روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد . شخصی نشست و ساعتها تقلای پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله راتماشا کرد. ناگهان تقلای پروانه متوقف شدو به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد. آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کندو با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد. پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما جثه اش ضعیف و بالهایش چروکیده بودند. آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد . او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود واز جثه او محافظت کند اما چنین نشد . در واقع پروانه ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد . و هرگز نتوانست با بالهایش پرواز کند . آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را خدا برای پروانه قرار داده بود تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد . گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم. اگر خداوند مقرر میکرد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج میشدیم - به اندازه کافی قوی نمیشدیم و هر گز نمی توانستیم پرواز کنیم .
عشق به سراغ علم رفت و ازش پرسید : تو این مرد رو میشناسی ؟؟ علم گفت : معلومه كه میشناسمش ، اسمش زمانه !! عشق گفت : زمان ؟؟ اما چرا به من كمك كرد ؟؟ علم لبخند خردمندانهای زد و گفت : چون تنها زمان قادر به درك عظمت عشقه و فقط اون میتونه به جاودانگی عشق كمك كنه .... زمان میدونه كه نظام هستی برمبنای عشق پایه گذاری شده ، و این عشقه كه روح انسانها رو به سرچشمه پاك افرینش متصل میكنه .... تو باید باشی تا زندگی با وجودت رونق بگیره و معنا پیدا كنه .... اینم اخر قصه
در همان لحظه هر دو چشم مرد كور شد
الهی عطا کن : آنقدر شادی تا شادابم کند.آنقدر حرکت که نیرومندم کند.آنقدر اندوه که که حالتم را انسانی کند.آنقدر شکست که فروتنم کند.آنقدر موفقیت که شوقم را بیشتر کند.آنقدر ثروت که نیازهایم را برآورده کند.آنقدر شور و شوق که آینده نگرم کند.آنقدر ایمان که افسردگی ام را برطرف کند.آنقدر دوست که آرامشم دهد. آنقدر تصمیم که هر روزم را بهتر از دیروز کند.
تنها قدم می زنم ...
تنها می اندیشم ...
تنها با خود حرف می زنم ...
تو کجایی ؟؟؟
گاهی حضور تو را احساس می کنم ... جایی همین نزدیکی ...
در انتهای یک راهرو ...
در پیج ساده یک خیابان ...
در ایستگاه اتوبوس ...
بالای پل عابر پیاده ...
هیچ چیز به اندازه حضور تو جدی نیست ...
اما نمی دانم کجا ؟
آیا به من نزدیکی ؟
دوستت دارم !
محتاج توام و این را با غرور فریاد میزنم تا همه بدانند كه
خالق همیشه محبوبم دوستت دارم
هرگز تنهایم مگذار كه نبود تو مهر پایانی است بر زندگی این بنده كوچك تو !
آغوش بگشا...بنده ات سوی تو بال پرواز گشوده...
آغوش مهربانت را بگشای تا دمی در آن بیاسایم.
تنها دست توست که می تواند قلب تأثیر پذیر مرا از شرخواسته
های نفس خلاص گرداند وتنها دَم خداوندی توست که می تواند این
دل را در زیر پنجه های نفس به حالت اغماء افتاده است نجات دهد
تب دیدار تو را چه درمان خواهد جز دیدار تو ؟
وزخم عمیق وکاری
گناه را بر جای جای روح دردمندم چه چیز جز غفران تو التیام خواهد
بخشید.
حتی اگر در هیاهوی روزمرگی تو را از یاد ببرم، تو مرا فراموش نخواهی كرد
بد ترین دل تنگی برای هر كس ان است كه در كنار عشقش باشد و مطمئن باشد كه به او نخواهد رسید.خیلی سخته نه؟