• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 425
تعداد نظرات : 176
زمان آخرین مطلب : 5725روز قبل
دانستنی های علمی

روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد . شخصی نشست و ساعتها تقلای پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله راتماشا کرد. ناگهان تقلای پروانه متوقف شدو به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد. آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کندو با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد. پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما جثه اش ضعیف و بالهایش چروکیده بودند. آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد . او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود واز جثه او محافظت کند اما چنین نشد . در واقع پروانه ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد . و هرگز نتوانست با بالهایش پرواز کند . آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را خدا برای پروانه قرار داده بود تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد . گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم. اگر خداوند مقرر میکرد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج میشدیم - به اندازه کافی قوی نمیشدیم و هر گز نمی توانستیم پرواز کنیم .

جمعه 2/12/1387 - 18:24
محبت و عاطفه

 

یكی بود یكی نبود روزی روزگاری در جزیره‌ای زیبا تمام حواس زندگی میكردندعشق ، غرور ، شادی ، غم و ثروت و...یه روز خبر رسید كه به زودی جزیره زیر آب میره ، همه ساكنین جزیره قایقهاشونو مرمت كردن و اماده ترك جزیره شدند . اما عشق مایل نبود جزیره رو ترك كنه ،‌آخه عاشق جزیره بود و میخواست تا آخرین دقایق  پیشش  بمونه..وقتی جزیره زیر آب فرو میرفت ، عشق از ثروت كه با قایق باشكوهش جزیره رو ترك میكرد ، كمك خواست و بهش گفت : میتونم باهات همسفر بشم ؟؟ ثروت گفت : خیر ، نمیتونی !! من مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم دارم ، دیگه جایی برای تو وجود نداره !!!!عشق از غرور كه با یه قایق زیبا راهی مكانی امن بود ، كمك خواست و گفت :‌لطفا به من كمك كن و منو با خودت ببر !!! غرور سرشو بالا گرفت و گفت : نمیتونم ، تو تموم بدنت خیس و كثیفه ، قایقمو كثیف میكنی !! عشق دور و برش رو نگاه كرد و چشمش به غم افتاد ، بهش گفت : احازه بده من همراهت بیام !! غم با صدایی حزن انگیز گفت : عشق عزیزم ، من خیلی ناراحتم و دلم گرفته ، احتیاج دارم تنها باشم ....عشق این بار به سراغ شادی رفت ، صداش زد ، چندین بار این كارو كرد اما اون اونقدر غرق شادی و هیجان بود كه حتی صدای عشق رو هم نشنید عشق دیگه نمیدونست باید چكار كنه و به كی بگه .....ناگهان صدای گرفته‌ و مسنی ، گفت :‌ عشق با من بیا ، من تو رو با خودم می‌برم ... عشق اونقدر خوشحال شد كه حتی فراموش كرد اسم یاریگرش رو بپرسه و سریع داخل قایقش شد و جزیره رو ترك كرد ، .... وقتی به خشكی رسیدند ، اون مرد مسن به راه خودش رفت و عشق تازه متوجه شد كه نه از اون مرد تشكر كرده و نه حتی اسمش رو پرسیده !!! در حالیكه اون جان عشق رو نجات داده بود .....

عشق به سراغ علم رفت و ازش پرسید : تو این مرد رو میشناسی ؟؟ علم گفت : معلومه كه میشناسمش ،‌ اسمش زمانه !! عشق گفت : زمان ؟؟ اما چرا به من كمك كرد ؟؟ علم لبخند خردمندانه‌ای زد و گفت : چون تنها زمان قادر به درك عظمت عشقه و فقط اون میتونه به جاودانگی عشق كمك كنه .... زمان میدونه كه نظام هستی برمبنای عشق پایه گذاری شده ، و این عشقه كه روح انسانها رو به سرچشمه پاك افرینش متصل میكنه .... تو باید باشی تا زندگی با وجودت رونق بگیره و معنا پیدا كنه .... اینم اخر قصه

جمعه 2/12/1387 - 18:13
دانستنی های علمی

 

روزی مردی مستجاب الدعوه پای كوهی نشسته بودكه به كوه نظری انداخت و از اونجا كه با خدا خیلی دوست بودگفت: خدایا این كوه رو برام تبدیل به طلا كن. در یك چشم بر هم زدن كوه تبدیل به طلا شد.مرد از دیدن این همه طلا به وجد آمد و دعا كرد: خدایا كور بشه هر كسی كه از تو كم بخواد.

در همان لحظه هر دو چشم مرد كور شد

جمعه 2/12/1387 - 18:9
دانستنی های علمی

الهی عطا کن : آنقدر شادی تا شادابم کند.آنقدر حرکت که نیرومندم کند.آنقدر اندوه که که حالتم را انسانی کند.آنقدر شکست که فروتنم کند.آنقدر موفقیت که شوقم را بیشتر کند.آنقدر ثروت که نیازهایم را برآورده کند.آنقدر شور و شوق که آینده نگرم کند.آنقدر ایمان که افسردگی ام را برطرف کند.آنقدر دوست که آرامشم دهد. آنقدر تصمیم که هر روزم را بهتر از دیروز کند.

جمعه 2/12/1387 - 18:7
رويا و خيال

 

گاهی تو را می جویم ... اما نمی یابمت ... گویی فرسنگها از من دوری ...

 

تنها قدم می زنم ...

تنها می اندیشم ...

تنها با خود حرف می زنم ...

تو کجایی ؟؟؟

گاهی حضور تو را احساس می کنم ... جایی همین نزدیکی ...

در انتهای یک راهرو ...

            در پیج ساده یک خیابان ... 

                               در ایستگاه اتوبوس ... 

                                                         بالای پل عابر پیاده ...

هیچ چیز به اندازه حضور تو جدی نیست ...

               اما نمی دانم کجا ؟

                آیا به من نزدیکی ؟

جمعه 2/12/1387 - 18:5
خانواده
!  

دوستت دارم !

برای اثبات بندگیم بگو تا چه كنم ؟...باورم داری ؟ خالق همیشه جاویدم ! 

محتاج توام و این را با غرور فریاد میزنم تا همه بدانند كه

همیشه و همیشه و همیشه نیازمند كمكت هستم. با تمام بندگیم برایت به خاك سجود می افتم و در هر سجده هزاران هزار بارمی گویم : 

خالق همیشه محبوبم دوستت دارم

و همیشه و همه جا حضور مهربان وگرمت را كنارم، نزدیك تر از رگ گردن حس میكنم. خالقم ! ای مهربان آسمانی من ! 

هرگز تنهایم مگذار كه نبود تو مهر پایانی است بر زندگی این بنده كوچك تو !

همیشه با من باش...همیشه ! پروردگارم ! 

آغوش بگشا...بنده ات سوی تو بال پرواز گشوده...

آغوش مهربانت را بگشای تا دمی در آن بیاسایم.

جمعه 2/12/1387 - 18:3
خانواده

تنها دست توست که می تواند قلب تأثیر پذیر مرا از شرخواسته

های نفس خلاص گرداند وتنها دَم خداوندی توست که می تواند این

 دل را در زیر پنجه های نفس به حالت اغماء افتاده است نجات دهد

جمعه 2/12/1387 - 17:59
خانواده

تب دیدار تو را چه درمان خواهد جز دیدار تو ؟

 وزخم عمیق وکاری

گناه را بر جای جای روح دردمندم چه چیز جز غفران تو التیام خواهد

بخشید.

جمعه 2/12/1387 - 17:57
خانواده
بحران زده ام، نمی دانم به كجا رو كنم! به چپ و راست رو می كنم، به پس و پیش و فقط ظلمت را می بینم. به درون رو می كنم، ستاره ای می بینم خدایم! تو آن ستاره ای، و اگر تو با منی، درون من، كنار من، هیچ نیرویی در این دنیا نمی تواند مرا شكست دهد. هر چه جلال است، از آن توست! خدایم!

 حتی اگر در هیاهوی روزمرگی تو را از یاد ببرم، تو مرا فراموش نخواهی كرد

                        
جمعه 2/12/1387 - 17:55
دانستنی های علمی

بد ترین دل تنگی برای هر كس ان است كه در كنار عشقش باشد و مطمئن باشد كه به او نخواهد رسید.خیلی سخته نه؟

جمعه 2/12/1387 - 17:51
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته