امام على (ع) : زود پاداش دادن، كمال بزرگوار است.
افلاطون : از شاعر نخواهید خودش را شرح دهد، نمى تواند.
حضرت على (ع) : آنها كه به عهد خود وفا مى كنند برگزیده ترین مردم هستند.
طرفداری از تز " اتحاد اسلامی " ایجاب نمیکند که در گفتن حقایق مربوط به امامت کوتاهی شود. آنچه نباید صورت گیرد کارهائی است که احساسات و تعصبات و کینههای مخالف را بر میانگیزد اما بحث علمی سر و کارش با عقل و منطق است نه عواطف و احساسات.... خوشبختانه در عصر ما محققان بسیاری در شیعهپیدا شدهاند که از همین روش پسندیده پیروی میکنند. در رأس همه آنها علامه جلیل آیة الله سید شرف الدین عاملی، و علامه کبیر آیة الله شیخ محمدحسین کاشف الغطاء و علامه بزرگوار آیة الله شیخ عبدالحسین امینی مؤلف کتاب شریف الغدیر را باید نام برد. سیره متروک و فراموش شده شخص مولای متقیان علی علیهالسلام، قولاً و عملاً، که از تاریخ زندگی آن حضرت پیداست بهترین درس آموزنده در این زمینه است. علی علیهالسلام از اظهار و مطالبه حق خود و شکایت از ربایندگان آن خودداری نکرد، با کمال صراحت ابراز داشت و علاقه به اتحاد اسلامی را مانع آن قرار نداد. خطبههای فراوانی در نهج البلاغه شاهد این مدعی است. در عین حال این تظلمها موجب نشد که از صف جماعت مسلمین در مقابل بیگانگان خارج شود. در جمعه و جماعت شرکت میکرد، سهم خویش را از غنائم جنگی آن زمان دریافت میکرد، از ارشاد خلفا دریغ نمینمود، طرف شور قرار میگرفت و ناصحانه نظر میداد. در جنگ مسلمین با ایرانیان که خلیفه وقت مایل است خودش شخصاً شرکت نماید علی پاسخ میدهد: خیر شرکت نکن، زیرا تا تو در مدینه هستی دشمن فکر میکند فرضاً سپاه میدان جنگ را از بین ببرد از مرکز مدد میرسد ولی اگر شخصاً به میدان نبرد بروی خواهند گفت: هذا اصل العرب: ریشه و بن عرب اینست. نیروهای خود را متمرکز میکنند تا تو را از بین ببرند و اگر تو را از بین ببرند با روحیه قویتر به نبرد مسلمانان خواهند پرداخت (نهج البلاغه، خطبه 144). علی در عمل نیز همین روش را دارد. از طرفی شخصاً هیچ پستی را از هیچیک از خلفا نمیپذیرد، نه فرماندهی جنگ و نه حکومت یک استان و نه اماره الحاج و نه یک چیز دیگر از این قبیل را. زیرا قبول یکی از این پستها به معنی صرف نظر کردن او از حق مسلم خویش است و به عبارت دیگر کاری بیش از همکاری و همگامی و حفظ وحدت اسلامی است. اما در عین حال که خود پستی نمیپذیرفت مانع نزدیکان و خویشاوندان و یارانش در قبول آن پستها نمیگشت، زیرا قبول آنها صرفاً همکاری و همگامی است و به هیچ وجه امضای خلافت تلقی نمیشود. سیره علی در این زمینه خیلی دقیق است و نشانه متفانی بودن آن حضرت در راه هدفهای اسلامی است. در حالی که دیگران میبریدند او وصل میکرد، آنها پاره میکردند و او میدوخت. ابوسفیان فرصت را مغتنم شمرد خواست از نارضائی او استفاده کند و انتقام خویش را به صورت خیرخواهی و احترام به وصیت پیغمبر به وسیله وصی پیغمبر از پیغمبر بگیرد، اما قلب علی آگاهتر از این بود که گول ابوسفیانها را بخورد، دست رد بر سینهاش زد و او را از خود راند. در هر زمانی ابوسفیانها و حیی بن اخطبها در کارند. در عصر ما انگشت حیی بن اخطبها در بسیاری از جریانات نمایان است. بر مسلمین و بالاخص شیعیان و موالیان علی علیهالسلام است که سیرت و سنت آن حضرت را در این زمینه نصب العین خویش قرار دهند و فریب ابوسفیانها و حیی بن اخطبها را نخورند.
پس از وفات رسول اکرم (ص) سعد بن عباده انصاری مدعی خلافت شد و گروهی از افراد قبیلهاش دور او را گرفتند، سعد و اتباع وی محل سقیفه را برای اینکار انتخاب کرده بودند، تا آنکه ابوبکر و عمر و ابوعبیده جراح آمدند و مردم را از توجه به سعدبن ابی عباده بازداشتند و از حاضرین برای ابوبکر بیعت گرفتند، در این مجمع سخنانی میان مهاجران و انصار رد و بدل شد و عوامل مختلفی در تعیین سرنوشت نهائی این جلسه تأثیر داشت. یکی از به اصطلاح برگهای برنده ای که مهاجران و طرفداران ابوبکر مورد استفاده قرار دادند این بود که پیغمبر اکرم (ص) از قریش است و ما از طائفه پیغمبریم. ابن ابی الحدید در ذیل شرح خطبه 67 میگوید: عمربه انصار گفت: " عرب هرگز به امارت و حکومت شما راضی نمیشود زیرا پیغمبر از قبیله شما نیست، ولی عرب قطعاً از اینکه مردی از فامیل پیغمبر (ص) حکومت کند، امتناع نخواهد کرد... کیست که بتواند با ما در مورد حکومت و میراث محمدی معارضه کند و حال آنکه ما نزدیکان و خویشاوندان او هستیم ". و باز چنانکه میدانیم علی (ع) در حین این ماجراها مشغول وظائف شخصی خود در مورد جنازه پیغمبر (ص) بود. پس از پایان این جریان علی (ع) از افرادی که در آن مجمع حضور داشتند استدلالهای طرفین را پرسید و استدلال هر دو طرف را انتقاد کرد و رد کرد. سخنان علی (ع) در اینجا همانها است که سید رضی آنها را در خطبه 67 آورده است. علی (ع) پرسید، انصار چه میگفتند؟ - گفتند: حکمفرمائی از ما و حکمفرمای دیگری از شما باشد. - چرا شما بر رد نظریه آنها به سفارشهای پیغمبر اکرم درباره آنها استدلال نکردید که فرمود: با نیکان انصار نیکی کنید و از بدان آنان درگذرید؟! - اینها چه جور دلیل میشود؟ - اگر بنا بود حکومت با آنان باشد، سفارش درباره آنان معنی نداشت، اینکه به دیگران درباره آنان سفارش شده است دلیل است که حکومت با غیر آنان است. - خوب! قریش چه میگفتند؟ استدلال قریش این بود که آنها شاخهای از درختی هستند که پیغمبر اکرم (ص) نیز شاخه دیگر از آن درخت است. - «احتجوا بالشجره و اضاعوا الثمره» با انتساب خود به شجره وجود پیغمبر (ص) برای صلاحیت خود استدلال کردند اما میوه را ضایع ساختند. یعنی اگر شجره نسبت معتبر است، دیگران شاخهای از آن درخت میباشند که پیغمبر یکی از آن شاخههای آن است اما اهل بیت پیغمبر میوه آن شاخهاند. در خطبه 160 و دیگر، از قبیل نص و لیاقت و افضلیت گذشته، اگر همان قرابت و نسب را که مورد استناد دیگران است، ملاک قرار دهیم، باز من از مدعیان خلافت اولایم.
برخی میپندارند که در نهج البلاغه به هیچ وجه به مساله نص اشارهای نشده است ، تنها به مساله صلاحیت و شایستگی اشاره شده است . این تصور صحیح نیست ، زیرا *اولا در خطبه 2 نهج البلاغه ، صریحا درباره اهل بیت میفرماید : « و فیهم الوصیه و الوراثه » یعنی وصیت رسول خدا ( ص ) و همچنین وراثت رسول خدا ( ص ) در میان آنها است . *ثانیا در موارد زیادی علی ( ع ) از حق خویش چنان سخن میگوید که جز با مساله تنصیص و مشخص شدن حق خلافت برای او بوسیله پیغمبر اکرم ( ص ) قابل توجیه نیست . در این موارد سخن علی این نیست که چرا مرا با همه جامعیت شرائط کنار گذاشتند و دیگران را برگزیدند ، سخنش اینستکه حق قطعی و مسلم مرا از من ربودند . بدیهی است که تنها با نص و تعیین قبلی از طریق رسول اکرم ( ص ) است که میتوان از حق مسلم و قطعی دم زد ، صلاحیت و شایستگی حق بالقوه ایجاد میکند نه حق بالفعل ، و در مورد حق بالقوه سخن از ربوده شدن حق مسلم و قطعی صحیح نیست . *اکنون مواردی را ذکر میکنیم که علی ( ع ) خلافت را حق خود میداند:از آنجمله در خطبه 6 که در اوایل دوره خلافت هنگامی که از طغیان عایشه و طلحه و زبیر آگاه شد و تصمیم به سرکوبی آنها گرفت انشاء شده است ، پس از بحثی درباره وضع روز میفرماید : " « فو الله ما زلت مدفوعا عن حقی مستاثرا علی منذ قبض الله نبیه ( ص ) حتی یوم الناس هذا » " . به خدا سوگند از روزی که خدا جان پیامبر خویش را تحویل گرفت تا امروز همواره حق مسلم من از من سلب شده است در خطبه 170 که واقعا خطبه نیست و بهتر بود سید رضی اعلی الله مقامه آنرا در کلمات قصار میآورد ، جریانی را نقل میفرماید و آن اینکه : " شخصی در حضور جمعی به من گفت : پسر ابوطالب ! تو بر امر خلافت حریصی ، من گفتم : " « بل انتم و الله احرص و ابعد و انا اخص و اقرب ، و انما طلبت حقا لی و انتم تحولون بینی و بینه و تضربون وجهی دونه ، فلما قرعته بالحجه فی الملاء الحاضرین هب لا یدری ما یجیبنی به » " . بلکه شما حریصتر و از پیغمبر دورترید و من از نظر روحی و جسمی نزدیکترم ، من حق خود را طلب کردم و شما میخواهید میان من و حق خاص من حائل و مانع شوید و مرا از آن منصرف سازید . آیا آنکه به حق خویش را میخواهد حریصتر است یا آنکه به حق دیگران چشم دوخته است ؟ همینکه او را با نیروی استدلال کوبیدم به خود آمد و نمیدانست در جواب من چه بگوید . معلوم نیست اعتراض کننده چه کسی بوده ؟ و این اعتراض در چه وقت بوده است ؟ ابن ابی الحدید میگوید : اعتراض کننده سعد وقاص بوده آنهم در روز شورا ، سپس میگوید ولی امامیه معتقدند که اعتراض کننده ابوعبیده جراح بوده در روز سقیفه . در دنباله همان جملهها چنین آمده است : " « اللهم انی استعدیک علی قریش و من اعانهم فانهم قطعوا رحمی و صغروا عظیم منزلتی و اجمعوا علی منازعتی امرا هو لی » " . خدایا از ظلم قریش ، و همدستان آنها به تو شکایت میکنم ، اینها با من قطع رحم کردند و مقام و منزلت بزرگ مرا تحقیر نمودند ، اتفاق کردند که در مورد امری که حق خاص من بود ، بر ضد من قیام کنند . *ابن ابی الحدید در ذیل جملههای بالا میگوید : کلماتی مانند جملههای بالا از علی مبنی بر شکایت از دیگران و اینکه حق مسلم او به ظلم گرفته شده به حد تواتر نقل شده و مؤید نظر امامیه است که میگویند علی بانص مسلم تعیین شده و هیچکس حق نداشت به هیچ عنوان بر مسند خلافت قرار گیرد ، ولی نظر به اینکه حمل این کلمات بر آنچه که از ظاهر آنها استفاده میشود مستلزم تفسیق یا تکفیر دیگران است ، لازم است ظاهر آنها را تاویل کنیم ، این کلمات مانند آیات متشابه قرآن کریم است کهنمیتوان ظاهر آنها را گرفت . ابن ابی الحدید خود ، طرفدار افضلیت و اصلحیت علی ( ع ) است ، جملههای نهج البلاغه تا آنجا که مفهوم احقیت مولی را میرساند از نظر ابن ابی الحدید نیازی به توجیه ندارد ولی جملههای بالا از آن جهت از نظر او نیاز به توجیه دارد که تصریح شده است که خلافت حق خاص علی بوده است ، و این جز با منصوصیت و اینکه رسول خدا ( ص ) از جانب خدا تکلیف را تعیین و حق را مشخص کرده باشد ، متصور نیست . *مردی از بنی اسد از اصحاب علی ( ع ) از آن حضرت میپرسد : " « کیف دفعکم قومکم عن هذا المقام و انتم احق به » " . چطور شد که قوم شما ، شما را از خلافت باز داشتند و حال آنکه شما شایستهتر بودید ؟ امیرالمؤمنان ( ع ) به پرسش او پاسخ گفت . این پاسخ همان است که به عنوان خطبه 160 در نهج البلاغه مسطور است ، علی ( ع ) صریحا در پاسخ گفت در این جریان جز طمع و حرص از یک طرف ، و گذشت ( بنا به مصلحتی ) از طرف دیگر ، عاملی در کار نبود : " « فانها کانت اثره شحت علیها نفوس قوم و سخت عنها نفوس آخرین » " . این سؤال و جواب در دوره خلافت علی ( ع ) ، درست در همان زمانی که علی ( ع ) با معاویه و نیرنگهای او درگیر بود واقع شده است ، امیرالمؤمنین ( ع ) خوش نداشت که در چنین شرائطی این مساله طرح شود ، لهذا به صورت ملامت گونهای قبل از جواب به او گفت ، که آخر ، هر پرسشی جائی دارد ، حالا وقتی نیست که درباره گذشته بحث کنیم ، مساله روز ما مساله معاویه است و هضم الخطب فی ابن ابی سفیان . . . ما در عین حال همانطور روش معتدل و همیشگی او بود از پاسخ دادن و روشن کردن حقایق گذشته خودداری نکرد . در خطبه شقشقیه " صریحا میفرماید : اری تراثی نهبا یعنی حق موروثی خود را میدیدم که به غارت برده میشود . بدیهی است که مقصود از وراثت ، وراثت فامیلی و خویشاوندی نیست ، مقصود وراثت معنوی و الهی است
با بررسی اخلاق سیاسی معاویه باید بر این نکته توجه کرد که: آن حلم و آن صبر در شرع «و از نظر» عقل فضیلت شناخته میشود که برای زندگی ابزار خلق نشده باشد بلکه مولود فضیلت طلبی و کمال طلبی و شرافت نفس باشد. آن صبر و حلمی که یک تاجر یا یک سیاسی برای رسیدن به مقصود انتخاب میکند فقط یک ابزار است و ارزش وسیله را دارد. آن، کمال و علو نفس و ارزش ذاتی نفس و مقام انسانی و خلافت الهی شمرده نمی شود. این نکته بسیار مهم است. علیهذا اگر میگوئیم اخلاق خوب امویها، فقط خوب مادی است. اخلاق زندگی و سیاسی امروز نیز از همین قبیل است. اخلاقی که ما کیاول میگوید و حتی اخلاق دیل کارنگی از همین قبیل است. این اخلاقها مولود اصولی عالی نیست مولود تجارت و سیاست و راه یافتن به زندگی است. در «راهنمای دانشوران» جلد اول ذیل عنوان «حیص بیص» (شهاب الدین ابوالفوارس سعد بن محمد بن سعد بن صیفی معروف به ابن صیفی که از فقهاء شافعیه به شمار آمده) از ابن خلکان نقل میکند که نصرالله محلی «یا مجلی» گفت: در خواب علی بن ابی طالب را دیدم و گفتم: شما مکه را فتح کردید و گفتید آنکس که به خانه ابوسفیان در آید آمن است و آنگاه آنها با فرزندت حسین کردند آنچه کردند. گفت مگر اشعار ابن صیفی را نشنیدهای؟ گفتم نه. گفت از خودش بشنو. از خواب که برخاستم به خانه "حیص بیص" رفتم و خوابم را گفتم. بانگش به گریستن بلند شد و گفت این اشعار را دیشب نظم کردم و سوگند یاد کرد که آن را بر هیچکس نخواندهام و آنگاه خواند: ملکنا فکان العفو منا سجیة ***فلما ملکتم سال بالدم ابطح و حللتم قتل الاساری فطالما ***غدونا علی الاسری فنعفو و نصفح فحسبکم هذا التفاوت بیننا ***و کل اناء بالذی فیه ینضح ( ترجمه: حکومت که در دست ما آمد عفو و بزرگواری روش ما بود و چون به دست شما رسید خون در سرزمین ابطح جاری شد. شما کشتن اسیران را روا شمردید ولی ما از اسیران گذشتیم و آنها را بخشودیم. همین تفاوت میان ما و شما بس که از کوزه همان برون تراود که در اوست).
از نظر علی (ع) آن اصلی که میتواند تعادل اجتماع را حفظ کند و همه را راضی نگهدارد، به پیکر اجتماع، سلامت و به روح اجتماع آرامش بدهد عدالت است، ظلم و جور و تبعیض قادر نیست حتی روح خود ستمگر و روح آن کسی که به نفع او ستمگری میشود راضی و آرام نگهدارد تا چه رسد به ستمدیدگان و پایمال شدگان. عدالت بزرگراهی است عمومی که همه را میتواند در خود بگنجاند و بدون مشکلی عبور دهد، اما ظلم و جور کوره راهی است که حتی فرد ستمگر را به مقصد نمیرساند. میدانیم که عثمان بن عفان قسمتی از اموال عمومی مسلمین را در دوره خلافتش تیول خویشاوندان و نزدیکانش قرار داد، بعد از عثمان علی (ع) زمام امور را به دست گرفت. از آن حضرت خواستند که عطف به ماسبق نکند و کاری به گذشته نداشته باشد. کوشش خود را محدود کند به حوادثی که از این به بعد در زمان خلافت خودش پیش میآید، اما او جواب میداد که: «الحق القدیم لا یبطله شیء» حق کهن به هیچ وجه باطل نمیشود.
فرمود: « والله لو وجدته قد تزوج به النساء، و ملک به الاماء؛ لرددته؛ فان فی العدل سعه و من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق؛ به خدا سوگند، اگر آن املاک را بیابم به مسلمانان باز می گردانم گرچه مهریه زنان یا بهای کنیزان شده باشد، زیرا میدان عدالت وسیع است و کسی که عدالت با همه گستردگیش بر او تنگ آید ظلم و ستم تنگنای بیشتری بر او ایجاد خواهد کرد (خطبه 15 نهج البلاغه). یعنی عدالت چیزی است که میتوان به آن به عنوان یک مرز ایمان داشت و به حدود آن راضی و قانع بود، اما اگر این مرز شکسته و این ایمان گرفته شود و پای بشر به آن طرف مرز برسد دیگر حدی برای خود نمیشناسد، به هر حدی که برسد به مقتضای طبیعت و شهوت سیری ناپذیر خود تشنه حد دیگر میگردد و بیشتر احساس نارضائی مینماید.
یا علی گر به حشر، قنبر تو سایه بر گبر محشر اندازد جای دارد که ابر رحمت گبر، سایه بر اهل محشر اندازد هُوَ النبَأُ الْمَکْنونُ وَ الْجَوْهَرُ الذی *** تَجَسدَ مِنْ نورٍ مِنَ الْقُدْسِ زاهِرِ (1) ألا إنما الاْءسْلامُ لَوْلا حُسامُهُ *** کَعَفْطَةِ عَنْزٍ أوْ قُلامَةِ حافِرِ (2) ألا إنما التوْحیدُ لَوْلا عُلومُهُ *** کَعَرْضَةِ ضِلیلٍ وَ نَهْبَةِ کافِرِ (3) صِفاتُکَ أسْمآءٌ وَ ذاتُکَ جَوْهَرٌ *** بَری الْمَعانی مِنْ صِفاتِ الْجَواهِرِ (4) یَجِل عَنِ الاْعْراضِ وَ الاْیْنِ وَ الْمَتَی *** وَ یَکْبُرُ عَنْ تَشْبیهِهِ بِالْعَناصِرِ (5) (از اشعار رائیه ابن ابی الحدید است که از علویات سبع اوست و در مجموعه ای با معلقات سبع و قصیده بوصیری طبع سنگی شده است.) 1 ـ اوست خبر مستور و اصلی که از نور تابندة عالم قُدس صورت بندی شده و لباس جسمیت در بر کرده است. 2 ـ آگاه باشید! که اگر جهاد عظیم و شمشیر برندة او نبود، از اسلام جز چیز اندکی همانند آب بینی بز یا پاره سُم حیوان باقی نبود. 3 ـ آگاه باشید! که اگر علوم و دانش او نبود، توحید آنچنان خراب میشد که به صورت آنچه را که شخص ضال عرضه میکند و آنچه را که کافر غارت کرده است در میآمد. 4 ـ صفات تو اسماء خداست و ذات تو جوهری است که از آثار و خواص جواهر عالم امکان جداست. 5 ـ و ذات تو برتر است از عرَضهای ماده و مکان و زمان، و بزرگتر است از تشبیه و مشابهت با عناصر.