خانواده
مثل مسجد بین راهی تنهام.
هر کس هم که می آد مسافره، می شکنه هم نمازش رو و هم دلم رو
و میره...
دلم برای کسی تنگه که رد خاطراتش هنوز چشمم رو خیس میکنه
شنبه 7/3/1390 - 19:7
داستان و حکایت
نكته:
زمانی كه نادرشاه عزم تسخیر هندوستان را داشت در راه كودكی را دید كه به مكتب می رفت. از او پرسید: پسر جان چه می خوانی؟
پسرك گفت: سوره انا فتحنا...
نادر خرسند شد و از شنیدن آیه فتح فال پیروزی زد.
سپس یك سكه زر به پسرك داد، اما او از گرفتن آن ابا كرد.
نادر گفت: چرا نمی گیری؟
پسرك گفت: مادرم مرا می زند، می گوید تو این پول را دزدیده ای.
نادر گفت: به او بگو نادر داده است.
پسرك گفت: مادرم باور نمی كند و می گوید نادر مردی سخاوتمند است. او اگر به تو پول می داد یك سكه نمی داد، زیاد می داد. حرف او بر دل نادر نشست و یك مشت پول زر در دامن او ریخت!
نظر:
قطعاً توقع منطقی از سخاوت و بخشش بزرگان به اندازه بزرگی و ثروت شان است، لذا سخاوت ناچیز از شخصی بزرگ، زیبنده او نیست. از طرفی استفاده بموقع از موقعیت ها و بزنگاه های به دست آمده، زیركی و كیاستی را می طلبد كه هر كسی از آن برخوردار نیست؛ مگر انسان های عاقل و موقعیت سنج.
جرعه کلام اول: دانلود تصنیف از خون جوانان وطن لاله دمیده
جرعه کلام دوم: تصنیف از خون جوانان وطن لاله دمیده (فلش- تصویری)
جرعه کلام سوم: فیلم ورود رزمندگان به خرمشهر و حضور آنها در نقاظ مختلف شهر
ارمیای نبی و سوم خرداد
سه شنبه 3/3/1390 - 8:14
داستان و حکایت
توی گوشت میخونه که پول نداری، فردا چی کار میکنی. امروز رو سر کردی. فردا دیگه همین سقف بالای سرت هم نیست.
میترسوندت از روزی که نیومده، از فقری که هنوز اونقدرها به تو نزدیک نشده. از بی پولی، بی غذایی، بی سر پناهی. آن وقت دیگه حالت دست خودت نیست. ترسیده ای. امیدت رو هم از خدایی که روزیت رو داده بریدی.همه چیز رو فراموش میکنی.
اولین طنابی که بدستت بده رو میکشی به امید نجات. آنوقت هلت میده جایی که به پای خودت نمیری.
میندازدت به هر کار بدی که دستش برسه. راهش رو خوب بلده. اول میترسوندت بعد کارش رو میکنه.
از چی میترسی؟خدایی که تا امروز روزیت رو داده برا فردات هم فکری کرده. نترس. سرت رو بالا بگیر و توکل کن.
از امروز دور جدید قران خوندن رو میخوایم شروع کنیم
زمان خاصی نداره. هر وقت که تونستی 10 دقیقه وقت بگذاری برا قرآن خوندنت کافیه
اصراری به با هم خوندن نیست. فقط هدف اینه که همه با هم پیش برن و بیاد هم باشن. یهع جواریی تمرین کار گروهیه.
امشب صفحات 1 و 2 قران به خط عثمان طه رو میخونیم و همینجور ادامه میدیم تا ختم قران بشه.
فقط یه چیز:
اگ یه شب یادمون رفت بخونیم، فردا شب حتما 2 صفحه اضافه تر بخونیم تا همه با هم پیش بریم
خوبه؟
سماء از آه من چادر بسر کرد / زمین را نامه ام زیر و زبر کرد
يکشنبه 1/3/1390 - 6:59
داستان و حکایت
از خدا باید ترسید
ترس همراه با خجالت. باید از اون شرمسار بود. شرمسار صاحب سفره ای که غذا داده و تو هر چند وقت یکبار با اشاره دست نمکدان سفره اش رو شکستی.
باید ترسید
اما این خدا نیست که ترس به دل راه میده، ترس از سر ادب هست و اختیاری.
تو خودت تو دلت میپرورونی که روزی دستت رو بگیره. ترس از قدرتی مهربان هست.
اما داستان شیطان فرق داره.خودش ترس میندازه تو دلت
میترسوندت
فرق نمیکنه نسبتت باهاش چی باشه، هرچه دوست تر باشید بیشتر دلت رو میترسونه.
هرچه خدا دلها رو آروم میکنه، اون میلرزونه.
میدونه که ترس کشنده ترین زهر به دهان بشر هست. نه ترس از قدرت مهربان که دلت رو آروم میکنه، ترس از ناچیزهایی که قدرتی برای ترسوندنت ندارن. ترسی که توهمی است برای شروع هزاران خطا.
هرچه دوست تر باشی بیشتر میترسوندت ...
زمان شروع ختم قران (روزی دو صفحه) بزودی اعلام میشود. عجله نکنید
چهارشنبه 28/2/1390 - 15:4
داستان و حکایت
داستان آدم و شیطان رو اونقدر شنیدیم که حد نداره. شیطان که میوه درخت رو به آدم تعارف زد و ادم که وسوسه شد و برهنه در بهشت خدا سرافکنده شد، زیاد شنیده ایم.
حساب کهنه ایست با شیطان این آوارگی بشر که پاک نمیشود.فکر میکنیم تقصیر اوست که بهشت سرسبز خدا را با این بیغوله دنیا عوض کرده ایم. اشتباه میکنیم.
همین اشتباه را باز تکرار میکنیم و باز میگوییم شیطان بود که آن کار را کرد و این را به هم زد و با همه تقصیرها رو آوار میکنیم سرش.
اما آدم مقصر بود. آدم بود که میوه رو خورد. آدم بود. میدونی چرا؟
جمله ای که در گوشش خوند میدونی چی بود؟ گفت جاودانگی، گفت ملکی که زایل نشود و این ها همه، آنچه بود که خدا به آدم داده بود اما نمیدید.
فکر میکنی برای من و تو چی میگه؟
حرفاش تازه است اما همونهاییه که گمان میکنی نداری و داری. همان که خدا به تو داده، اما نمیبینیش.
تو رو هم با همینها وسوسه میکنه، آنوقت باز میگی شیطان.
این من و توییم که انچه رو داریم نمیبینیم و دنبال آن گوش به دهان شیطان میگذاریم.
قریب به 7 سال میشه که به یه قولی که به یه دوستی دادم پایبند موندم و اون قول رو بین صمیمیترین دوستام هم گسترش دادم. امروز میخوام این قول رو به شما هم بگم که اگ پایه هستید یه پیمانی هم با هم اینجا ببندیم.
7سال میشه که هر شب دو صفحه از قران رو همزمان با دوستانم میخونیم با هم.
بزودی سری جدیدش رو میخوایم آغاز کنیم.
از بین شما ها هم اگ کسی پایه هست بهم بگه تا زمان شروعش رو بهش بگم.
برا فرار از روزمرگی کتاب جدید رضا امیرخانی رو دارم میخونم. جانستان کابلستان
سفرنامه ایشون به افغانستانه. شاید بعدا قسمتهای جالبش رو براتون نوشتم
يکشنبه 25/2/1390 - 7:44
داستان و حکایت
فکر کردی برا خدا کاری داره که حسابش رو کف دستش بذاره؟ خودش به شیطان اجازه داده تا تو جهان بگرده. نه از روی بی عدالتی، بلکه از روی امتحان.
شیطان امتحان من و توه.
خودش گفته برو هرچی میخوای در گوش بنده هام بخون. آن ها اگ حرف به گوششون رفته باشه، وزوزهای تو هیچ کارشاون نمیکنه. آنها که دنبال سرت راه می افتن، مثل تو نعمتهای منو ناسپاسن.
خیال نکن که خدا میخواد منو تو گم بشیم، نه. میخواد قدر راه از چاه پیدا بشه.میخواد بدونیم و خطا نکنیم نه اینکه مثل گوشفندا سر تو زمین فرو ببریم.
شیطان ترازوی فهم من و توست از خدا.
اگر نباشه سبکی من و سنگینی تو معلوم نمیشه. خدا دست شیطان رو بسته و فقط زبونش رو باز گذاشته.
میخوای گوش بده میخوای نده...
سلام
اینروزا عجیب دچار روزمرگی شدم
اوضاع احوالم مساعد نیست. کاش میتونستم یه مسافرت برم تا حالم عوض بشه
دلم عجیب برا یک ماه پیشم تنگ شده
خیلی ...
پنج شنبه 22/2/1390 - 8:59
داستان و حکایت
دار و دسته ای داره برای خودش. شاید پرطرفدارتر از هر باشگاه ورزشی ای باشه. خیلی ها دور و برش میپلکن.
آنقدر از خدا دور شدن که بوی تعفن شیطان عادت روزانه اشون شده. یک روز اگر نشنون، روزشون شب نمیشه. او اربابشون هستو اینا دارو ودسته اش.
خودشون رو به حق میدونند. اصلا داد حق دارن. زیر علمش طوری سینه میزنن که همه به خودشون شک میکنن. با هر چی خوبی هست، در افتادن و بدیها رو تبلیغ میکنن. درست مثل خودش.
امیدی بهشون نیس. شیطان افسارشون زده و زینشون کرده و سواره. پستی از این بالاتر که رانده شده ترین، شما رو خوارترین کنه؟ دار و دسته اش درست مثل خودشن.
محمد رضا محسنی راد
يکشنبه 18/2/1390 - 7:28
تبریک و تسلیت
ایام فاطمیه که یه جرات میتونم بگم عاطفی ترین و مظلوم ترین ایام سوگواری بر خاندان رسول الله هست رو به همه شما دوستان عزیزم تسلیت میگم.
از امروز میخوام یه سری نوشته که حتما خیلی هاتون خوندید رو بنویسم.ولی ارزش یکبار دیگه خوندن رو داره:
دشمنت رو بشناس
بعضی وقتها حسش میکنی که پشت سرت ایستاده و از روی شونه ات دستت را میخونه. سرش رو جلو میاره و آروم زمزمه میکنه. تویه گوشت حرفایی میخونه. مثل مگس میمونه. هم خودش هم صداش.
مگس رو که بادست پس میزنی، ویزی میکنه و چرخی میزنه و یاز میاد میشینه همونجا که بود.اونم همینطوره. از در بیرونش میکنی، از پنجره خودش رو جا میده تو. چشم نداره آسایشت رو ببینه. همیشه و همه جا کمین کرده. کلافه ات که میکنه یه راه بیشتر نداری. خدا رو که بخونی حساب کار دستش میاد. ورد و رمز نداره.
همین که دلت یاد خدا بیفته دمش رو میگذاره رو کولش و میره. حتی نمیخواد لبهات رو هم بجنبونی. خدا اونقدر شنواست که از ضربان قلبت هم میفهمه که میخونیش.
چند لحظه که بگذره انگار تویه حبابی از آرامش گذاشتنت. خبری از مگس و وزوزهایش نیست.
محمد رضا محسنی راد
برای مشاهده عکس با کیفیت بالا کلیک کن
پنج شنبه 15/2/1390 - 7:34
تبریک و تسلیت
32 ساله که امروز رو میگیم روز معلم.
ولی تنها تو ذهنمون اون کسی رو معلم حک کردیم که تو دوران تحصیل برامون زحمت کشیدن.
چندتا دسته دیگه رو که انصافا بیشتر لایق مخاطب قرار گرفتن با کلمه معلم هستن رو یادمون رفته.
من امروز میخوام از اون بی ادب هایی که با رفتار بدشون، خوب بودن رو به من یاد دادن تشکر کنم.
میخوام از اون آدمهای طمع کار بر قدرت، که قانع بودن رو بهم یاد دادن تشکر کنم.
میخوام از همون آدم های دروغ گویی که برای رسیدن به خواسته اشون، یه جلوه دیگه ای از بد بودن رو بهم نشون دادن که ننگی دروغ رو بفهمم و دروغ نگم، تشکر کنم
در نهایت میخوام از همه اون کسایی که برای تحصیلم از پیش دبستانی تا الان زحمت کشیدن تشکر کنم.
پ.ن.1: دوست خوبم anima49 عزیز، روز معلم رو بهتون تبریک میگم. امیدوارم شاگردهاتون قدر شما رو بدونن.
پ.ن.2: استاد عشق، روزت مبارک
دوشنبه 12/2/1390 - 7:35
اخلاق
یه عزیزی همیشه بهم میگفت: «اگر برا کسی کار میکنی، به روش نیار. به رخ کشیدن یه جور منت گذاشتنه و اگر منت بذاری کار قشنگت زشت میشه»
میگفت: «لازم نیست اگ کار خوبی میکنی داد بزنی.لازم نیست عالم و آدم خبردار بشن»
میگفت: «کار خوب مثل بوی گل هست. خودش منتشر میشه»
ای مومنان، صدقات خود را با منت نهادن و آزار دادن باطل نکنید، همانند کسی که مالش را برای نمایش دادن به مردم انفاق میکند و به خداوند و روز بازپسین ایمان ندارد. آری، داستان او همچون تخته سنگی است که بر آن خاکی باشد و باران سنگینی بر آن ببارد و آن را همچنان سترون واگذارد. آنان نیز از انچه به دست می آورند، بهره ای نمیبرند.
بقره/264
خدایا اما من واقعا نمیتونم اینجوری باشم. وقتی کاری برا کسی میکنم دوست دارم همه بفهمن. خوشم میاد که دیگران از من تعریف کنن.
میدونم که تو میدونی و همین هم بسه، اما ...
خدایا یواشکی خوب بودن چقدر سخته
شنبه 10/2/1390 - 0:6