• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
کد: 1137034

پرسش

سلام..ببنده سوالم سه روز پیش با کد1136586 وارد کردم..امروز با امید اومدم جوابمو بخونم اما دریغ.... باور کنید نمیتونم از خونه برم بیرون درست حسابی وگرنه میرفتم مشاوره حضوری...<br /><br />خانوادم از ترس اینکه مبادا من بخام برگردم سر زندگیم کلی دارن بهم سخت میگیرن....لطفا راهنماییم کنید ..باور کنید منو همسرم همدیگرو میخایم شرایط همو درک میکنیم ولی از بس من به مشکلاتی که از سمت خانوادم ممکن برامون پیش بیاد همش میخام رابطمو تموم کنم..اما از طرفیم نمیتونم..بعد طلاقم واقعا تو خونه اذیت شدم..همش سرکوفت سرزنش همش کتک..کاش جوری بود که جاشون نمیمون رو بدن و صورتم...<br /><br /><br />همسرم حتی حاضر شده تمام جهازم خودش بخره..اما خانوادم میگن اون اگه بخاد برگرده باید 400 تا سکه مهرت کنه..هر هزینه ایم تا الان برات کردیم پرداخت کن..حق مسکنم بده به تو...خوب بنده خدا ز کجا بیاره اینهمه شرط و شروط انجام بده..من خودم&nbsp; دلم باش میسوزه....<br /><br />لطفا راهنماییم کنید.جواب سوالم بدید زودتر..خواهش میکنم

پاسخ

باسلام
دوست گرامی در یادداشت قبلی من از شما خواستم توضیحات بیشتری در مورد علت طلاق تان برای من عنوان کنید.
ولی به هر حال وقتی یک زندگی یک بار با شکست مواجه می شود باید برای از سر گیری ان این راه اشتباهات مجدد مسدود شود لذا بهتر است شما دو نفر قبل از رفتن به زندگی خود حتما چند جلسه مشاوره حضوری داشته باشید تا مشکلات ارتباطی تان کاسته شود و با حداکثر مهارت وارد زندگی مشترک شوید.
در مورد دخالتها و مخالفتهای خانواه هم توصیه من این است که حتی اگر خانواده تان ازارتان می دهد اما حمایتشان را از دست ندهید. با همسر سابق تان صحبت کنید و با هم توافق کنید که ایشان شرط و شروط خانواده تان را بپذیرند ولی بعد از ازدواج شرط و شروط را خودتان دو نفر تعدیل بخشید مثلا میزان مهریه در حد توان ایشان شود و ..
سعی کنید نظر خانواده را جلب کنید تاحداقل این بار با رضایت خانواده ازدواج نمایید ولی بعد از ازدواج خودتان دو نفر می توانید در مورد ادامه این روند تصمیم بگیرید.

با تشکر از تماس شما

مشاور : خانم عطاريان | پرسش : يکشنبه 18/12/1392 | پاسخ : جمعه 23/12/1392 | | ليسانس | 25 سال | مشاوره پس از ازدواج | تعداد مشاهده: 302 بار

تگ ها : طلاق ازدواج مجدد مخالفت خانواده

مشاوره های مرتبط

با سلام

۵ سال است با همسرم که از استان خوزستان می‌باشد ازدواج کرده‌ام و در خوزستان ساکن شده‌ایم. در زمان تعطیلی کاری من، برای دیدار با خانواده‌ام به شیراز سفر می‌کنیم که این امر همیشه باعث ناراحتی همسرم می‌شود و اعتراض می‌کند که همیشه برای سفر باید به شیراز بریم. طی ۵ سال زندگی مشترکمان، همسر و خانواده‌ام ارتباط صمیمی با هم ایجاد نکرده و روابطتشان معمولی بوده است و این نیز باعث گلایه همسرم می‌شود.
در نوروز ۹۵ همسرم باردار بودند و نتوانستم به شیراز برویم، این شرایط خانواده‌ام برای دیدار به خوزستان آمدند که باعث ناراحتی شدید همسرم شد و طی چند روز حضور مهمانان حتی چند دقیقه هم با آنها گفتگویی نکرد.

پس از تولد پسرم، فقط یک بار به دلیل بیماری و فوت پدرم به شیراز رفتیم ،بعد از آن همسرم به بهانه و دلایل مختلف از سفر به شیراز سرباززد و خانواده‌ام برای دیدن فرزندم به منزل ما آمدند و در این مدت نیز همسرم فقط به تهیه غذا مشغول بود و بعد از آن در اتاق تنها می‌ماند و گفتگویی با مهمانان انجام نداد.
خانواده‌ام ابراز ناراحتی نکردند اما ناراحتی اشان را حس می‌کردم و باعث شد من از همسرم بسیار ناراحت و از زندگی‌ام دلزده شوم.
همسرم در طول زندگی‌مان به دلیل نداشتن ارتباط صمیمی با خانواده‌ام کنایه میزند که آنها سرد هستند. در طول حضور چند روز اخیر خانواده‌ام دلیل عدم گفتگو با آنها را ناراحتی از آنها بیان کرد و کنایه زد که آنها خونگرم نیستند؛ به او گفتم «تو هم چندان خونگرم نیستی و در این مدت با آنها حرف نزدی» این جمله من باعث ناراحتی شدید او از من شد و با گریه سراغم آمد که حرف بدی به او زدم اما من سکوت اختیار کردم و اکنون دو روز می‌شود که نتوانستم ارتباطی صمیمی با همسرم داشته باشم و او نیز انتظار دارد که با رفتارهای دور از احترامش من عذرخواهی کنم و بگویم حق با اوست.

در این اواخر بیشتر صحبت‌های ما درباره طلاق است و واقعاً درمانده شده‌ایم. فرزندمان تنها ۵ ماه دارد و نمی‌دانم چگونه ارتباطمان را ترمیم و ناراحتی بخاطر رفتارهایش با خانواده‌ام را از دلم پاک کنم؛ این موضوع باعث شده است کاملاً نسبت به او و زندگی بی تفاوت شوم و نیز باعث شده است همسرم مدام به من بگوید که بی احساس و عاطفه هستم البته این جملات را قبلاً هم به من گفته است در صورتی که واقعاً دوستش داشتم اما این اواخر دیگر تحمل زندگی به این شکل را ندارم. اگر کسی از خانواده‌ام بخواهند به دیدار ما بیایند بنده علی رغم میل باطنی‌ام باید به دستور همسرم از آنها بپرسم تا چند روز هستند و اگر این زمان بیشتر از دو یا سه روز باشد باعث ناراحتی همسرم می‌شود که مدام بنده را با حرف و رفتارها و برخوردش آزار می‌دهد.
خواهش می‌کنم کمکم کنید تا بتوانم بهترین تصمیم را بگیرم.

با سلام.من پسری 15 ساله هستم و پدر و مادر من دارن از هم جدا میشن سر چیزای الکی و من و خواهر دو قلوم داریم از این موضوع زجر میکشیم و حتی مادر و پدر من یه مدت (1،2 ماه)از هم جدا زندگی میکردن که شاید بهتر شن.تصمیم طلاق با مادرمه و اصلا پدرم از این طلاق راضی نیس اما مادرم مجبورش کرده اگه میشه یه راهی برای من پیشنهاد کنید که جلوی این طلاق گرفته بشه و اینکه اگه جدا شن من میتونم از دو تاشون دور زندگی کنم ینی نه پیش مادرم برم نه پیش پدرم؟؟ممنون میشم راهنماییم کنید.اگه میشه جوابو به ایمیلم بفرستین(farhad.ro79@gmail.com)

با شوهرم مشکل دارم و تقریبا برای بقای زندگیم میجنگم و احترام و همه چیز بین من و شوهرم از بین رفته و حرمتهای بینمون شکسته شده .خسته شدم و دلم نمیخواهد که زندگیم از هم بپاشه. شوهرم دنبال دوستان و اهمیت به اونهاست اصلا احساس نداره و براش مهم نیست تمام روز تو خونه چه اتفاقی میفته. منم تنهام خسته شدم از این وضع تقریبا ما طلاق عاطفی گرفتیم به خاطر بچه ها .اما من از این وضع خسته شدم لطفا راهنماییم کنید.

سلام
من حدود 7 ماه طلاق گرفتم و الان ازدواج کردم باداشتن 2 پسره سوم ابتدائی و سوم راهنمائی میخواهم در روابط اجتماعی و گفتاری باهم دیگر (من باهمسرم و همسرم بامن و همسرم با بچه ها و بچه ها باهمسرم و من بابچه ها و بچه ها بامن ) رابطه مناسبی داشته باشیم لطفا راهنمائی فرمایید
البته لازم باشه حضوری هم شرکت میکنیم
باتشکر

با سلام من حدود 9 سال پیش تو دانشگاه با شوهرم آشنا شدم بعد از 4 سال رابطه عاشقانه بعد از درخواست من برای ازدواج رابطه مون به بهانه بیکاری تموم کردیم من تو اون مدت خیلی ناراحت بودم و عذاب میکشیدم چند بار با گریه و زاری باهاش تماس گرفتم بعد گذشت چند ماه اود گفت دلیل جداییم رابطه پیدا کردن با دختر عمه مم بود الان پشیمونم کمکم کن تا اون رابطه رو تموم کنم میخوام دوباره با تو باشم گفتم باشه بعد از گذشت چند ماه به محض اینکه سرکار رفت اومد خواستگاریم الان بعداز گذشت چهار سال و نیم از ازدواجمون تحمل کردن اخلاقهای خیلی زشتش دختر عمه ش اومده بهم میگه ما از دوران نامزدی تون باهم ارتباط داریم و به من گفته با جادو مجبور به ازدواجم کرده و منتظرم تو یه فرصت توافقی ازش طلاق بگیرم و تورو بیارم به زنم احساس ندارم و تورو دوست دارم منم بعد از اون جریان بهش گفتم چندنفر بهم خبر دادن به من خیانت میکنی اونم با پرویی زد زیر همه چی ولی چون دخترعمه ش خیلی التماس کرد اسمی از او نیاوردمخواهش میکنم به من بگید چکار کنم ترکش کنم یا دوباره بهش فرصت بدم آیا کار اشتباهی کردم همه آنچه را میدونستم بهش نگفتم و خودمو بی خبر از اون شخص که باهاش رابطه داره نشون دادم .خواهش میکنم جواب سوالم تو بخش عمومی بدید

UserName