• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 42
تعداد نظرات : 112
زمان آخرین مطلب : 4183روز قبل
سخنان ماندگار

·         معیار واقعی بودن تصمیم، آن است که دست به عمل بزنیم. آنتونی رابینز

·         اجازه نده ترس تو را فلج سازد. مارک فیشر

·         افرادی که از ریسک کردن می ترسند به جایی نمی رسند. مارک فیشر

·         منشاء همه بیماری ها در فکر است. ژوزف مورفی

·         رحمت خداوند ممکن است تأخیر داشته باشد اما حتمی است. آنتونی رابینز

·         چنانچه نیک اندیش باشید خیر و خوشی به دنبالش خواهد آمد. ژوزف مورفی

·         افراد موفق هیچ وقت اجازه نمی دهند که شرایط آزارشان دهد. مارک فیشر

·         افرادی که زمان را در انتظار شرایط عالی از دست می دهند هرگز موفق نمی شوند. مارک فیشر

·         اعمال ثابت ما سرنوشت ما را تعیین می کند. آنتونی رابیتز

·         هنگامی که تخیلات و منطق در ضدیت با هم قرار بگیرند تخیلات پیروز می شوند. مارک فیشر

·         وقتی که هدف روشنی داشته باشیم احساس روشنی به ما دست می دهد. آنتونی رابینز

·         ترس را از خود بران و با خود بگو من با نیروی شعور خود قدرت انجام هر کاری را دارم. ژوزف مورفی

·         هر کس از قدرت انتخاب برخوردار است پس سلامتی و شادی را انتخاب می کند. ژوزف مورفی

·         قانون زندگی،  قانون باور است. ژوزف مورفی

·         اعتقادات ما اعمال افکار و احساسات ما را شکل می دهد. آنتونی رابینز

·         با هر تصمیمی تغییری تازه در زندگی آغاز می کنید. آنتونی رابینز

·         برای شروع باید باور داشته باشی که می توانی سپس با اشتیاق شروع کنی. مارک فیشر

·         اگر نمی دانی به کجا می روی به هیچ کجا نخواهی رسید. مارک فیشر

·         نبوغ در سادگی نهفته است. موتزارت

·         این روشنی هدف است که به شما نیرو می بخشد. آنتونی رابینز

·         در زندگی شکست وجود ندارد بلکه فقط نتیجه موجود است. آنتونی رابینز

·         تمام کسانی که ثروتمند شده اند باور داشته اند که می توانند ثروتمند شوند. مارک فیشر

·         باور به طور خود بخود به اجرا در می آید. ژوزف مورفی

·         نه موفقیت و نه شکست یک شبه ایجاد نمی شود. آنتونی رابینز

·         به ضمیر باطن خود به صورت یک هوش زنده و یک یار موافق بنگرید. ژوزف مورفی

·         ترس باعث می شود تا بسیاری از مردم به رویاهایشان نرسند. مارک فیشر

·         زندگی دقیقاً به ما آن چیزی را می دهد که به دنبالش هستیم. مارک فیشر

·         نباید مطالب غلطی که از گذشته در ذهن ما برنامه ریزی شده اند حال و آینده ما را تباه کنند. آنتونی رابینز

·         آرزوهای هر فرد موجب شکل گرفتن و بقای افکار او می شود. هراکلیتوس

·         اندیشه هایتان را عوض کنید تا سرنوشتتان عوض شود. ژوزف مورفی

·         زندگی آماده است تا بسیار بیشتر از آنچه تصورش را می کنیم به ما بدهد. مارک فیشر

·         تنها کسانی می توانند کارهای بزرگی انجام دهند که به قدرت ذهن ایمان دارند. مارک فیشر

·         ضمیر باطن شما سازنده بدن شماست و می تواند شما را درمان کند. ژوزف مورفی

پنج شنبه 20/5/1390 - 19:9
شعر و قطعات ادبی
خدا را دوست دارم
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با هر
user name که باشم، من را connect می کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه تا خودم نخواهم مرا
D.C نمی کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با یک
delete هر چی را بخواهم پاک می کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اینهمه
friend برای من add می کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اینهمه
wallpaper که update می کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با اینکه خیلی بدم من را
log off نمی کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همه چیز من را می داند ولی
SEND TO ALL نمی کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه می گذارد هر جایی که می خواهم
Invisible بروم
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه جزء
friend هام می ماند و من را delete و ignore نمی کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه اجازه،
undo کردن را به من می دهد
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه آن من را
install کرده است
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچ وقت به من پیغام
the line busy نمی دهد
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اراده کنم،
ON می شود و من می توانم باهاش حرف بزنم
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه دلش را می شکنم، اما او باز من را می بخشد و
shut down ام نمی کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه
password اش را هیچ وقت یادم نمی رود، کافیه فقط به دلم سر بزنم
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه تلفنش همیشه آنتن می دهد
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه شماره اش همیشه در شبکه موجود است
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچ وقت پیغام
no response to نمی دهد
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هرگز گوشی اش را خاموش نمی کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچ وقت ویروسی نمی شود و همیشه سالم است
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچوقت نیازی نیست براش
BUZZ بدهم
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه آهنگ حرف هاش همیشه من را آرام می کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه نامه هاش چند کلمه ای بیشتر نیست، تازه
spam هم تو کارش نیست
خدا را دوست دارم ، بخاطر اینکه وسط حرف زدن نمی گوید، وقت ندارم، باید بروم یا دارم با کس دیگری حرف می زنم
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه من را برای خودم می خواهد، نه خودش
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه وقت دارد حرف هایم را بشنود
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه فقط وقت بی کاریش یاد من نمی افتد
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه می توانم از یکی دیگر پیشش گله کنم، بگویم که ....
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه پیشم می ماند و من را تنها نمی گذارد، دوست داشتنش ابدی است
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه می توانم احساسم را راحت به آن بگویم، نه اصلا نیازی نیست بگویم، خودش میتواند نگفته، حرف ام را بخواند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه به من می گوید دوستم دارد و دوست داشتنش اش را مخفی نمی کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه تنها کسی است که می توانی جلوش بدون اینکه خجل بشوی گریه کنی، و بگویی دلت براش تنگ شده
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه ، می گذارد دوستش داشته باشم ، وقتی می دانم لیاقت آنرا ندارم
خدا را دوست دارم به خاطر اینکه از من می پذیرد که بگویم : خدا
پنج شنبه 20/5/1390 - 18:57
داستان و حکایت
حتی اگر قبلا این داستان رو دیده و خوانده اید، ارزش یكبار دیگه دیدن و خوندن رو داره:
قطعه گمشده
اثر شل سیلور استاین
قطعه گم شده تنها نشسته بود ...
در انتظار کسی که از راه برسد
و او را با خود جایی ببرد
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net


بعضی ها با او جور در می آمدند ...
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net



اما نمی توانستند قل بخورند
گروه اینترنتی
پرشین
استار | www.Persian-Star.net




بعضی دیگر قل می خوردند
اما جور در نمی آمدند
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net




یکی از جور در آمدن چیزی نمی فهمید
گروه
اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net



دیگری از هیچ چیز چیزی نمی فهمید
گروه
اینترنتی
پرشین
استار |
www.Persian-Star.net



یکی زیادی ظریف بود
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net




و تالاپی پایین افتاد ...
گروه اینترنتی پرشین استار |
www.Persian-Star.net




یکی او را می ستود ...
و می رفت پی کارش
گروه اینترنتی پرشین
استار
|
www.Persian-Star.net



بعضی ها بیش از اندازه قطعه گم شده داشتند
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net




بعضی بیش از اندازه قطعه داشتند
تکمیل تکمیل !
گروه
اینترنتی
پرشین
استار
|
www.Persian-Star.net



او یاد گرفت که چگونه از چشم حریص ها خود را پنهان کند
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net



باز هم با انواع دیگری روبه رو می شد
بعضی خیلی ریزبین بودند
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net




بعضی ها در عالم خودشان بودند
و بی خیال می گذشتند

سلام !
گروه
اینترنتی
پرشین استار | www.Persian-Star.net

v


فکر کرد برای توجه دیگران خود را بیاراید ...
گروه
اینترنتی پرشین استار |
www.Persian-Star.net



فایده ای نداشت
گروه اینترنتی پرشین
استار |
www.Persian-Star.net




این بار پر زرق و برق شد
اما با این کار خجالتی ها از سر راهش فرار کردند
گروه
اینترنتی پرشین استار |
www.Persian-Star.netv




عاقبت یکی پیدا شد که کاملا جور در می آمد !
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net

گروه اینترنتی
پرشین
استار
|
www.Persian-Star.net


اما ناگهان ...
قطعه گم شده شروع کرد به رشد کردن !
گروه اینترنتی پرشین استار |
www.Persian-Star.net




و رشد کرد
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net




- من نمی دانستم تو رشد می کنی
قطعه گم شده جواب داد :
"من هم نمی دانستم."
گروه
اینترنتی
پرشین استار |
www.Persian-Star.net




- میروم پی قطعه گم شده خودم،
که بزرگ هم نمی شود ...
گروه اینترنتی
پرشین
استار |
www.Persian-Star.net




روزها گذشت تا یک روز،
کسی آمد که با دیگران فرق داشت
قطعه گم شده پرسید : "از من چه می خواهی ؟"
- هیچ
- به من چه احتیاجی داری ؟
- هیچ
قطعه گم شده باز پرسید : "تو کی هستی ؟"
دایره بزرگ گفت : "من دایره بزرگم."




گروه
اینترنتی پرشین استار |
www.Persian-Star.net




قطعه گم شده گفت :
"به گمانم تو همان کسی باشی که مدتهاست در انتظارش هستم. شاید من قطعه گمشده تو باشم"
دایره بزرگ گفت : " اما من قطعه ای گم نکرده ام و جایی برای جور در آمدن تو ندارم"
قطعه گم شده گفت : "حیف ! خیلی بد شد. چه قدر دلم می خواست با تو قل بخورم ..."
دایره بزرگ گفت : "تو نمی توانی با من قل بخوری. ولی شاید خودت بتوانی تنهایی قل بخوری"
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net



- تنهایی ؟
نه، قطعه گمشده که نمی تواند تنهایی قل بخورد
دایره بزرگ پرسید : "تا به حال امتحان کرده ای ؟"
قطعه گم شده گفت :"آخر من گوشه های تیزی دارم. شکل من به درد قل خوردن نمی خورد"
دایره بزرگ گفت : "گوشه ها ساییده می شوند و شکل ها تغییر می کنند
خب، من باید بروم. خداحافظ !
شاید روزی به همدیگر برسیم ..."
و قل خورد و رفت
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net





قطعه گم شده باز تنها ماند
مدتی دراز در همان حال نشست
گروه
اینترنتی
پرشین استار | www.Persian-Star.net



آن وقت ...
آهسته ...
آهسته ...
خود را از یک سو بالا کشید ...
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net



تلپی افتاد
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net



باز بلند شد ... خودش را بالا کشید ...
باز تالاپ ...
شروع کرد به پیش رفتن ...
گروه
اینترنتی پرشین
استار
| www.Persian-Star.net




و به زودی لبه هایش شروع کرد به ساییده شدن ...
آن قدر از جایش بلند شد افتاد
بلند شد افتاد
بلند شد افتاد
گروه اینترنتی
پرشین استار
|
www.Persian-Star.net




تا شکلش کم کم عوض شد ...
گروه
اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net




حالا به جای اینکه تلپی بیفتد، بامپی می افتاد ...
و به جای اینکه بامپی بیفتد، بالا و پایین می پرید ...
و به جای اینکه بالا و پایین بپرد، قل می خورد و می رفت ...
نمی دانست به کجا، اما ناراحت هم نبود
گروه اینترنتی پرشین استار |
www.Persian-Star.net




همین طور قل خورد و پیش رفت
گروه
اینترنتی پرشین استار |
www.Persian-Star.net


تا ...
گروه اینترنتی
پرشین استار | www.Persian-Star.net

گروه
اینترنتی
پرشین استار |
www.Persian-Star.net



به جای اینکه بنشینی و منتظر باشی تا کسی پیدا شود
تا تو را کامل کند 
 
خودت شهامت و جسارت پدید آوردن شکل را پیدا کن
 
و افکار و دیدگاهت را تغییر بده
و انرژیت را صرف شکل دادن به خودت کن 
تلاش کن
پنج شنبه 20/5/1390 - 18:56
شعر و قطعات ادبی
گفتم و گفت

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم …!
گفت: فانی قریب
من که نزدیکم (بقره/۱۸۶)

گفتم: تو همیشه نزدیکی، من دورم… کاش می‌شد به تو نزدیک شوم …
گفت: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال
هر صبح و عصر، پروردگارت را  پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/۲۰۵) 

گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!
گفت: ألا تحبون ان یغفرالله لکم
دوست ندارید خدا شما را ببخشد ؟! (نور/۲۲)

گفتم: معلوم است که دوست دارم من را ببخشی …!
گفت: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه
پس از خدا بخواهید شما را  ببخشد و بعد توبه کنید (هود/۹۰)

گفتم: با این همه گناه… آخر چه کار می‌توانم بکنم؟     
گفت: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده
مگر نمی‌دانید خداست که توبه را از بندگانش قبول می‌کند؟! (توبه/۱۰۴)  

گفتم: دیگر روی توبه ندارم ...
گفت: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب
(ولی) خدا عزیز  و داناست ، او آمرزنده‌ گناه هست و پذیرنده‌ توبه (غافر/۲-۳ )

گفتم: با این همه گناه، برای کدام گناهم توبه کنم؟ 
گفت: ان الله یغفر الذنوب جمیعا
خدا همه‌ گناه‌ها را می‌بخشد (زمر/۵۳)

گفتم: یعنی باز بیام؟ باز من را می‌بخشی؟
گفت: و من یغفر الذنوب الا الله
به جز خدا کیست که گناهان را ببخشد ؟ (آل عمران/۱۳۵)

گفتم: نمی‌دانم چرا همیشه در مقابل این کلام کم می آورم! آتشم می‌زند، ذوبم می‌کند، عاشق می‌شم، توبه می‌کنم...
گفت: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین
خدا هم توبه‌ کنندگان و هم آنهائی که پاک هستند را دوست دارد (بقره/۲۲۲)

ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک     
گفت: الیس الله بکاف عبده
خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/۳۶) 

گفتم: در برابر این همه مهربانیت چه کار می‌تو انم بکنم؟
گفت: یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما
ای مؤمنین! خدا را زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خود و فرشته‌هایش بر شما درود و رحمت می‌فرستند تا شما را از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیاورند . خدا نسبت به مؤمنین مهربان است.  (احزاب/۴۱-۴۳)


ملتمس دعا - بنده خدا
پنج شنبه 20/5/1390 - 18:52
شعر و قطعات ادبی
گفت و گوی خدا با بنده اش...

بنده من ! نماز شب بخوان آن ۱۱ رکعت است.
خدایا ! من خسته ام، نمی توانم نیمه شب ۱۱ رکعت نماز بخوانم.
بنده من ! ۲ رکعت نماز شفع و یک رکعت وتر بخوان.
خدایا ! خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم.
بنده من ! قبل از خواب این ۳رکعت را بخوان.
خدایا ! ۳رکعت زیاد است.
بنده من ! فقط ۱ رکعت نماز وتر بخوان.
خدایا ! امروز خسته شده ام، راه دیگری ندارد؟؟؟
بنده من ! قبل از خواب وضو بگیر و بگو یا الله.
خدایا ! من در رخت خواب هستم، اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد .
بنده من!  همان جا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله.
خدایا ! هوا سرد است و نمی توانم دستانم را از زیر پتو بیرون بیاورم.
بنده من ! در دلت بگو یا الله، ما نماز شب برایت به حساب می آوریم.
بنده اعتنائی نمی کند و می خوابد.....

خدا:
ملائکه من ببینید، من آن قدر ساده گرفتم اما بنده من خوابیده است.
چیزی به نماز صبح نمانده او را بیدار کنید، دلم برایش تنگ شده است.
امشب با من حرف نزده است.

ملا‌ئکه :
خداوندا ! دوباره او را بیدار کردیم اما او باز هم خوابیده است.
ملائکه من ! در گوشش بگویید، پروردگارت منتظر توست.
ای بنده ! بیدار شو، نماز صبحت قضا می شود.
خورشید مشرق سر بر در می آورد.
خداوند رویش را برمی گرداند...

ملائکه من! آیا من حق ندارم از این بنده روی برگردانم؟؟!!
پنج شنبه 20/5/1390 - 18:50
شعر و قطعات ادبی
گفتگوی بنده و خدا

گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟
گفت: عزیزتر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی، که در تمام لحظات بودنت برمن تکیه کرده بودی، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی، من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم
گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم...؟
گفت: عزیزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید، عروج می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود
گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟
گفت: بارها صدایت کردم... آرام گفتم: از این راه نرو که به جایی نمی رسی، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیزتر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجا آباد هم نخواهی رسید...
گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟
گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی، می خواستم برایم بگویی و حرف بزنی... آخر تو بنده من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تنها اینگونه شد تو صدایم کردی...
گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟
گفت: اول بار که گفتی خدا آن چنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر، من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی وگرنه همان بار اول شفایت می دادم.
گفتم: مهربانترین خدا، دوست دارمت...
گفت: عزیزتر از هر چه هست من دوست تر دارمت
پنج شنبه 20/5/1390 - 18:49
شعر و قطعات ادبی
گفتگوی خدا با بنده اش
منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست می دارم
تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو می گوید
تو را در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را، آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه می جویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه می گویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیزا، من خدایی خوب می دانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست می دارم
طلب کن خالق خود را، بجو ما را، تو خواهی یافت
که عاشق می شوی بر ما و عاشق می شوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم، آهسته می گویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت
وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت می گفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی، ببینم! من تو را از درگهم راندم؟
که می ترساندت از من؟
رها کن آن خدای دور
آن نامهربان معبود، آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت، خالقت
اینک صدایم کن مرا با قطره اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را، با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام، آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمی فهمد، به نجوایی صدایم کن
بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسب های خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور
رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گام های مانده اش با من
تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو می گوید
تو را در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد...
پنج شنبه 20/5/1390 - 18:45
شعر و قطعات ادبی
من از خدا خواستم
من از خدا خواستم که پلیدی های مرا بزدا
خدا گفت : نه
آن ها برای این در تو نیستند که من آن ها را بزدایم . بلکه آن ها برای این در تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی

من از خدا خواستم که بدنم را کامل سازد
خدا گفت : نه
روح تو کامل است . بدن تو موقتی است   

من از خدا خواستم به من شکیبائی دهد
خدا گفت : نه
شکیبائی بر اثر سختی ها به دست می آید. شکیبائی دادنی نیست بلکه به دست آوردنی است
من از خدا خواستم تا به من خوشبختی دهد
خدا گفت : نه  
من به تو برکت می دهم
خوشبختی به خودت بستگی دارد
من از خدا خواستم تا از درد ها آزادم سازد
خدا گفت : نه
درد و رنج تو را از این جهان دور کرده و به من نزدیک تر می سازد

من از خدا خواستم تا روحم را رشد دهد
خدا گفت : نه
تو خودت باید رشد کنی ولی من تو را می پیرایم تا میوه دهی

من از خدا خواستم به من چیزهائی دهد تا از زندگی خوشم بیاید
خدا گفت : نه
من به تو زندگی می بخشم تا تو از همۀ آن چیزها لذت ببری

من از خدا خواستم تا به من کمک کند تا دیگران را همانطور که او دوست دارد ، دوست داشته باشم
خدا گفت : سرانجام مطلب را گرفتی ...
امروز روز تو خواهد بود
آن را هدر نده، باشد که خداوند تو را برکت دهد...
برای دنیا ممکن است تو فقط یک نفر باشی ولی برای یک نفر، تو ممکن است به اندازه دنیا ارزش داشته باشی.
داوری نکن تا داوری نشوی. آن چه را رخ می دهد درک کن و بدان که برکت خواهی یافت.
پنج شنبه 20/5/1390 - 18:43
شعر و قطعات ادبی
پرسیدم: بار الهی چه عملی از بندگانت بیش از همه تو را به تعجب وا می ‌دارد؟

پاسخ آمد: اینكه شما تمام كودكی خود را در آرزوی بزرگ شدن به سر می‌ برید

و دوران پس از آن را در حسرت بازگشت به كودكی می‌ گذرانید…

اینكه شما سلامتی خود را فدای مال‌اندوزی می‌ كنید

و سپس تمام دارایی خود را صرف بازیابی سلامتی می ‌نمایید…

اینكه شما به قدری نگران آینده‌اید كه حال را فراموش می‌ كنید،

در حالی كه نه حال را دارید و نه آینده را…

این كه شما طوری زندگی می كنید كه گویی هرگز نخواهید مرد

و چنان گورهای شما را گرد و غبار فراموشی در بر می ‌گیرد كه گویی هرگز زنده نبوده‌اید…

سكوت كردم و اندیشیدم،
در خانه ای چنین گشوده، چه می ‌‌طلبیدم؟ بلی، آموختن…

پرسیدم: چه بیاموزم؟

پاسخ آمد: بیاموزید كه مجروح كردن قلب دیگران بیش از دقایقی طول نمی ‌كشد...

ولی برای التیام بخشیدن آن به سالها وقت نیاز است...

بیاموزید كه هرگز نمی ‌توانید كسی را مجبور نمایید تا شما را دوست داشته باشد،

زیرا عشق و علاقه دیگران نسبت به شما آینه‌ای از كردار و اخلاق خود شماست...

بیاموزید كه هرگز خود را با دیگران مقایسه نكیند، از آنجایی كه هر یك از شما  

به تنهایی و بر حسب شایستگی ‌های خود مورد قضاوت و داوری ما قرار می ‌گیرد…

بیاموزید كه دوستان واقعی شما كسانی هستند كه با ضعف‌ها و نقصان‌های شما آشنایند

ولیکن شما را همانگونه كه هستید  دوست دارند…

بیاموزید كه داشتن چیزهای قیمتی و نفیس به زندگی شما بها نمی ‌دهد،

بلكه آنچه با ارزش است بودن افراد بیشتر در زندگی شماست…

بیاموزید كه دیگران را در برابر خطا و بی ‌مهری كه نسبت به شما روا می ‌دارند

مورد بخشش خود قرار دهید و این عمل را با ممارست در خود تقویت نمایید…

بیاموزید كه كه دونفر می ‌توانند به چیزی یكسان نگاه كنند

ولی برداشت آن دو هیچگاه یكسان نخواهد بود…

بیاموزید كه در برابر خطای خود فقط به عفو و بخشش دیگران بسنده نكنید،

تنها هنگامی كه مورد آمرزش وجدان خود قرار گرفتید، راضی و خشنود باشید...

بیاموزید كه توانگر كسی نیست كه بیشتر دارد بلكه آنكه خواسته‌های كمتری دارد…

به خاطر داشته باشید كه مردم گفته‌های شما را فراموش می ‌كنند،

مردم اعمال شما را نیز از یاد خواهند برد ولی،

هرگز احساس تو را نسبت به خویش از خاطر نخواهند زدود...
پنج شنبه 20/5/1390 - 18:42
سخنان ماندگار
آموخته ام!
آموخته ام که وقتی عاشقم ، عشق در ظاهرم نیز نمایان می شود
آموخته ام که عشق مرکب حرکت است نه مقصد حرکت
آموخته ام که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشقش شویم
آموخته ام که این عشق است که زخم ها را شفا میدهد ، نه زمان
آموخته ام که تنها کسی مرا شاد میکند که بمن میگوید تو مرا شاد کردی
آموخته ام که گاهی مهربان بودن بسیار مهمتر از درست بودن است
آموخته ام که مهم بودن خوبست ولی خوب بودن مهمتر است
آموخته ام که هرگز نباید به هدیه ای که از طرف کودکی داده میشود نه گفت
آموخته ام که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمکش نیستم ، دعا کنم
آموخته ام که زندگی جدیست ولی ما نیاز به دوستی داریم که لحظه ای با او از جدی بودن دور باشیم
آموخته ام که تنها چیزی که یک شخص میخواهد فقط دستی است برای گرفتن دست او و قلبی برای فهمیدنش
آموخته ام که زیر پوست سخت همه افراد کسی وجود دارد که خوشحال شود و دوست داشته باشد
آموخته ام که خدا همه چیز را در یک روز نیافرید، پس من چگونه میتوانم همه چیز را در یک روز بدست آورم
آموخته ام که چشم پوشی از حقایق آنها را تغییر نمی دهد
آموخته ام که وقتی با کسی روبرو میشویم انتظار لبخندی از سوی ما دارد
آموخته ام که لبخند ارزانترین راهی است که میتوان با آن نگاه را وسعت بخشید
آموخته ام که باد با چراغ خاموش کاری ندارد
آموخته ام که به چیزی که دل ندارد نباید دل بست
آموخته ام که خوشبختی جستن آن است نه پیدا کردن آن
آموخته ام که قطره دریاست ، اگر با دریاست
و
آموخته ام که عشق ،  مهربانی ، گذشت ، صداقت و بلند نظری خصلت انسانهای انسان است
پنج شنبه 20/5/1390 - 18:39
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته