به نام خدا
متن كامل روايت عنوان بصري با ترجمة آن
اين روايت از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام منقول است، و مجلسي در كتاب «بحار الانوار» ذكر نموده است؛ و چون دستورالعمل جامعي است كه از ناحية آن إمام هُمام نقل شده است، ما در اينجا عين الفاظ و عبارات روايت و به دنبال آن ترجمهاش را بدون اندك تصرّف ذكر مينمائيم تا محبّين و عاشقين سلوك إلي الله از آن متمتّع گردند:
17 ـ أَقُولُ: وَجَدْتُ بِخَطِّ شَيْخِنَا الْبَهَآئِيِّ قَدَّسَ اللَهُ رُوحَهُ مَا هَذَا لَفْظُهُ:
قَالَ الشَّيْخُ شَمْسُ الدِّينِ مُحَمَّدُ بْنُ مَكِّيٍّ: نَقَلْتُ مِنْ خَطِّ الشَّيْخِ أَحْمَدَ الْفَرَاهَانِيِّ رَحِمَهُ اللَهُ، عَنْ عُِنْوَانِ الْبَصْرِيِّ؛ وَ كَانَ شَيْخًا كَبِيرًا قَدْ أَتَي عَلَيْهِ أَرْبَعٌ وَ تِسْعُونَ سَنَةً.
قَالَ: كُنْتُ أَخْتَلِفُ إلَي مَالِكِ بْنِ أَنَسٍ سِنِينَ. فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ الْمَدِينَةَ اخْتَلَفْتُ إلَيْهِ، وَ أَحْبَبْتُ أَنْ ءَاخُذَ عَنْهُ كَمَا أَخَذْتُ عَنْ مَالِكٍ.
« ـ ميگويم: من به خطّ شيخ ما: بهاء الدّين عامِلي قَدَّس الله روحَه چيزي را بدين عبارت يافتم:
شيخ شمس الدّين محمّد بن مكّيّ (شهيد اوّل) گفت: من نقل ميكنم از خطّ شيخ احمد فراهاني رحمه الله از عُنوان بصري؛ و وي پيرمردي فرتوت بود كه از عمرش نود و چهار سال سپري ميگشت.
او گفت: حال من اينطور بود كه به نزد مالك بن أنس رفت و آمد داشتم. چون جعفر صادق عليه السّلام به مدينه آمد، من به نزد او رفت و آمد كردم، و دوست داشتم همانطوريكه از مالك تحصيل علم كردهام، از او نيز تحصيل علم نمايم.»
فَقَالَ لِي يَوْمًا: إنِّي رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ ذَلِكَ لِي أَوْرَادٌ فِي كُلِّ سَاعَةٍ مِنْ ءَانَآءِ اللَيْلِ وَ النَّهَارِ، فَلاَ تَشْغَلْنِي عَنْ وِرْدِي! وَ خُذْ عَنْ مَالِكٍ وَ اخْتَلِفْ إلَيْهِ كَمَا كُنْتَ تَخْتَلِفُ إلَيْهِ.
«پس روزي آنحضرت به من گفت: من مردي هستم مورد طلب دستگاه حكومتي (آزاد نيستم و وقتم در اختيار خودم نيست، و جاسوسان و مفتّشان مرا مورد نظر و تحت مراقبه دارند.) و علاوه بر اين، من در هر ساعت از ساعات شبانه روز، أوراد و اذكاري دارم كه بدانها مشغولم. تو مرا از وِردم و ذِكرم باز مدار! و علومت را كه ميخواهي، از مالك بگير و در نزد او رفت و آمد داشته باش، همچنانكه سابقاً حالت اينطور بود كه به سوي وي رفت و آمد داشتي.»
فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِكَ، وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ، وَ قُلْتُ فِي نَفْسِي: لَوْ تَفَرَّسَ فِيَّ خَيْرًا لَمَا زَجَرَنِي عَنِ الاِخْتِلاَفِ إلَيْهِ وَ الاْخْذِ عَنْهُ.
فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمْتُ عَلَيْهِ، ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إلَي الرَّوْضَةِ وَ صَلَّيْتُ فِيهَا رَكْعَتَيْنِ وَ قُلْتُ: أَسْأَلُكَ يَا اللَهُ يَا اللَهُ! أَنْ تَعْطِفَ عَلَيَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ، وَ تَرْزُقَنِي مِنْ عِلْمِهِ مَا أَهْتَدِي بِهِ إلَي صِرَاطِكَ الْمُسْتَقِيمِ!
«پس من از اين جريان غمگين گشتم و از نزد وي بيرون شدم، و با خود گفتم: اگر حضرت در من مقدار خيري جزئي را هم تفرّس مينمود، هر آينه مرا از رفت و آمد به سوي خودش، و تحصيل علم از محضرش منع و طرد نميكرد.
پس داخل مسجد رسول الله صلّي الله عليه و ا´له شدم و بر آنحضرت سلام كردم. سپس فرداي آن روز به سوي روضه برگشتم و در آنجا دو ركعت نماز گزاردم و عرض كردم: اي خدا! اي خدا! من از تو ميخواهم تا قلب جعفر را به من متمايل فرمائي، و از علمش به مقداري روزي من نمائي تا بتوانم بدان، به سوي راه مستقيم و استوارت راه يابم!»
وَ رَجَعْتُ إلَي دَارِي مُغْتَمًّا وَ لَمْ أَخْتَلِفْ إلَي مَالِكِ بْنِ أَنَسٍ لِمَا أُشْرِبَ قَلْبِي مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ.
فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِي إلاَّ إلَي الصَّلَوةِ الْمَكْتُوبَةِ، حَتَّي عِيلَ صَبْرِي.
فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِي تَنَعَّلْتُ وَتَرَدَّيْتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَرًا، وَ كَانَ بَعْدَ مَا صَلَّيْتُ الْعَصْرَ.
«و با حال اندوه و غصّه به خانهام باز گشتم؛ و بجهت آنكه دلم از محبّت جعفر اشراب گرديده بود، ديگر نزد مالك بن أنس نرفتم. بنابراين از منزلم خارج نشدم مگر براي نماز واجب (كه بايد در مسجد با امام جماعت بجاي آورم) تا به جائيكه صبرم تمام شد.
در اينحال كه سينهام گرفته بود و حوصلهام به پايان رسيده بود نعلَين خود را پوشيدم و رداي خود را بر دوش افكندم و قصد زيارت و ديدار جعفر را كردم؛ و اين هنگامي بود كه نماز عصر را بجا آورده بودم.»
فَلَمَّا حَضَرْتُ بَابَ دَارِهِ اسْتَأْذَنْتُ عَلَيْهِ، فَخَرَجَ خَادِمٌ لَهُ فَقَالَ: مَاحَاجَتُكَ؟!
فَقُلْتُ: السَّلاَمُ عَلَي الشَّرِيفِ.
فَقَالَ: هُوَ قَآئِمٌ فِي مُصَلاَّهُ. فَجَلَسْتُ بِحِذَآءِ بَابِهِ. فَمَا لَبِثْتُ إلاَّ يَسِيرًا إذْ خَرَجَ خَادِمٌ فَقَالَ: ادْخُلْ عَلَي بَرَكَةِ اللَهِ. فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ عَلَيْهِ. فَرَدَّ السَّلاَمَ وَ قَالَ: اجْلِسْ! غَفَرَ اللَهُ لَكَ!
«پس چون به درِ خانة حضرت رسيدم، اذن دخول خواستم براي زيارت و ديدار حضرت. در اينحال خادمي از حضرت بيرون آمد و گفت: چه حاجت داري؟!
گفتم: سلام كنم بر شريف.
خادم گفت: او در محلّ نماز خويش به نماز ايستاده است. پس من مقابل درِ منزل حضرت نشستم. در اينحال فقط به مقدار مختصري درنگ نمودم كه خادمي آمد و گفت: به درون بيا تو بر بركت خداوندي (كه به تو عنايت كند). من داخل شدم و بر حضرت سلام نمودم. حضرت سلام مرا پاسخ گفتند و فرمودند: بنشين! خداوندت بيامرزد!»
فَجَلَسْتُ، فَأَطْرَقَ مَلِيًّا، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ، وَ قَالَ: أَبُو مَنْ؟!
قُلْتُ: أَبُو عَبْدِاللَهِ!
قَالَ: ثَبَّتَ اللَهُ كُنْيَتَكَ وَ وَفَّقَكَ يَا أَبَا عَبْدِاللَهِ! مَا مَسْأَلَتُكَ؟!
فَقُلْتُ فِي نَفْسِي: لَوْ لَمْ يَكُنْ لِي مِنْ زِيَارَتِهِ وَ التَّسْلِيمِ غَيْرُ هَذَا الدُّعَآءِ لَكَانَ كَثِيرًا.
«پس من نشستم، و حضرت قدري به حال تفكّر سر به زير انداختند و سپس سر خود را بلند نمودند و گفتند: كنيهات چيست؟!
گفتم: أبوعبدالله (پدر بندة خدا)!
حضرت گفتند: خداوند كنيهات را ثابت گرداند و تو را موفّق بدارد اي أبوعبدالله! حاجتت چيست؟!
من در اين لحظه با خود گفتم: اگر براي من از اين ديدار و سلامي كه بر حضرت كردم غير از همين دعاي حضرت هيچ چيز دگري نباشد، هرآينه بسيار است.»
ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ: مَا مَسْأَلَتُكَ؟!
فَقُلْتُ: سَأَلْتُ اللَهَ أَنْ يَعْطِفَ قَلْبَكَ عَلَيَّ، وَ يَرْزُقَنِي مِنْ عِلْمِكَ. وَ أَرْجُو أَنَّ اللَهَ تَعَالَي أَجَابَنِي فِي الشَّرِيفِ مَا سَأَلْتُهُ.
فَقَالَ: يَا أَبَا عَبْدِاللَهِ! لَيْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ؛ إنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللَهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي أَنْ يَهْدِيَهُ. فَإنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلاً فِي نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ، وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ، وَ اسْتَفْهِمِ اللَهَ يُفْهِمْكَ!
«سپس حضرت سر خود را بلند نمود و گفت: چه ميخواهي؟!
عرض كردم: از خداوند مسألت نمودم تا دلت را بر من منعطف فرمايد، و از علمت به من روزي كند. و از خداوند اميد دارم كه آنچه را كه دربارة حضرت شريف تو درخواست نمودهام به من عنايت نمايد.
حضرت فرمود: اي أبا عبدالله! علم به آموختن نيست. علم فقط نوري است كه در دل كسي كه خداوند تبارك و تعالي ارادة هدايت او را نموده است واقع ميشود. پس اگر علم ميخواهي، بايد در اوّلين مرحله در نزد خودت حقيقت عبوديّت را بطلبي؛ و بواسطة عمل كردن به علم، طالب علم باشي؛ و از خداوند بپرسي و استفهام نمائي تا خدايت ترا جواب دهد و بفهماند.»
قُلْتُ: يَا شَرِيفُ! فَقَالَ: قُلْ: يَا أَبَا عَبْدِاللَهِ!
قُلْتُ: يَا أَبَا عَبْدِاللَهِ! مَا حَقِيقَةُ الْعُبُودِيَّةِ؟!
قَالَ: ثَلاَثَةُ أَشْيَآءَ: أَنْ لاَ يَرَي الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَهُ مِلْكًا، لاِنَّ الْعَبِيدَ لاَ يَكُونُ لَهُمْ مِلْكٌ، يَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَهِ، يَضَعُونَهُ حَيْثُ أَمَرَهُمُ اللَهُ بِهِ؛ وَ لاَ يُدَبِّرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيرًا؛ وَ جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِيمَا أَمَرَهُ تَعَالَي بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ.
فَإذَا لَمْ يَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَهُ تَعَالَي مِلْكًا هَانَ عَلَيْهِ الاْءنْفَاقُ فِيمَا أَمَرَهُ اللَهُ تَعَالَي أَنْ يُنْفِقَ فِيهِ؛ وَ إذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِيرَ نَفْسِهِ عَلَي مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَيْهِ مَصَآئِبُ الدُّنْيَا؛ وَ إذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللَهُ تَعَالَي وَ نَهَاهُ، لاَيَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إلَي الْمِرَآءِ وَ الْمُبَاهَاةِ مَعَ النَّاسِ.
فَإذَا أَكْرَمَ اللَهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلاَثَةِ هَانَ عَلَيْهِ الدُّنْيَا، وَ إبْلِيسُ، وَ الْخَلْقُ. وَ لاَ يَطْلُبُ الدُّنْيَا تَكَاثُرًا وَ تَفَاخُرًا، وَ لاَ يَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزًّا وَ عُلُوًّا، وَ لاَ يَدَعُ أَيَّامَهُ بَاطِلاً.
فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَةِ التُّقَي. قَالَ اللَهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي:
تِلْكَ الدَّارُ ا لاْ خِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الاْرْضِ وَ لاَ فَسَادًا وَ الْعَـ'قِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ.
«گفتم: اي شريف! گفت: بگو: اي پدر بندة خدا ( أبا عبدالله )!
گفتم: اي أبا عبدالله! حقيقت عبوديّت كدام است؟
گفت: سه چيز است: اينكه بندة خدا براي خودش دربارة آنچه را كه خدا به وي سپرده است مِلكيّتي نبيند؛ چرا كه بندگان داراي مِلك نميباشند، همة اموال را مال خدا ميبينند، و در آنجائيكه خداوند ايشان را امر نموده است كه بنهند، ميگذارند؛ و اينكه بندة خدا براي خودش مصلحت انديشي و تدبير نكند؛ و تمام مشغوليّاتش در آن منحصر شود كه خداوند او را بدان امر نموده است و يا از آن نهي فرموده است.
بنابراين، اگر بندة خدا براي خودش مِلكيّتي را در آنچه كه خدا به او سپرده است نبيند، انفاق نمودن در آنچه خداوند تعالي بدان امر كرده است بر او آسان ميشود. و چون بندة خدا تدبير امور خود را به مُدبّرش بسپارد، مصائب و مشكلات دنيا بر وي آسان ميگردد. و زماني كه اشتغال ورزد به آنچه را كه خداوند به وي امر كرده و نهي نموده است، ديگر فراغتي از آن دو امر نمييابد تا مجال و فرصتي براي خودنمائي و فخريّه نمودن با مردم پيدا نمايد.
پس چون خداوند، بندة خود را به اين سه چيز گرامي بدارد، دنيا و ابليس و خلائق بر وي سهل و آسان ميگردد؛ و دنبال دنيا به جهت زيادهاندوزي و فخريّه و مباهات با مردم نميرود، و آنچه را كه از جاه و جلال و منصب و مال در دست مردم مينگرد، آنها را به جهت عزّت و علوّ درجة خويشتن طلب نمينمايد، و روزهاي خود را به بطالت و بيهوده رها نميكند.
و اينست اوّلين پلّه از نردبان تقوي. خداوند تبارك و تعالي ميفرمايد:
آن سراي آخرت را ما قرار ميدهيم براي كسانيكه در زمين ارادة بلندمنشي ندارند، و دنبال فَساد نميگردند؛ و تمام مراتبِ پيروزي و سعادت در پايان كار، انحصاراً براي مردمان با تقوي است.»
قُلْتُ: يَا أَبَا عَبْدِاللَهِ! أَوْصِنِي!
قَالَ: أُوصِيكَ بِتِسْعَةِ أَشْيَآءَ، فَإنَّهَا وَصِيَّتِي لِمُرِيدِي الطَّرِيقِ إلَي اللَهِ تَعَالَي، وَ اللَهَ أَسْأَلُ أَنْ يُوَفِّقَكَ لاِسْتِعْمَالِهِ.
ثَلاَثَةٌ مِنْهَا فِي رِيَاضَةِ النَّفْسِ، وَ ثَلاَثَةٌ مِنْهَا فِي الْحِلْمِ، وَ ثَلاَثَةٌ مِنْهَا فِي الْعِلْمِ. فَاحْفَظْهَا، وَ إيَّاكَ وَ التَّهَاوُنَ بِهَا!
قَالَ عُِنْوَانٌ: فَفَرَّغْتُ قَلْبِي لَهُ.
«گفتم: اي أباعبدالله! به من سفارش و توصيهاي فرما!
گفت: من تو را به نُه چيز وصيّت و سفارش مينمايم؛ زيرا كه آنها سفارش و وصيّت من است به اراده كنندگان و پويندگان راه خداوند تعالي. و از خداوند مسألت مينمايم تا ترا در عمل به آنها توفيق مرحمت فرمايد.
سه تا از آن نُه امر دربارة تربيت و تأديب نفس است، و سه تا از آنها در بارة حلم و بردباري است، و سه تا از آنها دربارة علم و دانش است. پس اي عنوان آنها را به خاطرت بسپار، و مبادا در عمل به آنها از تو سستي و تكاهل سر زند!
عنوان گفت: من دلم و انديشهام را فارغ و خالي نمودم تا آنچه را كه حضرت ميفرمايد بگيرم و اخذ كنم و بدان عمل نمايم.»
فَقَالَ: أَمَّا اللَوَاتِي فِي الرِّيَاضَةِ: فَإيَّاكَ أَنْ تَأْكُلَ مَا لاَ تَشْتَهِيهِ، فَإنَّهُ يُورِثُ الْحَمَاقَةَ وَ الْبَلَهَ؛ وَ لاَ تَأْكُلْ إلاَّ عِنْدَ الْجُوعِ؛ وَ إذَا أَكَلْتَ فَكُلْ حَلاَلاً وَ سَمِّ اللَهَ وَ اذْكُرْ حَدِيثَ الرَّسُولِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ:
مَا مَلاَ ءَادَمِيٌّ وِعَآءًا شَرًّا مِنْ بَطْنِهِ؛ فَإنْ كَانَ وَ لاَبُدَّ فَثُلْثٌ لِطَعَامِهِ وَ ثُلْثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلْثٌ لِنَفَسِهِ.
«پس حضرت فرمود: امّا آن چيزهائي كه راجع به تأديب نفس است آنكه: مبادا چيزي را بخوري كه بدان اشتها نداري، چرا كه در انسان ايجاد حماقت و ناداني ميكند؛ و چيزي مخور مگر آنگاه كه گرسنه باشي؛ و چون خواستي چيزي بخوري از حلال بخور و نام خدا را ببر و به خاطر آور حديث رسول اكرم صلّي الله عليه و آله را كه فرمود:
هيچوقت آدمي ظرفي را بدتر از شكمش پر نكرده است. بناءً عليهذا اگر بقدري گرسنه شد كه ناچار از تناول غذا گرديد، پس به مقدار ثُلث شكم خود را براي طعامش بگذارد، و ثلث آنرا براي آبش، و ثلث آنرا براي نفَسش.»
وَ أَمَّا اللَوَاتِي فِي الْحِلْمِ: فَمَنْ قَالَ لَكَ: إنْ قُلْتَ وَاحِدَةً سَمِعْتَ عَشْرًا فَقُلْ: إنْ قُلْتَ عَشْرًا لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَةً!
وَ مَنْ شَتَمَكَ فَقُلْ لَهُ: إنْ كُنْتَ صَادِقًا فِيمَا تَقُولُ فَأَسْأَلُ اللَهَ أَنْ يَغْفِرَلِي؛ وَ إنْ كُنْتَ كَاذِبًا فِيمَا تَقُولُ فَاللَهَ أَسْأَلُ أَنْ يَغْفِرَ لَكَ.
وَ مَنْ وَعَدَكَ بِالْخَنَي فَعِدْهُ بِالنَّصِيحَةِ وَ الرَّعَآءِ.
«و امّا آن سه چيزي كه راجع به بردباري و صبر است: پس كسيكه به تو بگويد: اگر يك كلمه بگوئي ده تا ميشنوي به او بگو: اگر ده كلمه بگوئي يكي هم نميشنوي!
و كسيكه ترا شتم و سبّ كند و ناسزا گويد، به وي بگو: اگر در آنچه ميگوئي راست ميگوئي، من از خدا ميخواهم تا از من درگذرد؛ و اگر در آنچه ميگوئي دروغ ميگوئي، پس من از خدا ميخواهم تا از تو درگذرد.
و اگر كسي تو را بيم دهد كه به تو فحش خواهم داد و ناسزا خواهم گفت، تو او را مژده بده كه من دربارة تو خيرخواه ميباشم و مراعات تو را مينمايم.»
وَ أَمَّا اللَوَاتِي فِي الْعِلْمِ: فَاسْأَلِ الْعُلَمَآءَ مَا جَهِلْتَ، وَ إيَّاكَ أَنْ تَسْأَلَهُمْ تَعَنُّتًا وَ تَجْرِبَةً؛ وَ إيَّاكَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْيِكَ شَيْئًا، وَ خُذْ بِالاِحْتِياطِ فِي جَمِيعِ مَا تَجِدُ إلَيْهِ سَبِيلاً؛ وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْيَا هَرَبَكَ مِنَ الاْسَدِ، وَ لاَ تَجْعَلْ رَقَبَتَكَ لِلنَّاسِ جِسْرًا!
قُمْ عَنِّي يَا أَبَا عَبْدِاللَهِ! فَقَدْ نَصَحْتُ لَكَ؛ وَ لاَ تُفْسِدْ عَلَيَّ وِرْدِي؛ فَإنِّي امْرُؤٌ ضَنِينٌ بِنَفْسِي. وَ السَّلاَمُ عَلَي مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَي.
«و امّا آن سه چيزي كه راجع به علم است: پس، از علماء بپرس آنچه را كه نميداني؛ و مبادا چيزي را از آنها بپرسي تا ايشان را به لغزش افكني و براي آزمايش و امتحان بپرسي. و مبادا كه از روي رأي خودت به كاري دست زني؛ و در جميع اموري كه راهي به احتياط و محافظت از وقوع در خلافِ امر داري احتياط را پيشة خود ساز. و از فتوي دادن بپرهيز همانطور كه از شير درنده فرار ميكني؛ و گردن خود را جِسر و پل عبور براي مردم قرار نده.
اي پدر بندة خدا (أبا عبدالله) ديگر برخيز از نزد من! چرا كه تحقيقاً براي تو خير خواهي كردم؛ و ذِكر و وِرد مرا بر من فاسد مكن، زيرا كه من مردي هستم كه روي گذشت عمر و ساعات زندگي حساب دارم، و نگرانم از آنكه مقداري از آن بيهوده تلف شود. و تمام مراتب سلام و سلامت خداوند براي آن كسي باد كه از هدايت پيروي ميكند، و متابعت از پيمودن طريق مستقيم مينمايد
از وصيت هاى آن حضرت است به حضرت مجتبى عليه السّلام (يا محمّد حنفيّه) كه در سرزمين حاضرين به هنگام بازگشت از صفّين نوشته
از پدرى فانى، پذيرنده سختى هاى زمان، عمر پشت سر گذاشته، تسليم
به روزگار، نكوهش كننده دنيا، ساكن سراى اموات، سفركننده از آن در فردا،
به فرزند آرزومند به آنچه به دست نمى آيد، سالك راه تباه شدگان،
هدف امراض ، گروگان ايّام، نشانه تيرهاى مصائب، بنده دنيا،
تاجر غرور ، مديون مرگ ، اسير مردن ، همراه غصّه ها ،
همنشين اندوهها، هدف آسيبها، زمين خورده شهوات، و جانشين مــردگــان .
اما بعد، آنچه بر من معلوم شد از روى گرداندن دنيا از من، و سركشى روزگار
بر من، و روى آوردن آخرت به من، مرا از توجه به غير خود و كوشش براى آنچه از من باقى مى ماند و مرا سودى
ندارد بازمى دارد، جز آنكه چون از تمام انديشه ها جز انديشه نسبت به خود به يك سو شدم،
و رأيم مرا تصديق كرد، و از هواى نفسم بازگرداند، و حقيقت كار برايم روشن شد،
اين كار مرا به كوششى جدّى واداشت كه در آن بازيگرى نيست، و به صدقى كه دروغ را به آن راهى نمى باشد.
من تو را پاره اى از خود، بلكه تمام وجود خود يافتم، چنانكه اگر رنجى به تو رسد
به من رسيده، و اگر مرگت رسد مرگ من رسيده، روى اين حساب كار تو مرا مانند كار خودم به فكر
و چاره انديشى واداشته، به همين خاطر اين نامه را براى تو نوشتم تا براى تو پشتوانه اى باشد خواه من زنده باشم يا مرده.
پسرم! تو را سفارش مى كنم به تقواى الهى، و ملازمت امرش، و آباد كردن دل
به يادش، و چنگ زدن به ريسمانش ; و كدام رشته محكم تر از رشته بين تو و خداوند است اگر به آن چنـگ زنى؟!
دلت را با موعظه زنده كن، و با بى رغبتى به دنيا بميران، آن را با يقين قوى كن و با حكمت
نورانى نما، و با ياد مرگ فروتن و خوار كن، و به اقرار به فانى شدن همه چيز وادار، و به فجايع دنيا بينا
گردان، و از صولت روزگار، و قبح دگرگونى شبها و روزها برحذر دار،
اخبار گذشتگان را به او ارائه كن، آنچه را بر سر پيشينيان آمد
به يادش آور، در شهرهاى آنان و در ميان آثارشان سياحت كن، در آنچه انجام دادند و اينكه از كجا
منتقل شدند و در كجا فرود آمدند و منزل كردند دقّت كن، مى يابى كه از كنار دوستان رفتند،
و به ديار غربت وارد شدند، و گويى تو هم به اندك زمانى چون يكى از آنان خواهى شد.
پس منزلگاه نهايى ات را اصلاح كن، و آخرتت را با دنيا معامله مكن، درباره آنچه علم ندارى سخن
مگو، و درباره وظيفه اى كه برعهده ات نيست حرفى نزن. در راهى كه از گمراهى در آن بترسى
قدم منه، زيرا حفظ خويش به هنگام سرگردانى بهتر از اين است كه آدمى خود را در امور خطرناك اندازد.
امر به معروف كن تا اهل آن باشى، با دست و زبان نهى از منكر نما،
و با كوششت از اهل منكر جدا شو. در راه خدا جهاد كن جهدى كامل، و ملامت ملامت كنندگان تو را
از جهاد در راه خدا بازندارد. به راه حق هر جا كه باشد در مشكلات و سختى ها فرو شو، در پى فهم
دين باش، خود را در امور ناخوشايند به صبر و مقاومت عادت ده، كه صبر در راه حق اخلاق
نيكويى است. وجودت را در همه امور به خداى خود واگذار، كه در اين صورت خود را
به پناهگاهى محكم، و نگاهبانى قوى وامى گذارى. در مسألت از خداوند اخلاص پيشه كن،
كه بخشيدن و نبخشيدن به دست اوست. از خدايت بسيار طلب خير كن، و وصيّتم را بفهم،
و از آن روى مگردان، مسلّماً بهترين سخن سخنى است كه سود بخشد. معلومت باد در دانشى كه
سود نيست خير نيست، و در علمى كه فرا گرفتنش سزاوار نيست بهره اى نمى باشد.
پسرم! چون خود را سالخورده ديدم، و قوايم را رو به سستى مشاهده كردم،
پيش از مرگ به وصيّتم به تو پيشدستى نمودم، و در آن برنامه هاى خوبى ثبت كردم
از خوف اينكه نتوانم آنچه در خاطر دارم به تو برسانم، يا نقصى در انديشه ام يابم
چنانكه در بدنم يافته ام، يا پيش از وصيت من پاره اى از خواهشهاى نفسانى بر تو چيره شود يا آفتهاى دنيا
به تو هجوم آورد، در نتيجه رميده شوى و فرمان نبرى. قطعاً دل جوان همانند زمين
خالى است، هر بذرى در آن ريخته شود مى پذيرد. بنابراين پيش از آنكه دلت سخت شود،
و مغزت گرفتار گردد اقدام به ادب آموزى تو كردم، تا با عزمى جدّى به امورت روى آورى،
امورى كه اهل تجربه مشقّت تجربه كردن آن را كشيده اند، و تو از زحمت طلب كفايت
شده، و از تجربه دوباره آسوده گشته اى، و آنچه ما در صدد تجربه آن بوديم به دست تو
رسيده، و قسمتى از آنچه بر ما پوشيده مانده براى تو روشن گرديده است.
پسرم! اگرچه من به اندازه مردمى كه پيش از من بوده اند عمر نكرده ام، ولى در
كردارشان دقّت، و در اخبارشان فكر نموده، و در آثارشان سياحت كرده ام، تا جايى كه
همانند يكى از آنان شده ام، بلكه گويى از پى آنچه كه از وضع آنان به من رسيده عمرم را با
اولين و آخرينشان گذرانيده ام، زلال اعمالشان را از تيرگى، و سود و زيان كردارشان را
شناختم، از اين رو از هر چيزى پاكيزه و خالصش را برايت انتخاب كردم، و از ميان آن همه برنامه زيبايش را
برايت برگزيدم، و نامعلوم آن را از تو دور داشتم، چون به امورت همانند
پدرى مهربان عنايت داشتم، و قصد ادب آموزى تو را در خاطر مى گذراندم، مصلحت ديدم تو را با اين روش
تربيت كنم، چرا كه در عنفوان جوانى، و در ابتداى زندگى هستى، و تو را نيّتى سالم، و باطنى پاك
است، رأيم بر اين شد كه ابتدا كتاب خدا و تأويلش را به تو بياموزم، و قوانين و احكام اسلام
و حلال و حرامش را به تو تعليم دهم، و به غير آن توجه ننمايم. آن گاه ترسيدم
كه آنچه از خواهشهاى نادرست و آراء ناحق و باطل مردم را دچار اختلاف نمود تا كار بر آنان
اشتباه شد بر تو نيز اشتباه شود، به همين خاطر واضح نمودن اين جهت هر چند
مورد پسندم نبود پيش من بهتر است از اينكه تو را به برنامه اى واگذارم كه بر آن از هلاكتت
ايمن نيستم. اميدوارم خداوند تو را در اين برنامه به راه رشد موفق بدارد، و به راه راست
راهنمايى كند، پس اين وصيت را به تو نمودم.
پسرم! آگاه باش محبوبترين برنامه اى كه از وصيتم به آن چنگ مى زنى تقواى
الهى، و اكتفا كردن به وظايفى است كه خداوند بر تو واجب نموده، و رفتن به راهى كه
پدرانت و شايستگان از خاندانت آن را طى كرده اند، زيرا آنان توجه به صلاح خود را
وانگذاشتند چنانكه تو توجه مى كنى، و انديشه در كار خود كردند همان گونه كه تو انديشه مى نمايى،
سرانجام چنان شد كه آنچه را دانستند عمل كردند، و از آنچه تكليفشان نبود
روى گرداندند. پس اگر نفس تو از قبول راه آنان بدون آنكه بداند چنانكه آنان دانستند بازايستاد
پس بايد خواسته تو نسبت به آن راه از روى طلب فهم و كسب دانش باشد، نه افتادن در شبهه ها و
بالابردن بحثها و جدلها. و پيش از قدم نهادن در راه فهم و دانش براى شناخت آن راه از خداوند يارى بخواه،
و براى به دست آوردن توفيقْ روى رغبت به جانب او كن، و هرچه را كه تو را به اشتباه اندازد،
يا به گمراهى كشاند رها ساز. و چون يقين كردى كه دلت روشنى يافته و در پيشگاه حق خاضع شده،
و نظرت جمع و كامل گشته، و انديشه ات در اين زمينه از پريشانى درآمده و يك انديشه شده،
آن گاه در آنچه براى تو تفسير مى كنم دقت كن. و اگر آنچه را دوست دارى برايت
فراهم نشد، و به آسودگى خاطر و فكر دست نيافتى، معلومت باد جادّه را همچون شتر شب كور طى مى كنى،
و به تاريكيها گام برمى دارى; و كسى كه قدم به اشتباه برمى دارد يا حق را از باطل تميز نمى دهد
خواستار دين نيست، و در چنين موقعيتى حفظ خويشتن از پيمودن اين گونه جاده ها عاقلانه تر و بهتر است.
پسرم! وصيتم را بفهم، و بدان كه مالك مرگ همان مالك حيات،
و هستى بخش همان ميراننده، و فناكننده همان بازگرداننده، و گرفتاركننده همان
عافيت بخشنده است، و مسلّماً دنيا برقرار نمى ماند مگر به همان نظامى كه خداوند آن را
قرارداده از وضع نعمتها و بلاها، و پاداش روز جزا، و آنچه او بخواهد و ما نمى دانيم.
اگر در رابطه با جهان و نظاماتش از درك حكمت حادثه اى درماندى آن را به حساب جهالت خود بگذار،
زيرا در ابتداى كار نادانِ به امور آفريده شدى سپس دانا گشتى، چه بسيار است امورى كه
نمى دانى و انديشه ات نسبت به آن سرگردان، و ديده ات از راه يافتن به آن ناتوان است، اما پس از مدتى
به آن بينا مى شوى. پس به خداوندى كه تو را آفريده، و روزيت را عنايت كرده و اندامت را تعديل نموده پناه ببر،
بايد بندگيت براى او باشد، و رغبتت متوجه او گردد، و از او بيم داشته باشى.
پسرم! آگاه باش احدى از وجود خداوند چنانكه پيامبر ـ صلّى اللّه عليه وآله ـ خبر داده
خبر نداده است، پس به پيشوايى آن حضرت راضى باش، و براى رسيدن به منزل نجات رهبريش را بپذير،
كه من از نصيحت به تو كوتاهى نكردم، و تو در انديشه ات نسبت به صلاح خود هرچند بكوشى
به ميزان انديشه اى كه من در باره تو دارم نخواهى رسيد.
پسرم! معلومت باد اگر براى پروردگارت شريكى بود پيامبران آن شريك به سويت مى آمدند،
و آثار مُلك و سلطنت او را ديده، و به افعال و صفاتش آشنا مى شدى، اما او خدايى
يگانه است همان گونه كه خود را وصف نموده، كسى در حكمرانيش با او ضديّت نمى كند، هرگز از بين نمى رود،
و هميشه وجود داشته، اوّل است پيش از همه اشياء و او را اوليّتى نيست، و آخر است بعد از همه اشياء
و او را نهايتى نمى باشد، بزرگتر از آن است كه ربوبيّتش به احاطه دل و ديده ثابت گردد،
چون به اين حقيقت آگاه شدى در بندگى بكوش چنانكه شايسته مانند توست كه كوچك منزلت
و فقير و كم قدرت و بسيار ضعيف است، و در طلب طاعت،
و در ترس از عقوبت، و بيمناكى از خشم شديداً، به پروردگار خود نيازمند است، زيرا چنين پروردگارى
جز به خوبى تو را فرمان نداده، و جز از زشتى بازنداشته است.
پسرم! تو را از دنيا و وضع آن و از بين رفتن و دست به دست شدنش آگاه كردم،
و از آخرت و آنچه براى اهلش در آنجا آماده شده خبر دادم، و براى تو در رابطه با هر دو جهان
مثلها زدم تا به آنها پندگيرى و بر اصول آن گام بردارى. داستان آنان كه دنيا را آزموده اند داستان مسافرانى
است كه درجايى خراب وهمراه با قحطى وتنگى منزل گرفته اند وعزم رفتن به منطقه اى پرنعمت ولذت
و محلّى سرسبز و خرم نموده اند، رنج راه، و فراق يار،
و سختى سفر، و ناگوارى طعام را تحمل كرده، تا به خانه فراخ، و منزلگاه امنشان
درآيند، بنابراين از آن همه سختى ها دردى نمى چشند، و خرج اين سفر را خسارت
نمى بينند، و چيزى نزد آنان از آنچه وجودشان را به منزل هميشگى و جاويدشان نزديك كند
محبوبتر نيست. ومثل مردمى كه مغرور به دنياشدندمثل مسافرانى است كه درمنزلى آباد وپرنعمت بودند
و ازآنجا به سوى محلى خشك وخرابوبى آبوگياه بارسفربندند، پس چيزى نزدآنان ناخوشايندتر وسخت تر از
جدايى ازآنچه درآن بودندو رسيدن به جايى كه به جانب آن روى مى آورند و بدان جا مى رسند نيست.
پسرم! خود را ميزان بين خود و ديگران قرار بده، بنابراين آنچه براى خود دوست دارى
براى ديگران هم دوست بدار، و هرچه براى خود نمى خواهى براى ديگران هم مخواه، به كسى ستم مكن
چنانكه دوست دارى به تو ستم نشود، و نيكى كن چنانكه علاقه دارى به تو نيكى شود،
آنچه را از غير خود زشت مى دانى از خود نيز زشت بدان، از مردم براى خود آن را راضى باش
كه از خود براى آنان راضى هستى، هر آنچه را نمى دانى مگو اگرچه دانسته هايت اندك است،
و آنچه را دوست ندارى درباره تو بگويند تو هم درباره ديگران مگوى.
آگاه باش كه خودپسندى ضدّ صواب و آفت خِرَدهاست. پس كوششت را به
نهايت برسان، و در ا مور مادى خزانه دار وارث مشو. هرگاه به راه راست هدايت شدى در برابر
پروردگارت به شـدت فروتن باش.
معلومت باد كه در پيش رويت راهى دراز همراه با مشقتى سخت است، در
اين راه از طلب درست، و توشه به اندازه برداشتن و سبكبارى از گناه بى نياز
نيستى; پس بيش از قدرتت بر خود بار مكن، كه سنگينى اش وزر و وبالت
شود. اگر محتاجى را يافتى كه قدرتِ بر دوش نهادن زاد و توشه ات را تا
قيامت دارد و در فرداى محشر كه به آن توشه نيازمند شدى در اختيارت بگذارد، وجودش را غنيمت بدان و زاد
و توشه ات را بر دوشش بگذار، و درحالى كه قدرت اضافه كردن زاد و توشه را بر دوشش دارى تا بتوانى اضافه كن،
چه بسا با از دست رفتن فرصت، چنين شخصى را بجويى و نيابى. به روز داشتن دارايى اگر كسى از تو وام
خواسـت وامـش ده تـا در روز تنگدسـتى ات ادا كنـد .
آگاه باش كه در پيش رويت گذرگاه سختى است، آن كه سبكبار است در آن گذرگاه حالى بهتر از
سنگين بار دارد، و آن كه دچار كندى است بدحال تر از شتابنده در آن است. در آنجا محل فرود آمدنت
به ناچار يا در بهشت است يا در جهنّم، پس پيش از درآمدنت به آن جهان توشه آماده كن، و قبل از
ورودت منزلى فراهم ساز، كه بعد از مرگْ تدارك كردنِ از دست رفته ممكن نيست، و راه بازگشت به
دنيا براى هميشه بسته است.
آگاه باش آن كه خزائن آسمانها و زمين در اختيار اوست به تو اجازه
دعا داده، و اجابت آن را ضمانت نموده، و دستور داده از او بخواهى تا ببخشد،
و رحمتش را بطلبى تا رحمت آرد، و بين خودش و تو كسى را حاجب قرار نداده
و تو را مجبور به توسل به واسطه ننموده، و اگر گناه كردى از توبه مانعت
نشده، و در عقوبتت عجله نكرده، و به بازگشتت سرزنشت ننموده، و آنجا كه سزاوار
رسوا شدنى رسوايت نكرده، در پذيرش توبه بر تو سخت گيرى روا نداشته،
و به حسابرسى گناهانت اقدام نكرده، و از رحمتش نااميدت ننموده، بلكه خوددارى از معصيت را
برايت حسنه قرار داده، و يك گناهت را يك گناه، و يك خوبيت را ده برابر به شمار
آورده، باب توبه و باب خشنوديش را به رويت گشوده، هرگاه او را بخوانى صدايت
را بشنود، چون با او به راز و نياز برخيزى رازت را بداند، پس نياز به سوى او مى برى، و راز دل با او
در ميان مى گذارى، از ناراحتى هايت به او شكايت مى برى، و چاره گرفتاريهايت را از او مى خواهى،
بر امورت از حضرتش يارى مى طلبى، از خزائن رحمتش چيزهايى را مى خواهى كه غير او را بر
عطاكـردنش قـدرت نيست، از قبيل زيـاد شـدن عمـرها، سـلامت بدنها، و گشـايش روزيـها.
خداوند كليدهاى خزائن خود را در اختيار تو گذاشته به دليل آنكه به تو اجازه درخواست از خودش را داده،
پس هرگاه بخواهى مى توانى درهاى نعمتش را با دعا باز كنى، و باران رحمتش
را بخواهى. پس تأخير در اجابت دعا نااميدت نكند، زيرا عطا و بخشش به اندازه
نيّت است، چه بسا كه اجابت دعايت به تأخير افتد تا پاداش دعاكننده
بيشتر، و عطاى اميدوار فراوان تر گردد. و چه بسا چيزى را بخواهى و به تو داده نشود
ولى بهتر از آن در دنيا يا آخرت به تو عنايت گردد، يا به خاطر برنامه نيكوترى اين دعايت مستجاب
نشود. و چه بسا چيزى را مى خواهى كه اگر اجابت گردد دينت را تباه كند. روى اين حساب بايد چيزى
را بطلبى كه زيباييش براى تو برقرار، و وبالش از تو بركنار باشد، كه ثروت براى تو باقى نيست
و تو هم براى آن باقى نخواهى بود.
پسرم! معلومت باد براى آخرت آفريده شده اى نه براى دنيا، و براى فنا
نه براى بقا، و براى مرگ نه براى حيات، در منزلى هستى كه بايد از آن كوچ كنى، و جايى كه از آن به
جاى ديگر برسى، و خلاصه در راه آخرتى، و صيد مرگى كه گريزنده از آن را نجات
نيست، و از دستِ خواهنده اش بيرون نرود، و ناگزير او را بيابد. از اينكه مرگ تو را به هنگام
گناه دريابد ـ گناهى كه با خود مى گفتى از آن توبه مى كنم ـ برحذر
باش، مرگى كه بين تو و توبه ات مانع گردد، و بدين صورت خود را به هلاكت انداخته باشى.
يـاد مـرگ
پسرم! مرگ را و موقعيتى كه ناگهان در آن مى افتى، و بعد از مرگ به آن مى رسى زياد
به ياد آر، تا وقتى مرگت برسد خود را مهيّا، و دامن همت به كمر
زده باشى، مباد كه مرگ از راه برسد و تو را مغلوب نمايد. از اينكه رغبت دنياپرستان به دنيا،
و حرصشان بر متاع اندك آن تو را فريفته كند برحذر باش، كه خداوندت از اوضاع دنيا خبر داده،
و دنيا هم با احوالاتش تو را از زوال خود آگاه نموده، و زشتيهايش را به تو نشان داده، زيرا دنياپرستان
سگانى فريادزننده، و درندگانى شكاركننده هستند، يكديگر را مى گزند، زورمندش ضعيفش
را مى خورد، و بزرگش به كوچكش به قهر و غلبه حمله مى كند. گروهى از دنياداران چهارپايانى مهار شده،
و دسته اى حيوان رها شده اند، عقول خود را از دست داده، و به راه نامعلوم قدم نهاده اند،
حيوانى چند كه در چراگاه آفت كه قدم درآنجا قرارى ندارد سُر داده شده اند، نه چوپانى كه از آنان نگهدارى نمايد،
و نه چراننده اى كه آنها را بچراند، دنيا آنان را به راه كورى و ضلالت برده، و ديدگانشان را
از ديدن علائم هدايت فرو بسته، در وادى حيرت دنيا سرگردان، و در نعمتهايش
غرق، و آن را به عنوان ربّ انتخاب كرده اند، از اين رو دنيا با آنان و آنان با دنيا به بازى پرداخته اند،
و آنچه را به دنبال آن است فراموش كرده اند.
انـدازه در طلـب
مهلت ده، تاريكى برطرف مى شود، گويى كاروان به منزل رسيده، اميد است آن كه بشتابد
به كاروان برسد. پسرم! آگاه باش كسى كه مركبش شب و روز است او را با
مركب مى برند گرچه ايستاده به نظر آيد، و طى مسافت مى كند هرچند مقيم و آسوده ديده شود.
به يقين آگاه باش كه هرگز به آرزويت نرسى، و از اجل معيّن شده نگذرى، و در راه كسى هستى
كه پيش از تو بوده. پس در طريق به دست آوردن مال آرام باش، و در برنامه كسب و كار مدارا كن،
چه بسا تلاشى كه موجب تلف شدن ثروت شود. معلومت باد كه هر كوشنده اى يابنده،
و هر مداراكننده اى محروم نيست. نفس خود را از هر پستى به گرامى داشتنش حفظ كن هرچند تو را به نعمت هاى
فراوان رساند، زيرا در برابر مقدارى كه از كرامت نفس به خرج مى گذارى عوضى به دست نياورى.
بنده ديگرى مباش كه خداوند آزادت قرار داده. چه خيرى است در خيرى كه جز با شرّ
به دست نيايد، و در آسايشى كه جز با سختى حاصل نگردد؟!
از اينكه مركبهاى طمع تو را برانند و به آبشخورهاى مهلكه وارد سازند برحذر باش،
اگر بتوانى بين تو و خداوند صاحب نعمتى نباشد چنان كن،
زيرا بالاخره نصيبت را بيابى، و سهم خود را دريابى. نعمت اندك از جانب خداى پاك
بزرگتر و با ارزش تر از نعمت فراوانى است كه از غير خدا برسد اگرچه همه از اوست.
سفارشهاى گوناگون ديگر
تدارك آنچه به خاطر سكوت از دستت رفته آسان تر است از آنچه محض گفتارت از
كف داده اى، و نگهدارى آنچه در ظرف است به محكم كردن سربند آن است، و حفظ آنچه در اختيار توست
نزد من محبوبتر است از طلب آنچه در دست غير توست. تلخى نااميدى بهتر از خواستن از
مردم است. مال اندك همراه با عفت نفس از ثروت با گناه بهتر است. آدمى راز زندگيش را بهتر
از ديگران حفظ مى كند. چه بسا كوشنده اى كه تلاش و سعيش به او زيان مى زند. زياده گو هرزه گو مى گردد،
و آن كه نسبت به امورش انديشه كند بينا مى شود. به اهل خير نزديك شو تا از آنان گردى، و از اهل
شر جدا شو تا از آنان به حساب نيايى. بد خوراكى است خوراك حرام، و ستم بر ضعيف زشت ترين
ستم است. آنجا كه نرمى درشتى است درشتى نرمى است، چه بسا دارو درد،
و درد درمان است. چه بسا خيرخواهى كند آن كه خيرخواه نيست، و خيانت ورزد كسى كه از او
نصيحت خواسته شده.
از اعتماد به آرزوها بپرهيز كه سرمايه احمقان است. عقل
حفظ تجربه هاست، و بهترين چيزى كه تجربه كرده اى آن است كه تو را پند دهد. به جانب فرصت بشتاب پيش از
آنكه غصه و حسرت گردد. اين طور نيست كه هر خواهنده اى به مقصد رسد، و هر غائب شونده اى بازگردد.
از زمينه هاى فساد ضايع كردن زاد و توشه و تباه كردن معاد است. براى هر كارى عاقبتى است،
آنچه برايت رقم خورده زوداست به تو برسد. تاجر در خطر است. و چه بسيارمال اندكى كه ازمال بسيار
بابركت تر است. خيرى در يارى دهنده پست، و رفيق متّهم نيست. تا وقتى شتر زمانه رام
توست آن را آسان گير. نعمتى را به اميد بيشتر به دست آوردن در خطر مينداز. از اينكه
مركب لجاجت تو را چموشى كند بپرهيز.
زمان جدايى برادرت از تو خود را به پيوند با او، و وقت روى گردانيش
به لطف و قرابت، و برابر بخلش به عطا و بخشش، و هنگام دوريش
به نزديكى، و زمان درشتخويى اش به نرمخويى، و وقت گناهش به پذيرفتن عذر او وادار،
تا جايى كه گويى تو بنده اويى، و او تو را صاحب نعمت است. اين برنامه ها را در جايى كه اقتضا
ندارد انجام مده، و درباره كسى كه شايسته نيست به ميدان نياور. دشمن دوستت را به دوستى انتخاب مكن
تا دوستت را دشمن نباشى. خيرخواهى خود را نسبت به برادرت خالص كن چه خيرخواهيت به نظر او
خوب آيد يا زشت. جرعه خشم را فرو خور، كه من جرعه اى شيرين تر و داراى عاقبتى
لذيذتر از آن نديدم. با كسى كه با تو خشونت كند نرم باش، كه به زودى نسبت به تو نرم شود.
با دشمنت نيكى كن كه نيكى شيرين ترين دو پيروزى (انتقام و گذشت) است. اگر خواستى از برادرت
جدا شوى جايى براى او باقى گذار كه اگر روزى خواست برگردد دستاويز برگشت داشته باشد.
آن كه به تو گمان نيك برد گمانش را عملاً تحقق بخش.
حق برادرت را با تكيه بر رفاقتى كه بين تو و اوست ضايع مكن، زيرا كسى كه
حقّش را ضايع كنى برادر تو نيست. مبادا خانواده ات بدبخت ترين مردم به خاطر تو باشند.
به كسى كه به تو علاقه ندارد علاقه نشان مده. نبايد برادرت در قطع رابطه
با تو از پيوستن تو به او، و بد عمل كردنش از احسان تو به او از تو
تواناتر باشد. ستم اهل ستم بر تو گران نيايد، زيرا او به زيان خود
و سود تو مى كوشد، و جزاى آن كه تو را شاد نموده اندوهگين كردن او نيست.
پسرم! آگاه باش رزق دو نوع است: رزقى كه تو آن را مى جويى، و رزقى كه آن تو را مى جويد،
و اگر تو به او نرسى او به تو مى رسد. چه زشت است تواضع به وقت احتياج، و ستم در زمان
توانگرى! از دنيايت به سود تو همان است كه آخرتت را به آن اصلاح نمايى. اگر براى آنچه از دستت
رفته ناله مى كنى پس براى هرچه به دستت نرسيده نيز ناله بزن. بر آنچه نبوده
به آنچه بوده استدلال كن، زيرا امور دنيا شبيه يكديگرند. از كسانى مباش كه موعظه به آنان سود ندهد
مگر وقتى كه در توبيخ و آزردنشان جديّت كنى، كه عاقل به ادب پند گيرد، و چهارپايان
جز با ضرب تازيانه اصلاح نگردند. غمهايى را كه بر تو وارد مى گردد با تصميم هاى قوى بر صبر و استقامت
و با حسن يقين از خود دور كن. هر كه راه مستقيم را بگذاشت منحرف شد. همنشين به منزله خويشاوند است.
دوست آن است كه در غيبت انسان نيز دوست باشد. هواى نفس شريك كوردلى است. چه بسا دورى
كه از نزديك نزديك تر است، و چه بسا نزديكى كه از دور دورتر است. غريب كسى است كه براى او
دوست نيست. آن كه از حق تجاوز كند راه اصلاح بر او تنگ مى شود. كسى كه به ارزش خود قناعتورزد ارزشش
براى او پاينده تر است. مطمئن ترين رشته اى كه به آن چنگ زنى رشته اى است كه بين تو و خداوند است.
بى پرواى نسبت به تو دشمن توست. گاهى نوميدى دست يافتن است آن گاه كه طمع موجب هلاكت
است. هر عيبى آشكار نمى گردد، و هر فرصتى به چنگ نمى آيد. چه بسا بينا كه راهش را
اشتباه كند، و كوردل به رشد و صواب برسد. بدى را به تأخير انداز زيرا كه هرگاه بخواهى مى توان
به سوى آن شتافت. بريدن از نادان مساوى پيوستن به داناست. آن كه خود را از زمانه ايمن بيند زمانه به او
خيانت ورزد، و آن كه زمانه را بزرگ شمارد زمانه او را پست كند. اين نيست كه هر تيراندازى به هدف زند.
هرگاه وضع سلطان دگرگون گردد اوضاع زمانه تغيير كند. پيش از سفر از رفيق سفر،
و قبل از خانه از همسايه خانه بپرس. از اينكه سخن خنده آور گويى بپرهيز
گرچـه آن را از ديگرى حكايت كنـى .
درباره زنان
از مشورت با زنان اجتناب كن، زيرا رأيشان ضعيف، و عزمشان سست است.
با پوششى كه بر آنان قرار مى دهى ديده آنان را از ديدن مردمان بازدار، زيرا سختى حجابْ آنان را
پاك تر نگاه مى دارد، و بيرون رفتن زنان از خانه بدتر از اين نيست كه افراد غيرمطمئن را بر آنان
درآورى، و اگر بتوانى چنان كن كه غير تو را نشناسند. امورى كه درخور
توان زنان نيست به دستشان مسپار، زيرا زن گلى است ظريف نه خادم و كارپرداز.
احترامش را در حدّ خودش مراعات كن، و او را به طمع ميانجى گرى در حق غير مينداز. آنجا كه
جاى غيرت نيست از غيرت بپرهيز، چرا كه اين روش افراطى سالم را به
بيمارى، و پاكدامن را به آلودگى دچار مى كند. براى هريك از خدمتگزارانت كارى مربوط به او قرار ده
و او را نسبت به همان كاربازخواست نما،كه اين كارآنها رابهتر وامى دارد تا در خدمتت كار را به يكديگر وانگذارند.
اقوامت را احترام كن، زيرا آنان بال تواَند كه با آن پرواز مى كنى، و ريشه تواَند كه به آن
بازمى گردى، و نيروى تواَند كه بوسيله آنان به دشمن حمله مى برى.
دين و دنيايت را به خدا مى سپارم، و از او بهترين سرنوشت را براى تو در امروز و فردا و دنيا و آخرت درخواست مى كنم.
والسّـــلام .
بسم الله الرحمن الرحيم
متن اصلي و ترجمة خطبه متقين
(معروف به خطبه همام)
وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ عَلَيْهِ السّلامُ
از خطبه هاى آن حضرت است
] رُوِىَ اَنَّ صاحِباً لاَِميرِالْمُوْمِنينَ عَلَيْهِ السَّلامُ يُقالُ لَهُ هَمّامٌ، كانَ رَجُلاً عابِداً،
روايت شده: يكى از ياران اميرالمؤمنين عليه السّلام كه او را همّام مى گفتند و مردى عابد بود
فَقالَ لَهُ: يا اَميرَ الْمُوْمِنينَ صِفْ لِىَ الْمُتَّقينَ حَتّى كَاَنّى اَنْظُرُ اِلَيْهِمْ. فَتَثاقَلَ عَلَيْهِ السَّلامُ
به حضرت عرضه داشت: اهل تقوا را چنانكه گويى آنان را مى بينم براى من وصف كن. امام در پاسخ
عَنْ جَوابِهِ ثُمَّ قالَ: يا هَمّامُ: اِتَّقِ اللّهَ وَ اَحْسِنْ فـَ «اِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقَوْا
او درنگ كرد، سپس فرمود: اى همّام، تقواى الهى پيشه كن و كار نيك انجام ده، زيرا خداوند با اهل تقوا
وَالَّذينَ هُمْ مُحْسِنُونَ». فَلَمْ يَقْنَعْ هَمّامٌ بِهذَا الْقَوْلِ حَتّى عَزَمَ عَلَيْهِ. فَحَمِدَ اللّهَ
و اهل كار نيك است. همّام به اين مقدار سخن قناعت نكرد و حضرت را قسم داد. حضرت خدا را سپاس
وَ اَثْنى عَلَيْهِ وَ صَلّى عَلَى النَّبِىِّ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ ثُمَّ قالَ:[
و ثنا گفت و بر پيامبر ـ كه درود خدا بر او و آلش باد ـ درود فرستاد و سپس فرمود:
اَمّا بَعْدُ، فَاِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ وَ تَعالى خَلَقَ الْخَلْقَ حينَ خَلَقَهُمْ غَنِيّاً
اما بعد، خداوند پاك و برتر مخلوقات را آفريد در حالى كه از اطاعتشان
عَنْ طاعَتِهِمْ، آمِناً مِنْ مَعْصِيَتِهِمْ، لاَِنَّهُ لاتَضُرُّهُ مَعْصِيَةُ مَنْ عَصاهُ،
بى نياز، و از گناهشان ايمن بود، زيرا عصيان عاصيان به او زيان نمى رساند،
وَ لاتَنْفَعُهُ طاعَةُ مَنْ اَطاعَهُ. فَقَسَمَ بَيْنَهُمْ مَعايِشَهُمْ، وَ وَضَعَهُمْ مِنَ
و طاعت مطيعان او را سود نمى دهد. پس روزى آنان را در ميانشان تقسيم كرد، و هر كس را در دنيا
الدُّنْيا مَواضِعَهُمْ. فَالْمُتَّقُونَ فيها هُمْ اَهْلُ الْفَضائِلِ، مَنْطِقُهُمُ
در جايى كه سزاوار بود قرار داد. پرهيزكاران در اين دنيا اهل فضائلند، گفتارشان
الصَّوابُ، وَ مَلْبَسُهُمُ الاِْقْتِصادُ، وَ مَشْيُهُمُ التَّواضُعُ. غَضُّوا
صواب، پوشاكشان اقتصادى، و رفتارشان افتادگى است. از آنچه
اَبْصارَهُمْ عَمّا حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ، وَ وَقَفُوا اَسْماعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النّافِعِ
خدا بر آنان حرام كرده چشم پوشيده، و گوشهاى خود را وقف دانش بامنفعت
لَهُمْ. نُزِّلَتْ اَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِى الْبَلاءِ كَالَّتى نُزِّلَتْ فِى الرَّخاءِ، وَ لَوْلاَ
نموده اند. آنان را در بلا و سختى و آسايش و راحت حالتى يكسان است، و اگر
الاَْجَلُ الَّذى كَتَبَ اللّهُ عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ اَرْواحُهُمْ فى اَجْسادِهِمْ
خداوند براى اقامتشان در دنيا زمان معينى را مقرر نكرده بود از شوق به ثواب و بيم از عذاب
طَرْفَةَ عَيْن، شَوْقاً اِلَى الثَّوابِ، وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقابِ.
به انـدازه چشـم به هم زدنى روحشـان در بدنشان قـرار نمى گرفت.
عَظُمَ الْخالِقُ فى اَنْفُسِهِمْ، فَصَغُرَ ما دُونَهُ فى اَعْيُنِهِمْ. فَهُمْ
خداوند در باطنشان بزرگ، و غير او در ديدگانشان كوچك است. آنان
وَالْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآها فَهُمْ فيها مُنَعَّمُونَ، وَ هُمْ وَالنّارُ كَمَنْ قَدْ رَآها
با بهشت چنانند كه گويى آن را ديده و در فضايش غرق نعمتند، و با عذاب جهنم چنانند كه گويى
فَهُمْ فيها مُعَذَّبُونَ. قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ، وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ،
آن را مشاهده نموده و در آن معذبند. دلهايشان محزون، همگان از آزارشان در امان،
وَاَجْسادُهُمْ نَحيفَةٌ، وَ حاجاتُهُمْ خَفيفَةٌ، وَ اَنْفُسُهُمْ عَفيفَةٌ. صَبَرُوا
بدنهايشان لاغر، نيازهايشان سبك، و نفوسشان با عفّت است. روزى چند را در راه حق صبر كردند
اَيّاماً قَصيرَةً اَعْقَبَتْهُمْ راحَةً طَويلَةً، تِجارَةٌ مُرْبِحَةٌ يَسَّرَها لَهُمْ رَبُّهُمْ.
كه براى آنان راحتى جاويد به دنبال آورد، اين است تجارتى سودآور كه خداوند براى آنان مهيّا نمود.
اَرادَتْهُمُ الدُّنْيا فَلَمْ يُريدُوها، وَ اَسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا اَنْفُسَهُمْ مِنْها.
دنيا آنان را خواست و آنان آن را نخواستند، به اسارتشان كشيد و آنان با پرداخت جانشان خود را آزاد كردند.
اَمَّا اللَّيْلُ فَصافُّونَ اَقْدامَهُمْ تالينَ لاَِجْزاءِ الْقُرْآنِ يُرَتِّلُونَهُ تَرْتيلاً،
به هنگام شب براى عبادت برپايند، در حالى كه اجزاى قرآن را شمرده و سنجيده تلاوت كنند،
يُحَزِّنُونَ بِهِ اَنْفُسَهُمْ، وَ يَسْتَثيرُونَ بِهِ دَواءَ دائِهِمْ. فَاِذا مَرُّوا بِآيَة فيها
خود را به آيات قرآن اندوهگين ساخته، و داروى دردشان را از آن برگيرند. و چون به آيه اى
تَشْويقٌ رَكَنُوا اِلَيْها طَمَعاً، وَ تَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ اِلَيْها شَوْقاً، وَ ظَنُّوا
بشارت دهنده بگذرند به مورد بشارت طمع كنند، و روحشان از روى شوق به آن خيره گردد، و گمان
اَنَّها نُصْبَ اَعْيُنِهِمْ. وَ اِذا مَرُّوا بِآيَة فيها تَخْويفٌ اَصْغَوْا اِلَيْها
برند كه مورد بشارت در برابر آنهاست. و چون به آيه اى بگذرند كه در آن بيم داده شده
مَسامِعَ قُلُوبِهِمْ، وَ ظَنُّوا اَنَّ زَفيرَ جَهَنَّمَ وَ شَهيقَها فى اُصُولِ آذانِهِمْ.
گوش دل به آن دهند، و گمان برند شيون و فرياد عذاب بيخ گوش آنان است.
فَهُمْ حانُونَ عَلى اَوْساطِهِمْ، مُفْتَرِشُونَ لِجِباهِهِمْ وَ اَكُفِّهِمْ وَ رُكَبِهِمْ
قامت به ركوع خم كرده اند، به وقت سجده پيشانى و دست و زانو و انگشتان پا
وَ اَطْرافِ اَقْدامِهِمْ، يَطْلُبُونَ اِلَى اللّهِ تَعالى فى فِكاكِ رِقابِهِمْ. وَ اَمَّا
بر زمين مى گذارند، و از خداوند آزادى خود را از عذاب مى طلبند، اما به هنگام
النَّهارُ فَحُلَماءُ عُلَماءُ، اَبْرارٌ اَتْقِياءُ. قَدْ بَراهُمُ الْخَوْفُ بَرْىَ الْقِداح ِ،
روز، بردباران و دانشمندان و نيكوكاران و پرهيزكارانند. بيم از حق جسمشان را چون تيرِ تراشيده لاغر كرده،
يَنْظُرُ اِلَيْهِمُ النّاظِرُ فَيَحْسَبُهُمْ مَرْضى، وَ ما بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَض،
مردم آنان را مى بينند به تصور اينكه بيمارند، ولى بيمار نيستند،
وَ يَقُولُ: لَقَدْ خُولِطوا، وَ لَقَدْ خالَطَهُمْ اَمْرٌ عَظيمٌ.
و مى گويند ديوانه اند، در حالى كه امرى عظيم آنان را بدين حـال درآورده .
لايَرْضَوْنَ مِنْ اَعْمالِهِمُ الْقَليلَ، وَلايَسْتَكْثِرُونَ الْكَثيرَ. فَهُمْ
به طاعت اندك خشنود نمى شوند، و طاعت زياد را زياد ندانند. بنابراين
لاَِنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ. وَ مِنْ اَعْمالِهِمْ مُشْفِقُونَ. اِذا زُكِّىَ اَحَدٌ مِنْهُمْ خافَ
خود را به كوتاهى در بندگى متّهم كنند، و از عبادت خود در وحشتند. هرگاه يكى از آنان را تمجيد كنند
مِمّا يُقالُ لَهُ فَيَقُولُ: اَنَا اَعْلَمُ بِنَفْسى مِنْ غَيْرى، وَ رَبّى اَعْلَمُ بى مِنّى
از آن تمجيد بيم نموده و گويد: من از ديگران به خود آگاه ترم، و پروردگارم از خودم به من
بِنَفْسى; اللّهُمَّ لاتُؤاخِذْنى بِما يَقُولُونَ، وَاجْعَلْنى اَفْضَلَ مِمّا
داناتر است; خداوندا، مرا به آنچه درباره ام گويند مگير، و از آنچه مى پندارند
يَظُنُّـونَ، وَ اغْفِرْ لى ما لايَعْلَمُـونَ.
بهتر گردان، و زشتى هايى را كه از من خبر ندارند بر من ببخش.
فَمِنْ عَلامَةِ اَحَدِهِمْ اَنَّكَ تَرى لَهُ قُوَّةً فى دين، وَ حَزْماً فى لين،
از نشانه هاى ديگرشان آن است كه هر كدام را داراى نيرومندى در دين، دورانديشى با نرمى،
وَ ايماناً فى يَقين، وَ حِرْصاً فى عِلْم، وَ عِلْماً فى حِلْم، وَ قَصْداً فى
ايمان همراه با يقين، حرص در دانش ، علم با بردبارى ، ميانه روى در
غِنًى، وَ خُشُوعاً فى عِبادَة، وَ تَجَمُّلاً فى فاقَة، وَ صَبْراً فى شِدَّة،
توانگرى، فروتنى در عبادت، آراستگى در تهيدستى، بردبارى در سختى،
وَ طَلَباً فى حَلال، وَ نَشاطاً فى هُدًى، وَ تَحَرُّجاً عَنْ طَمَع . يَعْمَلُ
جويايى حلال، نشاط در هدايت، و دورى از طمع بينى. در عين به جا آوردن
الاَْعْمالَ الصّالِحَةَ وَ هُوَ عَلى وَجَل. يُمْسى وَ هَمُّهُ الشُّكْرُ، وَ يُصْبِحُ
اعمال شايسته ترسان است. شب مى كند در انديشه شكر، و روز مى كند
وَ هَمُّهُ الذِّكْرُ. يَبيتُ حَذِراً، وَ يُصْبِحُ فَرِحاً: حَذِراً لِما حُذِّرَ مِنَ
در انديشه ذكر. شب را به سر مى برد با خوف، و ر وز مى نمايد دلشاد: خوف از غفلتى كه او را از آن
الْغَفْلَةِ، وَ فَرِحاً بِما اَصابَ مِنَ الْفَضْلِ وَالرَّحْمَةِ. اِنِ اسْتَصْعَبَتْ
برحذر داشته اند، و دلشاد از فضل و رحمت حق كه به دست آورده. اگر نفس او را در آنچه
عَلَيْهِ نَفْسُهُ فيما تَكْرَهُ لَمْ يُعْطِها سُؤْلَها فيما تُحِبُّ.
بر او سنگين است از او پيروى نكند او نيز آنچه را كه نفس به آن رغبت دارد به او نمى دهد.
قُرَّةُ عَيْنِهِ فيما لايَزُولُ، وَ زَهادَتُهُ فيما لايَبْقى.
روشنى چشمش در آن چيزى است كه جاويد است، و بى رغبتى اش در آن است كه فانى شدنى است.
يَمْزُجُ الْحِلْمَ بِالْعِلْمِ، وَ الْقَوْلَ بِالْعَمَلِ. تَراهُ قَريباً اَمَلُهُ، قَليلاً زَلَلُهُ،
بردبارى را با دانش، و گفتار را با عمل آميخته مى كند. آرزويش كم و كوتاه، لغزشش اندك،
خاشِعاً قَلْبُهُ، قانِعَةً نَفْسُهُ، مَنْزُوراً اَكْلُهُ، سَهْلاً اَمْرُهُ، حَريزاً دينُهُ،
دلش فروتن، نفسش قانع، خوراكش اندك، زندگيش آسان، دينش محفوظ،
مَيِّتَةً شَهْوَتُهُ، مَكْظُوماً غَيْظُهُ. اَلْخَيْرُ مِنْهُ مَأْمُولٌ، وَالشَّرُّ مِنْهُ مَاْمُونٌ.
شهوتش مرده، و خشمش فروخورده است. خيرش را متوقّع، و از شرّش در امانند.
اِنْ كانَ فِى الْغافِلينَ كُتِبَ فِى الذّاكِرينَ، وَ اِنْ كانَ فِى الذّاكِرينَ
اگر در ميان غافلان باشد از ذاكرانش به حساب آرند، و اگر در ميان ذاكران باشد
لَمْ يُكْتَبْ مِنَ الْغافِلينَ. يَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَهُ، وَ يُعْطى مَنْ حَرَمَهُ،
در شمار غافلانش نيارند. از آن كه بر او ستم كرده بگذرد، به آن كه او را محروم نموده عطا كند،
وَ يَصِلُ مَنْ قَطَعَهُ. بَعيداً فُحْشُهُ، لَيِّناً قَوْلُهُ، غائِباً مُنْكَرُهُ،
و با كسى كه با او قطع رحم نموده صله رحم نمايد. زبان دشنام ندارد، گفتارش نرم است، زشتيش پنهان،
حاضِراً مَعْرُوفُهُ، مُقْبِلاً خَيْرُهُ، مُدْبِراً شَرُّهُ، فِى الزَّلازِلِ وَقُورٌ،
و خوبيش آشكار است، نيكى اش روى آورده، و شرّش روى گردانده، در حوادث آرام،
وَ فِى الْمَكارِهِ صَبُورٌ، وَ فِى الرَّخاءِ شَكُورٌ. لايَحيفُ عَلى مَنْ يُبْغِضُ،
در ناخوشيها شكيبا، و در خوشيها شاكر است. بر دشمن ستم نمى كند،
وَ لايَأْثَمُ فيمَنْ يُحِبُّ. يَعْتَرِفُ بِالْحَقِّ قَبْلَ اَنْ يُشْهَدَ عَلَيْهِ. لايُضيعُ
و به خاطرمحبوبش مرتكب گناه نمى شود. پيش ازحاضر كردن شاهد، خود اقرار به حق مى نمايد. امانت
مَا اسْتُحْفِظَ، وَ لايَنْسى ما ذُكِّرَ، وَ لايُنابِزُ بِالاَْلْقابِ،
را تباه نمى كند، و آنچه را به يادش آرند به فراموشى نمى سپارد، احدى را با لقب زشت صدا نمى كند،
وَ لايُضارُّ بِالْجارِ، وَ لايَشْمَتُ بِالْمَصائِبِ، وَ لايَدْخُلُ فِى الْباطِلِ،
به همسايه زيان نمى زند، به بلاهايى كه به سر مردم مى آيد شادى نمى نمايد، در باطل وارد نمى شود،
وَ لايَخْرُجُ مِنَ الْحَقِّ. اِنْ صَمَتَ لَمْ يَغُمَّهُ صَمْتُهُ، وَ اِنْ ضَحِكَ
و از حق خارج نمى گردد. اگر سكوت كند سكوتش غمگينش نكند، و اگر بخندد
لَمْ يَعْلُ صَوْتُهُ، وَ اِنْ بُغِىَ عَلَيْهِ صَبَرَ حَتّى يَكُونَ اللّهُ هُوَ الَّذى يَنْتَقِمُ
قهقهه نزند، چون به او ستم روا دارند صبر پيشه سازد تا خدا انتقامش را
لَهُ. نَفْسُهُ مِنْهُ فى عَناء، وَالنّاسُ مِنْهُ فى راحَة. اَتْعَبَ نَفْسَهُ لاِخِرَتِهِ،
بگيرد. از خود در رنج است، و مردم از او در راحتند. در امر آخرت خود را به زحمت اندازد،
وَ اَراحَ النّاسَ مِنْ نَفْسِهِ. بُعْدُهُ عَمَّنْ تَباعَدَ عَنْهُ زُهْدٌ وَ نَزاهَةٌ،
و مردم را از جانب خود قرين آسايش كند. دوريش از آن كه دورى مى كند محض زهد و پاك ماندن،
وَ دُنُوُّهُ مِمَّنْ دَنا مِنْهُ لينٌ وَ رَحْمَةٌ، لَيْسَ تَباعُدُهُ بِكِبْر وَ عَظَمَة،
و نزديكى اش به آن كه نزديك مى شود به خاطر نرمىو رحمت است، دوريش از راه تكبّر و خودخواهى،
وَ لا دُنُوُّهُ بِمَكْر وَ خَديعَة.
و نزديكى اش از باب مكر و فريب نيست.
] قالَ: فَصَعِقَ هَمّامٌ صَعْقَةً كانَتْ نَفْسُهُ فيها. فَقالَ اَميرُالْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِ السَّلامُ:[
راوى گفت: چون سخن به اينجا رسيد همّام فريادى بركشيد و جان داد. حضرت فرمود:
اَما وَاللّهِ لَقَدْ كُنْتُ اَخافُها عَلَيْهِ. ] ثُمَّ قالَ:[ هكَذا تَصْنَعُ الْمَواعِظُ
به خدا قسم از چنين پيشامدى بر او مى ترسيدم. سپس ادامه داد: اندرزهاى رسا
الْبالِغَةُ بِاَهْلِها! ] فَقالَ لَهُ قائِلٌ: فَما بالُكَ يا اَميرَالْمُؤْمِنينَ؟ فَقالَ عَلَيْهِ السّلامُ:[
با اهلش اين گونه معامله مى كند! يكى از حاضران فضول به حضرت گفت: خودت چه حالى دارى؟ فرمود:
وَيْحَكَ، اِنَّ لِكُلِّ اَجَل وَقْتاً لايَعْدُوهُ، وَ سَبَباً لايَتَجاوَزُهُ.
واى بر تو، هر اجلى را وقت معيّنى است كه از آن نمى گذرد، و علّتى است كه از آن تجاوز نمى كند.
فَمَهْلاً، لاتَعُدْ لِمِثْلِها، فَاِنَّما نَفَثَ الشَّيْطانُ عَلى لِسانِكَ.
بازايست و ديگر اينچنين مگوى كه اين سخنى بود كه شيطان بر زبانت جارى ساخت.
سلول هاي بنيادي سلول هاي اوليه سازنده بدن هستند كه داراي خصوصيت ويژه تجديد كردن خود و همچنين قابل تبديل به انواع سلول هاي تخصصي بافت ها منجمله سلول هاي عضله قلب، كليه، كبد، سلول هاي عصبي و سيستم ايمني، گلبول هاي خون، پوست و غيره هستند. سلول بنيادي در پستانداران به سلولي گفته مي شود که قابليت تقسيم شدن و تبديل به سلول هاي تخصص يافته و تمايز يافته را دارا باشد. بيشتر از ۲۰ سال قبل دانشمندان توانستند سلول هاي بنيادي را از جنين ابتدايي موش جدا كنند و در سال ۱۹۹۸ دانشمندان موفق به جدا كردن سلول هاي بنيادي جنيني از جنين انسان و رشد آنها در محيط آزمايشگاه شدند و اين سلول ها را سلول هاي بنيادي جنيني انسان ناميدند. سلول هاي بنيادي بالغين، سلول هاي نامتمايزي هستند كه در بين سلول هاي تمايز يافته بافت ها و ارگان هاي بدن انسان يافته مي شوند و توانايي نوسازي و تمايز به انواع سلول هاي اختصاصي اصلي بافت يا ارگان را دارند. نقش هاي اوليه اين سلول ها در يك ارگان زنده شامل حمايت كردن و تعمير بافت هايي است كه از آنها به دست مي آيند. سلول هاي بنيادي در کودکان و بزرگسالان وجود دارند. سلول هاي بنيادي در مغز استخوان وبه تعداد کمتري در جريان خون هر کودک و بزرگسال يافت مي شود.
انواع سلول هاي بنيادي براساس منبع استخراج، سه دسته اند:
1- از مراحل ابتدايي تا انتهايي جنيني، 2-از خون بند ناف جدا شده از نوزاد كه موقع تولد دور ريخته مي شود، 3-از بافت هاي بزرگسالان به خصوص مغزاستخوان .
در حال حاضر شبيه سازي به سه شيوه انجام مي گيرد:
1- شبيه سازي روياني, 2. شبيه سازي توليد مثلی, 3. شبيه سازي درماني.