• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 42209
تعداد نظرات : 4513
زمان آخرین مطلب : 4098روز قبل
شهدا و دفاع مقدس

شهید همت به روایت شهید سید مرتضی آوینی

من هرگز اجازه نمی دهم که صدای حاج همت در درونم گم شود این سردار خیبر، قلعه قلب مرا نیز فتح کرده است.

حاج احمد

اللهم فک کل اسیر
یكی از مسایلی كه در سفر لبنان موجب تأثر و ناراحتی حاج همت شده بود، اسارت حاج احمد متوسلیان بود.در آخرین باری كه حاج احمد می‌خواست به لبنان برود، حاج همت به او گفت: «حاجی! اجازه بده ما برویم.»حاج احمد با همان برخوردهای خاص خود، با تندی گفت: «نه آقاجان! من خودم باید بروم.»
آن روز، حاج احمد تازه از تهران به سوریه برگشته بود و مقدار زیادی هم لیر سوریه به همراه داشت. بچه‌ها خواستند كه اگر امكان دارد، مقداری لیر به آنها بدهد تا بتوانند برای خانواده‌هایشان سوغاتی بخرند. قرار بود به زودی به ایران برگردیم. حاج احمد مقداری پول به «رضا دستواره» داد تا بین بچه‌ها تقسیم كند.
فردا صبح، تا ساعت ده همه پیش هم بودیم و هیچ اتفاقی نیفتاد. حوالی ساعت ده، حاج همت به من و دستواره گفت: «حالا كه قرار است بعدازظهر به ایران برگردیم، بهتر است برای آخرین بار سری به بعلبك بزنیم.» به اتفاق هم به بعلبك رفتیم و كارها را انجام دادیم و برگشتیم.
باید هر چه سریعتر خودمان را به مقصد می‌رساندیم؛ ساعت دو بعدازظهر، هواپیما به سمت ایران پرواز می‌كرد. توی راه با یك كامیون تصادف كردیم. پای دستواره آسیب دید و تا ما او را به بیمارستان برسانیم و مداوا كنیم، ساعت نزدیك چهار شد. خودمان را به فرودگاه رساندیم. در آن‌جا دیدیم كه هواپیما را به خاطر ما نگه داشته‌اند. بالاخره با دو ساعت تأخیر، پرواز انجام شد.
وقتی به تهران رسیدیم، دیدم آقای رفیق دوست به استقبال حاج همت آمده است. ما را سوار ماشین كردند و تا سپاه منطقه رساندند. آن‌جا هم یك ماشین گرفتیم و یكراست به طرف شهرضا حركت كردیم. ساعت هشت و نه شب بود كه به شهر رسیدیم. روز بعد از اخبار شنیدم كه چهار نفر از كادر سفارت ایران به دست نیروهای اشغالگر قدس اسیر شده‌اند بلافاصله فهمیدم كه جریان از چه قرار است. (راوی : مجتبی صالحی)

بازگشت

گفت: «ننه! اگر خدا بخواهد و قسمتم كند، می‌خواهم بروم مكه…»
گفتم: «به سلامتی. خوشا به سعادتت كه به این زودی و در این جوانی می‌خواهی بروی.»
خوشحال بود. وقتی می‌خواست برود، مثل روزهای جبهه رفتن، لباس پوشید. گفت: «حدود یك ماه سفرم طول می‌كشد.»
گفتم: «پس تلفن یادت نرود.»
گفت: «منتظر تلفنم نباش، معلوم نیست كه بتوانم.»
خداحافظی كرد و رفت.
بیست و هفت روز بعد، نیمه‌های شب از خواب بیدار شدم.
دیدم كه در می‌زنند. رفتم در را باز كردم. دیدم كه یك نفر با كله بی‌مو كه عرقچین سفیدی هم روی سر دارد، پشت در ایستاده است. اول نشناختم، بعد كه دقت كردم، دیدم همت است.
گفتم: «ننه! خب چرا خبر نكردی بیاییم استقبالت؟ لااقل گوسفندی جلوی پایت بكشیم.»
گفت: «هیچی لازم نیست، در را ببند بیا داخل.»
ساك را كه دستش بود، گوشه‌ای گذاشت و نشست. پدرش را هم بیدار كردم. گفتم: «ننه، عصر تلفن می‌زدی، كسی را می‌فرستادیم دنبالت بیاید.»
گفت: «نمی‌خواستم كسی بیاید دیدنم. فردا صبح باید بروم.»
گفتم: «از راه نرسیده كه نمی‌شود دوباره بروی.»
گفت: «كار دارم، نمی‌توانم بمانم.»
فردا صبح، وقتی از خواب بیدار شد، پرسید: «ننه، كسی را دعوت كردی؟»
نمی‌دانم از كجا فهمیده بود. گفتم: «خودی‌ها هستیم، غریبه كسی نیست.»
شیخ عبدالرحمن، شیخ عبدالحسین و عده زیادی به دیدن او آمدند. مردم را دعوت نكرده بودیم ولی هر كه باخبر شد، آمده بود. گفت: «ننه! زیاد نمی‌خواهد تشریفات بچینید. یك بره بگیرید، بكشید، آبگوشت درست كنید.»
وقتی بره را خواستیم بكشیم، به شوخی گفتم: «بیا حداقل جلوی پایت بره را بكشیم.»
گفت: «این حرفها را اصلاً نزنید، زشت است.»
گفتم: «آخر ننه جان، تو از مكه آمده‌ای. همه می‌آیند دیدنت، این‌جوری بد است.»
گفت: «هیچ هم بد نیست، هر چه ساده‌تر، بهتر.»
سفره را انداختیم، نان و سبزی و انگور داخل آن چیدیم و با آبگوشت از میهمانان پذیرایی كردیم. ( راوی : مادر شهید)

تصمیم

بنام خدا
مسأله‌ای كه زمان ازدواج حاج همت پیش آمد، موضوع سیگار كشیدن او بود. حدود چهارده سال سیگاری بود؛ خیلی هم سیگار می‌كشید. به عنوان مثال، شب عملیات «محمد رسول‌الله(ص)» در قله «شمشیر»، از ساعت هشت شب تا هشت صبح، سه پاكت «هما»ی چهل‌تایی، دو بسته هما فیلتردار و یك بسته هما پنجاه‌تایی كشید؛ چیزی حدود ده پاكت كشید! همه اینها به خاطر فشار روحی فراوانی بود كه در آن لحظات متحمل می‌شد.با همه این حرفها، وقتی خانمش از او خواست كه دیگر سیگار نكشد، همان‌جا در حضور همسرش سیگار را خاموش می‌كند و دیگر هرگز به آن لب نمی‌زند.این مسأله عجیب بود؛ كسی كه روزی چند پاكت سیگار می‌كشید، چگونه می‌تواند در یك لحظه تصمیم بگیرد، آن را كنار بگذارد و تا آخر به قولش وفادار بماند. ولی او بر سر تصمیم خود ماند. ( راوی : مجتبی صالحی)

ورق های کاغذی

شجاعت و شهامت حاج همت یك امر ذاتی بود. هیچ وقت كسی ترس در وجود او ندید و این شجاعت، هرجا كه پای اعتقادات به میان می‌آمد، صدچندان می‌شد.در سفر، چون با آخرین پرواز رفته بودیم، فرصت كمی تا آغاز مراسم برائت از مشركین داشتیم. از دو شب قبل بچه‌ها را جمع كرده بودیم. حاج احمد متوسلیان و حاج همت یكسره كار می‌كردند؛ هر لحظه یك جا بودند و برنامه‌ای را تدارك می‌دیدند.در روز تظاهرات، پلیس سعودی به صورت دو دیوار، طرفین صف تظاهركنندگان را گرفته بود. آنها كلاه كاسكت های سفید رنگ به سر داشتند و با تجهیزات كامل آماده بودند.
حاج همت دو ورقه لوله شده در دست داشت؛ فكر كنم فهرست برنامه‌ها و شعارهای مراسم بود. همین‌طور كه در حركت بود، یكی از پلیسها جلو آمد و ورقه‌ها را از دست او كشید. حاج همت هم بدون معطلی و سریع، دست انداخت و مچ دست پلیس سعودی را گرفت. آن مأمور كه فكر چنین برخوردی را نمی‌كرد، جا خورد. وقتی نگاهش به چهره برافروخته حاج همت افتاد، دیگر حساب كار خود را كرد. از چهره درهم او نیز كاملاً پیدا بود كه حاج همت مچ دست او را محكم فشار می‌دهد. به همین دلیل، بعد از چند لحظه، نتوانست طاقت بیاورد و آرام مشتش را باز كرد. حاجی ورقه‌ها را از دستش گرفت و رهایش كرد.
آن مأمور هاج و واج مانده بود و جرأت برخورد با او را در خود نمی‌دید. معلوم نبود چه نیرویی در نگاه حاج همت بود كه قدرت برخورد را از او گرفت.

اولین نگاه

اولین بار او را در كردستان دیدم؛ در كانون مشترك فرهنگی جهاد و سپاه در پاوه. محل كانون در ساختمان كهنه و قدیمی بود؛ با حیاطی خاكی كه دور تا دور آن اتاقهایی با در و پنجره چوبی قرار داشت. محل استقرار من و خواهران در اتاق طبقه پایین بود.همان روز اول، جلسه‌ای تشكیل شد كه من هم در آن شركت داشتم. در این جلسه بود كه برای اولین‌بار با نام و چهره ابراهیم آشنا شدم. البته در آن زمان به «برادر همت» معروف بود. جوانی با قدی متوسط، محاسنی سیاه و بلند، چهره‌ای كشیده و بسیار جدی.
با پیراهن و شلوار كردی آمد و در جلسه نشست. موهای سرش خیلی بلند بود. چون صورتش نیز در اثر تابش آفتاب سوخته بود، در نگاه اول فكر كردم كه یكی از نیروهای بومی منطقه است. ولی وقتی شروع به صحبت كرد، از لهجه‌اش فهمیدم كه بایستی از اطراف اصفهان باشد.
محل كار و استراحت او اتاق كوچكی بود كه تمام امكانات مربوط به ماشین ‌نویسی و تكثیر اوراق در آن قرار داشت. گاهی اوقات كه نیمه‌های شب از خواب بیدار می‌شدم و نگاه به حیاط می‌انداختم، تنها اتاقی بود كه چراغش تا نیمه‌های شب روشن بود. شبها تا دیروقت كار می‌كرد و هر روز صبح هم پیش از بیدار شدن بقیه، ایوان و راهروها را آب و جارو می‌كرد.روزهای اول نمی‌دانستیم كه قضیه از چه قرار است؛ فقط وقتی بیدار می‌شدیم، می‌دیدیم كه همه‌جا تمیز و مرتب است. بعدها فهمیدیم كه این كار هر روز اوست.

همت ما

یک روز که او برای دیدار بچه ها به چادرشان می رود ازبس بچه ها حاجی را دوست داشتد می ریزند سر حاجی ، حاجی می گوید : بی انصاف ها انگشت مرا شکستید ولی هیچ کدام توجه نمی کنند . دو روز بعد همان بچه ها می بینند که انگشت دست حاجی شکسته و آن را گچ گرفته است .
***
مادر حاجی می گوید : به او گفتم کار درستی نیست دائم زن و بچه ات را از این طرف به آن طرف می کشی ، بیا شهرضا یک خانه برایت بخرم . گفت : نه ، نه ! حرف این چیزها را نزن ، دنیا هیچ ارزش ندارد شما هم غصه مرا نخور ، خانه من عقب ماشینم است ، باور نمی کنی بیا ببین . همراهش رفتم در عقب ماشین را باز کرد : سه تا کاسه ، سه تا بشقاب ، یک سفره پلاستیکی ، دو تا قوطی شیر خشک بچه و یک سری خورده ریز دیگر . گفت : این هم خانه ... دنیا را گذاشته ام برای دنیا دارها ، خانه هم باشد برای خانه دارها .
***
خواب دیدم ابراهیم توی اتاقی نشسته . گفتم : برادر همت ! شما اینجا چی کار می کنید ؟ برگشت گفت : برادر همت اسم دنیای من بود ، اسم این دنیای من " عبد الحسین شاه زید " است . بعد ها که ابراهیم شهید شد رفتم پیش آقایی تا خوابم را تعبیر کنم . آن آقا گفت : عبد الحسین شاه زید یعنی ایشان مثل امام حسین (علیه السلام) به شهادت می رسند . مقامشان هم مثل زید است که فرمانده لشکر حضرت رسول بود. ( نقل از همسر شهید )
چهارشنبه 17/12/1390 - 15:32
شهدا و دفاع مقدس

خبر

در عملیات والفجر سه، به قرارگاه نجف رفتیم. حدود یک ربع بود نشسته بودیم که دیدیم تلفن زنگ زد. یکی از برادران گوشی را برداشت و گفت از دفتر امام است.برادر دیگری گوشی را گرفت و صحبت کرد. کنجکاو شدیم ببینیم چه خبر است. وقتی پرسیدم، گفتند: «در طول عملیات، ساعت به ساعت از دفتر امام زنگ می‌زنند و اخبار را می‌پرسند. نصف شب، روز و خلاصه در تمام لحظات امام می‌خواهند از حرکات رزمندگان باخبر شوند.»
وقتی این مسأله را به چشم خود دیدیم، حالت عجیبی به ما دست داد. گفتیم: خدایا! نکند که ما لیاقت رهبری امام را نداشته باشیم. نکند که در ما سستی و تزلزلی به وجود آمده است که امام این ‌قدر دلش شور می‌زند و نسبت به جبهه حساس شده. وقتی دوباره پرسیدم، گفتند: «امام به جنگ حساس شده‌اند. می‌خواهند که در جریان مسایل قرار بگیرند و از اخبار جنگ اطلاع داشته باشند, به همین خاطر مدام از تهران تماس می‌گیرند.»

حمله شمشیر

در تاریخ دوازدهم تیرماه 1360، چند روز پس از شهادت هفتاد و دو تن، برای اولین بار در غرب کشور، عملیات «شمشیر» را شروع کردیم؛ در یک شب ظلمانی، در ارتفاع دو هزار و دویست متری، آن هم در حالی‌که تمام منطقه مین ‌گذاری شده بود. شب قبل از حمله در مسجد نودشه برای آخرین بار برای برادران پاسدار اعزامی از خمین، اراک و سایر افراد صحبت کردم. عزیزان ما تا ساعت دو نیمه شب عزاداری کردند و گریه و تضرع و التماس به درگاه خدا داشتند.
آن شب، یکی از برادران اهل خمین خواب حضرت امام( رحمت الله علیه ) را می‌بیند. امام ( رحمت الله علیه ) پشت شانه او زده و فرموده بود: «چرا معطل هستید؟ حرکت کنید، حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) با شماست.» صبح با پخش این خبر، حالت عجیبی به بچه‌ها دست داده بود. همه می‌گفتند ما می‌خواهیم همین الآن عملیات را انجام بدهیم. هرچه گفتم دشمن در بالای ارتفاعات است، شما چه‌طور می‌خواهید از میدان مین رد بشوید، گفتند: «نه، به ما گفته‌اند حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) با ماست.»
به هر صورتی که بود، برادران را راضی کردیم. عملیات در نیمه‌های شب شروع شد و در ساعت هفت صبح، نیروها به نزدیک سنگرهای دشمن رسیدند. به محض روشن شدن هوا، عملیات شروع شد. طولی نکشید که به خواست خدا، در ساعت ده صبح، تمامی ارتفاعات مورد نظر سقوط کرد. برادران ما با صدای الله‌اکبر، آن‌چنان وحشتی در دل دشمن ایجاد کرده بودند که نزدیک به دویست نفر از مزدوران بعثی یک‌جا اسیر شدند.
به یکی از افسران عراقی گفتم: «فکر کردید که ما با چه مقدار نیرو به شما حمله کردیم؟»
گفت: «دو گردان!»
گفتم: «نه، خیلی کمتر بود.»
تعداد نیروهای حمله‌کننده را گفتم. گفت: «مرا مسخره می‌کنید!»
وقتی برایش قسم خوردیم و باورش شد، گریه‌اش گرفت. گفت: «وقتی شما حمله کردید، تمامی کوه ها الله‌اکبر می‌گفتند. اگر ما می‌دانستیم تعدادتان این‌قدر کم است، می‌توانستیم همه شما را اسیر کنیم.»
این مصداق آیات قرآن که در هنگام حمله جندالله، نیروی کفر احساس می‌کند با لشکر عظیمی در جنگ است و بیست مؤمن در مقابل صد نفر دشمن و صد نفر در مقابل هزار نفر دشمن برتری جنگی دارند، در این عملیات به عینه ثابت شد. پس از سقوط ارتفاعات و در آن هوای گرم، هنوز به برادرانمان آب نرسانده بودیم که یک تیپ عراقی اقدام به پاتک کرد. خوشبختانه این تیپ هم شکست خورد و در مجموع، عراق در این عملیات، چندین نفر کشته به جای گذاشت که اکثر آنها را برادرانمان به خاک سپردند.

عملیات والفجر سه

در عملیات والفجر سه، به قرارگاه نجف رفتیم. حدود یک ربع بود نشسته بودیم که دیدیم تلفن زنگ زد. یکی از برادران گوشی را برداشت و گفت از دفتر امام است. برادر دیگری گوشی را گرفت و صحبت کرد. کنجکاو شدیم ببینیم چه خبر است. وقتی پرسیدم، گفتند: «در طول عملیات، ساعت به ساعت از دفتر امام زنگ می‌زنند و اخبار را می‌پرسند. نصف شب، روز و خلاصه در تمام لحظات امام می‌خواهند از حرکات رزمندگان باخبر شوند.»
وقتی این مسأله را به چشم خود دیدیم، حالت عجیبی به ما دست داد. گفتیم: خدایا! نکند که ما لیاقت رهبری امام را نداشته باشیم. نکند که در ما سستی و تزلزلی به وجود آمده است که امام این ‌قدر دلش شور می‌زند و نسبت به جبهه حساس شده. وقتی دوباره پرسیدم، گفتند: «امام به جنگ حساس شده‌اند. می‌خواهند که در جریان مسایل قرار بگیرند و از اخبار جنگ اطلاع داشته باشند, به همین خاطر مدام از تهران تماس می‌گیرن

ندای پنهان

یکی از سرداران بزرگ جنگ، حاج عباس ورامینی بود که او را در فتح‌المبین شناختم. با یک اکیپ از سپاه پاسداران به جبهه اعزام شده بود و در این عملیات فرماندهی گردان حبیب‌بن‌مظاهر را به عهده داشت. در عملیات والفجر چهار گفت: «می‌خواهم به عملیات بروم.»
گفتیم: «درست است که خیلی کار داری ولی مسؤولیت ستاد سنگین است.»
می‌گفت: «آرزویی در دل من نهفته است. نگذارید این آرزو بمیرد. بگذار بروم.»
یک ساعتی داخل اتاقش بودم. با او صحبت کردم که مملکت به تو نیاز دارد، تو از نیروهای کادر و یک سرمایه هستی که برای انقلاب ساخته شده‌ای، باید بیشتر مسؤولیت بپذیری. گفت: «همه اینها را گفتید، اما من می‌خواهم بروم. به من الهام شده که باید این‌بار به عملیات بروم.»
به او تکلیف کردم که نباید بروی، ولی برای این‌که دلش نشکند، او را گذاشتم کنار معاون لشکر و گفتم: «برو روی ارتفاع ۱۸۶۶ نیروهای بسیجی را هدایت کن و خودت در سنگر فرماندهی بمان.»
دلش شاد شد. می‌خواست پر در بیاورد. توی راه به معاون لشکرگفته بود که من چه‌قدر و به چه کسانی بدهکارم. وصیت کرده بود، در حالی که می‌دانست وارد عملیات نمی‌شود.می‌رود توی خط. نزدیک ساعت شش می‌شود. نیروها از نقطه رهایی حرکت می‌کنند. می‌گفتند می‌رفت کنار بسیجی‌ها، آنها را می‌بوسید و می‌گفت: «التماس دعا دارم. افتخار حضور در کنار شما نصیبم نشد، فقط التماس دعا دارم» و مدام گریه می‌کرد.
بعد از رهایی نیروها، می‌رود داخل سنگر می‌نشیند. به محض این ‌که نیروها نزدیک محل عملیات می‌شوند، نیم ساعت مانده به شروع عملیات، به دیده‌بان می‌گوید: «الآن دشمن شروع می‌کند به آتش ریختن روی نیروها. بلندشو برویم بیرون سنگر تا آتش روی سرشان بریزیم.»
دست دیده‌بان را می‌گیرد و از سنگر بیرون می‌آیند و می‌روند نوک قله. می‌گویدکه «آن قله را بزن. الآن بسیجی‌ها نزدیک آن هستند.»
شروع به آتش ریختن می‌کنند که یک خمپاره شصت، که انگار مأمور آن قسمت ارتفاع شده بود، می‌آید و می‌خورد نزدیک آنها. یک ترکش به پیشانی مبارک این قهرمان بزرگ اسلام می‌خورد و چند لحظه‌ای بیشتر به شهادتش نمانده بود که یا مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) یا مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می‌گوید و وقتی او را به اورژانس رساندند که تمام کرده بود.
ما روسیاه بودیم که تا کنون در جبهه‌ها زنده مانده‌ایم. او انتخاب شده بود برای آن شب و آثار شهادت در سیمای ملکوتی او هویدا بود.
چند روز قبل از شهادتش، آمد و گفت: «به من ۲۴ ساعت اجازه بدهید که بروم اسلام‌آباد از خانواده‌ام خداحافظی کنم.»
تا آن موقع سابقه نداشت که قبل از عملیات چنین درخواستی بکند. گفت: «حتماً باید سری به میثم بزنم و بیایم.»
میثم، پدرش را دوست داشت. سه سال داشت و عجیب به پدرش عشق می‌ورزید. شبی که حاج عباس شهید شد، میثم تا صبح گریه می‌کند و سراغ پدر را می‌گیرد.
رفت و به سرعت برگشت. گفتم: «چه شده؟ لااقل یک روز می‌ماندی. عملیات که نبود، اگر هم از عملیات عقب می‌افتادی، تلفن می‌زدی.»
گفت: «دلم شور می‌زد. یکی دایم به من می‌گفت بلند شو برو. نتوانستم بایستم، خداحافظی کردم و آمدم.»

دیده بان

یک روز به خط مقدم رفتیم و گفتیم که برای شناسایی آمده‌ایم. یکی از برادران رزمنده، ما را حدود بیست سی ‌متر سینه‌خیز جلو برد تا جایی که اولین برجک دیده‌بانی عراقیها را دیدیم.
یک سرباز داخل آن نگهبانی می‌داد. در همین موقع، از حرکت ما سروصدایی ایجاد شد. گفتیم که لو رفته‌ایم ولی نگهبان عراقی توجهی به ما نکرد. بعد گفتیم: «خدا رحم کرد که او متوجه نشد.»
برادر رزمنده که ما را به آن‌جا برده بود، گفت: «خیالت راحت باشد. هر کاری بکنیم، نگهبان عراقی از ترس جانش پایین نمی‌آید.»
برای شناسایی، با دوربین به سنگرهای دشمن نگاه کردیم. عراقیها با لباس زیر داخل سنگرهایشان استراحت می‌‌کردند. انگار نه انگار که جنگی هست.

رضا رفته موقعیت كربلا! (روایت «همت» از «چراغى»)

(به یاد فرمانده نبرد والفجر یك، سردار شهید رضاچراغى)
... شب بیستم فروردین سال ۶۲ در منطقه فكه شمالى، عملیات پیچیده والفجر یك را شروع كردیم. این بار هم در قالب «سپاه ۱۱ قدر» تحت مسوولیت قرارگاه عملیاتى «نجف اشرف» به فرماندهى برادرمان «عزیز جعفرى» وارد عمل مى شدیم.
سپاه ۱۱ قدر چنانكه عزیزان لابد مى دانند، شامل لشكرهاى ۲۷ محمد رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) ، ۳۱ عاشورا و تیپ ۱۰ سیدالشهداء(علیه السلام ) بود. لشكر ۲۷ به فرماندهى شهید «چراغى»، لشكر ۳۱ به فرماندهى برادرمان «مهدى باكرى» و تیپ سیدالشهدا (علیه السلام ) هم به فرماندهى برادرمان «كاظم رستگار» .ما هم در رده مسوولیتى خودمان ]فرماندهى سپاه قدر[ در خدمت این عزیزان و برادران پاك و شجاع بسیج بودیم. بنده به جرأت مى گویم؛ سردار عزیزمان رضا چراغى، در این عملیات از همه چیز خودش مایه گذاشت. از روز ۲۳ فروردین به بعد كه كار گره خورد، رضا سه شبانه روز نخوابیده بود و عملیات را در محدوده لشكر ۲۷ هدایت مى كرد. نیمه شب ۲۶ فروردین آمد و گفت: «حاجى جان، مى خوام خودم برم خط مقدم، منتها چون رعایت شئون فرماندهى به ما تكلیف شده، خواستم از شما اجازه بگیرم.» هر طور بود، رضا را قانع كردم آن دو، سه ساعت باقى مانده تا وقت اذان صبح را، پیش ما بماند و استراحت كند. آن شب پیش ما ماند و دو سه ساعتى خوابید. اذان صبح روز ۲۷ فروردین ]۶۲[ كه بیدار شد، بعد از خواندن نماز، دیدم شلوار نظامى نویى را كه در ساك اش داشت، درآورد و پوشید. با تعجب پرسیدم: آقا رضا، هیچ وقت شلوار نظامى نمى پوشیدى، چى شده؟ با لب هایى خندان به من گفت: «با اجازه شما، مى خوام برم خط مقدم» گفتم احتیاجى نیست كه برى اون جلو، همین جا بیشتر به شما نیاز داریم. ناراحت شد. به من گفت: حاجى جان، مى خوام برم جلو، وضعیت فعلى خط رو بررسى كنم. الان اون جا، بچه هاى لشكر خیلى تحت فشار هستند.»
در همین اثناء از طریق بیسیم مركز پیام، خبر رسید كه لشكر یك مكانیزه سپاه چهارم بعثى ها، پاتك سختى را روى خط دفاعى بچه هاى ما انجام داده است، رضا رفت. چند ساعت بعد خبر دادند: فرمانده لشكر ۲۷ محمد رسول الله (ص) در خط مقدم دارد با خمپاره شصت، كماندوهاى بعثى را مى زند. همین خبر، نشان مى داد وضعیت آن جا براى بچه هاى ما تا چه حد وخیم شده است. گوشى بیسیم را برداشته و شروع كردم به صدا زدن برادر چراغى. مدام مى گفتم: رضا، رضا، همت- رضا، رضا، همت!
ناگهان یك نفر از آن سر خط گفت: «حاجى جان، دیگر رضا را صدا نزنید، رضا رفته موقعیت كربلا» ... و من فهمیدم رضا شهید شده است. ( برگرفته از نوار سخنرانى در مراسم تشییع شهید چراغى- ۳۰/۱/۶۲ تهران)

منابع :

1- نرم افزار مشغول عشق (یادنامه سردارشهید همت )
2- سایت جامع دفاع مقدس
3- روزنامه جوان

چهارشنبه 17/12/1390 - 15:30
شهدا و دفاع مقدس

طلائیه و ...

اینجا سرزمینی شوره زار و سوزان است . اینجا همان طلائیه خودمان است . نیك بنگر كه این سیم خاردارها و خورشیدی ها برای سر و سینه های بسیجیان ترسیم شده اند .
آیا كسی هست كه رد گلوله ها و لكه های خون را به نیش سیم خاردارها ببیند؟
آیا كسی هست كه پیكر این بسیجی را از لابلای سیم خاردارها خارج كند ؟
آیا كسی هست كه این دست جدا شده را به پیكرش باز پس دهد؟
آری اینها بالهای ملائكه اند كه به زمین آرام گرفته اند . میدان مین را نظاره كن كه چگونه زیبا جلوه می كند .
آیا كسی هست كه میدان مین را ، میدان وصل و عروج ببیند؟
اینجا همان طلائیه خودمان است و آن سه راهی شهادت ، همان سه راهی معروف است. ببین موتور كوفته و آن جسم بی جان را كه چگونه راحت و آرام گرفته است . او همت است . همان حاج همت خودمان. فرمانده لشكر 27 حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلّم) كه سر ندارد ... .
آیا كسی هست كه پیكر بی سر حسین را به یاد آورد ؟
آیا كسی هست كه گودال وصل را به ذهن آورد ؟ آیا كسی هست كه بتواند خبر شهادت او را به همسر و دو فرزندش هدیه كند؟ آیا كسی هست كه شدت جراحات و عمل تركشها بر سر و صورت و سینه اش را برای خانواده اش توصیف كند ؟
آیا كسی هست كه بتواند به فرزندانش بگوید كه بابا دیگر سر ندارد؟
هیچ میدانی معنای رجال صدقوا را ...

عاشق کشی

می خواستم بنویسم از همت
همه چیز به ذهنم رسید و هیچ چیز روزنامه خوندم , نت سر زدم , یاد سی دی هایی افتادم که از شهدا داشتم , یاد وصایا , یاد عکس های شهدا ولی هیچ چیز ...
به راستی من , تو , ما چه میدانیم از شهدا ؟
ادعا داریم یا بهتر بگویم نوک پیکان رو به طرف خودم بگیرم ادعا دارم که دوستدار شهدایم , مدیون هستم , قدرشان را می دانم به راهشان ره می پویم ولی کو ؟
کجاست ؟
چه نمک شناسی ؟
چه اعتقادی ؟
چه دوست داشتنی ؟
تو بگو بنویس ده خط از همت
تو بگو بنویس یک سطر از باکری
تو بگو بنویس یک جمله از متوسلیان
بنویس یک کلمه از ...
هیچ و دیگر هیچ
گاهی می خواهم به حال خودم زار بزنم می خواهم سر خودم داد بکشم فریاد بزنم و بگم بس نیست این همه ادعا ؟
به دیگران خرده می گیری ؟
از ناملایمت های جامعه می گی ؟
غم عالم تو دلت می شینه وقتی یه فرشته بد جور و نافرم تو خیابون می بینی ؟
بغض راه گلویت را می گیرد وقتی به مزار شهدا می ری و اینهمه معطر بودن آسمونشون را حس می کنی و باز هم از غفلت بازماندگان در حیرت می مونی ؟
اشکت سرازیر میشه وقتی نامه هایی مثل نامه زهرا به پدرشهیدشو را می شنوی ؟
عصبانی می شی وقتی امثال امیر حسین ها جسورانه حرفهای نسل سومی ها رو چشم تو چشم مسولان بنیادها و سازمانها می گن ولی اونها هنوز .... ؟
قاطی می کنی وقتی می بینی خیلی بی تفاوت به مقدساتت توهین می کنن ؟
خب خودت چی ؟ خودت چیکار کردی ؟ خودت چه گلی زدی به سرشون که دیگران نزنند ؟
خودت چقدر رعایت کردی ؟ یعنی تو نمیدونی یه شهید چی گفته ؟ چی میخاد ؟
چه وصیتی به تو و امثال تو داشته ؟
چرا میدونی همه رو می دونی
ولی تو خودتم تو راسته همون خرده گیرایی .
اینها همه مثل یه فیلم از جلوی نظرم رد شد
به یکباره دلم گرفت
چقدر غریب بودند در میان این همه شناسنامه که از این گوهران تابناک ساختیم
چقدر دور و گمنام بودند
چقدر تنها بودند
شنیده بودم که عاشقان غریبند وگمنام و تنها
فقط یک چیز به ذهنم می رسد که بگویم
عاشق
عاشقان ناب
عاشقان واقعی
عاشقان عشق
عاشق شدند و کشته شدند و بهای خونشان را از عاشق کش خود گرفتند .

تو از پنجره هاى آبى گذشتى

محمد! گلم، یادم مى آید فصل بهار بود كه آمدى به دامنم. بهارنارنج و ترنج، بهار باران و شكوفه، بهار نسیم و شبنم. بهار بود كه طعم اولین لبخندت را از غنچه هاى گل سرخ چشیدم و گریه هایت را شبیه باران یافتم.
بهار بود كه از افق شانه هایت سپیده دم طلوع كرد و نگاهت به آسمان پیوند خورد و مثل نسیم سبك از پنجره هاى آبى گذشتى و با گلهاى اقاقى پلك گشودى و روبروى هزار دشت شقایق گامهایت آغاز شد. محمدم! آن روزها كه من و تو یكى بودیم و همه بى قرار آمدن تو بودند و تو از من نفس مى گرفتى، در یكى از روزها من و تو همسفر شدیم و در راه جاده اى سرخ زائر آن سوى فرات شدیم. آن سفر كه تو هنوز در دامان من نشكفته بودى من و تو زائر شدیم. زائر حرم مظلومیت! زائر حرم وفا! زائر حرم تشنگى! ساعتها با هم زیارت نمودیم. دعا خواندیم. گریستیم. ناله كردیم و دلهایمان را كبوترى كردیم تا سالها زائر گلوهاى تشنه باشند و تو به دنیا نیامده به دریاى خون پیوستى.
اینجا جزیره مجنون است. اینجا كانالها پر از پرنده هاى پرپر است. اینجا همه به دنبال لیلاى خویش مى گردند. همه آسمان میهمان این جزیره است. همه لیلا وار شعر جنون مى سرایند. چشمه ها به هوادارى گلوهاى تشنه برخاسته اند. درختها به سجود پیشانى هاى برخاك رفته به قیامند. از طلاییه آتش و خون مى روید. هر لحظه احتمال پرنده شدن است. به همه گفته اند: فكر برگشت نباشید. تو و یارانت پا به پاى تك و پاتك عراقیها آمده اید. اما طلاییه باز هم از تو یار مى گیرد و گل. طلاییه همچنان اسیر كركسان است و هیچ راهى وجود ندارد. عملیات خیبر، تو و لشكرت مأموریت داشتید پل طلاییه را به تصرف درآورید. كار خیلى سختى بود. بچه ها همان شب اول از پل گذشتند. فرداى آن روز عراقیها پاتك زدند. آن هم چه پاتكهایى! بچه ها مقاومت مى كردند. اما ارتباط با عقبه خیلى دشوار بود. ماندن ساده نبود. مجبور شدند برگردند. لشكر چند شب عمل كرد. اما موفق نشد. در منطقه عملیاتى شما كانال آب خیلى بزرگى بود كه باید پل مى انداختید و از روى آن رد مى شدید. ولى این از نظر نظامى غیرممكن بود و تو این را خوب مى دانستى، اما گفتى: باید از این منطقه عبور كنیم. این دستور است. محمدم! هنوز از یاد نبرده ام. آن روز خسته بودى. مرتضى قربانى در جزیره مجنون كنارت بود. به او گفتى: یك نفر را بفرست جلو ببین خط چه خبر است؟ و او در جوابت گفت: دیگر كسى را ندارم بفرستم. معطل نكردى، خودت سوار موتور شدى رفتى جلو. آمدى كنار بچه ها كه دلت براى آنها تنگ شده بود. همگام با آنان شروع كردى به آر.پى.جى شلیك كردن. آب نبود، همه تشنه بودند. بچه ها قمقمه هاى خالى را از آب كناره هاى هور كه كثیف بود پر مى كردند و مى خوردند. این وضعیت تو را ناراحت مى كرد. سوار یكى از پلهاى شكسته شدى و با دست شروع كردى به پارو زدن، تا آمدى وسط هور كه آبش زلال بود. قمقمه ها را پر كردى و به بچه ها رساندى.
مادرت تعریف مى كند: كه سه ماهه آبستن تو بوده كه به زیارت كربلا مى رود. همانجا خواب مى بیند كه آقایى نورانى بچه اى قشنگ در دامانش مى گذارد و مى گوید: مواظب او باش. تو نه ماه بعد به دنیا آمدى و نامت را محمدابراهیم گذاشتند. همه مى گویند تو از همان دوران كربلایى شدى و به لبان تشنه حسین (ع) دل بستى. مادرت مى گوید: اولین سوره هاى قرآن را كه آموختى خودش به تو آموخته و بعدها هم معلم قرآن شدى. همیشه حرفهایت را به اولین كسى كه مى گفتى مادرت بود. خبر مكه رفتنت را هم اولین بار براى او تعریف نمودى. او دوست صمیمى و محرم رازهایت بود. هیچگاه به دنیا دل نبستى. به همین خاطر اصلاً صاحب منزل نشدى و همیشه خانه به دوش بودى. با همه مهربان بودى و آن را از هیچ كس دریغ نمى كردى. تا مى توانستى به فقرا كمك مى نمودى. عملیات خیبر كه شروع شد اسفندماه بود و نزدیكاى عید. عملیات در جزیره مجنون گره خورده بود. خیلى از یارانت همچون پرستوهاى مهاجر به آسمانها كوچیده بودند. باید مقاومت مى كردید و جزیره را حفظ مى نمودید. این دستور بود و تو و یارانت محكم ایستاده بودید. مادرت مى گوید پنج روز به عید مانده خبر شهادتت را آوردند. اما به او چیزى نمى گویند. جز خبر مجروح شدنت و اینكه در بیمارستان هاى اهواز بسترى هستى. فردا صبح برادرت شهادت ترا به او مى گوید و غریبانه ناله سر مى دهد: همانى شد كه خودش گفت. بعد مى خواهد تو را براى آخرین بار ببیند، اما نمى گذارند. چون صورتت از بین رفته بود و یك دستت هم قطع شده بود. اما او همچنان اصرار مى كرد. آخر سر برادرت او را مى آورد بالاى سر تو و جهت اطمینان یافتن انگشت سوم دست راست ات را كه در كوچكى لاى چرخ گوشت گیر كرده بود به او نشان مى دهند. آنگاه دلش آرام مى گیرد و غصه این را مى خورد كه چرا در آخرین تماسش كه چند روز قبل از شروع عملیات خیبر بوده به او اصرار مى كردى بچه ها در خانه تنهایند بیا چند روزى پیششان بمان، او اما نرفته و بهانه آورده كه نمى توانم بیایم و آخرین حرفش را كنار پیكر تو اینگونه زمزمه مى كند: یا حسین! این بچه را خودت به من دادى. حالا هم دارم تقدیمت مى كنم. بى حساب شدیم، از من راضى باش!
آن روز، روز سختى بود. هم براى تو و هم براى بچه هاى لشكر ۲۷ رسول (صلی الله علیه و آله و سلّم) . قرار بود یك گروهان نیرو آماده شوند و خط را تحویل بگیرند. آن روز حاج قاسم فرمانده لشكر ثارالله هم در كنارت بود. با سید حمید سه نفرى رفتید داخل سنگرى كوچك.
حرفهایتان را زدید و قرارهایتان را گذاشتید. با حاج قاسم خداحافظى كردى و با سیدحمید سوار موتور شدى. راه افتادید. یكى دیگر از بچه ها با موتور پشت سرتان بود. سنگر پایین جاده بود. باید از روى پل رد مى شدید و مى آمدید روى جاده و این همان نقطه اى بود كه عراقى ها روى آن كاملاً دید داشتند و تانكى را آنجا مستقر كرده بودند. وقتى آمدید روى پل موتورى كه پشت سرتان بود فریاد زد حاجى اینجا را پر گاز برو! اما افسوس كه دیگر دیر شده بود. گلوله شلیك شده كنار موتور شما نشست و با قدرت تمام منفجر شد و تو و سید حمید از موتور پرتاب شدید. تو به طرفى و حمید به طرفى. گلوله كار خودش را كرده بود. انفجار باعث شد كه ما از صورت مهربانت و لبخندهاى همیشگى ات محروم شویم و با یك دست به پرواز درآیى و به بهشت گام نهى.
محمدجان! آن روز تو از پنجره هاى آبى تا خدا گذشتى و از جزیره مجنون به آسمانها رسیدى. آن روز تو بودى و فرشته ها و پرنده ها. ما بودیم و مویه هاى مادرانه و دلهاى مه آلود و چشمهاى حیران. تو با فرشته ها و پرنده ها، خندان و شادمان در آسمانها ستاره مى چیدید. ما و مویه هاى مادرانه و دلهاى مه آلود و چشمهاى حیران به مزارت پناه آورده بودیم. آن روز كه تو رفتى واژه ها با من صمیمى شدند و من و شعر به هم نزدیكتر شدیم. ( امیرحسین حسینى )

شهید همت در پادگان دوکوهه

«دو کوهه» آخرین ایستگاه قطار بود؛ بچه‌ها از همین جا به مناطق مختلف در خطوط مقدم اعزام می‌شدند. دو کوهه نام آشنای همه رزمنده‌هاست. ردپای همه شهیدان را می‌توانی توی دو کوهه پیدا کنی، دو کوهه پادگانی نزدیک اندیمشک و متعلق به ارتش که زمان جنگ بخش جنوبی آن سهم سپاه شد.
این ساختمان‌های خالی هر کدام حکایتی هستند برای خودشان. گوش‌ات را روی دیوار هر کدام که بگذاری، صدایی می‌شنوی. صدای یکی از روضه قاسم می‌خواند، صدای کسی که روضه علی‌اکبر...، اینجا دیوارها هم چون بچه‌ها زخمی‌اند هنوز، نگاه کن شاید پوکه فشنگی تو را مهمان گذشته کند، تعجب نکن، گاهی وقت‌ها، عراقی‌ها بمب‌هایشان را یکراست سر همین پادگان خالی می‌کردند، تا شاید اینجا خالی شود.
همه بودند. اصفهانی، اراکی، همدانی، خراسانی همه لهجه‌ای صبح‌ها ورزش صبحگاهی داشتند؛ یک، دو، سه ... شهید! اگر خوب گوش کنی صدای دلنشین شهید گلستانی را هم می‌شنوی. که با صدای دلنشین را هم می‌شنوی. که با صدا دلنشین پادگان را گلستان می‌کرد. هنوز صدایش از بلندگوهای سرتاسر پادگان می‌آید؛ اللهم اجعل صباحنا، صباح الابرار... تابلوی تیپ‌ها و گردان‌ها را هنوز برنداشته‌اند، خوش سلیقگی کرده‌اند تا تو بروی و بخوانی؛ حمزه، کمیل، میثم، سلمان، مالک، عمار، ابوذر... اینجا همه شیطنت می‌کنند، سر به سر هم می‌گذراند، شور و حال دارند. به خوبی می‌دانند که بعد از عملیات، خیلی‌هایشان پرنده می‌شوند، بچه‌ها می‌کردند تا برای سفر آسمانی‌شان، همسفر پیدا کنند.
گاهی که عملیاتی در پیش باشد، دوکوهه پر از نیرو می‌شود. آنقدر که فضای اطراف ساختمان‌ها هم چادرهای بزرگ و کوچک برپا می‌کنند. آن وقت تو فکر کن دم اذان است. دوکوهه است و یک حوض کوچک ویک حسینیه کوچک. بسیجی‌ها می‌ریزند دور حوض، اصلا صف می‌گیرند دور حوض، «قربان دستت، داری می‌روی حسینیه به امام جماعت هم بگو قامت نبندد ما هم برسیم!» چه دست‌ها که در این حوض وضو نگرفت و در میدان مین نیفتادند.
نمازهای حسینیه حال و هوای دیگری داشت. سرسری نبود. همه‌اش تضرع و گریه و خوف... تن آدم می‌لرزید. این همه یار خمینی؟! که همه چیزشان را فدای نگاه او می‌کنند. خدایا اگر مهدی (عج) می‌آمد چه می‌شد؟! دو کوهه، سردار زیاد داشت. حاج احمد متوسلیان، حاح همت و ... . همت می‌گفت فرمانده‌ای که عقب بنشیند و بخواهد هدایت کند، نداریم. خودش می‌رفت خط مقدم. آخرش هم شد سردار بی‌سر خیبر، اسم حسینیه هم شد «حاج همت». باید همت کنی تا به راز نهفته دوکوهه پی ببری.
وقت عملیات، سکوت پرمعنا وحزن انگیزی فضای پادگان دوکوهه را فرا می‌گیرد. کسی هم اگر می‌ماند، همه‌اش به این فکر می‌کرد که حالا سینه چند نفر، سپر گلوله‌های دشمن شده است. نه فقط ایمان و خلوص بلکه، حس میهن ‌پرستی را هم باید در چشم‌های رزمنده‌های اینجا پیدا می‌کردی. خانه و زندگی و سرمایه جانشان را می‌دادند برای این یک وجب خاک، «ایران!»، راستی کجا بودند آنانی که در بد حادثه در کنار شومینه‌ها در دل زمستان لم می‌زدند، به یاران خمینی ناسزا می‌گفتند و دم از ایران می‌زدند، کجا بودند آنانی که یک لحظه گرمای پنجاه درجه جنوب را درک نکردند و در رستوران‌های شمال شهر بستنی هفت رنگ ایتالیایی می‌خوردند ودم از ایران می‌زدند.
اگر شلمچه را با غروبش می‌شناسند، دو کوهه را هم با شب‌هایش می‌شناسند. دلت می‌خواهد توی تاریکی شب، لابه‌لای این ساختمان‌ها پیچ و تاب بخوری، بروی، بیایی و در این رفتن و آمدن‌ها، بعضی حقایق، دستگیرت شود.
این وسط، چاشنی دیوانگی‌های تو. جملاتی است از شهید سبز، سید مرتضی آوینی که تو را همراهی می‌کند قدم به قدم.
«دوکوهه مغموم است و دلتنگ یاران عاشورایی خویش است...» و می‌توانی بفهمی «شرف المکان بالمکین» یعنی چه؟
یعنی کسی که روزی اینجا نشسته بود، وضو گرفته بود نماز خوانده بود. اهل آسمان بود پس اینجا آسمان است نه!
یکی از بسیجی‌ها روی یکی از دیوارها نوشته: «ای کسانی که بعداً به این ساختمان‌ها می‌آیید، تو را به خدا با وضو وارد شوید.
«دو کوهه مغموم مباش که یاران آخر الزمانی‌ات از راه می‌رسند...» و شاید تو هم یکی از آنها باشی.

منابع:

سایت امتداد
سایت ساجد

چهارشنبه 17/12/1390 - 15:30
شهدا و دفاع مقدس

(سیری کوتاه در زندگی و شخصیت سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت)

شهید در یک نگاه :
نام و نام خانوادگی : محمد ابراهیم همت
تاریخ تولد :12/1/1334
نام پدر : علی اكبر
تاریخ شهادت : 17/12/1362
محل تولد : اصفهان / شهرضا
محل شهادت : جزیره مجنون
طول مدت حیات :28 سال
مزار شهید :گلزار شهدای شهرضا
به روز 12 فروردین 1334 ه.ش در شهرضا در خانواده ای مستضعف و متدین بدنیا آمد. او در رحم مادر بود كه پدر و مادرش عازم كربلای‍ معلّی و زیارت قبرسالار شهیدان و دیگر شهدای آن دیار شدند و مادر با تنفس شمیم روحبخش كربلا، عطر عاشورایی را به این امانت الهی دمید.
محمد ابراهیم درسایه محبّت‍ های پدر ومادر پاكدامن، وارسته و مهربانش دوران كودكی را پشت‍سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد. در دوران تحصیلش از هوش واستعداد فوق‍العاده‍ای برخوردار بود و با موفقیت تمام دوران دبستان و دبیرستان را پشت سر گذاشت. هنگام فراغت از تحصیل بویژه در تعطیلات تابستانی با كار وتلاش فراوان مخارج شخصی خود را برای تحصیل بدست می‍آورد و از این راه به خانواده زحمتكش خود كمك قابل توجه ای می‍كرد. او با شور ونشاط و مهر و محبت و صمیمیتی كه داشت به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دیگری می بخشید.
پدرش از دوران كودكی او چنین می گوید: « هنگامی كه خسته از كار روزانه به خانه برمی‍گشتم، دیدن فرزندم تمامی خستگی ها و مرارت ها را از وجودم پاك می‍كرد و اگر شبی او را نمی دیدم برایم بسیار تلخ و ناگوار بود. »
اشتیاق محمد ابراهیم به قرآن و فراگیری آن باعث می‍شد كه از مادرش با اصرار بخواهد كه به او قرآن یاد بدهد و او را در حفظ سوره‍ ها كمك كند. این علاقه تا حدی بود كه از آغاز رفتن به دبیرستان توانست قرائت كتاب ‍آسمانی قرآن را كاملاً فرا گیرد و برخی از سوره‍ه ای كوچك را نیز حفظ كند.
دوران سربازی :
در سال 1352 مقطع دبیرستان را با موفقیت پشت سرگذاشت و پس از اخذ دیپلم با نمرات عالی در دانشسرای اصفهان به ادامه‍ تحصیل پرداخت. پس از دریافت مدرك تحصیلی به سربازی رفت ـ به گفته خودش تلخ ‍ترین دوران عمرش همان دوسال سربازی بود ـ در لشكر توپخانه اصفهان مسؤولیت آشپزخانه به عهده او گذاشته شده بود.
ماه مبارك ‍رمضان فرا رسید، ابراهیم در میان برخی از سربازان همفكر خود به دیگر سربازان پیام فرستاد كه آنها هم اگر سعی كنند تمام روزهای رمضان را روزه بگیرند، می‍توانند به هنگام سحری به آشپزخانه بیایند. «ناجی» معدوم فرمانده لشكر، وقتی كه از این توصیه ابراهیم و روزه گرفتن عده‍ای از سربازان مطلع شد، دستور داد همه سربازان به خط شوند و همگی بدون استثناء آب بنوشند و روزه خود را باطل كنند. پس از این جریان ابراهیم گفته بود: « اگر آن روز با چند تیر مغزم را متلاشی می‍كردند برایم گواراتر از این بود كه با چشمان خود ببینم كه چگونه این از خدا بی‍خبران فرمان می‍دهند تا حرمت مقدس ‍ترین فریضه دینمان را بشكنیم و تكلیف الهی را زیرپا بگذاریم. »
امّا این دوسال برای شخصی چون ابراهیم چندان خالی از لطف هم نبود؛ زیرا در همین مدت توانست با برخی از جوانان روشنفكر و انقلابی مخالف رژیم ستم شاهی آشنا شود و به تعدادی از كتب ممنوعه (از نظر ساواك) دست یابد. مطالعه آن كتاب‍ها كه مخفیانه و توسط برخی از دوستان، برایش فراهم می‍شد تأثیر عمیق و سازنده‍ای در روح و جان محمدابراهیم گذاشت و به روشنایی اندیشه و انتخاب راهش كمك شایانی كرد. مطالعه همان كتاب‍ها و برخورد و آشنایی با بعضی از دوستان، باعث شد كه ابراهیم فعالیت‍ های خود را علیه رژیم ستمشاهی آغاز كند و به روشنگری مردم و افشای چهره طاغوت بپردازد.
دوران معلمی:
پس از پایان دوران سربازی و بازگشت به زادگاهش شغل معلمی را برگزید. در روستاها مشغول تدریس شد و به تعلیم فرزندان این مرز و بوم همت گماشت. ابراهیم در این دوران نیز با تعدادی از روحانیون متعهد و انقلابی ارتباط پیدا كرد و در اثر مجالست با آنها با شخصیت حضرت امام ( رحمت الله علیه ) بیشتر آشنا شد. به دنبال این آشنایی و شناخت، سعی می‍كرد تا در محیط مدرسه و كلاس درس، دانش آموزان را با معارف اسلامی و اندیشه های انقلابی حضرت امام ( رحمت الله علیه ) و یارانش آشنا كند.
او در تشویق و ترغیب دانش آموزان به مطالعه و كسب بینش و آگاهی سعی وافری داشت و همین امور سبب شد كه چندین نوبت از طرف ساواك به او اخطار شود. لیكن روح بزرگ و بی‍باك او به همه آن اخطارها بی اعتنا بود و هدف و راهش را بدون اندك تزلزلی پی می‍گرفت و از تربیت شاگردان خود لحظه ‍ای غفلت نمی‍ورزید. با گسترش تدریجی انقلاب اسلامی، ابراهیم پرچمداری جوانان مبارز شهرضا را برعهده گرفت. پس از انتقال وی به شهرضا برای تدریس در مدارس شهر، ارتباطش با حوزه علمیه قم برقرار شد و بطور مستمر برای گرفتن رهنمود، ملاقات با روحانیون و دریافت اعلامیه و نوار به قم رفت وآمد می‍كرد.
سخنرانی‍های پرشور و آتشین او علیه رژیم كه بدون مصلحت اندیشی انجام می‍شد، مأمورین رژیم را به تعقیب وی واداشته بود، به گونه ای كه او شهربه شهر می‍گشت تا از دستگیری درامان باشد. نخست به شهر فیروزآباد رفت و مدتی در آنجا دست به تبلیغ و ارشاد مردم زد. پس از چندی به یاسوج رفت. موقعی كه درصدد دستگیری وی برآمدند به دوگنبدان عزیمت كرد و سپس به اهواز رفت و در آنجا سكنی گزید. در این دوران اقشار مختلف در اعتراض به رژیم ستمشاهی و اعمال وحشیانه اش عكس العمل نشان می‍دادند و ابراهیم احساس كرد كه برای سازماندهی تظاهرات باید به شهرضا برگردد.
بعد از بازگشت به شهر خود در كشاندن مردم به خیابان‍ها و انجام تظاهرات علیه رژیم، فعالیت و كوشش خود را افزایش داد تا اینكه در یكی از راهپیمایی‍های پرشورمردمی، قطعنامه مهمی كه یكی از بندهای آن انحلال ساواك بود، توسط شهید همت قرائت شد. به دنبال آن فرمان ترور و اعدام ایشان توسط فرماندار نظامی اصفهان، سرلشكر معدوم «ناجی»، صادر گردید. مأموران رژیم در هرفرصتی در پی آن بودند كه این فرزند شجاع و رشید اسلام را از پای درآورند، ولی او با تغییر لباس وقیافه، مبارزات ضد دولتی خود را دنبال می‍كرد تا اینكه انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی ( رحمت الله علیه ) ، به پیروزی رسید.
فعالیت های پس از پیروزی انقلاب:
پیروزی انقلاب در جهت ایجاد نظم ودفاع از شهر و راه اندازی كمیته انقلاب اسلامی شهرضا نقش اساسی داشت. او از جمله كسانی بود كه سپاه شهرضا را با كمك دوتن از برادران خود و سه تن از دوستانش تشكیل داد. درایت و نفوذ خانوادگی كه درشهر داشتند مكانی را بعنوان مقر سپاه دراختیار گرفته و مقادیر قابل توجهی سلاح از شهربانی شهر به آنجا منتقل كردند و از طریق مردم، سایر مایحتاج و نیازمندی‍ها را رفع كردند.
به تدریج عناصر حزب اللهی به عضویت سپاه درآمدند. هنگامی كه مجموعه سپاه سازمان پیدا كرد، او مسؤولیت روابط عمومی سپاه را به عهده داشت. به همت این شهید بزرگوار و فعالیت‍های شبانه‍روزی برادران پاسدار در سال 58، یاغیان و اشرار اطراف شهرضا كه به آزار واذیت مردم می‍پرداختند، دستگیر و به دادگاه انقلاب اسلامی تحویل داده شدند و شهر از لوث وجود افراد شرور و قاچاقچی پاكسازی گردید.
از كارهای اساسی ایشان در این مقطع، سامان بخشیدن به فعالیت‍های فرهنگی، تبلیغی منطقه بود كه در آگاه ساختن جوانان و ایجاد شور انقلابی تأثیر بسزایی داشت. اواخر سال 58 برحسب ضرورت و به دلیل تجربیات گران‍بهای او در زمینه امور فرهنگی به خرمشهر و سپس به بندر چابهار و كنارك (در استان سیستان و بلوچستان) عزیمت كرد و به فعالیت‍های گسترده فرهنگی پرداخت.
نقش شهید در كردستان و مقابله با ضدانقلاب:
شهید همت در خرداد سال 1359 به منطقه كردستان كه بخش‍هایی از آن در چنگال گروهك‍های مزدور گرفتار شده بود، اعزام گردید. ایشان با توكل به خدا و عزمی راسخ مبارزه بی‍امان و همه جانبه‍ای را علیه عوامل استكبار جهانی و گروهك‍ های خودفروخته در كردستان شروع كرد و هر روز عرصه را برآنها تنگ‍تر نمود. از طرفی در جهت جذب مردم محروم كُرد و رفع مشكلات آنان به سهم خود تلاش داشت و برای مقابله با فقر فرهنگی منطقه اهتمام چشمگیری از خود نشان می داد تا جایی كه هنگام ترك آنجا، مردم منطقه گریه می‍كردند و حتی تحصن نموده و نمی‍خواستند از این بزرگوار جدا شوند.
رشادت‍های او دربرخورد با گروهك‍ های یاغی قابل تحسین وستایش است. براساس آماری كه از یادداشت‍ های آن شهید به‍دست آمده است، سپاه پاسداران پاوه از مهر 59 تا دی‍ماه 60 (بافرماندهی مدبرانه او) عملیات موفق در خصوص پاكسازی روستاها از وجود اشرار، آزادسازی ارتفاعات و درگیری با نیروهای ارتش بعث داشته است.
گوشه ای از خاطرات كردستان به قلم شهید :
« در هفدهم مهرماه 1360 با عنایت خدای منان و همكاری بی‍دریغ سپاه نیرومند مریوان، پاكسازی منطقه «اورمان» با هفت روستای محروم آن به‍انجام رساند و به خواست خدا و امدادهای غیبی، «حزب رزگاری» به كلی از بین رفت. حدود 300 تن از خودباختگان سیه‍بخت، تسلیم قوای اسلام گردیدند. یكصد تن به هلاكت رسیدند و بیش از 600 قبضه اسلحه به دست سپاهیان توانمند اسلام افتاد. پاسداران رشید با همت ومردانگی به زدودن ناپاكان مزاحم از منطقه نوسود و پاوه پرداختند و كار این پاكسازی و زدودن جنایتكاران پست، تا مرز عراق ادامه یافت.
این پیروزی و دشمن سوزی، در عملیات بزرگ و بالنده محمّدرسول الله ص و با رمز «لااله الا الله» به‍دست آمد. در مبارزات بی‍امان یك ساله، 362 نفر از فریب‍ خوردگان « دمكرات، كومله، فدایی و رزگاری» با همه سلاح‍های مخرب و آتشین خود تسلیم سپاه پاوه شدند و امان‍ نامه دریافت نمودند. همزمان با تسلیم شدن آنان، 44 سرباز و درجه دار عراقی نیز به آغوش پرمهر اسلام پناهنده شده و به تهران انتقال یافتند.
منطقه پاوه و نوسود به جهنمی هستی سوز برای اشرار خدانشناس تبدیل گشت، قدرت وتحرك آن ناپاكان دیوسیرت رو به اضمحلال و نابودی گذاشت، بطوری كه تسلیم و فرار را تنها راه نجات خود یافتند. در اندك مدتی آن منطقه آشو ب‍خیز و ناامن كه میدان تك‍تازی اشرار شده بود به یك سرزمین امن تبدیل گردید. »
شهید همت و دفاع مقدس:
پس از شروع جنگ تحمیلی از سوی رژیم متجاوز عراق، شهید همت به صحنه كارزار وارد شد و درطی سالیان حضور در جبهه‍ های نبرد، خدمات شایان توجهی برجای گذاشت و افتخارها آفرید. او و سردار رشید اسلام، حاج احمد متوسلیان، به دستور فرماندهی محترم كل سپاه مأموریت یافتند ضمن اعزام به جبهه جنوب، تیپ محمدرسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) را تشكیل دهند. در عملیات سراسری فتح المبین، مسؤولیت قسمتی از كل عملیات به عهده این سردار دلاور بود. موفقیت عملیات درمنطقه كوهستانی «شاوریه» مرهون ایثار و تلاش این سردار بزرگ و همرزمان اوست.
شهید همت در عملیات پیروزمند بیت ‍المقدس در سمت معاونت تیپ محمدرسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) فعالیت و تلاش تحسین برانگیزی را در شكستن محاصره جاده شلمچه ـ خرمشهر انجام داد و به حق می‍توان گفت كه او یگان تحت امرش سهم بسزایی در فتح خرمشهر داشته ‍اند و با اینكه منطقه عملیاتی دشت بود، شهید حاج همت با استفاده از بهترین تدبیر نظامی به نحو مطلوبی فرماندهی كرد.
در سال 1361 با توجه به شعله ور شدن آتش فتنه و جنگ در جنوب لبنان به منظور یاری رساندن به مردم مسلمان و مظلوم لبنان كه مورد هجوم ناجوانمردانه رژیم صهیونیستی قرار گرفته بود راهی آن دیار شد و پس از دو ماه حضور در این خطه به میهن اسلامی بازگشت و درمحور جنگ وجهاد قرارگرفت.
با شروع عملیات رمضان در تاریخ 23/4/1361 درمنطقه «شرق بصره» فرماندهی تیپ 27 حضرت رسول اكرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) را برعهده گرفت و بعدها با ارتقای این یگان به لشكر، تا زمان شهادتش در سمت فرماندهی انجام وظیفه نمود. پس از آن در عملیات مسلم بن‍ عقیل و محرم ـ كه او فرمانده قرارگاه ظفر بود ـ سلحشورانه با دشمن زبون جنگید. در عملیات والفجر مقدماتی بود كه شهیدحاج همت، مسؤولیت سپاه یازدهم قدر را كه شامل لشكر 27 حضرت محمدرسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) ، لشكر 31 عاشورا، لشكر 5 نصر و تیپ 10 سیدالشهدا (علیه السلام ) بود، برعهده گرفت.
سرعت عمل و صلابت رزمندگان لشكر 27 تحت فرماندهی ایشان در عملیات والفجر 4 و تصرف ارتفاعات كانی‍مانگا در آن مقاطع از خاطره ها محو نمی‍شود. صلابت، اقتدار و استقامت فراموش‍نشدنی این شهید والامقام و رزمندگان لشكر محمدرسول‍الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در جریان عملیات خیبر درمنطقه طلائیه و تصرف جزایرمجنون و حفظ آن با وجود پاتك‍های شدید دشمن، از افتخارات تاریخ جنگ محسوب می‍گردد.
مقاومت و پایداری آنان در این جزایر به قدری تحسین برانگیز بود كه حتی فرمانده سپاه سوم عراق در یكی از اظهاراتش گفته بود :
« ... ما آنقدر آتش بر جزایر مجنون فرو ریختیم و آنچنان آنجا را بمباران شدید نمودیم كه از جزایر مجنون جز تلی خاكستر چیز دیگری باقی نیست! » اما شهید همت بدون هراس و ترس از دشمن و با وجود بی‍خوابی‍های مكرر همچنان به ادای تكلیف و اجرای فرمان حضرت امام خمینی ( رحمت الله علیه ) مبنی برحفظ‍جزایر می اندیشید و خطاب به برادران بسیجی می گفت :
« برادران، امروز مسأله ما، مسأله اسلام و حفظ و حراست از حریم قرآن است. بدون تردید یا همه باید پرچم سرخ عاشورایی حسین (علیه السلام) را به دوش كشیم و قداست مكتبمان، مملكت و ناموسمان را پاسداری و حراست كنیم و با گوشت و خون به حفظ جزیره، همت نمائیم، یا اینكه پرچم ذلت و تسلیم را درمقابل دشمنان خدا بالا ببریم و این ننگ و بدبختی را به دامن مطهر اعتقادمان روا داریم، كه اطمینان دارم شما طالبان حریت و شرف هستید، نه ننگ و بدنامی. »
ویژگی های برجسته شهید :
او عارفی وارسته، ایثارگری سلحشور و اسوه‍ای برای دیگران بود كه جز خدا به چیز دیگری نمی اندیشید و به عشق رسیدن به هدف متعالی و كسب رضای خدا و حضرت احدیت، شب و روز تلاش می‍كرد و سخت‍ترین و مشكل‍ترین مسؤولیت های‍ نظامی را با كمال خوشرویی و اشتیاق و آرامش ‍خاطر می‍پذیرفت.
سردار رحیم صفوی درباره وی چنین می‍گوید :
« او انسانی بود كه برای خدا كار می‍كرد و اخلاص در عمل از ویژگی‍های بارز اوست. ایشان یكی از افراد درجه اولی بود كه همیشه مأموریت‍ های سنگین برعهده اش قرار داشت. حاج همت مثل مالك اشتر بود كه با خضوع و خشوعی كه درمقابل خدا و در برابر دلاورمردان بسیجی داشت، درمقابله با دشمن همچون شیری غرّان از مصادیق « اشداء علی الكفار، رحماء بینهم» بود. همت كسی بود كه برای این انقلاب همه چیز خودش را فدا كرد و از زندگیش گذشت. او واقعاً به امرولایت اعتقادكامل داشت و حاضر بود در این راه جان بدهد، كه عاقبت هم چنین كرد. همیشه سفارش می‍كرد كه دستورات را باید موبه‍مو اجرا كرد. وقتی دستوری هرچند خلاف نظرش به وی ابلاغ می‍شد، از آن دفاع می‍كرد. ابراهیم از زمان طفولیت، روحی لطیف،عبادی و نیایشگر داشت. »
پدر بزرگوارش می‍گوید :
« محمدابراهیم از سن 10 سالگی تا لحظه شهادت در تمام فراز ونشیب‍های سیاسی ونظامی، هرگز نمازش ترك نشد. روزی از یك سفرطولانی و خسته كننده به منزل بازگشت. پس از استراحت مختصر، شب فرا رسید. ابراهیم آن شب را با همه خستگی‍هایش تا پگاه، به نماز ونیایش ایستاد و وقتی مادرش او را به استراحت سفارش نمود، گفت: مادر! حال عجیبی داشتم. ای كاش به سراغم نمی ‍آمدی و آن حالت زیبای روحانی را از من نمی‍گرفتی.»
این انسان پارسا تا آخرین لحظات حیات خود، دست از دعا ونیایش برنداشت. نماز اول وقت را برهمه چیز مقدم می‍شمرد و قرآن و توسل برنامه روزانه او بود. او به راستی همه چیزش را فدای انقلاب كرده بود. آن چیزی كه برای او مطرح نبود خواب وخوراك و استراحت بود. هر زمان كه برای دیدار خانواده‍اش به شهرضا می‍رفت، درآنجا لحظه‍ای از گره‍ گشایی مشكلات و گرفتاری‍های مردم بازنمی‍ایستاد و دائماً در اندیشه انجام خدمتی به خلق‍الله بود. شهید همت آنچنان با جبهه وجنگ عجین شده بود كه در طول حیات نظامی خود فرزند بزرگش را فقط شش بار و فرزند كوچكتر خود را تنها یكبار در آغوش گرفته بود.
او بسان شمع می‍سوخت و چونان چشمه‍ساران درحال جوشش بود و یك آن از تحرك باز نمی‍ایستاد. روحیه ایثار و استقامت او شگفت انگیز بود. حتی جیره و سهمیه لباس خود را به دیگران می‍بخشید و با همان كم، قانع بود و درپاسخ كسانی كه می‍پرسیدند چرا لباس خود را كه به آن نیازمند بودی، بخشیدی؟ می‍گفت: « من پنج سال است كه یك اوركت دارم و هنوز قابل استفاده است! »
او فرماندهی مدیرو مدبّر بود. قدرت عجیبی درمدیریت داشت. آن هم یك مدیریت سالم در اداره كارها و نیروها. با وجود آنكه به مسائل عاطفی و نیز اصول‍مدیریت احترام می‍گذاشت و عمل می‍كرد، درعین حال هنگام فرماندهی قاطع بود. او نیروهای تحت امر خود را خوب توجیه می‍كرد و نظارت و پیگیری خوبی نیز داشت. كسی را كه در انجام دستورات كوتاهی می‍نمود بازخواست می‍كرد و كسی را كه خوب عمل می‍كرد تشویق می‍نمود.
بینش سیاسی بُعد دیگری از شخصیت والای او به شمار می‍رفت. به مسائل لبنان و فلسطین وسایر كشورهای اسلامی بسیار می‍اندیشید و آنچنان از اوضاع آنجا مطلع بود كه گویی سالیان درازی در آن سامان با دشمنان خدا و رسول ص درستیز بوده است. او با وجود مشغله فراوان از مطالعه غافل نبود و نسبت به مسائل سیاسی روز شناخت وسیعی داشت. از ویژگی‍های اخلاقی شهید همت برخورد دوستانه او با بسیحیان جان بركف بود. به بسیجیان عشق می‍ورزید و همواره در سخنانش از این مجاهدان مخلص تمجید و قدرشناسی می‍كرد. « من خاك پای بسیجی‍ها هم نمی‍شوم. ای كاش من یك بسیجی بودم و در سنگر نبرد از آنان جدا نمی‍شدم.»
وقتی درسنگرهای نبرد، غذای گرم برای شهید همت می‍آوردند سؤال می‍كرد : آیا نیروهای خط مقدّم و دیگر اعضای همرزممان در سنگرها همین غذا را می‍خورند یا خیر؟ و تا مطمئن نمی‍شد دست به غذا نمی‍زد.
شهیدهمت همواره برای رعایت حقوق بسیجیان به مسؤلان امر تأكید و توصیه داشت. او كه از روحیه ایثار واستقامت كم‍نظیری برخوردار بود، با برخوردها و صفات اخلاقی‍اش در واقع معلمی نمونه و سرمشقی خوب برای پاسداران و بسیجیان بود و خود به آنچه می‍گفت، عمل می‍كرد. عشق وعلاقه نیروها به او نیز از همین راز سرچشمه می‍گرفت. برای شهید همت مطرح نبود كه چكاره است، فرمانده است یا نه. همت یك رزمنده بود، همت هم مرد جنگ بود و هم معلمی وارسته.
نحوه شهادت :
شهید همت در جریان عملیات خیبر به برادران گفته بود: «باید مقاومت كرده و مانع از بازپس‍گیری مناطق تصرف شده، توسط دشمن شد. یا همه این‍جا شهید می‍شویم ویا جزیره مجنون را نگه می‍داریم.» رزمندگان لشكر نیز با تمام توان دربرابر دشمن مردانه ایستادگی كردند. حاجی جلو رفته بود تا وضع جبهه توحید را از نزدیك بررسی كند، كه گلوله توپ در نزدیكی اش اصابت می‍كند و این سردار دلاور به همراه معاونش، شهید اكبر زجاجی، دعوت حق را لبیك گفتند و سرانجام در 17 اسفند سال 1362 در عملیات خیبر به لقاء خداوند شتافتند.

منابع :

http://sobh.org
http://sajed.ir
www.montazeran.persiangig.com
نرم افزار مشغول عشق (یادنامه سردارشهید همت )

چهارشنبه 17/12/1390 - 15:29
خواص خوراکی ها

هلیله سیاه,خواص هلیله سیاه

 

 هلیله سیاه، گیاهی است معروف به اکسیر طول عمر که بومی کشور هند است و برای درمان بیماری های متعدد از آن استفاده می شود. در این مطلب به نقل از «ehow» با چند خاصیت این گیاه آشنا می شویم.

 

هلیله تقویت کننده حافظه است.

 

مانع از سفید شدن مو می شود.

 

تقویت کننده معده به حساب می آید.

 

سیستم گوارشی را برای هضم غذا تحریک می کند.

 

مصرف آن به طور موثر اسیدیته و سوزش سردل را درمان می کند. مصرف آن پس از غذا، اسیدیته معده را خنثی می کند.

 

جویدن هر شب آن بیماری آسم را به حداقل کاهش می دهد.

 

به عنوان ملین خفیف، یبوست را درمان می کند.

 

برای درمان ناراحتی های چشمی، چشم را با دم کرده آن شست و شو دهید.

 

جویدن روزانه مقداری از آن به صورت ناشتا، بیماری های متعدد از جمله بواسیر، قولنج و یبوست و آسم را درمان می کند.

 

مصرف پودر شده آن، خون را تصفیه می کند.

 

برای برطرف کردن سیاهی دور چشم موثر است.

 

منبع:روزنامه خراسان

چهارشنبه 17/12/1390 - 15:12
دانستنی های علمی

آفرینش جن,جن

 

 

از دیرباز ذهن بشر به وجود پدیده‌ای به نام «جن» آشنا بوده است. در قرآن کریم و روایات معصومان – (ع) – به آفرینش جن تصریح  شده است. فیلسوفان و متکلمان اسلامی نیز درباره‌ی این آفریده‌ی الهی به بحث و گفتگو پرداخته‌اند؛ اکثریت آن‌ها جن را موجودی آتشین که به هر شکل ممکن می‌تواند در آید معرفی کرده‌اند، اما در این میان فیلسوفانی همچون ملاصدرا (ره) با نگاه دیگری به مسأله نگریسته، دست به تأویل برده است. از نظر ایشان حقیقت «جن» با آنچه در ذهن ما است تفاوت دارد. از برآیند مطالبی که در مورد «جن» گفته شده می‌توان دریافت که جن نیز همانند انسان دارای نفس ناطقه است و از اینرو در زمره‌ی نفوس که خود یکی از اقسام جوهر است قرار می‌گیرد.

 

دیباچه

جن یا پری از جمله مواردی است که در قرآن کریم به آفرینش آن تصریح شده است (وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِن مَّارِجٍ مِّن نَّارٍ - الرحمن، 15) . جن پیش از انسان آفریده شده وَ الجَْانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ - حجر، 27 و خداوند در آفرینش آن هدفمند بوده است (وَ مَا خَلَقْتُ الجِْنَّ وَ الْانسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ - ذاریات، 56 ) . جنیان همانند انسان، مکلّف به تکالیف دینی‌اند و در روز قیامت از اعمال آن‌ها سؤال می‌شود (یَامَعْشرََ الجِْن وَ الْانسِ أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِّنکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ ءَایَتیِ- انعام، 130 ) و چنانچه از دستورات الهی سرپیچی کنند به عذاب دوزخ گرفتار شده، وارد جهنم می‌شوند (قَالَ ادْخُلُواْ فیِ أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِکُم مِّنَ الْجِن وَ الْانسِ فیِ النَّارِ - اعراف، 38 ) .این‌ها همه آیاتی است که به آفرینش جن تصریح کرده و از اینرو جای هیچ شک و شبهه‌ای درباره‌ی اصل آفرینش این پدیده‌ی الهی باقی نگذاشته است. آنچه جای بحث و گفتگو هنوز در مورد آن باز است چیستی این پدیده و چگونگی زندگی آن است. ما در این مقاله پس از بررسی واژه جن، به اثبات آن از نظر قرآن و روایات پرداخته، ماهیت و جایگاه وجودی آن را در نظام هستی مشخص می‌کنیم. از دیرباز وجود پدیده‌ای به نام جن در میان بشر پذیرفته شده است و آدمیان گاه از وجود موجوداتی سخن به میان می‌آوردند که غیبی و نامحسوس‌اند و چه بسا برای آزار و اذیت انسان‌ها به شیطنت می‌پردازند. داستان‌های فراوانی از دیده شدن آن‌ها و رویارویی آن‌ها با انسان گفته شده است که هم پذیرش آن‌ها بدون سند و مدرک دور از خرد است و هم ردّ آن‌ها بدون دلیل علمی کار درستی نیست؛ از این رو در رویارویی با این همه داستان و روایت بهتر است از هرگونه قضاوتی در مورد آن‌ها خودداری کنیم و به دامان قرآن و پیشوایان دینی چنگ بزنیم. این کار به ما کمک می‌کند تا با بهره‌مندی از زلال معرفت آن‌ها اذهان خویش را به نور هدایت روشن کرده، از سپردن زمام دل خویش به داستان‌ها و افسانه‌هایی که تشخیص درستی یا نادرستی آن‌ها از توان ما خارج است خودداری کنیم. در میان این همه داستان و افسانه تنها منبعی که به ما کمک می‌کند تا با اطمینان کامل در مورد این پدیده به تحقیق و جستجو بپردازیم قرآن – کلام خدا – و پیرو آن کلام برگزیدگان او است زیرا هر دو دسته از داستان سرایی و افسانه سازی به دور بوده‌اند.

 

بررسی واژه‌ی «جن»

 

جن کلمه‌ای است عربی از ماده (ج ن ن) که به معادل فارسی آن پری گفته می‌شود (1) . این واژه اسم جمع است به معنای موجود نامرئی، چه نیک و چه بد (2) .جن نوعی از انواع عالم است که آن را به این خاطر جن گویند که از چشم‌ها پوشیده است. آن‌ها خود را از انسان‌ها مخفی می‌کنند و به همین خاطر دیده نمی‌شوند (3) .از نظر راغب اصفهانی، اصل جن مخفی بودن شیء از حواس است و به همین خاطر قلب را «جنان» می‌گویند زیرا از حواس مخفی است. جن بنا بر یک وجه، به انواع روحانی غیر از انسان گفته می‌شود که از حواس ما پوشیده هستند. گفته می‌شود که بنا بر این وجه ملائکه و شیاطین داخل در جن هستند پس همه‌ی ملائکه جن هستند ولی هر جنی ملک نیست [عموم و خصوص مطلق]. گفته شده است که اشیاء روحانی بر سه دسته‌اند: 1- اخیار که همان ملائکه هستند. 2- اشرار که همان شیاطین هستند. 3- اوساط که هم خوب دارند و هم بد، و این دسته همان جن هستند (4). بنابراین از مجموع کتاب‌های لغت چنین برداشت می‌شود که واژه‌ی جن از ریشه‌ی (ج ن ن) به معنای ستر و پوشانیدن گرفته شده است. عرب در جاهای دیگری نیز از اصل این واژه بهره برده است؛ به عنوان مثال جنین را از آن جهت که در زیر پرده‌ی شکم پنهان است جنین می‌نامند، و به بستانی که دارای درختان فراوان است و زمین آن وسیله‌ی درختان پوشیده می‌شود جنّت گفته می‌شود (5) .

 

الف - «جن» از نگاه قرآن

واژه‌ی «جن» بیست و دو بار و واژه‌ی «جانّ» هفت بار در قرآن به کار رفته است. همچنین از واژه‌ی «جنّه» ده بار در قرآن استفاده شده است که در این میان پنج مورد آن به معنای جن و پنج مورد دیگر به معنای مجنون است. بنابراین در مجموع، این واژه سی و چهار بار در قرآن تکرار شده است. بر خلاف داستان‌ها و افسانه‌هایی که در مورد جن رایج است و از این پدیده‌ی الهی صورتی وحشتناک و عجیب نشان داده است نگاه قرآن به این مخلوق الهی بسیار جالب است. در تمام آیات قرآنی که در این مورد نازل شده است حتی یک مورد نمی‌توان یافت که جن را موجودی هولناک و ترس‌آور شناسانده باشد و این نکته‌ای در خور توجه است. قرآن از جن همانند انسان یاد می‌کند و هرجا از تکلیف و آتش جهنم سخن می‌گوید این دو را در کنار هم قرار می‌دهد (یَامَعْشرََ الجِْن وَ الْانسِ أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِّنکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ ءَایَتیِ - انعام 130 )، (وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِّنَ الجِْن وَ الْانسِ - اعراف، 179 ) . آنجا که به هدفمند بودن آفرینش انسان تصریح می‌کند، آفرینش جن را نیز از قلـم نمی‌اندازد و تأکـید می‌کند که هر دوی آن‌ها را برای عبادت آفریده است (وَ مَا خَلَقْتُ الجِْنَّ وَ الْانسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ - ذاریات، 56 ) . یکی از سوره‌های قرآن که سخن ما را تأیید می‌کند سوره‌ی الرحمن است. در این سوره، خداوند رحمان در آیات متعدد هر دو را با همدیگر مورد خطاب قرار می‌دهد ()فَبِأَی ءَالَاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ که به گفته‌ی مفسّر المیزان، مخاطب در این آیات جن و انس هستند. باز در همین سوره از آن‌ها به «ثقلین» تعبیر می‌کند (سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ الثَّقَلَانِ - الرحمن، 31 ) و بدون فاصله آن‌ها را در کنار هم مورد خطاب قرار می‌دهد (یَامَعْشَرَ الجِْن وَ الْانس- الرحمن، 33 ) . از مجموع این آیات چنین به دست می‌آید که در جهان هستی، انسان و جن در کنار هم قرار دارند به گونه‌ای که در بسیاری از آیات قرآنی هر دو، مورد خطاب قرار می‌گیرند، و در صورت مخالفت با دستورات الهی هر دو به سرنوشت شوم دچار خواهند شد. علاوه بر آن در قرآن سوره‌ای به نام «جن» نامیده شده است. در شأن نزول این سوره چنین آمده است:

 

1 . پیامبر اکرم (ص) از مکه به سوی بازار «عکاظ» در «طائف» آمد تا مردم را در آن اجتماع بزرگ به سوی اسلام دعوت کند، اما کسی به دعوت او پاسخ مثبت نگفت. در بازگشت به محلی رسید که آن را وادی «جن» می‌گفتند. شب را در آن جا ماند و تلاوت آیات قرآن می‌فرمود. گروهی از جن شنیدند و ایمان آوردند و برای تبلیغ به سوی قوم خود بازگشتند (6)

 

2 .ابن عباس می‌گوید: پیامبر (ص) مشغول نماز صبح بود و در آن تلاوت قرآن می‌کرد. گروهی از جن در صدد تحقیق از علت قطع اخبار آسمان‌ها از خود بودند. صدای تلاوت قرآن محمد (ص) را شنیدند و گفتند: علت قطع اخبار آسمان از ما همین است. به سوی قوم خود بازگشتند و آن‌ها را به سوی اسلام دعوت کردند (7) .

 

داستان، مربوط به گروهی از جنیان است که قرآن را شنیدند و به آن ایمان آوردند، سپس سخنانی مطرح کردند که بیان آن خالی از فایده نیست: «به نام خداوند بخشاینده بخشایشگر»

 

1. بگو: به من وحی شده است که جمعی از «جن» به سخنانم گوش فرا داده‌اند، سپس گفته‌اند: ما قرآن عجیبی شنیده‌ایم.

 

2. که به راه راست هدایت می‌کند، لذا ما به آن ایـمان آورده‌ایم و هرگز احدی را شریک پروردگـارمان قرار نمی‌دهیم.

 

3. بلند است مقام با عظمت پروردگار ما، و او هرگز برای خود همسر و فرزندی انتخاب نکرده است.

 

4. سفیهان ما درباره‌ی خداوند سخنان ناروا می‌گفتند.

 

5 . ما گمان می‌کردیم که انس و جن هرگز بر خدا دروغ نمی‌بندند.

 

6 .مردانی از بشر به مردانی از جن پناه می‌بردند و آن‌ها سبب افزایش گمراهی و طغیانشان می‌شدند.

 

7. آن‌ها گمان کردند، همان‌گونه که شما گمان می‌کردید که خداوند هرگز کسی را (به نبوت) مبعوث نمی‌کند.

 

8 . ما آسمان را جستجو کردیم و همه را پر از محافظان قوی و تیرهای شهاب یافتیم.

 

9 . ما پیش از این به استراق سمع در آسمان‌ها می‌نشستیم اما اکنون هر کس بخواهد استراق سمع کند شهابی را در کمین خود می‌یابد.

 

10. (با این اوضاع و احوال) ما نمی‌دانیم آیا اراده شری درباره‌ی اهل زمین شده است یا پروردگارشان اراده کرده است آن‌ها را هدایت کند.

 

11. در میان ما افرادی صالح و افرادی غیر صالحند و ما گروه‌های متفاوتی هستیم.

 

12. ما یقین داریم هرگز نمی‌توانیم بر اراده‌ی خداوند در زمین غالب شویم و نمی‌توانیم از پنجه‌ی قدرت او فرار کنیم.

 

13. ما هنگامی که هدایت قرآن را شنیدیم به آن ایمان آوردیم و هر کس به پروردگارش ایمان بیاورد نه از نقصان می‌ترسد و نه از ظلم.

 

14. گروهی از ما – جنیان - مسلمان و گروهی ظالم‌اند. هر کس اسلام را اختیار کند راه راست را برگزیده است.

 

15. و اما ظالمان آتشگیره‌ی دوزخند! (8)

 

از آیات این سوره چنین برداشت می‌شود که آن‌ها گروهی دارای شعور و کمال هستند به طوری که قدرت تشخیص حق از باطل را دارند تا جایی که حتی گمراهی گمراهان و هدایت صالحان برای آن‌ها قابل تشخیص است؛ از بهشت و جهنم خبر دارند و اهل دوزخ را می‌شناسند

 

چیستی و ماهیت جن از نگاه قرآن


از دیدگاه قرآنی، جن از آتش آفریده شده است همانگونه که انسان از خاک آفریده شده است (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْانسَانَ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُون) 26 وَ الجَْانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُوم (27) - حجر قرآن در دو مورد به خلقت جن اشاره می‌کند:

 

الف – آیه 27 از سوره حجر: «وَ الجَْانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُوم؛ و طایفه‌ی جن را پیش از آن، از آتش گرم و سوزان آفریدیم. » «سموم» در لغت به معنای باد سوزانی است که گویی در تمام روزنه‌های پوست بدن انسان نفوذ می‌کند، عرب به سوراخ‌های بسیار ریز پوست بدن «مسام» می‌گوید و «سَموم» نیز به همین مناسبت بر چنین بادی اطلاق می‌شود. ماده‌ی «سم» نیز از همان است چرا که در بدن نفوذ کرده، انسان را می‌کشد یا بیمار می‌سازد (9) .

 

ب – آیه 15 از سوره‌ی «الرحمن»: «وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِن مَّارِجٍ مِّن نَّار؛ و جن را از شعله‌های مختلط و متحرک آتش آفرید. » «مارج» در اصل از «مَرَج» (بر وزن مَرَض) به معنای اختلاط و آمیزش است، و در این جا منظور، اختلاط شعله‌های مختلف آتش می‌باشد زیرا هنگامی‌که آتش شعله‌ور می‌شود گاه به رنگ سرخ، گاه به رنگ زرد، گاه به رنگ آبی و گاه به رنگ سفید در می‌آید (10) . تأملی در این دو آیه شکی باقی نمی‌گذارد که اصل و چیستی وجود جن از آتش است، آتشی که هم گرم و سوزان است و هم مختلط. ما بیش از این از خلقت جن چیزی نمی‌دانیم و این مطالب را هم از قرآن استفاده کرده‌ایم، همانگونه که چگونگی خلقت انسان را نیز از آیات قرآن به دست آورده‌ایم، آن‌جا که اصل وجود انسان را از خاک می‌داند: گل خشکیده‌ای که همچون سفال است خَلَقَ الْانسَانَ مِن صَلْصَلٍ کاَلْفَخَّا - الرحمن،14

 


ب - «جن» از دیدگاه سنت

دومین منبعی که در شناخت این آفریده‌ی مرموز الهی به ما کمک می‌کند اخباری است که از ناحیه‌ی اهل بیت – (ع) – به ما رسیده است:

 

1- در روایتی از پیامبر اکرم (ص) می‌خوانیم: «خداوند جن را پنج صنف آفریده است: صنفی مانند باد در هوا، صنفی به صورت مارها، صنفی به صورت عقرب‌ها، صنفی حشرات زمین‌اند و صنفی از آن‌ها مانند انسان‌اند که بر آن‌ها حساب و عقاب است» (11) .در این کلام تنها یکی از اقسام پنجگانه (قسم پنجم) در محل بحث ما وارد است و گرنه از سایر اقسام آن ما هیچ اطلاعی نداریم، مگر آن‌که دست به تأویل ببریم و بگوییم: شاید منظور از هوا، همان ویروس و میکروب‌های موجود در هوا باشد و ...؛ همانگونه که از برخی روایات دیگر نیز چنین بر می‌آید، مثلاً در روایتی از امیرالمؤمنین (ع) می‌خوانیم: «از قسمت شکسته‌ی ظرف و دستگیره‌ی آن آب نخورید زیرا شیطان روی دستگیره و قسمت شکسته‌ی ظرف می‌نشیند» (12) . از نظر علمی برای همه روشن است که منظور از شیطان در این روایت، میکروب است و از آنجا که در گذشته وجود این پدیده برای مردم ثابت نشده بود حضرت به جای اصطلاح «میکروب» از اصطلاح «شیطان» استفاده فرموده‌اند.

 

2- در کتاب گرانقدر نهج‌البلاغه دو مرتبه از واژه‌ی «جن» و دو مرتبه از واژه‌ی «جان» استفاده شده است. جالب آن‌که در هر چهار مورد واژه‌های «انس» و «جان» در کنار هم قرار گرفته‌اند. در خطبه‌ی 182 آمده است: «و الحمد لِله الکائن قبل أن یکون کرسیٌ او عرشٌ، او سماءٌ او ارضٌ، او جان او انس» (13)؛ و باز در همین خطبه، ضمن سفارش مردم به تقوا می‌فرمایند: «اگر کسی راهی به سوی زندگی جاویدان می‌توانست بیابد، او سلیمان پسر داود بود، کسی که پادشاهی جن و انس به تسخیر او در آمده بود» 2 .همچنین در خطبه‌ی 183 از فرستاده شدن پیامبران به سوی جن و انس سخن می‌گویند 3، و در خطبه‌ی 195 می‌فرمایند: «او خدایی است که در هر مکان است و در هر وقت و زمان، و با آدمیان است و با پریان» 4 . در تمام این موارد، امـیرالمؤمنین – علیه السلام – با الـگو پذیری از کلام خدا، از انس و جن در کنار هم یاد می‌کند و این ثابت می‌کند که وجود جن و پری از نظر ایشان امری پذیرفته شده بوده است.

 

3- در موسوعه‌ی امام علی (ع)، ایوب بن عمرو بن شمر، از جابر، و او از امام باقر (ع) روایت می‌کند: «روزی حضرت علی (ع) بر روی منبر در حال سخنرانی بودند که ناگهان اژدهایی (!) از یکی از درهای مسجد وارد شد، پس مردم حمله کردند تا آن را بکشند ولی حضرت به مردم فرمان دادند که دست بکشید و آن‌ها هم دست کشیدند. اژدها همچون مار خود را به نزدیک منبر رسانید و بر حضرت سلام کرد. حضرت از او خواست که تا پایان خطبه سکوت کند. پس از پایان یافتن خطبه، حضرت نام او را پرسیدند و او پاسخ داد: » من عمرو بن عثمان، خلیفه‌ی شما بر جنیان هستم. راوی می‌گوید: من از حضرت پرسیدم: فدایتم شوم آیا این شخص نزد شما می‌آید و این کار بر او واجب است؟ حضرت پاسخ دادند: بلی 5.

 

4- ابوحمزه ثمالی از امام باقر (ع) روایت می‌کند که روزی برای رسیدن به حضور ایشان اجازه خواستم. در جواب گفتند: گروهی نزد ایشان هستند و من کمی صبر کردم تا این که آن‌ها خارج شدند ولی من آن‌ها را هرگز نمی‌شناختم و چهره‌ی آن‌ها برای من ناشناس بود. هنگامی‌که حضرت (ع) اجازه فرمودند و من داخل شدم، عرض کردم: فدایت شوم اکنون زمان بنی‌امیه است و خطرناک می‌باشد. ایشان فرمودند: «ای اباحمزه! این‌ها شیعیان ما از جن بودند، آمده بودند تا در مورد معالم دینشان پرسش کنند» (14) .

 

5- در تفسیر «نور الثقلین» روایات فراوانی از حضرات معصومین – (ع) – آورده شده که همگی بر وجود جنیان و رسیدن آن‌ها به خدمت معصومین (ع) دلالت دارند. ما از باب نمونه تنها به یکی از آن روایات اشاره می‌کنیم: محمد بن حدید، از منصور بن حازم، از سعد الاسکاف نقل می‌کند: روزی من و تنی چند از اصحاب به خدمت امام باقر (ع) رسیدیم تا داخل شویم، پس ناگهان به هشت نفر برخوردیم که گویا همگی برادر بودند، لباس مخمل پوشیده، عمامه‌های زرد بر سر داشتند. آنان داخل شدند و سپس خارج گردیدند. حضرت از من پرسیدند: ای سعد! آیا آنان را دیدی؟ پاسخ دادم: آری. فرمودند: «آنان برادران شما از جن بودند، آمده بودند تا از حلال و حرامشان پرسش کنند؛ همانگونه که شما نزد ما می‌آیید و از حلال و حرامتان پرسش می‌کنید» (15). روایات در این مورد فراوان است و ما از باب نمونه تنها به چند مورد اشاره کردیم. به هر حال اخبار نشان می‌دهد که وجود جن و مکلف بودن آن‌ها به احکام دین، از نظر امامان معصوم – (ع) – امری مسلم بوده است.

 

 

جن و پری,جن چیست

 

 

ج – دیدگاه فیلسوفان در مورد «جن»

از قرآن و روایات که بگذریم بد نیست سری هم به کتاب‌های فلسفی زده،‌ چیستی جن را از زبان فیلسوفان بشنویم. ابن سینا در کتاب حدود در تعریف جن می‌گوید: «موجود زنده‌ی هوایی ناطق [به معنی اندیشنده] دارای جرم شفاف است و به اشکال گوناگون متشکل می‌شود». تعریف مزبور از وی، تعریف به رسم نیست بلکه معنای اسم اوست [یعنی شرح الاسم است] (16).این دانشمند ایرانی همچنین در کتاب معروف به «پنج رساله» می‌آورد: «جن مخلوق مستور خدا هستند. به خاطر پوشیده بودنشان به جن نامیده شده‌اند. آن‌ها ارواح لطیفی هستند که همانند اجساد کثیف منحصر و محصور نیستند. برخی گفته‌اند که پریان بر سه قبیله هستند: جن، حِنّ و بِن. ابلیس از قبیله‌ی جن بود و شیاطین کافران و سرکشان جن هستند. همگی آن‌ها مخلوقاتی هستند که غالب در اَمشاج آن‌ها آتش است، همانگونه که غالب در امشاج ما – انسان‌ها – خاک است و قدرت خداوند وسیع است. به برخی از جن‌ها خافی و به برخی دیگر خیال گفته می‌شود زیرا تنها به صورت خیال ظاهر می‌شوند. به شیطان، »رجیم گفته می‌شود زیرا هنگامی که به ملأ اعلی گوش می‌دهد با شهاب رجم می‌شود، و «غول» شیطان راه‌ها است (17) . خواجه نصیر الدین طوسی (ره) در کتاب «تلخیص المحصّل» پس از آن که کلام فخر رازی را ذکر می‌کند به نقد آن می‌پردازد. فخر رازی می‌گوید: «القول فی الملائکة و الجن و الشیاطین متکلمان گفته‌اند که این‌ها اجسام لطیفی هستند که قدرت دارند به شکل‌های گوناگون درآیند، ولی فلاسفه و پیشینیان از معتزله آن‌ها را انکار کرده‌اند و گفته‌اند: اگر آن‌ها اجسام لطیفی همچون هوا بودند لازم بود که بر هیچ فعلی قدرت و قوّت نداشته باشند و دیگر آن‌که ترکیب آن‌ها با کوچک‌ترین چیزی از هم می‌پاشید؛ و چنانچه اجسام کثیف بودند لازم بود که ما آن‌ها را ببینیم و گرنه جایز بود که کوه‌ها در مقابل ما باشند و ما آن‌ها را نبینیم. [پس معلوم می‌شود که از نظر فلاسفه و معتزله جن وجود ندارد].فخر رازی در پاسخ آن‌ها می‌گوید: چرا جایز نباشد که آن‌ها اجسامی لطیف باشند ولی منظور از لطافت، بی رنگ بودن باشد نه به معنای رقّت. از طرف دیگر پذیرفتیم که آن‌ها اجسامی کثیف هستند لکن لازم نیست که هر کثیفی را که در حضور ما است مشاهده کنیم. اما فلاسفه گمان کرده‌اند که جن‌ها نه مکان دارند و نه به شیء مکان دار قائم هستند، که با ارواح بشری از نظر نوع اختلاف دارند. برخی از آن‌ها هم می‌گویند: ارواح بشری پس از آن که از بدن‌هایشان جدا شدند چنانچه شریر باشند به آن دسته از نفوس بشری که هم سنخ آن‌ها هستند جذب می‌شوند و به بدن‌های آن‌ها تعلق می‌گیرند و به آن‌ها بر افعال شر کمک می‌کنند که این‌ها همان شیاطین هستند؛ ولی چنانچه نیکوکار باشند امر برعکس است و خداوند به حقیقت امور آگاه‌تر است». جناب خواجه در نقد کلام فخر رازی می‌فرماید: «از معتزله نقل شده که آن‌ها گفته‌اند: ملائکه، جن و شیاطین از نظر نوعی متحد هستند و از جهت افعال مختلف می‌شوند. اما آن‌ها که تنها کار خیر می‌کنند همان ملائکه‌اند و آنان که تنها کار شر می‌کنند شیاطین‌اند؛ و اما آنان که گاهی کار خیر و گاهی کار شر می‌کنند همان جنیان هستند و به همین خاطر است که ابلیس گاهی از ملائکه شمرده شده است [به خاطر عبادت خدا] و گاهی از جن [به خاطر سرکشی از فرمان خدا] »(18) .جناب سعدالدین تفتازانی (ره) در «شرح المقاصد» نظر فلاسفه را قبول ندارد. او می‌گوید: «فلاسفه گمان کرده‌اند که جن‌ها، جواهری مجرد هستند که می‌توانند در اجسام عنصری تصرف کنند بدون این‌که به اجسام تعلق داشته باشند بر خلاف نفوس بشری که به بدن‌هایشان تعلق دارند. از نظر فلاسفه، شیاطین همان قوای خیالی در انسان هستند که بر قوای عقلی مستولی شده‌اند و انسان را از عالم قدس منحرف کرده‌اند و به جای آن‌که انسان به اکتساب کمالات عقلی بپردازد، او را به پیروی از شهوات و لذات حسی و وهمی منحرف کرده‌اند. برخی از فلاسفه نیز بر این گمان هستند که: نفوس بشری بعد از جدایی و قطع علاقه از بدن چنانچه نیکوکار بوده و از فرمان‌های عقل پیروی می‌کرده‌اند اینان همان جن هستند ولی چنانچه شریر بوده‌اند و باعث شرور و افعال قبیح شده، کمک کار ضلالت و گمراهی بوده‌اند، اینان همان شیاطین هستند. به هر حال ما نظر فلاسفه را قبول نداریم زیرا بر قول به وجود ملائکه، جن و شیاطین اجـماع وجود دارد و کلام خداوند – تعالی – و کلام انبیاء – (ع) – نیز گویای همین مطلب است. از طرف دیگر از بسیاری از عقلا و اولیای الهی مشاهده‌ی جن حکایت شده است پس وجهی ندارد که آن‌ها را انکار کنیم، همانگونه که به وسیله‌ی ادله‌ی عقلی نمی‌توانیم آن‌ها را اثبات کنیم». این بود کلام جناب تفتازانی در «شرح المقاصد». از سخنان فخر رازی و تفتازانی چنین برداشت می‌شود که فلاسفه، جن و ملائکه را به شکل رایج آن قبول ندارند اما ببینیم نظر جناب میرداماد (ره) که خود یکی از فیلسوفان است در این مورد چیست؟ ایشان در کتاب «قبسات»، قبس نهم می‌فرمایند: «همانا وجود جن از چیزهایی است که در مذهب برهان (فلسفه) مانعی از آن وجود ندارد و در مورد آن نصوص فراوانی از قرآن کریم و احادیث معصومین وارد شده است به گونه‌ای که ما چاره‌ای غیر از یقین به آن نداریم. او سپس به تعریف جن از دیدگاه ابن سینا می‌پردازد و اضافه می‌کند: جن در صورتی، حیوان هوایی ناطق است که دارای نفس ناطقه‌ی مجرد باشد که با نفس خویش به تدبیر بدن هوایی بپردازد [اثبات وجود نفس ناطقه برای جن! ] . پس حق همان است که حکمای اسلامی گفته‌اند که جن نه جسم است و نه جسمانی، بلکه موجودی است مجرد که از نظر ماهیت و چیستی با نفوس بشری تفاوت دارد اما از طرف دیگر به جسدهای آتشین و هوایی تعلق گرفته است و می‌تواند در این عالم تصرف کند. این همان چیزی است که ابن سینا به آن اعتقاد دارد و فخر رازی هم در» ملخّص همین سخن را گفته است (19) . ایشان سپس به سخنان فخر رازی و سعد الدین تفتازانی اشاره کرده، به نقد آن‌ها می‌پردازد. از گفته‌ی جناب میرداماد معلوم می‌شود که بسیاری از فلاسفه نیز وجود جن را پذیرفته‌اند و به ماهیت آن پی برده‌اند، هر چند ممکن است برخی از آن‌ها در مورد جن دست به تأویل برده باشند! از طرف دیگر هویدا شد که از نظر فلاسفه، جن نیز همانند انسان دارای نفس ناطقه است، منتهی تفاوت آن‌ها در جسد است بدین گونه که جسد انسان جسم است آن هم یک جسم خاکی، ولی جسد جن جسم نیست بلکه جسدی است آتشین و هوایی! اما جناب صدر المتألهین (ره) در «مفاتیح الغیب» دست به تأویل می‌برد و از نگاه تازه‌ای به مسأله نگاه می‌کند. ایشان پس از آوردن آیات و روایاتی که به مسأله‌ی جن پرداخته است می‌نویسد: «اکثر آن‌چه ما در این باب ذکر کردیم کلام غیر اهل کشف بود و هر کس بخواهد حقیقت فـرشته و جن را از راه بحث و فکر یا نقل و روایت بشناسد، بی آن که راه اهل بصیرت را بپیماید همچون انسان ورم کرده‌ای است که چاقی را از راه ورم جستجو می‌کند [طبل تو خالی است].بدان که جن از» اجتنان به معنای اختفاء و استتار گرفته شده، و به همین خاطر است که ملائکه در کلام الهی، جن نامیده شده‌اند (وَ جَعَلُواْ بَیْنَهُ وَ بَین الجِْنَّةِ نَسَبً- صافات، 158 ) . جن را از آن‌رو جن گویند که مخفی و پوشیده است، همانگونه که پیامبر اکرم (ص) فرمود: «همانا در» جنّت چیزهایی است که نه هیچ چشمی دیده است و نه هیچ گوشی شنیده است و نه بر قلب هیچ بشری خطور کرده است. پس تمام این‌ها به استتار بر می‌گردد و استتار بر خلاف زعم مردم، همیشه به یک شکل نیست بلکه مردم از چگونگی این استتار که گاهی با ظهور جمع می‌شود غافل هستند، همانگونه که خداوند – تبارک و تعالی – می‌فرماید: (او با شما است هر جا که باشید – حدید، 4 ) و همچنین (سه نفر با هم نجوا نمی‌کنند، مگر این که خداوند چهارمی آن‌هاست، و نه پنج نفر مگر این که او ششمی آن‌هاست – مجادله، 7 )، پس دقت کن که این مسأله چقدر مخفی است! با این که ما در این مسأله شک نمی‌کنیم و به خاطر ایمان به قرآن به آن اقرار می‌کنیم، پس این مسأله هم مشهود است و هم محجوب، و هیچ حجاب وجودی موجود نیست و عدم، هیچ حکمی ندارد؛ و همین طور ما ایمان داریم که فرشته و شیطان با ما هستند، پس بین ما و شیطان هیچ حجاب محسوس و مانع ملموسی وجود ندارد. از طرف دیگر چشمان ما باز است و با این حال فرشته و جن را درک نمی‌کنیم در حالی که او و قبیله‌اش ما را می‌بینند از جایی که ما آن‌ها را نمی‌بینیم، ولی در عوض ما آن‌ها را از روی ایمان [و تسلیم] می‌بینیم نه به صورت عینی و خارجی. پس آن ساتر و مانعی که بین ما و آن‌ها حجاب می‌شود چیست؟ پس معلوم است که در این‌جا حکمتی وجود دارد. همین طور منظور از حجاب‌های نورانی و ظلمانی که خداوند فرموده است که بین او و ما قرار دارند چیست؟ آن حجاب‌ها در حق عارفین برداشته شده‌اند، پس آن‌ها خدا را مشاهده می‌کنند و محجوبون از علمای رسوم (رسم‌ها) او را انکار می‌کنند. به آن حجاب‌ها، حجاب ظاهری و باطنی گفته می‌شود، اولی برای عارفین و دومی برای محجوبون، در حالی که آن چه برای عارفین مکشوف است و برای محجوبون مستور است، چیزی غیر از ذات خدای سبحان نیست. پس اهل الله (عارفین) پیوسته در دنیا و آخرت خدا را به صورت عینی و دائمی مشاهده می‌کنند. [ملاصدرا (ره) با آوردن این مثال می‌خواهد به ما بفهماند که حقیقت فرشته و جن غیر از آن چیزی است که ما فکر می‌کنیم! ] (20) .همچنین جناب ملاصدرا (ره) در مورد شیطان و کارهای او می‌نویسد: «بدان که حقیقت شیطان، جوهری است نفسانی که فاعل شر، مبدأ غلط در اعتقادات، مبدأ فسوق و عصیان در اعمال، منشأ وسوسه و مکر و خدیعه، نشان دادن اشیائی که هیچ حقیقتی ندارند و جلوه دادن باطل در لباس حق می‌باشد. این به آن خاطر است که ابلیس وقتی حیله‌اش بر آدم تمام شد و به اهداف خود دست یافت و به آرزوی خود رسید و از خداوند خواست که او را تا روز قیامت مهلت دهد و خداوند هم خواسته‌ی او را پذیرفت، در آن هنگام برای خود باغی برگزید و درختانی در آن کاشت و نهرها در آن جاری ساخت تا با آن باغی که آدم در آن ساکن بود هم شکل باشد و در آن از قیاس مغالطی استفاده نمود و یک نوع هندسه‌ای که فانی و قابل اضمحلال بود در آن به کار گرفت، همانگونه که اگر آینه‌ای را روبروی باغ و نهرها و ساختمان‌ها قرار دهند، یک سری صورت‌های خیالی و فانی در آن دیده می‌شود. آن گاه خانه‌های اهل و ذریه و دوستانش را در آن قرار داد. چنین باغی همانند سراب است که انسان تشنه آن را آب می‌پندارد تا وقتی که نزد آن می‌آید و چیزی نمی‌یابد (نور، 39) . این صورت‌گری شیطان به خاطر این است که او از» جن بود. همچنین گفته شده است که کار جن بیش‌ترش تخییل و تمثیل چیزی است که هیچ حقیقتی ندارد. کار ابلیس هم به همین گونه است تا بدین وسیله مردم را از راه استوار و صراط مستقیم باز دارد و به همین خاطر است که به ذریه‌ی آدم وعده می‌دهد «یَعِدُهُمْ وَ یُمَنِّیهِم وَ مَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَنُ إِلَّا غُرُورًا - نساء، 120 »؛ اما آن باغی که ابلیس آن را برای ذریه‌ی خود غرس کرد تا فرزندان آدم را صید کنند و آن‌ها را از بهشت پدرشان – آدم – خارج کنند عبارت است از امور دنیوی و شهوات واهی و پست، و کار خطا و گناهان و لهو و لعب و ... اما اهل طاغوت و اولیاء شیطان همان کسانی هستند که از یاد و ملکوت خدا روی برگردانیده‌اند و بر دنیا و شهوات آن اعتکاف کرده‌اند و در شبکه‌ی ابلیس واقع شده، در ریسمان‌های او اسیر گردیده‌اند پس اینان در عذاب مشترک‌اند و از برزخ تاریکی‌ها خارج نمی‌شوند «لَا تُفَتَّحُ لهَُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَ لَا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتیَ یَلِجَ الجَْمَلُ فیِ سَم الخِْیَاط وَ کَذَالِکَ نجَْزِی الْمُجْرِمِین (40) لهَُم مِّن جَهَنَّمَ مِهَادٌ وَ مِن فَوْقِهِمْ غَوَاش وَ کَذَالِکَ نجَْزِی الظَّالِمِین (41) - اعراف» (21).جناب ملاصدرا (ره) در این فراز به صراحت جن را به تأویل می‌برد. تأویلی بسیار دقیق که جای تأمل دارد. آیا حقیقت جن در واقع همین است که ملاصدرا می‌گوید یا چیزی است که متکلمان و بسیاری از علمـای اهل سنت (فخر رازی، سعـد الدین تفتازانی و ...) به آن معتقد هستند؟ آیا جن وجـود خارجی دارد یا نه؟ ما در این تحقیق مختصر کوشش نمودیم دیدگاه قرآن، روایات و دانشمندان اسلامی را در این مورد بیابیم. از ظواهر قرآن و روایات و نظر بسیاری از دانشمندان اسلامی چنین بر می‌آید که جن دارای یک واقعیت خارجی همچون انسان است. آن‌ها در پهنه‌ی زمین زندگی می‌کنند، آداب و رسوم دارند، ازدواج می‌کنند و به آن‌ها تکلیف می‌شود. بسیاری از آن‌ها به خاطر سرکشی از فرمان خدا روانه‌ی جهنم می‌شوند؛ و این چیزی است که با گفتار ملاصدرا سازگاری ندارد. او مسأله‌ی جن را به نحوی تأویل می‌کند که دیگر جایی برای زندگی، ازدواج و مبعوث شدن آن‌ها باقی نمی‌ماند. از دیدگاه ملاصدرا (ره) خطاب‌های فراوان قرآنی به انسان و جن و کنار هم قرار دادن آن‌ها چگونه قابل توجیه است؟ جریان نزول سوره‌ی جن و تصریح قرآن به این‌که گروهی از جن کلام خدا را شنیدند و به آن ایمان آوردند چه می‌شود؟ این‌ها همه نکاتی است که ما را از پذیرش کورکورانه‌ی دیدگاه ملاصدرا (ره) باز می‌دارد، هر چند ما به دنبال حقیقت هستیم و در میان این نظرات، واقعیت را می‌جوییم. از نظر نگارنده شاید بتوان گفت: هم دیدگاه قرآن و روایات مبنی بر وجود خارجی جن قابل پذیرش است و هم دیدگاه ملاصدرا (ره) مبنی بر تأویل آن‌ها، منتهی به این شکل که باید بین این دو نظر در جاهای مختلف فرق گذاشت؛ یعنی از یک طرف بپذیریم که جن در دنیای خارج وجود دارد همان طور که انسان و حیوانات وجود دارند و از طرف دیگر برخی اوقات مراد از جن را به تأویل ببریم؛ همانگونه که در روایتی از حضرت رسول (ص) آوردیم که جن بر پنج صنف است که تنها یک صنف آن مورد حساب و عقاب واقع می‌شود (22) .بدین وسیله هم آیات قرآنی و نصوص روایی محفوظ مانده است و هم تأویل‌های جناب ملاصدرا (ره) از جن و شیاطین قابل پذیرش است، و خدا داناتر است.

 

نتیجه گیری

هستی «جن» در قرآن و سنت پذیرفته شده است. قرآن کریم، آفرینش جن را از آتش می‌داند، آتشی سوزان و مختلط. دقت در متون قرآنی و روایی نشان می‌دهد که جن دارای فهم و درک بوده، تکالیف الهی بر گردن او نیز ثابت است. جن نیز همانند انسان قدرت اندیشیدن و تفکر دارد و در زندگی خویش در انتخاب راه خوب از بد مختار است؛ این مطلب حکایت از وجود «نفس ناطقه» در جن دارد. فیلسوفان اسلامی پس از تقسیم ماهیت به جوهر و عرَض، جوهر را به پنج قسم تقسیم می‌کنند: عقل، نفس، ماده، صورت و جسم. در این که جن جوهر است نه عرَض جای هیچ شکی نیست زیرا جن، موضوع برای اَعراض قرار می‌گیرد نه آن که خود، عرض باشد. حال پرسش اساسی این است که جن را باید از کدامین اقسام جوهر بدانیم؟ بررسی‌های ما در این تحقیق نشان می‌دهد که جن را باید از اقسام جوهر «نفس» دانست زیرا این آفریده‌ی الهی نه جسم است که از هرگونه احساس و درکی خالی باشد و نه عقل است که از تمام ویژگی‌های ماده و مادیات پیراسته باشد. ماده و صورت نبودن آن نیز بسیار روشن است. پس، از آن‌جا که جوهر را تنها در این پنج قسم منحصرکرده‌اند ناگزیر باید جن را از انواع نفس به شمار آوریم. در تعریف نفس آورده‌اند: «جوهرٌ مجردٌ عن المادة ذاتاً متعلّقٌ بها فعلاً» (23) . جوهر انسانی از آن جهت که ذاتاً مجرد است ولی در مقام فعل نیازمند ماده است داخل در تعریف نفس است. جوهر جنی نیز ذاتاً مجرد است زیرا در مباحث مربوط به «تجرد نفس» ثابت شده است که درک و فهم از ویژگی‌های موجود مجرد است پس جن نیز از آن جهت که قدرت اندیشیدن و تفکر دارد ناگزیر موجودی مجرد است، منتهی همانگونه که نفس انسانی در مقام فعل محتاج بدن خاکی است، نفس جنی نیز در مقام فعل، محتاج جسد هوائی و آتشین است.

 

پی نوشت ها :

1 .دانشنامه جهان اسلام، ج 10، ص 792

2 .آذرتاش آذرنوش، فرهنگ معاصر عربی – فارسی، ص 94

3 .لسان العرب، ج 2، ص 385

4 .راغب اصفهانی، مفردات الالفاظ القرآن، ص 203

5 .همان، ص 204

6. تفسیر نمونه، ج 25، ص 100

7 .تفسیر نمونه، ج 25، ص 101

8 .ترجمه تفسیر نمونه، ج 25، صص 100، 109 و 114

9 .تفسیر نمونه، ج 11، ص 68

10 .تفسیر نمونه، ج 23، ص 119

11 .سفینة البحار، ج 1، ص 186 (ماده جن)

12 .کتاب «کافی»، ج 6، ص 385، حدیث 5

13.دکتر سید جعفر شهیدی، ترجمه نهج البلاغه، خطبه‌های 182، 183 و 195 - موسوعه امام علی (ع)، ج 7، ص 29

14. میزان الحکمه، ج 2، ص 118

15. .تفسیر نور الثقلین، دوره 5 جلدی، ج 5، ص 433، حدیث 15

16.ابن سینا، حدود، ص 39

17. پنج رساله، رسالة فی لغة، ص 9

18.تلخیص المحصل، ص 230

19..قبسات، قبس نهم، ص 403

20 .مفاتیح الغیب، ص 190

21 .مفاتیح الغیب، ص 192

22. .مراجعه کنید به صفحه 7 از همین نوشتار

23.طباطبایی، محمدحسین؛ بدایة الحکمه، ص 152

منابع

1.قرآن کریم

2.آذرنوش، آذرتاش، فرهنگ معاصر عربی - فارسی، چاپ چهارم، 1383 خورشیدی، نشر نی.

3.ابن سینا، پنج رساله، رساله فی لغه، چاپ دوم، 1383 خورشیدی، دانشگاه بوعلی سینا و انجمن آثار و مفاخر فرهنگی.

4.حدود یا تعریفات، ترجمه محمدمهدی فولادوند، 1358 خورشیدی، انتشارات انجمن فلسفه ایران.

5.ابن منظور، لسان العرب، جلد 2، چاپ اول، 1408 قمری، دار احیاء التراث العربی (بیروت).

6.التفتازانی، سعد الدین، شرح المقاصد، جلد 3، چاپ دوم، 1419 قمری، انتشارات «عالَم الکتب» (بیروت).

7.حداد عادل، غلامعلی، دانشنامه جهان اسلام، جلد 10، چاپ اول، 1385 خورشیدی، بنیاد دایره المعارف اسلامی.

8.راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، چاپ اول، 1416 قمری، دار القلم (دمشق) و دار الشامیه (بیروت).

9.شهیدی، سید جعفر، ترجمه فارسی «نهج البلاغه»، چاپ اول، 1368 خورشیدی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.

10.طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، چاپ دوم، 1394 قمری، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان.

11.طوسی، خواجه نصیر الدین، تلخیص المحصّل (نقد المحصّل)، چاپ دوم، 1405 قمری، دار الاضواء (بیروت).

12.عاشور، سید علی، موسوعه امیر المؤمنین (ع)، جلد 7، چاپ اول، 1428 قمری، دار نظیر عبود (بیروت).

13.عبدالباقی، محمد فؤاد، المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم، چاپ دوم، 1374 خورشیدی، انتشارات اسلامی.

14.العروسی الحویزی، شیخ عبد علی ابن جمعه، تفسیر نورالثقلین، دوره 5 جلدی، جلد 5، افست علمیه قم.

15.الکلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، جلد 1، دفتر نشر فرهنگ اهل بیت (ع).

16.مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار، جلد 60، چاپ دوم، 1403 قمری، دار احیاء التراث العربی – مؤسسه التاریخ العربی.

17.محمدی ری شهری، میزان الحکمه، جلد 2، 1362 خورشیدی، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی قم.

18.مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، جلد 11 و 23 و 25، چاپ 35، 1377 خورشیدی، انتشارات دار الکتب الاسلامیه.

19.ملاصدرا، مفاتیح الغیب، چاپ اول، 1363 خورشیدی، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.

20.میرداماد، قبسات، 1367 خورشیدی، انتشارات دانشگاه تهران.

چهارشنبه 17/12/1390 - 15:11
ورزش و تحرک

ورزش کردن,ورزشکاران ,فعالیت های ورزشی

 

۱تمرینات استقامتی نسبت به تمرینات قدرتی کالری بیشتری می سوزانند

 

حقیقت ندارد

 

برخلاف باور قدیمی، طبق آنچه مطالعات جدید نشان می دهند، هنگام انجام تمرینات قدرتی بیشتر از تمرینات استقامتی کالری سوزانده می شود. طی بررسی ای که در یکی از دانشگاه های آمریکا انجام شده، شرکت کنندگان در مدت ۳۰ دقیقه بدنسازی همان مقدار کالری را سوزاندند که در مدت شش دقیقه دویدن با سرعت یک ونیم کیلومتر در ساعت. پس نتیجه می گیریم شرط اول، قدرت است.

 

فایده دیگر بدنسازی این است که متابولیسم شما را بعد از تمرین بالا می برد و باعث ساختن ماهیچه ای می شود که بعدا پتانسیل سوزاندن چربی را در دویدن طولانی مدت افزایش می دهد. اگر تمرین استقامتی انجام می دهید با ترک باشگاه سوزاندن کالری هم متوقف می شود اما وقتی تمرین قدرتی انجام می دهید تا ۳۶ ساعت بعد هم کالری می سوزانید.

 

۲ با ورزش کردن می توانید تجمع چربی زیر پوست (سلولیت) را کاهش دهید

 

درست است

 

در بدن ورزشکاران هم گاهی چربی هایی زیر پوست ران دیده می شود. ورزش کردن جلو بروز سلولیت را نمی گیرد اما می تواند کمک کند که این فرورفتگی ها کمتر ظاهر شوند. سلولیت چیزی جز چربی نیست پس فعالیت های ورزشی ای که کالری بسوزانند و همچنین تغذیه درست، باعث می شود پوست بدن شما صاف تر دیده شود. در عین حال، اضافه وزن باعث بدتر شدن سلولیت می شود. خانم ها معمولا در طول یک دهه، دو کیلوگرم ماهیچه از دست می دهند و بیشترین ماهیچه ای را هم که از دست می دهند مربوط به قسمت هایی است که از آنها استفاده نمی شود. مثلا لایه چربی ای که روی ماهیچه های قسمت نشیمنگاه باسن و ران ها را پوشانده، ضخامت چندانی ندارد و به همین علت در این قسمت کم کم گودی ها و فرورفتگی ها نمایان می شود.

 

انجام تمرینات قدرتی نقش مهمی در سفت کردن ماهیچه های این قسمت و بازگرداندن ریشه محکم چربی دارد.

 

۳ درازنشست برای شکم یکی از بهترین گزینه هاست

 

حقیقت ندارد

 

به احتمال زیاد از زمانی که مدرسه می رفتید با درازنشست رفتن آشنا هستید اما احتمالا نمی دانید که این حرکت ورزشی چندان هم تاثیرگذار نیست. پس ایراد از کجاست؟ اغلب خانم ها درازنشست را با عضلات خم کننده باسن و بدون اینکه مغز ماهیچه ها به کار گرفته شود، انجام می دهند. درازنشست تنها باعث می شود ماهیچه های سطحی باسن به کار گرفته شده و ماهیچه های زیرین بیکار بمانند. این مساله برای داشتن یک شکم صاف و بی عیب بسیار حایز اهمیت است. علاوه بر این، در انجام دراز نشست، بدن دقیقا حالتی که در هنگام نشستن در طول روز به خود می گیرد را تقلید می کند، همان وضعیت قوز شانه ها و خم شدن ماهیچه های باسن. نکته مهم در تمرینات ورزشی ایجاد تغییرات مثبت است اما درازنشست دقیقا همان الگوی حرکتی هنگام نشستن را تکرار می کند. شرط دیگر داشتن شکم صاف چیست؟ روی حرکاتی مثل شنا و قیچی که بخش هایی از مغز عضلات را که معمولا به کار گرفته نمی شوند، تمرکز کنید.

 

۴ ورزش کردن فورا استعداد یادگیری را افزایش می دهد

 

درست است

 

شاید باورش مشکل باشد اما همین طور است. در مطالعه ای که در یکی از دانشگاه های آلمان انجام شد، شرکت کنندگان در مسابقه دو سرعت ۲۰درصد سریع تر از دیگران لغات جدید را یاد گرفتند. مطالعه دیگری نیز وجود دارد که فعالیت فیزیکی را روی بهتر شدن توجه و حافظه موثر می داند. ورزش بهترین گزینه برای آماده کردن مغز برای یادگیری است. یکی از متخصصان می گوید: «سلول های مغزی برای ارتباط دادن مسایل به یکدیگر، انعطاف پذیرتر و آماده تر می شوند. وقتی فرد توانست بیشتر تمرکز کند، آرام تر و پرانگیزه تر باشد، آماده یادگیری است. داشتن فعالیت فیزیکی یک فایده بزرگ دیگر هم دارد و آن افزایش تولید سلول های ریشه ای است که باعث رشد سلول های جدید مغزی می شود. تمرینات قدرتی و ایروبیک برای مغز فواید زیادی دارند. اشکال پیچیده تری از این تمرینات مثل فوتبال و تنیس بیشترین سود را می رسانند. در واقع هنگام انجام این ورزش ها شما قسمت های بیشتری از مغز را تحت فشار قرار می دهید که همین باعث رشد مغز می شود.

 

۵ صبح ها بهترین زمان برای ورزش کردن است

 

حقیقت ندارد

 

اگر شما از آن دسته افرادی هستید که از تمام اوقات روزشان استفاده می کنند، عصرها برایتان ایده آل ترین زمان برای ورزش کردن است. نیروی ماهیچه ها و دمای بدن هر دو بین ساعت چهار تا شش به نقطه اوج می رسند و این امکان را فراهم می کند که با کمترین مشقتی بیشترین تمرین را انجام دهید، به خصوص که در این زمان شما ناهار و صبحانه هم خورده اید و بیشترین ذخیره انرژی را دارید. مطالعات نشان داده اند که بدن می تواند در هر زمان خودش را با نهایت هر فعالیتی وفق دهد. با این حال هر موقع از صبح یا بعدازظهر که ترجیح می دهید، ورزش کنید. به اعتقاد متخصصان بهترین زمان برای ورزش کردن وقتی است که شما توانایی ورزش کردن داشته باشید.

منبع:روزنامه شرق

چهارشنبه 17/12/1390 - 15:10
كودك

واکسن,واکسن زدن

 

  یکی از دردناک ترین اقداماتی که والدین مجبورند برای فرزندشان انجام دهند تحمل گریه ها و بی قراری های او بعد از واکسیناسیون است. کودک شما در بدو تولد، ۲،۴، ۶، ۱۲ ماهگی باید واکسن سه گانه سرخجه، کزاز و سیاه سرفه را روی رانش بزند و متحمل درد شود. کودک ممکن است بعد واکسیناسیون چندان بی تابی نکند، اما برخی بچه ها چند ساعت بی وقفه جیغ می زنند.

 

پرستاری که این تزریق را انجام می دهد ممکن است توصیه کند برای کاهش درد فرزندتان قطره استامینوفن استفاده کنید. یادتان باشد این قطره دوز مشخصی برای استفاده دارد و نباید برای ساکت کردن فرزندتان هر چقدر دل تان خواست به او استامینوفن بدهید.

 

نباید برای پیشگیری از تب به فرزندتان قطره استامینوفن بدهید، بلکه اگر متوجه شدید دچار درد و تب شدید است تنها به مدت ۴۸ ساعت آن هم هر ۶ ساعت( در صورت تب خیلی شدید) و هر ۸ ساعت ( برای تب خفیف) یک بار آن هم ۵ تا ۱۰ قطره کافی است. تاکید می کنم استامینوفن را بیشتر از این مقدار به فرزندتان ندهید. هشدار دوم این که هیچ داروی دیگری را سر خود به فرزندتان نخورانید. برای پیشگیری از اختلال در اثر واکسن بهتر است محل درد را کمپرس سرد یا یخ بگذارید. مطمئنا تحمل جیغ های فرزندتان بی اندازه مشکل است. برای آرام کردنش می توانید او را در آغوش بگیرید تا احساس امنیت کند. دمای خانه را در حد متعادل نگه دارید و سکوت را برقرار کنید تا راحت بخوابد و ۴۸ ساعت از زمان واکسیناسیون بگذرد.

 

منبع:مجله شهرزاد

چهارشنبه 17/12/1390 - 15:9
شعر و قطعات ادبی

شعر بهار, شعر تبریک نوروز, شعر احمد شاملو, عید نوروز شعر

 

سالی

نوروز

بی‌چلچله بی‌بنفشه می‌آید،

‌جنبش ِ سرد ِ برگ ِ نارنج بر آب

بی گردش ِ مُرغانه‌ی رنگین بر آینه

سالی

نوروز

بی‌گندم ِ سبز و سفره می‌آید،

بی‌پیغام ِ خموش ِ ماهی از تُنگ ِ بلور

بی‌رقص ِ عفیف ِ شعله در مردنگی.

سالی

نوروز

همراه به درکوبی مردانی

سنگینی‌ بار ِ سال‌هاشان بر دوش:

تا لاله‌ی سوخته به یاد آرد باز

نام ِ ممنوع‌اش را

وتاقچه گناه

دیگربار

با احساس ِ کتاب‌های ممنوع

تقدیس شود.

در معبر ِ قتل ِ عام

شمع‌های خاطره افروخته خواهد شد.

دروازه‌های بسته

به ناگاه

فراز خواهدشد

دستان اشتیاق از دریچه ها دراز خواهد شد

لبان فراموشی به خنده باز خواهدشد

وبهار

درمعبری از غریو

تاشهر

خسته

پیش باز خواهدشد

سالی

آری

بی گاهان

نوروز

چنین آغاز خواهدشد

 

چهارشنبه 17/12/1390 - 15:8
دانستنی های علمی

قانون 70 ساله تجارت ایران

قانون تجارت

 

قانون تجارت در بخشی از مواد خود شرکت های تجاری را مورد بحث قرار داده است که یکی از مهم تریت این شرکت ها شرکت تضامنی است که در مواد گوناگونی از قانون تجارت مباحث مربوط به آن بیان گشته و مقاله حاضر بیان کننده آخرین وضعیت قوانین کشور در مورد این نوع شرکت ها ست و به طور کلی ساختار آن که شامل صور مختلفی از جمله مدیریت، انحلال، تقسیم سود، مسئولیت شرکاء و مسائل دیگر است مورد بررسی و تحلیل قرار گرفت.

 

 

مقدمه

شرکت تضامنی در زمره شرکت های تجاری است که قانونگذار در قانون تجارت بدان اشاره کرده است و به علت ویژگی های خاص برای عضویت از جمله شرکت های مناسب برای فعالیت های تجاری است.

در این مجال ما به دنبال پاسخ دادن به پرسش هایی در باب تاسیس شرکت تضامنی، ارائه تعریف از این شرکت، تحلیل وضعیت شرکا و نیز چگونگی اداره شرمت تضامنی و مسئولیت شرکا و انحلال آن هستیم.

امید است که در این مقاله بتوانیم تا حد توان ساختار این نوع شرکت را برای خوانندگان عزیز تبیین نماییم.

 

تاسیس شركت تضامنی

تاسیس شركت تضامنی با تنظیم شركتنامه كه به صورت اوراق چاپی در اداره ثبت شركتها موجود می باشد صورت می گیرد. در شركتنامه مذكور باید نام نوع موضوع شركت و مركز اصلی ونشانی كامل همچنین اسامی شركا یا موسسین و شماره شناسنامه و محل اقامت آنها و غیره قید گردد.برای تشكیل شركت تضامنی تمام سرمایه نقدی تادیه و چانچه سهم الشركه غیر نقدی باشد باید تقویم شده و و تسلیم گردد.

به هنگام تاسیس شركت اساسنامه مربوط به آن نیز كه در واقع آئین نامه داخلی شركت می باشد توسط موسسین تنظیم می گردد.مطابق ماده 195 ق.ت. ثبت كلیه شركتهای مذكور در این قانون الزامی است و تابع مقررات قانون ثبت شركتهاست.

 

تعریف شركت و وضعیت حقوقی شركا

شركت تضامنی شركتی است كه تحت اسم مخصوص برای امور تجارتی بین دو یا چند نفر با مسئولیت تضامنی تشكیل می شود . اگر دارائی شركت برای تادیه تمام قروض كافی نباشد هر یك از شركا مسئول پرداخت تمام قروض كافی نباشد هر یك از شركا مسئول پرداخ تمام قروض شركت است. هر قراری كه بین شركا برخلاف این ترتیب داده شده باشد در مقابل اشخاص ثالث كان لم یكن خواهد بود .

شركت تضامی توسط حداقل یك مدیر كه شركا از میان خود انتخاب می نماید اداره می شود مدیر مزبور ممكن است غیر از شركا بوده و از خارج انتخاب شود (ماده 12ظ ق.ت)

در اسم شركت تضامنی باید عبارت شركت تضامنی و حداقل اسم یك نفر از شركا ذكر شود . در صورتی كه اسم شركت مشتمل بر اسامی تمام شركا نباشد باید بعد از اسم شریك یا شركایی كه ذكر شه است عبارتی از قبیل : (و شركا) یا (برادران) قید گردد. (ماده 117 ق.ت).

از مطالب بالا می فهمیم كه شركت تضامنی بین دو یا چند نفر شریك تشكیل می شود و شركای شركت تضامنی در برابر تعهدات شركت متضامنا و بطور نامحدود مسئولیت دارند. هر گونه توافق بین شركا جهت حفظ حقوق اشخاص ثالث كان لم یكن می باشد. آخرین نكته ای كه از مطالب بالا فهمیده می شود این است كه خصوصیت شخصی بودن قرارداد شركت تضامنی موجب شده سهم الشركه هر یك از شركا اصولا غیر قابل انتقال باشد مگر با رضایت كلیه شركا در طول حیات شركا و پس از فوت یكی از شركا.

 

 

قانون 70 ساله تجارت ایران

قانون تجارت

اداره شركت تضامنی

اول - نحوه انتخاب و عزل مدیر

 در صورتی كه مدیران از بین شركا بدون قید در اساسنامه انتخاب شده باشند با توجه به شرایط اساسنامه به اتفاق ارا سایر شركا قابل عزل می باشند مدیر غیر شریك با شرایط پیش بینی شده در اساسنامه و در غیر این صورت با تصمیم اكثریت شركا معزول می شود .

در صورتی كه عزل مدیری بدون دلیل موجه باشد مدیر معزول حق مطالبه ضرر و زیان را از شركت خواهد داشت.

مدیر یا مدیران مندرج در شركتنامه قابل عزل نمی باشند و حق استعفا نیز ندارند مگر با توافق كلیه شرك شركت تضامنی.

در صورتی كه مدیر یا مدیران در اساسنامه انتخاب شده باشند. ممكن است طبق اساسنامه نسبت به تغییر مدیر یا مدیران مذكور عمل شود.

اگر مدیر یا مدیران در شركتنامه یا اساسنامه انتخاب نشده ولی انتخاب آنان بعدا صورت گرفته باشد در این صورت شركا می توانند مدیر یا مدیران فوق را معزول نمایند. بدیهی است مدیر یا مدیران حق استعفا خواهند داشت.

 

دوم - قلمرو محدودیت اختیارات مدیر

مدیر شركت تضامنی برای اینكه بتواند شركت را در مقابل اشخاص ثالث متعهد سازد باید به نام شركت و در حدود اختیارات خود اقدام و اتخاذ تصمیم نماید. درغیر این صورت شخصا مسئول تعهدات مزبور خواهد بود.

دردو مورد به محدودیت اختیارات مدیر یا شریك شركت تضامنی به طور صریح اشاره شده است:

1- تا جبران ضررهای وارده به شركت تقسیم سود ممنوع می باشد (ماده 132 ق.ت).

2- محدودیت انجام عملیات تجارتی )ماده 134 ق.ت).

 

سوم - مسئولیت مدنی مدیر شركت

مسئولیت مدنی مدیران در مقابل شركت از مقررات عقد وكاكت پیروی می نماید و مسئولیت مدنی مدیر در مقابل شركا تابع اصول كلی حقوق مدنی كه در باب تسبیب و قانون مسئولیت مدنی پیش بینی شده است می باشد بالاخص در مواردی كه قلمرو اختیارات مدیران در اساسنامه تعیین شده است.

مسئولیت شركای تضامنی در مقابل طلبكاران شركت

شركای شركت تضامنی مسئولیت تضامنی دارند و كلیه بستانكاران مطالبات خود را از شركت مطالبه می نمایند. حال اگر دارائی شركت تكافوی ادای دیون بستانكاران را نكند اشخاص اخیر حق دارند به شركای شركت تضامنی جهت وصول مابقی مطالبات خود منفردا و یا مجتمعا مراجعه نمایند. هیچیك از شركا نمی توانند با استناد به اینكه میزان قروض شركت از میزان سهم او در شركت تجاوز می نماید از تادیه قروض شركت امتناع ورزد فقط در روابط بین شركا مسئولیت هر یك از آنها در تادیه قروض شركت به نسبت سرمایه ای خواهد بود كه در شركت گذاشته اند. آن هم در صورتی كه در شركت نامه ترتیب دیگری اتخاذ نشده باشد (مستفاد ازماده 116 ق.ت).

در تائید مطالب بالا ماده 4ظ 3 ق.ت. می گوید : (در كلیه مواردی كه به موجب قوانین یا موافق قراردادهای خصوصی ضمانت تضامنی باشد طلبكار می تواند به ضامن و مدیون اصلی مجتمعا رجوع كرده یا پس از رجوع به یكی از آنها و عدم وصول طلب خود برای تمام یا بقیه طلب به دیگری رجوع نماید.

 

مسئولیت شركا در مقابل طلبكار شخصی خود

طلبكاران شخصی شركا حق ندارند كه طلب خود را از دارائی شركت تامین و یا وصول نمایند. اما می توانند نسبت به سهمیه مدیون خود (شریك تضامنی شركت) از منافع شركت یا سهامی كه ممكن از در صورت انحلال شركت عاید مدیون مزبور گردد هر اقدام قانونی كه مقتضی باشد به عمل آورند. طلبكاران شخصی شركا در صورتی كه نتوانسته باشند طلب خود را از دارائی شخصی مدیون وصول كنند و سهم مدیون از منافع شركت برای تادیه طلب آنها كافی نباشد می توانند انحلال شركت را تقاضا نمایند. (مستفاد از ماده 129 ق.ت

در موردتهاتر دیون مطالبی در ماده 13ظ  ذكر گردیده كه خلاصه آنها عبارتند از :

1- مدیون شركت حق ندارد در مقابل طلبی كه از یكی از شركا شركت مزبور دارد استناد به تهاتر كند.

2- شریك شركت نیز نمی تواند در مقابل كسی كه به شركت مدیون بوده ولی از شریك مزبور طلب شخصی دارد استناد به تهاتر كند.

3- تهاتر دیون طلبكار شخصی یكی از شركا پس از انحلال شركت به دلیل از بین رفتن شخصیت حقوقی شركت وتعلق دارائی آن به شركا تجویز شده است (در اینجا اصل تفكیك شخصیت حقوقی شركت با شركا مورد توجه قرار گرفته است.)

 

تقسیم سود


جهانی شدن-اقتصاد

منافع درشركت تضامنی به نسبت سهم الشركه بین شركا تقسیم می شود مگر آنكه شركتنامه ترتیب دیگری مقرر داشته باشد لیكن تادیه هر نوع منفعت به شركا تا زمانی كه كمبود سهم الشركه شركا به علت زیان های وارده جبران نشده باشد ممنوع خواهد بود(مستفاد از مواد 119 و 132 ق.ت).

 

 

قانون 70 ساله تجارت ایران

قانون تجارت

 

انحلال شركت تضامنی

زمانی كه شركت مقصودی را كه برای آن تشكیل شده است انجام داده یا انجام آن غیر ممكن شده باشد وقتی كه شركت برای مدت معینی تشكیل و مدت منقضی شده باشد و بالاخره در صورت ورشكستگی شركت شركت تضامنی منحل می گردد (فقرات 1و 2و 3و ماده 93 ق.ت) موارد دیگری كه باعث انحلال شركت می شوند عبارتند از :

تراضی تمام شركا صدور حكم انحلال از دادگاه تقاضای فسخ از طرف یكی از شركا ورشكستگی یكی از شركا و در خاتمه فوت یا محجوریت یكی از شركا.

 

الف - نتایج انحلال

اول - ثبت و اعلام انحلال

انحلال شركت تضامنی باید طبق ماده (2ظ ظ  ق.ت) ناظر به مواد 195 و 197 همان قانون و برابر نظامنامه وزارت عدلیه اعلام شود. این نظامنامه در ماده 9 خود می گوید: (در هر موقع كه تصمیمات راجع به تمدید مدت شركت زائد بر مدت مقرر یا انحلال شركت قبل از مدت معینه یا تغییر كیفیت تفریغ حساب یا تغییر اسم شركت یا تغییر دیگر در اساسنامه یا تبدیل و یا خروج بعضی از شركا ضامن از شركت اتخاذ شود و همچنین در هر موقعی كه مدیر یا مدیران شركت تغییر می یابد و یا تصمیمی نسبت به مورد معین در ماده 58 قانون تجارت اتخاذ شود مقررات این نظامنامه راجع به ثبت و انتشار باید در مورد تغییرات حاصله نیز رعایت شود.

شركا شركت تضامنی مكلفند كه انحلال خود را با تقدیم مدارك مقرر بدوا در اداره ثبت شركتها به ثبت برساند و سپس در ظرف ماه اول از تاریخ ثبت انحلال آن را به هزینه خود شركت توسط اداره ثبت محل در روزنامه رسمی و یكی از جراید كثیر الانتشار مركز اصلی شركت منتشر نمایند.

شركت تضامنی پس از انحلال باید تصفیه شود. در بعضی كشورها شركت پس از انحلال و در حلا تصفیه می تواند با شركت دیگر ادغام شده ویا نوع خود را تغییر دهد . بدین ترتیب تصفیه صورت نمی گیرد. در قانون تجارت ایران تبدیل شركت تضامنی به شركت سهامی (اعم از عام و خاص) فقط در زمان حیات شركت پیش بینی شده است (ماده 135 ق.ت.)

دوم - تصفیه شركت تضامنی

شركت تضامنی پس از انحلال باید تصفیه شود. در بعضی كشورها شركت پس از انحلال و در حلا تصفیه می تواند با شركت دیگر ادغام شده ویا نوع خود را تغییر دهد . بدین ترتیب تصفیه صورت نمی گیرد. در قانون تجارت ایران تبدیل شركت تضامنی به شركت سهامی (اعم از عام و خاص) فقط در زمان حیات شركت پیش بینی شده است (ماده 135 ق.ت.) و ظاهرا چنین تبدیلی پس از انحلال امكانپذیر نمی باشد ولی با اصلاح ماده 135 مذكور شركا می توانند پس از پرداخت طلب طلبكاران حتی در زمان انحلال شركت و در طول مدت تصفیه شركت تضامنی را به شركت سهامی عام و خاص تبدیل نماید.

مدیر یا مدیران تصفیه دارائی شركت منحله را نقد و مطالبات شركت را نیز وصول می نمایند. همچنین دیون شركت را پرداخته و در آخر دارائی باقیمانده شركت را بین شركا تقسیم می كنند.

سوم - انتخاب مدیر یا مدیران تصفیه

امر تصفیه درشركت تضامنی با مدیر یامدیران شركت می باشد مگر آنكه شركای ضامن اشخاص دیگری را از خارج یا از بین خود برای تصفیه معین نمایند. در صورت عدم توافق سایر شركا با اشخاص تعیین شده دادگاه عمومی اشخاصی را برای امر تصفیه تعیین خواهد كرد. اسامی مدیرانی كه غیر از مدیران شركت باشند باید در اداره ثبت شركتها در تهران و دردایره ثبت شركتها در شهرستانها به ثبت و آگهی برسد.

کار-اقتصاد

چهارم- وظایف مدیر یا مدیران تصفیه

از كارهایی كه مدیر تصفیه مكلف به اجرای آن می باشد خاتمه دادن به كارهای جاری شركت و اجرا نمودن تعهدات شركت می باشد و در صورت نیاز می تواد برای اجرای تعهدات شركت معاملات جدیدی نیز بنماید. از جمله كارهای دیگر مدیر تصفیه وصول مطالبات شركت تضامنی و تقسیم دارائی شركت می باشد آن قسمت از دارائی شركت كه در مدت تصفیه مورد نیاز نمی باشد بطور موقت بین شركا تقسیم می شود. مدیر یا مدیر عامل تصفیه حساب شركا را نسبت به هم وسهم هر یك از شركا را از نفع و ضرر تعیین می نماید. در صورت اختلاف نظر در موردتقسیم بین شركا حل مساله با دادگاه ذیصلاح می باشد.

 

ب - مرور زمان

دفاتر هر شركتی كه محل شده با نظر مدیر ثبت اسناد در محل معینی از تاریخ ختم تصفیه تا ده سال محفوظ خواهد ماند (در ماده 217 ق.ت) ضمنا مدت مرور زمان در دعاوی مطروحه از طرف اشخاص ثالث علیه شركا یا وراث آنها راجع به معاملات شركت در صورتی كه شركا یا وراث قانونا مسئول باشند 5 سال است و مبدا مرور زمان از روزی است كه انحلال شركت تضامنی یا ستعفا شریك یا اخراج او از شركت در اداره ثبت شركتها به ثبت رسیده و در روزنامه رسمی آگهی شود. چنانچه طلب پس از ثبت و آگهی مزبور قابل مطالبه شده باشد مرور زمان از روزی شروع می شود كه طلبكار حق مطالبه پیدا كرده باشد.

كارهایی كه مدیر تصفیه مكلف به اجرای آن می باشد خاتمه دادن به كارهای جاری شركت و اجرا نمودن تعهدات شركت می باشد و در صورت نیاز می تواد برای اجرای تعهدات شركت معاملات جدیدی نیز بنماید

شركای شركت تضامنی در مدت 5 سال از تاریخ جاری شدن مرور زمان هر كدان منفردا و متضامنا در مورد تعهدات شركت درمقابل اشخاص ثالث مسئول می باشند.

مرور زمان پیش بینی شده در ماده 219 ق.ت. كه مدت آن 5 سال است مانند سایر مرورزمانهای مندرج در قانون تجارت قاعده خاص بوده و به قوت خود باقی است و با احراز شرایط زیر جاری می گردد:

دعوی شخص ثالث علیه شركای شركت تضامنی یا وراث آنها باشد.

شركای یا وراث آنها قانونا مسئول قرار داده شده باشند.

دعوی شخص ثالث راجع به معاملات (تعهدات) شركت باشند.

مبدا مرور زمان از تاریخ ثبت انحلال شركت یا كناره گیری شریك یا اخراج او از شركت در اداره ثبت و اعلان در مجله رسمی شروع می شود..../منبع :سایت حقوق ایران

چهارشنبه 17/12/1390 - 15:7
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته