• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 475
تعداد نظرات : 273
زمان آخرین مطلب : 3483روز قبل
دانستنی های علمی

چرا صالحان، گرفتار مشكلات هستند و مجرمان و گنهكاران، در رفاه به سر
مى‏برند؟
از آنجا كه خداوند اولياى خود را دوست دارد، لذا اگر خلافى كنند، فوراً آنان را با قهر خود مى‏گيرد تا متذكّر شوند، چنانكه خداوند در قرآن مى‏فرمايد: اگر پيامبر سخنى را كه ما نگفته‏ايم به ما نسبت دهد، با قدرت او را به قهر خود مى‏گيريم: «لو تقوَّل علينا بعضَ الاقاويل لأخذنا منه باليمين»  و همچنين اگر مؤمنين خلافى كنند، چند روزى نمى‏گذرد مگر آنكه گوشمالى مى‏شوند.
امّا اگر نااهلان خلاف كنند، خداوند به آنان مهلت مى‏دهد و هرگاه مهلت سرآمد، آنان را هلاك مى‏كند: «و جعلنا لمهلكهم مَوعداً» و اگر اميدى به اصلاحشان نباشد، خداوند حسابشان را تا قيامت به تأخير مى‏اندازد و به آنان مهلت مى‏دهد تا پيمانه شان پر شود. «انّما نُملى لهم ليزدادوا اثماً»
به يك مثال توجه كنيد:
اگر قطره‏اى چاى روى شيشه عينك شما بريزد، فوراً آن را پاك مى‏كنيد.
امّا اگر قطره‏اى چاى روى لباس سفيد شما بچكد، صبر مى‏كنيد تا به منزل برويد و لباس خود را عوض كنيد.
و اگر قطره‏اى روى قالى زير پاى شما بچكد، آن را رها مى‏كنيد تا مثلاً شب عيد به قالى شويى ببريد.
خداوند نيز با هركس به گونه‏اى رفتار مى‏نمايد و بر اساس شفّافيّت يا تيرگى روحش، كيفر او را به تاخير مى‏اندازد.

چگونه قبولى تمام كارها، مشروط به قبولى يك عمل همچون نماز مى‏شود؟
پليس راهى را در نظر بگيريد كه از راننده‏اى گواهينامه رانندگى مطالبه مى‏كند. اگر راننده، گواهينامه پزشكى، گذرنامه سياسى، پروانه ساختمان، كارت بازرگانى و اجازه اجتهاد و يا هر مدرك ديگرى به او نشان دهد، پليس از او نمى‏پذيرد و تنها اگر گواهينامه رانندگى داشت اجازه عبور مى‏دهد و گرنه مانع او مى‏شود. در قيامت نيز شرط رسيدن به مقصد، گواهينامه نماز است كه اگر نباشد، هيچ عملى مورد قبول و نجات‏بخش نيست.

منبع از سایت قرائتی

دوشنبه 3/2/1386 - 19:34
دانستنی های علمی

بسم الله الرحمن الرحیم

نوجوانها و جوانها باید ملتفت باشند که همچنانی که خودشان در این سن هستند و روز به روز به سن بالا می روند، علم و ایمانشان هم باید همین جور باشد، مطابق این باشد، معلوماتشان، از همان کلاس اول علوم دینیه، به بالا برود، ایمانشان ملازم با همین علمشان باشد.
باید بدانید اینکه ما مسلمانها، امتیازی از غیر مسلمانها نداریم الا به قرآن و عترت، و الا ما هم مثل غیر مسلمانها می شویم. اگر ما قرآن نداشته باشیم، مثل غیر مسلمانها هستیم، اگر ما عترت را نداشته باشیم، مثل مسلمانهایی که اهل ایمان نیستند هستیم.

باید ملتفت باشیم روز به روز در این دو امر ترقی بکنیم. همچنان که سنّ ما به بالا می رود، معلومات ما هم در همین دو امر، بالا برود. این طرف، آن طرف نرود و الا گم می شود، گمش نکنند؛ گمراهش نکنند؛ این دو اصل اصیل را از اینها نتوانند بگیرند

.

ما می گوییم: اگر [می گویید] اسلام درست نیست [و] شما قرآن را قبول ندارید، [پس] مثل قرآن بیاورید، یک سوره ای مثل قرآن بیاورید. می گویند: نه، نمی توانیم بیاوریم و نمی آوریم و مسلمان هم نمی شویم!
این ادعا و این کلام، جواب ندارد، برای اینکه می گویند: « ما می دانیم و عمل نمی کنیم
»
همچنین کسانی که صورتاً با قرآن هستند و با عترت نیستند، به اینها می گوییم که این آثار عترت؛ این فضائل عترت؛ این ادعیه اینها؛ این احکام اینها؛ این خطب اینها؛ این رسائل اینها؛ این « نهج البلاغه »؛ این « صحیفه سجادیه »؛ در مخالفین عترت، مثل اینها را بیاورید! اگر آوردید، ما دست بر می داریم
.
این علمیّاتشان، این عملیاتشان، این ایمانشان، این کراماتشان این معجزاتشان، باید بدانیم این دو تا را از ما نگیرند
.

می دانید چقدر پول به ما می دهند اگر اینها را به آنها بدهیم؟ خیلی می دهند؛ لکن این پول ارزش ندارد، فردا از راه غیر مستقیم همین پول را از ما می گیرند و یک بلایی هم بر سر ما می آورند. اینها به ما وفا نمی کنند؛ تا خودشان استفاده شان را از ما بگیرند، دیگر کار ما را می سازند
.
بالاخره باید ملتفت باشیم قرآن را یاد بگیریم، الفاظش را یاد بگیریم که از غلط، محفوظ باشد. آنچه را که می دانیم، قرائتش را تصحیح کنیم، تجویدش را تصحیح کنیم، در نمازمان صحیح القراءة باشیم
.
و همچنین تفسیرهای آسان و ساده را ما که فارسی زبانیم، بدانیم؛ و [یک] تفسیر فارسی پیدا کنیم که از روی آن سهل باشد ما قرآن را بفهمیم؛ مثلاً «منهج الصادقین» را کم و بیش مطالعه کنیم، بلکه از اول تا به آخر، چون کتاب فارسی است و کتاب خوبی هم هست. اگر بهتر از او پیدا بکنیم عیب ندارد، اما کجا پیدا شود بهتر از او که معتبر باشد؟

حفظ کنیم قرآن را که همیشه با ما باشد، ما با او باشیم، تحصن بکنیم به قرآن، تحفظ بکنیم به قرآن، وسیله حفظمان در فتن و شدائد دنیا قرار بدهیم.

از خدا بخواهیم که از قرآن ما را جدا نکند، همچنین از خدا بخواهیم ما را از عترت جدا نکند که عترت با قرآن است و قرآن هم با عترت است، اگر کسی یکی از این دو تا را ندارد هیچ کدام را ندارد
.
ملتفت باشیم دروغ به ما نگویند و دروغ خودشان را به ما نفروشند! از مردم دنیا، دروغ را نخریم
!

ما از عترت و قرآن نمی توانیم دوری کنیم؛ اگر دوری کردیم، در دامن گرگها می افتیم، [و] خدا می داند آیا بعد، از دستشان نجات می یابیم؟ بعد از اینکه سرها شکست و دستها بریده شد و بلاها به سر ما آمد
.
ملتفت باشید! از این دو اصل کسی را بیرون نبرند
.
شما مدرسه می روید، معلم خودتان را ملتفت باشید در صراط مستقیم باشد. اگر معلم را با رشوه و غیر رشوه، منحرف کردند دیگر کار بچه ها زار است، چرا؟

به جهت اینکه او، از راه مستقیم یا غیر مستقیم، باطل خودش را به بچه ها می فروشد، به این بچه ها می خوراند
.
ملتفت باشید! خیلی احتیاط بکنید! احتیاط شما هم فقط در همین است که از یقین، تجاوز نکنید، بلکه امروز بزرگها هم همین جورند، باید خیلی سعی بکنید که غیر یقین را، داخل یقینیات ما نکنند، آب را توی شیر ما نریزند
!
اگر یک نفر، هزار کلمه حقیّ گفت، این هزار کلمه را خوب تأمل بکنیم، و از او بگیریم، بعد[ تأمل کنیم که] هزار و یکم هم درست است؟ [یا] نه آن ظنّ است، یقین نیست
.

هر کلمه ای از هر کسی شنیدید، دنبال این بروید که « آیا این صحیح است، تام است، مطابق با عقل و دین هست، یا نه؟ » [و بدانید که] در وقتی [که] ما خلوت کردیم [ خداوند] مطلع است، وقتی جلوی مردم هستیم مطلع است، حرف می زنیم مطلع است، ساکتیم مطلع است
.
همین که شخص مطلع شد: [که] « صاحب این خانه، صاحب این عالم، از هر فرد فرد، به تمام افعال و تروک، به تمام نوایا، مطلع شد، آنچه که نیت کرده و می کند، آنها را هم مطلع است؛ بلکه نیّت خیر را می نویسد؛ نیت شّر را نمی نویسد تا شّر محقق نشده؛ شر هم که محقق شد، یک مقدار صبر می کند تا ببیند، توبه می کند یا نه، برمی گردد یا نه »؟ کار تمام است
.

مقصود، همین که انسان بداند که خدا می داند، کار تمام شد، دیگر معطل نباشد، همه چیز را تا به آخر می فهمد [که] چه باید بکند و چه باید نکند، از چه منتفع می شود و از چه متضرر می شود، [خداوند] ما را می بیند
.
[
آیا] میتوانیم [با اینکه] سر سفره او نشسته ایم، با همدیگر نزاع بکنیم؟ [مثلاً] آن غذا را من جلوتر دیدم، من باید بخورم؛ او می گوید من اول این را برداشتم، من باید این غذا را بخورم، سر این دعوا بکنیم و مقاتله بکنیم؟
!

تمام این جنگهایی که حکومتها دارند، از همین قبیل است؛ سر سفره کریم نشسته اند، او هم می بیند
.
دستور هم معلوم است که چیست، [خداوند] از چه خوشش می آید، از چه بدش می آید. از آزار به غیر حقّ، بدش می آید؛ از احسان به حق در جایش، خوشش می آید، همه اینها را می داند و ما هم می دانیم که او این دستور را داده و اینها را می داند و می بیند، آیا این کار[ها] را می کنیم؟

آدم جلوی یک نفر آدم عادی هر گونه معصیت نمی کند، با اینکه شخص عادی است، شاید قدرت من از قدرت او بیشتر باشد نتواند به من[ کاری کند]، اما همین قدر به من بدبین می شود، با من بد می شود، یک وقتی اگر فرصت پیدا کرد کار ما را تصفیه می کند. اما خدا که این جور نیست، خدا قادر است و عالم است و دستور هم داده و می داند « چه کسی می داند و چه کسی نمی داند »، همه اینها را می داند
.
[
آیا] جلوی او می توانیم مخفی بکنیم، یا نه آشکار کنیم طوری نمی شود، نمی تواند کاری بکند، آیا این جور است؟ [آیا] هیچ فایده برای ما دارد، [آیا] می توانیم مخفی کنیم؟


انسان، یا غیر انسان- مکلّف- به جایی شقاوتش می رسد که اصلاً این مطالب کأنه به گوشش نخورده که خدایی داریم بیناست، شنواست، داناست، قادرست، رحیم و کریم است. قادرست یک سر سوزنی اگر در راه او صرف بشود، مزدش را بدهد، یک همچنین [خدایی است
].
در انجیل برنابا- که اقرب اناجیل به صحّت است- نوشته شده که حضرت عیسی علیه السلام برای ابلیس شفاعت کرد: « خدایا این مدتها عبادت تو را می کرد، تعلیمات می کرد، فلان می کرد، بیا از گناهانش بگذر »! با اینکه از زمان آدم تا زمان عیسی علیه السلام چه کارها، چه فسادها کرده بود. این چه نوری است که حتی به این هم ترحّم کرد [که گفت]: خدایا از تقصیراتش بگذر
!
[
خداوند] فرمود: « بله، من حاضرم ببخشم، بیاید بگوید: من گناه کردم، اشتباه کردم، ببخش، همین؛ بیاید بگوید: « اخطأت فارحمنی »، بیاید این دو کلمه را بگوید
. »

حضرت عیسی علیه السلام خیلی خوشحال شد که کاری در عالم انجام داد، یک کاری که دیگر مثل ندارد. از زمان آدم تا به حال پر از فساد و افساد، حالا واسطه می شود و وساطتش اثر کرد، قبول شد
.
از همان راهی که داشت، شیطان را صدا زد، گفت: بیا، من برای تو بشارت آوردم
!
گفت: از این حرفها زیاد است. [ حضرت عیسی (ع)] گفت: « تو خبر نداری، اگر بدانی، سعی می کنی، حریص می شوی کار را بفهمی
. »
گفت:« من به تو می گویم اعتنا به این حرفها نداشته باش، از این حرفها زیاد است
».
گفت: « تو خبر نداری[ خداوند] می خواهد تمام این مفاسد با دو کلمه خلاص شود
. »
گفت: « بگو ببینم چه بوده است
. »
گفت: « اینکه تو بیایی و در محضر الهی بگویی
:
«
خدایا! أخطأت فارحمنی؛ من اشتباه کردم، تو ببخش
. »

ببینید چقدر ما به خودمان ظلم می کنیم که به سوی خدا نمی رویم، به سوی چه کسی می رویم؟ آخرش افتادن میان چاه است، آخرش پشیمانی است؛ خوب چیزی که می دانی آخرش پشیمانی است، حالا دیگر نرو
.
[
شیطان] گفت: « نه، او باید بیاید و بگوید من اشتباه کردم! تو ببخش!، چرا؟! به جهت اینکه لشکر من از او زیادتر است! آن ملائکه ایی که با من سجود نکردند و تابع من شدند، آنها لشکر من هستند! شیاطین هم لشکر من هستند، آن اجنّه ای هم که ایمان به خدا نیاوردند، لشکر من هستند، تمام بت پرستهای بشر، لشکر من هستند
! »

این، به زیادتی لشکر در روز قیامت می خواهد مغرور شود! آنجا جای زیادتی و کمی نیست. هر چقدر زیاد باشد جهنّم می گوید: ( هل من مزید؟ سوره ق/30 ). آن وقت تو می خواهی با زیادتی لشکر کار بکنی! بله، لشکر تو زیاد است؛ [اما] جهنم جایشان می شود؛ جهنم نمی گوید: «اتاق نداریم» جهنم می گوید
:
«
هرچقدر هست بیاورید، هل من مزید؟ » یعنی اینکه بیاورید، هرچه زیادتر بیاورید. جا داریم
!
[
حضرت عیسی (ع)] گفت: « برو ملعون! نتوانستم برای تو هم کاری بکنم. تو می گویی: خدا باید بیاید من او را ببخشم!؟
»

مقصود، حلّ این مطالب به علم و جهل است، دانستن و ندانستن، عالم بودن و جاهل بودن، دور می زند. اصل مطلب، از جهل این بدبخت است. تو ای جاهل! می گویی: « چیزی که آتش شد دیگر ممکن نیست برای خاک خضوع بکند؟ » آدم خاکِ به تنهایی است؟ یا مجموع خاک و یک پاک دیگری است. تو هم که فقط آتش نیستی، مثل آتش های جامد، روح داری، مکلفی، یک آتش مکلف هستی. [خداوند] به تو فرمود: «اسجدوا»، سجده نکردی؛ قهراً مجموع روح و جسم، انسان یا جنّ یا شیطان یا ملک می شود
.
این بدبخت خیال کرد که همین بدن او با بدن این، این ظلمانی و آن نورانی است؛ دیگر محال است نورانی برای ظلمانی سجده و خضوع کند؛ دیگر نمی داند که این، نورانی است
.

ای جاهل! آیا نمی دانستی آن وقتی که مجلس امتحان، درس امتحان شد، تمام ملائکه، عاجز بودند و عاجز ماندند از اسامی آنهایی را که خداوند اشاره کرد اسمهای اینها را بگویید، یا خودشان، یا سایر ملائکه، یا سایر اشیاء، همه عاجز بودند. [گفتند]: ما خودمان از خودمان چیزی نداریم؛ هر چیزی که به ما یاد دادی بلد هستیم و هر چیزی را که یاد ندادی بلد نیستیم. [خداوند] به آدم فرمود: « تو بگو! »، [آدم] تمام اسامی را بیان کرد
.
حالا که فهمیدی آدم بر تمام ملائکه- با آن همه عظمت ها و اختلاف مراتب در ملائکه- تفوّق پیدا کرد و مقدم شد و حال که فهمیدی که آدم بر تو و همه ملائکه مقدم است، باز هم، خجالت نکشیدی، باز هم گفتی: ( خلقتنی من نار و خلقته من طین. سوره ص/76 ) ؟ باز هم جای این [حرف] است؟ باز هم نفهمیدی؟

ببینید: میزان، علم و جهل است.

خوب، اگر [تا به حال] نفهمیدی که آدم باید [به] آنچه معلوماتش است عمل کند، از حالا توبه بکن، اقلاً حالا بپرس: « آیا توبه من قبول می شود یا نه؟
»
و علی هذا، ببینید چقدر ما غافلیم! چقدر ما به خودمان ظالمیم که واضحات را زیر پا می گذاریم! مطلب همین است، دائر مدار این است که اگر معلومات ما زیر پا نباشد، مجهولات ما عملی نشود، کار تمام است
.

معلومات را نباید زیر پا گذاشت، آدم پشیمان می شود، اگر به معلوماتش عمل کرد، دیگر روشن می شود، دیگر توقف ندارد
.
اگر دید باز هم توقف دارد، بداند- به طور یقین- بعضی از معلومات را زیر پا گذاشته است، کفشش ریگ دارد، خوب دقت نکرد که این ریگ را خارج کند
:
« من عمل بما علم ورثه الله علم ما لم یعلم. » بحار الانوار، ج78، ص189
.
(
و الذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا ) سوره عنکبوت/69
.
(
ومن عمل بما علم کفی ما لم یعلم ) ثواب الاعمال،ص134.

هیچ کس نیست که بگوید هیچ چیز نمی دانم، [اگر بگوید] دروغ می گوید هر کسی [که] هست، غیر معصوم بعضی چیزها را میداند و بعضی چیزها را نمیداند؛ آن چیزهائی را که می داند، اگر عمل کند، آن چیزهایی را که نمی داند می فهمد.
آن چیزهایی را که می دانید، عمل کنید؛ و آن چیزهایی را که نمی دانید، از حالا توقف کنید و احتیاط کنید تا روشن شود، وقتی به آنها عمل کردی روشن می شود؛ به همان دلیلی که اینها را برای شما روشن کرد، آنهای دیگر را هم روشن می کند
.

علی هذا، ببینید، برای چه توقف داریم. آنچه می دانی بکن و آنچه نمی دانی، احتیاط کن، هرگز پشیمان نخواهی شد.خداوند بر توفیقات همه شما بیفزاید. و خداوند ان شاءالله، سلامتی مطلقه روحیّه و جسمیّه، به همه مرحمت فرماید
.
«
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته »

ماخذ : کتاب به سوی محبوب و کتاب برگی از دفتر آفتاب

 

دوشنبه 3/2/1386 - 15:20
آموزش و تحقيقات

 

چيزى شبيه رمّالى و جن گيرى!


چون سخن از مسئله ارتباط با ارواح مجدّداً به ميان آمد، ناچاريم اين نكته را اضافه كنيم كه فعلاً مسئله ارتباط با ارواح يا احضار ارواح، به صورت يك دكّان خطرناك درآمده و درست بساطى همانند بساط جن گيرها و رمّالها درست كرده اند; تا مردم بينوا را سرگردان كنند.
درست است كه اصل مسئله ارتباط از نظر علمى و

فلسفى قابل قبول است; ولى مطمئن باشيد شايد در ميان هزاران مدّعى، يكى آگاه به اصول اين علم نيست.
توسعه ناراحتى هاى روانى مردم از يك سو، و رجزخوانى ها و ادّعاهاى پرطمطراق دروغين بعضى از اين مدّعيان از سوى ديگر، سبب شده كه جمعى از ساده لوحان حتّى براى درمان بيماريهاى روانى خود به آنها رو آورند، و آنها هم از اين وضع حدّاكثر سوءاستفاده را بكنند
.
همين تازگى، جوانى كه ناراحتى مختصر روانى داشت و به دنبال اينها چهار ماه سرگردان شده بود، داستان رقّت انگيز خود را براى من نقل كرد; داستانى كه اگر شما هم مى شنيديد مسلّماً متأثّر مى شديد
.
در بعضى كشورها هنگامى كه اين خيمه شب بازيها به راه مى افتد، فوراً جمعى از دانشمندان به فكر مى افتند جلسه اى تشكيل دهند و اين مدّعيان را حاضر نمايند و وضع آنها را از نزديك بررسى كنند و آنگاه نظر نهايى خود را اعلام دارند
.
براى نمونه گزارش زير را ملاحظه فرماييد
:

در سال 1875، انجمن فيزيك وابسته به دانشگاه سن پترزبورگ بنا به پيشنهاد مندليف هيأتى را مأمور

كرد تا درباره احضار ارواح به مطالعه بپردازد و نتايج تحقيقات خود را اعلام كند.
جز مندليف يازده دانشمند ديگر نيز در كميسيون شركت داشتند و سرانجام پس از تشكيل جلسات عديده و مذاكرات فراوان، نتايج كار هيئت به شرح ذيل اعلام گشت
:
پس از تحقيقات و مطالعات و مشاهدات بسيار، به اين نتيجه رسيديم كه پديده هاى مربوط به ارواح، به علّت حركات ناخودآگاه يا اشتباه ضميرى مى باشد و احضار ارواح جز موهومات، چيز ديگرى نيست، به اين ترتيب مكانيسم اعمال محرّك فكر، نه تنها انتقال انديشه را باعث مى شوند; بلكه بعضى از پديده هاى روحى را نيز ايجاد مى كند. ضمناً در آغاز قرن ما يك فيزيكدان آمريكايى به نام روبرت وود به كمك اشعّه ماوراء بنفش، تقلّبات جلسات احضار ارواح را برملا كرد.(1
)

البته تحقيقات بالا در مورد مدّعيان دروغين كه بسيار زيادند، به عمل آمده بود; اى كاش در محيط ما هم اين موضوع عملى مى شد!

ما بارها دعوت علنى كرديم كه مدّعيان بيايند و در مجمعى از اهل فضل ـ اگر راست مى گويند ـ نشان دهند; ولى ناتوانى خود را با عدم پاسخ به اين دعوتهاى مكرّر اثبات نمودند

 

يکشنبه 2/2/1386 - 18:19
آموزش و تحقيقات

بِسْم اللّهِ الرّحمن الرّحيم


مسئله روح يك مسئله جنجالى و پرغوغا!


براى انسان بسيار جالب است كه بتواند با عالمى غير از اين جهانى كه در آن زندگى مى كند، ارتباط پيدا كند.
مخصوصاً اگر آن عالم بتواند سدّى را كه ميان انسان و زمانهاى گذشته، و دوستان پيشين، و پدران و مادران و نياكان است، بردارد; و از آن بالاتر، او را در جريان حوادث آينده نيز قرار دهد
.
تلاش و كوشش انسان براى ارتباط با جهان ارواح نيز از همين عطش سوزان روحى سرچشمه گرفته است
.
در طول تاريخ، هميشه مدّعيانى بوده اند كه خود را با

جهان ارواح مرتبط مى دانسته اند; بخصوص در قارّه هند كه زمينه هاى روحى و اجتماعى براى اين فكر زياد بوده است.
اين مسئله، در اواسط قرن نوزدهم ميلادى در آمريكاى شمالى باصطلاح «گل» كرد و موج آن بسرعت از «آمريكا» به «انگلستان» و از آنجا به ديگر كشورهاى اروپا كشيده شد
.
بد نيست گزارش اين جريان را از زبان خود اروپائيها بشنويم
:
«
پلاتونف» روانشناس معروف در كتاب روانشناسى خود كه به فارسى نيز ترجمه شده است، تحت عنوان «ميهمانان آن دنيا» مى نويسد
:

داستان احضار روح در سال 1848 در شهر روچستر كه يكى از شهرهاى آمريكاى شمالى است بر سر زبانها افتاد; در آن سال شخصى به نام مستر فُوكْس اظهار داشت ارواح مردگان با او و نزديكانش گفتگو مى كنند. فوكس و همسر و سه دخترش، پشت ميز مدوّرى قرار مى گرفتند و دستهاى خود را روى ميز، باز و معلّق نگه مى داشتند; در اين موقع صداى ميز بلند مى شد و آنها ادّعا مى كردند كه ارواح دارند سؤالات آنان را پاسخ مى گويند.

بزودى در بسيارى از شهرها و خانواده هاى آمريكائى، اشخاصى پيدا شدند كه ادّعا مى كردند با ارواح آن دنيا ارتباط برقرار كرده اند. كاغذى برمى داشتند و حروف الفبا را به روى آن مى نوشتند و آن را به زير يك نعلبكى قرار مى دادند، (و انگشت خود را روى نعلبكى مى گذاردند) و با حركت نعلبكى روى حروف، پيام ارواح را دريافت مى داشتند.
ضمناً ارواح بيشتر مايل بودند توسّط مديوم ها با زنده ها صحبت كنند
!
مهمانهاى آن دنيا اكثر خويشان و نزديكان احضار كنندگان ارواح بودند، ولى غالب اوقات ادّعا مى كردند كه ميهمانانشان ناپلئون يا اسكندر كبير بوده است! از اين جهت كه اكثر مردم مايل بودند با شخصيّتهاى مشهور صحبت كنند
!
البتّه غلط دستورى ارواح را گرفتن، مخالف ادب و نزاكت بشمار مى آمد! و هرآنچه كه ميز يا نعلبكى به !صورت نجوا تفهيم مى كرد، داراى معانى عميقى بود!(1
)
بديهى است در چنين مواقعى بازار فرصت طلبان و شيّادان هم گرم مى شود، مخصوصاً كه اين كار مايه زيادى هم لازم ندارد، و كافى است يك ميز چرخان، يا يك صفحه كاغذ و يك نعلبكى در اختيار داشته باشند با يك مشت ادّعا
!
به همين دليل، عدّه زيادى گام در اين ميدان گذاردند، و كردند آنچه كردند! كم كم مسئله به صورت سرگرمى يا «چيزى شبيه رمّالى و جن گيرى» درآمد و خود به خود به افتضاح و ابتذال كشيده شد

كار به جائى رسيد كه روح «شمر» را هم حاضر كردند و سند آزادى از دوزخ را كف دستش گذاشتند! با سرباز شهيد اردنى هم در ميدان جنگ شش روزه ارتباط برقرار ساختند و شكرپنير به او دادند و سلام نظامى در مقابل دريافت داشتند، و مطالب مضحك ديگرى از اين قبيل.
از طرفى، همين موضوع سبب احياى خرافه «تناسخ و عود ارواح» شد، و ارواح براى آمدن به اين جهان نوبت گرفتند
.
ارتباط ميان مسئله «رابطه با ارواح» و «عود ارواح به اين جهان» شايد به خاطر اين بود كه رنگ ابديّت بيشترى به

ارواح ببخشند، بلكه آنها را به ازل هم بكشانند، و به اين ترتيب، دايره حكومت آنها قويتر گردد
.
و يا «مديومها» و گردانندگان، از دست سؤال كنندگان سمجى كه حاضر نيستند دست از سر بعضى از ارواح بردارند، و مرتّباً پرسش مى كنند، و خطر بروز پاسخهاى ضدّ و نقيض در ميان است! به اين وسيله خود را راحت نمايند، و ارواح مورد نظر را به اين دنيا بفرستند و رابطه آنان قطع گردد (زيرا وقتى ارواح مجدّداً به دنيا آمدند معمولاً چيزى از گذشته را به خاطر ندارند!).

منبع http://library.tebyan.net/books1/3401.htm

يکشنبه 2/2/1386 - 18:16
شعر و قطعات ادبی

 

گفتی که پــَر بکش ، برو از آسمان من

باشـد ، قبـول ، کفتر ِ نا مهربان من

 

هر بار گفته ام که : تو را دوست دارمت

پـُر می شود از آتش ِعشقت دهان من

این جمله که برای بیانش به چشم تو

افتـاده است باز به لکنـت ،  زبان من

آنقدر عاشقـم که تو عاشـق نبوده ای

دیگر رسیـده کارد  ، بر این استـخوان من

نه ، شاهنامه نیست که تو پهلوان شوی

این یک تراژدی ست ـ غم  ِداستان من

یک شب بیا و ضامن  ِ من باش  نازنین !

وقتی دخیـل  ، بستـه به تو آهوان ِ من

 

دل بــرکن و به شهـرِ دل  ِ من بیا عزیز!

زخـم زبان مردم  ِ چشـمت  ، به جان ِ من

باید که باز با تو خـدا حا فظـی کنـم

آخر رسیـده است به پایـان  ، زمان من

يکشنبه 2/2/1386 - 13:24
شعر و قطعات ادبی

يادگار روزها و شب هاي وصل؟

اتصالي با جهان بي كران؟

اتفاق كوچه هاي تنگ شهر؟

التماس روزهاي زرد رنگ؟

يا غرور بي بديل سبز و گرم؟

***

خاطرات نورهاي بي فروغ؟

يا كلامي زشت و بي رنگ و درنگ؟

من لباسم بر تن افكار پوچ؟

من توانم بر عصاي روزگار؟

من كه خاكم نيست از بدو وجود؟؟؟

***

من نه آنم كه مرا آن شمريد

يا كه او را از تبارم شمريد

ما كجا و قطره عمق وجود

ما كجا و اسم او شرط ورود

***

من هزاران چهره از خود ديده ام

وز وجودم بر تنم باليده ام

در ره آدم شدن در مانده ام

وز رهش سالها كج مانده ام

***

من سلامم به بلنداي نياز

من سلامت چون دل اين روزگار

او زمن هرگز نگويد داستان

من ز او دانم هزاران چيستان

***

من پرم از خالي حَض وجود

او زمن آگاه  از غش سجود

من ز من بيدارتر از خواب دگر

او زمن هوشيار و هوشيارتر

***

من به آتش قانعم دودم كنيد

من به پايان آگهم نورم كنيد

او زمن دوري كند نازش كشيد

من ز او عاري شدم يادم كنيد

***

اي كسان دار ما دارم زنيد

بر لسان الكنم پايان زنيد

من وجود قاصرم خاكم كنيد

من درخت بي بنم كاهم كنيد

***

من شراب نارسم بي راه و رسم

من كتاب ناصحم بي شرح و وضع

من سفيرم يا وزير اشتهار

من منم بي من شما را ياد باد

 

يکشنبه 2/2/1386 - 13:12
شعر و قطعات ادبی
اى  دوست،  دزد  حاجب و دربان نمي شود
 
 
 
گرگ  سيه  درون،  سگ  چوپان نمي شود
 
 
ويرانه   ى   تن   از   چه  ره  آباد  ميکنى
 
 
 
معموره   ى  دلست  که  ويران  نمي  شود
 
 
درزى   شو   و   بدوز   ز  پرهيز  پوششى
 
 
 
کاين جامه جامه ايست که خلقان نمي شود
 
 
دانش   چو  گوهريست  که  عمرش بود بها
 
 
 
بايد   گران   خريد   که   ارزان  نمي  شود
 
 
روشندل    آنکه    بيم   پراکندگيش   نيست
 
 
 
وز    گردش   زمانه   پريشان   نمي   شود
 
 
درياست   دهر،  کشتى  خويش  استوار دار
 
 
 
دريا   تهى   ز  فتنه  ى  طوفان  نمي  شود
 
 
دشوارى    حوادث    هستى    چو   بنگرى
 
 
 
جز    در   نقاب   نيستى   آسان  نمي  شود
 
 
آن   مکتبى   که   اهرمن  بد  منش  گشود
 
 
 
از    بهر   طفل   روح   دبستان  نمي  شود
 
 
همت  کن  و  به  کارى  ازين  نيکتر گراى
 
 
 
دکان     آز    بهر    تو   دکان   نمي   شود
 
 
تا    زاتش   عناد   تو  گرمست  ديگ  جهل
 
 
 
هرگز   خرد  بخوان  تو  مهمان  نمي  شود
 
 
گر  شمع  صد  هزار  بود،  شمع تن دلست
 
 
 
تن    گر  هزار  جلوه  کند  جان  نمي  شود
 
 
تا  ديده  ات  ز  پرتو  اخلاص  روشن است
 
 
 
انوار   حق  ز  چشم  تو  پنهان  نمي  شود
 
 
دزد     طمع    چو   خاتم   تدبير   ما   ربود
 
 
 
خنديد   و   گفت:   ديو  سليمان  نمي  شود
 
 
افسانه    اى   که  دست  هوى  مينويسدش
 
 
 
ديباچه    ى   رساله   ى  ايمان  نمي  شود
 
 
سرسبز   آن  درخت که از تيشه ايمن است
 
 
 
فرخنده   آن   اميد   که  حرمان  نمي  شود
 
 
هر   رهنورد   را   نبود   پاى   راه   شوق
 
 
 
هر  دست  دست  موسى  عمران نمي شود
 
 
کشت      دروغ،     بار     حقيقت    نميدهد
 
 
 
اين خشک رود، چشمه ى حيوان نمي شود
 
 
جز   در  نخيل  خوشه  ى خرما کسى نيافت
 
 
 
جز   بر   خليل،  شعله  گلستان  نمي  شود
 
 
کار    آگهى   که   نور   معانيش  رهبرست
 
 
 
بازرگان    رسته   ى   عنوان   نمي   شود
 
 
آز   و  هوى  که  راه بهر خانه کرد سوخت
 
 
 
از   بهر   خانه  ى  تو  نگهبان  نمي  شود
شنبه 1/2/1386 - 13:58
شعر و قطعات ادبی

اى  دل  عبث  مخور  غم  دنيا را

 

 

 

فکرت   مکن   نيامده   فردا   را

 

 

کنج   قفس   چو   نيک  بينديشى

 

 

 

چون  گلشن است مرغ شکيبا را

 

 

بشکاف   خاک  را  و  ببين آنگه

 

 

 

بى   مهرى  زمانه  ى  رسوا  را

 

 

اين   دشت،  خوابگاه شهيدانست

 

 

 

فرصت   شمار   وقت  تماشا  را

 

 

از  عمر  رفته  نيز  شمارى  کن

 

 

 

مشمار جدى و عقرب و جوزا را

 

 

دور  است  کاروان  سحر  زينجا

 

 

 

شمعى    ببايد  اين  شب  يلدا  را

 

 

در   پرده صد هزار سيه کاريست

 

 

 

اين   تند   سير   گنبد  خضرا  را

 

 

پيوند   او مجوى که گم کرد است

 

 

 

نوشيروان   و  هرمز  و  دارا را

 

 

اين   جويبار  خرد  که  مي  بينى

 

 

 

از  جاى  کنده  صخره ى صما را

 

 

آرامشى     ببخش    توانى    گر

 

 

 

اين     دردمند   خاطر   شيدا   را

 

 

افسون  فساى  افعى  شهوت  را

 

 

 

افسار     بند   مرکب   سودا   را

 

 

پيوند    بايدت   زدن   اى  عارف

 

 

 

در  باغ  دهر  حنظل  و  خرما را

 

 

زاتش    بغير   آب   فرو   ننشاند

 

 

 

سوز  و  گداز  و تندى و گرما را

 

 

پنهان    هرگز  مي  نتوان  کردن

 

 

 

از   چشم  عقل  قصه  ى  پيدا را

 

 

ديدار      تيره     روزى     نابينا

 

 

 

عبرت  بس  است  مردم  بينا  را

 

 

اى  دوست، تا که دسترسى دارى

 

 

 

حاجت    بر   آر   اهل   تمنا   را

 

 

زيراک    جستن   دل   مسکينان

 

 

 

شايان    سعادتى  است  توانا  را

 

 

از    بس  بخفتي،  اين  تن  آلوده

 

 

 

آلود     اين    روان    مصفا   را

 

 

از رفعت از چه با تو سخن گويند

 

 

 

نشناختى    تو   پستى  و  بالا  را

 

 

مريم     بسى    بنام    بود   لکن

 

 

 

رتبت   يکى  است  مريم عذرا را

شنبه 1/2/1386 - 13:53
آموزش و تحقيقات

آنكه دل را سوزاند


به ياد حجة‏الاسلام سيد حسين سعيدى (5) .
مى‏خواهم ساده و خودمانى بنويسم، و صميمى و بى تكلف، آنطور كه‏حسين آقا زندگى مى‏كرد، حرف مى‏زد، برخورد داشت، موضع مى‏گرفت ووارد ميدان مى‏شد. بى‏تزيينات و بى‏دكور مى‏نويسم، تا با علاقه، اين سطوررا بخوانى، همانطور كه محضر خود آقا سيد حسين، گيرا بود و انسان ازديدار و گفتارش لذت مى‏برد و دل نمى‏كند.
حسين آقاى سعيدى، روان و راحت و صاف و بى ريا بود. به سادگى‏مى‏شد وارد دنياى روح و جانش شد همانطور كه او به راحتى وارد خانه دل‏ما مى‏شد. دربان و دژبان و مجامله و واسطه و تمهيدات نداشت ونمى‏خواست. هر كس، حتى بسيجى‏ترين رزمنده، به آسانى و راحتى‏مى‏توانست‏با او هم سخن شود، همدل و همراز شود و با او، گپهاى‏خودمانى بزند و درد دل كند.
جسمش هم مثل روحش بود; بيقرار و متلاطم. جايى بند نمى‏شد.دائما از اينجا به آنجا و از اين كار به آن كار، در تلاش و تحرك بود. گروه‏خونش با مستضعفان پابرهنه يكى بود. وابستگى دنيايى نداشت. اينكه‏جوراب نمى‏پوشيد و بيشتر اوقات دمپايى به پا مى‏كرد، نشانه ديگرى ازهمان سبكبالى و وارستگى و آماده‏باش هميشگى‏اش بود. حتى‏نمى‏خواست معطل پوشيدن جوراب يا بستن بند كفش باشد.
قناعت. قبايش بود و مناعت، پيراهنش! تكاپو، عباى دوشش بود وهمت كفشش و بصيرت، چشمش و تيزبينى، عينكش.
نه... مثل اينكه دارم از «حسين آقا» دور مى‏شوم و به تكلف در نوشته وتصنع در تعبير و استعاره و كنايه دچار مى‏شوم. باز بروم دنبال حسين آقاى‏ساده و بى‏ريا و خالص و بى‏رنگ‏آميزى!
وقتى پدرش شهيد سعيد، آية‏الله سعيدى به لقاءالله پيوست، حسين آقانوجوان بود.
در حد 14 ساله. ولى بزرگ شد و پا به پاى برادران ديگرش، راه پدر راادامه داد. الآن هم يادگارهاى او كوچك و نوجوانند. جواد آقايش، درست درهمان سن است كه حسين آقا هنگام شهادت پدر داشت. و البته كه بايد راه‏و هدف پدر را تعقيب كند (و خبر دارم كه در همين راه است). حسين آقا،درست است كه اهل مزاح و شوخ طبعى و مطايبه و لطيفه‏گويى بود، گاهى‏تا حدى نزديك به افراط، كه براى بعضى، تشخيص حالت جدى و شوخى‏او دشوار بود، اما در عين حال. عاطفه داشت و رقت قلب و حال معنوى وتوجه به «دنياى دل‏» و سيرابى از چشمه «اشك‏». عشقش به امام حسين‏و عترت رسول، جاى گفتگوى مفصل است، بگذرم.
خيلى بيجا نبود اين تعبير درباره وى كه: حسين آقا با يك چشمش‏مى‏خنديد و با چشم ديگرش گريه مى‏كرد. نه شوخيها و لطيفه‏گويهايش، اورا به ابتذال مى‏كشيد، و نه حالت‏باطنى و دنياى با صفاى درون، او را به‏آدمى خشك و سرد و مردم گريز، تبديل مى‏كرد. مثل جدش بود. (رسول‏خداصلى الله عليه وآله را مى‏گويم، كه هم اهل مزاح و خوش مشربى بود، و هم گريه‏هاى‏شبانه و خشوع قلبى داشت); مرد اشگ و آهن، عرفان و سلاح، شعر و شعورو شعار بود. اگر انتقاد مى‏كرد از سر سوز بود، اگر موضع مى‏گرفت. با انگيزه‏خالص بود.
با يك دست، نيشتر مى‏زد و با دست ديگر، مرهم مى‏گذاشت. در عين‏جديت، شوخ بود و در اوج شوخيهاى آبدار، كانال اصلى حرفها و هدفها وكانال حرفها و هدفهاى اصلى خاموش نبود. بعضى كه فقط منظر بيرونى‏وجود او را مى‏ديدند، شايد تصور نادرستى هم داشتند، اما حزن درونى او،سرجايش محفوظ بود. به قول صائب تبريزى:
خنده‏ام مى‏بينى و از گريه دل غافلى.
خانه ما از درون ابر است و بيرون آفتاب!
حسين آقا، زبان و فرهنگ بچه‏ها و جوانها را خوب مى‏دانست. علاقه‏به كار با نوجوانان داشت، كه دلهايى آماده، ذهنهايى صاف و روحهايى‏دست نخورده و بكر دارند. در محيطهاى دانش‏آموزى و فرهنگى و درمحفل جوانها، بخوبى از عهده برمى‏آمد كه دلها را تسخير و زنده كند وحرف دين را به آنها برساند و بذر ايمان و درستى را در قلبها بكارد و بروياند.خدا بيامرز، در اين مساله به جدش اقتدا كرده بود، پيامبر هم روى جذب‏جوانان به اسلام، سرمايه بيشتر مى‏گذاشت و مى‏فرمود: «عليكم‏بالاحداث‏»!
نه تنها شمع جمع رزمندگان و بسيجيان، كه چشم و چراغ «خاندان‏سعيد» هم بود. نه تنها مايه دلگرمى بچه‏هاى لشكر على بن ابى طالب‏بود، كه در حوزه هم، به شاگردانش، به همدرسانش درس و الهام و راه و خطنشان مى‏داد. در «علم‏» و «تقوا» و «جهاد» سر مشق بود. خوب مى‏فهميد،خوب تجزيه و تحليل مى‏كرد، ذهن و دركش تند و تيز بود. احساسش‏لطيف و ظريف، ادراكش قوى و عميق، و موضعگيريهايش اصولى وحساب شده بود. رودروايستى از كسى نداشت. از ترويج كنندگان پر شور وپر سوز فرهنگ عمل به تكليف و «انجام وظيفه‏» بود.
شكل كار را، مسؤوليت‏برايش تعيين مى‏كرد. محل خدمت را، به‏دستور وظيفه شرعى انتخاب مى‏نمود.
مرز رفاقتها و دوستيها و همكاريهايش «خط اسلام و انقلاب ورهبرى‏» بود!. خود را اسير قيد و بندها و عادتها و تعارفات و رسوم دست وپاگير نمى‏كرد. خيلى آزاد بود. واقعا آزاد و رها بود. حتى سر سوزنى تحمل‏منت كسى را نداشت، تا چه رسد به پذيرش ذلت و حقارت در امور دنيوى و«خواسته‏»ها و «داشته‏»ها، كه خيليها متاسفانه گرفتار آنند.
او رفت، ولى دل مارا هم برد. او هجرت كرد، ولى قلبهاى ما را سوزاند.
حسين آقا، يكپارچه خوبى بود. او سعيد حسينى بود، حسين سعيدى‏بود. ابرى بود كه به هر جا مى‏رسيد مى‏باريد و مى‏روياند و مى‏گذشت.«هيئت رزمندگان‏» در قم از يادگارها و نهالهاى پر بركت اوست.
او در زمينه ذهن و دل ما، آن قدر تابلوهاى برجسته و ماندگار از صداقت‏و پاكى و خوبى كشيد كه به اين زودى آن برجستگيها نه از بين مى‏رود، نه‏رنگ مى‏بازد.
به هر حال... او «سيد حسين سعيدى‏» بود; يك روحانى اسوه و فرزندخلف و شايسته حوزه! از يادش نبرييم،... كه نمى‏بريم.
قم - 8 مرداد 69.

منبع سایت تبیان

شنبه 1/2/1386 - 13:50
دعا و زیارت

زيارت پيامبر اسلام (ص) در روز شنبه

  أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ‏وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُهُ وَ أَنَّكَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ رِسَالاَتِ رَبِّكَ وَ نَصَحْتَ لِأُمَّتِكَ‏وَ جَاهَدْتَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ أَدَّيْتَ الَّذِي عَلَيْكَ مِنَ الْحَقِ‏وَ أَنَّكَ قَدْ رَؤُفْتَ بِالْمُؤْمِنِينَ وَ غَلُظْتَ عَلَى الْكَافِرِينَ وَ عَبَدْتَ اللَّهَ مُخْلِصاً حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ‏فَبَلَغَ اللَّهُ بِكَ أَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكَرَّمِينَ‏الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي اسْتَنْقَذَنَا بِكَ مِنَ الشِّرْكِ وَ الضَّلاَلِ‏اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْ صَلَوَاتِكَ وَ صَلَوَاتِ مَلاَئِكَتِكَ وَ أَنْبِيَائِكَ وَ الْمُرْسَلِينَ‏وَ عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ وَ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ‏وَ مَنْ سَبَّحَ لَكَ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ‏وَ نَبِيِّكَ وَ أَمِينِكَ وَ نَجِيبِكَ وَ حَبِيبِكَ وَ صَفِيِّكَ وَ صِفْوَتِكَ وَ خَاصَّتِكَ وَ خَالِصَتِكَ وَ خِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ‏وَ أَعْطِهِ الْفَضْلَ وَ الْفَضِيلَةَ وَ الْوَسِيلَةَ وَ الدَّرَجَةَ الرَّفِيعَةَ وَ ابْعَثْهُ مَقَاماً مَحْمُوداً يَغْبِطُهُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ‏اللَّهُمَّ إِنَّكَ قُلْتَ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماًإِلَهِي فَقَدْ أَتَيْتُ نَبِيَّكَ مُسْتَغْفِراً تَائِباً مِنْ ذُنُوبِي فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اغْفِرْهَا لِي‏يَا سَيِّدَنَا أَتَوَجَّهُ بِكَ وَ بِأَهْلِ بَيْتِكَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى رَبِّكَ وَ رَبِّي لِيَغْفِرَ لِي‏پس سه مرتبه بگوإِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ‏پس بگوأُصِبْنَا بِكَ يَا حَبِيبَ قُلُوبِنَا فَمَا أَعْظَمَ الْمُصِيبَةَ بِكَ حَيْثُ انْقَطَعَ عَنَّا الْوَحْيُ‏وَ حَيْثُ فَقَدْنَاكَ فَإِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ‏يَا سَيِّدَنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ (الطَّيِّبِينَ) الطَّاهِرِينَ‏هَذَا يَوْمُ السَّبْتِ وَ هُوَ يَوْمُكَ وَ أَنَا فِيهِ ضَيْفُكَ وَ جَارُكَ فَأَضِفْنِي وَ أَجِرْنِي‏فَإِنَّكَ كَرِيمٌ تُحِبُّ الضِّيَافَةَ وَ مَأْمُورٌ بِالْإِجَارَةِفَأَضِفْنِي وَ أَحْسِنْ ضِيَافَتِي وَ أَجِرْنَا وَ أَحْسِنْ إِجَارَتَنَا بِمَنْزِلَةِ اللَّهِ عِنْدَكَ وَ عِنْدَ آلِ بَيْتِكَ‏وَ بِمَنْزِلَتِهِمْ عِنْدَهُ وَ بِمَا اسْتَوْدَعَكُمْ مِنْ عِلْمِهِ فَإِنَّهُ أَكْرَمُ الْأَكْرَمِينَ‏

شنبه 1/2/1386 - 13:28
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته