• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 257
تعداد نظرات : 411
زمان آخرین مطلب : 4801روز قبل
موفقیت و مدیریت
۳) با نوسانات جزئی دلسرد نشوید :
در بند ۱ اهمیت تشخیص به موقع سودآوری سهام بیان شد. به عنوان یک سرمایه گذار با دید بلندمدت، نگران تغییرات قیمت در کوتاه مدت نباشید.به خاطر داشته باشید که به جای نگرانی نسبت به نوسانات اجتناب ناپذیر در کوتاه مدت به سرمایه گذاری خود مطمئن باشید.یک سری از سرمایه گذاران از نوسانات روزانه سهم به دنبال سود هستند ولی سود بلندمدت وابسته به تغییرات دیگری در بازار است که ممکن است چند ماه به طول بینجامد. پس دید خود را برروی نظرات و تحقیقات خود متمرکز کنید.
دوشنبه 23/12/1389 - 9:56
موفقیت و مدیریت
۲) شایعات بازار را جدی نگیرید :
شایعات موجود در بازار را جدی نگیرید حتی اگر از طرف دوست شما و یا شخص مطلع در بازار باشد زیرا هیچ کس نمی تواند پیش بینی درستی از آینده یک سهم داشته باشد.زمانی که شما سهمی را برای خرید انتخاب می کنید مهم این است که دلیل انجام این کار را بدانید. تحقیق کنید و شرکت مورد نظر را ارزیابی کنید. تکیه بر شایعات دیگران به نوعی شبیه قمار است پیش از تصمیم به خرید ممکن است در برخی موارد تکیه بر صحبت های دیگران سودده باشد ولی این عمل شما را از تبدیل شدن به یک سرمایه گذار مطلع باز می دارد و این آگاهی تنها رمز موفقیت درازمدت است.
دوشنبه 23/12/1389 - 9:55
موفقیت و مدیریت
با وجود اینکه هیچ قاعده مشخصی برای خرید و فروش بازار سهام وجود ندارد، ولی قواعد خاصی وجود دارد که قابل رد کردن نیست. چند قاعده عمومی که می تواند به سرمایه گذاران درک بهتری از شرایط بازار با دید بلند مدت بدهد ارائه می شود.
۱) فروش سهام زیانده و نگهداری سهام سودده:
معمولا سرمایه گذاران سهامی که افزایش قیمت پیدا می کنند می فروشند ولی سهامی که با کاهش قیمت مواجه شده اند را به امید بالا رفتن قیمت نگهداری می کنند. اگر سرمایه گذار زمان صحیح برای فروش سهامی که با کاهش قیمت مواجه شده اند را تشخیص ندهد ممکن است که سهام پس از مدتی کاملا بی ارزش شود. البته نگهداری سهام ارزشمند و فروش سهام کم ارزش از نظر تئوریک ایده جالبی است ولی در عمل مشکل است.اگر سیاست شما برای سبد سهام فروش سهام پس از یک میزان افزایش مشخص (به عنوان مثال ۲ برابر) باشد ممکن است هرگز در بازار سهام موفق نباشید. توصیه می شود سهامی که آینده خوبی دارند را به واسطه سیاست های غلط شخصی دست کم نگیرید.اگر شما درک خوبی از پتانسیل سرمایه گذاری خود دارید ممکن است سیاست های غلط شما باعث محدود کردن سود شما شود.در مورد سهامی که با کاهش قیمت مواجه می شوند واقع بین باشید و در عین حال پتانسیل های سهم را نیز در نظر بگیرید. مهم این است که اگر در تشخیص سهامی که انتظار آینده خوب برای آن را داشته اید، دچار اشتباه شده اید واقع بین باشید.از فروش سهام زیان ده نترسید زیرا ممکن است برای جبران ضرر زمان را از دست بدهید.در هر صورت مهم این است که شرکت ها را با توجه به امکانات و توانمندی هایشان ارزیابی کنید.
دوشنبه 23/12/1389 - 9:54
داستان و حکایت
هوس زن گرفتن به سرم زده بود. دوست داشتم وضع مالی خانواده همسرم پایین‌تر از خانواده خودم باشد تا بتوانم زندگی بهتری برایش فراهم کنم. مادرم چنین دختری برایم در نظر گرفته‌بود. نمی‌دانم این خبر چگونه به گوش رئیسم رسید چون به صرف نهار دعوتم کرد تا نصیحتم کند. اسم رئیس من عاصم است اما کارمندان به او می‌گویند عاصم جورابی!

سر ساعت به رستوران رفتم. رئیس تا مرا دید گفت: چون جوان خوب و نجیب و سربه‌راهی هستی می‌خوام نصیحتت کنم. و بعد هم گفت: مبادا به سرت بزنه و بخوای واسه زنت وضع بهتری فراهم کنی! و ادامه داد: اگه به حرفم گوش نکنی مثل من بدبخت می شی. همونطور که من بدبخت شدم و حالا بهم می‌گن عاصم جورابی!

پرسیدم: جناب رییس چرا شما رو عاصم جورابی صدا می‌کنن؟ جواب داد: چون بدبختی من از یه جفت جوراب شروع شد. و بعد داستان زندگی اش را برایم تعریف کرد:

وقتی خواستم زن بگیرم با خودم گفتم باید دختری از خانواده طبقه پایین بگیرم که با دارو ندارم بسازه و توقع زیادی نداشته باشه. واسه همین یه دختر بیست و یک ساله به اسم صباحت انتخاب کردم. جهیزیه نداشت. باباش یک کارمند ساده بود. چهره چندان جذابی هم نداشت و من به خاطر انتخابم خوشحال بودم . صباحت زن زندگی بود . بهش می‌گفتم امشب بریم رستوران؟ می‌گفت نه چرا پول خرج کنیم؟ می‌گفتم: صباحت جان لباس بخرم؟ می‌گفت: مگه شخصیت آدم به لباسه؟

تا اینکه براش به زور یه جفت جوراب خوشگل خریدم. دو ماه گذشت اما همسرم جوراب نو رو نپوشید. یه‌روز گفتم عزیزم چرا جوراب تازه‌ات رو نمی‌پوشی؟ با خجالت جواب داد: آخه این جورابا با کفشای کهنه‌ام جور در نمیاد! به زور بردمش بیرون و براش یه جفت کفش نو خریدم. فرداش که می خواستیم بریم مهمونی باز کفش و جوراب رو نپوشید. بهش گفتم چرا تو کفش و جورابتو گذاشتی توی صندوق و نمی‌پوشی؟ جواب داد: آخه لباسام با کفش و جورابم جور در نمیاد! همون‌روز یک دست لباس براش گرفتم. اما همسرم باز نپوشید. دلیلش هم این بود: این لباسا با بلوز کهنه جور در نمیان!

رفتم دوتا بلوز خوب هم خریدم.. ایندفعه روسری خواست. روسری رو که خریدم . دیگه چیزی کم و کسر نداشت اما این تازه اول کار بود! چون جوراباش کهنه شدن و پیرهنش هم از مد افتاد و از اول شروع کردم به خریدن کم و کسری‌های خانوم! تا اینکه یه‌روز دیدم اخماش رفته تو هم. پرسیدم چته؟ گفت این موها با لباسام جور نیست. قرار شد هفته‌ای یه بار بره آرایشگاه. بعد از مدتی دیدم صباحت به فکر رفته. بهم گفت: اسباب و اثاثیه خونه قدیمی شده و با خودمون جور درنمیاد. عوض کردن اثاثیه خونه ساده نبود اما به خاطر همسر کم توقعم عوضش کردم. مبل و پرده و میز ناهارخوری و خلاصه همه اثاثیه خونه عوض شد. صباحت توی خونه باباش رادیو هم ندیده بود اما توی خونه من شب‌ها تلویزیون می‌دید!

چند روز بعد از قدیمی بودن خونه و کثیفی محله حرف زد. یک آپارتمان شیک تو یکی از خیابونای بالاشهر گرفتم. اما این بار اثاثیه با آپارتمان جدید جور نبود! دوباره اثاثیه رو عوض کردم. بعد از دو سه ماه دیدم صباحت باز اخم کرده. پرسیدم دیگه چرا ناراحتی؟ طبق معمول روش نمی‌شد بگه اما یه جورایی فهموند که ماشین می‌خواد! با کلی قرض و قوله یه ماشین هم واسه خانوم خریدم. حالا دیگه با اون دختری که زمانی زن ایده‌ال من بود نمی‌شد حرف هم زد! از همه خوشگلا خوشگل‌تر بود! کارش شده‌بود استخر و سینما و آرایشگاه و پارتی! دختری که تو خونه باباش آب هم گیر نمیاورد تو خونه من مدام نوشابه می‌خورد. مدام زیر لب می‌گفت: آدم باید همه چیزش با هم متناسب باشه

اوایل نمی‌دونستم منظورش چیه چون کم و کسری نداشت. خونه، زندگی، ماشین، اثاثیه و بقیه چیزا رو که داشت. اما بعد از مدتی فهمیدم چیزی که در زندگی صباحت خانوم کهنه شده و با بقیه چیزا جور درنمیاد خودم هستم! مجبور شدم طلاقش بدم. خانه و ماشین و اثاثیه و هرچی که داشتم با خودش برد. تنها چیزی که برام موند همین لقب عاصم جورابی بود! یه جفت جوراب باعث شد که همه چی بهم بخوره. کاش دستم می‌شکست و براش جوراب نمی‌گرفتم
دوشنبه 23/12/1389 - 9:41
خاطرات و روز نوشت
رفتم دستشویی پارک. تا تو دستشویی نشستم از دستشویی کناری صدایی شنیدم که گفت:

سلام حالت خوبه؟

من اصلاً عادت ندارم که تو دستشویی هر کی رو که پیدا کردم شروع کنم به حرف زدن باهاش، اما نمی دونم اون روز چِم شده بود که پاسخ واقعاً خجالت آوری دادم:

حالم خیلی خیلی توپه.

بعدش اون آقاهه پرسید:

خوب چه خبر؟ چه کار می خوای بکنی؟

با خودم گفتم، این دیگه چه سؤالی بود؟ اون موقع فکرم عجیب ریخت به هم، برای همین گفتم؛

اُه من هم مثل خودت فقط داشتم از این جا رد می شدم...

وقتی سؤال بعدیشو شنیدم، دیدم که اوضاع داره یه جورایی ناجور می شه، به هر ترفندی بود خواستم سریع قضیه رو تموم کنم:

من می‌تونم بیام طرفای تو؟

آره سؤال یه کمی برام سنگین بود. با خودم فکر کردم که اگه مؤدب باشم و با حفظ احترام صحبتمون رو تموم کنم، مناسب تره، بخاطر همین بهش گفتم:

نه، الآن یه کم سرم شلوغه!

یک دفعه صدای عصبی فردی رو شنیدم که گفت:

ببین، من بعداً باهات تماس می گیرم. یه احمقی از دستشویی بغلی همش داره به همه سؤال های من جواب می ده
دوشنبه 23/12/1389 - 9:39
داستان و حکایت
در اوزاکای ژاپن ، شیرینی‌سرای بسیار مشهوری بود
شهرت آن به خاطر شیرینی‌های خوشمزه‌ای بود که می‌پخت .
مشتری‌های بسیار ثروتمندی به این مغازه می‌آمدند ، چون قیمت شیرینی‌ها بسیار گران بود
صاحب فروشگاه همیشه در همان عقب مغازه بود و هیچ وقت برای خوش‌آمد 
مشتری‌ها به این طرف نمی‌آمد ، مهم نبود که مشتری چقدر ثروتمند است
یک روز مرد فقیری با لباس‌های مندرس و موهای ژولیده وارد فروشگاه شد و عمداً نزدیک پیش‌خوان آمد
قبل از آن‌که مرد فقیر به پیشخوان برسد ، صاحب فروشگاه از پشت مغازه بیرون پرید و فروشندگان را به کناری کشید و با تواضع فراوان به آن مرد فقیر خوش‌آمد گفت و با صبوری تمام منتظر شد تا آن مرد جیب‌هایش را بگردد تا پولی برای یک تکه شیرینی بیابد
صاحب فروشگاه خیلی مؤدبانه شیرینی را در دست‌های مرد فقیر قرار داد 
و هنگامی که او فروشگاه را ترک می‌کرد ،صاحب فروشگاه همچنان تعظیم می‌کرد
وقتی مشتری فقیر رفت ، فروشندگان نتوانستند مقاومت کنند 
و پرسیدند که در حالی که برای مشتری‌های ثروتمند از جای خود بلند نمی‌شوید ، چرا برای مردی فقیر شخصاً به خدمت حاضر شدید ؟
صاحب مغازه در پاسخ گفت : 
مرد فقیر همه‌ی پولی را که داشت برای یک تکه شیرینی داد و واقعاً به ما افتخار داد این شیرینی برای او واقعاً لذیذ بود
شیرینی ما به نظر ثروتمندان خوب است ، اما نه آنقدر که برای مرد فقیر ، خوب و باارزش است
دوشنبه 23/12/1389 - 9:37
داستان و حکایت
 فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی .

پیرمرد از دختر پرسید :
- غمگینی؟
- نه .
- مطمئنی ؟
- نه .
- چرا گریه می کنی ؟
- دوستام منو دوست ندارن .
- چرا ؟
- چون قشنگ نیستم !
- قبلا اینو به تو گفتن ؟
- نه .
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم !
- راست می گی ؟
- از ته قلبم آره...

دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد...
چند دقیقه بعد پیرمرد اشکهایش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت
يکشنبه 22/12/1389 - 14:17
سخنان ماندگار

هرگز اشتباه نکن ....

اگر اشتباه کردی ... تکرار نکن
اگر تکرار کردی ... اعتراف نکن
اگر اعتراف کردی ... التماس نکن
اگر التماس کردی ... دیگر زندگی نکن


اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری

وقتی كبوتری شروع به معاشرت با كلاغها می كند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود.

دوست داشتن كسی كه لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است


عشق خیس شدن دو دلدار در زیر باران نیست...عشق اینست که من چترم را روی دلدار بگیرم واو نبیند....نبیند وهرگز نداند که چرا در زیر باران خیس نشد


انسان هم میتواند دایره باشد و هم خط راست. انتخاب با خودتان هست. تا ابد دور خودتان بچرخید یا تا بینهایت ادامه بدهید


گاهی وقتها چقدر ساده عروسک می شویم نه لبخندمی زنیم نه شکایت می کنیم فقط احمقانه سکوت می کنیم


بچه بودیم دخترا عاشق عروسک بودن و پسرا عاشق مردهای قوی ......بزرگ شدیم دخترا عاشق مردای قوی شدن و پسرا عاشق عروسکا


خوشبختی مثل یك توپ است وقتی در حركت است به دنبالش می دویم و وقتی ایستاده است به آن لگد می‌ زنیم


آرام باش ،توكل كن،تفكر كن،آستین ها را بالا بزن آنگاه دستان خداوند را میبینی كه زودتر از تو دست به كار شده اند


مهربانی را درنقاشی کودکی دیدم که خورشید را سیاه کشیده بود که پدرش زیر نورخورشید نسوزد


در کوهپایه های عشق دستت را به کسی نده تا از ان نترسی که در ارتفاعات دستت را رها کند


بدبختی این حسن را دارد که دوستان حقیقی را به ما می شناساند.

همیشه اشتباهات مردم را ببخش نه به خاطر اینکه آنها سزاوار بخشش اند بلکه تو سزاوار آرامش هستی

يکشنبه 22/12/1389 - 14:1
اخبار
با معاملات ملکی تماس گرفتیم. خانم بسیار خوش برخوردی خیلی خونسرد جوابگوی سوالات بود و درفایلهای مربوط به آگهی‌های منزل جستجو می‌کرد. وقتی به او گفتم آپارتمانی با حدود 70 میلیون تومان می‌خواهم با خونسردی تمام سراغ فایلهایمربوط به زعفرانیه و نیاوران هم رفت!!!!!! آخر سر هم چند تا شماره تلفن داد که معلوم شد اشتباه بوده است!!!!
وقتی که به او گفتم که چرا به راحتی شماره تماس فروشنده را می‌دهی و مگر بنگاه شما حق کمیسیون نمی گیرد!
 
گفت ما حق مشاوره مان دقیقه‌ای 500 تومان است که بر روی قبض تلفنتان می‌آید....!!!!!!!!1
با این کلک برای چند تا شماره تلفن دادن ، حدود 50 دقیقه تلفن را مشغول نگه داشته بود...

شماره‌ای که با 909 شروع می‌شود، این یک حقه ی چدید دفاتر خصوصی همراه برای سرقت پول خردهای جیب شماست که البته اگر آن را ضربدر یک
 میلیون مخاطب کنید برای خودش عددی می‌شود.
تماس شما با شماره‌ها909 ، دقیقه‌ای 500 تومان محاسبه می‌شود که به جیب کسی می‌رود که خط را از مخابرات اجاره کرده.
يکشنبه 22/12/1389 - 13:59
دانستنی های علمی
 - آیا می‌دانید اولین فردی كه در اروپا اقامت گرفت یك زن ایرانی بود و بعد مسأله اقامت خارجی‌ها مطرح شد.

- آیا می‌دانید با هوش‌ترین زن دنیا 5 فوق‌لیسانس دارد و ضریب هوشی او 200 است و دنبال كار است.

- آیا می‌دانید ایرانیان در انگلیس ثروتمندترین قشر جامعه هستند حتی ثروتمندتر از ملكه الیزابت.

- آیا می‌دانید كورش كبیر بر جهان حكومت می‌كرد و به نوعی قدرت جهان در دست ایران بود.

- آیا می‌دانید اگر 3 قاره آسیا و امریكا و آفریقا را به هم وصل كنیم ایران در مركز جهان است.

- آیا می‌دانید فرشته‌ها با سرعت نور حركت می‌كنند و زمان برآن‌ها كند می‌شود

- آیا می‌دانید ایرانیان در آمریكا فرهیخته‌ترین افراد جامعه امریكا هستند.
 

- آیا می‌دانید سال 2001 در فرانسه سال ایران نام داشت.

- آیا می‌دانید حدود 250 ایرانی در ناسا محقق داریم.
 

- آیا می‌دانید رئیس كامپیوتر ناسا
يکشنبه 22/12/1389 - 13:57
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته