صفحه ها
دسته
وبلاگ دوستان
وبلاگ دوستان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 516236
تعداد نوشته ها : 559
تعداد نظرات : 493
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
یادش بخیر درخت توتی بود درخانه خاله تنومند و پر از توت قرمز شاه توت های درخت خانه ی خاله ما را هر سال به خانه ی خاله جمع می کرد البته راهمان دور بود ولی برای جمع شدن همه مان درخت توت کمک مان می کرد خاله با اینکه پیر بود اما فرز و چابک بود از بالای پشت بام ازکنار دیوار با عصایش برشاخه های پر توت می زد و من، عباس، زهرا یوسف، محمد، اصغر باباها و مامان ها و دایی ها گوشه ی چادر سفید را می گرفتیم. توت های قرمز هم یکی یکی، چند تا چند تا رویش پرت می شدند. بابا بزرگ نشسته بر صندلی دل نگران دخترش عصایش ستون دستهایش رو به دخترش می گفت: «دخترم، آی دخترم! بپانیفتی از اون بالا!» بادی آمد و همه جا مه شد کنار قبر بابا بزرگ قبری همسایه اش بود آن قبر برای خاله بود. از خانه خاله دور شدیم. راستی خانه ی خاله را فروختند. درخت توت را ز ریشه کندند. درخت توت بیرون نمی آمد. او یکی از ما بود. او خانه ی پرندگان بود. او دوست مهربان ما بود. او بود که با میوه اش ما را شادمان می کرد. بالاخره هر طور بود کندنش و جایش را آپارتمانی گرفت. هنوزهم صدای گنجشک ها را م

فهمیدن عشق را چه مشکل کردند

 

ما را از درون خویش غافل کردند

 

انگار کسی به فکر ما هی ها نیست

 

سهراب بی ا که  آب را  گل کردند



مهربانی را می توان از آسمان آبی آموخت، که با سخاوتی روح افزا شکوفه های یخی را به زمین هدیه می کند.

 مهربانی را می توان از شکوفه های یخی آموخت که با عشقی بی بدیل زمین را سفیدپوش می کنند تا بهانه ای برای شادی کودکان باشد.

 می توان مهربانی را در تلألو پرتو خورشید یافت که با تلاش بی چشم داشت زمین یخ زده را آب می کند و جانی دوباره به رودخانه ها می بخشد

و در انتها می توان مهربانی را از خالق یکتا آموخت که تمامی این نعمت ها به خواست اوست.


الهام ملکی/ تهران

 

تنها تر از همیشه کلاغی به روی سیم
هی غارغار کرد
اندوه در صدای کلاغ گرفته دل
با من چه کار کرد؟
هی غارغار یاد زمان قدیم بود
با یاد غار
قار صدایش به لفظ غین
آهنگ آن صدای ملال آور کلاغ
دائم به گوش خسته ی من
جای قاف، - غین-
جای غین - قاف -
افسوس در زمانه ی آهن و درد شهر
افتاده این کلاغ به یاد زمان غار
تنها و بیقرار
دلخسته از هر آنچه عابر بی آبروی شهر
این عابران سنگ به دست همیشگی
بیهوده با کلاغ سرجنگ بی هدف
بیچاره دور مانده ز اصل و اصالتش
صابون شیمیایی و نوشابه کثیف
حال کلاغ خسته ی ما را به هم زده است.
چوپان کجا و آدمک و روستای آن
حالا که شهر زیر دکل های ارتباط
بی ربط با کلاغ چه بیداد می کند
او روی سیم دهکده را یاد می کند


از ازل تا به ابد تاج سری بود مرا
ز قضا و قدر حق اثری بود مرا
ساقی دشت جنون آن در دریای شرف
زد به طوفان بلا و گوهری بود مرا
پرتو ماه به شب همسفر قافله بود
به بلندای فلک تا نظری بود مرا
دل و مهتاب من و همدم خورشید سحر
تا که شد در یم خون چشم تری بود مرا
آسمان گشته سیه در نظر اهل نظر
به گذرگاه عزیزان گذری بود مرا
همچون مجنون پی آن گمشده لیلا بودم
دشت پرخون چه بلای دیگری بود مرا
غنچه برتر گل زینت گلبوی بهشت
همچو نیلوفر حق خوش اثری بود مرا
دیدم هفتاد و دو لاله به چمن غرق به خون
بین سرهای جدا تاج سری بود مرا
ای « وفا » غافل از این چرخ ستم پیشه مباش
از ازل تا به ابد برگ و بری بود مرا


احمد یافتیان (وفا)

باز امشب هوس گریه پنهان دارم میل شبگردی در کوچه باران دارم کوچه پر نم نم باران و هماواز قنوت خاک نم دیده و بر آن ردپای ملکوت کسی از دور به آواز مرا می خواند از فراز شب بی راز مرا می خواند راهی میکده گمشده رندانم من که چون راز دل می زدگان عریانم باید از خود بروم تا که به او باز آیم مست، تا بر سر آن رازمگو باز آیم ابر پوشانده در چوبی آن میخانه پشت در باغ و بهارست و می و افسانه چمنی سبزتر از سبز و بر آن همچو منی می مرد افکن و نقل از لب شیرین دهنی چون خرد پهن کنم روی زمین سجاده روی سجاده تن عقل به مهر افتاده خرد خرد همان به که مسخر باشد عقل کوچکتر از آن ست که رهبر باشد تا که شیرین کندم کام و برد تشویشم آن می تلخ تر از صبر بند در پیشم باز امشب هوس گریه پنهان دارم میل شبگردی در کوچه باران دارم حال من حال نمازست و دو دستم خالی راه من دور و درازست در این بی حالی شب و باران و نمازست و صفا پیدا نیست کدخدایان همه هستند و خدا اینجا نیست همه هستند بدانسان که برون از دستند عده ای مست می و عده ای از خود مستند امشب از خود به درآییم و صفایی بکنیم دستی از جان بدر آریم و

فصل دریا نبود که دل به دریازدی، برگرده امواج پاگذاشتی و بر خروش دریا خندیدی،


فصل دریا نبود که دل به دریازدی، بی هیچ تن پوش و توشه ای، رفتی و از جنس آینه و آب شدی،


فصل دریا نبود که دل به دریازدی، امروز تنها ردپایی از تو در ساحل مانده و هیچ موجی نتوانسته جای پایت را محو کند.


امروز، از تو تنها ردپایی روی شنهای ساحل است، ردپای کسی که شتابان از اینجا گذشته و سبکبال به آن سوی پرچین ابدیت پریده است


رسید قافله ی صبح در شبانه ی رویش


نهال خاطره گل کرد در زبانه ی رویش


پیام نور فرستاد با طراوت شبنم


دوباره قاصد خورشید از کرانه ی رویش


گریخت زنگی شب تا ثغور ظلمت مطلق


که چرخش دگری یافت تازیانه ی رویش


زبان زبان تکلم بخوان سرود رهایی


مکان مکان تجلی زمان زمانه رویش


مگو سخن زجدایی مران کلام فسردن


نهال عشق مخوشان در آستانه ی رویش


شعار سبز بیاور که جاودانه بروید


به شاخه های درخت ظفر جوانه ی رویش


نگر به چشم بصیرت که نور میکند ایثار


شهید فاتح تاریخ با ترانه ی رویش


اگر به فکرت آنی که سبزسبز بمانی


بریز در گذر مرغ فکر دانه ی رویش .


عباس خوش عمل

چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟! مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی. خداوندا! اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر پوشی غرورت را برای ‌تکه نانی ‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌ و شب آهسته و خسته تهی‌ دست و زبان بسته به سوی ‌خانه باز آیی زمین و آسمان را کفر می‌گویی نمی‌گویی؟! خداوندا! اگر در روز گرما خیز تابستان تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری و قدری آن طرف‌تر عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌ و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد زمین و آسمان را کفر می‌گویی نمی‌گویی؟! خداوندا! اگر روزی‌ بشر گردی‌ ز حال بندگانت با خبر گردی‌ پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت. خداوندا تو مسئولی. خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار
 

یادت امشب بدجور دلتنگم می کند و آرامشم را می گیرد

 

چشمهایم را به سویی خیره کرده ام و به تو می اندیشم

 

آه است که همزمان با دلتنگیت از نهادم بر می خیزد

 

کاش تو هم لحظه ای دلتنگ می شدی تا درد درونم را بفهمی

 

غم است که در گلوگاه حنجره بیداد می کند 

 

و اشک است که روی گونه ام می غلتد

 

اما تو کجایی که با حضورت وجودم را لبریز از احساس و آرامش کنی

 

چشمهایم را می بندم و با دلتنگیت به خواب می روم

 

شاید فردا که می آید طلوعی دیگر را برایم به ارمغان آورد

 

اما اینبار با بودنت در کنارم و آرامشی تمام نشدنی

     

 


  • ما در جهان ز لذت دوران گذشته ایم

  • از چشم شوخ و از لب خندان گذشته ایم

  • چشم هوس به چشم غزالی ندوختیم

  • از روی خوب و موی پریشان گذشته ایم

  • هرگز فریب چرب زبانی نخورده ایم

  • یوسف صفت ز تهمت عصیان گذشته ایم

  • چادرنشین وادی بیداری و جنون

  • درد آشنا شدیم و ز درمان گذشته ایم

  • ما رنج آدمیم که از گندم بهشت

  • بی اعتنا ز گفته شیطان گذشته ایم

  • در انتظار پاره کرباس آخرت

  • از جلوه های جامه الوان گذشته ایم

  • بتها شکسته ایم به فرمان پیر عشق

  • از انتقام و خشم خدایان گذشته ایم

  • دست طمع بسوی نگاری نبرده ایم

  • از لعل نوش و چاک گریبان گذشته ایم

  • ای دوست جان به پاکی جانان نثار کن

  • با ترک سر بگوی که از جان گذشته ایم

  • شهید آگل سلیمی اسطلکی

  • بنی‌آدم اعضای یکدیگرند  


    که برخی از آن‌ها به باقی سرند


    کمی از پزشکان از آن دسته‌اند


    که بر کسب قدرت کمر بسته‌اند


    چو عضوی به درد آورد روزگار


    در آرند از روزگارش دمار


    پس از حال و احوال با دردمند


    رقم‌های بالا طلب می‌‌کنند


    مریضی اگر سرفه بنمود سخت


    به تجویز ایشان ضروری‌ست تخت


    بخوابد شبی توی دارالشفا


    دو میلیون بسلفد برای دوا


    به سرکیسه کردن شدند اوستاد


    بدا  آن‌که کارش به ایشان فتاد


    اگر مشکلی بود حل می‌کنند


    به هر نحو باشد عمل می‌کنند


    و گر مشکلی حل شود با دوا


    عمل می‌کنندش در آن راستا


    به قدری بیاید به اعضا فشار


    که عضو دگر را نماند  قرار


    شود مستمند او به انواع وام


    به پایان رسید این سخن، والسلام


    ...
    لذا، ای مدیرعامل بانک ما


    سر کیسۀ وام را شل نما


    اگر شل نکردی سرش را کمی


    نشاید که نامت نهند آدمی!

    سراب نیستم
    بجویی و نبینی چشمه را
    برطبیعت
    چشم بگشا
    راه قوس آسمان تا ناکجا
    یاد من کن توشه راهت شود
    از تمام کائنات
    بی نیازت می شود
    سراب نیستم
    لیک شیء یادگاری نیستم
    تا بگذاری مرا در تاقچه
    یا درون جعبه یا صندوقچه
    تا هرازگاه بروبی گرد و خاکی از برم
    اتفاقی سایه دستت شود تاج سرم
    کاش می ماندم همیشه یاد تو
    مثل تسبیحی در دستان تو
    همچو سوگند سکوت با نیمه شب
    من وفادارم با پیمان تو
    یاد بنما پیروان راه من
    تا بریزم غنچه های مهر در دامان تو
    او که راهش رنج می دارد منم
    راز دل چون گنج می دارد منم
    راه آخر را به دنیا کج مکن
    نعمت این عشق را قسمت مکن!


    مریم غلامعلی زاده


    آسمان خاکستری ست
    و من که خیره به آسمان می نگرم
    و افکار پریشانم
    که باز به سوی معبود قلبم سوق یافته اند
    در این اندیشه ام
    که آیا تو هم به من می اندیشی یا نه؟
    قلبم با یاد تو آرامشی عجیب می یابد
    گویی لحظه مرگ است
    هیچ آرزویی ندارم جز خوشبختی تو
    چه با من و چه بی من
    ولی من فقط و فقط با تو خوشبختم
    تو برایم عشقی والایی
    که به آن افتخار می کنم
    می ترسم ... می ترسم
    نگاهی یا ندایی شیطانی تو را از من برباید
    می ترسم دستان گرمت را دیگر لمس نکنم
    می ترسم امشب که میروی
    فردا دیگر صدایت را نشنوم
    فکر جدایی وجودم را به لرزه می اندازد
    عاشقانه دوستت دارم ...
    مرزتردید / شاعر محمد رضا حبیبی شاید اینو تو نفهمی,حس من از جنس نوره شور وحشی جوونی, از دل من دیگه دوره تو پر از شور و نشاطی, واسه من نبض حیاتی توی این غروب حسرت, آخرین راه نجاتی توی رویاهای دورت, خواب آهو رو می بینی شاپرک تو باغ رویا, گل آرزو می چینی اما رویای جوونی, میره از یاد تو روزی مثل امروز من اونروز, تو خودت باید بسوزی تو ببین نیاز قلبم, به تو و طراوت توست لمس شیطون نگاهت, به تو و لطافت توست دل خستمو می تونی, جون تازه ای ببخشی تو شب قطبی ستاره, تو می تونی بدرخشی تو بلندای نگاهت , وا می شه پرای بستم اون عقابم که تو پرواز , مرز تردیدو شکستم نگیر این حس قشنگو , تو بذار تا جون بگیرم پر بگیرم از زمینو , راه آسمون بگیرم گل من یه عمری گل باش , به صفا و لطف و پاکی خوبی تو سربلندیست, واسه این غریب خاکی فرصت پریدنم رو , نگیر از این مرد عاشق بی تو می میره دل من , توی زندون دقایق تو شبای بی پناهی , عاشقت رو تنها نگذار بیا و ستاره ای شو , واسه این چشمای بیدار با نگاه آبی تو , غرق مهربونی می شم راهی قصر محبت , شهر همزبونی میشم یه عقاب سرکشم من , توی آسمون امید ک
    عاشقترین / شاعر بامداد جویباری

    شب تاره و دلم بیقراره
    از چشم مهتاب امید می باره
    وقتی نگات شادی برام بیاره
    زنده می شم با عشق تو دوباره
    صد تا سواره دور قصر چشمات
    اما چشات صیاد تک سواره
    عاشق ترینم به روی ماهت همیشه
    کاش قاصدک از تو خبر بیاره
    اگه یه روز ببینمت ای آشنای ناشناس
    می پیچه توی کوچمون، یه باغچه عطر گل یاس
    ببین که با حس نگات،یه حرف نو دارم برات
    ستاره ها رو می شکنم، خورشید می سازم تو چشات
     

     

     

    ماه پیشونی / شاعر بامدادجویباری

    ازم جدا نشو، دردت به جونم
    مزن بر هم بساط آشیونم
    اگه عشق منو لایق بدونی
    تو رو بر طاق چشمام می نشونم
    یار جونی نرو نرو، ماه پیشونی نرو نرو
    پسند من تویی از باغ دنیا
    نزار روی دل من داغ دنیا
    تماشا کن شب چارده ماهه
    می دونم که می یای دلم گواهه
    ستاره سر کشید از پشت مهتاب
    می گه جدایی از عاشق گناهه
    اگر چه رفتی و دلم شکستی
    فرشته نجات من تو هستی
    دلم بی تاب واسه دیدن تو
    بیا و چاره کن راهی که بستی

    خانه سودا / شاعر مولانا

    شد زغمت خانه ی سودا دلم، در طلبت رفت به هر جا دلم

    فرش غمش گشتم و آخر ز بخت، رفت بر این سقف مصفا دلم

    در طلبِ زهره رخ ماهرو، می نگرد جانب بالا دلم


    فرش غمش گشتم و آخر ز بخت، رفت بر این سقف مصفا دلم


    در طلبِ گوهرِ گویای عشق، موج زند ، موج ، چو دریا دلم

    آه که امروز دلم را چه شد، دوش چه گفته است کسی با دلم

    از دلِ تو در دل من نکته هاست، وه چه ره است از دل تو تا دلم


    گر نکنی بر دل من رحمتی، وای دلم ، وای دلم ، وا دلم

    ماه دراومد


    ماه در اومد، شب سر اومد


    اسفند بسوزین یارم از در، در اومد


    دو تا چشمای تو فانوس دریاست


    مثل در و مرجان قشنگ و زیباست


    بی تو مثل موجا دلم شکسته 


    بی تو وا مونده ام تو موج دریا


    سر شب آسمون شده چراغون


    مثل قصر طلا آینه بندون


    روی دریا واسه ی عشق من و تو


    نغمه سر می کنه مرد بلم رون


    می نویسم رو تموم قایقم


    به دو چشمون سیاهت عاشقم


    بی تو از زندگی سیرم ، تو نباشی من می میرم


    مثل قایقی شکسته، میون موجا اسیرم

    شعر قطعه «خدای احساس» با صدای محمد علیزاده

    لطفت همیشه شامل حالمه
    اصلا تو خیلی فرق داری با همه
    اجازه دادی به تو دل ببندم
    تا فهمیدی به تو علاقه مندم
    خودت دلیل این علاقه بودی
    چه بد بودم روزایی که نبودی
    نه آبرو داشتم نه عشق و میلی
    تو خیلی با محبتی ...تو...خیلی


    باز اومدم آبروداری کنی
    برای دردم تو یه کاری کنی
    بهت بگم از همه دل بریدم و
    تموم مردونگی هات و دیدم و


    باز اومدم تا که بگم
    دار و ندارم
    صبر و قرارم
    گره افتاده به کارم

    *

    سلام آقا

    سلام خدای احساس
    درمون درد من حضرت عباس(ع)
    صد دفعه گفتم و دوباره می‌گم
    آقای من...آقای خوب دنیاس

    *
    عموی بچه ها...نجاتم بده!
    یه قدری مهربونی یادم بده!
    سایه تو از روی سرم بر ندار
    صدات که می زنم جوابم بده
    خدای احساس نجاتم بده
    حضرت عباس جوابم بده

    بزار آدما بدونن

     میشه بیهوده نپوسید

     میشه خورشیدشدوتابید

    میشه آسمونوبوسید

    X