• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 278
تعداد نظرات : 289
زمان آخرین مطلب : 3952روز قبل
شعر و قطعات ادبی

شب آرامی بود

میروم در ایوان تا بپرسم از خود    

                                  زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست

گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا  لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد،

تکیه بر پشتی داد

شعر زیبایی خواند و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم :
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست

 زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست 

 زندگی، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم

دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ !!!
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری

شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است

زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی

 ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی

   آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک  به جا می ماند
زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ

زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر

 زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی ترجمه روشن خاك است در آیینه عشق

زندگی فهم نفهمیدن ها ست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود 

تا كه این پنجره باز است جهانی با ماست
آسمان ، نور ، عشق  ، خدا با ماست

فرصت باری این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد،
قدر این خاطره را ، دریابیم
     

 * زنده یاد سهراب سپهری*
                                    

يکشنبه 1/8/1390 - 16:15
شعر و قطعات ادبی

salam... man dobare oumadam...  

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

وصیت نامه حسیـن پنـاهی

قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.

بعد از مرگم، انگشتهای مرا به رایگان در اختیار اداره انگشتنگاری قرار دهید.

به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!

ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاری کنند.

عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب اکیدا ممنوع است.

بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.

کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!

مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند.

روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.

دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!

کسانی که زیر تابوت مرا میگیرند، باید هم قد باشند.

شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید.

گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد.

در مجلس ختم من گاز اشکآور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.

از اینکه نمیتوانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می طلبم.

دوشنبه 25/7/1390 - 18:44
شعر و قطعات ادبی

علی کوچیکه         


علی كوچیكه
علی بونه گیر
نصف شب از خواب پرید
چشماشو هی مالید با دس
سه چار تا خمیازه كشید
پا شد نشس
چی دیده بود ؟
چی دیده بود ؟
خواب یه ماهی دیده بود
یه ماهی انگار كه یه كپه دو زاری
انگار كه یه طاقه حریر
با حاشیه منجوق كاری
 انگار كه رو برگ گل لاله عباسی
خامه دوزیش كرده بودن
قایم موشك بازی می كردن تو چشاش
دو تا نگین گرد صاف الماسی
همچی یواش
همچی یواش
خودشو رو آب دراز می كرد
كه بادبزن فرنگیاش
صورت آبو ناز می كرد
بوی تنش بوی كتابچه های نو
بوی یه صفر گنده و پهلوش یه دو
بوی شبای عید و آشپزخونه و نذری پزون
شمردن ستاره ها تو رختخواب رو پشت بون
ریختن بارون رو آجر فرش حیاط
بوی لواشك بوی شوكولات
انگار تو آب گوهر شب چراغ می رفت
انگار كه دختر كوچیكه شاپریون
تو یه كجاوه بلور
به سیر باغ و راغ می رفت
دور و ورش گل ریزون
بالای سرش نور بارون
شاید كه از طایفه جن و پری بود ماهیه
شاید كه از اون ماهیای ددری بود ماهیه
شاید كه یه خیال تند سرسری بود ماهیه
هر چی كه بود
هر كی كه بود
علی كوچیكه
محو تماشاش شده بود
واله و شیداش شده بود
 همچی كه دس برد كه به اون
رنگ روون
نور جوون
نقره نشون
دس بزنه
برق زد و بارون زد و آب سیا شد
شیكم زمین زیر تن ماهی وا شد
 دسه گلا دور شدن و دود شدن
شمشای نور سوختن و نابود شدن
باز مث هر شب رو سر علی كوچیكه
دسمال آسمون پر از گلابی
نه چشمه ای نه ماهیی نه خوابی
با د توی بادگیرا نفس نفس می زد
زلفای بید و میكشید
از روی لنگای دراز گل آغا
چادر نماز كودریشو پس می زد
رو بندرخت
پیرهن زیرا و عرق گیرا
 میكشیدن به تن همدیگهو حالی بحالی میشدن
انگار كه از فكرای بد
هی پر و خالی میشدن
سیرسیركا
سازار و كوك كرده بودن و ساز می زدن
همچی كه باد آروم می شد
قورباغه ها ز ته باغچه زیر آواز می زدن
شب مث هر شب بود و چن شب پیش و شبهای دیگه
آمو علی
تو نخ یه دنیای دیگه
علی كوچیكه
سحر شده بود
نقره نابش رو میخواس
ماهی خواابش رو می خواس
راه آب بود و قر قر آب
علی كوچیكه و حوض پر آب
علی كوچیكه
علی كوچیكه
نكنه تو جات وول بخوری
حرفای ننه قمر خانم
یادت بره گول بخوری
تو خواب اگه ماهی دیدی خیر باشه
خواب كجا حوض پر از آب كجا
كاری نكنی كه اسمتو
توی كتابا بنویسن
سیا كنن طلسمتو
آب مث خواب نیس كه آدم
از این سرش فرو بره
از اون سرش بیرون بیاد
 تو چار راهاش وقت خطر
صدای سوت سوتك پاسبون بیاد
شكر خدا پات رو زمین محكمه
كور و كچل نیسی علی سلامتی چی چیت كمه؟
می تونی بری شابدوالعظیم
ماشین دودی سوار بشی
 قد بكشی خال بكوبی
جاهل پامنار بشی
حیفه آدم این همه چیزای قشنگو نبینه
الا كلنگ سوار نشه
شهر فرنگو نبینه
فصل حالا فصل گوجه و سیب و خیار بستنیس
چن روز دیگه تو تكیه سینه زنیس
ای علی ای علی دیوونه
تخت فنری بهتره یا تخته مرده شور خونه ؟
گیرم تو هم خود تو به آب شور زدی
رفتی و اون كولی خانومو به تور زدی
ماهی چیه ؟ ماهی كه ایمون نمیشه نون نمیشه
اون یه وجب پوست تنش واسه فاطی تنبون نمیشه
 دس كه به ماهی بزنی از سرتا پات بو میگریه
بوت تو دماغا می پیچه
دنیا ازت رو میگیره
بگیر بخواب بگیر بخواب
كه كار باطل نكنی
با فكرای صد تا یه غاز
حل مسائل نكنی
سر تو بذار رو ناز بالش بذار بهم بیاد چشت
قاچ زین و محكم چنگ بزن كه اسب سواری پیشكشت
حوصله آب دیگه داشت سر میرفت
خودشو می ریخت تو پاشوره در می رفت
انگار می خواس تو تاریكی
داد بكشه آهای زكی !
این حرفا حرف اون كسونیس كه اگه
یه بار تو عمرشون زد و یه خواب دیدن
خواب پیاز و ترشی و دوغ و چلوكباب دیدن
ماهی چیكار به كار یه خیك شیكم تغار داره
ماهی كه سهله سگشم
از این تغارا عار داره
ماهی تو آب می چرخه و ستاره دست چین میكنه
اونوخ به خواب هر كی رفت
خوابشو از ستاره سنگین میكنه
می برتش می برتش
از توی این دنیای دلمرده ی چاردیواریا
نق نق نحس ساعتا خستگیا بیكاریا
دنیای آش رشته و وراجی و شلختگی
درد قولنج و درد پر خوردن و درد اختگی
دنیای بشكن زدن و لوس بازی
 عروس دوماد بازی و ناموس بازی
دنیای هی خیابونا رو الكی گز كردن
از عربی خوندن یه لچك بسر حظ كردن
دنیای صبح سحرا
تو توپخونه
تماشای دار زدن
نصف شبا
رو قصه آقابالاخان زار زدن
دنیایی كه هر وخت خداش
تو كوچه هاش پا میذاره
یه دسه خاله خانباجی از عقب سرش
یه دسه قداره كش از جلوش میاد
دنیایی كه هر جا میری
 صدای رادیوش میاد
میبرتش میبرتش از توی این همبونه كرم و كثافت و مرض
به آبیای پاك و صاف آسمون میبرتش
به سادگی كهكشوی می برتش
آب از سر یه شاپرك گذشته بود و داشت حالا فروش میداد
علی كوچیكه
نشسته بود كنار حوض
حرفای آبو گوش میداد
انگار كه از اون ته ته ها
از پشت گلكاری نورا یه كسی صداش می زد
آه میكشید
دس عرق كرده و سردش رو یواش به پاش می زد
انگار میگفت یك دو سه
نپریدی ؟ هه هه هه
من توی اون تاریكیای ته آبم بخدا
حرفمو باور كن علی
ماهی خوابم بخدا
دادم تمام سرسرا رو آب و جارو بكنن
پرده های مرواری رو
این رو و آن رو بكنن
به نوكران با وفام سپردم
كجاوه بلورمم آوردم
سه چار تا منزل كه از اینجا دور بشیم
به سبزه زارای همیشه سبز دریا می رسیم
به گله های كف كه چوپون ندارن
به دالونای نور كه پایون ندارن
به قصرای صدف كه پایون ندارن
یادت باشه از سر راه
هفت هشت تا دونه مرواری
جمع كنی كه بعد باهاشون تو بیكاری
یه قل دو قل بازی كنیم
ای علی من بچه دریام نفسم پاكه علی
دریا همونجاس كه همونجا آخر خاكه علی
هر كی كه دریا رو به عمرش ندیده
اززندگیش چی فهمیده ؟
خسته شدم حالم بهم خورد از این بوی لجن
انقده پا به پا نكن كه دو تایی
تا خرخره فرو بریم توی لجن
بپر بیا وگرنه ای علی كوچیكه
مجبور میشم بهت بگم نه تو نه من
آب یهو بالا اومد و هلفی كرد و تو كشید
انگار كه آب جفتشو جست و تو خودش فرو كشید
دایره های نقره ای
توی خودشون
چرخیدن و چرخیدن و خسته شدن
موجا كشاله كردن و از سر نو
به زنجیرای ته حوض بسته شدن
قل قل قل تالاپ تالاپ
قل قل قل تالاپ تالاپ
چرخ می زدن رو سطح آب
تو تاریكی چن تا حباب
علی كجاس ؟
تو باغچه
چی میچینه ؟
آلوچه
آلوچه باغ بالا
جرات داری ؟ بسم الله
دوشنبه 4/7/1390 - 20:6
شعر و قطعات ادبی

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از كوی تو لیكن عقب سرنگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما كردی

تو بمان و دگران وای بحال دگران

می‌روم تا كه به صاحبنظری باز رسم

محرم ما نبود دیده‌ی كوته‌نظران

دلِ چون آینه‌ی اهل صفا می‌شكنند

كه ز خود بی‌خبرند این زخدا بی‌خبران

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن

كاین بود عاقبت كار جهان گذران

شهریارا غم آوارگی و در بدری

شورها در دلم انگیخته چون نوسفران

  استاد شهریار

يکشنبه 20/6/1390 - 17:36
سخنان ماندگار

 

دیروز یكی از همكارام مطلب جالبی رو پرینت گرفته بود و به میزش چسبونده بود.

 

وقتی خوندمش یه جورایی به فكر فرو رفتم،

 

حیفم اومد اینجا برای دوستانم ثبت نكنم. مطلب این بود‌:

 

 

(( خداوند به موسی فرمود :

 

شش چیز را در شش جا قرار دادم ولی بندگانم در جای دیگر میجویند !

 

1- آسایش را در بهشت قرار دادم ، در دنیا میطلبند...

 

2- علم را در گرسنگی قرار دادم ، در هنگام سیری میجویند...

 

3- بی نیازی را در قناعت قرار دادم ،  در زیادی مال می طلبند...

 

4- عزت را در بیداری شب قرار دادم ، در جوار قدرتمندان میگردند...

 

5- رفعت را در فروتنی قرار دادم ، در تكبر و غرور جستجو میكنند...

 

6- و بالاخره استجابت دعا را در حلال قرار دادم اما      ....))

شنبه 19/6/1390 - 18:49
داستان و حکایت

 

كشاورزی قاطر پیری داشت. یك روز از بد حادثه قاطر درون چاه عمیق و خشكی افتاد و با صدای بلند شروع به فریاد زدن كرد.
كشاورز با شنیدن صدای فریاد بر سر چاه آمد و دید كه چه بلایی بر سر قاطر آمده است. چاه عمیق بود و قاطر سنگین. او میدانست بیرون آوردن قاطر از گودال اگر ناممكن نباشد بسیار سخت خواهد بود چون قاطر پیر بود و چاه خشك، كشاورز تصمیم گرفت كه حیوان را در همان چاه مدفون كند.
به این ترتیب دو مشكل را حل می‌كرد: قاطر پیر را از درد و فلاكت نجات می‌داد و چاه خشك را هم پر می‌كرد. بنابراین همسایه‌ها را به كمك طلبید.
بیل‌های پر از خاك یكی پس از دیگری بر سر قاطر ریخته می‌شد. قاطر كه از این مساله بسیار وحشت‌زده و عصبانی بود ناگهان فكری به ذهنش رسید.
هر بار كه آنها یك بیل خاك بر سرش می‌ریختند، خود را تكانی می داد و برمی‌خواست. اگر چه كاملا خسته و كثیف شده بود، اما زنده بود و با بالا آمدن خاك در چاه، او هم بالا ‌آمد و از میان جمعیت به راه افتاد.
در تبدیل تهدید به فرصت گاه از ضعیف‌ترین موجودات نیز می‌توان الهام گرفت.

      

پنج شنبه 17/6/1390 - 12:1
شعر و قطعات ادبی

  

لالالالا نــــــخواب ســـــودی نـــــداره       هـــــمون بــــهتر كه بـــــشماری ستـــــــاره

 

همون بهتر كه چـــــشمات وا بـــــمونه       كه مــــــاه غـــــصه ش نشه تنها بیــــــداره

 

لالالالا نــــــخواب بازم ســـفر رفـــت        نمــــــیدونم به كــــارون یا خزر رفـــــــت

 

فقــــط دردم ایـــــنه مثـــــــل هـــمیشه        بـــــدون اطــــلاع و بـــــی خـبر رفـــــــت

 

لالالالا نــــــخواب میدونـــه جنگــــــه        دست هر كـــــــی مــــی بینی یــه تفنگــــه

 

یـــــــه عــــمر دور چشماش گشتم اما        نفهــــمیـدم كه اون چشــــما چــــه رنـگـــه

 

لالالالا نــــــخواب زنـدونـــه دنــــیـــا        ســـــر نــــاســـازگـــاری داره بــــا مــــــا

 

بشیـن بــازم دعــا كن واســه اون كــه       مــــــا رو ایـــــنجا گــــذاشت تنهای تــنــها

 

لالالالا نـــــخــــــــواب اون راه دوره        خدا مــی دونه كــــه حـــالــش چــه جـوره

 

تـوی خلوت می گم اینجا كـسی نیست        خداییــش كـــــه دلــــم خیـــلی صــــــبوره

 

لالالالا نـــــخواب تـیـره ست چراغـم        مـثـله آتــــش فــــشون میــمونه داغـــــــــم

 

به جونه گــــلدونا كم غصه ای نیسـت        هـــزار شـــب شــد نیومد بــــاز ســراغــم

 

لالالالا نخـــواب خواب كه دوا نیست        دل دیــــونه داشتــن كـــه خـــطا نـیـســــت

 

میگن دسـت از سرش بـردار، نـمیشه        آخــه عــاشق شــدن كه دست ما نـیـســــت

 

لالالالا نخـــواب تـنـها مـــیمـــونـــــم        كـمـك كــــن قـــدر چــــشمـات رو بــدونـم

 

چـــــرا چـــشمات پـر خـشم عــزیزم؟       مـــگه مـــن مـــثل اون نـــــــامـــهربـونـم؟

 

لالالالا نــــخواب مــــاه و نــــگاه كن       مــــن اسفند و مــــیارم تــــــو دعــــا كـــن

 

بـــــگو بــرگرده پــیـش مـــا بـمـونــه       كـــتاب حـــافظ و بــــردار و وا كـــــــــــن

 

لالالالا نــــخواب ســـــرما تـــــو راهه       هـمـیـشه عـــــــمر خــوشبختی كــــــــــوتاهه

 

مـــیگن بــــا یــــه فرشته اونو دیــدن        دروغــــه جــــــون دریــــــا اشـتـبــــــــــاهه

 

لالالالا نــــخواب تلـــخه جــــدایــــی        كمـــــر خـــــــم مــــیشه زیــــر بی وفــایی

 

تو بـیـدار بـاش هـــمه تو خواب نازن        بـــرای كـــــــی بخونــم پــــس لالایــــــی؟

 

لالالالا نــــخواب تــــــنـهایـــی زرده        اگـــــــه طـــــــولانی شـــــه مـثـله یه درده

 

اگـــــه چـشـم انـتـظار باشی كه هیچی       دروغ مــــیگی بــــه دل كــــه بــر میگرده

 

لالالالا نــــخواب اشــــكـــــــت زلاله       مـثـله بـــــارون پـــــای نـــــــــــخل وصاله

 

من وتو هم شب و هـم قلب وكـشـتـیم       ولـی اون چـی؟ چـقـدر اون بــــــــــی خیاله!

 

لالالالا نــــخواب دنـــــیـا خـسـیـســه       واســـــــه كــــم آدمـی خــــوب مـــی نویسه

 

یكی لبهاش تو خوابم غرق خنده ست        یكی پلكهاش تو خوابم خــیس خـــــــــیسه

 

لالالالا نــــخواب عــــــاشق یه سیبه        هـمـیـشـه سـرخ و تـــــــب دار و غــــریبه

 

تا اون بالاست رسیده ست اماتنهاست       پـایـیـن هـــم كــــه بـیـفـتـه بــــی نـصـیـبـه

 

لالالالا نــــخواب ایـــــنجا سیـــــاهی       پــــــر امـــــــا تـــو تــــنگ قـصـه مـاهـی

 

اونی كه مـاهـا رو بیـدار نگـه داشت       الهــــی خـواب بـــــــاشه حـــــالا الهـــــــی

 

لالالالا نــــخواب تا اون بـــــــخوابه       بـشـیـن ایـنـقـدر كــــــه تـا خـورشیـد بـتابه

 

زمـونــی كـــه یـقـیـن كـردم بیدار شد       بـــــخواب بـــا یـــــاد عـكـسی كه تو قابـه

 

لالالالا بــــخواب بـیـداره حــــــــــالا       دیـــــگه بـــــاید بــــخــوابی پــــــس لالالا

 

بـــــخواب دیگه تو می تونی بخوابی       بـبـیـن خــــــــورشید اومــــد بـالای بــــالا

 

لالالالا ایـــــنــــم بــــود ســــرنوشتم       ایــــن از امـــــروزم و این از گـــذشـته ام

 

نمی خوابم تا تو بـرگـردی یــك روز       مـــنم خـواب رو واسـه اون روز گــذاشتم

 

چهارشنبه 16/6/1390 - 17:4
تاریخ

کوروش کبیر
کوروش کبیر (529-580 قبل از میلاد) اولین امپراتور هخامنشی بود. او کسی بود که حکومت پارس را با در هم آمیختن دو قبیله اصلی ایرانی - مادها و پارسیان- به وجود آورد. از او به عنوان کشورگشایی بزرگ یاد شده است زیرا در زمانی، حاکم بزرگترین امپراتوریهایی بود که تا کنون به وجود آمده اند. او به خاطر بردباری بی مانند و رفتار بزرگ منشانه اش در برابر مغلوبین جنگ نیز شهرت فراوانی دارد.

کوروش به محض غلبه بر مادها، دولتی را برای این قلمرو خود در نظر گرفت و مامورین دولتی را از بین بزرگان هر دو قبیله برگزید. پس از فتح آسیای صغیر(شبه جزیره بزرگی که در میان دریای مدیترانه و دریای سیاه قرار دارد)، کوروش سپاه خود را به سمت مرزهای شرقی حرکت داد. با ادامه حرکت به سمت شرق، او سرزمینهای مسیر خود تا رود سیحون ( آمودریا) را فتح کرد و پس از عبور از سیحون، به سی دریا در آسیای مرکزی رسید و در آنجا به منظور دفاع از این مرزها در برابر هجوم قبایل کوچ نشین آسیای مرکزی، شهرهایی با برج وباروی مستحکم و نیرومند بنا کرد.

پیروزیهای کوروش در شرق موجب شد تا موقعیت برای فتح غرب مناسب شود.حالا نوبت بابل و مصر بود. زمانی که کورش بابل را فتح کرد، به یهودیان ساکن آن اجازه داد تا به " سرزمین موعود" باز گردند و با برخورد توام با احترام و مدارا با اعتقادات مذهبی و آداب و رسوم نژادهای دیگر، به عنوان یک فاتح آزادی بخش، مشهور شد و امروز نام کوروش، به عنوان یکی از محبوب ترین و مورد احترام ترین امپراتوران در تاریخ به ثبت رسیده است.

فرمان کوروش کبیر

فرمان کوروش کبیر که بر روی یک استوانه گلین، به خط میخی و به زبان آریایی نوشته شده است، در 1878 در جریان حفاریهای محل تمدن بابل، به دست آمد. در این فرمان، کوروش، شیوه رفتار انسانی با ساکنان سرزمین بابل را برای فاتحان ایرانی شرح داده است.

این سند به عنوان اولین منشور حقوق بشر شناخته شده است و در سال 1971، سازمان ملل متحد ترجمه متن آنرا به تمام زبانهای رسمی به چاپ رساند و آن را در اختیار دفاتر این سازمان در کشورهای مختلف قرار داد.

در اینجا بخش آغاز این فرمان را می خوانید:

"آنگاه که من به آرامش و بی آزاربه بابل در آمدم در میان هلهله و شادی اورنگ فرمانروایی را در در کاخ پادشاهی استوار داشتم ... بی شمار سپاهانم به صلح در بابل گام بر داشتند. روا نداشتم کسی وحشت را بر سرزمین سومر و اکد فرا آرد. نیازمندیهای بابل و تمامی پرستشگاه های آنان را پیش دیده داشتم و در بهبود زندگی همگان کوشیدم. همه یوغ های ننگین بردگی را از مردمان بابل بر داشتم. خانه های ویرانشان را آباد کردم. به تیره بختیهاشان پایان دادم. مردوک مهتر خدای، از کردارم شاد شد و به من کوروش، پادشاهی که او را نیایش کرد و به کمبوجیه پسرم ... و به همه سپاهیانم، مهربانانه برکت داد از ته دل در پیشگاهش خدایگانی والای او را بس گرامی داشتیم. و همه پادشاهانی که در بارگاه خود به تخت نشسته اند در چهار گوشه جهان از فرا دریا تا فرو دریا ... همه ی پادشاهان باختر زمین که در خیمه ها سکونت داشتند برای من خراج گران آوردند و در بابل بر پایم بوسه زدند. از... تا شهرهای اشور و شوش آگاده اشنونا شهرهای زمبان مورنو در تا قلمرو سرزمین گوتیوم شهرهای مقدس فراسوی دجله را که پرستشگاه هاشان دیر زمانی ویران بود مرمت کردم و پیکره ی ایزدانی را که میان آنان جای داشتند به جای خود بازگرداندم و در منزلگاهی پایدار اقامت دادم. تمام مردمان آواره را جمع کردم و خانه هاشان را به آنان باز گرداندم ... اجازه دادم همگان در صلح بزیند."
دوشنبه 14/6/1390 - 8:57
اهل بیت

 

ای مردم چراغ دل را از نور گفتار گوینده با عمل روشن سازید و ظرف‏های جان را از آب زلال چشمه‏هایی كه از آلودگی‏ها پاك است پر نمایید.

 

ای بندگان خدا به نادانی‏های خود تكیه نكنید، و تسلیم هوای نفس خویش نباشید، كه چنین كسی بر لبه پرتگاه قرار دارد، و بار سنگین هلاكت و فساد را بر دوش می‏كشد، و از جایی به جای دیگر می‏برد، تا آنچه را كه ناچسب است بچسباند، و آنچه را كه دور می‏نماید نزدیك جلوه دهد.

خدا را، مبادا شكایت نزد كسی برید كه نمی‏تواند آن را بر طرف سازد، و توان گره گشایی از كارتان ندارد.

همانا بر امام واجب نیست جز آنچه را كه خدا امر فرماید، و آن، كوتاهی نكردن در پند و نصیحت، تلاش در خیر خواهی، زنده نگهداشتن سنّت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، جاری ساختن حدود الهی بر مجرمان، رساندن سهم‏های بیت المال به طبقات مردم، است.

پس در فراگیری علم و دانش پیش از آن كه درختش بخشكد تلاش كنید، و پیش از آن كه به خود مشغول گردید از معدن علوم - اهل بیت علیهم السّلام - دانش استخراج كنید.

مردم را از حرام و منكرات باز دارید، و خود هم مرتكب نشوید، زیرا دستور داده شدید كه ابتدا خود محرّمات را ترك و سپس مردم را باز دارید.

 *********

 نهج البلاغه

شنبه 12/6/1390 - 18:33
سخنان ماندگار
   

1-به مردم بگویید قرآن چه میگوید نگویید در قرآن چه نوشته است. خدا همه چیز را در قرآن گفت و از این همه کدام را به مردم گفته اند؟همین است که فقط قرآن را حفظ می کنند.اما نمی دانند درون این حصار از چه چیزی حفاظت می شود.

 

-------------------------------------------------------------------------------------

 

2- قرآن...من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند میشود همه از هم می پرسند چه کسی مرده است؟چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است.قرآن...من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ایم یکی ذوق میکند که ترا بر روی برنج نوشته ، یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده، یکی ذوق میکند که ترا با طلا نوشته، یکی به خود میبالد که ترا در کوچکترین قطع ممکن منتشر کرده...و.... آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم؟قرآن...من شرمنده توام اگر حتی آنان که ترا میخوانند وترا می شنوند،آنچنان به پایت مینشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره مینشینند.اگر چندآیه از ترا به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد میزنند احسنت... گویی مسابقه نفس است....

قرآن...من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو باشماره ی صفحه، خواندن تو از آخر به اول،یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند،حفظ کنی،تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند.خوشابه حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو.آنانکه وقتی ترا میخوانند چنان خط میکنند،گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است.آنچه ماباقرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشید.

 

----------------------------------------------------------------

3-اگر بدون «برای»کاری کردی، کاری عاشقانه کرده ای/اگر«برای»داردپس یک کار عقلی کرده ای.

 

 
يکشنبه 6/6/1390 - 15:6
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته