کد:
65858
پرسش
سلام
من چند وقتیه كه چند سوال ذهنم رو مشغول كرده و هر چی فكر میكنم نمی تونم یه جواب قانع كننده برای خودم پیدا كنم اونم اینه كه من نمیفهم چرا خدا جهان رو خلق كرد و این موجودات رو بوجود آورد،مگه نه اینكه خداوند بینیاز مطلق و به هیچیك ازین موجودات نیازی نداره؟شنیدم كه میگن خدا از روی لطف و رحمت بیشمار خودش به هر چیزی كه امكان وجود داشته باشه "نعمت" بودن رو دریق نمیكنه.یه مساله اینه كه اصلا من نمیفهمم چرا وجود داشتن یه نعمت تلقی میشه یا اصلا اگه یه نفر نخواد همچین نعمتی نسیبش بشه باید كیرو ببینه؟انسانی كه وجود نداشته نیازی به این لطف نداشته پس چرا...سوال دیگه اینكه آیا خداوند از آینده ی ما خبر داره؟میگن خداوند بر همه چیز داناست.اگه اینطوره پس چرا خداوند انسانها رو بوجود آورد با اینكه می دونست بیشتر اون ها گمراه میشن؟شاید بهتر باشه بگم چرا فقط به انسان های خوب و شایسته وجود نبخشید؟
مساله ی دیگه اینه كه چرا بعضی ها به بهشت میرن و بعضی ها به جهنم،می خوام بدونم چه فرقی بین انسان ها وجود داره كه یه عده به كار خلاف روی میارن و یه عده راه درست رو در پیش می گیرن.مگه نه اینكه انسان از خودش هیچی نداشته و همه لوازم و زمینه و "اختیار انسان"از طرف خداوند بهش داده میشه؟این اختیار چیه؟یعنی چی؟چطور میشه كه دو نفر كه هردو اختیار و حق انتخاب دارن در شرایط یكسان راه های مختلفی رو برمیگزینن.آیا ماهیت این اختیار در انسانهای مختلف فرق میكنه یا اینكه شیوه ی فكر كردنشون؟در هر دو صورت این خداوند بوده كه انسان رو به وجود آورده و این اختیار یا تفكر و قدرت تعقل هم از مخلوقات اوست و "انسان كه در بوجود آمدن خودش نقشی نداشته"پس چرا بعضی ها گناهكار و بعضی ها افراد خوب شناخته میشن؟
ممنون میشم اگه راهنمایی كنین.
پاسخ
دوست گرامی با سلام: در حقیقت سئوال شما سه پرسش مرتبط با هم است: 1- فلسفه و هدف كلى از خلقت چیست؟ 2- چرا خدا وند كه به سرانجام ما عالم است ما را خلق كرده است؟ 3- آیا علم غیب ازلى خداوند مستلزم جبر در افعال بشرى نیست؟امّا در پاسخ سئوال اوّل مبایست بگوییم حكمت و فلسفه خلقت از دیرباز فكر بشر را به خود مشغول كرده است . به گونهاى كه تفكر و اندیشهاى متین و قانع كننده در این امر مىتواند آرامبخش وجود انسان در دریاى متلاطم این دنیاى مادى گردد. در رابطه با هدف كلى آفرینش ابتدا باید دید مقصود از هدف چیست؟ اشتباهى كه معمولا در این رابطه رخ مىدهد قیاس كردن افعال الهى با كنشهاى انسانى است. هدف در افعال بشرى معمولا غایت فاعل است. یعنى كنشگر براساس نقص و نیازى كه در خود مىیابد فعالیتى را آغاز مىكند و هدفش رفع آن نقص و تأمین نیاز خویش است. البته گاهى انسانهاى خداجو از این مرحله فراتر رفته و چنین غایتى را لحاظ نمىكنند. لیكن بالاخره درنهایت با عمل خویش خود را به كمال مىرسانند و نقایص وجودى خویش را برطرف مىسازند. اما درمورد افعال الهى هدف به این معنا معقول نیست. زیرا او كمال مطلق است و او را نقصى نیست تا با انجام چیزى آن نقص را برطرف سازد. آن گاه این سوءالات مطرح میشود كه 1- آیا افعال الهى هدفمند است؟ (2) اینكه آفرینش مقتضاى فیاضیت مطلقه الهى است یعنى چه؟ واگر خداوند جهان را نمىآفرید چه مىشد؟ آیا خدا مجبور است جهان را بیافریند تا به فیاضیت او لطمه نخورد؟ و... . . در رابطه با سوءال اول باید گفت. افعال الهى هدفمند است به این معنا كه كنشهاى او حكیمانه است و غایت افعال او غایات فعل است نه فاعل. یعنى مقصود از هدف در این جا سرانجامىاست كه آفریدههاى او بدان مىرسند و آن اتصال به منبع لایزال هستى و فنا در كمال مطلق است و به قول مولوى چون قطرهاى كه در دریا افتد و دریا شود. در این جا باز این سوءال رخ مىدهد كه چه لزومى داشت خداوند جهانى را بیافریند و به چنان سرانجام مباركى برساند؟ پاسخ آن است كه نیازى وجود نداشت لیكن حكمت اعم از نیاز است. یعنى چنان نیست كه سابق بر هر كارى حتما باید نیازى باشد. چنین برداشتى از مقایسه افعال الهى با كنشهاى بشرى كه موجودى سراپا نیاز است و همواره در جست و جوى تأمین احتیاجات خویش مىباشد ناشى شده است. در حالى كه یك عمل مىتواند حكیمانه باشد در صورتى كه نتایجى خوب و ارزشمند به بارآورد. هر چند این نتایج به فاعل برنگردد بلكه به فعل و آفریده بازگشت نماید. كهبه حكیمانه بودن افعالش امور ذیل دلالتدارد:
1 - وجدان و تجربه; به هر موجودى كه درعالم نگاه مىكنیم آن را با هدف و حكیمانهمىبینیم كه این حاكى از حكیم بودن خداوندو حكیمانه بودن افعالش است.
2 - یكى از اسماى الهى كه در قرآن برآنتكیه شده «حكیم» است; اقتضاى این صفت،این است كه تمام افعال خداى متعالحكیمانه باشد. همچنان كه آیات متعددى(انعام/ 73; آل عمران/ 119; دخان/ 38 و...)دلالت مىكند براین كه تمام افعال الهىداراى هدف صحیح است.
به عبارت دیگر خداوند «فاعل بالقصد» نیست. زیرا فاعل بالقصد بودن مربوط به موجودات ناقص است. از اینرو گفتهاند: «العالى لایلتفت الىالسافل» و به تعبیر بوعلى: خداوند «فاعل بالاراده» است و از همین حقیقت شیخ اشراق تعبیر به «فاعل بالتجلى» كرده و ملاصدرا به «فاعل بالعنایه» بنابراین، خداوند قادر است و جهان را ازروى هدف و غرض آفریده است. وامّا درپاسخ به سؤال دوم دو مطلب را باید موردتوجه قرار داد. نخست این كه خداى تعالى فیاض، به تماممعناست و باران رحمت او بر سربندگان،همیشه مىبارد و مانعى هم براى آننمىتوان تصور كرد. به عبارتی، مقتضىموجود و مانع مفقود است، پس باید خلقكند، چون لازمه ذات او، خلاقیت و فیاضبودن است.به عبارتی هدف فاعل در آفرینش انسان با توجه به مطالب زیر روشن مىشود: 1- خداوند متعال به مقتضاى این كه خودش واجبالوجود است و وجود او وابسته به چیزى نیست، هیچ محدودیتى و نقصى ندارد و همه كمالها را دارا است؛ بلكه عین كمال است. 2- از جمله كمالات او فیاض و جواد بودن است. خداوند در قرآن مىفرماید : وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً؛ و عطاى پروردگارت منع نشده است،(اسراء، آیه 20) 3-واز طرفی چون هر خیرى و كمالى ناشى از وجود است و هر شر و نقصى ناشى از عدم؛ مثلاً علم، خیر و كمال است. و جهل، شر و نقص به شمار مىآید. قدرت نیز در مقابل عجز و ناتوانى، یك امر وجودى است. پس معلوم مىشود كه وجود خیر است و در مقابل آن هر شر و نقصى از عدم است. 4- با توجه به مقدمه سوم مىتوان دریافت كه فیاض و جواد بودن خداوند با آفریدن وایجاد كردن محقق مىشود. پس لازمه فیاض بودن آفریدن است. وباید توجه داشت، این كه گفته مىشود، آفریدن لازمه فیاض بودن خدا است، بدین معنا نیست كه او مجبور به آفریدن است؛ زیرا در جبر همواره یك نیروى خارج و برترى بر اراده قدرت فاعل غلبه دارد واو را مجبور مىكند؛ اما درباره خداوند هیچ نیروى دیگرى - غیر از او - فرض نمىشود، چه رسد به این كه برتر از او باشد تا بتواند او را مجبور كند. پس وقتى مىگوییم بین فیاض بودن و آفریدن تلازم است، اختیار و اراده را در آفرینش از او سلب نكردهایم و در واقع بین فیاض بودن و آفرینش اختیارى و ارادى تلازم است. . به عبارت دیگر رابطه فیاضیت و خوددارى از خلقت و كمال بخشیدن به هستى رابطه تناقض است. از این رو میرداماد مىفرماید: «از خدا واجب است كه بیافریند» نه اینكه برخدا واجب باشد. تا اینجا روشن مىشود كه خلقت جهان لازمه فیاضیت مطلقه خداوند است حال كه معلوم شد هدف فاعل در آفرینش ذات خداوند است؛ پس هر آنچه غیراز ذات به عنوان هدف ذكر مىشود، به عنوان هدف میانى است (نه هدف حقیقى و نهایى)؛ مثلاً گفته مىشود خدا آفرید تا به بندگان جود كند
من نكردم خلق تا سودى كنم بلكه تا بر بندگان جودى كنم
یا خدا آفرید تا بندگان را به كمال برساند. ویژگى هدف میانى این است كه همواره معقول است كه از هدف آن سؤال كرد؛ مثلاً مىپرسند؛ چرا خداوند انسان را آفرید؟ مىگویید تا او را به كمال برساند و یا به او جود كند. در این جا مىتوان دوباره پرسید: چرا او را به كمال برساند؟ یا چرا به او جود كند؟ مىگویند: چون فیاض و جواد است. دیگر صحیح نیست كه سؤال شود: چرا فیاض و جواد است؛ زیرا فیاض بودن در ذات او هست. آنچه گفته شد هدف فاعل در اصل آفرینش است؛ اما هدف فاعل در آفرینش یك موجود خاص (مانند انسان) نیازمند یك نكته ویژه است. این نكته درباره انسان عبارت است از «كمال خاصى كه خداوند مىخواست با خلقت انسان آن را بیافریند». توضیح: لازمه كمال فیاض بودن خداوند این است كه هر كمال ممكنى را بیافریند. او قبل از آفرینش انسان، موجودات دیگرى را به نام ملائكه آفریده بودكه از همان ابتداى آفرینششان داراى همه كمالات ممكنه بودند؛ یعنى، همه كمالها را بالفعل دارا بودند. پس هرگز به كمال جدیدى دست پیدا نمىكنند و مرتبه وجودیشان تكامل نمىیابد [خداوند از زبان ملائكه فرمود:
وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ وَ إِنَّا لَنَحْنُ اَلصَّافُّونَ وَ إِنَّا لَنَحْنُ اَلْمُسَبِّحُونَ؛ و هیچ یك از ما (فرشتگان) نیست مگر [این كه] براى او [مقام و ]مرتبهاى معین است و ماییم كه صف بستهایم و ماییم كه خود تسبیح گویانیم. حضرت على(ع) فرمود:
ثمّ فتق ما بین السماوات العلا فملاهن اطواراً من ملائكته منهم سجود لایركعون و ركوع لاینتصبون و صافّون لایتزایلون و مسبّحون لایسأمون؛ سپس آسمانهاى بالا را از هم گشود و از فرشتگان گوناگون پر نمود. گروهى از فرشتگان همواره در سجدهاند و ركوع ندارند و گروهى در ركوعاند و نمىایستند و گروهى در صفهایى ایستادهاند و پراكنده نمىشوند و گروهى هموراه تسبیح گویند و خسته نمىشوند، (نهجالبلاغه، خطبه اول). ]آنان خدا را پرستش مىكنند واین كمالى است كه خداوند به آنها داده است و آنان امكان نافرمانى و مخالفت ندارند [خداوند متعال فرمود: لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ؛ [فرشتگان ]در سخن بر او پیشى نمىگیرند و خود به دستور او كار مىكنند، (انبیا، آیه 27) و نیز فرمود:«عَلَیْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا یَعْصُونَ اَللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُون »بر آن آتش، فرشتگانى خشن [و ]سختگیر [گماشته شده]اند از آنچه خدا به آنان دستور داده سرپیچى نمىكنند و آنچه را كه مأمورند انجام مىدهند،( تحریم، آیه 6) خداوند به دلیل فیاض بودنش، مىخواست علاوه بر كمالى كه ملائكه دارند، یك كمال برترى نیز بیافریند و آن كمال اختیارى انسان است؛ یعنى، موجودى را بیافریند كه همه این كمالها را با اختیار و انتخاب خود به دست بیاورد. از این رو انسان را آفرید، انسانى كه از ابتدا داراى همه كمالات نیست؛ اما به گونهاى است كه مىتواند به آن كمالها برسد. روشن است كمالى كه انسان با اختیار و انتخاب آزاد خود تحصیل مىكند، از كمال اعطایى ملائكه برتر است [امیرمؤمنان(ع) فرمود:
ان اللَّه عز و جل ركب فى الملائكة عقلاً بلاشهوة و ركّب فى البهائم شهوة بلا عقل و ركّب فى بنى آدم كلیهما فمن غلب عقله شهوته فهو خیر من الملائكة و من غلبت شهوتُه عقله فهو شر من البهائم؛ خداوند عز وجل ملائكه را از عقل آفرید و در آنان شهوت قرار نداد و حیوانات را از شهوت آفرید و در آنان عقل قرار نداد و بنىآدم را از عقل و شهوت آفرید. پس هر كس عقلش بر شهوتش پیروز شود از ملائكه برتر خواهد بود و هر كس شهوتش بر عقلش غلبه كند از حیوانات پستتر خواهد بود، (وسائلالشیعه، ج 11، ص 164) ]و مولوى گفته است:
در حدیث آمد كه خلاق مجید خلق عالم را سه گونه آفرید
یك گروه را جمله عقل و علم و جود آن فرشته است و نداند جز سجود
نیست اندر عنصرش حرص و هوى نور مطلق زنده از عشق خدا
یك گروه دیگر از دانش تهى همچو حیوان از علف در فربهى
او نبیند جز كه اصطبل و علف از شقاوت غافل است و از شرف
و آن سوم هست آدمیزاد و بشر از فرشته نیمى و نیمش زخر
نیم خر خودمایل سفلى بود نیم دیگر مایل علوى شود
تا كدامین غالب آید در نبرد زین دوگانه تا كدامین برد نرد
پس هدف فاعل و علت غایى در آفرینش انسان، فیاض بودن خداوند است. لازمه فیاض بودن خدا، این است كه این نوع از كمال ممكن را نیز بیافریند و اصلاً این كمال برترین كمال امكانى است، از این رو، هر انسانى كه همه كمالهاى ممكنه انسانى را كسب كند، غرض اصلى از خلقت انسان را معنا خواهید بخشید. براى آگاهى بیشتر ر.ك: 1- بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 16، ص 406، روایت اول، باب 12 2- المیزان، علامه طباطبایى، ج 10، ص 157، ذیل آیه (هود، آیه 7) 11- همین نكته ویژه در هدف آفرینش انسان، در واقع مىتواند جنبه دوم سؤال از هدف خلقت او (هدف انسان) را مشخص كند. گفتنى است كه هدف انسان، رسیدن به آن كمال نهایى است و راه آن بندگى خداوند است و آیه وَ ما خَلَقْتُ اَلْجِنَّ وَ اَلْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ،( ذاریات، آیه 56) راه رسیدن به همین كمال را بیان مىكند.
دوم این كه آیا خدا در آفرینش ذى نفعاستیا نه؟ در پاسخ باید گفت: منفعت و سودبه خلق برمىگردد نه به خالق، یعنى خدا ذىنفع نیست، یا به عبارتى، ناقص نیست كه با این كاربه كمال برسد، بلكه سود به مخلوق بر مىگردد. به عبارت دیگر آفرینش، احسان و فیضاست از جانب خدا نسبتبه مخلوقات; وچنین آفرینشى حسن ذاتى دارد و قیام بهانجام فعلى كه ذاتا پسندیده است; جز این كهخود فعل زیبا باشد، به چیز دیگرى نیازىندارد. بنابراین اگر كسى بپرسد: «چرا خالقمنان، دستبه چنین كار پسندیده بالذاتزده است؟» در پاسخ باید گفت: «خداوند كهفیاض على الاطلاق است، باتوجه به این كهمىتوانست موجودى را خلق كرده و به كمالبرساند، اگر چنین نمىكرد، جاى پرسش وایراد به او بود.»
وامّا نسبت به سئوال سوّم باید گفت علم غیب ازلى مستلزم جبر نیست. زیرا: 1) اولا زمانى علم خدا مستلزم جبراست كه در رتبه فاعلى اعمال ما قرار داشته باشد. یعنى چون او مىداند كارى را انجام بدهیم نه اینكه چون ما چنین مىكنیم او بداند. درحالى كه واقعیت از قسم دوم است و اگر ما به اختیار خود كار دیگرى مىكردیم خدا نیز علمش به همین كار دیگر تعلق مىگرفت. 2) علم قبلى خداوند به افعال ما شبیه علم دیگران در زمان حال انجام است. یعنى همینطور كه اگر ما در برابر شما كارى انجام دهیم و شما بادیدن این عمل درآن حال بدان آگاهى یابید هیچكس نمىگوید چون شما مىدانید پس عمل ما جبرى است. علم قبلى خداوند نیز چنین است. زیرا خداوند موجود زمانى نیست و زمانهاى قبل و حال و آینده همه نزد او یكسان حاضرند. از اینرو قبل و بعد از طرف ما ونسبت به ماست ولى او كه خود خالق زمان و مكان است نسبتى بازمان ندارد و تمام هستى و همه زمانها و مكانها نزد او یكسان حاضرند. لذا اینكه مىگوییم از قبل مىدانست با این كه بگوییم الان مىداند در رابطه با خدا یكسان است.
پس علم و اراده الهى، مانع اختیار انسان نمىشود و انسان مىتواند با اختیار خود، به كمال مطلوب و هدف از خلقتش دست یابد. حتى اگر انسان با اختیار خود، در خلاف مسیر هدف خلقت حركت كند، باز خلقت او عبث و بیهوده نیست؛ زیرا: یكم: امكان تخلف از فرمانهاى الهى و دور شدن از هدف خلقت، لازمه اختیار و آزادى انسان است و انسان براى رسیدن به آن كمال مطلوب، باید مختار و آزاد باشد. اعطاى اختیار به انسان، براى رسیدن نوع انسان به كمال مطلوب است؛ گرچه در این بین، برخى از انسانها با این اختیار از هدف خلقت خود دور شوند. وجود چنین انسانهاى گمراهى، باعث نمىشود اصل اعطاى اختیار به انسان، خلاف مصلحت باشد و یا آفرینش نوع انسان عبث و بیهوده شمرده شود، (ر.ك: المیزان، ج 18، ص 419) دوم: خداوند انسان كافر یا گنهكار را كافر و گنهكار نیافریده است، بلكه فاعل مباشر و انتخابكننده كفر و گناه، خود انسان است نه خدا. او به انسان قدرت و اختیار داد كه با توان ارتكاب گناه، راه هدایت را بپیماید، نه این كه گناه كند. ولى این انسان است كه گاهى گناه را بر هدایت ترجیح مىدهد. پس زمانى كه انسانى مرتكب گناه مىشود و از هدف خلقتش دور مىگردد، از خدا نباید سؤال كرد كه چرا این انسان را آفریدى؟ بلكه از آن انسان باید پرسید: چرا از كمال مطلوب خود دورشدى؟ سوم: چنین نیست كه فقط انسانى شایسته آفریده شدن است كه همه كمالات مطلوب انسان را تحصیل كند و نیز چنین نیست كه فقط انسانى، هدف از آفرینش را تحصیل كرده باشد كه به بالاترین پله تكامل راه یافته است؛ بلكه اولین پلهاى كه انسان با اختیار خود به سوى تكامل مىیابد بخشى از هدف آفرینش انسان را محقق كرده است؛ زیرا دیگر موجودات از پیمودن این پله عاجزاند. اگر چنین مىبود، فقط انسانهاى كامل (انبیا و امامان معصوم) شایسته خلقت بودند. مرتبه آنان - ودر رأس ایشان پیامبر اكرم(ص) - هدف آفرینش انسان را به تمام معنا مجسم كردهاند. معناى روایت
لولاك لما خلقت الافلاك؛ اگر تو نبودى جهان را نمىآفریدم، (بحارالانوار، ج 16، ص 406) نیز همین نكته است، (ر.ك: المیزان، ج 10، ص 157). چهارم: وجود انسانهاى گنهكار و گمراه، خود مایه امتحان و آزمایش دیگران است. از این جهت، وجود آنها در راستاى تأمین هدف خلقت انسان مفید است. همانگونه كه وجود نفس اماره در درون انسان و شیطان وسوسهكننده در بیرون، براى ایجاد فضاى امتحان - در جهت تأمین هدف خلقت - لازم است. پس آفرینش چنین انسانهایى، به دور از هدف خلقت انسان نیست. در اینجا تذكر سه مطلب مفید است: 1- نباید گمان شود كه این نكته بدان معنا است كه خداوند این انسانهاى گمراه را وادار و مجبور به گناه مىكند، تا مایه آزمایش دیگران باشند؛ بلكه آنان با اختیار خود گناه مىكنند و بدین ترتیب مایه امتحان دیگران مىشوند. 2- ارتكاب گناه براى خود گنهكار نیز مایه امتحان است و گاه موجب انتباه و بیدارى مىشود. زمانى كه انسان گنهكار سقوط خود را از تكامل احساس كند؛ توبه كرده، به سوى خدا باز مىگردد. توبه و بازگشت به سوى خدا - تا زمانى كه انسان اختیارى دارد - هرگز به روى او بسته نیست. 3- وجود انسان گنهكار براى آزمایش و امتحان دیگران، هدف عرفى براى آفرینش او و آنچه در قسمت قبل گذشت هدف ذاتى در آفرینش او است. بنابراین آفرینش انسان گنهكار، هم داراى هدف بالعرض است و هم داراى هدف بالذات. پنجم: موضعگیرى قرآن در این باره، قاطع و روشن است. خداوند از یك سو مىفرماید: «اگر شما و هر كه روى زمین است همگى كافر شوید، بىگمان خدا بىنیاز ستوده است»، (ابراهیم، آیه 8). و از سوى دیگر ایمان غیراختیارى انسانها را نمىخواهد: «اگر پروردگارت مىخواست، قطعاً هر كه در زمین است، همه آنها، یكسره ایمان مىآوردند. آیا تو مردم را ناگزیر مىكنى كه ایمان بیاورند»، (یونس، آیه 99) و نیز مىفرماید: «اگر خدا مىخواست، آنان را [به اجبار] بر هدایت جمع مىكرد»، (انعام، آیه 35). از این آیات به دست مىآید كه گرچه اراده و خواست تشریعى خداوند، ایمان آوردن همه بندگان است؛ اما اراده و خواست تكوینى او، این نیست كه همه آنها به اجبار ایمان آورند؛ بلكه آنها را آزاد گذاشته است كه با اراده خود پذیراى ایمان باشند
موفق باشید.
مشاور :
آقای مرتجی
| پرسش :
شنبه 9/3/1383
| پاسخ :
دوشنبه 11/3/1383
|
|
|
0
سال
|
حوزه علميه
| تعداد مشاهده:
139 بار