کد:
48464
پرسش
نمونه هایی از داستانهای عدالت حضرت علی ع را میخواهم در حد 10 تا 15 سال.
متشكرم
پاسخ
با سلام و عرض تحیت!
در رابطه با پاسخ به سؤال جنابعالی ابتدا از كتاب ارزشمند "داستان راستان" مرحوم مطهری مواردی را با ذكر عناوین داستانهای مربوط به موضوع عدالت انتخاب كرده، و شما را به مطالعه آن دعوت میكنیم. به دلیل این كه این كتاب معمولاً در دسترس است، مشكل خاصی برای دسترسی به آنها نخواهید داشت.
در مرحله دوم به ذكر نمونههایی از داستانهای عدالت ورزی علی علیه السلام از كتاب "قضاوتهای حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام"، تألیف سید اسماعیل رسول زاده میپردازیم؛ و در پایان منابعی را معرفی می كنیم كه به طور كلی میتواند در این موضوع مفید باشد.
از میان داستانهای كتاب با ارزش "داستان راستان" در موضوع مورد نظر شما میتوانید به موارد زیر مراجعه كنید. عنوان داستان و شماره آن را می آوریم.
1 ـ مسیحی و زره علی علیه السلام(14)
2 ـ علی علیه السلام و عاصم(16)
3 ـ در محضر قاضی(25)
4 ـ عقیل، مهمان علی علیه السلام(38)
5 ـ مرد ناشناس(75)
6 ـ مضیقه بی آبی(84)
7 ـ مهمان علی(98)
8 ـ مهمان قاضی(101)
9 ـ برنامه كار(110)
10 ـ بازنشستگی(119)
11 ـ شكایت از شوهر(124)
واما نمونههایی از داستانهای استخراج شده از كتاب "قضاوتهای حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام"، كه در بالا بدان اشاره شد:
1 ـ "به حدی دل علی علیه السلام از كینه و بغض پاك، و از حس انتقام به دور بود كه پس از غلبه بر خوارج اجازه داد صدها تن از آنها كه از جنگ فرار كرده بودند، وارد كوفه و بصره شوند، و به راحتی و رفاه زندگی كنند، و سهم خود را از بیت المال بستانند.
امیرالمؤمنین علیه السلام میدید كه این جماعت در كار او خدعه میكنند، و یاران او را علیه او میفریبند، و چه بسا كه خطبه او را قطع میكنند. مع الوصف بر آن بود كه تا شری آغاز نكنند آزارشان نكند، و این معنی را آشكار با ایشان و دیگران گفته بود. به همین جهت، عدل و بزرگواری و پاكدلی علی علیه السلام آنها را از خشم او ایمن، و به گذشت و عطوفت او امیدوار كرده بود. روزی مردم را موعظه میكرد، و به حدی گرم و گیرا سخن گفت كه یكی از خوارج كه در عین كراهت و بغض نسبت به امیر المؤمنین علیه السلام دچار شگفتی شده بود، فریاد زد: خدایش بكشد؛ وه! كه این كافر چه دانشمند است!
این جسارت به یاران علی علیه السلام گران آمد؛ خواستند كه او را بكشند؛ مولا منعشان كرد و فرمود: به من ناسزا گفت؛ یا باید به او فحش داد و یا بخشود."(همان، ص196)
2 ـ "از علی بن ابی رافع نقل شده است كه من متصدی بیت المال و نویسنده امام علی علیه السلام بودم. در بیت المال او گردن بند مرواریدی بود كه از بصره به دست آمده بود. یكی از دختران حضرت علی علیه السلام روزی كسی را به نزد من فرستاد و گفت كه در بیت المال امیر المؤمنین گردن بند مرواریدی وجود دارد كه در دست تو است، و من دوست دارم كه آن را به عنوان عاریه به من بدهی كه در روز عید اضحی بدان آرایش كنم. من سفارش كردم كه آن را پس از سه روز بدون هر گونه نقص برگرداند، و ایشان پذیرفت.
علی علیه السلام گردن بند را در گردن دخترش دید و آن را شناخت، و از او پرسید: این گردن بند از كجا به دست تو آمد؟ گفت: من آن را از ابورافع متصدی بیت المال به عاریت گرفتهام. امیرالمؤمنین مرا احضار كرد و فرمود: ابورافع! به مسلمانان خیانت می ورزی؟ گفتم: به خدا پناه میبرم كه این كار را كرده باشم. فرمود: گردن بندی كه در بیت المال مسلمانان است، چگونه بدون اجازه من و رضایت مردم، به دختر من عاریت دادهای؟! گفتم: یا امیر! او دختر شما است، و از من خواست كه برای آرایش آن را به وی عاریه بدهم، و او ضمانت نگهداری آن را كرده است. فرمود: همین امروز آن را پس بگیر، و هرگز از این قبیل كارها را تكرار نكن كه تو را مجازات میكنم.
مطلب به گوش دخترش رسید، و به او گفت: یا امیرالمؤمنین! من دختر شما و پاره تن شما هستم. چه كسی از من سزاوارتر است كه از این گردن بند استفاده كند؟ امام علی علیه السلام به دخترش فرمود كه آیا همه زنان مهاجرین و انصار در روز عید با چنین زیوری از بیت المال آرایش میكنند."(همان، ص200)
3 ـ "در جنگ جمل هنگامی كه طلحه و زبیر شكست خوردند و سربازان آنها روی به فرار گذاشتند، و سربازان علی علیه السلام آنها را تعقیب میكردند. زن بارداری بر سر راه بود؛ از مشاهده سربازان فراری چنان متوحش شد كه بلافاصله دچار سقط جنین شد، و هم كودك و هم مادر هر دو از بین رفتند. ایشان فوق العاده متأثر شد؛ سپس فرمان داد تا از بیت المال دیه آن زن و فرزندش را به شوهر و خویشان زن پرداخت كنند."(همان، ص211)
4 ـ "سوده دختر عماره همدانی نقل كرده است كه به نزد علی علیه السلام آمد تا از مردی كه متصدی جمع مالیات از طرف حكومت بود، شكایت كند.
علی علیه السلام با كمال نرمش و مهربانی از او پرسید: آیا كاری داری؟ سوده شكایت خود را به اطلاع امام رسانید. امام با شنیدن ستمی كه بر وی روا شده بود گریان شد، و سپس فرمود: "خداوندا! من به آنان دستور ستم بر مردم، و ترك حقوق تو را نداده ام"، و سپس ورقهای از جیب خود درآورد، و در آن چنین نوشت: "پیمانه و ترازوی خود را درست كنید، و كم فروشی و تقلب ننمائید، و در روی زمین فساد برپا نكنید. چون این نامه به دست تو رسید، آن چه را كه در تحت اختیار داری حفظ كن، تا كسی بیاید و آنها را از تو تحویل بگیرد."(همان، ص112)
5 ـ "احنف بن قیس میگوید: بر معاویه وارد شدم؛ خوراكی های گرم و سرد و ترش و شیرین برای پذیرایی من آورد، كه سخت شگفت زده شدم، و در آخر خوراك دیگری آورد كه آن را نمیشناختم. او توضیح داد كه این غذا از روده مرغابی و مغز قلم و روغن پسته و شكر تهیه شده است. احنف میگوید: گریه كردم؛ معاویه پرسید: چرا گریه میكنی؟ گفتم: به یاد علی و خلافت او افتادم. روزی نزد او رفتم؛ وقت افطار فرارسید. مرا نیز امر كرد كه نزد او بمانم. انبان مهر شدهای را خدمتش آوردند؛ گفتم: در آن چه دارید؟ فرمودند: سویق جو. عرض كردم: از ترس آن كه كسی بردارد آن را مهر كردهای؟ فرمودند: خیر؛ ترسی و بخلی نداشتم، ولی نخواستم كه حسن یا حسین روغن یا زیتون به آن داخل كنند؛ گفتم: مگر مخلوط كردن آن با روغن حرام است؟ گفتند: نه، حرام نیست؛ ولی بر پیشوایان حق واجب است كه خود را در سطح مستمندان اجتماع قرار دهند، تا آن كه فقر و ناداری بر بیچارگان هموار و قابل تحمل شود."(همان، ص362)
6 ـ "آن روز هوا گرم و سوزان بود و مردم به خانههای خود پناه برده بودند؛ كوچه ها خلوت بود؛ … ناگاه چشمم به مردی افتاد كه در سایه دیواری نشسته است؛ و تازیانهای در دست و شمشیری به كمر داشت. قیافه آسمانی او انسان را به یاد پیامبر خدا(ص) میانداخت. چشمهای نافذ خود را به نقطه معلومی دوخته، و در اندیشه عمیقی فرو رفته بود؛ گویا روح ملكوتی او بر فراز هستی پرواز می كرد، و در پیشانی گشادهاش اثر سجدههای طولانی نمایان، و از دیدگان پرفروغش ایمان و معنویت میدرخشید. نزدیك شدم، سلام كردم؛ او كسی غیر از پیشوای بزرگ اسلام علی بن ابیطالب علیه السلام نبود، كه برای دادرسی برای ستمدیدگان آن جا نشسته بود. ناگاه زن جوانی از دور ظاهر شد كه سراسیمه به هر سوی می دوید؛ مثل این كه جانور درندهای در تعقیب او باشد و به دنبال پناهگاهی بگردد. همین كه چشمش به علی علیه السلام افتاد، همچون تشنه كامی كه در بیابان سوزان به چشمه گوارایی برسد، خوشحال شد، و شتابان به سوی امام آمد و گفت: ای امیرمؤمنان! شوهرم به من ستم كرده و قسم یاد نموده كه اگر دست بر من پیدا كند، مرا بزند؛ با من بیائید و مانع آزار او گردید… . علی علیه السلام به دنبال آن زن روانه منزل وی شدند، و جوان را از قصد آزار همسرش نهی كردند. ابتدا جوان به دلیل عدم شناسایی امام طفره میرفت، ولی پس از آن كه به موضوع پی برد، تسلیم مهابت امام علی علیه السلام گردید، و از ایشان پوزش خواست، و قول داد كه دیگر به همسر خود اذیت و ستمی روا ندارد."(همان، ص383)
7 ـ در دوره ریاست خلیفه دوم اتفاقی افتاد كه همه را دچار تردید كرد. دو زن هر یك مدعی شدند كه فرزندی از آن آنها است، و با شور و احساس زنانه جلسه دادگاه را تحت تأثیر قرار دادند؛ به طوری كه قضاوت مشكل شد. علی علیه السلام مورد مشورت قرار گرفت. ایشان پس از نصیحت هر یك از آنان، دعوت به مصالحه و سازگاری نمود، ولی آنان زیر بار نرفتند. دستور داد كه ارهای فراهم آورند؛ سپس به یكی از حضار فرمان داد تا برخیزد و این كودك را با این اره به دو قسمت مساوی تقسیم كند، و هر نیمه از آن را در دامان این دو زن قرار بدهد. چون كار به این مرحله رسید، یكی از زنان خاموش ماند، و آن دیگری تضرع و زاری آغاز كرد، و گفت: به خدا قسمت میدهم ای ابوالحسن! كه اگر چارهای به جز دو نیم كردن نباشد، من از حق خود گذشتم، و كودك را با همگی حقوق خویش به آن زن مدعی بخشیدم. امام علی علیه السلام چون سخن او را بشنید، به آواز بلند تكبیر گفت و فرمود: این كودك فرزند این زن است؛ زیرا بیتابی او نشان از احساس مادری میكند، و او مادر اصلی این كودك است.(همان، ص421)
علاوه بر دو منبع فوق میتوانید از منابع زیر استفاده كنید:
1 ـ قضاوتهای محیرالعقول، سید محسن عاملی.
2 ـ قضاوتهای امیرالمؤمنین، محلاتی.
3 ـ زندگانی امیرالمؤمنین، عمادزاده.
4 ـ مرد نامتناهی، سید حسن صدر.
5 ـ قصههای شیرین، مصطفوی.
7 ـ نقش عایشه در اسلام، علامه سید مرتضی عسگری.
8 ـ داستانهای اسلامی، علی دوانی.
9 ـ عدالت اجتماعی در اسلام، سید قطب.
كامروا باشید.
مشاوره مذهبی ـ قم.
مشاور :
موسسه ذکر
| پرسش :
شنبه 18/11/1382
| پاسخ :
يکشنبه 26/11/1382
|
|
|
0
سال
|
معارف اسلامي
| تعداد مشاهده:
635 بار