• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
کد: 34974

پرسش

سلام.دلیل زندگی چیه ؟ معجزه قرآن چیه ؟ اینكه یه كتاب داستانه ؟ یا كتب شعر عرب ؟ اصلا چرا عربی ؟ زبان كاملیه ؟ بهتره بدونی فارسی یا انگلیسی خیلی از اون كاملتره فقط زن و مرد و جدا نكرده.(هی-هو).....راستش من دنبال راه درستم.اگه اسلام باشه اون....اگه مسیحیت...اگه بی دینی....هر چی كه مطمین باشم كه اون درسته.اگه دلایل قانع كننده ای دارید برام بفرستید.شاد باشید.»مهیار«

پاسخ

با عرض سلام و تحیت.
دوست گرامی!
1. سؤال اولی كه ذهن شما را به خود مشغول كرده است سؤال تازه ای نیست، و هر كه به اندیشه پرداخته، یقیناً با آن مواجه شده است. سؤالات عمیق بشر همیشه تكرار می شوند.
در باره فلسفه حیات باید بگوئیم اگر بخواهیم هستی خود و جهان را بدون مبدأ باشعور، توجیه و تبیین كنیم، هیچ گاه نمی توانیم به پاسخی مناسب برای این پرسش كه هدف آفرینش و زندگی چیست؟ دست بیابیم!
اگر ما اعتقاد به خدا نداشته باشیم، هرگز نمی توانیم هدفی را برای هستی در نظر بگیریم. مادی گرایان كه جهان را بر اساس ماده انگارانه تبیین می كنند و هیچ گونه قدرتی خارج از آن را در ایجاد جهان مؤثر نمی دانند، ناگزیر به بی هدفی عالم و از آنجا به بیهودگی هستی و خلقت می رسند؛ اما الهیون با توجه به مبدأ آفرینش، زندگی را برای رسیدن به اهدافی می دانند، كه ارزش ماندن و تلاش كردن را دارد.
در آیات قرآن به این اهداف اشاراتی شده است.
در دسته ای از آیات هدف از آفرینش انسان نیل به مقام خلیفةاللهی دانسته شده است، چنان كه در قرآن می فرماید: «إنّی جاعل فی الأرض خلیفة» یعنی همانا من در روی زمین جانشین قرار خواهم داد.(بقره/30)
و در دسته ای دیگر از آیات عبودیت به عنوان هدف زندگی مطرح شده است. «ما خلقت الجن والإنس إلا لیعبدون» یعنی من جن و انس را جز برای عبادت خود نیافریدم.(ذاریات/56)
اگر انسان به وجود خالق عالم ایمان بیاورد، بهترین فلسفه او برای زندگی می تواند هماهنگی با ناموس خلقت باشد.
شاید بتوان گفت: در این صورت بهتر است سؤال این چنین طرح شود كه هدف انسان از زندگی چه باید باشد؟ چرا كه ما خود به اختیار و تصمیم خود زندگی كردن را انتخاب نكرده ایم تا خود تعیین كنیم كه چه هدفی برای زندگی داشته باشیم.
آنچه بر ما ممكن و معقول است آن است كه با توجه به این كه جهان چگونه است و ما چه موجودی هستیم، بیندیشیم كه چه هدفی برای این زندگی می بایست داشته باشیم تا شاهد خوشبختی و سعادت را در آغوش كشیم؟
بلكه خوشبختی خواهی خاص انسان است و او بی هیچ اعتقادی هم به دنبال آن است، ولی این كه خوشبختی به چیست، به ایمان و اعتقاد ما وابسته است.
واقع امر آن است كه این جهان خالقی دارد كه در شراشر اجزاء آن حضور دارد و اراده او حاكم است. هم او نظام خود را چنین معرفی كرده است: نظامی اخلاقی كه در آن زیبایی، كمال، مصلحت، وجدان انسانی و فطرت با هم هماهنگ است؛ چرا كه عالم تجلی خداوند متعال است و او مظهر همه این خوبی هاست. به عبارت دیگر مخلوق همیشه با خالق و هستی بخش خود تلائم و سازگاری دارد، بلكه تجلی و ظهور آن است؛ و لذاست كه صفات كمال الهی در كائنات كه مخلوق خدایند وجود دارد.
اخلاقی بودن نظام عالم به این معنی است كه هر عملی كه از انسان سر میزند ـ چه نیك و چه شر ـ عكس العملی دارد كه مطابق آن عمل در خیر و شر است. این عكس العمل و جزاء به انسان بازمی گردد. انسانهای نیكوكار همواره از این عدالت بهره می برند، كما این كه انسانهای بدعمل از آن گریزی نخواهند داشت.
هماهنگی بین زیبایی، كمال، مصلحت و وجدان و فطرت انسانی نیز بدان معنی است كه در نظام عالم تزاحمی بین زیبایی حقیقی و كمال واقعی و مصلحت نیست، و می توان همه را با هم بدست آورد، بلكه نمی توان مدعی یكی بدون دیگری شد؛ كما این كه احساسات و فطرت انسانی هم فی الجمله در راستای همین زیبایی جویی، كمال طلبی و مصلحت خواهی انسان را راهنمایی می كند.
اگر نظام عالم و وجود انسان را با چنین تصویری ببینیم ـ همچنانكه ادیان الهی تعریف كرده اند ـ راه معلوم و هدف مشخص و مسیر شیرین است:
دل دادن به فطرت انسانی و كمال طلبی، با اعتماد بر این كه خدا ضامن خوشبختی ماست. بلكه همین اعتقاد و عمل خود نمونه ای از خوشبختی است. و گذشت كه طلب خوشبختی جزء خمیره انسان و مادر فطریات انسانی است.
آدمی با زندگی بر اساس فطرت احساس خوشبختی می كند. اگر امروزه جوامع انسانی را خوشبخت نمی بینیم، از آن روست كه زندگی خود را بر اساس فطرت تنظیم نكرده اند، والا خوشبختی را در داشته های خود می یافتند.
فطرت خود راه را به انسان نشان می دهد. راهی كه نفس پیمودن آن، ولو به مقصدی نرسی، خود مقصد است.
« من یهاجر فی سبیل الله یجد فی الارض مراغما كثیرا و سعه و من یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله ثم یدركه الموت فقد وقع اجره علی الله و كان الله غفورا رحیما»(النساء/100)
معنای آیه این است كه هر كس در راه خدا هجرت كند (عرفا هجرت را تعبیر دیگری از سلوك طریق انسانیت برای وصول به كمال انسانی می دانند) در زمین آسایش و گشایش خواهد یافت؛ و هر كس از خانه خویش (به تعبیر عرفا خود خواهی) بدرآمد و سالك راه خدا شد و در راه ماند و توفیق به پایان رساندن طریق نشد، خدا با فضل و رحمت خویش با او رفتار خواهد كرد (و راه باقی مانده را با بال ملائك خواهد پیمود) و خداوند آمرزنده و مهربان است.
در زندگی بر اساس فطرت، انسان با طبیعت، با انسانهای دیگر، با خدا و ـ از همه مهمتر ـ با خودش دوست است. و چه چیزی سعادت بخش تر از آن كه انسان با خودش دوست باشد. دوستی باخود است كه اقتضا می كند انسان با خدای خودش، و به تبع آن با طبیعت اطرافش و با انسانهای دیگر دوست باشد. اگر زندگی را دوست خود و یا عین دوستی دانستید، زندگی كردن دلیلی در خارج خود جستجو نمی كند. هیمن دوستی با عالم است كه خود بخود ما را خلیفةالله می كند، و عبودیت خدا را به ما پیشكش می نماید.
داستانی از مولوی معروف است كه شخصی در آرزوی گنج ـ كنایه از خوشبختی و سعادت ـ بود. در خواب دید كه هاتفی به او می گوید بر سر فلان تپه برو و تیری در كمان كن و رها ساز؛ هر جا اصابت كرد آنجا را حفر كن كه گنج در آن جا است. شخص بر سر آن تپه رفت، تیر را در كمان كرد و تا قدرت داشت زه كمان را كشید، ولی حیران بود كه به كدام سو پرتاب كند. همه جهات را امتحان كرد و محل اصابت را كاوید، ولی به گنج نرسید. حیران از خواب خود و حكمت آن بود كه مجددا آن هاتف غیبی را در خواب دید كه به او می گوید: ما به تو گفتیم تیر را در كمان كن، ولی نگفتیم زه آن را بكش. تیر را در كمان بگذار و رها كن. آن شخص به دستور جدید عمل كرد. تیر را در كمان گذاشت و بدون آن كه زه را بكشد رها كرد؛ تیر بر زمین و جلوی پای آن شخص افتاد. آن جا را كاوید و گنج را یافت.
جناب مولوی زندگی انسان را به این داستان تشبیه می كند و می گوید ما گمان می كنیم خوشبختی در دور دست هاست؛ غافل از آن كه سعادت در پیش پای ما است؛ اگر در صراط باشیم و قدر بدانیم.
مولوی در پایان می گوید:
"ای كه هستی اقرب از حبل الورید تیـر فكرت را فكندی تو بعید"
"ای كـمـان و تیـر ها انداختـه گنـج نزدیك و تو دور انداخته"
برای مطالعه بیشتر می توانید به كتاب "مبانی انسان شناسی در قرآن" تألیف عبدالله نظری، مراجعه كنید.
2. در مورد این كه نوشته اید معجزات قرآن چیست، باید بگوئیم جهات مختلفی برای اعجاز قرآن ذكر كرده اند و كتابهائی نیز در این رابطه به رشته تحریر درآمده است كه در هر یك از آنها جنبه و یا جوانبی از اعجاز كلام الهی مطرح شده است؛ بعضی از این جهات عبارتند از: فصاحت و بلاغت قرآن، هماهنگی و عدم اختلاف در آیات، اشاره به بسیاری از اكتشافات علمی و....
اگر مایل بودید به كد 35474، از تازه های بخش مشاوره مذهبی مراجعه كنید كه ما به سؤالی در این ارتباط پرداخته ایم.
3. قرآن هر چند به ذكر داستان پیامبران پرداخته، ولی این بدان معنا نیست كه قرآن كتاب داستانی است. داستانهای قرآن ذكر وقایع تاریخی برای تذكّر، عبرت، هشدار و یا پیامهایی دیگر است، و با قصه لیلی و مجنون و حسین كرد شبستری و... تفاوت دارد، گر چه آنها هم بی حكمت نیستند.
در ادبیات ایران، كتابهائی مانند بوستان سعدی را جزء طبقه ادبیات تعلیمی قرار می دهند، بعضی قائلند كه غرض این كتاب آموزش و پرورش است در حالی كه بسیاری از مطالب آن به صورت داستان است.
این كه نوشته اید قرآن یك كتاب شعر است، باید بگوئیم طبق تعریفهای علمی كه دانشمندان ادب از شعر كرده اند قرآن جزء مجموعه اشعار شمرده نمی شود. البته به قول بعضی از دانشمندان علوم ادبی انسجام در معنا، به انسجام در كلام منجر می شود؛ یعنی هر گاه نظم و ترتیب در معانی به درستی رعایت شود، زیبائی لفظی نیز در كلام پدیدار می شود.
البته از لحاظ ادبی، قرآن بسیاری از فنون را جمع كرده است. در ادبیات فارسی شاهنامه تنها یك متن حماسی است، در این متن از موضوعات عاشقی و طرب انگیز خبری نمی بینیم؛ بوستان سعدی نیز یك كتاب تعلیمی است و سخنی از حماسه و تراژدی در آن نیست، هر چند سعدی خود مدعی است كه در این زمینه نیز كم از فردوسی ندارد، ولی آگاهان می دانند كه این سخن توخالی است؛ سخن حافظ غزلهای عاشقانه است، و در ظاهر گونه ای از ادبیات غنائی است. این ها همه و همه در یك دسته شاهكارهای ادبی جای دارند، ولی هیچ یك از آنها جامع تمامی مطالب و انواع شاخه های ادبی نیستند. ولی قرآن آن گاه كه به ذكر داستانهای حماسی می پردازد در اوج سخنوری است، و آنگاه كه داستانی عاشقانه را مطرح می كند از این شكوه چیزی كاسته نمی شود، در عین حال ادبیات تعلیمی در همه زمینه ها رعایت شده است، البته اگر با تأمل و به دیده انصاف بنگرید! واقعیت آن است كه از لحاظ محتوای ادبی نیز نمی توان نمونه ای مشابه برای قرآن در ادبیات جهان بیابیم. بله، باید عربی را به خوبی دانست و سپس قضاوت كرد.
زبان عربی گذشته از آن كه زبان قرآن است، شاید به جرأت بتوان آن را كامل ترین زبان دنیا نامید. این تنها یك ادعا نیست بلكه بسیاری از زبان شناسان شرق و غرب به این نكته معترف هستند.
آیا تا به حال به فلسفه وجود تشدید، كه در كلام عربی است فكر كرده اید، می دانید كه یكی از معانی جنبی تشدید، تأكید مطلب است. آیا در زبان فارسی سره تشدید وجود داشته است!؟
آیا دستور زبان عربی را با سایر دستور زبان ها مقایسه كرده اید؟
آیا قواعد منسجم ادبیات عرب همانند ادبیات بی قاعده انگلیسی است؟
آیا می دانید دستور زبان فارسی ـ چه رسد به زبان انگلیسی ـ چند قرن پس از دستور زبان عربی به نگارش درآمده است؟ و با این حال، هنوز تا چه اندازه از قواعد زبان عربی متأثر می باشد؟!
آیا می دانید نقد ادبی از زبان عربی به فارسی راه یافته است؟
آیا می دانید علم معانی، بیان و بدیع از زبان عربی نشأت گرفته است؟
و بیشتر آثار فارسی اقتباس از تألیفات عربی است؟
آیا می دانید مباحث عروض و قافیه و صنایع ادبی در شعر پس از گذشت چندین قرن به ادبیات فارسی راه یافته است؟
نگارنده، شاید خود تخصصی در ادبیات نداشته باشد، ولی با كاوشگران بسیاری در عرصه ادبیات فارسی و عربی هم كلام بوده، و حرف آموخته است. اینها اعتقادات و اعترافات آنها است. از این رو گفتاری كه در اینجا مطرح می كنیم از روی احساسات دینی نیست.
دوست گرامی! كامل بودن زبان عربی تنها به جدا بودن زن از مرد (هو ـ هی) نیست!
با آرزوی توفیق.
مشاوره مذهبی ـ قم.

مشاور : موسسه ذکر | پرسش : يکشنبه 18/8/1382 | پاسخ : چهارشنبه 28/8/1382 | | | 0 سال | معارف اسلامي | تعداد مشاهده: 99 بار

تگ ها :

UserName