• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 15
تعداد نظرات : 16
زمان آخرین مطلب : 4681روز قبل
داستان و حکایت


کریم خان زند هر روز صبح علی الطلوع تا شامگاه برای دادخواهی ستمدیدگان، رفع ستم و احقاق حقوق مردم در ارک شاهی می نشست و به امور مردم رسیدگی می کرد. یک روز مردک حقه باز و چاپلوسی پیش آمد و همین که چشمش به کریم خان افتاد، شروع به های و های گریستن کرده و سیلاب اشک از دیدگان فرو ریخت، او طوری گریه می کرد که هق و هق هایش اجازه سخن گفتن به او نمی داد.
شاه که خود را وکیل الرعایا می نامید؛ دستور داد او را به گوشه ای برده، آرام کنند زان پس به حضور برسد. مردک حقه باز را بردند و آرام کردند و در فرصت مناسب دیگری به حضور کریم خان آوردند.

کریم خان قبل از آنکه رسیدگی به کار او را آغاز کند نوازش و دلجویی فراوانی از وی به عمل آورد و آنگاه از خواسته اش جویا شد. آن مرد گفت: “من از مادر کور و نابینا متولد شدم و سالها با وضع اسف باری زندگی کرده و نعمت بینایی و دیدن اطراف و اکناف خود محروم بودم تا اینکه روزی افتان خیزان و کورمال خود را روی زمین کشیدم و به سختی به زیارت آرامگاه پدر شما رفته و برای کسب سلامتی خود، متوسل به مرقد مطهر ابوی مرحوم شما شدم. در آن مزار متبرک آنقدر گریه کردم که از فرط خستگی ضعف،‌ بیهوش شده ، به خواب عمیقی فرو رفتم! در عالم خواب و رویا، مردی جلیل القدر و نورانی را دیدم که سراغ من آمد و گفت: ابوالوکیل پدر کریم خان هستم. آنگاه دستی به چشمان من کشید و گفت برخیز که تو را شفا دادم! از خواب که بیدار شدم،‌ خود را بینا دیدم و جهان تاریک پیش چشمانم روشن شد! این همه گریه و زاری امروز من از باب تشکر و قدر دانی و سپاسگذاری از والد ماجد شما بود!”.

مردک حقه باز که باادای این جملات و انجام این صحنه سازی مطمئن بود کریم خان را خام کرده است، منتظر دریافت صله و هدیه و مرحمتی بود که مشاهده کرد کریم خان برافروخته شده، دنبال د‍ژخیم می گردد! موقعی که دژخیم حاضر گردید کریم خان دستور داد چشمان مرد حقه باز را از حدقه بیرون بکشد! درباریان و بزرگان قوم زندیه به دست و پای کریم خان افتادند و شفاعت مرد متملق و چاپلوس را کرده و از وکلیل الرعایا خواستند از گناه او در گذرد. کریم خان که ذاتا آدم رقیق القلبی بود، خواهش درباریان و اطرافیان را پذیرفت، ولی دستور داد مرد متملق را به فلک بسته، چوب بزنند!

هنگامی که نوکران شاه مشغول سیاست کردن مرد حقه باز بودند کریم خان خطاب به او گفت: “مردک پدر سوخته! پدر من تا وقتی زنده بود در گردنه بید سرخ، خر دزدی می کرد من که مقام و مسند شاهی رسیدم عده ای متملق برای خوشایند من و از باب چاپلوسی برایش آرامگاهی ساختند و مقبره ای برپا کردند و آنجا را عنیان ابوالوکیل نامیدند. اکنون تو چاپلوس دروغگو آمده ای و پدر خر دزد مرا صاحب کرامت و معجزه معرفی می کنی؟! اگر بزرگان مجلس اجازه داده بودند دوباره چشمانت را در می آوردم تا بروی برای بار دوم از او چشمان تازه و پر فروغ بگیری!” .
مردک سرافکنده و شرمسار به سرعت از پیش او رفت و ناپدید شد.
برگرفته از کتاب هزار دستان نوشته اسکندر دلدم

دوشنبه 13/4/1390 - 20:33
شعر و قطعات ادبی
بیخودی پرسه زدیم صبحمان شب بشود

بیخودی حرص زدیم سهممان کم نشود

ما خدا را با خود سر دعوا بردیم و قسم ها خوردیم

ما به هم بد کردیم

ما به هم بد گفتیم

ما حقیقت ها را زیر پا له کردیم

و چه حظی بردیم که زرنگی کردیم

روی هر حادثه ای حرفی از پول زدیم

از شما میپرسم:

ما که را گول زدیم؟؟؟؟؟؟



دکتر شریعتی
دوشنبه 13/4/1390 - 20:26
شعر و قطعات ادبی
ای آنکه در نگاهت حجمی زنور داری
کی از مسیر کوچه قصد عبور داری؟

چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابی
ای آنکه در حجابت دریای نور داری

من غرق در گناهم، کی می کنی نگاهم؟
برعکس چشمهایم چشمی صبور داری

از پرده ها برون شد، سوز نهانی ما
کوک است ساز دلها، کی میل شور داری؟

در خواب دیده بودم، یک شب فروغ رویت
کی در سرای چشمم، قصد ظهور داری؟
دوشنبه 13/4/1390 - 20:17
شعر و قطعات ادبی

به دنبـال خـدا نگـرد

 

خدا در بيابان هاي خالي از انسان نيست

خدا در جاده هاي تنهاي بي انتها نيست

به دنبالش نگرد

خدا در نگاه منتظر کسي است که به دنبال خبري از توست

خدا در قلبي است که براي تو مي تپد

خدا در لبخندي است که با نگاه مهربان تو جاني دوباره مي گيرد

خدا آنجاست در جمع عزيزترينهايت

خدا در دستي است که به ياري مي گيري

در قلبي است که شاد مي کني

در لبخندي است که به لب مي نشاني

خدا در بتکده و مسجد نيست

گشتنت زمان را هدر مي دهد

خدا در عطر خوش نان است

خدا در جشن و سروري است که به پا مي کني

خدا را در کوچه پس کوچه هاي درويشي و دور از انسان ها جست و جو مکن

خدا آنجا نيست

او جايي است که همه شادند

و جايي است که قلب شکسته اي نمانده

در نگاه پرافتخار مادري است به فرزندش

در نگاه عاشقانه زني است به همسرش

بايد از فرصت هاي کوتاه زندگي جاودانگي را جست

 

دوشنبه 30/3/1390 - 20:50
سخنان ماندگار
انسان های بزرگ در باره عقاید سخن می گویند انسان های متوسط در باره وقایع سخن می گویند انسان های كوچك پشت سر دیگران سخن می گویند انسان های بزرگ درد دیگران را دارند انسان های متوسط درد خودشان را دارند انسان های كوچك بی دردند انسان های بزرگ عظمت دیگران را می بینند انسان های متوسط به دنبال عظمت خود هستند انسان های كوچك عظمت خود را در تحقیر دیگران می بینند انسان های بزرگ به دنبال كسب حكمت هستند انسان های متوسط به دنبال كسب دانش هستند انسان های كوچك به دنبال كسب سواد هستند انسان های بزرگ به دنبال طرح پرسش های بی پاسخ هستند انسان های متوسط پرسش هائی می پرسند كه پاسخ دارد انسان های كوچك می پندارند پاسخ همه پرسش ها را می دانند انسان های بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند انسان های متوسط به دنبال حل مسئله هستند انسان های كوچك مسئله ندارند انسان های بزرگ سكوت را برای سخن گفتن برمی گزینند انسان های متوسط گاه سكوت را بر سخن گفتن ترجیح می دهند انسان های كوچك با سخن گفتن بسیار، فرصت سكوت را از خود می گیرند.
پنج شنبه 2/4/1390 - 20:46
خواستگاری و نامزدی

زندگی چیدن سیبی است که باید چید و رفت

زندگی تکرار پاییز است که باید دید و رفت

زندگی رودی است جاری هر که آمد

کوزه ای شادمان پر کرد و مشتی آب نوشید و رفت

قاصدک  این کولی خانه بدوش روزگار

 کوچه گردیهای خود را زندگی نامید و رفت...

 

دوشنبه 22/7/1387 - 8:8
رمضان

عارف وارسته ملكى تبریزى درباره عید فطر آورده است: «عید فطر روزى است كه خداوند آن را از میان دیگر روزها بر گزیده است و ویژه هدیه بخشیدن و جایزه دادن به بندگان خویش ساخته و آنان را اجازه داده است تا در این روز نزد حضرت او گرد آیند و بر خوان كرم او بنشینند و ادب بندگى بجاى آرند، چشم امید به درگاه او دوزند و از خطاهاى خویش پوزش خواهند، نیازهاى خویش به نزد او آرند و آرزوهاى خویش از او خواهند و نیز آنان را وعده و مژده داده است كه هر نیازى به او آرند، برآورده و بیش از آنچه چشم دارند به آنان ببخشند و از مهربانى و بنده‏ نوازى، بخشایش و كارسازى در حق آنان روا دارد كه گمان نیز نمی‏برند.»

عید سعید فطر پیشاپیش مبارك

سه شنبه 9/7/1387 - 8:39
ادبی هنری

" بردن ، همه چیز نیست ، اما تلاش برای بردن چرا " 

 لومباردی - مربی راگبی

"پیروزی آن نیست که هرگز زمین نخوری، آنست که بعد از هر زمین خوردنی برخیزی." مهاتما گاندی
چهارشنبه 3/7/1387 - 10:57
ادبی هنری

"حیات درختان در بخشش میوه است . آنها می بخشند تا زنده بمانند ، زیرا اگر باری ندهند خود را به تباهی و نابودی کشانده اند " 

 جبران خلیل جبران - متفکر و مصلح لبنانی

چهارشنبه 3/7/1387 - 10:52
رمضان

ابن ابى عمیر از صادق آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین روایت مى‏كند كه حضرت فرمود: «تقول فى العشر الاواخر من شهر رمضان كل لیلة: «اعوذ بجلال وجهك الكریم ان ینقضى عنى شهر رمضان او یطلع الفجر من لیلتى هذه و لك قبلى تبعة او ذنب تعذبنى علیه یا رحمن یا رحیم‏» در دهه آخر از ماه مبارك رمضان هر شب مى‏گویى، پناه مى‏آورم به جلال و جمال كریمت، از اینكه سپرى شود ماه رمضان از من، یا صبح امشبم بدمد، در حالى كه تراست از ناحیه من گناهى یا بدى و دینى كه عذابم كنى بر آن، اى رحمان و رحیم. این دعا در كتاب شریف من لا یحضره الفقیه و مفاتیح الجنان، قسمت اعمال شبهاى دهه آخر ماه رمضان، آمده است.

چهارشنبه 3/7/1387 - 10:42
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته