عزت نفس
10.
پدرم در عین فقر و ناداری، آقا بود و تا آن روز شنیده نشد که فقیری بدان پایه از
آقایی رسیده باشد.
11.
در روز واپسین، حقیقت نور و روشنایی پدرم - جز انوار طیبه محمد و آل محمد(ع)- همه
خلایق را تحت الشعاع قرار خواهد داد.
12.
نخستین بار که پدرم مرا در حال نماز همراه رسول خدا(ص) دید، گفت: پسرم! از عموزاده
خود جدا مشو؛ چه این که تو با پیوستن به او از انواع مهالک و سختی ها در امان
خواهی بود . سپس گفت: راه مطمئن در همراهی محمد است.
13.
من نخستین کس بودم که به رسول خدا(ص) گروید و نیز آخرین فرد بودم که از وی جدا گشت
و او را به خاک سپرد.
14.
هفت سال تمام، خدای را پرستش کردم پیش از آن که کسی از این امت به پرستش خدا
پردازد. آواز فرشتگان را می شنیدم و روشنایی حضور آنان را می دیدم ( و این در حالی
بود که پیامبر خدا(ص) از دعوت علنی به اسلام خاموش بود).
15.
من پیوسته در پی پیامبر روان بودم؛ چنانکه بچه در پی مادر.
هر
روز برای من، از اخلاق خود نمونه ای آشکار می ساخت و مرا به پیروی از آن وامی
داشت.
در
سال ( چند روزی را) در غار " حرأ" خلوت می گزید( و به عبادت می پرداخت).
من
او را می دیدم و جز من کسی او را نمی دید. آن روز جز خانه ای که رسول خدا(ص) و
خدیجه در آن بودند و من سومین آنان بودم؛ در هیچ خانه دیگری اسلام راه نیافته بود.
(
همان روزها) روشنایی وحی و رسالت را می دیدم و عطر نبوت را در مشام خود حس می
کردم.
16.
من از میان مسلمین با هیچ کس به طور خصوصی رابطه نداشتم. تنها کسی که با او مانوس
بودم و به او اعتماد داشتم و از مصاحبتش آرامش می یافتم و همواره خود را به او
نزدیک می ساختم شخص رسول اکرم(ص) بود. او مرا از کودکی در دامن خود پروراند و در
بزرگی منزل و ماوا داد و هزینه زندگی مرا بر عهده گرفت. با وجود او، من از این که
در پی یافتن کاری باشم و یا کسبی نمایم، بی نیاز بودم و زندگی خود وخانواده ام بر
عهده آن جناب بود.