روزی روزگاری در یکی از محله های پایین شهر خانه ای بود محقر که در آن خبرایی بود !
منقلی برپا بود و عده ای دور منقل با حالات مختلف مانند دمر ، چهار زانو درازکش نشسته بودند و سیخ رو داغ می کردند . صاحب منقل محسن خسرو نامی بود که شهرتش تا چین و ماچین یکی رو برچین می رفت و می اومد و دیگری ممل نامی بود که در تمام شهر همیشه دودی تهران معروف بود و همه او را می ستاییدند زیرا سیخ داغ کن خوبی بود . دیگری جعفر بود که امروز رو مهمون محسن خسرو بود و زیاد با دود و این جور چیزا حال نمی کرد [شاید اهل شیشه و پلاستیک باشه ] دور تر از همه جوانی خوشتیپ با نام حسن یا علیرضا و یا هومن نشسته بود و به منقل نگاه می کرد که چه قدر زیبا می سوزد و گاهی هم اس ام اس می زد و منتظر پاسخش می نشست .
اما پای این منقل چه خبر بود چه چیزی گفته می شد و چه چیزی شنیده میشد با هم بریم بشینیم پای صحبتهای پا منقلی .
محسن : ممل داغش کن ، بیا بگیر بذا سرش .
ممل : بده من خوبه بیا داغه . جعفر سیگارو بده .
جعفر : بچه ها من برم دیر وقته .
ممل : چرا نمی زنی ؟
جعفر :بهم نمی سازه .
محسن : جعفر اهل منقل نیست ، چیزای بالاتر می زنه .
جعفر : نه بابا خیلی وقتیه گذاشتم کنار .
ممل : محسن یه به مهدی بزنگ بگو بش از این جنسای ناب بیاره .
محسن : چشم ممل جون . بذا ، شروع کرد به گرفتن شماره ، آهان گرفتش : الو مهدی خوبی داش . چی کاره ای داشی ، بیا اینجا خونه ی ما ، آره بلدی دیگه آره همون جا آره عمو داری میای از اون جنسای اصل و نابت بردار بیار اینجا منقل روشنه . منتظرما . یادت نره . آفرین وردار بیار من اینجا منتظرتم .
حسن : بچه ها شنیدید یه عده وجود دارند که میگند زمین گرد نیست .
ممل : بابا به ما چه که زمین گرده یا گرد نیست .
محسن : این گمینی هم بیاریم منقلیش کنیم موافقید .
ممل : فک نکنم اهل منقل باشه .
جعفر : کمتر از شیشه تو کارش نیست .
صدای در همه رو از حال خودشون خارج می کنه
محسن : کیه ینی ؟
ممل : باید مهدی باشه با مک لارنش اومده .
جعفر : ینی به این زودی ؟
حسن : من برم در رو باز کنم .
محسن: آفرین . رو به بچه های دیگه می کنه و یواش میگه : این حسن خیلی پسر گلیه ،
ممل : اهل منقل هست ؟
جعفر : فک نمی کنم منقلی باشه .
صدای مهمونها همه رو شوکه کرد : یاالله یاالله صاب خونه مهمون نمی خوای .
محسن با صدای بلند : بغرما . بفرما .
حمید و محمد [دوستدار یو و مجنون صفت ] وارد اتاق میشند و حمید با دیدن منقل میگه : به به منقل هم که روشنه من برم خودمو بسازم به سرعت میره پشت منقل و یه سخ میذاره تا داغ شه .
محسن : سلام محمد جون می دونی چند وقته که ندیدمت یه ماچ بده عمو . بوس بوس . بیا محمد بیا بشین یه سیخ بزن ، جنسش اصله اصله بیا بزن ضرر نمی کنی .
محمد : محسن جون من دیگه نمی کشم باور کن نمی تونم بکشم .
ممل : یه شب که هزار شب نمیشه . بیا بزن هیچ چی نمیشه .
محسن : چیه از زنت می ترسی !!!
محمد : محسن حالا که این طور شد بیایید بچه ها اینم ده ساعت نابه ناب بیا ممل داغش کن گرفته بودم شب یواشکی بزنم .
حمید یه پک میره و میگه : آخ که دلم لک زده بود واسه منقل . اونقدر به ما شیشه دادند تو تبیان !
جعفر : ممل برا منم داغ کن بده هوس کردم
ممل : آفرین پسر حالا عاقل شدی .
حسن : بچه ها منم بیام جلو ؟
ممل : بیا این داغه بگیرش .
صدای دوباره ی در یک لحظه سکوت را شاه مجلس می کند .
ممل : مهدیه این دفعه .
محسن : بذا برم ببینم .
محسن به طرف در می ره و با دیدن مهدی می گه : سلام مهدی جون بیا تو آوردی دیگه ؟
مهدی : آره ، دیر شد ، سر همین جنسا بود ، ما رفتیم موسسه من سر خانم گل رو گرم کردم امیر هم یواشکی از رو میزش دو دره کرد . این اصله اصله محسن .
محسن : امیر حیدری هم باهاته ؟
مهدی : آره
محسن : پس کو ؟
مهدی: همنجا بود . ای بابا تو ماشین گیر کرده .
مهدی : امیر بیا بیرون اون تو چرا موندی . آخ ببخشید حواسم نبود در رو بستم . بذار من برم بازش کنم .
امیر حیدری : کیفم رو بده از صندوق . سلام به تو محسن جان .
محسن : سلام امیر بیا تو
امیر در گوشی به محسن میگه : منقل داغه داغه دیگه ؟
محسن : آره بیا تو ممل پاشه .
امیر با ورود به اتاق بلند میگه : درود بر همگیه پا منقلیها . بیایید جنس ناب
ممل : بده به من داغش کنم .
امیر حیدری: یه دونه داغشو بده من . آهان ، به به چه طعمی .
محسن : یادش بخیر قدیما .
محمد : آره چه روزایی بود .
حمید : همیشه منقل بچه ها روشن بود منم بودم .
ممل : قدیما خدایا شکرت که هنوز سالمیم .
مهدی : دیگه اون زمونا تکرار نمیشه سیخو بده به من جعفر .
محسن : الان دور دروه پناه 60 و ماندگاری و مای میل و مهدی 313 و سعیدان و سیب سرخ و موف لاین و مکس 2000 هستش .
ممل : اوه اوه آنشرلی رو یادت رفت .
مهدی : من برای آیندش نگرانم .
محسن : این آنه ای که من میشناسم ، هیچ مشکلی براش پیش نمیاد ، فقط جدیدا زیاد پا منقل میشینه .
محمد : اینا همش دوره ایه زودی از سرشون میفته .
جعفر : درمورد آنشرلی این طوری صحبت نکنین !
محسن زیر لب میگه : کاسه ی داغ تر از آش !
دوباره صدای در اون حال رو از بین برد .
محسن : حسن جون برو در رو باز کن .
حسن : باشه محسن جان .
بعد از چند دقیقه حسن کاسه به دست بر می گرده محسن از جاش بلند میشه و میگه : کی بود حسن ؟
حسن : خانم نوای آسمانی آش آورده .
مهدی : دستش درد نکنه .
ممل : محسن برو یه چند تا کاسه دیگه هم بگیر .
محسن : من بهتون قول میدم کاسه ای زیر نیم کاسس . بذار کاسشو بشورم برم بش بدم ببینم چه خبره . ممل داعش کن تا بیام .
ممل : برو سریع بیا .
محسن کاسه رو میشوره و میره جلوی در .
محسن : سلام نوا چه طورسنی ؟
نوا : اون تو چه خبره ؟
محسن : مگه فضولی . بذا ببینم اون کیه پشت چراغ برق قایم شده .
نوا : اه عشق آبیه دیگه .
محسن : چیه اومدین آمار بگیرین ؟ اون آنشرلی قرستادتون .
نوا : چیییییییییی می گییییییییییی ؟
مجسن : برو مزاحم نشو برو .
محسن در رو می بنده و به طرف اتاق بر می گرده .
ممل : چی بود چی شد چی گفت ؟
محسن : اومده بود آمار بگیره . ولش کن بابا اینا همشون منتظرند یه سوتی از ما بگیرند .
مهدی : من می گم ما باید آنشرلی رو نیست و نابودش کنیم .
جعفر : نه این درست نیست .
محمد : همه اولش همین طوریند بعد خودش کم کم مصرفش کم میشه .
مهدی : من خودم روزی چند بار خودمو توپ می کردم ولی الان که دیگه نه نمی تونم باید تو غرفه باشم .
حمید : راستی چی شد محسن چرا اخراج شدی ؟ ممل داغش کن
محسن : بابا مگه نمی بینی وعضمو باید خودمو بسازم . تو نمایشگاه نمی تونستم . این مهدی و امیر سر حالند . من که مثل اینا نیستم . باید برم تو ترک . بین بچه ها فقط ماندگاریه که با شدت معتادی تا امروز وایستاده و داره دوش به دوش همه کار میکنه . ما که این اعتیاد کمرمون رو شکسته .
ممل : بچه ها اصلا میشه ترک کرد ؟
مهدی : فقط اراده میخواد .
حمید : نه مهدی مهم تصمیمه .
مهدی : خوب اراده می خواد دیگه .
محمد : باید زن بگیرین یه زن خوب که بتونه ترکتون بده .
ممل : من که هربار اومدم ترک کنم نشد .
امیر : کار گیر بیارین همه چیز درست میشه انشاءالله .
جعفر : به نظر من حرمت ها از بین رفته .
حسن : میگن دارویی اومده که ...
محسن : باز تو حرف زدی ! بشین اونجا حرف نزن دیگه ! ممل ماهواره رو روشن کن الان فیلم بهروز شروع میشه .
ممل : کدومش ؟
محسن : رضا موتوری
محمد : من عاشقشم .
بدین ترتیب اون شب با تمام حرفایی که زده شد به پایان رسید .
با تشکر از همگی که به گفت و گوی پا منقلی چند تن از معتادان کهنه کار تبیان توجه کردین .