نامه به حافظ در گله از شعر و شاعری
شاعر خوش قریحه و طناز
حضرت حافظ سخن پرداز
وضع و اوضاع تان که مطلوب است
حال شاخ نبات تان خوب است
نان داغ و یک استکان چایی
باش مهمان ما که آقایی
از نوک پا گرفته تا گردن
می شود دورتان بگردم من
هی بسازم غزل برای شما
هی بریزم غزل به پای شما
گوش کن خواجه حافظ شیراز
وسط نامه یک پرانتز باز
می شود بعد من زبانم لال
باغزل های من بگیری فال
گاهی اوقات خسته گاهی خوب
اگر از حال ما بخواهی خوب
همه خوبیم و جایتان خالی
می رساند سلام سلمانی
یک سلام قشنگ و مامانی
به زرویی رسید تا نوبت
بنده دیگر نمی کنم صحبت
مردی از جنس شعرهای کهن
مثل او شاعری ندیدم من
فاصله بین اوست تا بقیه
فرق دارد همیشه با بقیه
پس همین جا بدون هیچ دلیل
باقی قصه می شود تعطیل
راستی بی خبر نباشی هان
تا که یادم نرفته حافظ جان
شاعران غیور این پهنه
شاعران همیشه در صحنه
در تمام خطوط فعالند
اهل ذوق و لطیف و باحالند
من هم از این خطوط رد شده ام
تا کمی شاعری بلد شده ام
شاعر بی قرار و خسته منم
آمدم تا تفألی بزنم