• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
فرهنگ پایداری (بازدید: 1552)
شنبه 20/4/1388 - 11:19 -0 تشکر 131293
منطق شهید"آیا شهادت همان خودكشی است؟"

هرکس و هرگروهی منطقی دارد، یعنی طرز تفکری دارد. هرکس پیش خود معیارها و مقیاسهایی دارد و با آن معیارها و مقیاسها درباره کارها و بایدها و نبایدها قضاوت می کند.

شهید منطق ویژه ای دارد «منطق شهید» را با منطق افراد معمولی نمی شود گنجاند. منطق او بالاتر است، منطقی است آمیخته با منطق عشق از یک طرف و منطق اصلاح و مصلح از طرف دیگر. یعنی ترکیبی از دو منطق زیر:

  • منطق یک مصلح دلسوخته برای اجتماع خودش
  • منطق یک عارف عاشق لقای پروردگار خودش


و به تعبیر دیگر اگر شور یک عاشق عارف را با منطق یک مصلح با همدیگر ترکیب بکنید از آنها منطق شهید در می آید. شاید این تعریف هم نارسا باشد. لهذا می بینیم وقتیکه اباعبداللهعلیه‌السلام می خواهد بطرف کوفه بیاید، عقلای قوم ایشان را منع می کنند و می گویند: آقا این کار منطقی نیست و راست هم می گفتند، منطقی نبود، با منطق آنها که منطق یک انسان عادی و معمولی است که بر محور مصالح و منافع خودش فکر می کند و منطق منفعت و منطق سیاست است، آمدن اباعبدالله منطقی نبود. امام حسین که منطق بالاتری دارد.

منطق شهید منطق سوختن و روشن کردن است.


منطق حل شدن و جذب شدن برای احیای جامعه است. منطق دمیدن روح به اندام مرده ارزشهای انسانی است. منطق حماسه آفرینی است. منطق دورنگری، بلکه بسیار دورنگری است. اینکه هاله ای از قدس دور کلمه شهید را گرفته است و این کلمه در میان همه کلمات عظیم و فخیم و مقدس وضع دیگری دارد، برای همین جهت است.

اگر بگویم قهرمان، ما فوق قهرمان است بگویم مصلح، مافوق مصلح است. هرچه بخواهم بگویم مافوق اینهاست.

شهید، شهید کلمه دیگری جای این کلمه را هرگز نمی گیرد و نمی توان بگیرد.

منبع:مقاله شهادت؛مرتضی مطهری

یاران مردانه رفتند؛ اما هنوز تکبیر وفاداری‌شان از مناره‌های غیرت این دیار به گوش می‌رسد. یاران عاشقانه رفتند؛ اما هنوز لاله‌های سرخ دشت‌های این خاک به یمن آنان به پا ایستاده‌اند.

 انجمن فرهنگ پایداری


دوشنبه 22/4/1388 - 11:47 - 0 تشکر 132087

چرا شهدا از مرگ نمی ترسیدند؟

منطق آنها چه بود؟

تعریف آنها از مرگ چه بود؟

یاران مردانه رفتند؛ اما هنوز تکبیر وفاداری‌شان از مناره‌های غیرت این دیار به گوش می‌رسد. یاران عاشقانه رفتند؛ اما هنوز لاله‌های سرخ دشت‌های این خاک به یمن آنان به پا ایستاده‌اند.

 انجمن فرهنگ پایداری


سه شنبه 23/4/1388 - 16:26 - 0 تشکر 132471

به نام اولین و آخرین………

سوالاتون اسمونی و متفکرانه بودن .

چون منطقشون ایثار بود از مرگ نترسیدن وچون تعبیرشون از مرگ رسیدن بود نه جداشدن به منطق ایثار رسیدن وحالا جسما نیستن.

در دنیای سایه ها بی وفایی معنا ندارد تا وجود خورشید با تو می مانند


و من چه کودکانه
خاکستر سرد زمان را
به اميد سايه اي بر ديوارها
به پرواز مي خواندم 

چهارشنبه 24/4/1388 - 10:51 - 0 تشکر 132670

منطق شهید

"رویکرد شهید به شهادت"

شهید از شهادت نمی ترسد چون شهادت را عزت ابدی می داند.

شهید به واسطه توکلی که به خداوند دارد از مرگ نمی ترسد.

شهید معتقد است،حتی اگر بمیرد هم پیروزی واقعی است.

(شهادت در راه خداوند،زندگی افتخار آمیز ابدی و چراغ هدایت ملتهاست)

                                                                                        امام خمینی(ره)

یاران مردانه رفتند؛ اما هنوز تکبیر وفاداری‌شان از مناره‌های غیرت این دیار به گوش می‌رسد. یاران عاشقانه رفتند؛ اما هنوز لاله‌های سرخ دشت‌های این خاک به یمن آنان به پا ایستاده‌اند.

 انجمن فرهنگ پایداری


چهارشنبه 24/4/1388 - 12:53 - 0 تشکر 132716

(مرگ سرخ به مراتب بهتر از زندگی سیاه است)

                                                        امام خمینی(ره)

شهید از مردن نگرانی ندارد چون می داند شهادت یعنی خارج شدن روح از قید و بند دنیا و وارد شدن به یک فضای وسیع و در تحت رحمت حق تعالی.

یاران مردانه رفتند؛ اما هنوز تکبیر وفاداری‌شان از مناره‌های غیرت این دیار به گوش می‌رسد. یاران عاشقانه رفتند؛ اما هنوز لاله‌های سرخ دشت‌های این خاک به یمن آنان به پا ایستاده‌اند.

 انجمن فرهنگ پایداری


چهارشنبه 24/4/1388 - 12:55 - 0 تشکر 132717

ما چگونه می توانیم منطقی مانند منطق شهید داشته باشیم؟

چگونه می توانیم به فرهنگ شهادت طلبی دست یابیم؟

یاران مردانه رفتند؛ اما هنوز تکبیر وفاداری‌شان از مناره‌های غیرت این دیار به گوش می‌رسد. یاران عاشقانه رفتند؛ اما هنوز لاله‌های سرخ دشت‌های این خاک به یمن آنان به پا ایستاده‌اند.

 انجمن فرهنگ پایداری


شنبه 27/4/1388 - 11:36 - 0 تشکر 133485

چگونه می توانیم به فرهنگ شهادت طلبی دست یابیم؟

1-باور داشتن خدا و معاغد در جهان بینی توحیدی

2-آگاهی به فضیلت و جایگاه ارزشی جهاد و شهادت در آموزه های دینی

3-آشنایی با الگوهای ایثارگری و شهادت

4-بصیرت نسبت به برتری مکتب اسلام به ویژه مکتب تشیع بر سایر مکاتب

یاران مردانه رفتند؛ اما هنوز تکبیر وفاداری‌شان از مناره‌های غیرت این دیار به گوش می‌رسد. یاران عاشقانه رفتند؛ اما هنوز لاله‌های سرخ دشت‌های این خاک به یمن آنان به پا ایستاده‌اند.

 انجمن فرهنگ پایداری


شنبه 27/4/1388 - 15:47 - 0 تشکر 133550

به نام هستی بخش عالم

سلام

به به فال نیک عزیز ....خوشحالم دوباره انجمن دفاع جون گرفت ...دیگه نزاری بخوابهاااااااااا

بحث قشنگیه ....منتظر ادامه هستیم

موفق باشید

 

 وبلاگ من ....وبلاگ پيامبران رحمت

 

امام صادق(ع) فرمود:به دنبال مونسى بودم كه در پناه آن, آرامش پيدا كنم, آن را در قرائت قرآن يافتم.

چهارشنبه 25/6/1388 - 23:20 - 0 تشکر 151835

بخشی از مصاحبه ی با حمید داوود آبادی، محقق و نویسنده، نشریه امتداد، شماره۱۰...

آیا شهادت همان خودكشی است؟

من یك صحنه را در شلمچه شاهد بودم كه نزدیك به چهل تا از بچه‌ها غلت زدند توی میدان مین و معبر زدند. جلوی چشم خود من بود. از هیچ كسی نشنیدم. دكتر «جاشوا» آلمانی الاصل استاد دانشگاه‌های آمریکا که برای تحقیق روی فرهنگ جبهه به ایران آمده بود و بیشتر درباره‌ تفاوت شهادت و خودكشی بحث می‌كرد، دربارة همین مسئله سوال کرد که گفتم: «ما پشت خاكریز كه رسیدیم، بچه‌ها دنبال جان‌پناه می‌گشتند، خندیدم و گفتم شما كه عقب بودید، در نمازهایتان اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلك می‌خواندید، چی شده اینجا دنبال جان‌پناه می‌گردید؟! یكی‌شان گفت: «هیس! حفظ جان در اسلام واجب است، اگر الكی تیر و تركش بخوری، شهید نیستی.»

وقتی كه گفتند چهل تا نیرو می‌خواهند برای باز كردن معبر میدان مین، همین آدم‌ها پریدند روی مین. دكتر جاشوا بغض كرده بود. در عرض دو ساعتی كه مصاحبه می‌كردیم، چهار بار این را از من پرسید. هی حرف من را قطع می‌كرد و می‌گفت قصه آن پسر بچه را تعریف كن؛ برایش گفتم. یك پسر بچه آرپی‌جی‌زن بود،‌ خودش را انداخت توی میدان مین. سه گلوله آرپی‌جی هم توی كوله‌پشتی‌اش بود. من رفتم بالای سرش. با شكم رفته بود روی مین، شكم او سوراخ شده بود، خرج آرپی‌جی داشت می‌سوخت و فش فش می‌كرد. دیدم لب‌هایش تكان می‌خورد. هنوز محاسنش درنیامده بود. فكر كردم آبی، چیزی می‌خواهد. رفتم گوشم را گذاشتم كنار دهانش، آرام و راحت می‌گفت: «الحمدلله رب العالمین»، سوره حمد را می‌خواند. وقتی برای دكتر جاشوا این را تعریف می‌كردم، کپ کرده بود. او تفاوت شهادت و خودكشی را با همین خاطره خوب فهمیده بود.


اما من تأسف می‌خورم كه هنوز دانشگاه‌های ما از این سؤالات نپرسیده‌اند. به خیلی از دانشگاه‌ها برای سخنرانی رفته‌ام. یك نفر از این سؤال‌ها نپرسیده است. اما دكتر جاشوا با اینكه آلمانی بود، چنین سؤالی از من پرسید. بعد از كلی عذرخواهی و عرض ادب، می‌گفت: ببخشید بعضی از سؤال‌ها را می‌پرسم، مجبورم بپرسم.‌ گفتم: بفرما.



گفت: شما حملات موج انسانی می‌كردید، گروهی و جمعی حمله می‌كردید و بنابراین تلفات بالایی می‌دادید.



گفتم: آقای دكتر جاشوا، فیلم «نجات سرباز رایان» را دیده‌اید؟ گفت بله. گفتم: «رمزگویان» را دیده‌اید؟ گفت بله. گفتم همه اینها حملات موج انسانی‌ است. در فیلم «نجات سرباز رایان» آمریكایی‌ها گله‌ای حمله می‌كنند به آلمانی‌ها و قتل‌عام هم می‌شوند. خندید و گفت بله. پرسیدم با توجه به تحقیقات وسیعی که درباره جنگ ما انجام داده‌اید، یكی از رموز موفقیت عملیات‌های ما چه بود؟‌ گفت: غافلگیری. گفتم خوب ما 99 درصد از عملیات‌هایمان در شب بود، جز یكی دو تا عملیات كه مجبور بودیم روز عمل كنیم. گفت: بله، این را تحقیق كردم و خوب می‌دانم.



گفتم: شما وقتی شب عملیات می‌كنید، چطور می‌توانید موج انسانی حمله كنی؟ مگر نمی‌گویی ما پیش‌مرگ می‌شدیم و غلت می‌زدیم توی میدان مین؟ برای چه این كارها را می‌كردیم؟ خب می‌خواستیم معبر باز كنیم. وقتی شما فقط یک معبر با عرض خیلی کم می‌خواهید باز كنید، می‌توانید ده هزار نفر را بریزید داخلش؟



خودش خنده‌اش گرفت. گفت: نه، اصلاً این غیرمنطقی است. بعد گفت: در غرب به این كار شما می‌گویند «حشاشین». به كسانی كه توی میدان مین غلت می‌زدند، می‌گفتند پیروان حشاشین‌. مثل پیروان حسن صباح كه می‌گفتند حشیش می‌كشیدند و می‌زدند به قلب دشمن. اصلاً هیچی حالی‌شان نمی‌شده. حتی به استشهادیون لبنان و فلسطین هم حشاشین می‌گویند. گفت: به شما حشیش می‌دادند می‌كشیدید و...



گفتم: ببین دكتر جاشوا، من قیافه‌ام اصلا به حشیشی‌ها می‌خورد؟ خیلی معذرت‌خواهی كرد. گفت: نه. گفتم: من مدت زیادی جبهه بودم، باید حداقل چندباری حشیش كشیده باشم. حشیش چه كار می‌كند؟ گفت: ذهن آدم را تخدیر می‌كند. آدم نمی‌داند اصلا چه‌كار می‌كند. گفتم: خب شما تصور كن پنجاه هزار نیرو بیاوری و به‌شان حشیش بدهی بكشند. همه‌شان هم قبول كنند. بعد آنها را بیاوری خط مقدم ولشان كنی و بگویی حالا چند نفر از شما روی میدان مین بروید و بقیه‌تان هم حمله كنید به دشمن و بروید جلو. خنده‌اش گرفت و گفت: اصلا این مسخره‌ است. گفتم: یا اینكه بیاوری‌شان توی خط مقدم زیر آتش و بعد بگویی خوب حالا حشیش بكشید و حمله كنید به عراقی‌ها.‌ گفت: اصلاً نیازی به حشیش نیست، تا اینجا را آمده.



از اینكه مسئله برایش روشن شده بود، خیلی لذت می‌برد. می‌گفت: دستت درد نكند برای من روشن كردی. ولی همین چیزها را هرگز در دانشگاه‌های ما نمی پرسند. اصلاً احساس نیاز نمی‌کنند که دنبال پاسخ بروند.



تحقیقی كه آنها دارند دربارة فرهنگ جبهه ما انجام می‌دهند، دانشگاه‌های ما اصلا عین خیالشان نیست. سؤال‌هایی كه این دكتر جاشوا می‌كرد، سر بحث تفاوت خودكشی و شهادت بود! تا حالا از یك دانشجو نشنید‌ه‌ام این سؤال را بكند. اما اینها سؤال می‌كردند، می‌پیچاندند.



یك خانم فنلاندی، پایان‌نامه‌اش درباره نقاشی‌های دیواری خرمشهر بود! نقاشی دیواری خرمشهر چه ربطی به دختر فنلاندی دارد. آمده بود ایران. كتابخانه جنگ رفته بود و كلی آلبوم‌ها را كپی رنگی گرفته بود. كار تحقیقی می‌كرد، جلسه می‌گذاشت و صحبت می‌كرد. دنبال ناصر پلنگی، نقاش آن تابلوها هم بود.

یاران مردانه رفتند؛ اما هنوز تکبیر وفاداری‌شان از مناره‌های غیرت این دیار به گوش می‌رسد. یاران عاشقانه رفتند؛ اما هنوز لاله‌های سرخ دشت‌های این خاک به یمن آنان به پا ایستاده‌اند.

 انجمن فرهنگ پایداری


چهارشنبه 25/6/1388 - 23:26 - 0 تشکر 151836

و باز هم همان سؤال: آیا شهادت همان خودكشی است؟

شیعیان لبنان خیلی خالص هستند و عجیب ولایتی‌ا‌ند. می‌توانم قسم بخورم توی كشورمان هیچ كس به اندازه سید حسن نصرالله نداریم كه ولایتی باشد. من مطلبی را از سید حسن در حالی که بغض کرده بود، ضبط كردم. اشك توی چشم‌هایش جمع شده بود و دربارة فرزندش، سیدهادی، تعریف می‌كرد.

بر حسب اتفاق، من سید هادی را از دو سالگی می‌شناختم. سال 1362 در بعلبک دیده بودمش. آخرین بار هم دو ماه قبل از شهادتش در بیروت دیدمش.

سیدحسن می‌گفت: سید هادی وقتی می‌خواست برود برای عملیات، به‌ او گفتم به سه شرط می‌گذارم تو بروی جبهه: اول اینکه هیچ كس نباید بداند تو پسر من هستی؛ دوم هم اینکه حق نداری هیچ مسئولیتی قبول كنی؛ شرط آخر هم اینکه فقط باید در خط مقدم نبرد باشی نه در قرارگاه و عقبه.

سیدهادی می‌رود و روی ارتفاع «جبل صافی» در عملیات شهید می‌شود و جنازه‌اش هم به دست اسرائیلی‌ها می‌افتد. همان زمان قرار بود یك تبادل با لبنان انجام بشود و اسرائیل علاوه بر تحویل اجساد تعدادی از شهدای مقاومت اسلامی، تعدادی از اسرای لبنانی را آزاد كند. این ماجرا همزمان شد با شهادت سیدهادی نصرالله. اسرائیل اعلام كرد كه نه اسیر آزاد می‌كنیم و نه جنازه‌ها را می‌دهیم، فقط جنازه سیدهادی را تحویل می‌دهیم.

مادر سید هادی، در صحبت بسیار بزرگوارانه ای اعلام کرد: «ما چیزی را كه برای خدا دادیم، پس نمی‌گیریم. آخرین تبادل بین ما و اسرائیل، جنازه پسر من خواهد بود.»

فردای آن روز، اسرائیل همان تعداد اسیر را آزاد كرد و جنازه شهدا را هم پس داد كه جنازه سیدهادی هم جزو آنها بود.

شكست از این بزرگ‌تر می‌خواهید؟ یك زن، پوز اسرائیل را به خاك مالید. خیلی راحت گفت: چیزی را كه برای خدا دادم، دیگر پس نمی‌گیرم. الان همه مسئولیتی كه همسر سیدحسن دارد، مسئولیت «هیئت مادران شهدا» است. یك هیئت هفتگی كه مادران شهدا جمع می‌شوند و مجلس می‌گیرند.

یکی از محافظان سیدحسن چند سال پیش تعریف می‌كرد: حدود سال 1366 آمده بودیم تهران. آن موقع لبنان درگیر جنگ‌های داخلی بود. سیدحسن آمده بود گزارشی خدمت امام بدهد. امام به سیدحسن فرمود: بیا نزدیك‌تر بنشین. سیدحسن رفت جلوتر. امام خندید و فرمود: بیا نزدیك‌تر. دوباره آمد نزدیك‌تر. امام باز فرمود: بیا نزدیك‌تر. تا جایی كه زانویش به زانوی امام چسبیده بود. امام فرمود: از سید عباس موسوی (دبیر کل حزب الله که بعدها توسط اسرائیل همراه با خانواده اش به شهادت رسید) چه خبر؟ چرا ایشان نیامدند؟ سید گفت: درگیر بودند،‌ نمی‌شد الآن بیایند. من آمدم كه گزارش‌ها را خدمت شما بدهم. امام در حالی كه به پای سیدحسن نصرالله می‌زد، به ما محافظ‌ها گفت: هوای این سید ما رو خیلی داشته باشید. مواظب این سید ما باشید.


یاران مردانه رفتند؛ اما هنوز تکبیر وفاداری‌شان از مناره‌های غیرت این دیار به گوش می‌رسد. یاران عاشقانه رفتند؛ اما هنوز لاله‌های سرخ دشت‌های این خاک به یمن آنان به پا ایستاده‌اند.

 انجمن فرهنگ پایداری


چهارشنبه 25/6/1388 - 23:31 - 0 تشکر 151839

دو ركعت نماز شكر، قبل از شهادت، قربت الی الله

مقدمه عملیات استشهادی، این است كه پیش از كشتن جسم، نفس باید كشته شود. تا خواسته‌های درونی‌ات را نكشتی، تا تمایلات حیوانی‌ات را نكشتی، نمی‌توانی جسمت را بكشی.

من تا وقتی كه زندگی مرفه دارم، وقتی كه حقوق ماهی یكی دو میلیون تومان دارم، وقتی كه توجه ندارم پیغمبر می‌فرماید اگر شب سرت را سیر به زمین بگذاری و همسایه‌ات گرسنه باشد، مسلمان نیستی، چه طور می‌توانم جسمم را فدای آزادی دیگران كنم؟ شما باور می‌كنی من بتوانم عملیات استشهادی انجام بدهم؟ منی كه از یك حقوق نتوانستم بگذرم، بیایم از جسمم بگذرم؟ از زن و بچه‌ام بگذرم و خودم را منفجر كنم؟

اینها همه حرف است، بازی است. من درباره استشهادی‌ها كار كردم و كتاب نوشتم. تمام اینها اول نفس خود را كشتند، خواسته‌های درونی‌شان را كشتند، بعد جسمشان را منفجر کردند. جسم آخرین مرحله است. آموزش هم نمی‌خواهد كه امروز یك عده بلند شوند مثلا آموزش بدهند یا آموزش ببینند كه بروند عملیات استشهادی! آموزش استشهادی یعنی قرآن و نهج‌البلاغه را خوب بفهمانی، بفهمانی كه قرآن كتاب خداست.

در حزب‌الله لبنان، وقتی نیاز به عملیات استشهادی می‌شود، درخواست می‌دهند. هزار نفر برای این كار ثبت نام می‌كنند. اینها را بررسی می‌كنند، اولویت‌ها را درمی‌آورند. اولاً متأهل نباشند، پیر نباشند، عملاً آموزش‌های نظامی و آموزش‌های تكنیكی و تاكتیكی دیده باشند و بتوانند بروند نفوذ كنند و... اینها همه اولویت‌های استشهادی است، انگار مثلاً می‌خواهند استخدامش كنند.

این گردان‌های استشهادی كه امروز در ایران شكل داده‌اند كه بیا فرم پر كن و... اهانت است. اهانت به استشهادیون لبنان.

شهیدی در لبنان است به نام «محمد حیدر جوهری». نامه می‌نویسد كه من می‌خواهم عملیات استشهادی كنم. التماس می‌كند به فرمانده‌اش. جالب این است كه او از بستگان یکی از مسئولین دفتر سید حسن نصرالله، دبیر کل حزب الله لبنان است. پارتی به این كلفتی دارد، اما به او مراجعه نمی‌كند. همان فامیلشان این نامه را به من داد، گفت این مال فامیل نزدیک ماست. با وجود اینكه پارتی به این كلفتی دارد، برای من ننوشته، برای فرمانده گردانشان نوشته و تقاضای شرکت درعملیات استشهادی كرده است. نوشته بود: « من یك رزمنده هستم. این قدر در جبهه جنگیده‌ام و... عاجزانه از شما درخواست دارم نام مرا در لیست شهادت‌‌طلبان جا بدهید. من می‌خواهم عملیات استشهادی انجام بدهم.»

این روحیه كسی است كه می‌خواهد عملیات استشهادی انجام بدهد. بعضی‌ها پنج سال در نوبت می‌مانند تا نوبت‌شان برسد.

اسم محمد حیدر، در این لیست بود و داشت بررسی می‌شد. اما قبل از این كه نوبتش برسد، در خط مقدم در نبرد با صهیونیست ها شهید شد.

استشهادی شدن، بچه‌بازی كه نیست. سربند ببندی، پرچم بگیری دست و از این ادا و اطوارها را ندارد. اینها عملیات استشهادی كه می‌كنند، كارشان از صد تا عملیات اطلاعاتی بالاتر است.

مطلبی را از پدر شهید «علی‌ منیف اشمر» از استشهادیون لبنان، شنیدم كه خیلی جالب است. علی‌اشمر در یك عملیات استشهادی در مثلث طیبه، عدیسه و رب ثلاثین به شهادت رسید.

موقع عملیات، یك نفر روی تپه بود و از علی اشمر فیلمبرداری می‌كرد كه می‌خواهد خودش را در میان یك كاروان نظامیان اشغالگر منفجر كند.

شناسایی‌ها انجام شده بود كه كاروان نیروهای اسرائیل در یك ساعات خاصی از آنجا رد می‌شود و علی باید خودش را منفجر می‌كرد. فیلمبردار، با تیراندازی مزدوران اسرائیل از موقعیت خودش خارج می‌شود و نمی‌تواند فیلم بگیرد. علی اشمر در موقعیت از پیش هماهنگ شده مستقر بود كه كاروان سر می‌رسد. با بی‌سیم به او اطلاع می‌دهند كه عملیات را شروع كند، اما پاسخی نمی‌شنوند. هر چه بی‌سیم می‌زنند علی جواب نمی‌دهد. كاروان صهیونیست‌ها كه از سه‌راهی رد می‌شود، علی تازه بی‌سیمش را جواب می‌دهد. می‌پرسند كجا بودی؟ می‌گوید داشتم نماز می‌خواندم. نماز برای چی؟ نماز شكر می‌خواندم. می‌گویند ما این همه تلاش كردیم تا به این برنامه‌ریزی رسیدیم. می‌گوید: صبر كنید، این كاروان بازخواهد گشت و من باید اینها را بكشم. می‌گویند ما شناسایی كردیم، مسیر این كاروان همین بوده و بازنمی‌گردد. علی به آنها اطمینان می‌دهد كه كاروان بازمی‌گردد و من عملیات را با موفقیت تمام می‌كنم.

رفیق فیلمبردارش كه از معركه گریخته بود، می‌گوید: بعد از عملیات، خواب علی را دیدم. گفت: تو نباید فیلمبرداری می‌كردی از من، تو نباید من را می‌دیدی. گفتم: چرا؟ گفت: من وقتی این طرف جاده نشسته بودم، عزرائیل با یک چهرة بسیار زیبا روبه‌روی من نشسته بود. من این طرف جاده نشسته بودم و عزرائیل آن طرف. عزرائیل به من گفت: تو حالا باید بیایی پهلوی من. این كاروان كه می‌رود، برمی‌گردد و آن موقع تو خودت را وسط كاروان منفجر خواهی کرد.

كاروان وقتی بازمی‌گردد، علی كه لباس نیروهای مزدور اسرائیل را پوشیده بود، جلو می‌رود و سلام نظامی می‌دهد. یکی از مزدوران به او شك می‌كند كه نیروهای ما اینجا چه می‌كنند؟‌ اینجا نه دژبانی داریم، نه پایگاه. و تا می‌آید اقدامی بكند، علی خودش را به ماشین فرماندهی می‌كوبد و منفجر می‌كند.



یاران مردانه رفتند؛ اما هنوز تکبیر وفاداری‌شان از مناره‌های غیرت این دیار به گوش می‌رسد. یاران عاشقانه رفتند؛ اما هنوز لاله‌های سرخ دشت‌های این خاک به یمن آنان به پا ایستاده‌اند.

 انجمن فرهنگ پایداری


برو به انجمن
انجمن فعال در هفته گذشته
مدیر فعال در هفته گذشته
آخرین مطالب
  • آلبوم تصاویر بازدید از کلیسای جلفای...
    آلبوم تصاویر بازدید اعضای انجمن نصف جهان از کلیسای جلفای اصفهان.
  • بازدید از زیباترین کلیسای جلفای اصفهان
    جمعی از کاربران انجمن نصف جهان، در روز 27 مردادماه با همکاری دفتر تبیان اصفهان، بازدیدی را از کلیسای وانک، به عمل آورده‌اند. این کلیسا، یکی از کلیساهای تاریخی اصفهان به شمار می‌رود.
  • اعضای انجمن در خانه شهید بهشتی
    خانه پدری آیت الله دکتر بهشتی در اصفهان، امروزه به نام موزه و خانه فرهنگ شهید نام‌گذاری شده است. اعضای انجمن نصف جهان، در بازدید دیگر خود، قدم به خانه شهید بهشتی گذاشته‌اند.
  • اطلاعیه برندگان جشنواره انجمن‌ها
    پس از دو ماه رقابت فشرده بین کاربران فعال انجمن‌ها، جشنواره تابستان 92 با برگزاری 5 مسابقه متنوع در تاریخ 15 مهرماه به پایان رسید و هم‌اینک، زمان اعلام برندگان نهایی این مسابقات فرارسیده است.
  • نصف جهانی‌ها در مقبره علامه مجلسی
    اعضای انجمن نصف جهان، در یك گردهمایی دیگر، از آرامگاه علامه مجلسی و میدان احیا شده‌ی امام علی (ع) اصفهان، بازدیدی را به عمل آوردند.