خدیجه خانم ثقفی معروف به «قدسی ایران» دختر میرزامحمد بود كه «آیتالله سیدمحمد صادق لواسانی» او را به امام خمینی برای همسری پیشنهاد داد.
اگرچه، پدر او عالم دینی بود، اما تا دبیرستان، به دخترانش اجازه داد تا در مدارس جدید تحصیل كنند.
خدیجه خانم میگوید: «پدرم با دبیرستان رفتن من مخالف بود، چون روحیهاش متجددانه نبود .
او میگفت: چون در دبیرستان معلم مرد است، فراش مرد است و بازرس مرد است، نرو.» به هر حال او تا كلاس ششم تحصیل كرد؛ با چاقچور و لباس آستینبلند.
پس از آن «از طرف خانواده مادری برای ایشان خانم معلم كلیمی جهت تدریس زبان فرانسه استخدام كردند كه بین 6 ماه تا یك سال به ایشان فرانسه درس میداد.» زمانی كه پدر او به قم
رفت، خدیجه خانم با محیط قم آشنا شد و آن را نمیپسندید: «قم مثل امروز نبود، زمین خیابان تا لب دیوار صحن قبرستان بود و كوچهها خیلی باریك بودند.
به همین خاطر زود از قم میآمدم و آن دو ماهی هم كه پدرم مرا به زور نگه داشت، خیلی ناراحت بودم.» چراكه او، از خانوادهای مرفه بود و با مادربزرگ مادریاش در تهران خو گرفته بود.
مادرش هم دختر خزانهدار ناصرالدینشاه بود و به این دلیل«خازنالملوك» نامیده میشد.
پدرش هم اگرچه روحانی بود، اما از سوی دیگر، با سیاست همراه نبود: «در خانواده همسر امام و بعد هم زمانی كه این خانواده با امام وصلت كرد تا آخر روابط سیاسی برقرار نبود و به یك معنا اصولا سیاسی نبودند، یعنی هیچ وقت وارد مسائل سیاسی نمیشدند و تنها در این حد از سیاست میدانستند كه مثلا شاه عوض شد. خود پدر هم گرچه روحانی بودند؛ اما «روحانی صرف» بود؛ یعنی نماز و درس و بحث و اصلا در مسائل سیاسی دخالت نمیكردند.» اما آنچه مایه آشنایی حاج آقا ثقفی و حاج آقا روحالله بود، دین و دیانت بود.
-------------------------------------
حاج سیدمحمد صادق لواسانی، دوست مشترك ثقفی و خمینی مایه آشنایی را پربار میكرد و او بود كه به حاج آقا روحالله گفت: «چرا ازدواج نمیكنی؟» كه او پاسخ داد: «من تاكنون كسی را برای ازدواج نپسندیدهام و از خمین هم نمیخواهم زن بگیرم. به نظرم كسی نیامده است.» در این هنگام لواسانی به او پاسخ میدهد: «آقای ثقفی دو دختر دارد، خانم داداشم میگوید: خوبند.» اینگونه میشود كه آقای لواسانی ماموریت خواستگاری از این خانواده را برعهده میگیرد، اما پاسخ دختر مورد نظر «نه» است. او از قم بدش میآمد و زندگی با طلبه را نمیپسندید؛ چراكه «طلبهها معمولا خشك بودند، وضعیت مالی خوبی نداشتند و گاهی برخی از آنها احترام به زن نمیگذاشتند. البته دلیل اصلی عدم تمایل به سكونت در قم بود.» به هر حال یكی از نوادگان امام، ماجرای خواستگاری از «خانم» را «شیرین» توصیف میكند:
«10» ماه طول میكشد تا خانم جواب مثبت دهند. 5 بار خواستگاری انجام میشود كه آقای سیدمحمدصادق لواسانی تشریف میآورند، نه آقای كاشانی.
ناگهان با این سوال روبرو میشویم كه چگونه خانم با این همه مخالفت جواب مثبت میدهند؟
او میگوید: «حین همین جلسات كه آقای لواسانی میآیند و میروند، خانم خوابی میبینند:
«ایشان وارد اتاقی میشوند كه سه سید نورانی نشسته بودند. یك پیرزنی آمد و من [خانم] از او پرسیدم كه اینها چه كسانی هستند؟ او گفت: آن وسطی پیامبر(ص) است و آنكه سمت راست نشسته امیرالمومنین(ع) است و سمت چپی امام حسن(ع) است، اما تو كه از اینها بدت میآید! من پاسخ دادم كه از اینها بدم نمیآید، اینها ائمه من هستند. چرا باید بدم بیاید؟ خیلی هم دوستشان دارم. پیرزن بار دیگر اصرار كرد كه نه، تو از اینها بدت میآید!» از خواب بیدار میشوند و برای خدمتكار منزل نقل میكنند. او به ایشان گفت كه چون این سید[امام] را رد میكنی، این خواب را دیدهای. در نهایت با توجه به این خواب و نظرمثبت پدرخانم،ایشان جواب مثبت میدهند. یك ماه ابتدایی پس از ازدواج تهران بودند و پس از آن بهقم میروند.»
ادامه دارد...