دعا و زیارت
صبح عاشورا حر دید که عمر سعد لشکر خود را برای جنگ آماده میکند رو به او کرد و گفت: راستی تو با این مرد خواهی جنگید؟
گفت: آری به خدا، جنگی که افتادن سرها و پریدن دستها کمترین نتیجهاش باشد.
چرا پیشنهاد او را نمیپذیرید؟
اگر کار به دست من بود میپذیرفتم، ولی امیر تو ابن زیاد نپذیرفت.
حر از عمر سعد جدا شد و آهسته آهسته خود را به اردوی امام نزدیک کرد و در همان حال لرزش تمام اندام او را فراگرفته بود. مهاجر بن اوس به او گفت: من از کار تو متحیرم، به خدا هرگز تو را این گونه ندیده بودم. اگر از من میپرسیدند شجاعترین مردم کوفه کیست، بی تردید تو را نام میبردم.
گفت: خود را بین بهشت و جهنم میبینم، ولی به خدا سوگند اگر قطعه قطعه شوم و آتشم بزنند چیزی را بر بهشت ترجیح نمیدهم. آنگاه اسب تاخت و خود را به اردوی امام رساند.
هنگامی که خدمت امام رسید عرض کرد: من همانم که نگذاشتم تو برگردی و پا به پایت آمدم تا تو را در اینجا متوقف کردم. به خدا گمان نمیکردم اینها پیشنهاد تو را رد کنند و با تو وارد جنگ شوند و به خدا اگر میدانستم اینها با تو میجنگند هرگز چنین کاری نمیکردم اکنون آمدهام تا توبه کنم و با جان خویش یاریت کنم و در مقابل تو جان دهم، به نظر شما این توبه از من پذیرفته است؟
فرمودند: آری، خدا توبه تو را میپذیرد و تو را خواهد بخشید.
شنبه 29/10/1386 - 10:2
دعا و زیارت
«ای مردم! میدانید که من کیستم؟ پس به خود بازگردید، خود را سرزنش کنید، ببینید کشتن وه تک حرمت من برای شما حلال است؟ و به صلاح شماست؟ آیا من دخترزاده پیامبر شما و زاده وصی و پسرعموی او، اولین کسی که به خدا ایمان آورد و رسولش را تصدیق کرد و دین او را پذیرفت نیستم؟ آیا حمزه سیدالشهدا عموی پدرم نیست؟ آیا جعفر طیار عموی من نیست؟ آیا نشنیدهاید که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به من و برادرم فرمودند: شما سرور جوانان بهشت هستید؟ به خدا قسم از زمانی که دانستم خدا بر دروغگویان خشم میگیرد، هرگز دروغی نگفتهام. اگر این سخن حق را از من باور نمیکنید کسانی در میان شما هستند که به شما خواهند گفت از جابربن عبدالله انصاری، ابوسعید خدری، سهل بن سعد، زید بن ارقم و انس بن مالک بپرسید تا به شما بگویند که این سخن را از رسول خدا شنیدهاند. آیا این باعث نمیشود که شما از ریختن خون من دست بردارید؟»
شمر گفت: خد ارا با شک و ترید پرستیده باشم اگر بدانم او چه میگوید.
حبیب بن مظاهر گفت: به خدا سوگند به نظر من تو خدا را با هفتاد گونه شرک و تردید پرستیدهای. خدا بر قلبت مهر زده که نمیدانی او چه میگوید.
آنگاه امام علیه السلام فرمودند: « آیا تردید دارید که من فرزند دختر پیامبر شما هستم. به خدا قسم در تمام روی زمین نه در میان شما و نه در جای دیگر جز من دختر زادهای برای پیامبر نیست. به من بگویید آیا خونی به گردن من دارید که مطالبه کنید؟ آیا مالی از شما ضایع کردهام که آن را بخواهید؟ آیا به کسی زخمی زدهام که آن را قصاص کنید؟»
آنها دیگر با حسین سخن نگفتند.
حضرت صدا زد: ای شبث بن ربعی! ای حجار ابجر! ای قیس ابن اشعث! ای زید بن حارث! آیا شما برای من ننوشتید که من بیایم.
گفتند: ما ننوشتیم.
فرمودند: آری خود شما نوشتید، اکنون که مرا نمیخواهید پس بگذارید بازگردم.
قیس ابن اشعث گفت: چرا تسلیم پسرعمویت نمیشوی؟
فرمودند: نه! به خدا مانند ذلیلان از شما اطاعت نمیکنم و چون بندگان خود را در اختیار شما قرار نمیدهم.
کسانی که امام حسین علیه السلام با آنها سخن میگفت از آنچه حضرت بیان میکرد به خوبی آگاه بودند و امام نیز میدانست که این سخنان هیچ تاثیری در آنها ندارد و تا خون او را نریزند دست برنمیدارند با این حال به اقتضای وظیفه امامت و به منظور اتمام حجت، تا آخرین لحظات عمر شریف خود با آن مردم سخن گفت و بارها موقعیت و منزلت خود را به آنها یادآور شد.
شنبه 29/10/1386 - 9:59
دعا و زیارت
صبح روز دهم محرم، امام حسین علیه السلام اصحابش را برای نبرد آماده کرد. نیروی حضرت از سی و دو نفر سوار و چهل نفر پیاده تشکیل میشد. حضرت زهیر را در جناح راست لشکر و حبیب بن مظاهر را در جناح چپ لشکرقرار داد و پرچم اصلی را به برادرش عباس علیه السلام داد.
خیمهها پشت سر سپاه قرار گرفته بود. در خندقی که شبانه در پشت خیمهها کنده بودند مقداری هیزم ریختند و آتش زدند تا دشمن نتواند از پشت سر به خیمهها حمله کند.
آنگاه حضرت خود وارد خیمه مخصوصی شد و نظافت کرد و چون بیرون آمد بر مرکب خود نشست، قرآنی به دست گرفت و جنگ آغاز شد. حضرت دست به دعا گشود:
«بارالها! تو در هر غم و اندوه پناهگاه و در هر گرفتاری امید من و در هر حادثهای که برایم پیش آید تو تکیه گاه و سلاح من هستی چه بسیار غمهایی که دل را ضعیف میکند و راه هر چاره را میبندد، گرفتاریهایی که با دیدن آنها دوستان رهایت میکنند و دشمنان شادکامی پیشه میکنند. من از دیگران قطع امید کردم و آنها را به درگاه تو آوردم و از آنها به تو شکایت کردم و تو آنها را برطرف کردی و نجاتم دادی. خدایا تو صاحب هر نعمت و آخرین مقصود هر حرکت هستی.» شنبه 29/10/1386 - 9:54
شعر و قطعات ادبی
بی حرف عشق لاله شکوفا نمیشود گلهای سرخ باغ دلم وا نمیشود
تا خون آفتاب نریزد به روی خاک آتشفشان خشم خروشان نمیشود
گر سینه سوخت در غم آلالهها چه باک طوفان فتح یک شبه برپا نمیشود
دل در هوای دوست به دریا زدم چو موج چون موج غم درون دلم جا نمیشود
منزل کجا کنم که پناهی لطیفتر از آشیان دست تو پیدا نمیشود
پرواز پیش ماست بیا بال او بگیر امروز فرصتی است که فردا نمیشود
سوگند بر بهار، که این زخم سبزسوز جز در حضور یار مداوا نمیشود
در حنجر بهار، غوغاست هنوز این باغ در انتظار گلهاست هنوز
ما مرد شهادتیم و در سینه ما شور و هیجان زیبا برپاست هنوز
شنبه 29/10/1386 - 9:53
دعا و زیارت
روز شهادت ابوعبدالله الحسین علیه السلام و روز مصیبت و حزن ائمه اطهار علیهم السلام و شیعیان ایشان است، و شایسته است که شیعیان در این روز مشغول کاری از کارهای دنیا نگردند و از برای خانه خود چیزی ذخیره نکنند و مشغول گریه و نوحه و مصیبت باشند و تعزیت حضرت امام حسین علیه السلام را اقامه نمایند وبه ماتم اشتغال نمایند به نحوی که در ماتم عزیزترین اولاد و اقارب خود اشتغال مینمایند و زیارت کنند آن حضرت را به زیارت عاشورا و سعی کنند در نفرین و لعن بر قاتلان آن حضرت و یکدیگر را تعزیت گویند در مصیبت آن جناب و بگویند: «اَعظَمَ اللهُ اُجورَنا بِمُصابِنا بالحُسَین علیه السلام و جَعَلنا وَ ایّاکُم مِنَ الطّالبینَ بثارِهِ معَ ولیّهِ الامامِ المَهدی مِن آلِ محمَّدٍ علیهم السلام» و شایسته است که در این روز مقتل بخوانند و یکدیگر را بگریانند. و هزار مرتبه بر قاتلان آن حضرت لعنت کند و بگوید: « اللهمَّ العَن قتَلةَ الحُسین علیه السلام»
جمعه 28/10/1386 - 18:26
دعا و زیارت
سید در اقبال برای این شب دعاها و نمازهایی با فضیلتهای بسیار نقل کرده از جمله:
1 صد رکعت نماز. هر رکعت حمد و سه مرتبه توحید و بعد از فراغ از جمیع هفتاد مرتبه بگوید: «سُبحانَ اللهِ و الحمدُللهِ و لا الهَ الّا اللهُ و اللهُ اکبرُ، و لا حَولَ و لا قُوَّةَ الا باللهِ العلیّ العَظیم»
2 چهار رکعت در آخر شب. در هر رکعت بعد از حمد هر یک از آیت الکرسی و توحید و فلق و ناس را ده مرتبه بخواند و بعد از سلام صد مرتبه توحید بخواند.
3 چهار رکعت نماز. در هر رکعت حمد و پنجاه مرتبه توحید و این نماز مطابق است با نماز امیرالمومنین علیه السلام که فضیلت بسیار دارد و بعد از نماز فرموده ذکر خدا بسیار کند و صلوات بسیار فرستد و بر دشمنان ایشان لعن کند.
جمعه 28/10/1386 - 18:25
دعا و زیارت
روز نهم محرم روز تاسوعا است. از حضرت صادق علیه السلام روایت است که فرمود:
«تاسوعا روزی بود که جناب امام حسین علیه السلام و اصحابش را در کربلا محاصره کردند و سپاه شام بر قتال آن حضرت اجتماع کردند و ابن مرجانه و عمر سعد خوشحال شدند به سبب کثرت سپاه و بسیاری لشکر که برای آن ها جمع شده بود و جناب امام حسین علیه السلام و اصحابش را ضعیف شمردند و یقین کردند که یاوری از برای آن حضرت نخواهد آمد و اهل عراق او را مدد نخواهند نمود. پس فرمود: پدرم فدای آن ضعیف غریب.
جمعه 28/10/1386 - 9:22
دعا و زیارت
شب دهم محرم، نزدیک مغرب امام حسین علیه السلام اصحابش را جمع کرد و در جمع ایشان خطبهای خوانده و فرمودند:
«خدا را ستایش میکنم به بهترین ستایشها و در گشایش و سختی او را سپاس میگزارم. خدایا تو را سپاس میگویم که ما را با نبوت احترام کردی و قرآنمان آموختی و در دین آگاهی دادی و به ما قلب و شنوایی عنایت کردی، پس ما را در زمره شکرگزاران قرار ده. اما بعد، من یارانی بهتر و باوفاتر از یاران خود و خانوادهای نیکوکارتر از خانواده خویش نمیشناسم، خدا از جانب من پاداش نیکتان دهد. من میدانم کار ما با این مردم به جنگ و ستیز میکشد، بنابراین شما را مرخص میکنم و بیعت خویش از گردن شما برمیدارم. همه بروید. اکنون شب است و پرده تاریکی همه چیز را پوشانده است. هر کدام دست یکی از اهل بیت مرا بگیرید و در تاریکی شب پراکنده شوید و مرا با این قوم به حال خود رها کنید. اینان جز با من با کسی کاری ندارند.»
چون سخنان امام به اینجا رسید، برادران، پسران، برادرزادگان و خواهرزادگانش به سخن آمده گفتند: برای چه این کار را بکنیم؟ برای این که بعد از تو زنده بمانیم؟ خدا آن روز را نیاورد. قبل از همه، عباس علیه السلام پسر امیرالمومنین علیه السلام سخن گفت و بعد دیگران به پیروی از او سخنانی به این مضمون گفتند.
آنگاه حضرت به فرزندان عقیل رو کرده و فرمودند: «برای شما قتل مسلم کافی است، شما بروید، من به شما اجازه دادم.»
فرزندان مسلم گفتند: سبحان الله! ما بزرگ و سالار خود و عموزادگان خویش را که بهترین عموزادگان هستند رها کنیم و در دفاع از ایشان کوتاهی کنیم و ندانیم چه برسر ایشان میآید. آن وقت مردم به ما چه خواهند گفت و ما به ایشان چه بگوییم؟ به خدا چنین کاری نمیکنیم، بلکه جان و مال و خانواده خویش را فدایت میکنیم و در کنارت میجنگیم تا در سرنوشت تو شریک باشیم. زشت باد زندگی دنیا بعد از تو.
آنگاه مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: در حالی که دشمن این گونه محاصرهات کرده تو را رها کنیم؟ پیش خدا چه عذری بیاوریم، خدا آن روز را نیاورد من خواهم جنگید تا نیزهام را در شینههایشان بشکنم تا زمانی که قبضه شمشیر در دستم باشد شمشیر خواهم زد و اگر سلاحی برای جنگ نداشته باشم سنگ به سویشان میبارم و از تو جدا نمیشوم تا بمیرم.
آنگاه سعیدبن عبدالله حتمی برخاست گفت: یابن رسول الله! به خدا هرگز رهایت نمیکنیم تا خدا بداند که ما در مورد شما، حرمت پیامبرش را حفظ کردیم به خدا اگر بدانم در راه تو هفتاد بار کشته میشوم و دوباره زنده میشوم و زنده زنده در آتش میشوزم و خاکسترم را به باد میدهند از تو جدا نمیشوم. پس چگونه دست از تو بردارم وقتی که میدانم یک بار مردن است و بهد از آن کرامت ابدی.
پس از او زهیربن قین برخاست و گفت: یابن رسول الله! به خدا سوگند دوست دارم هزار بار کشته شوم و دوباره زنده شوم و باز کشته شوم و خداوند جان تو و جوانان اهل بیتت را حفظ کند.
پس از او اصحاب هر کدام در این باب سخن راندند، گفتند: به خدا از تو جدا نمیشویم. جانمان فدای تو باد، با دست و سر و سینه از تو دفاع میکنیم تا کشته شویم و به عهد خود وفا کنیم.
جمعه 28/10/1386 - 9:15
دعا و زیارت
غروب روز نهم بود. اکنون همه میدانستند که فردا جنگ سختی در پیش است. گروهی اندک ولی با ایمانی استوار و عزمی راسخ در مقابل لشکری انبوه که جز به وعدههای حکومت اموی فکر نمیکردند، قرار گرفته بود. سرنوشت جنگ از هم اکنون روشن بود، همه میدانستند که جز شهادت راهی نیست. در چنین شرایطی بود که شمر به کنار اردوگاه امام حسین علیه السلام آمده فریاد زد: خواهرزادگان من کجایند؟
او پسران ام البنین را میخواند. فرزندان امیرالمومنین و برادران امام حسین علیه السلام را. او عباس، عبدالله، عثمان و جعفر را میخواست ولی آنها حاضر نبودند با او سخن بگویند.
امام فرمودند: پاسخ دهید، او هر چند فاسق است ولی از اقوام مادر شماست.
پرسیدند: چه میخواهی؟
گفت: ای خواهرزادگان من! شما درامانید. اطاعت یزید بن معاویه را بپذیرید و خود را با برادرتان حسین به کشتن ندهید.
حضرت عباس علیه السلام فرمودند: دو دستت بریده باد ای شمر! لعنت برتو و بر امانی که آوردهای. ای دشمن خدا! از ما میخواهی از برادر خود حسین فرزند فاطمه دست برداریم و به طاعت لعنت شدگان گردن نهیم.
جمعه 28/10/1386 - 9:14
دعا و زیارت
عصر روز نهم محرم، عمربن سعد با سپاه خویش به سوی اردوی امام تاخت. امام علیه السلام برادرش جناب عباس علیه السلام را فرستاد تا از هدف آنها باخبر شود. گفتند: دستور رسیده اگر تسلیم حکم عبیدالله نشوید با شما بجنگم.
فرمودند: صبر کنید تا پیام شما را به اباعبدالله علیه السلام برسانم و خود برگشت و آنچه را از آن مردم شنیده بود به امام بازگفت.
حضرت فرمودند: برگرد و اگر توانستی تا فردا مهلت بگیر. باشد که امشب نماز بخوانیم و دعا کنیم و از پروردگارمان آمرزش بخواهیم. خداوند خود میداند که من چقدر نماز و قرآن و دعا و استغفار را دوست دارم.
حضرت عباس علیه السلام با پیام امام در مقابل لشکر ایستاد. ابن سعد رو به شمر گفت: چه میگویی؟
شمر گفت: نمیدانم، فرمانده تو هستی.
عمروبن حجاج زبیدی گفت: سبحان الله! به خدا اگر لشکر کفار از ما چنین تقاضایی میکرد شایسته بود قبول کنیم.
قیس ابن اشعث گفت: تقاضای ایشان را قبول کن! به خدا فردا صبح پیش از تو در میدان مبارزه آماده میشوند.
جمعه 28/10/1386 - 9:12