کد سوال : 40154
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : آيا دست رد زدن به سينه گناهكار با عصمت پيامبر سازگار است؟
پاسخ : در رابطه بايد روايت ياد شده نكاتى به شرح زير وجود دارد: 1- سند اين روايت چندان قوى نيست. در عين حال شيوه علما در روايات اخلاقى غير از شيوه آنها در روايات فقهى است. فقها چون در جست و جوى حكم الهى هستند، تنها به روايات معتبر استناد مىكنند و هيچ فتوايى را با تكيه بر روايات ضعيف السند، نمىدهند؛ ولى در مباحث اخلاقى بسيارى از روايات ضعيفه نيز مورد نقل و گفت و گو قرار مىگيرد، مگر آنكه در آن نكتهاى بر خلاف مذاق شارع يا حكم صريح عقل يافت شود. 2- عصمت داراى مراتبى است. روايت مزبور اگر منافى عصمت هم باشد، نافى عصمت در امور عادى است نه در تلقى و تبليغ و اجراى وحى. اين گونه خطاهاى فرضى بر اساس ديدگاه اهل سنت بر پيامبر جايز است. البته شيعه، پيامبر را معصوم مطلق و پيراسته از خطا و سهو در امور عادى مىداند. بنابراين روايت فوق با ديدگاه اهل سنت موافقتر است تا با ديدگاه شيعه. 3- در عين حال مىتوان توجيهى از روايت به دست داد كه در آن خطا نباشد؛ بلكه اساساً دو نقش تربيتى متفاوت كه هر دو بايد با هم باشند (يعنى ايجاد خوف و رجاء) در اين روايت نهفته شده است؛ يعنى، آن جا كه پيامبر(ص) مىفرمايند: «دور شو مىترسم از آتش تو من هم بسوزم»، با اين زبان مىخواهند اهميت و شدت و عظمت اين گناه را نشان دهند. اين روش باعث مىشود كه شنوندگان گناه را دست كم نگيرند و از اول با تكيه بر رحمت الهى، خود را مبتلا به انواع معاصى نسازند و بدانند آن قدر گناه پروردگار عظيم است كه پيامبر(ص) چنين احساس خطرى از آن دارند. در مرحله دوم فرشته وحى روى ديگر سكه را به نمايش مىگذارد و رحمت بىپايان الهى را در برابر متخلفان دلسوخته و توبهكار جلوهگر مىسازد تا غلبه خوف، موجب يأس و نوميدى از رحمت الهى نشود. بنابراين حركت پيامبر(ص) و نزول فرشته، دو حركت مكمّل يكديگرند كه براى تربيت معنوى جامعه و ايجاد خوف و رجا هر دو لازمند. البته مسأله خردهگيرى از پيامبر(ص) نيز با توجه به نقلهاى مختلف روايت، ثابت نيست. در عين حال در صورت صحّت ممكن است مشتمل بر حكمتهايى باشد كه بر ما دقيقاً معلوم نيست.
کد سوال : 40155
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : از كجا بفهميم خدا و ائمه از ما راضى مىباشند؟
پاسخ : اين سؤال در واقع خود دو بخش دارد: الف: ميزان راضى بودن خداوند تعالى و ائمه اطهار(ع)، از انسان چيست؟ ب: رمز موفقيت پيمودن راه خدايى و تحصيل رضاى الهى كدام است؟ به عبارتى ديگر چگونه مىتوان در اين راه بر نفس و موانع دنيوى غالب و پيروز شد؟ قبل از اين كه به بخش اوّل پرداخته شود مقدمهاى كوتاه لازم به نظر مىآيد و آن اين است كه رضايت خداوند تعالى و ائمه اطهار(ع) مراتبى دارد كه رتبههاى آن وابسته به عبوديت و درجات بندگى بندگان نسبت به خداى سبحان مىباشد، هر درجهاى از عبوديت رضايت متناسب با آن درجه را به همراه دارد. جواب بخش اوّل: بهترين ميزان، يك چيز به نظر مىرسد: انجام وظايف شرعى: هر آن كس در اين وادى كماً و كيفاً بيشتر موفق شد بيشتر تحصيل رضايت كرد. زيرا با هر چه دقيقتر انجام دادنِ وظايف شرعى، بيشتر فرمانِ آورنده آن وظايف يعنى فرمان خداى سبحان و ائمه هدى(ع) لباس عمل پوشيده و هر چه بيشتر فرمانِ آورنده آن وظايف، عملى گشت بيشتر رضايت خداى سبحان و ائمه هدى(ع) تحصيل شده است. پس اين اولين ميزان بايد هر چه بيشتر با انسان موزون و همگون گردد. مراد از وظايف شرعى اساسىترين و مهمترين آن است يعنى انجام واجبات و ترك محرمات. براى آشنايى با محرمات به كتاب (گناهان كبيره) شهيد آيةالله عبدالحسين دستغيب رجوع شود و بطور كلى تمام حركات و سكنات بايد بر وفق رساله عمليه مرجع عظيم الشأن مقلِّد باشد. در همين باب است اين حديث شريف: عن ابى حمزة الثمالى قال: قال على بن الحسين(ع): مَنْ عمل بما افترض الله عليهم، فهو [من] خير النّاس؛ امام سجاد(ع) مىفرمايند هر كس به آنچه كه خدا بر او واجب كرده عمل نمايد، او از بهترين مردم مىباشد، (بحارالانوار، ج 71، ص 195، روايت 7 به نقل از سر الاسراء، على سعادت پرور، ج 2، ص 65) و واضح است كسى كه با فعل واجبات و ترك محرمات بهترين مردم شده باشد از منظر خداى سبحان و ائمه هدى(ع) پسنديدهترين مردم است. اگر در اين وادى كسى موفق شد حتى اين وسوسه قلبى كه شايد خدا و ائمه هدى(ع) از من راضى نباشند خود، صفاى دل را به هم مىزند و آدم بى صفا مورد رضايت حق تعالى نيست. بنابراين با انجام هر چه دقيقتر واجبات و ترك محرمات بايد رضايت بيشتر را تحصيل كرد و آن وسوسه قلبى را از دل زدود بهترين ميزان همين است و بس «رضايت و عدم رضايت به همين ميزان برمىگردد. امّا بخش دوّم: 1- مجاهده با نفس: در قسمتى از حديثى شريف چنين آمده است: ... فامّا احد الفرضين فمجاهدة الرجل نفسه عن معاصى الله عزّ و جلّ و هو من اعظم الجهاد...؛ امام صادق(ع) مىفرمايند يكى از دو جهادى كه فرض است مجاهده انسان با نفسش در برابر محرمات الهى است كه آن خود از بزرگترين جهاد به حساب مىآيد، (وسائلالشيعه، ج 11، ص 16، ح 1، به نقل از همان، ج 1، ص 393). در اين حديث شريف مهار كردن نفس در مقابل گناهان بزرگترين مجاهده شمرده شده است كم انگاشتن اين دستور العمل و رياضت شرعى از ساده لوحى سرچشمه مىگيرد نبايد از آن غفلت كرد. 2- مراقبه: يعنى در طول روز مراقب نفس خود باشد حيطه و محدوده مراقبه همان فعل واجبات و ترك محرمات مىباشد به عبارت ديگر مجاهده با نفس را كه گفته شد با مواظبت و مراقبت و عدم تخطّى، هر چه دقيقتر انجام گيرد و مراقب نفس باشد كه از محدوده اين مجاهده غافل نباشد در هر كارى و اقدامى با مكثى مختصر ببينيد واجب است حتماً انجام دهيد و يا حرام است حتماً ترك كنيد و يا مباح است كه در فعل و ترك مختار هستيد. 3- محاسبه: شب كه از كار روزانه فراغت حاصل مىشود بايد به محاسبه اعمال روز پرداخت تا فهميده شود ميزان موفقيت مراقبه مذكور چقدر بوده است هر چه اين محاسبه دقيقتر باشد نقائص كمتر و مراقبه مذكور در طول روز دقيقتر مىگردد. تذكر اين نكته مهم است كه در محاسبه، محدوده مراقبه روز ملاك قرار گيرد يعنى همان فعل واجبات و ترك محرمات اينگونه محاسبه كند كه فلان حرف را كه زد قبل از شروع به حرف زدن مراقبهاش را انجام داد كه مثلاً غيبت نباشد و حرف زد يا نه؟ يا فلان نوار را گوش داد قبل از گوش دادن مراقبهاش را انجام داد كه مثلاً موسيقى حرام نباشد و گوش داد يا نه؟ هر كارى را با همين كيفيت محاسبه كند تا به تدريج - حداقل بعد از يك سال - به قدرى مراقبهاش قوى شود تا هيچ واجبى را ترك نكند و هيچ حرامى را انجام ندهد. با اين مراقبه و محاسبه از هرزگى و غفلت روزانه گرفته مىشويم و كم كم بر نفس خود چيره مىگرديم و مىفهميم كه دنيا نه تنها با مالج نكرده است كه مزرعه آخرت هم مىباشد اين اولين و اساسىترين گام است كه بايد برداشته شود ناگفته پيداست كه نتيجه بخشى آن ارتباط تنگاتنگى با عمل به آن دارد و بدون عمل نبايد انتظار نتيجه داشت.
کد سوال : 40156
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : كتابهايى در مورد جامعه مدنى معرفى كنيد.
پاسخ : .ك: 1- مجموعه مقالات همايش جامعه مدنى در انقلاب اسلامىسازمان مدارك انقلاب اسلامى 2- كتاب نقد، 9 و 10، ديانت و مدنيت 3- سياست،مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى 4- جامعه مدنى،سلسله مراتب مسألهشناسى فرهنگى
کد سوال : 40157
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : چرا ازدواج موقت در جامعهء ما امرى منفور و زشت تلقى مىشود؟
پاسخ : آنچه شما در نامه خود در مورد متعه (صيغه) نوشتهايد و نياز شديدى كه جوانان به آن دارند از مسائل بسيار مهمى است كه بايد موانع روانى و اجتماعى آن را شناخت و با آن مبارزهاى دامنهدار آغاز كرد. آنچه كه متأسفانه مانع اجراى اين سنت پسنديده در جامعه ما شده رسوبات فكرى غلط و جاهلانه و هم چنين تبليغات سوء غربىها و عوامل آن در گذشته و حال است. ترديدى نيست كه بايد راه صحيح و معقولى براى ارضاى غريزه سركش جنسى براى جوانانى كه تا مدتها قادر بر ازدواج نيستند وجود داشته باشد. گرچه آحادى از جوانان ممكن است به درجهاى از تقوا رسيده باشند كه در سخت ترين شرايط نيز خود را حفظ نمايند ولى اكثرا در چنين وضعيتى نيستند. بنابراين متعه با حفظ شرايط خود بهترين راه براى ارضاى سالم اين غريزه است. اميدواريم با برنامهريزى هايى كه براى جوانان در كشور صورت مىگيرد موانع روانى و اجتماعى اين مساله از سر راه آنها برداشته شده و آنان بتوانند به صورت مشروع غريزه خود را ارضا نمايند. شما نيز در اين راه با روشنگرى و احساس مسوءوليت گام برداريد و با مطرح ساختن مسأله و بررسى ابعاد آن در راه برداشتن موانع عمل به اين سنت حسنه گام برداريد.
کد سوال : 40158
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : حكم نماز و روزه دانشجويانى را كه فاصله وطن آنها تا محل تحصيل بيش از 4فرسخ شرعى است و 2روز در هفته را در محل تحصيل مىمانند و سپس به وطن مراجعتمىكنند و حداقل براى يك ترم چنين برنامهاى دارند، در محل تحصيل و بين راه بيان فرماييد.
پاسخ : آيتالله گلپايگانى(ره): نماز تمام و روزه صحيح است.
کد سوال : 40159
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : پيرامون واژه هرمونتيك توضيح دهيد؟
پاسخ : اصطلاح «Hermeneutics» يا هنر تفسير، واژهاى است مأخوذ از فعل يونانى «Hermeneuien» به معناى تفسير كردن كه وجه اسمى است «Hermeneia» به معناى تفسير است. در فرهنگهاى اروپايى - فارسى به علم تفسير، تعبير و علم يا آيين تفسير كتاب مقدس ترجمه شده است؛ اما در ترجمههاى فارسى، بيشتر از تعبيراتى مثل فهم، درك، تفسير و تأويل استفاده كردهاند. هرمنوتيك، دانشى است كه مقاصد مربوط به فهم، درك، تفسير و تأويل را در رويارويى با متون مختلف دنبال مىكند. هدف اصلى در تلاش هرمنوتيكى، آن است كه نتايج علوم انسانى، به اندازه علوم طبيعى، عينى و معتبر باشد و با آن هم طراز گردد؛ بدين منظور سعى شد براى تمامى علوم انسانى، يك روش مناسب اتّخاذ شود. هرمنوتيك امروزى را به طور خلاصه مىتوان با عنوان فشرده «دانش تفسير متون» معرفى نمود. پرسش اصلى هرمنوتيك، درباره نسبت گوينده با مخاطب است. اختلاف زمانى، مكانى، شخصيتى و ديگر شرايط متفاوت آن دو، سبب مىشود هر مخاطبى بر اساس ويژگىهاى خود، باورها، يا به اصطلاح پيشفرضهايى كه انديشه او را احاطه كرده و توسط آنها ساخته شده است، با متن رو به رو شود و به گونهاى كه آن باورها ايجاب مىكنند، متن را بفهمد؛ در نتيجه، علاوه بر اين كه درك مخاطبان نسبت به يك متن با يكديگر متفاوت مىشود، هيچ يك از آن ادراكات نيز لزوماً با آنچه گوينده در نظر داشته، منطبق نمىگردد. نتيجه چنين ادّعايى، اين پرسش را به دنبال دارد كه ضابطه تفهيم و تفاهم در اين گونه متون چيست؛ اين پرسش اصلى هرمنوتيك است. البته متنى كه پرسش اصلى هرمنوتيك متوجّه چگونگى فهم آن است، نه بسيار عاميانه و نه رياضى و علمى محض است؛ بلكه متنى است كه بر حسب طبيعت و شرايط محتوايى خود، چند پهلو، تفسيرپذير و قابل تأويل بوده و سرا پردهاى تو در تو و احياناً خيالانگيز داشته باشد. در متون دينى به علت ديرينگى متن و دگرگونى شرايط صدور آن با شرايط زندگى و باورها و دلمشغولىهاى مخاطب امروزى، گاهى پرسش اصلى هرمنوتيك با جدّيّت بيشترى رُخ مىنمايد و پاسخ مىطلبد؛ تا آن جا كه بر حسب آنچه در تاريخ اين علم آمده، چگونگى تفسير يا تأويل كتب مقدس (عهدين) به ويژه عهد جديد يا انجيل، از جمله انگيزههاى اوليه و كارآمد اوجگيرى مباحث هرمنوتيكى در غرب بوده است. با اين كه آدميان در انديشه راهكارها و قواعدى براى تفسير بودهاند تا به كمك آن، تفسير صحيح را از غير صحيح جدا كنند، ولى حدود دو قرن است كه هرمنوتيك جديد به عنوان شاخهاى از علم مطرح شده است. با ظهور علوم جديد و پيشرفتهاى فزاينده صنعت، ناشناختهها و مجهولات بشر يك به يك آشكار شد. همين كه اندكى از رموز طبيعت آشكار گرديد، ناسازگارىها و درگيرىها پژوهشهاى دانشمندان با باورهاى دينى رُخ نمود و از آن جا كه علم، تفسير غير علمى را بر نمىتافت، (گاليله مىگفت: «طبيعت تنها منبع معرفت علمى است كه مىتواند طريقهاى براى معرفت به خداوند باشد. لازم است متشابهات كتاب مقدّس در پرتو محكمات علم جديد تفسير شوند»، (علم و دين، ايان باربور، ص 36) ، به تفسير دين و متون مقدّس دينى دست زدند و از اين جا، شيوههاى متفاوت و متعدد تأويل متون دينى سر بر آورد. به باور آنان، كتاب مقدّس كتابى معصوم، املاء شده و خطا گريز نيست، بلكه مكتوبى بشرى است و حكايتگر وقايع وحيانى و چون متن مقدّس جزئى از تاريخ بشرى است، مىتوان آن را با انواع روشهاى تحقيقات تاريخى و ادبى بررسى كرد. تفسير متنى و سر و سامان دادن به معناى آن، با اصطلاح «تبيين» (interpretation) برابر است كه با «ترجمه» (translation) متفاوت است. مفسّر يا مخاطب، در فهم متن و فهماندن نقش فعّالى دارد. هرمنوتيك در مسيحيت: مسيحيّت اين پيام را براى يهوديان داشت كه خداوند در حضرت مسيح به صورت خاصى براى بشر تجلّى كرده است. رابطه مكتوبات با اين پيام - كه همواره از طريق مجموعهاى از تفاسير ظاهر شده است - عامل بروز «هرمنوتيك مسيحى» بود. هرمنوتيك مسيحى ضمن گذار از سه مرحله بروز يافته است: 1. عهد جديد جايگزين عهد عتيق نشده است، بلكه رابطه مبهمى با آن دارد كه نيازمند تفسير است. 2. جرح و تعديل متقابل تفسير كتاب مقدّس و تفسير زندگى، عرصه تفسير اين رابطه مبهم ادّعايى را تشكيل مىدهد. وظيفه هرمنوتيك در اين مرحله، گسترش دادن فهم متن تا آن جا است كه اين فهم با تفسيرى جامع از وجود و واقعيّت در قالب دستگاه مسيحيّت، يكسان و برابر شود؛ در نتيجه فهم و تفسير متن دينى، ابزارى براى درك هستى و واقعيت مىشود. 3. به كارگيرى و تأثيرپذيرى از روشهاى انتقادى علوم دنيوى در تفسير كتاب مقدّس، با اين توجيه كه متن از گوينده فاصله زمانى گرفته است؛ به علاوه، مخاطبان شفايى طرف گفت و گو بودهاند و آن مخاطبان نيز جهانبينى خاصى داشتهاند كه جزو مختصات فكرى آنان بوده است و بشر نوين، مختصات فكر جديدى دارد. بنابراين تفسير عهد جديد، بايد به گونهاى باشد كه با جهانشناسى انسان جديد - كه مبتنى بر جهان بينى نوين علمى است - همخوانى داشته باشد. در اين جهان بينى نوين، ديگر زمين صحنه فعاليت خدا و ملائكه و ابليس و شيطان و... نيست؛ بلكه صرفاً صحنه حوادث طبيعى و روزمره است، يعنى نيروهاى فرا طبيعى را در جهان تصرفى نيست. در نگرش هرمنوتيكى، جستجوى مفسّر براى فهم، به خاطر ايمان به متن نيست. از آن جا كه انسان جديد، جهانشناسى انجيلى را نمىتواند بپذيرد - مثل باور به اين كه حضرت عيسى(ع) پسر خدا است و براى گناهان ما به صليب كشيده شد و پس از مرگ زنده شد - تنها راه رسيدن به پيام متن را در تفسير وجودى مىبيند؛ نتيجه اين فهم آن است كه ايمان بايد از چنگال هر نوع جهانبينى رها شود. معمولاً شلاير ماخر را بنيان گذار آن شناختهاند. به جزوى، ويلهلم ويلتاى، هايد گروگادامر ديدگاههاى تأمل برانگيزى در هرمنوتيك طرح كردهاند كه به اجمال، به ديدگاههاى آنان اشاره مىگردد: 1. شلاير ماخر؛ به اعتقاد وى، شنونده، مجموعهاى از كلمات صرف را - اعم از ملفوظ و مكتوب - مىشنود و با عملى اسرارآميز، معناى آن را به طور حدسى كشف مىكند. اين، دوباره تجربه كرده اعمال ذهنى مؤلّف متن، عملى هرمنوتيكى است. 2. ويلهلم ويلتاى؛ به باور وى، گاه فهم، درباره تجلّيات و ظهورات سادهاى نظير تكلّم، عمل يا حالات ترس است؛ در اين جا، چون بى واسطه و بدون هيچ استنتاجى، اين ظهورات را مىفهميم، فهم در بستر يك روح عينى (Objective Spivit) واقع مىشود؛ امّا در اشكال برترِ فهم - كه با كلهاى پيچيده (Complex Wholes) نظير حيات و يا اثر هنرى سر و كار داريم - وقتى از فهميدن ابتدايى ناتوان باشيم فهم برتر واقع مىشود. هرمنوتيك، درك كاملترى از مؤلف است. شناختى كه مؤلف، خود از خويشتن ندارد. معناى زندگى در صورتِ قرار دادن آن در مجموعه معنايى كاملترى، دانستنى است. 3. هايدگر: از نظر وى، آنچه ما قابل فهم مىشماريم، معلول عوامل پنهان و مقدّرى است كه فهم ما قبل از تفكر واجد آن بوده است؛ يعنى مفروضات، انتظارات و پيش فرضهايى كه درباره كلّ تجربه شكل گرفته است و پيش از هر تفكرى، بر تجربه فرا مىافكنيم. به بيان ديگر، وجود بشرى، ساختارى هرمنوتيكى دارد كه زمينهساز همهى تفسيرهاى موضعى ما است، يعنى وضعيتى كه پيشفرضهايى را بر ما تحميل مىكند و ما نيز آنها را بر فهم تحميل مىكنيم. معناى يك واژه، مبتنى بر جهان استعمال كننده آن است. 4. گادامر: در ديدگاه وى، هر متنى از ديدگاه خاصى مورد تفسير قرار مىگيرد كه افق خاصى را مىگسترد. افق مفسّر در مواجهه با متن، دائماً تعديل مىشود. پيامدهاى هرمنوتيك هايدگرى و ما بعد او در حوزه تفكر دينى 1. امكان قرائتهاى مختلف از متون دينى؛ چون افقهاى ذهنى مفسّران متعدد و متفاوت است؛ 2. اعتبار بخشيدن به تفسير به رأى؛ زيرا هيچ معيارى براى تشخيص تفسير معتبر وجود ندارد؛ 3. اعتبار بخشيدن به فرقههاى انحرافى دين؛ چون همه اين فرقهها مدّعى تفسير درست از دين هستند؛ 4. فقدان معيار روشن و دقيق براى فهم متون دين؛ 5. عدم دسترسى به فهم صحيح و ميز متون دينى؛ 6. بى توجّهى به مُراد مؤلف؛ 7. نسبىگرايى در تفسيرهاى دينى. بررسى 1. اگر چنين ديدگاهى را در مورد هرمنوتيك بپذيريم، كلام خدا و پيامبر و فعل او لغو خواهد بود. اگر هيچ ملاكى براى برترى يك تفسير بر تفسير ديگر وجود نداشته باشد، مبارزه قرآن و پيامبر(ص) عليه بتپرستى معنا نخواهد داشت؛ زيرا بتپرستى نوعى قرائت از خداپرستى است و بتپرستان مدّعى بودند كه اين بتها ما را بيشتر به خدا نزديك مىكند، (زُمر/3) . 2. اين كه تفسير مستلزم پيشفرضهايى است، از اعتبار تفسير نمىكاهد؛ مثلاً همه مفسّران، براى تفسير قرآن، بايد با زبان عربى، معانى، بيان، منطق، تاريخ اسلام، شأن نزولِ آيات و... آشنا باشند. چنين پيشفرضهايى را مىتوان پيشفرضهاى ابزارى (پيش دانسته) ناميد، نه معناساز. تفسير نيز بايد با اين پيشفرضها هماهنگ باشد. در تفسير قرآن، پيشفرضهايى درباره خدا، قرآن و مفسّر وجود دارد. پيشفرضهاى مربوط به خدا، عبارتند از: خالقيت، (انعام، 102) ، حكمت، (مؤمنون، 115) ، هادويّت، (طه، 50) و تعليم از طريق وحى، (نساء، 13) . پيشفرضهاى مربوط به متن يا قرآن، عبارتند از: صرفاً وحى الهى بودن، (نجم، 3 و 4) ، خوان نعمت الهى بودن، (نحل، 89) ، نزول به زبان قوم، (ابراهيم، 4)، انتقال نيكوى مفاهيم به انسان، (ابراهيم، 52) ، كتاب ناطق بودن
ان الله بعث رسولاً هادياً بكتاب ناطق، (نهجالبلاغه، خ 169) و عامل جدايى از تفرقه،
وَ اِعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اَللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا، (آل عمران، آيه 103) .
فاذا التبست عليكم الفتن فعليكم بالقرآن؛ آن گاه كه فتنهها به شما روى مىكند به قرآن پناه ببريد»، (اصول كافى، ج 1، ص 88) . و بالاخره، پيشفرضهاى مربوط به مفسّر به قرار زير است: در نظر گرفتن تمام قرآن با هم، پرهيز از تفسير به رأى و عدم تحميل پيشداورىهاى خود به قرآن. با توجه به اين پيشفرضها، اگر نگرش مفسّر منافى اين پيشفرضها باشد، تفسير او معتبر نيست. اختلاف مفسران در متون، به دليل وجود محكم و متشابه در آن است. در نصوص و ظواهر (محكمات) اختلاف بسيار كم است و در متشابهات نيز اگر با استناد به محكمات تفسير شوند، اختلاف بسيار كم مىشود. اختلاف در فتوا نيز ناشى از اختلاف فقها در مبنا است؛ مانند اختلاف در اعتبار بخشيدن به شهرت، اختلاف در ثقه بودن راويان و... 3. تعليم و تعلّم اقتضا مىكند كه معلّم، مفاهيم خود را از طريق واژهها به متعلّم منتقل كند و اگر متعلّم در اكثر موارد، معناى ديگرى را فهم كند، تعليم و تعلّم با مشكل مواجه خواهد شد؛ در صورتى كه در آدميان به سهولت تعليم مىبينند. 4. گاهى ندانستن زبان، موجب برداشت نادرست گرديده است؛ بنابراين بايد اصطلاحاتى را كه حدود (terms) ناميده مىشوند، در زبانهاى عربى، انگليسى و ديگر زبانها، تعريف كنيم و معانى واژهها و عبارتها را روشن سازيم و گرنه نوعى ابهام پيش مىآيد كه به برداشت نادرست و سوء تفاهم در عقايد و نظرات مىانجامد. 5. مفسر مىتواند بگويد: «اين، چيزى است كه من از متن مىفهمم به شرط آن كه تفسير او بر پايه معيارها و ضوابطى باشد كه نزد اهل فن و تخصص شناخته شده است. در تفسير هرمنوتيك غربى، گاهى كار به نبود ملاكها و پايههاى ثابت مىرسد؛ مثلاً فهم مجتهد مطلق از متون دينى و استنباط خاص او از احكام شرعى، بر پايه قواعد استنباطى شناخته شده در ميان اهل فن، مانند حجيت ظواهر كتاب و سنت در دلالت و ادله شرعى صورت مىگيرد. همچنان كه اصولىها مىگويند، متون قرآنى، قطعى الصدور هستند و دلالت آنها ظنى است، احاديث صحيح هم اين گونهاند و احاديث غير صحيح، هم مظنون الصدور و هم مظنون الدلالهاند. اين است كه اجتهاد چيزى جز ظن به حكم شرعى نيست و طبعاً بايد بر پايه قواعد استنباط و استدلال - كه ثابت و روشن هستند - صورت گيرد. 6. مكتب اهل بيت(ع)، خود اهل بيت(ع) را قرآن ناطق مىداند كه قرآن صامت را تفسير مىكنند و معتقد است، قرآن را جز كسانى كه روى سخن آن با آنان است، نمىشناسند. قرآن درباره آنان مىفرمايد: إِنَّما يُرِيدُ اَللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً؛ خداوند فقط مىخواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد»، (احزاب، 33) . 7. اين كه روايات، از تفسير به رأى نكوهش كرده است و جايگاه چنين مفسرانى را در آتش مىداند، حامل اين است كه قرآن نگاه بلند و ژرفى به واقعيات عينى دارد و تنها براى تأمين مقصود ديگرى نيامده است. منتهى تطبيق آيات اين كتاب بر مصداقها و موارد خارجى، جز با آگاهى از واقعيات، روا نيست؛ از اين رو، آنان كه به خواست پروردگار، از رازهاى هستى آگاهند، دانايان تأويل نيز مىباشند. 8. معيار تأويل قرآن كريم، سخن معصوم(ع) است كه هم در آموزشهاى يارانشان و هم گفتارهاى مستقيمشان بر درستى اين مطلب صحّت گذاشتهاند. سخن خداوند به آسانى به چنگ نمىآيد و اين مهم نيازمند ارتباط با مخزن علم پنهان الهى است. به يك نمونه از اين روايات اشاره مىكنيم:
الشيخ المفيد فى الاختصاص... من زيد الشحام عن ابى جعفر(ع) فى قوله تعالى فلينظر الانسان الى طعامه قال علمه الذى يأخذه عمن يأخذه؛ شيخ مفيد در كتاب اختصاص، از امام باقر(ع) روايت كرده است كه حضرت در مورد اين سخن خداوند بزرگ، انسان بايد به خوراكش بنگرد» فرمود: دانشى كه آن را فرا مىگيرد [ببيند] از چه كسى فرا مىگيرد»، (الاختصاص، ص 5) . 9. تأويل در لغت به معنى بازگردان و در اصطلاح، تأويل، برداشتهاى كلى و همه جانبه است كه قرآن را براى هميشه زنده و جاويد نگاه مىدارد و آن را بر موارد مشابه در هر زمان و مكانى، بر حسب پيشآمدها قابل انطباق مىگرداند. اين برداشتهاى كلى، بطن نيز ناميده مىشود، در مقابل ظَهر كه همان معناى ظاهرى كلام است تأويل واقعيتى است كه حقيقت عينى دارد. امرى ذهنى نيست تا از قبيل معانى و مفاهيم باشد؛ بلكه حقيقتى است كه منشأ تمامى احكام، تكاليف، آداب، مواعظ و حكمتهاى قرآنى مىباشد؛ حقيقتى نهفته در پَس پرده الفاظ و معانى. نمودار وجود حقيقى و ثابت قرآن، در مقابل وجود ظاهرى آن است آن حقيقت بلند پايه، در جايگاهى محفوظ و به دور از دسترسى ناپاكان قرار دارد: بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ، فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ؛ اين آيات، سحر و دروغ نيست، بلكه قرآن با عظمت است كه در لوح محفوظ جاى دارد»، (بروج، 21 - 22) . خلاصه اين كه تأويل همان حقيقتى است كه تمامى معارف قرآن از آن سرچشمه گرفته است. پايه و هدف قرآن را تشكيل مىدهد. 10. مدلول و مراد: آخرين پاسخ ما در نقد و بررسى تفسير هرمنوتيكى غربى آن است كه آيا آنچه معنا را تشكيل مىدهد، مراد گوينده است يا مدلول سخن او. روشن است كه مراد و مدلول، گاهى ممكن است يك چيز باشند. در اين صورت هر پاسخى بدهيم فرقى نمىكند؛ اما امكان دوگانگى آن نيز هست، بدين گونه كه آنچه مدلول رسمى سخن است، مراد گوينده نباشد و آنچه مراد او است، مدلول رسمى نباشد. مدلول از طريق لغت و ضوابط دستورى صرفى، نحوى و ادبى فراهم مىآيد و در اختيار گوينده و مخاطب نيست؛ اما مراد در اختيار گوينده است. گاهى مرادهاى از پيش معلوم شده است كه به تدريج در محدوده معينى به مدلول تبديل مىشوند، مانند صلوة، زكاة و... كه شارع آنها را در معانى ويژهاى كه حقايق شرعى ناميده مىشوند، محدود كرده است. اما اگر فرض كنيم مراد، به طور مطلق، معناى سخن باشد و مخاطب صرفاً موظف به كشف مراد باشد، بدون شك سر رشته از دست مخاطب خارج مىشود و در واقع ديگر هيچ سخنى، معنا - چنان كه در عرف زبان شناخته شده است - نخواهد داشت؛ بنابراين، براى درك مفهوم «معنا»، هر چه در نوسان ميان مراد و مدلول، به جانب مدلول پيش برويم، معنا مشخصتر مىگردد و هر چه مراد را برترى دهيم، بر اشكال و ابهام افزوده مىشود. به علاوه، هر چه مدلول سخن در طول زمان و در عبور از شرايط مختلف ثابت بماند و كمتر تغيير كند، «معنا» روشنتر و استوارتر خواهد بود. آنچه منشأ و ملاك استفاده معنا از لفظ مىباشد، وضع است. در هر وضع لغوى، لفظ به عنوان دالّ يا دلالت كننده شناخته مىشود. نقطه مقابل آن، نه مراد گوينده و نه فهم اختصاص مخاطب، بلكه مدلول است كه از پيش تعيين شده و گوينده و مخاطب ناچارند در محدوده آن با هم روبهرو شوند و به تفهيم و تفاهم بپردازند. پس الفاظ براى معانى واقعى نهاده شدهاند. خواه اراده به آنها تعلّق بگيرد يا نگيرد. اراده نيز هيچ دخالتى به عنوان شرط يا جزء، در اين مورد ندارد. منابعى براى مطالعه بيشتر: 1. مجله قبسات، شماره 17، سال پنجم، شماره 3. 2. تحول فهم دين، احمد واعظى.
کد سوال : 40160
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : چرا شيعه حق است؟
پاسخ : سأله حقانيت تشيع ادله متعددى دارد كه در اينجا فقط به يك مورد آن يعنى واقعه غدير اشاره مىشود. در رابطه با غدير خم، عين واقعه را به نقل از ترجمه الغدير (ج 1، ص 29 - 37) تقديم مىداريم. لازم است بدانيد كه اين واقعه و خطبه پيامبر اكرم(ص) در آن، مورد اجماع و اتفاق جميع مسلمانان شيعه و سنى است و جايگاه ويژهاى در نصوص دينى و ادبيات و اشعار مسلمانان - اعم از عرب و غير عرب - دارد. در متون اسلامى هيچ روايتى به اندازه اين واقعه به حد فوق تواتر نرسيده است و احدى را ياراى ترديد در آن نيست. در ميان صحابه پيامبر(ص) 110 نفر و از تابعين 89 نفر آن را نقل كردهاند و طبقات راوى آن، به 360 نفر رسيده است. شاعران بسيارى نيز اين جريان را به نظم آوردهاند؛ از جمله: در قرن اول: اميرالمؤمنين(ع)، حسان بن ثابت انصارى، قيس بن سعد بن عباده انصارى، عمر و بن عاص بن وائل، محمد بن عبداللَّه حميرى. در قرن دوم: كميت بن زياد، سيد اسماعيل بن محمد حميرى، شعيان بن مصعب كوفى. در قرن سوم: ابو تمام حبيب بن اوس طايى، دعبل بن على بن رزين الخزاعى و در قرون بعد دهها نفر ديگر. از اهميت اين واقعه، همان بس كه علامه امينى يازده جلد كتاب ارزشمند «الغدير» را پيرامون اين حادثه به نگارش درآورده است. اكنون اين سؤال رخ مىنمايد كه اگر اين واقعه در ميان همه مسلمين، اجماعى و مورد اتفاق است، پس اختلاف در چيست؟ اساس اختلاف بر سر همان ماهيت و دلالت اين واقعه است: 1- برادران اهل تسنن اظهار مىدارند كه اين حادثه عظيم تاريخى و سخنان و تأكيدات پيامبر اكرم(ص)، صرفاً به معناى لزوم «محبت و دوستى» حضرت على(ع) است و هيچ دلالتى بر امامت و زمامدارى و لزوم پيروى از ايشان ندارد. دليل آنان نيز آن است كه «ولايت» چند معنا دارد و يكى از معانى آن «دوستى» است. بنابراين تا زمانى كه به اين معنا قابل حمل است، نمىتوان به معانى ديگر آن تمسّك جست. 2- ديدگاه شيعه اين است كه ماهيت اين حادثه و سخنان پيامبر اكرم(ص)، نصى صريح و قاطع بر امامت و پيشوايى حضرت على(ع) است و قراين و شواهد حالى، مقالى و مقامى به گونهاى است كه هرگز نمىتوان آن را تنها به دوستى و محبت تفسير كرد. البته بايد توجه داشته باشيد كه شيعه ادله بىشمار ديگرى از قرآن و عقل و سنت بر امامت آن حضرت در دست دارد و اين مسأله يكى از آن ادله مىباشد، در عين حال اين رخداد، حجتى قاطع و خللناپذير است و به هيچ روى نمىتوان از آن دست برداشت. دلايل و قرائنى كه بر صحّت ديدگاه شيعه گواهى مىدهد، عبارت است: 1- معناى ولايت: لغت شناسان و كتابهاى برجسته و ممتاز لغت، كلمه ولايت را به معناى سرپرستى، عهدهدارى امور، سلطه، استيلا، رهبرى و زمامدارى معنا كردهاند. در اين جا معناى اين كلمه را با برخى از مشتقاتش فقط از كتابهاى لغت اهل سنت برايتان نقل مىكنيم: - راغب اصفهانى مىنويسد: «وِلايت؛ يعنى، يارى كردن. و وَلايت؛ يعنى، زمامدارى و سرپرستى امور و گفته شده است كه وِلايت و وَلايت مانند دِلالت و دَلالت است و حقيقت آن «سرپرستى» است. ولى و مولى نيز در همين معنا به كار مىرود»، (المفردات الراغب، ص 570). - ابن اثير مىنويسد: «ولىّ؛ يعنى، ياور... و هر كس امرى را بر عهده گيرد، مولى و ولىّ آن است». سپس خودش مىگويد: «و از همين قبيل است حديث «من كنت مولاه فعلى مولاه»... و سخن عمر كه به على(ع) گفت: «تو مولاى هر مؤمنى شدى»؛ يعنى، «ولى مؤمنان گشتى»، (النهاية، لابن اثير، ج 5، ص 227). - صاحب صحاح اللغة مىنويسد: «... هر كس سرپرستى امور كسى را به عهده گيرد ولى او است»، (الصحاح فى لغة العرب، ج 6، ص 2528). - صاحب مقاييس مىنويسد: «.. هر كس زمام امر ديگرى را به عهده گيرد «ولىّ او است»، (معجم مقاييس اللغة، ج 6، ص ص 141). اكنون با اين گفتههاى مصرّح ارباب لغت، چگونه مىتوان «من كنت مولاه فعلىّ(ع) مولاه» را به «دوستى» صرف معنا كرد و سرپرستى اجتماعى و زمامدارى را از آن جدا ساخت؟! مگر نه اين است كه «ابن اثير» لغتشناس معروف عرب و سنى، خودش تصريح مىكند كه كلمه «مولى» در روايت «من كنت مولاه فعلىّ مولاه» از زبان پيامبر(ص) و در گفتار عمر در همين معنا به كار رفته است؟ 2- خطاب تند و قاطع الهى: آيا اگر حادثه غدير صرفاً براى اعلام دوستى حضرت على(ع) بود، آن قدر اهميت داشت كه خداوند به پيامبرش وحى كند، كه اگر آن را ابلاغ نكنى، رسالت الهى را انجام ندادهاى؟ خداوند مىفرمايد: يا أَيُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اَللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ اَلنَّاسِ إِنَّ اَللَّهَ لا يَهْدِي اَلْقَوْمَ اَلْكافِرِينَ، (مائده، آيه 67). آيا اين اخطار شديد اللحن به خوبى نشان نمىدهد كه مسأله بالاتر از اين حرفها است؟ البته محبت اميرالمؤمنين(ع) جايگاه بسيار بلندى دارد و يكى از نشانههاى ايمان است؛ ليكن بحث در اين است كه اين خطبه بنا به دلايل ذكر شده، قطعاً منحصر به «ولايت محبت» نيست. 3- دلدارى خدايى: در آيه ياد شده، خداوند پيامبر را دلدارى داده، مىفرمايد: در راستاى اجراى اين مأموريت، خداوند تو را در مقابل توطئههاى مردم محافظت مىكند وَ اَللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ اَلنَّاسِ. آيا اين مسأله نشان نمىدهد كه اين مأموريت، مسأله مهمى بوده است كه پيامبر(ص) بيم آن داشته كه برخى بر اثر هواهاى نفسانى به مقابله برخاسته و توطئه كنند؟ آيا فقط با اعلام دوستى حضرت على(ع) جاى چنين خوفى بود؟ 4- گزينش مكان: آيا اين كه پيامبر(ص) جحفه (مكان جدا شدن و انشعاب مسافران) را انتخاب كردند، تا همگى قبل از انشعاب در سخنرانى آن حضرت حضور داشته باشند و نيز اين كه پيامبر(ص) دستور دادند كسانى كه از آن مكان گذشته بودند برگردند، و صبر نمودند تا كسانى هم كه عقب مانده بودند، از راه برسند و... نشانه چيست؟ اين كه دستور دادند كه شاهدان به غايبان اطلاع دهند و اين
نبأ عظيم را به گوش همگان برسانند، دلالت بر اين ندارد كه مسأله، براى امت اسلامى فوقالعاده مهم و حياتى است؟ آيا عاقلانه است كه پيشواى بزرگ مسلمانان در آخرين سخنرانى براى جمعيت باشكوه حجگزاران و در آن گرماى سوزان، مسافران خسته و كوفته را گرد آورد و با اين تأكيدات، با آنان سخن بگويد و تنها مقصودش اين باشد كه بگويد: «على را دوست داشته باشيد»؟! 5- نزول آيه اكمال: اين كه پس از اجراى اين مأموريت، آيه نازل شد كه:
اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ اَلْإِسْلامَ دِيناً، (مائده، آيه3). آيا دلالت بر اين ندارد كه مسأله بالاتر از صرف محبت بوده و آيا فقط با دوستى حضرت على(ع) - نه رهبرى و پيشوايى آن حضرت - دين كامل شد و خداوند اسلام را پسنديد؟ اگر مسأله فقط دوستى و مودّت بود، كه در اين رابطه قبلاً آيهاى نازل شده و از اين جهت نقصى در دين نبود؛ زيرا آيه:
قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِي اَلْقُرْبى، (شورى، آيه 23) قبلاً نازل گشته بود. پس نتيجه مىگيريم كه آيه اكمال، پيام ديگرى را در بر دارد. 6- چرا پيامبر(ص) در آن حادثه، به مسائل اعتقادى استشهاد نموده و در كنار آنها مسأله ولايت را مطرح كردند؟ 7- دليل ديگر حديث «ثقلين» است كه پيامبر(ص) فرمود:
انّى تارك فيكم الثقلين: كتاب اللَّه و عترتى.... در اين جا بايد پرسيد: چرا پيامبر(ص) عترت را در كنار قرآن و به عنوان «ثقل اصغر» ذكر نمودند؟ 8- چرا پيامبر(ص) فرمودند: قرآن و عترت از يكديگر جدا نمىشوند و فرمودند: امت بايد به هر دو چنگ بزنند؟ آيا صرف دوست داشتن قرآن كافى است يا بايد از آن پيروى كرد و آن را امام و پيشواى خود دانست؟ وحدت سياق نشان مىدهد كه در مورد اهل بيت(ع)، نيز بايد همينگونه رفتار كرد و آنان را سرمشق، الگو و پيشواى عملى خود قرار داد. 9- چرا پيامبر(ص) به مسأله ايفاى رسالت و سپس به «اولويت» خود بر مؤمنان انگشت مىگذارد و بلافاصله مسأله ولايت را طرح مىكند؟ 10- چرا پيامبر(ص) مسأله ولايت را سه يا چهار بار تكرار مىكند؟ اين همه تأكيد براى چيست؟ 11- چرا پيامبر(ص) بعد از اين حادثه فرمودند: «اللَّه اكبر بر اكمال دين و اتمام نعمت و خشنودى خدا به رسالت من و ولايت على بعد از من»؟ نكته مهم در اين جا اين است كه اگر مقصود از «ولايت» محبت باشد ديگر قيد «بعد از من»، زايد است؛ زيرا محبت حضرت على(ع) مقيد به زمان پس از مرگ پيامبر(ص) نيست و بسيار مسخره است اگر منظور پيامبر(ص) را اين بگيريم كه بعد از رحلت من، على را دوست بداريد؟ زيرا محبت على(ع) با حيات پيامبر(ص) قابل جمع است و اين رهبرى امام على(ع) است كه پس از پيامبر(ص) مورد نظر مىباشد؛ زيرا در يك زمان وجود دو پيشوا در عرض هم ممكن نيست. 12- چرا بعد از اين ماجرا، مردم با حضرت على(ع) بيعت كردند؟ مگر دوستى بيعت دارد؟ بيعت در لغت به معناى التزام به فرمانبردارى و تبعيت است و حتى ابوبكر و عمر نيز با آن حضرت بيعت كرده و هر يك گفتند: «بخٍّ بخٍّ لك يا على، اصبحت مولاى و مولى كل مؤمن». 13- نكته ديگر آن كه همه حاضران در آن جلسه از خطابه پيامبر(ص) مسأله «امامت و پيشوايى حضرت على(ع)» را فهميدند و بلافاصله «حسان بن ثابت انصارى» از پيامبر(ص) اجازه گرفت و اشعارى زيبا سرود كه در يكى از ابيات آن از زبان پيامبر(ص) چنين مىگويد:
......... قم يا على فانّنى رضيتك من بعدى اماماً و هادياً
يعنى: اى على! برخيز، خرسندم كه تو امام و هادى بعد از من مىباشى. ذكر اين نكته لازم است كه «تقرير»؛ يعنى، سكوت و عدم مخالفت پيامبر(ص) در برابر يك سخن يا رفتار در نزد همه مسلمانان - اعم از شيعه و سنى - حجت و جزء سنت است. بنابراين اگر مسأله غدير معنايى غير از امامت داشت، چرا پيامبر(ص) سخنان «حسابن بن ثابت» را تأييد كرده و او را تشويق فرمودند؟ و چرا ديگران اعتراض نكردند كه منظور پيامبر(ص) «امامت و هدايت» امت نبوده است؟ 14- نكته بسيار جالب توجه ديگر، مسأله «جابر بن نضر» يا «حارث بن النعمان الفهرى» است. در روايت است كه پس از انتشار سخن پيامبر(ص) در غدير خم، وى نزد پيامبر(ص) آمده و عرض كرد: «اى محمد! از جانب خدا به ما گفتى شهادت دهيم كه جز خداى يگانه پروردگارى نيست و شهادت دهيم كه تو پيامبر خدايى و نماز بخوانيم و روزه بداريم و حج انجام دهيم و زكات بپردازيم ما نيز همه اينها را از تو پذيرفتيم؛ ليكن به اين حد راضى نگشتى و پسر عمويت را بر ما برترى دادى و گفتى: «هر كه را من مولاى اويم، اين على مولاى او است». اكنون بگو كه اين سخن را از پيش خود گفتى، يا از جانب خدا؟ پيامبر(ص) فرمودند: سوگند به آن كه جز او خدايى نيست، اين مطلب از سوى خداوند است. در اين هنگام او برگشت و به سوى اسب خود شتافت، در حالى كه مىگفت: خدايا! اگر آنچه محمد(ص) مىگويد حق است، پس سنگى بر ما ببار، يا ما را به عذابى دردناك گرفتار كن! هنوز به اسب خود نرسيده بود كه از طرف خدا، سنگى بر سرش باريد و او را بر زمين كوبيد و جانش را بگرفت. آن گاه اين آيه نازل شد كه:
سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ، مِنَ اَللَّهِ ذِي اَلْمَعارِجِ، (سوره معارج، آيات 1 - 3). اكنون بايد ديد چه چيزى در سخن پيامبر(ص) نهفته بود كه آن مرد خيره سر را بر آشفته كرد؟ آيا اگر صرف مسأله محبت و دوستى بود، اين همه لجبازى و خيرهسرى پديد مىآمد؟ مسلماً مسأله بالاتر از اين بوده است؛ زيرا شخص مزبور از طرفى دلى پر كينه نسبت به حضرت على(ع) داشت و از سوى ديگر، مىديد با ولايت آن حضرت، بايد عمرى تحت فرمان و رهبرى ايشان سپرى كند واز سر بىخردى و كبر و كژانديشى، مرگ و عذاب را بر ولايت مولاى متقيان و فخر كائنات ترجيح داد. براى آگاهى بيشتر ر.ك: الغدير - متن عربى - ج 1، ص 239 - 246 . 15- نكته مهم ديگر آن كه، خود اميرالمؤمنين در روز «شورى» براى اثبات امامت خود، به حادثه غدير استناد كردند. عامربن واثله مىگويد: «در روز شورى با على(ع) كنار درب خانه ايستاده بودم و شنيدم كه اميرالمؤمنين(ع) خطاب به آنان فرمود: من براى شما دليلى مىآورم كه احدىنمىتواند بر آن خدشهاى وارد كند. سپس فرمود: «اى جماعت! - آيا در ميان شما كسى هست كه پيش از من به يگانگى خداوند ايمان آورده باشد؟ گفتند: نه. - آيا در بين شما كسى هست كه برادرى چون جعفر طيّار داشته باشد كه با ملائك پرواز مىكند؟ گفتند: نه. - آيا كسى از شما غير از من عمويى همچون حمزه - شمشير خدا و شمشير رسول خدا(ص) - دارد؟ گفتند: نه. - آيا غير از من كسى از شما همسرى چون فاطمه(س) دختر پيامبر(ص) و سرور زنان اهل بهشت دارد؟ گفتند: نه. - آيا كسى از شما فرزندانى مانند حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت دارد؟ گفتند: نه. - آيا كسى از شما هست كه [به دستور قرآن] پيش از نجواى با پيامبر(ص) صدقه داده باشد؟ گفتند: نه. - آيا در ميان شما غير از من كسى هست كه پيامبر(ص) دربارهاش فرموده باشند:
من كنت مولاه فعلىٌ مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره، ليبلّغ الشاهد الغائب؟ گفتند: نه. براى آگاهى بيشتر ر.ك: الغدير، ج 1، ص 159 - 213 . 16- شاهد ديگر آن است كه پس از اعلام ولايت اميرالمؤمنين(ع)، پيامبر(ص) چنين دعا كردند:
اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه و احبّ من احبه...؛ خدايا! آنكه على را به ولايت برگزيند تو ولى او باش و آن كه با او به عداوت در آيد، با او دشمنى كن و دوست بدار آن كه على را دوست دارد...»، (الغدير، ج 1 ، ص 11) [توجه داشته باشيد كه اين قسمت در متن عربى وجود دارد و در ترجمه ارسالى به خوبى ترجمه نشده است]. اكنون به خوبى روشن مىشود كه اگر مقصود از ولايت، همان محبت و دوستى باشد، آن گاه دعاى بعدى پيامبر(ص) كه عرض داشتند:
و احبّ من احبّه تكرار و لغو خواهد بود. بنابراين وجود هر دو سخن نشان مىدهد كه اينها، دو موضوع متفاوت مىباشند و ولايت چيزى برتر از صرف محبت است و البته از لوازم ولايت، محبت و دوستى ولىّ است. مشاهده مىكنيم كه مسلمانان بعد از پيامبر اكرم(ص) به فرقههاى مختلفى تقسيم شدند و هر يك براى خويش طريقهاى را برگزيدند. تعاليم اسلام نيز دستخوش ذوقها و سليقهها و نيز تمايلات افراد و حكومتها گرديد. در اين بين با مراجعه به گفتههاى پيامبر(ص) و نيز قرآن، به دنبال راه مىگرديم كه در اين جنجال و هياهو بالاخره بايد به چه راهى رفت و تعاليم دين و احكام آن را از چه كسى بايد فرا گرفت؟ با كمى تحقيق، به اين نتيجه خواهيم رسيد كه پيامبر اكرم(ص) براى پس از خود، مردم را در سر در گمى رها نساخته و براى آنان راه و طريقهاى را مشخص كرده است. آن حضرت فرمودهاند: «من دو چيز گرانبها در بين شما مىگذارم: قرآن و اهل بيت». با تمسّك به همين كلام نورانى درمىيابيم كه پس از پيامبر بايد به دنبال اهل بيت آن حضرت حركت نمود تا در پيچ و خم افكار و عقايد و راههاى گوناگون، اسير گمراهى نشد. تشيع و تسنن، از انشعابهاى فكرى و عملى است كه در داخل اسلام پديدار شده است. از همينرو بايستى ريشههاى آن را در بطن اسلام جست و جو كرد، نه بيرون از آن. گفتنى است كه مبانى فكرى تشيع، مبتنى بر آيات قرآن و روايات است و بدون توجه به آنها، نمىتوان راه به جايى برد. البته نه اين كه راه ديگرى وجود نداشته باشد؛ ولى آنها به نقطه اطمينان بخشى ختم نمىشود. از جمله اين مسائل و ريشهها، تحليل تاريخ صدر اسلام و علل منتهى شدن آن به حكومت معاويهها است. با اندك تأملى در تاريخ صدر اسلام، اين نكته به ذهن مىآيد كه چرا سيره و سنّت پيامبر اكرم(ص) در حكومت و معيشت - كه روش پيامبران بود - مبدّل به يك نوع اريستوكراسى (Aristocracy) عربى و اشرافيت بىحد و مرز شد. به عبارت ديگر، خاندان ابوسفيان - كه از سرسختترين دشمنان پيامبر خدا(ص) و اسلام بودند و تا آخرين سنگر (فتح مكه) نيز به دشمنى خود ادامه دادند - چگونه سر از خلافت و حكومت درآوردند و فرزند او معاويه و ديگر وابستگان خاندان اموى، بر اريكه حكومت بر مسلمانان تكيه كردند. وقتى ريشه اين حوادث را بررسى كنيم، مىبينيم كه معاويه از جانب عمر به حكومت شام منصوب گرديد و حتى در برابر انتقاداتى كه صحابه به نحوه حكومت او داشتند، مقاومت كرد و به آنها ترتيب اثر نداد. پس از عمر نيز عثمان - كه توسط شوراى شش نفره به خلافت رسيده بود - به تقويت معاويه همت گماشت و علاوه بر آن، پايههاى تسلط بنىاميه را بر سرنوشت اسلام و مسلمانان پىريزى كرد. پس از عثمان مردم با رشد سياسى و متنبه شدن نسبت به گذشتهها با حضرت على(ع) بيعت كردند؛ ولى اين پايهها خود را نشان داد و عملاً حكومت حضرت على(ع) را با مشكل روبه رو ساخت و در نهايت نيز با شهادت اميرالمؤمنين(ع)، آخرين سنگر مقاوم در برابر جريان انحراف رو به خاموشى نهاد. بايد توجه داشت كه موضوع خلافت، تنها در ابعاد سياسى محصور نبود؛ بلكه موجب تغييرات و ايجاد بدعتهاى گستردهاى در ديگر ابعاد؛ از جمله در فقه و مسائل عملى بود. در برابر اين جريانهاى مختلف انحرافى، تنها حضرت على(ع) و معدود ياران وفادار آن حضرت بودند كه به مقاومت پرداختند و از اساس اسلام حراست كردند. شيعه از همان صدر اسلام، به كسانى گفته مىشود كه از مكتب اهل بيت(ع) پيروى مىكردند و مىخواستند خود را از انحرافات پيش آمده، مصون بدارند. اين گروه، استمرار اسلام محمدى را در امامت علوى مىدانستند. خلاصه آن كه بررسى تاريخ و تحليل دقيق آن، مىتواند حقانيت تشيع و مواضع آن را تا حدود زيادى روشن سازد. در رابطه با حقانيت شيعه، هزاران كتاب و ميليونها صفحه به نگارش درآمده كه برخى از آنها مانند «عبقاتالانوار» نوشته ميرحامد حسين لكنهوى مشتمل بر دهها مجلد است كه تمام منابع و مدارك آن بدون استثنا از منابع اوليه و صحاح و مسانيد اهل سنت مىباشد. اما اين كه با آمدن نام ائمه اطهار(ع) يا جزئيات مسائل در قرآن ديگر مشكلات و اختلافات حل مىشد و افراد به يقين مىرسيدند، تصورى نادرست است. برعكس بايد گفت قرآن مجيد در اين مسائل بسيار از روش دقيق و حساب شدهاى استفاده كرده كه ما نام آن را شيوه «تلفيق بين كنايه و تصريح» مىناميم و اگر غير از اين عمل مىشد، خطرى بسيار بزرگتر از اختلافات موجود - كه ويرانگر اساس مكتب بود - اسلام و قرآن را تهديد مىكرد. براى روشن شدن مطلب بايد دو نكته را در نظر گرفت: الف) روند طبيعى پيدايش مذاهب و آراى مختلف در اديان؛ ب ) ويژگىها و شرايط خاص جامعهاى كه قرآن در آن نازل گرديده است. الف) پيدايش آرا و نهايتا مذاهب و نحلههاى گوناگون در درون يك دين، امرى كاملا طبيعى است. مطالعه در تاريخ اديان نشان مىدهد كه حتى اگر آراى فاسد هم در كار نباشد، در موارد بسيارى برداشت و تفسير دانشمندان و تودهها از ريز و درشت مسائل دينى متفاوت و چه بسا معارض است. گاه اين تفاوتها عميق و در مسائل بسيار اصولى است و كار را به جايى مىكشاند كه صاحبان اديان و يا حتى ارباب مذهب واحد در ميان خود به اختلافات شديدى گرفتار شدهاند تا آن جا كه هر يك، ديگرى را تكفير و از حوزه دين به كلى خارج مىشمارند. اين مسأله واقعيتى گريزناپذير است و در همه اديان وجود دارد؛ مانند اختلافات شديد دهها مذهب مسيحى (مانند مذهب كاتوليك، ارتدكس، پروتستان و فرقههايى چون اسيوخى، ماكيونى، كالوخى، ويگلفى، ژان هوسى، پورتين يسوعى، نسطورى، آريوسى، هوژنتى، مونوفيزيستى، آرتمونى، نادنيى، ستبيه و ...) ممكن است بگوييد همه اينها يك راه حل دارد و آن اين است كه: دين و شريعت نازله آن چنان دقيق و با وضوح و صراحت با تمام جزئيات آن نازل شود كه نه تنها همه انسانها در تمام مسائل دينى برداشت واحد داشته باشند، بلكه حتى راه هر گونه تفسير سوءو فريبكارى بدعت گذاران و تحريف گران نيز بسته شود. با كمى ژرف انديشى روشن مىشود كه چنين ديدگاهى، پندارى تحقق ناپذير است؛ زيرا: 1- از ديدگاه معرفت شناختى كيفيت شناخت و درك انسانى در هر زمينه، مكانيسم ويژه و محدوديتهاى خاصى دارد، به طورى كه در يك رشته از معارف بويژه در معارف دينى - كه از گستردگى و ژرفايى بسيار بالايى برخوردار است - هرگز نمىتوان همه انسانها را (در همه مسائل آن مجموعه) متحد النظر و داراى برداشت و درك واحد ساخت. 2- زبان در روند معرفت، نقش و كاركرد خاصى دارد و با محدوديتهاى ويژهاى روبه روست كه خود يكى از عوامل مهم تفاسير و برداشتهاى گوناگون از متون دينى است. بنابراين زبان شناسى نيز حكمى مشابه معرفت شناسى دارد. 3- اگر بنا شود كتاب آسمانى مبوب در تمام مسائل؛ از قبيل معارف، اخلاقيات، احكام و دستورات فردى و اجتماعى به صورت مجموعهاى دقيق، تفصيلى و منظم همراه با تمام جزئيات و حتى تعاريف بيان شود، در اين صورت به شكل دائرةالمعارفى در خواهد آمد كه بخشى از آن مسائل فلسفى و جهان بينى، انسانشناسى، فلسفه، تاريخ و .... مطرح مىشود و بخشى از آن اخلاقيات و فلسفه اخلاق و در بخشهاى ديگر احكام حقوق فردى و اجتماعى؛ مانند: عبادات، اقتصاد، نظام و احكام سياسى، فلسفه، حقوق و ... . ممكن است بگوييد چه عيبى دارد كه چنين باشد؟ واقعيت آن است كه چنين چيزى ضربه محكمى به دين خواهد زد و مخالف فلسفه اساسى بعثت انبيا و انزال كتابهاى آسمانى است؛ زيرا: اولاً، از طرفى كتاب آسمانى را بسيار گسترده و مفصل يعنى تبديل به دهها جلد كتاب مىكند. ثانياً، هر بخشى از آن مجلدات مربوط به حوزه خاصى از مسايل شده و جنبه تخصصى پيدا مىكند. ثالثاً، زبان كتاب آسمانى ديگر زبان تودهها نخواهد بود؛ بلكه در هر فنى زبان ويژه آن رشته را خواهد داشت. نتيجه اين امور آن است كه متون دينى جاذبه عمومى خود را از دست خواهد داد و ديگر قدرت دعوت و كشش فراگير تودهاى نخواهد داشت؛ بلكه در رديف كتابهاى فلاسفه و نوابغ برجستهاى چون ارسطو، افلاطون، فارابى، بوعلى و ... قرار خواهد گرفت كه جايگاه آن به جاى خانههاى مردم، فقط كتابخانههاى دانشمندان خواهد بود و ميزان تأثير و سازندگى اجتماعىاش نيز در حد تاثير فلاسفه و نوابغ. به علاوه چنين طرحى مستلزم بسته شدن راه اجتهاد است و همواره ايجاب مىكند كه در پى رخ دادن حوادث نو، پيامبرى جديد برانگيخته شود و يافتن پاسخ و حكم مسائل هر عصر انگيزش و بعثت جديدى را مىطلبد و بر مسأله خاتميت خط بطلان مىكشد؛ زيرا بيان تفصيلى مسائل اعصار آتى براى مخاطبين فعلى نه تنها جذاب نيست؛ بلكه موجب وازدگى و چه بسا سخريه و استهزا و نهايتا اعراض از كتاب آسمانى است. 4- كاوشهاى جامعه شناختى نشان مىدهد كه افراد و جوامع مخاطب وحى الهى از نظر انگيزههاى دين گرايانه و ميزان و حدود و كيفيت تأثير پذيرى در برابر وحى و حاملان آن (انبياى الهى) بسيار متفاوت بودهاند. از طرف ديگر حكمت الهى ايجاب مىكند پيام خود را در قالب و شكلى ابلاغ نمايد كه بيشترين و فراگيرترين جاذبه را داشته و در عين حال چيزى از حقايق نيز فرو نماند. بنابراين دو اصل در هم مىآميزند و آن دو نقش مهمى در چگونگى تفهيم و ابلاغ پيام دارند: 1- اصل فراگيرى و جاذبيت؛ به عبارت ديگر دين تنها براى انسان هاى محدود صد در صد خالص كه هر چه و با هر زبان به آنان سخن گفته شود مىپذيرند نيامده است، هر چند هدف اساسى آن سوق دادن انسانها به آن سمت مىباشد، ليكن در اين مسير تودههاى عظيمى هستند كه تنها در قالبهاى خاصى مىتوان آنها را جذب و هدايت كرد و چون دين براى همه آنهاست، پس بايد به گونهاى سخن بگويد كه به سادگى آنان را نرهاند، بلكه داراى حد اعلاى امكان جذب و دافعهاى در حد ضرورت باشد. 2- اصل جامعيت؛ به حكم اين اصل دين نبايد هيچ يك از نيازهاى دينى مخاطبان خود را بدون پاسخ گذارد. رعايت اين دو اصل، تنها زمانى ممكن است كه دين در عين جامعيت برخى از مسائل را صريح و بىپرده و برخى را با كنايه و دوپهلو و گاه با قاطعيت و يا با نرمىبيان كند. از طرفى هم با زبان تودهها سخن راند و هم بار فكرى و عظيم و دقايق عقلى عظيمى براى انديشمندان و خرد ورزان و لطائف عرفانى شريفى براى ارباب بصيرت داشته باشد و تيپ شناسى اجتماعى دقيقى را رعايت نمايد. راز وجود آيات محكم و متشابه در قرآن مجيد نيز همين است. ب ) ويژگىها و شرايط خاص محيط نزول قرآن: جامعهاى كه قرآن در آن نازل شد و كسانى كه به اين دين مبين گرويدند، از نظر بينش و علايق و انگيزههاى دينى و غير دينى بسيار متفاوت بودند. يكى از اشتباهات بزرگ آن است كه فكر كنيم جوامع دينى و نيز جامعه اسلامى، تنها و تنها متأثر از دين بوده و در تمام مسائل محرك اصلى آنان دين و تعاليم دينى بوده است. برعكس پس از گسترش اسلام، بسيارى از تودهها و حتى شخصيتهاى نام آور مسلمان و صحابى رسول خدا(ص) چنان متأثر از سخنان جاهلى، تعصبات ناروا و اهداف شخصى و خود محورانه بودند كه در عين اظهار مسلمانى، به راحتى در برابر پيامبر(ص) و احكام الهى مغاير خواستهاى خود، مخالفت و سرسختى نشان مىدادند. و از اين جا روشن مىشود كه وجود و عدم وجود اينگونه مسائل در قرآن مجيد چندان كارساز نيست. به عنوان مثال قرآن با صراحت تمام نسبت به پيامبر(ص) مىفرمايد: وَ ما يَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى؛ و او (پيامبر) براساس هوا سخن نمىگويد، بلكه گفتار او چيزى جز وحى و فرستاده نيست. در حالى كه چون پيامبر درخواست قلم و كاغذى نمود تا مسأله ولايت اميرالمؤمنين(ع) را ثبت نمايند و سندى مكتوب گذارند، در خانه خود و نزد نزديكترين عزيزان با مخالفت جدى برخى اصحاب مواجه شده و يكى از آنها فرياد زد:
ان الرجل ليهجر!! تا آن كه پيامبر(ص) منصرف شدند و از ثبت آن خوددارى فرمودند. اين انصراف پيامبر(ص) نشان مىدهد، چنان جوى وجود داشت كه اگر آن حضرت نسبت به آن مسأله پافشارى مىورزيدند خطر انكار اصل رسالت و بازگرداندن بخش عظيمى از جامعه از اصل اسلام وجود داشت. قرآن مجيد نيز با توجه به همين مسائل شيوه خاص خود را در تبيين اين گونه حقايق پيموده است؛ زيرا اگر همواره با صراحت و بىپرده بر آن پاى مىفشرد خطر انكار اصل قرآن و حجيت آن و يا دستبرد زدن و تحريف آن وجود داشت. ممكن است گفته شود كه خداوند خود وعده صيانت قرآن را داده است. گوييم بلى ولى خداوند هر كارى را از طريق اسباب و علل خاص خود انجام مىدهد و يكى از راههاى مصون داشتن قرآن به كاربردن همين شيوه است؛ يعنى، شيوهاى كه لااقل از درون و متن جامعه اسلامى انگيزه تحريف آن را بخشكاند و از بين ببرد وگرنه قرآن نيز گرفتار مسائلى چون ديگر كتابهاى آسمانى مىشد. در عين حال آيات زيادى از قرآن در شأن اهل بيت(ع) سخن رانده و پيامبر نيز كراراً و صراحتاً مطالب خود را بيان فرمودهاند به گونهاى كه هيچ ترديدى براى حق جويان و خردورزان باقى نمىگذارد. اثبات اين مقصود در ضمن نامه نمىگنجد. توصيه ما آن است كه با مراجعه به كتابهاى مستند و مفيد، در اين زمينه به تقحيق بپردازيد تا حقيقت آشكار شود. در اين رابطه مىتوانيد از كتابهاى زير استفاده كنيد. 1- بررسى مسائل كلى امامت،ابراهيم امينى 2- امامت و رهبرى،شهيد مطهرى 3- آنگاه هدايت شدم،تيجانى سماوى، ترجمه: سيد محمد جواد مهرى 4- اهل سنت واقعى كيست؟،تيجانى سماوى، ترجمه: سيد محمد جواد مهرى 5- از آگاهان بپرسيد،تيجانى سماوى، ترجمه: سيد محمد جواد مهرى 6- اهل بيت، كليد مشكلها،تيجانى سماوى، ترجمه: سيد محمد جواد مهرى 7- همراه با راستگويان،تيجانى سماوى، ترجمه: سيد محمد جواد مهرى 8- عبداللَّه بن سبا، ج 3 - 1،علامه عسكرى 9- نقش ائمه در احياى دين، ج 15 - 1،علامه عسكرى 10- يكصد و پنجاه صحابى ساختگى،علامه عسكرى 11- نقش عايشه در تاريخ اسلام،علامه عسكرى 12- انديشههاى اسلامى در ديدگاه دو مكتب (ترجمه معالم المدرستين)، ج 2 - 1 ، علامه عسكرى، ترجمه: دكتر جليل تجليل 13- حقجو و حقشناس (ترجمه المراجعات)، علامه سيد شرفالدين، ترجمه محمد رضا امامى 14- شيعه در اسلام،علامه طباطبايى 15- شيعه و تهمتهاى ناروا،علامه جواد شرى 16- شيعه پاسخ مىگويد،سيد رضا حسينى نسب 17- فريب،صالح الوردانى 18- خاطرات مدرسه،سيد محمد جواد مهرى 19- سيرى در صحيحين،محمد صادق نجمى 20- الغدير،علامه امينى 21- عبقات الانوار،ميرحامد حسين 22- احقاق الحق،علامه شهيد تسترى 23- شبهاى پيشاور،سلطان الواعظين شيرازى 24- راه ما، راه و روش پيامبر ما،علامه امينى، ترجمه: موسوى همدانى
کد سوال : 40161
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : دروغ مصلحتآميز چگونه دروغى است؟
پاسخ : دروغ مصلحتآميز در جايى است كه به وسيله آن مىتوان بين دو نفر برادر يا خواهر مسلمان آشتى داد و يا از خونريزى يا فتنه و فساد جلوگيرى كرد؛ مثلاً دو برادر يا خواهر هستند كه بر سر موضوعى با هم قهر كردهاند، شما براى آشتى بين آنها مىگوييد من نزد فلانى بودن خيلى از شما تعريف و تمجيد مىكرد و آرزو داشت اين سوء تفاهمى كه پيش آمده، برطرف شود. در مقابل بعد از اين نزد آن برادر ديگر مىرويد و همين حرف را تكرار مىكنيد و در نتيجه باعث مىشويد كه دلهاى اينها نسبت به هم مهربان و از كينه خالى شود و زمينه صلح و آشتى بين آنها فراهم گردد.
کد سوال : 40162
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : ولايت فقيه جزء اصول است يا فروع و كسيكه ولايت فقيه را قبول ندارد چهبرخوردى با او كنيم؟
پاسخ : در كتب تعليمات دينى براى تسهيل درك كلياتى از دين، يك نوع طبقهبندى به نام اصول دين و فروع دين صورت گرفته است كه البته در مقام آموزش چيز خوبى است؛ ولى از نظر علمى اشكالات زيادى دارد كه فعلاً در صدد بيان آن نيستيم. پس ما بايد تعريف كاملى از اصول داشته باشيم، آن گاه مواردى را كه با تعريف منطبق است از اصول بشماريم و بقيه را از فروع. بنابراين دائره سعه و ضيق اصول و فروع، به تعريف ما از آن دو مربوط مىشود. اگر اصول را اين گونه تعريف كنيم: «اصول دين آن مقدار از اصول اعتقادى است كه شخص به واسطه آن مسلمان مىشود»، در اين صورت اصول صرفاً به توحيد و نبوت ختم خواهد شد؛ ولى اگر تعريف را بر طبق شناخت خود از اسلام اين گونه تعريف كنيم: «اصول دين عبارت است از پايههاى فكرى و عملى دين كه در هر زمان سارى و جارى است»، در اين صورت بسيارى از آنچه كه حتى فروع خوانده مىشود، داخل در اصول خواهد بود. در اين صورت ولايت فقيه نيز كه سيستم اجرايى حاكميت اسلام است داخل در مبانى و اصول خواهد بود. لازم به ذكر است در هر صورت اعتقاد نداشتن به مسأله ولايت فقيه از نظر فكرى، كسى را از اسلام خارج نمىكند. برخورد با كسانى كه معتقد به ولايت فقيه نيستند بايد برخوردى فكرى و ارشادى باشد.
کد سوال : 40163
موضوع : گنجینه مذهبی>مركزفرهنگي نهاد نما يندگي ولي فقيه در دانشگاهها
پرسش : اين روايت كه على (ع) شكم برآمدهاى داشت (الا نزع البطين) با وضع غذاو خوراك حضرت چگونه مىسازد؟
پاسخ : در اين باره توجه به چند نكته لازم است: الف) آنچه در اين روايات آمده است دقيقاً حدود مسأله را بيان نكرده است و ممكن است اين برآمدگى چندان زياد نبوده باشد. ب ) برآمدگى شكم لزوماً ناشى از پرخورى نيست، تا با وضعيت غذاى آن حضرت در تضاد باشد؛ بلكه بسيارى از افراد چاق كمخوراك مىباشند و بسيارى از افراد لاغر پرخوراك. ج ) چابكى و سرعت عمل آن حضرت در صورتى با چاقى در تعارض است كه برآمدگى شكم و چاقى زياد باشد، در حالى كه روايات بر چنين چيزى دلالت ندارد.