• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
عضویت در خبرنامه
    • عبارت :
      تعداد درصفحه :
کد سوال : 271
موضوع : تاريخ و سيره
پرسش : خديجه‏عليها السلام از چه زمانى به پيامبرصلى الله عليه وآله ايمان آورد؟
پاسخ : در منابع تاريخى و روايى، اين نكته مورد اجماع است كه اولين ايمان آورنده به رسول خدا، همسرش خديجه بود. حضرت على‏عليه السلام به اين مطلب چنين اشاره مى‏كند: «و لم يجمع بيت واحد يومئذ فى الاسلام غير رسول الله و خديجة و انا ثالثهما»{H؛V}نهج‏البلاغه، خطبه 192.{V؛ «در آن هنگام تنها يك خانواده مسلمان بودند كه آن مشتمل بر پيامبرصلى الله عليه وآله و خديجه مى‏شد و من سومين آنان بودم». آن بزرگوار از همان آغاز رسالت، بهترين مشوق و مونس پيامبرصلى الله عليه وآله بودV}الاصابة، ج 8، ص 100.{Vو از جان و مال خود، براى پيشبرد دعوت آن حضرت مايه گذاشت؛ چنان كه در جواب عايشه به اين نكته اشاره مى‏كند. حضرت خديجه‏عليها السلام چنان در اين راه فداكارى مى‏كرد كه حاضر شد، به مدت سه سال، در كنار پيامبرصلى الله عليه وآله درشعب ابى طالب بماند و سخت‏ترين دوران را سپرى كند؛ در حالى كه قبل از آن از ثروتمندترين و مرفّه‏ترين زنان قريش به حساب مى‏آمد. V}اسدالغابة، ج 5، ص 435: «كانت (خديجة) اوسط نساء قريش نسباً و اعظم شرفاً و اكثر هم مالاً»: و الاصابة، ج 8، ص 101. {Vبالاخره چنان در راه اسلام پايدارى كرد تا لايق آن شد كه خداوند به وسيله جبرئيل، به او سلام رساند. V}الاصابة، ج 8، ص 101 و 102.{V
کد سوال : 272
موضوع : شخصيتها
پرسش : ديدگاه پيامبرصلى الله عليه وآله نسبت به خديجه‏عليها السلام و شخصيت ايشان چه بود؟
پاسخ : پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله - چه در دوران حيات خديجه و چه پس از وفات او هميشه احترام وى را نگه مى‏داشت و با آنكه تعدد زوجات در آن زمان مرسوم بود؛ اما تا هنگامى كه خديجه‏عليها السلام زنده بود، هيچ زن ديگرى اختيار نكرد. آن حضرت، خديجه را به همراه حضرت مريم، آسيه (همسر فرعون) و حضرت فاطمه زهراعليها السلام، يكى از چهار زن برتر عالم مى‏دانست V}همان، ج 8، ص 101؛ اسدالغابة، ج 5، ص 437.{V و به او در دوران حياتش، خانه‏اى را در بهشت بشارت مى‏داد. V}همان.{V آن حضرت پس از وفات خديجه و در دوران سكونت در مدينه، چنان از ياد خديجه خشنود مى‏شد كه هنگام ذبح گوسفند، حتماً خود را مقيد مى‏دانست سهمى از گوشت را براى دوستان خديجه بفرستد و در توجيه آن چنين مى‏گفت:«انى لاحبّ حبيبها»{H؛ V}الاصابة، ج 8، ص 103.{V؛ «من دوستان [ خديجه‏] را نيز دوست دارم». بالاخره محبت پيامبرصلى الله عليه وآله به خديجه چنان بود كه برخى از زنان آن حضرت همچون عايشه اعتراض كرد و گفت: «چرا اين قدر خديجه را ياد مى‏كنى؟ مگر او پيرزنى نبود كه خدا بهتر از او را نصيب تو كرده است؟» پيامبرصلى الله عليه وآله از شنيدن اين سخن ناراحت شد و فرمود: «نه چنين نيست! به خداوند سوگند! بهتر از او را به من نداده است؛ زيرا او هنگامى به من ايمان آورد كه مردم كافر بودند و زمانى مرا تصديق كرد كه مردم مرا دروغگو مى‏دانستند و مال خود را در اختيار من گذاشت؛ در حالى كه مردم مرا محروم كرده بودند و خداوند از او - و نه از زنان ديگر به من فرزند داد». V}همان.{V
کد سوال : 273
موضوع : تاريخ و سيره
پرسش : «عام الحزن» كى بود و چرا آن را به اين نام مشهور شده است؟
پاسخ : شايد بتوان ماه رمضان سال دهم بعثت را از سخت‏ترين روزهاى دوران رسالت و بلكه عمر پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله دانست؛ زيرا در اين ماه ابتدا ابوطالب حامى خود را - كه در مقابل دشمنى‏هاى قريش، شجاعانه از آن حضرت دفاع مى‏كرد از دست داد. سه روز بعد، همسر باوفايش خديجه‏عليها السلام - كه در زندگى هميشه موجبات آرامش و آسايش آن حضرت را فراهم مى‏آورد از دنيا رفت. V}الاصابه، ج 8، ص 103؛ اسدالغابة، ج 5، ص 438. در اقوال ديگر وفات ابوطالب اول ذى قعده و وفات خديجه 35؛ 25، 5 و 3 روز پس از وفات ابوطالب ذكر شده است. (تاريخ سياسى اسلام، ص 304).{V به همين جهت، اين سال در دوران رسالت آن حضرت، به «عام الحزن»؛ يعنى، سال غم و اندوه پيامبرصلى الله عليه وآله معروف شده است.
کد سوال : 274
موضوع : تاريخ و سيره
پرسش : با توجه به اهميت جنگ بدر نكاتى را در اين باره بنويسيد؟
پاسخ : هفدهم رمضان سال دوم هجرى، سالروز جنگ بدر (اولين جنگ رسمى ميان پيامبر خداصلى الله عليه وآله و مشركان مكّه) است كه به جنگ «بدر القتال» و «بدر الكبرى» معروف شده است. V}طبقات ابن سعد، ج 2، ص 8.{V در يك طرف اين نبرد نابرابر، نيروهاى مسلمان با كمترين ساز و برگ جنگى‏قرار داشتند. تعداد 313 تن با سه اسب و هفتاد شتر، نيرويى نبود كه بتواند از نظر نظامى در مقابل نيروى 950 نفره با صد اسب و هفتصد شتر V}المغازى، ج 1، ص 39.{V، ششصدنيروى زره‏پوش V}چكيده تاريخ پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله، ص 78.{V و مجهّز به بيشترين سلاح‏هاى رايج در آن زمان و آن ناحيه، مقاومت كند. اما اين نبرد - كه به فرمايش رسول خداصلى الله عليه وآله اولين نبردى بود كه در آن خداوند اسلام را عزيز و سربلند گرداند و اهل شرك را به ذلّت نشاند V}المغازى، ج 1، ص 21.{V توانست در بُعد ديگر، نابرابرى قدرت ايمان را در برابر قدرت سلاح به اثبات رساند و نشان دهد كه كارآيى ايمان، توان به پيروزى رساندن يك گروه كوچك، بر لشكر بزرگ تا دندان مسلح را دارد. به گونه‏اى كه در طول زمانى يك نيمروز، گروه كوچك مسلمانان توانستند تنها با دادن چهارده شهيد، هفتاد تن از سپاه شرك را كشته و هفتاد تن ديگر را به اسارت درآورند V}طبقات، ج 2، ص 15؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 45 و 46.{V و با به غنيمت گرفتن 150 شتر، ده اسب و مقدار زيادى كالا V}تاريخ سياسى اسلام، سيره رسول خداصلى الله عليه وآله، ص 435.{V، آنان را به خاك ذلّت نشانند و سپاه شرك را - كه در حقيقت تجسّم شيطان بودند سركوب كنند. چنان كه پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود: «در هيچ روزى به جز روز عرفه - كه روز نزول رحمت الهى است شيطان چنان كه در جنگ بدر تحقير شد، تحقير نشده بود». V}المغازى، ج 1، ص 77 و 78.{V اين جنگ به ظاهر كوچك، چنان در پيشگاه خداوند داراى اهميت است كه در ميان وقايع تاريخ اسلام، مقام اول نزول آيات را به خود اختصاص داده است.V}چكيده تاريخ پيامبر اسلام، ص 83، اين آيات را از قرار زير بر مى‏شمارد: آل عمران (3)، آيات 12، 13، 123؛ نساء (4)، آيه 77 و 78؛ انفال، آيات 1 - 19 و 36 - 51 و 67 - 71؛ حج (22)، آيات 124 - 127. براى اطلاع از مفاد و تفسير بعضى از آيات ر.ك: تاريخ سياسى اسلام، سيره رسول خداصلى الله عليه وآله، صص 442-447.{V
کد سوال : 275
موضوع : سياسي و انديشه سياسي
پرسش : فكر جدايى دين از سياست از چه زمانى شروع و به وسيله چه كسانى ترويج شد؟
پاسخ : خاستگاه اصلى انديشه جدايى دين از سياست، غرب است. در قرون وسطى و پس از آن، عواملى دست به دست هم داد و اين انديشه را بر فرهنگ غرب حاكم ساخت. مسيحيت تحريف شده با مفاهيمى نارسا و غير معقول، در كنار حاكميت استبداد و اختناق رجال كليسا و نيز تعارض عقل و علم با آموزه‏هاى انجيل متحرَّف، باعث شد تعارضى آشكار ميان دين و تجدد در گيرد. تعارضى كه سرانجام به تفكيك دو حوزه «علم» و «دين» انجاميد و در نتيجه دين از همه عرصه‏هايى كه ادعا مى‏شد علم در آن سخن مى‏گويد، كنار رفت. در جهان اسلام انديشه جدايى دين از سياست، از سوى سه قشر مطرح شده است: گروه نخست حاكمان ستمگر و جورى بودند كه در صدر اسلام مى‏خواستند جريان خلافت را به سلطنت تبديل كنند. به عنوان مثال وقتى معاويه در سال چهلم هجرى به خلافت رسيد، به عراق آمد و گفت: «من با شما بر سر نماز و روزه نمى‏جنگيدم؛ بلكه مى‏خواستم بر شما حكومت كنم و به مقصود خود رسيدم»V}ابن ابى الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 4، ص 160.{V. پس از او حكومت در جامعه اسلامى، عملاً از جنبه دينى خارج و به سلطنت تبديل شد. سلاطين جور در هر دوره‏اى، براى مبارزه با عالمان دين، همواره سياست را جداى از دين و شأن علما را بالاتر از دخالت در سياست، معرفى مى‏كردندV}صحيفه نور، ج 13، ص 217: (درباره سخن رضا شاه به آيت الله كاشانى).{V. گروه دوم استعمارگران خارجى بودند. بزرگ ترين ضربه‏هايى كه استعمار از ممالك اسلامى ديد، از سوى تعاليم دينى و علماى دين، رهبرى مى‏شد. ازاين‏رو فرهنگى كه همواره از سوى استعمارگران براى ممالك اسلامى نسخه بندى و ترويج مى‏شد، فرهنگ «جدايى دين از سياست» بود. V}ر.ك: سروش، محمد، دين و دولت در انديشه اسلامى، صص 120 - 126.{V قشر سوم، جريان روشنفكرى بيمار بود كه از سوى تحصيل‏كرده‏هاى غرب آغاز شد. آنان سعى در تطبيق همان جريان جدايى دين از سياست در فضاى غرب بر حوزه اسلام كردند؛ ولى از چند مطلب غافل بودند: يكم. اسلام غير از مسيحيت است. دوم. آنچه به نام مسيحيت در غرب قرون وسطى بود، آيين ناب حضرت مسيح(ع) نبود. سوم. علماى اسلام، نه تنها داراى حاكميت استبداد و اختناق نبودند و هرگز با علم سر ستيز نداشتند؛ بلكه هرگاه قدرت به دست آنان يا در كنارشان بود، دوره شكوفايى و رشد علم شناخته مى شد.
کد سوال : 276
موضوع : سياسي و انديشه سياسي
پرسش : با توجه به اهميت رهبرى سياسى، به چه علت امام على(ع) 25 سال سكوت كردند؟ و در اين باره عقب نشينى كردند؟
پاسخ : قبل از ورود به بحث اصلى، لازم است نكاتى به عنوان مقدمه بيان شود: يكم. حق حاكميت اصالتاً از آن خدا است؛ زيرا مالكيت هستى از آن او است: A}(تَبارَكَ الَّذِى بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ){A؛V}ملك (67)، آيه 1.{V «بزرگوار است آن كه فرمانروايى به دست او است و او بر هر چيزى توانا است». بر اين اساس حكومت بر انسان‏ها، در اصل حق خدا و از شئون ربوبيت او است. هيچ كس حق حاكميت بر ديگرى را ندارد؛ مگر آنكه از طرف خداى متعال نصب شده يا مأذون باشد. دوم. خداوند در قرآن به انسان‏ها فرمان داده كه از طريق پيامبر(ص) و امام(ع) اطاعت خدا را انجام دهند: A}(أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ){A؛V}نساء (4)، آيه 59.{V «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود را اطاعت كنيد». سوم. بر اساس ادله متعدد و نصوص قطعى -از قبيل حديث غدير حق حاكميت و ولايت بر جامعه اسلامى، براى امام على(ع) امرى كاملاً مسلّم است. از طرف ديگر اِعمال اين حق و فعليت بخشيدن به آن منوط به اقبال، پذيرش و رضايت مردم است. چهارم. بعد از رحلت رسول اكرم(ص) از آنجا كه شرايط حكومت براى اميرمؤمنان(ع) تحقق نيافت، آن حضرت به دليل رعايت مصلحت اهم V}از نگاه فقهى و قواعد باب تزاحم ولى امر موظف است مصلحت اهم را بر مصلحت مهم مقدم نمايد.{V و حفظ مصالح عاليه دينى، تا زمان فراهم شدن پذيرش و اقبال مردمى، از حق خود صرف نظر كرد. اما بعد از كشته شدن عثمان، مردم به امام‏على(ع) اقبال نشان دادند و آن حضرت به حق حاكميت خود دست يافت. بعد از ذكر مقدمات ياد شده، موضوع اصلى سؤال در بخش‏هاى ذيل بررسى مى‏شود: T}يك. تلاش براى حكومت‏{T افرادى كه سكوت و خانه‏نشينى امام على(ع) را دليل بر فقدان حاكميت الهى آن حضرت و در نتيجه عرفى بودن حكومت و جدايى دين از سياست مى‏دانند، اگر نگاهى به سخنان آن حضرت(ع) و حوادث تاريخى آن زمان بيندازند، به بطلان ادعاى خود پى مى‏برند؛ از جمله: 1. امام على(ع) در پى ماجراى سقيفه و غصب خلافت، كوشش‏هايى را در تصدى حكومت انجام داد تا جايى كه مورد اعتراض برخى -مانند ابوعبيده و ابواشعث قرار گرفت و آن حضرت را متهم به حرص و طمع در امر حكومت كردند. حضرت على(ع) در پاسخ آنان بر خواست خويش پافشارى كرد و آن را حق مسلم خود دانست: H}«انما طلبتُ حقّاً لى و أنتم تحولون بينى و بينه و تضربون وجهى دونه»{H؛V}نهج‏البلاغه، خطبه 17.{V «همانا من چيزى را جست و جو كردم كه حق مسلم من بود؛ ولى شما بين من و آن فاصله انداختيد...». 2. علاوه بر تلاش‏هاى امام على(ع)، حضرت فاطمه(س) نيز بر مركب سوار مى‏شد و به خانه‏هاى انصار مى‏رفت تا آنان را به حق خلافت امام على(ع) تذكر دهد؛ شايد كه آنان به بيعت خواهى آن حضرت پاسخ مثبت دهند.V}بحارالانوار، ج 29، ص 419.{V حضرت زهرا(س) در خطبه معروف خويش، به اين حوادث تصريح مى‏كند.V}همان.{V بنابراين، اگر مراد از عدم تلاش يا تقاضاى حكومت در مرحله اوليه باشد، اين بر خلاف واقعيات تاريخى و مغاير با سخنان خود حضرت است. اما اگر مراد در مراحل بعدى باشد -به اين معنا كه حضرت بعد از مشاهده عدم زمينه لازم براى تصدى حكومت، كناره‏گيرى نمود اين ادعاى صحيحى است؛ ولى از آن نمى‏توان عدم حق حاكميت امام(ع) را اثبات كرد. 3. حضرت در موارد متعدد، به انتقال حق حاكميت از طريق پيامبر(ص) به خود تصريح و از آن به «حق» و «ارث» ياد مى‏كرد؛ چنان كه مى‏فرمود: H}«فانه لما قبض الله نبيّه(ص)، قلنا: نحن اهله و ورثته و عترته و اولياؤه دون الناس، لا ينازعنا سلطانه احد و لا يطمع فى حقنا طامع، اذ انبرى لنا قومنا فغضبونا سلطان نبينا فصارت الامره لغيرنا»{H؛V}ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 307.{V «همانا چون خداوند پيامبرش(ص) را به سوى خود فراخواند، گفتيم ما اهل و عترت و وارثان و اولياى پيامبر(ص) هستيم و ديگران را در اين جهت با ما مشاركت نيست و كسى را نشايد كه در حكومت او، با ما بستيزد و چنين نباشد كه كسى در حق ما طمع ورزد؛ ولى ناگاه مردم ما را تضعيف نموده و در حكومت پيامبر(ص) با ما به ستيز برخاستند! لاجرم حكومت از آن ديگران شد». حضرت در اين خطبه، بيان مى‏كند كه مطابق وصيت پيامبر(ص) لازم بود امر حكومت به ايشان منتقل شود و كسى نبايد به آن طمع داشته باشد؛ اما در عمل، جريان بر عكس شد و حكومت در دست ديگران قرار گرفت. امام(ع) در جاى ديگر مى‏فرمايد: «سوگند به خدا! از آن زمان كه رسول اكرم(ص) رحلت نمود تا به امروز، مرا از حقم باز داشته‏اند و ديگرى را بر من برترى داده و برگزيده‏اند»V}نهج‏البلاغه، خطبه 6.{V. همچنين خطبه معروف «شقشقيه» مالامال از گلايه‏هاى آن حضرت از مردم و حاكمان روزگار است كه حق او را به يغما بردند: H}«اما والله لقد تقمّصها ابن ابى قحافه و انه ليعلم انّ محلى منها محل القطب من الرحى ينحدر عنى السيل و لايرقى الى الطّير، فسدلت دونها ثوباً... فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجاً، ارى تراثى نهباً...»{H؛V}همان، خطبه 3.{V «آگاه باشيد به خدا سوگند كه پسر ابى قحافه خلافت را چون جامه‏اى بر تن كرد و نيك مى‏دانست كه پايگاه من نسبت به آن، چونان محور است به آسياب. سيل‏ها از من فرو مى‏ريزد و پرنده را ياراى پرواز به قله رفيع من نيست. پس ميان خود و خلافت پرده‏اى آويختم و از آن چشم پوشيدم... همانند كسى بودم كه خاشاك به چشمش رفته و استخوان در گلويش مانده باشد. مى‏ديدم كه ميراث من به غارت مى‏رود...». T}دو. راز سكوت‏{T سكوت امام على(ع)، در واقع پرهيز از هر گونه اقدام نظامى، براى مقابله با غصب حكومت و نوعى خويشتن‏دارى آگاهانه و حكيمانه است. آن حضرت در سخنان خويش به چند دليل مهم در اين باره اشاره كرده است: T}1. حفظ وحدت مسلمين:{T حضرت على(ع) حفظ اتحاد اسلامى و خوف از برگشت دوباره كفر را يكى از علل خويشتن‏دارى خود ذكر مى‏كند: H}«و ايم الله لولا مخافه الفرقه بين المسلمين و ان يعود الكفر و يبور الدين لكنا على غير ما كنا لهم عليه»{H؛V}همان، خطبه 119.{V «خدا را سوگند! اگر ترس از وقوع تفرقه در ميان مسلمانان و بازگشت كفر و نابودى دين نبود، با آنان به گونه‏اى ديگر برخورد مى‏كردم». از اين سخنان به خوبى آشكار مى‏شود شرايط سياسى و اجتماعى امت اسلام، پس از رحلت پيامبر(ص) مهيا نبود. وقتى رهبر يك حركت عظيم تاريخى -كه بنيان‏هاى جامعه آن روز را زير و رو نموده و انديشه و نظامى نوين برقرار كرده است از ميان مردم مى‏رود؛ بهترين شرايط براى حركت ارتجاعى و ضد تكاملى، فراهم مى‏آيد. حال اگر در داخل امت و در بين سران و نخبگان آن نيز درگيرى به وجود آيد، روشن است كه امور آن جامعه و امت، هيچ گاه به سامان نخواهد رسيد و چه بسا نتايج همه حركت‏هاى قبلى نيز از دست برود. در صدر اسلام نيز دقيقاً همين شرايط پيش آمد. دشمنان خارجى حركت عظيم اسلام (همانند روم و ايران) از يك‏سو و منافقان و عناصر ارتجاعى داخلى از سويى ديگر، منتظر فراهم آمدن شرايطى بودند تا نهال نورسته اسلام را از بن بركنند. اگر در چنين شرايطى امام على(ع) براى احقاق حق خود دست به شمشير مى‏برد، مسلماً در جنگ دامنه‏دارى درگير مى‏شد كه پايان آن، چيزى جز از بين رفتن زحمات پيامبر(ص) نبود. T}2. نبود ياور{T؛ H}«فنظرت فاذا ليس لى معين الا اهل بيتى...»{H؛V}همان، خطبه 26.{V «در كار خويش انديشه كردم، ديدم كه ياران من منحصر به اهل بيت من است...». اقدام به قيام با اين تعداد كم، نتيجه‏اى جز از دست دادن رهبر و مرجعى مانند حضرت على(ع) نداشت و اين امر، هيچ سودى براى آيين نوپاى اسلامى به دنبال نمى‏آورد. در صورتى كه اقدام براى يك حركت اجتماعى -آن هم به صورت نظامى نيازمند شرايط و آمادگى‏هاى مختلف است و به دلايل چندى، اين زمينه پس از ارتحال پيامبر(ص) وجود نداشت. امام على(ع) -بنابر نقل تاريخ بارها بزرگان اصحاب را براى ايجاد حركتى عليه وقايع پيش آمده فراخواند؛ ولى جز معدودى انگشت شمار، به دعوت آن حضرت پاسخ ندادند. از سوى ديگر شرايط محيط و افكار عمومى نيز آمادگى قبول نبردى داخلى در بين اصحاب پيامبر(ص) را نداشت؛ زيرا همگان انتظار داشتند كه اصحاب بزرگ پيامبر(ص) پس از آن حضرت، همانند او عمل كنند و محور وحدت جامعه باشند؛ نه اينكه به نزاع و درگيرى در بين خود اقدام نمايند. T}3. فرا رسيدن وقت لازم:{T حضرت على(ع) در پاسخ ابوسفيان مبنى بر اقدام به بيعت و مخالفت عملى با خليفه وقت فرمود: «اين مانند آب تلخ و لقمه‏اى است كه در گلوى خورنده آن گير مى‏كند و مانند كسى است كه ميوه نارسى را مى‏چيند...».V}همان، خطبه 5.{V از اين رو امام على(ع) براى حفظ اساس اسلام و حراست از نهال نورسته آن، از احقاق حق خلافت خويش خوددارى كرد تا ريشه‏هاى اسلام در پرتو تعاليم پيامبر(ص) و قرآن و اهل بيت(ع) استحكام يابد و تا روزى كه مردم به خانه آن حضرت هجوم آوردند و خواهان خلافت آن حضرت شدند، از خلافت ظاهرى بركنار ماند. گفتنى است در امور داخلى امت اسلامى روا نيست كه هركس و در هر شرايطى براى احقاق حق خود، از آغاز دست به شمشير ببرد و مسلحانه در پى به دست آوردن آن باشد. از روش امام على(ع) و ديگر ائمه(ع) چنين بر مى‏آيد كه آنان براى احقاق حق خود در جامعه، هرگز ابتدا به جنگ نكرده‏اند؛ بلكه سعى مى‏كردند در صورت امكان با روشنگرى و تبليغ حقيقت، زمينه را براى يك حركت عمومى در جامعه فراهم سازند.V}براى مطالعه بيشتر ر.ك: الف. قدردان قراملكى، محمدحسن، تقابل مشى ائمه با سكولاريسم (مقاله)، مجله معرفت، ش‏29؛ ب. فاروقى، فؤاد، 25 سال سكومت على(ع)، نشر عطائى، تهران؛ پ. محمديان، محمد، شرحه شرحه، كانون انديشه جوان؛ ت. محمديان، محمد، روايت دريا، كانون انديشه جوان.{V
کد سوال : 277
موضوع : سياسي و انديشه سياسي
پرسش : آيا آيه A}(أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ ...){A شامل ولايت‏فقيه هم مى‏شود؟
پاسخ : تفسيرهاى مختلفى در مورد «اولى الامر» در اين آيه انجام گرفته است؛ از جمله: 1. عموم مفسران شيعه «اولى‏الامر» را بر حسب روايات مأثور و بر حسب قرينه‏هاى موجود در آيه، به ائمه معصومين(ع) تفسير كرده‏اند؛ زيرا روايات متعددى دلالت دارد كه «اولى‏الامر» امامان معصوم(ع) مى‏باشند. حضرت رسول(ص) در پاسخ به اين سؤال مى‏فرمايد: «ايشان جانشينان من و امامان معصوم(ع) مى‏باشند».V}تفسير الميزان، ج 4، ص 408.{V پس منظور از «اولى‏الامر» در آيه شريفه، كسانى‏اند كه همانند پيامبر(ص) معصوم بوده و هرگز خطا يا گناهى از آنان سرنمى‏زند؛ يعنى، همان امامان دوازده‏گانه. بنابراين «اولى‏الامر» اولاً و بالذات حتى در زمان غيبت نيز خود امام زمان(عج) مى‏باشند. 2. اهل سنت آن را به مطلق امير و حاكم تفسير كرده‏اند.V}سيوطى، جلال‏الدين، الدرالمنثور، ج 2، ص 176.{V 3. برخى گفته‏اند: «اولى‏الامر» شامل حاكمان راستين است و لذا آيه شريفه دلالت بر لزوم تبعيت از فقهاى جامع شرايط دارد كه منصوب از سوى امام معصوم‏اند. اين تفسير مورد قبول برخى از متفكران شيعى قرار گرفته است.V}انديشه‏هاى فقهى سياسى امام خمينى، ص 174.{V بنا بر تفسير دوم و سوم، «اولى‏الامر» به طور مستقيم شامل «ولايت‏فقيه» نيز مى‏شود. بنا بر تفسير اول هر چند اين آيه، به صورت مستقيم شامل ولى‏فقيه نمى‏شود؛ ولى با واسطه، اطاعت از ولى‏فقيه را نيز واجب مى‏داند؛ زيرا براساس احاديث و روايات متعدد، ولى‏فقيه در زمان غيبت امام معصوم(ع) از طرف آن بزرگواران براى رهبرى و اداره جامعه اسلامى منصوب شده است. در توقيع شريف از جانب امام زمان(عج) آمده است: H}«اما الحوادث الواقعه فارجعوا الى رواه حديثنا فانهم حجتى عليكم و انا حجه‏الله عليهم»{H.
کد سوال : 278
موضوع : سياسي و انديشه سياسي
پرسش : در برابر كسانى كه انديشه جدايى دين از سياست را مطرح مى‏كنند، چه پاسخى مى‏توان داد؟
پاسخ : در پاسخ به طرفداران انديشه جدايى دين از سياست، استدلال‏هاى مفصّل و ارزش‏مندى بيان شده است كه پرداختن به تمامى آنها، از حوصله اين نوشتار خارج است؛ از اين رو به طور فشرده به بيان چند نكته بسنده مى‏شود: T}يك. گستره قوانين اسلام‏{T با توجه به حجم عظيمى از احكام اجتماعى و اهداف سياسى - دينى اسلام، مى‏توان هدف‏گيرى اصلى اين دين مقدّس را شناخت. امام خمينى(ره) در اين باره مى‏فرمايد: «اسلام دين سياست است، با تمام شئونى كه سياست دارد. اين نكته براى هر كسى كه كمترين تدبّرى در احكام حكومتى، سياسى، اجتماعى و اقتصادى اسلام بكند، آشكار مى‏گردد. پس هر كه را گمان بر او برود كه دين از سياست جدا است، نه دين را شناخته و نه سياست را».V}صحيفه نور، ج 1، ص 6.{V با مرورى كوتاه بر قوانين اسلامى و آيات قرآن، روشن مى‏گردد كه اسلام دينى جامع و همه سونگر است كه تمام ابعاد زندگى انسان (فردى، اجتماعى، دنيايى، اخروى، مادى و معنوى) را در نظر گرفته است و همان گونه كه مردم را به عبادت و يكتا پرستى، دعوت نموده و داراى دستورات اخلاقى و خودسازى فردى است؛ احكام و دستوراتى در مورد مسائل حكومتى، سياسى، اقتصادى، اجتماعى، قضايى، امور مربوط به اداره صحيح جامعه، روابط بين‏الملل و... دارا مى‏باشد. بديهى است اجراى چنين احكام و دستوراتى، بدون قدرت اجرايى، امكان‏پذير نيست. به عبارت ديگر آموزه‏هاى سياسى و اجتماعى دين لزوماً حكومت دينى را نيز به دنبال دارد. حكومت دينى -به معناى صحيح آن حكومتى است كه جامعه را بر اساس قوانين الهى اداره كند و زمينه‏هاى رشد استعدادها و امكان رسيدن انسان‏ها به كمال و ايجاد جامعه‏اى برين، صالح و شايسته را براى مردم آماده سازد و با فسادهاى اخلاقى، اجتماعى و... مبارزه كند. T}دو. سيره پيشوايان دين‏{T سيره و روش رسول اكرم(ص) نشان دهنده اين است كه دين از سياست جدا نيست. آن حضرت ضمن تشكيل حكومت، مسؤوليت اجرايى و قضايى آن را نيز بر عهده داشت. امير مؤمنان على(ع) نيز حكومتى بر اساس عدل و اجراى دستورات الهى بنا نهاد. حكومت كوتاه‏مدت امام حسن(ع)، قيام خونين امام حسين(ع) و مشروع ندانستن حكومت‏هاى وقت از سوى ديگر امامان(ع)، همه بيانگر اين واقعيت است كه آموزه‏هاى سياسى و «تشكيل حكومت صالح» از ضروريات دين اسلام است. T}سه. اهداف سياسى و اجتماعى بعثت انبيا{T در نگاه قرآن، پرداختن به مسائل سياسى و اجتماعى، اصلاح امور جامعه و برقرارى مناسبات عادلانه، از اهداف نبوت و از تعاليم اساسى دين است. پاره‏اى از آياتى كه بر اين مطلب گواهى مى‏دهد، عبارت است از: 1. A}(لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ){A؛ V}حديد (57)، آيه 25.{V «به راستى كه پيامبران را با پديده‏هاى روشن‏گر فرستاديم و همراه آنان كتاب و ميزان نازل كرديم، تا مردم به دادگرى برخيزند و آهن را كه در آن نيروى سخت و سودهاى فراوان براى مردم است، پديد آورديم». 2. A}(وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِى كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ){A؛V}نحل (16)، آيه 36.{V «و به راستى در هر امتى، پيامبرى فرستاديم كه خداوند را بندگى كنيد و از پيروى طاغوت دورى جوييد».V}براى آگاهى بيشتر ر.ك: نصرى، عبدالله، انتظار بشر از دين، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى.{V T}چهار. مبانى قرآنى رابطه دين و سياست‏{T 1. اختصاص حاكميت، ولايت و سرپرستى همه جانبه مادى، معنوى، دنيوى و اخروى براى خدا، رسول و اولياى خاص او: A}(إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ){A؛ V}مائده (5)، آيه 55 و ر.ك: يوسف (12)، آيه 40؛ مائده (5)، آيه 42 و 43.{V «سرپرست و ولى شما تنها خدا و پيامبر او است و كسانى كه ايمان آورده‏اند؛ همان كسانى كه نماز به پا مى‏دارند و در حال ركوع زكات مى‏پردازند». 2. اثبات امامت و رهبرى سياسى - اجتماعى براى پيامبر(ص)، امام(ع) و منصوبان از ناحيه آنان: A}(إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ...){A؛ V}نساء (4)، آيه 58 و ر.ك: مائده (5)، آيه 67.{V «خداوند به شما فرمان مى‏دهد كه امانت‏ها را به صاحبانشان بدهيد و هنگامى كه ميان مردم داورى مى‏كنيد، به عدالت داورى كنيد». توضيح اينكه امانت در قرآن، گستره وسيعى دارد و يكى از مهم‏ترين عرصه‏هاى آن، مسأله امامت و رهبرى است. امام رضا(ع) در تفسير اين آيه، مى‏فرمايد: «اهل امانت امامان هستند؛ هر امامى امانت رهبرى را بايد به امام بعد از خود بسپارد...»V}الشيخ عبد على بن جمعه العروسى الحويزى، تفسير نورالثقلين، ج 1، 496.{V 3. اثبات حكومت و خلافت در زمين براى برخى از پيامبران گذشته؛ مانند حضرت داود(ع) و سليمان(ع): A}(يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِى الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ){A؛ V}ص (38)، آيه 26 و ر.ك: همان، آيه 20؛ نمل (27)، آيه 26 و 27؛ نساء (4)، آيه 54. {V«اى داود! ما تو را خليفه در زمين قرار داديم، پس در ميان مردم به حق داورى كن». 4. قرآن، داورى و فصل خصومت در ميان مردم را از وظايف پيامبران الهى معرفى مى‏كند: A}(وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ إِذْ يَحْكُمانِ فِى الْحَرْثِ...){A؛ V}انبياء (21)، آيه 78 و ر.ك: نساء (4)، آيات 58 و 65؛ مائده (5)، آيه 42؛ انبياء (21)، آيه 78؛ انعام (6)، آيه 89.{V «و داود و سليمان هنگامى كه درباره كشتزارى داورى مى‏كردند...». 5. دعوت به كار شورايى و جمعى كردن: A}(وَ شاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ){A؛ V}آل عمران (3)، آيه 159 و ر.ك: شورى (42)، آيه 38.{V «در كارها با آنان مشورت كن؛ اما هنگامى كه تصميم گرفتى، [قاطع باش و] بر خدا توكل كن». 6. مبارزه با فساد و تباهى، ظلم‏زدايى و عدل‏گسترى از وظايف اصلى اهل ايمان است: A}(وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ){A؛ V}هود (11)، آيه 113 و ر.ك: نساء (4)، آيه 58؛ نحل (16)، آيه 90؛ ص (38)، آيه 28؛ حج (22)، آيه 41؛ بقره (2)، آيه 279.{V «بر ظالمان تكيه نكنيد كه موجب مى‏شود آتش شما را فرا گيرد». 7. احترام به حقوق انسان‏ها و كرامت‏بخشى به انسان از اصول سياست اديان الهى است: A}(وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِى آدَمَ...){A؛ V}اسراء (17)، آيه 70 و ر.ك: آل عمران (3)، آيه 19؛ نساء (4)، آيه 32.{V «ما آدمى زادگان را گرامى داشتيم...». 8. امر به جهاد و مبارزه با طاغوت‏ها، مستكبران و ستمگران و لزوم تهيه امكانات دفاعى: A}(يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ){A؛V}تحريم (66)، آيه 9 و ر.ك: اعراف (7)، آيه 56؛ بقره (2)، آيه 218.{V «اى پيامبر! با كفار و منافقان پيكار كن و بر آنان سخت بگير». A}(وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ){A؛V}انفال (8)، آيه 60. {V«هر آنچه از نيروى سلاح و اسبان آماده مى‏توانيد براى تهديد دشمنان خداوند و دشمنان خودتان فراهم سازيد». A}(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانْفِرُوا ثُباتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِيعاً){A؛ V}نساء (4)، آيه 71.{V «اى اهل ايمان، سلاح جنگ برگيريد و آن‏گاه دسته دسته يا با هم براى جهاد بيرون رويد». A}(ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ){A؛V}همان، آيه 75.{V «چرا در راه خدا جهاد نمى‏كنيد».... 9. عزت و آقايى را مخصوص خدا واهل ايمان دانستن و نفى هرگونه سلطه و ذلت‏پذيرى: A}(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا الَّذِينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِينَ){A؛V}آل عمران (3)، آيه 149 و ر.ك: منافقون (63)، آيه 8؛ محمد (47)، آيه 35؛ هود (11)، آيه 113؛ آل‏عمران (3)، آيه 146.{V «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اگر از كسانى كه كافر شده‏اند اطاعت كنيد، شما را به گذشته هايتان باز مى‏گردانند و سرانجام زيانكار خواهيد شد». 10. اثبات سلطنت و حكومت براى برخى از حاكمان صالح و عادل؛ مانند طالوت و ذوالقرنين: A}(وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً){A؛V}بقره (2)، آيه 246 و 247 و ر.ك: كهف، آيات 83-98.{V «و پيامبرشان به آنان گفت: خداوند طالوت را براى زمامدارى شما مبعوث كرده است».V}براى آگاهى بيشتر ر.ك: عباسعلى عميد زنجانى، مبانى انديشه سياسى اسلام، فصل 5، انديشه سياسى در متون اسلامى؛ آيه‏الله مكارم شيرازى، پيام قرآن (تفسير موضوعى)، ج 9و10.{V از آنچه گذشت روشن مى‏شود كه بخش عظيمى از معارف و آموزه‏هاى اسلامى شامل مسائل سياسى - اجتماعى است. و نه تنها تعيين خط مشى‏هاى مهمى در اين باره از سوى خداوند انجام شده است؛ بلكه مأموريت رهبرى و اجراى سياست‏هاى تعيينى، از سوى خداوند بر عهده پيامبران و ديگر اولياى الهى و مؤمنان برجسته، نهاده شده است. به تعبير حضرت امام(ره) «آن قدر آيه و روايت كه در سياست وارد شده است، در عبادت وارد نشده است. شما از پنجاه و چند كتاب فقه را ملاحظه كنيد؛ هفت، هشت تايش كتابى است كه مربوط به عبادات است. باقى‏اش مربوط به سياسات و اجتماع و معاشرات و اين طور چيزها است. ما همه آنها را گذاشتيم كنار و يك بُعد را، بُعد ضعيفش را گرفتيم». V}صحيفه نور، ج 2، ص 180.{V
کد سوال : 279
موضوع : سياسي و انديشه سياسي
پرسش : كسانى كه از تز جدايى دين از سياست دفاع مى‏كنند، مى‏گويند قرآن حكومت پيامبر(ص) را نفى كرده است، جواب آنان چيست؟
پاسخ : چندى از سكولاريست‏هاى عرب -چون العشماوى، على عبدالرزاق‏و... با تمسّك به آياتى چند ادعا مى‏كنند: قرآن وظايف فراتر از مسؤوليت تبليغ دينى را از دوش پيامبر(ص) برداشته است.V}عبدالرزاق، على، الاسلام و اصول الحكم، ص 171. {Vمهندس بازرگان نيز با پيروى از عبدالرزاق قرآن چنين برداشتى را مطرح كرده است.V}مجله كيان، شماره 28، ص 51.{V برخى از اين آيات عبارت است از: 1. A}(... إِنْ عَلَيْكَ إِلاَّ الْبَلاغُ...){A؛V}شورى (42)، آيه 48.{V «...برعهده تو جز رسانيدن [پيام ]نيست...». 2. A}(... إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ){A؛V}اعراف (7)، آيه 188.{V «من جز بيم دهنده و بشارتگر براى گروهى كه ايمان مى‏آورند، نيستم». 3. A}(... فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً){A؛V}نساء (4)، آيه 80.{V «... ما تو را بر ايشان نگهبان نفرستاده‏ايم» و... . در پاسخ گفتنى است: يكم. اين آيات وظيفه پيغمبر(ص) در زمينه رسالت و انذار را به صورت حقيقى حصر نمى‏كند تا با ديگر مقام‏ها و مناصب پيامبر اكرم(ص) منافات داشته باشد. اين كلام به قرينه آيات ديگر -كه مقام قضاوت و حكومت را براى آن حضرت اثبات كرده فهميده مى‏شود. آياتى كه به طور مشخص به اين امر پرداخته، زياد است؛ از جمله قرآن مى‏فرمايد: A}(النَّبِيُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ){A؛V}احزاب (33)، آيه 6.{V «پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است». اين آيه وجود مبارك پيامبر(ص) را در تصرّف در امور مؤمنان، سزاوارتر از خودشان دانسته است. به طور قطع اين اولويت در تصرف، چيزى افزون بر مقام نبوت آن حضرت است. امام باقر(ع) در تفسير آيه ياد شده فرمود: «اين آيه درباره امارت و حكومت نازل شده است».V}طريحى، مجمع‏البحرين، ص 92.{V دوم. در آياتى از قرآن، يكى از اهداف بعثت پيامبران، اقامه قسط در جامعه دانسته شده است: A}(لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ){A؛V}حديد (57)، آيه 25.{V «ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آنان كتاب و ميزان (شناسايى حق از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند». آيا مى‏توان بدون اصلاح جامعه و در دست گرفتن تشكيلات حكومتى، عدالت را تحقّق بخشيد؟ سوم. در يكى ديگر از آيات، هدف از ارسال پيامبران چنين بيان شده است: A}(كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ){A؛V}بقره (2)، آيه 213.{V «مردم [در آغاز ]يك دسته بودند [و تضادى در ميان آنان وجود نداشت؛ ولى به تدريج جوامع و طبقات پديد آمد و اختلافات و تضادهايى در ميان آنها پيدا شد؛ در اين حال ]خداوند، پيامبران را بر انگيخت؛ تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسمانى كه به سوى حق دعوت مى‏كرد، به آنان نازل نمود تا در ميان مردم در آنچه اختلاف داشتند، داورى كند». در اين آيه مسأله رفع اختلاف و داورى عادلانه در ميان مردم، به عنوان هدف بعثت پيامبران مطرح شده است. اگر اختلاف ميان انسان‏ها، امرى طبيعى و قطعى و رفع اختلاف‏ها، براى ايجاد نظم در جامعه بشرى و دورى از هرج و مرج بايسته است؛ موعظه و نصيحت و مسأله‏گويى به تنهايى نمى‏تواند مشكل اجتماعى را حل كند. ازاين‏رو هيچ پيامبر صاحب شريعتى، نيامده؛ مگر آنكه علاوه بر بشارت و انذار مردمان، مسأله حاكميت را نيز مطرح كرده است. خداى سبحان در اين آيه نمى‏فرمايد: پيامبران به وسيله تعليم و يا بشارت و انذار، اختلاف جامعه را رفع مى‏كنند؛ بلكه مى‏فرمايد: به وسيله «حكم» اختلافات را برمى‏دارند؛ زيرا حل اختلافات، بدون حكم و حكومت -كه داراى ضمانت اجرايى است امكان‏پذير نيست. بنابراين هر مكتبى كه پيام‏آور برنامه‏اى فراگير و جامع براى بشر است، به يقين احكام فردى و اجتماعى را با خود آورده است و اين احكام، در صورتى مفيد و كارساز خواهد بود كه به اجرا درآيند و اجراى قانون واحكام الهى نيز، ضرورتاً نيازمند حكومتى است كه ضامن آن باشد. در غير اين صورت اساساً احكام دينى به اجرا در نمى‏آيد و يا اگر اجراى آنها بدون رعايت شرايط لازم در دست هر كسى باشد، هرج و مرج رخ مى‏نمايد. چهارم. در خصوص آياتى كه طرفداران نظريه تفكيك به آن استناد كرده‏اند، بايد گفت: آياتى كه در آنها سلطه، قدرت، وكالت و اكراه به وسيله پيامبر(ص) نفى شده است؛ مربوط به فراخوانى اشخاص كافرى است كه به آيين اسلام نگرويده‏اند و پيامبر(ص) بسيار كوشش كرد تا آنان در صراط مستقيم اسلام گام نهند. منظور از نفى وكالت و... بيان اين نكته است كه: اى پيامبر! هدايت امرى اجباربردار نيست و تو از سوى كافران وكيل نيستى كه متكفل ايمان آنان شوى. پس اين آيات از قلمرو بحث حكومت و سلطه -كه لازمه حاكم و حكومت است خارج بوده و استدلال به آنها خروج از محل بحث است‏V}ر.ك: الميزان، ج 5، ص 5 و ج 12، ص 256 و ج 10، ص 136؛ آيت‏الله خوئى، تفسير البيان، ص 327.{V. پنجم. در مورد آيه 80 سوره «نساء» -كه در آن حفيظ بودن پيامبر(ص) نفى شده گفتنى است: هر چند مخاطبان اين آيه مسلمانان هستند؛ اما با مراجعه به آيات پيش از آن، روشن مى‏شود كه مخاطب آيه، آن دسته از مسلمانانى‏اند كه از جهاد و شهادت در راه خدا هراس داشتند و بر اين باور بودند كه پيروزى‏ها و حسنات از جانب خداوند است؛ اما ناكامى‏ها و بدى‏ها از جانب پيامبر(ص). خداوند در مقام دفع اين توهم مى‏فرمايد: اى پيامبر! حسنات از جانب خداوند و بدى‏ها از سوى خود شما است و تو در تحقق ناكامى‏ها و بدى‏ها نقشى ندارى؛ چرا كه شأن تو بيان رسالت الهى است و هر كس از تو اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده و هر كه با تو مخالفت ورزد، با خداوند مخالفت كرده است. ما تو را موظف به حفظ آن نكرديم. اين آيه به خوبى مى‏فهماند كه ناكامى‏هاى جامعه در رسيدن به خواسته‏هاى‏شان، ناشى از كج‏روى‏هاى خود و عدم پيروى شايسته از پيامبر(ص) است. ششم. آياتى كه در آنها شأن و وظيفه الهى پيامبر(ص)، منحصر به ابلاغ و رساندن پيام الهى است؛ بايد در تحليل و تفسير آنها توجه نمود كه حصر در اين آيات، حصر اضافى است نه حصر حقيقى؛ يعنى، خداوند شأن و وظيفه الهى پيامبر(ص) را تنها در ابلاغ پيام دين و توحيد خلاصه نكرده است. مراد از آنها، بيان اهميت فوق العاده ابلاغ پيام الهى به مخاطبانى است كه بيشتر آنها، نه تنها از پذيرفتن آن شانه خالى مى‏كنند؛ بلكه اقدام به اذيت و آزار فيزيكى و روحى پيامبر(ص) نيز مى‏نمايند.
کد سوال : 280
موضوع : سياسي و انديشه سياسي
پرسش : اگر رهبرى سياسى و تشكيل حكومت بخشى از وظايف نبوت است؛ چرا برخى از پيامبران الهى براى حكومت تلاشى نداشته‏اند؟
پاسخ : چند احتمال در اينجا مطرح است: يكم. تشكيل حكومت ممكن است در شرايطى خاص، براى پيامبرى مقدور نباشد؛ مانند رسول اكرم(ص) كه در چند سال اول رسالت خود، از تشكيل حكومت معذور بود و يا حضرت عيسى(ع) كه تحت فشار شديد دستگاه حاكم قرار داشت. دوم.V}براى آگاهى بيشتر ر.ك: قدردان قراملكى، محمدحسن، سكولاريسم در مسيحيت و اسلام، صص 39 - 43.{V گاه در عصر پيامبرى بزرگ -كه مسؤوليت زمامدارى جامعه بر عهده او است برخى ديگر از انبياى الهى، زير مجموعه رسالت او بوده و تنها سمت تبليغ احكام دين را داشته‏اند، نه حق تشكيل حكومت جدا و مستقل را؛ مانند حضرت لوط(ع) كه نبوت او زير مجموعه نبوت ابراهيم خليل(ع) بود. قرآن مى‏فرمايد: A}(فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ...){A؛V}عنكبوت (29)، آيه 26.{V «پس لوط به او ايمان آورد...». رسالت چنين اشخاصى، شعاعى از نبوت گسترده همان پيامبر بزرگ است. قرآن مجيد منصوب بودن حضرت ابراهيم(ع) از سوى خدا، براى امامت و رهبرى جامعه را چنين بيان كرده است: A}(قالَ إِنِّى جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً...){A؛V}بقره (2)، آيه 124.{V «... [خداوند به او ]فرمود: من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم...». بنابراين هيچ نبوتى بدون حكومت نيست؛ خواه به شكل استقلال باشد و خواه به صورت وابسته؛ زيرا در نمونه ياد شده، حضرت لوط(ع) تحت حكومت ابراهيم(ع)، زندگى سياسى و اجتماعى خود و ديگران را در محيط خويش اداره مى‏كرد. از اين‏رو حضور پيامبران در صحنه سياست و اجتماع و زمامدارى آنان، به صورت موجبه جزئيه در قرآن كريم آمده است: A}(وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ...){A؛V}آل عمران (3)، آيه 146.{V «چه بسيار پيامبرانى كه مردان الهى فراوانى به همراه آنان جنگ كردند...». اين آيه به خوبى نمايانگر اهتمام پيامبران به امور اجتماعى و سياسى دوران خويش است. سوم. چنانچه درباره برخى از پيامبران الهى، به صراحت مطلبى در باب حكومت و سياست در قرآن كريم نيامده باشد؛ دليل بر نبودن حكومت نيست؛ بلكه از قبيل A}(...وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ){A؛V}نساء (4)، آيه 164.{V «...و پيامبرانى [را برانگيخته‏ايم‏] كه [سرگذشت ]ايشان را بر تو بازگو نكرده‏ايم» است؛ يعنى، همان گونه كه برخى از پيامبران الهى در تاريخ بشر بوده‏اند و نامى از آنان در قرآن نيامده است؛ تمامى ويژگى‏ها و رفتارهاى هر يك از پيامبران نيز در قرآن ذكر نشده است. بنابراين هم تشكيل حكومت از سوى پيامبران الهى، امرى ضرورى بوده -چنان‏كه اهداف رسالت در قرآن بر آن گواهى مى‏دهد و هم آنان با توجه به فراهم بودن شرايط، امكانات و توانايى‏ها، به آن اقدام كرده‏اند. چهارم. سيره پيامبر اكرم(ص) در تشكيل حكومت نيز گواه خوبى است كه چنين برداشتى از بعضى آيات قرآن، حداقل در مورد اسلام به هيچ شكل صحيح نيست.V}براى آگاهى بيشتر ر.ك: شاكرين، حميدرضا، پرسمان، سكولاريسم.{V در هر صورت وجود آيات مختلف ديگر كه براى پيامبر اسلام شئون الهى ديگرى (مانند قضاوت، حكم‏رانى و...) را ثابت مى‏كند و نيز وجود روايات متواترى از خود پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) در اين خصوص و تأمل در مفاد و آيات مورد استناد ناقدان، همگى دليل بر بطلان استدلال طرفداران نظريه «جدايى دين از سياست» است.