• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 442
تعداد نظرات : 54
زمان آخرین مطلب : 4662روز قبل
محبت و عاطفه

به آسانی میشه در دفترچه تلفن کسی جایی پیدا کرد

ولی به سختی میشه در قلب اون جایی پیدا کرد

به راحتی میشه در مورد اشتباهات دیگران قضاوت کرد

ولی به سختی میشه اشتباهات خود را پیدا کرد

به راحتی میشه بدون فکر کردن حرف زد

ولی به سختی میشه زبان رو کنترل کرد

به راحتی میشه کسی رو که دوستش داریم ار خودمون برنجانیم

ولی به سختی میتونیم این رنجش رو جبران کنیم

به راحتی میشه کسی رو بخشید

ولی به سختی میشه از کسی تقاضای بخشش کرد

به راحتی میشه قانونرو تصویب کرد

ولی به سختی میشه به آنها عمل کرد

به راحتی میشه به رویاها فکر کرد

ولی به سختی میشه برای به دست آوردن یک رویا جنگید.

به راحتی میشه دوست داشتن رو به زبان آورد

 

ولی به سختی میشه آن را نشان داد......


سه شنبه 11/5/1390 - 16:54
محبت و عاطفه
 

قانون عشق: یك پسر با یك نگاه از یك دختر خوشش میاد ... و عشق از طرف اون شروع میشه ... تا جایی كه زندگیش رو پای عشقش میذاره ... اما دختر باور نمیكنه ... چون یك چیزهایی دیده و شنیده(البته تو ذهنش) ... تا دختر میاد پسر رو باور كنه ، چند سالی طول میکشه و پسر دلسرد و خسته میشه ...میذاره   میره ... بعد كه دختر تازه تونسته پسر رو باور كنه میره طرفش ... اما پسر رو پیدا نمیکنه ... اینجاست كه میگه:کاشکی همون اول عشقش رو باور میکردم و باهاش بد رفتاری نمیکردم ؛ کاشکی ...
 اما دیگه خیلی دیر شده ؛پسر همیشه با تمام وجودش دختر رو دوست داشت و به اون عشق میورزید ولی دیگه دیر شده بود و حسرت عشق  پسر برای دختر باقی مونده بود

سه شنبه 11/5/1390 - 16:54
شعر و قطعات ادبی
 

قطره؛ دلش دریا می خواست

خیلی وقت بود كه به خدا خواسته اش رو گفته بود

هر بار خدا می گفت : از قطره تا دریا راهیست طولانی، راهی از رنج و عشق و صبوری، هر قطره را لیاقت دریا نیست!

                            قطره عبور كرد و گذشت

                                  قطره پشت سر گذاشت

                                        قطره ایستاد و منجمد شد

                                              قطره روان شد و راه افتاد

                                                    قطره از دست داد و به آسمان رفت


و قطره؛ هر بار چیری از رنج و عشق و صبوری آموخت


تا روزی كه خدا به او گفت : امروز روز توست، روز دریا شدن!

                                     خدا قطره را به دریا رساند

                                                قطره طعم دریا را چشید

                                                            طعم دریا شدن را


اما؛ روزی دیگر قطره به خدا گفت: از دریا بزرگ تر هم هست؟

خدا گفت : هست!

قطره گفت : پس من آن را می خواهم

بزرگ ترین را، و بی نهایت را !


پس خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت : اینجا بی نهایت است!

و آدم عاشق بود، دنبال كلمه ای می گشت تا عشق را درون آن بریزد

اما هیچ كلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت

آدم همه ی عشقش را درون یك قطره ریخت

قطره از قلب عاشق عبور كرد!

و وقتی كه قطره از چشم عاشق چكید. خدا گفت :

حالا تو بی نهایتی، زیرا كه عكس من در اشــك عــاشق است!

سه شنبه 11/5/1390 - 16:53
شعر و قطعات ادبی

 عشق یعنی


 


عشق یعنی مستی و دیوانگی

عشق یعنی با جهان بیگانگی

عشق یعنی شب نخفتن تا سحر

عشق یعنی سجده ها با چشم تر

عشق یعنی سر به دار آویختن

عشق یعنی اشک حسرت ریختن

عشق یعنی در جهان رسوا شدن

عشق یعنی مست و بی پروا شدن

عشق یعنی سوختن یا ساختن

عشق یعنی زندگی را باختن

عشق یعنی انتظار و انتظار

عشق یعنی هرچه بینی عکس یار

عشق یعنی دیده بر در دوختن

عشق یعنی در فراقش سوختن

عشق یعنی لحظه های التهاب

عشق یعنی لحظه های ناب ناب

عشق یعنی سوز نی ، آه شبان

سه شنبه 11/5/1390 - 16:52
محبت و عاطفه
 

 

چاگه توجه کنه فکر میکنی دوستت داره

               اگه دعوا کنه فکر میکنی ناز میکنه

                            اگه سکوت کنه منتظرش میمونی...

                                                      عجب دنیائی داره این عشق لعنتی...

                                                   ((دنیای عاشقی))

بارفتنش منم شروع کردم به نوشتن دلتنگی هام...

    بعداز مدتی متوجه شدم سپپیده ای دیگری در تنهائی های من متولد شده...

              هرشب که میخواستم بنویسم اونم می اومد...

                                                              و یه مقدار دورتر از من قدم میزد.!

در تمام این سالها دوبار باهام صحبت کرد...

    یکبار نوروز سال۱۳۸۹و...

 یکبار دیشب زمانی که با مشت کوبیدم روی دفترم و قسم خوردم دیگه ننویسم.!

سپیده رویاهای من خیلی زیباست ..

با قد کشیده و چهره ی معصومش بهم نزدیک شد...

   یه دامن کوتاه مشکی با گلدوزیهای شمعدانی اونو جذابترش کرده بود...

               گفت: دنیای عاشقی بدلیل وسیع بودنش تعریف مشخصی نداره...

                                                     و لحظه های عاشقی قابل پیش بینی نیست.!

بخاطر همین خیلی ها مرد میدون نبودند...

     و درعالم عاطفه ها دلشونو به تعاریف دم دستی خوش کردند...

                                   در حالیکه که دنیای عاشقی دنیای جسارت و استقامته...

انسانهای بُزدلی که مرد استقامت نبودند ...

        وتمام دنیای عاشقی خودشونو در واژه های به اصطلاح جذاب بخاک سپردند.!

یکی دوست داشتن رو برتر از عشق تعریف میکنه...

      یکی بخاطر طرف مقابلش کوتاه میاد...

                  یکی دیگه اعتقاد داره...

                         بخاطر تلخ نشدن همین خاطرات مثلا شیرین از عشق گذشته...

                                                         و هزارن بهونه ی جورواجور دیگه.!

ازش پرسیدم: مگه دوست داشتن شکل منطقی عشق نیست؟

اومد کنارم نشست و گفت:

     عشق مثل یه خودروی قدرتمند میمونه...

        که دارای هزاران اجزاء مختلفه ودوست داشتن یکی از ابزارهای عشقه ...

            خیلی بچه گانه ست که تمام خودرو رو در یکی از اجزای اون خلاصه کنی.!

دوست داشتن یک امر عادی و کاملا شخصیه...

    در حالیکه عشق وقتی از تعلق خاطر دونفر ایجاد میشه...

                   تمام فضای پیرامونی رو درگیر خودش میکنه...

                      و عطرافشانی این انرژی آزاد شده رسم ماندگار اهل دل میشه.!

بهش گفتم: آخه تا کجا؟

سرشو گذاشت رو شونه هام و ادامه داد:

     اگه حدو اندازه عشق مشخص بود که هزاران سال پیش همه چیز تموم میشد...

                                                                 و چیزی به من و تو نمیرسید.!

سه شنبه 11/5/1390 - 16:49
محبت و عاطفه

همه راه ها را برای رسیدن به تو پیمودم

همه اشکهایم را در دوری از تو ریختم

همه آه ها ی سوزان از سینه من کشیده شد

همه دردها از نبودن تو دامنگیرم شد

همه فریادهایم را در زیر سقف آسمان کشیدم

چرا که

دلم از مهر تو پر است

 اما چشمم از نگاه تو خالی  

قلبم از عشق تو پر است

اما دستم از دست تو خالی

وجودم از وجود تو پر است

اما  خانه ام از حضور تو خالی

تنهاترینم  

شب و روز نگاهم به در است

که شاید روزی بیایی

همه غرورم را به پای تو می ریزم

همه عشقم را فدای تو می کنم

با این که می دانم  که دیگرنمی آیی

شاید لایق عشق تو نبودم نازنینم

ولی عاشق تو بودم بهترینم

در آن صبح سرد و بی روح

پس از آن شب تلخ و مجروح

دل شکسته ام را از خود راندی

نگاه ناآشنایت را از من برگرفتی

چه ساده گفتی برو

و چه آرام و بی صدا شکستم و رفتم

و تو صدای شکستن ساقه زندگی ام را نشنیدی

و تو صدای گریه دلم را نشنیدی

قلب خونینم را ندیدی

دردم را احساس نکردی

تو که مهربانترینم بودی

تو که نازنینم بودی

آن شب که به تو رسیدم به یاد داری؟

از شادی به خاک خدا بوسه زدم

به سجده نشستم

گریه شادی سر دادم

یادته؟

ببین امروز به سوک دل نشسته ام

ببین امروز به درد و غم شکسته ام

هنوز شبانگاهان در خلوت دل با تو سخن می گویم

هنوز خیال نازنینت را به آغوش می کشم

هنوز یاد لبهای آتشینت را بر لب می سایم

تو پیمان شکستی و رفتی

و به من چگونه شکستن را اموختی

نازنینم من  شکستن را با تو آموختم

نمی دانم برایت چه بخواهم

ولی می دانم که برایت چه نخواهم

نمی خواهم لرزش  اشک را در چشمانت ببینم

اشک سهم من است

نمی خواهم که درد را در وجودت ببینم

درد همراه  من است

نمی خواهم  دل تنهایت را بینم

تنهایی یار من است

نمی خواهم دل دریائی ات را غمگین ببینم

دل من غمخانۀ غمهاست عزیزم

مرا از خود راندی گله ای نبود

که تا بود بخت با ما یار نبود

سه شنبه 11/5/1390 - 16:48
محبت و عاطفه

 
گاه یک لبخند انقدر عمیق میشود که گریه می کنیم
گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم
گاه یک نگاه انچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند
گاه یک عشق انقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم

------------------------------

رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من...
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت.

سه شنبه 11/5/1390 - 16:48
محبت و عاطفه

 

پرسید که چرا دیر کرده است ؟   نکند دل دیگری اورا اسیر کرده است ؟  

خندیدم و گفتم او فقط اسیر من است تنها دقایقی چند تاخیر کرده است گفتم امروز هوا سرد بوده است شاید موعد قرار تغییر کرده است...

خندید به سادگیم آینه و گفت احساس پاک تورا زنجیر کرده است!  گفتم ار عشق من چنین سخن مگوی گفت : خوابی سالها دیر کرده است...

در ایینه به خود نگاه میکنم آه عشق او عجیب مرا پیر کرده است راست گفت آیینه که منتظر نباش او برای همیشه دیر کرده است .

سه شنبه 11/5/1390 - 16:47
محبت و عاطفه

اولین كسی كه عاشقش میشی دلتو میشكونه و میره . دومین كسی رو كه میای دوست داشته باشی و از تجربه قبلی استفاده كنی دلتو بدتر میشكنه و میزاره میره . بعدش دیگه هیچ چیز واست مهم نیست و از این به بعد میشی اون آدمی كه هیچ وقت نبودی . دیگه دوست دارم واست رنگی نداره .. و اگه یه آدم خوب باهات دوست بشه تو دلشو میشكونی كه انتقام خودتو ازش بگیری و اون میره با یكی دیگه.

با تو چه زندگیهایی که تو رویاهام نداشتم
تک و تنها بودم اما تو رو تنها نمیذاشتم
چه سفرها با تو کردم چه سفرها تو رو بردم
دم مرگ رسیدم اما به هوای تو نمردم
دارم از تو مینویسم که نگی دوستت ندارم
از تو که با یه نگاهت زیر و رو شد روزگارم
دارم از تو مینویسم دارم از تو مینویسم دارم از تو مینویسم
موقع نوشتنا وقت اسم گذاشتنا
کسی رو جز تو نداشتم اسمی جز تو نمیذاشتم
من تموم قصه هام قصه توست
اگه غمگینه اون از غصه توست
اون از غصه توست
با تو چه زندگیهایی که تو رویاهام نداشتم
تک و تنها بودم اما تورو تنها نمیذاشتم
حتی من به آرزوهات تو رو آخر میرسوندم
میرسیدی تو من اما آرزو به دل میموندم
هی میخواستم که بگم که بدونی حالمو
اما ترس و دلهره خط میزد خیالمو
توی گفتن و نگفتن از چه روزهایی گذشتم
انقده رفتم و رفتم انقده رفتم و رفتم که هنوزم برنگشتم
من تموم قصه هام قصه توست
اگه غمگینه اون از غصه توست
اون از غصه توست
هر چی شعر عاشقونست من برای تو نوشتم
تو جهنم سوختم اما مینوشتم تو بهشتم
اگه عاشقونه گفتن عشق تو باعث شه
اگه مردم تو بدون چه کسی وارثه شه .

اون که رفته دیگه هیچ وقت نمی یاد

تا قیامت دل من گریه می خواد

چگونه فراموشت کنم تو را...

که از خرابه های هرزگی به قصر سپید عشق هدایتم کردی

و عاشقی بی قرار و یاری با وفا برای خویش ساختی

آهو بره ای شدی که دوستی گرگ را پذیرفتی

و برای اشکهای او شانه هایت را ارزانی داشتی

و با صداقت عاشه انه ات دلش را به درد آوردی

چگونه فراموشت کنم تو را.

 
سه شنبه 11/5/1390 - 16:46
محبت و عاطفه
دل من تنها بود
دل من هرزه نبود
دل من عادت داشت
که بماند یک جا
به کجا؟
معلوم است
به در خانه ی تو
دل من عادت داشت
که بماند آن جا
پشت یک پرده تور
که تو هرروز آن را
به کناری بزنی
دل من ساکن دیوارو دری
که تو هرروز از آن می گذری
دل من ساکن دستان تو بود
دل من گوشه یک باغچه بود
که تو هرروز به آن می نگری
دل من رادیدی؟
ساکن کفش تو بود
یادت هست؟
سه شنبه 11/5/1390 - 16:45
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته