• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 442
تعداد نظرات : 54
زمان آخرین مطلب : 4662روز قبل
محبت و عاطفه

به چشمی که مدام باز و بسته میشه نمیشه اطمینان کرد

اگه با چشات عاشق شدی

همیشه بازشون بذار

چون همونطور که در یک لحظه ءبازبودنش عاشق شدی

ممکنه در یک لحظهء بسته شدنش هم احساس عاشقانه تو از
دست بدی

به همین سادگی ...
سه شنبه 11/5/1390 - 17:13
داستان و حکایت

داستان خواندنی و آموزنده

 

 

یه مشت نمک”

روزی شاگرد یه راهب پیر هندو از او خواست که واسش یه درس بیاد موندی بده . راهب از شاگردش خواست کیسه نمک رو بیاره پیشش ، بعد یه مشت از اون نمک رو داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست اون آب رو سر بکشه . شاگرد فقط تونست یه جرعه کوچک از آب داخل لیوان رو بخوره  ، اونم بزحمت .
استادپرسید : ” مزه اش چطور بود ؟ ”
شاگردپاسخ داد : ” بد جوری شور و تنده ، اصلا نمیشه خوردش ”
پیرهندواز شاگردش خواست یه مشت نمک برداره و اونو همراهی کنه  .
رفتند تا رسیدن کنار دریاچه . استاد از او خواست تا  نمکها  رو داخل دریاچه بریزه ، بعد یه لیوان آب از دریاچه برداشت و داد دست شاگرد و ازش خواست اونو بنوشه .  شاگرد براحتی تمام آب داخل لیوان رو سر کشید .
استاداینبارهم از او مزه  آب داخل لیوان رو پرسید. شاگرد پاسخ داد : ” کاملا معمولی بود . ”
پیرهندو گفت : ” رنجها و سختیهائی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو میشه همچون یه مشت نمکه  و اما این روح و قدرت پذیرش انسانه که هر چه بزرگتر و وسیعتر بشه ،  میتونه بار اون همه رنج و اندوه  رو براحتی تحمل کنه ، بنابراین سعی کن یه دریا باشی تا یه لیوان آب .”

 

“دیدار با خدا”
روزی روزگاری زنی در کلبه ­ای کوچک زندگی می­کرد. این زن همیشه با خداوند صحبت می­کرد و با او به راز و نیاز می­پرداخت.. روزی خداوند پس از سال­ها با زن صحبت کرد و به زن قول داد که آن روز به دیدار او بیاید. زن از شادمانی فریاد کشید، کلبه ­اش را آماده کرد و خود را آراست و در انتظار آمدن خداوند نشست! چند ساعت بعد در کلبه او به صدا درآمد! زن با شادمانی به استقبال رفت اما به جز گدایی مفلوک که با لباس­های مندرس و پاره ­اش پشت در ایستاده بود، کسی آنجا نبود! زن نگاهی غضب­ آلود به مرد گدا انداخت و با عصبانیت در را به روی او بست. دوباره به خانه رفت و دوباره به انتظار نشست!
ساعتی بعد باز هم کسی به دیدار زن آمد. زن با امیدواری بیشتری در را باز کرد. اما این بار هم فقط پسر بچه­ ای پشت در بود. پسرک لباس کهنه ­ای به تن داشت، بدن نحیفش از سرما می ­لرزید و رنگش از گرسنگی و خستگی سفید شده بود. صورتش سیاه و زخمی بود و امیدوارانه به زن نگاه می­کرد! زن با دیدن او بیشتر از پیش عصبانی شد و در را محکم به چهار چوبش کوبید. و دوباره منتظر خداوند شد.
خورشید غروب کرده بود که بار دیگر در خانه زن به صدا درآمد. زن پیش رفت و در را باز کرد…
پیرزنی گوژپشت و خمیده که به کمک تکه چوبی روی پاهایش ایستاده بود، پشت در بود. پاهای پیرزن تحمل نگه­داشتن بدن نحیفش را نداشت. و دستانش از فرط پیری به لرزش درآمده بود. زن که از این همه انتظار خسته شده بود، این بار نیز در را به روی پیرزن بست!
شب هنگام زن دوباره با خداوند صحبت کرد و از او گلایه کرد که چرا به وعده اش عمل نکرده است!؟
آنگاه خداوند پاسخ گفت:
ـ من سه بار به در خانه تو آمدم، اما تو مرا به خانه ­ات راه ندادی!

“با خدا”
شبی در خواب دیدم مرا می‌خوانند، راهی شدم، به دری رسیدم، به آرامی در خانه را کوبیدم.

ندا آمد: درون آی.

گفتم: به چه روی؟

گفت: برای آنچه نمی‌دانی.

هراسان پرسیدم: برای چو منی هم زمانی هست؟

پاسخ رسید: تا ابدیت

تردیدی نبود، خانه، خانه خداوندی بود، آری تنها اوست که ابدی و جاوید است.

پرسیدم: بار الهی چه عملی از بندگانت بیش از همه تو را به تعجب وا می‌دارد؟

پاسخ آمد: اینکه شما تمام کودکی خود را در آرزوی بزرگ شدن به سر می‌برید و دوران پس از آن در حسرت بازگشت به کودکی می‌گذرانید.

اینکه شما سلامتی خود را فدای مال‌اندوزی می‌کنید و سپس تمام دارایی خود را صرف بازیابی سلامتی می‌نمایید.

اینکه شما به قدری نگران آینده‌اید که حال را فراموش می‌کنید، در حالی که نه حال را دارید و نه آینده را.

این که شما طوری زندگی می‌کنید که گویی هرگز نخواهید مرد و چنان گورهای شما را گرد و غبار فراموشی در بر می‌گیرد که گویی هرگز زنده نبوده‌اید.

سکوت کردم و اندیشیدم،

در خانه چنین گشوده، چه می‌‌طلبیدم؟ بلی، آموختن.

پرسیدم: چه بیاموزم؟

پاسخ آمد: بیاموزید که مجروح کردن قلب دیگران بیش از دقایقی طول نمی‌کشد ولی برای التیام بخشیدن آن به سالها وقت نیاز است.

بیاموزید که هرگز نمی‌توانید کسی را مجبور نمایید تا شما را دوست داشته باشد، زیرا عشق و علاقه دیگران نسبت به شما آینه‌ای از کردار و اخلاق خود شماست .

بیاموزید که هرگز خود را با دیگران مقایسه نکیند، از آنجایی که هر یک از شما به تنهایی و بر حسب شایستگی‌های خود مورد قضاوت و داوری ما قرار می‌گیرد.

بیاموزید که دوستان واقعی شما کسانی هستند که با ضعف‌ها و نقصان‌های شما آشنایند ولیکن شما را همانگونه که هستید و دوست دارند.

بیاموزید که داشتن چیزهای قیمتی و نفیس به زندگی شما بها نمی‌دهد، بلکه آنچه با ارزش است بودن افراد بیشتر در زندگی شماست.

بیاموزید که دیگران را در برابر خطا و بی‌مهری که نسبت به شما روا می‌دارند مورد بخشش خود قرار دهید و این عمل را با ممارست در خود تقویت نمایید.

بیاموزید که که دونفر می‌توانند به چیزی یکسان نگاه کنند ولی برداشت آن دو هیچگاه یکسان نخواهد بود.

بیاموزید که در برابر خطای خود فقط به عفو و بخشش دیگران بسنده نکنید، تنها هنگامی که مورد آمرزش وجدان خود قرار گرفتید، راضی و خشنود باشید.

بیاموزید که توانگر کسی نیست که بیشتر دارد بلکه آنکه خواسته‌های کمتری دارد.

به خاطر داشته باشید که مردم گفته‌های شما را فراموش می‌کنند، مردم اعمال شما را نیز از یاد خواهند برد ولی، هرگز احساس تو را نسبت به خویش از خاطر نخواهند زدود.

سه شنبه 11/5/1390 - 17:9
بیوگرافی و تصاویر بازیگران

بیوگرافی بهرام رادان

 

نام : بهرام رادان تاریخ تولد: 8 اردیبهشت 1358

هنرپیشه -او را به جرات می توان یک استعداد تمام عیارو یک حادثه کم سابقه سینمای ایران دانست. اگر چه حضور اولش تنها به یک چهره و چشم آبی و زیبا محدود می شد ، اما رادان ثابت کرد که می تواند در حد و اندازه های یک ستاره بدرخشد . انتخابهای بعدی رادان در عمده موارد ، آگاهانه او را به مسیری درست هدایت کرد که امروز می تواند با افتخار آن تندیس زرشک زرین را برای شور عشق نادیده بگیرید. بهرام متولد 1358 و کارشناس مدیریت بازرگانی است ، او در سال 78 در آموزشگاه هیوا فیلم بازیگری را آموخت و همان سال برای بازی در شور عشق ساخته نادر مقدس انتخاب شد . داستان عاشقانه فیلم و چهره جذاب دو جوان اول کار یعنی رادان و ومهناز افشار فروش فیلم به زیبایی شکوفا شد و او امروز خود را به نمایش بگذارد. استعدادهای درونی رادان در هر فیلم در هر فیلم به زیبایی شکوفا شد و امروز ستاره ای است که مورد توجه هر کارگردانی قرار گرفته و تقریبا هر نقشی را در کارنامه اش بازی کرده. حضور بعدی او درآبی به کارگردانی حمید لبخنده باز می گردد که سال 79 ساخته شد و او در کنار سوپر استاری چون هدیه تهرانی به زور آزمایی می پرداخت. ساقی را در کنار یکتا ناصر بازی کرد که همان سال ساخته شد . اما چندان کار قابل توجهی نبود . سال 80 آواز قو از او به اکران در آمد که نقش مقابلش بر عهده ساره آرین بود. این فیلم ساخته سعید اسدی با فروش بسیار بالایی روبرو می شود و بازی رادان مورد توجه هئات داوران قرار می گیرد و او را کاندیدا دریافت جایزه نقش اول می کنند . از اینجا به بعد رادان می شود ستاره اول سینمای ایران که بالا طرفداران بیشماری مواجه بود. همان سال در تجربه فیلم کوتاه ابراهیم شیبانی با نام طلوع تاریک بازی می کند و اینگونه سال 80 را با موفقیت به پایان می رساند. محبوبیت رادان کارگردانان را متوجه او می سازد و همه به سویش هجوم می آورند.

سال 81 ،داریوش فرهنگ از او در رز زرد استفاده می کند که یک درام ترسناک نوجوان پسند بود. فیلم برداشتی ضعیف از اثر هالیوودی می دانم تابستان گذشته چه کردی ؟ که با استقبال مناسبی روبرو می شود. سپس در عطش ساخته محمد حسین فرح بخش بازی کرد که اثر چندان حرفه ای به شمار نمی رفت.بهروز افخمی در برگردان سینمایی یک اثر دشوار ادبی او را مورد ارزیابی قرار داده و این گونه فیلم عجیب گاو خونی ساخته می شود که رویکرد رادان به سینمای متفاوت و به دور از جنجال و جنبه های تجاری محسوب می شد.بازی در این نقش متفاوت به شدت مورد تحسین واقع می شود و رادان ثابت می کند که می تواند به عنوان بازیگر آثار هنری هم محسوب شود. سال 82 در سه کار درخشان به تم های بسیار متفاوت به عنوان بازی می کند که نشان از دقت انتخاب کارکترهای متفاوت داشت. ابتدا در ساخته درخشان بنی اعتماد با نام ننه گیلانه بازی می کند که از جمله بازی های اثر گذار و زیبای او به شمار می رود . او در این فیلم به نقش پسر فاطمه معتمد آریا که در بازگشت از جنگ دچار معلولیت جسمی شده و نامزدش تن به ازدواج ناخواسته داده است.رادان با نقش آفرینی خود در این قالب دشوار همه را انگشت به دهان می کند اما هیات داوران جشنواره بیست و سوم حضور او را نادیده می گیرند. سپس در اثر پر فروش شمعی در باد در کنار شهاب حسینی و حسام نواب صفوی به بازگویی مشکلات روز جوانان و مساله اعتیاد به قرص های توهم زا می پردازند . این دومین کار رادان با یک کارگردان خانم (پوران درخشنده )بود. سپس به تیم سربازهای جمعه مسعود کمیایی می پیوندد و در واقع به جای گلزار که از بازی در فیلم کنار کشید می آید، او در رستگاری در هشت و بیست دقیقه به کارگردانی الوند در سال 83 نقشی به شدت متفاوت را تجربه می کند و باز در کنار شهاب حسینی قرار می گیرد . ازدواج صورتی در نوروز 84 اکران می شود ،اما رویکردی منجر به شکست برای رادان در عرصه کمدی محسوب می شود. او بازی در ساخته آخر کمیایی با عنوان حکم را به پایان رسانده. مشغول بازی در تقاطع می باشد. بهرام رادان به خاطر بازی در شمعی در باد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول را تصاحب کرد.

در مورد او:

یك برادر به نام شهرام و یک خواهر به نام الهام و یک خواهر ناتنی به نام ژیلا دارد .

سه شنبه 11/5/1390 - 17:8
اخبار

حیوانات حسود شناسایی شدند

حیوانات حسود شناسایی شدند

به گزارش شبکه خبر، پژوهشگران در تحقیقی جدید دریافتند، سگ ها و گربه ها نسبت به محبت کردن صاحبشان به انسان ها و به ویژه حیوانات دیگر حسودی می کنند.
بررسی پژوهشگران در انگلیس نشان می دهد، این حیوانات خانگی با نزدیک شدن فردی به صاحبشان بلافاصله شروع به زوزه کشیدن می کنند که تولید این صدای خاص فقط به علت برانگیخته شدن حس حسادت این حیوانات شکل می گیرد.
محققان بر این باورند که سگ ها در مقایسه با گربه ها کمتر حسادت می کنند اما در بیشتر مواقع دچار افسردگی می شوند که این حالت افسردگی را با خوابیدن های متوالی بروز می دهند.
در نتایج این تحقیقات این نکته مهم ذکر شده است که سگ ها و گربه ها مانند یک کودک دو ساله متوجه محیط اطرافشان هستند و می توانند حسادت کنند


سه شنبه 11/5/1390 - 17:7
اخبار

خودروی ۳ میلیارد تومانی وارد ایران شد

خودروی ۳ میلیارد تومانی وارد ایران شد

 

روزنامه شرق نوشت: یک جوان با پرداخت مبلغی معادل با سه میلیارد تومان یک بوگاتی ویرون وارد ایران کرده!

جالبه که تمام هم و غم این جوان این بود که سه میلیارد تومان دیگه بدهد و این ماشین رو پلاک کند

 



سه شنبه 11/5/1390 - 17:7
محبت و عاطفه
 

همچنان لحظه های سرد تنهایی میگذرد اما هنوز باور ندارم که تنهایم !                                                                  همچنان عمر میگذرد ولی هنوز باور ندارم ،         

که در این دو روز دنیا دو روز آن پر از غم است             

همچنان زندگی ساز خودش را میزند ،              

 ولی سرنوشت با آن ساز نمی رقصد !

همچنان در حسرت بهار نشسته ام ،                          

اما نمیدانم که خزانی زیباتر از بهار را پشت سر گذاشتم !

این دل لحظه به لحظه بهانه هایش را بیشتر میکند ،             

اما نمیداند حتی این بهانه ها نیز دیگر به او یاری نمی آید !

همچنان این لحظه های نفس گیر زندگی را میگذارنم           

اما هنوز باور ندارم که دیگر هیچ امیدی در قلبم نیست !

امید من دیروز بود که گذشت ،                                        

امید من فرداست که از فردا نیز نا امیدم ! 

دیروز هر چه بود گذشت ، اما هر چه پیش خواهد                  

 آمد دیگر نخواهد گذشت و در دلم باقی خواهد ماند !

همچنان از نگاه گل پژمرده در گلدان خشک میفهمم که پرپرم ! 

همچنان از آواز بی صدا پرنده در قفس میفهمم                                                                         که من نیز در قفسی به بزرگی دنیا اسیرم !   

 همچنان از سکوت سرد شبانه میفهمم که آسمان بی مهتاب است

                     و امشب نیز شب دلگیریست !

کسی نیست که به داد این دل برسد ،                    

                  

                      هر کسی به داد دل خودش میرسد ،

                                           

                                                به داد و فریاد این دل تنها نمیرسد !

همچنان باید درون خودم فریاد بزنم ،

                                  

                                           درون خودم اشک بریزم و ناله کنم !

ای خدا تو شاهد روزگار من باش ،          

                                  

                                      و بیا این درد بی درمان مرا درمان کن !

  دلم میخواهد امیدوار باشم ، اما امید من خواب است !

                                   

                                       همچنان لحظه های سرد زندگی میگذرد

سه شنبه 11/5/1390 - 16:58
محبت و عاطفه

می گفت عاشقم، دوستش دارم و بدون او هیچم و برای او زنده هستم...
او رفت و تنها ماند ....
زندگی کرد و معشوق را فراموش کرد...
از او پرسیدم از عشق چه می دانی؟ برایم از عشق بگو....
گفت: عشق اتفاق است باید بشینی تا بیفتد!!!
گفت: عشق آسودگیست، خیال است... خیالی خوش...
گفت: ماندن است ....فرو رفتن در خود است....
گفت: خواستن و گرفتن و برای خود کردن است....
گفت: عشق ساده ست، همین جاست دم دست و دنیا پر شده از عشقهای زود....
گفت: عشق دروغی بیش نیست....

تو روزی با غمی سنگین ز شهرم کوچ خواهی کرد


و من در پرنیان خاطرات عشق پاک تو به نرمی گریه خواهم کرد.


رفیق نیمه راه من! سفر خوش، خیر همراهت؛
تو قدر من ندانستی؛
درون آب ماهی قدر آب کی داند؟!؟
شکسته استخوان داند بهای مومیایی را...

یک نفر...
یک جایی...
تمام رویاهایش لبخند توست
و زمانی که به تو فکر می کنه
احساس می کنه که زندگی واقعا با ارزشه
پس هرگاه احساس تنهایی کردی
این حقیقت رو به خاطر داشته باش
یک نفر...
یک جایی...
در حال فکر کردن به توست

سه شنبه 11/5/1390 - 16:57
محبت و عاطفه
 

تقدیم به چشمهایی كه در راه ماندند و دلهایی كه آنها را ندیدند.
تقدیم به اشكهایی كه غرورشان شكست و عهدهایی كه كسی آنها را نبست.

زندگی شیبی است، عشق سیبی است و وای به حال آنكه در عشق پایبند نظم و ترتیبی است، و اما تو، قرار نبود آن وقتهای تو جایشان را با این وقتهای من عوض كنند، قرار نبود عشق من مثل گیلاس، بوسه، عیدی ، تعطیلات تابستان اولش قشنگ باشه. قرار نبود كسی سختش باشد بگوید
‍‌‌‌‍« دوستت دارم».
قرار نبود كسی به هوای شكستن دل دیگری بماند. قرار بود هر كس به هوای شكستن دل خودش بماند.
قرار نبود هر چه قرار نیست باشد باشد، قرار تنها بی قراری بود و بس...!

گمان نمی كنم گناه من سنگین تر از نگاه تو باشد، اما یقین دارم كه كودك دلت كمتر از پیش بهانه لالایی های شعر گونه ام را می گیرد.
مهم نیست فقط یك چیز یاد همه بماند: اگر اتفاقی كه نباید بیفتد، افتاد، تنها برایت می نویسم، خودت خواستی، تقصیر من نبود.
زیر امن ترین سایه بان هستی دلواپس دلواپسی های همدیگر باشیم.

 

زمانه! به من آموخت که دست دادن معنی رفاقت نیست.... بوسیدن قول ماندن نیست..... و عشق ورزیدن ضمانت

تنها نشدن نیست ..... هیچ وقت دل به کسی نبند چون این دنیا این قدر کوچیکه که توش دو تا دل کنار هم جا

نمیشه ... اگر هم دل بستی هیچ وقت ازش جدا نشو چون این دنیا این قدر بزرگه که دیگه پیداش نمی کنی

 تو را دوست می دارم نمی دانم چرا؟!

شاید این طبیعت ساده و بی آلایش من
حد و مرزی برای دوست داشتن نمی شناسد

ولی سخت در این مكتوب فرو نشته ام
كه چه كسی مرا دوست می دارد؟!

ای فرشته نازل شده بر چشمانم ، ای شقایق زندگی ام
ای تنها ستاره آسمان قلبم ، ای زیبا ترین زیبایی محبت

ای بهانه خواب شبهایم ، ای تنها نیاز بودنم
ای آغاز روز بودنم ، ای نیمه پنهان من

و تو ای معشوقه من
تو را با تمام وجود دوست می دارم و می پرستم...

 

این خانه قشنگ است ولی خانه ی من نیست، من خانه به دوشم ...

سه شنبه 11/5/1390 - 16:56
محبت و عاطفه
 


هر برگی كه دست روزگار از دفتر زندگانیم جدا می كند،

 

آرزویی شیرین را با خود به همراه دارد كه با فنا شدنش،

 

جزئی از وجود مرا به تباهی می كشاند؛؛؛

 

و من هر روز در انتظار برگی دیگرم؛؛؛

 

ولی افسوس كه آن روزهای خوش هرگز فرا نخواهند رسید...

 

و شاید روزی كه از آن می گریزم فرا رسد و من در گورستان آرزوهایم،

 

در زیر خروارها خاك كه جسم نحیفم را در آغوش گرفته به ابدیت بپیوندم...

کجا رفت اون همه دوستت دارم ها...؟


کجا رفت اون همه فدایت شوم ها...اون همه قربونت برم ها...؟


می گفت: من بدون تو نمیتونم زندگی کنم...


می گفت: اگه از تو جدام کنن می میرم...


می گفت: نکنه یه روز تنهام بزاری و بری؟؟؟


می گفت: هر طور شده تو رو بدست میارم...


می گفت: تو عشق منی، عمر منی و تموم زندگی منی...


مگه میشه این حرفا تو خاطره ام زنده بمونه و نسوزم؟؟؟


خدایا تو که شاهد بودی اون چی بهم می گفت...


خودت شاهد تموم یکرنگی و خلوص و پاکی عشقم بودی...


خودت می دیدی و نظاره گر بودی که چقدر صادقانه دوستش داشتم...


راستی خدا جونم ازش بپرس و بهش بگو: چرا تنهام گذاشت...


بهش بگو: من خودم شاهد بودم که اون چقدر صادقانه دوستت داشت...


پس چرا با احساساتش بازی کردی و با رفتنت آتیشش زدی؟؟؟


خداجونم حتما بهش بگو و جوابمو بده...منتظرم

سه شنبه 11/5/1390 - 16:56
محبت و عاطفه
 



At least 5 people in this world love you so much they would die for you
حداقل پنج نفر در این دنیا هستند که به حدی تو را دوست دارند، که حاضرند برایت بمیرند

At least 15 people in this world love you, in some way
حداقل پانزده نفر در این دنیا هستند که تو را به یک نحوی دوست دارند

The only reason anyone would ever hate you, is because they want to be just like you
تنها دلیلی که باعث میشود یک نفر از تو متنفر باشد، اینست که می‌خواهد دقیقاً مثل تو باشد

A smile from you, can bring happiness to anyone, even if they don"t like you
یک لبخند از طرف تو میتواند موجب شادی کسی شود
حتی کسانی که ممکن است تو را نشناسند

Every night, SOMEONE thinks about you before he/ she goes to sleep
هر شب، یک نفر قبل از اینکه به خواب برود به تو فکر می‌کند

You are special and unique, in your own way
تو در نوع خود استثنایی و بی‌نظیر هستی

Someone that you don"t know even exists, loves you
یک نفر تو را دوست دارد، که حتی از وجودش بی‌اطلاع هستی

When you make the biggest mistake ever, something good comes from it
وقتی بزرگترین اشتباهات زندگیت را انجام می‌دهی ممکن است منجر به اتفاق خوبی شود

When you think the world has turned it"s back on you, take a look
you most likely turned your back on the world
وقتی خیال می‌کنی که دنیا به تو پشت کرده، یه خرده فکر کن،
شاید این تو هستی که پشت به دنیا کرده‌ای

Always tell someone how you feel about them
you will feel much better when they know
همیشه احساست را نسبت به دیگران برای آنها بیان کن،
وقتی آنها از احساست نسبت به خود آگاه می‌شوند احساس بهتری خواهی داشت

If you have great friends, take the time to let them know that they are great
وقتی دوستان فوق‌العاده‌ای داشتی به آنها فرصت بده تا متوجه شوند که فوق‌العاده هستند

---------------------------------------------------------------

سه شنبه 11/5/1390 - 16:55
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته