• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 227
تعداد نظرات : 6
زمان آخرین مطلب : 4052روز قبل
شخصیت ها و بزرگان

بازتاب شخصیت حاج ملاعلی کنی (ره)



نویسنده: جواد بهمنی



بر اساس متن نامه ی (1) ایشان به ناصرالدین شاه در محکومیت امتیاز رویتر

مقدمه

الحمدُلله ربِّ العالمین و صلّی الله علی محمد و آلهِ الطّاهرین
قلم قاصر از نوشتن و زبان ناتوان از گفتن آنچه باید، درباره ی بزرگان است. قلم ها باید فرسوده شوند و دفترها نگاشته شوند تا شاید گوشه ای از عظمت آنان که خود را به حضرات معصومین و خداوند متعال پیوند زده اند عنوان گردد. لیک باید نوشت تا شاید اندکی از وظیفه ی سپاسگزاری از ایشان را عمل کرده باشیم و خداوند متعال را سپاسی برای نعمت سپاسگزاری.
حاج ملاعلی کنی، در سال 1220 هـ. ق در روستای کن از توابع تهران دیده به جهان گشود. پس از آنکه دروس مکتب را به پایان برد، ولی با وجود علاقه بسیار به تحصیل علوم دینی و حوزوی، به سبب مخالفت خانواده اش، تا سن بیست سالگی از این تصمیم خود باز ماند. با این وجود در این مدت به طور مخفیانه به تحصیل علوم پرداخت. در بیست سالگی با کسب رضایت از خانواده، ابتدا در حوزه ی تهران و سپس حوزه ی اصفهان مشغول به تحصیل شد. در اصفهان از محضر سید اسدالله اصفهانی بهره مند گردید. پس از آن به عراق رفته، در حوزه ی نجف و کربلا، از محضر اساتیدی چون شیخ محمد حسن نجفی صاحب کتاب جواهر الکلام، سیدابراهیم موسوی قزوینی صاحب کتاب ضوابط الاصول، شیخ حسن کاشف الغطاء و شیخ مشکور حولاوی نجفی، کسب فیض کرد و بهره ها برد.(2) در سال 1262 هـ. ق پس از زیارت مرقد امام هشتم (ع)، در تهران ساکن شده و به تدریس و تألیف پرداخت. در ابتدای ورود به تهران، روزهای سختی را در اثر فقر و تنگدستی سپری کرد. در همین ایام، با تألیف دو کتاب و اندک سود حاصل از آن، گذران زندگی نمود. پس از آن با خرید و احیای زمینی متروکه و احداث قنات و با درآمد حاصل از تألیفات دیگر و مراجعات مردم، کم کم اوضاع دگرگون شده و حاج ملاعلی از متمولین عصر خود گشت.(3)
سخن درباره ی حیات علمی، اجتماعی و سیاسی حاج ملاعلی کنی، بزرگ مجتهد عصر ناصری بسیار زیاد است؛ چه از نظر سیاسی و شیوه ی برخورد با دولتمردان و درباریان و شخص ناصرالدین شاه، چه از منظر مبارزه با استثمار و استعمار که در آن زمان به هر نحو ممکن، چپاول منابع عظیم ملی ایران را در سر می پروراندند؛ چه از باب موقوفات و دستگیری از نیازمندان و ایتام و مردم ستم کشیده ای که در آن زمان کماکان و شاید بیشتر از زمان های گذشته مورد بی مهری صاحبان قدرت قرار می گرفتند. لیکن در بین موضوعات فراوانی که می توان از زندگی ایشان برای تحقیق و بررسی انتخاب کرد و بدان پرداخت، نامه ملاعلی کنی به ناصرالدین شاه، چونان آئینه تمام قدی که بسیاری از کمالات علمی و شخصیتی این عالم دین را نشان می دهد، خودنمایی می کند؛ نامه ای که در ظاهر در مخالفت با یک امتیاز ننگین است. امتیاز رویتر از سوی شاه ایران و به واسطه ی میرزا حسین خان سپهسالار و ملکم خان، به بارون ژولیوس دورویتر انگلیسی واگذار گردیده است؛ ولی با تأمل و تعمّق در محتوای نامه، می توان اطلاعاتی بسیار بیش از متن یک نامه ی هر چند مهم و اعتراض آمیز، استخراج کرد. متن این نامه تاریخی، به وضوح ابعاد اعتقادی، عمق نگاه سیاسی، جهاد اقتصادی و بینش جامعه و عمیق یکی از عالمان بزرگ دین را، نسبت به وقایع و اتفاقات اجتماعی نشان داده است.
در زمانی که استعمار انگلیس و روس، در چپاول هر چه بیشتر دیگر کشورها، از یکدیگر پیشی می گرفتند، دست نشاندگان انگلیسی یا خود باختگان دربار ایران، امتیاز احداث راه آهن را به بارون ژولیوس دورویتر دادند. این امتیاز که در تاریخ 18 جمادی الاول 1289 هـ. ق به امضا رسید به حدی نسبت به سایر قراردادهای مشابه، وطن فروشانه بود که حیرت جهانیان را برانگیخت. به گونه ای که لرد کرزن پس از انتشار آن می گوید: « به نظر دنیا عجیب ترین امتیازی آمد که دولتی تمام منابع ثروت خود را به اجنبی واگذار کند»(4).
امتیازهایی که بر اساس این قرارداد به رویتر واگذار شد بدین قرار است: 1. انحصار کشیدن راه آهن و تراموای در سراسر ایران. 2- انحصار استخراج تمام معادن. 3. امتیاز بهره برداری از جنگل ها. 4. انحصار آباد کردن کلیه ی زمین های بایر. 5. انحصار حفر قنوات و مجاری آب در تمام ایران. 6. امتیاز تمام مسائل مربوط به آبیاری و ساختن آسیاب و کارخانجات. 7. امتیاز دایر کردن بانک دولتی.8. امتیاز ساختن هر گونه راه. 9. امتیاز کشیدن خط تلگراف در سراسر ایران. (5) برای هر یک از موارد ذکر شده باید اجازه ی به کارگیری هر تعداد نیروی ایرانی و خارجی و امکان تهیه ی تمام مواد لازم از منابع ملی و معافیت از پرداخت مالیات و عوارض گمرکی را نیز باید افزود.
با انتشار خبر واگذاری منابع ثروت ایران به رویتر، مخالفت ها علیه عاملان آن شدت گرفت. در این بین، حاج ملاعلی کنی طی نامه ای به ناصرالدین شاه قاجار که به تازگی از سفر فرنگ بازگشته بود، به شدت و صلابت، علیه این امتیاز و عاملان آن موضع گرفت. این نامه که از جهات مختلف، بسیار متفاوت از نامه های دیگر است؛ در این سند مهم تاریخ شیعه، اعتراض به شخص شاه و یک قرارداد خائنانه تمام عیار، با همه اهمیت، فرع و راه و روش های سیاست گذاری ملت و مملکت اسلامی در روابط داخلی و خارجی به عنوان اصول اساسی، مورد توجه قرار گرفته است؛ مطالبی که به کمک آن ها تا حدی می توان به عمق نگرانی ها و شخصیت حاج ملاعلی کنی پی بُرد که در ادامه به آن پرداخته می شود.

ولایت فقیه

حاج ملاعلی کنی در اولین فراز از نامه ی سراسر هشدار خود به ناصرالدین شاه، به اصل ولایت حضرت رسول و ائمه اطهار (ع) می پردازد:
....حضرت ختمی مرتبت پس از ریاضت کافه چهل ساله، مبعوث به جهت قاطبه عباد و انتظام بلاد و رفع هر گونه خلل و فساد شدند؛ لهذا مصدر و مظهر مقامات علم و سلطنت و اجراء قوانین و احکام متعلقه به دنیا و آخرت بودند و از جانب خداوند متعال، ابلاغ رسوم و قواعد و تهذیب و تکمیل نفوس به ریاضیات و عبادات و نظم ابواب معاملات و معاشرات و حفظ نفوس و اعراض و اموال، به حدود سیاسیات، مجاهدت فرمودند: « فجزاهم الله عن جمیع الجزاء. و بعد از خود، همه مقامات را تفویض وصی و نائب خود فرمود، الی حضرت حجه (عجل الله فرجه) که دارای جمیع مقامات هستند...
همان گونه که از متن نامه بر می آید، خداوند متعال، ولایت مطلقه ی مخصوص خود را، ابتدا به حضرت رسول (ص) به عنوان نماینده و پیامبر خود بخشیده و ایشان را، نسبت به سایر انسان ها این امتیاز داده اند که در امور مخلوقات، اعم از مادی و معنوی، حق تصرف داشته باشند. حضرت محمد مصطفی (ص) در پایان عمر سراسر خیر و برکت خود، به امر خداوند متعال، آن ولایت الهی را، به حضرت علی و فرزندان معصوم ایشان واگذار کردند، تا هستی را به سمت کمال و سعادت ابدی رهنمون سازند.
نکته ی مهم و قابل ذکر این است که مطالب مطرح شده در این قسمت از نامه، جزو مسائل اعتقادی شیعه بوده و شک و شبهه ای از جهت اعتراف به ولایت مطلقه ی حضرت رسول و جانشینان ایشان، نزد هیچ شیعه ی معتقدی وجود ندارد.
حال این سؤال مطرح می شود که چرا حاج ملاعلی به بیان واضحات پرداخته و مطالبی را بیان می کنند که همه به آن معترف هستند؟
پاسخ این است که ایشان در پرده ی بیان این مطلب، متذکر می شوند که با توجه به اینکه حضرت رسول (ص) به دستور خداوند امور مادی و معنوی مخلوقات را به نائبان خود سپرده اند، و حق هم همین بود که امور را کسانی به دست گیرند، عالم و عامل به احکام و آگاه به امور و از همه مهمتر، دارای مجوز از صاحب اصلی امور، ولی درواقع مشاهده می شود که حاکمیت جامعه از همان ابتدای ایام پس از رحلت پیامبر اکرم، توسط کسانی دیگر، به یغما رفت و نه تنها حکومت دنیوی جهانیان، که سرپرستی مسلمین نیز از مدینه ی فاضله ی پیش رو، به سمت مدینه ی جاهله و ظالمه گام نهاد. در ادامه و پس از بیان ولایت مطلقه ی ائمه ی معصومین (ع) حاج ملاعلی به بیان ولایت فقیه در دوران غیبت پرداخته و می نویسند:
....در ازمنه غیاب آن حضرت، خداوند متعال برای هر منصب و مقامی از مقامات آن جناب، نائب و مظهری مقرّر فرمودند. علمای اعلام را نایب و مظهر علم و تکمیل نفوس و تطهیر اموال و انصاب مقرر فرمودند، که بیان طریق آنها را، از معاملات و مناکحات و غیر ذلک بفرمایند و سلاطین اسلام را در هر عصری از اعصار، مصدر و مظهر تنظیم امور عباد و رفع تقلب متقلبین و امنیت طرق و بلاد مقرر داشتند، تا ایادی اقویا، از سر ضعفا کوتاه فرمایند.
این قسمت از نامه، که در حکم نتیجه بخش اول نامه است، ضرورت بیان مبانی اعتقادی شیعه در ولایت حضرت رسول و ائمه معصومین (ع) را نمایان می کند. حاج ملاعلی کنی در این بخش، با توجه به روایات فراوانی که درباره ی رجوع به فقها در زمان غیبت وجود دارد، عالمان دینی را مانند زمان ائمه ی معصومین (ع) که حکومت از دستان پرتوانشان خارج شده بود، معرفی می کند. که آن را با اصل قضا و قدر الهی می توان تفسیر کرد و نه آنکه حقیقت و خواست خداوند متعال راضی به حکومت کسانی غیر از منتخبین خود باشد.
در اثبات این ولایت، و پیوستگی ولایت دینی و ولایت اجتماعی، در ادامه ی نامه آمده است: «...به هیچ وجه دولت و ملت را از یکدیگر جدا نمی توان نمود، چه فی الحقیقه هر دو یکی و از جانب یکی می باشند.»
با این بیان، وقتی کل جامعه اعم از کسانی که در صدر امور قرار دارند و یا سایر افراد پائین دست، یک واحد را تشکیل می دهند و مبدأ و مقصد این جامعه از خدا و به سوی خداست، چگونه ممکن است اداره ی امور را به دو گروه متفاوت با سیاست گذاری متفاوت، در دست داشته باشند؟ مگر آنکه یکی از این دو، غاصب بخشی از امور شده باشد که باز با مراجعه ی به روایات متعدد در ضرورت مراجعه ی مردم به فقهای دین در زمان غیبت، گروه غاصب غیر از عالمان دینی می باشند.
شاهدی دیگر بر اعتقاد حاج ملاعلی به ولایت مطلقه ی فقیه و اینکه امور باید در دست فقیه منتخب از جانب امام معصوم (ع) باشد. آنجاست که در اعتراض به دولت منتخب توسط ناصرالدین شاه نوشتند: «...دولت را چه تسلط است بر املاک و اشجار و آب و اراضی رعایا که حتماً بفروشد؟»
با این حساب و بیان حاج ملاعلی شاه و سلاطین حق تصرف در مسائل دنیوی افراد و جامعه و آنچه در تعابیر فقهی و قرآنی «انفال» نامیده می شود را نیز نخواهند داشت.

فرهنگی- سیاسی

از تاریخچه و گذشته ی سراسر رمز و راز فرماسونری که بگذریم، لژهای فراماسونری در شیوه ی نوین استعمار معنا و مفهومی عملی به خود گرفته و به صورت ابزاری در دست استعمارگران و شاید، خالق استعمارگری درآمده است. لژهای فراماسونری وظیفه داشتند نیروهای مورد نیاز استعمارگران برای در اختیار گرفتن منابع کشورهای دیگر را از افراد بومی سرزمین های هدف، تأمین کنند. با این شیوه، کشورهای استعماری، بدون نیاز به لشکرکشی های پر هزینه، کنترل حکومت ها را در دست می گرفتند. لژهای فراماسونری برای دستیابی به اهداف خود، تهاجم به فرهنگ بومی جوامع را سرلوحه ی فعالیت خود قرار داده، با شعارهای فریبنده ای مانند برابری، برادری و آزادی، به جذب افراد پرداختند.(6)
آغاز به کار این سازمان در ایران به زمان فتحعلی شاه قاجار و اعزام گروهی از محصلین ایرانی به اروپا باز می گردد. نخستین کسی که اقدام به برپایی انجمن فراماسونری در ایران کرد را ملکم خان دانسته اند.(7) در اینجا گذری کوتاه بر زندگی ملکم خان و میرزا حسین خان سپهسالار و اقدامات این دو به عنوان بانیان اصلی عقد امتیاز رویتر ضروری به نظر می رسد.
میرزا ملکم خان، پسر میرزا یعقوب خان، از ارامنه ی اصفهان در سال 1249 هـ. ق به دنیا آمد. میرزا یعقوب خان که در سفارت روس به مترجمی مشغول بود و آن گونه که آورده اند در تمام عمر خود برای انگلیسی ها جاسوسی می کرده، ملکم را کاملاً آشنا به آداب اسلامی تربیت کرد. میرزا ملکم در سن ده سالگی به فرانسه رفت و در آنجا به تحصیل پرداخت. پس از اتمام تحصیلاتش در سال 1268 هـ. ق به ایران بازگشت. در سال 1273 هـ. ق به همراه هیئت اعزامی در مسئله ی جنگ هرات، به پاریس رفت و در همین سفر به فراموشخانه پیوست. در سال 1274 هـ. ق، اقدام به تأسیس فراموشخانه ای پنهانی در تهران کرد. این فراموشخانه در سال 1279 هـ. ق به دلیل شورشی علیه دولت تعطیل و میرزا ملکم به اسلامبول رفت. در اسلامبول با عنایات میرزا حسین خان مشیرالدوله، از سوی دولت ایران به عنوان کنسول به مصر رفت و پس از مدتی دوباره به اسلامبول بازگشته، به خدمت در دولت عثمانی مشغول شد. میرزا ملکم خان به خدمت عثمانی مشغول بود تا اینکه میرزا حسین خان مشیرالدوله در سال 1287 هـ. ق به تهران آمد و مدتی بعد با عنوان سپهسالار به صدارت عظمای ایران منصوب گردید. در این زمان، ملکم خان توسط سپهسالار به ایران آمد و مقام مستشاری صدر اعظم را همراه لقب ناظم الملکی به دست گرفت. او از اصلی ترین عاملان انعقاد قرارداد رویتر بود. (8)
حاج ملاعلی کنی در نامه ی خود به ناصرالدین شاه ضمن اشاره به اقدامات گذشته ی ملکم خان در تشکیل فراموشخانه، تیزبینی و آگاهی یک عالم دین نسبت به احوال زمان خود را نشان می دهد. این بخش از بیدارگری ملاعلی کنی، سیاست ضد دینی و ضد ملی این گونه افراد را در پوشش قراردادهای اقتصادی به خوبی نشان می دهد:
مدت زمانی نگذشته بود که در دارالخلافه ابراز شعبده های زیاد نموده و مجلس فراموشی ترتیب داده بود. و به این تزویر شعبده در خیال تصاحب ملک و دولت و اضمحلال مذهب و ملت بود...
دشمن شناسی و لزوم مرزبندی با دشمنان ملت و دولت اسلامی را، صریحاً این گونه بیان کردند:
....شخص میرزا ملکم خان را ما دشمن دین و دولت دانسته ایم و به هیچ وجه صلاحیت وکالت از دولت و سلطنت و انتظام ملک و مملکت ندارد که به خطاب و لقب ناظم الملکی مخاطب و ملقب باشد.
ملاعلی، که به خوبی، هم از سیاست های پنهان اینگونه قراردادها آگاه است و هم افراد وابسته به این جریانات را به خوبی می شناسد، به ارائه اطلاعات و تحلیل های دقیقی از سیر این قرارداد و افراد دخیل در آن می پردازد.
میرزا حسین خان فرزند میرزا نبی خان، که بعدها به سپهسالار شهرت یافت، مهره ای است که توسط امپراطوری بریتانیا برای تصاحب بی سر و صدای ایران به کار گرفته شده است. او در سال 1243 هـ. ق در قزوین متولد شد. پدرش امیر دیوان قزوین بود و پس از مدتی به دربار وارد شد. میرزا حسین خان به واسطه ی خدمات پدر، در دربار جایگاهی یافت. در زمان میرزا تقی خان امیرکبیر، به عنوان کارپرداز به بمبئی رفت. پس از آن کنسولگری ایران در تفلیس را به عهده گرفت و در سال 1275 هـ.ق منصب وزیر مختاری اسلامبول را عهده دار شد. در زمان او اوضاع ایرانیان در اسلامبول بهبود یافته و کارهای مشکل را به واسطه ی رابطه هایی که با افراد دربار عثمانی برقرار کرده بود حل می کرد. در سال 1287 هـ. ق. ناصرالدین شاه به اماکن متبرکه عراق سفر کرد. مشیرالدوله نیز از اسلامبول به شاه پیوست و با دریافت حکم سه وزارت عدلیه، وظایف و اوقاف، شاه را تا تهران همراهی کرد. در سال 1288 هـ. ق به صدراعظمی دست یافت. در مدت صدارت عظمی، اقداماتی که انجام داد و دست هایی را از ثروت کوتاه کرد، که گه گاه، حتی توسط شاه، او را با امیرکبیر مقایسه کردند. در این مدت سپهسالار به خوبی توانست نظر شاه را نسبت به خود جلب کند. در سال 1289 هـ. ق امتیاز رویتر را با همدستی دوست و همراه خود میرزا ملکم خان، واگذار کرد و در مدت کوتاهی پس از آن شاه را به سفر اروپا برد.(9)
احمدخان ملک ساسانی، با توجه به رقابت شدید انگلیس و روس در شرق ایران و وحشت انگلیسی ها از ورود روس ها به بخارا، معتقد است انگلیسی ها برای اینکه حضور روس ها به سمت هندوستان دارای حدی معین باشد، از یک سو برای برقراری روابط دوستی با روس به مذاکره با آن کشور پرداختند و از دیگر سو در فکر ایجاد یک اتحاد متشکل از کشورهای انگلیس، عثمانی، ایران و افغانستان در برابر روسیه بودند. خان ملک ساسانی دستیابی میرزا حسین خان سپهسالار به صدارت عظمی را از طرح های انگلیس در جهت مبارزه با روسیه می داند و در ادامه می نویسد:
در موقع تعیین میرزا حسین خان به صدارت، انگلیسی ها برای چهار فقره از تقاضاهای خودشان، از او قول گرفتند. اول قبول حکمیّت انگلیس راجع به بلوچستان، دوم قبول حکمیت مأمور انگلیس راجع به حدود سیستان، سوم دادن منابع ثروت سرتاسر ایران به بارون ژولیوس دورویتر، چهارم بردن ناصرالدین شاه به لندن برای دیدن جلال و عظمت امپراطوری انگلیس صدراعظم دست نشانده هم، هر چهار فقره را موافق دلخواه آن ها انجام داد.(10)
گذشته از اینکه آیا واقعاً چنین قول و قرارهایی بین سپهسالار و انگلیسی ها بوده یا نه؟ نکته ی مهم این است که سپهسالار در منصب صدراعظم، چنین خدماتی را در عمل نسبت به انگلیس انجام داد و آن قدر نسبت به دولت انگلیس خوش بینانه برخورد کرده است که لرد کرزن، در این خصوص می نویسد:
شوق و ذوق برای دوستی با انگلیس، صمیمیت و وفاداری نسبت به دولت انگلیس، هیچ وقت به این درجه بالا نگرفته بود که در زمان میرزاحسین خان سپهسالار بالا گرفت.(11)
همچنین ابراهیم تیموری در کتاب خود ضمن اینکه صدارت میرزا حسین خان سپهسالار را به دو دوره ی دوستی با انگلیس و دوستی با روسیه تقسیم کرده است، معتقد است: در زمان دوستی با انگلیس، نفوذ این دولت به همکاری میرزا ملکم خان، در ایران به حدی رسید که دولت انگلیس در هیچ جایی نمی توانست دلال هایی مثل آن ها پیدا کند.(12)
با این اوصاف و حمایت هایی که سپهسالار از ملکم خان کرد، به متن نامه ی حاج ملاعلی کنی رفته که ضمن یادآوری فراموشخانه ی ملکم خان، خطرات تشکیلات فراماسونری را متذکر شدند.
حاج ملاعلی هدف اصلی از تشکیل فراموشخانه توسط ملکم خان را، در دست گرفتن قدرت و ثروت و ضربه زدن به مذهب به عنوان اصلی ترین نیروی مقاومت در برابر زیاده خواهی ها دانسته و می نویسد:
...در دارالخلافه ابراز شعبده های زیاد نموده و مجلس فراموشی ترتیب داده بود و به این تزویر و شعبده در خیال تصاحب ملک و دولت و اضمحلال مذهب و ملت بود.
و در ادامه ی کلام خود ذکر کردند که حرف از یک گروه کوچک و مشخص نیست که بتوان به سادگی از کنار آن گذشت؛ بلکه صحبت از تشکیلاتی پیچیده است:
... در وقت اجراء شروط و فرصت و جمیع اسباب نهضت و حرکت، همگی یکدفعه حمله ور شوند و بر غیر، هر که باشد، بتازند و هر چه بخواهند بگیرند و ببرند.
حاج ملاعلی کنی در قسمتی دیگر از نامه ی خود به شعار آزادی از شعارهای تقریباً نوظهور در آن زمان، که اکثراً در فراماسونری و انجمن های فراموشخانه مطرح می شد پرداخته و درباره ی آن اینگونه موضع گرفتند: «... کلمه قبیحه آزادی است، که به ظاهر خیلی خوش نماست و خوب و در باطن سراپا نقص است و عیوب.»
در بیان حاج ملاعلی، با آگاهی از پشت پرده ی عنوان های زیباروی و زشت خویی چون آزادی که توسط فراموشخانه عنوان می شد را قبیح دانسته و معتقدند: «...این مسئله برخلاف جمیع احکام رسل و اوصیاء و جمیع سلاطین عظام و حکام والا مقام است.»
و در ادامه دلیل عقلی و منطقی خود را در این خصوص این گونه مطرح کردند:
به واسطه اینکه اصل شرایع و ادیان در هر زمان، خود قید محکم سخت و شدیدی بوده و می باشد که ارتکاب مناهی و محرومات ننمایند؛ متعرض اموال و ناموس مردم نشوند و هکذا. برخلاف مقاصد و انتظام دولت و سلطنت است که هرکس هر چه بخواهد بگوید و از طریق تقلب و فساد، نهب اموال نماید و بگوید آزادی است و شخص اول مملکت همه را آزاد کرده است و در معنی به حالت وحوش برگردانیده، معلوم است نفوس بالطبع طبیعت شیطانی، مایل به هوی و هوس و برآوردن مشتبهات خودند. همین مایه بی نظمی و زیادی تاخت و تاز شده و هیچکس نمی تواند چاره کند. این است که قاطبه علماء و فضلاء را به صدا درآورده، حکام و داروغه را خانه نشین و عاجز نموده.
استعمال کلمه ی آزادی در میان جامعه، در آن زمان پدیده ای نوظهور بوده و برداشت و تعریفی درست و بومی از آن در بین افراد وجود نداشت و آن آزادی که از سوی فراماسونری و روشنفکران، فرنگ رفته، مطرح می شد، همان آزادی به سبک و سیاق اروپایی آن بود که مسلماً در زمان حال نیز به هیچ روی امثال حاج ملاعلی کنی با آن موافقت نمی کنند. و به مبارزه با آن بر می خیزند وگرنه آزادی در حد معین دینی آن نه تنها توسط ایشان طرد نشده که مورد تأیید و بلکه مطالبه بزرگان دین نیز بوده است. آنجا که برای عدم مجبور بودن مردم برای اجرای قرار داد رویتر داستانی را ذکر کردند که:
مسموع شد از آن شخص فرانسوی که در جنگ مرو اسیر شده بود و امپراطور آن دولت به اهتمام که به قیمت تمام بلکه الوف و آلاف در خریداری و استرداد او مصرف داشت، او گفته بود که مقام عدل و مهربانی دولت ما به حدی ست که با این همه التفات و در حقیقت خریداری من، حق این را ندارند بگویند چرا دستکش دست چپ را به دست راست کرده ای؟

اقتصادی

حاج ملاعلی کنی در اعتراض به امتیاز رویتر، به مواردی پرداختند که بسیار واضح و روشن بوده و تقریباً نیاز به توضیح ندارند. از لحن نامه، هر شخص عاقل و با وجدانی به سهولت از سویی اعتراض، خشم، تأسف و گوشه ای نیشخند را نسبت به شخص ناصرالدین شاه و کسانی که در جریان واگذاری امتیازات بودند و از سویی دیگر نگرانی، دلسوزی، شعف و مهربانی و تأسف به حال مردم بیچاره را می بیند.
...آنکه جمیع خلق مجبور بر تسلیم اموال و املاک خود باشند، از قبیل جنگل ها و معادن و قنوات، بلکه سلطان با اقتدار نیز در این اجبار داخل باشد که املاک خالصه و زرخریدی و معادن و رودخانه ها را بتوانند به اجبار ببرند، به حدی که اگر پس از زمانی دولت بخواهد رفع آن ها را بکند، جمیع نقود خزانه عامره و نقود اجناس متداوله موجوده در دست رعایا، وفا به اداء تاوان و زیان آن ننماید و اگر جسارت نباشد، گوینده را می رسد که بگوید و بپرسد دولت را چه تسلط است بر املاک و اشجار و آب و اراضی رعایا که حتماً بفروشد؟
خشم مشفقانه ی حاج ملاعلی تا آنجا که می رسد که تحمیل کنندگان این قرارداد به مردم را بی دین دانسته و با جمله بندی خاصی آن را این گونه بیان کردند: «..گمان ندارم در شرع خود بلکه سایر ادیان تجویز این قسم اجبارها شده باشد.»
از نکات دیگر این بخش از نامه، تسلط کامل حاج ملاعلی بر اوضاع جهانی و حربه های نوین استعمارگران برای دست اندازی در کشورهای دیگر است که شبه قاره ی هند با آن عظمت جغرافیایی و تمدن غنی را به عنوان یک کشور مستعمره ی در دست یک کمپانی تجاری و استعمار انگلیس مثال زدند: « کمپانی هند، تمام هند به آن وسعت و مکنت را، به خریداری و تملک یک جریب زمین مخصوص سکونت خود برد.»
شاید منظور از یک جریب زمین، ساختمان محل استقرار کمپانی هند شرقی انگلستان باشد.
در ادامه به خلق و خوی انگلیسی ها پرداخته و بازگذاشته شدن دست آن ها برای تجاوز و دست اندازی به جان و مال ایران و ایرانی را این گونه هشدار می دهند:
...کمپانی معاصر ما با تصرف آن همه اراضی متعلقه به راه آهن استحقاق انتفاع جمیع معادن و رودخانه ها و اراضی، با حق به کار واداشتن جمیع کارکنان از رعایا، چگونه ایران نبرد؟ و چرا نبرد؟

جایگاه سیاسی و اجتماعی

متن نامه ی ملاعلی کنی به ناصرالدین شاه، حکایت از اوج اقتدار این مرد بزرگ در برابر شاه و استعمار و مخالفان دین و مردم، از سویی، و از شدت عطوفت و شفقّت و نگرانی او از اوضاع مردم از سوی دیگر دارد، جامعیت و صراحت متن نامه به گونه ای است که بهتر از هر سند دیگری بیانگر نوع برخورد ملاعلی به ناصرالدین شاه می تواند مورد بررسی قرار گیرد.
نوع برخوردی که حاج ملاعلی کنی با افراد مختلف داشتند، در بطن نامه به خوبی مشهود است. در جایی در قبال دولت و شاه می نویسد که اگر اختلالی در کار دولت ببیند بدون توجه به اینکه «...پسند خاطر مبارک بشود یا نشود...» آن را تذکر خواهند داد و چنین اقدامی «... بر علماء و غیر علماء لازم است...» و در جایی دیگر در قبال اعطای لقب ناظم الملکی به میرزا ملکم خان نوشتند که: «...هر کس باعث این امر شده است خیانت کلی به دین و دولت نموده است.»
قدر و منزلت حاج ملا علی کنی، در بین مردم چنان بود که دوست و دشمن به آن اعتراف کرده اند. برای نمونه ساموئل بنجامین نخستین سفیر آمریکا در ایران در خاطراتش می نویسد:
....وقتی در کوچه راه می رود، بر قاطر سفیدی سوار است و فقط یک نفر نوکر دارد. اما جمعیت از هر طرف به جلو او ازدحام می کنند؛ مثل اینکه وجودی ملکوتی است. یک کلمه بگوید، می تواند اعلیحضرت شاه را از سلطنت خلع کند، یا تمام عیسوی ها و خارجه ی مقیم ایران را به کشتن دهد.(13)
همچنین در ادامه از مقام حاج ملاعلی در نزد شاه، و جایگاهی که ملاعلی کنی در سیاست و حتی در نزد پادشاه مقتدری چون ناصرالدین شاه دارد، اینگونه می نویسد: «...وقتی به نزد اعلیحضرت شاه می آید، پادشاه به جهت احترام او قیام تمام به عمل می آورند.(14)
اولین سفیر آمریکا در ایران، برای اثبات ادعای خود نسبت به میزان نفوذ و قدرت ملاعلی کنی، شاهدی از محافظان سفارت متبوع خود بیان می کند.
ساموئل گیرین ویلر بنجامین، عقیده و سخن صریح یکی از محافظان دولتی سفارت آمریکا را چنین می نویسد:
...سربازهایی که در سفارت ممالک متحده آمریکا قراول می کشیدند، به من گفتند که: اگرچه ما برای حفظ وجود شما اینجا فرستاده شده ایم، اما اگر حاج ملاعلی امر کند همه ی شماها را می کُشیم.(15)
و در بیان نقش تعیین کننده و تأثیرگذاری حاجی ملاعلی کنی آورده است: «...باید دانست که در ایران، هر اصلاح و نظمی را که بخواهند مجری سازند، باید اول به لحاظ حاجی ملاعلی برسد.» (16)
عده ای معلوم الحال نیز نسبت به حاج ملاعلی، باب دشمنی و کینه توزی را باز کرده به گونه ای دیگر سخن گفته اند:
سپهسالار در نامه ای که چندی پس از عزل خود از مقام صدارت عظمی و از گیلان برای شاه نوشت، ملاعلی کنی را متهم به احتکار آذوقه و غله در قحطی سال گذشته می کند. (17) گرانفروشی را هم کسان دیگری به ملا علی نسبت داده اند. (18) و عده ای نیز علت مخالفت حاج ملاعلی با امتیاز رویتر را فریب او توسط شاهزادگان و همچنین تأثیر از سیاست های دولت روس دانسته و ایشان را متملق و چاپلوس می خوانند. (19) طالبوف تبریزی هم او را عالم دنیوی معرفی می کند.(20)
از کم لطفی های دیگر نسبت به حاج ملاعلی اینکه مورخین سکولار در تواریخ خود، یا نام و نشانی از ایشان نیاورده اند و یا نقشی بی ارزش برایشان ترسیم کرده اند.(21)
اما در بیان عظمت و قدرت حاج ملاعلی کنی همین بس که دوست و دشمن آن جا که اندکی از قرض ورزی و عناد فاصله گرفته اند، نتوانسته اند عظمت مقام نقش و جایگاه او را نادیده بگیرند. قضاوت سفیر آمریکا به هر انگیزه ای که نوشته شده باشد، نسبت ملاعلی کنی با دربار، از پادشاه تا سرباز سفارت را بیان می کند. اما برای بیان بزرگی شخصیت ملا علی کنی در میان بزرگان دین همین بس که میرزای شیرازی، قطب مرجعیت عالم تشیع، که در سامرا حضور داشتند دادخواهی های مردم ایران از ظلم و ستم های عمال حکومتی که به ایشان می رسید را به حاجی ملا علی کنی حواله می کردند.(22)

خاتمه

قرار بود برای توسعه و اعتلای کشورمان راه آهن بسازند. قراردادی تجاری فی ما بین نمایندگان کشور ایران و یک شخص حقیقی به اسم بارون ژولیوس دورویتر به امضا رسید. قراردادی که در آن تمام کشور به یک نفر بیگانه واگذار شد. در طول دوران تاریخ قبل از این، هیچگاه داغ چنین ننگی بر پیشانی ایران و ایرانی نخورده بود. حتی در امتیازنامه های گلستان و ترکمان چای با آن صدمات جبران ناپذیرش چنین اتفاقی رخ نداده بود. تحمل این واقعه برای هر شخص وطن پرستی سخت بود. اعتراض ها بالا گرفت. حاج ملا علی به پا خواست و قرارداد به هم خورد. عده ای ولی حتی پس از الغای آن نیز باور نکردند که خیانت کرده اند، گویا دروغ هایشان را آنقدر تکرار کرده اند که خودشان هم باورشان شده است. و هنوز باور خیانت برای کسانی که او را امیرکبیر ثانی می خوانند سخت است و گناه آن را بر گردن این و آن می گذارند. شاید بتوانند نقش سیاه گناه خود و جای حدّ اجرا شده توسط حاج ملاعلی را پاک کرده و یا لااقل کم رنگ کنند؛ ولی هیهات که تا تاریخ هست، حق پیروز است.
حاج ملا علی در طول دوران پرخیر و برکت خود تألیفات زیادی نیز داشته اند که مهم ترین آن ها عبارتند از: 1. الاستصحاب. 2. الاوامر. 3. ایضاح المشتبهات فی تفسیر الکلمات. 6. تلخیص المسائل.7. توضیح المقال فی علم الدرایه والرجال. 8. الصلوه. 9. الطهاره. 10. القضاء و الشهادات. (23)
از شاگردان بی شمار ایشان نیز می توان به حاج میرزا حسین نایب الصدر و ملا محمد علی خوانساری اشاره کرد.(24)
و سرانجام حاج ملا علی کنی این «...عالم تحریر، فقیه بی نظیر و مسلم فقهای تهران و از معمرین علمای این زمان و در امر به معروف، یگانه دوران...(25) » در 27 محرم الحرام سال 1306 هـ. ق بدرود حیات گفت، و در سوم صفر در جوار حضرت عبدالعظیم (ع) به خاک سپرده شد. در مراسم تشییع پیکرش به نقل از اعتمادالسلطنه، حتی یهودی و ارمنی به نوحه سرایی پرداختند.(26) و عین السلطنه می گوید: « در تهران و اطراف و اکناف آن در مساجد و کاروانسراها و بازارها مراسم عزاداری به پا شد.» (27)
منابع تحقیق :
1. بامداد، مهدی. تاریخ رجال ایران. چاپ اول. جلد دوم. تهران. کتابفروشی زوّار. 1347 ش.
2. بصیرت منش، حمید. علما و رژیم رضاشاه، چاپ دوم. تهران. نشر عروج. 1378 ش.
3. تنکابنی، محمد بن سلیمان. قصص العلما. چاپ اول. تهران. انتشارات علمی و فرهنگی 1384 ش.
4. تیموری، ابراهیم. عصر بی خبری یا تاریخ امتیازات در ایران. چاپ چهارم. تهران. نشر اقبال، 1363 ش.
5. جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم. گلشن ابرار. چاپ سوم. جلد اول. قم. نشر معروف، 1385 ش.
6. خان ملک ساسانی، احمد. سیاستگران دوره قاجار. چاپ اول. تهران. انتشارات مُگستان. 1379 ش.
7. رجبی، محمد حسن. علمای مجاهد. چاپ اول. تهران. مرکز اسناد انقلاب اسلامی. 1382ش.
8. طهرانی، شیخ آقا بزرگ. شرح زندگانی میرزای شیرازی. چاپ اول. تهران. انتشارات میقات. 1362 ش.
9. فراستخواه، مقصود. سرآغاز نواندیشی معاصر. چاپ اول. تهران. شرکت سهامی انتشار. 1373 ش.
10. قمی، شیخ عباس، الفوائد الرضویه فی الحوال علماء المذهب الجعفریه. چاپ دوم. جلد اول. قم. مؤسسه بوستان کتاب. 1387 ش.
11. کریمان، حسین. تهران در گذشته و حال. چاپ اول. تهران. انتشارات دانشگاه ملی ایران. 1355 ش.
12. گیرین ویلر بنجامین، ساموئل، ایران و ایرانیان، به اهتمام رحیم رضا زاده ملک. چاپ اول. تهران. نشر گلبانگ. 1363 ش.
13. مؤسسه قدرولایت. در مشروطه چه گذشت؟. چاپ اول. جلد اول. تهران. مؤسسه قدر ولایت، 1389 ش.
14. مدرس، محمد علی. ریحانه الادب. چاپ دوم. جلد پنجم. تبریز. کتابفروشی شفق. بی تا.
15. معلم حبیب آبادی، محمد علی. مکارم الآثار. چاپ اول. جلد سوم. اصفهان. انجمن کتابخانه های عمومی اصفهان. 1351 ش.
16. نجفی، موسی. تعامل سیاست و دیانت در ایران، چاپ اول. تهران. مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران. 1378 ش.
17. نجفی، موسی. فقیه حقّانی. موسی. تاریخ تحولات سیاسی ایران. چاپ دوم. تهران. مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران. 1381 ش.

پی نوشت ها :

1.ابراهیم تیموری، عصر بی خبری، ص 125- 126.
2. مهدی بامداد، تاریخ رجال ایران، ج 2، ص 349. جمعی از پژوهشگران، گلشن ابرار، ج 1، ص 366.
3. جمعی از پژوهشگران، گلشن ابرار، ج 1، ص367.
4. احمد خان ملک ساسانی، سیاستگران دوره قاجار، ص 100.
5. احمد خان ملک ساسانی، همان، ص 100.
6. موسی نجفی و موسی فقیه حقانی، تاریخ تحولات سیاسی ایران، ص 538- 539.
7. تاریخ مطبوعات و احزاب سیاسی در ایران، نادره جلالی، ص 118.
8. احمد خان ملک ساسانی، پیشین، ص 151.
9. احمد خان ملک ساسانی، پیشین، ص 89- 100.
10. احمد خان ملک ساسانی، پیشین، ص 101- 102.
11. احمد خان ملک ساسانی، پیشین، ص 105.
12. ابراهیم تیموری، عصر بی خبری، ص 50.
13. ساموئل گیرین ویلر بنجامین، ایران و ایرانیان، ص 499- 500.
14. همان، ص 499- 500.
15. همان، ص 499- 500.
16. همان، ص 499- 500.
17. ابراهیم تیموری، عصر بی خبری، ص 44.
18. مقصود فراستخواه، سرآغاز نواندیشی معاصر، ص 115.
19. مهدی بامداد، پیشین، ص 350.
20. مقصود فراستخواه، سرآغاز نواندیشی معاصر، ص 125.
21. موسی نجفی، تعامل دیانت و سیاست در ایران، ص 89.
22. شیخ آقابزرگ تهرانی، شرح زندگانی میرزای شیرازی، ص 68.
23. محمد علی مدرس، ریحانه الادب، ج 5، ص 98.
24. محمد علی معلم حبیب آبادی، مکارم الآثار، 699.
25. محمد بن سلیمان تنکابنی، قصص العلما، ص 150.
26. مهدی بامداد، تاریخ رجال ایران، ص 351.
27. عین السلطنه، روزنامه خاطرات عین السلطنه، ص 177.

منبع مقاله: مجموعه مقالات همایش نکوداشت حاج ملا علی کنی (ره)
پنج شنبه 1/1/1392 - 16:15
اهل بیت

بانویی از جنس بهشت


 

نویسنده: سمانه انیسی




 
در گوشه ی انزوای آن درّه، دست زیر چانه، غم گرفته، روزهای در کنار محمد بودن را مرور می کند. زنی که روزی در اوج ثروت و فخر و شکوه بود و کنیزکان بی شماری صف در صف به دورش می چرخیدند.
خدیجه، آری خدیجه! «دختر خویلد، از ثروتمندان قریش و بازرگانان ایشان بود و او مردانی را اجیر می کرد و با مال خویش آنها را به تجارت می فرستاد.» (1)
این روزها در شعب همه چیز در کنار هم بیداد می کند، قحطی و سوزش عطش، اشک های کودکان بی تاب پیرمردانی بی رمق در کناری افتاده و چشمان بیمار ابوطالب.
به افق خیره می ماند. سکوت می کند. سکوتی که حتی از جنس صبر هم گرانبهاتر است، از جنس خالص عشق، او حالا ثروتمندترین زن روی زمین است، چرا که گوهری چون محمد (ص) دارد، همه ی مال و مکنت او شکوه و شهرت او در برابر محمد آنقدر حقیرتر از تمام وسعت عشق است که حتی برای از دست دادنشان خم به ابرو نمی آورد، مبادا محمد...
این پیامبر خدا آنقدر فراتر از دوست داشتن است که عشق همسری را راحت می شود پیش پایش فدا کرد. مردی در نهایت فقر و در ملکوت عرش، که خود او فرمود: «آری من در مقابل اجرت نیم دانگ برای اهل مکه چوپانی می کردم.» (2)
عشق! عشقی در تمام ذره های وجود، عشقی فراتر، گرمتر و زیباتر از همسر بودن، حسی شبیه به قدم برداشتن روی ابرها، که در لحظه ی اوج سختی های درّه تمم وجود او را در خویش فرو برده و خدیجه در گذشته هایش مرور می کند. او «به تجارت می رود، با سرمایه خدیجه، وقتی از مکه بازگشت و بارها را فروخت، سود دو چندانی حاصل کرد. گویند خدیجه از برکت حضرت و میزان امانت و راستگویی و وفای او آگاه شد و خواستار ازدواج با او شد، نفیسه کنیز خود را به نزد محمد فرستاد تا از وی بپرسد که چرا همسر اختیار نمی کند؟
حضرت فرمود: من هیچ چیز ندارم تا ازدواج کنم.
نفیسه گفت: اگر از این باب کفایت شوی آیا موافق خواهی بود؟
حضرت گفت: این زن کیست؟
نفیسه گفت: خدیجه!» (3)
صدای هلهله ی زنان بلند است، دف می زنند و شادی می کنند، بوی عطر و عنبر پیچیده، ترانه سرایان و رجزخوانان قریش می خوانند: «ای خدیجه درباره محمد زهد به خرج مده او دلاوری است که چون ستاره فرقد می درخشد.» (4)
بزرگترین فرزند پیامبر (ص) از خدیجه قاسم است که کنیه ابوالقاسم را از همین پسر گرفته اند که چند سالی بیشتر زنده نماند. وقتی غم از دست دادن عبدالله، دومین پسرش را بر جان خرید، هنوز او را از شیر نگرفته بود. داغ او چنان بر سینه اش سنگینی می کند که خطاب به محمد (ص) می گوید:
«کاش زنده می ماند تا او را از شیر می گرفتم پیامبر پاسخ می دهد: آرام باش خدیجه (فان فطامَهُ فی الجنّه ) از شیر گرفتن او در بهشت خواهد بود.» (5)
فاطمه به دنیا می آید، بوی طعنه و کنایه همه جا را پر کرده، حس ابتر بودن پیامبر قلب دشمنان را شاد کرده است. «اما نمی داند او که پیامبر (ص) را ابتر خوانده خودش ابتر است.» (6)
«میسره غلام خدیجه، در سفر کاروان تجاری، از شگفتی های فراوانی که از محمد دیده بود برای خدیجه می گوید قصه ی «راهب مسیحی و سایه ی شاخه های درخت بر او» (7)
به او تهمت می زنند! به همه هستی خدیجه، کلمه ای زیر لب زمزمه می شود، آهسته می پیچد، دهان به دهان تکرار می شود، دیوانه، دیوانه! و همه فریاد می کشند و ریسه می روند!
صدای نفس گیر حرا تمام وجود محمد را فراگرفته، نگاهها درهم گره می خورد، به سجده می رود شکنبه و سرگین شتر روی سرش می ریزند. چقدر دلش می خواهد او هم سجده کند، او که از جمله «نخستین ایمان آورندگان است.» (8)
شعب! بوی ناله و قحطی، شکم ها بر پشت چسبیده، سنگ های داغ، آفتاب، له له تشنگی و سرگیجه ی کشنده ی سراب. زنان پوست شتری را لای دو سنگ آرد می کنند برای خوردن، بغض اش را فرو می دهد. مبادا محمد اشکش را ببیند؛ چند بار بغض ای را فرو می دهد. نمی داند! نمی داند چرا این روزها ضعف و بیماری همه وجودش را آتش زده، چند بار راه عوض می کند تا سایه ای بیابد. خوب می داند غم او هم بر شانه های محمد سنگینی می کند «عزیز علیه ماعنتم» (9) غمخوار همیشگی سختی هایش.
«رسول (ص) با همه بنی هاشم و بنی مطلب سه سال در شعب ماندند تا آنکه رسول (ص) و نیز ابوطالب و خدیجه تمام دارایی خود را از دست دادند و به سختی و ناداری گرفتار آمدند.
صدای جویده شدن کاغذ در دهان موریانه در شعب پیچیده، جبرئیل از محمد (ص) مژده می خواهد. موریانه صحیفه قریش را، تمام بی مهری ها و ستمگری های آن را جویده و جز نام خدا چیزی از آن باقی نگذاشته.»(10)
سختی روزهای کشنده به پایان می رسد اما!
صدای درها می آید، درهایی که یکی یکی بسته می شوند و زنانی که از لای درز پنجره ها دزدانه فاطمه را می پایند، خدیجه 65 ساله، سه سال قبل از هجرت در ماه رمضان وفات کرد و غم از دست دادن او مصیبتی شده دردناک بر قلب محمد:
«و لعل الله ان یجعل فی الکره خیراً کثیراً؛ (11) او که امید دارد خداوند در این روزهای طاقت فرسا خیری عظیم نصیب اش کند.»
«فاطمه محزون و بیقرار است. پدر! مادرم کجاست؟ مادرم کجاست؟
و جبرئیل (ع) غمخوار روزهای سخت محمد نازل می شود: به فاطمه بگو خدای متعال برای مادرت در بهشت خانه ای از درّ و گوهر بنا کرده که رنج و داد و بیداد در آن نیست.» (12)
عشق! عشقی در تمام ذره های وجود، عشقی فراتر، گرمتر و زیباتر از همسر بون حسی شبیه به قدم برداشتن روی ابرها که در لحظه اوج مصیب از دست دادن خدیجه در کنج قبرستان ابوطالب، محمد را در غم خویش فرو برده است و آسمان دلش را تا پایان عمر دلگیر و ابری ساخته.
و لعلَّ الله ان یجعل فی الکره خیراً کثیراً...

پی‌نوشت‌ها:

1- برگرفته از ترجمه کتاب آفرینش و تاریخ، ج2، ص 646.
2- ترجمه دلائل النبوه، ج1، ص 214.
3- برگرفته از کتاب آفرینش و تاریخ، ج2، ص 646.
4- ترجمه دلائل النبوه، ج1، ص 81.
5- برگرفته از ترجمه تاریخ یعقوبی، ج1، ص 390.
6- ان شانئک هوالابتر، کوثر، آیه3.
7- برگرفته از ترجمه تاریخ طبری، ج3، ص 24.
8- برگرفته از ترجمه تاریخ یعقوبی، ج1، ص 379.
9- توبه، آیه 128.
10- ترجمه تاریخ یعقوبی، ج1، ص 389.
11- همان، ص 393.
12- همان.

منبع: ماهنامه پیام زن شماره 210

 

پنج شنبه 1/1/1392 - 16:9
اهل بیت

نگاهی به سیره حضرت زهرا (س)

نگاهی به سیره حضرت زهرا (س)
نگاهی به سیره حضرت زهرا (س)

 

نویسنده : حجت الاسلام دکتر سوزن چی




 

فریاد در سکوت
 

كسانی كه با معارف قرآنی آشنا هستند، تردیدی در عصمت حضرت زهرا سلام ‎ا... علیها ندارند. علاوه ‎بر آیاتی همچون آیه تطهیر (احزاب،33) و آیه مباهله (آل عمران، 61) كه به ‎طور مستقیم بر عصمت ایشان دلالت دارند، تدبر در سوره كوثر، سوره انسان (داستان اطعام مسكین و یتیم و فقیر و نوع مدح خداوند از رفتار ایشان) و نیز روایات فراوانی كه از پیامبر اكرم صلی ‎ا... علیه و آله و سلم باقی مانده، جای هیچ تردیدی در عصمت و علوّ مرتبه ایشان نمی‌گذارد. اگر توجه كنیم كه از طرفی ایشان كفو امیرالمؤمنین، و لذا مرتبه معنوی ‎شان بالاتر از بقیه ائمه اطهار علیهم ‎السلام بوده (نحن حجت ‎ا... علی الخلق و فاطمه حجه علینا، تفسیر اطیب‌البیان، ج13، ص235)، و از طرفی تنها «زن» و تنها شخصیت «غیر امام» در میان چهارده معصوم بوده‌، واكاوی سیره‌ رفتاری ایشان ضرورتی به ‎مراتب بیشتر پیدا می‌كند. حضرت زهرا سلام ‎ا... علیها امام نیست، اما از بسیاری از امامان برتر است؛ مرد نیست، اما در شدیدترین فتنه تاریخ بصیرتی به خرج داد و سیره سیاسی‌ای از خود برجای گذاشت كه از هیچ مردی در میان رجال سیاست مشاهده نشده است.
با این حال، به ‎نظر می‌رسد از سویی كوتاهی زمان بروز رفتارهای سیاسی ایشان - حدود سه ماه - و از سوی دیگر زن بودن ایشان - كه غالبا تلقی می‌شود كه زنان را با سیاست چه ‎كار؟- از اموری هستند كه موجب شده‌اند نه ‎تنها تحلیل سیره سیاسی این بانوی بی‌نظیر تاریخ بشریت دشوار باشد، بلکه ضرورت چنین تحلیلی نیز کمتر مورد توجه واقع شود. رفتارهای ایشان در عین ‎حال كه آموزش «شیعه واقعی» بودن است، نشان می‌دهد كه «پیرو امام راستین» بودن چقدر دشوار و طاقت‌فرساست، و چه اندازه کم هستند افرادی که تحمل آن را داشته باشند: «إن أمرنا صعب مستصعب لایحتمله إلا ملک مقرّب أو نبی مرسل أو مؤمن امتحن ا... قلبه للإیمان، خصال صدوق، ج1، ص207).
از آن‌جا که سیره سیاسی صدیقه كبری به ‎قدری پیچیده و عبرت‌آموز است كه هر مطلبی را اشاره كنی، احساس می‌كنی ده ‎ها مطلب مهم را فروگذار كرده‌ای؛ در این‌جا صرفا فهرست‌وار به برخی از این درس‌ها اشاره، و تحلیل تفصیلی آن ‎ها به خواننده واگذار می‌شود:
 
1- یكی از اموری كه عظمت و اهمیت رفتار سیاسی حضرت زهرا را نشان می‌دهد این است كه ایشان وظیفه انسان را در شرایطی كه تكلیف یك مؤمن با تكلیف رهبرش متفاوت می‌شود، ترسیم می‌كند: در جریان سقیفه، امیرالمؤمنین، به خاطر دستوری شخصی از جانب پیامبر صلی ‎ا... علیه و آله و سلم، مكلف به سكوت بود، اما حضرت زهرا به ‎عنوان یك فردی كه «امام» نیست (ولذا توصیه خاص پیامبر به امیرالمؤمنین شامل او نمی‌شود)، اما معصوم است و طبق حدیث نبوی غضب او غضب خداست (لذا رفتار او الگوی ماست) سكوت نكرد. یعنی ایشان نشان می‌دهد اگر وظیفه ما با امام ‎مان متفاوت بود، چگونه باید وظیفه را تشخیص دهیم و چگونه باید رفتار كنیم كه هتك امام و رهبرمان پیش نیاید؛ چگونه می‌توان بین بصیرت داشتن با پیروی كردن و ولی داشتن منافاتی ندید؛ و آموزش دادند که چگونه می‌توان حتی در شرایطی كه دست ولی و امامت برای هرگونه اقدامی بسته است، اقدامی انجام دهی بدون این‌كه واقعا خودسرانه رفتار کرده باشی و اقدامت لطمه به دین بزند.
2- برخوردهای حضرت زهرا، عمق درهم‌تنیدگی دیانت و سیاست را نشان می‌دهد. ایشان با آن سوابق عظیم دینی (که آن همه آیات در وصف ایشان نازل شده) و با آن مقامات عرفانی (مثلا امام صادق علیه‌السلام فرمود: من عرف فاطمه حق معرفتها فقد أدرک لیله القدر، بحارالانوار، ج43، ص65)، وقتی که متوجه می‌شود جامعه دینی به لحاظ مشی سیاسی و ولایی دچار انحراف شده، شخصا وارد صحنه سیاست می‌شود، و نه فقط هنگام تعرض عده‌ای به منزل ایشان مقاومت شدید نشان می‌دهد، بلکه به این اکتفا نمی‌کند و به مسجد مدینه می‌رود و برای مردان سخنرانی می‌کند.
3- ایشان اهم و مهم‌های جامعه دینی را با سیره خود آشکار کرده، نشان می‌دهد که جایگاه مسئله ولایت و حكومت بر مردم در قبال سایر مسائل چیست؟ بصیرت ایشان معلوم می‌سازد که اگر همه احكام ظاهری دین برقرار بود، ولی ولایت و حكومت به معنایی كه وحی الهی تعیین كرده برقرار نبود، شاید در ابتدا مشکلی به چشم نیاید، اما همین روال در درازمدت جامعه را کم‌کم به سمت بی‌عدالتی‌هایی سوق خواهد داد که ممکن است بعدها شورش عمومی مردم علیه خلیفه وقت را دامن بزند یا حتی به شهادت برترین دینداران (امام حسین علیه‌السلام و یارانش) بینجامد.
4- مشی سیاسی حضرت‌زهرا، نشان‌دهنده پیچیدگی تصمیم‌گیری سیاسی در قبال مسئله حکومت دینی است: ایشان در درجه اول نشان می‌دهد که حکومت در جامعه دینی، قطعا یک مقوله دینی است و نمی‌توان پذیرفت که رهبر جامعه رهبری باشد كه منصوب دین نباشد؛ هرچند كه ظاهر و سابقه ظاهریش خوب، و به ‎عنوان یک شخص دیندار در جامعه شناخته شده باشد و مردم هم مخالفت نكنند؛ به تعبیر دیگر، فقط مسلمان بودن و مورد قبول مردم واقع شدن، شرط کافی برای حاکم جامعه دینی نیست؛ بلکه حاكم در جامعه دینی حتما باید مستند به دستور دین انتخاب شود. اما پیچیدگی سیره ایشان در این است که: اگر این ‎گونه نشد، راهکار نه آن است که در خانه بنشینیم و كاملا كنار بكشیم، و نه این ‎که به هر قیمتی درصدد سرنگون‌سازی حکومت موجود برآییم؛ باید تا حد امکان اعتراض خود را به گوش مردم برسانیم، اما به صورتی که اصل نظام دینی متزلزل نشود. به تعبیر دیگر، در سیره ایشان توجه توامان به سه مطلب مشاهده می‌شود: (1) قطعا باید حکومت، حکومت دینی باشد؛ (2) برخلاف نظر اهل سنت، هر حکومتی که نام حکومت دینی به خود گرفت، لزوما حکومت شایسته نیست؛ (3) برخلاف نظر خوارج، اگر احساس کردیم که حکومت شایسته نیست، به هر قیمتی با آن مبارزه نمی‌کنیم.
لذا مشاهده می‌شود که اقدام حضرت امیر و حضرت زهرا، علیهما ‎السلام، مکمل همدیگر است. مصلحت اسلام (که در این مورد چیزی جز مصلحت نظام اسلامی نیست؛ چرا که واقعا اسلامی که «منصوبِ پیامبر» در رأس آن نباشد، حقیقتِ اسلام نیست) این است که چون دشمن خارجی (ایران و روم) طمع می‌کند، دودستگی راه نیفتد و علیه حکومت وقت اقدام مستقیمی انجام نشود؛ اما روشنگری‌هایی که دشمن خارجی نمی‌تواند از آن ‎ها سوءاستفاده کند، مجاز و بلکه واجب است. این ‎گونه است که امیرالمؤمنین سکوت می‌کند، و حضرت زهرا ابتدا خطبه می‌خواند و سپس با گریه‌هایی که خواب را بر اهل مدینه حرام می‌کند، به روشنگری می‌پردازد؛ نشان می‌دهد در شرایطی که فریاد و قیام تو
به نفع دشمن خارجی تمام می‌شود و سکوت تو موقعیت فرصت‌طلبان داخلی را محکم می‌کند، چگونه با گریه، «فریاد در سکوت» انجام دهی، و این موضوع محور بعدی است.
5- یکی از آموزش‌های عمیق حضرت زهرا، توأم کردن احساسات پاک و زلال دینی با دغدغه‌های سیاسی - دینی و جهت‌دهی به اندیشه سیاسی جامعه از طریق برگزاری مراسم عزاداری است. ایشان برای اولین ‎بار در طول تاریخ نشان داد که چگونه می‌توان گریه را، كه كاملا با روح انسان ‎ها ارتباط برقرار می‌كند، در مسیر آگاهی‌بخشی سیاسی جامعه به خدمت گرفت، و نظام اعتراض به سبك عزاداری را- كه بعدها توسط ائمه اطهار علیهم‌السلام درخصوص عاشورا مورد بهره‌برداری قرار گرفت- پایه‌ریزی كرد؛ نشان دادند چگونه بدون این‌كه فریاد بزنیم و به خیابان ‎ها بریزیم و طمع دشمن خارجی را برای حمله به جامعه اسلامی برانگیزانیم، حكومت را به نحوی نقد كنیم كه هم مردم متوجه شوند و هم اصل نظام حكومت دینی زیر سئوال نرود؛ و در یک کلام چگونه می‌توان برای حفظ نظام اسلامی سکوت پیشه کرد و در عین حال، سکوت خود را فریاد زد. این ‎گونه بود که نام شیعه با عزاداری پیوند خورد؛ و شیعه از این طریق، نه تنها هویت خود را در فضاهای خفقان‌آور اموی و عباسی حفظ کرد، بلکه از آن به ‎عنوان یک روش مبارزاتی کارآمد همواره بهره برد؛ تاحدی که امام خمینی(ره) همین انقلاب ما را نیز ثمره همین عزاداری‌ها معرفی می‌كند.
6- مشی سیاسی حضرت زهرا برای حضور زنان در عرصه سیاسی- اجتماعی نیز حاوی پیام مهمی بود. ایشان نشان داد که چگونه یک زن بدون این ‎که مطلقا از جاذبه‌های جنسی خود استفاده کند یا با شعارهای زنانه‌پسند (= فمینیستی) پا روی حقیقت بگذارد، می‌تواند نه ‎تنها در کانون توجهات اجتماعی واقع شود، بلکه لرزه‌های سیاسی عمیقی نیز در جامعه ایجاد کند و زیرك ‎ترین سیاستمداران را به چالش بكشد. او آموخت که چگونه به ‎عنوان یک زن می‌توانی شدیدا اهل عفاف و دوری از رابطه با نامحرمان باشی، اما در عین ‎حال چنان شخصیت اجتماعی خود را سامان دهی كه در عرصه‌ای كه مردانی همچون امیرمؤمنان، به ‎دلایل مختلف، امكان و توان ارائه تحلیل و بصیرت‌بخشی ندارند، نه فقط با خطابه‌های آتشین خود، بلكه حتی با عزلت و گریه خود، خواب را بر خفتگان حرام، و راه حق را برای نسل‌های بعدی آشکار سازی.
7- نحوه مواجهه حضرت زهرا با مشکلات جامعه، جلوه‌ای از عمق تقوای سیاسی نیز هست. این تقوا را در سیره ایشان خصوصا در دو زاویه می‌توان مشاهده کرد: یکی حق و منافع شخصی خود را بهانه ‎ای برای دفاع از حقوق عمومی (حق ولایت)‌ قرار دادن؛ و دوم خود را سپر ولایت کردن، و نه در پشت ولی سنگر گرفتن. یعنی ایشان نشان دادند که چگونه می‌توانی به ‎قدری وارسته باشی و به ‎قدری در ولایت امام و رهبرت ذوب شده باشی كه نه تنها از ولایتِ او برای خود خرج نكنی و نه‌تنها ولایت او را برای احقاق حقوق خودت نخواهی، بلكه ضربه‌هایی را هم، كه در حقیقت به خاطر دفاع تو از ولایت، به خودت زده شده (غصب فدك)، بهانه‌ای برای دفاع از حریم ولایت قرار دهی. امروزه فراوان مواجه می‌شویم با کسانی که دم از ولایت می‌زنند، اما یا ولایت را به ‎عنوان پلی برای رسیدن به خواسته‌های خود می‌خواهند (و لذا در فتنه‌ها حجاب از رخ برمی‌گیرند) و یا ولایت را به ‎عنوان سنگری می‌دانند که پشت آن مخفی شوند و با آن تیرهای منتقدان را از خود دفع کنند (به تعبیر زیبای قرآن کریم: اتّخذُوا أیمانهُمْ جُنّه فصدُّوا عن سبِیلِ الله فلهُمْ عذابٌ مُّهِینٌ؛ مجادله، 16). اما صدیقه کبری حتی نرفت تا با دفاع از ولایتِ حق، به حق و حقوق خود برسد؛ بلکه حق و حقوق قطعی خود (= فدک) را بهانه‌ای کرد تا به همگان نشان دهد که چگونه حق و حقیقتی به نام ولایت در حال فدا شدن است. (در خطبه ایشان در مسجد مدینه که ظاهرا در اعتراض به غصب فدک صورت گرفته، بحث مفصلی به معرفی اسلام و بیان سوابق و جایگاه امیرالمؤمنین در اسلام اختصاص دارد؛ و بحث ‎های مربوط به فدک در انتهای بحث و با حجمی کمتر مورد اشاره قرار گرفته است، و در آن هم بیش از آن‌كه بحث بر سر تضییع حق خویش باشد، پیرامون ضعف منطق غاصبین است.) شاید عاشوراییان از او الهام گرفته بودند كه روز عاشورا جان خود را سپر تیرهایی كه به سوی امام می‌آمد، كردند.
8- مرور مباحث حضرت زهرا در خطبه فدکیه ظرایف دیگری از مشی سیاسی ایشان را نیز معلوم می‌سازد. ایشان در آن‌جا آموزش می‌دهد که افشاگری و بصیرت‌بخشی در جامعه دینی‌ای كه عده‌ای از سابقه‌داران اسلام درصدد تحریف دین هستند، چگونه باید باشد؟ خطبه با حمد و سپاس‌های مفصلی آغاز می‌شود که –جدای از معارف عمیق الهی که در این فقرات نهفته است- شاید کنایه از این باشد که این اعتراض من، اعتراض بر شماست نه بر خدا؛ و من تحت هر شرایطی کاملا راضی به رضای خدا هستم. این مختصر مجال توضیح فقرات مختلف این خطبه پرمحتوا را ندارد، لذا فقط به مدل بصیرت‌بخشی ایشان اشاره می‌شود. غاصبان فدک می‌گفتند که از پیامبر شنیده‌ایم که فرموده: «ما پیامبران ارث نمی‌گذاریم.» حضرت نیز در خطبه خود آیات متعددی از قرآن کریم را نقل می‌کند که دلالت مستقیم بر ارث گذاشتن پیامبران دارد. در واقع نشان می‌دهند که چگونه ممکن است عده‌ای برای غصب حقوق دیگران حتی حدیث جعل کنند، و راه دفع این فتنه، مراجعه عمیق و جدی به قرآن كریم است، و راه افشای فتنه‌گر، افشای منطق او و نشان دادن ناسازگاری منطق او با منطق دین است.
آن ‎چه بیان شد، تنها فهرستی از برخی از اموری بود که از سیره سیاسی آن بزرگوار می‌شود آموخت و قطعا نویسنده تنها در حد فهم خود سخن گفته، نه در حد مقام حقیقی آن شخصیت بی‌نظیر؛ و بدیهی است که نه عبرت‌های سیره سیاسی ایشان به همین موارد محدود می‌شود؛ و نه حق همین موارد نیز با این چند جمله اداشدنی است
منبع: نشریه پنجره شماره 42


پنج شنبه 1/1/1392 - 16:9
اهل بیت

یا شب گریه کن یا روز

نویسنده: مهدی طلایی



گذری بر اتفاقات روزهای پایانی زندگی آخرین دختر آخرین رسول خدا

گریه هایش امان همه را برید. همسایه ها آمدند سراغ علی(ع) و گفتند سلام ما را به فاطمه برسان و بگو یا شب گریه کن یا روز. گریه شبانه روزی او آسایش ما را گرفته. فاطمه (س) جز این گریه چه کار می توانست بکند در برابر غم ها و ظلم ها. فاطمه(س) هم جواب داد: عمر من تمام شده، خیلی بینشان نمی مانم. بعد از آن روزها دست حسن (ع) و حسین(ع) را می گرفت و می رفت سر قبر رسول خدا(ص) و آنجا گریه می کرد. گاهی هم توی بقیع سر قبر شهدا. علی(ع) هم برایش سایبانی درست کرد تا فاطمه(س) کمتر اذیت شود، اسم آن سایبان از غم و حزن فاطمه(س) ماند رویش:« بیت الحزان». دختر پیامبر خاتم(ص) از دست زنده ها پناه برده بود بین مرده ها و شهدا.
وقتی فاطمه(س) به خودش آمد دید علی (ع) را برده اند مسجد. جان علی (ع) در خطر بود و نمی شد معطل کرد. فاطمه(س) با تن مجروح و پهلوی شکسته از خانه بیرون آمد و همراه زنان بنی هاشم به مسجد رفت. به مردم گفت: ای مردم! پسر عمویم را رها کنید والا به خدا نفرینتان می کنم. بعد رو به ابوبکر کرد و گفت: می خواهی شوهرم را بکشی و بچه هایم را یتیم کنی؟ اگر آزادش نکنی، سر قبر پدرم می روم و نفرینتان می کنم. این را که گفت دست حسن(ع) و حسین(ع) را گرفت و رفت سمت قبر پیامبر(ص). علی(ع) که دید اوضاع خطرناک است و اگر فاطمه(س) نفرین کند، همه چیز به هم می ریزد به سلمان فارسی گفت: خودت را برسان به دختر پیامبر(ص) و بگو برگردد.
سلمان خودش را به فاطمه(س) رساند و گفت: ای دختر پیامبر(ص) پدرت برای جهانیان رحمت بود، از نفرین بگذر. فاطمه(س) گفت: سلمان بگذار حقم را از اینها بگیرم. سلمان دید فاطمه(س) مصمم است گفت: علی(ع) مرا فرستاد و گفت برگرد. فاطمه ساکت شد و بعد گفت: چون علی(ع) گفته برمی گردم و رفت خانه. فاطمه(س) حتی در آن حال هم حرف امامش را بر تصمیمش مقدم کرد.
***
یک زمانی مشرکان مکه به کاروانی که از مکه به مدینه هجرت کرد، حمله کرد. زینب دختر پیامبر(ص) هم توی کاروان بود. هبار پسر اسود با نیزه او را ترساند و زینب که حامله بود، بچه اش را از ترس سقط کرد. پیامبر(ص) آن قدر از این ماجرا ناراحت شد که وقتی مکه به دست مسلمانان فتح شد، او همه را بخشید و آزاد کرد و فقط خون چند نفر را مباح کرد که یکی از آنها هبار بود.
اگر پیامبر(ص) زنده بود احتمالا خون کسی را که باعث سقط بچه فاطمه(س) شده بود هم مباح می کرد.
***
فاطمه(س) سکوت را جایز ندانست. نمی خواست مردم فکر کنند که فدک حق او نبوده و حکومت ابوبکر به ظلم و ستم عادت کند. رفت پیش ابوبکر و گفت: چرا کارکنان من را از ملکم بیرون کردی؟ پدرم فدک را به من بخشیده بود.
ابوبکر گفت: با اینکه می دانم دروغ نمی گویی ولی باید برای ادعایت شاهد بیاوری.
فاطمه(س)، علی(ع) و ام ایمن را به عنوان شاهد معرفی کرد. علی(ع) شهادت داد. ام ایمن هم گفت: ابوبکر تو را به خدا قسم نشنیدی که پیامبر(ص) گفت ام ایمن اهل بهشت است؟ ابوبکر جواب داد: چرا خبر دارم که پیامبر(ص) این حرف را زده.
ام ایمن گفت: حالا گواهی می دهم وقتی آیه و آت ذالقربی حقه نازل شد، پیامبر(ص) فدک را بخشید به فاطمه(س).
خلیفه اول چاره ای ندید جز اینکه فدک را برگرداند به دختر پیامبر(ص). نامه ای نوشت و داد به فاطمه(س). یکدفعه عمر سر رسید و از جریان باخبر شد. نامه را از فاطمه(س) گرفت. به آن تف کرد و پاره اش کرد. ابوبکر هم در تایید کار عمر گفت: یا باید غیر از علی(ع) یک شاهد مرد دیگر بیاوری یا علاوه بر ام ایمن یک زن دیگر هم شهادت بدهد. چشم های فاطمه(س) پر از اشک شد و از خانه ابوبکر بیرون آمد.
حتی اگر دختر پیامبر(ص) شاهدی هم نداشت یعنی آن قدر هم احترام نداشت که خلیفه از فدک بگذرد؟
***
فاطمه(س) دست بردار نبود. می خواست خلیفه را رسوا کند. روز دیگری سراغ ابوبکر رفت و گفت: فرض کن پیامبر(ص) فدک را به من نبخشیده بود. چرا ارث پدرم را از من گرفتی؟
ابوبکر گفت: از پیامبر(ص) شنیدم که گفت پیامبران ارث نمی گذرند، عایشه و حفصه هم تایید کردند.
فاطمه(س) گفت: مگر خدا در قرآن نمی گوید: «و ورث سلیمان داود» مگر سلیمان از داود ارث نبرد؟
ابوبکر عصبانی شد و گفت: گفتم پیامبر.
فاطمه(س) گفت: مگر زکریای پیامبر(ص) به خدا نگفته «فهب لی من لدنک ولیا یرثنی و یرث من آل یعقوب».
ابوبکر باز هم گفت: پیامبران ارث نمی گذارند.
فاطمه(س) باز هم قرآن خواند: مگر خدا در قرآن نمی گوید:« یوصیکم الله فی اولاد کم للذکر مثل خط الانثیین». ای ابوبکر نکند منکری که من دختر رسول خدا هستم؟
ابوبکر باز هم همان حرف را زد.
دلایل حضرت زهرا(س) از خود قرآن بود و محکم. هر کس حرف ها را شنید فهمید حدیثی که خلیفه اول ادعایش را می کند، یک جایش لنگ می زند!
***
علی(ع) هم پیش ابوبکر رفت و گفت: چرا فدکی را که رسول خدا به فاطمه(س) داده بود از او گرفتی؟
ابوبکر جواب داد: شاهد ادعایش ناقص بود. علی(ع) گفت: اگر مالی دست کسی بود و من ادعا کردم که آن مال برای من است، تو از کدام ما شاهد می خواهی برای اثبات حرفمان؟
ابوبکر گفت: معلوم است از تو شاهد می خواهم، چون مال دست او بوده.
علی(ع) گفت: پس چرا از فاطمه(س) شاهد خواستی در حال که فدک در اختیار و تملک او بود.
ابوبکر جوابی نداشت و ساکت ماند. عمر گفت: علی(ع) دست بردار از این حرف ها. تصمیم خلیفه عوض نمی شود.
***
خبری مثل زلزله شهر مدینه را تکان داد: فاطمه(س) دختر رسول خدا می خواهد سخنرانی کند.
مهاجر و انصار به سمت مسجد هجوم بردند. فاطمه(س) که در مرحله اول مبارزه رفتارهای ناصحیح و قضاوت های نادرست ابوبکر را افشا کرده بود، حالا می خواست علنی و در حضور مردم او را استیضاح کند. زنان بنی هاشم به خانه علی(ع) رفتند و فاطمه(س) را از خانه تا مسجد همراهی کردند. در مسجد پرده ای زدند. یاد پدر و حوادث اخیر، فاطمه(س) را منقلب کرد. صدای ناله فاطمه(س) که بلند شد، جمعیت همگی به گریه افتادند. فاطمه(س) صبر کرد تا همه ساکت شدند، بعد نطق آتشینی کرد.
***
فاطمه(س) در ابتدای صحبتش نعمت های خدا را برشمرد و شکر کرد. بعد توحید خدا را تذکر داد، درباره نبوت پیامبر(ص) حرف زد و بعد مردم جلسه را مخاطب قرار داد و گفت: ای مردم شما نمایندگان امر و نهی خدا هستید و علوم دین و نبوت را شما می دانید. دین را شما باید به ملت های دیگر تبلیغ کنید و برسانید. خلیفه واقعی پیامبر(ص) در بین شما هست. خدا قبلا با شما پیمان بسته که از او طاعت کنید... پیروی از او انسان را به بهشت هدایت می کند. شنیدن حرف هایش باعث نجات است و به برکت او می توان دلایل نورانی خدا را فهمید. به کمک او می توان واجبات و محرمات و مستحبات و مباحات را داشت... خدا اطاعت از اهل بیت را باعث نظم ملت و امامت را مانع تفرقه و پراکندگی قرار داد... ای مردم تقوا داشته باشید و اسلام را نگهداری کنید و از دستورات خدا پیروی کنید که تنها عالمان از خدا می ترسند.
فاطمه(س) تا اینجای خطبه اش یک دوره کامل معارف دین را برای حضار گفت تا بدانند با چه کسی طرف هستند. تا معلوم شود چند قواره زمین و تعدادی باغ و درخت باعث نشده فاطمه(س) از خانه بیرون بزند و این طور سخنرانی کند.
***
فاطمه(س) که تازه مردم را آماده شنیدن حرف هایش کرده بود، رسید به اصل ماجرا؛ ای مردم! من فاطمه(س) هستم، پدرم محمد(ص) است. حالا اول و آخر ماجرا را برایتان می گویم و بدانید که دروغ نمی گویم. ای مردم! خدا برای شما پیامبری فرستاد از بین خودتان که از ناراحتی شما ناراحت می شد و به شما علاقه داشت. نسبت به مومنین مهربان و دلسوز بود. ای مردم آن پیامبر پدر من است نه پدر زنان شما، برادر پسر عموی من است نه برادر مردان شما. محمد(ص) رسالت خودش را انجام داد. از راه مشرکین رو برگرداند و به آنها ضربه های سختی زد. گلویشان را گرفت و با حکمت دعوت کرد به خدا. بتها را شکست، سرافکنده شان کرد تا کفار شکست خوردند... حق آشکار شد و اهل نفاق نابود شدند... و شما هم با گروهی از اهل بیت کلمه شهادت را گفتید و نجات پیدا کردید در حالی که زیر پای قایل له می شدید، آب کثیف می خوردید و پوست حیوانات و برگ درختان را. همیشه ذلیل و خوار بودیم. خدا به برکت محمد(ص) نجاتتان داد. با اینکه پدرم با شجاعان و گرگان عرب و سرکشان اهل کتاب درگیر بود ولی هر بار خدا کمک کار او بود. هر وقت از بین این شیاطین کسی گردن کشی می کرد، محمد (ص) برادرش علی(ع) را به گلوگاهش می فرستاد و علی هم تا سر و مغز او را نمی کوفت از میدان جهاد برنمی گشت. با رسول خدا نزدیک بود، دوست خدا بود و همیشه آماده جهاد. شما در همان حال در آسایش و خوشی بودید. از درگیری دوری می کردید و موقع جنگ فراری بودید. این بود تا وقتی خدا پیامبر(ص) را به منزلگاه ابدی برد. تازه کینه های شما پیدا شد. گمراهان برون آمدند، شتر اهل باطل بلند شد و دم تکان داد. شیطان سرش را از مخفیگاهش بیرون آورد و دعوتتان کرد، با عجله دعوتش را قبول کردید و به تحریک او به حرکت درآمدید. ای مردم شتری که مال شما نبود داغ زدید و در حالی که از مرگ پیامبر(ص) چیزی نگذشته بود، هنوز زخم دل ما خوب نشده بود، هنوز پیامبر به خاک سپرده نشده بود که از تزس فتنه، خلافت را غصب کردید و افتادید در دل فتنه. چه شدید، به کجا می روید؟ کتاب خدا بین ماست، احکامش آشکار است و دستوراتش واضح. با قرآن مخالفت کردید و آن را پشت گوش انداختید... چراغ دل و سنت های رسول خدا را خاموش کردید. کار را جور دیگری نشان دادید و با اهل بیت پیامبر(ص) با فریب رفتار می کنید. کارهای شما مثل زخم نیزه و خنجری است که در شکم فرو رفته باشد.
فاطمه(س) اول از همه موضوع ولایت و خلافت را مطرح کرد تا معلوم کند همه اتفاقات برای این است که عده ای دنبال قدرت بودند.
***
بعد از ماجرای خلافت، دختر پیامبر(ص) مساله فدک را با مردم در میان گذاشت: عقیده دارید ما نباید از پیامبر (ص) ارث ببریم. آیا به قوانین جاهلیت برگشتید در حالی که قوانین الهی بهتر از هر قانونی هستند. شما نمی دانید من دختر رسول خدا هستم؟ چرا می دانید و مثل آفتاب برایتان روشن است. آیا درست است من از ارث پدر محروم شوم؟ ای ابوبکر در کتاب خدا نوشته تو از پدرت ارث ببری و من نبرم؟ دروغ بزرگی به خدا بستید. بعد فاطمه(س) همان دلایل و آیاتی که از قرآن درباره ارث به ابوبکر خصوصی تر گفته بود، علنی به همه گفت و ادامه داد: نکند فکر می کنید من با پدرم نسبت ندارم؟ یا شاید آیات ارث مخصوص شماست و پدر من از آنها خارج است؟... نکند شما بهتر از پدر و پسر عمویم قرآن را می فهمید؟!
ای ابوبکر خلافت و فدکی که گرفتی، ارزانی تو ولی در قیامت تو را خواهیم دید، همان وقتی که حکومت و قضاوت با خداست. ای پسر ابی قحافه وعده گاه ما روز رستاخیز، همان روزی که ضرر بیهوده گویان معلوم می شود و پشیمانی سودی ندارد. به زودی عذاب خدا را خواهید دید.
***
فاطمه(س) در اینجای صحبت هایش انصار را مخاطب قرار داد و گفت: ای جوانان و یاوران ملت و یاری کنندگان اسلام، چرا در گرفتن حق من سستی می کنید و خوابید؟ شما در رفع ظلمی که به من شده توانایید. آیا می گویید محمد(ص) از دنیا رفت؟ بله اما مصیبت بزرگی بود که هر روز شکافش بیشتر می شود... احترام پیامبر(ص) مراعات نشد. مصیبت بزرگی بود که مثلش تاکنون دیده نشده. اما قرآن خدا از این مصیبت خبر می داد: محمد هم مثل پیامبران گذشته است، اگر مرد یا کشته شد از دین برمی گردید؟ هر کس از دین خارج شد به خدا زیانی وارد نخواهد ساخت... ای فرزندان قیله! آیا درست است که من از ارث پدرم محروم شوم در حالی که شما می بینید و می شنوید؟ فریادم را می شنوید و به فریادم نمی رسید؟ شما به شجاعت معروفید، شما برای ما اهل بیت انتخاب شدید. ای انصار! حیرت زده به کجا می روید؟ چرا بعد از ایمان مشرک شدید؟ آیا از منافقین وحشت دارید؟ در حالی که باید از خدا بترسید. ای مردم می بینم که به پستی رو آورده اید. کسی که لایق اداره امور بود کنار گذاشتید و به کنج عافیت خودتان خزیدید... چیزی که در باطنتان بود، رو کردید. هرچه خورده بودید بالا آوردید ولی بدانید اگر شما و تمام اهل زمین کافر شوید، خدا به شما نیازی ندارد. ای مردم! من هرچه را لازم بود بگویم، گفتم با اینکه می دانم کمکم نمی کنید. نقشه های شما برایم پنهان نیست. اما چه کنم، درددلی بود که از شدت ناراحتی افشا کردم. حالا خلافت و فدک را محکم نگه دارید اما بدانید برایتان سختی هایی دارد و ننگش از دامنتان پاک نمی شود.
خدا رفتارتان را می داند. ای مردم، من دختر پیامبری هستم که شما را از عذاب خدا می ترسانید. پس هر کاری می توانید انجام دهید. ما هم از شما انتقام خواهیم گرفت. شما منتظر باشید. ما هم منتظریم. هرچند انتظار فاطمه(س) هنوز ادامه دارد و منتقمش در غیبت است ولی این انتظار یک روز به سر می رسد.
***
بعد از خطبه دختر رسول خدا مجلس متشنج شد. ابوبکر در بن بست سختی گیر کرده بود. اگر می خواست از افکار عمومی تبعیت کند و فدک را برگرداند معلوم نبود فاطمه(س) فردا نیاید و دوباره خطبه خوانی کند و خلافت را برای علی(ع) نخواهد. ضمن اینکه اگر قبول می کرد فاطمه(س) درست می گوید باید قبول می کرد خودش دروغ گفته و اشتباه کرده. این طور راه معترضین به خلافت باز می شد تا انتقاد کنند و این برای دستگاه خلافت خوشایند نبود.
به هر حال ابوبکر پیش بینی این جریان را می کرد و کسی نبود که به این راحتی از میدان در برود و البته او باید به خطبه فاطمه(س) جواب می داد.
***
ابوبکر که باید جو متشنج جلسه را آرام می کرد، در جواب فاطمه(س) گفت: ای دختر رسول خدا پدرت نسبت به مومنین مهربان بود. البته که محمد(ص) پدر تو بود و برادر شوهر تو... هر کس شما را دوست داشته باشد رستگار می شود و هرکس با شما دشمنی کند زیانکار است... ای بهترین زنان! مقام صداقت و عقل و فضیلت تو بر کسی پنهان نیست. کسی حق ندارد تو را از حقیقت محروم کند ولی به خدا من هم از نظر پیامبر (ص) پیروی می کنم و هر کاری می کنم با اجازه پدرت است. به خدا من از پدرت شنیدم که گفت: ما پیامبران از طلا و نقره و خانه و ملک به ارث نمی گذاریم، جز علم و دانش و نبوت، ارث دیگری نداریم و اموالی که از ما باقی بماند در اختیار خلیفه مسلمین است. من از درآمد فدک اسلحه می خرم و با کفار جنگ می کنم. خیال نکنی من تنهایی فدک را گرفتم. بلکه مسلمان ها با من موافق بودند. البته اموال شخصی من در اختیار شماست، هرچه می خواهی بردار. ولی آیا درست است من با دستورات پدرت مخالفت کنم؟
ابوبکر در این عوام فریبی تا حدودی موفق شد و فضا را آرام تر کرد. ابوبکر ظاهرا می گفت فاطمه(س) راستگوست ولی در عمل طور دیگری رفتار می کرد. چون اگر معتقد به صداقت او می بود باید خلافت را هم پس می داد چون فاطمه (س) آن را هم غصبی می دانست.
***
فاطمه(س) نتوانست در برابر جواب ابوبکر ساکت بماند و گفت: سبحان الله. پدر من که پشت به قرآن نکرده و با احکام اسلام مخالفت نمی کند. نکند شما اجماع کرده اید که خیانت کنید و به پدرم تهمت بزنید؟ مگر نه اینکه خدا در قرآن از قول زکریا نقل می کند که «فهب لی ولیا یرثنی و یرث من آل یعقوب» مگر در قرآن نیست که «ورث سلیمان داود» مگر احکام ارث در قرآن نیست؟ چرا همه اینها در قرآن هست شما هم می دانید ولی می خواهید خیانت کنید. من هم چاره ای جز صبر ندارم.
مجلس کم کم به هم خورد و مردم پخش و پلا شدند. در اثر خطبه حضرت فاطمه(س) صدای اعتراض و گریه و ناله مردم بلند شد. آن قدر گریه کردند که سابقه نداشت. ابوبکر نگران شد و نگرانی اش را با عمر در میان گذاشت.
***
خلیفه اول خواست فدک را برگرداند و خودش را راحت کند ولی عمر نگذاشت. ابوبکر گفت: پس با اعتراضات و احساسات به جوش آمده مردم چه کار کنم؟ عمر گفت: این احساسات ماندنی نیست. تو نماز بخوان، زکات بده. امر به معروف و نهی از منکر کن، بیت المال مردم را بیشتر کن... مشکلات حل می شود.
ابوبکر آرام تر شد بعد هم مردم را در مسجد جمع کرد و رفت بالای منبر و گفت: ای مردم! این سر و صداها چیست؟ هر کس آرزویی دارد، کجا این خواسته ها در زمان رسول خدا وجود داشت؟ هرکس شنیده بگوید.
این طور نیست بلکه او مانند روباهی است که شاهدش دمش است. من اگر بگویم رازها را افشا می کنم. تا وقتی با من کاری نداشته باشند ساکت می مانم. از دختر کمک می گیرند و زن ها را تحریک می کنند. ای اصحاب رسول خدا! صحبت های بعضی نادانان به گوش من رسیده. شما پیامبر(ص) را یاری کردید و سزاوارید از دستوراتش سرپیچی نکنید. فردا بیایید حقوقتان را بگیرید. بدانید من راز کسی را آشکار نمی کنم و کسی را اذیت نمی کنم مگر اینکه لازم باشد مجازات شود. بعد از پروژه عوام فریبی، تطمیع و تهدید شروع شد.
***
ام سلمه که حرفهای ابوبکر را شنید نتوانست ساکت بنشیند و گفت: ای ابوبکر این حرف ها را درباره زنی مثل فاطمه(س) می گویی با اینکه فرشته ای در میان انسان هاست؟ در کنار پیامبر(ص) پرورش پیدا کرد و بین فرشتگان دست به دست می شد. تو فکر می کنی رسول خدا فاطمه(س) را از ارث محروم کرده و به خودش نگفته با اینکه خدا به پیامبرش در قرآن می فرماید: خویشان و نزدیکانت را انذار کن. یا فکر می کنی پیامبر(ص) به دخترش گفته و با این حال فاطمه(س) الان ارث می خواهد؟ در حالی که او بهترین زنان عالم و مادر بهترین جوانان اهل بهشت و همطراز مریم دختر عمران است و پدرش خاتم پیامبران. هنوز رسول خدا پیش چشم خداست. چیزی نمی گذرد که می روید پیش خدا و نتیجه کارهایتان را می بینید.
ام سلمه از فاطمه (س) دفاع کرد ولی تا یک سال از حق بیت المال محروم شد.
***
خلیفه که رفتارش خشن تر شد، فاطمه(س) هم روشش را عوض کرد. به ابوبکر گفت: اگر فدکم را پس ندهی تا زنده هستم با تو حرف نمی زنم.
هرجا هم با ابوبکر برخورد می کرد، صورتش را برمی گرداند و جوابش را نمی داد.
خبر اعتصاب سخن فاطمه(س) کم کم از مدینه بیرون رفت و شایع شد که دختر رسول خدا با خلیفه رسول خدا قهر است. همه از هم می پرسیدند:«چرا؟ حتما به خاطر فدک است. فاطمه(س) که دروغ نمی گوید. پیامبر(ص) خودش گفت رضایت فاطمه(س) رضایت خداست و ناراحتی اش ناراحتی خدا.»
اطرافیان حکومت هم هرچه تلاش کردند نتوانستند زمینه آشتی را فراهم کنند.
***
فاطمه که مریض و در خانه بستری شد، خلیفه اول چند بار تقاضای ملاقات کرد و طبق معمول فاطمه(س) قبول نکرد. یک روز ابوبکر موضوع را با علی(ع) مطرح کرد و از او درخواست زمینه عیادت را درست کند.
علی (ع) پیش فاطمه(س) رفت و گفت: عمر و ابوبکر اجازه ملاقات می خواهند. اجازه می دهی بیایند.
فاطمه(س) از مشکلات علی (ع) در خارج از خانه باخبر بود. می دانست چه محدودیت هایی دارد. جواب داد: خانه، خانه توست و من در خدمت تو هستم، هر کاری صلاح می دانی انجام بده.
با وساطت علی(ع)، خلیفه و دوستش آمدند خانه فاطمه(س). داخل شدند و سلام کردند. فاطمه(س) چادرش را روی سرش کشید و رویش را برگرداند سمت دیوار. آنها گفتند: ما اشتباهاتی داشتیم امیدواریم از ما ناراحت نباشی.
فاطمه(س) گفت: من از شما یک سوال دارم. شما را به خدا قسم از پدرم نشنیدید که می گفت فاطمه(س) پاره تن من است، هر کس او را اذیت کند مرا اذیت کرده؟ آنها گفتند: بله شنیده ایم.
فاطمه (س) گفت: خدایا شاهد باش این دو نفر مرا اذیت کردند. شکایت اینها را به تو و پیامبرت می کنم. هرگز از اینها راضی نمی شوم تا پدرم را ببینم و آزارهایشان را به او بگویم.
ابوبکر از شنیدن حرف های فاطمه(س) به هم ریخت. گریان از خانه بیرون آمد. عمر البته دلداری اش می داد که نباید از حرف های یک زن ناراحت شود. ابوبکر ظاهرا پشیمان بود ولی هیچ کاری برای اثبات پشیمانی اش نکرد.
***
یکی از همان روزهایی که حالش خوب نبود گفت: آرزو دارم یک بار دیگر صدای اذان مؤذن پدرم را بشنوم. بلال اذان گوی پیامبر(ص)، بعد از رحلت او دیگر اذان نگفت. وقتی خبر تقاضای فاطمه(س) به گوشش رسید قبول کرد یک بار دیگر اذان بگوید.
شروع کرد: الله اکبر، فاطمه(س) یاد دوران زندگی پیامبر(ص) افتاد و گریه اش گرفت.
بلال هنوز اذان می گفت: اشهد ان محمد رسول الله.
فاطمه(س) اسم پدرش را که شنید فریادی زد و غش کرد. بچه ها از خانه بیرون دویدند. بلال! بلال! بس کن. مادرمان از دست رفت.
***
نزدیک از دنیا رفتن فاطمه(س) بود. به علی(ع) گفت: شنیده ام به تو سلام نمی کنند علی. علی(ع) گفت: ای کاش فقط سلام نمی کردند، جواب سلامم را هم نمی دهند. فاطمه(س) گریه اش گرفت. علی(ع) گفت: چرا گریه می کنی فاطمه(س) جان؟
فاطمه(س) جواب داد: برای گرفتاری های آینده تو. علی (ع) گفت: گریه نکن، این مسائل برای من مهم نیست.
معلوم نبود کدامشان داشت به دیگری تسلی می داد.
***
فاطمه(س) موقع وفات جوان بود. به اسماء گفت: از حمل جنازه زن ها نگرانم. حجم بدن شان معلوم می شود. اسماء گفت: نگران نباش. در حبشه چیزی دیده ام که الان برایت درست می کنم. اسماء چند چوب تر آورد. خم شان کرد و دو طرف آنها را به کنار تختی بست. بعد روی چوب ها را چادر کشید و تابوتی ساخت. فاطمه(س) که آن را دید خوشحال شد و خندید.
از روزی که پدرش از دنیا رفته بود تا آن لحظه حتی تبسم هم نکرده بود.
فاطمه(س) موقع وفات هنوز جوان بود. اما از مرگ نمی ترسید، نگران حجاب بعد از مرگش بود.
***
فاطمه(س) در بستر بیماری پایان عمرش به علی(ع) گفت وصیت هایی دارم. علی نشست بالای سر فاطمه (س) و خانه را خالی کرد. فاطمه(س) گفت: پسر عمو هیچ وقت در زندگی به تو دروغ نگفتم و خیانت نکردم، از تو دوری نکردم و همیشه حرف هایت را گوش دادم. علی(ع) گفت: پناه می برم به خدا تو راستگوتر و پرهیزگارتر و گرامی تر از هر کسی، من هم از خدا در مخالفت با تو بیمناک بودم. دوری ات برای من سخت است و به خدا هیچ چیز نمی تواند مصیبت فراق تو را تسلیت دهد. هر دو به گریه افتادند و زار زار اشک ریختند. زهرا(س) به علی (ع) عرض کرد: پسرعمو جلوتر بیا و دستت را روی سینه من بگذار علی(ع) خواهشش را عمل کرد. فاطمه(س) گفت: پسر عمو از من راضی باش. علی(ع) گفت: راضیم، خدا هم از تو راضی باشد.
***
آرام تر که شدند علی(ع) گفت: هرچه می خواهی وصیت کن دختر رسول خدا، مطمئن باش که به همه شان عمل می کنم. فاطمه(س) گفت: علی جان مردها بدون زن نمی توانند زندگی کنند، بعد از من با دختر خواهرم امامه ازدواج کن چون امامه با بچه هایم مهربان است. بعد از من با بچه های یتیمم مدارا کن و سرشان داد نزن. بدنم را شب غسل بده، شب کفن کن و مخفیانه و شبانه دفن کن.
راضی نیستم کسانی که پهلویم را شکستند و نوزادم را سقط و اموالم را مصادره کردند به تشییع جنازه ام بیایند. قبرم را هم مخفی کن. برایم تابوتی بساز که دوست ندارم بدنم دیده شود.
علی(ع) می شنید و می سوخت.
***
علی(ع) به بچه ها گفته بود آرام باشند. همان شب مشغول غسل دادن فاطمه(س) شد. به وصیت خود فاطمه(س) از روی لباس. دست علی(ع) که به بازوی ورم کرده فاطمه(س) خورد، صدای گریه اش بلند شد.
فاطمه(س) حتی نخواسته بود بعد از مرگ هم علی(ع) ناراحت حال او بشود با دیدن بازوی ورم کرده.
کار غسل و کفن که تمام شد علی(ع) بچه هایش را صدا زد تا با مادرشان خداحافظی کنند و چه خداحافظی ای!
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران.
***
همان شب چند نفر از دوستان نزدیک اهل بیت(ع) مثل سلمان و مقداد و عمار و ابوذر آمدند. اول در خانه بر بدن فاطمه(س) نماز خواندند و بعد آن را تشییع کردند. آرام و بی صدا که نکند کسی خبردار شود. علی(ع) با دست خودش فاطمه(س) را در قبر گذاشت و تند تند رویش خاک ریخت. همین که کار دفن تمام شد انگار غم عالم یک دفعه به دل علی(ع) ریخت. گفت: ای خدا چطور یادگار رسول خدا را دفن کردم و رویش خاک ریختم. چه همسر مهربانی، پاکدامن و باصداقتی را از دست دادم. خدایا برای دفاع از من چقدر اذیت شد. چقدر در خانه ام زحمت کشید. وای از دردهای دل زهرا. وای از پهلوی شکسته و بازوی ورم کرده و نوزاد سقط شده زهرا. خدایا فکر می کردم تا آخر عمر با همسر مهربانم زندگی می کنم. حیف که مرگ بین ما فاصله انداخت. علی(ع) متوجه حسن و حسین شد و ادامه داد: وای! با بچه های یتیم چه کار کنم؟
***
علی(ع) از کنار قبر فاطمه(س) بلند شد. رو کرد به سمت قبر پیامبر(ص) و گفت: سلام من و دخترت بر تو ای رسول خدا، دختری که زود به تو رسید و کنارت آرام گرفت. ای رسول خدا صبرم تمام شده و طاقتم طاق. اما چاره ای ندارم، باید همان طور که در مصیبت تو صبر کردم، در نبود زهرا هم صبر کنم. خودم تو را در قبر گذاشتم و نَفَسَت در آغوش من بالا رفت که ما از خداییم و به سوی او باز می گردیم.
ای امانت را برگرداندم و آن چه داده بودی گرفتی. اما همیشه در اندوهم و دیگر خواب ندارم تا وقتی که من هم بمیرم و پیش شما بیایم. دخترت به تو خبر می دهد که امتت دست به دست هم دادند و خلافت را از من گرفتند و حق او را غصب کردند. با اصرار از او سوال کن و احوال ما را بپرس که هنوز زمانی از آن دوره نگذشته و نام تو بر ماذنه است که اوضاعمان این شد که مجبور شدیم دخترت را شبانه و مخفیانه دفن کنیم.
درد دل هایم را پیش خدا می برم و این مصیبت را به شما تسلیت می گویم...
علی(ع) قبر فاطمه(س) را صاف کرد و چند قبر دیگر هم درست کرد تا مردم نتوانند جای دفن همسرش را پیدا کنند. همان طور که او خواسته بود.
و چه شب سختی گذشت برای علی(ع)، اولین شب بدون زهرا(س).
***

افتخار علی یار علی

وقتی علی (ع) به فاطمه (س) نگاه می کرد، غم و ناراحتی هایش را فراموش می کرد. فاطمه (س) هیچ وقت چیزی را که علی (ع) قادر به تدارک آن نبود، از او نخواست. هیچ وقت هم شوهرش را ناراحت نکرد و همیشه حرفش را گوش داد. علی(ع) هم به فاطمه (س) افتخار می کرد، هرگز فاطمه (س) را عصبانی نکرد و تا وقتی زنده بود، او را مجبور به کاری نکرد که از آن خوشش نیاید.

خشم فاطمه خشم خدا

چند نفر پیش امام صادق(ع) آمدند و با تعجب گفتند: بعضی جوان ها حدیثی از شما می گویند که باور کردنی نیست. امام پرسید: چه حدیثی؟ گفتند: آنها می گویند شما گفته اید خدا از خشم فاطمه (س) به خشم می آید! امام (ع) گفت: مگر شما توی کتاب های خودتان نمی گویید که خدا از ناراحتی و خشم بنده مؤمن، خشمگین می شود؟ گفتند: بله. امام(ع) ادامه داد: پس چرا باور نمی کنید که خدا از خشم فاطمه (س) که زنی باایمان بود ناراحت و خشمگین شود؟

مبارز پایدار

فاطمه(س) در رسیدن به هدفش پایدار بود. تا آخرین لحظات زندگی مبارزه اش را ادامه داد. برای اینکه مرگ زودهنگام مبارزه اش را از بین نیرد با وصیتی که کرد، این مبارزه را تا روز قیام ادامه داد.
از گذشته تا حالا مسلمان ها می خواهند بدانند قبر عزیزترین دختر پیامبر اسلام(ص) کجاست. از همان موقع این سوال پیش آمد که چرا جای قبر معلوم نیست و جواب این بود که خود فاطمه(س) وصیت کرد قبرش مخفی باشد چون از خلیفه و دم و دستگاهش راضی نبود و نمی خواست آنها بر جنازه اش نماز بخوانند و سر قبرش حاضر شوند.
راستی دختر پیامبر(ص) که رضایتش رضایت خداست و ناراحتی اش ناراحتی خدا، از خلیفه پدرش راضی نباشد و خلافت او درست باشد؟!
منبع: نشریه همشهری قرآن (آیه)شماره1
پنج شنبه 1/1/1392 - 16:8
اهل بیت

جهیزیه اش طبق کش نمی خواست!



راستش را بگویید! میانگین اطلاعات ما از زندگی اهل بیت (علیهم السلام) چقدر است؟ ما که در غم این بزرگان اشک ریخته ایم و در شادی هایشان جشن گرفته ایم، چقدر با ظرایف زندگی شان آشنا هستیم؟ مگر پیامبر (ص) نفرمود که «انا بشر مثلکم / من هم انسانی هستم مثل شما». پس چرا با سبک زندگی این بزرگان آشنا نیستیم؟! این روزها بسیاری از اهالی فرهنگ، دغدغه ایجاد سبک زندگی برای مردم دارند. سؤال این است که آیا از سبک زندگی اهل بیت (ع) نسخه بهتری هم وجود دارد؟

1- چه جهیزیه ای به خانه شوهرش آورد؟
 

لحظه ای که پدربزرگم داشت جان می داد گفت سه دختر شوهر دادم و تا خرخره بدهکارم. یادتان نرود که بدهی هایم را پرداخت کنید. این روزها جهیزیه دادن به دختر برای خودش غولی شده که هر کسی نمی تواند شاخش را بشکند! از یخچال های چندین میلیونی گرفته تا گوشتکوب برقی و ماساژور طبی و... یکی نیست بگوید آیا همه این وسایل برای شروع زندگی لازم است؟ فاطمه (س) با همه منزلت و بزرگی ای که نزد خدا و پدرش داشت اما پیامبر (ص) جهیزیه ساده ای برایش میها کرد و او را به خانه علی (ع) فرستاد. شاید خیلی ها فکر می کردند چون فاطمه(س) دختر رسول خداست پس باید جهیزیه و عروسی مجللی برای او درنظر گرفته شود. اما هرگز چنین اتفاقی نیفتاد. روایت است که پیامبر (ص) از بهای فروش زره علی (ع) مقداری را مهریه فاطمه (س) و مابقی را برای تهیه جهیزیه و اسباب خانه او به صحابه داد. گویا پیامبر (ص) 63 درهم را نیز برای آماده کردن جهیزیه فاطمه (س) به سلمان، بلال و ابوبکر داد تا آنها وسایل و اسباب ساده ای خریداری کنند.

2- مهریه اش چقدر بود؟
 

کسانی که فکر می کنند مهریه بهای یک زن است، خوب است داستان مهریه حضرت زهرا (س) را بخوانند تا از این سوء تفاهم بزرگ خلاص شوند. اگر قرار باشد والاترین زن تاریخ را معرفی کنیم، هیچکس به پای فاطمه(س) نمی رسد. با این اوصاف حتماً باید مهریه ایشان از قدرت محاسبه ما خارج باشد. نکته اینجاست که مهریه دختر پیامبر (ص) به اندازه قیمت یک زره آن روزگار بود.
حجت الاسلام محمد آخوند، در این زمینه داستان جالبی را بیان می کند: «از مهم ترین مسائلی که هنگام ازدواج هر زن و مرد اهمیّت دارد، تعیین مهریه است که از جانب مرد به عنوان هدیه به زن داده می شود. حضرت فاطمه (س) از این قاعده مستثنی نبود و وقتی حضرت علی (ع) به خواستگاری اش آمد، پیامبر (ص) از علی (ع) پرسید برای مهریه دخترم فاطمه در نزد خودت چه داری؟ علی (ع) در جواب فرمود اسب و زره. پیامبر (ص) به او گفت اسبت را نزد خودت نگه دار ولی زره ات را بفروش. نقل است که مولا علی (ع) زره را به 480 درهم می فروشد و پولش را به پیامبر (ص) می دهد. پیامبر (ص) نیز مقداری را به بلال می دهد تا برای فاطمه (س) عطر تهیه کند.
جالب تر آنکه پیامبر (ص) هیچگاه برای مهریه دخترش از علی (ع) چیزی نخواست که در توان مالی اش نباشد. این مورد نشان می دهد که مهریه باید چیزی باشد که مرد حتی همان لحظه توانایی پرداختش را داشته باشد.

3- از همسرش چه خواست؟
 

«شوهری که نتواند آدم را به یک سفر اروپا ببرد، شوهر نیست!» این جمله را یکی از بازیگران همین فیلم فارسی خودمان به زبان آورد که بدجور حرف دل بسیاری از خانم های امروز است. حالا سفر اروپا نه؛ همین چهار تا کشور توریستی و آسیایی خودمان که از نان شب هم واجب تر است. اما اگر فلش بک بزنیم و زندگی اسوه هایمان را مرور کنیم، می بینیم که از این خبرها نبوده، حجت الاسلام آخوند در این باره می گوید: « روایت های بسیاری داریم که حضرت فاطمه (س) در طول زندگی مشترکش، هیچگاه از علی (ع) چیزی نخواست که او نتواند برایش تهیه کند، مگر آنکه مولا از او پرسیده باشد.
از «ابوسعید خدری» نقل است که یک روز حضرت علی (ع) از خواب بیدار می شود و به قول امروزی ها از همسرش سؤال می کند غذا چه داریم؟ فاطمه (س) می فرماید دو روز است چیزی نخورده ایم و هر غذایی را که در منزل داشتیم به شما و حسنین داده ام. حضرت علی (ع) ناراحت شده و می پرسد چرا این را برایم نگفتی. حضرت فاطمه (س) پاسخ می دهد از خدای خود شرم کردم که تو را مکلف به کاری کنم که توانایی انجامش را نداری.
از امام صادق (ع) روایت است که حضرت زهرا (س) و علی (ع) در اوایل زندگی مشترکشان خدمت پیامبر (ص) رفتند و از ایشان خواستند وظایف خانه را میانشان تقسیم کنند. پیامبر (ص) کار تا پشت در خانه را بر عهده فاطمه (س) و کار بیرون از خانه را بر عهده علی (ع) سپردند.»

4- اوضاع خانه و زندگی اش چگونه بود؟
 

حتماً بارها شنیده اید که فلان آقا زاده با ماشین چند صد میلیون تومانی اش در خیابان های شهر پرسه می زند! بعضی از مدیران هم به تازگی گفته اند که باید جایگاهشان حفظ شود! این چند خط تقدیم به آن ها.
حجت الاسلام محمد آخوند در این باره می گوید: «فاطمه(س) دختر نبی اکرم (ص)، رهبر آن سرزمین بود اما هیچگاه تجمل گرایی را شیوه زندگی خود قرار نداد. البته نمی گوییم زندگی دنیایی اهمیت ندارد. تصدیق این صحبت، آمدن 114 هزار پیامبر برای هدایت مردم است که هریک به نوعی به زندگی دنیوی مشغول بودند. در روایت های فراوانی بر ساده زیستی زندگی زهرا (س) تأکید شده. نقل است که حضرت علی (ع) برای همسرش فاطمه (س) یک جفت گوشواره و دو النگوی طلا و یک پرده خریداری کرد. حضرت زهرا (س) در بازگشت پیامبر (ص) از سفری، خودش را با آن وسایل آراست خانه را با آن پرده زینت داد. وقتی پیامبر (ص) به خانه فاطمه (س) رسید و آن وسایل را مشاهده کرد، از خانه او برگشت. حضرت زهرا (س) متوجه ناراحتی پدر شد و گریست. سپس وسایل را به بلال داد تا آنها را نزد پیامبر (ص) ببرد. آنگاه به پدرش پیغام داد که هرگونه مصلحت می داند آنها را صدقه بدهد. پیامبر (ص) به بلال فرمود ای بلال، آنها را بفروش و پولش را برای اهل صفه صدقه بده. پس از آن به خانه فاطمه(س) رفت و فرمود پدر به قربانت، کار نیکی انجام دادی. برخی نقل می کنند پس از آن پیامبر (ص) شخصی را فرستاد تا یک جفت گوشواره و النگو از جنس معمولی تر برای حضرت زهرا (س) فراهم کند.».
 

5- حجابش چطور بود؟
 

درباره زندگی حضرت فاطمه (س) هر چه ندانید، این فقره حتماً برایتان آشناست؛ اینکه تا چه اندازه به حجاب اهمیت می داد حجت الاسلام آخوند در این باره می گوید: « فاطمه (س) در حجاب و عفاف هم برای ما الگوست. حضرت کاظم (ع) از قول پدرش نقل می کند روزی حضرت علی (ع) فرمود مرد کوری از فاطمه اذن دخول خواست. حضرت روی خود را از او پوشاند. پیامبر (ص) به دخترش فرمود چرا از او رو گرفتی درحالی که او تو را نمی بیند. فاطمه (س) فرمود هر چند او مرا نمی بیند ولی من که او را می بینم و او مرا استشمام می کند. پیامبر(ص) فرمود شهادت می دهم که تو جگر گوشه من هستی. او حتی هنگام شهادتش به «اسامه بنت امی» فرمود از اینکه جنازه خانم ها را روی تخته قرار می دهند و روی آن پارچه ای می کشند راضی نیستم. اسامه که از مهاجران به حبشه بود، در پاسخ می گوید در حبشه وسیله ای هست که وقتی جنازه را داخل آن می گذارند چیزی از آن مشخص نیست. سپس نمونه ای از آن تابوت را برای حضرت درست می کند و فاطمه (س) وصیت کرد زمانی که از دنیا رفت، برایش از این تابوت درست کنند.»

6- چطور فرزندانش را تربیت کرد؟
 

شاید برخی از مردم تصور کنند که حضرت زهرا (س) چون فرزندانی صالح داشته، دغدغه تربیت آنها را نداشته؛ درحالی که امام حسین (ع) در روز عاشورا می فرماید: « شهامت، آزادمنشی و کرامت خود را مرهون پاکدامنی و طهارت مادرم فاطمه هستم.» عطوفت و مهر مادری حضرت زهرا (س) نسبت به فرزندانش چنان بود که شکم آنان را به قیمت گرسنگی خود سیر می کرد. بنابر روایات متعدد می توان دریافت که حضرت برای رفع نیازهای فرزندانش بسیار اهمیت قائل بود. اگر می خواهید در این خصوص بیشتر بدانید، حرف های حجت الاسلام آخوند را بخوانید: فاطمه (س) هیچگاه از تربیت فرزندانش غافل نشد و به نشاط و شادابی آنها اهمیت می داد. آن را می توان در همبازی شدن پیامبر (ص) با فرزندان دخترش زهرا (س) دید. نقل است فاطمه (س) به حسنین (ع) قلم و کاغذی می دهد و از آنها می خواهد خطاطی کنند تا هر کدام بهترین خطاطی را انجام داد، او را برنده اعلام کند. زمانی که حسن و حسین (ع) کاغذها را نزد مادرشان بردند، منتظر پاسخ مادر بودند اما فاطمه (س) نمی خواست یکی را برتر از دیگری بداند؛ به همین دلیل گردنبندی را که بر گردن داشت پاره کرد و به فرزندانش فرمود هر کس بیشترین مهره را جمع کند، او برنده است.»

7- چگونه همسایه ای بود؟
 

برای ما که همسایه هایمان را ماهی یک بار و آن هم در کوچه یا آسانسور می بینیم، احتمالاً درک همسایه داری حضرت فاطمه (س) دشوار است. حجت الاسلام آخوند حدیث جالبی نقل می کند که به آن اشاره می کنیم: « امام مجتبی (ع) فرمود مادرم را شب جمعه ای در محراب عبادتش دیدم که تا سپیده صبح از رکوع و سجود فارغ نشد به گوش خود شنیدم که نام یکایک مردان و زنان مؤمن را برد و برایشان دعای فراوان کرد. و برای خود چیزی نخواست! به مادرم فاطمه (س) گفتم مادرجان، چرا برای خودت همانند دیگران دعا نکردی؟! در جوابم فرمود: « الجار ثم الدار/ نخست همسایه سپس اهل خانه.»
منبع:نشریه همشهری آیه سال چهارم اردیبهشت 91
پنج شنبه 1/1/1392 - 16:7
اهل بیت

حیات سیاسی حضرت فاطمه (علیهما السلام)

حیات سیاسی حضرت فاطمه (علیهما السلام)

 

نویسنده: حسن عاشوری لنگرودی



 
حضرت فاطمه (علیهما السلام) بعد از رحلت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) مدت اندکی زندگی کرد و سپس به پدر ملحق شد. فاطمه (علیهما السلام) هنگام رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، به صورت نازنین پدر نگاه می کرد و اشک می ریخت. صدای ناله او به گوش رسول خدا رسید. دیدگانش را گشود و آهسته فرمود: از این دار دنیا می روم. آن گاه به دخترش اشاره کرد که نزدیک بیاید تا برای آخرین بار با او سخن بگوید. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رازی در گوش او گفت که حاضران دیدند چهره فاطمه (علیهما السلام) برافروخته شد و در حال ناراحتی تبسمی کرد. وقتی علت خنده زهرا (علیهما السلام) را پرسیدند، فرمود: تا پدرم زنده است، به کسی نمی گویم. بعد از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: پدرم به من بشارت داد:
« تو اولین فردی هستی که به من ملحق می شوی!».
در این باره از عایشه نقل شده است که گوید: روزی فاطمه از راه رسید و به گونه ای راه می رفت که گویا رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) راه می رود. پیامبر به او خوش آمد گفت و بعد، حضرت فاطمه (علیهما السلام) را در سمت راست و یا چپ خود نشانید و مطلبی را آهسته به او فرمود که وی گریان شد. پیامبر به همان گونه، سخن دیگری به فاطمه فرمود که حضرت خنده اش گرفت. گفتم: هیچ گاه مانند امروز شادی را مقرون به اندوه ندیده بودم! در این باره از او پرسیدم، پاسخ داد: سرّ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را افشا نخواهم
کرد. بعد از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از او پرسیدم، گفت:
حضرت فرمود:« جبرئیل هر سال یک بار قرآن را بر من عرضه می کرد و امسال دو مرتبه عرضه کرد و من این را نشانه مرگ خود می بینم» و فرمود:« و إنک اول اهل بیتی لحوقاً بی؛ تو نخستین فرد از اهل بیت من می باشی که به من ملحق خواهی شد. من پیش قدم خوبی برای تو هستم.» از این جهت می گریستم، اما بعد فرمود:« الا ترضین أن تکونی سیدة‌ نساء هذه الامة؛ آیا خرسند نمی شوی از اینکه بانوی زنان با ایمان این امت باشی؟» من از شنیدن این خبر خندیدم(1).
آری، حضرت فاطمه (علیهما السلام) خیلی زود به پدر ملحق شد. آن حضرت در عمر کوتاه خود به گونه ای زندگی کرد و به موضع گیری در مسائل سیاسی- اجتماعی پرداخت که آن را به راستی می توان سندی گویا و دلیلی روشن برای حقانیت « مکتب تشیع» به شمار آورد.اینک ضمن نگاهی گذرا بر زندگی کوتاه آن حضرت، به حقانیت تشیع نیز می پردازیم.

مدت زندگی پس از پیامبر

درباره مدت زندگی فاطمه زهرا (علیهما السلام) بعد از رحلت رسول گرامی اسلام، اختلاف هست؛ برخی مدت آن را چهل روز(2)، عده ای شصت روز(3)، برخی دیگر هفتاد روز(4)، 72روز(5)، 75 روز(6)، سه ماه(7)، 95روز(8)، چهار ماه(9) و شش ماه(10) نوشته اند.
ابوالفرج اصفهانی می نویسد:
« حضرت زهرا (علیهما السلام) بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مدت کمی زنده بود. بیشترین آن را،‌ شش ماه و کم ترین آن را، چهل روز گفته اند، اما آنچه ثابت است، نقل سه ماه است»(11).
در روایتی از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که حضرت فاطمه (علیهما السلام) بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) 75 روز زیست و در این مدت دیده نشد که حضرت متبسم و یا خندان باشد(12).
در میان راویان و عالمان شیعه، دو قول بیش از دیگر نقل ها رواج دارد: یکی 75 و دیگری، 95 روز.

اقدامات سیاسی حضرت فاطمه (علیهما السلام)

زهرای اطهر (علیهما السلام) در این مدت کوتاه زندگی خویش بعد از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای دفاع از حق و حریم امامت و جلوگیری از انحراف سیاسی مسلمانان، به تلاش و مبارزه خستگی ناپذیر پرداخت. اقدامات سیاسی و مبارزاتی حضرت فاطمه (علیهما السلام) به روش های مختلفی صورت می گرفت که با توجه به متون کهن و قابل اعتماد اهل سنت، به آنها می پردازیم:

1. حمایت از امام علی (علیه السلام)

هنگامی که عمر بن خطاب خواست به خانه زهرا (علیهما السلام) هجوم ببرد تا آنان را که از بیعت با ابوبکر امتناع می کردند و به جریان «سقیفه» معترض بودند، از خانه خارج کند و به بیعت با ابوبکر وادار سازد، حضرت زهرا (علیهما السلام) به شدت در برابر آنان ایستاد و از امام علی (علیه السلام) حمایت کرد(13).

2. استیضاح خلیفه در جمع مردم

آن حضرت در واکنش به برخی از کارهای ابوبکر، در مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و در حضور مهاجران و انصار به سخنرانی مهمی می پردازد. در این سخنرانی، به استیضاح عمر درباره برخی از کارهایش پرداخت و با استدلالی محکم و منطقی، حقانیت خویش و اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را بر همگان آشکار ساخت و سپس سستی مهاجران و انصار را در حمایت از مظلوم، نکوهش کرد.(14)

3. دعوت شبانه

فاطمه (علیهما السلام) به همراه علی، حسن و حسین (علیهم السلام) شبانه به خانه بزرگان و رجال مدینه می رفت و آنان را برای حمایت از « امامت» دعوت می کرد. ابن قتیبه دینوری می نویسد:
« علی- کرّم الله وجهه- فاطمه (علیهما السلام) دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را بر مرکبی سوار می کرد و شبانه در خانه های مهاجر و انصار می گردانید و از آنان یاری می خواست. گروه مهاجر و انصار می گفتند: ای دختر رسول خدا! بیعت ما با ابوبکر تمام شد. اگر قبل از اینکه ابوبکر به این کار اقدام کند، [علی] شوهر و پسر عم شما می آمد، ما از او رو برنمی گردانیم و با ابوبکر بیعت نمی کردیم.
علی- کرّم الله وجهه- فرمود: من مشغول غسل و تدفین رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بودم،‌‌ آیا پسندیده بود که جنازه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را بر زمین می گذاشتم و می آمدم تا درباره به دست آوردن حکومت به نزاع بپردازم؟! فاطمه (علیهما السلام) فرمود: ابوالحسن به وظیفه خود چنان که سزاوار بود، عمل نمود»(15).

4. موضع گیری در برابر غصب فدک

آن حضرت در برابر مصادره فدک از سوی سران حکومت، موضع گیری می نمود. در این باره ابن ابی الحدید می نویسد:
« هنگامی که فاطمه (علیهما السلام) اطلاع یافت که وکیل و کارگزارش را از فدک بیرون کردند، نزد ابوبکر رفت و به این کارش اعتراض نمود و به محاجّه با وی پرداخت. ابوبکر در این احتجاج مغلوب شد و نوشته ای داد تا فدک به حضرت زهرا (علیهما السلام) برگردد، اما عمر باخبر شد و از این کار جلوگیری نمود»(16).
عروه نقل می کند که:حضرت زهرا (علیهما السلام) در منازعه با ابوبکر افزون بر پس گرفتن «فدک»، سهم ذوی القربی را نیز مطالبه نمود(17).

5. فرستادن نماینده پیش ابوبکر

از عایشه نقل شده است که : حضرت زهرا (علیهما السلام) شخصی را پیش ابوبکر فرستاد و ارث پدرش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را مطالبه نمود. اول اموال پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در مدینه، دوم فدک و سوم باقیمانده خمس خیبر ( سهم ذوی القربی)‌را درخواست کرد(18).

6. قهر سیاسی

بعد از مناظره و مبارزه حضرت زهرا (علیهما السلام)، آن حضرت تا آخر عمر با ابوبکر سخن نگفت. در این باره حلبی، از بزرگان اهل سنت می نویسد:
«فاطمه (علیهما السلام) بر ابوبکر خشمگین شد و تا دم مرگ از وی اعراض نمود».(19)
ابن ابی الحدید نیز می نویسد:
« عایشه می گوید: حضرت زهرا (علیهما السلام) از ابوبکر میراث رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را مطالبه نمود، ابوبکر گفت: پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: ما چیزی را به ارث نمی گذاریم... ابوبکر حاضر نشد از میراث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چیزی را به حضرت زهرا (علیهما السلام) بدهد. فاطمه از ابوبکر ناراحت شد و تا دم مرگ با او قهر کرد»(20).
ترمذی در این باره می نویسد که حضرت زهرا (علیهما السلام) فرمود:
« والله لا اکلمهما ابداً؛ به خدا سوگند که من هیچ گاه با آن دو نفر( ابوبکر و عمر) سخن نخواهم گفت». وی سپس می نویسد که این قهر تا پایان زندگی آن حضرت ادامه داشت:
« فماتت و لا تکلمهما؛ حضرت زهرا (علیهما السلام) رحلت نمود؛ در حالی که با این دو نفر( ابوبکر و عمر) سخن نگفت»(21).
همین سخن را احمد بن حنبل، بخاری و دیگران نیز نقل کرده اند(22).
ابن ابی الحدید می نویسد:
فاطمه (علیهما السلام) وقتی که دید با زبیر و علی (علیه السلام) برخوردی ناشایسته انجام می دهند و آن دو را برای اخذ بیعت می برند، بر در حجره ایستاد و گفت:
« یا ابابکر ما اسرع ما اغرتم علی اهل بیت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و الله لا اکلّم عمر حتی القی الله؛ ای ابوبکر! چه زود با اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به بدی رفتار نمودی. به خدا سوگند! با عمر سخن نمی گویم تا اینکه خداوند را ملاقات نمایم.»(23).

7. ایراد خطبه برای زنان در بستر شهادت

حضرت زهرا (علیهما السلام) در بستر شهادت برای زنان مهاجر و انصار که برای عیادت آن حضرت به حضورش شرفیاب شده بودند، سخنانی ایراد کرد و نارضایتی خود را از وضعیت سیاسی- اجتماعی مسلمانان ابراز فرمود و از بی توجهی مهاجران و انصار به سفارش های پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره اهل بیت (علیهم السلام) به شدت انتقاد نمود(24).

8. مذاکره ای کوتاه و غضب آلود با ابوبکر

در روزهای آخر زندگی فاطمه (علیهما السلام)، ابوبکر و عمر برای عیادت به نزد آن حضرت رسیدند. در این باره ابن قتیبه دینوری می نویسد:
« عمر به ابوبکر گفت: برویم به خانه فاطمه دختر پیامبر؛ چرا که ما او را از خود رنجاندیم و غضبناک نمودیم. هر دو به خانه فاطمه (علیهما السلام) رفتند و از آن حضرت اجازه ورود خواستند، اما فاطمه (علیهما السلام) به آن دو اجازه ملاقات نداد.
آن دو نزد علی (علیه السلام) رفتند و با شفاعت آن حضرت، دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اجازه داد.
آنان وارد شدند و چون نشستند، حضرت زهرا (علیهما السلام) از آن دو روی برگرداند. به حضرت سلام گفتند؛ دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پاسخ نداد.
ابوبکر گفت: ای حبیبه رسول خدا! به خدا سوگند که خویشاوندی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از خویشاوندی خاندانم، در نزد من محبوبتر است و تو در نزد من از دخترم عایشه محبوب تری. دوست داشتم در آن روزی که پدرت از این جهان رخت بربست، من هم می مردم و بعد از این باقی نبودم. آیا می پنداری با اینکه قدر و منزلت و شرافت تو را می شناسم، تو را از حقّت باز می دارم؟! من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که فرمود:« لا نورّث، ما ترکت فهو صدقة؛ ما چیزی را به ارث نمی گذاریم. آنچه که ماند، صدقه است».
حضرت فرمود: اگر حدیثی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کنم که شما هم آن را شنیده باشید، اعتراف و عمل می کنید؟
گفتند: آری.
حضرت فرمود: شما را به خدا قسم می دهم! آیا از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نشنیدید که فرمود:
« رضا فاطمة‌ من رضای و سخط فاطمة من سخطی، فمن احب فاطمة ابنتی احبنی و من ارضی فاطمة ارضانی و من اسخط فاطمة فقد اسخطنی؛ خشنودی فاطمه، خشنودی من و ناخشنودی او، ناخشنودی من است. پس هرکه فاطمه دخترم را دوست داشته باشد، من را دوست داشته است و هر که فاطمه را خشنود کند، من را خشنود کرده است و هرکه فاطمه را خشمگین کند، مرا خشمگین کرده است»؟
هر دو گفتند:ما این سخن را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیده ایم.
حضرت فاطمه فرمود:« فانّی اشهدالله و ملائکته انکما استخطتمانی و ما ارضیتمانی و لئن لقیت النبی لأشکونکما الله؛ من خدا و فرشتگانش را شاهد می گیرم که شما دو نفر مرا خشمگین کرده اید، من را خشنود نساختید و اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را ملاقات کردم، از شما دو نفر در نزد خدا شکایت خواهم کرد.»
ابوبکر گفت: « من از خشم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و خشم تو به خدا پناه می برم.»
پس آن گاه ابوبکر گریه کرد.
حضرت فاطمه (علیهما السلام) فرمود:« و الله لأدعون الله علیک فی کل صلاة اصلیها؛ به خدا قسم! در هر نمازی، تو را نفرین می کنم».
ابوبکر گریه کنان از نزد دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خارج شد و به مردم گفت:« لا حاجة لی فی بیعتکم، اقیلونی بیعتی؛ من به بیعت شما نیازی ندارم، بیعت با من را رها کنید»(25).

9. وصیت سیاسی

ابن ابی الحدید می نویسد:
« حضرت زهرا (علیهما السلام) وصیت کرد که در اعتراض به عملکرد برخی افراد، شبانه به خاک سپرده شود و آنان که بر وی ستم روا داشتند، در تشییع جنازه اش حاضر نشوند و بر پیکرش نماز نخوانند»(26).
عایشه نقل می کند که بر طبق وصیت فاطمه زهرا (علیهما السلام)، آن حضرت شبانه دفن شد و ابوبکر اجازه نداشت که در تشییع جنازه اش شرکت کند.(27)
جلوگیری از حضور ابوبکر و عمر در مراسم دفن حضرت فاطمه زهرا (علیهما السلام)، راه دیگری برای نشان دادن اعتراض به خارج ساختن امام علی (علیه السلام) از صحنه سیاست بود. از این رو، فاطمه (علیهما السلام) وصیت کرد که ابوبکر و عمر در تشییع جنازه او شرکت نکنند.(28)
امام علی (علیه السلام) نیز برای اجرای خواست فاطمه زهرا (علیهما السلام)، قبر آن حضرت را مخفی ساخت و او را بدون نام و نشان دفن کرد. در واقع حضرت با این وصیت،« مبارزه سیاسی» خویش را علیه خلفا ادامه داد.
او به مردم فهماند که ستم بزرگی بر علی (علیه السلام) روا داشته اند، نیز به انسان های بعد از خود فهماند که حق امام متقیان و امیرمؤمنان (علیه السلام) ضایع شده و پیامدهای آن دامن گیر همگان خواهد شد(29).

مراحل مبارزه حضرت زهرا (علیهما السلام)

شهید سیدمحمد باقر صدر می نویسد:
« حضرت زهرا (علیهما السلام) مبارزه خود را با حاکمیت، در شش مرحله تجلی داد:
1. فرستادن نماینده پیش ابوبکر برای مطالبه میراث( اعم از فدک و غیر آن) و طرح فدک به عنوان ارث و قبل از آن، به عنوان نحله و بخشش؛
2.دخالت مستقیم و مذاکره تند با ابوبکر؛
3. ایراد خطابه معروف در مسجدالنبی، در روز دهم رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)؛
4. ایراد خطابه صریح و کوبنده برای زنان مهاجر و انصار؛
5. مذاکره کوتاه و غضب آلود با ابوبکر و عمر در بستر شهادت، هنگامی که آنان به قصد عذرخواهی نزد آن حضرت آمده بودند و اعلان مراتب غضب و نارضایتی خود از آنان؛
6. وصیت معروف فاطمه (علیهما السلام)، مبنی بر عدم رضایت به شرکت و حضور مخالفان آن حضرت در مراسم پس از شهادت خود(30).

برگی از سند حقانیت تشیع

زندگی کوتاه حضرت فاطمه (علیهما السلام) در دوره ی بعد از رحلت پدر، برگی از سند گویای حقانیت مکتب اهل بیت (علیهم السلام) و تشیع است. برای اثبات این سخن، نخست به بیان چند مطلب می پردازیم:
1. بدون شک حضرت فاطمه (علیهما السلام) در زمره ی اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به شمار می آید و به مقتضای آن، مشمول آیه تطهیر (31) و حدیث ثقلین(32) می گردد.
به مقتضای آیه ی تطهیر و حدیث ثقلین، حضرت فاطمه (علیهما السلام) از خطاها و لغزش ها به دور است؛‌ یعنی حضرت فاطمه، مطهر و معصوم است و خط و مشی زندگی آن بانوی بزرگ، خط و مشی پیامبر و نمودی از اسلام راستین می باشد.
2. بدون تردید شناخت امام و رهبر سیاسی- مذهبی، لازم و ضروری است. این سخن را پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بارها و با تعبیرات گوناگون بیان فرموده است؛ از جمله:
« من مات بغیر امام(‌و لم یعرف امام زمانه) مات میتة الجاهلیة(33)؛ کسی که بمیرد بدون آن که امام داشته باشد( و امام زمانش را نشناسد)، او به مرگ جاهلیت (کافر)‌از دنیا رفته است».
3. پیامبر فرمود:« انما فاطمة بضعة منی یؤذینی ما آذاها؛ به درستی فاطمه پاره تن من است. آنچه او را بیازارد، مرا آزرده است»(34).
این دو روایت، مورد قبول همه عالمان شیعه و سنی است.
4. در حیات سیاسی حضرت فاطمه (علیهما السلام) به روشنی تمام، ناخرسندی آن بانوی گرامی از حکومت ابوبکر دیده می شود و مستند این سخن، فراوان می باشد که در بحث پیشین، تا حدودی بیان گردید(35).
5. شکی نیست که حضرت فاطمه (علیهما السلام) امامت و رهبری سیاسی ابوبکر را به رسمیت نشناخت و در این زمینه، اقدامات و احتجاجات گوناگون کرد.
حال سؤال این است:
الف)‌آیا حضرت فاطمه (علیهما السلام) پیش از رحلتش، حکومت ابوبکر را به رسمیت شناخته بود؟
پاسخ این پرسش، منفی است. مستندات تاریخی گویای این واقعیت است که آن حضرت نه تنها حکومت ابوبکر را نپذیرفته بود، بلکه کوشش فراوان نمود تا بلکه ابوبکر را از مسند حکومت به پایین بکشد و مسیر سیاسی اسلام را از انحراف نجات دهد و آن را به اهلش بسپارد.
ب) حالا که حضرت فاطمه (علیهما السلام) حکومت ابوبکر را به رسمیت نشناخت، آیا به دین جاهلی و غیراسلامی از دنیا رفته است؟!
پاسخ این پرسش نیز منفی است. هیچ مسلمانی به خود اجازه نمی دهد که چنین بیندیشد و آن بانوی گرامی را در طریق ناصواب و جاهلی بداند؛ چرا که حضرت، معصوم و طاهر است و خداوند در آیه تطهیر، بر عصمتش گواهی داده است و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در حدیث ثقلین، اهل بیت را( که از آن جمله، حضرت فاطمه می باشد)، عدل و همسنگ قرآن قرار داده است.

نتیجه

اگر حضرت فاطمه (علیهما السلام)، ابوبکر را به عنوان « امام زمان» خود و « حاکم» مسلمانان به رسمیت نشناخت، چاره ای نیست جز اینکه بگوییم حضرت فاطمه - که در صراط مستقیم و خط و مشی
اسلام راستین حرکت نمود- برای خود،‌« امام و رهبری» داشته و شناخته بود که آن فرد نه ابوبکر، بلکه علی بن ابی طالب (علیه السلام) بود.
این تفسیر و تحلیل سیاسی، منطبق است با دیدگاهی که شیعه از حادثه صدر اسلام و در دوره ی بعد از رحلت پیامبر ارائه می دهد. در آن زمان دو گروه و جریان سیاسی وجود داشت: یکی، جریان موافق با حادثه سقیفه بنی ساعده و دیگری، جریان موافق با بیت فاطمه. شیعه، حقانیت را در گرایشی می بیند که حضرت فاطمه (علیهما السلام) در آن قرار داشت. پس این خود دلیلی است روشن و گویا برای « حقانیت شیعه».

پی‌نوشت‌ها:

1. مسند احمد بن حنبل، ج6، ص 282 و 283.
2. مقاتل الطالبین، ص 49.
3. بحارالانوار، ج43، ص 217.
4. تذکرة الخواص، ابن جوزی، ص 288.
5. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج16، ص 214.
6. المعجم الکبیر، ج3، ص 57، خ2675؛ کافی، ج1، ص 241.
7. تذکرة الخواص، ص 287.
8. کشف الغمه، ج1، ص 502.
9. اعلام الوری، ص 158.
10. تاریخ الاسلام، ذهبی، ج3، ص 13.
11. مقاتل الطالبین، ص 49.
12. اعیان الشیعه، ج1، ص 319.
13.الامامة و السیاسة، ص 30.
14.شرح نهج البلاغه، ج16، ص 211.
15. الامامة و السیاسة، ص 29 و 30.
16. شرح نهج البلاغه، ج16، ص 274.
17. همان، ص 231.
18. طبقات الکبری، ج8، ص 28؛ فتوح البلدان، ج1، ص 36. انساب الاشراف، ج1، ص 519.
19. سیره حلبی، ج3، ص 399؛ شرح نهج البلاغه، ج16، ص 214.
20. شرح نهج البلاغه، ج16، ص 217 و 218.
21. سنن ترمذی، ج4، ص 158.
22. مسند احمد بن حنبل، ج1، ص 13، ح26؛ صحیح بخاری، ج4، ص 177 و 178و ج5، ص 288 و 289.
23. شرح نهج البلاغه، ج2، ص 57.
24. همان، ص 233.
25. الامامة و السیاسة، ص 30 و 31.
26. شرح نهج البلاغه، ج16، ص 214.
27. همان، ص 218؛ صحیح بخاری، ج8، ص 266 و ج5، ص 288 و 289.
28. مناقب، ابن شهرآشوب، ج1، ص 504.
29. زندگانی فاطمه زهرا (علیهما السلام)، سیدجعفر شهیدی، ص 150-153.
30. فدک، ص 87، به نقل از خطبه حضرت زهرا (علیهما السلام)، ص 316.
31. «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً»؛ « خداوند می خواهد ناپاکی و آلودگی را از شما اهل بیت برطرف سازد و کاملاً پاکیزه و طاهرتان گرداند». احزاب/33. امام نووی در شرح واژه« رجس» که طبق نص صریح قرآن از خاندان پیامبر پاک گردیده است، می نویسد:« برخی این واژه را به معنای شک دانسته اند؛ یعنی آنان در اموراتشان به مقام یقین دست یافته اند و برخی رجس را به معنای عذاب دانسته اند؛ یعنی عذاب اخروی شامل حال آنان نمی شود و لازمه ی عدم عذاب، به خطا نرفتن و عمل حق انجام دادن است. معنی دیگر رجس را اثم دانسته اند؛ یعنی آنها گناه نمی کنند. به هر حال بر مبنای هر کدام از این سه تعبیر، آنچه آنان انجام می دهند و بگویند، صراط مستقیم و راه راست است و در آن گمراهی نیست». (صحیح مسلم، شرح امام نووی، ح6258).
32. «انی تارک فیکم الثقلین احدهما اکبر من الاخر کتاب الله حبل ممدود من السماء الی الارض و عترتی اهل بیتی و انهما ان یفترقا حتی یردا علی الحوض...؛ من در میان شما دو گوهر گران بها به ودیعت می گذارم، که یکی از آن دو بزرگتر است: کتاب خدا که ریسمان الهی است و اهل بیتم. این دو از هم جدا نمی شوند. هرکس که از آن دو پیروی کند، هدایت می یابد و کسی که آن دو را رها کند، به گمراهی خواهد رفت».( مسند احمد بن حنبل،‌ج3، ص 14).
33. مسند احمد بن حنبل، ج4، ص 96؛ کنز العمال، ج6، ص 65.
34. صحیح مسلم، شرح امام نووی، ح6258، باب فضائل فاطمه بنت نبی (علیهما السلام).
35. عبدالرحمان بن عوف می گوید: در هنگام بیماری ابوبکر- همان بیماری که از آن درگذشت-به عیادت او رفتم، بر او سلام کردم و احوال او را پرسیدم. پس از سخنانی خطاب به او گفتم:‌به خدا سوگند! ما تو را مردی صالح و مصلح شناختیم.ابوبکر پاسخ داد:« اما انی لا آملی الا علی ثلاث فعلتهن وددت انی فعلتهن و ثلاث وددت انی سألت رسول الله(ص) عنهن؛ من به واسطه سه کار که انجام داده ام، اندوهناکم و ای کاش این سه کار را انجام نمی دادم و این سه مطلب را از پیامبر(ص) می پرسیدم». سپس گفت:
« فاما الثلاث التی فعلتها وددت انی لم اکن فعلتها فوددت انی لم اکن کشفت عن بیت فاطمه و ترکته و لو اغلق علی حرب؛ اما آن سه کاری که انجام دادم و ای کاش انجام نمی دادم؛ ای کاش حریم خانه فاطمه را نمی شکستم و به آن حمله نمی بردم و او را به حال خودش رها می کردم و لو اینکه به سبب این کار، جنگی صورت می گرفت».
در این روایت، خلیفه اول تصریح می کند که:« ای کاش به خانه فاطمه(س) حمله نمی بردم و حریم آن خانه را نمی شکستم!» و این مطلب به خوبی مؤید حمله به خانه آن حضرت است.(السقیفه و فدک، جوهری، ص 43؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج5، ص 202؛ تاریخ طبری، ج2، ص 619.)

منبع:نشریه فرهنگ کوثر، شماره 85.
پنج شنبه 1/1/1392 - 16:6
اهل بیت

کرامات فاطمی (علیهما السلام)


نویسنده: مرتضی عبدالوهابی



 

کرامت اول

درست یکسال بود دچار سردرد و سرگیجه ی شدید شده بودم. در طول این مدت، به چند دکتر متخصص مراجعه کردم. داروهای زیادی مصرف کردم اما فایده ای نداشت. همه ی آن ها مسکن بود و بیماری ام دوباره عود می کرد. نزدیک اذان مغرب با وجودی که سردرد شدیدی داشتم، برای شرکت در نماز جماعت آیت الله بهجت راهی منزل ایشان شدم. به سختی حرکت می کردم. سرگیجه داشتم. نمی توانستم درست راه بروم. بین دو نماز، حالم بد شد. نزدیک بود بیهوش شوم. یکی از رفقا که بغل دستم نشسته بود، متوجه حال و روزم شد. آرام پرسید:
- آقا شیخ عبدالنبی! چی شده؟ چرا تو حال خودت نیستی؟
- سردرد و سرگیجه دارم. به سراغ دکترهای زیادی رفته ام، اما بی فایده است!
- ما دکترهای بسیار خوبی داریم. به آنها مراجعه کن!
متوجه منظور دوستم شدم. او به صحبتش ادامه داد:
- به حضرت زهرا (علیهما السلام) متوسل شو. حتماً شفا پیدا می کنی!
حرف هایش بر من اثر گذاشت. به هر سختی بود، نمازم را تمام کردم. از خانه ی آیت الله بهجت خارج شدم. منزل آقا تا حرم معصومه (علیهما السلام) فاصله ی زیادی نداشت. بعد از زیارت، به خانه رفتم. گوشه ی خلوتی پیدا کردم و با گریه به حضرت زهرا (علیهما السلام) متوسل شدم.
- بی بی جان! ای بانوی پهلو شکسته! برایم دعا کنید تا خدا شفایم دهد و از این درد شدید و کشنده خلاص شوم. دیگر تاب و توانم را از دست داده ام!
نفهمیدم چه مدت در آن حال بودم. اما لا به لای توسل و گریه، آرام آرام خوابم برد.
مجلس شلوغ بود. جمعیت زیادی آمده بودند. روحانی سیدی بالای منبر در حال خواندن روضه بود. بین جمعیت نگاهم به چند نفر از آشنایان افتاد. آن ها از سادات بودند. روضه که تمام شد، سیدی از جا بلند شد. کنار منبر ایستاد. دستش را به آسمان بلند کرد. مجلس ساکت شد. او با صدای بلند گفت:
- خداوندا! به حقّ زهرای مرضیه، آقا شیخ عبدالنبی را شفا بده و الساعه لباس عافیت بر او بپوشان!
جمعیت آمین گفتند.
صبح زود با صدای اذان از خواب بیدار شدم. وضو گرفتم و آماده ی خواندن نماز صبح شدم. بعد از نماز به یاد خواب دیشب افتادم. ناگهان متوجه شدم سرم اصلاً درد نمی کند. از جا بلند شدم. چند قدم در اتاق راه رفتم. سرگیجه هم نداشتم. با خوشحالی از منزل خارج شدم، مدت ها بود این چنین سرحال و با نشاط نبودم.
به سراغ دوستانم رفتم. آن ها را برای مجلس روضه به
خانه ام دعوت کردم. تصمیم گرفتم به شکرانه ی بهبودی و سلامتی، مجلس روضه ی ماهانه ای در خانه ام برقرار کنم؛ مجلس روضه ای که همیشگی باشد، تا وقتی که زنده ام.

کرامت دوم

همسرم به بیماری صعب العلاجی دچار شده بود. به سختی نفس می کشید. چند قدم که برمی داشت، نفسش به شماره می افتاد. صورتش سیاه می شد. می ترسیدم اتفاقی برایش بیفتد. به سراغ یکی از پزشکان متخصص رفتیم. دکتری سرشناس و معروف بود. پس از معاینه برای همسرم آزمایش و عکس نوشت. دکتر با مشاهده جواب آنها، قیافه اش درهم رفت. با ناراحتی پرسیدم:
- چی شده آقای دکتر! حالش خوب می شه؟
- متأسفانه بیشتر ریه ها از کار افتاده! دارو و درمان بی اثر است.
در اوج یأس و ناامیدی، همسرم را به خانه بردم. مضطرب و ناراحت بودم. شب‌« مفاتیح الجنان» را باز کردم. اوایل کتاب چشمم به عنوانی درشت افتاد:« نماز حضرت فاطمه زهرا (علیهما السلام)». ناگهان فکری به ذهنم رسید. وضو گرفتم و آماده خواندن نماز حضرت شدم. بعد از نماز به سجده رفتم و مشغول گفتن اذکار شدم. در پایان حاجتم را از خدا خواستم:
- خداوندا! به حق حضرت فاطمه زهرا (علیهما السلام) همسرم را شفا بده! خودت عنایتی کن. تو را به مقام صدیقه ی طاهره قسم می دهم، سایه ی پر مهر همسرم را از سر کودکانم کوتاه نکن.
نمی دانم تا چه مدت مشغول راز و نیاز بودم. بی وقفه گریه می کردم. در همان حال سجده خوابم برد.
بانوی بزرگواری بر بالین همسرم بود. به او ابراز لطف و محبت می کرد. با دست های مبارکش صورت او را نوازش می کرد. با وجودی که نقاب بر چهره داشت، احساس می کردم ایشان را می شناسم. انگار فردی در وجود من فریاد می زد:
- این بانو، سیده ی زنان عالم، حضرت فاطمه است!
از خواب بیدار شدم. لبخند روی لبم نشست. یأسم به امید مبدل شده بود. با عجله خود را به بالای سر همسرم رساندم، خواب بود. به آرامی نفس می کشید. مثل همیشه سینه اش خس خس نمی کرد. از آن روز حالش رو به بهبودی گذاشت؛ طوری که چند هفته ی بعد، سلامتی کامل خود را به دست آورد. او را به مطب دکتر بردم. بعد از معاینه، نگاهم کرد و با تعجب گفت:
- حاج آقا؟!
-بله!
- شما با این مریض چکار کردید؟!
- مگه چی شده آقای دکتر؟
- هیچ کسالتی نداره، به راحتی نفس می کشه. انگار نه انگار نارسایی ریوی داشته. چه کسی او را معالجه کرده؟
می خواستم جواب دکتر را بدهم که چشمم به تابلوی « یا فاطمه الزهراء» روی دیوار اتاق افتاد. بی آنکه چیزی بگویم، با چشمان اشک آلود، تابلو را به دکتر نشان دادم.
منبع: کرامات فاطمه زهرا (علیهما السلام)، عباس عزیزی، ص 363 و 353، انتشارات صلاة، قم.
منبع: نشریه فرهنگ کوثر، شماره 85.
پنج شنبه 1/1/1392 - 16:6
اهل بیت

حقایق پنهان (1)



نویسنده: علی لباف



 
پس از رحلت پیامبر اکرم (ص)، دو جریان به روشنی شکل گرفت:
1ـ اسلام واقعی و مورد رضایت خداوند ( = تشیع )، به امامت امیر مومنان علی (ع) .
2 ـ اسلام ظاهری، برای تثبیت قدرت و حفظ مقام اجتماعی، به امامت ائمه گمراهی (= اسلام خلفا).
اولین مدافع اسلام واقعی و راستین، حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا (س) بود که در مقام دفاع از حریم امامت امیر مومنان علی (ع) ندا سر داد:
«فقاتلوا ائمه الکفر» (1) (توبه/12)
پس با امامان کفر (و بی ایمانی بجنگید.
خلیفه اول، برای خاموش کردن این فریاد، دستور هجوم به خانه ی دختر رسول خدا (ص) (= بیت فاطمه (س) راصادر کرد و خطاب به مهاجمان، فرمان حمله داد .
قال: ائتنی به باعنف العنف. (2)
ان ابوا فقاتلهم. (3)
گفت: او (علی بن ابی طالب (ع) را به شدیدترین نحو ممکن [و به هر صورت، به جهت اخذ بیعت] به نزد من بیاور.
اگر [برای بیعت کردن از خانه خارج نشدند و] امتناع کردند، پس با آنان به نبرد بپرداز.
تاریخ، نحوه ی اجرای این دستور را چنین بازگو می کند:
فدعا بالحطب و قال: و الذی نفس عمر بیده لتخرجن او لا حرقنها علی من فیها.
فقیل له: یا اباحفص! ان فیها فاطمه!
قال: و ان (4)
پس [رهبر مهاجمان] هیزم طلب کرد و گفت: به خدایی که جان عمر در دست اوست، یا قطعاً خارج می شوی، یا این که حتما آن [خانه] را بر سر هر که در آن است، به آتش می کشم. پس به او گفتند: ای اباحفص!(5) در این خانه، فاطمه است!
پاسخ گفت: حتی اکر او باشد.
سرانجام، شهادت آن بانوی مظلومه (س)، سرکردگان این اسلام ظاهری را شادمان کرد؛ چرا که می دیدند رهبر اسلام واقعی ـ امیرمومنان علی (ع) ـ بی یار و یاور مانده است .
ما تت فاطمه، فجاء نساء رسول الله (ص) کلهن الی بنی هاشم فی العزاء الا عائشه، فانها لم تات و اظهرت مرضا و نقل الی علی (ع) عنها کلام یدل علی السرور. (6)
فاطمه (س) از دنیا رفت، پس تمامی زنان رسول خدا (ص) برای عزاداری به بنی هاشم ملحق شدند جز عایشه؛ پس او نیامد و بیماری را بهانه کرد.
و به [امیرمومنان] علی (ع) از عایشه خبری رسید که دلالت بر شادی او [از شهادت حضرت زهرا (س)] داشت.
با گذر ایام و ورق خوردن صفحات تاریخ، پیروان ائمه ی کفر و گمراهی ( = پیروان مکتب خلفا)، به جای « شمشیرها» و «آتشی» که خانه ی یادگار نبوت (ص) را احاطه کرده بود، «قلم» و «مرکب» را نشاندند
و این، آغاز فصل تازه ای در غربت آن یادگار پیامبر (ص) و سلاله ی پاک او (ع) شد و اینک، طوفان هایی از جعل و تحریف و تندبادهایی از تهمت و افترا، خاندان نبوت را هدف گرفته است.
این نوشتار، در تلاش است نمونه هایی از ترفند «قلم نااهلان» را معرفی کند تا گوشه ای از ابعاد مظلومیت صدیقه ی طاهره (س) نمایان گردد.

حذف و سانسور حقایق

گروهی ناآشنا با فرهنگ امامت، با پیروی از امیال نفسانی خویش، درصدد برآمده اند که هر آنچه را مخالف خود می یابند، حذف کننند و با سرپوش نهادن بر حقایق، باطل را زینت بخشند و آن را بر جای حق نشانند. عملی که جز گمراهی هیچ نتیجه ای به همراه نخواهد داشت. ترفند شیطانی «حذف و کتمان» حتی به کتاب های آسمانی « تورات و انجیل» نیز راه یافته است:
«ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات و الهدی ... اولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون» (بقره /159)
همانا آن گروه [از اهل کتاب] که آیات و دلایل روشن و وسیله ی هدایتی را که فرستادیم، کتمان می کنند [و پنهان و مخفی می دارند] ... خداوند آنها را لعن می کند و لعنت کنندگان [از جن و انس و ملک نیز] آنان را لعن می کنند.

نمونه 1 ) تحریف در کتاب مروج الذهب

ابن ابی الحدید معتزلی (متوفای656) در کتاب معروف خویش به نام «شرح نهج البلاغه» به نقل از کتاب «مروج الذهب» تالیف مسعودی (متوفای 346 ) چنین می نویسد: (7)
قال المسعودی: و کان عروه بن الزبیر یعذر اخاه عبدالله فی حصر بنی هاشم فی الشعب و جمعه الحطب لیحرقهم و یقول: انما اراد بذلک الا تنتشر الکلمه و لا یختلف المسلمون و ان یدخلوا فی الطاعه فتکون الکلمه واحده، کما فعل عمر بن الخطاب ببنی هاشم لما تاخروا عن بیعه ابی بکر، فانه احضر الحطب لیحرق علیهم الدار. (8)
مسعودی می گوید: عروه بن زبیر برادرش عبدالله [ بن زبیر بن عوام ] را در محاصره ی بنی هاشم در دره ای [ دل مکه ] و جمع آوری کردن او هیزم را برای آتش زدن آنان [ در وقایع مربوط به سال های دهه ی ششم و هفتم هجری که آل زبیر به دنبال کسب حکومت بودند] معذورمی دانست و می گفت:
او این کار را برای آن کرد که تفرقه و پراکندگی ایجاد نشود و مسلمانان با هم اختلاف نکنند و آنان (بنی هاشم) نیز به اطاعت او درآیند و در نتیجه با هم متحد شوند؛ همان طور که عمر بن خطاب این کار را با بنی هاشم کرد، وقتی آنان 
( امیر مومنان (ع) و صدیقه طاهره (ع) ) از بیعت با ابوبکر درنگ کردند. پس همانا او هیزم فراهم کرد تا خانه را بر آنها بسوزاند .
همان گونه که مشاهده شد، ابن ابی الحدید معتزلی اذعان می کند که در قرن ششم، در کتاب مسعودی، نام خلیفه ی دوم به عنوان عامل اصلی ماجرای هجوم به بیت فاطمه (س) و تهدید به آتش زدن آن، آمده است؛ اما در برخی چاپ های امروزین کتاب «مروج الذهب» این نام حذف گردیده و ماجرا با صیغه ی فعل مجهول آمده است: (9)
کان عروه بن الزبیر یعذر اخاه اذا جری ذکر بنی هاشم و حصره ایاهم فی الشعب و جمعه لهم الحطب لتحریقهم و یقول: انما اراد بذلک ارهابهم لیدخلوا فی طاعته، کما ارهب بنوهاشم و جمع لهم الحطب لاحراقهم اذ هم ابوا البیعه فیما سلف. (10)
عروه بن زبیر برادرش را وقتی صحبت از ماجرای بنی هاشم و محاصره کردن او آنان را در دره و جمع آوری کردن او هیزم را برای آتش زدن آنها به میان می آمد، معذور می دانست و می گفت: او این کار را کرد تا آنان را با ترساندن، به اطاعت از خود وادار کند؛ همان گونه که در قبل نیز بنی هاشم ترسانیده شدند و برای آتش زدنشان هیزم فراهم و جمع آوری شد؛ آن هنگام که آنان از بیعت با پیشینیان امتناع کردند.
در این نقل قول، نه تنها نامی از خلیفه ی دوم نیامده است، بلکه نام خلیفه ی اول نیز که این وقایع به جهت بیعت با او اتفاق افتاده، حذف گردیده است. این حذف و تغییر، پایان ماجرا نیست؛ چرا که در سایر چاپ های کتاب «مروج الذهب» قسمت آخر روایت تاریخی فوق ، «به طور کامل» سانسور شده است!؟ آری، کوردلانی که روشنگری تاریخ با عقایدشان سازگار نبوده است، رنج های دخت پیامبر (ص) در راه دفاع از امام راستین، علی (ع) را نادیده گرفته و حکایت فوق را چنین نقل کرده اند: (11)
کان عروه بن الزبیر یعذر اخاه اذا جری ذکر بنی هاشم و حصره ایاهم فی الشعب و جمعه لهم الحطب لتحریقهم و یقول: انما اراد بذلک ارهابهم لیدخلوا فی طاعته ؛ اذ هم ابوا البیعه فیما سلف. (12)
عروه بن زبیر برادرش را وقتی صحبت از ماجرای بنی هاشم و محاصره کردن او آنان را در دره و جمع کردن او هیزم را برای آتش زدن آنها به میان می آمد، معذور می دانست و می گفت: او این کار را کرد تا آنان را با ترساندن، به اطاعت از خود وادار کند؛ هنگامی که آنها از بیعت با گذشتگان امتناع کردند.

تذکر

با توجه به شیوه ی ابن ابی الحدید معتزلی که مبتنی بر تبرئه ی خلفا می باشد ؛ (13) بسیار دور از ذهن است که او در هنگام نقل از کتاب «مروج الذهب »، به شرح نوشته ی مسعودی دست یازیده و توضیحاتی را بر متن مندرج در «مروج الذهب» افزوده باشد؛ بلکه باید گفت: چاپ های فعلی کتاب «مروج الذهب»، تحریف شده اند و متن اصلی نوشتار مسعودی، عیناً همان متنی است که ابن ابی الحدید آن را در کتاب خود نقل کرده است.
درباره مسعودی :
ذهبی (متوفای 748 ) درباره ی مسعودی می نویسد:
و کان معتزلیا.
او معتزلی بود.
(سیر اعلام النبلاء، ج15 ، ص 569 ؛ تذکره الحفاظ؛ ج 3 ، ص857 )
جالب توجه است که: سبکی (متوفای 771 ) مسعودی را شافعی قلمداد می نماید.
(ر.ک: الطبقات الشافعیه الکبری، ج 3، ص456 ـ457)

گفتار یکم-پیوست یکم

147
وعن الحرب، وقال: لا ارید الخلافه الا ان طلبنی الناس کلهم ، و اتفقو علی کلهم، ولا حاجه لی فی الحرب(14 )
قال المسعودی: وکان عروه بن الزبیر یعذر اخاه عبدالله فی حصر بنی هاشم فی الشعب ، وجمعه الحطب لیحرقهم ویقول: انما اراد بذلک الا تنتشر الکلمه، ولا یختلف المسلمون، وان یدخلوا فی الطاعه، فتکون الکلمه واحده، کما فعل عمر بن الخطاب ببنی هاشم لما تاخروا عن بیعه ابی بکر، فانه احضر الحطب لیحرق علیهم الدار(15 ).
قال المسعودی: وخطب ابن الزبیر یوم قدم ابو عبدالله الجدلی قبل قدومه باعتین ، فقال: ان هدا الغلام محمد بن الحنفیه قد ابی بیعتی، والموعد بینی وبینه ان تغرب الشمس ، ثم اضرم علیه مکانه نارا ، فجاء انسان الی محمد فاخبره بذلک؛ فقال: سیمنعه منی حجاب قوی، فجعل ذلک الرجل ینظر الی الشمس، و یرقب غیبوبتها لینظر مایصنع ابن الزبیر، فاما کادت تغرب حاست(16 ) خیل ابی عبدالله الجدلی دیار مکه و جعلت تمعج (17 ) بین الصفا والمروه، وجاء ابوعبدالله الجدلی بنفسه، فوقف علی فم الشعب ، واستخرج محمدا، ونادی بشعاره، واستاذنه فی قتل ابن الزبیر، فکره ذلک ولم یاذن فیه، وخرج من مکه فاقام بشعب رضوی حتی مات (18).

گفتار یکم -پیوست دوم

الزبیرالخبر فیعجل علی بنی هاشم، فیاتی علیهم، فانتدبوا معی، فانتد بنا معه فی ثماثمائه فارس جریده خیل ، فما شعر ابن الزبیر الاوالرایات محقق علی راسه، قال: فجئنا الی بنی هاشم؛ فاذا فی الشعب ، فاستخرجناهم، فقال لنا ابن الحنفیه: لاتقتلوا الا من قاتلکم، فلما رأی ابن الزبیر تنمرناله، واقدامنا علیه؛لاذ بأستار الکعبه ، وقال: انا عائذالله.
وحدث النوفلی فی کتابه فی الاخبار، عن ابن عائشه، عن ابیه، عن حماد ابن سلمه ، قال: کان عروه بن الزبیر یعذر اخاه اذا جری ذکر بنی هاشم وحصره ایاهم فی الشعب وجمعه الحطب لتحریقهم،و یقول: انما اراد بذلک ارهابهم لیدخلوا فی طاعته، کما ارهب بنو هاشم وجمع لهم الحطب لا حراقهم اذاهم ابوا البیعه فیما سلف، و هذا خبر لایحتمل ذکره هنا، وقد اتینا علی ذکره فی کتابنا فی مناقب اهل البیت واخبارهم المترجم بکتاب «حدائق الاذهان»
وخطب ابن الزبیر فقال: قد بایعنی الناس، و لم یتخلف الا هذا الغلام محمد ابن الحنفیه، والموعد بینی وبینه ان تغرب الشمس ، ثم اضرم داره علیه نارا، فدخل ابن العباس لا بن الحنفیه فقال: یا ابن عم ، انی لا آمنه علیک فبایعه،
فقال: سیمنعه عنی حجاب قوی، فجعل ابن عباس ینظر الی الشمس ویفکر فی کلام ابن الحنفیه، وقد کادت الشمس ان تغرب، فوافاهم ابو عبدالله الجدلی فیما ذکرنا من الخیل، وقالوا لا بن الحنفیه : ائذن لنا فیه، فابی ، وخرج الی ایاه فاقام بها سنین، ثم قتل ابن الزبیر، کذلک حدیث عمر بن حبه التمیمی، عن عطاء بن مسلم، فیما اخبرنابه به ابوالحسن المهرانی البصری بمصر، وابو اسحق الجواهری بالبصره ، و غیرها ، وهولاء الذین وردوا الی ابن الحنفیه هم الشیعه الکیسانیه، وهم القائلون بامامه محمد بن الحنفیه ، وقد تنازعت الکیسانیه بعد قولهم بامامه محمد بن الحنفیه : فمنهم من قطع بموته، ومهم من زعم انه لم یمت وانه حی فی جبال رضوی، وقد تنازع کل فریق من هؤلاء ایضا، وانما سموا
الجزء الثالث:معاویه بن یزید بن معاویه، و مروان بن الحکم ــــــــــــــــــــــــ
فاذا هم فی الشعب؛ فاستخرجناهم، فقال لنا ابن الحنفیه: لا تقاتلوا الا من قاتلکم، فلما رای ابن الزبیر تنمرنا له و اقدامنا علیه لاذ باستار الکعبه، وقال: انا عائذ الله.
وحدث النوفلی فی کتابه فی الاخبار،عن ابن عائشه، عن ابیه، عن حماد بن سلمه، قال: کان عروه بن الزبیر یعذر اخاه اذا جری ذکر بنی هاشم وحصره ایاهم فی الشعب وجمعه لهم الحطب لتحریقهم، ویقول: انما اراد بذلک ارهابهم لیدخلوا فی طاعته اذهم ابوا البیعه فیما سلف، وهذا خیر لایحتمل، ذکره هنا، و قد اتینا علی ذکره فی کتابنا فی مناقب اهل البیت وا- ارهم المترجم بکتاب«حدائق الاذهان».
وخطب ابن الزبیر فقال: قد بایعنی الناس، ولم یتخلف عن بیعتی الا هذا الغلام محمد بن الحنفیه، والموعد بیتی وبیته ان تغرب الشمس ، ثم اضرم داره علیه نارا، فدخل ابن العباس علی ابن الحنفیه فقال: یا ابن عم، انی لا آمنه علیک فبایعه، فقال: سیمنعه عنی حجاب قوی، فجعل ابن عباس ینظر الی الشمس، ویفکر فی کلام ابن الحنفیه، وقد کادت الشمس ان تغرب؛ فوافاهم ابو عبدالله الجدلی فیما ذکرنا من الخیل، وقالوا لابن الحنفیه: ائذن فوافاهم ابوعبدالله الجدلی فیما ذکرنا من الخیل، و قالوا لا بن الحنفیه : ائذن لنا فیه، فابی، وخرج الی ایله فاقام بها سنین، ثم قتل ابن الزبیر، کذلک حدث عمر بن شبه النمیری، عن عظاء بن مسلم، فیما اخبرنا به ابوالحسن المهرانی المصری (19) بمصر، و ابو اسحاق الجواهری بالبصره، وغیرها، وهؤلاء الذین وردوا الی ابن الحنفیه هم الشیعه الکیسانیه ، وهم القائلون بامامه محمد بن الحنفیه ، وقد تنازعت الکیسانیه، بعد قولهم بامامه محمد بن الحنفیه: فمنهم من قطع بموته، وسهم من زعم انه لم یمت وانه حی فی جبال رضوی ، وقد تنازع کل فریق من هؤلاء ایضا، وانما بالکیسانیه لاضافتهم الی المختار بن ابی عبید الثقفی، وکان اسمه کیان،

نمونه2 ) نشانه تحریف در نوشتار بلاذری

علامه شیخ زین الدین عاملی بیاضی (قدس السره) (متوفای 877) از علمای بزرگ شیعه، در کتاب ارزشمند خویش «الصراط المستقیم» چنین می نویسد:
و منها ما رواه البلاذری و اشتهر فی الشیعه انه حصر فاطمه فی الباب حتی اسقطت محسنا. (20)
از جمله ی آن موارد [او اعمال ناشایست خلیفه دوم] آن مطلبی است که بلاذری [ ازعلمای سنی مذهب و متوفای 279 ] نقل کرده و در میان شیعیان نیزمشهور است که او (عمر بن خطاب) فاطمه (س) را آنچنان بین در و دیوار قرار داد، که [ فاطمه (س) فرزندش] محسن را سقط نمود.
با جستجو در کتاب های چاپ شده از بلاذری، می توان به روشنی دید که چنین مضمونی، در این آثار به چاپ نرسیده است.
بدین ترتیب، نه تنها مدرکی بسیار مهم در موضوع شهادت حضرت محسن (ع) از دسترس محققان خارج گردیده و به دست ما نرسیده است؛ بلکه با کمال تاسف باید گفت:
تنها متن موجود درباره ی حضرت محسن (ع) در آثار بلاذری، حدیثی جعلی می باشد که حاکی از درگذشت وی در سن کودکی است (21)

کتمانی در پی کتمان:
سکوت در ماجرای سقط حضرت محسن (ع)

ابن ابی الحدید معتزلی (متوفای 656 ) از استادش «ابو [یحیی] جعفر النقیب » (22) چنین نقل می کند:
اذا کان رسول الله (ص) اباح دم هباربن الاسود، لانه روع زینب فالقت ذا بطنها، فظهر الحال انه لو کان حیاً لاباح دم من روع فاطمه حتی القت ذا بطنها.
فقلت: اروی عنک ما یقوله قوم:
«ان فاطمه روعت فالقت المحسن»؟
فقال: لاتروه عنی و لاترو عنی بطلانه، فانی متوقف فی هذا الموضع. (23)
هنگامی که [در فتح مکه] رسول خدا (ص) به کشتن هبار بن اسود اجازه داده بود؛ به سبب آن که وی، زینب [دختر خوانده ی رسول خدا (ص) و از زنان مسلمان] (24) راترسانید، به صورتی تکه زینب فرزندی را که در شکم خود داشت، سقط کرد؛ پس روشن است که اگر آن حضرت زنده بود، حتما مباح
می کرد خون کسی را که فاطمه (س) را ترساند تا آنجا که فرزندی را که در بطنش داشت، سقط نمود.
[ابن ابی الحدید می گوید:] گفتم:
آیا از تو روایت کنم قول آن گروه را که می گویند :
«فاطمه [ س] ترسانده شد پس محسن را سقط کرد»؟
پس [استاد] پاسخ می گوید:
از من روایت نکن و بطلان این ماجرا را نیز از قول من نقل ننما؛ چرا که من در این موضوع توقف کرده ام [و سکوت اختیار می کنم!] .

نشانه های شهادت حضرت زهرا (س) در منابع اهل سنت

طبق نقل مورخین، «هباربن اسود» در سال دوم هجری به زینب حمله کرد و او را به گونه ای ترساند که فرزندش را سقط نمود.
زینب بر اثر این ماجرا، به خونریزی های ناپیوسته ای مبتلا شد و به دلیل همین عارضه، شش سال بعد، یعنی در سال هشتم هجری از دنیا رفت. (25) در ادامه ی همین رویداد، پیامبر (ص) در ماجرای فتح مکه ـ که در رمضان سال هشتم هجری به وقوع پیوست ـ خون « هبار» را مباح دانستند .
جالب است که:
ابو [یحیی] جعفر النقیب، این دو ماجرا را مشابه یکدیگر می بیند و مهاجمین را در برخورد با صدیقه طاهره (س) و سقط فرزند آن بانوی بزرگوار (حضرت محسن (ع) همانند «هبار» محکوم به مرگ می نماید؛ چرا که او نیز به نیکی دریافته است که علت درگذشت صدیقه طاهره (س) و زینب یکسان بوده و « سقط فرزندشان» در اثر ایجاد هراس و تولید وحشت توسط مردان مهاجم می باشد.
به راستی فکر می کنید این هراس از سوی چه کسی ایجاد شد ؟(26)
با کمال تعجب مشاهده می نماییم:
ابو [یحیی] جعفر النقیب از ترویج دیدگاه خود درباره ی قاتل حضرت فاطمه زهرا(س) اجتناب می ورزد و به شاگرد خویش اجازه ی نقل آن را نمی دهد!
جالب تر آن که:
ابن کثیر (متوفای 774 ) از علمای متعصب سنی، از قول صحابه (27) درباره ی زینب می نویسد:
ماتت شهیده. (28)
آری، صحابه، درگذشت زینب پس از گذشت شش سال از حادثه ی سقط فرزندش را «شهادت» می دانند؛ ولی علیرغم تشابهی که میان دلایل درگذشت زینب و حضرت زهرا(س) وجود دارد، این روزها از مرگ طبیعی صدیقه ی طاهره (س) سخن به میان می آید!
«حضرت فاطمه ی زهرا رضی الله عنها با آن که درجه و رتبه اش از همه ی زنان عالم و شهدا برتر است، ولی رحلتش به صورت طبیعی بوده ... » (29)
«آنچه امروز مطرح می شود و یا نوشته می شود مورد قبول ما نیست و طبق عقیده ی ما حضرت فاطمه (رضی الله عنها) در بسترخویش وفات نموده و کسی ایشان را به شهادت نرسانده است.»! (30)
به راستی، اگر می توان به واسطه ی بیماری زینب، مرگ او را به هجرتش در شش سال قبل وصل کرد و درگذشت او را «شهادت» دانست؛ بی شک، در منطق صحابه، می توان از درگذشت حضرت زهرا(س) نیز ـ که به واکنش خداپسندانه اش بر حاکمان وقت اتصالی کامل داشت ـ با عنوان «شهادت» یاد کرد. (31)

ـ حکایتی دیگر از کتمان:
پیشینه ی ماجرای «احراق» نزد اهل تسنن

مدارک امروزین اهل تسنن، به وقوع « احراق» و آتش افروزی در ماجرای « هجوم اصلی» به خانه ی صدیقه ی طاهره (س) اشاره ای نمی کند. در این منابع تنها «تهدیدهای جدی عمر بن خطاب برای به آتش کشیدن خانه و جمع آوری هیزم جهت اجرای این تهدید» ثبت شده است. (32)
در مواردی حتی تلاش شده است بر ماجرای «تهدیدهای خشونت بار عمر بن خطاب به آتش افروزی» نیز سرپوش گذاشته شود!؟
برای مثال:
در برخی مدارک، «تهدید به احراق» یعنی واژه ی «لا حرقن: حتما می سوزانم» به «لا فعلن: حتما انجام می دهم» تبدیل شده و تحریف گردیده است . (33)
به این ترتیب، سخن «عمربن خطاب» که اهل خانه را به آتش افروزی تهدید می کرد، به جملاتی مانند «آن کار را انجام می دهم!» تغییر یافته است!؟
با وجود چنین سرپوش های گسترده ای بر حوادث تلخ و ناگوار «احراق بیت فاطمه (س) برخی شواهد و قرائن، حاکی از آن است که در قرن های هشتم و نهم هجری قمری، بعضی از بزرگان اهل تسنن، به انکار صریح ادعای شیعیان مبنی بر «وقوع احراق و تحقق آتش افروزی» اقدام ننموده اند. شاید این سکوت از آنجا ناشی می گردید که در آن زمان (نزدیک به 500 سال پیش) هنوز منابع اهل تسنن از اسناد وقوع این آتش افروزی، به طور کامل پاکسازی نشده بود و شیعیان می توانستند با استناد به برخی مدارک اهل تسنن، «وقوع احراق» را به اثبات برسانند.
خواجه نصیرالدین طوسی (قدس سره) ( متوفای 672) از علمای بزرگ شیعه، در کتاب «تجرید الاعتقاد» که با شرح علامه حلی (قدس سره) (متوفای 726) به چاپ رسیده است، چنین می نویسد:
و بعث الی بیت امیرالمومنین (ع) لما امتنع عن البیعه فاضرم فیه النار و فیه فاطمه (س) (34)
[ابوبکر، گروهی را] به سوی خانه ی امیرمومنان (ع) فرستاد، آن هنگام که ایشان از بیعت [با ابوبکر] امتناع کردند. پس خانه را به آتش کشید در حالی که فاطمه (س) در آن بود.
شمس الدین اسفراینی (35) و علاء الدین قوشچی (36) ـ که از علمای سرشناس اهل تسنن در قرن های هشتم و نهم هجری هستند ـ هر دو، بر کتاب خواجه نصیرالدین طوسی (قدس سره) ردیه نوشته اند.
اما این دو، زمانی که به جمله های فوق و ماجرای «احراق» رسیده اند، نه تنها کلام محقق طوسی (قدس سره) را منکر نشده اند، بلکه در صحت روایت فوق، شک نیز نکرده اند و آن را ضعیف هم نشمرده اند.
جالب آن است که رویه ی این دو، انکار سخنان محقق طوسی (ره) بوده است و هر دو از علمای متعصب اهل سنت می باشند؛ چنان که این موضوع را از نقد آنان بر آثار شیعه می توان استنباط کرد . (37)
این موضوع، نشانگر آن است که تا قرن نهم هجری، انکار این ماجرا به سبب وجود برخی مدارک، مشکل بوده است.

پی نوشت ها :

1 ـ این آیه کریمه، فرازی از خطبه مشهور به «فدکیه» می باشد که آن بانوی بهشتی در اعتراض به وقایع و رخدادهای پس از رحلت رسول خدا (ص) در مسجد نبوی ایراد فرمودند .
این قسمت از خطبه را عالم بزرگوار شیعی ابوالحسن اربلی (متوفای 692 ) به نقل از کتاب «السقیفه و فدک»، تألیف مورخ سنی ابوبکر احمد بن عبدالعزیز جوهری (متوفای 323 ) آورده است. (ر.ک: متن کامل خطبه: کشف الغمه، ج 1، ص492 ـ 497 )
2 ـ انساب الاشراف، احمد بن یحیی بلاذری (متوفای289 )، ج 1 ، ص 587 و ج 2 ، ص 269 ( چاپ دارالفکر ، بیروت)
3ـ العقد الفرید، ابن عبد ربه اندلسی ( متوفای 328 ) ج4 ، ص 242 (چاپ دارالکتاب العربی) و ج4، ص 259 ( چاپ مکتبه النهضه المصریه)؛ تاریخ ابی الفداء، ابوالفداء (متوفای732 )، ج 1، ص 156؛ اعلام النساء، عمر رضا کحاله (متوفای 1984 م)، ج 4، ص 115 ـ 116.
4 ـ الامامه و السیاسه، ابن قتیبه دینوری (متوفای 276 )، ص 18؛ الشافی، ابن حمزه زیدی (متوفای614 )، ج 4 ، ص173 (چاپ اعلمی، بیروت)؛ السقیفه و فدک، ابوبکر جوهری ( متوفای323 ) و به نقل از او: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید ( متوفای 656 )، ج6 ، ص11 ـ12 ؛ روضه الصفا، میرخواند (متوفای قرن9 )، ج 2، ص 595 ـ 597
5 ـ کنیه خلیفه دوم.
6 ـ شرخ نهج البلاغه، ابن ابی الحدید ( متوفای 656 )، ج 9، ص 198 .
7 ـ ر.ک: پیوست یکم
8 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید ( متوفای 656 )، ج20 ، ص 147 ( چاپ اسماعیلیان، به تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم).
9 ـ ر.ک: پیوست دوم.
10 ـ مروج الذهب، مسعودی (متوفای 346 ) ج2 ، ص 79 (چاپ بولاق، 1283 هـ) و ج2، ص 72 ( چاپ الازهریه ، 1303 هـ ) و ج 3 ، ص 24 (چاپ دارالرجاء، مصر، قاهره، 1357 هـ) و ج3، ص 77 (چاپ دارالهجره، قم) و ج 3، ص 86 (چاپ میمنیه)
11 ـ ر.ک: پیوست سوم.
12 ـ مروج الذهب، مسعودی (متوفای 346 )، ج3، ص 77 (چاپ دارالاندلس ، بیروت) و ج 3، ص 86 (چاپ دارالفکر، بیروت).
13 ـ ر.ک: گفتار سوم، نمونه یکم.
14- مروج الذهب 3 :85.
15- مروج الذهب 3: 86
16- حاست الخیل : احاطت بها من کل جانب .
17- تمعج: تشتد فی عدوها یمینا وشمالا .
18-مروج الذهب 3 :87،86.
19-فی نسخه: ابوحسن الموافی البصری .
20 ـ الصراط المستقیم، بیاضی ( متوفای877 )، ج3 ، ص 12 (چاپ المکتبه المرتضویه).
21 ـ انساب الاشراف، بلاذری (متوفای 79 )، ج 3، ص144 (چاپ اعلمی، بیروت).
22 ـ نقیب، ابوجعفر یحیی بن محمد بن ابوزید علوی (متوفای قبل از 644 ): او به تصریح ابن ابی الحدید معتزلی، مذهب امامی نداشته و از فضائل ابوبکر و عمر دم می زده است .
وی عثمان و فتوحات زمان او را تایید می کند. توجیهات او در ماجرای سقیفه ، شاهکاری ریشخند وی به فرمان الهی رسول خدا (ص) است.
برخی توصیفات او به قلم ابن ابی الحدید معتزلی (متوفای656 ) چنین است:
الف) غیر متعصب للمذهب ـ و ان کان علویا ـ و کان یعترف بفضائل الصحابه و یثنی علی الشیخین.
ب) و لم یکن امامی المذهب و لا کان یبرا من السلف و لا یرتضی قول المسرفین من الشیعه.
(ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید (متوفای656 )، ج10 ، ص 222 ـ 223 و ج12 ، ص 82ـ 90)
23 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی (متوفای 656)، ج14 ، ص 193
24 ـ استاد ارجمند، جعفر مرتضی العاملی درباره ی «زینب» می نویسد:
«هاله» خواهر خدیجه کبری ـ شوهری داشت از بنی تمیم که از او به «ابوهند» یاد شده است. «ابوهند» از همسر دیگرش، دو دختر داشت به نام های « زینب» و «رقیه».
«ابوهند» و مادر این دو دختر، دار فانی را وداع گفتند و «هاله» و با دختران «ابوهند» تنها ماند.
«خدیجه کبری» ـ خواهر هاله ـ سرپرستی این دو دختر را بر عهده گرفت.
با درگذشت «هاله» و ازدواج رسول خدا (ص) با «خدیجه کبری» سرپرستی این دو دختر به رسول خدا (ص) انتقال یافت و از آن روز، این دو دختر «به رسم عرب»، دختران رسول خدا (ص) نام گرفتند.
(ر. ک: الصحیح من سیره النبی الاعظم (ص)، ج 2، ص 125 ـ 126)
بعدها، «زینب» با «ابوالعاص بن ربیع بن عبدالعزی بن عبد شمس بن عبد مناف» ازدواج کرد و در نتیجه، « ابوالعاص» را داماد رسول خدا (ص) خوانده اند.
25 ـ الاستیعاب، ابن عبدالبر (متوفای 463 )، در حاشیه ی کتاب الاصابه، ج 3، ص 312 (چاپ داراحیاء التراث العربی).
26 ـ ابراهیم بن سیار بصری معتزلی، ملقب به نظام (متوفای231 ) دراین ماجرا به صراحت می گوید: ان عمر ضرب بطن فاطمه [س] یوم البیعه حتی القت الجنین من بطنها .
همانا، عمر، فاطمه [س] را در روز بیعت مضروب کرد آن چنان که وی، جنین را در شکم خود سقط نمود.
عبدالقادر بن طاهر بغدادی (متوفای 429 ) در کتاب «الفرق بین الفرق» ص 140 ـ 141 (چاپ دارالمعرفه، بیروت)؛ محمد بن عبدالکریم شهرستانی (متوفای 548 ) در کتاب « الملل و النحل»، ج 1 ، ص 57 (بیروت )؛ صفدی (متوفای764 ) در کتاب « الوافی بالوفیات»، ج6 ، ص17 ؛ مقریزی (متوفای 845 ) در کتاب « الخطط» (المواعظ و الاعتبار» ج 2 ، ص346 ؛ این عقیده را از قول «نظام» نقل کرده اند .
27 ـ «و ذکر حماد بن سلمه عن هشام بن عروه عن ابیه انها لما هاجرت دفعها رجل فوقعت علی صخره فاسقطت حملها، ثم لم تزل وجعه حتی ماتت، فکانوا یرونها ماتت شهیده».
28 ـ البدایه و النهایه، ابن کثیر(متوفای 774 )، ج 5، ص 308 (چاپ مکتبه النصر، ریاض، 1966) و ج 5، ص 216 (چاپ موسسه التاریخ العربی، بیروت).
29 ـ توضیحی درباره ی چاپ مقاله ی « فاطمه زهرا از ولادت تا افسانه ی شهادت»، مندرج در فصلنامه ی ندای اسلام (زیر نظر حوزه ی دارالعلوم زاهدان)، شماره 7، ص3 .
30 ـ فرازی از خطبه های نماز جمعه ی مولوی عبدالحمید، امام جمعه ی اهل تسنن زاهدان، به تاریخ 1380/6/2 ،مندرج در فصلنامه ی ندای اسلام شماره 6 ص 70 .
31 ـ ر.ک: ارغوان (اثبات شهادت حضرت زهرا (س) در منطق صحابه) تالیف: علی لباف، مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر.
32 ـ مروج الذهب، مسعودی (متوفای 346 ) ج 3 ، ص 77 (چاپ دارالهجره ، قم)؛ المصنف، ابن ابی شبیه ( متوفای 235 ) ج 8 ، ص 572 (چاپ دارالفکر)؛ الامامه و السیاسه، ابن قتیبه دینوزی (متوفای 276 )، ج 1 ، ص ـ 20 ؛ انساب الاشراف، بلاذری ( متوفای 289 ) ج 1 ، ص 586 (چاپ دارالمعارف، قاهره) و ج 2، ص 268(چاپ دارالفکر،)؛ تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری (متوفای310)؛ ج2، ص 443 ؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدیدمعتزلی (متوفای 656 )؛ ج 6 ، ص 48 ؛ العقد الفرید، ابن عبد ربه اندلسی (متوفای 328 )، ج 4 ، ص 242 (چاپ دارالکتاب العربی) و ج4 ، ص 259 (چاپ مکتبه النهضه المصریه) و ج 4 ، ص 87 (تحقیق: خلیل شریف الدین)؛ تاریخ ابی الفداء ابوالفداء ( متوفای 723 ) ج1، ص 156 .
33 ـ الاستیعاب، ابن عبدالبر (متوفای 463 )، ج 2 ، ص 254 (چاپ در حاشیه ی کتاب الاصابه) و ج 2 ، ص 975 (چاپ دارالجلیل)؛ نهایه الارب، نویری (متوفای 733 )، ج 19، ص 40 (چاپ قاهره، 1359)؛ الوافی بالوفیات، صفدی (متوفای 764 )، ج 17 ، ص 311 (چاپ بیروت،1401 ).
در تمام کتب فوق، رد پای تحریف در تهید به احراق «بیت فاطمه (س)» را می توان مشاهده نمود. نمونه دیگر را در این تحریف مشاهده کنید: فضایل الصحابه، احمد بن حنبل (متوفای241 ) ج 1 ، ص 364 .
34 ـ کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، علامه حلی (قدس سره) ( متوفای726 )، ص 376 ـ 377 .
35 ـ شمس الدین اسفراینی (متوفای 826 ) در کتاب «تسدید العقائد فی شرح تجرید القواعد» .
36 ـ علاء الدین قوشچی (متوفای 779 ) ، در کتاب «شرح التجرید» (چاپ سنگی).
37 ـ تعصب قوشچی به حدی است که برخی علمای شیعه او را «متعصب عنود ستیزه جو» معرفی می کنند. ر. ک: الرسائل الاعتقادیه، خواجوئی ( متوفای 1173 )، ج 1، ص409 .

منبع:علی لباف / حقایق پنهان / انتشارات مر کز فرهنگی انتشاراتی منیر / تهران : چاپ ددوم 1385

پنج شنبه 1/1/1392 - 16:5
اهل بیت

حقایق پنهان(2)



نویسنده:علی لباف



 

تحریف و جا به جایی حقایق

از دیگر حربه های شیطان، برای دوری مردم از قرآن و عترت ـ دو یادگار جدایی ناپذیر پیامبر (ص) ـ تحریف حقایق است.
تحریف یعنی: «حروف و کلمات را جا به جا کردن و دست بردن در عبارت های گوینده یا نویسنده تا منظور اصلی وی روشن نشود و معنای سخن و کلام او تغییر کند».
آری، حق روشن است؛ اما می توان با جا به جا کردن کلمات و بازی با لغات، آن را کتمان نمود. سرنوشت تحریف گران، دوری از رحمت خداوند است:
«من الذین هادوا یحرفون الکلم عن مواضعه ... لعنهم الله بکفرهم فلا یومنون الا قلیلا» (نساء / 46)
گروهی از یهود، کلمات خدا را از جای خود تغییر می دهند ... خداوند آنان را به سبب کفرشان لعنت کرد [ و از رحمت خویش دور ساخت]؛ پس ایمان نمی آورند مگر گروهی اندک،

نمونه 1) تحریف در کتاب المعارف

ماجرای شهادت فرزندی که صدیقه ی طاهره (س) در جان خود داشتند و از سوی رسول خدا (ص) «محسن» یا بنا به قرائت مشهور «محسن») نامگذاری شده بود، (1) از بارزترین مواردی می باشد که تحریف در آن صورت گرفته است.
عالم شیعی ابن شهر آشوب مازندرانی ( متوفای 588) در کتاب «مناقب آل ابی طالب» در قسمتی که نام فرزندان صدیقه طاهره (س) را می آورد، جمله ای را از قول دانشمند سنی ابن قتیبه دینوری (متوفای 276 ) بازگو می کند:
و اولادها: الحسن و الحسین و المحسن سقط؛ و فی معارف القتیبی: ان محسنا فسد من زخم (2) فنفذ العدوی ... (3)
و فرزندان آن حضرت (ص): حسن، حسین و محسن که سقط گردید.
و در [کتاب] معارف ابن قتیبه آمده است که محسن بر اثر ضربه ی شدید قنفذ عدوی [غلام عمر بن خطاب] از بین رفت.
محمد بن یوسف گنجی شافعی (متوفای 658 ) از علمای اهل تسنن در تایید این مطلب چنین می نویسد: (4)
و زاد علی الجمهور و قال: ان فاطمه (س) اسقطت بعد النبی ذکرا کان سماه رسول الله (ص) محسنا و هذا شیء لم یوجد عند احد من اهل النقل الا عند ابن قتیبه. (5)
او (شیخ مفید از علمای شیعه) بر قول اکثریت و جمهور علما چنین مطلبی را اضافه می کند و می گوید:
پس از [رحلت] پیامبر (ص) فاطمه (س) فرزند پسری را سقط نمود که رسول خدا (ص) نام او را محسن نهاده بود. [گنجی شافعی ادامه می دهد:] این مطلب نزد هیچ کدام از اهل نقل [و حدیث] یافت نشد مگر بن قتیبه.
با توجه به مدارک فوق، مشخص می شود که در یکی از کتاب های ابن قتیبه به نام «المعارف» بر سقط شدن حضرت محسن (ع) بر اثر اقدام «قنفذ» تصریح شده است.
بر این مطلب، ابن شهر آشوب (متوفای 588 ) ازعلمای شیعه و نیز گنجی شافعی (متوفای 658 ) از علمای اهل تسنن تاییداتی دارند و روشن است که جمله ی فوق تا قرن هفتم در کتاب « المعارف» وجود داشته است؛ اما در چاپ های امروزین این کتاب، با کمال تعجب، تنها جمله ی زیر را مشاهده می کنیم. (6)
(محسن بن علی بن ابی طالب رضی الله تعالی عنهما) و اما محسن بن علی فهلک و هو صغیر. (7)
[از جمله ی فرزندان امیرمومنان (ع) ] محسن، فرزند علی [ع] فرزند ابوطالب است که خداوند از هر دوی آنان رضای باد.
اما محسن بن علی، هلاک شد در حالی که کوچک بود.
بدین ترتیب ماجرای فرزندی که حضرت زهرا (س) در جریان «هجوم اصلی»، سقط نمود و نیزنام یکی از قاتلان آن فرزند و حادثه اصابت ضربه ی شدید به صدیقه طاهره (س) تحریف گردیده و با عبارت «فهلک و هو صغیر: وفات کرد در حالی که کوچک بود!» جا به جا می شود. (8)
جالب است بدانیم که صفدی (متوفای 764 ) ـ استاد ذهبی ـ به تجلیل از شخصیت ابن شهر آشوب مازندرانی ( متوفای 588 ) پرداخته و وی را با اوصافی همچون «صدوق اللهجه» ستوده است. (9)

گفتار دوم - پیوست یکم

وکانت مخرج الی المسجد وهی جاریه فیمازحها علی علیه السلام ویقول لها من اخوالک: فتقول (وه وه) تمنی کلباً ، فجمع ولد علی (ع) لصلبه فی هذه الروایه اربعه عشر ولداً وعشرون امراه.
هکذا ذکره غیر واحد من اهل السیر، (واسقط ابوعبدالله) المفید العون من المحتمیه وجعل ابابکر کنیه محمد الاصغر، ولم یذکر محمد الاوسط، وذکر ابوالفرج علی الاموی الاصبهانی فی مقاتل آل ابی طالب الذین قتلوا مع امیرالمومنین: ابی عبدالله الحسین(ع) جعفراً، وعلیاً، وعمان والعباس، ومحمد الاصغر، واسقط عبیدالله، وما ذکره المفید اشبه عندی بالصواب، و اسقط المفید من البنات اربعاً: وهم رمله الصغری، وام کلثوم الصغری، وام جعفر جعلها کنیه لجمائه، وهذا قریب ،ولم یذکر الابنه التی هلکت وهی جاریه.
وزاد علی الجمهور، وقال: ان فاطمه علیها السلام اسقطت بعد النبی ذکراً، کان سماه رسول الله (ص) محسناً، وهد شیء لم یوجد عند احدٍ من اهل النقل الا عند ابن قتیبه.
قاعده فی ذکر المتقین من اولاد امیر المومنین(ع)
ومن قتل ومن مات وهو صغیر رضوان الله علیهم اجمعین
اولهم امیرالمومنین الحسن بن علی علیه السلام، کنیه، ابومحمد، ولد بالمدینه لیله النصف من رمضان سنه ثلاث من الهجره، وکان اشبه الناس برسول الله صلی الله علیه وآله وسلم.
لما اخبرنا ابن الزبیدی، اخبرنا ابوالوقت السنجری ، اخبرنا الداودی

گفتار دوم-پیوست دوم

علی انفسهم وعبیدالله وابابکر امهما لیلی بنت مسعود بن خالد النهشلی وعمر ورقبه امهما تغلبیه وکان خالد بن الولید سباها فی الرده فاشتراها علی و یحیی امه اسماء بنت عمیس وجعفرا و العباس وعبدالله امهم ام البنین بنت حرام الوحیدیه( 47) ورمله وام الحسن امهما ام سعید بنت عروه بن مسعود الثقفی وام کلثوم الصغری وزینب الصغری و جمانه و میمونه وخدیجه وفاطمه وام الکرام ونفیسه وام سلمه وامامه وام ایها لامهات اولاد شتی
(بنات علی بن ابی طالب) فاما زینب الکبری بنت فاطمه فکانت عند عبدالله بن جعفر فولدت له الولادا قد ذکرناهم ، واما ام کلثوم الکبری وهی بنت فاطمه فکانت عند عمر بن الخطاب و ولدت له ولدا قد ذکر ناهم فلما قتل عمر تزوجها محمد بن جعفر بن ابی طالب فمات عنها ثم تزوجها عون بن جعفر بنابی طالب فماتت عنده وکان سائر بنات علی عند ولد عقیل و ولد العباس خلا ام الحسن فانها کانت عند جعده بن هبیره الخزومی وخلا فاطمه فانها کانت عند سعید بن الاسود من بنی الحارث ابن اسد (محسن بن علی بن ابی طالب رضی الله تعالی عنهما) واما محسن بن علی فهالک وهو صغیر (الحسن بن علی) واما الحسن بن علی رضی الله عنهما فکان یکنی ابا محمد و لما قتل علی بویع له بالکوفه وبویع لمعاویه بالشام وبیت المقدس فسار معاویه یزید الکوفه وسار الحسن یزیده قالتقوا بمسکن من ارض الکوفه فصالح الحسن معاویه و بایع له و دخل معه الکوفه ثم النصرف معاویه عن الکوفه الی الشام واستعمل علی الکوفه المغیره بن شعبه وعلی البصره عبدالله بن عامرثم جمعهما لزیاد وانصرف الحسن الی المدینه فمات بها و یقال ان امراته جعده بنت الاشعث بن قیس سمه وکانت وفاته فی شهر ربیع الاول من سنه تسع و اربعین وهو یومئذ ابن سبع واربعین سنه وصلی علیه سعید بن العاص وهو امیر المدینه فولد الحسن حسنا امه خوله بنت منظور بن زبان الفزاریه وزیدا وام الحسن امهمابنت عقبه بن مسعود البدری وعمر وامه ثقیفه والحسن الاثرم لام ولد و طلحه وامه ام اسحق بنت طلحه بن عبیدالله وام عبدالله لام ولد،فاما الحسن بن الحسن

نمونه 2: تحریف در کتاب صحیح بخاری

از جمله بحث های روشنگر در مسیر تاریخ اسلام، ماجرای مصادره و غصب اموال بانوی دو سرا، صدیقه ی کبری (س) توسط حکومت وقت است که نقطه ی عطفی در مباحث فاطمیه می باشد. (10)
برخی دشمنان حق، تلاش کرده اند تا این ماجرا که لکه ی سیاهی در تاریخ حکمرانی خلیفه ی اول و دوم است را تحریف کنند.
مسلم بن حجاج نیشابوری (متوفای 261 ) در کتاب خود که به «صحیح مسلم» شهرت دارد، می نویسد:
فقال عمر ... فلما توفی رسول الله صلی الله علیه و سلم قال ابوبکر: انا ولی رسول الله صلی الله علیه و سلم فجئتما تطلب میراثک من ابن اخیک، و یطلب هذا میراث آمراته من ابیها. فقال ابوبکر: قال رسول الله صلی الله علیه و سلم: « ما نورث، ما ترکناه صدقه» .
فرایتماه کاذبا آثما غادرا خائنا، و الله یعلم انه لصادق بار راشد تابع للحق.
ثم توفی ابوبکر، و انا ولی رسول الله صلی الله علیه و سلم و ولی ابی بکر.
فرایتمانی کاذبا آثما غادرا خائنا. (11)
پس عمر [امیرمومنان علی (ع) و عباس عموی پیامبر (ص) را مخاطب قرار داده ] چنین گفت:
... آن هنگام که رسول خدا وفات یافت، ابوبکر گفت:
من جانشین رسول خدا هستم، پس شما دو نفر (امیرمومنان (ع) و عباس) به نزد او آمدید؛ در حالی که تو (عباس) میراث خودت را از پسر برادرت طلب می کردی (12) و این (اشاره به امیرمومنان علی (ع) ارث همسرش [ حضرت زهرا (س)] را از پدرش [ رسول خدا] طلب می کرد.
پس ابوبکر [ادعا کرد و] گفت که پیامبر گفته است: «از ما پیامبران ارث برده نمی شود، آن چه ما باقی می گذاریم، صدقه است».
پس شما دو نفر او را دروغگو، گناهکار، حیله گر و خائن دانستید، در حالی که خدا می داند که او راستگو، نیک کردار، درست رفتار و پیرو حق بود.
سپس ابوبکر مرد و من جانشین رسول خدا و ابوبکر هستم؛ پس شما دو نفر، من را دروغگو، گناهکار، حیله گر و خائن دانستید.
ماجرای فوق به روشنی نظر امیرمومنان علی (ع) را نسبت به ابوبکر و عمر ـ آن هم به اعراف خلیفه ی دوم ـ بیان می کند.
این مطلب، چون خوشایند برخی نبوده است، در نقل های دیگر از همین روایت ، تغییر می کند!؟
اکثر مورخان، چه قبل از مسلم نیشابوری و چه بعد از وی، عبارت « کاذبا آثما غادرا خائنا: دروغگو، گناهکار، حیله گر و خائن» را به عبارات دیگری تبدیل کرده اند .
برای نمونه:
محمد بن اسماعیل بخاری (متوفای 256 ) صاحب کتاب مشهور «صحیح بخاری » می نویسد:
قال عمر ... توفی الله نبیه صلی الله علیه و سلم، فقال ابوبکر: انا ولی رسول الله صلی الله علیه و سلم فقبضها ابوبکر فعمل فیها بما عمل به فیها رسول الله صلی الله علیه و سلم و انتما حینئذ ـ و اقبل علی علی و عباس ـ تزعمان ان ابابکر کذا و کذا . (13)
عمر گفت : ... خداوند جان نبی خود را گرفت، پس ابوبکر گفت: من جانشین رسول خدا هستم، پس آن اموال را در اختیار گرفت و همانند رسول خدا درباره ی آنها رفتار کرد (عمر [در این هنگام ] رو به [امیرمومنان] علی (ع) و عباس کرد [و گفت:] ) و در آن هنگام ، شما دو نفر گمان می کردید که ابوبکر چنین و چنان است.
بخاری» در چهار قسمت از کتاب خویش به ماجرای فوق اشاره می کند و در هیچ یک، جمله ای را که بازگو کننده ی نظر امیرمومنان علی (ع) درباره ی خلیفه ی اول و دوم است حکایت نمی کند.
سه قسمت دیگر از کتاب «صحیح بخاری» که به این ماجرا اشاره نموده عبارت اند از:
کتاب «فرض الخمس» باب اول، حدیث 3094 و فی طبعه: رقم 2863 .
کتاب «الفرائض»، باب «قول النبی: لانورث» حدیث 6728 و فی طبعه: رقم 6231 .
کتاب «الاعتصام بالکتاب و السنه»، باب «ما یکره من التعمق و التنازع» حدیث 7305 و فی طبعه: رقم 6761 .

گفتار سوم
توجیه با هدف کتمان حقایق

برخی حقایق که قابل انکار و کتمان نیستند، دستخوش چنان توجیه ها و تفسیرهایی می شوند که روح هر انسان آزاده ای را جریحه دار می سازد.
توجیه گرانی که به جای نقد ظلم حاکمان ظالم، بر اعمال زشت آنان سرپوش می نهند و سعی در درست جلوه دادن اعمال ناپسند ستمگران می نمایند؛ همچون کسانی اند که قرآن کریم خطاب به آن ها می فرماید:
«یا اهل الکتاب لم تلبسون الحق بالباطل و تکتمون الحق و انتم تعلمون» (آل عمران / 71 )
ای اهل کتاب! چرا حق را به وسیله ی باطل می پوشانید و حق را کتمان می کنید در حالی که [ به حقانیت آن ] آگاهید؟

نمونه 1:
تلاش ابن ابی الحدید برای تبرئه خلفا

ابن ابی الحدید معتزلی (متوفای 656 ) پس از اشاره به ماجرای یورش به خانه ی صدیقه طاهره (س) و همچنین غصب اموال آن حضرت توسط خلیفه ی وقت، (14) درمقام نتیجه گیری می نویسد:
و الصحیح عندی انها ماتت و هی واجده علی ابی بکر و عمر، و انها اوصت الا یصلیا علیها .
و ذلک عند اصحابنا من الامور المغفوره لهما. و کان الاولی بهما اکرامها و احترام منزلها، لکنهما خافا الفرقه و اشفقا من الفتنه، ففعلا ما هو الاصلح بحسب ظنهما ...
فلا یجوز العدول عن حسن الاعتقاد فیهما بما جری و الله ولی المغفره و العفو؛ فان هذا لو ثبت انه خطا، لم یکن کبیره، بل کان من باب الصغائر. (15)
آن چه نزد من درست می باشد، این است که:
او (حضرت زهرا (س) ) وفات یافت در حالی که از ابوبکر و عمر ناراحت و غضبناک بود و وصیت کرد که آن دو بر جنازه ی او نماز نخوانند .
و [البته] این از اموری است که نزد اطرافیان ما [ و هم کیشان و هم اعتقادان ما ]، برای آن دو بخشیده شده می باشد .
و بهتر بود که آن دو، او (حضرت زهرا (س) را تکریم می کردند و احترام خانه ی وی را نگه می داشتند، اما نگران تفرقه بودند و از فتنه می ترسیدند. در نتیجه،آن چه را که گمان می کردند بهتر است، انجام دادند ...
پس جایز نیست که در این ماجرا، به آن دو نگاه بدبینانه داشته باشیم، و خداوند بخشنده و عفو کننده است و بر فرض، اگر ثابت شود که خطا و اشتباهی بوده است، گناه کبیره نبوده و [فقط] از جمله ی گناهان صغیره محسوب می شود. (16)
گرایش بزرگان اهل سنت در پاکسازی چهره ی ابوبکر و عمر، تا آنجا پیش رفته است که امام محمد غزالی (متوفای 505 ) در کتاب «احیاء علوم الدین» که در زمینه ی اخلاق [!!] است، از «منع لعن فرستادن بر یزید» سخن می راند!؟
دلیل چنین توجیهی را می توان در منابع اهل تسنن جستجو کرد. هدف امثال غزالی از «منع لعن فرستادن بر یزید»، توجیه جنایات ابوبکر و عمر و جلوگیری از شیوع لعن آنهاست.
سعدالدین تفتازانی (متوفای 793 ) در کتاب «شرح المقاصد» در همین زمینه می نویسد:
فان قیل: فمن علماء المذهب من لم یجوز اللعن علی یزید مع علمهم بانه یستحق ما یربو علی ذلک و یزید؟
قلنا: تحامیا عن ان یرتقی الی الاعلی فالاعلی. (17)
اگر گفته شد» برخی از علمای مذهب با اینکه می دانند یزید مستحق لعن و بیش ز آن است، چرا لعن او را جایز نمی شمارند؟
درپاسخ می گوییم:
به خاطر اینکه از لعن افراد بالاتر از یزید جلوگیری کرده باشند و لعن کردن به آنها کشیده نشود.

پی نوشت ها :

1 ـ القاموس المحیط، فیروزآبادی ( متوفای 817 ) ج 2 ، ص 55
2 ـ زخمه یزخمه زخما: دفعه دفعا شدیدا (لسان العرب، ابن منظور ( متوفای 711 )، ج 6 ، ص32 )
3 ـ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب (متوفای 588 )، ج 3، ص 407 (چاپ ذوی القربی، 1421 ، تحقیق: یوسف البقاعی).
4 ـ ر.ک: پیوست یکم.
5 ـ کفایه الطالب، گنجی شافعی ( متوفای 658 )، ص 413 .
6 ـ ر.ک: پیوست دوم .
7 ـ المعارف، ابن قتیبه (متوفای 276 )، ص 92 (چاپ داراحیاء التراث العربی، بیروت) و ص 211 (چاپ دارالمعارف، مصر، تحقیق: ثروت عکاشه) .
8 ـ از دیگر نشانه های وقوع تحریف در کتاب «المعارف»، گزارش عبدالرحیم بن الحسین العراقی [ ابوالفضل العراقی] (متوفای806 ) می باشد.
وی در کتابش با نام «الاربعین العشاریه » (صفحه174 ، چاپ دار ابن حزم، بیروت،1413 ) که با تحقیق «بدر عبدالله البدر» به چاپ رسیده است، تصریح می کند که ابن قتیبه در کتاب « المعارف» نقل کرده است: عکراش بن ذویب، در جنگ جمل به همراه حضرت علی بوده است؛ در حالی که در چاپ فعلی از کتاب «المعارف» ( صفحه ی 310 ، چاپ دارالمعارف، مصر، تحقیق: ثروت عکاشه) می خوانیم که عکراش بن ذویب، در جنگ جمل، از همراهان عایشه بوده است؟!!
9 ـ ر.ک: الوافی بالوفیات، صفدی ( متوفای 764 )، ج 4 ، ص 146 .
10- بنو الوحید قوم من بنی کلاب ، والوحیده من اعراض المدینه بینها وبین مکه .
11 ـ ر.ک: عبور از تاریکی ( پژوهشی در غصب اموال صدیقه طاهره (س) در سال یازدهم هجری)، عدنان درخشان ـ علی لباف .
12 ـ صحیح مسلم، مسلم بن حجاج ( متوفای 261 )، کتاب «الجهاد و السیر » باب «حکم القیء» حدیث 3302 .
13 ـ صحیح آن است که عباس سهم بنی هاشم از خمس غنائم خیبر را می طلبید .
ر.ک: جامع البیان، طبری شافعی (متوفای310 )، ج 10 ، ص 9.
14 ـ صحیح بخاری، محمد بن اسماعیل بخاری (متوفای256 )، کتاب « النفقات» باب «حبس الرجل قوت سنه ... » حدیث 5358 و فی طبعه: رقم 4929.
15 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید ( متوفای656 )، ج 6 ، ص 50.
16 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید (متوفای656 )، ج 6 ، ص 50.
17 ـ جالب است که عبدالعزیز نعمانی در مقاله ی «فاطمه زهرا از ولادت تا افسانه ی شهادت» (مندرج در فصلنامه ی ندای اسلام، شماره 3 ، ص 69 ) ابن ابی الحدید را شیعه معرفی می نماید؟!
18 ـ شرح المقاصد، تفتازانی (متوفای 793 )، ج 5، ص 311 .

منبع:علی لباف / حقایق پنهان / انتشارات مر کز فرهنگی انتشاراتی منیر / تهران : چاپ ددوم 1385
پنج شنبه 1/1/1392 - 16:4
اهل بیت

سرنوشت اموال صدیقه طاهره (سلام الله علیها) پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

سرنوشت اموال صدیقه طاهره (سلام الله علیها) پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

نویسنده: علی لباف



 

تحریف شناسی مدارک سنی

مطالبات مالی صدیقه طاهره (سلام الله علیها) حداقل در « سه مرحله » (1) و هر مرحله، در چندین نوبت متفاوت، صورت گرفت که عبارتند از:
1 ـ مطالبه ی میراث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ( صفایا )(2) به ویژه آنکه به موجب « حق خمس » و « حق فی ء » به مالکیت خاص پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) درآمده بود.
2 ـ مطالبه ی سهم ذی القربا (3) از محل « خمس غنائم خیبر » ( دژ القموص در الکتیبه ) (4)
( این سهم از خمس غنائم خیبر، مطابق آیه ی 41 سوره انفال، از سوی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به حضرت صدیقه ی طاهره (سلام الله علیها) اعطا شده بود ).
3 ـ مطالبه فدک که به امر الهی و از سوی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به ایشان « هبه » شده بود.
بار دیگر، لازم به یادآوری است که هر یک از این مراحل نیز، حداقل در چندین نوبت و به شیوه های مختلف تحقق یافته اند.
از سوی دیگر، به دلیل تمایل پیروان مکتب خلفا ـ به ویژه عایشه ـ در کوچک جلو دادن « مطالبات مالی صدیقه طاهره (سلام الله علیها) از ابوبکر » و نیزتلاش آنها برای تبدیل عناوین همه ی این مطالبات، به « مطالبه ی میراث »، شاهد بروز نوعی « تحریف توام با ادغام » در نقل های مربوط به مطالبات مالی صدیقه طاهره (سلام الله علیها) می باشیم که در نهایت، مطالبات مالی آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) از ابوبکر را به « کلافی سردرگم » تبدیل می سازد.
تلاش ما در این فصل، اکتفا به « حداقل های آشکار » برای ایجاد یک نظم منطقی در فضای فکری مخاطب است.
لذا، از ورود تفضیلی به مراحل و نوبت های گوناگون هر یک از این « مطالبات » اجتناب ورزیده ایم.
با کمال تاسف باید گفت:
دستان خیانتگر حدیث نگاران و تاریخ نویسان مکتب خلفا، به تبعیت از عایشه، جهت تقلیل موارد و میزان مطالبات مالی و نیز کاهش جدیت اختلاف میان حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و خلیفه ی وقت، تنها به ثبت نقل های فشرده شده ی این دادخواست ها اقدام نموده اند.
در این نوع از تحریف، حوادث مربوط به این دادخواست های مالی، به گونه ای توسط عایشه و اتباع او در هم تنیده شده اند که خواننده تصور می کند:
همه ی مطالبات مالی با عناوین مختلفی که دارند [ میراث ( خمس، فی ء )، سهم ذی القربا، هبه (: فدک ) ] در یک مجلس و تنها تحت عنوان مطالبه ی « ارث » به وقوع پیوسته است!
در این نقل ها، « عایشه » به گونه ای سخنانش را جمله بندی نموده است که خواننده تصور کند:
تمام خواسته های مالی صدیقه طاهره (سلام الله علیها) از جنس « طلب ارث و میراث » است!
در نتیجه، پاسخ ابوبکر مبنی بر اینکه « از انبیاء ارثی برده نمی شود » پاسخی کامل و جامع به همه ی مطالبات مالی صدیقه ی طاهره (سلام الله علیها) ( میراث ، سهم ذی القربا، فدک و... ) محسوب می شود؟!(5)
به همین دلیل باید گفت:
عایشه و به تبع او، حدیث نگاران و تاریخ نویسان سنی، از نقل و ثبت « غضب حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) بر ابوبکر»، در انتهای این دسته از « نقل های تحریف شده »، پرهیز ننموده اند.
زیرا در خیال آنها، با چنین تحریفی، نقل « غضب بر ابوبکر»، مذمت حضرت زهرای مرضیه (سلام الله علیها) را به خوانندگان سنی مذهب این کتاب ها القاء می کند. (6)
همین تحلیل، درباره ی علت تصریح عایشه و این گروه از نویسندگان به « عدم استرداد این اموال توسط ابوبکر » نیز صادق است.
به عبارت دیگر، این گونه از ادغام و تحریف موجب گردیده تا عایشه و قلم به دستان مکتب خلفا، هیچ ابایی از ذکر « غضب حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) بر ابوبکر » و « عدم استرداد اموال ایشان توسط ابوبکر » نداشته باشند ؛ چنانچه نوشته اند:
فابی ابوبکر ان یدفع الی فاطمه شیئاً. (7)
پس ابوبکر از استرداد اموالی که فاطمه (سلام الله علیها) از او مطالبه نمود، امتناع ورزید و چیزی [ ازآن اموال ] را به فاطمه (سلام الله علیها) پس نداد.
متاسفانه به کارگیری این شیوه، که عایشه بنیان گذار اصلی آن بود ـ به بسیاری از نویسندگان کتاب های اهل تسنن نیز سرایت کرد و حتی منجر به آن شد که در برخی از این نقل ها، جهت توجیه عملکرد خلیفه، برای اشاره به هر نوع « صفایا » ای که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به صدیقه طاهره (سلام الله علیها)« ارث » می رسید، تحریف و جا به جایی ظریفی صورت گرفته و از واژه ی « صدقه » و مشتقات آن استفاده شود.(8)
لذا « صدقه » را در نقل های سنی مربوط به مطالبات مالی صدیقه طاهره (سلام الله علیها)به « میراث » ترجمه نمایید و با مراجعه به جدول، مصادیق آن را بیابید.
البته « صدقه » در لغت به معنای « هبه ی غیر معوض فقهی » نیز می باشد که در برخی احادیث اهل بیت (علیه السلام)، « صدقه » به همین معنا یعنی « بخشش و هدیه » به کار رفته است.
بدین ترتیب « ثدقه » در اسناد و شواهد تاریخی مربوط به اموال صدیقه طاهره (سلام الله علیها)ا دو کاربرد برخوردار می باشد:
الف ـ کاربرد لغوی: به معنای « هبه و نحله »
که از سوی اهل بیت (علیه السلام) درباره ی « فدک »، « حوائط سبعه » و « محصول آن دو » به کار رفته است.
ب ـ کاربرد سنی (خلافتی ): به جای « میراث »
که این جا به جایی درباره ی همه ی اموالی که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به حضرت فاطمه (سلام الله علیها)ارث می رسید، به کار رفته است.
از سوی دیگر، تلاش شد تا در عین مشهور بودن بخشش فدک از سوی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها)در اغلب موارد، وقتی ماجرای ضبط و مصادره ی سرزمین فدک بازگو می شود ،
قبل یا بعد از اشاره به فدک و این قسم از مطالبات مالی حضرت فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها) از واژه هایی همچون « ارث » یا « میراث » استفاده گردد. (9)
در پایان خاطر نشان می گردد:
از سوی پیروان مکتب خلفا، احادیث متعددی جعل شده است که همگی حاکی از آن می باشند که «رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اموال بسیار ناچیز و کم ارزشی از خود به ارث گذاشتند» این تلاش ها تا آنجا پیش رفته است که حتی آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) را «بدهکار» و «مقروض»جلوه داده اند. (10)

مطالبه ی « میراث » توسط صدیقه طاهره (سلام الله علیها)و پاسح خلیفه

نظام خلافت در نخستین اقدام خود، میراث صدیقه طاهره (سلام الله علیها)را غصب نمود.
ابوبکر با تمسک به حدیث ساختگی « لا نورث ما ترکنا صدقه » ادعا کرد که از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیده است:
از ما گروه انبیاء ارثی برده نمی شود؛ آنچه از اموال ما باقی می ماند حکم صدقه دارد. [ که برای عموم مسلمانان باقی گذاشته شده است و متعلق به خانواده انبیاء نیست ].
در نتیجه، ابوبکر از پرداخت آنچه صدیقه طاهره (سلام الله علیها)تحت عنوان « ارث » مطالبه فرمودند، امتناع ورزید.
عمده این میراث، شامل املاک و اموالی می گردید که از طریق حق « خمس » و حق « فی ء » به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رسیده و از طریق حق « ارث » در دارایی های شخصی حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) وارد گردیده بود.
اهم این میراث، شامل موارد ذیل بود:
«1»
بخشی از « خمس زمین های خیبر » ( از دژ القموص در الکتیبه ) که پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) تعلق گرفت.
« 2»
زمین و محصول دژهای « وطیح » و « سلالم » ( از دژهای خیبر ) که به صورت « فیء » به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تعلق داشت و پس از ایشان بهص ورت « ارث » به صدیقه طاهره (سلام الله علیها)رسید.
به این مورد می توان زمین ها و آبادی های « وادی القری » و سرزمین « تیماء » را نیز اضافه کرد.
« 3 » (11)
«زمین های بنی نضیر » در مدینه که به صورت « فیء » به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تعلق گرفته بود و باقی مانده ی آن ( همانند دژهای خیبر )، میراث نبوی برای صدیقه ی طاهره (ع)بود.
بازار « مهزور » نیز از جمله اموال موجود در شهر مدینه بود که به حضرت فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها) ارث رسید.
جدول بندی بخش عمده «میراث» صدیقه طاهره(ع) که توسط نظام خلافت غصب شد.
نام اموال ـــــــــ نحوه تملک صدیقه طاهره(ع) ـــــــــ ارزش تقریبی ــــــ محل استقرار
1- وادی القری ـــــــ ارث ــــــــ بسیار زیاد ــــــــــ بین خیبروشام
2- دژسلالم ـــــــــ ارث ـــــــــ بسیار زیاد ــــــــــ خیبر
3- دژ وطیح ـــــــ ارث ــــــــ زیاد ــــــــــــ خیبر
4- بخشی از دژ القموص ـــــــــ ارث ـــــــ زیاد ـــــــــ خیبر
5- تیماء ــــــــ ارث ــــــــ زیاد ــــــــ بین خیبر وشام
6- باقی مانده زمین های بنی نضیرـــــــ ارث ــــــ متوسط ــــــ مدینه
7- بازار مهزور ـــــــــــ ارث ـــــــــــ متوسط ــــــــــــ مدینه
جدول بندی سایر «اموال غصب شده»
نام اموال ــــــــ نحوه تملک صدیقه طاهره(ع) ـــــــــــ ارزش تقریبی ــــــــــــــ محل استقرار
1- بخش دیگری از دژ القموس ــــــــــ سهم ذی القربا ازخمس ـــــــــــ زیاد ـــــــــــــ خیبر
2- فدک ــــــــــــــ هبه ـــــــــــــــ زیاد ـــــــــــــــ هم جوارخیبر
خطبه ی آتشین در مسجد النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)، حلقه ی واسطه ی مطالبه « ارث » و « فدک »
ابوبکر که خود را در میدان مبارزه برای مصادره « میراث » ـ که بخش عمده ای از دارایی های حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها)را تشکیل می داد ـ پیروز و توانمند یافت؛ تصمیم به آغاز حمله اقتصادی دیگری علیه اهل بیت (علیه السلام)، یعنی مصادره ی « فدک » که « هبه » بود-، گرفت.
چون « خبر این تصمیم گیری » به حضرت فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها)رسید. (12)
آن حضرت جهت رسوا سازی دستگاه حاکم و تبیین مواضع غیر شرعی آنان در مواجهه با مطالبات مالی دختر سول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به ویژه ادعای شگفت انگیز خلیفه در خصوص « ارث »، به مسجد رفت و خطبه ای طولانی در حضور خلیفه، مهاجرین و انصار حاضر درآنجا ایراد فرمود. (13)
این خطبه، بعدها به « خطبه ی فدکیه » شهرت یافت ؛ چرا که در مراحل پایانی مطالبه ی « میراث » (14) و آستانه ی تحقق « غصب فدک » (15) ( یعنی بلافاصله پس از آگاهی حضرت صدقیه طاهره (سلام الله علیها) از تصمیم خلیفه مبنی بر مصادره آن (16) ایراد گردید.
حضرت صدیقه طاهره در فرازهایی از این خطبه، با صراحت به ماجرای « ارث » اشاره نموده و افشاگرانه می فرماید:
افعلی عمد ترکتم کتاب الله و نبذتموه وراء ظهورکم، اذ یقول الله تبارک و تعالی: ( و ورث سلیمان داود ) (17) و قال الله عزوجل فیما قص من خبر یحیی بن زکریا : ( فهب لی من لدنک ولیا * یرثنی و یرث من آل یعقوب ) (18)
و قال عز ذکره: ( و اولوا الارحام بعضهم اولی ببعض
فی کتاب الله ). (19)
و قال: ( یوصکم الله فی اولادکم للذکر مثل حظ الانثیین ) (20)
و قال: ( ان ترک خیراً الوصیه للوالدین و الاقربین بالمعروف حقا علی المتقین ) (21)
و زعمتم ان لا حق و لا ارث لی من ابی و لا رحم (22) بیننا، افخصکم الله بایه اخرج نبیه (صلی الله علیه و آله و سلم) منها، ام تقولون اهل ملتین لا یتوارثون، او لست انا و ابی من اهل مله واحده ؟
لعلکم اعلم بخصوص القرآن و عمومه من النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) ؟
( افحکم الجاهلیه یبعون و من احسن من الله حکما لقوم یوقنون ) (23)
ااغلب علی ارثی جورا و ظلما ( و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون ) (24)(25)
اهی [ و از روی عناد ] کتاب خداوند را رها کردید و آن را در پشت سرتان نهادید [ و به احکام آن عمل نمی کنید و مرا از ارث محروم می سازید، مگر نشنیده اید ] که خداوند تبارک و تعالی می فرماید:
« و سلیمان از [ پدرش ] داود ارث برد» .
و [ باز در آن هنگام که ] خداوند حکایت یحیی ـ فرزند زکریا ـ را بازگو می نماید ، می فرماید: « پس خدایا مرا از لطف خاص خویش، فرزند و جانشینی صالح فرما تا وارث من و خاندان یعقوب باشد » .
و نیزمی فرماید:
« و به حکم کتاب خدا، خویشاوندان [ در ارث بردن از یکدیگر نسبت به غریبه ها ] اولویت دارند ».
و می فرماید:
« خداوند شما را در مورد فرزندانتان سفارش می کند که سهم پسر برابر سهم دو دختر است ».
همچنین می فرماید:
« هر گاه [ یکی از شما را مرگ فرا رسد و ] مالی بر جای نهد، درباره ی پدر و مادر و خویشان، به نیکی وصیت کند ؛ که این شایسته ی پرهیزگاران است ».
شما به خیال باطل خویش پنداشته اید که من هیچ بهره و ارثی از پدرم ندارم و هیچ قرابت و خویشاوندی بین ما برقرار نیست !
آیا خداوند آیه ای را به شما اختصاص داده که پدرم را از آن خارج نموده است ؟
یا [ در مورد من و پدرم می گویید ] که [ آن دو ] پیروان دو کیش و دو مذهب هستند و از یکدیگر ارث نمی برند ؟ آیا من و پدرم اهل یک آیین نیستیم ؟یا اینکه [ ادعا می کنید ] شما از [ پدرم ] رسول خدا به خاص و عام قرآن آگاه ترید ؟
« آیا حکم جاهلیت را می جویند ؟ برای مردم دارای یقین چه کسی حکمش بهتر از حکم خداوند است ؟ » آیا رواست که میراث من به جور و ستم از من ستانده شود ؟
« و ستمگران به زودی در می یابند که چگونه بازگشتی خواهند داشت ؟! »
در تاریخ آمده است که مخاطبان این سخنرانی علنی، سخت تحت تاثیر قرار گرفتند:
و لم یر الناس اکثر باک و لا باکیه منهم یومئذ. (26)
مردم، گریان تر از آن روز، دیده نشدند.
کار به حدی سخت گردید که خلیفه که ـ به اقتضای سیاست های خویش ـ همواره تا آن لحظه به نرمی و محترمانه سخن می گفت و ـ زیرکانه ـ خشونت های لفظی و فیزیکی را بر عهده ی دیگران ( مانند عمر بن خطاب ) می گذاشت (27)، این بار دست به تهدیدی علنی و جدی زد ؛ چنانچه نوشته اند:
فلما سمع ابوبکر خطبتها شق علیه مقالتها فصعد المنبر و قال: ایها الناس ما هذه الرعه الی کل قاله ! این کانت هذه الامانی فی عهد رسول الله صلی الله علیه [ و آله ] و سلم الا من سمع فلیقل و من شهد فلیتکلم . انما هو ثعاله شهیده ذنبه، مرب لکل فتنه، هو الذی یقول:
کروها جذعه، بعد ما هرمت. یستعینون بالضعفه و یستنصرون بالنساء کام طحال احب اهلها الیها البغی.
الا انی لو اشاء ان اقول لقلت و لو قلت لبحت، انی ساکت ما ترکت. ثم التفت الی الانصار فقال:
قد بلغنی یا معشر الانصار مقاله سفهائکم و احق من لزم عهد رسول الله صلی الله علیه [ و آله ] و سلم انتم.
قد جاء کم فاویتم و نصرتم.
الا انی لست باسطا یدا و لا لسانا علی من لم یستحق ذلک منا.
ثم نزل، فانصرفت فاطمه الی منزلها. (28)
پس چون ابوبکر سخنرانی آن بانو (سلام الله علیها)را شنید، بر او ناگوار آمد و به بالای منبر رفت و [ با اشاره به امیرمومنان (علیه السلام) ] گفت:
ای مردم ! این چه حالتی است که گوش به سخن هر کسی می دهید. این آرزوها در عهد پیامبر کجا بود ؟
پس هر کس که شنیده، بگوید و هر که شاهد بوده، صحبت کند.
همانا او روباهی است که شاهد او، دم اوست. در کنار هر فتنه ای قرار گرفته است. اوست که می گوید:
فتنه را به حال اولش برگردانید بعد از آن زمان که کهنه شده است.
کمک از ضعفا می خواهند و یاری از زنان می طلبند [ و اینجا نیز همسرش را پیش انداخته است ] ؛ مثل ام طحال (29) که عزیزترین کسانش نزد وی افراد فاحشه بودند.
بدانید که اگر من بخواهم می گویم و اگر بگویم افشا می کنم و مادامی که کسی با من کاری نداشته باشد، ساکت می شوم.
سپس رو به انصار کرد و گفت: ای گروه انصار ً گفتار برخی از جاهلان و احمقان شما به من رسیده است. سزاوارترین کسانی که در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند، شما هستید. به سوی شما آمد، پناهش دادید و یاریش کردید. بدانید من دست و زبانم را به کسی که استحقاق نداشته باشد باز نمی کنم [ و به تندی رفتار نمی کنم ]! (30) سپس از منبر پایین آمد ؛ پس فاطمه (سلام الله علیها)به سوی منزلش بازگشت.
این حکایت به قدری تکان دهنده است و عنان سخن آن چنان از دست خلیفه رها شد که « ابن ابی الحدید » شافعی مذهب نیز از روی تعجب ته استاد خویش « ابویحیی جعفر بن یحیی بن ابی زید بصری » می گوید:
هذا الکلام کله لعلی یقوله ! قال: نعم، انه الملک یا بنی !
ابوبکر تمام این کلمات را به علی [علیه السلام] گفته است ؟!
استاد پاسخ داد: آری پسرم، ملک و سلطنت است [ که کار را بدین جا می کشاند ] !
باز پرسیدم:
منظور از سخنانی که انصار رد و بدل می کردند [ و ابوبکر آنان را تهدید کرد ] چه بود ؟
پاسخ گفت:
انصار درباره ی [ لیاقت و رجحان ] علی [علیه السلام و حق او درباره ی همان ملک و سلطنت ] صدایشان بلند گردید، پس ابوبکر ترسید که کارشان به [ تفرقه و ] اضطراب بکشد ؛ لذا آن ها را نهی کرد . (31)
طرح و اثبات مالکیت « فدک» و مطالبه ی آن توسط صدیقه طاهره (سلام الله علیها)
صدیقه طاهره (سلام الله علیها)پس از آگاهی از تصمیم نظام حاکم مبنی بر مصادره ی فدک، نخست با طرح و اثبات مالکیت فدک (32) و سپس با مطالبه ی فدک از غاصبان آن، طرح جدید و کوبنده ای را در مخالفت با مشروعیت دستگاه حاکم و رسواسازی خلیفه ی وقت ( اعلان ظلم خلیفه ) پیش کشید، چنانچه نوشته اند :
قالت فاطمه لابی بکر: ان رسول الله صلی الله علیه [ و آله ] و سلم جعل لی فدک، فاعطنی ایاها. و شهد لها علی ابن ابی طالب، فسالها شاهداً آخر، فشهدت لها ام ایمن.
فقال: قد علمت یا بنت رسول الله انه لاتجوز الا شهاده رجلین او رجل و امراتین. (33)
فاطمه (سلام الله علیها) به ابوبکر گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فدک را به من واگذار کرده است، پس آن را به من بازگردان.
بر این مطلب علی (علیه السلام) شهادت داد.
ابوبکر شاهد دیگری طلبید و [ بار دیگر ] ام ایمن بر این مدعا صحه گذاشت.
پس ابوبکر گفت: ای دختر رسول خدا ! می دانی که در شهادت باید دو مرد حضور داشته باشند، یا یک مرد و دو زن ! [ و اینک که تو شاهدانت یک مرد و یک زن هستند، پس شهادت ایشان پذیرفته نیست].
در برخی مدارک سنیان، شهود دیگری هم مشاهده می شوند ؛ مانند « رباح » غلام رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم). (34)
در برخی منابع، به گواهی « اسماء بنت عمیس » ( زن ابوبکر ) به طرفداری از صدیقه طاهره (سلام الله علیها)نیز اشاره شده است. (35)
نتیجه آن شد که ابوبکر از استرداد فدک به صدیقه طاهره (سلام الله علیها)امتناع کرد و شهود را در شهادتشان به نفع صدیقه طاهره (سلام الله علیها)تخطئه نمود و این، به معنای تکذیب دادخواست مالی حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)درباره ی فدک، توسط ابوبکر بود.
به هر صورت، ابوبکر و همراهان وی، به بهانه های مختلف، از قبول شهادت شاهدان سرباز زدند و سرانجام، با تکذیب حضرت فاطمه (سلام الله علیها)،مالکیت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) بر فدک را منکر شدند؛ چنانچه نوشته اند:
عن عطیه العوفی انه سمع ابابکر یومئذ یقول لفاطمه:... و اما منعک ما سالت، فلا ذلک لی !
و اما فدک ما جعل لک ابوک، فان منعتک فانا ظالم ؟!(36)
عطیه ی عوفی می گوید: آن روز شنیدم که ابوبکر به فاطمه (سلام الله علیها)گفت: ... اما این که آنچه را خواسته ای به تو ندادم [ و میراث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به تو ندادم ] تقصیر من نیست ؛ [ بلکه به دلیل سخن پدرت می باشد ] (37)
و اما درباره ی مطالبه ی فدک: فدک را « پدرت » برا ی تو قرار نداده است ؛ حال در شرایطی که وی مانع [ مالکیت تو بر فدک ] گردیده، من ظالم هستم ؟!
در مجموع باید گفت:
پس از ایراد خطبه ی در مسجد و به ویژه ، پس از اصرار بر مالکیت فدک و مطالبه ی صریح آن، ابوبکر امنیت خلافت را در خطر دید و به اندیشه ی هجومی دیگر ( آخرین هجوم ) (38) به « بیت فاطمه (سلام الله علیها)» ( یعنی: منزل مسکونی حضرت فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها)) جهت اخذ تبیعت اجباری از امیرمومنان (علیه السلام) و سرکوب ایشان فرو رفت و سرانجام نیز دستور حمله ی اصلی و « هجوم آخر » به خانه امیرمومنان (علیه السلام) را صادر کرد. (39)
هجومی که موجبات به شهادت رسیدن حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)را فراهم ساخت و در واقع، پاسخی به « غضب صدیقه طاهره (سلام الله علیها) بر ابوبکر »(40) در پایان ماجرای غم انگیز مطالبات مالی بود.
اظهار نظر قطعی درباره ی تاریخ دقیق « هجوم اصلی» امکان پذیر نیست ؛ ولی آنچه مسلم است، این هجوم چند روزی پس از ایراد « خطبه ی وسیله » توسط امیرمومنان (علیه السلام) (31) روی داده است.
منابع معتبر، تاریخ ایراد این خطبه را نه روز پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نوشته اند. (32)
از سوی دیگر، با استناد به برخی قرائن گفت: « هجوم اصلی » در مرحله ی پایانی مطالبه ی فدک رخ داده است.
همان که ذکر شد:
برخی منابع، تاریخ غصب فدک را پانزده روز پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نوشته اند.
با توجه به شرایط حساسی که « مطالبه ی میراث، مطالبه ی سهم ذی القربا، خطبه ی فدک، اثبات مالکیت فدک و مطالبه ی صریح آن » برای خلیفه ایجاد کرده بود ؛ بعید است که سردمداران خلافت، به صدیقه طاهره (سلام الله علیها)فرصت زیادی برای « مطالبه ی فدک » داده باشند.
لذا به احتمال زیاد، « هجوم اصلی » چند روزی پس از « مصادره فدک توسط عمال خلیفه » یعنی در هفته سوم خلافت ابوبکر رخ داده است.

پی نوشت ها :

1 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج16، ص 230 (: و اعلم ان الناس یظنون... )
2 ـ صفایا که مفرد آن « صفی » می باشد ؛ تا قبل از تحریف معنای آن، یعنی تا زمان حیات ابوداود ( سال 275 هجری قمری ) به هر آنچه از « اموال، اثاثیه ملک و زمین » که به رسول ( صلی الله علیه و اله و سلم) تعلق داشت ؛ اطلاق می گردید. معالم المدرستین (: السید مرتضی العسکری )، ج2، ص 93 ـ 94
3 ـ هر چند در برخی اسناد تاریخی جهت اشاره به این سهم از واژه ی « ذوی القربا: خویشاوندان » استفاده شده است ؛ ولی باید به تفاوت معنای « سهم ذوی القربا: سهم نیازمندان بنی هاشم » با معنای « سهم ذی القربا: سهم خویشاوند ( صدیقه طاهره (سلام الله علیها) و ائمه اطهار (علیه السلام)، توجه نمود.
4 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج16، ص 230 ( لقد علمت الذی ظلمتنا عنه اهل البیت.. )
5 ـ این ترفند توسط « بخاری » در کتاب « صحیح » وی، چندین بار تکرار شده است.
ر. ک: ج4، ص 96 و ج5، ص 25 ـ 26 و ص 115 و ص 177 ـ 178
6 ـ ر. ک: شعله های همیشه (: علی لباف )، ص 41 ـ 61
7 ـ صحیح بخاری، ج4، ص 96 و ج 5، ص 178 ؛ صحیح مسلم، ج2، ص 72 و ج 5، ص 154 ؛ صحیح ابن حیان، ج4، ص 573 و ج11، ص 153 ؛ مسند احمد، ج1، ص 6 تاریخ طبری، ج3، ص 202 ؛ سنن الکبری، ج6، ص 300 ؛ تاریخ ابن کثیر، ج5، ص 286
8 ـ از آنجایی که رسول خدا ( صلی الله علیه و اله و سلم) در دوران حیات خویش، همواره بخش عمده درآمد و محصول زمین هایشان را در راه خدا به نیازمندان عطا می کردند ( = صدقه می داند ) همین امر مورد سوء استفاده نظام خلافت قرار گرفت و آنان با بهره گیری از این شهرت ( = صدقه بودن درآمد و محصول زمین های رسول خدا(ص )، اصل این زمین ها را نیز صدقه ( = متعلق به مسلمین ) اعلام کردند !
9 ـ خوشبختانه این تمهید پیروان مکتب خلفا با توجه به معنای لغوی « ارث » خنثی می گردد ؛ زیرا هر آنچه از پدران به فرزندان ـ در زمان موت و یا قبل از آن ـ به عنوان ذخیره و سرمایه بعد از مرگشان می رسد، ارث نامیده می شود.
« راغب اصفهانی » در کتاب « مفردات » می گوید: ان الوراثه الحقیقیه هی ان یحصل للانسان شیء لا یکون علیه فیه تبعه و لا علیه محاسبه.
لذا « ارث » دارای دو معنای « لغوی » و « اصطلاحی » می باشد که درباره ی فدک، معنای لغوی آن صادق است.
10 ـ البته باید توجه داشت که زندگانی به شدت زاهدانه رسول خدا ( صلی الله علیه و اله و سلم) بستر مناسبی برای طرح و پذیرش چنین جعلیاتی می باشد.
11 ـ با فرض عدم مصادره ی « حوائط سبعه »، منظور از وازه تحریف شده « صدقته بالمدینه: صدقات پیامبر ( صلی الله علیه و اله و سلم) در مدینه » همین اموال می باشد که از مصادیق « صفایا » و در نتیجه « میراث » آن حضرت ( صلی الله علیه و اله و سلم) محسوب می گردید.
12 ـ اهل تسنن در این زمینه روایتی دارد:
عم عمر بن الخطاب قال: لما قبض رسول الله صلی الله علیه [ آله ] و سلم جنت انا و ابوبکر الی علی فقلنا: ما تقول فی ما ترک رسول الله ؟ قال: نحن احق برسول الله. فقلت: والذی بخیبر ؟ قال: والذی بخیبر. قلت: والذی بفدک ؟ قال: و الذی بفدک. فقلت: اما و الله حتی تخروا رقابنا بالمناشیر فلا.
از عمر بن خطاب نقل است که می گوید: پس از وفات رسول خدا ( صلی الله علیه و اله و سلم) من و ابوبکر به نزد علی (علیه السلام) رفتیم و گفتیم: درباره آنچه از رسول خدا ( صلی الله علیه و اله و سلم) به جا مانده است [ میراث ] چه می گویی ؟
گفت: ما سزاوارترین مردم نسبت به رسول خدا هستیم.
گفتم: و آنچه در خیبر است [ سهم ذی القربا ؟ ] گفت: و آنچه در خیبر است.
گفتم: و آنچه در فدک است [ هبه ] ؟ گفت : و آنچه در فدک است.
پس گفتم: هان به خدا ! تا شما گردن های ما را با منشار ( اره چوب بلندی که چنگک دارد و با آن گندم را باد می دهند ) فرود آورید ! پس هرگز !
( معجم الاوسط: (: طبرانی )، ج6، ص 162 ـ 163 ؛ مجمع الزوائد (: هیثمی )، ج9، ص 39 ـ 40 )
13 ـ بنابراین، « خطبه ی فدک » جهت تکمیل محاکمه ی خلیفه ی در انتهای ماجرای مطالبه میراث، ایراد گردید و مطابق برخی شواهد تاریخی، زمان وقوع آن ده روز پس از رحلت رسول خدا ( صلی الله علیه و اله و سلم) بود.
( ر. ک: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج16، ص 263 ).
14 ـ چنانچه در تبیین علت ایراد این خطبه نوشته اند: لما منعت میراثها... هنگامی که آن بانو از ارث خویش محروم شد.
( تذکره الخواص (: سبط بن جوزی )، ص 285 )
15 ـ مطابق برخی شواهد تاریخی، تحقق مصادره فدک توسط عمال خلیفه پانزده روز پس از رحلت رسول خدا بود .
( ر. ک: عده الاکیاس (: احمد بن محمد الشرفی فی الزیدی )، ج 2، ص 176 )
16 ـ در مقدمه ی این خطبه می خوانیم :
لما اجمع ابوبکر علی منع فاطمه بنت رسول الله صلی الله علیه [ آله ] و سلم فدک... هنگامی که ابوبکر تصمیم گرفت فدک را از فاطمه ـ دختر رسول خدا (ص)غصب کند.
( بلاغات النساء (: ابن طیفور )، ص 23 )
لما بلغ فاطمه اجماع ابی بکر علی منعها فدک... هنگامی که فاطمه (سلام الله علیها) با خبر شد که ابوبکر تصمیم دارد فدک را غصب کند.
( بلاغات النساء، ص 26 )
لما بلغ فاطمه ان ابابکر اظهر منعها فدکا ... هنگامی که فاطمه (سلام الله علیها) با خبر شد که ابوبکر قصد غصب فدک را دارد.
( مقتل الحسین (: خوارزمی )، ص 121 )
لازم به ذکر است:
ایراد این خطبه در نقطه ی پایانی مطالبه ی « میراث » و تمرکز فرازهای آن بر بطلان ادعای واهی خلیفه مبنی بر « عدم ارث گذاری پیامبران »، حاکی از توجه ویژه حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) به اثبات دروغ پردازی های خلیفه در این زمینه است.
زیرا با غصب فدک، دعوای مالی حضرت زهرای مرضیه (سلام الله علیها) با ابوبکر، وارد مرحله تازه ای می گشت که لازم بودپیش از آن، برخوردهای بدعت آمیز و ظالمانه خلیفه در موضوع « میراث » علنی گردد.
اهمیت این رسواسازی را می توان در اصرارهای نا به جای پیروان مکتب خلفا بر رد همه مطالبات مالی صدیقه طاهره (سلام الله علیها) با استناد به حدیث جعلی « لانورث » جستجو کرد.
17 ـ نمل / 16
18 ـ مریم / 5 و 6
19 ـ انفال / 75
20 ـ نساء / 11
21 ـ بقره / 180
22 ـ الرحم القرابه
23 ـ مائده / 50
24 ـ شعراء / 227
25 ـ بلاغات النساء، ص 26 ـ 32 ( متن کامل خطبه )
26 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج16، ص 212
27 ـ الامامه و السیاسه، ج1، ص 18
28 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج16، ص 214 ـ 215
29 زنی بدکاره در زمان جاهلیت !
30 ـ چنین تعبیری نوعی تطمیع و در عین حال تهدید مخاطبان است.
31 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج16، ص 215
32 ـ این اثبات، در دو مرحله « دادخواست مالی » و « و ارائه شهود » شکل گرفت.
33 ـ فتوح البلدان، ج1، ص 35 ؛ السیره الحلبیه، ج3، ص 487 ؛ معجم البلدان، ج4، ص 229 ؛ المغانم المطابه ( قسم المواضع )، ص 312 ـ 313 و به نقل از او: وفاء الوفاء، ج 3، ص 999 ؛ عمده الاخبار، ص 394 ؛ برای تحقیق بیشتر در این زمینه، ر. ک: وفاء الوفاء ، ج3، ص 1000 ـ 1001 ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 219 ـ 220
34 ـ فتوح البلدان، ج1، ص 35
35 ـ شرح المواقف، (: میر سید شریف )، ج 8، ص 356
130 ـ بلاغات النساء، ص 19
36 ـ اشاره به حدیث جعلی « لانورث »
37 ـ ر. ک: دراسه و تحلیل حول الهجوم علی بیت فاطمه (سلام الله علیها) ( : استاد شیخ عبدالزهراء مهدی )، ص 489
38 ـ انساب الاشراف، ج2، ص 269 ( دارالفکر)، العقد الفرید (: ابن عبد ربه )، ج4، ص 242
39 ـ صحیح بخاری، ج8، ص 185
40 ـ ر. ک: بحارالانوار (: علامه مجلسی (قدس سره)، ج 28، ص 264 ـ 268 وـ ر. ک: امالی (: شیخ طوسی (ره ) ج 1، ص 263

منبع:علی لباف / حقایق پنهان / انتشارات مر کز فرهنگی انتشاراتی منیر / تهران : چاپ ددوم 1385

پنج شنبه 1/1/1392 - 16:4
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته