• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1616
تعداد نظرات : 49
زمان آخرین مطلب : 4115روز قبل
اهل بیت
شهادت‏طلبى اهل بیت (علیه السلام)
  • شهادت‏طلبى اهل بیت (علیه السلام)
  • امام (علیه السلام) در میدان‏
  • آخرین دعا و آخرین مناجات‏
  • پی نوشته ها

------------------------------------------------
1-در عرب رسم بوده كه معمولاً كنیه پدر را باسم فرزند و پسر خود مینامیدند و مادر را نیز به اسم دختر مثلاً اگر كسى پسرش حسن بود به پدرش ابوالحسن و اگر محمد او را ابو محمد خطاب مى‏كردند و همینطور اگر مادرى دخترش لیلى بود به او ام لیلى مى‏گفتند. در مورد على اكبر (ع) نیز به همین مناسبت كه فرزندى بنام حسن داشته است، او را ابوالحسن گفته‏اند. و دلیل بر اینكه حضرت على اكبر (ع) داراى همسر و فرزند بوده است چند چیز است مانند: 1. در زیارت وارده آن حضرت از ابوحمزه ثمالى از حضرت صادق (ع) رسیده است كه فرمود در زیارت على بن الحسین بگوئید صلى الله علیك و على عترتك و اهل بیتك و آیاتك و ابنائك كه جمع قلت است و حداقل آن دو تا مى‏باشد. بر این مدعا دلالت كامل دارد.
2. در اصول كافى ضمن حدیثى از حضرت امام رضا (ع) نقل شده است كه حضرت در جواب راوى فرمود: (... چنین نیست كه تو مى‏گوئى، بلكه آن زین العابدین بود كه با دختر امام حسن (ع) ازدواج كرد، و آنكه ام پدر آن زن را گرفت على اكبر بود). از این روایت نیز استفاده مى‏شود كه على اكبر (ع) داراى همسر و اولاد بوده است. با توجه به این مطلب روشن مى‏شود كه كنیه آن حضرت به ابوالحسن بى و جه و بدون مسمى نبوده است، بلكه طبق معمول و رسم آن روزها بوده كه او را بنام فرزندش مكنى كرده‏اند.
2-على اكبر (علیه السلام) برادر بزرگتر امام سجاد (علیه السلام) بوده است و به همین جهت به امام سجاد على اصغر و یا على اوسط گفته‏اند و آن حضرت را كه بزرگتر بوده است على اكبر، دلیل اینكه ایشان برزگتر بوده‏اند غیر از نقل اقوال تاریخى، دلیل دیگرى نمى‏تواند وجود داشته باشد. بنابراین به چن قول اشاره مى‏شود: 1. ابن ادریس حلى صاحب سرائر از علماء و فقهاء بسیار بزرگوار صدر اسلام و از معاریقه فقهى است در مزار سرائر فرموده است: على اكبر در زمان خلافت عثمان، ولادت یافت.
2. شهید اول صاحب لعمه كه از كتب معروف و درسى حوزه‏هاى علمیه است در كتاب دروس نیز فرموده است: ولادت على اكبر در زمان خلافت عثمان بوده است.
3. حضرت سجاد (علیه السلام) در منزل یزید به او جواب داد: او برادرم على اكبر و از من بزرگتر بود كه در كربلا شهیدش كردند.
4. صاحب كتاب انیس الشیعه تألیف 1241 هجرى نیز همین قول را برگزیده است.
3-نیكوتر از تو چشم من در روزگار ندیده است و زیباتر از تو مادر روزگار نزائیده خداوند وجود تو را بدون كوچكترین عیبى و نقصى آفریده است، آنچنانكه گوئى خواسته خودت بوده است.
4-مادر حضرت على اكبر (علیه السلام) لیلى دختر ابومره عروه بن مسعود ثقفى و مادرش میمونه دختر ابوسفیان است. در كتاب مقتل الطالبیین آورده است: روزى معاویه از همنشینان خود پرسید: چه كسى مقدم و اولى به امر خلافت و ولایت بر است است؟ گفتند تو، وى گفت: نه، بلكه على بن الحسین بن على بن ابیطالب (علیه السلام) از هر كسى به این امر مقدم و شایسته‏تر است، زیرا جد وى رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) است و داراى شجاعت بنى هاشم و سماحت بنى امیه و حسن و صباحت (زیبارویى)بنى ثقیف است.
5-از عبارات اخیر حضرت سید الشهداء (علیه السلام) (غیر از صدر كلمات كه حضرت على اكبر را به رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) تشبیه كرده است كه بحثى جداگانه دارد) مطلب زیر استفاده مى‏شود: با اینكه حضرت سید الشهداء (علیه السلام) مظهر رحمت الهى بود و در مقام صبر، ملائكه آسمانها را به شگفتى درآورد، زبان نفرین آنان گشود كه خود دلیل بر عظمت و جلالت قدر حضرت على اكبر (علیه السلام) است. نفرینهاى حضرت عبارتند از: 1 - از خداوند در خواست كرد ایشان را از بركات زمین محروم گرداند 2 - از خداوند درخواست كرد آنان را متفرق و پراكنده نماید 3 - جمعشان را پاره پاره كند 4 - وحدتشان را به اختلاف و چند دستگى مبدل سازد 5 - والیان و حكومتداران را از آنان ناراضى فرماید 6 - به عمر بن سعد نفرین كرد كه خداوند نسلش را قطع نماید و پس از داستان كربلا كسى را بر او مسلط كند تا میان رختخواب او را بكشد، و تمام این نفرینها در مورد قاتلان آن حضرت، مستجاب شد. آرى ظلم بر على اكبر (علیه السلام) نمونه كامل و جامع همه ظلمها و ستمائى بود كه بر اهل بیت روا داشتند، لذا حضرت امام حسین (علیه السلام) او را عنوان جمیع مظالم وارده بر اهل بیت خود قرار داد و با صیغه فرمود: انهم دعونا لینصرونا، ثم عدوا علینا لیقاتلونا.
6-مرحوم كلینى (ره) در كتاب كافى از حضرت صادق (علیه السلام) روایت كرده است كه: مانعى ندارد شخص صائم در حال روزه، انگشترى در دهان بگذارد و آن را بمكد و تمام علماء نیز برابر همین مفاد فتوا داده‏اند. شاید رمز مسئله این باشد كه بعضى از اشیاء عمل غدد بزاق را تحریك مى‏كنند و تراوتشان زیاد مى‏شود اگر در حال روزه چنین عملى انجام شود فرو بردن آن آب دهان مبطل روزه نخواهد بود مثلاً كسى اسم سركه ببرد و دهانش به آب بگردد. و گذاشتن انگشتر در دهان نیز احتمالاً داراى یك چنین حالتى باشد كه البته اختصاصى به انگشتر نخواهد داشت. ولى چون انگشترى در دست تمیزترین و حاضرترین چیز بوده است از آن استفاده كرده است.
7-مقتل خوارزمى ج 2 ص 31 و مقتل العلوم ص 95.
8-در كامل ابن اثیر ج 4 ص 74 و دینورى در اخبار الطوال ص 254 در ارشاد مرحوم شیخ مفید ص 239 و در مثیر الاحزان ابن نما و لهوف سید مره بن منقذ عبدى نوشته است ولى در تاریخ طبرى ج 7 ص 357 مره بن منقذین نعمان عبدى لیثى نوشته است. و در مقتل العوالم ص 75 منقذ بن مره نوشته شده است.
9-تاریخ طبرى ج 7 ص 357 و ارشاد ص 239.
10-مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 222.
11-در كتاب بحار ج 45 ص 44 نقل فرموده است: وقتى كه على اكبر (علیه السلام) جان به لبش رسید آنگاه صدایش را بلند كرد و گفت: یا ابناه هذا جدى رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) قد سقانى بكأسه الأوفى شربه اظمل بعده ابدا، و هو یقول: الجعل الجعل! فان لك كأساً مذخوره حتى تشربها الساعه. خوارزمى در مقتل ج 2 ص 31 نوشته است: فلما بلغت روحه التراقى نادى بآعلى صوته: یا ابناه هذا جدى رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم)....
ابوالفرج در مقاتل الطالبیین نوشته: پس از آنكه حضرت على اكبر (علیه السلام) حملات مكررى بر دشمن انجام داد تیرى به گلویش اصابت و گوش تا گوشش را پاره كرد. آنگاه كه در خون خود دست و پا مى‏زد، صدایش را بلند كرد و گفت: یا ابتاه! هذا جدى رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) یقرئك السلام و یقول عجل القدوم الینا.
از مجموع مطالب یاد شده استفاده مى‏شود كه حضرت على اكبر (علیه السلام) برخلاف دیگر شهدا كه وقتى هنوز نیمه جان بودند و امام را به بالین خود طلب مى‏كردند، این بزرگوار نه آنگاه كه نیزه به پشتش فرو كردند و نه آنگاه كه شمشیر بر فرق سرش فرو آورند و تا ابرویش را شكافتند و نه آنگاه كه بر گردن اسب خویش آویزان بود و اسب زبان بسته با فراست خود به هر طرفى كه مى‏توانست بدن نیمه جانش را نگاه مى‏داشت و نمى‏گذاشت بر زمین بیفتد و نه آنگاه كه بدنش را با ضربات شمشیر قطعه قطعه مى‏كردند و هنوز مختصر رمقى از حیات در بدن داشت و نه آنگاه كه تیر به گلوى نازنینش وارد شده بود، در هیچیك از این مراحل امام را نطلبید كه مبادا با دیدن آن صحنه قلب نازنین امام ناراحت بشود بلكه صبر كرد تا آن دم آخر با آخرین نفس ضعیف و ناتوان خود كه فقط به سمع امام برسد آنگاه آن جمله را عنوان كرد. این بود كه یكى از صدها نمونه ادب حضرت على اكبر (علیه السلام) نسبت به پدر و امام زمان خود، صلوات و درود پروردگار و همه خلائق و رضوان خدا بر آنها باد.
12-لهوف ص 64.
13-تاریخ طبرى ج 7 ص 357 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 31.
14-گر چه در مقتل العلوم ص 95 مطابق با آنچه در متن آمد نوشته است ولى در بحار ج 45 ص 44 نوشته است: حضرت بر بالین جنازه‏ى حضرت على اكبر علیه السلام فرمود: قتل الله قوم قتولك یا بنى ما اجرثهم .... یعنى امام علیه السلام نخست بر كشندگان حضرت على اكبر علیه السلام نفرین كرد و آنگاه فرمود: چقدر بر خدا و هتك حرمت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) جرأت جسارت پیدا كرده‏اند. در ارشاد مرحوم مفید ص 239 نوشته است: وقتى كه امام علیه السلام بر بالین على اكبر علیه السلام آمد ایستاد و فرمود قتل الله قوماً قتلوك یا بنى ما اجراهم .... پس از آنكه باران اشك از چشمانش سرازیر شد و فرمود: على الدنیا بعدك العفا.
15-كامل الزیارات ابن قولویه ص 239 مقتول از ابى حمزه ثمالى از امام صادق (علیه السلام).
16-در تاریخ طبرى ج 7 ص 357 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 31 دارد: زینب سلام الله علیها در حالیكه صدایش به: وا حبیباه، وا ثمره فؤاداه، وا نور عیناه یا اخیاه، و یا ابن اخاه بلند بود، آمد و بى اختیار روى نعش على اكبر علیه السلام افتاد:
17-امروز است كه پدیدار پدرم مسلم خواهد رفت، و هم پدیدار آن جماعتیكه خود را فداى دین پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) كردند.
18-در كتاب انساب الأشراف ج 5 ص 238 رقاد جنبى با جیم و نون و باء نوشته است. لكن در تاریخ طبرى ج 7 ص 357 نوشته است عمرو بن صبیح صدائى تیر به سوى عبدالله انداخت، و تیر دیگرى زد كه قلبش را شكافت، لكن در ارشاد ص 237 و بحار ج 45 ص 44 فقط نوشته‏اند عمرو بن صبیح بسوى عبدالله تیر زد و او را كشت.
19-در كتاب المحبر ابن حبیب نسابه ص 57 نوشته است: خدیجه دختر على ابن ابیطالب (علیه السلام) زن عبدالرحمن پسر عقیل بن ابیطالب بود و در معارف ابن قتیبه ص 89 ضمن بحث اخبار على (علیه السلام) میگوید عبدالرحمن از خدیجه داراى پسرى بود بنام سعید.
20-در جمهره أنساب العرب ص 118 و در صفوه الصفوه ابن جوزى ج 1 ص 119 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 28 نوشته‏اند: مادر ابوبكر لیلى بنت مسعود بود لكن خوارزمى اسم خودش را عبدالله، و در صفوه الصفوه، محمد الاصغر نامیده است.
21-در مقتل خوارزمى ج 2 ص 28 و در مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 221 نوشته اد: زحربن قیس نخعى او را كشت، و در مقاتل ابى الفرج نوشته است: جنازه‏اش را در جویى پیدا كردند و قاتلش مشخص نشد.
22-در مقاتل الطالبیین ص 57 نوشته است: مادرش ام ولدى بود كه شناخته نشد. لكن در الحدائق الوردیه نوشته است: اسمش رمله بود و حضرت قاسم (علیه السلام) و ابوبكر هر دو از او بودند، در طبقان ابن سعد و تذكره الخواص ص 103 نوشته‏اند: ام ولد و اسمش نفیله و مادر قاسم و ابوبكر و عبدالله بود. و در كتاب نسب القریش ص 50 نوشته است: قاسم و ابوبكر هر دو بلا عقب بودند و در كربلا شهید شدند.
23-در اعلام الوورى طبرسى ص 127 و در المجدى فى النسب تألیف ابى الحسن العمرى و در اسعاف الراغبین مطبوع در حاشیه نور الأبصار ص 202 نوشته‏اند: حضرت قاسم (علیه السلام) با سكینه دختر امام حسین (علیه السلام) ازدواج كرد.
24-مقتل خوارزمى ج 2 ص 27.
25-تاریخ طبرى، ج 7 ص 358 و مقاتل الطالبیین ص 57 و ارشاد ص 239 و اعلام الورى ص 146 و بحار ج 45 فقط در ارشاد و در اعلام الورى نوشته است: بند یكى از كفشهایش.
26-ذخیره الدارین ص 152 و ابصارالعین ص 37. ابوالفرح در كتاب اغاتى ج 11 ص 144 نوشته است: وقتى كه جعفر بن علیه بن ربیعه را مى‏بردند براى اینكه قصاص كنند بند كفشش پاره شد، ایستاد تا كفشش را اصلاح كند، مردى به او گفت: در این موقعیتى كه قرار دارى چگونه به فكر اصلاح بند كفش مى‏باشى؟ جعفر در پاسخ گفت: بند كفشم را میبندم تا دشمن نپندارد كه من بیچاره‏ام.
اشد قبال نعلى أن یرانى عدوى للحوادث مستكینا
با توجه به این داستان كه برزگان و جوانمردان تا این اندازه حیثیت و شخصیت خود و خاندانش را رعایت مى‏كردند، جا دارد نوه پیغمبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) نیز براى حفظ موقعیت خود به اصلاح كفش بپردازد و ضمناً بعضى مطالبى را كه پاره‏اى از افراد به امام (علیه السلام) و یا به حضرت زینب سلام الله علیها و یا به هر یك از خاندان رسالت نسبت مى‏دهند كه خلاف شأن یك انسان عادى و جوانمرد است تا چه رسد به مقام نبوت و ولایت كه پایین آوردن مقام و منزلت آنان است و با حكایت از عدم را به آنان نسبت بدهد كه حتى یك مرد وارسته عادى، از آن تبرك مى‏جوید.
27-تاریخ طبرى ج 7 ص 359 و البدایه ابن كثیر 8 ص 186 و ارشاد مفید ص 239 و الكامل ج 4 ص 75 مقتل خوارزمى ج 2 ص 28 و مقاتل الطالبیین ص 58.
28-در بحار الانوار ج 45 ص 4 نوشته است: پس از آنكه حضرت ابوالفضل (علیه السلام) درخواست اجازه كرد امام نخست كه این حالت را دید گریست و سپس فرمود: یا اخى انت صاحب لوائى و اذا مضیت تفرق عسكرى. با توجه به اینكه مرحوم مجلسى فرموده است: در بعض تألیفات اصحاب چنین نوشته است. ولى ضمن اینكه مشخص نفرموده است از چه كتابى و چه نویسنده‏اى مى‏باشد كه نقل مجهول است مخالف با همه مقاتل نیز مى‏باشد زیرا تمام اصحاب قبل از حضرت عباس (علیه السلام) شهید شده بودند و دیگر كسى نمانده بود كه لشكر متفرق شود. و حضرت عباس آخرین آنان بوده است.
29 -
اى نفس پس از حسین (علیه السلام) ذلت و خوارى بر تو باد پس از حسین زنده نباشى، اگر چه خواهان آن هستى
اینك حسین وارد میدان كارزار شده است و تو آب سرد گوارا مى‏نوشى؟
به خدا قسم دین من چنین اجازه نمى‏دهد
ریاض المصائب ص 313 و ابصارالعین ص 30.
30-
من از مرگ ترسى ندارم كه صدایش بگوشم برسد تا آنجا كه بدنم در میدان جنگ و در میان شمشیرها پنهان شود
جان من فداى فرزند پاك مصطفى باد منم عباس كه مشك آب را به سوى خیمه‏ها مى‏برم
و در این روز جنگ ترسى از مرگ ندارم
كلمه زقا بمعناى صحیحه و بانگ مى‏آید. عربها چنین مى‏پنداشتند كه براى مرگ پرنده‏اى است كه هنگام آمدن صحیحه مى‏زند، و نامش هامه است، و معتقد بودند كه كسى كشته شود تا روزى كه از قاتلش قصاص نشود این پرنده پیوسته صدا مى‏دهد.
مرحوم مقرم مى‏نویسد: از مرحوم عالم فاضل شیخ كاظم سبتى رحمه الله علیه شنیدم كه مى‏فرمود: یكى از علماء ثقه نزد من آمد و گفت: من از سوى حضرت عباس (علیه السلام) پیامى براى تو دارم، در خواب دیدم آن حضرت تو را نكوهش مى‏كرد و مى‏فرمود: شیخ كاظم سبتى مصیبت مرا نمى‏خواند، عرض كردم اى آقاى من! من مكرر شنیده‏ام كه ایشان مصیبت شما را مى‏خواند. حضرت فرمود: باو باز بگو این مصیبت را بخواند:
اگر شخصى از بالاى اسب به زمین بیافتد، دست خود را ستون قرار مى‏دهد تا كمتر صدمه ببیند اما كسى كه چوبه‏هاى تیر در سینه‏اش رفته و دستهایش قطعه شده است وقتى كه از اسب بزمین مى‏افتد چگونه مى‏تواند كنترل بدنش را حفظ كند؟
31-در كتاب ارشاد ص و مناقب ج 4 ص 108 را زید بن ورقاء حنفى نوشته‏اند. ولى در كتاب مقاتل الطالبیین ص 56 آنرا زید بن رقاد جنبى و حكیم بن طفیل طلائى نوشته است. احتمال دارد كلمه ورقاء با رقاد و همچنین كلمه حنفى با جنبى كه در خط كوفى تشابه دارند موجب اشتباه و تحریف شده است وگرنه در اصل اختلافى وجود ندارد و همین موجب شده كه بعضیها آنرا جهنى بنویسند.
32-به خدا قسم اگر چه دست راست مرا قطع كردید، ولى من تا زنده‏ام از دین و آئین خود، دفاع خواهم كرد و از امام و پیشوایم كه در ایمان یقیناً صادق و فرزند پیغمبر پاك و امین است حمایت مى‏كنم.
33-مناقب ابن شهر آشوب ج 1 ص 221.
34-ریاض المصائب ص 315.
35-بحار ج 45 ص 42 و تظللم الزهراء ص 120.
36-آثار و علائم شكست در پیشانى حسین (علیه السلام) آشكار شد و جا داشت كه كوهها از ناله او ویران و نابود كردند. چرا چنین نباشد و حال آنكه عباس مایه شكوه و عظمت و در زندگى موجب شادى دل حسین (علیه السلام) بود.
پشت و پناه اهل حرم و ساقى كودكان و پرچمدار عالیقدر حسین (علیه السلام) بود.
در بحار ج 45 ص 41 از بعضى از مقاتل نقل كرده است هنگامى كه امام (علیه السلام) بر بالین برادر آمد در سوگ او خطاب به اهل كوفه این اشعار را خواند:
تعدیتم یا شر قوم ببغیكم و خالفتم دین النبى محمد
اما كان خیر الرسل أوصاكم بنا؟ اما نحن من نجل النبى المسدد؟
اما كانت الزهراء امى دونكم؟ اما كان من خیر البریه احمد؟
لعنتم و اخزیتم بما قد جنیتم فسوف تلاقوا حر نار توقد
شما بدترین مردم! از راه ستم و دشمن تجاوز كردید. درباره ما با دین پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) مخالفت نمودید. آیا پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) آن بهترین پیامبران ما را به شما توصیه نكرده بود؟ آیا جد ما پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) منتخب خدا نبود؟ آیا فاطمه زهرا سلام الله علیها مادر من نبود؟ شما مردم بخاطر جنایتى كه مرتكب شدید مورد لعن و ذلت قرار گرفتید و بزودى بسوى آتشى كه حرارتش شدید است بسیار كشانده خواهید شد.
37-منتخب طریحى ص 312.
38-غیر از امام سجاد (علیه السلام).
39-الخصائص الحسینیه، استغاثه چهارم ص 129.
40-الخصائص الحسینیه، استغاثه چهارم ص 129.
41-در مرآه العقول ج 4 ص 105 چاپ قدیم از امام محمد باقر (علیه السلام) و آلوسى در تفسیر روح المعانى ج 8 ص 111 ذیل آیه: قل من حرم زینه الله و خوارزمى در مقتل ج 2 ص 35 و ابن حجر در مجمع الزوائد ج 9 ص 193 آورده‏اند: كه حسین بن على (علیه السلام) در روز عاشورا جامه خز سیه فام پوشیده بود. آنچه از این روایت و نقلها استفاده مى‏شود عبارت است از اینكه: 1. امام (علیه السلام) در روز عاشورا هنگامى با دشمن برخورد داشت، بهترین و نفیسترین جامه را پوشید تا دشمن از هیچ طریقى حتى كمترین احساس ذلت و حقارت در مورد امام و یارانش نكنند و هیچ نقطه ضعفى نشان آنها ندهند. آن نفوس ابیه و انوف حمیه ایكه تا این اندازه دقت نظر دارند و مسائل را مى‏سنجند آیا ممكن است بخاطر یك قطره آب در حضور دشمن اظهار ذلت و خوارى بكنند؟ نه بخدا قسم! اگر هم احیاناً در این مورد عنوانى كرده‏اند صرفاً به جهت اتمام حجت و خلع سلاح كردن دشمن بوده است نه مسلح كردن و سوژه بدست دشمن دادن.
2. درس دیگرى كه از این حدیث مى‏توانیم بیاموزیم این است كه انسانى حتى در نخست‏ترین مراحل زندگى نباید مأیوس بشود و دست از زندگى و رسیدن به هدف، بكشد. امام (علیه السلام) با علم به اینكه در همان روز بلكه در همان ساعت شهید خواهد شد از نظر نظم و رعایت مراسم زندگى هیچ دریغ نمى‏كرد و مانند زمانهاى عادى و معمولى به وضع خود و دیگران رسیدگى مى‏كرد.
3. امام (علیه السلام) مانند بعضى از اهل دنیا تزهد و پارسا نمائى نمى‏كرد كه ظاهر خود را به خلاف آنچه در واقع هستند، نشان دهد. و ظاهر را دامى براى اصطیاد و استثمار قرار دهد.
42-مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 222 و بحار ج 45 ص 54 و مجمع الزوائد ابن حجر هیثمى ج 9 ص 193 و لهوف و تاریخ طبرى ج 7 طبع لیدن.
43-ابن شهر آشوب در مناقب ج 2 ص 222 فرموده است: وى على اصغر بوده است، و سید بن طاووس نیز در اقبال در ضمن زیارتى كه براى روز عاشورا نقل كرده این جمله را آورده است: صلى الله علیك و علیهم و على ولدك على الاصغر الذى فجعت به.
44-مقتل خوارزمى ج 2 ص 22 و بحار ج 45.
45-ابن نما در مثیر الاحزان ص 36 و سید در لهوف، روایت از امام محمد باقر (علیه السلام) ذكر كرده‏اند ولى ابن كثیر در كتاب البدایه ج 8 ص 186 و فرمانى در اخبار الدول ص 108 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 32 فقط نوشته‏اند امام (علیه السلام) دو مشت خود را پر از خون كرد و به طرف آسمان ریخت و دنباله آنرا ننوشته‏اند كه خون بزمین برنگشت، و ضمناً ابن كثیر اضافه كرده است مردى از بنى اسد كه به او ابن موقد النار مى‏گفتند على اصغر (علیه السلام) را با تیر شهید كرد.
46-لهوف سید بن طاووس ص 66.
47-مثیر الاحزان ابن نما ص 66 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 32، لكن در مقتل خوارزمى جمله اللهم لا یكون اهون علیك من فصیل ذكر نشده است و تنها در مقاتل الطالیین آمده است.
48-تظلم الزهراء ص 122.
49-منتخب طریحى ص 313.
50-تذكره الخواص سبط ابن جوزى ص 144. و محمد بن طلحه در كتاب مطالب السؤال فرموده است. پس از آنكه بر او نماز خواند، جنازه‏اش را دفن فرمله بدمه و حفر له بسیفه، و صلى علیه و دفنه. تذكر چند نكته:
1. چرا امام حسین (علیه السلام) خون حضرت على اصغر (علیه السلام) را به آسمان پاشید و چرا خون به زمین برنگشت؟ شاید سر مسئله این باشد كه خون آن مظلوم نفیس‏ترین و محكمترین سند مظلومیت امام حسین (علیه السلام) بود و لذا مى‏بایست در بهترین جایى آنرا نگهدارى كند و به امانت بسپارد تا روز قیامت بتواند از آن استفاده كند و زمین و زمینیان قابلیت امانتدارى چنین امانتى را نداشتند لذا آنرا به آسمان فرستاد و آسمان و آسمانیان نیز با قبول آن تاج افتخار بر سر گذاشتند و ثابت كردند كه آدمیان ستمگر و نادانند و قابلیت كشیدن بار امانت را ندارد (انه ظلوم جهول).
2. چرا امام (علیه السلام) بر هیچ یك از جنازه شهدا نماز نخواند و بر جنازه على اصغر (علیه السلام) نماز خواند؟ با اینكه دیگران بالغ و بزرگ بودند ولى حضرت على اصغر (علیه السلام) نابالغ و صغیر آنهم كمتر از هفت سال نماز نمى‏خوانند. احتمال دارد به این جهت حضرت امام (علیه السلام) بر جنازه على اصغر نماز گذاشت كه به جهانیان تفهیم كند شهادت این كودك از بزرگترین موارد امتحان وى بوده است اگر چه به ظاهر كوچك ولى در واقع از همه بزرگتر و مهمتر بوده است... و لذا وقتى كه امام (علیه السلام) او را به پیشگاه خدا تقدیم كرد تمام انبیاء و فرشتگان خدا و ملائكه مقربین، همه از او تعجب كردند كه چگونه حسین (علیه السلام) توانست از عهده این امتحان به در آید، و چون این توفیق را به دست آورد فرمود: هون على ما نزل بى، انه بعین الله تعالى این نیز بر ما آسان است و در راه خدا همه چیز سهل است، از اینرو نماز را بعنوان سپاس و شكر بر این توفیق و تقرب بیشتر بخدا بجاى آورد كه نماز موجب تقرب هر پرهیزگار است الصلوه قربان كل تقى.
3. چرا امام (علیه السلام) بدن حضرت على اصغر را با خون گلویش آغشته كرد؟ شاید به این جهت بوده كه چون حضرت على اصغر در میان همه شهداء ممتاز و از همه مظلومتر بوده است از این رو امام (علیه السلام) خواست داراى آرم ویژه‏اى باشد تا در قیامت نیز با همین آرم علامت از دیگران ممتاز باشد و بتواند آنرا وسیله شفاعت امت جدش قرار دهد.
4. اما چرا حضرت امام (علیه السلام) تنها بدن على اصغر را دفن كرد و بدن هیچ یك دیگر از شهداء را دفن نفرمود؟ احتمالاً یكى از چند مسئله زیر بوده:
اول آنكه: حضرت على اصغر (علیه السلام) آخرین شهید بود و پس از او دیگر كسى نبود كه شهید شود لذا در مورد دیگران این موقعیت و این فرصت نبود.
دوم اینكه: همانطور كه گفته شد على اصغر (علیه السلام) در میان شهداء از هر جهت ممتاز بود، بخاطر همان امتیاز، حضرت امام (علیه السلام) بدنش را دفن كردند و در مورد دیگران این عمل را انجام ندادند و برخى از بزرگان تعبیر كرده‏اند كه على اصغر (علیه السلام) قرآن بغلى امام بود و امام نخواست این قرآن روى زمین بماند و زیر سم ستوران ورق ورق شود، لذا او را دفن نمود.
سوم آنكه: چون مظلومیت حضرت على اصغر (علیه السلام) كه نه جنگى كرد و نه مى‏توانست از خود دفاعى بكند بر هر انسانى معلوم و مصیبتش دلخراش بود، امام (علیه السلام) نخواست هنگام عبور اسراء از قتلگاه با دیدن بدن او بیش از آنچه داغدیده هستند دلشان بسوزد، و این مصیبت آنقدر جانگداز و سوزنده بود كه تنها خداى تعالى امام را در این مصیبت تسلیت گفت و از عالم غیب شنید كه مى‏گفت: دعه یا حسین فان له مرضعاً فى الجنه.
از این جمله نیز استفاده مى‏شود وقتى كه در بغل امام تیر بر گلوى نازك على زدند امام (علیه السلام) با حالت حیرت و بهت به او نگاه مى‏كرد و بدنش را همچنان در بغل نگه داشته بود و دل از او بر نمى‏كند لذا خطاب آمد: او را بگذار كه دایه‏اش در بهشت آماده و در انتظار اوست. همچنانكه در وفات ابراهیم فرزند پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) نیز از آسمان این پیام آمد: ان مرضعاً فى الجنه بدینوسیله دل پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) آرام گرفت. (الأصابه ج 1 ص 94 و استیعاب ج 1 ص 45 و تهذیب الاسماء نووى ج 1 ص 102 و شرح المواهب اللدنیه زرقانى ج 3 ص 214).
51-مقتل خوارزمى ج 2 ص 32 و احتجاج طبرسى ص 163 طبع نجف.
52-قول مزبور را به مرحوم شیخ مفید نسبت داده‏اند لكن در كتاب ارشاد طبع بصیرتى قم كه در كتابخانه اینجانب (مترجم) موجود بود آنرا نیافتم.
53-مقتل العوالم ص 97 و مثیر الاحزان ابن نما ص 37 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 33.
54-البیان و التبیین جاحظ ج 3 ص 161.
مرگ با عزت بمراتب بر زندگى توأم با ننگ شرافت دارد و مرگ بظاهر با ذلت بهتر است از زندگانى ایكه نهایتش جهنم و عذاب باشد
55-مناقب شهر آشوب ج 2 ص 223.
من حسین فرزند على مرتضایم سوگند یاد كرده‏ام هرگز در برابر دشمن سر فرود نیاورم
من از خاندان و بستگان پدرم حمایت مى‏كنم و در راه دین جدم پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) كشته خواهم شد
56-تاریخ طبرى ج 7 ص 364.
57-مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 223.
58-بحار الانوار ج 45 ص 51 و مقتل العوالم ص 98 و نفس المهموم ص 188 و الخصائص الحسینیه ص 46 باب خصائص الحیوانات. مؤلف محترم مى‏نویسد: من صحت و درستى این حدیث را كه اسب آب نیاشامد و امام به صرف شنیدن سخن دشمن آب را روى آب ریخت، با توجه به اینكه امام مى‏دانست كه این یك نیرنگ دشمنانه است آنرا تضمین نمى‏كنم، ولى در عین حال ویژگیهاى آنروز كه مخصوص ابى عبدالله (علیه السلام) و یاران و اصحابش بود كه مى‏بایست با لب تشنه از دنیا بروند، از توان درك ما خارجند و ما راهى براى درك و شناخت آنها نداریم و چون امام (علیه السلام) را در افعال و اقوال خود حكیم مى‏دانیم و یقین داریم تمام آنچه را كه انجام داده است از جدش پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) دریافت كرده‏اند لذا آنها را مى‏پذیریم وگرنه مسائل روز عاشورا، همه داراى اسرار و مصالحى بودند كه جز پروردگار جهانیان تعالى شأنه كسى آنها را نمیداند.
البته در اینجا یك نكته نیز وجود دارد كه امام (علیه السلام) به آن توجه داشت و آن اینكه عرب در مقابل حمایت و دفاع از حرم و زن و فرزند حساسیت و حمیت ویژه‏اى داشت و همه چیز خود را در این طریق فدا مى‏كرد و ابى عبدالله (علیه السلام) كه خود سید عرب و فرزند سید عرب بود از خصلت نیكو مستثنى هستند نبود، وقتى كه آن مرد خبر داد كه زن و فرزندت مورد هجوم و اهانت قرار گرفته‏اند اگر به علم خود عمل مى‏كرد و اعتنا نمى‏نمود مردن همان را سوژه مى‏كردند و مى‏گفتند: حسین (علیه السلام) غیرت و مردانگى عربى ندارد، و لذا براى اینكه دشمن را از این جهت نیز خلع سلاح نماید آب نیاشامد و براى حمایت از زن و فرزند خود از آب فرات تشنه كام بیرون آمد.
59-جلاء العیون مرحوم علامه مجلسى.
60-مثیر الاحزان آل صاحب جواهر قدس سره.
61-لهوف سید بن طاووس علیه الرحمه ص 67.
62-مقاتل الطالیین ابى الفرج چاپ ایران ص 78.
63-مقتل العوالم ص 98 و نفس المهموم ص 189 و در مقتل خوارزمى ج 2 ص 34 نوشته است پس از مكالمه با حسین بن مالك شروع به نبرد نمود و هفتاد و دو زخم و جراحت بر بدنش وارد آمد، از شدت خستگى لحظه‏اى ایستاد تا رفع خستگى نماید كه مردى سنگى به پیشانى اش زد.
64-در مقتل خوارزمى ج 2 نوشته است تیر تیز سه شعبه مسمومى بر قلب امام زد.
65-شیخ عباس قمى نفس المهموم ص 189 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 34 و لهوف ص 68.
66-تهذیب تاریخ ابن عساكر ج 4 ص 338.
67-مقتل خوارزمى ج 2 ص 34 و لهوف ص 70.
68-در مقتل خوارزمى ج 2 ص 35 نوشته است: هر كس از سپاهیان عمر سعد نزدیك امام (علیه السلام) مى‏آمد از كشتن او منصرف مى‏شد و نمى‏خواست دست خود را به خون امام حسین (علیه السلام) آلوده سازد تا اینكه مالك بن نسر كندى آمد... ولى در تاریخ طبرى ج 7 ص 365 نوشته: كسى جرأت نمیكرد نزدیك امام بشود و كشتن او را به یكدیگر واگذار مى‏كرد تا اینكه...
69-كامل ابن اثیر ج 4 ص 31 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 35 و طبرى ج 7 ص 359.
70-تاریخ طبرى ج 7 ص 361 البدایه ابن كثیر ج 8 ص 186.
71-مقاتل الطالیین ابى الفرج ص 62 و تاریخ طبرى ج 7 ص 361.
72-الخصائص الحسینیه ص 129.
73-كامل ابن اثیر ج 3 ص 292 و ارشاد مفید ص 241 و مثیر الاحزان ص 38 و لهوف ص 68.
74-مثیر الاحزان ص 39 و لهوف ص 68.
75-دینورى اخبار الطوال ص 255 و خطط مقریزى ج 2 ص 288.
76-مقتل خوارزمى ج 2 ص 35 و مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 222.
77-الاتحاف یحب الأشراف ص 16.
78-لهوف ص 70.
79-مقاتل العوالم ص 110.
80-مثیر الاحزان ابن نما ص 49.
81-پس از شهادت امام (علیه السلام) به وى نزدیك شدند، به استثناى زخمهاى نیزه و تیر، سى و سه سوراخ كه جایگاه فرو رفتن دشنه و سى و چهار شكاف كه جاى ضربت شمشیر بود در بدنش شماره كردند. و برخى طبق شمارى كه از سوراخهاى پیراهنش بدست آورده‏اند عدد زخمها را بیش از یكصد و بیست زخم دانسته‏اند. سلام و صلوات خدا بر حسین (علیه السلام) و یاران او و لعن نفرین ابدى خدا و ملائكه مقربین بر كشندگان حسین و تجهیز كنندگان بر او، باد! و در بحار ج 45 ص 94 نوشته است: 64 زخم شمشیر و نیزه شماره كردند.
82-مصباح المتهجد و الاقبال.
83-اسرار الشهداء ص 423.
84-ریاض المصائب ص 33.
85-پس از آن صورت بر خاك گذاشت و فرمود: بسم الله و بالله و فى سبیل الله و على مله رسول الله (لهوف). بدینسان خون حسین (علیه السلام) و یاران او به زمین ریخت و از آن خون درخت آزادى و آزادگى رویید و بر همه آشكار شد كه دشمنى با حسین (علیه السلام) و یاران او علتى جز پلیدى و پستى اى كه بر نهاد كوفیان چیره گشته و آنان را دشمن نیكمردان و پاك نهادان ساخته بود چندان كه آزار جوانمردان را سرافرازى خویش مى‏شمردند و آنان را یك نوع سربلندى و افتخار خود مى‏دانستند چیز دیگرى نبود...!
86-امالى صدوق مجلس 30 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 37 و تظللم الزهراء ص 128.
87-تظللم الزهراء ص 129.
88-مقتل خوارزمى ج 2 ص 37.
89-زیارت ناحیه مقدسه.
90-مقتل خوارزمى ج 2 ص 27.
91-لهوف ص 73.
92-كامل ابن اثیر ج 4 ص 32.
93-ارشاد مرحوم مفید.
94-مقتل العوالم ص 100 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 73.
95-سید بن طاووس لهوف ص 73.
96-مقتل خوارزمى ج 2 ص 38 و كامل ابن اثیر 4 ص 37.
97-مناقب شهر آشوب ج 2 ص 224.
98-مقتل خوارزمى ج 2 ص 110.
--------------------------------------
استاد سید عبدالرزاق مقرم

شنبه 30/10/1391 - 18:49
اهل بیت
شهادت‏طلبى اهل بیت (علیه السلام)
  • شهادت‏طلبى اهل بیت (علیه السلام)
  • امام (علیه السلام) در میدان‏
  • آخرین دعا و آخرین مناجات‏
  • پی نوشته ها

آخرین دعا و آخرین مناجات‏
امام (علیه السلام) در آخرین لحظات حیات و زندگى، چشمهایش را باز كرد و به سوى آسمان متوجه شد و براى آخرین بار با پروردگار خود چنین راز و نیاز كرد:
اللهم متعالى المكان، عظیم الجبروت، شدیدالمحال، غنى عن الخلائق، عریض الكبریاء، قادر على ما تشاء، قریب اذا دعیت، محیط بما خلقت، قابل التوبه لمن تاب الیك، قادر على ما اردت، تدرك ما طلبت، شكور اذا شكرت، ذكور اذا ذكرت، ادعوك محتاجاً، و ارغب الیك فقیراً، و افزع الیك خائفاً، و آبكى مكروباً، و استعین بك ضعیفاً، اتوكل علیك كافیاً.
اللهم احكم بیننا و بین قومنا فأنهم غرونا و خذلونا و غدروابنا و قتلونا، و نحن عتره نبیك و ولد حبیبك محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) اصطفیته بالرساله و ائتمنته على الوحى، فاجعل لنا من امرنا فرجاً و مخرجاً یا ارحم الراحمین.(82)
صبراً على قضائك یا رب لا اله سواك یا غیاث المستغیثین‏(83) مالى رب سواك و لا معبود غیرك صبراً على حكمك یا غیاث من لا غیاث له یا دائماً لا نفاذله، یا محیى الموتى، یا قائماً على كل نفس بما كسبت، احكم بینى و بینهم و انت خیرا الحاكمین.(84)
اى خدائى كه مقامت بس بلند، و قدرتت عظیمف و غضبت شدید، تو كه از مخلوقات خود بى نیازى، و كبریائیت فراگیر است، به آنچه بخواهى توانائى‏ت رحمتت به بندگانت نزدیك، وعده‏ات صادق، نعمت كامل و شامل، امتحانات زیبا، به بندگانت كه تو را بخواهند نزدیك، و بر آنچه آفریده‏اى محیطى، هر كه را كه از در توبه درآید پذیرائى، آنچه را كه اراده كنى توانائى، و آنچه را كه طلب كنى مى‏یابى، شاكرینت را شكرگزارى، یادكنندگانت را یاد آورى، من نیازمندانه تو را خوانم و فقیرانه بسویت روى آرم، و بیمناكانه به پیشگاهت ناله مى‏كنم، و غمگینانه در برابرت مى‏گریم، و ضعیفانه از تو مدد مى‏جویم و خود را به تو واگذار مى‏كنم كه بسنده‏اى.
خداوندا! تو در میان ما و این مردم داورى كن، كه آنها درباره ما مكر و حیله كردند و دست از یارى ما برداشتند، در مورد ما عهد شكنى و خیانت كردند و ما را كه عترت پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) و فرزندان حبیب تو محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) هستیم كشتند، پیامبرى كه تو او را به رسالت خویش برگزیدى، و امین وحى خود قرارش دادى، اى ارحم الراحمین در حوادث براى ما گشایش، و در گرفتاریها برایمان رهایى عنایت فرما.
و در نهایت مناجات خود را با این كلمات به پایان برد:
اى پروردگار! كه جز تو خدائى نیست در مقابل قضا و قدرت شكیبایم، اى فریاد رس دادخواهان كه جز تو مرا پروردگارى و معبودى نیست بر حكم و تقدیرت صابر و شكیبایم، اى فریاد رس بیكسان! اى همیشه زنده بى پایان! اى زنده كننده مردگان! اى ثابت و برقرارى كه هر كسى را با كردارش مى‏سنجى! میان من و این مردم حكم كن كه تو بهترین حكم كنندگانى.(85)
داستان اسب امام (علیه السلام) در روز عاشورا.
آنگاه كه امام حسین (علیه السلام) در قتلگاه، در خون خود غوطه ور بود اسب وى آمد دور بدن غرقه به خون و مجروح امام مى‏گشت و پیشانى خود را به خون مقدسش آغشته مى‏كرد.(86) عمر سعد كه این حالت را از آن حیوان مشاهده كرد دستور داد: او را بگیرند كه از بهترین اسبهاى رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) است، سواران اطراف اسب را محاصره كردند تا آنرا دستگیر نمایند ولى اسب بر آنان تاخت و با پاهاى خود چهل نفر پیاده و ده نفر سواره نظام را به درك فرستاد. پس از مشاهده این امر مجدداً عمر سعد دستور داد آنرا آزاد بگذارید تا ببینم چه مى‏كند، همین كه آنرا آزاد گذاشتند نزدیك بدن به خون غلطیده امام (علیه السلام) آمد و پیوسته یال و كاكل خود را بخون شریفش مى‏مالید و آنرا مى‏بوئید و با صداى بلند شیهه مى‏كشید.(87)
از امام محمد باقر (علیه السلام) روایت شده است: اسب امام در آن حال مى‏گفت: الظلیمه، الظلیمه، من أمه قتلت ابن بنت نبیها. پس از آنكه سر و گردن خود را بخون آغشته كرد، صیحه كنان و شیهه زنان به سوى خیمه‏ها آمد تا خبر شهادت صاحب خود را به زن و فرزندان امام (علیه السلام) برساند.(88) همینكه زنان حرم نگاهشان به اسب بى صاحب افتاد و دیدند كه با شرمندگى و سرافكندگى، و با زین كج و واژگون بسوى خیمه‏ها میآمد، با موى پریشان و روى گشوده مویه كنان و بر سر و سینه زنان از خیام حرم بیرون دویدند و به سوى قتلگاه روى آوردند(89) خرجن من الخدور، ناشات الشعور، على الخدود لا طمات، و للوجوه سافرات، و بالعویل داعیات، و بعد العز مذللات، والى مصرع الحسین، مبادرات.
ام كلثوم شیوه كنان ناله مى‏زد و مى‏گفت: وا محمدآه، واابتآه، وا سیداه، وا جعفرآه، وا حمزتآه، هذا حسین بالعمر صریح بكربلاء... این حسین است كه در آفتاب سوزان روى زمین افتاده است.(90)
زینب (علیها السلام) فریاد مى‏كشید و مى‏گفت: وا اخاه! وا سیداه! و اهل بیتاه، لیت السماء أطبقت على الأرض، و لیت الجبال تدكدكت على السهل...(91) اى برادر من! اى پیشواى من! ایكاش طاق آسمان به زمین فرود مى‏آمد، ایكاش كوهها سیل صفت برسینه دشتها و بیابانها فرو مى‏ریخت، این سخن میگفت و بسوى امام حسین (علیه السلام) مى‏آمد. وقتى كه نزدیك رسید دید عمر سعد با گروهى از یارانش كنار امام (علیه السلام) ایستاده‏اند و گروه دیگرى عزیز دلش را هدف تیر و دستخوش شمشیر قرار داده‏اند زینب خطاب به عمر سعد كرد و گفت: أیقتل ابو عبدالله و أنت تنظر الیه؟ اى پسر سعد برادرم را مى‏كشند و تو ایستاده و نگاه میكنى؟! عمر سعد دلش بحال زینب (علیها السلام) سوخت و اشكش جارى شد، در عین حال روى از وى برتافت و چیزى نگفت.(92)
و چون حضرت زینب (علیها السلام) دید كه عمر سعد اعتنا نكرد صدایش را بلند كرد و گفت: و یحكم أما فیكم مسلم واى بر شما! آیا در تمام شما مردم یكنفر مسلمان نیست؟ باز هم كسى به زینب (علیها السلام) جواب نداد.(93)
آنگاه كه پسر اضطراب بیش از حد زینب را مشاهده كرد. دستور داد: بى درنگ وارد گودال قتلگاه بشوید و كارش را بسازید، انزلواله و اریحوه. از میان همه، شمر پیشى گرفت و پس از ورود به گودى نخست لگدى بر وى زد، آنگاه روى سینه‏اش نشست با یك دست محاسن شریفش را گرفت و با دست دیگر دروازه ضربه شمشیر بر بدنش وارد ساخت‏(94) و در پایان سرش را از بدن جدا كرد. (لعنت خدا بر قوم ستمگر).
غارتگرى سپاه كوفه‏
پس از آنكه سپاه كوفه از كشتن امام حسین (علیه السلام) و یارانش فارغ شدند دست به غارت و یغماگرى و تاراج و چپاولگرى لباسها و اشیاء همراه امام (علیه السلام) زدند. هر كدام چیزى براى خود بر داشتند از جمله موارد زیر:
اسحاق بن حویه، پیراهن امام حسین (علیه السلام) را برد.
اخنس بن مرثد بن علقه حضرمى، عمامه حضرت را برداشت.
اسود بن خالد، نعلین و كفشهاى امام (علیه السلام) را به غارت برد. جمیع بن خلق أودى و یا مردى از بنى تمیم بنام اسود بن حنظله شمشیرش را دزدید.
مردى بنام بجدل آمد، انگشترى را در دست امام (علیه السلام) دید كه خون آلود شده بود و بیرون نمى‏آمد، انگشت امام (علیه السلام) را قطع كرد و انگشترى را ربود. قیس بن اسعث، قطیفه یا حوله امام (علیه السلام) را برد(95) و چون بر آن مى‏نشست باو قیس قطیفه مى‏گفتند.(96)
جفونه بن حویه حضرمى پیراهن كهنه امام (علیه السلام) را از تنش بیرون كشید و برد.
رحیل بن خیمثه جعفى، و هانى بن شبیث حضرمى، و جریربن مسعود حضرمى این سه نفر كمان و سلاحهاى امام را بردند.(97)
مردى از سپاهیان پس از آنكه همه چیز امام (علیه السلام) را برده بودند آمد بند شلوار امام را كه قیمتى بود برگرفت. وى نقل كرده است وقتى كه خواستم آنرا باز كنم ممانعت وى، نتوانستم آنرا باز كنم لذا دستش را قطع كردم و پس از خواستم آنرا باز كنم دست چپش را بر آن نهاد و نتوانستم دستش را بردارم از این جهت دست چپش را نیز قطع كردم، پس از آنكه هر دو دستش را قطع كردم تصمیم گرفتم زیر جامه‏اش را بیرون آورم همین كه دست بردم صداى ترس آورى شنیدم كه از آن به وحشت افتادم و در همانجا بى هوش شدم در حال بى هوشى پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) و على (علیه السلام) و فاطمه (علیها السلام) و حسن (علیه السلام) را دیدم، كه فاطمه (علیها السلام) با بدن بى سر و پاره پاره فرزندش صحبت مى‏كرد و میفرمود: اى فرزند مادر! تو را كشتند! خداى آنان را بكشد یا بنى! قتوك، قتلهم الله.
امام (علیه السلام) در جواب مادر فرمود: جانم! این مرد كه اینجا خوابیده دستم را قطع كرد: یا ام قطع یدى هذا النانم. فاطمه (علیها السلام) پس از شنیدن این سخن بر من نفرین كرد و فرمود: خداوند دستها و پاهایت را قطع كند و از هر دو چشم، نابینایت نماید و جزء دوزخیان قرارت دهد؛ قطع الله یدیك و رجلیك و أعمى بصرك و أدخللك النار. از آنروز كه فاطمه (علیها السلام) این نفرین را بر من فرموده، هم اكنون نابینا شده و دستها و پاهایم از بدنم جدا گردیده و از دعایش جز آتش دوزخ، چیزى باقى نمانده است.(98)

شنبه 30/10/1391 - 18:48
اهل بیت
شهادت‏طلبى اهل بیت (علیه السلام)
  • شهادت‏طلبى اهل بیت (علیه السلام)
  • امام (علیه السلام) در میدان‏
  • آخرین دعا و آخرین مناجات‏
  • پی نوشته ها

امام (علیه السلام) در میدان‏
وقتى كه حضرت ابوالفضل (علیه السلام) شهید شد و امام (علیه السلام) از كنار بدن پاره پاره‏اش بلند شد نگاهى به خیمه‏ها افكند، دید دیگر كسى نیست تا او را یارى كند زیرا تمام یاران و اهل بیتش‏(38)با بدنهاى قطعه قطعه و بدون سر، روى زمین افتاده بودند. و از طرفى صداى گریه و شیون زنان و كودكان در خیمه‏ها بلند شده بود با صداى بلند به قسمى كه همه كس صدایش را بشنود فرمود:
آیا كسى هست از حرم پیغمبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) دفاع كند؟ آیا هیچ موحد و خدا ترسى هست كه درباره ما از خدا بترسد؟ آیا هیچ فریاد رسى هست كه به امید خدا به فریاد ما برسد؟ هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم)؟ هل من موحد یخالف الله فینا؟ هل من مغیث یرجو الله فى اغاثتنا؟
با شنیدن صداى استغاثه امام (علیه السلام) صداى گریه و ناله زنان و كودكان از خیمه‏ها بلند شد(39) در همین هنگام كه امام سجاد (علیه السلام) در خیمه‏ها بود و تنهایى و بى كسى پدر را مى‏دید از جاى برخاست، از شدت ضعف و ناتوانى كه بیمار بود و نمى‏توانست حركت كند بر عصاى خود تكیه زد در حالى كه شمشیرش را با خود به زمین مى‏كشید به سختى به طرف میدان حركت كرد. امام (علیه السلام) كه دید حضرت سجاد (علیه السلام) با آن حال به سوى میدان رزم حركت كرده است به ام كلثوم فرمود جلو او را بگیرد تا با شهادت او دودمان آل محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) منقرض نشود، از اینرو ام كلثوم حضرت سجاد را كه بیمار بود به بستر خود برگرداند.(40)
پس از آنكه حضرت سجاد (علیه السلام) را به خیمه‏ها برگرداندند امام (علیه السلام) دستور داد زنان و خواهرانش گریه نكنند، آنگاه در حالى كه جامه‏اى از خز سیه فام پوشیده، پوشیده‏(41)، و عمامه‏اى گلگون بر سر نهاده و تحت الحنك آنرا از دو طرف پایین انداخته و عباى پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را بر دوش و شمشیرش را به دست گرفته بود، براى وداع كردن با اهل حرم، به خیمه‏ها آمد.
ضمن وداع و خداحافظى در خواست كرد جامه‏اى برایش تهیه كنند كه هیچ كس در آن رغبتى نداشته باشد، مى‏خواست آنرا زیر جامه هایش بپوشد تا پس از شهادت بدنش را برهنه نگذارند، زیرا او قبلاً مى‏دانست كه اهل كوفه وى را مى‏كشند و بدنش را برهنه كرده، لباسهایش را به غارت مى‏برند، چون امام (علیه السلام) درخواست چنین جامه‏اى كرد، زیر جامه كوتاهى برایش آوردند آنرا نپذیرفت و فرمود: این لباس ذلت است من این را نمى‏پوشم! آنگاه یك پیراهن كهنه‏اى برداشت و چند جاى آنرا پاره كرد و زیر لباسهایش پوشید، و درخواست كرد شلوار سیاه رنگى برایش آوردند، آنرا نیز شكافت و زیر لباسهایش پوشید تا آنرا نربایند و بدنش را بدون ساتر برهنه، نگذارند.(42)
شهادت كودك شیرخواره‏
آنگاه فرمود: فرزند شیر خوارم را بیاورید تا با وى نیز وداع كنم. زینب (علیها السلام) فرزندش عبدالله‏(43) را كه مادرش رباب بود به وى داد، امام (علیه السلام) طفل صغیر خود را بر دامن نشانده مى‏بوسید و مى‏فرمود: دور باشند از رحمت خدا این مردم، آنگاه كه جدت پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) خصمشان باشد بعداً لهولاء القوم اذا كان جدك المصطفى (صلى الله علیه و آله و سلم) خصمهم.(44) پس از آن كودك خود را در بغل گرفت و به طرف اهل كوفه آمد تا مقدارى آب برایش در خواست كند، در همین حال كه كودك در بغل پدرش بود حرمله بن كاهل اسدى، تیرى بسویش رها كرد و او را شهید نمود. خون كه از گلوى وى سرازیر شد امام (علیه السلام) با دست خود آنها را گرفت و به سوى آسمان پاشید.
امام باقر (علیه السلام) فرمود: حتى از آن خون به زمین برنگشت،(45) و در همین مورد است كه حضرت حجت امام زمان (علیه السلام) و عجل الله تعالى فرجه مى‏فرماید:
السلام على عبدالله الرضیع، المرمى الصریح، المتظحط دما و المعصد بدمه الى السماء، المذبوح بالسهم فى حجرأبیه، لعن الله رامیه، حرمله بن كاهل الاسدى و ذویه سلام برعبدالله آن كودك شیرخواره كه بخاك و خون غلطید، و خونش فراسوى آسمان بالا رفت، كودكى كه با تیر در بغل پدر، او را كشتند، خداوند كشنده‏اش حرمله و یارانش را لعنت كند.(46)
پس از آنكه خون گلوى فرزند را گرفت و به آسمان پاشید این جملات را فرمود: این مصیبت نیز بر من آسان است زیرا خداى تعالى آنرا مى‏بیند هون على ما نزل بى، انه بعین الله تعالى خداوندا! اگر نصر و پیروزى در دنیا را از ما گرفته‏اى، در عوض بهتر از آنرا در آخرت نصیب ما بگردان، و انتقام ما را از این مردم ستمگر بگیر كه این كودك من كمتر از بچه ناقه صالح پیغمبر نیست اللهم لا یكون أهون علیك من فصیل، الهى ان كنت حبست عنا النصر فاجعله لما هو خیر منه و انتقم لنا من الظالمین(47) و این مصیبت را كه در دنیا بر ما وارد آمد ذخیره آخرت ما قرار بده و اجعل ما حل بنا فى العاجل، ذخیره لنا فى الآجل.(48)
خداوندا! تو شاهدى كه این مردم شبیه‏ترین فرد به پیغمبرت (صلى الله علیه و آله و سلم) را كشتند اللهم انت الشاهد على قوم قتلوا آشبه الناس برسولك محمد (صلى الله علیه و آله و سلم).(49)
و در همان حال كه خون حضرت على اصغر (علیه السلام) را به سوى آسمان مى‏پاشید صدائى از عالم غیب شنید كه مى‏گفت: یاحسین (علیه السلام)! بگذار على اصغر (علیه السلام) را كه دایه‏اش در بهشت منتظر است دعه یا حسین! فان له مرضعاً فى الجنه.(50)
پس از شنیدن این عبارت، امام (علیه السلام) از اسب فرود آمد و با نوك شمشیر خود قبرى حفر و پس از نماز در حالیكه بدنش را خونمالى كرده بود دفن نمود.(51) و برخى فرموده‏اند كه جنازه حضرت على اصغر (علیه السلام) را كنار سایر جنازه‏هاى شهداى اهل بیت گذاشت.(52)
پس از آن در حالیكه چشم از زندگى دنیا پوشیده بود، شمشیر از غلاف كشید و به سوى این مردم پیش آمد و مبارز طلبید. هیچكس نبود كه از دست او جان سالم در ببرد، جمع كثیرى از آنها را كشت.(53) سپس به جناح راست لشكر حمله كرد و این رجز را مى‏خواند:

الموت أولى من ركوب العار و العار أولى من دخول النار (54)

و بر جناح چپ حمله كرد و این رجز را خواند:

انا الحسین بن على الیت أن لا انثنى

أحمى عبالات أبى امضى على دین النبى (55)

عبدالله بن عمار بن عبد یغوث نقل كرده است: من روز عاشورا در آن لحظات آخر از نزدیك شاهد حال و وضعیت حسین (علیه السلام) بودم، هرگز مغلوبى را كه در امواج خروشان گرفتارى و امواج متراكم محنت كه شكیبائى را به باد مى‏دهد و خردها را از جاى بر مى‏كند در حالى كه دشمن مانند نگین انگشتر اطرافش را گرفته و فرزندان و خاندان و یارانش را كشته باشند متین‏تر و خوددارتر، و دل آرامتر و نترس‏تر از حسین (علیه السلام) را ندیدم و آنچنان ثابت القلب بیائید كه اندكى در اندیشه‏اش تزلزل و در شجاعتش خللى پدیدار نگردید، هیچكس جرأت روبرو شدن با وى را نداشت، آنگاه كه دست به حمله مى‏زد كسى در برابرش نمى‏ایستاد و تمام آنها همچون بزغاله فرار مى‏كردند.(56)
پسر سعد كه این وضعیت را مشاهده كرد بر سپاهیان خود نعره زد كه: مگر نمیدانید این مرد فرزند كسى است كه دلش آكنده و لبریز از علم و ایمان به الله است؟ مگر نمیدانید او فرزند كسى است كه پدرش دمار از روزگار عرب درآورد و كسى نتوانست با او بجنگد و او را شكست دهد؟ شما نمى‏توانید با او تن به تن بجنگید، اگر بخواهید موفق شوید باید از هر سوى دسته جمعى بر او یورش برید. پس از صدور این فرمان از طرف پسر سعد چهار هزار تیرانداز ماهر(57) حمله را آغاز و بسوى خیمه و خرگاه امام حسین (علیه السلام) حركت كردند.
امام (علیه السلام) كه آن یورش ناجوانمردانه سپاهیان عمر سعد را مشاهده كرد بانگ برآورد و به آنها فرمود:
اى پیروان آل ابى سفیان! اگر دین ندارید و از روز قیامت نمى‏ترسید، حداقل در دنیاى خود آزادمرد و جوانمرد باشید، و شما كه خود را عرب با غیرت مى‏پندارید، به اصابت و عربیت خود عمل كنید یا شیعه آل ابى سفیان! ان لم یكن لكم دین و كنتم لا تخافون المعاد، فكونوا احراراً فى دیناكم، و ارجعوا الى احسابكم ان كنتم عرباً كما تزعمون.
شمر كه صداى امام حسین (علیه السلام) را شنید، از وى پرسید: اى پسر فاطمه! چه مى‏گوئى؟
امام (علیه السلام) فرمود: من با شما مى‏جنگم و شما با من مى‏جنگید زنان كه جرم و گناهى ندارند پس جلو این دیوانه‏هاى گستاخ، و بى شرمتان را بگیرید، و نگذارید مادامیكه من زنده‏ام متعرض اهل بیت من بشوند.
شمر این فرمایش امام را پذیرفت و دستور داد سپاهیان مزبور دست از حرم امام (علیه السلام) بردارند و حمله را متوجه خود امام (علیه السلام) بكنند. نبرد سختى در گرفت، در اثر فعالیت فوق العاده و گرمى هوا، تشنگى به شدت بر امام حسین (علیه السلام) غلبه كرد از این رو به سوى شط فرات كه چهار هزار مأمور به سركردگى عمرو بن حجاج بر آن نگهبانى مى‏دادند حمله برد و تمام آنان را از اطراف شریعه پراكنده كرد و با اسب وارد شریعه گردید همین كه اسب دهان نزدیك برد و خواست آب بیاشامد امام (علیه السلام) فرمود:
اى اسب! تو تشنه‏اى و من نیز تشنه‏ام! تا تو آب نیاشامى من نیز نمى‏آشامم! انت عطشان و انا عطشان، فلا اشرب حتى تشرب. گویا اسب سخن امام را فهمید، آب نخورده سر را بلند كرد و منتظر ماند تا امام (علیه السلام) آب بیاشامد، همین كه امام (علیه السلام) دست را بزیر آب فرو برد و خواست بیاشامد، مردى از سپاه كوفه صدایش را بلند كرد و گفت:
تو با آشامیدن آب مشغول كیف كردن هستى و حال آنكه اهل حرمت، مورد اهانت قرار گرفته‏اند؟ أتلتذ بالماء و قد هتكت حرمك؟. امام (علیه السلام) با شنیدن این سخن آب را روى آب ریخت و با لبهاى تشنه و خشكیده از فرات بیرون آمد و به طرف خیمه‏ها حركت كرد، در بین راه سپاه دشمن را با نبرد خود پراكنده كرد تا به خیمه‏ها رسید.(58)
پس از آنكه امام (علیه السلام)، به خیمه‏ها رسید و ملاحظه كرد كه خیمه‏ها و ساكنان در آنها همه سالمند مجدداً با آنان خداحافظى كرد و همه را امر به صبر و شكیبائى نمود، آنگاه جامه‏اى پوشید و خطاب به اهل حرم كرد و فرمود: از هم اكنون آماده بلاء و مصیبت باشید، و بدانید كه خداى تعالى حامى و نگهدار شما خواهد بود، و بزودى شما را از شر دشمنان نجات خواهد داد و عاقبت امر شما را به خیر و خوبى برگزار خواهد كرد و دشمنانتان را به انواع و اقسام عذابها معذب خواهد نمود، و در مقابل این همه بلایا و مصیبتها كه متحمل مى‏شوید نعمتها و كرامتها به شما ارزانى خواهد كرد، بنابراین مواظب باشید شكوه و شكایتى بر زبان نرانید و چیزى نگوئید كه از قدر و منزلت شما كاسته گردد استعدوا للبلاء، و اعلموا ان الله تعالى حامیكم و حافظكم، و سینجیكم من شر ایعداء، و یجعل عاقبه أمركم الى خیر، و یعذب عدوكم بانواع العذاب. و یعوضكم عن هذه البلیه بانواع النعم و الكرامه، فلا تشكوا و لا تقولوا بالستنكم ما ینقص من قدركم.(59)
راستى اگر گفته شود كه مسأله وداع از اعظم مصائبى بود كه امام (علیه السلام) در روز عاشورا با آن روبرو شد سخنى به گزاف نخواهد بود، زیرا در آن حالت زنان و فرزندان آل پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) با چشم خود ملاحظه مى‏كردند كه نقطه مركزى و محور اجتماعشان در حال نابودى، و حصار صیانت و حیثیتشان در حال شكستن و حامى عزت و شرفشان در حال مرگ و آقا و سیدشان در حال فراق و جدائى است كه دیگر هیچ گاه بسویشان مراجعت نخواهد كرد، و نمى‏دانستند پس از او از شر دشمنان به چه كسى پناهنده شوند. و به چه كسى دل خوش نمایند. عظمت مصیبت، همه را پریشان و آشفته خاطر كرده بود. همه گرد هم آمدند و اطراف ابى عبدالله (علیه السلام) را گرفتند، برخى از كودكان با ناله جگرگزار درخواست مى‏كردند آنها را به جاى امنى ببرد و برخى دیگر از فشار تشنگى تقاضاى مقدارى آب مى‏كردند!!
در چنین شرائطى بر سرور غیرتمندان و نمونه مهر و شفقت، چه مى‏گذرد كه با بینش وسیع خود مى‏بیند ودایع رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) و زنان و فرزندان اهل بیت عصمت و طهارت كه جز پرده عزت و جاه و جلال و بزرگوارى و احترام چیزى ندیده و نمى‏شناختند، باید با پاى برهنه و روى گشاده با فریاد و ناله‏هاى بلند جانسوز كه دل سنگ سخت را آب مى‏كند در این بیابان خشك و سوزان از ستم دشمن و از سلب و غارت و ضرب نى و تازیانه به این سوى و آن سوى بدوند، و غیر از امام سجاد (علیه السلام) كه در بستر بیمارى افتاده است حامى و پشتیبانى نداشته باشند.

فلو ان ایوبا رأى بعض ما رأى لقال: بلى هذه العظیمه بلواه

اما عقیله بنى هاشم زینب كبرى (علیها السلام) همه این مصائب را با چشم خود مى‏بیند، و مى‏نگریست عروه الوثقاى دین در حال از هم گسستن، و حبل نبوت در شرف انقطاع، و منار شریعت در معرض خاموشى، و شجره امامت در حال پژمردگى و افسردگى است.

تنعى لیوت البأس من فتیانها و غیوثها ان عمت البأساء

تبكیهم بدم فقل بالمهجه الحرا تسیل العبره الحمراء

حن و لكن الحنین بكا و قد ناحت و لكن نوحها ایماء

در همین حال كه اطراف ابى عبدالله (علیه السلام) را زنان و فرندان گرفته بودند متوجه جناب سكینه شد، سكینه‏اى كه درباره‏اش به حسن مثنى فرموده بود: دائماً غرق در یاد خدا است. دید از دیگر زنان فاصله گرفته و در كنارى ایستاده و گریه مى‏كند، نزدیك وى رفت ضمن دلدارى و تفقد از او امر به صبر و شكیبائى اش فرمود و به زبان حال مى‏گفت:

هذا الوادع عزیزتى و الملتقى یوم القیامه عند حوض الكوثر

فدعى البكاء و للاسار تهیأى واستشعرى الصبر الجمیل و بادر

و اذا رایتنى على وجه الثرى دامى الورید مبضعاً فتصبرى

عزیزم! این آخرین دیدار من با شماست، وعده ملاقات من و شما كنار حوض كوثر. عزیزم گریه براى من را ترك كن و خود را براى اسیرى آماده بنما، هم اكنون صبر و شكیبائى پیشه گیر كه گریه بعد از این خواهد بود. آنگاه كه بدنم را روى خاك بینى در حالیكه قطعه قطعه و خون از رگهاى بدنم بیرون مى‏ریزد.
در همین حال كه با زنان و دختران خود سخن مى‏گفت و به دلدارى آنها مشغول بود، عمر سعد به سپاهیان خود گفت:
تا زمانى كه به خود و به زن و فرزندان خود سرگرم است بر او یورش برید، به خدا سوگند اگر از آنها فارغ شود نه میمنه‏اى براى شما مى‏گذارد و نه میسره‏اى ویحكم! هجموا علیه ما دام مشغولاً بنفسه و حرمه، و الله ان فرغ لكم، لا تمتاز میمنتكم عن میسرتكم. بدنبال این فرمان تیرهاى پى در پى به سوى امام رها شد و از میان بندهاى خیمه‏ها مى‏گذشت. تیرى به روپوش یكى از زنها، اصابت كرد در اثر آن زنها، سراسیمه و وحشت زده به خیمه‏ها پناه بردند و پیوسته نگاه مى‏كردند ببینند امام در این بین یكه و تنها چه مى‏كند، دیدند بدون كمترین ترس و بیمى مانند شیرى ژیان بر آنان حمله كرد و آنچنان آنها را از دم شمشیر مى‏گذراند كه داد و فریاد همه بلند شد، و از هر سو تیرها را بسویش پرتاب مى‏كردند و حضرت نیز آنها را به سینه و گلوگاه خود مى‏خرید.(60)
پس از آنكه دشمن را پراكنده كرد به جایگاه اول خود برگشت و پیوسته ذكر لا حول و لا قوه الا بالله العظیم(61)را بر زبان جارى مى‏كرد. در همین حال كه به شدت تشنه بود درخواست مقدارى آب فرمود، شمر در جواب درخواست امام (علیه السلام) گفت: هرگز از این آب نخواهى آشامید تا وارد آتش دوزخ بشوى لا تذوقه حتى تردالنار. مرد دیگرى از سپاهیان كوفه با استهزاء گفت: یا حسین مگر رودخانه فرات را نمى‏گرى كه مانند شكم مار از سپیدى مى‏درخشد!؟ به خدا سوگند از آن ننوشى تا از تشنگى جان سپارى! یا حسین الا ترى الفرات كانه بطون الحیات؟ فلا تشرب منه حتى تموت عطشاً...!
امام (علیه السلام) بر او نفرین كرد و فرمود: خداوندا! او را با لب تشنه بمیران اللهم امته عطظاً. نفرین امام درباره وى به اجابت رسید، پیوسته طلب آب مى‏كرد و آنقدر مى‏آشامید تا از گلویش بیرون مى‏آمد ولى عطش و تشنگى اش فرو نمى‏نشست و بهمین حال بود تا به درك رفت.(62)
امام (علیه السلام) همچنان ایستاده بود كه ابو حتوف جفعى تیرى رها كرد و بر پیشانى وى اصابت نمود، امام (علیه السلام) چوبه تیر را از پیشانى مبارك خود بیرون آورد خون جارى شد و صورت و محاسن شریفش را پر از خون كرد، در این حال امام (علیه السلام) فرمود: خداوندا! بلایى را كه این بندگان یاغى و نافرمانت به سر من آورده‏اند مى‏بینى، خداوندا! آنها را به بلاى تفرقه و تشتت مبتلا گردان، و با ذلت و خوارى آنان را بمیران. خداوندا! احدى از ایشان را در دنیا باقى مگذار! و در قیامت هرگز آنها را مورد عفو و آمرزش خود قرار مده! اللهم انك ترى ما انا فیه من عبادك هولاء العصاه، اللهم عدداً، و اقتلهم بدداً، و لا تذرعلى الأرض، منهم احداً، و لا تغفر لهم ابداً.
آنگاه با صداى بلند بانگ برآورد و فرمود: اى بد امتان! چه بسیار بد عمل كردید درباره اولاد پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) پس از او، این را بدانید پس از من هیچ قاتل و كشتارى در بیم و هراس نخواهید بود، با كشتن من هر جنایتى بر شما آسان خواهد شد، من امیدوارم خداوند با این شهادت، مرا مورد كرامت و لطف خود قرار دهد، و انتقام خون مرا از شما بگیرد یا امه السوء! بئسما خلفتم محمداً فى عترته، اما انكم لا تقتلون رجلاً فتهابون قتله، بل یهون علیكم ذلك عند قتلكم ایاى، و ایم الله انى لارجو ان یكرمنى الله بالشهاده، ثم ینتقم ولى منكم من حیث لا تشعرون.
حصین بن مالك سكونى با استهزاء گفت: اى پسر فاطمه! چگونه خدا انتقام تو را ما مى‏گیرد؟! بماذا ینتقم لك منا یابن فاطمه؟
حضرت فرمود: جنگ و اختلافى در میانتان بوجود خواهد آمد كه خون یكدیگر را به زمین بریزید و پس از آن خداوند عذاب دردناكى بر شما فرود خواهد فرستاد سیلقى بأسكم، و یسفك دمائكم، ثم یصب علیكم العذاب الألیم.(63)
امام (علیه السلام) كه از شدت خستگى و تشنگى همچنان ایستاده بود ناگهان مردى سنگى به پیشاپیش زد، مجدداً خون صورت و محاسن شریفش را فرا گرفت، دامن خود را برگرفت تا خون را از چشمهایش بزداید، یكى از سپاهیان تیر تیز سه شعبه‏اى‏(64) بر قلب مبارك امام نشانه گرفت، امام (علیه السلام) فرمود: بسم الله و بالله و على مله رسول الله آنگاه سرش را بسوى آسمان بلند كرد و فرمود: خدایا تو مى‏دانى این مردم كسى را مى‏كشند كه غیر از او پسر پیغمبرى در تمام این دنیا وجود ندارد الهى انك تعلم انهم یقتلون رجلاً لیس على وجه الارض این نبى غیره.
پس از آن، تیر را از طرف پشت بیرون كشید، و خون مانند ناودان از جاى آن بیرون مى‏ریخت.(65) دست خود را زیر زخم گرفت و همینكه پسر از خون شد آنرا به سوى آسمان پاشید و فرمود: این مصیبت نیز بر ما آسان است زیر خدا آنرا مى‏بیند هون على ما نزل بى انه بعین الله. خون را به آسمان پاشید و حتى یك قطره از آن هم بزمین برنگشت‏(66)مجدداً مشت خود را از خون پر كرد و بر سر و صورت و محاسن خویش مالید و فرمود: مى‏خواهم با همین حال كه سرم از خون بدنم رنگین است به لقاء الله و ملاقات جدم پیغمبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) برسم و شكایتشان را به او تقدیم كن و بگویم اى رسول خدا! فلان و فلان مرا كشتند هكذا كون حتى القى الله و جدى رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) و انا مخضوب بدمى و أقول: یا جدى قتلنى فلان و فلان.(67)
با خونریزى زیاد و ضعف فراوان از پاى درآمد و به زمین نشست، و توان نشستن را نیز نداشت كه پیوسته به روى زمین مى‏افتاد.(68) در این هنگام مردى بنام مالك بن نسر نزد وى آمد زبان به ناسزا گشود و سپس شمشیرى بر فرق آن حضرت زد، شب كلاهى كه بر سر امام (علیه السلام) بود پر از خون شد، امام (علیه السلام) فرمود: امیدوارم از خوردن و آشامیدن با این دست، محروم گردى و خداوند تو را با ستمكاران محشور گرداند، پس از آن شب كلاه را برداشت و عمامه‏اى را بر كلاهى پیچید و بر سر گذاشت.(69)
شهادت محمد بن ابى سعید
هانى بن ثبیت حضرمى نقل مى‏كند: وقتى كه حسین بن على (علیه السلام) را كشتند من در آنجا نفر دهمى بودم كه مسائل را از نزدیك مشاهده كردم موقعى كه امام در قتلگاه افتاده بود دیدم پسر بچه‏اى كه فقط یك پیراهن و زیر شلوارى پوشیده بود، و دو دانه جواهر قیمتى در گوش داشت، چوبى از چوبهاى خیام را بدست گرفته و سراسیمه به این طرف و آنطرف مى‏دوید، در همین حال مردى از سواران سپاه كوفه كه او را دید اسب خود را به سوى او حركت داد، همینكه باو رسید از همان بالاى اسب، خود را كج كرد و با شمشیر او را دو نیمه كرد، وقتى كه بر او خورده گرفتند كه چرا نسبت به این بچه صغیر چنین رفتار كردى، بدون اینكه جوابى بدهد با اشاره دست و سر طرف را از خود دور مى‏كرد.(70) نام این كودك خردسال محمد فرزند ابى سعید بن عقیل بن ابیطالب بود(71) كه مادرش مات و مبهوت ایستاده و خیره به او نگاه مى‏كرد.(72)
شهادت عبدالله بن الحسن (علیه السلام)
سپاه كوفه پس از اندكى درنگ دوباره به سوى امام حسین (علیه السلام) برگشتند و در حالى كه هنوز روى زمین نشسته و نمى‏توانست بلند شود اطرافش را محاصره كردند، در این هنگام عبدالله بن حسن كه یازده ساله بود نگاهش به عمویش افتاد و دید كه دشمن دور او حلقه زده است، حركت كرد دوان دوان به سوى عمو برود، جناب زینب (علیها السلام) خواست او را نگه دارد و به خیمه‏ها برگرداند او مى‏گفت نه، به خدا سوگند از عمویم جدا نمى‏شوم. حركت كرد و خود را به امام (علیه السلام) رساند. در همین هنگام، بحر بن كعب شمشیر بلند كرده بود كه بر سر امام (علیه السلام) فرود آورد، عبدالله داد كشید و گفت: اى پسر زن ناپاك، تو مى‏خواهى عمویم را بكشى؟ آن دژخیم شمشیرش را فرود آورد و عبدالله كه دست خود را به عنوان حمایت از عمو، سپر ساخته بود تا از فرود آمدن شمشیر بر بدن عمویش جلوگیرى كند، آنچنان دست كوچك و نازكش را قلم نمود كه به پوست بازو آویزان گردید. صداى عبدالله بلند شد و با گفتن یا عماه! بدادم برس! خود را در دامن عمو انداخت، حسین (علیه السلام) بدن نیمه جان او را به آغوش كشید و لختى دل به دلش نهاد تا دم جان دادن با او همدردى نماید، آنگاه به او فرمود:
فرزند برادرم! بر این مصیبت صبر كن كه خیر تو در آن است، زیرا خداوند تو را به پدران صالح و شایسته‏ات ملحق خواهد نمود. آنگاه هر دو دست خود را به سوى آسمان بلند كرد و سپاه كوفه را این چنین نفرین نمود: خداوندا! این مردم ستمگر را از باران رحمت و از بركات زمین محروم بگردان! و اگر عمرشان به درازا مى‏كشد به بلاى تفرقه و تشتت مبتلایشان بفرما، و آنها را در اختلاف شدید قرار بده، حكام و فرمانروایانشان را هرگز از آنان خشنود و راضى مگردان (ستیزه و دشمنى بین آنان و حكامشان قرار بده) كه آنها ما را با وعده نصرت و یارى دعوت كردند سپس بجنگ ما قیام نمودند.(73) سرانجام در حالیكه عبدالله در بغل عمویش بود حرمله با تیرى كه به سوى او پرتاب كرد شهیدش نمود.(74)
امام (علیه السلام) مدتى نسبتاً طولانى روى زمین افتاده بود كه اگر مى‏خواستند او را شهید كنند مى‏توانستند ولى كسى جرأت اقدام نداشت و هر یك براى كشتن او، چشم به دیگرى مى‏دوخت‏(75) این وسوسه و دو دلى شمر را به خشم آورد و به اطرافیان خود بانگ زد: واى بر شما باد! چرا ایستاده‏اید؟ منتظر چه مانده‏اید؟ مادرتان برایتان شیون كند، با این كه مى‏بینید زخم تیرها و نیزه‏ها او را از پاى در آورده است...! چرا كار او را نمى‏سازید؟(76)
هراسى كه از شمر در دل داشتند كار خود را كرد و یكپارچه به فرماندهى او بر وى حمله كردند، و مردى بنام زرعه بن شریك تمیمى با تیغ دست چپش را برید و حصین بن نمیر با گروه خود تیرهاى پى در پى به سویش پرتاب مى‏كردند(77)و دیگرى شمشیرى بر شانه‏اش فرود مى‏آورد، و سنان بن انس نخست نیزه‏اى بر ترقوه و زیر گلویش، فرو كرد و سپس چند جاى استخوانهاى سینه‏اش را با نیزه سوراخ سوراخ نمود و در آخر تیرى بر گلویش نشانه رفت‏(78) و صالح بن وهب نیزه‏اى در پهلویش فرو برد.(79)
هلال بن نافع مى‏گوید: آنگاه امام حسین (علیه السلام) در حال جا دادن بود من در نزدیكى او بودم، به خدا قسم هرگز كشته‏اى را كه سر و صورتش به خون بدنش آغشته باشد و در عین حال چهره‏اى نورانى و زیبایى داشته باشد، زیباتر و نورانى‏تر از حسین (علیه السلام) ندیده بودم. آنقدر چهره حسین (علیه السلام) در آنحال زیبا و نورانى بود كه من غرق در نور جمالش شده بودم و مصیبتها و كشتنش را با آن وضع فراموش كرده بودم. هلال مى‏افزاید: در همان حال امام حسین (علیه السلام) تقاضاى مقدارى آب نمود ولى هیچ كس حاضر نشد به او آب بدهد...! یك نفر از سپاهیان كوفه در جوابش گفت: تو هرگز از این آب نخواهى نوشید تا اینكه به حامیه و جهنم وارد شوى، و از حمیم آن بیاشامى...!
امام در پاسخ آن فاسق فرمود: من بر حامیه و جهنم وارد مى‏شوم؟! من بر جدم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) وارد خواهم شد و در محضر او در جایگاه صدق نزد فرمانرواى مقتدر منزل خواهم كرد، و تمام مصائبى را كه به من وارد ساختید شكایت شما را خواهم كرد. أنا ارد الحامیه؟! و انما ارد على جدى رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) و اسكن معه فى داره فى مقصد عند ملیك مقتدر، و اشكو الیه ما ارتكبتم منى و فعلتم بى.
با شنیدن سخنان امام (علیه السلام) تمام آنان خشمگین و غضبناك شدند آنچنان گوئى در دل هیچ كدام ذره‏اى رحم و رقت قلب وجود ندارد.(80) چندان نیزه و تیغ بر بدنش زدند تا از جنبش افتاد و جان سپرد...!!(81)

شنبه 30/10/1391 - 18:47
اهل بیت
شهادت‏طلبى اهل بیت (علیه السلام)
  • شهادت‏طلبى اهل بیت (علیه السلام)
  • امام (علیه السلام) در میدان‏
  • آخرین دعا و آخرین مناجات‏
  • پی نوشته ها

على اكبر (علیه السلام)
پس از آنكه همه اصحاب و یاران با وفاى ابى عبدالله (علیه السلام) شربت شهادت نوشیدند و دیگر كسى از آنان باقى نماند نوبت افراد خاندان خود آن حضرت رسید. آنان تصمیم گرفتند در راه حفظ اسلام با افتخار و سربلندى تمام نیزه‏ها و شمشیرها را به جان خود. پس از وداع و خداحافظى نخستین كسى كه قدم به میدان كارزار گذاشت ابوالحسن‏(1) على اكبر(2) فرزند رشید خود امام (علیه السلام) بود.
عمر شریف حضرت على اكبر (علیه السلام) در كربلا بیست و هفت سال بوده است، زیرا آن حضرت در یازدهم ماه شعبان سال سى و سوم هجرى متولد شده است. چون با قلم توانائى نمیتوان شخصیت او را ترسیم كرد و با هیچ زبان گویائى نمى‏توان اوصاف عالیه‏اش را بیان نمود لذا بهتر آن است كه گفته شود: او آینه جمال پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) و نشانگر خلق و خوى والاى رسول اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم) و نمونه منطق رسا و شیواى نبى اعظم اسلام است. به همین جهت، شاعر رسول خدا، حسان بن ثابت درباره‏اش فرموده است:

و أحسن منك لم ترقط عینى و أجمل منك لم تلد النساء

خلقت مبرءاً من كل عیب كانك قد خلقت، كما تشاء (3)

در مدح و ثناى على اكبر (علیه السلام) هر كس به اندازه درك و اندیشه خودش شعرى سروده است.
على اكبر (علیه السلام) شاخه‏اى از شجره نبوت و شاخسار ولایت، و وارث همه مآثر طیبه و اوصاف شریفه است، اگر مسئله خلافت و ولایت از طرف خداى سبحان مشخص نشده بود و اگر نام ائمه اطهار را جبرئیل در صحیفه مخصوص خود براى پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) نیاورده بود راستى كه على اكبر (علیه السلام) براى احراز مقام ولایت و خلافت از هر كس دیگرى لایقتر و شایسته‏تر بود.
چون على اكبر (علیه السلام) خواست روانه میدان كارزار بشود، جدائى و فراقش بر زنان و بانوان حرم، بسیار دشوار و ناگوار بود، زیرا او تكیه گاه حرم و پشت و پناه زنان و دختران و خواهران، محسوب مى‏گشت، و پس از امام (علیه السلام) همه چشم امید به او بسته بودند، با این وصف مى‏دیدند كه: فریادگر رسالت عن قریب خاموش مى‏شود و دیگر ندایش را نخواهند شنید، مى‏دیدند كه خورشید نبوت در حال انكساف و خاموشى است و نوازشش را دیگر نخواهند دید، مى‏دیدند آینه تمام نماى محمدى (صلى الله علیه و آله و سلم) عزم سفر كرده است لذا تمام زنان و بانوان دور او جمع شده و دامنش را گرفته و گفتند:
بر غربت و بیچارگى ما رحم كن، ما طاقت فراق تو را نداریم ارحم غربتنا لا طاقه لنا على فراقك على اكبر (علیه السلام) نتوانست به درخواست بانوان حرم پاسخ مثبت بدهد، زیرا مى‏دید حجت وقت فرزند پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) در میان دریائى از دشمن تنها قرار گرفته، همه دست به هم داده‏اند تا خون پاكش را بریزند از این رو نزد پدر آمد و پس از كسب اجازه بر اسب پدر كه نامش لاحق بود سوار و به سوى میدان حركت كرد.
چون مادر حضرت على اكبر (علیه السلام)، لیلى دختر زاده ابوسفیان‏(4) بود همین كه وارد میدان شد یك نفر از لشكریان ابن سعد با صداى بلند به او گفت: یا على! چون تو با امیرالمؤمنین یزید قرابت و خویشاوندى دارى و ما دوست داریم حق رحم را مراعات كنیم حاضریم به تو امان بدهیم و از جنگ با تو، صرف نظر نمائیم.
حضرت على اكبر (علیه السلام) در پاسخ وى فرمود: قرابت و خویشاوندى من با رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) مقدم بر آن شایسته‏تر بر رعایت است. پس از آن حمله شدیدى كرد و در ضمن حمله با این شعر، خود و هدفش را معرفش مى‏فرمود:

انا على الحسین بن على نحن و رب البیت! آولى بالنبى

تا لله لا یحكم فینا ابن الدعى أضرب بالسیف احامى عن ابى

اضربكم بالسف حتى یلتوى ضرب غلام هاشمى قرشى

منم على پسر حسین بن على، سوگند به خداى كعبه كه ما اولى به پیغمبریم، به خدا قسم نباید این فرزند فرومایه بر ما حكومت كند، با این شمشیر بر شما مى‏تازم و از پدرم، حمایت مى‏كنم، و این شمشیر را آنچنان بر شما فرود بیاورم كه درهم بپیچید، مانند شمشیر زدن جوان هاشمى قریشى.
ابو عبدالله (علیه السلام) با رفتن على اكبر (علیه السلام) چشمانش پر از اشك شد و نتوانست خوددارى كند، چشمانش را بهم فشرد و خطاب به عمرو بن سعد كرد و چنین فرمود: ما لك؟ قطع الله رحمك كما قطعت رحمى و لم تحفظ قرابتى من رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) و سلط علیك من یدبحك على فراشك تو را چه شده است؟ خدا نسل تو را قطع كند، همانگونه كه نسل مرا قطع كردى و حرمت خویشاوندى و قرابت مرا با پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) نادیده گرفتى، و خداوند كسى را بر تو مسلط گرداند كه در میان رختخواب، ذبحت كند. پس از آن محاسن شریفش را به طرف آسمان بلند كرد و (باحالت استغاثه) عرض كرد: خداوندا! تو خود بر این مردم شاهد باشد جوانى به سوى آنان مى‏رود كه از نظر خلقت، خلق و خوى، و از نظر منطق و سخن، شبیه‏ترین مردم به پیامبر تو است، و ما هر وقت مشتاق دیدار سیماى پیامبر تو مى‏شدیم به چهره او نگاه مى‏كردیم. خداوندا! این مردم را از بركات و نعمتهاى زمین، محروم بفرما، و به تفرقه و اختلاف مبتلایشان بگردان! صلح و سازش را میانشان بردار! آنان را بر یك طریقه و روش قرار مده! حكام و فرمانروایانشان را هرگز از آنان راضى و خشنود مفرما! زیرا آنان به وعده نصرت و یارى، ما را دعوت كردند، و سپس به جنگ ما برخاستند.
اللهم فامنعهم بركات الارض، و فرقهم تفریقاً و مزقهم و اجعلهم طرایق قدداً و لا ترض الولاه عنهم أبداً، فانهم دعونا لینصرونا ثم عدوا علینا یقاتلونا.
پس از آنكه بر آنان نفرین كرد آنگاه این آیه قرآن را تلاوت فرمود: خداوند آدم و نوح و فرزندان ابراهیم و فرزندان عمران را بر جهانیان برگزید در حالى كه نسلهایى از یكدیگرند و خداوند شنوا و داناست ان الله اصطفى آدم و نوحاً و آل ابراهیم و آل عمران على العالمین... در واقع منظور از تلاوت این آیه آن بود كه على اكبر (علیه السلام) مانند همه انبیاء و ائمه جزء معصومین و بى گناهان است كه قاتلین او مانند قاتلین پیامبران، خواهند بود.(5)
حضرت على اكبر (علیه السلام) در میدان رزم همچون شیر خشمكین گاهى به جناح راست دشمن، و گاهى به جناح چپ، حمله مى‏كرد و گاهى تا قلب لشكر پیش میرفت و هر قهرمانى را كه با او روبرو مى‏شد همین كه قدرت او را مى‏دید پا به فرار مى‏گذاشت و هیچ دلاورى با او مبارزه نمى‏ایستاد جز اینكه كشته مى‏شد.

یرمى الكتائب والفلا عصت بها فى مشلها من بأسه المتوقد

فیردها قسراً على اعقابها فى بأس عریس العرینه ملبد

یكصد وبیست نفر از سواره‏هاى دشمن را به خاك هلاكت افكند و در اثر شدت تشنگى به سوى پدر بازگشت تا اندكى استراحت نماید، و چون تشنگى بیش از حد ناتوانش كرده بود عطش خود را براى پدر یادآور شد اشك از چشمان (علیه السلام) سرازیر گردید و با اندوه و دریغ بسیار فرمود:
عن قریب با جدت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) ملاقات خواهى كرد و تو را با دست خود شربتى خواهد داد كه پس از آن هرگز تشنه نخواهى شد، پس از آن زبان على را در دهان گرفت و آنرا مكید، و در پایان انگشترى خود را به على (علیه السلام) داد تا در دهان بگذارد.(6)
على (علیه السلام) انگشترى را در دهان خشكیده خود گذاشت و به مژده ملاقات با جدش رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) كه امام (علیه السلام) باو داده بود شادان و خوشحال به سوى میدان برگشت و مانند حیدر كرار بر دشمن حمله كرد. گرد و غبار فضاى میدان رزم را فراگرفت، همه جا را تیره و تار كرد و تنها برقابرق شمشیر او بود كه مى‏درخشید. امر به آنها مشتبه شده بود كه آیا على اكبر (علیه السلام) است این چنین طوفنده و كوبنده مى‏جنگد و دشمن راپراكنده مى‏سازد و یا على مرتضى حیدر كرار وصى رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) است كه به میدان آمده و با خشم و قهر بر آنها مى‏تازد؟ و یا صاعقه آسمانى كه به كمك شمشیر او آمده است كه این چنین از دشمن كشته و از آن كشته‏ها پشته‏ها مى‏سازد؟ على اكبر (علیه السلام) همچنان مى‏خروشید و مى‏جنگید تا اینكه دویست نفر از آنان را كشت‏(7) و كسى جرأت مقابله با او را نداشت تا اینكه: مره بن منقذ عبدى‏(8) گفت: گناه تمام عرب بر من باد اگر داغ او را بر دل پدرش نگذارم‏(9)و او را به عزایش ننشانم، این بگفت و نیزه خود را به پشت على اكبر (علیه السلام) فرو برد(10) و شمشیر را بر فوق سرش فرود آورد تا به ابرو فرقش را شكافت، على اكبر (علیه السلام) دیگر نتوانست بر پشت اسب بماند، همان دم بر گردن اسب قرار گرفت و اسب مى‏رفت كه بدن نیمه جان و خونین او را به خیمه‏ها برساند كه سپاه كوفه، اطرافش را محاصره كردند و بدنش را با شمشیرها قطعه قطعه نمودند و قطعوه بسیوفهم ارباً ارباً.
وقتى كه روى زمین افتاد و در میان خاك و خون خود دست و پا مى‏زد آنگاه صدایش را بلند كرد و با این عبارت با پدر خداحافظى نمود: علیك منى السلام یا ابا عبدالله هذا جدى قد سقانى بكاسه شربه لا اظما بعدها، و هو یقول ان لك كاساً مذخوره سلام بر تو اى ابا عبدالله! اینك جدم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) از جامى كه در دست داشت آنچنان مرا سیراب كرد و دیگر پس از آن هرگز تشنه نخواهم شد، و هم او مى‏فرمود: جام دیگرى براى تو آماده كرده است،(11) امام (علیه السلام) كه سلام خداحافظى خود را شنید بى درنگ به بالین فرزندش آمد و خود را بر بدن بى جان على (علیه السلام) انداخت، و صورت بر صورت او گذاشت‏(12) و فرمود: على جان! پس از تو نابود باد این دنیا، اینان چقدر بر خدا و هتك حرمت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) جرأت پیدا كرده‏اند.
على الدنیا بعدك العفا ما اجر اهم على الرحمن و على انتهاك حرمه الرسول(13).
آنگاه فرمود: چقدر بر جدت پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) بر پدرت حسین (علیه السلام) سخت است كه تو آنها را بطلبى ولى آنها نتوانند تو را پاسخ مثبت بدهند، و چقدر گران است بر آنها كه تو استغاثه كنى باز آنها نتوانند تو را یارى دهند. یعز على جدك و ابیك ان تدعوهم فلا یجیبونك، و تستغیث بهم فلا یغیثونك(14)
پس از آنكه امام (علیه السلام) صورت از صورت على اكبر (علیه السلام) برداشت مشت خود را از خون پاكش پر كرد و به سوى آسمان ریخت و حتى یك قطره از آن خون، به زمین برنگشت. در زیارت آن حضرت به این مطلب چنین اشاره شده است: بابى انت من مذبوح و مقتول من غیر جرم، بابى انت و امى دمك المرتقى به الى حبیب الله بانى انت و امى من مقدم بین یدى ابیك تحتسب و یبكى علیك محترقاً علیك قلبه، یرفع دمك الى عنان السماء لا یرجع منه قطره و لا تسكن علیك من ابیك زفره.(15)
زنان و دختران پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) چشمانشان به جنازه حضرت على اكبر (علیه السلام) افتاد كه با بدن پاره پاره و غرق در خون روى دست جوانان بنى هاشم او را به طرف خیمه شهداء مى‏آوردند، با موى پریشان و سینه‏اى سوزان، و قلبى خونین و با گریه و فریادى فراوان كه به گوش ملأ اعلى میرسید از خیمه بیرون آمدند و به استقبال جنازه على اكبر (علیه السلام) سرازیر شدند كه در جلو همه آنها عقیله بنى هاشم زینب كبرى (علیه السلام) بود كه با ضجه و ناله آمد(16)و خود را روى جنازه حضرت على اكبر (علیه السلام) انداخت آنچنانكه گوئى زینب بر بالین برادرزاده خود از دنیا رفته و جان بجان آفرین تسلیم نموده است:

لهفى على عقائل الرساله لمارأینه بتلك الحاله

علا نحیبهن و الصیاح فاندهش العقول و الأرواح

لهفى لا اذتندب الرسولا فكاذت الجبال تزولا

لهفى لها مذفقدت عمیدها و هل یوازى احد فقیدها

شهادت عبدالله بن مسلم‏
عبدالله فرزند مسلم بن عقیل مادرش رقیه دختر امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود كه پس از حضرت على اكبر (علیه السلام) به میدان رزم آمد و در حالى كه حمله مى‏كرد این شعر را بعنوان حماسه میخواند:

الیوم ألقى مسلماً و هو أبى و عصبه بادوا على دین النبى (17)

این رجز را مى‏خواند و پیوسته حمله مى‏كرد، با سه حمله جماعتى از دشمن را كشت، و سرانجام یزید بن رقاد جهنى‏(18) تیرى به سویش پرتاب كرد، عبدالله خواست با دست خود از اصابت آن با پیشانیش جلوگیرى كند، همچنانكه دست عبدالله بر پیشانیش بود تیر بر روى دست وارد شد، و هر دو را به یكدیگر میخ كوب كرد، به قسمى كه دیگر نتوانست دست خود را از پیشانى بردارد.
در این حال عبدالله گفت: خداوندا! این مردم ما را از مدینه بى خانمان كردند و در برابر دشمن تنها گذاشتند، خدایا همانطور كه ما را كشتند آنها را نابود بفرما اللهم انهم استقللونا و استذلونا فاقتلهم كما قتلونا. هنوز عبدالله سخنش تمام نشده بود كه یكى دیگر از سپاهیان كوفه با نیزه بر او حمله كرد و آنرا تا اعماق قلب عبدالله فرو برد قلبش را شكافت و روحش به ملكوت أعلى پرواز كرد.
سپسس یزید بن رقاد كه به پیشانى عبدالله تیر زده بود بالاى جنازه‏اش آمد تا چوبه تیر خود را كه هنوز در پیشانى عبدالله بود بیرون بیاورد، دید كه عبدالله بدن بى جانش روى زمین افتاده است.
حمله جوانان آل ابیطالب‏
چون جوانان آل ابیطالب دیدند عبدالله بن مسلم را شهید كردند تصمیم گرفتند دسته جمعى و با هم دشمن حمله كنند كه امام (علیه السلام) جلو آنها را گرفت و فرمود: اى عموزادگان! براى مرگ شتاب مكنید، به خدا قسم پس از این، افتخار و سرافرازى براى همیشه از آن شما خواهد بود صبراً على الموت یا نبى عمومتى، و الله لا رایتم هواناً بعد هذا الیوم عون بن عبدالله جعفر طیار پسر حضرت زینب (علیها السلام) و برادرش محمد كه مادرش خوصاء بود، و همچنین عبدالرحمن‏(19) پسر عقیل بن ابیطالب، و برادرش جعفر بن عقیل، و محمد پسر مسلم بن عقیل جزء این گروه بودند.
و حضرت حسن مثنى فرزند امام مجتبى (علیه السلام) در این حمله هیجده جراحت بر بدنش وارد آمد و دست راستش قطع شد.
سپس ابوبكر پسر امیرالمؤمنین (علیه السلام) كه اسمش محمد(20) بود به میدان آمد و زحربن بدر نخعى‏(21) او را كشت.
بعد از ابوبكر، عبدالله بن عقیل به میدان كارزار آمد و پیوسته مى‏جنگید تا اینكه در اثر زخمهاى فراوانى كه بر بدنش وارد آمد روى زمین افتاد، آنگاه عثمان بن خالد تیمى او را كشت.
شهادت حضرت قاسم و برادرش‏
ابوبكر پسر امام حسن مجتبى (علیه السلام) معروف به عبدالله اكبر مادرش رمله ام ولدى‏(22) بود، قبل از برادرش قاسم كه هر دو ابوینى بودند به میدان آمد، جنگید عده‏اى از سپاهیان دشمن را كشت و كشته شد.(23)
پس از او برادرش حضرت قاسم (علیه السلام) كه هنوز به حد بلوغ نرسیده بود عازم میدان شد، چون امام (علیه السلام) نگاهش به قد و قامت این نوجوان افتاد و دید آماده رزم شده است، دست به گردنش افكند و گریه كرد(24) پس از آنكه آرام گرفت اجازه داد به میدان برود وقتى كه از خیمه بیرون آمد گوئى ماه شب چهارده مى‏درخشید. خیلى ساده با یك پیراهن و زیر جامه و كفش عربى كه پوشیده بود شمشیر به دست گرفت و بر دشمن حمله كرد، در همین بین كه جد و جهد مى‏كرد بند كفش چپش پاره شد(25)، در شأن خود ندید كه پسر پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) در برابر دشمن با برهنه باشد از اینرو بدون اینكه ارزشى براى جنگ، قائل باشد و بدون اینكه از كثرت جمعیت خوفى داشته باشد ایستاد تا بند كفشش را محكم بندد(26) در همین حال كه مشغول بستن آن بود، عمرو بن سعد بن نفیل ازدى خواست بر او حمله كند، حمید بن مسلم به او گفت: تو را چكار به این پسر بچه؟ همانها كه اطرافش را گرفتند تو را بس است، عمرو در پاسخ حمید گفت: به خدا قسم من باید به شدت بر او بتازم، بلافاصله شمشر كشید و سرش را هدف قرار داد، حضرت قاسم (علیه السلام) در اثر ضرب شمشیر با صورت بزمین افتاد و عمویش را به كمك طلبید. امام (علیه السلام) به مجردى كه صداى حضرت قاسم (علیه السلام) را شنید مانند شیر خشمگین خود را به به بالین او رساند، شمشیرى بر عمرو فرود آورد كه از بازو دسشت قطع شد. با جدا شدن دست نعره‏اى سرداد كه صدایش به سپاه عمر رسید، سپاهیان سواره دستى جمعى حمله كردند تا نجاتش دهند در ازدحام و گرد و غبارى كه بلند شد زیر دست و پاى اسبها، سینه و استخوانش در هم شكست به درك رفت. گرد و غبار كه فرو نشست دیدند امام حسین (علیه السلام) كنار بدن پاره پاره و خون آلود حضرت قاسم (علیه السلام) ایستاده در حالى كه دست و پا مى‏زد امام (علیه السلام) مى‏فرمود:
دور باد از رحمت خدا مردمى كه تو را كشتند، جدت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) و پدرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در قیامت دشمنشان باد بعداً لقوم قتلوك و من خصمهم یوم القیامه فیك جدك و ابوك.
پس از آن فرمود: به خدا قسم بر عموى تو بسیار سخت است كه او را به یاریت بخوانى ولى نتواند بتو جواب مثبت دهد، و یا آنگاه كه بتو جواب دهد سودى برایت نداشته باشد عزو الله على عمك ان تدعوه فلا یجیبك او یجیبك ثم لا ینفعك.
به خدا قسم صداى تو صداى استمداد كسى است كه كشته‏هاى فراوان داده و یار و یارانش كم باشد صوت و الله كثر واتره و قل ناصره.
سپس امام (علیه السلام) بدن بى روح و پاره پاره قاسم (علیه السلام) را به دوش كشید و سینه‏اش را روى سینه خود قرار داد در حالى كه پاهیش بزمین كشیده مى‏شد و آنرا به سوى خیمه شهداء و كنار جنازه عموزاده‏اش على اكبر (علیه السلام) و سایر شهداء اهل بیت قرار داد(27) و سر به آسمان بلند كرد و مردم كوفه را این چنین نفرین نمود. خداوندا! همه آنها را گرفتار عذاب خویش بگردان، و كسى از آنان را فرومگذار، خداندا هیچگاه آنان را مشمول رحمت و عفو خود قرار مده! اى عموزادگان و اى اهل بیت من در برابر مرگ صبر كنید كه پس از این هرگز روى ذلت نخواهید دید اللهم احصهم عدداً، و لا تغادر منهم احداً، و لا تعفر لهم ابداً، صبراً یا بنى عموتى، صبراً یا اهل بیتى، لا رایتم هواناً بعد هذا الیوم ابداً.
شهادت برادران حضرت ابوالفضل (علیه السلام)
چون حضرت ابوالفضل (علیه السلام) دید بسیارى از اصحاب و یاران، و بنى هاشم كشته شدند و دیگر كسى باقى نمانده است خطاب به برادران خود، عبدالله و عثمان و جعفر كرد و گفت: اى فرزندان مادر من، شما نیز به میدان كارزار فرا آئید تا درجه اعتقاد و اخلاص شما به خدا و پیغمبرش (صلى الله علیه و آله و سلم) را با چشم خود ببینم تقدموا یا بنى امى، حتى اراكم نصحتم الله و لرسوله. آنگاه به عبدالله كه از عثمان و جعفر بزرگتر بود خطاب كرد و گفت برادر جان تو قبل از دیگران روى بمیدان آر تا شهادت تو را به حساب خدا بگذارم آنگاه هر سه برادر پیش روى ابوالفضل جنگیدند تا همه شهید شدند.

شهادت حضرت ابوالفضل (علیه السلام)
حضرت ابوالفضل (علیه السلام) پس از آنكه دید تمام اصحاب و یاران و افراد خاندانش، شهید شدند و حجت خدا در میان دریایى از لشكر دشمن، تنها مانده است و از هیچ سو مدد و كمكى به سویش نمى‏رسد، و صداى شیون و گریه زنان و فریاد العطش كودكان فلك را كر نموده است، نتوانست آن همه مصیبت را نادیده بگیرد و تحمل بیاورد لذا براى چندمین بار نزد برادر آمد و درخواست اجازه رفتن به میدان كرد.
چون به نظر امام حسین (علیه السلام) حضرت ابوالفضل (علیه السلام) از نفیس‏ترین ذخایر الهى به شمار مى‏رفت كه دشمن از صولت و هیبتش بیمناك و از هر نوع اقدام او لرزه بر اندامش مى‏افتاد و اهل حرم به مناسبت اینكه مى‏دیدند پرچم پر افتخار اسلام در دستش برافراشته است آرامش خاطرى داشتند، از اینرو امام (علیه السلام) آن نفس ابیه قدسیه، دلش راضى نمى‏شد به اجازه میدان بدهد و لذا باو فرمود:
برادر تو علمدار منى، شهادت تو دلیل شكست ما خواهد بود یا اخى انت صاحب لوائى.(28)
حضرت ابوالفضل (علیه السلام) در پاسخ امام (علیه السلام) عرض كرد: دلم از دست این منافقین گرفته و سینه‏ام بفشار آمده، از زندگى سیر شده‏ام، مى‏خواهم قصاص خونمان را از این منافقان، بگیرم قد صاق صدرى، و سئمت من الحیاه و ارید ان اطلب ثارى من هولاء المنافقین.
امام (علیه السلام) فرمود: حال كه تصمیم جنگ گرفته‏اى، پس مقدارى آب براى این كودكان خردسال تهیه كن فاطلب لهولاء الاطفال قلیلاً من الماء. حضرت ابوالفضل (علیه السلام) نخست به سوى سپاه كوفه رفت و آنان را موعظه و نصیحت كرد، و از خشم و غضب خدا برحذرشان داشت چون نصایح و مواعظ آن حضرت در آن گروه نابكار اثرى نكرد خطاب به عمر بن سعد كرد و با صداى بلند فرمود:
اى پسر سعد! این حسین فرزند دختر پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) است كه اصحاب و یاران، و افراد خاندانش را كشتید، و اینك زنان و دختران و فرزندان وى جگرشان از تشنگى مى‏سوزد، صدایشان به العطش بلند است مقدارى از آب به آنان بدهید فاسقوهم من الماء قد اخرق الظماء قلوبهم چرا آب را روى آنها بسته‏اید با اینكه او مى‏گوید: بگذارید من سرزمین حجاز و عراق را ترك كنم و در روم و هند (هر كجا كه شما مى‏خواهید) بروم، در اینجا سخن حضرت در دل آنان اثر گذاشت و برخى از آنان از شدت تأثر اشكشان جارى شد، ولى شمر (لعنه الله علیه) با صداى بلند فریاد كشید: اى فرزند ابوتراب! اكر تمام روى زمین را آب فراگیرد و اختیار آن در دست ما باشد، مادام كه با یزید، بیعت نكنید یك قطره از آن، به شما نخوامیم داد یا ابن ابى تراب لو كان وجه الارض كله ماءاً و هو تحت ایدینا، لما سقیناكم منه قطره الا ان تدخلوا فى بیعه یزید.
حضرت ابوالفضل (علیه السلام) به سوى برادر برگشت تا گزارش امر را به امر (علیه السلام) برساند. صداى شیون و العطش دسته جمعى اطفال برادر را شنید، غیرت و حمیت بنى هاشمى او به جوش آمد و نتوانست طاقت بیاورد، مشكى را برداشت، بر اسب سوار شد و به سوى شریعه فرات حركت كرد، چهار هزار نفر سپاهى تیرانداز اطراف او را گرفتند و تیرهاى خود را به سویش پرتاب كردند، ولى آن بزرگوار و آن یادگار حیدر كرار كوچكترین بیم و هراسى از كثرت جمعیت تیراندازان بخود راه نداد. پرچم پرافتخار اسلام را بالاى سر به اهتزاز درآورد و به تنهایى بر آنان حمله كرد و آنچنان بر آنان مى‏تازید و قهرمانانشان را به خاك مذلت مى‏افكند كه فكر مى‏كردند حیدر كرار و شیر خداست كه این چنین در میدان كارزار نعره مى‏زند و كسى جرأت ایستادگى در برابرش را ندارد. صفوفشان را درهم شكست و با قلبى آرام و خاطره آسوده بدون كمترین اضطراب و نگرانى از دشمن وارد شریعه فرات شد، و چون مشك را پر از آب كرد خواست خود نیز آب بیاشامد، مشت پر از آب را نزدیك لبهاى خشكیده‏اش رسانید، به یاد تشنگى ابى عبدالله (علیه السلام) و صداى العطش اطفال خردسال آمد تذكر عطش الحسین و اهل البیته، فرمى الماء بلافاصله آب را به فرات ریخت و به خود گفت:

یا نفس من بعدالحسین هونى و بعده لا كنت ان تكونى

هذا الحسین وارد المنون و تشربین بارد المعین

تالل ما هذا فعال دینى (29)

مشك را پر از آب كرد، سوار بر اسب شد و بسوى خیمه‏ها برگشت، چون خود را در برابر سیلى خروشان از دشمن دید كه سر راه او را گرفته‏اند باز بر آنها حمله كرد و بسیارى را كشت و در حین حمله این رجز را مى‏خواند:

لا ارهب الموت اذا الموت زقا حتى أوارى فى المصالیت لقى

نفسى لسبط المصطفى الطهر وقى انى انا العباس أغدو بالسقا

و لا اخاف الشر یوم الملتقى (30)

در همین حال كه با شور و شوق فراوان مى‏كوشید تا آب را به خیمه‏ها برساند مردى به نام زید بن رقاد(31) جهنى كه در پشت درخت خرمائى كمین كرده بود با یك روش ناجوانمردانه‏اى بر او حمله كرد و با كمك حكیم بن طفیل سنبسى توانست دست راستش را قطع كند. فرزند حیدر كرار و شیر خدا كه از دست راست مأیوس و محروم ماند هنوز از رساندن آب بخیمه‏ها مأیوس نبود و باز هدف خود را تعقیب مى‏كرد و مى‏گفت:

والله ان قطعتم یمینى انى احامى ابداً عن دینى

و عن امام صادق الیقین نجل النبى الطاهر الامین (32)

او از اینكه دست راستش را قطع كرده بودند ناراحت نبود، بلكه تمام هم و غم و ناراحتى اش این بود كه آب را به اطفال و فرزندان برادر برساند، ولى حكیم بن طفیل كه در پشت درخت خرمایى كمین كرده بود، همین كه حضرت عباس (علیه السلام) از آنجا گذشت با همان روش ناجوانمردانه قبل، دست چپ آقا را هم قطع كرد.(33) در این هنگام كه هر دو دست حضرت عباس (علیه السلام) قطع شد مشك را به دندان گرفت و تیراندازان نیز اطرافش را محاصره كردند و مانند قطرات باران از اطراف تیرهاى خود را به سویش رها مى‏كردند كه تیرى به مشك آب و تیر دیگرى به سینه آن حضرت فرود آمد(34) و از حركت باز ماند در اینجا بود كه ستمگرى توانست از نزدیك با عمود آهنین فرق مباركش را بشكافد. آنگاه كه روى زمین قرار گرفت برادرش را صدا زد و فرمود:
علیك منى السلام یا ابا عبدالله امام (علیه السلام) با شنیدن صداى برادر به بالین او آمد! آه اى كاش مى‏دانستم حسین (علیه السلام) با چه حالى به بالین برادر آمد؟ آیا با حیات واقعى آمد و آن همه مصائب دلخراش و جانگداز را مى‏دید یا با بدنى مجرد و عارى از روح بود كه به قتلگاه برادر و پاره تن خود آمد.
آرى حسین (علیه السلام) آمد و دید بدن برادر را كه فداى قداست و پرهیزكارى شده است، پر از چوبه‏هاى تیر و غرق در خون روى زمین افتاده، مى‏بیند نه دستى دارد كه از خود دفاع كند، ونه زبانى دارد كه رجز بخواند، و نه صورتى كه دشمن را به وحشت بیاندازد، و نه چشمى دارد كه ببیند پاره‏هاى مغز سرش را پراكنده و با خاك آغشته گردیده است. آیا با چنین وضعى، حسین (علیه السلام) دیگر مى‏تواند زنده بماند؟ آیا پس از حضرت ابوالفضل (علیه السلام) براى امام حسین (علیه السلام) دیگر كالبدى بى روح، و جسمى خالى از همه آثار حیات، چیز دیگرى باقى نمانده بود؟ این است كه خود امام از این حالت پرده بر مى‏دارد و بالاى جنازه برادر مى‏فرماید: الان انكسر ظهرى و قلت حیلتى حالا دیگر كمرم شكست و چاره‏ام ناچار شد.(35)

و بان الانكسار فى جبینه فاند كت الجبال من حنینه

و كیف لا وهو جمال بهجته و فى محیاه سرور مهجته

كافل اهله و ساقى صبیته و حامل اللواد بعالى همته (36)

امام (علیه السلام) به دلیلى كه بر كسى روشن نیست و شاید مرور زمان آنرا روشن كند جنازه حضرت عباس را بر خلاف سایر شهداء از جایى كه شهید شده بود جا به جا نكرد و گذاشت همانجا به دور از سایر دفن گردد تا بارگاهش زیارتگاه حاجتمندان گشته و مسلمانان براى زیارت و بهره‏مند شدن از نیایش، و براى تقرب به خداى سبحان فراسویش بروند، و تحت قبه مقدسه‏اش كه در رفعت و بلندى همچون آسمان برتر از همه چیز است با ذكر نیازها و حاجات خود كرامات باهره و معجزات آن حضرت را آشكارا ببیند، و امت، مقام و منزلت خاص او را نزد پروردگار بشناسند، و حق واجب او را كه همان مودت اهل بیت و حب شدید به آن بزرگواران است را اداء كنند و بدانند آن حضرت حلقه وصل بین آنان و بین خدا تبارك و تعالى است. از اینرو خواست امام (علیه السلام) و خواست خداى سبحان این بود كه مقام و مرتبه ظاهرى حضرت ابوالفضل (علیه السلام) شبیه و مانند و مرتبه معنوى آن بزرگوار باشد و آنچه را كه خواستند همان شد.
امام (علیه السلام) به ناچار از كنار بدن پاره پاره و بى دست برادر با حالت انكسار و شكستگى، با یك دنیا غم و اندوه و با چشم گریان به سوى خیمه‏ها برگشت. دید سپاه دشمن دسته جمعى به خیمه‏ها یورش برده‏اند، اشكهاى خود را پاك كرد و خطاب به آنان فرمود:
آیا یارى كننده‏اى هست كه به یارى ما بشتابد؟ آیا پناه دهنده‏اى هست كه ما را پناه بدهد؟ آیا حق‏طلبى هست كه ما را یارى كند؟ آیا خدا ترسى هست كه از جهنم بترسد و از ما دفاع كند؟ اما من مغیث یغیثا؟ اما من یجیرنا؟ اما من طالب حق ینصرنا؟ اما من خائف من النار فیذب عنا؟(37)
در اینجا سكینه كه در انتظار عمویش به سر مى‏برد جلو آمد و سؤال كرد: پدر جان عمویم عباس كجاست؟ این عمى العباس؟
حضرت خبر كشته شدن اباالفضل (علیه السلام) را به او داد، حضرت زینب (علیها السلام) نیز كه این خبر را شنید صدایش به شیون بلند شد و مى‏گفت: وا اخاه، وا عباساه، وا ضیعتنا بعدك، زنهاى حرم همه به گریه درآمدند و امام نیز با آنها گریه كرد و فرمود: وا ضیعتنا بعدك اى واى از بى كسى بعد از تو!

نادى و قد ملاء الیوادى صیحه صم الصخور لهو لها تتالم

أاخى من یحمى بنات محمد؟ اذ صرن یسترحمن من لا یرحم؟

ما خلت بعدك أن تشل سواعدى و تكف باصرتى و ظهرى یقصم

لسواك یلطم بالاكف و هذه بیض الظبى لك فى جبینى تلطم

مابین مصرعك العضیع و مصرعى الا كما أدعوك قبل و تنعم

هذا حسامك من یذل به العدى و لواك هذا من به یتقدم
شنبه 30/10/1391 - 18:46
اهل بیت
روز عاشورا
  • روز عاشورا
  • دومین خطبه امام (علیه السلام):
  • امام (علیه السلام) و پاسخ به تبلیغات سوء دشمن:
  • اقامه نماز ظهر بوسیله امام (علیه السلام)
  • پی نوشته

------------------------------------------------
1-كامل الزیارات قولویه باب 71 ص 175 و مصباح المتهجد شیخ طوسى ص 39.
2-مزار ابن مشهدى از اعلام قرن ششم.
3-در كتاب كامل الزیارات ابن قولویه باب 23 ص 73 جمله و قتلى فى هذا الیوم و كلمه: و القتال در آخر آن نیست و تنها این عبارت نوشته است: ان الله تعالى اذن فى قتلمك، فعلیكم بالصبر.
4-در مورد شمار یاران ابى عبدالله (علیه السلام) در كربلا چند قول در تاریخ نقل شده است كه نمونه‏اى از آنها را ذیلاً یادآور مى‏شویم. یكم - مرحوم مفید در ارشاد ص 233 و طبرسى در اعلام الورى ص 142، مرحوم فنال نیشابورى در روضه الواعظین ص 185 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 4 و ابن جریر در تاریخ جلد 6 ص 241 و ابن اثیر در كامل ج 4 ص 24 و قرمانى در اخبار الدول ص 108 و دینورى در اخبار الطول ص 354 شمار آنها در سى و دو نفر سواره و چهل نفر پیاده یعنى مجموعاً هفتاد و دو نفر دانسته‏اند.
دوم - هشتاد و دو نفر، و این قول را صاحب الدمعه الساكبه ص 327 مستند به روایت دانسته است. و آن مختار مؤلف محترم مى‏باشد.
سوم - دمیرى در حیاه الحیوان در بخش خلافت یزید ج 1 ص 73 آنها را شصت نفر پیاده نوشته است.
چهارم - شریشى در شرح مقامات حریرى ج 1 ص 193 هفتاد و سه نفر نوشته است.
پنجم - ابن عساكر در تهذیب تاریخ شام ج 4 ص 337 آنها را چهل و پنج نفر سواره و یكصد نفر پیاده نوشته است.
ششم - 33 نفر سواره و 40 نفر پیاده خوارزمى در مقتل خود ج 2 ص 4 نوشته است.
هفتم - مسعودى در اثبات الوصیه ص 35 شصت و یك نفر نوشته است.
هشتم - ابن نما در مثیر الاحزان ص 28 و لهوف ص 56 از حضرت امام باقر (علیه السلام) نقل كرده است یكصد و چهل و پنج نفر پیاده بوده‏اند.
نهم - شبرواى در الانحاف بحب الاشراف ص 17 فقط هفتاد نفر مرد نوشته است.
دهم - ذهبى در تاریخ دول الاسلام ج 1 ص 31 نوشته است امام (علیه السلام) از مدینه با هفتاد سواره بیرون آمد.
5-در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج 1 طبع مصر ص 81 نوشته است: كوفه در آن روز، داراى هفت محله بوده است.
6-ذوید با ذال معجمه و مضمومه، و واو مفتوحه و یاء ساكنه. تاریخ طبرى ج 7 ص 366. بحار ج 45 ص 4 آنرا با دال و راء مهملتین نوشته است و احتمالاً غلط چاپى باشد.
7-در این قسمت از خطبه، امام علت و ریشه انحراف مردم را بررسى مى‏كند و به آنان گوشزد مى‏كند كه شما به خاطر طمع دنیا و وعده‏هائیكه به شما داده‏اند حاضر شدید كمر بقتل فرزند پیغمبر ببندید. و خلاصه زرق و برق دنیاست كه موجب شقاوت و بدبختى انسان مى‏شود.
8-چون دستگاه سلطه و حاكم بوسیله افراد تبلیغات چى خود، مردم را اغفال و توجیه كرده بودند كه حسین بن على بر خلاف مصالح حكومت اسلامى حركت مى‏كند لذا به عنوان حمایت از خلیفه شرعى و قانونى یزید بن معاویه بر هر مسلمانى واجب است با وى مبارزه نماید. لذا حسین بن على (علیه السلام) اشاره‏اى به سوابق و ویژگیهاى خود میكند كه فرزند دختر پیغمبر و... است، آنگاه كه دیگران نه تنها مخالف پیغمبر بلكه در مقام مبارزه با او و اسلام بودند، حسین و نیاكانش از رسالت پیامبر حمایت و پشتیبانى مى‏كرده‏اند ولى نیاكان خلیفه ادعایى، در كفر و الحاد بسر مى‏بردند، چگونه ممكن است كسیكه رسول خدا او را سرور جوانان بهشت میداند امروز اسلام را كنار گذاشته باشد ولى دشمنان دیروز اسلام، امروز طرفدار آن و بلكه اسلام شناس شده باشند؟! و به اتهام خروج از دین، وى را مهدور الدم بدانند.
9-در تاریخ طبرى ج 7 ص 331 طبع لیدن نوشته است: در همین حال سپاه عمر سعد بر او یورش بردند و دور حسین بن على را احاطه كرده و او را مانند حلقه انگشترین در میان خود گرفتند.
10-حوزه در فارسى بمعناى جانب و ناحیه و كرانه میآمد. لذا امام (علیه السلام) از خداوند تقاضا كرد حزه الى النار یعنى او را به جانب آتش روانه ساز.
11-در بعض تواریخ از قبیل انساب الاشراف و كامل ابن اثیر نوشته‏اند: بالاخره اسب به سوى خندقى كه در آن آتش افروخته بودند دوید و بدن تكه تكه‏اش را در آتش انداخت و بدینوسیله قبل از آتش آخرت، به آتش دنیا نیز گرفتار گردید. ضمناً منابع مزبور و علاوه بر آنها مقتل خوارزمى نیز در ج 1 ص 249 به دنبال دعاى فوق این جمله را افزوده‏اند: ... و أذقه حرها قبل مصیره الى نار ایخره و مزه آتش دنیا را قبل از آتش آخرت به او بچشان. پس از مشاهده این جریان، امام سر به خاك نهاد و به شكرانه استجابت نفرینش، سجده شكر بجاى آورد.
12-كامل ابن اثیر ج 4 ص 27.
13-تاریخ طبرى ج 7 ص 2 - 331.
14-در بحار ج 45 ص 5 به نقل از مقتل محمد بن ابیطالب آورده است كه امام (علیه السلام) ابتداء به بریر فرمود با اینها سخن بگوئید: فقال له الحسین (علیه السلام) كلم القوم.
15-لازم به تذكر است كه سخنرانى دوم امام مطابق متن لهوف آورده شده است وگرنه نقل ابن عساكر در تاریخ شام ج 4 ص 333 و خوارزمى در مقتل ج 4 ص 6، مقدارى با نقل لهوف فرق دارد.
16-امام (علیه السلام) مجدداً ابن سعد را نصیحت كرد و فرمود: حاضر است هر نوع خسارت مادى كه به تو وارد مى‏آید جبران كند، هر چه خواست او را ارشاد و هدایت نماید تا دست از این جنایت وحشتناك بردارد، به خاطر حب ریاست و مقام، حاضر نشد نصایح امام را بپذیرد و سرانجام امام در همان ملاقات نخست او را نفرین كرد و فرمود: ذبحك الله على فراشك خداوند كسى را بر تو مسلط كند كه در میان رختخواب سر از بدنت جدا كند و در قیامت از رحمت خدا محروم گردى و در دنیا گندم رى نصیبت نگردد. پس از آن ذلت عمر سعد شروع شد همان روزى كه به كوفه آمد تا گزارش جنگ و كشتن امام حسین (علیه السلام) را به ابن زیاد بدهد، عوض تشویق و جایزه، ابن زیاد باو گفت فرمان كتبى اى كه براى جنگ با حسین به تو داده‏ام به من پس بده، هر چه بهانه آورد مؤثر واقع نشد و سرانجام ابن زیاد فرمان كتبى را پس گرفت و او را دست خالى برگرداند، هر جا مى‏رفت مردم از او كناره‏گیرى مى‏كردند و هر كس در كوچه و بین راهها او را میدید، او را سب و لعن مى‏كرد و به یكدیگر مى‏گفتند: هذا قاتل الحسین (علیه السلام). و سرانجام در سال 65، مختار رئیس شرطه خود كیسان تمار را امر كرد كه برود و سر عمر بن سعد را از تنش جدا كند و برایش بیاورد، وقتى كه كیسان واردخانه عمر سعد شد، وى در رختخواب خوابیده بود، خواست بلند شود و فرار كند، رختخواب به پاهایش گیر كرد. افتاد و در همان حال كیسان سرش را برید و نزد مختار آورد، پسر عمر بن سعد در آن حال نزد مختار نشسته بود. مختار خطاب به پسر عمر بن سعد كرد و گفت این سر بریده را مى‏شناسى؟ گفت: آرى، و پس از او در زندگى خیرى نیست. مختار گفت آرى براى تو زندگى سودى ندارد لذا دستور داد سر او را نیز بریدند و كنار سر پدرش گذاشت و گفت: عمر بن سعد در برابر حسین و حفص در برابر على اكبر او و سپس افزود: نه به خدا قسم، هرگز آنان برابر نیستند، اگر سه چهارم خاندان قریش را هم بكشم به اندازه یك بند انگشت حسین بن على (علیه السلام) نخواهد رسید. این بود نتیجه حب ریاست و مقام و نپذیرفتن سخن حق و نتیجه نفرین امام (علیه السلام).
17-سید بن طاووس لهوف ص 58 و امالى صدوق مجلس 30 و روضه الواعظین ص 159.
18-بنا به نقل ابن اثیر پس از آنكه امام توبه‏اش را پذیرفت، گفت دوست دارم در پیش رویت كشته شوم، به میدان رفت و برنگشت. لكن به نقل طبرى، در ج 7 ص 255 طبع لیدن و ابن كثیر در البدایه و النهایه ج 8 ص 4 - 183: وى پس از كشته شدن حبیب بن مظاهر و قبل از نماز ظهر، همراه با زهیر بن قین به دشمن حمله كردند، هر كدامشان كه در محاصره قرار مى‏گرفتند دیگرى حلقه محاصره را مى‏شكست و همراه خود را نجات مى‏داد. پس از آنكه اسبش را پى نمودند حدود چهل نفر از دشمن را كشت و سرانجام یك گروه پیاده از سپاهیان عمر به او حمله كردند و او را از پاى درآوردند. امام (علیه السلام) در كنار پیكر نیمه جان حر آمد و با دست خود خاك و خون را از سر و صورتش پاك مى‏كرد و مى‏فرمود:
انت الحر كما سمتك امك، و انت الحر فى الدنیا وایخره. و در همانجا به عنوان سوگ حر، این اشعار را خواند:
لنعم الحر، حر بن ریاح... طالبان به كتاب بحار ج 45 ص 14 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 11 مراجعه فرمایند.
19-در بحار ج 45 ص 12 و ارشاد مفید ص 236 نوشته‏اند: عمر سعد غلام خود دوید یا روید را طلبید و به او گفت: شاهد باش و نزد امیر شهادت بده كه نخستین تیر را من شلیك كردم.
20-طبرى ج 7 ص 336.
21-در كتاب لهوف دارد كه: عبد الله بن عمیر كلبى پس از كشته شدن آن دو نفر نزد مادر و همسر خود كه هر دو در خیمه‏ها بودند برگشت و به مادرش گفت: مادر آیا از من راضى شدى؟ مادر گفت: من وقتى از تو راضى مى‏شوم كه پیش روى حسین و در ركاب او كشته شوى! ولى همسرش گفت ما را به مصیبت خود گرفتار مكن، مادر گفت: فرزندم از این سخن بپرهیز و به میدان برگرد، در ركاب پسر پیغمبر بجنگ تا از شفاعت جدش بى نصیب نگردى، عبدالله به میدان برگشت و پیوسته جنگید تا اینكه دستهایش قطع شد، آنگاه مادرش چوب خیمه را برداشت و به طرف او رفت و مى‏گفت: فداك ابى و امى قاتل دون الطیبین... عبدالله خواست مادر را به خیمه‏ها برگرداند قبول نكرد و... در كتاب بحار ج 45: وقتى كه عبدالله شهید شد سرش را بریدند و به طرف خیمه مادرش انداختند مادر سر پسر را برداشت بوسید و به سوى خود آنان پرت كرد، سر او به مردى از سپاهیان عمر سعد اصابت كرد و به جهنم واصل شد، آنگاه مادر چوب خیمه را برداشت و...
و در نفس المهموم مرحوم محدث قمى نوشته است: پس از آنكه عبدالله بن عمیر شهید شد همسرش بر بالین جنازه‏اش آمد و با دست خود خونها را از صورتش پاك مى‏كرد شمر كه او را مشاهده كرد به غلام خود رستم گفت با چماقى كه در دست دارد او را بزند، چماق بر سر وى فرود آمد و سرش را دو نیم كرد و در بالین همسر خود، به شهادت رسید، و این نخستین زنى است كه در كربلا در ركاب حسین (علیه السلام) شهید شد.
22-تاریخ طبرى ج 7 ص 352.
23-عمرو بن حجاج در كربلا داراى دو سمت بود، نخست از طرف ابن سعد فرمانده یك عده سپاهى شد تا موكل بر شریعه فرات بشوند و نگذارند قطره‏اى آب به خیمه‏ها برسد، دوم آنگاه كه ابن سعد آرایش نظامى مى‏داد و صفوف لشكر خود را منظم مى‏كرد او را با حفظ سمت، فرمانده جناح راست لشكر خود قرار داد.
24-در تاریخ طبرى ج 7 ص 342 طبع لیدن و در كتاب كامل ابن اثیر ج 4 ص 67 نوشته: وقتى كه افراد تحت فرماندهى خود را بر ضد حضرت ابى عبدالله (علیه السلام) تحریك و تشویق مى‏كرد مى‏گفت: الزموا طاعتكم، و لا ترتابوا فى قتل من مرق من الدین و خالف الامام، مى‏گفت: فرمان مافوق خود را اطاعت كنید و دركشتن كسى كه از دین خارج شده و با امام مخالفت كرده است شك نكنید! ببینید یزید فاسق را كه علناً احكام خدا را تغییر داده و بدعت در دین خدا گذاشته و شرابخوار و قمار باز، او را امام و واجب الاطاعه مى‏دانند و مخالفت با او را خروج از دین و مهدور الدوم مى‏شمرند!! فاعتبروا یا اولى الابصار!!
25-مسلم بن عوسجه از شجاعان نامى روزگار بود، هنگامى كه مسلم بن عقیل به نمایندگى از طرف امام حسین (علیه السلام) به كوفه آمد، مسلم بن عوسجه درگرد آورى مال اموال و تهیه اسلحه و گرفتن بیعت از مردم وكیل او بود.
26-تظلم الزهراء ص 113.
27-در تاریخ طبرى ج 7 طبع لیدن ص 345 و الكامل ج 4 ص 69 نوشته است: فبعث معه الجففه، و خمس مأه من المرامیه. یعنى عمر سعد، حصین بن نمیر را با گروه بسیارى از هر جهت مسلح و پانصد نفر از تیر اندازان را كه انتخاب كرده بود به كمك عزره بن قیس فرستاد.
28-در امالى صدوق رحمه الله علیه و در ذخیره الدارین نوشته‏اند، نوزده نفر دیگر را كشت. در كتاب تاریخ طبرى ج 7 ص 355: در حضور امام زانو بر زمین زد و هر تیرى كه مى‏انداخت مى‏گفت: انا ابن بهدله، فرسان العرجله و حسین بن على (علیه السلام) نیز برایش آن دعا را مى‏خواند. پس از آنكه تیرهایش تمام شد گفت تنها پنج عدد از تیرهاى صدگانه بهدف نخورد و بقیه همه به هدفهاى مورد نظر اصابت كردند ولى پنج نفر كشته و بقیه زخمى شدند.
29-در تاریخ طبرى ج 7 طبع لیدن ص 347 نوشته است: ابوثمامه اسمش عمرو بن عبدالله صائدى بود. این حزك در جمهره انساب العرب ص 373 و همدانى در الاكلیل جزء 10 ص 97 نوشته‏اند: ابو ثمامه اسمش زیاد بن عمرو بن عریب بن حنظله بن دارم صائدى بوده است كه با حسین بن على كشته شد و ضمناً این اثیر در كتاب (اللباب) ج 2 ص 46 نوشته است: صائد فردى از قبیله همدان و اسمش كعب بن شرحبیل بود و صائدى منسوب به او مى‏باشد. ولى در زیارت وارده از ناحیه مقدسه كه در بحار ج 45 ص 73 نقل شده اسمش را عمر بن عبدالله صائدى ذكر شده است نه عمر و باو او و فتحه اول بلكه با صمه اول و فتحه دوم و بدون و او: ...السلام على ابى ثمامه عمر بن عبدالله الصائدى.
در هر صورت نماز اول وقت فضیلت بسیار دارد به قسمى كه در روایت لیثى از حضرت امام صادق (علیه السلام) نقل شده است كه فرموده: امتحنوا شیعننا عند ثلاث: مواقیت الصلاه كیف محالظتهم علیها، و عند أسرارهم كیف حفظهم لها، عند عدونا، و عند اموالهم كیف مواساتهم یخوانهم فیها. فرمود شیعیان ما را در سه مورد آزمایش كنید: هنگام فضیلت اول وقت نماز چگونه به آن اهمیت دهند و در برابر دشمنان تا چه اندازه اسرار شیعیان را حفظ مى‏كنند و در برابر مسلمان چگونه در اموال خود با آنان برابرى مى‏كنند.
و روایت الصلوه فى اول الوقت رضوان الله و آخرها غفران الله. از جمله غفران الله استفاده مى‏شود كه تأخیر آن یك نوع گناه و نافرمانى از اوامر حق تعالى است لكن مورد غفران و آمرزش خدا قرار خواهد گرفت و حداقل یا قدر متقین از روایات چنین استفاده مى‏شود كه تأخیر آن از اول وقت مرجوح یا جواز در فعل است لكن ائمه معصومین و اولیاء الله هرگز حاضر نیستند حتى در مكروهات خود را آلوده نمایند بویژه در مورد نماز و عبادات.
و ابن محبوب از حضرت امام صادق (علیه السلام) نقل كرده است: پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) در مرض ارتحال خود بیهوش شد، پس از آنكه به هوش آمد فرمود: لا نیال شفاعتى من أخر الصلوه بعد وقتها هر كس نماز را از اول وقت تأخیر بیاندازد از شفاعت من محروم خواهند ماند. (وسائل ج 3 ص 83 باب اول ابواب مواقیت الصلوه).
30-
چه نیكو مردى است حر، حر ریاحى كه به هنگام جنگ و كثرت نیزه‏ها صبور و پایدار بود
و چه نیكو مردى است حر كه به نداى حسین پاسخ داد و جان خود را فدا نمود
31-مرحوم مقرم در اینجا فرموده است: آنچه به نظر من مى‏آید این است كه امام (علیه السلام) نمازش قصر بوده است زیرا از مسافرت آمد و روز دوم محرم وارد كربلا شد و چون علاوه بر علمى كه داشت از جدش رسول اكرم نیز شنیده بود كه روز عاشورا شهید خواهد شد، نمى‏توانست نیت اقامه بنماید، پس چگونه نماز خوف خوانده است؟! و كسانى كه گفته‏اند امام نماز خوف خواند توجه به این نكته نداشته‏اند. بنابراین همان قول سوم كه ابن نما در مثیر الاحزان فرموده صحیح‏تر به نظر مى‏رسد، یعنى امام و اصحاب هر كدام نماز را فرادا و با ایماء خوانده‏اند.
32-چند مصراع دیگر مرحوم مقرم در متن آورده است كه ما جهت اختصار از آن صرف نظر كردیم، ضمناً اشعار از مرحوم سید محمد فرزند آیت الله سید جمال گلپایگانى مى‏باشند.
33-مقتل العوالم ص 88.
34-اسرار الشهاده ص 175.
35-در كامل ج 4 ص 73 و طبرى در تاریخ خود ج 7 ص 354 طبع لیدن مى‏نویسد: ضحاك بن عبدالله مشرقى مى‏گوید: چون دیدم اصحاب حسین بن على (علیه السلام) یكى پس از دیگرى شهید مى‏شوند و دیگر كسى غیر از سوید بن عمرو بن ابى المطاع خثعمى، و بشیر بن عمرو حضرمى، از یاران امام باقى نمانده بود، خدمت آن حضرت رفتم و عرض كردم: شرطى كه میان من و شما بود یادتان هست؟ روزى كه در ركاب شما آمدم من شرط كردم مادامى از شما دفاع خواهم كرد كه شما یاورانى داشته باشید و آنگاه كه شما یاور و مدافعى نداشتید من در برگشتن آزاد باشم و شما این شرط را قبول كردید! امام مرا تأیید كرد و گفت راست مى‏گوئى اما چگونه مى‏توانى از میان این همه افراد دشمن جان سالم بسر در ببرى؟ اگر میتوانى خودت را نجات بدهى از طرف من آزادیرى، قال (علیه السلام): صدقت و كیف لك بالنجاه؟ ان قدرت على ذلك فانت فى حل. ضحاك مى‏افزاید چون دیدم همه اسبها را پى كردند من اسبم را در خیمه یكى از دوستان پنهان كردم و خودم پیاده آمدم مقاتله كردم. در پیش روى امام دو نفر از اهل كوفه را كشتم و دست یك نفر را هم قطع كردم، امام (علیه السلام) آنروز مكرر به من مى‏گفت: لا تشلل لا یعطع الله یداك دستت درد نكند، خدا به تو قوت بدهد، خداوند بتو جزاى خیر بدهد. و چون به من اجازه داد، اسبم را از آن خیمه برداشتم و سواره از كنار اهل كوفه، بیرون رفتم، پانزده نفر از آنها تا شفیه كه نزدیك شاطى‏ء الفرات بود مرا تعقیب كردند، در آنجا كه به من رسیدند چند نفرشان مرا شناختند و چون پسر عموى من بودند مرا به حال خود باقى گذاشتند!!
36-براى شهادت من هر چه زودتر اقدام كن كه تو هدایت یافته و هدایت گردیده‏اى‏ امروز است كه جدت پیامبر را ملاقات خواهم كرد و حسن را، و على مرتضى را، (ملاقات خواهم كرد)
و جعفر طیار آن جوانمرد سلاح بتن را و شیر خدا حمزه، آن شهید زنده را نیز ملاقات خواهم كرد.
327 -

من زهیر و من فرزند قینم با شمشیر دفاع مى‏كنم از حسینم

38-آرى این چنین است، آنان كه تفكر و اندیشه خود را نادیده گرفته، شخصیت انسانى و ارزشهاى خدادادى را با خوش رقصى در برابر دستورهاى ابن زیادها و عمر سعدهاى زمان خود عوض مى‏كنند و میمون وار با رقص و بازیهاى خود مردم را اغفال و سرگرم مى‏نمایند و آنان كه خوك صفت زندگى مى‏كنند برایشان جز حفظ و ارضاى غرایز، مفهومى ندارد، اینها مورد خشم و لعن خدا و مورد غضب و نفرت مردم قرار گرفته و مى‏گیرند.
39-در كتاب بحار ج 45 ص 28 نوشته: نافع بن هلال سیزده نفر از اهل كوفه را كشت ولى تاریخ طبرى ج 7 ص 351 و 341 دوازده نفر نوشته شده است.
40-نافع بن هلال جوانى بود بسیار زیبا و نیك اندام، و در كربلا از خواص اصحاب امام (علیه السلام) بود و در مسائل سیاسى بینش خاصى داشت. در روز عاشورا هفتاد تیر داشت و با هر تیرى سواره‏اى را از لشكر كفار كشت.
41-سوره مومن.
42-با توجه به اصل مت تاریخ طبرى ج 7 ص 3 - 352 طبع لیدن مكالمات بین امام و حنظله بطور كامل در متن آورده شده كه مرحوم مقرم بعضى آنها را خلاصه فرموده‏اند
43-سنت شهیدان عاشورا این بود كه: هر كدام عازم میدان مى‏شدند، نخست نزد امام مى‏آممدند و از او اجازه مى‏گرفتند. این حكایت از ادب و انقیاد محض آنها مى‏كند با اینكه جهاد و دفاع از وجود مقدس امام و ثقل پیامبر برایشان واجب بود در عین حال بدو كسب اجازه كوچكترین عمل و یا حركتى از خود ابراز نمى‏كردند. و علاوه بر آن بر خود لازم مى‏دانستند آخرین زاد توشه خود را از امام بگیرند و دعاى خیرش را بدرقه راه خود نمایند.
44-ربیع بن تمیم مى‏گوید: وقتى كه عابس به میدان آمد او را شناختم و چون او را در جنگها دیده بودم و مى‏دانستم از شجاعترین شجاعان است از اینرو در میان لشكر داد زدم: ایها الناس هذا اسد الاسود این شیر شیران سات، این عابس بن ابى شبیب شاكرى است، هر كس به او نزدیك شود، كشته مى‏شود. طبرى ج 7 ص 354.
45-در تاریخ طبرى ج 7 آنرا با حاء بدون نقطه و واو در مرتبه سوم با یاء حوى ضبط كرده است. در مناقب شهر آشوب ج 2 ص 218 جوین با جیم اول و نون آخر نوشته است.
در مقتل خوارزمى ج 1 ص 237 جون با فتحه اول و واو ساكنه و نون آخر آورده است.
46-مقتل العوالم ص 88 و در بحار ج 45 ص 23 از امام باقر (علیه السلام) و او از پدرش على بن الحسین (علیه السلام) نقل كرده است: پس از ده روز كه مردم بدنها را دفن كردند بدن جون را دیدند كه بوى مشك از آن به مشامشان مى‏رسید. و نوشته است هنگام جنگ رجز مى‏خواند.

كیف یرى الكغار ضرب الاسود بالسیف ضرباً عن بنى محمد

اذب عنهم باللسان و الید ارجو بخ الجنه یوم المورد

47-ابن نما مبارزه و رجز او را در مثیر الاحزان نوشته است. و در كتاب الاصبابه ج 1 ص 68 نوشته است: انس و پدرش هر دو از صحابه رسول خدا (ص) بودند و حدیث: یقتل ولذى بأرض كربلا، فمن شهید ذلك فلیتصره راكه از پیغمبر (ص) روایت شده از طریق انس بن حارث نقل كرده است.
در خصائص سیوطى ج 2 ص 125 و در اسد الغابه ج 1 ص 123 و در جرح و تعدیل ابوحاتم رازى ج 1 ص 287، داستان او را نقل كرده‏اند.
48-در كتاب بحار ج 45 ص 27 از مقتل محمد بن ابى طالب نقل مى‏كند وقتى كه آن نوجوان به میدان كارزار رسید این رجز را مى‏خواند:

امیرى حسین و نعم الامیر سرور فؤاد البشیر النذیر

على و فاطمه والده فهل تعلمون له من نظیر

له طلعه مثل الشمس الضحى له غره مثل بدر منیر

49-در تاریخ اسلام اینگونه فداكاریها از زن و مرد مسلمان فراوان دیده شده است: شیخ مفید در كتاب الجمل ص 137 چاپ دوم نوشته است، وقتى كه حكیم بن جبله عبدى در جنگ جمل پایش قطع شد، پاى قطع شده خود را برداشت، بر مردى كه نزدیكش بود زد و او را از پاى درآورد. و در تاریخ طبرى و ابن اثیر افزوده است وقتى كه آن مرد را با پاى قطع شده خود كشت این شعر را مى‏خواند:

یا فخذ لن تراعى ان معى ذراعى

احمى بها كراعى

اى ران اگر تو مرا یارى نكردى و از من جدا شدى، بازویم با من است، با آن در برابر این حیوان صفتان از پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) حمایت مى‏كنم.
در كتاب الاصابه در ضمن شرح حال اسماء بنت یزید بن سكن نوشته است: وى در جنگ یرموك با عمود خیمه نه نفر از رومیان را كشت.
50-در كتاب بحار ج 45 ص 25 نوشته است حجاج بن مسروق موذن امام (علیه السلام) بود.
--------------------------------------
استاد سید عبدالرزاق مقرم

شنبه 30/10/1391 - 18:45
اهل بیت
روز عاشورا
  • روز عاشورا
  • دومین خطبه امام (علیه السلام):
  • امام (علیه السلام) و پاسخ به تبلیغات سوء دشمن:
  • اقامه نماز ظهر بوسیله امام (علیه السلام)
  • پی نوشته

اقامه نماز ظهر بوسیله امام (علیه السلام)
پس از آنكه پیشنهاد آتش بس موقت مورد قبول اهل كوفه قرار نگرفت امام (علیه السلام) بدون اینكه به تیر باران دشمن اعتنایى بكند براى برگزارى نماز به پا خاست، و احتمالاً بقیه نماز خوف را با گروه دوم خواند و زهیر بن قین با سعید بن عبدالله حنفى در این گروه جلوى امام ایستادند و خود را سپر امام قرار دادند.
و احتمال دیگر این است كه امام و اصحاب نماز را فرادى و با ایماء خوانده‏اند.(31)

و صلاه الخوف حاشاها فما روعت و الموت منها كان قابا

ما لواها الموقف صدها الجیش ابتعاداً و اقتراباً (32)

در اثر زخمهاى فراوانى كه به بدن سعید وارد آمد توان خود را از دست داد و بدن نیمه جانش روى زمین افتاد و در همین حال مى‏گفت: اللهم العنهم لعن، عاد و ثمود، وابلغ نبیك منى السلام....
خداوندا! به این مردم لعن و عذابى بفرست مانند لعنت و عذابى كه بر قوم عاد و ثمود فرستادى و سلام مرا به پیغمبرت برسان و از این درد و رنجى كه به من رسیده است او را خبر بده، زیرا هدف من از این جانبارى، كسب ثواب و رضاى تو است كه در نصرت و یارى اولاد پیغمبرت قرار دادى.(33)
آنگاه روى به طرف امام كرد و گفت: اوفیت یابن رسول الله؟ آیا من به عهد خود وفا كردم؟
امام (علیه السلام) فرمود: نعم، أنت امامى فى الجنه آرى، تو وظیفه خودت را خوب انجام دادى و پیشاپیش من در بهشت خواهى بود. با شنیدن مژده امام (علیه السلام) جان به جان آفرین تسلیم كرد، در حالى كه غیر از زخمهایى كه در اثر نیزه و شمشیر بر بدنش وارد آمده بود، سیزده عدد تیر نیز به بدنش اصابت كرده بود.
امام (علیه السلام) پس از اداء نماز ظهر به طرف بقیه اصحاب كه در انتظار شهادت به سر مى‏بردند برگشت و به آنان چنین فرمود:
یا كرام! هذه الجنه قد فتحت ابوابها و اتصلت انهارها، وأینعت ثمارها، و هذا رسول الله و الشهداء الذین قتلوا فى سبیل الله یتوقعون قدومكم و یتباشرون بكم، فحاموا عن دین الله و دین نبیه و ذبوا عن حرم الرسول اى بزرگواران! اینك درهاى بهشت باز شده و نهرهایش بهم پیوسته و درختانش سبز و خرم و میوه هایش رسیده است، و اینك رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) و شهدائى كه در راه خدا از دنیا رفته‏اند منتظر ورود شمایند، و قوم شما را به یكدیگر بشارت مى‏دهند، پس لازم است از دین خدا و پیغمبرش حمایت كرده و از حرم او دفاع نمائید.
تمام آنهائى كه در انتظار شهادت دقیقه شمارى مى‏كردند گفتند: جان ما به فداى جان تو، و خونمان به جاى خون تو باد! به خدا قسم تا یك قطره خون در رگ ما وجود داشته باشد، از تو و حرمت دفاع مى‏كنیم و نخواهیم گذاشت گزندى به شما وارد آید.(34)
آنگاه كه اسبها پى مى‏شد
پس از اقامه نماز و أداء فرضیه از طرف ابى عبدالله و یارانش، عمر سعد، عمرو بن سعید را با گروهى از سپاهیان تیر انداز، موظف كرد با تیر به طرف یاران امام حسین حمله كنند. تمام اسبهاى آنها را پى كردند و به غیر از ضحاك بن عبدالله مشرقى دیگر سواره‏اى در سپاه امام حسین (علیه السلام) باقى نمانده بود. ضحاك نقل مى‏كند چون دیدم تمام اسبها را پى مى‏كنند من اسب خودم را بردم در یكى از خیمه‏هاى دوستانم، گذاشتم، و یاران امام قتال سختى انجام دادند و هر كدام كه مى‏خواستند به میدان بروند با حسین (علیه السلام) وداع مى‏كردند و مى‏گفتند: السلام علیك یابن رسول الله امام هم در جوابشان مى‏فرمود: و علیك السلام و نحن خلفك سلام بر تو ما نیز به زودى به تو ملحق خواهیم شد، و آنگاه این آیه را مى‏خواند: برخى از آنان بوظیفه خود عمل كردند و برخى دیگر هنوز در انتظارند و هیچ تغییر و تبدیلى در آن نداده‏اند و منهم من قضى نحبه، و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا(35) در همین جا بود كه ابو ثمامه صائدى با اینكه از كثرت جراحات و زخمهائى كه بر بدنش وارد شده بود دچار ضعف و سستى شده بود در عین حال وقتى كه دید پسر عمویش قیس بن عبداله در لشكر عمر بن سعد است بر او حمله كرد و او را كشت، و خود نیز به شهادت رسید.
شهادت زهیر بن قین، و ابن مضارب‏
در این هنگام نوبت به سلمان بن مضارب بجلى پسر عموى زهیر بن قین رسید وى بمیدان آمد و پس از یك حمله به درجه شهادت رسید، پس از او زهیر بن قین به حضور امام آمد، دست بر شانه آن حضرت گذاشت ضمن درخواست

أقدم هدیت هادیاً مهدیاً فالیوم ألقى جدك النبیا

و حسناً و المرتضى علیاً و ذالجناحین الفتى الكمیا

و أسدالله الشهید الحیا(36)
امام (علیه السلام) فرمود: و من نیز پس از تو به ملاقات آنان خواهم آمد، و انا ألقاهما على اثرك.
زهیر پس از اجازه گرفتن به دشمن حمله كرد و در حین حمله مى‏گفت:

انا زهیر و انا ابن القین أذودكم بالسیف عن حسین (37)

مردانه جنگید و یكصد و بیست نفر از آنان را روانه دوزخ كرد و در نهایت كثیر بن عبدالله شعبى، و مهاجرین اوس، پس از یك حمله بسیار سخت، او را محاصره كردند و از پاى درآوردند. پس از آنكه زهیر را شهید كردند امام (علیه السلام) در كنار پیكر بى جانش ایستاد و فرمود:
اى زهیر! خدا تو را از رحمت خود دور نگرداند و خداوند كشندگان تو را لعنت كند لا یبعدك الله یا زهیر! و لعن الله قاتلیك. پس از آن امام اضافه كرد: آنانكه مسخ شدند و بصورت میمون و خوك درآمدند، مورد لعن و عذاب خدا قرار گرفتند لعن الذین مسخوا قرده و خنازیر.(38)
شهادت عمرو بن قرظه انصارى‏
عمرو بن قرظه انصارى نیز هنگام نماز پاسدارى امام را به عهده داشت، وى در پیش روى امام ایستاد، سینه خود را سپر كرد و تمام تیرهاى اهل كوفه را به جان مى‏خرید تا به امام گزندى نرسد و تا زنده بود نگذاشت تیرى یا شمشیرى به امام اصابت كند. در این رابطه چندین چوبه تیر به بدنش اصابت كرد و شدیداً مجروح گردید، با بدن خون آلود و ضعف شدید روى خاك افتاد، آنگاه با صداى ضعیفى به امام عرض كرد: آیا من به وظیفه خود عمل كردم یابن رسول الله؟ اوفیت یابن رسول الله؟
امام (علیه السلام) فرمود: آرى، تو به خوبى به وظیفه خود عمل كردى.
آنگاه امام او را مژده داد و فرمود: انت امامى فى الجنه تو در بهشت جلو من هستى، وقتى كه تو را بهشت بردند، پیغمبر خدا را از طرف من سلام برسان و به او بگو كه من نیز بعد تو خواهم آمد. عمرو با شنیدن این سخن جان به جان آفرین تسلیم كرد.
برادر عمرو به نام على در لشكر عمر سعد بود، وقتى كه بدن بى جان برادرش را دید به ابى عبدالله خطاب كرد و گفت: اى حسین! اى پسر دروغگو! برادر مرا گول زدى و گمراه كردى تا اینكه او را بكشى؟ یا حسین! یا كذاب بن الكذاب! اضلت أخى و غررته حتى قتلته؟
امام (علیه السلام) در جواب فرمود: من برادرت را گول نزدم بلكه خداوند او را هدایت و تو را گمراه كرد انى لم اغر أخاك و لكن الله هداه و اضلك.
وى با شنیدن این جواب از امام مجدداً در صدد پاسخگوئى برآمد و گفت: خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم، این بگفت و بر امام حمله كرد. همین كه نیزه خود را به طرف امام بلند كرد، نافع بن هلال پیشدستى كرد و با ضرب شمشیر خود او را از اسب بر زمین افكند، یارانش بى درنگ بدن بى جانش را ربودند و پس از معالجه و درمان تندرستى خود را بازیافت.(39)
شهادت نافع بن هلال جملى:
بعد از زهیر و عمرو بن قرظه، نافع بن هلال جملى مذحجى بود كه نام خود را روى تیرهاى مسموم خویش نوشت و به لشكر كوفه حمله كرد و این رجز را مى‏خواند:

أرمى بها معلمه أفوقها مسمومه تجرى بها اخفاقها

لیملان ارضها رشاقها والنفس لا ینفعها اشفاقها

غیر از كسانى را كه مجروح و زخمى كرد، دوازده نفر را كشت، و همین كه تیرهایش تمام شد شمشیرش را از غلاف كشید و با شمشیر نبرد خود را ادامه داد، اطرافش را محاصره كردند و با سنگ و سنان و نیزه كه از همه سو به طرفش مى‏انداختند، بازوهاى نیرومندش را شكسته و اسیرش كردند، شمر با یاران خود، او را كشان كشان نزد عمر بن سعد بردند. عمر بن سعد تهدیدش كرد و گفت: به چه انگیزه‏اى این ستم را به حق خودت كردى؟ ما حملك على ما صنعت بنفسك؟ نافع در جوابش گفت: خدا از قصد من خبر دارد ان ربى یعلم ما اردت.
یكى از اطرافیان عمر به او گفت: مى‏بینى چگونه سیل خون از سر و صورتت مى‏ریزد؟
نافع براى این كه خشمشان را بیشتر از برافروزد گفت: به خدا قسم شمار مردانى را كه از شما كشته‏ام غیر از زخمى‏ها به دوازده تن مى‏رسد و خیلى از این كار خوشحالم و شما بدانید اگر بازوانم را نشكسته بودید هرگز نمى‏توانستید مرا اسیر كنید و بر این شمار مى‏افزودم.
شمر شمشیر را كشید او را بكشد، نافع به او گفت: اى شمر! به خدا قسم تو اگر مسلمان بودى هرگز حاضر نمى‏شدى با ریختن خون ما بر خدا وارد شوى، سپاس خدایى را كه مرگ ما را به دست بدترین و شرورترین خلق خود قرار داد. پس از آن شمر گردن او را زد و سر از بدنش جدا كرد.(40)
شهادت واضح و أسلم
چون واضح تركى غلام حارت مذحجى از اسب به زمین افتاد استغاثه كرد و از امام (علیه السلام) درخواست نمود به فریادش برسد امام (علیه السلام) كنار پیكر نیمه جانش كه هنوز مختصر رمقى از حیات در بدن داشت رفت و او را در آغوش گرفت و صورت به صورتش نهاد. واضح كه این لطف و محبت را از امام دید به خود بالید و گفت: كیست مثل من كه پسر پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) صورتش را به صورت او گذاشته است؟ در همین حال كه نگاهش در چهره امام بود، از دنیا رفت.
پس از آنكه واضح روحش پرواز كرد، امام (علیه السلام) به بالین اسلم رفت و با او نیز معاقله كرد، اسلم نیز كه هنوز رمقى در بدنش داشت همین كه محبت امام را مشاهده كرد از خوشحالى بسیار تبسم افتخارآمیزى بر لبهایش نقش بست و از دنیا رفت.
شهادت بریر بن خضیر
پس از غلام تركى نوبت به بریر بن خضیر كه از بندگان شایسته خدا و از قاریان قرآن در مسجد جامع كوفه بود رسید، و قتال شدیدى انجام داد تا اینكه یزید بن معقل از لشكر عمر بن سعد آمد جلو او ایستاد و پرسید: اى بریر! آیا تو فكر نمى‏كنى كه خدا در حق تو بدى كرده باشد؟ بریر در جوابش گفت: خداوند هر چه خیر من بوده انجام داده و تو را به بدى گرفتار كرده است صنع الله بى خیراً وصنع بك شراً.
یزید گفت: دارى دروغگو مى‏گویى در صورتى كه قبلاً دروغگو نبودى! آنگاه به سخنان خود اضافه كرد: آیا به یاد مى‏آورى روزى من با تو در محله بنى لوزان قدم مى‏زدم، آن روز تو به من مى‏گفتى: معاویه ضال است و تنها على بن ابیطالب امام راستین و بر حق مى‏باشد؟ كان معاویه ضالاً و ان الامام الهدى على بن ابیطالب.
بریر در جواب وى گفت: آرى امروز هم همین عقیده را دارم. یزید دوباره به گفتار خود ادامه داد و گفت من هم شهادت مى‏دهم كه تو از گمراهانى! بریر كه این سخن را شنید از او درخواست كرد قبل از قتال، مباهله كنند تا هر كدام بر باطل‏اند او كشته و رسوا شود. هر دو دستهاى خود را به سوى آسمان بلند كردند و از خداى سبحان خواستند هر كدام از ما درغگو و بر باطل باشیم او متمایز و كشته شود. پس از انجام مراسم مباهله قتال را شروع كردند، بریر شمشیرى فرق سر یزید فرود آورد و كلاه خود را شكافت و تا اعماق سرش نیز فرو رفت و در حالى كه شمشیر بریر هنوز از مغز سر او بیرون نیامده بود مانند گنجشكى از بالاى اسب به زمین افتاد در همین حال كه بریر مى‏خواست شمشیرش را از سر او بیرون بكشد رضى بن منقذ عبدى حمله كرد و با بریر دست به یقه شدند، بریر او را به زمین افكند و با زانو روى سینه‏اش نشست كه صدایش بلند شد و از یاران خود كمك طلبید تا نجاتش دهند. كعب بن جابر بن عمرو ازدى رفت كه بر بریر حمله نماید، عفیف بن زهیر بن ابى الاخنس نعره زد كه: كجا مى‏روى؟ این بریر بن خضیر قارى قرآن است كه در مسجد جامع كوفه قرآن به ما مى‏آموخت هذا بریر بن خضیر القارى الذى كان یقرؤنا القرآن فى جامع الكوفه.
ولى كعب به گفته عنیف اعتنا نكرد و در همان حال كه بریر روى سینه رضى نشسته بود شمشیرش را به پشت بریر فرو كرد. بریر در آخرین فرصت كه برایش باقى مانده بود با چنگ و دندان به او حمله كرد و قسمتى از بینى رضى منقذ عبدى را با دندان قطع كرد. در همین حال بریر با شمشیر كعب از دنیا رفت و همنشین بهشتیان گردید.
با كشته شدن بریر رضى نجات یافت، از زمین بلند شد و در حالى كه خاكها را از لباسهاى خود مى‏تكاند به كعب مى‏گفت: اى برادر ازدى! امروز خدمتى در حق من كردى كه هرگز فراموش نمیكنم.
و چون كعب بن جابر به خانه خود برگشت، همسرش به نام نوار وى را نكوهش كرد و سرزنش كرد و گفت: تو در كشتن پسر فاطمه (علیه السلام) با اهل كوفه بودى و سرور قاریان را كشتى؟ وه چه كار بزرگ و زشتى انجام دادى؟ به خدا قسم من دیگر هرگز یك كلمه با تو سخن نخواهم گفت.
محمد بن طلحه شافعى در كتاب مطالب السؤال مى‏نویسد: بریر در كربلا بر عمر بن سعد وارد شد و بر وى سلام نكرد. عمر به عنوان اعتراض گفت: بریر! سلام شعار است چرا سلام نكردى؟
بریر در جواب گفت: سلام براى مسلمانان است نه براى غیر آنان، و شما اگر مسلمان بودید اقدام به ریختن خون پسر پیغمبر نمى‏گردید، این آب فرات كه همه حیوانات از آن سیرآبند ولى عترت پیغمبر در این بیابان، از تشنگى دارند هلاك مى‏شوند.
شهادت حنظله شبامى‏
و چون حنظله بن سعد شبامى در مقابل لشكر عمر سعد قرار گرفت نخست آنها را موعظه و نصیحت كرد و سخنان خود را با این آیات كه مؤمن آل فرعون، فرعونیان را از كشتن موسى بر حذر مى‏داشت پایان داد:
اى مردم! من بر شما خوف آن را دارم كه مانند احزاب (فاسد گذشته) به عذاب گرفتار شوید. مانند عذاب قوم نوح و عاد و ثمود و كسانى كه بعد از آنان بودند، و خداوند هرگز بر بندگان خود ستم نمى‏خواهد. اى مردم! من در شما از روزى كه مردم به فریاد آیند خوف دارم، روزى كه همه از عذاب خدا، به این طرف و آن طرف فرار مى‏كنند ولى هیچ پناهگاهى از عذاب خدا نخواهد یافت، و هر كس را خدا به خاطر اعمال خودش گمراه كند راهنمایى نخواهد بود یا قوم انى اخاف علیكم مثل یوم ایحزاب، مثل دأب قوم نوح و عاد و ثمود، والذین من بعدهم، و ما الله یرید ظلما للعباد. و یا اقوم انى اخاف علیكم یوم التناد. تولون مدبرین، ما لكم من الله من عاصم و من یضلل الله فما له من هاد.(41)
اى مردم! حسین را نكشید كه عذاب خدا بر شما نازل خواهد شد.
پس از بیان موعظه و نصیحت به سوى خیمه‏ها نزد ابى عبدالله برگشت، آن حضرت برایش دعاى خیر كرد و فرمود: خداوند تو را رحمت كند، این مردم همان دم كه به سوى حق دعوتشان نمودى و قبول نكردند و كمر به قتل تو و یارانت بسته بودند، مستوجب عذاب بودند تا چه رسد به هم اكنون كه برادران صالح تو را كشته و خونشان را بى گناه بر زمین ریخته‏اند رحكم الله انهم قد استرجیوا العذاب حین ردوا علیك ما دعوتهم الیه من الحق و نهضوا الیك لیستبیحوك و اصحابك فكیف بهم این و قد قتلوا اخوانك الصالحین.
حنظله گفت: جانم فدایت، گفتار تو صدق محض است، تو از من داناتر و به این امر سزاوارترى، آنگاه به عنوان كسب اجازه عرض كرد: آیا اجازه مى‏فرمائى به سوى آخرت برویم و به برادرنمان ملحق شویم؟ أفلا نروح الى الاخره و تلحق بأخواننا؟
امام (علیه السلام) در پاسخ وى فرمود: برو به سوى آنچه بهتر است از دنیا و مافیها و برو به سوى ملك و ملكوتى كه همیشگى و جاودانه است رح الى خیر من الدنیا و ما فیها و الى ملك لا یبلى.
حنظله با گفتن: السلام علیك یا اباعبدالله، صلى الله علیك و على اهل بیتك و عرف بیننا و بینك فى جنته خداحافظى كرد و به سوى میدان حركت نمود، و آنگاه كه خداحافظى و دعا مى‏كرد امام آمین مى‏گفت و دوبار این كلمه را تكرار فرمود آمین، آمین. و بدینوسیله او بسوى دشمن شتافت و به درجه رفیعه شهادت نائل آمد.(42)
شهادت عابس‏
عابس بن شبیب شاكرى در آنروز به دوست خود شوذب كه از رجال مخلص و از علماء شیعه و خانه‏اش پیوسته مركز بحث و حدیث و بیان فضائل اهل (علیهم السلام) بود گفت: شوذب! امروز چه نظر دارى؟ یا شوذب ما فى نفسك ان تصنع؟ شوذب در پاسخ عابس گفت: مى‏خواهى چه در نظر داشته باشم با تو در ركاب پسر دختر پیغمبر جنگ مى‏كنم تا كشته شوم اقاتل معك دون ابن بنت رسول الله حتى اقتل.
عابس پس از دعاى خیر به او گفت: به خدمت به او گفت: به خدمت امام برو تا تو را مانند دیگران به شما آورد و من نیز تو را به شمار بیاورم كه امروز، روز مزد است و فردا روز حساب، چه خوب است تا آنجا كه مى‏توانیم امروز بهره بردارى كنیم فان هذا یوم ینبغى لنا ان نطلب فیه الأجر بكل ما نقدر علیه فانه لا عمل بعد الیوم و انما هو الحساب.
شوذب به خدمت امام رفت، پس از سلام بر حسین، وداع كرد و سپس به میدان شتافت و جنگید تا كشته شد.
آنگاه عابس خود عازم میدان شد، نخست نزد امام آمد(43) و عرض كرد: اى ابا عبدالله! هیچكس در روى زمین نزد من عزیزتر و محبوبتر از تو نیست، اگر مى‏توانستم تو را از این ستم و كشتن برهانم گرچه با چیزى عزیزتر از جان و خونم باشد دریغ نمى‏كردم، اكنون خدا را گواهى مى‏گیرم كه من در خط تو و در خط پدر تو هستم یا ابا عبدالله! اما والله ما آمسى على ظهر الارض فریب و لا بعید اعز على و لا احب الى منك، ولو قدرت على ان ادفع عنك الضیم والقتل بشى‏ء اعز على من نفسى ودمى لفعلته. سلام علیك یا ابا عبدالله! اشهد الله انى على هدیك و هدى ابیك.
پس از آن با شمشیر از غلاف بیرون كشید به سوى میدان تاخت در حالى كه قبلاً پیشاپیش از ضرب شمشیر دشمن مصدوم شده بود. مردانه در میدان ایستاد و مبارز طلبید ولى كسى جرأت آن نداشت كه در برابرش ظاهر شود و با او بجنگد، زیرا او را از پیش مى‏شناختند و شجاعتش را در جنگها دیده بودند(44) لذا عمر سعد سخت برآشفته شد و فرمان داد او را سنگباران كنند. عابس كه دید از هر طرف سنگ به سویش پرتاب مى‏كنند مانند یك شیر، زره از تن درآورد و كلاه خود از سر بیافكند و خود را در دل دریاى لشكر انداخت و به طرف حمله مى‏كرد بیش از دویست نفر را مطرود ساخت و آنان مانند روباه از برابر او مى‏گریختند، تا اینكه از چهار طرف او را محاصره كردند و پس از وارد ساختن جراحات بسیار كه از سنگ و شمشیر و غیره بود سر او را شكستند و سر از بدنش جدا كردند، و جماعتى از شجاعان لشكر عمر سعد هر یك ادعا مى‏كرد وى را او كشته است، و چون كار ستیز و ادعا بالا گرفت عمر سعد گفت: بر سر عابس مجادله مكنید هیچ كس نمى‏توانست یك تنه او را بكشد شما همگى با هم توانستید او را بكشید، و بدینوسیله به نزاع و كشمكش آنان خاتمه داد.
شهادت جون‏(45)
جون غلام سیاه ابوذر غفارى از مدینه در خدمت امام بود، روز عاشورا خدمت امام آمد و اجازه جنگ خواست.
امام به او فرمود: تو به امید عافیت و آسایش همراه ما آمدى، و اینك تو را براى رفت از اینجا آزاد مى‏گذارم.
جون خود را به پاى امام انداخت، بوسه مى‏زد و مى‏گفت: من در رفاه و راحتى كاسه لیس شما باشم و در مصیبت و ناراحتى مقابل دشمن دست از شما بردارم؟ انا فى الرخاء الحس قصاعكم و فى الشده أخذلك؟ آقا جان! من بدنم بدبو و خانواده‏ام از طبقه پایین و گمنام و رنگ بدنم سیاه است، بر من منت بگذار بابهشت برین، بدنم خوشبو و خانواده‏ام شریف و رنگ بدنم سفید گردد. نه، به خدا قسم من هرگز از شما جدا نخواهم شد، تا خون سیاه من با خون شریف شما آمیخته شود فتفس على بالجنه لطیب ریحى و یشرف حسبى و یبیض لونى، لا والله لا افارقكم حتى یختلط هذا الدوم الاسود مع دمائكم.
امام (علیه السلام) كه وفا و صفاى او را دید اجازه داد به سوى میدان كارزار حركت كند، پس از وداع به سوى میدان شتافت، بیست و پنج نفر از اهل كوفه را كشت و چون به درجه رفیعه شهادت رسید امام (علیه السلام) خود را به بالین او رساند، در كنارش نشیت و برایش دعا كرد كه: خداوندا! رویش را سفید و بدنش را خوشبو بگردان و در قیامت با محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) محشورش بفرما و میان او و آل محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) آشنایى قرار ده و جدایى میانداز اللهم بیض وجهه و طیب ریخه واحشره مع محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) و عرف بینه و بین آل محمد (صلى الله علیه و آله و سلم). دعاى امام مستجاب شد و هر كس از میدان جنگ مى‏گذشت بوس خوشى بهتر از بوى مشك و عنبر از او استشمام مى‏كرد.(46)
شهادت انس كاهلى‏
انس به حارث بن نبیه كاهلى پیرمردى جلیل القدر از صحابه رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) بود كه هم پیغمبر را دیده بود، در جنگ بدر و حنین در ركاب حضرتش جنگ كرده بود، كمر خود را با عمامه‏اى بست و ابروان خود را كه اثر پیرى فرو افتاده بودند با پیشانى بندى بالا نگاهداشت و نزد ابى عبدالله (علیه السلام) آمد تا براى رفتن به میدان كارزار كسب اجازه نماید.
همین كه امام (علیه السلام) نگاهش به وضع و حال او افتاد گریه‏اش گرفت و گفت: شكر الله لك یا شیخ! خدا از تو قبول كند. پس از وداع روانه میدان شد با اكبر سن و فرسودگى اندامى كه داشت در عین حال مانند شیر بر دشمن حمله كرد و هیجده نفر از آنان را كشت و خود شهید شد.(47) (رضوان الله علیه)
شهادت عمرو بن جناده‏
عمرو بن جناده انصارى نوجوانى یازده ساله بود كه بعد از شهادت پدرش نزد امام آمد و تقاضاى رفتن به میدان كرد. امام (علیه السلام) به دلیل اینكه پدرش در حمله نخست شهید شده است و شاید مادرش از اینكه او به میدان برود ناخرسند باشد به او اجازه نداد.
آن نوجوان عرض كرد: مادرم خودش به من امر كرد به میدان بروم ان امى امرتنى آنگاه امام به او اجازه داد، وى به سوى میدان شتافت.(48)
و دیرى نپائید كه شهید شد، سرش را از بدن جدا كردند و بطرف امام انداختند مادرش كه در همان نزدیكى بود سر پسرش را برداشت خاك و خونش را پاك كرد، در حالى كه او را مى‏بوسید گفت: آفرین بر تو اى فرزندم! واى نور چشمم و اى شادى دلم احسنت یا بنى یا قره عینى و سرور قلبى. پس از آن كه اندكى با سر فرزند سخن گفت با تمام خشم و غضب، آن را بسوى مردى از اهل كوفه كه نزدیك بود، پرت كرد و او را با سر فرزندش كشت و خود بطرف خیمه گاه آمد و چوب خیمه یا شمشیرى را برداشت، مانند شیر مى‏رزمید و این رجز را مى‏خواند:

انى عجوز فى النساء ضعیفه خاویه بالیه نحیفه

اضربكم بضربه عنیفه دون بنى فاطمه الشریفه

قبل از اینكه امام (علیه السلام) او را به خیمه‏ها برگرداند دو نفر دیگر را كشت و بدستور امام به خیمه‏ها برگشت.(49)
شهادت حجاج جعفى‏
حجاج بن مسروق جعفى پس از استجازه از امام (علیه السلام) به جنگ پرداخت و به آن ادامه داد تا با بدن خود آلود برگشت و مجدداً خدمت امام آمد.
امام (علیه السلام) در جواب او فرمود: و من نیز پس از تو به ملاقات آنان خواهم آمد. حجاج مجدداً به میدان كارزار برگشت و جنگید تا به شهادت رسید.(50)
شهادت سوار
پس از او نوبت به سوار بن ابى حمیر كه از فرزندان جابر بن عبدالله بن قادم فهمى همدانى بود رسید. وى نیز پس از جنگ سختى كه انجام داد در اثر جراحتهاى فراوانى كه بر بدنش وارد شد از پاى درآمد، پس از آنكه او را اسیر كردند، ابن سعد خواست وى را بكشد برخى از آشنایانش از وى شفاعت كردند، با اینكه شفاعت آنها مورد قبول گرفت در عین حال آزادش نكردند و هم چنان در اسارت دشمن بود تا پس از شش ماه از دنیا رفت.
و در زیارت ناحیه مقدسه این چنین از او تقدیر شده است:
السلام على الجریح المأسور بن أبى حمیر الفهمى الهمدانى و على المرتب معه عمرو بن عبدالله الجندعى.
شهادت سوید
سوید بن عمرو بن ابى المطاع آخرین نفرى بود از اصحاب ابى عبدالله (علیه السلام) كه به میدان كارزار رفت و پس از جنگ شدیدى كه انجام داد در اثر جراحات فراوان، با صورت به زمین افتاد و دشمن پنداشت كه از دنیا رفته است. پس از شهادت ابى عبدالله (علیه السلام) كه خروشهاى پیاپى سپاهیان، مرگ امام را اعلام مى‏داشتند غوغاى ایشان به گوش او رسید و لذاكاردى كه با خود داشت بیرون آورد و از جاى برخاست و مجدداً حمله كرد، از چهار طرف او را محاصره كردند تا جانش را گرفتند و بدین وسیله وى آخرین نفر از اصحاب و یاران امام بود كه به شهادت رسید. (رضوان الله علیهم اجمعین)

شنبه 30/10/1391 - 18:44
اهل بیت
روز عاشورا
  • روز عاشورا
  • دومین خطبه امام (علیه السلام):
  • امام (علیه السلام) و پاسخ به تبلیغات سوء دشمن:
  • اقامه نماز ظهر بوسیله امام (علیه السلام)
  • پی نوشته

امام (علیه السلام) و پاسخ به تبلیغات سوء دشمن:
پس از آنكه گروه بسیارى از یاران امام حسین (علیه السلام) شهید شدند و كمى نفراتشان چشمگیر شد بقیه اصحاب تك تك و یكى پس از دیگرى به جنگ مى‏آمدند، در عین حال گروه بسیارى از لشكر كوفه را كشتند و كار بر آنان سخت كردند لذا یكى از فرماندهانشان بنام عمرو بن حجاج‏(23) به سر همراهیان خود فریاد كشید: أتدرون من تقاتلون؟ آیا شما میدانید با چه كسانى مى‏جنگید؟ شما با سواركاران قهرمان این شهر، و با تیز هوشان با فراست، و با قومى كه شهادت طلبند و هرگز از مرگ نمى‏هراسند روبرو هستید. هیچ كس نیست با آنان روبرو شود و زنده برگردد، با همین قلت افراد همه را به كام مرگ مى‏فرستند، راهى براى مبارزه و شكست آنان جز این نیست كه باید از هر سنگ و كلوخى علیه آنان استفاده كرد وگرنه همه شما را خواهند كشت.
عمر بن سعد كه فرمانده كل بود سخن او را تصدیق كرد و گفت: از هم اكنون دستور مى‏دهم كسى با آنها به این شكل روبرو نشود مگر اینكه پیشنهاد عمرو را عمل كند.
عمرو بن حجاج به جناح راست حسین (علیه السلام) حمله كرد، اصحاب در برابرش ایستادگى كردند، به ناچار از اسب پیاده شدند و با نیزه به جنگ با آنان پرداختند، پس از مدتى مقاتله كه شكست خوردند و پا به فرار گذاشتند، یاوران امام (علیه السلام) با چابكى و چالاكى آنان را تعقیب كردند گروهى را كشته و برخى را زخمى و مجروح نمودند.
وى هنگام شروع حمله افراد تحت فرماندهى خود را به جنگ با امام (علیه السلام) تشویق و ترغیب مى‏نمود و مى‏گفت:
قاتلوا من مرق عن الدین و فارق الجماعه بكشید كسى را كه از دین بیرون رفته و از جماعت مسلمین فاصله گرفته است.(24) ابو عبدالله (علیه السلام) چون گفتار او را شنید فریاد برآورد كه: ویحك یاعمرو أعلى تحرض الناس؟ واى بر تو اى عمرو، آیا بر ضد من مردم را تحریك و تشویق مى‏كنى؟ آیا ما (خاندان وحى، و بنیانگذاران دین) از دین خارج شدیم ولى تو (كه حق را از باطل نشانختى و از آغاز با پا گرفتن دین مخالف بودى) بر آن استوار و پابرجا ماندى؟ أنحن مرقنا من الدین، وانت تقیم علیه؟ روزى كه روح از كالبد بدن ما جدا شد خواهى فهمید چه كسى سزاوارتر آتش دوزخ خواهد بود؟
شهادت مسلم بن عوسجه‏(25)
پس از آن گفتگو كه با ابى عبدالله (علیه السلام) انجام گرفت، عمرو بن حجاج این بار حمله را از طرف فرات شروع كرد و حدود یك ساعت درگیرى ادامه داشت كه مسلم بن عوسجه تنها در مقابل آن گروه كثیر همچون شیر ژیان مى‏خروشید، سرانجام مسلم بن عبدالله ضبابى و عبدالله بن خشكاره به جملگى كار را بر او سخت گرفتند و گرد و غبارى فضا را تیره و تار كرد، پس از آنكه اندكى غبارها فرو نشست معلوم شد مسلم بن عوسجه به زمین افتاده است، هنوز اندك رمقى در بدن داشت كه امام (علیه السلام) همراه با حبیب بن مظاهر در كنار بدن نیمه جان و غرقه بخون وى آمدند، امام به او فرمود: اى مسلم! خداى تو را رحمت كند، برخى از مؤمنان به وظیفه خود عمل كرده و به هدف خود رسیدند و برخى دیگر در حال انتظار به سر مى‏برند و تغییر و تبدیلى در پیمانشان نداده‏اند.
حبیب بن مظاهر نیز كه از دوستان او بود نزدیك وى آمد و گفت: كشته شدن تو بر من سخت است ولى تو را مژده مى‏دهم كه چند لحظه دیگر وارد بهشت خواهى شد. مسلم با صداى بسیار ضعیف گفت: خداوند تو را نیز مژده نیك دهد.
حبیب گفت: اگر مى‏دانستم بعد از تو زنده خواهم بود دوست داشتم وصیت مى‏كردى تا آنچه را كه مى‏خواستى انجام دهد. مسلم در حالى كه با دست به امام حسین (علیه السلام) اشاره مى‏كرد گفت: اوصیك بهذا آن تموت دونه وصیت من این است كه تا جان در بدن دارى، دست از یارى این آقا بر ندارى.
حبیب گفت: قسم به پروردگار كعبه وصیت تو را عمل خواهم كرد. در همین گفتگو بودند كه روح از بدنش پرواز كرد و مى‏گفت: وا مسلماه! یا سیداه، یابن عوسجتاه!، صداى آن زن كه به گوش عمرو بن حجاج و سپاهیانش رسید به او گفتند: ما مسلم را كشتیم!!
شبث بن ربعى كه در آنجا بود به اطرافیان خود گفت: مادرتان به سوگتان بنشیند، شخصى مانند مسلم را مى‏كشید و بعد خوشحالى مى‏كنید؟ میدانید او در میان مسلمانان در جنگ آذربایجان چه مقام و احترام خاصى داشت؟ قبل از اینكه دیگران از جاى خود حركت كنند او شش نفر از مشركین را به دوزخ فرستاد.
جناح چپ لشكر:
در همان هنگام كه عمرو بن حجاج به طرف راست لشكر امام حمله كرد، شمر بن ذى الجوشن هم با گروه بسیارى به طرف چپ حمله برد و نزدیك خیمه‏ها رسید، اصحاب مقاومت كردند عبدالله بن عمیر كلبى بود كه نوزده نفر سواره و دوازده نفر از پیاده‏هاى شمر را كشت و سرانجام هانى بن ثبیت حضرمى بر او حمله سختى كرد و دست راستش را قطع نمود، و پس از آن بكر بن حى، ساق پایش را قطع كرد و به اسارت در آمد، او را در مقابل صفوف و در برابر دید همه با قتل شكنجه‏آمیز كشتند و بدنش را با نیزه و شمشیر قطعه قطعه كردند، همسرش ام وهب به قتلگاه رفت و كنار بدن بى روح و پاره پاره شوهرش نشست و در حالیكه خاك و خون را از سرش پاك مى‏كرد مى‏گفت: هنیئاً لك الجنه، أسأل الله الذى رزقك الجنه ان یصحبنى معك همسرم! بهشت براى تو گوارا باد، از خدائى كه بهشت را نصیب تو گردانید مى‏خواهم در آنجا نیز مرا همدم تو گرداند.
شمر كه زمزمه او را شنید به غلام خود رستم دستور داد با چماق او را بزن در اثر ضربه چماق سرش شكست و در همانجا كشته شد و این دومین زنى بود از اصحاب حسین (علیه السلام) كه شهید شد.
و پس از كشته شدن همسر، غلام شمر سر از تن عبدالله جدا كرد و به سوى خیمه‏ها انداخت، مادرش كه در میان خیمه‏ها بود، سر بریده فرزندش را برداشت، خاك و خون از صورتش پاك كرد و سپس عمود خیمه‏ها را برداشت و به سوى صفوف لشكر، حركت كرد، امام (علیه السلام) او را به سوى خیمه‏ها برگرداند و فرمود: رحمت خدا بر تو باد! برگرد كه خداوند جهاد را بر تو واجب نكرده است، مادر وهب برگشت و گفت: خداوندا! امید مرا قطع مفرما، امام (علیه السلام) فرمود: خداوند امید تو را قطع نخواهد كرد.(26)
شمر نیز حمله كرد و نیزه‏اى به خیمه ابى عبدالله (علیه السلام) زد و آتش درخواست كرد تا خیمه را با ساكنانش به آتش بكشد، بانوان كه این صدا را شنیدند شیون كنان از خیمه‏ها بیرون آمدند، حسین (علیه السلام) به شمر گفت: اى پسر ذى الجوشن تو مى‏خواهى خیمه مرا با اهلش به آتش بزنى؟ خدا تو را به آتش بسوزاند احرقك الله بالنار! شبث بن ربعى نیز به او گفت: زنها را مى‏ترسانى و در آنها ایجاد رعب مى‏كنى؟ هرگز سخنى بدتر از سخن تو نشنیده‏ام و موقعیتى زشت‏تر از موقعیت تو ندیده‏ام، با این سخن، شمر شرم كرد و از آتش زدن خیمه‏ها صرف نظر نمود.
زهیر بن قین با ده نفر از یاران خود بر گروه شمر حمله كرد و آنان را از حدود خیمه‏ها عقب راند.
عرزه بن قیس استمداد مى‏طلبد
عرزه بن قیس كه فرمانده گروه سوار كار بود وقتى كه دید در تمام حملات شكست مى‏خورد و براى بقیه افرادش روحیه‏اى باقى نمانده است از عمر سعد استمداد كرد و تقاضا نمود مردانى رزمنده و تیر انداز ماهر برایش اعزام نماید.
عمر سعد به شبث بن ربعى پیشنهاد كرد به كمك وى برود، شبث گفت: عجب! این همه افراد نیرومند و جوان وجود دارد از میان همه به من پیرمرد تكلیف مى‏كنى؟ یا سبحان الله تكلف شیخ المضر وعندك من یجزى عنه؟!
پوشیده نماند كه شبث بن ربعى چندان مایل نبود بر ضد حسین (علیه السلام) بجنگد و از او شنیده بود كه مى‏گفت: ما پنج سال در خدمت على بن ابیطالب و فرزندش حسن مجتبى (علیه السلام) بر ضد خاندان ابوسفیان مقاتله كردیم حالا پس از یك عمر بیائیم با فرزندش كه بهترین اهل زمین است دشمنى كنیم و در ركاب آل معاویه و پسر سمیه زانیه بجنگیم؟ این است گمراهى! واى از این گمراهى، ضلال یا لك من ضلال؟ به خدا سوگند مردم این شهر هرگز خیر نخواهند دید و راه هدایت پیش نخواهند گرفت.
در هر صورت چون كه شبث قبول نكرد، عمر بن سعد، حصین بن نمیر را در رأس پانصد نفر تیر انداز ماهر به كمك عزره فرستاد.(27)جنگ میان آنان و لشكر ابى عبدالله (علیه السلام) به سختى درگیر شد، بسیارى از آنان زخمى و مجروح و اسبهایشان پى شدند، و چون خیمه‏هاى لشكر ابى عبدالله (علیه السلام) طورى تهیه شده بودند كه جز از یك طرف راه نداشتند، لذا لشكر امدادى هم نتوانستند به درون منطقه خیمه‏ها وارد شودند، از این رو ابن سعد افرادى را مأموریت داد تا راست و چپ خیمه‏ها را ویران كنند تا بتوانند امام و یارانش را درون خیمه‏ها محاصره نمایند، در برابر این فرمان از طرف عمر سعد، یاران امام هم سه نفر سه نفر، چهار نفر چهار نفر از همان داخل بر مهاجمین و غارتگران حمله مى‏كردند و از فاصله نزدیك آنها را هدف تیر قرار مى‏دادند و مى‏كشتند.
چون از این برنامه هم نتیجه مطلوبى عایدشان نشد ابن سعد دستور داد خیمه‏ها و محلهاى مسكونى را آتش بزنند، با شعله ور آتش صداى فریاد و ناله زنها و كودكان وحشت زده بلند شد، امام (علیه السلام) فرمود: بگذارید آتش بزنند، اگر چنین كنند آتش خودشان مانع از هجومشان خواهد شد و جز از یك طرف نمى‏توانند بر خیمه‏ها یورش ببرند. دعوهم یحرقونها، فانهم اذا فعلوا ذلك، لم یجوزوا الیكم و پیش بینى امام درست از كار در آمد.
ابو شعثاء
یزید بن زیاد معروف به ابو شعثاء كندى از تیر اندازان ماهر، در لشكر عمر سعد به كوفه آمده بود. هنگامى كه امام (علیه السلام) روز عاشورا خطبه خواند و كسى جواب مثبتى به پیشنهاد وى نداد، خود را از لشكر ابن سعد كنار كشید و از فداكاران امام گردید. قبل از دیگران در حضور آن حضرت، زانو به زمین زد و یكصد تیر كه همراه داشت همه را به سوى دشمن شلیك كرد. امام (علیه السلام) كه توبه و فداكارى او را مشاده نمود برایش دعا كرد و فرمود: خداوندا! او را در تیر اندازى رشادت عطا بفرما، و اجر و پاداشش را بهشت قرار بده اللهم سدد رمتیه واجعل ثوابه الجنه.
پس از تمام شدن تیرها از جایش بلند شد و گفت: یقیناً پنج نفر از دشمن را كشته‏ام، پس از آن با شمشیر به صفوف دشمن حمله كرد و نه نفر دیگر از آن اشرار را كشت.(28)
نماز ظهر روز عاشورا
در همان حال كه جنگ ادامه داشت ابو ثماماه صائدى نگاهى به آسمان كرد دید خورشید از خط نصف النهار گذشته و اول وقت نماز ظهر است خطاب به امام (علیه السلام) كرد و گفت: جانم فداى تو باد! این مردم در حال پیشروى هستند و به ما نزدیك شده‏اند، ولى به خدا قسم تا من كشته نشوم شما شهید نخواهید شد و من دوست دارم با خواندن نماز ظهر كه وقتش فرا رسیده است به ملاقات آفریدگار خود بروم، امام (علیه السلام) نگاهى به آسمان كرد و فرمود: نماز را به ما یاد آورى كردى خداوند تو را از نمازگزارانى كه بیاد خدایند قرار دهد ذكرت الصلوه جعلك الله من المصلمین الذاكرین. آرى اینك وقت نماز فرا رسیده است از اینها بخواهید موقتاً دست از ما بردارند تا بتوانیم نماز بخوانیم، و چون پیشنهاد شد كه موقتاً مهلت بدهند تا نماز بخوانند، حصین بن تمیم گفت: انها لا تقبل نمازى كه شما مى‏خوانید مورد قبول پروردگار نخواهد بود.(29)
حبیب بن مظاهر
چون حصین بن تمیم گفت نماز شما مورد قبول پروردگار نیست حبیب بن مظاهر در پاسخش اظهار داشت تو مى‏پندارى نماز آل پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) قبول نیست ولى نماز تو قبول است اى الاغ؟ حصین با شنیدن این سخن، بر حبیب حمله نمود، او نیز شمشیر بلند كرد و بر سر اسبش فرود آورد، اسب افتاد واو روى زمین قرار گرفت، گروهى به یارى اش شتافتند او را نجات داده و به نزد خود بردند. حبیب كه تنها بود چند نفر به یارى او شتافتند و میان شان جنگ سختى در گرفت، حبیب با این كه پیر بود شصت و دو نفر از آنها را كشت و سرانجام با ضرب شمشیر بدیل بن صریم و نیزه دیگرى از بنى تمیم شمشیر بر فرق سرش فرود آورد و با صورت به زمین افتاد، در این هنگام، آن تمیمى دیگرى كه نیزه به او زده بود آمد و سر از بدنش، جدا كرد.
كشته شدن حبیب این پیرمرد بزرگوار بر امام خیلى گران بود، لذا وقتى كه كنار بدن قطعه قطعه و بى سر او آمد گفت: عندالله احتسب و نفسى و حماه اصحابى شهادت خودت یاران و ااصحابم را به حساب فرمان خدا مى‏گذارم. و زیاد كلمه استرجاع بر زبان جارى مى‏كرد و پیوسته مى‏گفت: انا لله و انا الیه راجعون.
حر بن یزید ریاحى‏
بعد از شهادت حبیب بن مظاهر حر بن یزید ریاحى با زهیر بن قین دو نفرى روانه میدان شدند و از یكدیگر پشتیبانى مى‏كردند، كار بر هر كدام كه سخت مى‏شد و در محاصره قرار مى‏گرفتند دیگرى حلقه محاصره را مى‏شكست و او را نجات مى‏داد، حدود یك ساعت این نبرد ادامه داشت و با اینكه سیل خون از سر و كله اسب حر جارى بود در عین حال همچنان مى‏جنگید و رجز مى‏خواند:

مازلت ارمیهم بثغره نحره و لبانه حتى تسربل بالدم

حصین بن تمیم به یزید بن سفیان كه در گروه خودش بود گفت: بارها آرزو مى‏كردى حر به دست تو كشته شود اینك این حر است كه به میدان آمده است، یزید در مقابل حر آمد و از او طلب مبارزه كرد، حر بى درنگ او را كشت. پس از آن ایوب بن مشرح خیوانى تیرى به اسب وى زد و آن را پى نمود همین كه حر مى‏خواست از اسب به زمین بیافتد مثل شیر پرید، شمشیر در دست گرفت و پیاده به جنگ ادامه داد و بیش از چهل نفر از دشمن را كشت، پس از آن یك گروه پیاده دشمن او را محاصره كردند و از پاى درآوردند، در این هنگام چند تن از اصحاب امام (علیه السلام) بدن نیمه جانش را به دوش كشیده و در كنار خیمه شهداء كه در همان نزدیكى مى‏جنگیدند قرار دادند.
امام (علیه السلام) در همانجا و در كنار همان خیمه شهدا فرمود: اینها شهیدانى هستند مانند شهیدان انبیاء و اولاد انبیاء قتله مثل قتله النبیین و آل النبیین. سپس كنار پیكر نیمه جان حر كه هنوز رمقى از حیات در بدن داشت آمد، بالاى سرش نشست و با دست مبارك خود خاك و خون را از سر و صورتش پاك مى‏كرد و مى‏فرمود:
أنت الحر كما سمتك امك و أنت الحر فى الدنیا و اى‏خره تو حر و آزاد مردى همان گونه كه مادرت تو را حر نامید، و توئى آزاد مرد دنیا و آخرت، و آنگاه این اشعار بوسیله یكى از یاران و یا على بن الحسین و احتمالاً بوسیله خود ابى عبدالله در سوگ او خوانده شد:

لنعم الحر بنى ریاح صبور عندك مشتبك الرماح

و نعم الحر اذ فادى حسیناً و جاد بنفسه عند الصباح (30)
شنبه 30/10/1391 - 18:43
اهل بیت
روز عاشورا
  • روز عاشورا
  • دومین خطبه امام (علیه السلام):
  • امام (علیه السلام) و پاسخ به تبلیغات سوء دشمن:
  • اقامه نماز ظهر بوسیله امام (علیه السلام)
  • پی نوشته

دومین خطبه امام (علیه السلام):
پس از آنكه بریر برگشت امام (علیه السلام) سوار بر اسب، در برابر سپاه عمر سعد ایستاد قرآنى باز كرد و بر سر گرفت و گفت:
اى مردم! میان ما و شما قرآن كتاب خدا و قانون جدم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم)، حكم باشد.
سپس از آنها گواهى خواست كه آیا مى‏دانند او فرزند پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) است و رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) درباره او و برادرش چه گفته است؟ و آیا میدانند شمشیرى كه در دست دارد و زرهى كه پوشیده است، و عمامه‏اى كه بر سر نهاده است، شمشیر و زره و عمامه پیغمبرند؟
پس از آنكه همه او را تصدیق كردند و اقرار نمودند آنگاه از آنها پرسید: با این وصف، پس چرا تصمیم گرفته‏اید خون مرا بریزید؟ در جواب امام (علیه السلام) گفتند: چون امیر عبیدالله زیاد دستور داده، اطاعت او بر ما واجب است!
امام (علیه السلام) در برابر این طرز تفكر و بى شخصیتى آنان فرمود: تباً لكم ایتها الجماعه و ترحاً... اى مردم! ننگ و ذلت و حزن و اندوه بر شما باد، حین استصرحتمونا و الهین كه با شوق فراوان ما را به یارى خود خواندید، فاصرحناكم موجفین و آنگاه كه به فریاد شما رسیده و با سرعت به سوى شما شتافتم سللتم علینا سیفاً لنا فى ایمانكم شمشیرهائى را كه از خود ما و در دست شما بود بر ضد ما بكار گرفتید. و حششتم علینا ناراً اقتدحناها على عدونا و عدوكم و آتش جنگى را كه علیه دشمن مشتركمان تهیه دیده بودیم بر ضرر ما شعله ور ساختید. فاسبحتم الباً لأعدائكم على اولیائكم پشتیبان دشمنان و ضد دوستانتان شدید، بغیر عدل أفشوه فیكم، و لا امل اصبح لكم فیهم بدون اینكه عدل و دادى را به نفع شما اجرا كرده باشند و یا امید خیرى در آنها وجود داشته باشد.
لكم الویلات وایها بر شما، تركتمونا و السیف مشیم، و الجاش طامن و الرأى لما یستحصف روى از ما برتافتید در حالیكه هنوز شمشیرها در غلاف، و دلها آرام، و عقیده‏ها دست نخورده بود. و لكن استرعم علینا كطیره الدباء مانند پور ملخ از هر طرف بسوى ما روى آوردید و تداعیتم الینا كتهافت الغراش ثم نقضتوموها و همچون پروانه از اطراف ما فرو ریختند و پیمانتان را شكستید، فقبحاً لكم رویتان سیاه باد، یا عبید ایعه و شذاذ الاحزاب اى بى شخصیتها، و اى ته ماندگان احزاب فاسد، و نبذه الكتاب، و محر فى الكلم كه قرآن را پشت سرانداخته و آنرا تحریف كرده‏اید، و عصبه الاثم و نفثه الشیطان و اى گروه جنایتكاران كه از دماغ شیطان فرو افتاده‏اید، و مسفئى السنن و خاموش كنندگان سنت پیغمبرید. ویحكم أهولاء تعضدون و عنا تتخاذلون؟ واى بر شما! چگونه این زنا زادگان را حمایت مى‏كنید و ما را تنها مى‏گذارید؟ اجل و الله الغدر فیكم قدیم آرى به خدا سوگند غدر و نیرنگ از صفات دیرینه شما است و شجت علیه اصولكم كه نیاكان شما بر آن استوار بودند و تأزرت فروعكم و شاخه‏هاى شما آن را به ارث برده‏اند فكنتم أخبث ثمر شجى للناظر و اكله للغاصب شما مانند خبیث‏ترین میوه درختى هستید كه در گلوى باغبان بیچاره‏اش گیر كند، ولى در كام رباینده ستمگرش شیرین و گوارا باشد.
الا و ان الدعى بن الدعى قد ركزنیین اثنتین، بین السله و الذله آگاه باشید، این زنا زاده فرزند زنا زاده (ابن زیاد) مرا بین دو چیز قرار داده است: بین شمشیر و ذلت، و هیهات منا الذله و هیهات كه ما به زیر بار ذلت، و هیهات منا الذله و هیهات كه ما به زیر بار ذلت برویم، یأتى الله لنا ذلك و رسوله و المؤمنون زیرا خدا و پیامبرش و مؤمنان از آن ابا دارند، و حجور طابت و طهرت و انوف حمیه، و نفوس ابیه من ان نؤثر طاعه اللثام على مصارع الكرام و دامنهاى پاك و پاكیزه مادران، و مغزهاى با غیرت و نفوس ابیه و با شرافت پدران اجازه نمیدهند كه ما اطاعت افراد پست را بر قتلگاه بزرگان و رادمردان ترجیح دهیم. الا و انى زاحف بهذه ایسره على قله العدد و خذلان الناصر آگاه باشید من با همین گروه بظاهر اندك و با همین كمى افراد، و با پشت كردن یارى دهندگان آماده جهادم. آنگاه اشعار فروه بن مسیك مرادى را خواند:

فان نهزم فهزامون قدماً و ان نهزم فغیر مهزمینا

و ما أن طبنا جبن و لكن منایانا و دوله آخرینا

فقل للشامتین بنا افیقوا سیلقى الشامتون كما لقینا

اذا ما الموت رفع عن الناس بكلكله اناخ بآخریناً

پس از قرائت اشعار فوق فرمود:
اما والله لا تلثون بعدها الا كریث ما یركب الفرس، حتى تدور بكم دور الرحى و نقلق بكم فلق المخور آگاه باشید به خدا قسم بعد از این جنگ دوامى نخواهید آورد مگر به اندازه‏اى كه سواركار بر اسب خویش سوار شود و شما را به دور آسیاب حوادث بچرخاند، و مانند مدار سنگ آسیاب نا آرامتان بگذارد. عهد عهده الى ابى جدى رسول الله آنچه را كه گفتم برنامه‏اى است كه پدرم از جدم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) گرفته و به من سپرده؛ فأجمعوا امركم و شركاءكم ثم لا یكن امركم علیكم غمه ثم اقضوا الى و لا تنظرون. انى توكلت على الله ربى وربكم ما من دابه الا هو آخذ بناصیتها ان ربى على صراط مستقیم اگر امر برایتان روشن شد و شبهه‏اى برایتان باقى نماند شما و همفكرانتان دست به هم بدهید و تصمیم باطل خود را درباره من اجر كنید، و مهلتم ندهید، من بر خدا كه پروردگار من و شما است توكل مى‏كنم، هیچ جنبنده‏اى نیست جز اینكه در ید قدرت اوست، پروردگار من بر صراط مستقیم است.
سپس دستهاى خود را به سوى آسمان بلند كرد و سپاه عمر را با این عبارت نفرین فرمود:
اللهم احبس عنهم قطر السماء و أبعث علیهم سنین كسنى یوسف خداوند قطرات باران رحمت خود را از آنان قطع بفرما و سالهاى (خشك و قحطى) مانند سالهاى زمان حضرت یوسف را بر آنان بفرست.
و سلط علیهم غلام ثقیف، یسقیهم كأسا مصبره خداوندا! غلام ثقفى را بر آنان مسلط كن تا با كاسه تلخ مجازات سیرابشان نماید. فأنهم كذبونا وخذلونا زیرا اینان ما را تكذیب كردند و در برابر دشمن ما را تنها گذاشتند.
و انت ربنا علیك توكلنا و الیك المصیر و توئى پروردگار ما، بتو توكل كرده‏ایم و برگشت همه به سوى تو است.
و الله لا یدع احدامنهم الا انتقم لى منه قتله بقتله، و ضربه بضربه و انه لینتصر لى و لاهل بیتى و اشیاعى و خداوند احدى از آنان را بدون مجازات نگذارد مگر این كه در برابر هر قتلى از ما به قتلشان برساند، و در مقابل هر ضربه‏اى كه به ما زدند ضربه‏اى به آنان وارد نماید، و از آنان انتقام من و اهل بیت و پیروانم را بگیرد.(15)
سخنى با ابن سعد گمراه‏
امام (علیه السلام) پس از سخنرانى دوم، عمر بن سعد را خواست، بااینكه وى از ملاقات با امام (علیه السلام) كراهت داشت و نمى‏خواست با امام مواجه شود، در عین حال پذیرفت و به حضور امام آید، حضرت به او فرمود: تو خیال مى‏كنى پس از آنكه مرا كشتى، این فرومایه پست، حكومت رى و گرگان را به تو مى‏دهد؟ به خدا سوگند این ریاست هرگز براى تو گوارا نخواهد شد. انك تقتلنى و تزعم ان یولیك الدعى بلاد الرى و جرجان، و الله لا تتهنأ یذلك أبدأ و این پیمانى است محكم و پیش بینى شده، حالا هر چه از دستت مى‏آید انجام بده عهد معهود، فاصنع ما انت صانع كه پس از من نه در دنیا و نه در آخرت، روى خوش نخواهى دید فانك لا تفرح بعدى بدنیا و لا آخره و از هم اكنون مى‏بینم سر بریده‏ات را در همین شهر بر بالاى نى آویزان مى‏كنند و كودكان آنرا وسیله سنگ بازى خود قرار مى‏دهند.
عمر بن سعد با شنیدن سخنان امام (علیه السلام) خشمگین شد و بدون اینكه جوابى بدهد روى برگرداند و به طرف سپاهیان خود روآورد.(16)
توبه و بازگشت حر
پس از آنكه امام (علیه السلام) براى سپاه عمر سعد اتمام حجت كرد و فرمود مگر شما براى من نامه ننوشتید؟ برخى از آنان گفتند: خیر ما ننوشتیم... حر بن یزید ریاحى كه سخن امام و استغاثه وى را شنید، نزد عمر بن سعد آمد و از او پرسید: آیا مى‏خواهى با این مرد بجنگى؟ ا مقاتل انت هذا الرجل؟
عمر بن سعد در جواب حر گفت: آرى به خدا سوگند، آن چنان جنگى خواهیم كرد كه آسانترین آن افتادن سرها و بریده شدن دستها از بدنها باشد!
حر گفت: چرا هیچ كدام از پیشنهادات او را قبول نمى‏كنید؟ عمر بن سعد گفت: اگر كار بدست من بود قبول مى‏كردم و مى‏پذیرفتم، ولى كار بدست امیر است و او از قبول این پیشنهادات امتناع مى‏ورزد حر كه این سخن را از عمر بن سعد شنید از او كناره گرفت و به جاى خود برگشت. قره بن قیس یكى از سپاهیان عمر، كنار او بود. از قره پرسید: آیا امروز اسبت را آب داده‏اى؟ قره در جواب گفت: خیر، حر مجدداً پرسید آیا نمى‏خواهى آبش بدهى؟ در اینجا قره نسبت به حر مشكوك شد و فهمید كه حر مى‏خواهد كنار بكشد و نمیخواهد كسى او را ببیند لذا قره از او جدا شد و حر نیز اندك اندك به طرف امام حسین (علیه السلام) مى‏رفت. یكى دیگر از سپاهیان به نام مهاجر بن اوس او را دید و سوال كرد: آیا قصد حمله دارى؟ حر در حالى كه لرزه بر اندامش افتاده بود سكوت كرد و ظنین به وى نداد. مهاجر از این حالت كه در حر مشاهده كرد مشكوك شد و گفت: اگر كسى از من سوال مى‏كرد شجاعترین مردم كوفه كیست؟ از نام تو تجاوز نمى‏كردم و به از تو كسى را معرفى نمى‏كردم هم اكنون این چه وضعى است كه در تو مشاهده مى‏كنم؟! فما هذا الذى أراه منك؟
حر گفت: من خودم را سر دو راهى بهشت و دوزخ مخیر مى‏بینم، به خدا قسم حتى اگر با آتش مرا زنده زنده بسوزانند غیر از بهشت را انتخاب نخواهم كرد. والله لا أختار على الجنه شیئاً ولو أحرقت. پس از آن تازیانه‏اى بر اسب خویش زد و به طرف امام حسین (علیه السلام) حركت كرد.
سر را به زیر افكند و دستها را بالاى سر قرار داد و با حالت شرمندگى و خجلت از اهل پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم)، نزد ابى عبدالله (علیه السلام) آمد و با صداى بلند مى‏گفت: اللهم الیك انیب، فتب على، فقد ارعبت قلوب اولیائك و اولاد نبیك خداوندا! من دل دوستان و اولاد پیغمبر تو را لرزاندم، هم اكنون از كار خود پشیمانم، توبه مرا بپذیر! آنگاه به امام عرض كرد: یا ابا عبدالله! من فكر نمى‏كردم این مردم كار را به اینجا خواهند كشاند، وگرنه هرگز با آنها همراهى نمى‏كردم و هم اكنون به حضورتان آمده‏ام و تصمیم دارم تا پاى مرگ در ركابتان بجنگم فهلى من توبه؟ آیا توبه من پذیرفه است؟
امام (علیه السلام) در جواب حر فرمود: آرى خداوند توبه تو را قبول مى‏كند.(17) حر خوشحال شد و به حیات ابدى و نعمتهاى جاودانه پیوست و رمز آن سخن كه هنگام بیرون آمدن از كوفه از غیب شنیده بود (اى حر مژده باد به تو از این راهى كه در پیش گرفته‏اى) برایش روشن شد، آنگاه داستان را به ابى عبدالله (علیه السلام) عرض كرد: هنگامى كه از كوفه و دارالاماره ابن زیاد براى جنگ با تو بیرون آمدیم صدایى بگوشم رسید كه مى‏گفت: (اى حر مژده باد تو را به بهشت) با خود گفتم واى بر حر این چه مژده‏اى است كه من بجنگ پسر دختر پیغمبر خدا مى‏روم؟! امام (علیه السلام) به او فرمود: خداوند تو را هدایت كرد و به اجر خود رسیدى.
حر و نصیحت سپاه عمر بن سعد:
پس از آن از امام (علیه السلام) اجازه گرفت با سپاه عمر بن سعد سخن بگوید آمد در برابر آنان ایستاد و با صداى بلند گفت: اى اهل كوفه! مرگ بر شما باد! هرگز چشمتان از گریه نخشكد و دلتان شاد نگردد، زیرا شما فرزند دختر پیغمبر را دعوت كردید و خصمانه با او برخورد نمودید، از هر جهت او را در محاصره قرار دادید و نگذاشتید او و اهل بیتش در این پهناور زمین خدا به پناهگاهى بروند و هم اكنون مانند اسیرى در دست شما است كه توانایى بر انجام هیچ كارى را ندارد، و آب فرات را كه یهودیان و ترسایان و آتش پرستان از آن استفاده مى‏كنند و سگ‏ها و خوكهاى بیابان در آن میلولند، ولى شما او و زنان و كودكان و یارانش را از آن ممنوع كرده‏اید و این زنان و كودكان از سوز تشنگى جانشان به لب آمده و بزمین افتاده‏اند، حق پیامبر را درباره اولادش بد أداء كردید؟ بسوزید در تشنگى قیامت و كسى بفریادتان نرسد. سخن حر كه به اینجا رسید عده‏اى از سپاهیان عمر سعد با تیر به او حمله كردند، حر به طور قهقرا برگشت و در حضور امام ایستاد.(18)
نخستین حمله دشمن‏
پس از آنكه حر برگشت عمر بن سعد مقدارى به طرف خیمه گاه ابى عبدالله جلو آمد و با تیر حمله را آغاز كرد، و به سپاه خود گفت: نزد امیر شاهد باشید اول كسى كه به حسین تیر زد من بودم‏(19). و سپس دستور حمله را صادر كرد و همه شروع كردند، به قسمتى كه چوبه‏هاى تیر مانند قطرات باران به سوى خیمه‏ها سرازیر شد و كمتر كسى از یاران امام (علیه السلام) از اصابت تیر، محفوظ ماند.
در این هنگام ابو عبدالله (علیه السلام) به اصحاب خود فرمود: خداوند شما را رحمت كند بپاخیزد و آماده مرگى باشید كه از آن چاره‏اى نیست زیرا این تیره‏ها پیكهاى مرگند از طرف این مردم به سوى شما. قوموا رحمكم الله الى الموت الذى لا بد منه. یاران ابى عبدالله نیز از خود دفاع كردند و در این حمله كه بیش از ساعتى طول نكشید پنجاه نفر از دشمن كشته شدند.
یسار غلام زیاد، و سالم غلام عبیدالله بن زیاد به میدان آمده در خواست مبارزه كردند، حبیب بن مظاهر و بریر زودتر از دیگران از جاى پریدند و اعلان آمادگى كردند ولى امام (علیه السلام) به آنان اجازه نفرمود، پس از آن دو نفر، عبیدالله بن عمیر كلبى كه از قبیله بنى علیم و كنیه‏اش ابو وهب بود و قدى بلند و ساعدهایى قوى و درشت، شانه هایى پهن داشت و در قوم خود از عزت و احترام خاصى برخوردار و مردى شجاع و كار آزموده بود بلند شد، امام به او اجازه فرمود و گفت این را در جنگ با آنان همانند مى‏دانم احسبه للاقران قتالاً.
عبد الله در مقابل آنان فراگرفت از وى پرسیدند: تو كیستى كه به جنگ ما آمده‏اى؟ خودش را معرفى كرد، گفتند، تو را نمى‏شناسیم، زهیر یا حبیب یا بریر باید به جنگ ما بیایند نه تو، به یسار غلام زیاد كه نزدیكتر به وى بود گفت: اى پسر زانیه تو نمى‏خواهى با من به نبرد بپردازى؟ شمشیر كشید كه او را از پاى درآورد، سالم غلام عبیدالله به او حمله كرد، یارانش صدا زدند مواظب آن غلام دیگر باش، خواست شمشیر او را با دست چپ دفع كند، انگشتانش قطع شدند لكن با دست دیگر بر او نیز حمله كرد و هر دو را به دوزخ فرستاد، آنگاه رجز خوان نزد ابى عبدالله برگشت:

آن تنكرونى فأنا ابن كلب حسبى ببیتى فى علیم حسبى (20)

همسر وى، ام وهب دختر عبدالله از طایفه نمر بن قاسط چوب خیمه را برداشت و به طرف او مى‏رفت و مى‏گفت: فداك ابى و امى قاتل دون الطیبین ذریه محمد (صلى الله علیه و آله و سلم). پدر و مادرم فدایت باد، در ركاب این پاك مردان ذریه پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) فداكارى كن، عبدالله هر چه خواست همسر خود را به خیمه‏ها برگرداند قبول نكرد، دامن او را محكم گرفت و مى‏گفت: من هرگز دست از تو برنمى‏دارم تا اینكه با تو كشته شوم، امام (علیه السلام) كه این صحنه را مشاهده كرد فرمود: خداوند به شما جزاى خیر بدهد، به خیمه برگرد زیرا خداوند جهاد را بر زنان، واجب نفرموده است، آنگاه به امر مراجعت كرد.(21)

مبارزات دو نفرى و چهار نفرى‏
هنگامى كه باقیمانده یاران امام حسین (علیه السلام) دیدند بسیارى از همراهیانشان كشته شدند، دو نفر، سه نفره، چهار نفره مى‏آمدند و از امام (علیه السلام) اجازه‏ى دفاع و حمایت از اهل بیت را مى‏گرفتند تا بتوانند در برابر خدعه‏ى دشمن از یكدیگر حمایت از اهل بیت را مى‏گفتند تا بتوانند در برابر خدعه‏ى دشمن از یكدیگر حمایت نمایند. از آن جمله: سیف بن حارث بن سریع، و مالك بن عبد بن سریع جابرى كه هر دو پسر عمو و برادر امى بودند با چشم اشكبار خدمت امام آمدند. امام (علیه السلام) فرمود براى چه مى گریید؟ من امیدوارم به همین زودى از فرط شادى چشمتان روشن شود انى یرجوا ان تكونا بعد ساعه قریرى العین.
آن دو نفر در پاسخ امام گفتند: فدایت شویم، ما نه براى خود مى‏گرییم بلكه براى تو مى‏گریم كه مى‏بینیم دشمن تو را محاصره كرده است و ما نمى‏توانیم برایت كارى انجام دهیم، امام برایشان دعا خیر فرمود، و پس از دفاعى كه در همان نزدیكى انجام دادند به شربت شهادت رسیدند(22).
و عبدالله و عبدالرحمن فرزندان عروه‏ى غفارى نیز به حضور امام (علیه السلام) آمدند و گفتند: این مردم شما را غریب و در محاصره قرار دادند. این بگفتند و پس از وداع در حضور امام مقاتله كرده و شهید شدند.
و عمرو بن خالد صیداوى، و سعد غلامش، و جابربن حارث سلمانى و مجمع بن عبدالله عائذى، چهار نفرى بر دشمن تاختند و تا قبل لشكر پیش رفتند كه ناگهان از هر چهار طرف محاصره شدند و دیگر كسى آنها را ندید. آنگاه امام (علیه السلام) برادرش عباس را به كمكشان فرستاد و او آنها را با بدنهاى مجروح و خون آلود نجات داد، در حالى كه برمى‏گشتند دشمن به آنان نزدیك شد، با اینكه بدنشان مجروح و در حال ناتوانى بودند در عین حال با آنها مقاتله كردند، تا هر چهار نفرى در یك جا شهید شدند.

استغاثه امام و تأثیر آن‏
پس از كشته شدن گروه بسیارى از اصحاب، امام (علیه السلام) محاسن شریف خود را به دست گرفت و فرمود: خشم خداوند وقتى بر یهودیان سخت و شدید كه براى او فرزندى قائل شدند، و خشم خدا بر ترسایان آنگاه شدید شد كه به خدایان سه گانه (پدر، پسر، روح القدس قائل شدند، و خشم او بر گبران وقتى فزونى یافت كه آفتاب و ماه را به جاى خدا پرستش كردند، و خشم و غضب خدا بر قوم دیگر وقتى شدت یافت كه براى كشتن پسر دختر پیغمبرشان دست به هم داده و متحد شدند.
پس از آن فرمودن: بدانید، به خدا قسم من به هیچ یك از از خواسته‏هاى اینها پاسخ مثبت نخواهم داد (بر عقیده خود استوار مى‏مانم) تا با محاسن رنگین شده‏اى از خون خود بلقاء الله برسم اما والله لا اجیبهم الى شى‏ء مما یریدون حتى ألقى الله و أنا مخضب بدمى. آنگاه صدایش را به استغاثه بلند كرد: اما من مغیث یغیثنا؟ اما من ذاب یذب عن حرم رسول الله؟ آیا فریاد رسى نیست كه به فریاد ما برسد؟ آیا كسى نیست از حرم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) دفاع كند؟
چون صداى امام (علیه السلام) به گوش بانوان حرم رسید صدایشان به گریه بلند شد و بسیار گریستند.
و دو نفر دیگر به نام سعد بن حارث انصارى و برادرش ابو الحتوف انصارى كه در لشكر عمر سعد بودند صداى استغاثه و مظلومیت ابى عبدالله و گریه زنان را كه شنیدند تغییر عقیده داده و سلاح خود را به سوى همراهیان خود كج كردند و پس از مقاتله شدیدى در ركاب امام شهید شدند. (خدایشان رحمت كناد!)

شنبه 30/10/1391 - 18:43
اهل بیت
روز عاشورا
  • روز عاشورا
  • دومین خطبه امام (علیه السلام):
  • امام (علیه السلام) و پاسخ به تبلیغات سوء دشمن:
  • اقامه نماز ظهر بوسیله امام (علیه السلام)
  • پی نوشته

من مرگ را جز خوشبختى نمى‏دانم و زندگى با ستمكاران را چیزى جز نكبت و رنج نمى‏شمارم.
امام (علیه السلام)
روز عاشورا تمامش با حزن و اندوه بر اهل بیت (علیه السلام) گذشت، آثار فجایع بنى امیه در آن روز دل هر شنونده را آب و چشمانش را خونبار مى‏كند، در آن روز جز فریاد زنانى كه كسان خود را از دست داده بودند، و جز آه و ناله مادران داغدیده و دلسوخته‏هاى محزون صداى دیگرى شنیده نمى‏شد، و هر كسى جز افراد پریشان مویى كه رنج مصیبت، آنان را از پاى در آورده، و غبار آلودهایى كه خاك بر سر افشانده بودند دیده نمى‏شد. گروهى بر سر و سینه مى‏زدند، گویى مردم همه در حال سكر و بى هوشى بسر مى‏برند كه نه مست بودند و نه بیهوش ولى سوز و گداز مصیبت، بیش از حد، غم و اندوه، بسیار بزرگ و عظیم بود اگر روزنه‏اى از عالم بالا بسویت باز شود آنگاه خواهى شنید كه عالم ملكوت غرق در ضجه و ناله و حوران بهشت در غرفه‏هاى آن در آه و فعان و امامان راستین به گریه و شیون در سوگ نشسته‏اند.
آرى چرا چنین نباشد كه یادگار رسالت و خورشید خلافت و نشان دیهیم امامت، فرزند پیغمبر مصطفى (صلى الله علیه و آله و سلم) و پاره تن فاطمه زهرا و جگر گوشه وصى مرتضى و برادر حسن مجتبى و حجت خدا بر جهانیان، شهید شده است.
براى عزاى او گریه كم و غمگسارى اندك است، اگر در این مصیبت بزرگ دلها پاره پاره شود و جانها قالب تهى كنند هنوز كم است و كسى حق آنرا اداء نكرده است. چرا این زندگى حیوانى فدا نگردد و حال آنكه سر چشمه حیات اصیل و پاك انسانى را از بین برده‏اند، و چرا این اشكهاى ناقابل نریزند و حال آنكه خون مظلوم دنیا، ثارالله را بر زمین ریخته‏اند و چگونه كشتى آفرینش، لنگر بگیرد و حال آنكه لنگر و لنگرگاه در تلاطم و خروش است؟ و آیا مى‏شود اشك چشم افزایش پیدا نكند و حال آنكه پیوسته مى‏بیند قربانیان آل محمد را كه سر از بدن جدا و یا بدنهاى پاره پاره روى زمین داغ كربلا عرضه شمشیر بنى امیه گشته‏اند و سرهاى مقدسشان را بالاى نیزه نصب كرده، شهر به شهر و دیار به دیار هدیه مى‏برند. و مى‏بیند آنها را كه خود آبروى دنیا و آخرت بوده‏اند چگونه آب فرات را بر آنها بستند و با لب تشنه شریعه فرات شهیدشان كردند. تمام حیوانات و وحوش بیابان از آن استفاده مى‏كردند ولى زنان و كودكان اهل بیت پیغمبر از آن ممنوع بودند!! اسبهاى نیرومند و تازه نفسى برگزیدند و بر آن بدنهاى پاك و مطهر تاخت و تاز مى‏كردند و داستان غم‏انگیز سینه حسین (علیه السلام) زیر سم ستور گفتنى نیست.
پیغمبر عظیم و بزرگ اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم) به مجردى كه بیاد حسین و مصیبت او مى‏افتاد گریه مى‏كرد، بنابر این كسانى كه مى‏خواهند به او تأسى كنند و از او پیروى نمایند باید جلسات سوگ بر حسین (علیه السلام) برقرار كنند و همه اهل خانه را وادار كنند بر او گریه نمایند و به یكدیگر تسلیت بدهند و همانطور كه در حدیث از امام باقر (علیه السلام) وارد شده است، هنگام ملاقات به یكدیگر بگویند:
عظم الله أجورنا و أجوركم بمصابنا بالحسین و جعلنا و ایاكم من الطالبین بثاره مع ولیه المهدى من آل محمد (صلى الله علیه و آله و سلم).(1)
عبدالله بن سنان روز عاشورا خدمت امام صادق (علیه السلام) رسید، دید حضرت چهره مباركش گرفته و غمگین است و قطرات اشك از چشمان مباركش مانند مروارید بر گونه هایش مى‏غلطد. از وى پرسید: براى چه مى‏گریید یابن رسول الله؟
حضرت فرمود: مگر تو غافلى! و نمیدانى مصیبت ابى عبدالله در امروز بوده است؟ سپس به او دستور داد حال و شكل خود را مانند عزاداران و مصیبت دیدگان درست كند، تا بندها و تكمه‏هاى خود را بگشاید، آستین‏ها را بالا بزند و سر را برهنه نماید، آن روز را روزه كامل نگیرد ساعتى پس از عصر با آب افطار نماید كه در آن لحظات آتش جنگ خاموش شد، اگر پیغمبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) زنده بود او صاحب عزا بود.(2)
امام كاظم (علیه السلام) هرگز در ایام دهه محرم خنده بر لبانش دیده نشد و پیوسته حزن و اندوه بر چهره‏اش نقش بسته بود، و روز دهم از غم و غصه، و اندوه و مصیبت حضرت بود.
امام هشتم على بن موسى الرضا (علیه السلام) مى‏فرمود: همه باید براى حسین بگریند زیرا در روز شهادت حسین، چشمان ما را جریحه دار و عزیزانمان را در كربلا بى كس و یار كردند.
در زیارت ناحیه مقدسه امام زمان (علیه السلام) مى‏فرماید:
(اى جد بزرگوارم) هر صبح و شب در غمت ناله مى‏زنم و عوض اشك برایت خون مى‏گریم فلاندبنك صباحاً و مساء و لأبكین علیك بدل الدموع، دما.
با توجه به آنچه بیان شد آیا بر ما واجب نیست جامه انس و معمولى را باز كرده و لباس حزن و اندوه و گریه بپوشیم؟ و بدانیم چگونه مى‏بایست با سرپا كردن مجالس عزا، براى شهید عطشان در عاشوراى او احترام بگذاریم و تعظیم شعائر كنیم!!؟
حسین (علیه السلام) در روز عاشورا
ابن قولویه (ره) و مسعودى نوشته‏اند: وقتى كه امام (علیه السلام) روز عاشورا نماز صبح را با اصحاب بجاى آورد، رو به سوى نمازگزاران نمود و پس از حمد و ثناى پروردگار فرمود: خداوند به كشته شدن شما و من در این روز اجازه داده است، بر شما است كه صبر و پایدارى نمائید و با دشمن بجنگید.(3)
پس از آن، صفوف لشكر خود را كه هشتاد و دو نفر سواره و پیاده بودند منظم نمود(4) زهیر بن قین را در میمنه و حبیب بن مظاهر را در میسره قرار داد، خود افراد خاندانش نیز در قلب آن قرار گرفتند، و پرچم را بدست برادرش عباس داد زیرا حضرت ابوالفضل را كه قمر بنى هاشم بود با كفایت‏تر از دیگران براى اینكار مى‏دانست، چه او حق و حرمت آنرا بیشتر حفظ میكرد و براى نگاهدارى آن دلسوزتر و براى دعوت به حق داعى‏تر و براى حفظ رحم مرتبطتر و براى عهد و امان زینهارتر و براى مبارزه استوارتر، و در اضطراب و آشفتگى، خوددارترین همه بود. عمر سعد نیز با سى هزار نفر بسوى حسین (علیه السلام) آمده بود، و رؤساى چهارگانه كوفه در آنروز عبارت بودند از:
1 - عبدالله بن زهیر بن سلیم ازدى، رئیس محله اهل مدینه.
2 - عبدالرحمن بن أبى سبره حنفى، رئیس محله مذحج و اسد.
3 - قیس بن اشعث، رئیس محله ربیعه و كنده.
4 - حر بن یزید ریاحى، رئیس محله تمیم و همدان.(5) كه تمام این رؤسا و قبایلشان غیر از حر ریاحى در جنگ حسین بن على (علیه السلام) شركت كرده بودند.
عمر سعد، عمرو بن حجاج زبیدى را در میمنه و شمر بن ذى الجوشن را در مسیره و عزره بن قیس أحمسى را بر سواره‏ها و شبث بن ربعى را بر پیاده‏ها فرمانده قرار داد، و پرچم را به غلام خود ذوید(6) سپرد.
لشكر ابن سعد در اطراف خیمه‏ها تاخت و تاز مى‏كردند كه چشمشان به آتش برافروخته در خندقى كه آنرا شب عاشورا، در پشت خیمه‏ها، حفر كرده بودند، افتاد.
شمر با صداى بلند گفت: یا حسین، قبل از آتش قیامت با آتش دنیا خودت را مى‏سوزانى؟
حسین بن على (علیه السلام) فرمود: مثل اینكه این گوینده شمر بن ذى الجوشن است؟
پس از آنكه جواب دادند و معلوم شد كه شمر است حضرت فرمود:
اى پسر زن بزچران، تو به آتش جهنم از من سزاوارترى كه در آن بسوزى یابن الراعیه المعزى أنت أولى بها منى صلیاً.
در همین هنگام مسلم بن عوسجه تصمیم گرفت او را هدف تیر خود قرار دهد. امام (علیه السلام) او را منع فرمود و گفت: من دوست ندارم آغازگر جنگ بوده باشم اكره آن أبدءهم بقتال.
دعاى امام (علیه السلام) در صبح عاشورا
آنگاه كه عمر بن سعد به آرایش نظامى و تنظیم صفوف خود مشغول بود امام (علیه السلام) نگاهش به انبوه جمعیت دشمن افتاد، وقتى كه در مقابل خویش سیل عظیم لشكر دشمن را دید دستها را به آسمان بلند كرد و این دعا را خواند:
اللهم أنت ثقتى فى كل كرب، و رجائى فى كل شده، و انت لى فى كل آمر نزل بى ثقه و عده...
چه غمهاى كمر شكنى كه دلها در برابرش آب شده و راه چاره در برابرش مسدود گشته، و با دیدن آنها دوستان از آن دورى جسته، و دشمن زبان به شماتت گشوده، بر من فرو ریخته، كه من تنها به پیشگاه تو شكایت آورده‏ام. رغبه منى عمن سواك، فكشقته و فرجته فانت ولى كل نعمه و منتهى كل رغبه.
و از دیگران قطع امید كرده‏ام، و تو بودى كه به دادم رسیدى و آنها را برطرف كردى (و از آن امواج غم نجاتم دادى) خدایا توئى صاحب تمام نعمتها و توئى منتهاى همه آرزوها.
نخستین خطبه امام (علیه السلام) در روز عاشورا
امام (علیه السلام) پس از تنظیم صفوف لشكر خود، سوار بر اسب شد و مقدارى راه از خیمه‏ها فاصله گرفت، آنگاه در مقابل لشكر عمر با صداى بلند و رسا به آنان چنین فرمود:
ایها الناس! اسمعوا قولى، و لا تعجلوا حتى اعظكم بما هو حق لكم على، و حتى اعتذر الیكم من مقدمى علیكم فان قبلتم عذرى و صدقتم قولى و أعطیتمونى النصف من أنفسكم كنتم بذلك أسعد و لم یكن لكم على سبیل و ان با تقبلوا منى العذر و لم تعطلوا النصف من أنفسكم فأجمعوا امركم و شركاء كم ثم لا یكن امركم علیكم غمه ثم اقضوا الى و لا تنظرون ان ولیى الله الذى نزل الكتاب و هو یتولى الصالحین.
ایها الناس! حرف مرا بشنوید، و در جنگ و خونریزى عجله مكنید تا من وظیفه خود را كه موعظه و نصیحت شما است انجام دهم، و تا علت آمدنم را به این سرزمین توضیح دهم، اگر به سخنم گوش دادید و عذر مرا پذیرفتند و با من از در انصاف و عدل وارد شدید معلوم مى‏شود راه سعادت و خوشبختى را دریافته‏اند و دلیلى براى جنگ با من نخواهید داشت، لكن اگر عذرم را بپذیرفتید و از در انصاف و داد و با من وارد نشدید آنگاه مى‏توانید همه دست به دست هم بدهید و بدون مهلت تصمیم باطلتان را اجرا كنید ولى در اینصورت دیگر امر بر شما مشتبه نمانده است، و پشتیبان من آن خدایى است كه قرآن را نازل كرده و یار و یاور نیكوكاران است.
چون سخن امام به اینجا رسید، صداى گریه و شیون از بعضى زنان و اطفال كه صداى امام را مى‏شنیدند بلند شد. لذا امام (علیه السلام) سخن خود را قطع كرد و به حضرت ابوالفضل و على اكبر دستور داد بروید زنها را ساكت كنید، به خدا قسم هنوز گریه‏هاى بسیارى در پیش دارند فلعمرى لیكثر بكاؤهن.
چون زنان و كودكان آرام شدند، امام (علیه السلام) دوباره شروع به سخن كرد و پس از حمد و سپاس خداى تعالى و درود بى پایان بر محمد و آلش، و بر فرشتگان و همه پیامبران چنین فرمود:
الحمدلله الذى خلق الدنیا فجعلها دار فناء و زوال، متفرقه بأهلها حالاً بعد حال، فالمغرور من غرته، و الشقى من فتنته، فلا تغرنكم هذه الدنیا فانها تقطع رجاء من ركن الیها و تخیب طمع من طمع فیها و أراكم قد اجتمعتم على امر قد اسخطتم الله فیه علیكم، و أعرض بوجهه الكریم عنكم و أحل بكم نقمته فنعم الرب ربنا و بئس العبید أنتم، أقررتم بالطاعه و آمنتم بالرسول محمد (صلى الله علیه و آله و سلم)، ثم انكم زحفتم الى ذریته و عترته تریدون قتلهم علیكم استحوذ علیكم الشیطان فأنساكم ذكر الله العظیم، فتباً لكم و لما تریدون، انا لله و انا الیه راجعون، هؤلاء قوم كفروا بعد ایمانهم، فعبداً للقوم الظالمین.
حمد و سپاس خداى را كه دنیا را محل فنا و زوال قرار داد، دنیا اهل خود را تغییر مى‏دهد و آنان را دگرگون مى‏سازد، مغرور كسى است كه گول دنیا را بخورد و بدبخت كسى است كه شیفته و فریفته آن بشود، مردم! دنیا گولتان نزند كه هر كس با او اعتماد كند نا امیدش مى‏سازد، و هر كس به او چشم طمع نزند بورزد مأیوس و ناامیدش مى‏كند، من شما را بر امرى مى‏بینم هم پیمان شده‏اید كه خشم خدا را بر ضد خود برانگیخته‏اید، و بواسطه آن خداوند از شما اعراض كرده و غضبش را بر شما روا داشته و رحمتش را بر شما را حرام كرده است. چه نیكو پروردگارى است خداى ما، و چه بد بندگانى هستید شما، شماایكه به فرمان او اقرار كرده و به پیامبرش محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) ایمان آوردید و سپس براى كشتن اهل بیت و فرزندانش یورش بردید، شیطان بر شما مسلط شده است تا خداى بزرگ را فراموش كرده‏اید، ننگ بر شما و بر هدف شما، ما براى خدا آفریده شده‏ایم و به سوى او برمى گردیم.
پس از بیان فوق افزود: اینان مردمى هستند كه پس از ایمان به كفر گرائیدند (و چون بخود ستم كرده‏اند) از رحمت خدا دور باد این قوم ستمگر.(7)
قسمت سوم خطبه امام (علیه السلام) در روز عاشورا:
ایها الناس انسبونى من انا؟ ثم ارجعوا الى انفسكم و عاتبوها و انظروا هل یحل لكم قتلى و انتهاك حرمتى ألست ابن بنت نبیكم و ابن وصیه و ابن عمه و أول المؤمنین بالله و المصدق لرسوله بما جاء من عند ربه؟
أولیس حمزه سید الشهداء عم ابى؟
أولیس جعفر الطیار عمى؟
اولم بیلغكم قول رسول الله لى و یخى: هذان سیدا شباب اهل الجنه؟
فان صدقتمونى بما اقول و هو الحق و الله ما تعمدت الكذب مذ علمت أن الله یمقت علیه أهله و یضر به من اختلفه و ان كذبتمونى فان فیكم من ان سألتموه عن ذلك أخیركم. سلوا جابر بن عبدالله انصارى و أبا سعید الخدرى و سهل بن سعد الساعدى و زید بن أرقم و أنس به مالك یخبروكم انهم سمعوا هذه المقاله من رسول الله لى و یخى، أما فى هذا حاجز لكم عن سفك دمى؟!
اى مردم! به من بگوئید من چه كسى هستم؟ آنگاه بخود آئید و خویشتن را نكوهش كنید، و ببینید آیا كشتن و هتك حرمت من براى شما جایز است؟ مگر من پسر دختر پیغمبر شما نیستم؟ مگر من فرزند وصى و پسر عموى پیغمبر شما نیستم؟ مگر من پسر كسى نیستم كه او پیش از همه مسلمانان ایمان آورد؟ و پیش از همه، رسالت پیامبر را تصدیق كرد؟
آیا حمزه سید الشهداء، عموى پدر من نیست؟
آیا جعفر طیار عموى خود من نیست؟
مگر شما سخن پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را درباره من و برادرم نشنیده‏اید كه فرمود: این دو، سروران جوانان اهل بهشتند؟ اگر سخنان مرا تصدیق مى‏كنید، اینها همه حقند و كوچكترین خلاف واقعى، در آنهانیست، زیرا هنوز در طول عمر خود از آنروزى كه فهمیده‏ام خداوند بر دروغگویان غضب كرده و دروغ را به خودش برمى‏گرداند، هرگز دروغ نگفته‏ام.
و اگر گفتارم را باور ندارید، اینك هنوز برخى از صحابه رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) در قید حیات هستند، مى‏توانید از آنها بپرسید، از جابر بن عبدالله انصارى، ابو سعید خدرى، سهل بن سعد ساعدى، زید بن ارقم، انس بن مالك از اینان بپرسید اینها همه سخنان پیغمبر را درباره من و برادرم از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) شنیده‏اند و بدانید همین یك جمله مى‏تواند مانع شما گردد تا دست از كشتن و ریختن خون من بردارید.(8)
پارازیت شمر:
در این هنگام شمر متوجه شد ممكن است سخنان امام (علیه السلام) در روحیه افراد لشكر، مؤثر واقع شود و آنان را از جنگ بازدارد، خواست كارى كند تا سخنان امام قطع شود لذا با صداى بسیار بلند فریاد زد و گفت: او خدا را روى یك كلمه عبادت مى‏كند و نمى‏داند چه مى‏گوید؟
حبیب بن مظاهر خطاب به شمر گفت: به خدا قسم من مى‏بینم كه تو خدا را بر هفتاد حرف مى‏پرستى و من شهادت مى‏دهم تو راست مى‏گویى كه چیزى نمى‏فهمى كه او چه مى‏گوید، خداوند قلب تو را مهر و موم كرده است.
حبیب مظاهر نیز از طرف یاران امام حسین (علیه السلام) به او پاسخ داد كه:
و الله انى اراك تعبد الله على سبعین حرفاً و أنا أشهد انك صادق ما تدرى ما یقول قد طبع الله على قلبك! به خدا قسم تو در گمراهى سخت و دشوارى بسر مى‏برى و تو راست میگوئى كه سخن او را نمى‏فهمى زیرا خداوند قلب تو را مهر و موم كرده است.
پس از آنكه حبیب جواب او را داد، امام سخن خود را ادامه داد و فرمود:
فان كنتم فى شك من هذا القول، افتشكون انى ابن بنت نبیكم؟ فو الله ما بین المشرق و المغرب ابن بنت غیرى فیكم و لا فى غیركم، و یحكم ائطلبونى بقتیل منكم قتلته؟ او مال لكم استهلكته؟ او بقصاص جراحه؟
اگر در گفتار پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) درباره من و برادرم شك دارید آیا در این واقعیت هم شك دارید كه من فرزند دختر پیغمبر شمایم؟! به خدا قسم در تمام دنیا، نه در میان شما، و نه در غیر میان شما از من، پیغمبر فرزندى ندارد، واى بر شما، آیا كسى را از شما كشته‏ام كه در مقابل خون او مى‏خواهید مرا بكشید؟ آیا مال كسى را حیف و میل كرده‏ام؟ یا براحتى بر كسى وارد ساخته‏ام كه مى‏خواهید مجازاتم كنید؟
در مقابل گفتار امام هم سكوت كردند و كسى جوابى نداشت، لذا امام به چند نفر از افراد ناشناس كه در لشكر عمر سعد بودند و برایش دعوتنامه نوشته بودند خطاب و فرمود:
یا شبث بن ربعى، و یا حجار بن ابجر و یا قیس بن اشعث و یا یزید بن الحارت الم تكتبوا الى أن قد اینعت الثمار، و أخضر الجناب و انما تقدم على جند لك مجنده؟
اى شبث بن ربعى! و اى حجار بن ابجر و اى قیس بن اشعث و اى زید بن حارث! مگر شما نبودید براى من نامه نوشتید كه: میوه هایمان رسیده، و درختانمان سرسبز و خرم شده، در كوفه بر لشكریانى مجهز و آماده به خدمت وارد خواهى شد (در انتظار تو دقیقه شمارى مى‏كنیم!)؟!
اى افراد در برابر سخنان امام پاسخى جز انكار نداشتند و لذا گفتند:
ما چنین نامه‏اى به تو ننوشته‏ایم (فقالو: لم نفعل).
امام (علیه السلام) كه با انكار آنان روبرو شد با تعجب و شگفتى فرمود:
سبحان الله، بلى والله لقد فعلتم عجبا! چگونه منكر مى‏شوید به خدا قسم شما براى من نامه نوشتید.
آنگاه فرمود: ایها الناس! اذا كرهتمونى فدعونى، انصرف عنكم الى مأمن من ارض. اگر هم اكنون از آمدنم ناخشنودید بگذارید به هر جایى از دنیا كه أمن و آرام باشد، بروم.
در اینجا قیس بن اشعث گفت: یا حسین! چرا با پسر عمویت بیعت نمى‏كنى؟ با تو به دلخواهت رفتار خواهد كرد و كوچكترین ناراحتى متوجه تو نخواهد شد.
امام (علیه السلام) در جواب قیس فرمود: تو هم مثل برادرت هستى، مى‏خواهى مردان بنى هاشم بیش از خون مسلم بن عقیل را از تو انتقام بگیرند؟ لا والله لا اعطیهم بیدى اعطاء الذلیل و لا أفر فرار العبید نه به خدا قسم، نه دست در دست آنان مى‏گذارم و نه مانند بردگان از صحنه جنگ با دشمن فرار خواهم كرد. پس از آن آیه قرآن را كه داستان موسى را در برابر لجاجت فرعونیان نقل میكند قرائت فرمود: انى عذت بربى و ربكم أن ترحمون... من به پروردگار خویش و پروردگار شما پناه مى‏برم كه گفتار مرا قبول نمى‏كنید، پناه مى‏برم به پروردگار خود و پروردگار شما از هر شخص متكبر و سركشى كه بروز ایمان نمى‏آورد.
در این هنگام سخن امام به پایان رسید، شتر خود را خواباند و به عقبه بن سعمان فرمود آنرا عفال كند.(9)
بزرگوارى و هدایتگرى امام (علیه السلام)
سپاه عمر سعد كه قبلاً آرایش و منظم شده بودند بر امام (علیه السلام) یورش بردند، عبدالله بن حوزه تمیمى نیز جزو آنان بود هراسان پیش آمد و با صداى بلند داد مى‏زد و مى‏پرسید: حسین در میان شماست؟ (أفیكم حسین؟) كسى به او جواب نمى‏داد و او باز هم تكرار مى‏كرد تا در مرتبه سوم كه تكرار كرد یكى از یاران امام حسین (علیه السلام) در حالى كه به او اشاره مى‏كرد گفت: حسین این است چه میخواهى؟ هذا الحسین فما ترید منه؟ با كمال پرورئى و بى ادبى جسارت كرد و گفت: یا حسین! تو را به آتش دوزخ مژده باد!!، امام (علیه السلام) در پاسخ او فرمود: تو دروغ مى‏گویى، من بر خداى آمرزنده كریم و شفاعت‏پذیر كه امرش مطاع است وارد مى‏شوم، تو كیستى؟ گفت من پسر حوزهام.
پس از آنكه خودش را معرفى كرد، امام (علیه السلام) دستهایش را بسوى آسمان بلند نمود به اندازه‏ایكه سفیدى زیر بلغش ظاهر شد و او را به تناسب اسمش نفرین كرد: اللهم حزه الى النار خداوندا او را به جانب آتش بكش.(10)
پسر حوزه كه نفرین امام را شنید خشمگین شد، تازیانه‏اى بر اسب خود زد تا از نهرى كه جلویش بود بپرد و به امام حمله كند، با پریدن اسب از پشت زین افتاد و یكى از پاهایش در ركاب گیر كرد، اسب رم كرد و او را به اینطرف و آنطرف زد پایش از چند جا شكست و جدا شد و هنوز پاى دیگرش در ركاب آویزان بود، اسب بدن نیمه جانش را بر هر سنگ و بوته‏اى میزد تا از دنیا رفت‏(11) (و دعاى امام مستجاب گردید).
مسروق بن وائل حضرمى نقل مى‏كند: من از جلوداران و پیشتازان لشكرى بودم كه به جنگ با حسین آماده شده بود، مى‏خواستم اول كسى بوده باشم كه سر حسین را مى‏گیرد و براى ابن زیاد جهت گرفتن جایزه هدیه مى‏برد. هنگامیكه دیدم چگونه نفرین امام درباره پسر حوزه مستجاب شد فهمیدم این اهل بیت نزد خدا داراى احترام و منزلت خاصى مى‏باشند، به همین جهت لشكر ابن سعد را ترك كردم و گفتم: من نباید با آنان بجنگم كه اهل جهنم باشم، لا اقاتلهم فأكون فى النار).(12)
سخنرانى زهیر بن قین در روز عاشورا
در همان هنگام كه سپاه عمر سعد بر حسین (علیه السلام) یورش بردند، زهیر بن قین با سلاح كامل بر اسب فربه و راهور خود سوار شد و جلو آنان، آمد و گفت:
اى اهل كوفه! بترسید از عذاب خدا، مادامى كه میان ما و شما، شمشیر واقع نشده است ما و شما برادر دینى خواهیم بود و برادر نسبت به برادر خود حق دارد لذا من به عنوان یك برادر دینى شما را نصیحت مى‏كنم، ولى آنگاه كه شمشیرها میان ما قرار گرفت دیگر احترامها تمام مى‏شود، در آنصورت ما از یك امت و شریعت، و شما هم از شریعت دیگرى خواهید بود.
هم اكنون خداوند ما و شما را بوسیله دودمان پیغمبرش محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) آزمایش مى‏كند تا معلوم شود هر كدام از ما چه تصمیمى خواهیم گرفت.
ما شما را به نصرت ذریه پیغمبر و خذلان و یارى نكردن طاغى زمان، عبیدالله بن زیاد دعوت مى‏كنیم، آخر شما در سرتاسر حكومت ننگین اینها جز بدى و شرارت، چیزى دیده‏اید؟ مگر اینها نبودند كه چشمهاى برادران شما را بیرون آوردند و دست و پاهایشان را قطع كردند و اندامشان را بریدند، و بدنهایشان را بر شاخه‏هاى درخت خرما، آویزان كردند و جوانان برجسته شما و فراءتان را مانند حجر بن عدى و یارانش، و هانى بن عروه و امثالش را كشتند؟!
سخن زهیر كه به اینجا رسید، عده‏اى از سپاهیان عمر سعد، او را فحش و ناسزا گفتند و بر عبیدالله بن زیاد ستایش و درود فرستادند و به او گفتند: ما دست از شما برنمى‏داریم تا اینكه رفیقت (حسین) و همراهیانش را بكشیم، یا او و یارانش را سالم نزد عبیدالله بن زیاد بفرستیم.
زهیر پس از سخن آنان، مجدداً شروع به نصیحت آنان كرد و یارى كردن او سزاوارتر از یارى كردن پسر سمیه است، اگر او را یارى نمى‏كنید لااقل با او مجنگید، بین او و یزید را آزاد بگذارید، مطمئن باشید یزید بدون كشتن حسین هم از شما راضى خواهد شد.
هنوز زهیر مشغول صحبت بود كه شمر او را هدف تیر خود قرار داد و گفت: ساكت باش، خدا تو را ساكت كند، از بس حرف زدى ما را بى تاب كردى!!
زهیر در جواب اعتراض و گستاخى شمر فرمود: اى پسر كسى كه از عقب ادرار مى‏كند، روى سخن من با تو نیست، تو كه آدم نیستى، من باور نمى‏كنم كه تو حتى دو آیه از قرآن را بدانى، مژده باد تو را به خوارى روز قیامت و عذاب دردناك این دنیا!
شمر زهیر را تهدید به مرگ كرد و در جواب او گفت: الان مرگ تو و رفیقت فرا خواهد رسید.
زهیر گفت: آیا مرا از مرگ میترسانى؟ به خدا سوگند كشته شدن در ركاب او به مراتب بهتر است از زندگى جاودانه با شما پست فطرتان! پس از این گفتگو و ستیز، زهیر مجدداً سپاه را مورد خطاب قرار داد و با صداى بلند گفت:
اى بندگان خدا! گول این تهى مغز ستم پیشه و امثال او را نخورید، شما را از دینتان برنگرداند، به خدا قسم كسانیكه خون ذریه و اهل بیت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) را بریزند و یاران و حامیان او را بكشند، هرگز از شفاعت او بهره‏مند نخواهند شد.
در همین بین كه هنوز صحبت او ادامه داشت یك نفر از یارانش به او گفت: ابا عبدالله (علیه السلام) مى‏فرماید برگرد، به جان خودم سوگند كه اگر مؤمن آل فرعون هم بنا بود فرعونیان را نصیحت كند به همین اندازه وظیفه‏اش را انجام داده بود، تو نیز وظیفه خود را در راه ارشاد و نصیحت این قوم انجام دادى، اگر بنا بود مؤثر باشد، كفایت مى‏كرد.(13)
سخنرانى بریر در روز عاشورا
بریر بن خضیر، كه پیرمردى از تابعین و عابد و قارى قرآن و از شیوخ قاریان در مسجد جامع كوفه بود و در میان قبیله همدان قدر و منزلت خاصى داشت، از امام (علیه السلام) اجازه گرفت تا قدرى با سپاه عمر سعد، صحبت كند، پس از آنكه اجازه گرفت نزدیك آنها آمد و با صداى بلند گفت:
اى مردم! خداوند حضرت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) از بشیر و نذیر، و دعوت كننده به خدا، و چراغ پر فروغ براى مردم فرستاد. این آب فرات را كه مى‏بینید همه حیوانات و كلاب و خنایز از آن استفاده مى‏كنند ولى شما آنرا از پسر دختر پیغمبر منع كرده‏اید؟! آیا پاداش زحمات پیغمبر این است كه درباره اولادش انجام مى‏دهید؟!
برخى از سپاهیان عمر سعد صدایشان را بلند كردند و به او گفتند: بریر! بیش از این حد حرف نزن، دست بردار، به خدا قسم حسین باید تشنگى را بچشد چنانكه پیش از او، بعضیها این تشنگى را چشیدند! (مقصود عثمان مى‏باشد)
بریر پس از پایان سخن آنها به گفتار خود ادامه داد و گفت: اى مردم! اینك ثقل پیغمبر در برابر شما است، و اینان فرزندان و دختران و خاندان و اهل بیت اویند، بگوئید درباره آنها چه مى‏خواهید انجام دهید؟
سپاهیان عمر سعد در جواب بریر گفتند تصمیم ما این است او را تحویل عبیدالله بن زیاد بدهیم و او است كه باید نظر خود را درباره اینان بدهد.
بریر از آنان پرسید: آیا نمى‏پذیرید اهل بیت پیغمبر به همان جائیكه آمده‏اند برگردند؟ واى بر شما اى اهل كوفه! آیا فراموش كرده‏اید دعوتنامه‏هایى را كه نوشته‏اید؟ و آیا فراموش كرده‏اید عهد و پیمانى را كه با او بستید؟ و خدا را بر آن و بر خود شاهد گرفتید؟! مگر شما نبودید كه اهل بیت پیغمبرتان را دعوت كردید و قاطعانه مى‏گفتید كه جانتان را در ركابشان فدا مى‏كنید؟ و هم اكنون كه نزد شما آمده‏اند، آب فرات را برویشان بسته و مى‏خواهید آنان را تسلیم ابن زیاد كنید؟ چه بد عمل كردید بعد از پیغمبرتان درباره ذریه‏اش چه شده است شما را؟ خداوند از آب روز قیامت، محرومتان گرداند كه شما بد مردمى هستید.
سخن كه به اینجا رسید چند نفر از آنان به وى گفتند: (ما ندرى ما تقول) ما نمى‏فهمیم تو چه مى‏گوئى!!
بریر گفت: خداى را سپاس كه بر بینش من افزود تا شما را بهتر بشناسم آنگاه دست به دعا برداشت و ضمن اظهار بى زارى از آنان و كردارشان چنین گفت: خداوندا شمشیرى در میانشان بیافكن كه مرگشان در آن باشد و تو از آنها خشمگین!
در همین جا سپاه عمر سعد تیرهاى خود را به سوى او شلیك كردند، وى به ناچار به سوى امام برگشت.(14)

شنبه 30/10/1391 - 18:42
اهل بیت
حركت امام به سوى عراق‏
  • حركت امام به سوى عراق‏
  • خبر شهادت مسلم و هانى‏
  • اولین خطبه امام (علیه السلام) پس از ورود به كربلا:
  • امان نامه‏
  • پی نوشته

------------------------------------------------
1-منتخب طریحى لیله عاشره ص 304.
2-مثیر الاحزان ابن نما ص 89 و تاریخ طبرى ج 17 چاپ لیدن ص 276.
3-شاید منظور استقرار حكومت الله باشد كه بوسیله اهل او بویژه حضرت مهدى سلام الله علیه، بوقوع مى‏پیوندد.
4لهوف ص 33 و ابن نما ص 20.
5-نفس المهموم محدث قمى (ره) ص 91.
6-در تاریخ مكه تألیف ارزقى ج 2 ص 150 نوشته شده است حسین (علیه السلام) این قول را به ابن عباس فرمود.
7-كامل ابن اثیر ج 4 ص 16.
8-البحار ج 10 ص 184.
9-تاریخ طبرى ج 7 چاپ لیدن و كامل بن اثیر ج 4 ص 17، و البدایه ابن كثیر ص 163.
10-كامل ابن اثیر ج 4 ص 16. چیزى كه آگاهى دادن به آن لازم است اینكه ابن عباس در آن منزلت و مقام عالى روحى نبود تا محل تلاقى معلومات غربیه بوده باشد او در سطح حبیب بن مظاهر، رشید هجرى، عمرو بن حمق و حجر بن عدى و كمیل بن زیاد و میثم تمار هم نبود چون این بزرگان در سطح بسیار بالاترى از بصیرت در امور قرار داشتند و به حق الیقین رسیده بودند پس اعتنائى نداشتند به هر آنچه از حوادث و ناملایمات بر آنان وارد مى‏گشت از این رو آنان جان خود را در راه على (علیه السلام) دریغ نداشتند ما این خصوصیت را از گفتگویى كه بین حبیب بن مظاهر و میثم تمار رخ داده است دریافت مى‏كنیم آنان هر دو از حوادثى را كه در راه نصرت و یارى اهل بیت با آنان رخ خواهد داد خبر مى‏دادند و هنگامى كه رشید هجرى سراغ آنان را گرفت گفتند آنان از همدیگر جدا شدند ولى اینگونه گفتگو مى‏كردند (رجال كشى ص 51)
11-بسر با ضم باء و سكون سین، پسر ارطاه از اعوان و انصار معاویه بود، وى مردى سنگ دل و خشن و بى رحم بود، معاویه او را با سى هزار نفر لشكر به سوى حجاز و یمن فرستاد و دستور داد هر جا كسى از شیعیان على (علیه السلام) را دیدند بكشند و اموالشان را غارت نمایند خانه هایشان را آتش بزنند. وى مدینه را قتل عام كرد، بین مكه و مدینه رجال بسیار شریفى را بخاك و خون غلطاند اموالشان را غارت نمود و در طبق یمن به هر جا كه مى‏رسید به قتل و چپاولگرى ادامه میداد تا به یمن رسید، در آنجا نیز تمام كسانى را كه طرفدارى على (علیه السلام) بودند قتل و عام كرد، زنانشان را به اسارت گرفت و در بازارها در معرض فروش گذاشت، اموالشان را غارت كرد و تمام عمال او را عوض كرد و تا آنجا كه مى‏توانست دست به هر نوع جنایت و فسادى زد كه خوانندگان مى‏توانند به تواریخ مربوطه مراجعه بفرمایند.
12-الخصائص الحیسنیه ص 32 چاپ تبریز.
13-تنعیم با فتحه اول و سكون نون و كسره عین بدون نقطه و یاء ساكنه، محلى است در دو فرسنگى مكه كه آخرین میقات و محل احرام زائرین بیت الحرام مى‏باشد، گفته‏اند وجه تسمیه آن به این جهت بوده است كه: طرف راست آن كوهى است به نام نعیم و سمت چپ آن كوه دیگرى است بنام ناعم و خود آن وادى را نعیمان گفته‏اند. به این مناسبت كل آن منطقه و یا یكى از مساجد آنرا تنعیم نامیده‏اند و هم اكنون محل مزبور متصل به شهر مكه شده است و این منطقه اكنون دروازه ورودى از مدینه منوره مى‏باشد.
14-در تاریخ طبرى ج 7 ص 277 چاپ لیدن و مقتل خوارزمى ج 1 ص 220 بحیر بن ریسان حمیرى نوشته است بر خلاف متن كتاب كه بحیر بن یسار ضبط كرده است.
15-در تاریخ طبرى ج 7 و كامل ابن اثیر ج 4 ص 16 و در ارشاد مرحوم شیخ مفید و در تذكره الحفاظ ذهبى ج 1 ص 338 نوشته‏اند: ملاقات ابى عبدالله (علیه السلام) با فرزدق در سومین منزل یعنى در ذات عرق صورت گرفت ولى در معجم البلدان یاقوت حموى گفته است در صفاح. صفاح بعد از مكه و تنعیم و جعرانه، و قبل از طائف قرار گرفته است.
16-ابن نجیم در البحر الرائق ج 2 ص 317 نوشته است میان مكه و ذات عرق دو منزل راه است. این مفلح در كتاب فروع ج 2 ص 216 گفته است میان مكه و ذات عرق دو شب راه است، وجه نامگزاریش به خاطر كوهى است در آنجا كه این نام را دارد. چنانچه در تاج العروس ج 7 ص 8 نیز همین را گفته است. اهل سنت ذات عرق را براى اهل شرق میقات میدانند، ولى امامیه عقیق را براى اهل عراق و خراسان، میقات مى‏دانند و شافعى نیز در كتاب الام ج 2 ص 118 آنرا پسندیده است چون معتقد است كه ذات عرق منصوص نیست بلكه عمر آنرا میقات قرار داده است آنچنان كه در بخارى از ابن عمر روایت كرده است و در مغنى ابن قدامه (ج 3 ص 257) و فتح البارى درج 3 ص 250 نوشته است: غزالى، و واقعى و نورى و مالك بطور قطع گفته‏اند: نصى وجود ندارد كه ذات عرق میقات باشد، ولى عمر آنرا میقات قرار داد و لذا ابن قدامه در مغنى ج 3 ص 257 از ابن عبد البر نقل كرده است كه: احرام از عقیق أولى‏تر است اگر چه ذات عرق هم میقات باشد در هر صورت ذات عرق قسمت نهایى وادى عقیق به طرف مكه مى‏باشد و فقهاء امامیه احتیاط وجوبى دارند در ترك احرام از آنجا.
17-مثیر الاحزان ابن نما ص 21.
18-تاریخ طبرى ج 7 طبع لیدن ص 287.
19-در معجم البلدان نوشته است: حاجر جائى است وادى كه از آنجا آب برمیدارند و بطن الرمه محلى است كه اهل بصره در طبق مدینه در آنجا منزل مى‏كنند و سر دو راهى اهل كوفه و بصره است. عمر فروخ در تاریخ الادب عربى ج 1 ص 195 نوشته است: حاجر در سرزمین تجد و در جنوب ریاض قرار دارد.
رضا كحاله در هامش كتاب جغرافیا شبه جزیره العرب ص 274 از ابن درید نقل كرده است: رمه سرزمین صاف و بسیار وسیعى است كه چندین وادى و دره در آن قرار دارد و از ابن اعرابى نقل كرده است: رمه سرزمین دراز و پهناورى است كه به اندازه مسیر یك روز در بالاى جایگاه بنى گلاب قرار دارد، پس از آن در سرازیرى قبیله عبس و غطفان، و باز سرازیر مى‏شود و به منزل بنى اسد مى‏رسد.
اصمعى گفته است: بطن الرمه وادى بسیار بزرگى است كه از راست فلجه و دثینه شروع و از میان ابانین ابیض و اسود میگذرد و فاصله میان آن دو سه مایل مى‏باشد، و سپس افزوده است كه در قسمتهاى بالاى این وادى اهل مدینه و بنى سلیم و در وسطهاى آن بنى كلاب و غطفان و در اسافل آن بنى اسد و عبس منزل داشتند و پس از آن وارد رمل العیون مى‏شود.
20-على بن محمد فتال نیشابورى در روضه الواعظین ص 152 نوشته است: امام (علیه السلام) نامه را بوسیله عبدالله بن یقطر فرستاد. بنابراین احتمال مى‏رود امام (علیه السلام) دو نامه نوشته و بوسیله دو نفر فرستاده باشد. ضمناً در كتاب الاصابه ج 3 ص 492 نوشته است: قیس بن مسهر صیداوى در كربلا كشته شد، این اشتباه است، زیرا قیس را ابن زیاد در كوفه شهید كرد. و خلاصه آن چنین است كه: رئیس شرطه ابن زیاد حصین بن نمیر او را دستگیر كرد به نزد ابن زیاد برد، ابن زیاد درخواست كرد به بالاى قصر برود و كذاب بن كذاب را سب و لعن كرد و براى على بن ابیطالب استغفار نمود، لذا ابن زیاد دستور داد او را همان بالاى بام قصر به زیر افكندند و به شهادت رساندند. تاریخ طبرى ج 7 چاپ لیدن ص 289، و در ص 293 مشابه همین مطلب را با تفصیل بیشتر در مورد عبدالله یقطر نقل كرده است.
21-تاریخ طبرى ج 7 ص 289.
22-البدایه ابن كثیر ج 8 ص 168، و ارشاد مرحوم شیخ مفید ص 221 چاپ قم، و تاریخ طبرى ج 7 طبع لیدن ص 289.
23-خزیمیه، با ضمه اول و فتحه دوم و سكون سوم و یاء نسبت بعد از میم، منسوب به خزیمه بن خازم است، خزیمیه از طرف مكه قبل از زرورد واقع شده است، و مرحوم مؤلف ترتیب منازل را بر اساس معجم البلدان یاقوت حموى نوشته است، ولى تاریخ طبرى زرورد را قبل از خزیمیه ذكر كرده است.
24-مثیر الاحزان ابن نما ص 23.
25-زرود با فتحه اول و ضمه دوم و دال، ریگزارى است بین ثعلبیه و خزیمیه كه تقریباً یك مایل تا خزیمیه فاصله دارد، در آنجا بركه و حوض آبى است كه مسافران بار مى‏اندازد، در آنجا واقعه‏اى اتفاق افتاده است كه به نام یوم زرود نامیده شده است.
26-لهوف ص 40.
27-در بسیارى از تواریخ نوشته است: رهبر همسر خود را طلاق داد. معلوم نیست اگر این عمل درست باشد، چرا طلاق داده است؟! آیا مى‏خواسته ارث ببرد؟ یا مى‏خواسته او در آخرت همسرش نباشد؟ چنانچه امیرالمؤمنین (علیه السلام) بعض همسران پیامبر را به همین منظور طلاق داد. و امام هشتم نیز،ام فروه زوجه پدرش را. اگر چنین باشد با اینكه این خانم بخاطر زهیر را به طریق سعادت راهنمایى و ارشاد كرد بر او برترى داشت چرا نسبت به او چنین كرد؟ بنابراین ظن قوى آن است كه مسأله طلاق دروغ باشد و علاوه بر آن، سند روایت نیز ضعیف است.
28-باء و لام مفتوحه، نون ساكنه، جیم مفتوحه، و راه بدون نقطه. شهرى است در كنار خزر در نزدیكى باب الابواب كه در سال 33 به دست سلمان بن ربیعه باهلى گشوده شده است.
29-از كسانى كه تصریح كرده‏اند كه سلمان فارسى در این غزوه شركت داشته است عبارتند از: مرحوم شیخ مفید در ارشاد ص 221، فتال در روضه الواعظین ص 153، ابن نما در مثیر الاحزان ص 23، خوارزمى در مقتل ج 1 ص 225، ابن اثیر در كامل ج 4 ص 7، الكبرى در معجم مما استعجم ج 1 ص 376، تاریخ طبرى ج 7 ص 291.
30-تاریخ طبرى ج 7 ص 291 و مقتل خوارزمى جزء اول ص 222.
31-مثیر الاحزان ابن نما ص 23 و لهوف ص 40.
32-تاریخ طبرى ج 7 ص 291 و بدایه ابن كثیر ج 8 ص 168.
33-لهوف ص 41.
34-در ارشاد مرحوم شیخ مفید ص 222 چنین نوشته است: عبدالله بن سلیم و منذرین مشمعل گفتند: چون در كوفه یاور و شیعه‏اى ندارید و بلكه مردم بر ضد شمایند برگردید. امام (علیه السلام) از فرزندان عقیل نظر خواهى كرد، آنها جواب فوق را دادند، آنگاه حضرت رو به ما كرد و بعنوان جواب درخواست ما فرمود: لا خیر فى العیش بعد هؤلاء چون فهمیدیم حضرت تصمیم دارد به راه خود ادامه دهد برایش طلب خیر كردیم و حضرت نیز براى ما طلب رحمت كرد. (فقلنا له خارالله لك). فقال (علیه السلام): رحمكما الله.
35-ثلعبیه به فتح اول منسوب به مردى است بنام ثعلبه از بنى اسد كه در آنجا چشمه‏اى استنباط كرد. امالى صدوق ص 93.
36-بصائر الدرجات صفار ص 3 و اصول كافى باب متقى العلم من بیت آل محمد (صلى الله علیه و آله و سلم). در مقتل خوارزمى ج 1 ص 266 نوشته است: امام (علیه السلام) نزدیك ظهر بود كه به ثعلبیه رسید، اصحاب همه فرود آمدند و امام سرش را گذاشت، اندكى خوابش برد، بیدار شد در حالى كه گریه مى‏كرد، على بن حسین (علیه السلام) پرسید: ما بیكیك یا ابه لا ابكى الله عینیك عامل گریه چیست؟ خداوند هرگز چشمان ترا گریان نكند؟ حضرت فرمود: این ساعتى است كه رؤیاى در آن صادق است، همین كه خواب رفتم در خواب دیدم، سوارى بر اسب، نزد من آمد و گفت: (یا حسین! انكم تسرعون و المنایا تسرع بكم الى الجنه). شما با شتاب پیش مى‏روید و مرگ هم با شتاب شما را به بهشت رهنمون است فهمیدم كه عمر ما فرا رسیده است.
على بن الحسین عرض كرد: پدر جان مگر ما بر حق نیستیم؟ حضرت فرمود: چرا فرزندم قسم به آن كس كه برگشت همه بندگان به سوى اوست ما بر حقیم. فرزندش على گفت: در این صورت هرگز هراسى نداریم. حسین براى فرزندش دعاى خیر كرد و فرمود:
جزاك الله یا بنى خیر ما جزى به ولداً عن والده... خداوند به تو جزا دهد بهترین جزایى به پسرى از سوى پدر داده است و صحبت ابى همزه با امام هم در همین منزل اتفاق افتاد كه قبلاً خلاصه‏اى از آنرا نقل كردیم.
37-سیر اعلام النبلاء ذهبى ج 3 ص 205.
38-شقوق یا ضمه اول و دوم نام محلى است كه از طرف مكه بسوى كوفه بعد از ثعلبیه قرار دارد و از طرف كوفه به سوى مكه بعد از زباله، از آن قبیله بنى اسد بوده است.
39-زباله به ضم اول محلى است كه از طرف كوفه به مكه قبل از شقوق و بعد از بطن عقبه واقع شده است. در آنجا قلعه‏اى است كه مربوط به قبیله بنى اسد است. این محل را بنام زباله دختر مسعر كه زنى از عمالقه بود نامگذارى كردند.
40-در زباله خبر قتل برادر امام حسین، عبدالله بن یقطر كه او را به سوى مسلم بن عقیل فرستاده بود به آنحضرت دادند، حصین بن نمیر رئیس شرطه ابن زیاد او را در قادسیه دستگیر و نزد او فرستاد. ابن زیاد به او گفت: بالاى بام قصر بروید و در حضور جمعیت، كذاب بن كذاب را لعن كن سپس فرود آى تا تصمیم خود، را درباره‏ات بگویم. عبدالله بالاى بام رفت وقتى كه اشراف بر مردم پیدا كرد گفت: (ایها الناس انى رسول الحسین بن فاطمه ابن بنت رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) لتنصروه و توازروه على ابن مرجانه بن سمهى بن الدعى). سخنش به همین جا كه رسید ابن زیاد دستور داد او را از پشت بام به زمین افكندند، استخوانهایش در هم شكست و هنوز اندك رمقى در بدن داشت كه مردى بنام عبدالملك بن عمر لخمى آمد و او را سر برید وقتى كه او را نكوهش كردند چرا چنین كردى در جواب گفت: (انما اردت اریحه)، خواستم او را راحتش كنم. در هر صورت بدنبال این خبر بود كه حضرت، اعلام حل بیعت فرمود، تاریخ طبرى ج 7 ص 293 و مقتل خوارزمى ج 1 ص 228.
41-كامل الزیارات ابن قولیه ص 75.
42-شراف با فتحه اول و راه مخففه، چون نخستین مردى كه در آنجا احداث كرده بود نامش شراف لذا بنام او نامگذارى شد و بعد از او چاههاى فراوان و بزرگى حفر شد كه داراى آب شرینى مى‏باشد، از شراف تا واقصه دو مایل راه مى‏باشد.
43-با ضمه حاء و فتحه سین، كوهى است كه داراى بریدگیهایى مى‏باشد و نعمان بن منذر بیشتر اوقات در آنجا به شكار مى‏رفته است.
44-ابن حزم در كتاب جمهره انساب العرب ص 215 نسبت به حر این چنین نوشته است: حر بن یزید بن ناجیه بن قنعب بن عتاب الردف بن هرمى بن ریاح یربوع. و باز افزوده است چون ملوك و پادشاهان عتاب را در ردیف ترك خود سوار میكردند لذا او را ملقب به الردف كردند. و در ص 213 دنباله نسبت را ذكر تا به تعمیم رسیده است: یربوع بن حنظله بن مالك بن زید مناه بن تعمیم.
45-در تاریخ طبرى دارد كه علاوه بر اینكه خودشان هر چه مى‏توانستند مصرف كردند تمام ظرفها و طشتهایى را كه داشتند سه تا سه تا، چهار تا چهار تا، و پنج تا پنج تا پر آب مى‏كردند و به اسبهاى خود نیز مى‏دادند تا همه آن حیوانات را نیز سیراب كردند. ضمناً این نكته نیز لازم است یادآورى شود كه در روایت آمده است: نبى رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) اختنات الأسیقه. یعنى پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) نهى فرمود از برگرداندن و تا زدن دهنه مشك، اگر روایت درست باشد احتمالاً به خاطر این جهت است كه: تكرار این كار موجب گندیده شدن مشك خواهد شد و بوى دهان انسانهاى متعدد در آن، اثر مى‏گذارد. و احتمال دیگر آنكه از نظر بهداشتى این عمل درست نیست زیرا موجب انتقال میكروب و ویروس و بیماریها مى‏گردد. و شاید به خاطر جلوگیرى از ریختن و به هدر رفتن آب بوده است كه نهى فرموده است و شاید همه این اختلالات در بعض موارد وجود داشته باشد. در هر صورت روایت بر جواز نیز دارد، از آن جمله همین مورد كه امام معصوم (علیه السلام) اینطور راهمایى فرمود. بنابراین جمع بین دو روایت به این است كه اولى حمل بر كراهت شود و یا حمل بر مواردى كه امكانات وجود داشته باشد وگرنه در مواقع اضطرار هر حرامى نیز حلال خواهد شد تا چه رسد به مكروه و مباح.
46-ابى عبدالله (علیه السلام) به شمشیر خود تكیه زد، در حالى كه نعلین به پایش بود و لباسش عبارت از یك پیراهن عربى و یك عباى ساده بیش نبود و به آنان گفت: ایها الناس انها معذره الى الله و الیكم.
47-در تاریخ طبرى ج 7 ص 8 و 297 دارد: فان تعطونى ما اطمئن الله من عهودكم و مواثیقكم اقدم مصركم و ان لم تفعلوا و... و كامل ابن اثیر ج 3 ص 280 و ارشاد مفید ص 224 و مقتل خوارزمى ج 1 ص 231.
48-در تاریخ طبرى ج 7 ص 299 و دیگر تواریخ، قبل از انتخاب راه و حركت، نوشته‏اند كه گفتگوى بیشترى بین امام و حر انجام گرفت كه قسمتى از آن عبارت است از اینكه: امام (علیه السلام) از حر پرسید: ما ترید؟ حر گفت: باید تو را نزد ابن زیاد ببرم. امام فرمود: هرگز از تو اطاعت نخواهم كرد. حر گفت: (اذن و الله لا ادعك). من هم تو را به حال خود نخواهم گذاشت و دست از تو برنمى دارم. پس از آنكه این گفتگو سه بار بین امام و حر تكرار شد، حر گفت: من حق جنگ با تو را ندارم فقط مأموریت من این است كه تو را به كوفه برسانم، بنابراین نمى‏خواهى راه میانه را انتخاب كن...
49-معناى شعر
من بسوى مرگ خواهم رفت كه مرگ براى جوانمرد ننگ نیست اگر معتقد به اسلام و جهاد در راه آن باشد
و اگر بخواهد با ایثار جان خود از نیكان حمایت واز دشمنان خدا دورى و با جنایتكاران مخالفت نماید
(من در جنگ با دشمن شركت مى‏كنم) اگر زنده ماندم پشیمانى نخواهم داشت و اگر بمیرم ناراحت نخواهم بود ولى براى تو همین ذلت بس كه زندگى ننگینى داشته باشى.
50-بیضه سرزمین پهناورى است كه بن واقصه و عذیب الهیجانات واقع شده است، قبیله بنى یربوع بن حنظله، نیاكان حر در آنجا ساكن بود.
51-تاریخ طبرى ج 7 چاپ لیدن ص 300، كامل ابن اثیر ج 3 ص 280، مقتل خوارزمى ج 1 ص 234، انساب الاشراف ج 3 ص 171. مقتل خوارزمى ج 1 ص 5 و 234 نوشته است: ابن اعثم كوفه نقل كرده است امام (علیه السلام) و اصحاب و حر با همراهیانش به راه خود ادامه دادند تا به عذیب الهیجانات رسیدند، در آنجا نامه‏اى از ابن زیاد رسید و حر را نكوهش كرده بود كه چرا با حسین مماشات كرده است و باید او را در فشار قرار دهد، فردا كه خواستند حركت كنند حر مانع شد، امام فرمود: مگر پیشنهاد نكردى بیراهه برویم و ما موافقت كردیم و پیشنهاد تو را پذیرفتیم؟ حر گفت: چرا، راست مى‏گوئى یابن رسول الله ولى این نامه ابن زیاد است كه دستور داده بر تو سختگیرى كنم. امام فرمود: پس اجازه دهید به قریه نینوى یا غارضیه به فرود آئیم. حر گفت: نه بخدا قسم، نمى‏توانم، ابن زیاد جاسوسى بر من گماشته كه همه چیز را به او گزارش میدهد و مرا مورد مؤاخذه قرار خواهد داد. زهیر بن قین گفت: یابن رسول الله اجازه بده با این قوم بجنگیم كه جنگ فعلى به مراتب آسانتر است از جنگ بعد از این. حضرت ضمن تأیید زهیر فرمود: ما هرگز آغازگر جنگ نخواهیم شد مگر اول آنها شروع كنند. زهیر گفت: پس ما را به كربلا ببر كه كربلا كنار فرات است اگر جنگ شروع شد بتوانیم با آنها بجنگیم. امام كه نام كربلا را شنید اشكش جارى شد و قال اللهم انى اعوذ بك من الكرب و البلاء و سرانجام همانجا فرود آمدند و حر نیز با همراهیانش كه هزار نفر بودند پیاده شد و در برابر حضرت توقف نمودند، در این جا بود كه حضرت قلم و دوانى درخواست كرد و مطالب فوق را بصورت نامه براى سران كوفه كه احتمال میداد هنوز بر فكر سابق باقى هستند نوشت بنابراین بعقیده خطیب خوارزمى سخنرانى نبوده بلكه نامه‏اى بوده كه نوشته و بصورت پیام براى اهل كوفه فرستاده است. لكن بعید نیست بخاطر اهمیت موضوع، حضرت هر دو كار را انجام داده باشد.
52-رهیمه با ضمه اول و فتحه دوم و سكون یاء مضغر رهمه مى‏باشد كه به معناى باران كم و نم نم است. رهیمه چشمه‏اى است كه سه مایل با خفیه فاصله دارد و خفیه حدود ده مایل به طرف مغرب از رحبه فاصله دارد. معجم البلدان جموى.
53-امالى صدوق رحمه الله علیه ص 93 مجلس سى‏ام.
54-در مقتل خوارزمى عوض ابو هره نوشته یعنى حرف آخر را به جاى میم، هاه سكت آورده است و عبارت متن نیز از نظر لفظ مختلف است.
55-خفان در نزدیكیهاى كوفه قرار دارد كه عیسى هاشمى آنجا را مزرعه خود قرار داده بود. قطقطانه با رهیمه حدود بیش از بیست مایل، فاصله دارد.
56-در كتاب ارشاد مرحوم شیخ مفید و روضه الواعظین فتال و در میزان الاعتدال ذهبى ج 1 ص 151 نوشته است كه عبدالمك بن عمیر لخمى پس از شعبى از طرف ابن زیاد متصدى امور قضایى كوفه شد. وى كم حافظه و آدم اشتباه كارى بود و در سال 136 در سن 103 سالگى از دنیا رفت. ضمناً مشابه همین حادثه را در منزل زباله مورخین در مورد عبدالله یقطر نقل كرده‏اند كه عبدالله را از بالاى بام به زیر انداختند و عبدالملك مزبور سرش را برید. و بعید نیست كه حادثه مكرر اتفاق افتاده باشد، چون حسین بن على نیز نامه‏هاى مكرر براى سران كوفه فرستاده است.
57-عذیب، بیابانى بود متعلق به بنى تمیم كه در مرز عراق قرار گرفته و چراگاه حیوانات و اسبها بود. گویا فاصله عذیب و قارسیه شش مایل است. و پاره‏اى عذیب الهیجانات گفته‏اند، چون عذیب آب شیرین و گوارائى داشته و هجان نیز به معناى شتر و جمل مى‏آید و چون اسبها و شتران پادشاه حیره در آنجا مى‏چریده‏اند به این مناسبت آنجا را عذیب الهجانات نامیدند.
58-تاریخ طبرى ج 7 ص 305.
59-قصر بنى مقاتل منسوب به مقاتل بن حسان بن ثعلبه است كه نسبش منتهى به امرء القیس بن زید بن مناه بن تمیم مى‏شود. قصر بنى مقاتل بین عین التمر و قطقطانه و قربات واقع شده است كه عیسى بن على بن عبدالله بن عباس آنرا تخریب و مجدداً ساخت.
60-عبیدالله حر جعفى، عثمانى العقیده بود و لذا به بطرف معاویه رفت و در جنگ صفین صفین بر ضد على و به نفع معاویه جنگید. در تاریخ طبرى ج 7 ص 196 چاپ اول سركشى و طغیان او را در برابر شریعت و غارتگرى در اموال مردم و راهزنى اش را ذكر كرده است. ابن اثیر در كامل ج 4 ص 112 نوشته است: وى مدتى در شام توقف كرد و به سراغ همسرش نرفت چون توقفش به درازا كشید، برادرش وى را به همسرى عكرمه بن خبیص درآورد، وقتى عبیدالله از این عمل آگاه شد آمد و بر ضد عكرمه نزد امیرالمؤمنین على بن ابیطالب شكایت كرد. امیرالمؤمنین به او فرمود: ظاهرت علینا عدونا؟ تو را از طرفداران دشمنان مائى؟! ابن حر گفت: آیا عدالت تو مانع از رسیدگى به شكایت من مى‏باشد؟ على (علیه السلام) فرمود: خیر، پس از آن امیرالمؤمنین زن ابن حر را كه آبستن بود از عكرمه گرفت و نزد فرد مطمئنى گذاشت تا پس از وضع حمل، بچه را به عكرمه بدهد و زن را به عبیدالله برگرداند، عبیدالله مجدداً به شام برگشت و همانجا ماند تا امیرالمؤمنین (علیه السلام) شهید شد.
و محمد بن حسن نیز در كتاب مبسوط ج 10 ص 136 در باب خوارج همین داستان را ذكر كرده ولى اسم عبیدالله حر را عنوان نكرده است.
عبیدالله حر جعفى در زمان عبدالملك سال 68 در نزدیكیهاى شهر انبار كشته شد و در انساب الاشراف ج 5 ص 297 نوشته است: قاتلش عبیدالله بن عباس سلمى بود، و چون بدنش پر جراحت بود سوار بر كشتى را بگیرند، از ترس خودش انداخت و خون زا جراحاتش فوران مى‏كرد.
در اخبار الطول ص 289 نوشته است وقتى كه مختار براى انتقام جانیان كربلا قیام كرد عبیدالله حر جعفى در كوه به سر مى‏برد و به شرارت و غارت اموال مردم مى‏پرداخت. مختار از او دعوت كرد در طلب خون حسین بن على (علیه السلام) با او همكارى كند او قبول نكرد، و لذا مختار خانه‏اش را خراب كرد و آنچه را در خانه داشت مصادره نمود و همسرش را در كوفه زندانى نمود. بنابراین، این سخن كه وى تائب شد اگر درست بود مى‏بایست دعوت مختار را مى‏پذیرفت و چگونه موفق به توبه شده است كسى كه در خواست سیدالشهداء را رد كرد و...
61-اخبار الطول ص 249 و طبرى ص 305 طبع لیدن.
62-خزانه الادب بغدادى ج 1 ص 298 و انساب الاشراف ج 5 ص 291.
63-نفس المهموم ص 104.
64-اسرار الشهاده ص 233.
65-اخبار الطوال ص 249.
66-امالى صدوق (ره) ص 94 مجلس 30.
67-خزانه الادب ج 1 ص 298.
68-عقاب الاعمال مرحوم شیخ صدوق (ره) ص 35 و رجال كشى ص 74. ضمناً از دعوتى كه امام (علیه السلام) از حر جعفى و از عمرو بن قیس مشرقى و پسر عمویش به عمل آورده است استفاده مى‏شود كه امام ضمن اینكه امر به معروف و ارشاد جاهل مى‏كرده است این نكته را به هر كس اعلام مى‏كرده كه بر آنها تكلیف شرعى است در برابر ظلم و ستم باید قیام كند و جلو هر گونه منكرى را بگیرند و بدینوسیله بر همه مردم اتمام حجت كرد تا كسى نگوید: حسین ما را دعوت به كمك و نصرت خود نكرد.
69-قرى جمع قریه، بمعناى دهكده و روستاهایى است كه در اطراف طف قرار داشته‏اند.
70-انساب الاشراف ج 3 ص 185، تاریخ طبرى ج 7 ص 306، كامل ابن اثیر ج 3 ص 282، مقتل خوارزمى ج 1 ص 226 و... لكن در لهوف نوشته است این جریان در منزل ثعلبیه بوده است. و در مقتل خوارزمى نوشته در منزل ثعلبیه و به نزدیك ظهر بوده است كه در خواب قیلوله اتفاق افتاد. در كتاب مقتل العوالم نوشته است در عذیب حسین (علیه السلام) در خواب قیلوله دید كسى میگفت: (تسرعون السیر و المنایا تسرع بكم الى الجنه).
71-نینوى از نواحى طف و در زمان امام صادق (علیه السلام) پایگاه علمى و شكوفادى خاصى داشت ولى طبق نظر مورخین در اوائل قرن سوم خبر از آن باقى نماند.
72-غاضریه: قریه‏اى بوده است منسوب به غاضره از قبیله بنى اسد و در قسمت شمالى قبر عون بن عبد الله جعفر كه منتهى به عبد الله مخص و حسن مثنى مى‏شود قرار گرفته است كه حدوداً یك فرسخ تا كربلا فاصله دارد. در آنجا آثار قلعه‏اى است معروف به قلعه بنى اسد.
73-ارشاد مفید ص 227 و طبرى ج 7 ص 307. لكن در تاریخ طبرى بدنبال عذر حر نوشته است: وقتى كه حر نامه را براى امام (علیه السلام) خواند، فرستاده ابن زیاد نیز حضور داشت. یزید بن زیاد بن مهاجر معروف به ابو شعشاء كندى جلو آمد و باو گفت: تو مالك بن نیسر مدعى نیستى؟ پیك ابن زیاد جواب داد: بله من مالك بن نیسر بدعى هستم. (هر دو از قبیله كنده بودند). یزید بن مهاجر به او گفت: (تكلتك امك ماذا جئت فیه)؟ پیك ابن زیاد جواب داد: (ما جئت فیه اطمعت امامى و وفیت بیعتى). هر چه كردم فرمان امامم را اطاعت كردم و منظورش از امام ابن زیاد بود.
یزید بن زیاد به او گفت: ( عصیت ربك و اطعت امامك فى هلاك نفسك، كسبت العار و النار، قال الله عزوجل وجعلنا منهم ائمه یدعون الى النار و یوم القیامه لا ینصرون ). و در ارشاد مرحوم شیخ مفید ص 227 و بحار ج 44 ص 380 افزوده است: (و بئس الامام امامك و امامك منهم).
74-بحار ج 2 ص 329 نقل از مجمع البیان ذیل آیه اذ یبایعونك تحت الشجره سوره فتح.
75-در بحار الانوار ج 44 ص 383 و در مقتل خوارزمى ج 1 ص 237 پس از نقل عبارت فوق نوشته‏اند، پس از آن امام (علیه السلام) از حاضرین پرسید أهذا كربلاء. آیا اینجا سرزمین كربلاست؟ در جواب امام عرض شد: بله اینجا كربلاست و... در اینجا این نكته به ذهن مى‏رسد كه: منظور امام از این سوال چیست؟ گر چه قضایاى حضرت سیدالشهداء از اول تا به آخر همه غامض و پیچیده و از اسرارند ولى بعقیده شیعه اثنى عشریه امام امام علاوه بر اینكه خود داراى علم لدنى بود تمام این مسائل و حوادث را از جدش پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) و پدرش على و... شنیده بود و همه چیز براى خودش روشن و مبرهن بوده است. بنابر این استفهام وى یك پرسش واقعى نیست بلكه از قبیل پرسشهایى است كه خداوند در قرآن دارد و میپرسد: و ما تلك بیمینك یا موسى؟ اى موسى این چوب چیست كه بدستت گرفته‏اى؟ و از حضرت عیسى مى‏پرسد: ء انت قلت للناس اتخذونى و امى الهین؟ و یا به ابراهیم خلیل مى‏گوید: اولم تومن؟ با اینكه خداوند به همه این سوالات عالم بود. بنابراین امام منصوب از طرف خداوند كه امین بر شریعت است نباید چیزى بر او مخفى باشد، هر چه را كه لازم است باید بداند و این نوع سوالات را اصطلاحاً تجاهل عارف مى‏نامند. احتمالاً منظور حضرت این بوده است كه تمام افرادى كه تا اینجا در خدمت حضرت بوده و طرز تفكر مادى و دنیایى داشته‏اند بدانند این محل، همان جایى است كه مكرر از پیغمبر مصطفى (صلى الله علیه و آله و سلم) و از على مرتضى (علیه السلام) و از اصحاب و مومنین نام آنرا شنیده‏اند
كه محل قتلگاه و جان نثارى است كه به آنها وعده داده شده، این را بدانند تا ماندنیها، دلهایشان قرص و محكم شود و رفتنیها هم تكلیفشان روشن گردد و براى كسى جاى شك و شبهه‏اى باقى نماند و...
76-در كتاب تحف العقول دنبال خطبه را چنین نوشته: الناس عبید الدنیاء و الدین لعق على اسنتهم یحو طونه ما درت معائشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون). (ترجمه آن در صفحه 314 گذشت). آنچه كه در اینجا مرحوم مولف ذكر كرده است ظاهرا مطابق با متن لهوف مى‏باشد. نكته دیگر اینكه سید بن طاووس در لهوف و همچنین صاحب عقد الفرید ج 2 ص 312 و حیله الاولیاء ج 3 ص 39 و ابن عساكر ج 4 ص 333 نوشته‏اند امام (علیه السلام) این خطبه را در كربلا خواند ولى طبرى در ج 7 ص 300 طبع لیدن نوشته است در ذى حسم ایراد فرمود.
در مجمع الزوائد ج 9 ص 192 و ذخائر العقبى ص 149 و بعض كتب دیگر نوشته‏اند در روز عاشورا امام این سخنرانى را ایراد فرمود.
و ذهبى، در سیر اعلام النبلاء ج 3 ص 209 گفته است: وقتى كه عمر سعد بن حسین (علیه السلام) رسید امام (علیه السلام) در حضور آنها این سخنرانى را بیان فرمود. (العلم عند الله). احتمال دارد به خاطر اهمیت مطلب و براى روشنفكرى اذهان، حضرت مكرر این مطالب را به مستمعین گوشزد مى‏كرده است.
77-مقتل خوارزمى ص 76.
78-كشكول شیخ بهائى ج 2 ص 91 طبع مصر بنقل از كتاب الزیارات محمد بن احمد بن داود قمى، و سید بن طاووس نیز در مصباح الزائر آنرا نقل كرده است. در كتاب الفقه الاقتصاد ص 259 نوشته است (... ان الرسول (صلى الله علیه و آله و سلم) اشترى ارض مسجده). پیامبر خدا زمین مسجد خود را در مدینه خریدارى نمود. و تعجب از مرحوم صاحب مفتاح الكرامه ج 4 كتاب متاجر ص 245 است كه صرفاً به دلیل اینكه او روایتى در این مورد ندیده و در كلمات علما هم نیامده منكر شده است كه ابى عبدالله (علیه السلام) محل و اطراف قبر شریف خود را خریده باشد، لكن عدم الوجدان لا یدل على عدم الوجود. و استبعاد اینكه ارض خراجى یا مفتوحه را مشكل است بفروشند، خودشان مى‏فرمایند این حرف در مورد امام غیر معصوم است بنابراین دخالت در وظیفه امام معصوم (علیه السلام) درخور كسى نیست، آنچنان كه امیرالمؤمنان ما بین بى حاصلى است فرمود: من از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) شنیده‏ام سرزمین كوفه اولش به آخرش دارد مى‏گردد و هفتاد هزار نفر از آن سرزمین داخل بهشت مى‏گردند بدون حساب خواستم كه از ملك متن محشور گردند (فرقه الغرى سید بن طاووس ص 29 باب دوم مطبعه حیدریه نجف).
79-ابن قولویه در كامل الزیارات ص 75 متن نامه را اینطور نوشته است: (از حسین بن على به محمد بن على وقبیله بنى هاشم كه نزد وى مى‏باشند. اما بعد، گویا دنیائى وجود نداشته است). دنیایى كه زودگذر است، بى ارزش است مثل اینكه نبوده و ما هم در این هم جهان نبوده‏ایم همانطور كه گویا آخرت پایدار و همیشگى نیست و مردم رضا و رغبت لازم به آن نمى‏دهند (چیزى كه فناناپذیر است ارزش دارد و انسان عاقل و خردمند دنبال شى‏ء فانى و زودگذر نمى‏رود و فریب آنرا نمى‏خورد بلكه دنبال چیزى كه جاودانه و پایدار است مى‏رود و براى آن ارزش قائل است. بنابراین رهبران دنیا باید بدانند و همه جهانیان نیز بفهمند كه خط مشى زندگى خودشان را چگونه ترسیم كنند.) ابوالفرح در اغانى ج 8 ص 151 طبع ساسى نوشته است: آنگاه كه عمر بن عبدالعزیز، متصدى امور خلافت شد حسن بصرى همین عبارات را براى او نوشت. در مروج الذهب در اخبار عمر بن عبد العزیز نوشته است وى از ابى حازم مدنى درخواست نصیحت و پندى كرد وى همین كلمات را براى عمر نوشت. ولى آنچه در تواریخ معتبر از جمله نقل ابن قولویه آمده است اصل این سخنان را سرچشمه ولایت و خندان وحى تراوش كرده و دیگران به جهات دنیوى و یا غیره اصل سخن را مى‏گفته‏اند ولى نامى از گوینده و سیدالشهداء مظلوم نمى‏برده‏اند كه حتى در این موارد نیز به او، ظلم مى‏كرده‏اند. بأبى انت و امى با مظلوم و ابن المظلوم.
80-تاریخ طبرى ج 7 ص 9 و 308.
81-آنطور كه در معجم البلدان ج 4 ص 58 نوشته است دستبى با دال مفتوحه و سین ساكنه و تاء فتحه دار و باء و الف مقصوره بخش بزرگى بوده است بین همدان و رى كه گاهى به آن دستباى رازى و گاهى دستباى همدان مى‏گفته‏اند. و با كوشش ابو مالك حنظله بن خالد تمیمى ملحق به قزوین شد.
82-پسر سعد كه فرمانده چهار هزار نفر شده بود، روز سوم محرم یعنى روز بعد از ورود ابى عبدالله، وارد كربلا شد. این جوزى در صفوه الصفوه ج 3 ص 161 نقل مى‏كند: مردى از طایفه قواد بن زیاد در بصره از بالاى بام افتاد و هر دو پایش شكست، ابو قلابه به دیدن وى رفت و گفت: (ارجوا ان یكون هذا خیرالك). انشاء الله خبر تو در همین است كه پاهایت شكسته است. بدنبال آن ابن زیاد فرستاد و او را براى جنگ با حسین دعوت كرد، به فرستاده ابن زیاد گفت: ببین وضع من چنین است. و پس از یك هفته خبر شهادت حسین بن على را به او دادند. آنگاه معلوم شد كه شكستن پاها، برایش خیر محض بوده است! و لذا خدا را بر این عافیت شكر كرد.
83-تاریخ طبرى ج 7 ص 310 و ص 311 طبع لیدن.
84-عبیدالله بن زیاد در همان روزهاى نخست ریاست خود به منظور ارعاب و ترساندن و اغفال كردن مردم نقشه‏هایى طرح كرد و خود مسئول اجراء آنها گردید: نخست به تطمیع افراد سرشناس از یكطرف و تهدید عموم مردم از طرف دیگر پرداخت تا اطراف مسلم را رها سازند و....
دوم گرههایى براى انجام كارهاى مختلف ولى در جهت واحد تشكیل داد و با پرداخت پولهاى گزاف به سر كردگان جاه طلب و روساى قبائل، مردم عامى را دور خود جمیع كرد.
سوم دستور داد تمام راهها و جاده‏ها و آمد و رفتها و گلوگاهها را شدیداً كنترل و زیر نظر بگیرند و تمام افراد مشكوكى را كه احتمال مى‏دادند از طرفداران مسلم یا ابى عبد الله باشند و مى‏گرفتند و در زندانهاى از قبل تهیه شده مى‏بردند و تحت شكنجه میدادند.
هدف از همه این فشارها و تهدیدها و... این بود كه حكومت یزید استقرار یابد.
پنجم افرادى را بعنوان واعظ و خطیب مجهز كرده بود كه در جمعه‏ها و خطبه‏ها مردم را توجیه و اغفال كنند كه به هر قیمتى كه شده مردم را در سكوتهاى مرگبار متوقف سازند این كارگردانان عوام فریب و دلخوش ساز نیز تمام تلاش خود را در جهت منافع هیئت حاكمه به كار مى‏گرفتند تا مردم به رضایت و خرسندى كنند. از كسانى كه در جهت اغفال مردم و توجیه كارهاى غلط هیئت حاكمه، ید طولانى داشت خود ابن زیاد بود كه ملاحظه مى‏فرمایید یزید فاسد فاسق و فاجر را چگونه به عنوان یك آدم خیر خواه خدمتگزار و نیكوكار معرفى مى‏كند.
85-ابن نما آنرا عباسیه نوشته است و در زمان ما نیز به عباسیات معروف است و تا كوفه دو فرسخ فاصله دارد.
86-اخبار الطوال ص 253.
87-در كتاب الاكلیل همدانى ج 10 صفحات 87 و 101 نوشته است: دالان بطنى از همدان بوده كه بنو عرار بن رواس بن دالان نیز از آن بطن است. و كلمه عرار را با ضمه اول و راء مخففه ذكر كرده است. و در جمهره انساب تألیف ابن حزم ص 321 نسب و ادعه را نگاشته است.
88-اخبار الطوال ص 253.
89-مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 215.
90-مثیر الاحزان ابن نما و لهوف.
91-در امالى صدوق مجالس سى ام ص 94 طبق آمار را اینگونه نوشته است: عمر سعد چهار هزار سوار، عبدالله بن حصین تمیمى هزار سوار، شبث بن ربعى هزار سوار، محمد بن اشعث بن قیس كندى هزار سوار. ابن زیاد همه را اعزام كرد و دستور داد از عمر سعد اطاعت كنند. بعد شنید عمر با حسین (علیه السلام) مسامحه كارى مى‏كند، شمر را با چهار هزار سواره فرستاد و نامه‏اى براى عمر سعد نوشت: (انا اتاك كتابى هذا فلا تمهلن الحسین). بمجردى كه نامه من به تو رسید حسین را مهلت ندهید، بین اون و آب فرات را مامور قرار دهید و نگذارید آب به خیمه‏هاى حسین برسد. وقتى كه نامه به عمر سعد رسید اعلان كرد: ما فقط امروز و امشب را به حسین مهلت میدهیم و... در حاشیه تذكره الخواص ص 222 نوشته است: آمار لشكریان عمر سعد تا روز عاشورا بیش از صد هزار نفر شدند. در تحفه الازار ابن شد قم نوشته است: هشتاد هزار نفر شدند.
در اسرار الشهاده ص 237 شصت هزار سوار و هزار هزار نفر پیاده بودند.
تاریخ ابو الفداء ج 2 ص 190 فقط چهار هزار نفر عمر بن سعد و دو هزار نفر حر را نوشته است.
از بعضى تواریخ استفاده میشود كه تنها شهر كوفه در زمان امیرالمؤمنین على (علیه السلام) حدود دو میلیون جمعیت داشته است، اگر این آمار درست باشد و اگر مسئله بسیج عمومى و اجبارى ابن زیاد هم كه نوشته‏اند درست باشد، باید حرف اسرار الشهاده مرحوم دربندى اقرب به واقع باشد.
92-همانطور كه در صفحات پیش توضیح داده شد، ابن زیاد در نزد یزید چندان موقعیتى نداشت و فرمان حكومت كوفه را كه به او دادند بنا به توصیه مشاور خاص سیاسى معاویه، سرجون بود، ابن زیاد از این فرصت كه برایش پیش آمده بود مى‏خواست حداكثر استفاده را بنماید و براى اینكه خودى نشان دهد و لیاقت خودش را به یزید بفهماند تمام سعى و كوشش خود را بكار برد تا آنچه را كه خلاقت یزید را تهدید مى‏كند بتواند از بین ببرد و بعدها همه دستش در كارها بازتر باشد و یزید همه كه كاردانى او را میدید هر روز بر اختیارات او مى‏افزود و در بیت المال را به رویش باز مى‏گذاشت، بر این اساس یكى دیگر از برنامه ریزیهاى ابن زیاد تشكیل یك دستگاه اطلاعاتى قو بود كه مامورین مربوطه همه جا، همه چیز را زیر نظر مى‏گرفتند و خبرها را مستقیماً به او گزارش مى‏كردند.
93-تاریخ طبرى ج 7 ص 312 طبع لید نو مقتل خوارزمى ج 1 ص 244 و كامل ابن اثیر ج 4 ص 22.
94-در كتاب امالى مرحوم صدوق ص 95 مجلس سى ام نوشته است: امام (علیه السلام) فرزندش على را با سى نفر سواره و بیست نفر پیاده فرستاد تا آب بیاورند ولى تاریخ طبرى ج 7 ص 312 و مقتل خوارزمى و مقتل محمد بن ابیطالب آنطور كه در متن آمده، نوشته‏اند. شاید بر اساس همین روایت كه حضرت ابوالفضل (علیه السلام) روز هفتم آب به خیمه‏ها آورد، ذكرین در مجالس روضه خوانى روز هفتم را اختصاص به ذكر حضرت ابوالفضل (علیه السلام) میدهند. اسم شریف حضرت ابوالفضل، عباس است، و به حساب ابجد 133 مى‏شود این عدد مساوى عدد باب الحسین است. به تجربه ثابت شده است هر كسى در یك مجلس با حضور قلب 133 مرتبه این ذكر را بگوید حاجتش برآورده خواهد شد: یا كاشف الكرب عن وجه الحسین (علیه السلام) اكشف كربى بحق اخیك الحسین.
95-تظلم الزهراء، ص 103.
96-مقتل خوارزمى ج 1 ص 245 در اینجا افزوده است: امام فرمود: من سلامتى آنها را تضمین مى‏كنم. انا اضمن سلامتهم. پس از آن عمر سعد دیگر سكوت كرد و جوابى نداشت بدهد. پس حسین (علیه السلام) از او انصراف پیدا كرد.
97-خزامه با كسر خاء، حلقه‏اى كه زنان براى زینت به بینى مى‏آویزند. عبارت فوق كنایه از این است كه اى كاش در طایفه بنى زیاد مردى بوجود نمى‏آمد و همه زن بودند.
98-عقد الفرید ج 4 ص 405 خبر المختار ابن ابى عبید.
99-هنوز عبیدالله زیاد حاكم بصره بود، عمرو بن حریث بعنوان عامل عبیدالله در كوفه بر مردم حكومت مى‏كرد، پس از هلاكت یزید بن معاویه، و مردن معاویه بن یزید، عبیدالله در بصره منبر رفت و با یك سخنرانى و تعریف از برنامه حكومتى و نظامى و اقتصادى و دیگر برنامه‏هاى خود مجدداً از مردم رأى گرفت كه به حكومت خود ادامه دهد. پس از آن به عامل خود در كوفه نامه‏اى نوشت كه تو نیز در آنجا به همان شكل عمل كن. پس از آنكه عمرو بن حریث سخنرانى كرد و جریان بصره را عنوان نمود با اعتراض شدید مردم روبرو شد كه به او مى‏گفتند ما نیازى به بنى امیه و پسر مرجانه و سمیه نداریم. (انما البیعه لاهل الحجر) یعنى اهل حجاز. وقتى كه مردم بنى امیه را از ولایت خلع كردن بنا شد كسى را بطور موقت به امارت برگزینند تا پس از آن با وقت و محاسبه بیشتر كسى را انتخاب نمایند. عده‏اى از عوامل و كارگردانان سیاسى كه مى‏خواستند مجدداً خودشان را جا بزنند عمر سعد را پیشنهاد دادند، همین كه خبر پخش شد كه دارند تصمیم‏گیرى مى‏كنند و مى‏خواهند زمام امر را به دست عمر بن سعد بدهند، زنان قبیله همدان و كهلان، و انصار، و ربیعه، و نخع با گریه و صداى بلند با حسین گویان وارد مسجد شدند و گفتند: (اما رضى عمر بن سعد بقتل الحسین حتى اراد یكون امیرا على الكوفه...)؟ تاریخ مروج الذهب ج 3 ص 85 چاپ بیروت دار الاندلس). نكته جالب توجه در این مساله این انس كه از زمان اجتماع در مسجد و سخنرانى چند دقیقه‏اى عمرو بن حریث و اعتراض مردم و خلع بنى امیه و پیشنهاد حكومت موقت براى كوفه شاید بیش از یكى دو ساعت به درازا نكشیده باشد. چگونه خبر از مسجد بیرون مى‏رود؟ و چگونه بى درنگ خانمها اجتماع مى‏كنند و هدف شعارشان را مشخص مى‏كنند و خودشان را به مسجد مى‏رسانند؟ همه اینها دلالت مى‏كند بر اینكه مسلمانها و حتى خانمها شكل یافته بودند و تشكیلات منسجمى داشته‏اند كه در موقع حساس و لازم در محل و جایگاه مخصوص اجتماع و از برنامه‏هاى تهیه شده رهبرى خود استفاده مى‏كردند. و گویا در این مورد، زنان همدان رئیس و خط دهنده آنها بوده‏اند.
100-تاریخ طبرى ج 7 ص 314.
101-با توجه به آنچه كه در متن بیان شد چگونه مى‏توان باور كرد: آموزگار صبر و مقاومت و پایدارى كه همه چیز از اول برایش روشن بود، حاضر شود با یزید بیعت كند؟ و آیا نامه عمر سعد مى‏تواند بیش از یك دروغ به اصطلاح مصلحت‏آمیز چیز دیگرى باشد؟ در تهذیب التهذیب ج 2 ص 253 ذكر شده: جمله آخر عقبه بن سعمان نیز نه تنها دلالتى بر سازش ندارد بلكه یك نوع اتمام حجتى است كه براى آنها مطرح كرده است تا فردا عذر نیاورند كه اگر چنین پیشنهادى داده بود ما مى‏پذیرفتیم و جنگ را شروع نمى‏كردیم.
102-در تاریخ طبرى ج 7 ص 315 تمام سخنان شمر را نزد ابن زیاد نوشته است از آن جمله این عبارت (... ینزل على حكمك هو و واصحابه) هم اكنون كه در چنگال تو است باید او و یارانش تسلیم حكومت شما بشوند، پس از آن اختیار با شماست اگر خواستى او را عقاب كنى (فأنت ولى العقوبه) و اگر خواستى ببخشى (كان ذلك لك). تو ولى امر و ولى عقوبت و ولى عفو و بخششى. آنچنان مسئله را توجیه كرد كه براى خود ابن زیاد نیز جا افتاد و قبول كرد كه ولایت مطلق از آن او است و او است كه مالك الرقاب مردم است و دیگران همه اغنام الله. امن از اغفالگران توجیه گر.
103-در كتاب البدایه ابن كثیر ج 8 ص 188 نوشته است: حسین بن على آنچه را از جدش شنیده بود كه: سگ سیاه و سفیدى در كربلا خون اهل بیت مرا زبان مى‏زند. براى اصحابش نقل مى‏كرد وقتى كه در كربلا شمر را در حال پیسى دید فرمود: هو الذین یتولى قتلى. ذهبى در میزان الاعتدال ج 2 ص 280 نوشته است: شمر بن ذى الجوشن یكى از كشندگان حسین رضى الله عنه است و اهلیت نقل روایت را ندارد (فاسق است). وقتى كه از او پرسیدند:
چرا حسین پسر فاطمه را كشتى؟ جواب داد: مسئولین ما بما امر كردند و ما هم اطاعت كردیم، اگر مخالفت مى‏كردیم از الاغ باركش هم بدتر بودیم. ان امرائنا هولاء امرونا بآمر فلسم نخالفهم ولو خالفناهم كنبا شرأ من هذه الحمر السقاه. پس از آن ذهبى مى‏گوید: ان هذا العذر لقبیح فانما اطلاعه فى المعروف. یكى از عذرهاى بدتر از گناه همین است كه شمر آنرا بهانه كرد و بسیارى از مامورین در هر زمان نیز از او تقلید كرده و مى‏گویند (المأمور معذور)، ولى نمیدانند اطاعت از امیر فقط در موارد مجاز و غیر خلاف شرع جایز است وگرنه هم آمر و هم مامور هر دو به دوزخ سرنگون خواهند شد.
104-تاریخ طبرى ج 7 ص 315 طبع لیدن و كامل ابن كثیر ج 4 ص 23.
105-تاریخ طبرى ج 7 ص 317.
106-مثیر الاحزان ابن نما ص 28 و تاریخ طبرى ج 7 ص 317.
107-اسرار الشهاده ص 387.
108-مقتل خوارزمى ج 1 ص 243 و بحار ج 44 ص 7 - 386. ضمنا این داستان در شب هفتم محرم اتفاق افتاد.
109-تاریخ طبرى ج 7 ص 318.
110-تاریخ طبرى ج 7 ص 320 - 319.
111-تاریخ طبرى ج 7 ص 321 و مقتل خوارزمى ج 1 ص 247، بدون جمله قد اخبرنى جدى... و اندك اختلافى در بعضى عبارات. و كامل ابن اثیر ج 4 ص 24.
112-اثبات الرجعه.
113-تاریخ طبرى ج 7 ص 322 و كامل ابن اثیر ج 4 ص 24 و ارشاد مفید ص 231 چاپ قم و اعلام الورى ص 141 و سیر اعلام النبلاء ذهبى ج 3 ص 202.
114-ارشاد مرحوم شیخ مفید ص 231 و تاریخ طبرى ج 7 ص 323 منهاى جمله آخر كه بجاى آن چند عبارت دیگر از سخنان اصحاب را نقل كرده است نه دعاى خیر ابى عبدالله را.
115-لهوف ص 53.
116-اسرار الشهاده.
117-نفس المهموم ص 122.
118-خرایج راوندى.
119-اخبار الزمان مسعودى ص 247.
120-ثبات الرجمه.
121-در تاریخ طبرى ج 7 ص 325 طبع لیدن اضافه مى‏كند: ضحاك گفت: من آن مرد را شناختم. از بریر پرسیدم آیا او را مى‏شناسى؟ بریر جواب داد: نه او را نمى‏شناسم. گفتم: او عبدالله ابن شهر معروف به ابو حرب سبیعى است، وى آدمى هتاك و خون آشام بود كه بارها به وسیله سعید بن قیس بخاطر جنایاتى كه مرتكب شده بود به زندان رفته بود، در اینجا بود كه بریر به او گفت: یا فاسق انت یجعلك الله من الطیبین! آرى دنیا تا بوده و هست اینچنین بوده، انسانهاى دزد، جانى همه جا رئیس و مسئول در پستهاى حساس و كلیدى گمارده مى‏شوند و امین و محترم و طیب خوانده مى‏شوند ولى انسانهاى با تقوا و با فضیلت و درستكار همه رانده شده و نادرست و... معرفى مى‏گردند، و این است رمز روایاتى كه درباره حكومتهاى غیر عادل وارد شده است كه یأتمنون الخونه یكى از طرق تشخیص حكومت عادل از غیر عادل این است كه ببینید آیا مسئولین اجرائى و قضائى و نظامى و... از انسانهاى امین و مورد اعتمادند یا خائنینى هستند كه تنها دستگاه و هیئت حاكمه آنها را امین و خدمتگزار میداند.
122-لهوف سید بن طاووس.
123-در كتاب ارشاد مرحوم شیخ مفید رضوان الله علیه ص 232 طبع قم نوشته است: حضرت زینب صلوات الله علیه لطمه‏اى بر صورت خود زد، گریبان چاك داد و بیهوش روى زمین افتاد امام (علیه السلام) آب بصورت خواهرش زینب زد، پس از آنكه به هوش آمد او را تسلیت داد و امر به صبر و شكیبائى فرمود و...
124-در ارشاد، همان صفحه به جاى كلمه هجر و ناهنجار نوشته است: ولا تقلن على بالویل والثبور. یعنى در عزایم كلمات هلاك وار و واویلا بر زبان نیاورید. در چاپ منشورات قسم الدراسات الاسلامیه ص 218 از مرحوم مقرم اضافه شده است: سپس امام (علیه السلام) به خواهرش زینب توصیه كرد كه احكام دین را از على بن الحسین بگیرد و به شیعه برساند، این توصیه به آن جهت بود كه دشمن نفهمد، تا از این طریق گزندى به او وارد نیاورند. آنگاه مرحوم مقرم این توصیه را مستند به روایت احمد بن ابراهیم كرده است كه مرحوم شیخ صدوق در كتاب اكمال الدین در ذكر توقیعات باب 45 حدیث 27 نقل فرموده است: احمد بن ابراهیم مى‏گوید روزى بر حكمیه دختر امام محمد تقى خواهر پدر امام حسن عسكرى (علیه السلام) وارد شدم و از پشت پرده چند سوال از او كردم، پرسیدم احكام دینت را از چه كسى دریافت مى‏كنى؟ نام یك یك ائمه (علیه السلام) را برد و سپس گفت: از فلانى یعنى پسر امام حسن عسكرى. از او پرسیدم: مستقیماً از او مى‏پرسى یا با واسطه؟ گفت: از ابى محمد كه او به مادرش نوشت و من از او مى‏گیرم. گفتم من به كسى اقتدا كنم كه به زنى وصیت كرده است؟ جواب داد: این رویه‏اى است كه حسین بن على (علیه السلام) اتخاذ كرد. زیرا حسین (علیه السلام)، در ظاهر وصیت كرد بخواهرش زینب تا بدینوسیله على بن الحسین (علیه السلام) در تستر قرار بگیرد ان الحسین بن على (علیه السلام) اوصى الى اخته زینب بنت على بن ابیطالب فى الظاهر فكان ما یخرج من على بن الحسین من علم ینسب الى زینب سترا على على بن الحسین. حدیث را ملخصاً بیان كردیم، طالبین به آدرس فوق مراجعه فرمایند.
125-در ارشاد و تاریخ طبرى ج 7 ص 324 افزوده است و طنابهاى خیمه‏ها را به یكدیگر متصل نمایند و آنها را در جلو و طرف راست و چپ خیام اهل بیت قرار دهند تا بتوانند همه...
126-ظاهراً این سخن دفع توهمى است كه آیا با این كارها احتمال پیروزى ظاهرى وجود دارد؟ امام مى‏فرماید: وعده شهادت قطعى است و ما فردا شهید خواهیم شد. نكته دیگر اینكه اگر فردا كشته خواهیم شد پس این همه بررسى و محكم كارى براى چیست؟ امام با عمل خود جواب میدهد كه فردا كسى نگوید اگر امام تمام فنون نظامى را بكار مى‏بست پیروز مى‏شد و لذا با این عمل جاى هیچگونه اشكال و ایرادى حتى براى متخصص‏ترین كارشناسان نظامى دنیا باقى نگذاشته است و هم اكنون كه بیش از هزار و اندى از آن زمان مى‏گذرد و مدرن‏ترین تكنیكهاى رزمى و جنگى دنیا بوجود آمده هنوز كسى نتوانسته است كوچكترین ایرادى از نظر رزمى بر ابى عبدالله (علیه السلام) بگیرد.
سوم اینكه انسان همیشه و در تمام حالات و موارد نباید ناامید باشد بلكه تا لحظه آخر عمر باید طبق علل و اسباب طبیعى، وظیفه خودش را انجام دهد.
127-الدمعه الساكیه ص 325.
128-مقتل خوارزمى ج 1 ص 252 و نفس المهموم محدث قمى ص 125.
--------------------------------------
استاد سید عبدالرزاق مقرم

شنبه 30/10/1391 - 18:39
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته