• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 117
تعداد نظرات : 80
زمان آخرین مطلب : 3489روز قبل
اخبار

سلام

دوستان عزیز در هنگام خرید از فروشگاه تبیان در قسمت کد بازاریابی عدد158581 را وارد کنید و از مزایای آن بهره گیرید

شنبه 21/1/1389 - 18:33
ادبی هنری

پناه بزرگ

 

ای داد رفتند آن روزهای خوش که دل ما پر از شادی بود غم و غصه در به در کوه و صحرا بود نمی دانم که چرا رفتند ،از این دنیا چیزی جز به غصه و اندوه گذشته برای من باقی نگذاشتند آن روزهایی که معنی بیکاری و علافی را نمی فهمیدم و بر خود می بالیدم که هستم نمیدانم که چگونه شد که خود را تنها دیدم و غصه ای پر از دنیای شیطان نصیبم شد و شیطان درونم هر چه میخواست برای او فراهم می کردم و در دنیا هیچ چیزی جز به تنهایی به من آرامش نمی داد هر گاه که یکی از دوستانم را می دیدم با چشمانش که یک حس تردید داشت و به چشم یک انسان بی هدف به من نگاه می کرد

 

تا یک پناه پر از دلگرمی پیدا کردم پناهی که می دانستم هیچ گاه مرا ترک نخواهد کرد آری او خود خدا بود.

دوشنبه 2/1/1389 - 1:56
شعر و قطعات ادبی

اعتیاد

 

آی آدما گوش بکنید قصه ی ما را

 

شاید یه روز درمان کنید این درد ما را

 

اعتیاد داده به باد خونه و کاشونمو

 

سیاهی گرفته از زمونه زندگیمو

 

چهل چراغ عمر من رو به خاموشی میره

 

کی میشه دست منو دست گرمی بگیره

 

چه سخته این اعتیاد زندگیمو داده به باد

 

ای روزگار چرا با من ناسازگاری

 

برای من یه کوه درد یه شوره زاری

 

دختر کوچک من از غم بی پدری

 

چشمونش مونده به راه خسته از در به دری

 

دخترم بابا میاد بعد از عمری اعتیاد

 

می تازه بر تباهی می جنگه با سیاهی

 

(بابک رحمانی)

دوشنبه 2/1/1389 - 1:54
شعر و قطعات ادبی

باغ بی برگ و بر

 

باغی بی برگ و برم

 

فصل ریختن برگهامه

 

روز و شب تنهایم و دائم

 

ایل غم مهمانمه

 

تا بشوید رنگ و رخسارم

 

گرد دلگیری شبها

 

چشم به راه ابر بهارم

 

حصرت باران دارم

 

سایه ی من خالی از بزم

 

عیش و نوش عاشقان

 

چهار فصلم مثل هم

 

و دائما برگهایم می ریزد

 

(محمد امیری)

 

دوشنبه 2/1/1389 - 1:51
شعر و قطعات ادبی

زندونی

 

عجب دنیای کوچکیه اینجا

 

پشت میله های زندون همه چی رنگ عذابه

 

 تکه تکه می سوزه زره زره می پوسه

 

 چشم پر از اشکشو به دیوارها می دوزه

 

 آجرای دیوارو میشموره دونه به دونه

 

  میله های زندون قدر اونو می دونه

 

 از خدا می خواد نمونه تا ابد گوشه زندون

 

 حصرت یک ابر ساده حصرت یک زره خورشید حصرت روزایی که جز خوشی چیزی نمیدید

 

آجرهای دیوار و میشموره دونه به دونه میله های زندون قدر اونو می دونه

 

 نمی دونه تو دنیا چند روز دیگه مهمونه

 

(مجید خراطها)

دوشنبه 2/1/1389 - 1:48
ادبی هنری
بیایید مثل درخت باشیم

مزه ی تلخ تنهایی شروعی پر از اندوه و کینه به امید یک روز مهتابی زدم آتش بر این باور درست که چرا باید با کینه ی گذشته اندوه امروز و ترس فردا زندگی را مانند یک زغال سیاه و همین سیاهی را نوید فردایی روشن ببینیم.

 

 واقعیت این که بعد از خفتن کمتر کسی خواب روشنایی می بیند با این که از دنیا انتظار روشن شدن دارند ولی این حقیقت وجود دارد ما به امید همان روشنایی امروز خود را سیاه و خراب میکنیم.

 

بیایید که امروز خود را روشنایی فردا کنیم و با سیاهی های اجباری بجنگیم که همین سیاهی ها نوید شبهای طولانی و یا حتی روشن نشدنی را می دهند.

 

 این سالها ست که به امید روشنایی زندگی میکنیم ولی امروزمان از روشنایی خالی بود شبها که جای خود دارند

 

 درختان با شب شب میشوند و با روز نور روشنایی را با تمام وجود حس میکنند و همین حس نزدیکی باعث رفتن آنها به سوی او میشود و همیشه در یک جا او را شکر می کنند ولی ما با کوچکترین خوشحالی سعود میکنیم و با کوچک ترین سختی سقوط می کنیم

دوشنبه 2/1/1389 - 1:46
ادبی هنری

راه رسیدن

 

وعده دیدار تو در دلم روشن است

 

کسی نمی داند که راه تو نور افکن است

 

دل خود را با راه تو همراه سازم

 

باید در این راه با خوب و بد دنیا بسازم

 

سازم اگر کک نبود ببخش ای خدا

 

که دست ساز مخلوق است و پر از اشتباه

 

من از هستی خویش یک آرزو دارم

 

نه بهشت نه دوزخ که فقط تو باشی یارم

 

پرستش جز تو کار این حقیر نیست

 

از دوری تو نوشتن کار هر کسی نیست

 

(برف)

دوشنبه 2/1/1389 - 1:44
ادبی هنری

مرا نکنی فراموش

 

در این کران بی کران

 

 ندارم امیدی به یاران

 

در این سرای پر سکوت

 

از تو مدد می خواهم ای خدا

 

اگر تو باشی با این بنده

 

بدان که دنیا را فراموش کنم

 

از بس که دادند مردم بی هوش وعده

 

وعده تو را کرده اند مردم فراموش

 

از کجا بنویسم که خود سرآغازی

 

از چه بنویسم که تو داننده ی هر رازی

 

این گونه میگویم سخن خود را با تو

 

که تو مرا نکنی فراموش

 

(برف)

دوشنبه 2/1/1389 - 1:41
ادبی هنری

دل گرفته

 

این دل گرفت و کسی او را یاد نکرد

 

این کس نیامد و دل را شاد نکرد

 

ای که دور از این دنیا به یاد توام

 

تو برس به دادم که به امید توام

 

ندارم در این سرا جز محبت تو امیدی

 

شاد کن دل را که به امید تو ام

 

من اگر این دنیا را از خود دریغ کرده ام

 

آگاه باش که به امید فردای با تو ام

 

من که جز محبت تو سرایی ندارم

 

کجا روم که چشم به راه توام

 

ای دوست مرا شاد کن

 

ببر این دل سرگردان را به سوی خود

 

(برف)

دوشنبه 2/1/1389 - 1:38
ادبی هنری

ماندن اجباری

 

دل گرفت از بس سراب بدید

 

در این کران، بی کرانها را میدید

 

ای که در دل منیو در یادی با خبر باش که امید فردایی

 

دوستت دارم حتی با تمام حصرتم از زندگی

 

می خواهم بدانی که تا ابد با توام

 

اگر بخواهی ای که در اون بالایی برس به داد این بنده ی خاکی

 

که دوستت دارد از ته دل و جان و جز تو را نمی خواهد

 

و به اجبار در این کران غریب میمانم تا فردایی که نزدیک است

(برف)

دوشنبه 2/1/1389 - 1:35
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته