• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 59
تعداد نظرات : 164
زمان آخرین مطلب : 3033روز قبل
شعر و قطعات ادبی

در اندیشه بودم

 

  که هـمـدم تـرین  کــس

  مــرا  کیست؟

      ...

  تـــو  رفـتــــی

  غـمـت  مــانـده  بر جای  ...

  غـــم  ِ تــو

  عجب  دلبر  ِ بـاوفـایــی ست !

  که هر  روز  و هر شب

   مــرا  

  همـدم  و   همنشین  است

جمعه 30/5/1388 - 10:31
دانستنی های علمی

حکایت اول 

مردی در نمایشگاهی گلدان می فروخت . زنی نزدیك شد و اجناس او را بررسی كرد . بعضی ها بدون تزیین بودند، اما بعضی ها هم طرحهای ظریفی داشتند .زن قیمت گلدانها را پرسید و شگفت زده دریافت كه قیمت همه آنها یكی است .او پرسید:چرا گلدانهای نقش دار و گلدانهای ساده یك قیمت هستند ؟چرا برای گلدانی كه وقت و زحمت بیشتری برده است همان پول گلدان ساده را می گیری؟
فروشنده گفت: من هنرمندم . قیمت گلدانی را كه ساخته ام می گیرم. زیبایی رایگان است .

 

 


حکایت دوم

مار را چگونه باید نوشت؟
روستایی بود دور افتاده كه مردم ساده دل و بی سوادی در آن سكونت داشتند. مردی
شیاد از ساده لوحی آنان استفاده كرده و بر آنان به نوعی حكومت می كرد. برحسب
اتفاق گذر یك معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغلكاری های شیاد شد و او را
نصیحت كرد كه از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا می كند. اما مرد شیاد
نپذیرفت. بعد از اتمام حجت٬ معلم با مردم روستا از فریبكاری های شیاد سخن گفت و
نسبت به حقه های او هشدار داد. بعد از كلی مشاجره بین معلم و شیاد قرار بر این
شد كه فردا در میدان روستا معلم و مرد شیاد مسابقه بدهند تا معلوم شود كدامیك
باسواد و كدامیك بی سواد هستند. در روز موعود همه مردم روستا در میدان ده گرد
آمده بودند تا ببینند آخر كار، چه می شود.
شیاد به معلم گفت: بنویس «مار»
معلم نوشت: مار
نوبت شیاد كه رسید شكل مار را روی خاك كشید.
و به مردم گفت: شما خود قضاوت كنید كدامیك از اینها مار است؟
مردم كه سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شكل مار را شناختند و به
جان معلم افتادند تا می توانستند او را كتك زدند و از روستا بیرون راندند.

جمعه 30/5/1388 - 9:43
دعا و زیارت
 

سلام دوستان

فرارسیدن ماه مهمانی خدا، ماه رحمت ونزول برکات خدا رو به همه ی شما دوستان تبریک می گم وامیدوارم نهایت بهره رو از این ماه ببرید ومارو هم از دعای خیرتون فراموش نکنید.

 

1)امام صادق علیه السلام فرمود:

خداوند روزه را واجب كرده تا بدین وسیله دارا و ندار (غنى و فقیر) مساوى گردند. 

من لا یحضره الفقیه، ج 2 ص 43، ح 1

 

2)على علیه السلام فرمود:

خداوند روزه را واجب كرد تا به وسیله آن اخلاص خلق را بیازماید. 

نهج البلاغه، حكمت 252

 

3)امام رضا علیه السلام فرمود:

مردم به انجام روزه امر شده‏اند تا درد گرسنگى و تشنگى را بفهمند و به واسطه آن فقر و بیچارگى آخرت را بیابند. 

وسائل الشیعه، ج 4 ص 4 ح 5 علل الشرایع، ص 10

 

4)رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:

براى هر چیزى زكاتى است و زكات بدنها روزه است. 

الكافى، ج 4، ص 62، ح 3

 

5)رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:

روزه سپر آتش (جهنم) است. «یعنى بواسطه روزه گرفتن انسان از آتش جهنم در امان خواهد بود.» 

الكافى، ج 4 ص 162

 

6)رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:

روزه گرفتن در گرما، جهاد است.

بحار الانوار، ج 96، ص 257 

ا7)مام صادق علیه السلام فرمود:

آنگاه كه روزه مى‏گیرى باید چشم و گوش و مو و پوست تو هم روزه‏دار باشند.«یعنى از گناهان پرهیز كند.» 

الكافى ج 4 ص 87، ح 1

 

8)حضرت زهرا علیها السلام فرمود:

روزه‏دارى كه زبان و گوش و چشم و جوارح خود را حفظ نكرده روزه‏اش به چه كارش خواهد آمد. 

بحار، ج 93 ص 295

پنج شنبه 29/5/1388 - 11:27
شعر و قطعات ادبی

 

 

 

یار با ما بی وفایی میکند ----- بی گناه از من جدایی میکند

شمع جانم را بکشت آن بی وفا ----- جای دیگر روشنایی میکند

میکند با خویش خود بیگانگی ----- با غریبان آشنایی میکند

جو فروش است آن نگار سنگدل ----- با من او گندم نمایی میکند

یار من اوباش و قلاش است و رند ----- برمن او خود پارسایی میکند

ای مسلمانان بفریادم رسید ----- کان فلانی بی وفایی میکند

کشتی عمرم شکستست از غمش ----- ازمن مسکین جدایی میکند

آنچه با من میکند اندر زمان ----- آفت دور سمایی میکند

سعدی شیرین سخن در راه عشق ----- از لبش بوسی گدایی میکند

 

 

چهارشنبه 28/5/1388 - 19:30
خاطرات و روز نوشت

شنبه 24/5/1388 - 14:42
دانستنی های علمی


كودكی ده ساله كه دست چپش در یك حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود برای تعلیم
فنون رزمی جودو به یك استاد سپرده شد. پدر كودك اصرار داشت استاد از فرزندش یك
قهرمان جودو بسازد. استاد پذیرفت و به پدر كودك قول داد كه یك سال بعد می تواند
فرزندش را در مقام قهرمانی كل باشگاهها ببیند. در طول شش ماه استاد فقط روی
بدنسازی كودك كار كرد و در عرض این شش ماه حتی یك فن جودو را به او تعلیم نداد. بعد از شش ماه خبر رسید كه یك ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار میشود. استاد به كودك ده ساله فقط یك فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تك فن كار كرد. سرانجام مسابقات انجام شد و كودك توانست در میان اعجاب همگان، با آن تك فن همه حریفان خود را شكست دهد. سه ماه بعد كودك توانست در مسابقات بین باشگاهها نیز با استفاده از همان تك فن برنده شود. وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، كودك از استاد راز پیروزی اش را پرسید. استاد گفت: دلیل پیروزی تو این بود كه اولا به همان یك فن به خوبی مسلط بودی. ثانیا تنها امیدت همان یك فن بود و سوم اینكه تنها راه شناخته شده برای مقابله با این فن، گرفتن دست چپ حریف بود، كه تو چنین دستی نداشتی . . .

 

شنبه 24/5/1388 - 12:8
دانستنی های علمی


هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان در هم نکشیده مگر وقتی که پایم برهنه بود و استطاعت پای پوشی نداشتم .بجامع کوفه درآمدم دلتنگ یکی را دیدم که پای نداشت
سپاس نعمت حق بجای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم
.



        مرغ بریان بچشم مردم سیر        کمتر از برگ تره بر خوانست

  
     وانکه را دستگاه وقوت نیست        شلغم پخته مرغ بریانست 

 

رنجوری را گفتند دلت چه میخواهد؟گفت آنکه دلم چیزی نخواهد .

         معده چو پر گشت وشکم درد خاست        سود ندارد همه اسباب راست

 

شنبه 24/5/1388 - 11:58
شعر و قطعات ادبی

دشت هایی چه فراخ            

کوه هایی چه بلند 

در گلستانه چه بوی علفی می آمد 

من در این آبادی، پی چیزی می گشتم 

پی خوابی شاید 

پی نوری، ریگی، لبخندی 

من چه سبزم امروز 

و چه اندازه تنم هوشیار است 

نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه 

زندگی خالی نیست 

مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست 

آری 

تا شقایق هست، زندگی باید کرد 

در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح 

و چنان بی تابم، که دلم می خواهد 

بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه 

دورها آوایی است، که مرا می خواند... 

سهراب سپهری

 

شنبه 24/5/1388 - 11:29
دانستنی های علمی

 

می گویند، روزی فرعون خوشه ای انگور در دست داشت و مشغول خوردن بود، در این هنگام ابلیس به نزد او آمد و گفت: آیا کسی هست که بتواند این خوشه ی انگور را به مروارید تبدیل کند؟ فرعون گفت: نه.
ابلیس به وسیله ی سحر و جادو آن خوشه ی انگور را به به خوشه ی مروارید تبدیل کرد.
فرعون تعجب کرد و گفت: واقعا که تو مردی اُستاد هستی!
ابلیس با شنیدن این جمله، سیلی محکمی بر گردن او زد و گفت:

 مرا با این اُستادی به بندگی قبول نکردند، تو چگونه با این حماقت ادعای خدایی می کنی؟!

 

چهارشنبه 21/5/1388 - 21:30
شعر و قطعات ادبی

  

 

دمی که خاطره ات را مرور خواهم کرد

قسم به یاد تو حس غرور خواهم کرد 

سوار جاده ی اندیشه ام   نمی دانم

ز کوچه های خیالت عبور خواهم کرد ؟

بزرگی  تو   در  آیینه ام  نمی گنجد

ز  یازده فلک  آیینه جور خواهم کرد

تو حاضری  و منم غایب از رسیدنها

دعا کنی  تو برایم  ظهور خواهم کرد

زکفشهای خودم دل نکنده با چه امید

نشسته ام که تماشای نور خواهم کرد ؟

    

 

چهارشنبه 21/5/1388 - 14:55
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته