خواستگاری و نامزدی
شادیهایت را با همه قسمت کن ، اما غمهایت را برای خودت نگه دار .
"مارک اورل"
سه شنبه 26/6/1387 - 10:42
ادبی هنری
شادی وشادمانی برخانه ای سایه خواهد افکند که درآن مهر و محبت مسکن کرده باشد.
"شکسپیر"
سه شنبه 26/6/1387 - 10:40
خواستگاری و نامزدی
مهربانم !
امروز تو به دیروز مبدل می شود ، اما ممکن است فردای تو امروز نشود.
پس قدر لحظه لحظه های عمرت رو بدون .
سه شنبه 26/6/1387 - 10:36
خواستگاری و نامزدی
قدر دستهایم را بیشتر دانستم و قدر چشم هایم را
وتازه فهمیدم چه شکوهی دارد ایستادن بروی دو پا
آن لحظه که به زمین خوردم.
سه شنبه 26/6/1387 - 10:35
رويا و خيال
درگذرکاه زمانه خیمه شب بازی دهر با همه تلخی وشیرینی خود میگذرد
این فقط خاطره‌هاست كه چه شیرین وچه تلخ
دست ناخورده به جا می‌ماند.
سه شنبه 26/6/1387 - 10:33
خواستگاری و نامزدی
چشمای من
سال پیش، دختری نابینا زندگی می کرد که به خاطر نابینا بودن از خویش متنفر بود.او از همه نفرت داشت الا نامزدش.روزی، دختر به پسر گفت که اگر روزی بتواند دنیا را ببیند ، آن روز ،روز ازدواجشان خواهد بود. تا این که سرانجام شانس به او روی آورد و شخصی حاضر شد تا یک جفت چشم به دختر اهدا کند. آن گاه بود که توانست همه چیز، از جمله نامزدش را ببیند. پسر شادمانه از دختر پرسید:آیا زمان ازدواج ما فرا رسیده؟ دختر وقتی که دید پسر نابیناست، شوکه شد!بنابراین در پاسخ گفت:"متاسفم، نمی تونم باهات ازدواج کنم، آخه تو نابینایی ." پسر در حالی که به پهنای صورتش اشک می ریخت، سرش را پایین انداخت و از کنار تخت دختر دور شد.بعد رو به سوی دختر کرد وگفت:"بسیار خوب،فقط ازت خواهش می کنم مراقب چشمان من باشی."
سه شنبه 26/6/1387 - 10:31
رويا و خيال
آیا سقفی بالای سرت هست؟
نانی برای خوردن
لباسی برای پوشیدن
و ساعتی برای خوابیدن داری؟آری
نامی برای خوانده شدن
کتابی برای آموختن
و دانشی برای یاد دادن داری؟آری
بدنی سلامت برای برداشتن سبد یک پیر زن.
سخنی برای شاد کردن یک کودک
دهانی برای خندیدن و خنداندن داری؟آری
لحظه ای برای حس کردن
قلبی برای دوست داشتن
و خدایی برای پرستیدن داری؟آری
پس خوشبختی بسیار خوشبخت.
سه شنبه 26/6/1387 - 10:28
فلسفه و عرفان
خدایا کفر نمی‌گویم،
پریشانم،
خدایا کفر نمی‌گویم،
پریشانم،
چه می‌خواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه‌ی دیوار بگشایی
لبت بر کاسه‌ی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف‌تر
عمارت‌های مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه‌ای این‌سو و آن‌سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!
خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان می‌شوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو می‌دانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…
دکتر علی شریعتی
چه می‌خواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه‌ی دیوار بگشایی
لبت بر کاسه‌ی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف‌تر
عمارت‌های مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه‌ای این‌سو و آن‌سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!
خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان می‌شوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو می‌دانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…
دکتر علی شریعتی
دوشنبه 25/6/1387 - 19:32
فلسفه و عرفان
اندیشه و احساس مرا در سطحی پایین میار که زرنگی های حقیر و پستی های نکبت بار و پلید این شبه آدم های اندک را متوجه شوم.
چه دوست تر می دارم بزرگواری گولخور باشم تا همچون اینان کوچکواری گول زن.
دکتر علی شریعتی
دوشنبه 25/6/1387 - 19:28
خواستگاری و نامزدی
آی آدمها
که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دایم دست و پای میزند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آن زمان که مست هستید از خیال دست یازیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتید دست ناتوانی را
دوشنبه 25/6/1387 - 11:58
