• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 592
تعداد نظرات : 787
زمان آخرین مطلب : 5173روز قبل
شعر و قطعات ادبی

 

 

ساقی نامه

بیا ساقی آن می که جام آفرید 


 به من ده که جان جامه بر تن درید


 کجا تن کشد بار هنگامه اش


 که او جان جان است و جان جامه اش


 بیا ساقی آن می که خون حیات


 ازو شد روان در رگ کاینات


به من ده که خورشید رخشان شوم


 ز گنج نهان گوهرافشان شوم


بده ساقی آن می که جان بهار


 ازو جرعه ای خورد و شد پرنگار


 به مستی شب در گلستان بخفت


 سحر رنگ و بو گشت و در گل شکفت


 بده ساقی آن می که هستم هنوز


همان عاشق می پرستم هنوز


 به مستی که جان در سر می کنم


 همه عمر در پای خم طی کنم


بیا ساقی آن می که چون گل کند


 همه باغ پر بانگ بلبل کند


به من ده که چون گل بخواهم شکفت


 که راز شکفتن نشاید نهفت


 بیا ساقی آن می که چنگ صبوح


بدین مایه سر کرد آواز روح


به من ده که اسب سخن زین کنم


 سرود کهن را نو ایین کنم


نواسنج خوش خوان من یاد باد


که چندین نوای خوشم یاد داد


 برفت و برفتند از خود برون


سراپرده بردند در دشت خون


 نگه کن که راه دلم چون زدند


 که این زخمه در پرده ی خون زدند


بیا ساقی آن می که چون بنگریم


 ز خون سیاووش یاد آوریم


 به من ده که داغ دلم تازه شد


 سر دردمندم پر آوازه شد


 از آتش گذشتند با جان پاک


 که پاکان از آتش ندارند باک


ولیکن بدی چون کند داوری


 ز نیکان همان طشت خون آوری


ستم بود آن خون فرو ریختن


 سزای ستمکاره آویختن


بیا ساقی آن می که دفع گزند


 ازو جست فرزانه ی دردمند


 به من ده که با داغ و دردم هنوز


سر از جیب غم بر نکردم هنوز


دریغ آن گرانمایه سرو جان


 که ناگه فرو ریخت چون ارغوان


 چه پر خون نوشتند این سرگذشت


 دلی کو کزین غصه پر خون نگشت ؟


 خردمند دیرینه خوش می گریست


 اگر مرگ داد است بیداد چیست ؟


بیا ساقی آن می که چون روشنی


 به روز آرد این شام اهریمنی


 به من ده کزین دامگاه هلاک


 بر ایم به تدبیر آن تابناک


 جهان در ره سیل و ما در نشیب


 بر آمد ز آب خروشان نهیب


که خواهد رسید ، ای شب آشفتگان


 به فریاد این بی خبر خفتگان ؟


 مگر نوح کشتی بر آب افکند


 کمندی به غرقاب خواب افکند

یا هو

پنج شنبه 7/6/1387 - 7:38
خاطرات و روز نوشت

 

 به نام او که زیبا آفرید

هیچگاه فردی کامل نمیشود مگر اینکه خیالش پاک گردد

سوء ظن حاصل باطن کثیف خود شخص است

به مهربانی و لطف بهم بنگریم

یا هو

 

پنج شنبه 7/6/1387 - 7:26
شعر و قطعات ادبی

 

شنیده بودم اینجا رفیق تا پای جون هست..

 

رفیق تا پای جون هست.

 

دیدم ای داد بی داد ...

 

هر آنچه گفته بودند خیال  بود و خوابی

 

گفته بودن تو این شهر دلای مهربون هست

 

برای گفتن درد همیشه هم زبون هست

 

توی نگاه مردم از عاطفه نشون هست

 

محبت چون بیابان رفاقت چون سرابی.....

 

شنبه 2/6/1387 - 9:57
شعر و قطعات ادبی

 

صیاد

چون صید به دام تو به هر لحظه شکارم


ای طرفه نگارم


از دوری صیاد دگر تاب ندارم


رفتست قرارم


چون آهوی گمگشته به هر گوشه دوانم


تا دام در آغوش نگیرم نگرانم!!!!!



از ناوک مژگان چو دو صد تیر پرانی


بر دل بنشانی


چون پرتو خورشید اگر رو بکشانی


وای از شب تارم


در بند و گرفتار بر آن سلسله مویم


از دیده ره کوی تو با اشک بشویم


با حال نزارم


با حال نزارم



برخیز که داد از من بیچاره ستانی


بنشین که شرر در دل تنگم بنشانی


تا آن لب شیرین به سخن باز گشایی


خوش جلوه نمایی


ای برده امان از دل عشاق کجایی؟؟؟؟؟


تا سجده گذارم


تا سجده گذارم



گر بوی تو را باد به منزل برساند


جانم برهاند


ور نه ز وجودم اثری هیچ نماند


جز گرد و غبارم


جز گرد و غبارم

 

 

 

 

شنبه 2/6/1387 - 5:42
شعر و قطعات ادبی

 

 یار مرا ، غار مرا ، عشق جگر خوار مرا



یار تویی ، غار تویی ، خواجه نگه دار مرا



نوح تویی ، روح تویی ، فاتح و مفتوح تویی



سینه مشروح تویی ، بر در اسرار مرا



نور تویی ، سور تویی ، دولت منصور تویی



مرغ کوه طور تویی ، خسته به منقار مرا



قطره تویی ، بحر تویی ، لطف تویی ، قهر تویی



قند تویی ، زهر تویی ، بیش میازار مرا



بیش میازارمرا




 بیش میازار مرا



حجره خورشید تویی ، خانه ناهید تویی ،

 

روضه امید تویی تویی



راه ده ای یار مرا



روز تویی ، روزه تویی ، حاصل دریوزه تویی



آب تویی ، کوزه تویی ، آب ده ای یار مرا



دانه تویی ، دام تویی ، باده تویی ، جام تویی



پخته تویی ، خام تویی



خام بمگزار مرا



این تن اگر کم تندی



راه دلم کم زندی



راه شدی ، تا نبدی ، این همه گفتار مرا

 

 

پنج شنبه 31/5/1387 - 11:27
شعر و قطعات ادبی

 

 

هین  سخن تازه بگو  تا دو جهان  تازه شود

 

 وارهد  از حد جهان   بی حد و اندازه  شود

 

خاک سیه بر سر او   کز دم تو    تازه  نشد

 

یا همگی   رنگ شود   یا   همه آوازه شود

 

هر که شدت حلقه ی در زود برد حقه ی  زر

 

خاصه  که  در باز کنی  محرم دروازه   شود

 

آب چه دانست  که او گوهر   گوینده   شود

 

خاک چه دانست که او غمزه ی غمازه شود

 

روی کسی  سرخ نشد  بی مدد  لعل لبت

 

 بی تو  اگر سرخ بود   از اثر     غازه  شود

 

ناقه ی صالح چو  زکه  ز او یقین گشت مرا

 

کوه   پی مژده ی  تو  اشتر جمازه    شود

 

راز نهان دار   و  خمش  ور خمشی تلخ بود

 

آنچ  جگر سوز بود    باز   جگر سازه  شود

 

 

یا هو

 

 

 

شنبه 26/5/1387 - 16:23
شعر و قطعات ادبی

 

 

آهسته بگو با من سر بسته بگو با من


از چشمه ی چشمانت راهی بنما تا من


از عشق مهیا شو من را برسان تا دل


من را برسان تا موج تا قایق بی ساحل


از عشق مهیا شو من را برسان تا دل


من را برسان تا موج تا قایق بی ساحل



دل را به یقین بسپار دل را به یقین بسپار


دل را به یقین بسپار دل را به یقین بسپار


از...چشم.. تو... می بینم....


این خواب پریشان را با پلك تو می بندم


چتر شب باران را


بیدار شود در من....بیدار شو در من


بیدار شود در من....بیدار شو در من

 

 

شنبه 26/5/1387 - 16:17
دعا و زیارت

 

 

 

 

 

 

شنبه 26/5/1387 - 16:11
شعر و قطعات ادبی

 

 

 

اسیر بند بلا را چه جای سرزنشست

گرت معاونتی دست می دهد دریاب

 

يکشنبه 20/5/1387 - 7:17
شعر و قطعات ادبی

 

 

 

ماهرویا روی خوب از من متاب

بی خطا گشتن چه می بینی صواب

دوش در خوابم در آغوش آمدی

وین نه پندارم که بینم جز بخواب

یا هو

 

 

يکشنبه 20/5/1387 - 7:9
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته