• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 586
تعداد نظرات : 114
زمان آخرین مطلب : 4955روز قبل
آموزش و تحقيقات


به نظر شما انسان سالم چه ویژگی‌هایی دارد؟
فردی که افسردگی، وسواس فکری، توهم و اختلال روانی ندارد و بیمار نیست، سالم است؟
گاهی ممکن است فرد بیماری خاصی نداشته باشد و زندگی او کاملا معمولی باشد اما از زندگی‌اش راضی نباشد، قدرت نفوذ نداشته باشد و خلاصه اینکه انسان کاملی نباشد. روان‌شناسان برای تبدیل شدن یک انسان معمولی به یک انسان متعالی چه ویژگی‌هایی را لازم می‌دانند؟ برای یافتن پاسخ این پرسش‌ها پای صحبت‌های یک روان‌شناس نشسته‌ایم. صحبت‌های دکتر جمشید افشنگ - روان‌شناس، استاد دانشگاه و عضو هیات علمی دانشکده روان‌شناسی و علوم تربیتی دانشگاه تهران - را در این باره بخوانید. چند سؤال اساسی شما شرایط، همسر و فرزندانتان را آن‌چنان که هستند می‌بینید یا آن‌چنان که دوست دارید؟ امکانات و عدم امکانات را می‌شناسید؟ خودتان را به‌عنوان یک واقعیت آن‌طور که هستید می‌بینید؟ توانایی‌هایتان را دست کم می‌گیرید؟ کلماتی مانند نمی‌توانم، نمی‌شود و از من برنمی‌آید را به زبان می‌آورید؟ یا دچار خودشیفتگی هستید و توانایی‌هایی که ندارید را برای خودتان درنظر می‌گیرید؟ اگر می‌خواهید انسان سالمی باشید، واقعیت‌ها را همان‌طور که هستند بشناسید. شرایط، دیگران و خودتان را به‌عنوان یک واقعیت بشناسید.
دنیای درون خودتان و دیگران را به رسمیت بشناسید و شرایطی فراهم کنید تا دیگران هم دنیای درون شما را درک کنند. بیشتر مشکلاتی که به‌وجود می‌آیند، به خاطر پیش‌داوری‌ها، قضاوت‌ها و کلیشه‌های فکری اشتباه است. چشم شما اشتباه نمی‌بیند، گوش شما اشتباه نمی‌شنود اما داوری‌ها اشتباه است و کلیشه‌های فکری موجب می‌شود درک درستی از واقعیت نداشته باشید. لازم نیست درباره آنچه که می‌بینید و می‌شنوید قضاوت کنید، کافی است فقط بیننده و شنونده خوبی باشید. خوب ببینید و خوب بشنوید بدون اینکه کلیشه‌های فکری گذشته‌تان را دخالت دهید. پذیرش چرا جواب من را آن‌طوری داد؟ چرا دروغ گفت؟ چرا با من این‌طوری رفتار کرد؟ دکتر افشنگ در این باره می‌گوید: خدا این هیاهو را دوست دارد، این تفاوت‌ها را دوست دارد وگرنه همه را کامل و شبیه هم می‌آفرید. نخواه دنیا را عوض کنی، این دست تو نیست، مسئولیت رفتار و برخوردهای دیگران با تو نیست. پس تو چرا حرص می‌خوری؟ از محیط، شرایط و اطرافیان انتظار نداشته باش آن‌طوری باشند که تو دوست داری. پدر، مادر، خواهر، برادر، خاله، عمه، عمو، همسر و فرزندت را همان‌طور که هستند بپذیر. خودت را هم همان‌طور که هستی بپذیر. توانایی‌ها و نقاط قوت و ضعف و ناتوانی‌هایت را بشناس. به خودت بگو قبول دارم یک کمی حسودم، بگی نگی اعتماد به نفسم کم است و گاهی عقده حقارت دارم اما می‌خواهم پیشرفت کنم. همین پذیرش موجب می‌شود به آرامش برسی و روحت آرام بگیرد. احساس امنیت و آرامش، انرژی، توانایی و قدرت لازم برای رسیدن به هدف را تامین می‌کند.پذیرفتن با قبول داشتن تفاوت دارد.
اینکه شما واقعیتی را بپذیرید، به این معنا نیست که حتما آن را قبول دارید. لازم نیست تمام شرایط، اطرافیان و رفتارهای آنها را قبول داشته باشید؛ کافی است آنها را همان‌طور که هستند بپذیرید. جایگاه و نقش خودتان را بشناسید و با استفاده از توانایی‌ها و انرژی‌های خدادادی‌تان تلاش کنید به هدفتان برسید. از خودتان و شرایط توقع غیرواقعی نداشته باشید و انتظار نداشته باشید همه‌چیز مطابق میل شما باشد. قبول کنید که زندگی در کنار شادی و موفقیت و خوشی، رنج، درد، ناکامی و شکست هم دارد. اجازه ندهید این رنج‌ها و ناکامی‌ها شما را از پا دربیاورد و بیمار و افسرده‌تان کند. خود پیروی اگر این کار را انجام بدهم، دیگران چه فکر می‌کنند؟ اگر قبول کنم که با او ازدواج کنم، دیگران چه خواهند گفت؟ این سؤال‌ها خیلی مخرب و بازدارنده‌اند. ارزش‌ها و اهداف زندگی‌تان را خودتان انتخاب کنید و به همان ارزش‌ها پایبند باشید و طبق آنها عمل کنید. بسیاری از مواقع افراد به‌صورت مردم‌پسند عمل می‌کنند. بیشتر افراد به خاطر مهرطلبی طوری رفتار می‌کنند که دیگران رفتار آنها را تایید کنند. انسان سالم به خاطر نظر، القائات و انتظارات دیگران زندگی نمی‌کند و فردیت و هویت خودش را فراموش نمی‌کند. انتقاد و تعریف و تمجید دیگران اعتماد به نفس او را تحت تاثیر قرار نمی‌دهد. انسان سالم می‌خواهد خودش باشد و دیگران هم اگر می‌خواهند او را دوست داشته باشند، باید او را همان‌طور که هست، دوست داشته باشند. او به خاطر جلب توجه و تایید و علاقه دیگران ارزش‌هایش را زیر پا نمی‌گذارد و به چیزی که نیست تظاهر نمی‌کند.
افرادی که برخلاف ارزش‌های‌شان عمل می‌کنند و شخصیتی از خودشان به نمایش می‌گذارند که خود واقعی‌شان نیست، شاید تایید و احترام دیگران را جلب کنند اما احساس خوشبختی نمی‌کنند چون می‌دانند دیگران واقعا آنها را تایید نمی‌کنند بلکه تمام تاییدها، تشویق‌ها و احترام‌ها به شخصیت غیرواقعی‌ای که ساخته‌اند تعلق دارد نه خود واقعی‌شان. تصمیم‌گیرنده‌بودن چرا با او ازدواج کردی؟ - آخر خاله جانم گفت معتاد نیست، دست بزن ندارد و پسر خوبی است. - یعنی خودت نمی‌دانستی چه می‌خواهی؟ معیار خاصی برای انتخاب همسر نداشتی؟ ها، یعنی اشتباه کرده‌ام! انسان سالم خودش برای زندگی خودش تصمیم‌گیری می‌کند، خودش انتخاب می‌کند و مسئولیت انتخاب‌ها و تصمیمات‌اش را به‌عهده می‌گیرد. مسئول بودن بعضی‌ها از همسرشان توقع دارند که آنها را خوشبخت کند و آنها را به تمام خواسته هایشان برساند. بعضی‌ها هم از پدر و مادر، خانواده، اقوام و دوستان‌شان انتظار دارند آنها را به اهدافشان برسانند یا اینکه انتظار دارند دیگران شرایط را برای موفقیت آنها فراهم کنند. این نکته را فراموش نکنید که هیچ‌کس و هیچ‌چیز به زندگی معنا نمی‌دهد مگر خودتان. انسان سالم خودش را مسئول خواست‌ها، نیازها، انگیزه‌ها، امیال و آرزوهایش می‌داند و از دیگران توقع ندارد که او را به اهداف و آرزوهایش برسانند.
او نسبت به هدف و انگیزه و خواسته‌هایی که دارد متعهد است و تلاش می‌کند به آنها دست پیدا کند. هدفمند بودن اگر از بعضی‌ها بپرسید هدفتان از زندگی چیست، پاسخی برای این پرسش ندارند و خودشان هم اهداف زندگی‌شان را به خوبی نمی‌دانند. انسان سالم هدف زندگی‌اش را می‌شناسد. او می‌داند که حق انتخاب دارد و اهدافش را خودش انتخاب می‌کند، با انگیزه تلاش می‌کند به اهدافش دست پیدا کند و موفق شود اما وابسته به نتیجه کار نیست. نرسیدن به هدف، اعتماد به نفس او را کم نمی‌کند و موجب نمی‌شود افسرده و ناامید شود و دست از تلاش بردارد.
 
نگارش یافته توسط ابوالفضل قوچانی
ایران سهراب
شنبه 17/11/1388 - 15:55
آموزش و تحقيقات
تأملی در روان‌شناسی ارتباطات میان فردی

اگر واقع‌بینانه به عمق زندگی نگاه کنیم، هر مرحله‌ای از زندگی، معنی و زیبایی‌های خاصی دارد که در جریان عبور از یک مرحله و پیش‌بینی پیامدهای مراحل بعدی، می‌توان گذر از مرحله قبل و گام نهادن در مرحله بعد را آسان‌تر کرد. در سیر عبور از مراحل زندگی، انسان به جایی می‌رسد که نیازهایی در درون خود احساس می‌کند و با تحرک و نشاط نیروی خود را جهت برآوردن آنها به‌کار می‌گیرد. در اولویت‌بندی این خواست‌ها، نیازهای ابتدایی در سطح پایین و سپس نیازهای عالی‌تر، با رشد و تحول انسان، در سطوح بالاتر قرار می‌گیرند. یکی از نیازهای اساسی و ابتدایی انسان دگرخواهی است که با برآورده شدن آن، مسیر برای برآوردن نیازهای بالاتر هموار می‌شود.
به دور از نگرش تک بعد نگری، باید این حقیقت را پذیرفت که دیواری نامرئی ولی قدرتمند مابین دو جنس زن و مرد ایجاد شده است. وجود چنین حائلی باعث عدم شناخت دو جنس نسبت به هم شده و قضاوت‌های مبهم و غبارآلودی به دنبال دارد. انسان بدون ورود به دنیای همدیگر نمی‌تواند طرف مقابل خود را بشناسد و پی به وجود «خود» او ببرد. عدم شناخت کافی، باعث بیگانگی اندیشه و اعمال در دو جنس نسبت به همدیگر شده است. زن و مردی که در کنار هم، در یک خانه، در یک اداره، و به طور کل در یک محیط به سر می‌برند، برای شناخت همدیگر به‌خود فرصت نمی‌دهند. می‌توان گفت عمق این دریا را فقط با حدس و گمان می‌سنجند. ما آدمیان برای سنجش هر چیزی یک مقیاس داریم. آیا تا به حال از خود پرسیده‌ایم که برای سنجش عمق وجود انسان، چه مقیاسی وجود دارد؟ به نظر می‌رسد تنها شرط مقیاس سنجش عمق وجود انسان، جرأت وارد شدن به درون دنیای فرد مقابل است. ما از این‌که دیگری را خوب بشناسیم وحشت داریم.
دوست داریم او را به همان شکلی که خود می‌نمایاند، قبول کنیم. در واقع ما نه چیزی را کشف و نه قبول کرده‌ایم، بلکه خودنمایی‌های طرف مقابلمان را فقط پذیرفته‌ایم. اگر شما از همان ابتدا در دسترس باشید و صادقانه و صریح همان‌گونه که هستید باشید و رفتار کنید، بالطبع برخی افراد به شما علاقه‌مند خواهند شد و برخی نیز شما را طرد خواهند کرد. اما احساسات و پذیرش از سوی افرادی که به شما علاقه‌مند شده‌اند، واقعی و استوار خواهد بود. لازم است شریک بالقوه شما، شما را کاملاً بشناسد، بنابراین خود را در دسترس قرار داده و از همان ابتدا با او رو راست، صریح و صادق باشید. چنانچه شما رابطه را با پنهان‌کاری و تظاهر آغاز کنید، قادر نخواهید بود به یکدیگر اعتماد کرده و از یک رابطه سالم برخوردار شوید. شما ممکن است پیوسته از این کابوس که روزی شریک شما ناگهان به ماهیت واقعی شما پی ببرد، ترس و واهمه داشته و احساس ناامنی کنید. راه ورود به درون شخص، ابتدا از برخورد چهره به چهره آغاز می‌شود. پی آمد آن صحبت‌های دلنشین جهت نزدیک‌تر شدن دو طرف به همدیگر است. چگونگی گفتارها و در یک مسیر قرار گرفتن اندیشه‌ها، باعث ظهور اندوخته‌های درونی فرد می‌شود چیزی که شاید تا به حال حتی خود شخص نیز به آن پی نبرده باشد.
وقتی اندیشه‌ها به هم نزدیک‌تر شدند، خواسته‌های درونی فرد قوت می‌گیرد و کشش به‌سوی همدیگر بیشتر می‌شود، اعتمادها شکل می‌گیرند. همکاری‌ها، تبادل نظرها، احترام به نوع خواسته‌ها و برآورده شدن چگونگی درخواست‌ها معنی پیدا می‌کند. اگر به این روند دقت کنیم درمی‌یابیم که خواسته‌هایی که از اوج به عمق؛ از قسمت سر به سوی تن رهسپار است، قوت و دوام بیشتری دارد. تمامی اینها هنگامی تداوم می‌یابد که زن و مرد در کنار هم باشند و از ابتدا نه به صورت زن و شوهر، بلکه به صورت دو موجود با ارزش کمک ‌دهنده و کمک گیرنده، همدیگر را قبول کنیم. پیشرفت یک طرف را تهدیدی بر راه ترقی خود نینگاریم. با خود و طرف مقابل خود صادق و صریح بوده و محترمانه رفتار کنیم. چنانچه رفتار مناسبی با شریک خود نداشته باشیم، راهی را هموار می‌سازیم که به مشکلات، رنجش و نفرت منتهی می‌شود. اجازه ندهیم ناکامی‌ها، رنجش‌‌ها و مشکلات کوچک درون ما انباشته شده و به مرور زمان تبدیل به افسردگی و تنفر شوند. برای خود احترام قائل باشیم و بگذاریم شریک ما بداند که چه چیزهایی برای ما دارای اهمیت است. چنانچه ما از کشمکش‌ها و تعارضات اجتناب‌ورزیم، قادر نخواهیم بود از یک رابطه بلند مدت و رضایت‌بخش برخوردار شویم.
یک روان‌شناس در این مورد می‌گوید: ما همیشه تصور می‌کنیم چون بزرگسال هستیم باید متکی به خود و آزاد بوده و به کسی محتاج نباشیم و شاید به این دلیل است که اکثر ما از درد تنهایی به جان آمده‌ایم، در حالی‌که نیاز داشتن امری بدیهی و طبیعی به ‌شمار می‌آید و مهم است اگر به چیزی احتیاج داشته باشیم و بتوانیم آن‌را به زبان آوریم. با عنوان کردن نیازهای خود، دیگری‌ را به ذهن و دل خود نزدیک‌تر می‌کنیم و پل ارتباطی بین خود و ایشان برقرار کرده و اعتماد او را به سوی خود فرا می‌خوانیم. گمان می‌رود در جامعه ما دو جنس نسبت به همدیگر «دلهای پر و اذهان خالی دارند» و این ناشی از فاصله‌های کذایی و خودخواهانه‌ای است که نتیجه‌ای جز جدایی نسل‌ها به دنبال ندارد.دیدگاه آگاهانه، به دنیای هم، دلمان را برای پذیرش نقصان‌های همدیگر فراخ می‌کند. دنیای ذهنی و توهمی که از همد‌یگر داریم، به‌جز در تار و پود هم‌دیگر رفتن عاقبتی ندارد.آر- دی لنگ، نویسنده کتاب سیاست‌های تجربه می‌نویسد ما کمتر از آنچه می‌دانیم، روی مسائل می‌اندیشیم، کمتر از آنچه به دیگران عشق می‌ورزیم، نسبت به عشق خود شناخت داریم، کمتر از آنچه احساس می‌کنیم، عشق می‌ورزیم و به همین نسبت خود را خیلی کمتر از آنچه هستیم می‌پنداریم. بهانه‌های عدم شناخت کافی، ثروت و قدرت، زیبایی چهره وخودآرایی و در کل ظواهر زندگی است. عامل اعتماد به نفس بالا می‌تواند فراتر از هرگونه زیبایی ظاهری به جذابیت هر دو جنس بیفزاید. ما چون در کاسه ذهن خود از فرد مقابل چیزی نمی‌یابیم، خود را به ریسمان‌های ناپایدار آویزان می‌کنیم. به خودمان مارکی می‌چسبانیم و نام آن را شایستگی و بزرگی می‌گذاریم، قیمتی برای خود تعیین می‌کنیم، چرا که امنیت کافی در آینده خود نمی‌یابیم و اینها ناشی از ناامنی دوران زندگی‌امان و به جهت دیدگاه اشتباهی است که نسبت به دنیای خود واطرافیان داریم. همه این‌ تصورات را برای ما رقم زده‌اند و ما در ذهن خود آن را پرورده‌ایم و سلسله‌وار به نسل‌های بعد منتقل می‌کنیم.
ما حتی برای شناخت خود هم فرصتی نداریم، آنچه را که دیگران برایمان دیکته نموده‌اند کپی کرده درونی می‌کنیم و عاقبت کار چنان می‌شودکه نباید باشد. وقتی من نه برای خود فرصتی دارم و نه برای آن‌که به عنوان یک موجود ارزشمند در کنارم قرار گرفته ، همانند نوزادی هستم که در جایی ساکن نگاه می‌کند و قدرت درک اطراف خود را ندارد. شما که نسبت به تعهد در قبال همدیگر، قراردادی را امضاء نموده و خود را پایبند به تعهدات آن می‌دانید، این حیاتی است که شریک زندگی‌تان فردی باشد که شما در مورد او با نزاکت و مهربانی رفتار کنید. اگر تمامی جوک‌های مورد علاقه و داستان‌های «روزهای بد گذشته» خود را برای یکی از دوستان و یا همکاران خود تعریف کنید، وقتی به خانه برمی‌گردید برای همسرتان چه چیزی باقی خواهد ماند؟ ممکن است عاقلانه به نظر نرسد، اما وقت و انرژی هر فردی دارای ارزش و اهمیت ویژه‌ای است و مقدار زیاد آن در یک رابطه باعث تداوم می‌گردد. اگر شما وقت و انرژی خود را با فرد دیگری صرف کنید به طور بالقوه به رابطه خانوادگی خود لطمه خواهید زد. ما انسانها بدون درک وجود همدیگر، هیچ‌گونه ارزشی نداریم. من به امید آن می‌نویسم که خوانده شود، تو به امید آن می‌خوانی که آگاه گردی، دیگری به امید آن می‌گوید که شنیده شود و آن یکی به امیدی می‌شنود که بتواند ببیند و درک کند.با توجه به تفاوتهای فردی، هر شخصی، بنا به نگرش خاص خود، امکانات خاصی در جریان زندگی، جهت رسیدن به آرمانهای خود برمی‌گزیند. با تغییر نگرش انسان نسبت به زندگی، نوع امکاناتی که او برای رسیدن به اهداف خود به‌کار می‌گیرد نیز متفاوت است.لئوبوسکالیا استاد دانشگاه کالیفرنیا می‌نویسد: کسی که جویای عشق است صرفاً به یکتا بودن خود و شکوفایی آن راضی نیست، بلکه می‌‌کوشد هرچه سریع‌تر خود را به درجات پیشرفته برساند، زیرا می‌داند آنچه آموخته می‌تواند در اختیار دیگران قرار دهد. سوروکین جامعه‌شناس مشهور می‌گوید: ذهن‌های ناهوشیار ما از قدرت عشق مطلقاً غافل و بی‌خبرند، کوچکترین اعتقادی به آن ندارد و آن را پدیده‌ای خیالی می‌پندارند. از نقطه نظر ما عشق یک نوع خودفریبی- افیون ذهن ما- یک فکر ایده‌آلی و از نظر علمی ثابت نشده است. ما سعی داریم در مقابل همه تئوری‌هایی که معتقد به قدرت و نفوذ عشق است، جبهه‌گیری کنیم. نظریه‌هایی روی نفوذ و تأثیر عشق در تعیین وشکل‌گیری رفتار و شخصیت و تأثیر آن بر تکامل زیستی، اجتماعی، معنوی و فکری، تأکید می‌گذارد و اعتقاد داردکه عشق حتی می‌تواند بر روند حوادث تاریخی و شکل دادن به جریانات اجتماعی، فرهنگی مؤثر افتد. گمشده‌ای که تا خود نخواهیم پیدا نمی‌شود و ما آن را همچنان، به طور ناخودآگاه با غبار ذهن خود دور می‌کنیم.
 

ایران سهراب
شنبه 17/11/1388 - 15:54
آموزش و تحقيقات

کوپر اسمیت خویشتن را عامل بسیار مهمی در ایجاد نوع رفتار میداند, عقیده دارد افرادی که خویشتن پنداری مثبت دارند رفتارشان اجتماع پسند تر از افرادی است که خویشتن پنداری آنان منفی است. خویشتن پنداری عبارت از عقیده و پنداری است که فرد درباره خود دارد.
این عقیده و پندار به تمام جوانب خود یعنی جنبه های جسمانی, اجتماعی, عقلانی و روانی خود مربوط می شود . تصور انسان درباره هر یک از عوامل فوق رفتار معین و مشخصی را بوجود می آورد. کوپر اسمیت معتقد است خویشتن پنداری بر اثر تعامل بین عوامل زیر جاصل می شود:
الف) پندار والدین درباره فرد: سال های اولیه کودکی عامل بسیار مهمی در تکوین شخصیت کودک به شمار می آید. در چنین سال هایی والدین نقش بسیار مهمی را در ایجاد نوع شخصیت کودک بر عهده دارند. کودک اولین الگوهای رفتاری خود را در محیط خانواده از والدین خود تقلید می نماید. تربیت صحیح کودک در سال های که به سال های زندگی معروفند حائز اهمیت خاصی است.
بگو مگوهای والدین با کودک در سال های اولیه زندگی و رفتار والدین با کودک در طی این سال ها می تواند اثرات خاصی در نحوه رفتار و تکوین شخصیت کودک بر جای بگذارد. والدین می توانند کودک را در خلال این سال ها به استقلال و یا وابستگی به عطوفت یا خشونت تشویق نمایند.
ب) تصور و پندار دوستان و همبازی ها در مورد فرد: به موازات رشد کودک روابط او به بیرون از منزل کشانده می شود. کودک به انتخاب دوست می پردازد و به بازی کردن با آنان مشغول می شود. با مشاهده بازی کودکان می توان دریافت که کودکان سعی دارند همواره نقش دوستان صمیمی خود را تقلید کنند. کودک می خواهد مثل دوست صمیمی اش لباس بپوشد, حرف بزند و عمل کند. امری طبیعی است و در تکوین شخصیت کودک موثر می باشد.
ج) تصور و پندار معلمان در مورد فرد: در سن معینی که کودک پا به کودکستان و یا دبستان می گذارد تجربه جدیدی در زندگیش آغاز می گردد. آشنایی شاگردان با معلمان و رابطه ای که بین معلم و دانش آموز ایجاد می گردد, عامل مهمی در تکوین شخصیت و نحوه خویشتن پنداری دانش آموز به شمار می رود. معلمان علاقمند به مدرسه می آورند در حالیکه معلمان بی علاقه و وقت گذران که به روابط انسانی بی توجهند دانش آموزانی افسرده و گریزان از مدرسه تربیت می نمایند. اعتماد و پندار معلم درباره نوع رفتار دانش آموز و توانایی های تو و نحوه استفاده از این عوامل می تواند شخصیت دانش آموز را در مسیر خاصی پرورش دهد. معلمی که دانش آموز را در مدرسه با کلماتی تنبیه, بی عرضه و بیچاره نامگذاری می کند نباید از دانش آموز متوقع باشد که فرد علاقمند و منظبتی شود.
د) تصور و پندار فرد درباره خود: تصور و پندار درباره خصوصیات جسمانی, عقلانی, اجتماعی بخشی از تکوین خویشتن پنداری فرد را تشکیل می دهد (شفیع آبادی, ۱۳۷۳, ص ۱۳).
اسمیت عزت نفس را ارزش یابی فرد درباره خود و یا قضاوت شخص در مورد ارزش خود می تواند وی با بررسی و مطالعه تئوری های قبلی و تحقیقات انجام شده در این زمینه چهار عامل اسنادی را برای رشد عزت نفس بیان می کند:
نخستین آن و مقدم بر تمام عوامل, میزان احترام, پذیرش و علاقمندی که یک فرد دریافت می کند, دومین عامل اسنادی عزت نفس از دید اسمیت, تاریخ و تجارب موفقیت هایمان در زندگی می باشد و به طور کلی موفقیت و مقامی که در محیط دارم, سومین عامل, ارزش ها و انتظارات که بر این مبنا تجارت را مورد تفسیر قرار می دهیم و چهارمین عامل روش پاسخ دهی فردی نسبت به تنزل شخصیت است. منظور این است که واقعیت ها به منزله مواد خامی هستند و آنچه تعیین کننده است, نگرش فرد نسبت به آن واقعیت می باشد. به عنوان مثال دو فرد در دو موقعیت اضطراب آور, دو برداشت متفاوت خواهند داشت و این تلقی دو گانه از یک زمینه, به حساسیت عاطفی, نگرش و روش عکس العمل فرد بستگی دارد . افرادی که از عزت نفس بالایی برخوردارند و اطمینان و تایید درونی دارند, نحوه قضاوت شان به وضوح متفاوت از افرادی است که عزت نفس پایین دارند.
کوپر اسمیت در جایی دیگر از عوامل چهار گانه فوق با عنوان موقعیت ها, حمایت ها, ارزش ها و انتظارات یاد می کند و به تفضیل در مورد هر کدام بحث می نماید (اسمیت, ۱۹۶۷, ص ۳۷). تحقیقات کوپر اسمیت که اختصاصاً به عزت نفس پرداخته شامل زمینه های زیر است:
الف) تاثیر زمینه و سوابقی اجتماعی: که در این بعد رابطه طبقه اجتماعی, مذهب, سوابق و تداوم شغلی پدر و مادر و طول استخدامی مادر را مورد توجه قرار داده است. یافته های اسمیت در رابطه بین طبقه اجتماعی و عزت نفس بدست آورده بود (اسمیت, ۱۹۶۷, بنقل از روزنبرگ, ۱۹۶۵, ص ۵۳).
ب) خصوصیات والدین و عزت نفس: کوپر اسمیت در فصل ششم کتاب خود به بررسی خصایص والدین با میزان عزت نفس فرزندشان می پردازد ازجمله: میران و ثبات عزت نفس مادر, میزان ثبات عاطفس وی, ارزش های والدین, تنش و تضاد بین آنان, اختلاف مذهبشان, سوابق ازدواج های قبلی, پذیرش نقش مادری, تعامل پدر و مادر, نحوه تصمیم گیری والدین و میزان استقلالی که به کودک داده می شود .
ج) خصوصیات آزمودنی ها: سن آزمودنی, میزان رشد بدنی, هوش, توانایی, اضطراب سطح آرزو و خود ایده آلی بچه ها با عزت نفس آنان مورد بررسی قرار گرفته است.
د) حوادث و تجارب اولیه کودکی: در این قسمت از تحقیقات رابطه عزت نفس با تعداد افراد خانواده, تغذیه کودکی و نوع آن, بیماری های قبل و حوادث دوران کودکی و ارتباط کودک با همسالان بررسی گردیده است.
بطور کلی از یافته های کوپر اسمیت چنین نتیجه گیری می شود که افراد با عزت نفس بالا به خود اعتماد و اطمینان لازم را دارندو در این قضاوت ها و ابزار عقاید شان مشهود است. از طرفی این گروه می توانند برای حل مشکلات راه حل مناسبی بیابند. آنان بگرش مثبای نسبت به خود دارند, احساس ارزش می نمایند, در بحث ها و فعالیت های گروهی بیشتر شرکت می جویند. بر عکس اشخاصی که عزت نفس پایین دارند, به خود اطمینان کمتری دارند و دریافت و درک از خوشان غنا یافته نیست. آنان در سایر گروه های اجتماعی زندگی می کنند و پیش از آنکه در بحث ها شرکت نمایند یا فعالیت کنند ترجیح می دهند گوش کنند و تماشاگر باشند (اسمیت, ۱۹۶۷, ص ۳۸).
کوپر اسمیت در تحقیقات خود به این نتیجه رسیده است که بین طبقه اجتماعی و خود پنداره تا حدی رابطه وجود دارد. اطفالی که از وضعیت اقتصادی اجتماعی بهتری برخوردار بوده اند دارای خود پنداره قوی نیز بوده اند ولی آنچه مهمتر و موثرتر از طبقه اجتماعی می باشد چگونگی ارتباط طفل با والدین خودش است. زیرا مشاهده شده است که حتی کودکانی که از وصعیت اقتصادی اجتماعی خوبی برخوردار نبوده اند ولی در محیط خانوادگی آنان گرمی و محبت و استدلال حکمفرما بوده است, دارای خودپنداره قوی بوده اند (عظیمی, ۱۳۷۳, ص ۱۹۵).
 

سایت جلیوند
شنبه 17/11/1388 - 15:54
آموزش و تحقيقات

گاهی ما فکر می‌کنیم برای اینکه بتوانیم آدمی باارزش، موفق و مورد تایید دیگران باشیم باید شرایط خاصی داشته باشیم. مثلا پول زیاد یا خانه بزرگی داشته باشیم یا دارای تحصیلات عالیه و موقعیت اجتماعی خیلی خوبی باشیم. در واقع ما برای باارزش‌بودن‌مان شرط و شروط می‌گذاریم و بنابراین تصور می‌کنیم باید بهتر از اینکه هستیم، شویم و جرأت نمی‌کنیم خودمان باشیم اما برای رسیدن به تمام این آرزوها شرط اول این است که خود واقعی‌مان را بشناسیم و تصویر ذهنی غیرواقعی‌مان را اصلاح کنیم. این تصویر تغییر نمی‌کند، مگر با تمرین و تلاش و رسیدن به خودآگاهی و خودشناسی.
▪ قدم اول: آگاهی از خود در خود‌شناسی، هدف این است که فرد، خود واقعی‌اش را بشناسد و اولین قدم برای شناخت خود این است که درباره خودش فکر نکند. بله، درست است. تعجب نکنید. شاید بگویید همیشه در مباحث روان‌شناسی از قدرت تفکر و تاثیر آن در زندگی گفته‌ایم. درست اما این‌بار راه‌حل قضیه این است که برای چند لحظه هم که شده، فکر نکنید. هر فردی یک کلیشه و تصویر ذهنی از خودش دارد که بر اثر تفکر، قضاوت‌ها و پیش‌داوری‌های فردی ایجاد شده است. انسان خودش را دوست دارد و یک تصویر دوست‌داشتنی از خودش دارد. گاهی این دوست‌داشتن و علاقه به خود موجب می‌شود تصویری بهتر از آنچه واقعا هست از خودش داشته باشد. حتی گاهی پیش می‌آید که رفتارهای نادرست خودش را هم توجیه می‌کند. برای شناخت بیشتر خود و رسیدن به خودآگاهی کافی است بدون اینکه داوری و قضاوت کنید فقط خودتان را مشاهده کنید. برای خودشناسی و خودآگاهی و رسیدن به ادراک واقع‌بینانه، مشاهده محض بدون داوری و تفسیر لازم است. در پایان هر روز زمانی را به این کار اختصاص دهید و مشاهده کنید و ببینید از صبح تا شب چه کرده‌اید. فراموش نکنید روش و ابزار مشاهده و ادراک، دیدن، شنیدن، بوییدن و لمس‌کردن است، نه فکرکردن. شاید باور نکنید اما اگر فقط یک هفته به خودتان نگاه کنید و رفتار و گفتارتان را ببینید و بشنوید، بدون اینکه فکر کرده، قضاوت یا پیشداوری کنید چیزهایی درباره خودتان کشف می‌کنید که تا به حال از آن آگاه نبوده‌اید.
▪ قدم دوم: بیان خود، بیان انگیزه‌ها دومین قدم برای رسیدن به خودآگاهی، بیان خود و بیان انگیزه‌های شخصی برای خودتان است. ببینید واقعا از زندگی چه می‌خواهید؟ می‌خواهید به چه برسید و هدفتان چیست؟ از خودتان بپرسید: من از زندگی چه می‌خواهم؟. به دنبال جواب بگردید و با صدای بلند به این پرسش پاسخ دهید. متاسفانه ما گاهی از ترس اینکه شکست بخوریم، با واقعیت روبه‌رو نمی‌شویم. شاید این کار به‌نظر ساده و آسان باشد اما در عمل وقتی می‌خواهید اهداف و انگیزه‌های واقعی‌تان را بیان کنید، متوجه می‌شوید این کار خیلی هم آسان نیست ولی باید آن‌قدر تمرین کنید و آن‌قدر از اهداف و انگیزه‌هایتان بگویید تا خواسته‌ها و اهداف واقعی‌تان را بشناسید و قادر باشید به راحتی و به‌وضوح، آن را بیان کنید. تمرین شنیده‌اید که هر فرد در درونش سه تا خود دارد؛ یک خود والد، یک خود بالغ و یک کودک درون. انسان اگر بتواند خودش را از کودک و والدش رها کند و به خود بالغش توجه کند، موفق می‌شود خود واقعی‌اش را بشناسد. نیاز به توجه دیگران و مورد تاییدبودن از دید دیگران دستورات خود بالغ است. دفاع‌کردن و توجیه خود را هم کودک درون انجام می‌دهد. برای اینکه خودتان را بشناسید و بدانید در این لحظه چه فکر می‌کنید و چه می‌خواهید و چه می‌گویید، می‌توانید از یک تمرین ساده شروع کنید. برای انجام این تمرین ابتدا در یک محیط آرام، ساکت و بی سروصدا قرار بگیرید.
به اتاقی ساکت و آرام بروید، چراغ‌ها را خاموش کنید، صدای تلویزیون و رادیو را کم کرده و به دور از هر سروصدایی باشید. در حالت راحتی بنشینید. چشم‌هایتان را آرام ببندید و خودتان را دقیقا همان‌طور که هستید با همان لباس‌هایی که به تن دارید و با تمام جزئیات تجسم کنید. بعد شروع کنید از خودتان انتقاد کرده و با باید و نباید با خودتان صحبت کنید. در مرحله بعد، صحنه را تغییر دهید و به‌عنوان کسی که خودش از خودش انتقاد کرده است، پاسخ دهید و از خودتان دفاع کنید.
طی تمرین، خودتان را مشاهده کرده و به حالات‌تان توجه کنید. وقتی مورد انتقاد قرار‌می‌گرفتید، چه حسی داشتید؟ خوشحال یا خشمگین بودید؟ آیا به خودتان مسلط بودید؟ شرمسار بودید یا احساس گناه می‌کردید؟ بعد از تمرین، اگر متوجه شدید در زمان انتقاد ناراحت و عصبی می‌شوید و ضربان قلبتان کمی بیشتر می‌شود و عرق می‌کنید و انگشتان‌تان می‌لرزد، این یعنی تحمل انتقاد را ندارید و سعی می‌کنید تصویری از خودتان بسازید که خود واقعی‌تان نیست. کلام آخر کلام آخر اینکه درباره خودتان داوری و قضاوت نکنید؛ باید و نباید نگویید. سعی کنید خودتان را همان‌طور که واقعا هستید، مشاهده کنید و بپذیرید. در این لحظه همین هستید که هستید. بعد تصمیم بگیرید و بخواهید تغییر کنید. آنچه باید در شما تغییر کند را شناسایی کرده و برای این تغییر، یک روش و رویه انتخاب و مطابق آن عمل کنید.
 
نگارش یافته توسط محمود قوچانی
ایران سهراب
شنبه 17/11/1388 - 15:53
آموزش و تحقيقات


بعضی مواقع، وقتی می خوام کاری رو انجام بدم، ترس برم می داره که نکنه کاری رو اشتباه انجام بدم ...
بعضی وقت ها از این که مسئولیتی رو قبول کنم، شونه خالی می کنم، انگیزه انجام دادن خیلی از کارها رو ندارم، دائم فکر می کنم که توانایی و مهارت کافی برای انجام دادن کاری رو ندارم، برای همین همیشه خدا در حال منفی بافی هستم.
بعضی از ما جوونا اعتماد به نفس بالایی داریم و بعضی هامون اصلا اعتماد به نفس نداریم. خودمون هم می دونیم که اعتماد به نفس باعث اطمینان و آرامش می شه و برای داشتن یه زندگی بهتر و شاد اعتماد به نفس حرف اول رو می زنه. اصلا می دونید که اعتماد به نفس چیه؟ به میزان علاقه، اطمینان و غروری که ما نسبت به خودمون داریم، اعتماد به نفس می گن. بعضی از جوونا اعتماد به نفس ندارند، یعنی جوونایی که از لحاظ ظاهری اعتماد به نفس ندارند، زندگی کردن در جامعه هم براشون خیلی سخته! جوری که ترجیح می دن توی مهمونی ها و جلسه های کاری یه گوشه تنها بشینند.نداشتن اعتماد به نفس باعث نداشتن انگیزه و علاقه در جوونا برای پیشرفت در زندگی و نرسیدن به هدفشون می شه. جوونی که اعتماد به نفس نداره، ممکنه از انجام دادن کارهای مهم خودداری کنه و بی هدف بشه فقط به این دلیل که تصور می کنه، توانایی انجام دادن کاری رو نداره.
اعتماد به نفس پایین باعث افسردگی، احساس بدبختی، ناامنی و نداشتن اطمینان و اعتماد به دیگران می شه که ممکنه خواسته های دیگران رو بر خواسته هامون ترجیح بدیم. نداشتن اعتماد به نفس باعث می شه که ما خودمون رو مدام سرزنش کنیم و سرزنش های درونی برامون آزار دهنده می شه و در نهایت باعث زمین خوردن ما در هر رقابتی می شه و انجام دادن هر کاری رو برای ما غیر ممکن می کنه.
درباره این که چه چیزی موجب نداشتن اعتماد به نفس می شه باید بدونید که این موارد در شرایط مختلف ممکنه ایجاد بشه. در محیط های اجتماعی ممکنه با افرادی سر و کار داشته باشیم که ما رو دست کم بگیرند تا تحقیرمون کنند. محیطی که در اون به دنیا اومدیم و بزرگ شدیم روی اعتماد به نفس مون تأثیر می ذاره. کودکی که هیچ وقت از طرف مادر و پدرش حمایت نشده و ... با این تفکر بزرگ می شه که هیچ کس اونو دوست نداره و براش ارزشی قائل نیست!
محیط کارمون نیز روی اعتماد به نفس مون تأثیر می ذاره اگه مورد تشویق همکاران مون قرار نگیریم و توجهی به ما نشه و همکارانمون وجود ما رو نادیده بگیرند، از اعتماد به نفسمون کم می شه.
به طور کلی همه در معرض خطر ابتلا به از دست دادن اعتماد به نفس هستند. ممکنه ما آدم ها در بعضی از جنبه های زندگی خودمون احساس کمبود اعتماد به نفس کنیم، اما همیشه راه هایی برای مقابله با این مشکلات وجود داره. به این راه حل هایی که بهتون کمک می کنه تا بتونید ارزش خودتون رو در نظر خودتون بالاتر ببینید و اعتماد به نفستون رو زیاد کنید، توجه کنید:
- خودتون رو با دیگران مقایسه نکنید: همیشه باید به یاد داشته باشید که انسان ها با هم متفاوت اند و دلیلی نداره که همه ما توانایی های یکسانی داشته باشیم و کارهای مشابهی انجام بدیم. اگه خودتون رو با هر کسی که سر راهتون قرار می گیره مقایسه کنید، خیلی زود از خودتون خسته و دلسرد می شید و نمی تونید قدرت انجام دادن کاری رو به دست بیارید.
- خودتون رو دست کم نگیرید: باید سعی کنیم که استعداد خودمون رو به عنوان یک انسان کشف کنیم. دلیل نمی شه که اگه کسی از ما خوشش نیومد و ما رو فرد جالبی تصور نکرد ناراحت بشیم. مشکل از خودشه نه ما، چون افراد زیادی هستند که ماهارو دوست دارند و برامون ارزش قائل هستند.
- کارهایی رو که در انجام دادن اونا موفق بوده اید سر جمع کنید ... باید سعی کنید روی کارهایی که در اونا موفق بودید متمرکز بشید اما اگه چیز به درد بخوری در سابقه کار خودتون پیدا نکردید اصلا ناراحت نشید، شاید توانایی، در شما وجود داشته باشه که هنوز کشفش نکردید، فهرستی از کارهایی که انجام دادید رو تهیه کنید، همین کارها می تونه اعتماد شما رو دوباره به خودتون جلب کنه.
- به سراغ دل مشغولی هاتون برید: سعی کنید تفریحاتی رو برای خودتون درست کنید که به اون ها علاقه دارید. ممکنه به کتاب خوندن علاقه داشته باشید یا به ورزش کردن یا هر کار دیگه ای. هر چه قدر زمان بیشتری رو برای انجام دادن کارهای مورد علاقه تون اختصاص بدید کمتر وقت برای سرزنش کردن خودتون دارید. از همه مهم تر این کار باعث می شه که شما احساس کنید که هدف درست و حسابی دارید.
- با افراد مثبت نشست و برخاست کنید: گاهی بودن در جمع افرادی که از خودتون هم دلسردتر و افسرده تر هستند، به ضررتون تموم می شه. بعضی موقع تنهایی بیشتر به دردتون می خوره تا این که با این آدما باشید. سعی کنید با افرادی نشست و برخاست داشته باشید که می تونند شما رو شاد کنند، اگه دور و برتون دوستان نزدیک و خانواده تون که شما رو قبول دارند، هستند باعث می شه که شما هم خودتون رو قبول داشته باشید.
- در جلسات روان شناسی شرکت کنید: امروزه درمان های زیادی برای این مشکل (نداشتن اعتماد به نفس) پیشنهاد می شه و مجمع های بسیاری هم برای این منظور تشکیل شده که به این افراد توصیه شده که در این جلسات روان شناسی شرکت کنند و کتاب های زیادی هم در این زمینه ارائه می شه که می تونه به شما برای رفع این مشکل کمک کنه ...
- با ترس خودتون روبه روشید: روبه رو شدن با اون چه که از اون می ترسید باعث افزایش اعتماد به نفس تون می شه!
- وقتی موفقیت کسب می کنید به خودتون پاداش بدید: هیچ کاری از این آسون تر نیست که خودمون برای کمک به خودمون وقت بذاریم!
- هدفتون رو مشخص کنید: برای به دست آوردن اون تلاش کنید.
- خطاهای خودتون رو فراموش کنید و از تکرار دوباره همون خطا جلوگیری کنید: خودتون رو به خاطر اشتباهتون و این که ممکنه موفق نشید محدود نکنید.باید توانایی های خودمون رو بشناسیم و ببینیم که در چه زمینه هایی ویژه هستیم و بدونید که هستند افرادی که نمی تونند توانایی های ما رو ببینند و این که نباید بذاریم که این آدما مانعی برای شاد بودن ما باشند، تا بتونیم به اون چیزی که می خوایم برسیم.
 

روزنامه خراسان
شنبه 17/11/1388 - 15:53
آموزش و تحقيقات


ممكن است همه آدمها برابر آفریده شده باشند؛ اما نگاهی به فیش حقوقی آنها نشان می دهد كه درآمدشان نابرابر است. این مسأله به طبقه اجتماعی، تحصیلات و حتی شانس نسبت داده می شود، اما به نظر دالتون كانلی، استاد جامعه شناسی دانشگاه نیویورك، نابرابری از خانواده آغاز می شود.
كانلی در كتابش با عنوان "ترتیب تولد؛ كدام خواهر و برادرها موفق می شوند و چرا" می گوید: ۷۵ درصد نابرابری درآمد بین افراد در ایالات متحده، بین خواهر و برادرها در یك خانواده مشاهده می شود. او به عنوان مثال به اقبال و ثروت متفاوت بیل و راجر كلینتون، و جیمی و بیلی كارتر اشاره می كند.
تحقیقات نشان داده كه فرزندان اول (و تك فرزندها) در موفقیتهای تحصیلی، منزلت حرفه ای، درآمد و ثروت خالص پیشتاز هستند. برعكس، فرزندان میانی در خانواده های پرجمعیت بدترین وضع را دارند.
مایكل گروس، نویسنده كتاب "چرا فرزندان اول فرمانروایی می كنند و فرزندان آخر می خواهند جهان را دگرگون كنند"، اعتقاد دارد: موقعیت یك بچه در خانواده، شخصیت، رفتار، یادگیری و قدرت كسب معاش او را تحت تأثیر قرار می دهد. اغلب مردم دركی ذاتی از این مطلب دارند كه ترتیب تولد به نحوی بر رشد تأثیر می گذارد، اما چگونگی تأثیر مهم و معنی دار آن را كمتر از آن چه كه واقعاً هست، در نظر می گیرند.
كانلی نیز معتقد است: ترتیب تولد در شكل دادن موفقیتهای فردی مهم است، اما این فقط در مورد بچه های خانواده های بزرگ (با بیشتر از چهار فرزند) و در خانواده هایی كه منابع مالی و وقت والدین كم باشد، صادق است. اما در خانواده های ثروتمند، این تأثیر كمتر است.
در این جا نگاهی می اندازیم به تأثیری كه ترتیب تولد ممكن است بر خصوصیات فردی داشته باشد:
● فرزندان اول
آنها وظیفه شناس تر، جاه طلب تر و سلطه جوتر از خواهر و برادرهای كوچكتر از خود هستند، فرزندان اول در دانشگاههای هاروارد و ییل به خوبی خود را نشان می دهند، همچنان كه در رشته های مشكل تری مثل پزشكی، مهندسی و حقوقی می درخشند. همه فضانوردانی كه به فضا رفته اند بزرگترین فرزند یا بزرگترین پسر خانواده شان بوده اند و در طول تاریخ نیز (حتی زمانی كه خانواده های پرفرزند معمول بوده است) بیش از نیمی از برندگان جایزه نوبل فرزند اول بوده اند.
بد نیست بدانید برخی شخصیتها نظیر هیلاری كلینتون، ریچارد برانسون، جی.كی.رولینگ (نویسنده كتابهای هری پاتر)، وینستون چرچیل همچنین بعضی از ستاره های سینما از جمله: كلینت ایستوود، جان وین، سیلوستر استالونه، بروس ویلیس، و همه بازیگرانی كه نقش جیمز باند را بازی كرده اند، همگی فرزند نخست خانواده بوده اند.
● فرزندان وسط
این دسته از افراد بیشتر به همسالان خود می پیوندند و به راحتی می توانند از خانواده جدا شوند در نتیجه آنها می آموزند كه چگونه با منابع حمایتی دیگر ارتباط برقرار كنند بنابراین به داشتن مهارتهای مردمی بسیار عالی گرایش دارند. فرزندان وسط اغلب نقش میانجی و مصلح را بر عهده می گیرند. بعضی از فرزندان وسط مشهور عبارتند از: بیل گیتس، جی.اف.كی، پرنسس دایانا
● فرزندان آخر
ته تغاریها بیش از همه می توانند خلاق و جذاب باشند. از آن جا كه آنها اغلب به عنوان توسری خور شناخته می شوند، به مبارزه در جنبشهای برابری طلبانه گرایش دارند. (بچه های آخر اولین پشتیبانان اصلاحات پروتستان و نهضت روشنگری بودند) آنها در روزنامه نگاری، تبلیغات، فروش و هنرها موفق هستند. بعضی از ته تغاریهای مشهور عبارتند از: كامرون دایاز، جیم كری، رویز ادانل، ادی مورفی و بیلی كریستال.
● تك فرزندان
تك فرزندها خصوصیاتی شبیه فرزندان اول دارند و مداوماً زیر بار انتظارات سنگین والدین هستند. تحقیقات نشان می دهد كه فرزندان اول اعتماد به نفس بیشتری دارند، خوش بیان هستند و احتمالاً بیش از بچه های دیگر از تخیل خود استفاده می كنند. گرچه آنها پرتوقع نیز هستند، از انتقاد متنفرند، و ممكن است غیرقابل انعطاف و كمال گرا باشند. بعضی افراد مشهور كه تك فرزند بوده اند عبارتند از: فرانكلین دلانو روزولت، آلن گرینسپن، تایگر وود، ملكه جوان تنیس ماریا شاراپووا و لئوناردو داوینچی.
● دو قلوها
از آن جا كه دو قلوها وضعیت برابری دارند و برخورد مشابهی با آنها می شود در اغلب موارد به هم شباهت دارند.
دكتر فرانك سولووی، رفتارشناس و استاد در مؤسسه شخصیت و تحقیقات اجتماعی در دانشگاه بركلی كالیفرنیا و نویسنده كتاب "تولد برای شورش: ترتیب تولد، پویاییهای خانواده و زندگیهای خلاق" می گوید: فرزندان اول از نظر شخصیتی بیشتر از آن كه شبیه خواهر و برادرهای خود باشند شبیه فرزندان اول در خانواده های دیگر هستند و فرزندان آخر بیشتر از آن كه شبیه خواهر و برادرهای بزرگتر خود باشند شبیه فرزندان آخر در دیگر خانواده ها هستند.
به نظر وی، علت این امر آن است كه خانواده با دیدگاههای متفاوتی به افرادی كه در جایگاههای مختلف قرار دارند، نگاه می كند.
كانلی با این نظر موافق است، اما تأكید می كند كه اینها تنها گرایشهای عمومی هستند و كلیت تئوری ترتیب تولد می تواند بر حسب شخصیت بچه، فاصله سنی بین خواهر و برادرها، شرایط خانواده و تجارب هر بچه در طی سالهای شكل گیری او مورد بررسی قرار گیرد.
برگرفته از: msn.com ترجمه: ندا رضوی
 

روزنامه قدس
شنبه 17/11/1388 - 15:53
آموزش و تحقيقات


● مقدمه
از دیدگاه یونگ (۱۹۱۳) پدیده‌های برونگرایی (Extraversion) و درونگرایی (Introvwersion) دو جنبه مهم از شخصیت انسانی را تشکیل می‌دهند.
▪ برونگرایی:هنگامی که توجه به اشیا و امور خارج چنان شدید باشد که افعال ارادی و سایر اعمال اساسی آدمی نتیجه ارزیابی ذهنی نباشد، بلکه معلول مناسبات امور و عوامل خارجی باشد، برونگرایی خوانده می‌شود. (سیاسی، علی‌اکبر، ۱۳۷۱، ص ۸۲).
افراد درون گرا از لحاظ روانی دارای سرعت فعالیت مغزی بالاتر از حد طبیعی هستند و این امر سبب می‌‌شود که افراد درون‌گرا به قوای محرکه (Stimulation) کمتر از حد طبیعی نیاز پیدا نمایند. افراد درون‌گرا دارای دیدگاه درونی و ذهنی هستند و آمادگی بیشتری را برای خود داری و تسلط بر نفس خویش از خود نشان می‌دهند.
این افراد اوقات خود را به مطالعه و بیشتر در تنهایی سپری نموده و کمتر مایل به معاشرت با دیگران هستند. (بنزیگو، ۱۹۹۹).
از سوی دیگر افراد برون‌گرا دارای سرعت فعالیت مغزی پایین‌تر از حد طبیعی هستند و از این رو این افراد برای اداره امور زندگی خویش به قوای محرکه بالاتر از حد طبیعی نیاز دارند.
افراد برون‌گرا بیشتر دارای دیدگاه عینی و خارجی بوده و دارای فعالیت عملی عالیتری هستند (سیاسی ـ علی‌اکبرـ همان منبع). ولی میزان تسلط آنها بر نفس خودشان نسبت به افراد درون گرا کمتر است. این افراد مایلند که بر محیط افراد خود تأثیر گذارده و به رقابت با دیگران پرداخته و در مجامع عمومی بیشتر ظاهر می‌شوند. (بنزیگر ـ ۱۹۹۹).
بنابراین اگر درونگرایی و برونگرایی در حد کمال در افراد ظاهر شوند ما را در برابر دو شخصیت نابهنجار قرار می‌دهند که اولی به صورت اختلال اسکیزفرنی و دومی به صورت اختلال هیستری تظاهر خواهد نمود. تعداداین افراد البته بسیار کم است و اکثریت مردم میان این دو قطب نهایی جای دارند. عده‌ای نزدیکتر به قطب نهایی درونگرایی و گروهی نزدیکتر به قطب نهایی برون‌گرایی هستند. و عده کثیری هم هر دو جنبه برونگرایی و درونگرایی را به صورت متعادل دارا می‌باشند که اصطلاح آمبی‌وِرت (ambivert) به آنها اطلاق می‌‌شود. (سیاسی علی‌اکبر به نقل از یونگ (۱۹۱۳)).
از سوی دیگر اضطراب یک ترس درونی شده است از اینکه مبادا تجارب دردآور تکرار شوند. از دیدگاه فروید، اضطراب هسته مرکزی روان نژندی است و علامت اخطاری است به «خود».
● اهمیت پژوهش
زمانی که افراد به مدت نسبتاً طولانی در معرض اضطراب مزمن (Chronic anxiety) قرار می‌گیرند، سیستم‌های عصبی رتیکلوآندوتلیال (Reticlo endothelial system-R.A.S) آنها به گونه‌ای خود را تنظیم می‌نمایند که فرد به طور طبیعی در حالت بیداری، هوشیاری بیشتری را نسبت به وقایع اطراف خویش نشان می‌دهد. این امر طبیعتاً سبب می‌شود که نیاز به محرک خارجی در آنها کمتر شده و تا زمانی که منبع اضطراب کشف و رفع نگردد به سوی درونگرایی متمایل می‌شوند. (بنزیگرـ ۱۹۹۹).
با توجه به موارد فوق مشاهده می‌شود که وجود اضطراب در افراد جامعه تأثیر بسزایی در میزان درونگرایی و برون‌گرایی آنها دارد. به گونه‌ای که ممکن است یک فرد برون‌گرا در اثر شدت فشارهای وارده ناشی از اضطراب به تدریج به فردی درون‌گرا تبدیل شود و در صورتیکه این فشار همچنان ادامه داشته باشد ممکن است در افرادی که با مشاغل اجتماعی سر و کار دارند و باید در تعامل دایم با جامعه باشند سبب کاهش شدید کارآیی آنها بشود. این موضوع در جامعه معلمان بسیار حائز اهمیت است.
براساس دیدگاه آیزنگ نظریه یونگ مبنی بر اینکه «درونگرایی به عنوان یک حالت روانشناختی طبیعی در شرایط خاص محیطی است» کاملاً صحیح می‌باشد و این امر مبتنی بر خواص فیزیولوژیکی بدن است و به عنوان یک واکنش طبیعی در برابر اضطراب تلقی می‌شود.
از سوی دیگر افراد درونگرا در مواردی که جامعه‌شان افراد برون‌گرا مورد تقدیر و ستایش قرار می‌گیرند، دچار خجالت زدگی شده و احساس کم ارزشی می‌کنند (آرون ـ ۱۹۹۶).
همچنین بسیاری از افرادی که در معرض اضطرابهای مداوم قرار می‌گیرند ممکن است نسبت به زندگی دارای دیدگاه منفی شوند. ولی باید اعلام نمود که اضطراب در زندگی افراد به علت انتخابی است که آنها برای ادامه زندگی خویش انجام داده‌اند و این انتخاب بنا به هر دلیلی ممکن است آنها را با مشکلات مواجه کرده باشد. اما نکته مهم این است که تمایل افراد به درون‌گرایی در زمان رویارویی با اضطراب‌های ممتد این توانایی را به آنها می‌دهد که با تمرکز بیشتری به مشکل خود توجه نموده و نهایتاً درحل آن مشکل کوشش نموده و موفق شوند.
در این موارد افراد درون‌گرا با دقت هر چه تمام‌تر که به جمع‌آوری اطلاعات در خصوص علل بروز مشکلات و چگونگی رفع آنها می‌پرازند.(Aron, Elaine w. )و آنقدر کوشش می‌کنند تا نهایتاً با حل مشکلات مورد نظر به طور طبیعی به دیدگاه مثبت نسبت به زندگی دست می‌یابند.
دراینجا باید به نظریه آیزنک اشاره نماییم که بروز درون‌گرایی و برون‌گرایی در افراد همیشه حالت نسبی داشته و در ارتباط با وقایع خارجی زندگی آنها می‌باشد به صورتی که در شرایط مناسب افراد دارای یک حد تعادل در رفتارهای درون‌گرا و برون‌گرای خویش بوده و براساس شرایط زندگی خویش ممکن است بیشتر به سوی درون‌گرایی و یا برون‌گرایی متمایل شوند.
به طور مثال فردی که درحالت عادی برون‌گرا است ممکن است پس از تماس طولانی مدت با اضطراب مزمن تبدیل به یک فرد درون‌گرا بشود و پس از رفع اضطراب می‌تواند دوباره به شخصیت برون‌گرای خویش برگشت نماید. (آیزنک Eysenek- ۱۹۸۱).
بنابراین با توجه به روابط پویا و دینامیک ما بین دو بعد رفتاری درونگرایی و برون‌گرایی و ارتباط آن با اضطراب، اهمیت این امر مشاهده می‌‌شود.
Eysenck, Hans J. A Model of Personality, Springer-Verlag, Berlin, ۱۹۸۱.
از پرسشنامة مربوط به ۱۶ فاکتور شخصیتی (۱۶PF) که توسط کاتل (Cattel) و اِبِر (Eber) و تاتسوکا (Tatsuoka) در ۱۹۸۶ طراحی شده است برای ارزیابی جنبه‌های شخصیتی افراداستفاده می‌‌شود. در این پرسشنامه اختصاصاً سوالات مربوط به چهارگونه شخصیتی شامل برون‌گرایی، درون‌گرایی، اضطراب
شدید و اضطراب خفیف استخراج و ارائه می‌شوند.
● تعریف واژه‌ها
▪ اضطراب: anxiety
ـ تعریف نظری: اضطراب یک ترس درونی شده است از اینکه مبادا تجارت دردآور گذشته تکرار شوند. از دیدگاه فروید فروید کششهای غریزی نامطلوب موجب اضطراب می‌شوند. اضطراب با احساس ترس مترادف است با این تفاوت که ترس منشاء خارجی دارد ولی اضطراب منشاء درونی دارد. (شفیع‌آبادی ـ ۱۳۷۸ ص ۵۲).
▪ درون گرایی: Introversion
ـ تعریف نظری: رفتاری است که با دیدگاه درونی ذهنی همراه بوده و فرد درون گرا آمادگی بیشتری برای خود داری و تسلط بر نفس از خود نشان می‌دهد. این افراد کمتر تمایل به حضور در جمع دارند و و بیشتر دقت خود را به مطالعه و فعالیتهای ذهنی انفرادی می‌گذرانند. (آیزنگ ـ ۱۹۴۷).
▪ برون گرایی: (Extraversion)
ـ تعریف نظری: رفتاری است که با دیدگاه عینی و خارجی مشخص شده و با فعالیت عملی بالاتری همراه است، افراد برون‌گرا (آمادگی کمتری برای تسلط بر نفس خویش برخوردارند. (آیزنگ ـ ۱۹۴۷).
از پرسشنامه (MBTI) (Myers-Briggs) برای ارزیابی میزان برون‌گرایی ـ درون‌گرایی و از پرسشنامه اضطراب (State-Trait) برای ارزیابی میزان اضطراب استفاده خواهد شد.
در پرسشنامه ۱۶PF که توضیح داده شد هر چهار موضوع درون‌گرایی ـ برون‌گرایی، اضطراب خفیف و شدید با هم قابل محاسبه هستند
 
 
سایت جلیوند
شنبه 17/11/1388 - 15:52
آموزش و تحقيقات
 
۱) اشكال چهارضلعی نشانگر وجه منطقی و صراحت شخص است و برنامه مهم شخص را مشخص تر می كند.
۲) حروف جدا از هم، مبین درگیری بین اولویت هاست، یعنی حس طرح همه مسائل با هم و همزمان.
۳) دایره ها یك متفكر مستقل را معرفی می كنند و نشانگر ملایمت و نرمی و تمایل به خیال پردازی نیز می باشند.
۴) وقتی حروف یك كلمه به هم متصل نوشته می شوند، نشانگر ساده دلی و رو راستی است.
۵) حروفی كه با شیب متمایل به راست نوشته می شوند شخصیت برون گرا، بلندهمت و جاه طلب را معرفی كنند.
۶) شكل دروازه (فوتبال) ممكن است بازتاب عزم و تمایل وی برای به دست آوردن چیزی از یك ملاقات خاص باشد.
اكثر ما هنگام گوش دادن به سخن كسی در مجالس سخنرانی و كلاس درس، موقع صحبت كردن با تلفن یا گوش دادن به رادیو و كاست و یا حتی هنگام تماشای یك برنامه تلویزیونی، خطوط، علائم، كلمات و اشكال هندسی در هم و نامفهومی را نقاشی می كنیم.این اشكال و خطوط بی قاعده كه از ناخودآگاه ذهن برمی خیزد، واقعاً چه چیزی را در مورد ما روشن می كنند؟ مقاله زیر تلاش كرده است به این سؤال پاسخ دهد، با هم می خوانیم.
اگر ملاقاتی طولانی و خسته كننده برایتان پیش بیاید، در آن حالت با احساس بی قراری و ناراحتی چه می كنید؟
شاید یك كاغذ و قلم بردارید و شروع به خط خطی كنید كه البته كاری است كه به نظر خیلی ها عادی می آید، حالا به آنچه كه روی كاغذ به جا مانده، نگاهی بیندازید. ممكن است متعجب شوید. این اشكال و خطوط، هیچ ارتباطی به دستخط فرد ندارد و در واقع حاصل فعل و انفعالات ضمیر ناخودآگاه شخص است و البته نتایج و پیام های بسیاری نیز دارد.
این خطوط و نقوش را می توان به دسته های مختلف از اشكال هنری و دكوراتیو تا اشكال پیش پا افتاده و بی ارزش تقسیم بندی كرد.
برخی خطوط تكرار می شوند، خانه های كوچك، گل ها، پرنده ها، فلش ها، ستاره ها، ماشین ها، شماره ها و اسامی كه تقریباً در بین همه كسانی كه عادت به كشیدن این خطوط و نقوش دارند، مشترك است.
اما اصلاً چرا این كار را انجام می دهیم؟ ممكن است شكلی از بیان بی قراری و ناراحتی باشد یا كاری كه وقتی رنجیده خاطر و خسته یا منتظر اتفاقات مهیج تری هستیم، انجام می دهیم.
تزئین كاغذ با خطوط مارپیچ، نوشته های بدخط و نقاشی های كوچك ممكن است كمكی برای رهاشدن از تنش ها باشد. اگر این فرض درست باشد، حداقل این كار به نسبت روش های دیگر تسكین استرس مثل كشیدن سیگار، عادت مثبت تری است. شاید به همین دلیل است كه بیشتر مردم نزدیك گوشی تلفن خود، كاغذ و قلم می گذارند.
به علاوه، این عادت در مقایسه با عاداتی نظیر جویدن آدامس با طبیعت نیز سازگارتر است و مثل آدامس آلودگی و چسبندگی هم ندارد.
برخی روانشناسان معتقدند، این اشكال شامل مجموعه ای از علائم، خطوط و نقوش می باشند كه بی هدف و بی جهت ترسیم می شوند اما حاوی مطالب زیادی در مورد شخصیت افراد هستند. این روانشناسان می گویند: «كسانی كه این خطوط را می كشند، اغلب كسانی هستند كه با كاغذ و قلم راحت هستند و با رسم این اشكال، نقش ها را می توان به صورت یك فعالیت خلاق سمت راست نفر، ارزیابی كرد.»
از این خطوط و اشكال به عنوان تمرین دست گرمی هنرمندان نیز استفاده می شود. مثلاً خواننده ای را در نظر بگیرید كه آماده یك اجرا با نت های موسیقی می شود. یك مجموعه خالی می تواند بسیار بی معنا باشد و جرأت اجرا را نیز در خواننده نتواند ایجاد كند، اما دست به قلم بردن و رسم این خطوط و نقوش راه خوبی برای شروع است.
همچنین شواهدی وجود دارد كه رسم این شكل ها و خطوط، مغز را از فعالیت های ذهنی آزاد می كند. در یك تحقیق كه یكی از اساتید دانشگاه دورت ایالت ایندیانا انجام داد، از دانشجویانش خواست كه در كلاس راحت باشند. هر كس بخواهد می تواند تكه ای كاغذ بردارد و همین طور كه به مباحث درسی گوش می دهد، برگه اش را نیز در اختیار داشته باشد و خط خطی كند و هر كس هم كه نمی خواهد می تواند در كلاس شنونده محض باشد. سپس آزمایش كرد تا ببیند هر یك از گروه ها تا چه اندازه از كلاس برداشت داشته اند، بررسی ها نشان داد كسانی كه كاغذی در اختیار داشتند و حین گوش دادن به درس، آن را با خطوط و نقش هایی كه به ذهنشان می رسید نقاشی می كردند، نتیجه و برداشت بهتری نسبت به شنوندگان محض كلاس داشتند.
برخی روانشناسان رسم این اشكال و خطوط را به عنوان شكل بصری خیال پردازی ارزیابی می كنند.
▪ بر طبق نظر این روانشناسان سه نوع خیال پردازی وجود دارد:
۱) برآورده شدن آرزوها،
۲) غصه خوردن،
۳) برنامه ریزی های آینده.
به عقیده آنها، این خطوط و اشكال معمولاً با حس لذت بخش برآورده شدن آرزوها در ارتباط است و كسانی كه این خطوط و نقوش را ترسیم می كنند، معمولاً آدم های مستعد خیال بافی هستند. به عنوان مثال در این نوع تصویرگری، قایق ها و هواپیماها اغلب بالا می روند و ممكن است این حالت بیانگر یك نوع اشتیاق برای فرار از همه ناملایمات باشد.
● تشخیص ناخوشی از طریق خطوط و نقوش
عده ای دیگر از روانشناسان مدعی هستند كه ترسیم این خطوط و نقوش به شخصیت فرد یك نوع بینش و بصیرت فریبنده می دهد و جزئیات آن نیز اغلب به فرهنگ و پیشینه ذهنی و تحصیلات شخص مربوط می شود.
البته عده ای هم هستند كه به ندرت از این نوع نقش ها و خطوط رسم می كنند و این الزاماً بدین معنی نیست كه این افراد تحت فشارهای روحی هستند.
برخی متخصصین روانشناسی دستخط می گویند كسانی كه عادت به ترسیم این گونه خطوط و نقوش ندارند، دارای شخصیتی نكته سنج، صریح و رك هستند.
البته این خطوط و اشكال هم مانند دستخط می توانند مورد تجزیه و تحلیل قرار بگیرند، زیرا كلیدهایی در مورد شخصیت افراد به دست می دهند. گرچه خط شناسی(شخصیت شناسی از روی دستخط) گاهی اوقات سوء برداشت هایی نیز می تواند به همراه داشته باشد.
بسیاری از كارفرمایان از دستخط به عنوان آ زمایش سنجش روانی كارمندان خود استفاده می كنند. با تمام اینها، دستخط هم به نوعی، مانند این خطوط و علائم، از ذهن تراوش می كند و متخصصان در جهت شناسایی شخصیت فرد یا دریافت اینكه در ذهن فرد چه می گذرد از آن استفاده می كنند.
همه ما در مدرسه یاد گرفته ایم كه به روش استاندارد بنویسیم، اما بزرگتر كه می شویم به مرور دستخط مان فردی تر و فردی تر می شود. در ۱۶سالگی یا همین حدودها، دستخط به تناسب شخصیت فرد شكل می گیرد. به علت همین ویژگی فردی و خصوصی بودن دستخط است كه وقتی شما كارت تبریك یا نامه ای از كسی دریافت می كنید، بلافاصله از دستخط روی پاكت نامه می توانید فرستنده آن را بشناسید.
دستخط با معیارهایی مثل اندازه، شكل و فاصله بین حروف مورد تجزیه و تحلیل قرار می گیرد.
خطوط و اشكالی هم كه معمولاً در زمان درگیری ذهنی ترسیم می كنیم و بیشتر به صورت نشانه ها و تصاویر هستند، از اهمیت خاصی در شناخت شخصیت فرد برخوردارند.
روانشناسان بسیاری اعتقاد دارند كه می شود این خطوط و نقوش را مانند یك كتاب خواند و این علائم روزنه ای خلاق است كه موقعیت ذهنی شخصی را منعكس می كند. برای مثال فلش ها بیانگر تنش های جنبی است، اما اگر جهت فلش ها به طرف بالا باشد، می تواند نشان دهنده آرزوها و رویا نیز باشد. اگر فلش ها در جهت افق باشند، شخص دارای قوه درك خوبی است. فلش هایی كه در تمام جهات ترسیم می شوند، نشانگر ذهن روشن است.
اشخاصی كه خطوط راست ترسیم می كنند، اغلب آدم های كند و دیرفهمی هستند.
خطوط متقاطع، بیانگر شخصیتی رقابت طلب است و افراد ایده آلیست و آرمانگرا هم معمولاً ستاره می كشند. ستاره پنج پر می گوید فرد سوار بر آرزوهاست اما ستاره شش پر مبین ظرفیت تمركز فرد است. دایره ها فرد را خیال پرداز معرفی می كنند، در حالی كه مربع یا مستطیل می گویند فرد فعال، منطقی و دارای ذهن دقیق و روشن است.
برخی از این علائم و اعداد مفاهیم جهانی دارند مثل شكل درخت، خطوط پیچ در پیچ، مار، اشكال سه وجهی، خطوط متقاطع و ماهی و روشی كه هر كس این خطوط و نشانه ها را ترسیم می كند، به زندگی شخصی اش یا هر درگیری حتی ناخود آگاهی كه فرد تجربه كرده است، بستگی دارد.
بازتاب علائمی كه یك نفر موقع ترسیم این خطوط ایجاد می كند، می تواند به معرفی دانش و بینش فرد كمك كند؛ كاری كه كلمات قادر به انجام آن نیستند. به همین دلیل بسیاری از درمانگرها از این اشكال یا نقاشی های آزاد در شیوه درمانی شان بهره می گیرند.
این گروه روانشناسان معتقدند: «هنر می تواند نقش بسیار مؤثری در درمان داشته باشد زیرا هنر و روانشناسی كاملاً در هم پیچیده و به هم مرتبط اند.»
وقتی كه یك نقاشی یا برگه یادداشت پر از خط و نقش در هم و برهم، تجزیه و تحلیل می شود، باید در پی نشانه های مهم آن بود مثل اینكه آیا نقوش تمام صفحه را پوشانده است یا تنها در گوشه ای از صفحه قرار گرفته اند؟
● آیا خطوط روان و دارای انعطاف هستند یا خشك و شق و رق اند؟
روانشناسان استرالیایی دریافته اند كه این خطوط و نقوش، روش خوبی برای پی بردن به مشكلات نوجوانان است. گرفتاری نوجوان در دام اعتیاد، تشویش یا اضطراب از جمله مسائلی هستند كه از این طریق قابل تشخیص و بررسی هستند. برخی از نوجوانان نه به راحتی صحبت می كنند و نه با نوشتن میانه ای دارند، اما این اشكال و خطوط می تواند راهی را برای درمانگر مهیا سازد تا به حالات و مشكلات آنان پی ببرد.
به عنوان نمونه می شود از آنها خواست كه چیزی بكشند كه نشان بدهد آینده را چگونه می بینند یا... این روانشناسان همچنین بر این باورند كه در مورد بچه ها و افراد معمولی، نقاشی می تواند كلیدی به موقعیت احساسی آنها باشد.
● منطق تصاویر
روانشناسان گاهی اوقات از تكنیكی به نام رسم اشكال هدفمند استفاده می كنند تا در تحقیقات قانونی، به موقعیت ذهنی و وضعیت روحی مجرمین پی ببرند. این اشكال اغلب وسوسه های سادیسمی یا حالاتی كه در اثر آن مجرمین مرتكب جنایات وحشیانه می شوند، را نشان می دهد.
گاهی اوقات بدون نیاز به درمانگر هم می شود اطلاعات موجود در این خطوط و نقوش را استخراج كرد.
بیایید به خودتان یك زمان كوتاه، حدوداً ده دقیقه ای، بدهید. یك مداد یا خودكار بردارید و آزادانه روی كاغذ حركت دهید. نگران نباشید. قرار نیست یك شاهكار هنری خلق كنید، معمولاً وقتی با ذهن آزاد و رها، اشكالی را كه به فكرتان می رسد، ترسیم كنید، در آنها راه های میانبر خلاقانه ای برای حل مشكلات یا عبور از موانع پیدا می كنید.
در این كار از شكل ها، علائم، حروف و كلمات یا حتی از رنگ های مختلف استفاده كنید تا هر آنچه را كه در ذهنتان است بهتر نشان دهید. حتی اگر شما كسی هستید كه بیشتر با نوشتن مأنوس هستید، بیایید این بار با رسم خطوط و اشكال و علائم، خلاقیت خود را كشف كنید و حتی جنبه هنری خود را بیان كنید، خطوط و تصاویری كه ترسیم می كنید بیانگر چیزی است كه در زندگی شما جریان دارد.
 
ترجمه: زهره بانی منبع: فوكوس
روزنامه همشهری
شنبه 17/11/1388 - 15:51
آموزش و تحقيقات
 
اگر یك جمله یا عبارت را بدون توجه به مفهوم آن چندین بار با صدای بلند تكرار كنیم چه می شود؟
جواب: مفهوم آن جمله تغییر می كند یا به عبارت دقیق تر درك ما نسبت به آن جمله تغییر می كند. یكی از عباراتی كه بدون آگاهی از معنی آن، دهان به دهان در جامعه مستعمل می شود «ای می گذرد» است.
به نظر می رسد این عبارت مفهوم بسیار ساده ای دارد. شاید چنین باشد ولی آنچه مهم است كاربرد این عبارت در موقعیتهای روانی متفاوت است كه آن را از سادگی و حتی سلامت خارج می سازد. آیا با خود فكر می كنید كه وقتی به این حس برسید كه «ای می گذرد»، مفهومش این است كه با شرایط كنار آمده و خود را بازیافته اید؟
گاهی توقف ،بهتر و سالم تر از بیهوده رفتن است، گاهی نگذشتن، بهتر است از بالاخره یك جوری گذشتن!
با دقت به این سؤال پاسخ دهید: روزگار چگونه می گذرد؟
شما فكر می كنید چند نوع پاسخ رایج وجود دارد؟
۱) ای بابا چه گذشتنی،
۲) بد نیست می گذرانیم،
۳) ای می گذرد،
۴) خوب، خوبست،
۵) خیلی بد، دیگر بریده ام و....
بقیه پاسخها چیزی در بین همین چند نوع است. از میان پاسخهای نمونه، فقط پاسخ شماره ۳ بیان وضعیت روحی منفعل و بلاتكلیفی را القا می كند، تعجب نكنید حتی پاسخی كه می گوید بد می گذرد یا چه گذشتنی، حداقل به بیان شخصی واضح و صریحی رسیده است كه زودتر از یك وضعیت مبهم می تواند به فعالیت، خلاقیت و در نتیجه گشایش برسد.
«ای می گذرد» بطور ضمنی بیانگر یك توقف است، چیزی در درون فرد گوینده متوقف شده است. این توقف را جدی بگیرید. این توقف می تواند گلوگاه روندی سالم و فعال قرار بگیرد و یا می تواند پیچ نرم فریب دهنده ای باشد به سمت انفعال و كاهلی درونی.مراقب باشید گذشتن و عبور را به جای توقف و ركود به كار نبرید، مراقب باشید جریان جبری امور را به حساب فعالیت خود نگذارید!
۱) ای می گذرد حاكی از حالت سرزندگی و تسلط بر شرایط نیست. توجه داشته باشید كه احساس تسلط بر مشكلات، نتیجه مدار كاملی از جریان فعالیت درونی و برونی است. احساس تسلط، یك اتفاق یا تصادف یا به تعبیر غلط، یك شانس نیست. مدار كامل فعالیت درونی و بیرونی، نتیجه را، از ابتدای راه به ما نشان نمی دهد، این جریان، مستلزم مداومت و طی مراحل منطقی و حقیقی است. تا زمانی كه درگیر این جریان هستید شما در مدار تسلط قرار دارید حتی اگر به نتیجه نرسیده باشید.
۲) ای می گذرد، حاكی از انعطاف و كنار آمدن با شرایط نیز نیست. در حالت ای می گذرد، فردی كه از فعالیت به انفعال رسیده است، ظاهراً از در نرمش با روزگار درآمده است ولی بدون احساس رضایت به سر می برد. ملاك سنجش میزان توازن روانی هركس، كیفیت رضایت او از جریان امور است.
۳) ای می گذرد، جسارت را به كار نمی گیرد، بلكه آن را غیرعملی و بی فایده می نماید، احساس ملالت، از همین وضعیت ریشه می گیرد و رشد می كند، احساس ملالت حتی می تواند به منطق افراد نفوذ كند و انتشار یابد.
۴) «ای می گذرد» یك درك اكتسابی از جریان امور است نه یك درك شخصی، زنده و منحصر به موقعیت.
۵) تحمل در «ای می گذرد» از نوع صبر خلاق نیست، بلكه از نوع بار سنگین را برگرده ضعیف كشیدن است، آن هم نه به سوی مقصد خود، بلكه فقط به هر جا كه میسر باشد.
وقتی كه فقط ای می گذرد، بار را فرو بگذارید، وقفه ایجاد كنید تا به گونه ای دیگر بگذرد. وقفه چیست و چگونه است؟ ایجاد وقفه رها كردن و معوق گذاردن امور روزمره نیست كه از آن وحشت كنید یا آن را غیرممكن بدانید. وقفه های آگاهانه و ارادی درون، مانع امور پیروزی نیستند. وقفه یعنی دقیق نگاه كردن به خود، وقفه یعنی جریان عادی و عكس العملی احساسات را متوقف كردن، به وسیله نگاه كردن به آنها، آنها را تجزیه و كند كردن، بی تأثیر كردن حركات ناشی از احساسات منفعل و مضطرب. بسیار آسان است، فقط به خود نگاه كنید، توقف را درك خواهید كرد!
هنگامی كه توقف را درك كردید، می توان گفت خود را از موقعیت بیرون كشیده اید و از بیرون به جریان امور خود نگاه می كنید، در این حالت كلید خلاقیت زده می شود. نگذارید كه بگذرد، بلكه بگذرانید. شاید این توصیه را فقط یك شعار تلقی كنید پس به استدلال زیر دقت فرمایید: اغلب ما بسیاری از توصیه های مثبت روان شناسانه را شعار و ایده آلی غیرممكن و بدون كاربرد تلقی می كنیم. این یك جریان ذهنی است كه به وسیله آن بسیاری از مفاهیم به سرعت تحویل پیش داوری ما می گردد. پیش داوری عقیم كننده است. چرا پذیرفته ایم كه شعارها را به كار نبریم؟ اگر شعاری را عمل كردید و به نتیجه نرسیدید، آنگاه می توانید آن را از جریان آگاهی خود حذف كنید. ما تقریباً تمام شعارها را عمل نمی كنیم و تهی بودن زندگی خود را از اعمال مفید و تمرینهای سازنده را به حساب تهی بودن شعارها می گذاریم. «نگذارید بگذرد، بلكه بگذرانید» تمام افراد موفق چنین كرده اند و تمام افراد ناموفق آن را شعار پنداشته اند.
۶ ) در وضعیت «ای می گذرد» تعادل و توازن میان درون و برون شخص برقرار نیست. در جریان زندگی، بین شرایط بیرونی و فردی كه در ارتباط با آن شرایط قرار دارد تعادل بسیار ظریفی برقرار است. علم سایبرنتیك روابط آن را توضیح می دهد: بین شرایط بیرونی و انرژی روانی فرد فعال، بطور دایم، داد و ستد برقرار است. هر دو بر همدیگر تأثیر می گذارند.
درست مثل تأثیری كه یك مدیر بر مجموعه تحت كنترل خود می گذارد و همچنین تأثیری كه مجموعه بر رفتار، تصمیمات و اقدامات مدیر می گذارند كه همه این فعل و انفعالها بر مبنای هدف مدیریت جریان می یابد و كنترل و طراحی می شود. گویی، هدف همواره كوك امور را براساس خود تغییر می دهد، اگر هدفی در میان نباشد، تاثیر و تأثرها هر كدام به سمت نیروی خود می روند. مثال: آیا رانندگی كرده اید؟ اگر مقصد مشخص و مسیر معین در پیش نباشد و اگر راننده ای فرمان را در اختیار نداشته باشد، حتی كوچكترین دست انداز، حركت اتومبیل را منحرف می كند، این شما هستید كه ثبات حركت را حفظ می كنید نه سطح آسفالت.
● به دنبال ثبات شرایط بیرونی نگردید:
ما شیء نیستیم كه فقط اثر بپذیریم، ما گیاه نیستیم كه به دنبال ثبات محیط بیرونی بگردیم، مثل گلدانهای خانه كه به محض آنكه جایشان را تغییر می دهیم برگهایشان زرد می شود، ما همچنین حیوان نیز نیستیم كه فقط با چهار غریزه اولیه خود زندگی كنیم، ما انسانیم، می توانیم غرایز را تركیب كنیم یا تشویق و تنبیه كنیم، ما به هر شكل می توانیم موقعیتهای تازه را برتابیم، ما هم اثر می گذاریم و هم اثر می پذیریم، ما براساس قانون سایبرنتیك روابط فقط در وضعیت زیگ _ زاگ، به سر نمی بریم، یعنی فقط در زوایای بالا یا پایین هفت و هشت یا در میان اضلاع هفت و هشت گیر نمی افتیم، بلكه در حالت نرمتر، در مارپیچ امور قرار می گیریم، در حركتی یكدست تر، خود را كوك كنید.
 
مهشید سلیمانی
روزنامه همشهری
 
شنبه 17/11/1388 - 15:51
آموزش و تحقيقات
ای که ۳۰ سال رفت و در خوابی!

روان‌شناسان رشد معتقدند که در بعضی سن‌های خاص همه انسان‌ها بحران‌های روانی را تجربه می‌کنند؛ یکی از اینها «بحران ۳۰ سالگی» است.
دانشجوی رشته ادبیات بود اما انگار خیلی خوب توانسته بود بفهمد ویژگی‌های روان‌شناختی آدم‌های ۳۰ ساله یک جورهایی به هم شبیه‌اند. می‌گفت: «توی اقوام و آشنا‌ها هر ۳۰ ساله‌ای را که می‌بینم انگار یک جورهایی از نحوه جوانی‌اش پشیمان است؛ از ازدواجش می‌نالد، از انتخاب شغلش می‌نالد، از بچه‌دارشدن‌اش می‌نالد، دلش می‌خواهد از نو همه این انتخاب‌ها را عوض کند. اصلا انگار همه آدم‌های ۳۰ ساله دارند به گذشته‌شان نگاه می‌کنند».
آن موقع هنوز نمی‌دانستم که در روان‌شناسی رشد چیزی داریم به نام «بحران ۳۰ سالگی»؛ بعدا فهمیدم دانشجوی رشته ادبیات، این بحران را خوب کشف کرده بود!
تا وقتی که یک ۲ خوشگل سمت چپ عدد دو رقمی سنت است، همه تو را به‌عنوان یک جوان رعنا می‌شناسند. اصلا انگار عبارت «بیست و...» حتی اگر به ۹ ختم شود، استعاره‌ای از جوانی است. اما اگر هنوز ۳۰ ساله نشده‌ای، تصور کن که روی کیک تولدت دیگر از آن «۲» پرشر و شور خبری نیست. انگار عدد «۳۰» استعاره ورود به دنیای بزرگسال‌هاست و خداحافظی از جوانی.
از استعاره‌ها که بگذریم، بیشتر تعریف‌های رسمی و غیررسمی، جوانی را بین ۱۹ تا ۳۰ سالگی می‌دانند. اگر شما ۳۱ ساله باشید، دیگر نمی‌توانید در هیچ‌کدام از کنگره‌های هنری و ادبی مخصوص جوان‌ها شرکت کنید!
انگار با ورود به دهه چهارم عمر، دیگران هم دارند شما را به اجبار از دنیای جوان‌ها بیرون می‌اندازند. دیگر اگر همشهری جوان هم دست بگیری یک‌جور خاصی نگاهت می‌کنند؛ حالا شما هرچه می‌خواهی داد بزن که «بابا، جوانی به دل است!». خلاصه اینکه به قول آن بازیگر ماه رمضان، از هر طرف که به قضیه نگاه می‌کنیم، این سن یک جورهایی خاص است!
● عبور از گذرگاه‌های دیگر
قبل از اینکه برویم سراغ ۳۰ سالگی، بهتر است اول از بالا به گذرگاه‌های دیگر عمرمان هم نگاه کنیم. واژه گذرگاه یا دوره گذار، واژه مورد علاقه روان‌شناس‌هایی است که عمرشان را گذاشته‌اند روی مطالعه مرحله‌های عمر من و شما! یکی از این روان‌شناس‌های رشد - که با نظریه‌اش آمار همه سال‌های عمر را گرفته و پته بحران‌هایمان را ریخته روی آب - یک فرانکفورتی آرام به نام اریک اریکسون است.
به نظر او از موقعی که پرستار بخش زایمان بیمارستان می‌زند به پشتمان و گریه می‌کنیم تا موقعی که عمرمان را می‌دهیم به همدیگر(!)، از ۸ مرحله جانانه عبور می‌کنیم.
تا اینجایش که من و شما هم می‌توانیم عمر آدم را تقسیم بندی کنیم اما اریکسون برای هر مرحله، یک تکلیف اصلی هم در نظر گرفت و اصرار داشت که اگر ما نتوانیم یا شرایط طوری باشد که نتوانیم تکالیف‌مان را حل کنیم، نمی‌توانیم با موفقیت برویم مرحله بعد و «گیم‌آور» می‌شویم. البته نرفتن به مرحله بعدی زندگی، متاسفانه مثل بازی‌های رایانه‌ای، «بازی» نیست و عبورنکردن همانا و بیماری‌های روان‌شناختی همان!
اریکسون می‌گفت ما از ۲ سالگی تکلیفمان این است که به دور و بری‌ها‌یمان اعتماد کنیم؛ بنابراین اگر شرایط جوری بود که حس اعتماد را در ما به وجود آورد ما به مرحله دوم می‌رویم.
در مرحله دوم (از ۲ تا ۳ سالگی) تکلیف دیگران این است که کاری کنند که به جای اینکه نسبت به توانایی‌های اولیه خودمان (مثل نظافت شخصی) تردید داشته باشیم، خودمختار و مستقل بار بیاییم. در مرحله سوم که همان سال‌های شیرین پیش دبستانی است، ما باید به جای احساس گناه کردن از انجام اعمال، حس ابتکار را در خود رشد دهیم (یا بهتر است بگویم دیگران حس ابتکار را در ما رشد دهند!).
مرحله چهارم از ۵ تا ۱۳ سالگی است و ما در کنار همسالان‌مان سعی می‌کنیم که به جای احساس حقارت، سختکوش باشیم. در مرحله پنجم که همزمان با سال‌های نوجوانی و اوایل جوانی است، ما به یک تعریف از خودمان و جهان‌بینی خودمان دست پیدا می‌کنیم؛ یعنی اینکه هویت خودمان را می‌شناسیم.
در سال‌های ۲۱ تا ۴۰ سالگی که اریکسون به آنها سال‌های اول بزرگسالی می‌گوید ما باید به جای منزوی‌شدن و درخودماندن با فرایندهایی مثل ازدواج ، شغل‌یابی و صمیمیت با دیگران را تجربه کنیم.
در مرحله هفتم که از ۴۰ تا ۶۰ سالگی را در بر می‌گیرد، ما نسل بعد از خودمان را تربیت می‌کنیم و بالاخره در سال‌های بعد از ۶۰ سالگی ما به گذشته نگاه می‌کنیم و اگر از این مراحل راضی بودیم، احساس انسجام و اگر نه احساس نومیدی می‌کنیم.
همین الان به کسانی که می‌گویند این مراحل را یک روان‌شناس غربی گفته و به درد فرهنگ ما نمی‌خورد، عرض کنیم که تحقیقات نشان داده مراحلی که اریکسون گفته است، دقیقا به همین ترتیب و توالی در تمام دنیا نمود پیدا می‌کند. در واقع فرهنگ‌ها ممکن است فقط شکل ظاهری نمود این مراحل را عوض کنند یا اینکه سن‌ها را کمی این طرف و آن طرف ببرند وگرنه در همه جای دنیا آدم‌ها از این ۸ مرحله عبور می‌کنند.
در واقع برخلاف آنچه بیشتر مردم - مخصوصا کم سن و سال‌تر‌ها - فکر می‌کنند، رشد روانی ما هیچ وقت متوقف نمی‌شود و همیشه جایی برای تغییر یا برعکس درجازدن وجود دارد. ما همیشه و در همه سنین داریم از گذرگاه‌هایی عبور می‌کنیم که هرکدام احتیاج به مهارت جدیدی در پیش‌بردن زندگی دارند.
● بحران در سال‌های رند
همان طور که خواندید، اریکسون بنده خدا، اسمی هم از ۳۰ سالگی و بحران و این جور حرف‌ها در نظریه‌اش نیاورد. «بحران ۳۰ سالگی» دستپخت یک روان‌شناس رشد دیگر به نام دانیل لوینسون است که به اندازه اریکسون جاه طلب نبود که بخواهد همه عمر آدمی را مطالعه کند.
او تمرکزش را گذاشت روی بزرگسالی و ته و توی همه مرحله‌های بزرگسالی تا آخر عمر را درآورد و ریخت توی کتاب‌ها و مقاله‌هایش. جناب لوینسون فهمید دو سه تا از این عددهای رند، بحرانی هستند. او برای اولین بار اصطلاحات «بحران ۳۰ سالگی»، «بحران ۴۰ سالگی» و بحران «۵۰ سالگی» را معرفی کرد. یادتان باشد که به نظر لوینسون این سن‌ها مطلق نیستند؛ برای همین او جلوی ۳۰ سالگی یک پرانتز باز کرده و نوشته از ۲۸ تا ۳۲ سالگی.
البته قبل از جناب لوینسون، در ادبیات کلاسیک خودمان فقط همین مصرع «ای که پنجاه رفت و در خوابی»، به خوبی ذهنیات یک بزرگسال بحران زده را نشان می‌دهد. غیر از این، یونگ مشهور به تجربه دریافته بود که «۴۰ سالگی ظهر زندگی است» و فیلسوف مشهور، کرکگارد در ۳۰ سالگی، وقتی که نامزدش ترکش کرد، همه اندیشه‌های فلسفی‌اش به ذهنش آمدند.
۳۰ سالگی آخر یک دهه پر تلاش است. توی این ۱۰ سال جوان در به در به دنبال استقلال است. احتمالا چند سالش را گذاشته در دانشگاه درس بخواند و چندین و چند بار هم موقعیت‌های شغلی‌اش را عوض کرده است. اگر زندگی مشترکی را در اواسط همین دهه تشکیل داده، حالا دیگر به ثبات نسبی رسیده است وگرنه، لا اقل به عنوان یک مجرد، شخصیت و جهان‌بینی باثباتی دارد.
در واقع یک آدم ۳۰ ساله بیشتر انتخاب‌های مهم زندگی‌اش مثل انتخاب یک رشته دانشگاهی، انتخاب یک شغل، انتخاب یک همسر و انتخاب یک جهان‌بینی مشخص را انجام داده است.
او حالا بعد از این همه تب و تاب، بر می‌گردد به عقب نگاه می‌کند و انتخاب‌هایش را دوباره مرور می‌کند. آنها مثل شخصیت اول داستان «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» از خودشان می‌پرسند «آیا من از زندگی همین را می‌خواستم؟». همین مرور انتخاب‌ها که ما توی دو خط ناقابل از آن حرف می‌زنیم، برای یک نیمه جوان- نیمه بزرگسال ۳۰ ساله، یک درگیری ذهنی گنده است.
اگر او حتی از یکی از انتخاب‌هایش پشیمان باشد، که این اتفاق بعید هم نیست، یک بحران تمام عیار رخ می‌دهد؛ بحرانی که در فردی ترین حالت موجب افسردگی و اضطراب می‌شود‌. البته معمول‌تر این است که این بحران به اختلاف‌های زناشویی و حتی تغییر شغل منجر شود. البته اگر فرد همه انتخاب‌هایش را دوست داشته باشد، به تعهدات‌اش عمل می‌کند و به راحتی از این مرحله عبور می‌کند.
یک روان‌شناس جالب دیگر به نام «راجر گود» بحران ۳۰ سالگی را از آن طرف قضیه دیده است؛ به نظر او انسان‌ها ممکن است در اوایل دهه چهارم زندگی، در خودشان استعدادها، آرزوها، تمایلات و علاقه‌های تازه‌ای کشف کنند که تا این سن از آنها خبر نداشته‌اند. حالا این باخبر‌شدن از آن بی‌خبری۳۰ ساله ممکن است فرد را افسرده کند، ممکن است هم به او یک احساس تازه‌شدن و خود را بیشتر شناختن بدهد.
● رمزهای عبور از ۳۰ سالگی
راستش را بخواهید، ما خودمان هم می‌دانیم که بیشتر مخاطب‌های مجله هنوز به ۳۰ سالگی نرسیده‌اند؛ برای همین اول به آنها راه‌هایی پیشگیرانه را پیشنهاد می‌کنیم که اصلا به ۳۰ سالگی که رسیدند ککشان هم نگزد!
۱) در انتخاب‌های بزرگ زندگی وسواس به خرج دهید
خداییش خیلی ساده انگاری است که بشود توی یک پاراگراف این توصیه را شرح داد؛ آقا، خانم، قبل از اینکه به ۳۰ سالگی برسی چند تا انتخاب خفن در زندگی‌ات داری؛ رشته دانشگاهی‌ات را بر اساس علاقه‌ها و توانایی‌هایت انتخاب کن؛ اگر شغلی پیدا کردی بعد از چند وقت کارت می‌گیرد و موقعیت‌های شغلی دیگری برایت جور می‌شود، در انتخاب بین این موقعیت‌ها دقت کن.
مهم‌تر از همه اینکه شغل و تحصیل را می‌شود یک کاری‌اش کرد اما انتخاب یک شریک زندگی که می‌خواهد همه عمر با شما زیر یک سقف باشد کار ساده‌ای نیست. اگر حالا دست به یک خودکاوی عمیق نزنید و این انتخاب‌ها را درست انجام ندهید، به ۳۰ و ۴۰ و ۵۰ که رسیدید، بحران پشت بحران است که خواهد آمد.
۲) بدانید که «بحران ۳۰ سالگی» طبیعی است
قدم اول دانستن این است که در همه دنیا، آدم‌های این سنی برمی‌گردند و به پشت سرشان نگاه عمیقی می‌اندازند. بعضی‌ها همین که این درگیری‌ها در ذهنشان زیاد شد، مضطرب می‌شوند که نکند چیزی‌شان است. نه آقا، نه خانم! شما سالمید؛ فقط دارید از یک تونل سنی عبور می‌کنید.
۳) به بحران به شکل فرصت خود‌شناسی نگاه کنید
کلا ما در همه بحران‌های روحی مان - چه آنها که به سنمان مربوط هستند و چه آنها که به وسیله یک واقعه بزرگ زندگی مثل مرگ یک عزیز یا شکست عشقی به وجود می‌آیند - با خودمان بیشتر و نزدیک‌تر رو‌به‌رو می‌شویم.
در این رو‌به‌رویی‌های نزدیک، ما بهتر می‌توانیم نگرش‌ها، ارزش‌ها، ضعف‌ها، توانایی‌ها و حسرت‌های خودمان را بشناسیم و از این خودشناسی در مراحل بعدی زندگی‌مان استفاده کنیم.
۴) بین آسان‌گیری نسبت به گذشته و تغییر در آینده، تعادل ایجاد کنید
مسلما گفتن اینکه «با آسان‌گیری و بی‌خیالی به مهم‌ترین انتخاب‌های زندگی‌ات نگاه کن»، حرف درستی نیست. همه ما در زندگی‌مان لا اقل بخش کوچکی را داریم که تنها متعلق به خودمان است و تصمیمات در این بخش فقط و فقط برعهده خودمان است و حتی به نزدیک‌ترین کسانمان ربطی ندارد.
اما آن طرف قضیه ویژگی‌های خاص ۳۰ سالگی است. اکثر ۳۰ ساله‌ها در ایران ازدواج کرده‌اند و بعضی‌هایشان یک یا ۲ بچه هم دارند. وقتی که پای یک انسان دیگر یا حتی بیشتر به میان می‌آید، تعهد و مسئولیت ما هم وسط کشیده می‌شود؛ اینجاست که باید میان خواسته‌های جدیدمان و انتخاب‌های گذشته تعادل ایجاد کنیم و طوری عمل کنیم که یک بحران دیگر به خاطر بدبخت‌کردن دیگران در۴۰ سالگی به سراغمان نیاید!
 
سعید بی نیاز
روزنامه همشهری
شنبه 17/11/1388 - 15:50
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته