• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 957
تعداد نظرات : 707
زمان آخرین مطلب : 4273روز قبل
محبت و عاطفه

وقتی یکی را دوست دارید، حتی فکر کردن به او باعث شادی و آرامشتان می شود
وقتی یکی را دوست دارید، در کنار او که هستید، احساس امنیت می کنید
وقتی یکی را دوست دارید، حتی با شنیدن صدایش، ضربان قلب خود را در سینه حس می کنید
وقتی یکی را دوست دارید، زمانی که در کنارش راه می روید احساس غرور می کنید
وقتی یکی را دوست دارید، تحمل دوری اش برایتان سخت و دشوار است
وقتی یکی را دوست دارید، شادی اش برایتان زیباترین منظره دنیا و ناراحتی اش برایتان سنگین ترین غم دنیاست
وقتی یکی را دوست دارید، حتی تصور بدون او زیستن برایتان دشوار است
وقتی یکی را دوست دارید، شیرین ترین لحظات عمرتان لحظاتی است که با او گذرانده اید
وقتی یکی را دوست دارید، حاضرید برای خوشحالی اش دست به هر کاری بزنید
وقتی یکی را دوست دارید، هر چیزی را که متعلق به اوست، دوست دارید
وقتی یکی را دوست دارید، در مواقعی که به بن بست می رسید، با صحبت کردن با او به آرامش می رسید
وقتی یکی را دوست دارید، برای دیدن مجددش لحظه شماری می کنید
وقتی یکی را دوست دارید، حاضرید از خواسته های خود برای شادی او بگذرید
وقتی یکی را دوست دارید، به علایق او بیشتر از علایق خود اهمیت می دهید
وقتی یکی را دوست دارید، حاضرید به هر جایی بروید که فقط او در کنارتان باشد
وقتی یکی را دوست دارید، ناخود آگاه برایش احترام خاصی قائل هستید
وقتی یکی را دوست دارید، تحمل سختی ها برایتان آسان و دلخوشی های زندگیتان فراوان می شوند
وقتی یکی را دوست دارید، او برای شما زیباترین و بهترین خواهد بود اگرچه در واقع چنین نباشد
وقتی یکی را دوست دارید، به همه چیز امیدوارانه می نگرید و رسیدن به آرزوهایتان را آسان می شمارید
وقتی یکی را دوست دارید، با موفقیت و محبوبیت او شاد و احساس سربلندی می کنید
وقتی یکی را دوست دارید، واژه تنهایی برایتان بی معناست
وقتی یکی را دوست دارید، آرزوهایتان آرزوهای اوست
وقتی یکی را دوست دارید، به زندگی هم عشق می ورزید

به راستی دوست داشتن چه زیباست، این طور نیست ؟

پنج شنبه 25/12/1390 - 19:33
خانواده

مثل آن راننده تاکسی‌ای که حتی اگر در ماشینش را محکم ببندی بلند می گوید: روز خوبی داشته باشی.

آدم‌هایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم در چشمشان می شوی، دستپاچه رو بر نمی‌گردانند، لبخند می زنند و هنوز نگاهت می کنند.

آدم‌هایی که حواسشان به بچه های خسته ی توی مترو هست، بهشان جا می دهند، گاهی بغلشان می کنند.

دوست هایی که بدون مناسبت کادو می خرند، مثلا می گویند این شال پشت ویترین انگار مال تو بود. یا گاهی دفتریادداشتی، نشان کتابی، .. .

آدم‌هایی که از سر چهار راه نرگس نوبرانه می خرند و با گل می روند خانه.

آدم‌هایی که هر چند وقت یک بار ایمیل پرمحبتی می زنند که مثلا تو را می خوانم و بعد از هر یادداشت غمگین خط‌هایی می نویسند که یعنی هستند کسانی که غم هیچ کس را تاب نمی آوردند.

آدم‌هایی که حواسشان به گربه ها هست، به پرنده ها هست.

آدم‌هایی که اگر توی کلاس تازه وارد باشی، زود صندلی کنارشان را با لبخند تعارف می کنند که غریبگی نکنی.

آدم‌هایی که خنده را از دنیا دریغ نمی کنند.

همین‌ها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند برای زندگی کردن

پنج شنبه 25/12/1390 - 19:33
داستان و حکایت
خوشبخت ترین فرد كسی است كه بیش از همه سعی كند دیگران را خوشبخت سازد
        روزی سقراط ، حکیم معروف یونانی، مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست. علت ناراحتیش را پرسید ،پاسخ داد:"در راه که می آمدم یکی از  آشنایان را دیدم.سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذ شت  و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم."
سقراط گفت:"چرا رنجیدی؟" مرد با تعجب گفت :"خب معلوم است، چنین رفتاری   ناراحت کننده است."
سقراط پرسید:"اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد وبیماری به خود می پیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟"
مرد گفت:"مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم.آدم که از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود."
سقراط پرسید:"به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟"
مرد جواب داد:"احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم."
سقراط گفت:"همه ی این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی،آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود؟ و آیا کسی که رفتارش نادرست است،روانش بیمار نیست؟ اگر کسی فکر و روانش سالم باشد،هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟ بیماری فکر و روان نامش "غفلت" است و باید به جای دلخوری و رنجش ،نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است،دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند.
پس از دست هیچکس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسی بدی می کند، در آن لحظه بیمار است.--
خوشبختی ما در سه جمله است : تجربه از دیروز، استفاده از امروز، امید به فردا
ولی ما با سه جمله دیگر زندگی مان را تباه می کنیم :حسرت دیروز، اتلاف امروز، ترس از فردا
پنج شنبه 25/12/1390 - 19:31
مهدویت

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

گویند وقتی ظهور می كنی دین جدید می آوری
از خدا می خواهم اگر زنده بودم آنقدر جاهل و متعصب نباشم كه به خاطر دین ناراست خودم تو را باور نكنم.
از دست غیبت تو شكایت نمی كنم
تا نیست غیبتی نبود لذت حضور
حافظ شكایت از غم هجران چه می كنی
در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور

 


مرحوم سید عبدالكریم ( رحمه الله ) پیرمرد كفاش معاصری بود كه در تهران زندگی می كرد. اكثر علمای اهل معنی معتقد بودند كه حضرت بقیه الله (ارواحنا فداه ) گاهی به مغازه كوچك كفاشی او تشریف می برند و با او می نشینند و هم صحبت می شوند.لذا بعضی از آنها به امید آنكه زمان تشریف فرمائی حضرت ولی عصر (ع) را درك كنند ساعتها در مغازه او می نشستند و انتظار ملاقات حضرت را می كشیدند و شاید بعضی ها هم بالاخره به خدمتش مشرف می شدند.مرحوم سید عبدالكریم اهل دنیا نبود حتی خانه مسكونی نداشت و تنها راه درآمدش كفاشی و پینه دوزی بود.روزی حضرت به حجره كفاشی سید عبدالكریم تشریف آوردند در حالی كه او مشغول كفاشی بود پس از دقایقی حضرت فرمودند : سید عبدالكریم كفش من نیاز به تعمیر دارد برایم پینه می زنی ؟سید عرض كرد: آقا جان به صاحب این كفش كه مشغول تعمیر آن هستم قول داده ام كفش را برایش حاضر كنم البته اگر شما امر بفرمائید چون امر شما از هر امری واجب تر است آن را كنار می گذارم و كفش شما را تعمیر می كنم .حضرت چیزی نفرمودند و سید مشغول كارش شد.پس از دقایقی مجددا حضرت فرمودند: سید عبدالكریم ! كفش من نیاز به تعمیر دارد برایم پینه می زنی ؟ سید كفشی را كه در دست داشت كنار گذاشت بلند شد و دستانش را دور كمر حضرت حلقه زدو به مزاح گفت : اگر یك باردیگر بفرمائید كفش مرا پینه می زنی ؟ داد و فریاد می كنم كه ای مردم آن امام زمانی كه دنبالش می گردید پیش من است بیایید زیارتش كنید!حضرت لبخند زدند و فرمودند : خواستیم امتحانت كنیم تا معلوم شود نسبت به قولی كه داده ای چقدر مقید هستی.بدان كه ما شما را برای خودمان نمی‌خواهیم بلكه شما را برای خدا می‌خواهیم هر اندازه شما بندگی كنید ما شما را بیشتر دوست داریم. سیّد عبدالكریم اگر نبود این تقوا و مراعات تو هرگز مغازة تو را انتخاب نمی‌كردم و به تو سر نمی‌زدم.

 

اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. بحق محمد و علی و فاطمه و الحسن و الحسین

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

http://shokufeyesobh.blogfa.com/

شنبه 6/12/1390 - 20:23
مهدویت

پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آ له و سلم) در حدیث زیبایی می‌فرمایند : هر کس مشکلی طاقت فرسا پیدا کرد ، یا مصیبتی سخت بر او وارد شد ، یا در زندگی به تنگنا افتاد ، سی هزار بار بگوید:« أَسْتَغْفِرُاللهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ » در این صورت خداوند گره از کارش می‌گشاید و گشایشی در زندگی او قرار می‌دهد .(مستدرک الوسائل ، ج 12 ، ص 143 )

چه زیبا است ! که شیعه گنه‌کاری ، به نیّت بر طرف شدن موانع فرج مولای عزیزش ـ که گناه شیعیان یکی از آن‌ها است ـ همین استغفار را به تعداد مذکور ـ سی هزار بار ـ در اوقات استجابت دعا ، تلاوت کند ; تا هم گناهش ریخته و غمی از دل مولای غریبش برداشته شود و هم مقدّمات خلاصی یوسف زندانی فاطمه (علیها السلام) را از زندان غیبت فراهم کرده باشد ! و در ضمن خداوند گره از کارش بگشاید .

جمعه 5/12/1390 - 14:22
مهدویت

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

آیت الله میرزا مهدی اصفهانی از قول استاد خود حضرت آیت الله نائینی نقل می کند:«در دوران جنگ جهانی اول و اشغال ایران توسط قوای انگلیسی و روسی،که حملات و هجوم ها به ملت شیعه اوج گرفته بود،آیه الله نائینی خیلی پریشان بودند و نگران از این که این وضع به کجا خواهد انجامید،نکند که این کشور محب دوستدار امام زمان(عج)از بین برود و سقوط کند.در همین زمان ها،شبی به امام عصر(عج)متوسل می شوند و در حال توسل و گریه و ناراحتی به خواب می روند و خواب می بینند دیواری است به شکل نقشه ایران و این دیوار ترک برداشته و خم  شده و در حال افتادن اسن.در زیر این دیوار،یک عده زن و بچه  نشسته اند و دیوار دارد روی سر این ها خراب می شود.

آقای نائینی وقتی این صحنه را می بینند به قدری نگران می شوند که فریاد می زنند و می گویند که خدایا این وضع به کجا خواهد انجامید؟

در این حال می بینند که حضرت ولی عصر(عج)تشریف آوردند و انگشت مبارکشان را به طرف دیواری که خم شده و در حال افتادن بود،گرفتند و آن را بلند کردند و دو مرتبه سر جایش قرار دادند و بعد فرمودند:"این جا شیعه خانه ما است.می شکند،خم می شود،خطر هست،ولی ما نمیگذاریم سقوط کند،ما نگهش می داریم."»

منبع:فرازهایی از تجلیات امام عصر(عج)ص54،میرمهر،ص25

یا صاحب الزمان رمز ظهور تو ترک گناه و یکدلی و دعای ماست. شرمنده ایم می دانیم گناهان ما همان چاه غیبت توست. می دانیم كوتاهیها ، نادانیها و سستیهای ما ، ستمهایی است كه در حق تو كرده ایم.

ای خدایی که به یعقوب رساندی یوسف /این زمان یوسف من نیز به من باز رسان

اللهم اجعل مماتی ممات محمد وآل محمد

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
يکشنبه 30/11/1390 - 23:4
مهدویت

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

حضرت امام حسین(ع) در عالم مکاشفه به یکی از علمای قم فرمودند:"مهدی ما در عصر خودش مظلوم است، تا می توانید درباره آن حضرت سخن بگویید و قلم فرسایی کنید،آن چه درباره شخصیت این معصوم بگویید درباره همه معصومین(ع) گفته اید؛چون حضرات معصومین همه در عصمت و ولایت و امامت یکی هستند و چون این زمان،دوران مهدی ما است سزاوار است درباره او بیشتر گفته شود."

و در خاتمه فرمودند:"باز تاکید می کنم درباره مهدی ما زیاد سخن بگویید و بنویسید،مهدی ما مظلوم است،بیش از آن چه نوشته و گفته شده باید درباره اش نوشت و گفت."

منبع: بوستان ولایت2/18

اللهم عجل لولیک الفرج

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

سه شنبه 25/11/1390 - 13:0
مهدویت

همه مون امام زمان (عج) رو دوست داریم 

اما دوست داشتن محک داره 

بعضی ها به حرمت امام زمان از گناه میگذرند 
بعضی ها به حرمت امام زمان نمی زارن نگاهشون خیانت کنه ، بعضی ها به حرمت امام زمان کاری نمی کنند دل کسی به حرام بلرزه بعضی ها فقط به خاطر امام زمان چادری شدند بعضی ها فقط به حرمت امام زمان ...

بعضی علاوه بر گناه از پولشون هم برای امام زمان می گذرند
حاضرن پول خرج کنند تا جلوی گناه گرفته بشه  پول خرج کنند تا یک واجب انجام بشه تا امر دین احیا بشه تا یک گره از کار یک مسلمون باز بشه و ... 


بعضی ها علاوه بر گناه و پول حاضرن از آبروشون برای امام زمان مایه بزارن
ریش گرو می زارن برای راه انداختن کار یک آدمی که پارتی نداره اما حق داره و ...


بعضی ها علاوه بر گناه  از عزیزانشون میگذرند
خوش به حال پدران و مادران شهدا  خوش به حال همسران و فرزندان شهدا 

 
بعضی ها به خاطر امام زمان از جانشون می گذرند
خوشا به حال شهدا خوشا به حال جانبازها 



ما برای اینکه عشقمون به امام زمان ثابت بشه تا حالا از چی به حرمت او گذشتیم؟
و بعد از هر مرحله چقدر سعی کردیم وسعت  این محبت رو گسترده کنیم و به مرحله ی بالاتر بریم؟

يکشنبه 17/7/1390 - 17:45
شهدا و دفاع مقدس

نامه های درس آموز شهید بابایی به همسرش

شاهد یاران: آنچه كه بیشتر در این نامه ها تاكید شده، صداقت، ایمان، احترام به والدین و توكل به خداست و اینكه عبادت تنها به نماز و روزه نیست، بلكه خدمت به مردم و تفكر در مورد عملی كه انجام می دهیم نیز عبادت محسوب می شود. این حرف ها شاید در نگاه اول چندان فوق العاده به نظر نرسد، اما اگر بدانیم كه این نوشته ها حرف های یك جوان 22 ساله - كه تازه از آمریكا بازگشته - خطاب به یك دختر 15 ساله است كه هنوز چندروزی از مراسم نامزدی آنها نمی گذرد و نیز توجه به زمان نگارش نامه ها كه سال 52 و روزگار رژیم فاسد پهلوی است، آن وقت خواهیم پذیرفت كه خیلی قابل تامل است.
متن:
...
ملیحه جان همان طوری كه می دانی احترام مادر واجب است . اگر انسان كوچكترین ناراحتی داشته باشد اولین كسی كه سخت ناراحت می شود مادر است كه همیشه به فكر فرزند یعنی جگرگوشه اش می باشد...
...
ملیحه جان اگر مثلاً نیم ساعتی فكر كردی راجع به موضوعی هرگز به تنهایی فكر نكن حتماً از قرآن مجید و سخنان پیامبران و امامان استفاده كن و كمك بگیر- نترس هر چه می خواهی بگو. البته درباره هر چیزی اول فكر كن . هر چه كه بخواهی در قرآن مجید هست مبادا ناراحت باشی همه چیز درست می شه ولی من می خواهم كه همیشه خوب فكر كنی . مثلاً وقتی یك نفر به تو حرفی می زند زود ناراحت نشو، درباره اش فكر كن ببین آیا واقعاً این حرف درسته یا نه البته بوسیله ایمانی كه به خدا داری.
ملیحه جان به خدا قسم مسلمان بودن تنها فقط به نماز و روزه نیست البته انسان باید نماز بخواند و روزه هم بگیرد . اما برگردیم سرحرف اول اگر دوستت تو را ناراحت كرد بعد پشیمان شد و به تو سلام كرد و از تو كمك خواست حتماً به او كمك كن . تا میتونی به دوستانت كمك كن و به هر كسی كه می شناسی و یا نمی شناسی خوبی كن. نگذار كسی از تو ناراحت بشه و برنجه.
هر كسی كه به تو بدی می كند حتما از او كناره بگیر و اگر روزی از كار خودش پشیمون شد از او ناراحت نشو. هرگز بخاطر مال دنیا از كسی ناراحت نشو.
ملیحه جان در این دنیا فقط پاكی، صداقت، ایمان، محبت به مردم، جان دادن در راه وطن، عبادت باقی می ماند. تا می توانی به مردم كمك كن . حجاب ، حجاب را خیلی زیاد رعایت كن . اگه شده نان خشك بخور ولی دوستت ، فامیلت را كه چیزی ندارد، كسی كه بیچاره است او را از بدبختی نجات بده. تا می توانی خیلی خیلی عمیق درباره چیزی فكر كن. همیشه سنگین باش. زود از كسی ناراحت نشو از او بپرس كه مثلاً چرا اینكار را كردی و بعد درباره آن فكر كن و تصمیم بگیر...
...
ملیحه به خدا قسم به فكر تو هستم ولی می گویم شاید من مردم باید ملیحه ام همیشه خوشبخت باشد . هرگز اشتباه فكر نكند . همیشه فقط راه خدا را انتخاب بكند . چون جز این راه، راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد .
ملیحه باید مجدداً قول بدهی كه همیشه با حجاب باشی. همیشه با ایمان باشی . همیشه به مردم كمك كنی . به همه محبت كنی . در جوانی پاك بودن شیوه پیغمبری است و راه خداست...
...
اگه می خواهی عباس همیشه خوشحال باشد باید به حرف هایم گوش كنی . ملیحه هرچقدر می توانی درس بخوان . درس بخوان درس بخوان . خوب فكر كن . به مردم كمك كن . كمك كن . خوب قضاوت كن . همیشه از خدا كمك بخواه . حتماً نماز بخوان . راه خدا را هرگز فراموش نكن...
...
همیشه این كلمات بسیار شیرین و پر ارزش را به خاطرت بسپار: « كسی كه به پدر و مادرش احترام بگذارد ، یعنی طوری با آنها رفتار كند كه رضایت آنها را جلب نماید ، همیشه پیش خداوند عزیز بوده و در زندگی خوشبخت خواهد بود
ملیحه مهربانم هروقت نماز می خونی برام دعا كن.
پایان مطلب/ شاهد یاران شماره شماره 33 مرداد ماه 1387- یادمان سرلشگر شهید خلبان عباس بابایی

جمعه 8/7/1390 - 8:9
شهدا و دفاع مقدس
خدا می داند که مبارزه انسان با تانک در روشنی روز چقدر تلفات دارد و ما آن روز شهدای زیادی دادیم. زمین گیرمان کرده بودند؛ اما با توکل به خدا روحیه می گرفتیم و مقاومت می کردیم. تانک ها هر لحظه جلوتر می آمدند و مهمات ما هم در حال تمام شدن بود. ما بودیم و تانک ها. من در این عملیات، امدادگر عملیاتی بودم. با هر شلیک تانک عراقی ها، چند نفر روی زمین می افتادند. تا می رفتم جراحت یکی را ببندم، آن یکی صدایم می کرد. کوله ام پر از وسایل دارویی و امداد بود و همین سنگینی کوله اذیتم می کرد.  در یک لحظه، رزمنده ای را دیدم که مقابل عراقی ها می جنگید. آن ها تیری به سینه اش زدند. گفت: «یا زهرا» و پیچ خورد. همین طور که می پیچید، گلوله بارانش کردند. از پهلو، از پشت، از سینه، به او رگبار بستند و چند خشاب در بدن او خالی کردند. او در حالی که ذکر «یا زهرا» می گفت، با سر در سراشیبی خاکریز افتاد و به پایین غلتید. دوستم علی مجروح شد. داشتم به طرفش می دویدم که ناگهان رگبار گلوله کنار پایم را جارو کرد و من به زمین افتادم و نتوانستم به سمت علی بروم. در این حال، دیدم که لوله تانک به طرف علی شلیک کرد. همه جا را غبار گرفت. در یک لحظه علی را دیدم که به هوا بلند شد؛ به آن طرف خاکریز افتاد و دیگر او را ندیدم.  در اثر شلیک این گلوله تانک، من هم به شدت مجروح شدم و استخوان هایم بدجور شکست. کوله پشتی ام یک طرف افتاد و خودم طرف دیگر. همین طور که افتاده بودم، دیدم گلوله ای به پیشانی آر.پی.جیزن خورد و او در دَم به شهادت رسید. کمک او که کوله آر.پی.جی هم پشتش بود، رفت قبضه آر.پی.جی را برداشت. تا خواست شلیک کند، با گلوله کالیبر 75 تانک زدند به کمرش. کوله آر.پی.جی آتش گرفت و او با بدن آتش گرفته شروع به دویدن کرد. آنگاه با فریاد «یا حسین... یاحسین» به زمین افتاد و به آسمان پر کشید.  نبرد آن روز ما، نابرابر تن با تانک بود. از شدت مجروحیت، دیگر نمی توانستم تحرکی داشته باشم. همان جا پشت خاکریز لم دادم. حالم داشت بد می شد. دیگر به سختی می توانستم اطرافم را ببینم که شلیک تانک تی-72 مرا چندین متر پرتاب کرد و بعد از آن ... دیگر چیزی نفهمیدم ... ساعت چند بود. نمی دانم. در حالی که احساس می کردم سرم را آتشی می سوزاند، قدری به خود آمدم. دیدم یک عراقی با دو دست مچ پاهایم را گرفته و به دنبال خودش کشان کشان می برد و فریاد می زند: طبیب، طبیب (دکتر-دکتر). چون نشان هلال احمر روی سینه ام بود، سرباز عراقی فکر می کرد من پزشک هستم.  با این که دنده، مچ پا و دست هایم شکسته بود، ولی درد چندانی احساس نمی کردم. ناگاه صدای عجیبی توجه ام را جلب کرد: تاپ، تاپ، تاپ! صدای خفه ترکیدن چیزی بود. همانطور که سرباز عراقی مرا روی زمین می کشید، سرم را برگرداندم و دیدم تانک های عراقی، دارند از روی جمجمه های اجساد شهدای ما حرکت می کنند.  سرباز عراقی مرا از میان این معرکه عبور داد و کشان کشان به یک سنگر انفرادی عراقی ها رساند که دو سرباز در آن در حال تیراندازی به سمت نیروهای ایرانی بودند. همین که ما وارد آن سنگر شدیم، ناگهان تیری که ظاهرا «ژ-3» بود، به گردن یکی از آن دو عراقی اصابت کرد و او را از پای درآورد. این صحنه باعث شد عراقی دوم، تفنگش را به طرف من بگیرد. سربازی که مرا تا اینجا کشیده بود، مانع اقدام آن سرباز عراقی شد و سر او داد کشید که این اسیر ایرانی پزشک است و به درد ما می خورد؛ نباید او را بکشیم. و بعد با زیرکی خاصی مرا از آن معرکه نجات داد؛ البته بعدا فهمیدم که آن سرباز، شیعه و طرفدار انقلاب اسلامی و امام خمینی بود و برای همین هم سعی می کرد من زنده بمانم. خلاصه این که با هر مصیبی بود، مرا تا پشت خط خود بردند و بعد از بازجویی های مفصل، به اردوگاه اسرا انتقال دادند تا در آنجا زندگی جدیدی را شروع کنم؛ زندگی که ده سال طول کشید؛ ده سال همراه با درد و هجران.» 

«حسن محمدی؛ امدادگر بسیجی عملیات بیت المقدس

 

چهارشنبه 6/7/1390 - 11:3
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته