• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 421
تعداد نظرات : 125
زمان آخرین مطلب : 5243روز قبل
محبت و عاطفه
 

دوست می دارم

 

اغلب به این معناست که :

 

می خواهم تصاحب کنم!

 

عشق موجود نیست!

 

در خواستش نمی توان کرد!

 

می تواند ببالد

 

یا بمیرد!

 

دوستت دارم!

 

با تو قسمت می کنم !

 

با تو تحمل می کنم!

 

دوستت دارم...  

 

شنبه 1/10/1386 - 10:16
دعا و زیارت

علی(ع) در نامه‏های خود به معاویه می‏گوید تو دیگر چه می‏گوئی ؟ دست نامرئی‏ تو تا مرفق در خونعثمان آلوده است ، باز دم از خون عثمان می‏زنی ؟ این قسمت فوق العاده جالب است ، علی پرده از رازی بر می‏دارد که چشم‏ تیز بین تاریخ کمتر توانسته است آنرا کشف کند ، تنها در عصر جدید است‏ که محققان به دستیاری و رهنمائی اصول روانشناسی و جامعه شناسی از زوایای‏ تاریخ این نکته را بیرون آورده‏اند اگر نه اکثر مردم دوره‏های پیشین باور نمی‏کردند که معاویه در قتل عثمان دست داشته باشد و یا حداقل در دفاع از او کوتاهی کرده باشد .

معاویه و
عثمان هر دو اموی بودند و پیوند قبیله‏ای داشتند ، امویان‏ بالخصوص چنان پیوند محکم براساس هدفهای حساب شده و روشهای مشخص شده‏ داشتند که مورخین امروز پیوند آنها را از نوع پیوندهای حزبی در دنیای‏ امروز می‏دانند . یعنی تنها احساسات نژادی و قبیله‏ای آنها را به یکدیگر نمی‏پیوست ، پیوند قبیله‏ای زمینه‏ای بود که آنها را گرد هم جمع می‏کند و در راه هدفهای‏ مادی متشکل و هماهنگ نماید . معاویه شخصا نیز از عثمان محبتها و حمایتها دیده بود و متظاهر به دوستی و حمایت او بود ، لذا کسی باور نمی‏کرد که‏ معاویه باطنا در این کار دست داشته باشد .

معاویه که تنها یک هدف داشت و هر وسیله‏ای را برای آن هدف مباح می‏دانست و در منطق او و امثال او نه عواطف انسانی نقشی‏ دارد و نه اصول ، آنروزی که تشخیص داد از مرده
عثمان بهتر می‏تواند بهره‏ برداری کند تا از زنده او و خون زمین ریخته عثمان بیشتر به او نیرو می‏دهد تا خونی که در رگهای عثمان حرکت می‏کند ، برای قتل او زمینه چینی کرد و در لحظاتی که کاملا قادر بود کمکهای موثری به او بدهد و جلو قتل او را بگیرد ، او را در چنگال حوادث تنها گذاشت .

ولی چشم تیزبین علی دست نامرئی
معاویه را می‏دید و جریانات پشت پرده‏ را می‏دانست ، اینست که رسما خود معاویه را مقصر و مسئول در قتل عثمان‏ معرفی می‏کند . در نهج البلاغه نامه مفصلی است که امام در جواب نامه معاویه نوشته‏ است . معاویه در نامه خود امام را متهم می‏کند به شرکت در قتل عثمان و امام علیه السلام به او اینطور پاسخ می‏گوید :

" « ثم ذکرت ما کان من امری و امر
عثمان فلک ان تجاب عن هذه لرحمک‏
منه ، فاینا کان اعدی له و اهدی الی مقاتله ا من بذل له نصرته فاستقعده و استکفه ؟ ام من استنصره فتراخی عنه و بث المنون الیه حتی اتی قدره ؟ . . . و ما کنت لاعتذر من انی کنت انقم علیه احداثا فان کان الذنب الیه‏ ارشادی و هدایتی له فرب ملوم لا ذنب له و قد یستفید الظنه المتنصح و ما اردت الا الاصلاح ما استطعت و ما توفیقی الا بالله علیه توکلت » " (نهج البلاغه ، نامه . 28 ) .

یعنی اما آنچه درباره کار مربوط به من و
عثمان یاد کردی ، این حق برای‏ تو محفوظ است که پاسخ آنرا بشنوی ، زیرا خویشاوند او هستی . کدامیک از من و تو بیشتر با او دشمنی کردیم و راههایی را که‏ به قتل او منتهی می‏شد بیشتر نشان دادیم ؟ آنکس که بیدریغ در صدد یاری او بر آمد اما عثمانبه موجب یک سوء ظن بیجا خود طالب سکوت او شد و کناره‏گیری او را خواست یا آنکس که عثماناز او یاری خواست و او به دفع‏ الوقت گذراند و موجبات مرگ او را برانگیخت تا مرگش فرا رسید ؟

البته‏ من هرگز از اینکه خیر خواهانه در بسیاری از بدعتها و انحرافات بر عثمان‏ انتقاد می‏کردم پوزش نمی‏خواهم و پشیمان نیستم . اگر گناه من این بوده‏ است که او را ارشاد و هدایت کرده‏ام آنرا می‏پذیرم ، چه بسیارند افراد بیگناهی که مورد ملامت واقع می‏شوند ، آری گاهی ناصح و خیرخواه نتیجه‏ای که‏ از کار خود می‏گیرد بدگمانی طرف است . من جز اصلاح تا حدی که در قدرت‏ دارم قصدی ندارم جز از خدا توفیقی نمی‏خواهم و بر او توکل می‏کنم .

در یک نامه دیگر خطاب به
معاویه چنین می‏نویسد : « فاما اکثارک الحجاج فی عثمان و قتلته فانک انما نصرت عثمان حیث‏ کان النصر لک ، و خذلته حیث کان النصر له » (نهج البلاغه ، نامه . 37 ) . اما اینکه تو فراوان مساله عثمان و کشندگان او را طرح می‏کنی ، تو آنجا که یاری عثمان به سودت بود او را یاری کردی و آنجا که یاری او به سود خود او بود او را واگذاشتی .

شنبه 1/10/1386 - 10:13
دعا و زیارت

از آنجا که جامعه دینى قریب 25 سال در مسیر انحراف از سیره پیامبر اکرم (ص حرکت کرده بود، در درون خود معضلاتى فکرى و سیاسى داشت و لازم بود که امام علی (ع پیش از هر اقدامى، در جهت گسترش حوزه اسلامى به اصلاحات داخلى بپردازد.

مهمترین محورها در این زمینه عبارت بود از:

1- اصلاح نظام فکرى و فرهنگ عمومى
2- اصلاح مدیریت و دستگاه اجرایى

آن حضرت(ع) براى رسیدن به مقصود و ایجاد یک جامعه نمونه اسلامى، در این محورها فعالیت‏خود را آغاز کرد و در مدتى کمتر از پنج‏سال، توانست انحرافاتى که در جامعه دینى پدید آمده بود تا حد زیادى اصلاح و با عوامل مخرب برخورد کند. ایشان، خود مى‏فرمایند: «ما امروزه با برادران دینى خود بر سر انحرافات، کجرویها، شبهات وتاویلات باطلى که دامنگیرشان شده، در حال جنگ هستیم.»

الف - اصلاح نظام فکرى و فرهنگ عمومى

اصولا رفتار افراد به مقدار قابل توجهى، تابع اعتقادات آنهاست و بدین ترتیب، براى آنکه رفتار شایسته‏اى از آنها ظاهر شود اصلاح نظام اعتقادى آنان ضرورى است. اگر قرار است که انسانها مؤدب باشند، اعمال خلاف انجام ندهند و در جامعه، عفیف زندگى کنند باید آنان را به این اصول معتقد ساخت.

امام على (ع) براى اینکه چنین جامعه‏اى به وجود آورد، لازم دید که ارزشهاى اسلامى را قولا و عملا ترویج نماید. در عصر خلفاى پیش از آن حضرت، بخصوص در زمان عثمان، بسیارى از ارزشهاى دینى به فراموشى سپرده شد، تعصبهاى قومى احیا گردید و مساوات اسلامى در روابط اجتماعى از بین رفت و ظلم و فساد به جاى آن حاکم گشت. آنچه در زمان رسول اکرم(ص) ملاک ارزش بود تقواى الهى و فداکارى در راه خدا بود. نه عرب بر عجم برترى داشت و نه عجم بر عرب; اما خلیفه دوم این معیارها را به درستى رعایت نکرد و این مطلب در زمان عثمان، به اوج خود رسید. در این باره، سخن معاویه بسیار گویاست. وى به عاملین خود نوشت: «''با عجمها و غلامانى که تسلیم مى‏شوند به روش عمر بن خطاب عمل کن که خوارى و ذلتشان در این است''» .

مهمترین انحراف دینى از بین رفتن بینش دینى و دنیاگرایى مردم بود. على(ع) پیش از هر کارى مصمم بود که ارزشهاى زمان پیامبر (ص) را زنده کند. سخنرانیهاى عمیق آن حضرت و نامه‏هایى که به فرمانداران خود نوشت در این مورد بسیار حایز اهمیت است. به «مصقلة بن هبیره شیبانى‏» فرماندار «اردشیر»، در یکى از شهرهاى فارس، نوشت:

« ''درباره تو به من گزارشى رسیده که اگر درست‏باشد و این کار را انجام داده باشى پروردگارت را به خشم آورده و بر امامت عصیان کرده‏اى. گزارش رسیده که غنایم مربوط به مسلمانان را، که به وسیله اسلحه و اسبهایشان به دست آمده و در این راه خونهایشان ریخته شده است، در بین افرادى از بادیه‏نشینان قبیله‏ات، که خود برگزیده‏اى، تقسیم مى‏کنى. سوگند به کسى که دانه‏ها را در زیر خاک شکافت و روح انسانى را آفرید، اگر این گزارش درست‏باشد تو در نزد من خوار شده‏اى و ارزش و مقدارت کم خواهد بود. آگاه باش که حق مسلمانانى که نزد من یا تو هستند در تقسیم این اموال مساوى است. باید همه آنها به نزد من آیند و سهمیه خود را از من بگیرند''».

حضرت على(ع) براى از بین بردن تعصبهاى قومى و برقرارى مساوات اسلامى تلاش فراوان کرد; برخورد قاطع آن حضرت با برادرش عقیل، گویاى این مدعاست. در نامه‏اى نیز به یکى از فرمانداران متخلف مى‏نویسد: «''به خدا سوگند، اگر حسن و حسین این کار را کرده بودند هیچ پشتیبانى و هواخواهى از ناحیه من دریافت نمى‏کردند و در اراده من تاثیرى نمى‏گذاشتند تا آنگاه که حق را از آنان بستانم و ستمهاى ناروایى را که انجام داده‏اند، دور سازم''» .

او در اوج قدرت، اعلام داشت که آنچه ملاک حمایت من به عنوان حاکم اسلامى مى‏باشد «حق‏» است و فرمود: «''ستمدیدگانى که در نظرها ذلیل و پست‏اند از نظر من عزیز و محترم‏اند تا حقشان را بگیرم و نیرومندان ستمگر در نظر من حقیر و پست‏اند تا حق را از آنها بستانم. در برابر فرمان خدا راضى و تسلیم امر او هستیم''» .

ب - پاکسازى جامعه از عوامل انحرافى

حضرت على (ع) براى اصلاح نظام فکرى جامعه، مجبور شد با خوارج، که مردمى ظاهرالصلاح و آراسته، قیافه‏هاى حق به جانب گرفته، ژنده‏پوش و عبادت‏پیشه اما منحرف از دین بودند، بجنگد. اگر ما به جاى اصحاب آن حضرت بودیم و قیافه‏هایى آنچنان را مى‏دیدیم شاید احساساتمان برانگیخته مى‏شد و بر على(ع) اعتراض مى‏کردیم که چرا بر روى چنین مردمى شمشیر مى‏کشى؟! اما على(ع) به اهمیت کار خود کاملا آگاهى داشت. به همین جهت، آن را بازگو مى‏کند و مى‏فرماید: «فانا فقات عین الفتنة و لم‏یکن لیجترى علیها احد غیری بعد ان ماج غیهبها و اشتد کلبها»; ''من چشم فتنه را درآوردم، به گونه‏اى که غیر از من احدى جرات چنین کارى را نداشت، آن هم پس از آنکه موج دریاى تاریکى و شبهه‏ناکى آن بالا گرفته بود و هارى آن فزونى یافته بود''.

اگر على (ع) با خوارج در دنیاى اسلام مبارزه نمى‏کرد احدى غیر از او جرات نمى‏کرد با آنها چنین کارى انجام دهد; زیرا آنان کسانى بودند که پیشانیهایشان از کثرت عبادت پینه بسته بود و مردمى دینى اما در عین حال، سد راه اسلام بودند و تصور مى‏کردند که به نفع اسلام کارى مى‏کنند، در حالى که بواقع، دشمن واقعى اسلام بودند.

این اقدام على (ع) راه خلفا و حکام بعد را هموار کرد که با خوارج بجنگند و آنان را سرکوب نمایند. سربازان اسلامى نیزبدون چون و چرا دراین زمینه از حکام پیروى مى‏کردند;زیراعلى (ع) باخوارج جنگیده‏بودودر حقیقت، سیره على (ع) راه را براى دیگران باز کرد که بى‏پروا بتوانند با افراد ظاهرالصلاح مقدس‏مآب پیکار کنند.

ج - اصلاح نظام رهبرى و مدیریت

نقش مدیران جامعه در هدایت و سعادت مردم بر کسى پوشیده نیست. در نظر اسلام، فلسفه رهبرى بر پایه «رهبر براى مردم‏»، نه «مردم براى رهبر» مبتنى مى‏باشد و رهبر اسلامى مکلف است که با دقت و مراقبت‏خاص، اصول و موازین را رعایت کند و براى تحقق سعادت جامعه تلاش نماید. على (ع) نسبت‏به رهبرى، چنین دیدگاهى داشت. به همین جهت، مى‏فرماید: «ایها الناس، ان لی علیکم حقا و لکم على حق; فاما حقکم على فالنصیحة لکم...»; اى مردم، من حقى بر شما دارم و شما نیز بر من حقى دارید; حق شما بر من خیرخواهى در باره شماست.
خیرخواهى مورد نظر آن حضرت یک مفهوم اخلاقى محض نیست، که معمولا به لطف و محبت‏خوشایند و غیر الزامى اطلاق شود، بلکه با توجه به تعریف حکومت و سیاست در اسلام - که عبارت از اداره جامعه با هدف رسیدن به بهترین شکل زندگى در دو قلمرو فردى و اجتماعى است - ضرورتى است که بدون آن، مفهومى براى حاکم و سیاستمدار وجود ندارد. خیرخواهى زمامدار وقتى تحقق پیدا مى‏کند که مردم جامعه مانند اجزا و عناصر شخصیت او تلقى شوند. در نتیجه، زمامدار مذکور خوشیها و ناخوشیهاى مردم را در درون خود احساس نمایند.

این احساس و دریافت را در نامه‏اى که امیرالمؤمنین (ع) به عثمان حنیف نوشته است‏به صراحت مى‏بینیم: «''آیا به این قناعت کنم که به من گفته شود امیرالمؤمنین ولى در ناگواریهاى روزگار با آنان شرکت نورزم و در سختیهاى زندگى، الگوى آنان و پیشاپیش ایشان نباشم؟''» .

على (ع) برخوردارى کامل از تقواى الهى و درک وظایف خطیر رهبرى و خدمتگزارى به اسلام و مسلمانان را از ویژگیهاى لازم رهبر جامعه مى‏دانست. اما وقتى زمامدارى جامعه را پذیرفت ملاحظه کرد که از یک سو، تعداد بسیارى از استانداران و فرمانداران که در زمان خلفا به حکومت رسیده‏اند شایستگى احراز این مقام را ندارند و بدون اصلاح آنها، نمى‏تواند بر انحرافات اجتماعى فایق آید و از سوى دیگر، تایید آنها با استراتژى سیاسى آن حضرت نمى‏سازد. عزل آنها و عدم تاییدشان نیز مشکلاتى را به همراه داشت تا آنجا که ممکن بود حکومت اسلامى را با بحران مواجه سازد.

اما در هر صورت، سیاست آن امام مشخص بود: پذیرفتن مشکلات و عزل کلیه والیان فاسد; زیرا على (ع) در باب دین، اهل مداهنه نبود، چنان‏که صریحا مى‏فرماید: «والله لا ادهنت فى دینی‏»; ''به خدا سوگند، در مورد دینم با احدى سازش نمى‏کنم''. رهبر آسمانى براى تربیت مردم باید با آنان مدارا کند ولى مداهنه و مماشات هرگز; زیرا مدارا صرف‏نظر کردن از دنیا و مقام خود براى اصلاح دین یا دنیاى مردم است، اما مداهنه صرف‏نظر کردن از گوشه‏اى از برنامه‏هاى دین و مکتب براى حفظ موقعیت‏خود یا رسیدن به مقام دنیوى مى‏باشد. با افراد کم‏ظرفیت، کج‏فهم و فرارى و براى عفو و اغماض از آنهاست تا جذب مکتب شوند; اما مداهنه، نداشتن خط فکرى و با همه گروهها کنار آمدن و سازشکارى و محافظه کارى کردن است.

شنبه 1/10/1386 - 10:12
دعا و زیارت

امام علی علیه السلام پس از پذیرش حکومت و انجام تشریفات ضمن ایراد خطبه فرمود بدانید آن گرفتاریها که در موقع بعثت پیامبر اکرم (ص) دامنگیر شما بود امروز بسوى شما باز گشته است سوگند بآنکسى که پیغمبر را بحق مبعوث گردانید باید درست بهم مخلوط شده و زیر و رو شوید و در غربال آزمایش غربال گردید تا صاحبان فضیلت که عقب افتاده‏اند جلو افتد و آنان که بنا حق پیشى گرفته‏اند عقب روند« والذى بعثه بالحق لتبلبلن بلبلة و لتغربلن غربلة و لتساطن سوط القدر حتى یعود اسفلکم اعلاکم و اعلاکم اسفلکم،و لیسبقن سابقون کانواقصروا و لیقصرن سباقون کانوا سبقوا ».

سپس فرمود معاصى مانند اسبهاى سرکش‏اند که سوار شدگان خود را که اهل باطل و گناهکارانند بدوزخ اندازند و تقوى و پرهیزکارى چون شتران رامى هستند که مهارشان بدست سواران بوده و آنها را به بهشت وارد نمایند (بنابر این) تقوى راه حق است و گناهان راه باطل و هر یک پیروانى دارند اگر (اهل) باطل زیاد است از قدیم چنین بوده و اگر (اهل) حق کم است گاهى کم نیز جلو افتد و امید پیشرفت نیز باشد و البته کم اتفاق میافتند چیزى که پشت بانسان کند دوباره برگشته و روى نماید.

امیر مومنان در همان روز اولی که مردم به ایشان برای بیعت هجوم آوردند فرمودند:من سرپرستی و حکومت بر شما مردم را قبول می کنم به شرطی که « تا جائی که در توان دارم عدل را برقرار سازم و حکومت زمانی برای من ارزش دارد که در سایه ی عدالت و مساوات باشد ..اگر بواسطه ی این حق که خدا در اختیار من قرار داده نتوانم ظلم ظالم را سرکوب و حق مظلوم را باز پس گیرم ؛ این حکومت ارزش ندارد .على علیه السلام فرداى آنروز بمسجد آمد و خطبه خواند و مردم را از روش کار و برنامه حکومت خویش آگاه نمود و پس از حمد و ثناى الهى و درود به پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله چنین فرمود:

بدانید که من شما را براه حق خواهم راند و روش پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله را که سالها متروک مانده است تعقیب خواهم نمود،من دستورات کتاب خدا را درباره شما اجراء خواهم کرد و کوچکترین انحرافى از فرمان خدا و سنت پیغمبر نخواهم نمود،من همیشه آسایش شما را بر خود مقدم شمرده و هر عملى را که درباره شما نمایم بصلاح شما خواهد بود ولى این صلاح و خیر خواهى یک مصلحت کلى است و من عموم مردم را در نظر خواهم گرفت نه یک عده مخصوص را،ممکن است در ابتداء امر اجراى این روش بر شما مشکل باشد ولى متحمل و بردبار باشید و بر سختى آن صبر نمائید،خودتان بهتر میدانید که من نه طمع خلافت دارم و نه حاضر به قبول این تکلیف بودم بلکه باصرار شما سرپرستى قوم را بعهده گرفتم و چون چشم ملت بمن دوخته است باید بحق و عدالت در میان آنها رفتار کنم.

حال تا جائى که من خبر دارم بعضى‏ها داراى اموال بسیار و کنیزکان ماهر و املاک حاصلخیز هستند چنانچه این اشخاص بر خلاف حق و موازین شرع این ثروت و دارائى را اندوخته باشند من آنها را مجبور خواهم نمود که اموالشان را به بیت المال مسلمین مسترد نمایند و شما باید بدانید که جز تقوى هیچگونه امتیازى میان افراد مسلمین وجود ندارد و پاداش آن هم در جهان دیگر داده خواهد شد بنابراین در تقسیم بیت المال همه مسلمین در نظر من بى تفاوت و یکسان هستند و بناى حکومت من بر پایه عدالت و مساوات است ستمدیدگان بینوا در نظر من عزیزند و نیرومندان ستمگر ضعیف و زبون.

على علیه السلام پس از 25 سال فترت و هرج و مرج فرمود: عرب و عجم،مالک و مملوک،سیاه و سفید در برابر قانون اسلام یکسانند و بیت المال باید بالسویه تقسیم شود و باز فرمود: « و الله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملک به الاماء لرددته فان فى العدل سعة و من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق».

بخدا سوگند (زمین‏ها و اموالى را که عثمان باین و آن بخشیده) اگر بیابم به مالک آن برگردانم اگر چه با آن مالها زنهائى شوهر داده شده و یا کنیزانى خریده شده باشد زیرا وسعت و گشایش در اجراى عدالت است و کسى که بر او عدالت تنگ گردد در این صورت جور و ستم بر او تنگتر شود برهمین اساس دستور فرمود اموال شخصى عثمان را براى فرزندان او باقى گذارند و بقیه را که از بیت المال برداشته بود میان مسلمین تقسیم نمایند و از این تقسیم به هر نفر سه دینار رسید و هیچکس را بر کسى مزیت نداد و غلام آزاد شده را با اشراف عرب با یک چشم نگاه کرد . على علیه السلام در بدو امر با سه مانع بزرگ مواجه و روبرو بود: نخست اینکه تنى چند از اشخاص بزرگ مانند عبد الله بن عمر و سعد وقاص و امثال آنها با او بیعت نکرده بودند.

دوم اینکه عمال و حکام عثمان (مانند معاویه) هر یک در گوشه‏اى حکومت میکردند و عزل آنها بدون ایجاد مزاحمت میسر و مقدور نبود.

سوم اینکه موضوع قتل عثمان نیز در میان بود و هر کس در صدد طغیان و نافرمانى بود آنرا دستاویز و بهانه خود قرار میداد و على علیه السلام ناچار بود که وضع خود را با کشندگان عثمان روشن کند.

این سه عامل مهم بود که دوره کوتاه خلافت على علیه السلام را مختل نموده و اوقات آنحضرت را براى مبارزه با این قبیل عناصر ناصالح مشغول گردانید.
روز چهارم خلافت على علیه السلام بود که عبد الله بن عمر به آن حضرت گفت:به نظر میرسد که عموم مسلمین با خلافت تو موافقت ندارند خوبست این موضوع به شورا برگزار شود!!

على علیه السلام فرمود:اى احمق ترا باین کارها چکار؟مگر من براى احراز مقام خلافت پیش مردم آمده بودم؟مگر خود مسلمین با ازدحام تمام بمنزل من هجوم نیاوردند؟چه شده است که اکنون تو میگوئى موضوع خلافت بشورى برگزار شود؟سپس آنحضرت بمنبر رفت و ماجرا را در ملاء عام مطرح کرد و مردم‏را به پیروى از دستورات قرآن و پیغمبر صلى الله علیه و آله دعوت فرمود.

روزهاى اول خلافت على علیه السلام
طلحه و زبیر پیغامى به آن حضرت فرستادند که ما در امر خلافت تو مردم را ترغیب کرده و براى بیعت آماده نمودیم و مهاجر و انصار نیز از ما پیروى کرده و همگى بتو بیعت نمودند حالا که عنان کار بدست تو افتاده ما را رها ساختى و بمالک اشتر و غیر او پرداختى! على علیه السلام از فرستاده آنها پرسید که مقصود طلحه و زبیر از گفتن این سخنان چیست؟عرض کرد طلحه حکومت بصرهرا میخواهد و زبیر امارت کوفه را! على علیه السلام فرمود حالا که آندو در مدینه بوده و فاقد شغل و مقام‏اند مرا آسوده نمیگذارند اگر بصره و کوفه در دست آنها باشد مردم را بیشتر علیه من بشورانند و رخنه و شکاف در امر دین بوجود میآورند و من از شر آنها ایمن نیستم باین دو پیرمرد بگو از خدا و رسولش بترسید و در امت او غائله و فساد ایجاد نکنید و حتما شنیده‏اید که خداوند میفرماید: « تلک الدار الاخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقین ».

و این سراى آخرت را براى کسانى قرار دادیم که در زمین خواهان برترى و فساد نیستند و حسن عاقبت براى پرهیزکاران است .طلحه و زبیر که این سخن بشنیدند یقین کردند که امتیاز طلبى و توقعات بیجا در دستگاه عدالت پرور على علیه السلام آهن سرد کوبیدن است و باید راه دیگرى پیدا کنند تا بلکه از آنطریق بخواسته‏هاى خود جامه عمل بپوشانند. از طرفى على علیه السلام پس از بیعت مردم تصمیم گرفت در اولین فرصت حکام و عمال عثمان را که هیچیک شایستگى و صلاحیت حکومت نداشتند عزل نموده و بجاى آنها اشخاص صالح و درستکار بر گمارد بدینجهت نامه‏اى هم به معاویة بن ابی سفیان که از زمان عمر حکومت شام را در اختیار داشت نوشته و موضوع بیعت مردم و خلافت خود را به وى اعلام نمود و او را به بیعت و اطاعت خود خواند.

اما
معاویه براى اینکه خود بخلافت رسد نامه على علیه السلام را از مردم شام مخفى نمود و از آنها براى خود بیعت گرفت و حتى نامه آنحضرت را هم پاسخ نداد تا از فرصت ممکنه استفاده کرده و مقصودش را بمرحله اجرا گذارد. معاویه براى اینکه فرصت مناسبى براى تحکیم موقعیت خود بدست آورد بدین فکر افتاد که على (ع) را بوسیله اشخاص دیگرى سرگرم مبارزه کند از اینرو فورا نامه‏اى به زبیر نوشته و او را تحریص بادعاى خلافت نمود و اضافه کرد که من از مردم شام براى تو و طلحه بیعت گرفتم که به ترتیب خلافت از آن شما باشد و چون بصره و کوفه بشما نزدیک است پیش از على آندو شهر را اشغال نموده و بعنوان خونخواهى عثمان در برابر وى بجنگ برخیزید و بر او غلبه نمائید! علاوه بر این دو تن عده‏اى دیگر نیز از مخالفین على علیه السلام مانند مروان بن حکم و عایشه در مکه گرد آمده بودند که با ورود طلحه و زبیر به آن شهر یک گروه چند نفرى تشکیل داده و جنگ جمل را بوجود آوردند.

شنبه 1/10/1386 - 10:10
دعا و زیارت

 

پرسش: در مواردی از نهج البلاغه جملاتی مانند «لله در فلان» یا «لله بلاء فلان» درباره بعضی از خلفا وارد شده و در نامه ای به معاویه کیفیت بیعت با خلفا، «کان لله رضا» معرفی شده و در موارد دیگری از جمله خطبه شقشقیه، مطالبی بر ضد همان کسان عنوان شده است، به نظر حضرت عالی وجه جمع بین این دو امر به ظاهر متناقض چیست؟
پاسخ: سیاق جمله: «و کان لله رضا» غیر از سیاق جمله های «ولله در فلان» و «لله بلاء فلان» می باشد و معنای آن الزام خصم به آن چیزی است که ظاهرا به آن پایبند است و اجماع امت را مورد رضای خداوند می داند و اگر جمله در مورد خود حضرت باشد، معنای آن این است که من نظر به مصلحت اسلام ناگزیر به بیعت شده بیعت نمودم و این بیعت مورد رضای خدا بود؛ زیرا در صورت خودداری از بیعت، بنیان اسلام در شرف انهدام بود.

و اما جمله های: «لله در فلان» و «لله بلاء فلان» به روش بعضی از خلفا و هم به روش بعضی از عمال و حکام که در بعضی از بلاد اسلامی از ناحیه خلفا به حکومت منصوب شده بودند، قابل انطباق می باشد. بنا به معنای دوم اشکالی نیست و بنا به معنای اول نظر به صدها و هزارها روایت که از طریق شیعه از حضرت امیر علیه السلامو سایر ائمه اهل بیت علیهم السلام رسیده (و یکی از آنها خطبقه شقشقیه می باشد خلافت بلافصل، حق مطلق حضرت امیر علیه السلام بوده که دیگران غصب کرده بودند، بنابراین، ورود این جمله های مشتمل به تمجید روش دیگران از حضرت امیر علیه السلام که خلافت را حق اختصاصی خود می دانست به خوبی از راه مراعات مصالح عالیه اسلامی خواهد بود، همان مصالحی که موجب شد امام علیه السلام 25 سال صبر کند.

شنبه 1/10/1386 - 10:9
دعا و زیارت

چهره های منسوخ نشدنی

همانطور كه قوانین دنیا، قوانین‏ زندگی بشر بر دو قسم است: ثابت و متغیر، شخصیتهای انسانی هم‏ همینطورند. یعنی بعضی از افراد، بعضی از شخصیتها شخصیت همه زمانها هستند، مرد همه زمانها هستند، چهره‏هائی هستند كه در تمام زمانها درخشانند، هیچ زمانی نمی‏تواند آنها را كهنه و منسوخ بكند، ولی بعضی از چهره‏ها مربوط به یك زمان و دوره خاصی است. تا آن دوره هست، چهره هم‏ درخشندگی دارد، افراد را به دنبال خود می‏كشاند، در دوره خودش از آن‏ كار ساخته است، ولی وقتی كه اوضاع عوض شد به كلی آن شخصیت از آنچه كه‏ هست سقوط می‏كند، مردم نسبت به او یك برودت و سردی نشان می‏دهند. شما یك وقت می‏بینید شخصیتی طلوع می‏كند، در یك رشته‏ای بروز می‏كند به‏ حدی كه تمام مردم از او حرف می‏زنند، از او تعریف می‏كنند، یكمرتبه نام‏ او همه جا را پر می‏كند، ولی همین شخصیت ممكن است دوره‏اش مثلا ده سال، بیست سال، پنجاه سال باشد، بالاخره غروب كردنی است، كهنه و مندرس‏ می‏شود. در شخصیتهای سیاسی این جریان هست. می‏بینید هر كس چهار صباحی‏ مرد میدان است. در شخصیتهای علمی هم همینطور است. تاریخ سراغ می‏دهد شخصیتهای علمی‏ای را كه مردم آنها را پرستش می‏كردند، دانشمندان آنها را تقدیس می‏كردند، یك مرتبه سقوط می‏كرد، شكست می‏خورد.

در این جهت شاید كسی مانند ارسطو نباشد. این فیلسوف معروف یونانی‏ در تمام علوم متبحر بوده است، حیوان شناس، ریاضیدان، منجم و طبیب‏ بوده است. این مرد در زمان خودش طلوع كرد به طوری كه او را معلم بشر نامیدند یعنی كسی كه در تمام علوم استاد است. كم كم آنچنان شخصیتی پیدا كرد كه هیچ فیلسوف و عالمی جرأت نمی‏كرد بگوید ارسطو اینجور گفته است و من اینجور می‏گویم. می‏گفتند تو بر خلاف ارسطو حرف می‏زنی؟! مردی مانند ابن سینا در مقدمه " حكمه المشرقیه " می‏گوید ما احیانا اگر در یك جا عقائدی داشتیم كه مخصوص به خودمان بود جرأت نمی‏كردیم اظهار بكنیم كه‏ آنها عقاید خود ما است، آنها را در لابلای عقاید ارسطو ذكر می‏كردیم تا مردم قبول بكنند و اگر در لابلای عقائد ارسطو ذكر نمی‏كردیم اصلا كسی قبول‏ نمی‏كرد كه حرفی بر خلاف حرف ارسطو وجود داشته باشد.

ابن رشد كه اهل‏ اندلس است جزء متعصبین نسبت به ارسطو است. او با ابن سینا دشمنی‏ داشت برای اینكه ابن سینا در بسیاری از موارد از عقائد ارسطو پیروی‏ نكرده و از خودش عقائد مستقل ابراز داشته است. اروپائیها می‏گویند طبیعت را ارسطو شناساند و ارسطو را ابن رشد، چون ارسطو را ابن رشد به‏ اروپائیها معرفی كرد، زیرا آثار ارسطو را ابن رشد شرح كرد كه در قرن‏ یازدهم و دوازدهم در اختیار اروپائیها قرار گرفت، و یكی از مبادی تحول‏ علوم جدید همین ترجمه‏هائی است كه از ناحیه ابن رشد و دیگران شده است. ولی آیا ارسطو این چهره اینچنین، پایدار ماند؟ خیر، آخرش زیراب او را زدند. در خود مشرق زمین افرادی پیدا شدند كه با آنهمه احترامی كه برای ارسطو قائل بودند بسیاری از عقائد او را خراب كرده، افكار دیگری بجای آن‏ گذاشتند. در مغرب زمین بیشتر. آنچنان ارسطو شكسته شد كه یك عده اصلا راه اغراق و مبالغه را پیموده، ارسطو را مسؤول انحراف فكری بشر دانستند و گفتند انحطاط علمی بشر از ارسطو است و ارسطو سیر علمی بشر را دو هزار سال متوقف كرد. یعنی ارسطو منسوخ شد. واقعا الان ارسطو یك شخصیت‏ منسوخ شده است.

شما هیچ عالمی از علمای معروف چه علمای اسلامی و چه از غیر اسلامی را پیدا نمی‏كنید كه لااقل صدی هشتاد از آراء و عقائدش منسوخ‏ نشده باشد. خود ابن سینا را می‏بینید كه نیمی از عقائد او كهنه شده است‏. دكارت منسوخ شده است، حالا به افكار او می‏خندند. وقتی كه انسان " عده " شیخ طوسی را می‏بیند و با " رسائل " شیخ انصاری مقایسه می‏كند، می‏بیند " عده " را فقط باید در كتابخانه‏ها به عنوان آثار قدیم نگهداری‏ كرد، دیگر ارزش اینكه انسان آن را یك كتاب درسی قرار بدهد ندارد، منسوخ است. شیخ صدوق همینطور، محقق حلی همینطور. شما نمی‏توانید یك‏ نفر را پیدا بكنید كه كتاب او صددرصد زنده مانده باشد. می‏بینید علمای‏ بعد حرفهائی زده‏اند كه حرفهای قبلی، خود به خود منسوخ شده است. نمی‏خواستند منسوخ بكنند ولی شده است.

اما در میان افراد بشر چهره‏هائی‏ هست منسوخ نشدنی، كهنه نشدنی، چهره‏هائی كه در تمام زمانها افراد را جذب می‏كنند. علی بن ابی‏طالب از آن شخصیتهائی است كه مخصوص به زمان معینی نیست، مربوط به تمام زمانها است . علی شخصیتی دارد، حالتی دارد، جنبه‏ای دارد، كلامی دارد كه هر چه زمان بگذرد نمی‏تواند آن را كهنه بكند. پس معلوم‏ می‏شود شخصیتها بر دوگونه‏اند: شخصیتهای ابدی پابرجا و شخصیتهای متغیر و مرد روز.

سخن جبران خلیل جبران درباره علی علیه السلام

جبران خلیل جبران یك عرب مسیحی و اهل لبنان است. در دوازده‏ سالگی به آمریكا رفته است، به دو زبان عربی و انگلیسی كتابهائی نوشته‏ كه شاهكار است. این مرد با اینكه مسیحی است جزء شیفتگان مولای متقیان‏ است. در آثارش دید شده است كه او به هر تناسبی كه باشد، وقتی می‏خواهد از شخصیتهای بزرگ دنیا نام ببرد، نام عیسای مسیح و علی بن ابی طالب را می‏برد. از جمله سخنان او درباره حضرت امیر این است كه: من از این راز دنیا سر در نمی‏آورم كه چرا بعضی از افراد از زمان خودشان اینقدر جلو هستند. می‏گوید به عقیده من علی بن ابی طالب مال آن زمان نبود به این‏ معنی كه آن زمان مال علی بن ابی طالب نبود. یعنی آن زمان ارزش علی را نداشت، علی قبل از زمان خودش متولد شده بود. می‏گوید: " وفی عقیدتی‏ ان علی بن ابی طالب اول عربی جاور الروح الكلیه وسامرها " به عقیده من‏ علی بن ابی طالب اول شخصی است از عنصر عرب كه همیشه در كنار روح كلی‏ عالم است یعنی همسایه خدا است و او مردی بود كه شبها با روح كلی عالم‏ بسر می‏برد. علی خودش درباره افرادی می‏فرماید: « اللهم بلی لا تخلو الارض  من قائم لله بحجه اما ظاهرا مشهورا و اما خائفا مغمورا » تا آنجا كه‏ می‏فرماید: « هجم بهم العلم علی حقیقه البصیره و باشروا روح الیقین... و انسوا بما استوحش منه الجاهلون » ( دلم می‏خواست لااقل به‏ اندازه‏ای كه من در اثر آشنائی‏ای كه با زبان عربی دارم، ارزش این جملات‏ را می‏فهمم، شما هم می‏فهمیدید، آنوقت می‏دیدید كه این جمله‏ها، جمله‏هائی‏ است كه امكان ندارد در دنیا كهنه بشود. نشان می‏دهد كه این سخن حقیقت‏ است، كأنه سراسر هستی است كه این حرف را می‏زند. ) می‏فرماید هستند افرادی كه علم از باطن به آنها هجوم آورده است. در حقیقت روشنائی یعنی‏ علمشان غیر از این علمهای متغیر نسخ شدنی است. به آن عمق حقیقت‏ رسیده‏اند ( دیگر بدل ندارد ) و با روح یقین مباشر و متصل شده‏اند. ( خودش می‏فرماید: « لو كشف الغطاء ما ازددت یقینا » اگر پرده برداشته‏ شود بر یقین من افزوده نمی‏شود. ) و برای مردم عیاش، كاری كه در آن‏ معنویتی باشد سخت است ولی چنین كاری برای اهل حقیقت آسان و مایه خوشی‏ است. « و صحبوا الناس بابدان ارواحها معلقه بالمحل الاعلی » ( نهج البلاغه، حکمت 147) بدنهایشان با مردم است ولی روحهایشان در ملا اعلی است.

آنوقت ببینید چقدر سخت و دشوار است این مسأله كه: علی، یك همچو مردی می‏خواهد با خوارج بسر ببرد.( روح را صحبت ناجنس عذابی است الیم ). "  اصلا تصور كردنی‏ نیست! آن، قصه جنگ صفین. كدام درد از این بالاتر است؟! آن، قصه خوارج. غیر خوارج جور دیگر. حتی به یكی از خویشاوندانش نامه‏ای می‏نویسد كه حال كه‏ دیدی روزگار بر من سخت است تو هم رفتی؟! براستی برای علی مرگ آسایش‏ بود. به فرزندش امام حسن فرمود: « ملكتنی عینی و انا جالس » ( نهج البلاغه، خطبه 72 «ترجمه: در حالی که نشسته بودم خواب بر چشمم مسلط شد...)

جمعه 30/9/1386 - 8:5
دعا و زیارت

اصلاح طلبی یک روحیه اسلامی است هر مسلمانی به حکم اینکه مسلمان است خواه ناخواه اصلاح طلب و لا اقل طرفدار اصلاح طلبی است. زیرا اصلاح طلبی، هم به عنوان یک شأن پیامبری در قرآن کریم مطرح است و هم مصداق امر به معروف و نهی از منکر است که از ارکان تعلیمات اجتماعی اسلام است. البته هر امر به معروف و نهی از منکر لزوماً مصداق اصلاح اجتماعی نیست ولی هر اصلاح اجتماعی مصداق امر به معروف و نهی از منکر هست.
پس هر مسلمان آشنا به وظیفه از آن جهت که خود را موظف به
امر به معروف و نهی از منکر می داند نسبت به اصلاح اجتماعی حساسیت خاص دارد. بسا افراد که از راه تقوای شخصی و الگو بودن عینی خودشان بزرگترین خدمتها را کرده، در حالی که عملاً از دخالتهای اجتماعی بر کنار بوده اند.

پس صالحان نیز مانند مصلحان ارزشمندند و خدمت کرده اند گو اینکه مصلح شمرده نشوند. در نهج البلاغه،
علی علیه السلام نقش خود را از نظر فعالیتهای اجتماعی به عنوان " مصلح " توضیح می دهد. از آنجا که جامعه دینى قریب 25 سال در مسیر انحراف از سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم حرکت کرده بود، در درون خود معضلاتى فکرى و سیاسى داشت و لازم بود که امام علی علیه السلام پیش از هر اقدامى، در جهت گسترش حوزه اسلامى به اصلاحات داخلى بپردازد. ایشان، خود مى فرمایند: «ما امروزه با برادران دینى خود بر سر انحرافات، کجرویها، شبهات وتأویلات باطلى که دامنگیرشان شده، در حال جنگ هستیم.»

در عصر خلفاى پیش از آن حضرت، بخصوص در زمان عثمان، بسیارى از ارزشهاى دینى به فراموشى سپرده شد، تعصبهاى قومى احیا گردید و مساوات اسلامى در روابط اجتماعى از بین رفت و ظلم و فساد به جاى آن حاکم گشت. آنچه در زمان رسول اکرم (ص) ملاک ارزش بود تقواى الهى و فداکارى در راه خدا بود. نه عرب بر عجم برترى داشت و نه عجم بر عرب، اما خلیفه دوم این معیارها را به درستى رعایت نکرد و این مطلب در زمان عثمان، به اوج خود رسید.
در این باره، سخن معاویه بسیار گویاست. وى به عاملین خود نوشت: «با عجمها و غلامانى که تسلیم مى شوند به روش
عمربن خطاب عمل کن که خوارى و ذلتشان در این است».

مهمترین انحراف دینى از بین رفتن بینش دینى و دنیاگرایى مردم بود. على (ع) پیش از هر کارى مصمم بود که ارزشهاى زمان پیامبر (ص) را زنده کند. سخنرانیهاى عمیق آن حضرت و نامه هایى که به فرمانداران خود نوشت در این مورد بسیار حایز اهمیت است.
به «مصقلة بن هبیره شیبانى» فرماندار «اردشیر»، در یکى از شهرهاى فارس، نوشت: «درباره تو به من گزارشى رسیده که اگر درست باشد و این کار را انجام داده باشى پروردگارت را به خشم آورده و بر امامت عصیان کرده اى. گزارش رسیده که غنایم مربوط به مسلمانان را، که به وسیله اسلحه و اسبهایشان به دست آمده و در این راه خونهایشان ریخته شده است، در بین افرادى از بادیه نشینان قبیله ات، که خود برگزیده اى، تقسیم مى کنى. سوگند به کسى که دانه ها را در زیر خاک شکافت و روح انسانى را آفرید، اگر این گزارش درست باشد تو در نزد من خوار شده اى و ارزش و مقدارت کم خواهد بود. آگاه باش که حق مسلمانانى که نزد من یا تو هستند در تقسیم این اموال مساوى است. باید همه آنها به نزد من آیند و سهمیه خود را از من بگیرند.»
حضرت علی (ع) براى از بین بردن تعصبهاى قومى و برقرارى مساوات اسلامى تلاش فراوان کرد؛ برخورد قاطع آن حضرت با برادرش عقیل، گویاى این مدعاست.

او در اوج قدرت، اعلام داشت که آنچه ملاک حمایت من به عنوان حاکم اسلامى مى باشد «حق» است و فرمود: «ستمدیدگانى که در نظرها ذلیل و پست اند از نظر من عزیز و محترم اند تا حقشان را بگیرم و نیرومندان ستمگر در نظر من حقیر و پست اند تا حق را از آنها بستانم. در برابر فرمان خدا راضى و تسلیم امر او هستیم». امام تبیین دین را در رأس اقدامات اصلاحى خود قرار داده و کوشید تا با مطرح کردن سنت پیامبر (ص) و احیاى اصول و فروع فراموش شده دین جامعه را به سمت اصلاح هدایت کند.
آن حضرت در شرح فعالیتهاى خود براى اصلاح جامعه مى فرماید:«الم اعمل فیکم بالثقل الاکبر و اترک فیکم الثقل الاصغر ورکزت فیکم رایة الایمان و وقفتکم على حدود الحلال و الحرام و البستکم العافیة من عدلى و فرشتکم المعروف من قولى و فعلى و اریتکم کرائم الاخلاق من نفسى» آیا حکم
قرآن را در میان شما جارى نداشتم و دو فرزندم را ـ که پس از من چراغ راه دینند ـ و خاندان پیامبر را که گوهران گرانقدرند براى شما نگذاشتم. رایت ایمان را میان شما برجا کردم و مرزهاى حلال و حرام را برایتان جدا. از عدل خود لباس عافیت برتنتان کردم و با گفتار و کردار خویش معروف را میان شما گستردم و با خوى خود نشان دادم که اخلاق گزیده چیست.

امام در سخنان خود بطور موکد اشاره به عمل به کتاب خدا و سنت رسول دارد. این وفادارى امام به سنت رسول خدا (ص) نکته مهمى در سیاستهاى اصلاحى آن حضرت است. در اصل او تخطى از سنت را یکى از علائم آشکار انحراف بلکه منشأ انحرافات مى داند. زمانى که در همان روزهاى نخست
طلحه و زبیر از عدم مشورت امام شکایت کردند حضرت فرمود: به خدا که مرا به خلافت رغبتى و به حکومت حاجتى نبود لیکن شما مرا به آن واداشتید و آن وظیفه را به عهده ام گذاشتید چون کار حکومت به من رسید به کتاب خدا و آنچه براى ما مقرر نموده و ما را به حکم کردن بدان امر فرموده نگریستم و از آن پیروى کردم. و به سنتى که رسول خدا (ص) نهاده است و بر پى آن رفتم. نیازى نداشتم تا در این باره از شما و جز شما نظر خواهم.

امام در درگیرى خود باعثمان درباره محرم شدن به عمره در ایام حج و یا محرم شدن به عمره و حج با هم درباره رعایت سنت رسول خدا (ص) فرمود: «ما کنت لادع سنة رسول الله (ص) لاحد من الناس» من بخاطر هیچ کس سنت آن حضرت را رها نمى کنم . احیاى سیره پیامبر (ص) براى سیاستهاى اصلاحى امام بسیار مهم بود.
امام على (ع) براى اصلاح نظام فکرى جامعه، مجبور شد با خوارج، که مردمى ظاهرالصلاح و آراسته، قیافه هاى حق به جانب گرفته، ژنده پوش و عبادت پیشه اما منحرف از دین بودند، بجنگد. به مردم مى فرماید: «ایها الناس، ان لی علیکم حقا و لکم على حق; فاما حقکم على فالنصیحة لکم...»؛ اى مردم، من حقى بر شما دارم و شما نیز بر من حقى دارید، حق شما بر من خیرخواهى در باره شماست.

و در نامه به
عثمان حنیف می نویسد: «آیا به این قناعت کنم که به من گفته شود امیرالمؤمنین ولى در ناگواریهاى روزگار با آنان شرکت نورزم و در سختیهاى زندگى، الگوى آنان و پیشاپیش ایشان نباشم؟». امام وقتى زمامدارى جامعه را پذیرفت ملاحظه کرد که از یک سو، تعداد بسیارى از استانداران و فرمانداران که در زمان خلفا به حکومت رسیده اند شایستگى احراز این مقام را ندارند و بدون اصلاح آنها، نمى تواند بر انحرافات اجتماعى فایق آید و از سوى دیگر، تأیید آنها با استراتژى سیاسى آن حضرت نمى سازد. عزل آنها و عدم تأییدشان نیز مشکلاتى را به همراه داشت تا آنجا که ممکن بود حکومت اسلامى را با بحران مواجه سازد.

اما در هر صورت، سیاست آن امام مشخص بود: پذیرفتن مشکلات و عزل کلیه والیان فاسد؛ زیرا على(ع) در باب دین، اهل مداهنه نبود، چنان که صریحاً مى فرماید: «والله لا ادهنت فى دینی»؛ به خدا سوگند، در مورد دینم با احدى سازش نمى کنم. رهبر آسمانى براى تربیت مردم باید با آنان مدارا کند ولى مداهنه و مماشات هرگز، زیرا مدارا صرف نظر کردن از دنیا و مقام خود براى اصلاح دین یا دنیاى مردم است، اما مداهنه صرف نظر کردن از گوشه اى از برنامه هاى دین و مکتب براى حفظ موقعیت خود یا رسیدن به مقام دنیوى مى باشد.
امام در زمینه شرط موفقیت مصلح دینی در
نهج البلاغه ضمن کلمات قصار بیان می کند: «انما یقیم امر الله سبحانه من لا یصانع و لا یضارع و لا یتبع المطامع» (نهج البلاغه، کلمات قصار، حکمت 107). در این جمله ها سخن از برپا داشتن فرمان خدا است، سخن از چیزی است که از صد سال پیش در زبان مصلحین اسلامی از آن به " احیاء اندیشه اسلامی " تعبیر می شود، سخن از اینست که مواقعی می رسد که فرمانهای خدا در یک جامعه زمین می خورد و نیاز به اینست که از نو بنیاد شود.

سخن در اینست که چه کسی قادر است این کار پیامبرانه را انجام دهد. آیا هر فردی در هر شرائط روحی و اخلاقی و با هر نوع شخصیت معنوی موفق به برداشتن چنین گامی پیامبرانه می شود؟
علی علیه السلام می فرماید کسی چنین توفیقی حاصل می کند که سه صفت بزرگ در او راه نیافته باشد: مصانعه، مضارعه و طمع بندگی. مصانعه یعنی سازشکاری، یا ملاحظه کاری، یا معامله گری، مضارعه یعنی مشابهت آنکس که می خواهد جامعه ای را اصلاح کند و تغییر دهد، خودش نباید همرنگ همان مردم باشد، و همان نقاط ضعف که در مردم هست، در خودش وجود داشته باشد. کسی موفق به اصلاح نقاط ضعف می شود که خود از آنها مبرا باشد.
علی علیه السلام فرمود: " به خدا سوگند من شما را به هیچ کاری فرمان ندادم مگر آنکه پیش از آنکه فرمان دهم خودم به کار بستم، و از هیچ چیز شما را منع نکردم، مگر آنکه پیش از آنکه شما را منع کنم، خودم از آن دوری کردم. علی راجع به طمع بندگی فرمود: «الطمع رق موبد» (نهج البلاغه، کلمات قصار، حکمت 171) طمع بردگی جاوید است، در هر بردگی امید رهائی از طرف مالک هست مگر بردگی از نوع طمع، که امیدی از جانب مالک به رهائی نیست.

جمعه 30/9/1386 - 8:4
دعا و زیارت

در قرآن کریم چند آیه هست که مورد استدلال شیعه در باب امامت است . یکی‏ از آن آیات ، آیه : « انما ولیکم الله »است . اتفاقا در همه اینها روایات اهل تسنن هم وجود دارد که مفاد شیعه را تأیید می‏کند ما آیه‏ای در قرآن داریم به این صورت : « انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلوش و یؤتون الزکاش و هم راکعون »(سوره مائده ، آیه . 55 ) .

" انما " یعنی منحصرا ( چون اداش حصر است ) . معنی اصلی "ولی " سرپرست است . ولایت یعنی تسلط و سرپرستی . سرپرست شما فقط و فقط خداست و پیغمبر خدا و مؤمنینی که نماز را به پا می‏دارند و در حال رکوع زکات می‏دهند . ما در دستورات اسلام نداریم که انسان در حال رکوع زکات بدهند . ما در دستورات‏ اسلام نداریم که انسان در حال رکوع زکات بدهد که بگوئیم این یک قانون‏ کلی است و شامل همه افراد می‏شود .

این اشاره است به واقعه‏ای که در خارج‏ یک بار وقوع پیدا کرده است و شیعه و سنی به اتفاق آنرا روایت کرده‏اند و آن اینست که علی ( ع ) در حال رکوع بود ، سائلی پیدا شد و سوالی کرد . حضرت اشاره کرد به انگشت خود . او آمد انگشتر را از انگشت علی ( ع ) بیرون آورد و رفت . یعنی علی ( ع ) صبر نکرد نمازش تمام شود و بعد به او انفاق کند . آنقدر عنایت داشت به‏ اینکه آن فقیر را زودتر جواب بگوید که در همان حال رکوع با اشاره به او فهماند که این انگشتر را درآورد ، برو بفروش و پولش را خرج خودت کن .

در این مطلب هیچ اختلافی نیست و مورد اتفاق شیعه و سنی است که علی (ع‏ ) چنین کاری کرده است و نیز مورد اتفاق شیعه و سنی است که این آیه در شأن علی ( ع ) نازل شده با توجه به اینکه انفاق کردن در حال رکوع جزء دستورات اسلام نیست ، نه از واجبات اسلام است و نه از مستحبات آن که‏ بگوئیم ممکن است عده‏ای از مردم به این قانون عمل کرده باشند . پس " کسانی که چنین می‏کنند " اشاره و کنایه است همانطور که در خود قرآن گاهی‏ می‏گوید :

« یقولون »می‏گویند ، و حال آنکه یک فرد آن سخن را گفته . در اینجا " کسانی که چنین می‏کنند " یعنی آن فردی که چنین کرد . بنابراین‏ به حکم این آیه علی ( ع ) تعیین شده است به ولایت برای مردم . این ، آیه‏ای است که مورد استدلال شیعه است .

آیات دیگر آیاتی است که درباره جریان غدیر است . خود قضیه غدیر جزء سنت است و ما بعد باید بحثش را بکنیم ولی از آیاتی که در این مورد در سوره مائده وارد شده یکی این آیه است : « یا ایها الرسول بلغ ما انزل‏ الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته »( سوره مائده ، آیه . 67 ) ( اینجا لحن ، خیلی‏ شدید است ) ای پیامبر ! آنچه را که بر تو نازل شد تبلیغ کن و اگر تبلیغ نکنی رسالت الهی را تبلیغ نکرده‏ای .

مفاد این آیه‏ آنچنان شدید است که مفاد حدیث : « من مات و لم یعرف امام زمانه مات‏ میتة جاهلیة » . اجمالا خود آیه نشان می‏دهد که موضوع آنچنان مهم است که‏ اگر پیغمبر تبلیغ نکند ، اصلا رسالتش را ابلاغ نکرده است . سوره مائده به اتفاق شیعه و سنی آخرین سوره‏ای است که بر پیغمبر نازل‏ شده و این آیات جزء آخرین آیاتی است که بر پیغمبر نازل شده یعنی در وقتی نازل شده که پیغمبر ( ص ) تمام دستورات دیگر را در مدت سیزده سال‏ مکه و ده سال
مدینه گفته بوده و این ، جزء آخرین دستورات بوده است .

شیعه سوال می‏کند این دستوری که جزء آخرین دستورهاست و آنقدر مهم است که‏ اگر پیغمبر آنرا ابلاغ نکند ، همه گذشته‏ها کان لم یکن است ، چیست ؟ یعنی‏ شما نمی‏توانید موضوعی نشان بدهید که مربوط باشد به سالهای آخر عمر پیغمبر واهمیتش در آن درجه باشد که اگر ابلاغ نشود هیچ چیز ابلاغ نشده است . ولی ما می‏گوئیم آن موضوع ، مسئله امامت است که اگر نباشد ، همه چیز کان‏ لم یکن است یعنی شیرازه اسلام از هم می‏باشد . به علاوه شیعه از کلمات و روایات خود اهل تسنن دلیل می‏آورد که این آیه در غدیر خم نازل شده است .

در همان سوره مائده ، آیه : « الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم‏نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا »(سوره مائده ، آیه . 3 ) امروز دین را به حد کمال رساندم و نعمت را به حد آخر تمام کردم ، امروز است که دیگر اسلام را برای شما به‏ عنوان یک دین پسندیدیم ، نشان می‏دهد که در آن روز جریانی رخ داده که آنقدر با اهمیت است که آنرا مکمل دین و متمم نعمت‏ خدا بر بشر شمرده است و با بودن آن ، اسلام ، اسلام است و خدا این اسلام‏ را همان می‏بیند که می‏خواسته و با نبودن آن ، اسلام ، اسلام نیست .

شیعه به‏ لحن این آیه که تا این درجه برای این موضوع اهمیت قائل است استدلال‏ می‏کند و می‏گوید که آن موضوعی که بتواند نامش مکمل دین و متمم نعمت و آن‏ چیزی باشد که با نبودنش ، اسلام ، اسلام نیست ، چه بوده است ؟ می‏گوید ما می‏توانیم موضوعی را نشان بدهیم که در آن درجه از اهمیت باشد ولی شما نمی‏توانید . به علاوه روایاتی هست که تأیید می‏کند این آیه هم در همین‏ موضوع وارد شده است .

جمعه 30/9/1386 - 8:3
دعا و زیارت

سؤال مطرحشده که : ما معتقدیم که امامت پیشوایی دین و دنیاست‏ و این به دلائلی خاص حضرت امیر است . اما پس چرا بعد از قتل عثمان وقتی که خواستند بیعت کنند با حضرت امیر ، حضرت مکث کردند ، جای مکث نبود ، بایستی که خود به خود قبول می‏کردند .

جواب

همین سؤال در کتاب خلافت و ولایت مطرح گردیده است . جواب این مطلب از خود کلمات امیرالمؤمنین روشن‏ است . وقتی آمدند با حضرت بیعت کنند فرمود : « دعونی و التمسوا غیری‏ فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان » (نهج البلاغه فیض الاسلام ، خطبه . 91 ) مرا رها کنید بروید دنبال‏ کس دیگری که ما حوادث بسیار تیره‏ای در پیش داریم ( تعبیر عجیبی است ) ، کاری را در پیش داریم که چندین چهره دارد یعنی آنرا از یک وجهه‏ نمی‏شود رسیدگی کرد از وجهه‏های مختلف باید رسیدگی کرد . بعد می‏گوید : « ان الافاق قد » اغامت و المحجة قد تنکرت‏» خلاصه راه شناخته شده‏ای که پیغمبر تعیین کرده‏ بود الان نشناخته شده ، فضا ابر آلود گردیده است .

و در آخر می‏گوید و لکن‏ من اگر بخواهم بر شما حکومت کنم « رکبت بکم ما اعلم » آن طوری که خودم‏ می‏دانم عمل می‏کنم نه آنطور که شما دلتان می‏خواهد . این مطلب نشان می‏دهد که امیرالمؤمنین این مطلبی را که از نظر تاریخی‏ نیز بسیار قطعی است ، کاملا روشن می‏دیده که الان با زمان بعد از پیغمبر زمین تا آسمان فرق کرده یعنی اوضاع ، عجیب تغییر کرده و خراب شده است‏ . و این جمله را امام برای اتمام حجت کامل می‏گوید چون مسئله بیعت کردن‏ قول گرفتن از آنهاست که پیروی بکنند . مسئله بیعت این نیست که اگر شما بیعت نکنید من دیگر خلافتم باطل است . بیعت می‏کنند یعنی قول می‏دهند که‏ تو هر کاری بکنی بما پشت سرت هستیم .

این مطلب را همه شیعه و سنی نوشته‏اند که بعد از عمر قضیه شورا که پیش‏ آمد یکی از شش نفر اعضای شورا علی ( ع ) بود . در این شورا سه نفر به‏ نفع سه نفر کنار رفتند . زبیر به نفع علی ( ع ) کنار رفت ،
طلحه به نفع‏ عثمان و سعد و قاص به نفع عبدالرحمن بن عوف . سه نفر ماندند . عبدالرحمن گفت من خودم داوطلب نیستم . دو نفر باقی ماندند : علی ( ع ) و عثمان . کلید کار افتاد به دست عبدالرحمن ، هر طرف را که او انتخاب‏ کند همو خلیفه است . اول آمد سراغ امیرالمؤمنین ، گفت من حاضرم با تو بیعت کنم به این شرط که به کتاب خدا ، سنت رسول و سیره شیخین رفتار بکنی . فرمود من حاضرم بپذیرم ولی به کتاب خدا و سنت رسول عمل می‏کنم .

سیره شیخین را کنار گذاشت . بعد رفت سراغ
عثمان و همین سخن را گفت . عثمان گفت بله من حاضرم به کتاب خدا ، سنت رسول و سیره شیخین‏ عمل کنم ، با اینکه به قول آقای محمد تقی شریعتی ، عثمانی که گفت من به‏ سیره شیخین رفتارمی‏کنم اتفاقا به سیره شیخین رفتار نکرد . اگر مقایسه‏ بکنیم ، سیره شیخین هم شبیه‏تر بود چون شیخین تا حد زیادی سیره پیغمبر را عمل می‏کردند . ولی امیرالمؤمنین برای اینکه اگر الان این شرط را قبول بکند انحرافاتی را هم که در دوره شیخین پیدا شده امضا کرده است و دیگر نمی‏تواند با آنها مبارزه کند ، آن شرط را نمی‏پذیرد .

مثلا مسئله تفاضل‏ یعنی از بین بردن تساوی و فرق گذاشتن میان مهاجرین و انصار و غیر اینها در زمان عمر تأسیس شد و امیرالمؤمنین با آن سخت مخالف بود . اگرمی‏گفت من به سیره شیخین عمل می‏کنم مجبور بود آنچه را که در زمان عمر پیدا شده تثبیت کند و حال آنکه نمی‏خواست تثبیت کند . دروغ هم که‏ نمی‏خواست بگوید که امروز بگوید عمل می‏کنم و فردا زیرش بزند . این بود که گفت نمی‏خواهم .

بنابراین وقتی که علی ( ع ) بعد از عمر حاضر نیست به مردم بگوید که من‏ به سیره این دو خلیفه که انحرافات زمان آنها خیلی کمتر بود عمل می‏کنم ، طبیعی است که بعد از
عثمان که اوضاع به کلی دگرگون شده بود و به قول‏ خودش آینده داشت چندین چهره نشان می‏داد و مردم نیز می‏خواستند که علی ( ع ) آن طوری که آنها دلشان می‏خواهد عمل کند ، به ایشان بگوید که من اگر حکومت را در دست بگیرم ، آن طوری که خودم می‏فهمم عمل می‏کنم نه آن‏ گونه‏ای که شما دلتان بخواهد . پس این سخنان امیرالمؤمنین نه معنایش‏ این بود که حضرت حکومت را رد کرد بلکه می‏خواست اتمام حجت کامل کرده باشد .

جمعه 30/9/1386 - 8:2
دانستنی های علمی

عید قربان را بر تما شما دوستان و عزیزان  گرامی تبریک می گویم.

پنج شنبه 29/9/1386 - 7:55
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته