حواسم را باد خيال برده است و كاغذهايم را باد پنكه!!!
به اندازه هشت ماه مي ترسيدم به اندازه چهار هفته خسته بودم و به اندازه دو روز كار داشتم مهم نيست، به اندازه يك ساعت خوشحالم!
وقتی چراغ خيالات روشن است يخ زندگي آب مي شود. چراغها را خاموش نمي كنم اما لامپ كم مصرف زده ام!!!
آنقدر خيال بافتم كه تمام كلافهاي فكرم به لباس آرزويي در آمدند ... كاش اندازه ام باشد!
اشکهای آسمان در برابر اشکهای من حرفی برای گفتن نداشتند!
بعد از درد و دل کردن برای سیگار، او هم آتش گرفت و دود گریست!
از وقتی آخرین نگاهت را در ذهنم آرشیو کردم ، قلبم آلارم دلتنگی می دهد!