• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 45
تعداد نظرات : 59
زمان آخرین مطلب : 4803روز قبل
شعر و قطعات ادبی
باور ندارهدارم از چی مینویسم خبری ندارموقتی نیستی کنارم من سحری ندارماز کسی حرف می زنم که اون دوسم ندارهولی من دوسش دارم میگه که راهی ندارمنشستم نامه نوشتم تا که بگم دوسش دارمپاره کرداون نامرومیگه من عشقی ندارم

عکسمو لای گلای میخکش گذاشتم

گلا رو ریختش زمین ،گفت من گلی ندارمبردمش یه جای خلوت که بگم عاشقشممن وقال گذاشت وگفت من معشوقی ندارمیه روز خیلی قشنگ رفتیم باهم امامزادهچندبسته شمع خریدم گفت من که نذری ندارمکادوشو دادم  بهش  گفتم  هدیه  تواگفت مناسبت نداره من دلیلی ندارمقسمش دادم خدا،به اون خدای مهربونگفت قسم لازم نبود من که خدایی ندارمچه جوری بهش بگم عزیز ترین کسم اونه

دارم حرف کم می یارم ،دیگه من حرفی ندارم

نغمه

باقرمزنوشتم که بدونیدپرسپولیسیه اصلم

 
دوشنبه 18/11/1389 - 18:8
سخنان ماندگار

هرچی هستی همون باش.هرچی نیستی نگو کاش.

آبجی کوچیکتون:نغمه

باقرمزنوشتم که بدونید پرسپولیسیه اصلم

شنبه 16/11/1389 - 23:36
شعر و قطعات ادبی

 

آرزوهام واست اینه تواین شبای بارونی

یه وقت نشی منتظراونی که دوسش نداری

پادشاه قصه ها شی تو این زمونه غریب

نباشه دشمنی برات همیشه سرور بمونی

پشت حصارپنجره یه موقع خوابت نبره

یه وقت نبینم که چشت حسابی منتظربوده

الهی هرجاکه باشی همیشه حرف توباشه

یه لحظه دلخور نباشی،بخوادتورو یه عالمه

باشه ولی اینو میگم اونم همیشه خوب باشه

فقط به خاطرخودت همیشه عاشق بمونه

هیچوقت نمیگم که فقط عاشق من بمون وبس

شاید دلت اونو بخواد اون واسه توبشه یه کس

من از نگاهت می گذرم ، از همه اشاره ها

تو هم فراموش کن ، باهم دیگه داشتیم روزا

دیگه من عادت میکنم به این همه خاطره ها

اشاره ها رومی شکنم میون این پنجره ها

خدانگهدار نازنین پنجره ها بسته شدن

فرصت حرف زدن که نیست،اشاره هاخسته شدن

 

شنبه 16/11/1389 - 23:35
شعر و قطعات ادبی

اینها چندتا ازشعرای خودمه امیدوارم خوشتون بیاد

من نوشتم از عشقش

اون نوشته ناچارم

من نوشته ام تنهام

باز برام یه کاری کن

اون نوشته عادت کن

سرنوشتتو سر کن

من نوشته ام برگرد

باز دوباره اینجاها

اون نوشته آزادم

اینجاها خوبه حالا

من نوشته ام هرشب

با خیال تو خوابم

اون نوشته دس بردار

من بدون تو خوابم

من نوشتم از ظلمش

عمریه که می سوزم

اون نوشته حالیت نیست

من یکی و دوس دارم

این نوشته ها خواب بود

یا که توی بیداری ؟

من نمی دونم چی بود

یعنی تو باز اینجایی؟

قصه مختصر گویم

این همش یه خواب بوده

خواب عاشقی تنها

که هرشب قصه می سازه

 

آبجی کوچیکتون:نغمه

باقرمزنوشتم که بدونید پرسپولیسیه اصلم

شنبه 16/11/1389 - 23:33
خاطرات و روز نوشت
سلام به آجی وداداشای خوب وبااستعدادممن خیلی وقته اینجانیومدم البته نتونستم چون درگیرکارای دانشگاهم بودم اماتصمیم گرفتم بیام اینجاچون دلم براتون تنگ شده بود امادیدم خیلی ازقدیمیا نیستن.اگه مطلب منو دیدید بهم سلام کنید ممنون میشم.راستی یه سوال الان که اومدم نمیدونم چرااکثرا درمورد خواستگاری ونامزدی نوشتن.شمامیدونید چرا؟اگه خبریه به منم بگید خوشحال میشم.موفق باشید
پنج شنبه 14/11/1389 - 11:43
شعر و قطعات ادبی

این شعرونمیدونم شاعرش کیه امیدوارم شماهم خوشتون بیاد

غصه اگرهست بگوتاباشدمعنی خوشبختی بودن اندوه استاینهمه غصه وغم اینهمه شادی وشورچه بخواهی وچه نه همگی میوه یک باغندهمه راباهم وباعشق بچینولی ازیادمبر پشت هرکوه بلندسبزه زاری ستپرازیاد خداودرآن بازکسی میخواندکه خداهست

 

پنج شنبه 14/11/1389 - 11:33
دانستنی های علمی

سلام

ازکسانی که دیروز ازمن استقبال کردن ممنونم.راستش میخواستم ازهمه کسانی که پارسال همین موقع بهم کمک کردن وامیددادن واسه کنکورتشکرکنم.تلاش خودم وکمکها وامیدهای آبجی وداداشای گلم باعث شد که من امسال تورشته موردعلاقم یعنی حقوق قبول بشم.اونم سال اول.ازاونایی که کمکم کردن تابامعدل پیش دانشگاهی افتضاح18کنکوراونم سال اول قبول بشم اگه لان اینو میخونن تشکرمیکنم.

پنج شنبه 20/1/1388 - 18:9
دانستنی های علمی

سلام برهمگی

خوبید؟من دوباره برگشتم.متاسفانه ازشماآجی وداداشامم خبر ندارم.دلم واسه همتون تنگ شده.راستی من تودانشکده حقوق تهران مرکز درس می خونم تو بین شما گلا کسی هست که تو این دانشکده درس بخونه؟

چهارشنبه 19/1/1388 - 11:33
خاطرات و روز نوشت
خسته شدم از زندگی.خسته.می خوام برم پیش خدا.از همه چیز خسته شدم...نمی دونم چیكار كنم.خسته ام از زندگی،خودم،خدا،ماما ن و بابام تنهاییم.خسته ام از تنهایی...
پنج شنبه 19/2/1387 - 18:49
کنکور
 

سلام بچه ها بازم منم:

خيلي وقته مي خواستم بيام اما وقت نمي شد.نمي دونيد كه دارم ديوونه مي شم.آخه شما ها واسه كنكور در سهاي پايرو چه جوري مي خونديد؟من كه وقت نمي كنم.صبح ها پيش دانشگاهي ميرم واز2تا8شبم كلاس كنكور مي رم.بعد مي يام تا1درس مي خونم.اصلا خسته شدم.آقاي برغمدي استاد عربي كنكورم ميگه 40ساعت در هفته درس مي خوني كافيه اما من كه مي دونم كمه.آخر ديگه ديشب انقدر خسته شدم كه گريم گرفت وآقاي برغمدي گفت با اين اظطرابي كه تو داري چه جوري مي خواي كنكور بدي.خواش مي كنم به عنوان خواهر وبرادران بزرگم راهنماييم كنيد تا ديوونه نشدم.

آبجي كوچيكتون:نغمه

پنج شنبه 17/8/1386 - 19:22
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته