• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 36
تعداد نظرات : 4
زمان آخرین مطلب : 5728روز قبل
محبت و عاطفه

 

عشق یک حماسه است. و حماسه ،به نبرد نیست. به گذشت و ایثاراست.

 حماسهً عشق درمیدان صداقت، مبارزمی طلبد.

 وآنکه درتیردان سینه اش، محبت انباشته باشد، تیربه هدف دیدارخواهد زد

. ودیدار،به دیدن نیست.

 به دوست داشتن است. به فهمیدن است.

دوشنبه 12/6/1386 - 16:21
خانواده

 

 

حکايت عجيبيه و خوب ميدونم انتظار زياديه که بخوام همه چيز رو اونجور که هست بدوني وقتي خودم نميدونم اين حکايت از کجا شروع شده.
شايد حکايت ما، کوچيکتر از اين حرفها باشه و من زيادي بزرگش کرده ام.
هرچي که هست روي دلم بدجوري قلمبه شده.
اصلا ميدوني چيه ؟ قضيه اونقدرها هم مهم نيست.
راستش، ديگه اين روزها، واسه صحبت کردن ازش، حوصله نيست. اصلا گفتنش مگه چيزي رو عوض ميکنه ؟
اين حکايت رو هرکي که شروع کرد، خودش ميدونه چه جوري تمومش کنه.
شايد زور من اونقدر باشه تا کاري کنم که نقطه آخر اين حکايت تکراري با بقيه نقطه ها فرق داشته باشه.
اگه ميگم راضيم و خدا رو شکر .... همون خدا ميدونه که اين رو از ترس اين گفته ام تا همين چيزهاي بهم ريخته رو از دست ندم.
کاش اين حکايت، يه جورايي، درست و حسابي تموم بشه.

 

دوشنبه 12/6/1386 - 16:13
ادبی هنری

 

 

- هيچ وقت نخواسته ام جاي فرشته اي باشم که تاريخ را مينويسد.
روزهاي تکراري، داستانهاي تکراري، سرنوشتهاي تکراري .
بيچاره فرشته ...
روز آخر، تمام يادداشتهاي او ، کوچکترين نقطه عالم را هم پر نخواهد کرد.

- وقتي اميد در بهشت نيست، پس براي زمين معجزه است. و من هنوز با «اميد» زنده ام.

 

دوشنبه 12/6/1386 - 16:10
ادبی هنری


بيكران ريگستان سكوت

((برگرفته از اتاق آبی سهراب))

- چقدر فرق کرده اي !
- خب همه چي فرق کرده. منم مثل همه چيز.
- تو کوچيک شدي ، يا دنيا بزرگ شده ؟
- دنيا تا هميشه، همين دنياست. ريگ همين ريگه. حجم، همين حجمه.
- اما سبز، ديگه سبز نيست. آبي ، آبي نيست.
- قرارمون صحبت از رنگ نبود. يادت هست... گفتي رنگ، واسه چشمها درست شده نه براي دل. خودت گفتي به چشمهات اعتماد نميکني.
- آره، يادمه. ولي ميدوني چيه ؟ يه چيزايي، منو داره ميترسونه. هرچي بيشتر ميفهمم، بيشتر ميترسم.
- خب، طبيعيه. تو داري توي مسيري راه ميري که همه تابلوهاش زنگار گرفته و کسي رو پيدا نميکني که راه درست رو نشونت بده. همه ميگن راه درست همينيه که من توشم. تو راه خودت رو انتخاب کردي و هي داري ميري جلوتر. ميدونم. مبهمه. اين ترسناکه.
- ترسناکتر وقتيه که تو حرف نميزني. از سکوتت ميترسم.
- اما خودت گفتي، براي اين دلتنگي هميشگي، پاداشي جز سکوت نيست.
- براي اين بود که چيز ديگه اي نداشم. دستام خالي بود.
- مثل اينکه حواست نيست. تو بهترين چيزي رو که داشتي بهم دادي.
- نميدونم. به خدا نميدونم. اصلا ... اصلا براي چي اومدم سراغ تو ؟
- چون فکر کردي دلت داره کوچيک ميشه. يادت باشه، تا ريگ همون ريگه، منم همون دلم. از ريگ و از خاک و از سردي خاک نترس. قوي باش ! پاتو محکم بزار روش. همه اين ريگها از نسل تو هستن. باهاشون غريبي ؟
- نه . ازشون نميترسم . باهاشون رفيقم. چون قراره بيشتر عمرم رو باهاشون زندگي کنم. اون موقع، من ميشم تو . اونوقت ميفهمم که چقدر کوچيک بودي يا چقدر بزرگ .
- همون موقع امانتت رو پس ميگيري.
- کدوم امانت رو ؟
- سکوت

همه جا ساکت شد. من موندم و سکوت.
باز هم يه عالم سوال بي جواب.
خسته شدم. فقط راضيم به اينکه هنوز دارم راه ميرم و باکي ندارم.
چراغ نفتي کهنه که ارثيه خاندان نشناخته ام هست، با منه و هنوز خاموش نشده و راه هم هنوز که هنوزه ادامه داره.
مقصدم، شايد، اول يه راهه. يه راه درست.
خدا کنه راه درست ، همين باشه.
بالاخره يه روز ميفهمم... يه روز، يه شب.
آره ...
گيرش ميارم.

 

 

دوشنبه 12/6/1386 - 16:7
دانستنی های علمی

مهره هاي شطرنج رو دوست دارم، اما از اينکه هدايت يه لشگر به دست منه، ميترسم.
حريفم خوب بازي نميکنه. شايد چون اون اين بازي رو خيلي بهتر از من بلده، اينطور فکر ميکنم
.
از وزير خوشم نمياد اما بهم ياد داده اند که خيلي کارها ميتونه بکنه. حيف که جلوش يه عالم سرباز وايستاده
.
تلاش ميکنم تا ديرتر مات بشم
.
از تموم اينها نميترسم. از اين ميترسم که وقتي که مات ميشم، هنوز خيلي از مهره هامو حرکت نداده باشم. خدا کنه آخر اين بازي به خير تموم بشه.

دوشنبه 12/6/1386 - 16:1
محبت و عاطفه

به نام حق
به نام آنكه دوستي را آفريد، عشق را ، رنگ را ... به نام آنكه كلمه را آفريد.
و كلمه چه بزرگ بود در كلام او و چه كوچك شد آن زمان كه ميخواستم از او بگويم.
سالهاست دچارش هستم. و چه سخت بود بيدلي را ، ساختن خانه اي در دل.
و اين دل بينهايت، چه جاي كوچكي بود براي دل بيتابش.

او رفت و من نشناختمش . در تمام ميخكهاي سر هر ديوار، آواز غريبش را شنيدم
اما نشناختمش. همانگونه كه بغضهاي گاه و بيگاهم را نشناختم.
فقط آنقدر او را شناختم كه در سايه هاي افتاده به كلامش، به دنبال جاي پاي خدا باشم.


اينجا، هر چه هست، جز با صداقت او و كلام و نقشهاي او، حوض بي ماهيست.
شايد مزرعه اي باشد با زاغچه اي بر سر آن
زاغچه اي كه هيچكس جدي نگرفتش .
اينجا را هديه اش ميكنم. به آنكس كه براي سبدهاي پرخوابمان، سيب آورد.
حيف كه براي خوردن آن سيب، تنها بوديم . چقدر هم تنها ...

 

 

 

دوشنبه 12/6/1386 - 15:56
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته