خداوندزندگي راآفريد،انسان راآفريد و اورانماينده خود درزمين قرارداد تابه نمايندگي ازاوجهان راآبادسازد،انسان حامل روح خدايي ست و خدامظهرهمه خوبيها،زيباييها و عشقهاست.پس به نام خدا و براي خدازندگي كنيم و يكديگررادوست داشته باشيم...
شعرسريال سلام
نبودي،نبودم،توهستي كه هستم
به توتكيه مي دم،تورومي پرستم
به توتكيه مي دم،كه عاشق تريني
كه دلواپس لحظه هاي زميني
من ازتونگفتم،شنيده گرفتي
به يادت نبودم،نديده گرفتي
************
مي خوام مثل آينه پيش روت بشينم
توروباتموم وجودم ببينم
بذارروح من بانگات زيرورو شه
بذارپيرهن آسمونوبپوشه
همه دلخوشيهام گذشت و توموندي
توبيراهه هاموبه مقصدرسوندي
اميدم به جزتوشده نااميدي
هميشه توآخربه دادم رسيدي
آن مذهبي كه جنگ درآن نيست،ناقص است.مامردجنگيم وتسليم براي مسلمان معناندارد.قدرت نظامي وسلاحهاي مدرن هرگزنمي تواندباخشم انقلابي و مقدس ملتها مقابله كند.
امام خميني(ره)
حقيقت همان اندازه رايج خواهدشد كه ما آن رارواج
مي دهيم.
شعرسريال آدمخوار
توپي كدوم ستاره،پشت ابراخونه كردي
رفتي و چيزي نگفتي،گريه روبهونه كردي
من سؤال ساده تو،توجواب مشكل من
ردپاي رفتن تو،روي صحراي دل من
كوچه وقتي كه نباشي،رگ خشكيده شهره
ماه توگوش خونه گفته،ديگه باپنجره قهره
سقف دلبستگي بي تو،واسه من سايه نداره
دلم ازروزي كه رفتي،ديگه همسايه نداره
وقتي آسمون شبهام،زيرسايه چشاته
وقتي حتي اين ترانه،رنگ غربت صداته
نمي ذارم اين دوراهي،سرراه مابشينه
نمي ذارم اين جدايي،رنگ فرداروببينه
شبوبافانوس اشكت مي برم به روشنايي
باتومي رسم دوباره،به طلوع آشنايي
مي دونم هرجا كه باشي،دل تواهل همينجاست
واسه من و تواينجا،اول وآخردنياست
اول وآخردنياست
خون شهدا اگرچه بسيارارزشمند و سازنده است.لكن قلمها بيشتر
مي توانند سازنده باشند واصولا شهدا قلمها مي سازند و قلمها هستند كه شهيدپرورند.
پاييز
آنگه كه خش وخش برگهاي تردزيرپايم صدامي كنندگوش به خشونتي همراه بالطافتي كه دربطن اين نوانهفته است،مي سپرم واوهام وانديشه هايم به دياري جزاين دياربه پروازمي آيند.سكوت بي نهايت دنياي آن دياروهياهوي پرسروصداي انديشه ام مرابه اين فكرمي اندازدكه گويي دوباره پاييزآمده.
بله،اين اولين معناي پاييزدرنگاه من است.«پ»شروع اولين پله اي است كه باپاي لرزان قدم براوراق ريخته اش
مي نهم.پاييزرادوست مي دارم چون فصل تفكرمن است.موسم انديشه هاي نوين است ووزش بادهاي ملايم وگاه تندش يگانه
آوازخوش من است.تغييرفضاي پرمتلاطمش تحول احوال من است.گرفتگي ابرهاي غرنده اش گريه ابرهاي دل من است واين است كه دوستش مي دارم.باهرضربان قلب به دنبال پاييزپرسه مي زنم ومي بينم كه روزپاييز،راه من است،ظهرپاييز،ظهيرمن،هميشه پاييز،شعرمن.پاييزجرقه بربوته افكارمن است وغنچه هاي انديشه ام راشكوفامي سازد.پاييزرادوست مي دارم چون عشق وايمان رادرمن قوت مي بخشدوچون غرور و نخوت راازمن مي زدايد.
گشايش پرهايم از«پ»پاييز،احياء روحم از«الفش» وآن دو«ياء» كه يادم رابه يارم مي برد واينچنين است كه باز زخم خورده از«ز»وجودم بي تمنا ازماههاي پاييزمي گريزد.شايدزخم خورده از«ز»پايان پاييزمي رودتااز«ز»ابتداي زمستان التيام يابد.
رنگين كمان ازآن كساني ست كه تاآخرين قطره باران صبركنند...
زنسيم صبحگاهي،گله تاسحرشنيدم
كه شميم دلنوازت،زدلش كناردارد
سزد اركه نرگس تو،به سپاه شب بتازد
كه سياهي دوچشمت،شب تيره خواردارد
زندگي هنريافتن روزنه درتاريكيست...