• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 94
تعداد نظرات : 275
زمان آخرین مطلب : 5010روز قبل
خانواده
سلام دلم گرفته . چند وقتی که دیگه هیچی راضیم نمی کنه . خسته شدم از همه چیز خسته شدم. دیگه حوصله ی هیچی و هیچ کسو ندارم . وارد هر چیزی که میشم خیلی زود ازش خسته میشم و حوصلمو سر می بره . نمی دونم چی می خوام دنبال چی می گردم . خیلی وقت بود که دنبال یه دوست می گشتم یه دوست واقعی . یه دوست خیلی صمیمی که بفهمه چی می گم . بتونم بدون هیچ محدودیتی باهش درد دل کنم از تموم کسایی که رنجم می دادن از تموم کسایی که باهشون مشکل داشتم براش بگم و آروم بشم . شب و روز از خدا فقط یه دوست خوب می خواستم . بعد یه مدت خیلی طولانی بالاخره خدا بهم یه دوست خوب داد . یه دوستی که واقعا به درد من می خورد. خیلی خوب به حرفام گوش میکرد خیلی چیزا در مورده زندگی کردن بهم یاد داد که کلا زندگیم عوض شد اما بعد یه مدتی یه اتفاق خیلی بدی بین من و دوستم افتاد این اتفاق با تموم بدیش اما صداقت و درستی دوستم رو به من ثابت کرد و فکر می کنم به اون هم بی وفایی من ثابت شد . درصورتی که اون هیچ وقت نفهمید من براش چه کار کردم . هیچ وقت نفهمید اون اتفاق چه قدر برام سخت بود . خیلی دوست مهربونیه هنوزم باهش دوستم اما اون دیگه مثل گذشته با من رفتار نمی کنه .حق داره چون اون هیچی نمی دونه خیالی بزرگواره خیلی بهش توهین شد اما هیچی نگفت می خواست تلافی کنه اما نکرد . نمی دونم چه کار کنم . اون اولا که دوست شده بودیم من خیلی بهش اهمیت نمی دادم زیاد برام مهم نبود اما اون نه خیلی به من اهمیت می داد خیلی کمکم می کرد و من قدرشو ندونستم اما الان برعکس شده حالا که برام مهم شده حالا که دوستیش به من ثابت شده اون رفتارش عوض شده شاید هم عوض نشده شاید چون من دیدم نسبت بهش عوض شده احساس می کنم اون عوض شده نمی دونم .خیلی بده از دست عزیزی دلت بگیره و نتونی به خودش بگی خیلی بده بخوای نقش بازی کنی و خیلی دلم گرفته خیلی . دوست خوبم منو ببخش به خاطر تموم اذیتایی که کردمت به خاطر تموم توهینایی که بهت شد و تو هیچی نگفتی ببخش منو به خاطر تموم چیزایی که از جون و دل به من یاد دای و من خیلی بی اهمیت از کنارش گذشتم ببخش
پنج شنبه 24/11/1387 - 20:45
محبت و عاطفه
چند این شب و خاموشی؟ وقت است که برخیزم وین آتش خندان را با صبح برانگیزم گر سوخـــــــــــتنم باید، افروختنم باید ای عشق بزن در من، کز شعله نپرهیزم صد دشت شقایق چشم، در خون دلم دارم تا خود به کجا آخر، با خاک در آمیزم چون کوه نشستم من، با تاب و تب پنهان صد زلزله برخیزد، آنگاه که برخیزم برخیزم و بگشایم،بند از دل پر آتش وین سیل گدازان زا، از سینه برون ریزم چون گریه گلو گیرد، از ابر فرو بارم چون خشم رخ افروزد، در صاعقه آویزم ای سایه! سحرخیزان دلواپس خورشیدند زندان شب یلدا، بگشایم و بگریزم
دوشنبه 21/11/1387 - 22:22
محبت و عاطفه
دوست دارم ماه را در تمام ایینه ها ببینم وشب انقدر طولانی باشه که به همی ستاره ها سر بزنم دوست دارم پلکهای تو هیچ گاه فرو نیفتد و من زیر سایه چشمهای افتابی تو بنشینم و از ابها و اتشهایی که در راهند و شاید یک میلیون سال دیگرهم به ما نرسد شعر بگویم اه گفتم شعر اگر شاعر نبودم خانه من ازعشق خالی می شد غنچه احساس من گل نمی کرد و شاخه درخت ذوق من یادی ازبلبل نمیکرد وقتی حتی یک قدم از من دور می شوی با خودم میگویم ایا دوباره نفس او را در کنارم حس خواهم کرد ؟ایادوباره میتوانم ازتپه های دهکده بالا بروم وبرایش اویشن وبابونه بچینم و ساقه های باران را در گلدان بکارم دوست دارم همه اقیانوسها و دریاهها را از روی زمین بر دارند وبه جای ان یک قطره اشک به من بدهند تا ان را به شوق دیدار تو از چشمانم فروبریزم تعارف نمیکنم دوست دارم شاخههای تمام درختان عالم بیبرگ شوند اما گیسوان توخوشبو تر از در باد جریان یابد کاش همی قناریها سکوت کنند و صدای تو زیر این سقف ابی جریان یابد کاش همه بروند و تو بمانی و با پر طاوس اسمان و زمین را جابجا کنی و مرا به ارزوهایم برسانی وقتی چشمهای تو به چشمانم می افتد به یاد روزهای زلال ازل میافتم که با فرشته ها روی تپه های بلورین بهشت به این سو و ان سو میدویدم و هم صدا با جبرییل به خداوند سلام می کردم وقتی به من لبخند میزدی به یاد سالهای بی گناه کودکیم میافتم که زلفهای درختان را می بافتم و با رودها به سوی دریاهها میرفتم. کوچکترین دوست من سنجاقکی بودکه هر روز مرابه مزرعه میبرد و نام گلها را به من یاد می داد. تو هر شب از دوست داشتن برایم می گفتی و ستاره ای را زیر بالشتم می گذاشتی تا خوابهای خوب وقتی به زنجره ها شب بخیر می گفتم میدانستم که فردا خورشید پلکهای بسته ام را میبوسد و از خواب بیدارم میکند .مهربانم این همه کلمه ی روشن و این همه حرف های عاشقانه را تو به من اموختی.اگر نفس نورانی تو نبود من همنشین تاریکیها می شدم نمی توانستم پنجره ی اتاقم را باز کنم . وقتی تو را میبینم به یاددستهایت می افتم که ازهمه ی افریده های خداوند مهربان ترند دستهایی که گهواره نقره ایی کهکشان را تکان می دهند تا من بی تابی نکنم شالیزارهای شمال و زنبق های کوهی شاهدند که تو طاقت نداشتی گریه مرا ببینی ومن اکنون به جنگل های عاشق سوگندمیخورم که هرگز اخم را بر چهره ات ننشانم.
دوشنبه 21/11/1387 - 22:15
محبت و عاطفه

برای آدم نابینا ،

شیشه و الماس فرقی نداره

پس اگه كسی قدرتو ندونست

فكر نكن تو شیشه ای, اون نابیناست.

پنج شنبه 7/9/1387 - 13:50
محبت و عاطفه

هی!!!!

3 راه بیشتر نداری:

1 با من باشی

2 با تو باشم

3 توافق کنیم که با هم باشیم

پنج شنبه 7/9/1387 - 13:46
محبت و عاطفه

اولین کسی که عاشقش میشی دلتو میشكنه و میره . دومین کسی رو که دوست داشته باشی و از تجربه قبلی استفاده کنی دلتو بدتر میشکنه و میزاره میره . بعدش میای دیگه هیچ چیز واست مهم نیست و از این به بعد میشی اون آدمی که هیچ وقت نبودی . دیگه دوست دارم واست رنگی نداره .. و اگه یه آدم خوب باهات دوست بشه تو دلشو میشكنی که انتقام خودتو ازش بگیری و اون میره با یکی دیگه…..اینطوریه که دل همه آدما میشکنه و عشقی وجود نخواهد داشت.

دوشنبه 13/8/1387 - 13:42
محبت و عاطفه
 وقتی که من مردم بیش از لحظاتی که صدای دلگیر و بد خلق ناقوس را خواهی شنید که به دنیا خبر می دهد که من از این دنیای پست گریختم تا با پست ترین کرم ها هم خانه شوم ‌‌؛ برای من سوگواری مکن ... بلکه اگر این شعر را خواندی دستی که آن را نوشته است را به یاد نیاور زیرا من به قدری تو را دوست دارم که دلم می خواهد در خیال و افکار شیرین تو از یاد رفته باشم مبادا اگر به من فکر کنی تو را غمگین سازد ... آه باز می گویم اگر تو به این شعر نظر افکندی وقتی که شاید من با گل آمیخته و ترکیب شده ام حتی اسم بیچاره ی مرا تکرار مکن بلکه بگذار عشق تو نیز با تمام شدن زندگی زوال یابد و پایان پذیرد   مبادا این دنیای عاقل به ناله و سوگواری تو بنگرد و تو را بابت من ریشخند کند در وقتی که من از دنیا رفته باشم 
چهارشنبه 8/8/1387 - 23:49
محبت و عاطفه

 میدانم دریچه پر مـهر قلب تو تا همیشه به رویم باز اسـت. 

اگر هیچ صدایی مرا نخواند ، همین بس که صدای مهربان تو آرامم کند.

حتی اگر در هفت آسمان ، یک ستاره هم به من چشمک نزند،

بزرگترین دلخوشی ام چشمان توست که یه آسمان ستاره در آن آشیان دارند.

چرا که تو از سرزمین خورشیدی و آفتاب صمیمی نگاهت ماندنی است

حتی در هجوم بی رحم دردهای زندگی ،

تنها نگاه پر مهر تو ست که

فردایی سبز را برایم ترانه می خواند.

من بی تو پوچم و بدون محبت تو از خزان بی مهری افسرده شده


و در زمستان بی محبتی می میرم

سه شنبه 12/6/1387 - 0:54
محبت و عاطفه

من در ره دنیا نفروشم هنرم را

آلوده به نکبت نکنم شهر ترم را

جز در گه حق بر در کس جبهه نسودم

تا بر ز بر ابر ببینند سرم را

پرواز من آن گونه بلندست که خورشید

در ظلمت شب بوسه زند بال و پرم را

من هستم و اندیشه و جولانگه پرواز

سیمرغ ندارد طیران سفرم را

از اهل تظر پرس که با لطف خداوند

پوشیده ام از دولت گیتی نظرم را

در وصل چنان مست حبیبم گه و بیگاه

کز یاد برم رنج فراق پسرم را

از اشک صفاییست دلم را که ندانی

شب نیست که دریا نکنم چشم ترم را

شرمنده ی مردم شو از موج عنایت

هر جا به وطن می نگرم دور و برم

از جور رقیبان چه خروشم که حبیبان

گیرند در آغوش محبت اثرم را

شنبه 9/6/1387 - 13:28
محبت و عاطفه

در خانه دلت آشیانی گزیدم ویارم وفا نكرد.

با خاطرت شعری سرودم و مطلب ادا نگشت

اشكم جویبار بهاری شد و شكوفه هایت نشكفت

در منظر چشمت چهره ای آفریدم و آن هم دوامی نیافت

در رواق منزل دلت شمعی شدم وآری !

كه طوفان سینه تنگت به آن هم وفا نكرد

در انتهای سكوت شب با یاد تو گریستم و

افسوس كه آن سیلی شد و جان از كفم نگرفت !

راز دلم با تو بگفتم و امید وصل یافتم

اما چه حاصل كه تبسمت هم نشانی از وصا ل نداد

جانم به كف گرفتم و دور از دیار شدم

افسوس كه ترك دیار هم در تو اثر نداشت

با كوله بار خستگی و با یك دنیا امید

بازگشتم و ولی دگر نشانی از تو نبود !!!

بـــا تــو همیشه سبز بودم و امید من پرواز

بـی تـــو چگونه توانم راه بـیابم در آفتاب ؟

جمعه 8/6/1387 - 13:52
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته