به خدا عشقی که ذلت بیاره کشکه عزیز
هروقت دل كسی را شكستی روی دیوار میخی بكوب تا ببینی چقدر دل شكستهای.
هروقت دلشان را بدست آوردی میخی را از روی دیوار بكن تا ببینی چقدر دل بدست آوردهای.
اما چه فایده...! جای میخها روی دیوار میماند
وقتی دریا ، باتمام هیاهوی امواجش سکوت می کند چه غوغایی در دل دارد ، خدا می داند
وقتی قلب خورشید در سرخی غروب می سوزد ، فاجعه ای به وسعت رفتن شکل می گیرد
وقتی چشمه با خروشی هولناک از فراز کوه بر دامنه آن می کوبد ، غمی بزرگ بر قلب کوچک آدمی خانه می گزیند غمی بزرگ به وسعت افق به غروب نشسته ی خورشید ، که دگر بار رفتن است تا آمدن بخواهد معنی گیرد باید رفتن به میان آید
همه آمدن و رفتن ها لطف زندگی ست که فراز نشیب مفهموم پیدا کند
وقت رفتن کوله باری از خاطرات شیرین در ذهنت نقش می بنده
و قطرات اشک چون گوهران آسمانی ،گونه را از کویری خشک می رهاند
هر چه به بیان خداحافظ نزدیکتر می شوی سیل اشک امان تو را می برد و ضربان قلب آهنگ سکون بر خود می گیرد و اینجاست که هاله ای از اشک پرده چشمانت را می شوید
سرابی می بینی که دوست داشتی همیشه سراب باقی بماند
هیچ وقت در آن لحظه نمی خواهی که سراب خداحافظ به حقیقت بدل شود
اما چه توان کرد ، خداحافظ تنها سرابی ست که حقیقت دارد
شمع بودُ باد بودُ من بودمُ تو
شمع سوختُ باد رفتُ من ماندمُ تو .
منُ پروانهُ شمع سه عاشق بودیم
پروانه پرش شمع سرش من جگرم سوخت
سلام
میگم یادش بخیر یه روزی ما هم اینجا مطلب ثبت میكردیم
هی روزگار
به نام معبود ازلی*
لحظه لحظه های تولدت را بخاطر بسپار
که روزی هم می رسد که تولدی دیگر در پیش خواهی داشت
***