• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 14
تعداد نظرات : 0
زمان آخرین مطلب : 6104روز قبل
ادبی هنری
 pedro Salinas
نمي خواهم براي زيستن
جزاير، قصرها و برجها را.
چه لذتي فراتر از 
زيستن در ضماير!
 اكنون دگربر كن لباست را 
نشانيها و تصاوير را .   
من،
 تورا اينگونه نمي خواهم 
هماره در هيبت ديگري، 
دخترِ هميشه از چيزي. 
تو را ناب مي خواهم ، آزاد 
تو؛ بي هيچ كاستي . 
مي دانم آنگاه كه بخوانم تورا ميان همه جهانانيان، 
تنها تو، تو خواهي بود.
 و آنگاه كه بپرسي مرا،
 اوكه تو را مي خواند كيست؟ 
او كه تو را از آن خويش مي خواهد . 
مدفون خواهم ساخت نامها را،
عناوين را ، تاريخ را. 
همه چيز را درهم خواهم شكست 
تمامي آنچه را كه پيش از زادن بر من آوار كرده‌اند.
    
و به گاه ورود  به گمنامي و عرياني ابدي سنگ و جهان 
تو را خواهم گفت :
”من تو را مي خواهم ، اين منم.“
                                               ( ازكتاب : صدايي وامدارتو)

روحي چنان فراخ و روشن داشتي
كه مرا هرگز  توان  ورود بدان ميسر نشد.
باريك ميانبري جستم،   در امتداد بيراهه‌هاي باريك،
واز پس گامهاي بلند و دشوار …
ليك،
 گذر به روح تو از راههاي گشوده بود .  
 
بلند نردباني مهيا كردم 
ــ   ديواري بلند در رويا
حافظ روحت مي ديدم  ــ
ليك روح تورا نه ديواري بود و نه حفاظي .
در پي باريك رهي به روحت گشتم،
اما روحت چنان روشن و زلال بود
كه  ره آمدي نداشت.
از كجا مي شد آغاز؟
به كجا مي يافت پايان؟ 
و من تا ابد دربدر
در مرز گنگ  آن نشسته ماندم .
 

پياپي
بگذار بنوازمت بآرامي ،
بگذار تجربه ات كنم آهسته ،
ببينم كه حقيقت داري ،
امتدادي از خودت در تو جاري است ،
با شگرفي
موج در موج مي تراود نوري از پيشاني ات  
بي آشفتنت
مي شكنند كفهاشان را
در ساحل نوجواني .
تو را اينگونه مي خواهم
روان و پياپي ،
نشأت تو از خودت ، از تو ؛
اي آب سركش
اي نغمه رخوتناك !
تو را اينگونه مي خواهم
در محدوده هاي كوچك ، اينجا و آنجا
همچون تكه ها
زنبق ، رز و آنك يگانگي تو
اي نور روياهاي من .
                                      ( از كتاب : درناي واقعي )
 
يکشنبه 11/6/1386 - 12:56
ادبی هنری
سبك خراساني كه به سبك تركستاني نيز مشهور است در اواسط نيمه دوم قرن سوم هجري پديد آمد و تا قرن ششم هجري رواج داشت.
 به سبب آنکه نخستين آثار نظم و نثر درزبان جديد فارسی بعد از اسلام در ناحيه خراسان بزرگ پيدا شد، به آن سبک خراسانیگفته اندخراسان بزرگ شامل خراسان کنونی وافغانستان و تاجيکستان کنونی و سرزمينهای ماوراء النهر و ترکستان هم بود. از اينرو گاهی به سبک خراسانی سبک ترکستانی هم گفته اند. به هر حال و به طور کلی اين سبك در مشرق ايران شکلگرفته است به لحاظ تاريخي سبک خراسانی سلسله های ((طاهری)) و ((صفاري))و ((سامانی)) و((غزنوی)) را در بر می گيرد، اما اين سبك بيشتر مربوط به دوره سامانيان وغزنويان است.
سبك خراساني در دوره سامانيان:
شعر دوره سامانی، به لحاظ زبان، همان مختصات فارسی کهن را دارد: لغات مهجور کهن و نزديک به زبان پهلوی دارد؛ در آن تکرار ديده می شود؛ بيشتر مبتنی بر ايجاز است؛ از نظر فکری، حماسی و متضمن پند و اندرز (ادب تعليمی) است؛ شعری شاد و دور از يأس و بدبينی است؛ از اصطلاحات علمی - چون نجومی و طبی - خالی است؛ به آيات و احاديث اشاره ای ندارد؛ فرهنگ اسلامی در آن - نسبت به دوره های بعد بازتاب وسيعی نيافته است.
از نظر ادبی، شعر اين دوره به لحاظ تشبيه - بخصوص تشبيه تفصيلی - بسيار قوی است. در اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم استعاره هم زياد به کار می رود. صنايع بديعی در حد اعتدال است و بيشتر از صنايع بديع لفظی استفاده می شود تا بديع معنوی؛ و برای نمونه،  انواع ايهام يا حسن تعليل يا اغراق را به کار نمی برند. در اين دوره قالب هاي شعري قطعه و مثنوی و رباعی مرسوم است.
 از سوي ديگر در ايــن دوره لغات عربی کمتر كاربرد دارند ولي در عيــن کم بودنگاهی شاعران به جای لغات مستعمل و معمول فارسی لغت عربی به كار مي برند؛ مثلا به جای سخت((صعب)) و به جای جنگ ((حرب)) می گفتند.
گشاده شاه جهان پيش او به تيغ و سپر          هزار قلعه صعب و هزار شارستان
                                                                                 فرخي سيستاني
از خصوصيات مهم سبك خراساني در اين دوره در مقايسه بـا سبك عراقي و سايـر سبك ها خردگرايي شاعران اين دوره است. ستودن خرد در نزد اين شاعران عموميت دارد و در بيشتر اشعار شاعران ابياتي در مورد عقل و خرد و ستايش آن مي بينيم.
خردمند گويد خرد پادشاست                    كهبر خاص و بر عام فرمانرواست
مختصات زباني شعر در دوره سامانيان:
زبان فارسی در اين دوره زبان مادری گويندگان است؛ يعنی گويندگان اين دوره بر خلاف دوره های بعد زبان فارسی را از روی آثار ادبی پيش از خود نمی آموختند. از اين رو، زبان ايشان طبيعی و ساده و روان است و در آن تعقيد و ابهام نيست. با اين همه، اگر امروز برخی از لغات آن برای ما مهجور و دشوار می نمايد، به سبب آن است که خراسان بزرگ منطقه اي بسيار وسيع بود و لهجه های مختلفی چون «سغدی» و «خوارزمی» در آن رايج بود.                          
همين امر باعث شده است که در شعر اين دوره نام شهرهای قديم خراسان بزرگ و نواحی همجوار آن آمده باشد؛ مانند: «خلج» و «چگل» و «نوشاد» و «قيروان» و «ختا» و «ختن» و ... .
               
شعر اين دوره مشتمل بر مجموعه ای از لغات است که بسامد آن در دوره های بعد کم می شود و يا يکسره از بين می رود مانند: «سعتری» و «عرعر» و «ساتگين»و «چرخشت» و «بسد» و ...
برخی از لغات پر استعمال در اين سبک از نظر فکری هم جالب اند. يکی از آنها واژه «آز» به معنای طمع و فزونخواهی است که اغلب جاندار انگاشته شده است. علت آن هم اين است که آز در اساطير ايرانی نام ديوی است و - چنانکه در «يشت»ها آمده است - «ديوی است که همه چيز را فرو بلعد. اگر چيزی نصيبش نشود، خود را بخورد. او خبيثی است که اگر همه اموال جهان به او داده شود، او را پر نکند و قانع نسازد».
سوی آز منگر که او دشمن است                        دلش بَرده ي جان اهرمن است   
       مختصات فكري شعر در دوره سامانيان:
1- شعر اين دوره شعری شاد و پرنشاط است و روحيه تساهل و خوشباشیرا تبليغ می کند و از محيطهای اشرافی و گردش و تفريح و باغ و بزم سخن می گويد. عللآن يکی روحيه ايرانيان کهن؛ و دوم رفاه سياسی و اقتصادی در زمان «سامانیان» و سوم زندگانی خود شاعران است که صله های گران می گرفتند و مرفه میزيستند و به دربارها رفت و آمد داشتند.
2- شعر اين دوره واقعگراست و اوضاع دربارها محيط زندگی روابطارباب و کنيز و غلام و تفريحات و ...را منعکس می کند.
3-شاعران با معارف پيش از اسلام آشنایند و از اين رو تلميح بهاسم قهرمانان و شاهان - چون «نوشيروان» - و اعياد و مراسمی چون «نوروز» و «سده» و((بهمنجنه)) به چشم می خورد. اين تلميحات برگرفته از «شاهنامه فردوسی» نيستند و بايدرد آنها را در منابع مختلف جست.
4- معشوق مقام والايی ندارد؛ معشوق گاهی کنيز است و از اين روهميشه صحبت از وصال است، نه فراق. اين مشخصه از مشخصات بارز اين سبک است.
5- جنبه های عقلانی و تعادل بر جنبه های احساسی و اغراق چيرهاست؛ از اين مثلا در مدح و هجو هم متعادل است و غلو به صورت دوره های بعد ديده نمی شود.
 6- روحيه حماسی بر اشعار اين دوره حاکم است، حتی در پند و اندرز. در اين دوره، در باب می و معشوق نيز کلام حماسی است.
7- شعر در اين دوره برونگراست٬ هرچند دقايق امور عينی را وصف میکند؛ اما با دنيای درون و احساسات و عواطف و هيجان و مسائل روحی سر و کارندارد.
8- موضوعات شعــری از قبيل ((مرثيه)) و ((حکمت)) و ((موعظه)) و ((لغز)) و((چيستان)) و ((خمريه)) (که قديمي ترين نمونه آن در شعر رودکی و بشار مرغزی است) و حماسهو غنا (تغزل) و داستان سرايی در آن هست؛ اما موضوع اصلی مدح ممدوح و سپس وصف بزم میو معشوق است. همه مهارت و اطلاعات شاعر در خدمت اين قصد اصلی (قصيده) -  يعنی مدح - است.
9- اشاره به معارف اسلامی و حدیث و قرآن در آن کم است و آنچه هست عمیق نيست؛ وباصطلاح مورد بحث و فحص و بسط قرار نمی گيرد و شاعر از آن مضمون نمی سازد يا از آناستفاده تمثيلی نمی کند.
10- شعر اين دوره از پند و اندرز خالی نيست٬ ولی اين پندها بيشتر جنبه عملی وساده دارند و يادآور پندهايی اند که از بزرگان ايران باستان چون انوشيروان وبزرگمهر مانده است.
سبك خراساني در دوره غزنويان
در زمان غزنویان، تغییر عمده ای نسبت به عهد سامانيان در سبک صورت نگرفت. وقتی که غزنویان به حکومت رسیدند، در رسوم درباری و قوانین اجتماعی تغییراتی ناگهانی و بنیادی رخ نداد؛ و از این رو، تغییر محسوس شدیدی در سبک ادبیات این دوره دیده نمی شود.  با این همه، در حکومت و بینش غزنویان با سامانیان اختلافاتی است که باعث تغییراتی در سبک زندگی و تفکر مردم و - در نهایت - سبک ادبیات هم شده است.
شعر دوره غزنوی شعر نیمه اول قرن پنجم است و برخی از شاعران این عهد پرورده سامانیان اند؛ کسانی مانند کسایی مروزی٬ فردوسی طوسی٬ عنصری.
مختصات زباني شعر در دوره غزنويان:
از نظر زبانی، نسبت به دوره سامانی، لغات عربی افزونتر شده و از میزان لغات مهجور فارسی کاسته شده است. از نظر فکری، مدح محور اصلی است و در «تشبیب»قصايد ازمعشوق و طبیعت هم سخن می رود. تصویرسازی و مضمون آفرینی از «ترک» هم دیده می شود؛ همچنین، به «مسیح» و «زرتشت» توجه دارند. اشاره به معارف اسلامی در حال افزایش است؛ و مقام معشوق همچنان پست است.
از نظر ادبی، اساس همچنان بر تشبیه محسوس به محسوس است؛ اما تشبیه محسوس به معقول هم در حال رشد است و همچنین برخی به تشبیه خیالی توجه دارند. در دوره سامانی، تشبیهات تفصیلی فراوان دیده می شد. در این دوره، تشبیهات رو به کوتاهی و ایجاز دارند. تشبیهات عهد سامانی مورد تقلید قرار می گیرد. بسیاری از شاعران به تشبیهات شعر عربی هم توجه دارند.
 
يکشنبه 11/6/1386 - 12:55
فلسفه و عرفان
 
اگر شما به مقدمه محمد گلندام رجوع کنید در آن این طور می خوانید : «... سماع صوفیان بی غزل شور انگیز او گرم نشدی ...» یا آن که درمقدمهء فرهنگ واژه های ایهامی در شعر حافظ اثر مرحوم محمد ذوالریاستین ( ظاهرا به نقل از شیخ جامی ) به این مطلب بر می خورید که : « هر چند معلوم نیست که وی دست ارادت پیری گرفته و در تصوف به یکی از آن طایفه نسبت درست کرده باشد ، سخنان وی چنان بر مشرب این طایفه واقع شده که هیچکس را آن اتفاق نیافتاده » .
در نگاه اول ، وقتی صحبت از صوفیگری و تصوف می شود ، به نظر می رسد که حافظ خود معتقد به صوفیگری بوده و به نوعی پیرو مکتب تصوف ؛ واگر دست پیری را هم نگرفته به این علت است که صداقت کافی را در صوفیان و پیران وقت نمی دیده اما خود این شایستگی را داشته که بنا به اعتقاداتش بروز نمی داده .
اما اگر بخواهیم این همه ، که نظرات دیگران در مورد حافظ بوده و در واقع نسبت هایی است که به او داده اند را کنار بگذاریم ، معتبر ترین و تنها چیزی که باقی می ماند شعر حافظ است که شایسته ترین وسیله است برای راهیابی به ذهن حافظ .
بر خلاف آن چه که دیگران گفته اند ( که البته دیگری گو برو ونام من از یاد ببر! ) در شعر حافظ با یکی دو استثناء که آن هم قابل توضیح است صوفی شخصیتی است منفی . البته در بعضی نسخ ممکن است که این استثناء ها بیشتر هم می شوند ، که اگر نخواهیم او را شاعری دمدمی مزاج و باری به هر جهت مسلک بدانیم نهایتا باید همان یکی دو استثناء را بپذیریم ؛ که البته چنان که گفتم با نگاهی منطقی آن استثناء ها هم قابل توجیه هستند .
اما صوفی ، خرقهء صوفی و نیز خانقاه ( صومعه ) شاید ؛ ونه شاید که به یقین ؛ نکوهیده ترین شخصیت ، شئ و مکان در ادبیات حافظ می باشند ، آنقدر که حافظ به هیچ نهاد و مسلکی به اندازهء ایشان نتاخته است . گواه حرف های من بیت بیت شعر حافظ اند:
صوفی گلی بچین و مرقع به خار بخش
واین زهد تلخ را به می خوشگوار بخش
که در این بیت زهد خود از ویژگی های صوفی است .
صوفی بیا که خرقهء سالوس برکشیم
و این نقش زرق را خط بطلان به سر کشیم
نذر و فتوح صومعه در وجه می نهیم
دلق ریا به آب خرابات برکشیم ...
که نه تنها صوفی را متهم به زرق می کند واو را از روشش باز می دارد به می ومطرب رندان دعوت می نماید ...
خدا را کم نشین با خرقه پوشان
رخ از رندان بی سامان مپوشان
که آشکارا رند و خرقه پوش را در مقابل هم قرار داده .
صوفی بیا که آینه صافی است جام را
تا بنگری صفای می لعل فام را
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست صوفی عالی مقام را
که باز هم دعوت صوفیان است به ترک زرقی که مبتلای آن هستند ، و این که بر خلاف ادعایشان حتی عالی مقام ترین صوفیان هم راز دان نیستند و باید راز های نهان عالم را از رندان مست بپرسند.
خیز تا خرقهء صوفی به خرابات بریم
شطح وطامات به بازار خرافات بریم
*
خدا زان خرقه بیزار است صد بار
که صد بت باشدش در آستینی
*
صوفی شهر بین که چون لقمهء شبهه می خورد
پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف
و عجب که با مشرب این طایفه خوش آمده !
نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
*
بوی یکرنگی از این قوم نمی آید خیز
دلق آلودهء صوفی به می ناب بشوی
*
ساقی بیار آبی از چشمهء خرابات
تا خرقه ها بشوییم از عجب خانقاهی
می فرماید:
در خانقه نگنجد اسرار عشق بازی ...
و نیز :
در میخانه ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود...
و یکی دو مورد خاص و البته ارزشمند دیگر می ماند که بنا به نیاز در بحث حافظ و تشیع به آن پرداخته ام .
اما آن چه مهم است و در شعر حافظ به روشنی دیده می شود این است که انتقاد حافظ از جماعت صوفی و خانقاهی با انتقاد او از مسجد ، واعظ و زاهد تفاوت دارد . این که حافظ از زاهد انتقاد می کند درست است ولی اینطور بر می آید که شخصیت منفی زاهد گوشه ای از شخصیت صوفی است . بنا براین و با توجه به اشارات صریح خواجه ، اگر بگوییم که حافظ مسجد و مسجد نشین را به خاطر این که آن چه باید باشند نیستند سرزنش می کند ( یعنی انحراف از مسیر حقیق شان در اثر بی توجهی و مرور زمان ) اصل اندیشه آن ها را نفی نمی کند . اما در مورد صوفی و تصوف اصل اندیشه را مورد تاخت وتاز قرار می دهد و آن را راهی خطا و عمل صوفی را عمل بر مجاز می شمرد و کیش او را کیش دجال می داند.
اما آیا حافظ از سر تعصب با صوفیان برخورد کرده است ؟
جواب این سوال را خود خواجه بارها داده است :
در هیچ سری نیست که سری ز خدا نیست
و نیز :
بر صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
یا دیگر این که :
مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم...
پس اگر حافظ کسی را نکوهش می کند ، آن هم با چنین شدتی ، و او را از خود وخود را از او نمی داند ، معلوم است که به اعتقاد حافظ آن کس هوادار کوی جانان نیست ، در سرش سری از اسرار خداوندی نیست و به قطع و یقین در صراط مستقیم گام بر نمی دارد.
بعد برای تبرئهء صوفیان می گویند چون حافظ از ریای خانقاهیان نیک به تنگ آمد ، صوفی خراباتی شد... حالا انصاف بدهید کسی که بارها اصولا به تصوف حمله کرده ؛ بدون این که نام فرقه ای به خصوص را ذکر کند ؛ و با اساس این قضیه مخالف است را به چه حقی به جبر منسوب به تصوف می کنند؟ بارها حافظ بدون قید خرابات و خانقاه از تصوف انتقاد کرده و اگر خرابات در نظر حافظ بر خانقاه برتری دارد به دلیلی دیگر است آن هم این که لا اقل خراباتی ها خرقهء ریاییشان را در آورده اند ، همین
اما رندی حافظ از جنس دیگری است و می حافظ هم . به همین دلیل می خواهد خرقهء آلودهء خانقاهی مغرور را به می شستشو دهد . اما آن چه مهم است این است که حافظ از روی شناخت و آگاهی اظهار نظر می کند و این بر می گردد به ملاقات ها واحتمالا شرکت در جلسات مشایخ صوفیه که ظاهرا در تاریخ هم ثبت شده . این برای یک متفکر یک امتیاز است نه یک نقطهء تاریک مهم این است که حافظ خود را آلودهء توهمات ایشان نکرده است :
گر موج خیز حادثه سر بر فلک زند
عارف به آب تر نکند رخت و پخت خویش...
اما یکی از مواد استثنای مهم در بحث ما این بیت است :
صوفی صومعهء عالم قدسم لیکن
حالیا دیر مغان است حوالت گاهم
به گمان من خواجه این کلمه را در مقام فروتنی گفته است همانطور که می فرماید :
کاز بندگان پیرمغان کمترین منم
بدین معنا که در صومعهء عالم قدس ، ونه صومعهء عالم ماده ، کمترین و ناخالص ترین بنده من گناه آلوده ام با این حال جایگاه همین کمترین بنده دیر مغان است ؛ با آن مقام بلند و شایسته اش در شعر حافظ ؛ و این هم هیچ امتیاز مثبتی از طرف حافظ به صوفیان نخواهد داد . حافظ حتی صوفیان را از فتنه های آخر الزمان می داند و شاهد این مدعا تمام غزلی است از جناب خواجه به این مطلع :
صوفی نهاد دام وسر حقه باز کرد
بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد ...
که بسیار جای صحبت دارد . حالا چطور است که مجلس سماع صوفیان بی غزل شور انگیز او گرم نشدی و سخنان وی بر مشرب این طایفه واقع شده؟
در پاسخ ، من فعلا به همین نکته اکتفا می کنم ، که حافظ در حقیقت نماد شخصیت ملت ایران است ؛ هر چه او خوب دانسته در جامعه ما – هر کسی به قدر بینش خود – آن را خوب دانسته و هر چه بد دانسته طبعا ملت ما هم همین حس را نسبت به آن داشته اند . در دید مردم ما هرکس که حافظ او را دوست داشته باشد دوست داشتنی است حتی اگر چندان با تاریخ سازگار نباشد . صوفیه به گمان من به هر نحو این قضیه را دریافته اند ؛ شاید این عکس العمل ملت ما نسبت به شعر حافظ ، به همان زمان های دور – همان وقتی که شاعر خود در قید حیات بود – بر می گردد ، وبنا بر این صوفیه برای حفظ گمراه کردن عوام الناس و در حقیقت برای حفظ جایگاه خود در جامعه ، خود را به خیال خود به شعر حافظ و شخص حافظ متصل کرده اند .
بنا براین تا قرن نهم و حتی پیشتر – زمان حیات خواجه – صوفیان شعر او را وارد مجالسشان می کنند و در نهایت من مخاطب را به گمان می اندازند که شعر حافظ موافق طبع اهل تصوف است پس حتما اندیشهء حافظ شباهت هایی به تفکر ایشان دارد . حالا نتیجه این می شود که نه تنها صوفی شخصیتی منفور نمی شود بلکه شعر حافظ را هم وسیله ای برای تبلغ فکر بیمارش میکند.
اما جدا از همه این ها نگاه و رویکردی است در شعر حافظ که همین دید و نگاه به خودی خود جدا کننده حافظ از تصوف است . این را دیگر همه اذعان دارند که یکی از پر رنگ ترین درون مایه های شعر حافظ بعد اجتماعی شعر اوست . این مورد از بن با مبانی تصوف در تضاد است . تصوف فقط جایی با اجتماع و نقص های فکری جامعه کار دارد که منافع مستقیم خود را در خطر ببیند و گرنه اصل بر گوشه نشینی و بریدن از جامعه است ؛ بنا بر این با تغییر یک حاکم ، ظهور حاکمی ظالم و امثال آن از خود عکس العمل نشان نمی دهد و مثلا در دوران امیر مبارز الدین نمی آید و مستقیم و از سر آگاهی و عمد بد حکومت را در شعرش – که به نوعی سند انتشارش نام شاعرش است و نا سروده سر از دورترین نقاط ایران و بلکه خارج از ایران در می آورد – بگوید .
این احساس مسوولیت شاعرانه و عالمانه فراتر است از دغدغه های یک صوفی مفت خور عوام رنگ کن .
سه شنبه 15/3/1386 - 19:18
ادبی هنری

 

"غلام حسين درويش"استاد موسيقي ايراني و فرزند "حاجي بشير طالقاني"در سال 1251ه.ش. در" تهران" و در یكی از خانواده‌های متوسط، متولد شد .
پدرش یكی از صاحب‌منصبان اداره پست بود و    مادرش از ترکمانانتکه بود.
دوران كودكـي را در خانواده دولتـشاهـي گـذراند و درهـمين خانه مادر خود را از دست داد.پدرشدر گوشه‌ای از بازار ـ جایگاه ویژه‌ی تذهیب‌كاران، قلمدان‌سازان و سازندگان آلات موسیقی ـ حجره‌ای داشت. اوبانواختن سه تار آشنا بود و همين آشنايي وي را بر آن داشت تا "غلام حسين " را به مدرسه نظام وابسته به  "دارالفنون" كه بـتازگـي به سرپـرستي«موسيو آلفردژان باپتیست لومر فرانسوي» ایجاد شده بود ، بفرستد تا موسيقي ياد بگيرد .لومر در ایران درجه ژنرالی و رئیس دسته های موزیک شاهی شد . چند جزوه شامل نتهای موسیقی ایرانی توسط لومرتهیه گردید که در دهه آخر سلطنت ناصرالدینشاه در پاریس بچاپ رسید. درجزوههای مذکور و آنچه در دوره مظفرالدین شاه به چاپ رسید آواز چهارگاه ، همایون ، ماهور و چند تصنیف و رنگ توسط لومر با مقدمه به زبان فرانسه  بخط  نت بین المللی نوشته شده است . لومرحدود ۴۱ سال در ایران اقامت گزید . او در سال ۱۳۲۷ هـ ق = ۱۹۰۹ میلادی در سن شصت و چند سالگی در تهران در گذشت .
"غلام حسين "در 11سالگي به شعبه موزيك "دار الفنون "راه يافت و نزد معلم هاي "فرانسوي " خط موسيقي و نواختن طبل و چك و شيپور را آموخت .پس از مدرسه،ابـتـدا نـزد«داودكليمي تارزن»رفت تا مشق تار كـند.پس از مدت كـمي از استاد خود گـوي سـبقـت را ربودو به مرتـبه عـالي نوازندگـي دست يافـت.
 تكيه كلام پدر به هنگام اسم بردن ازدوستان كلمه درويش بود  چنان‌كه هرگاه می‌خواست فرزندش را صدا بزند، می‌گفت «درویش جان...» غلام‌حسین نمی‌دانست این تكیه كلام پدر، روزی ضمیمه‌ی نام‌اش خواهد شد و حتی معرف وی خواهد بود. بارها از یاران‌اش خواست كه او را فقط غلام‌حسین بنامند اما لفظ «درویش» چنان بر زبان‌ها جاری بود كه نه‌تنها با خواهش و تمنا متوقف نشد بلكه بعدها مكمل نام وی گشت و عنوان خانوادگی‌اش گردید."درويش "مدتي در دسته موزيك "مليجك"(عزيز السلطان)طبل كوچك مي نواخت از ويژگي هاي موسيقي در آن زمان دو گانه بودنش در جامعه بود گروهي نوازندگان موسيقي سرگرم كننده بودند و آهنگ هايشان در ميان مردم عادي رايج بود و در مراسم جشن و سرور استفاده مي شد اما گروه دوم موسيقيدان هاي جدي و رديف دان بودند و هنر نمايي ايشان به طبقات ممتاز تعلق داشت و نوازندگان معروف زمان در در بار رفت و آمد داشتند.
"غلام حسين خان "كه از موزيكچي هاي "مليجك"و "كامران ميرزا"شده بود امكان شنيدن موسيقي گروه دوم را در دربار يافت و علاقه خاصي به تار پيدا كرد و از پدر خواست تا امكان آموزش او را فراهم آورد .
درویش خان بزرگ‌ترین و به نوعی نخستین آهنگ‌ساز عهد قاجار است. هم‌عصران او و به‌طور كلی موسیقی زمانه‌اش میراث چندین قرن ركود و ایستایی در موسیقی رسمی ایرانی بودند و طبیعتاً از چنین فرهنگ بسته و ناپویایی انتظار معجزه نمی‌رفت زیرا بیش‌تر هم و غم اساتید موسیقی اصیل ایرانی در آن عصر معطوف به حفظ و انتقال موسیقی به نسل‌های بعد بود. از طرفی در تمام ایران آن روزگار، تعداد افراد مطلع به رمز و راز ردیف موسیقی دستگاهی، به تعداد انگشتان یك دست نمی‌رسید.
زنده‌یاد روح‌الله خالقی در وصف شرایط موسیقایی آن زمان می‌نویسد «تا این موقع نوازندگان ایرانی كه معروف‌ترین آن‌ها مرحوم [آقا] حسینقلی و مرحوم [میرزا] عبدالله بودند، آوازها را بدون ضرب می‌نواختند و تنها قطعات ضربی منحصر به بعضی رِنگ‌ها و برخی تصنیف‌های ساده بود. فقط مرحوم [آقا] حسینقلی یك پیش‌درآمد بسیار ساده‌ی یكنواخت ساخته بود».
خالقی در ادامه، به وقوع یك تحول چنین اشاره می‌كند: «از این جهت مرحوم درویش، هم‌ردیف آوازهای مرحوم [آقا] حسینقلی را خلاصه كرد و آن‌ها را با ذوق مخصوص خود تلفیق نمود و بدین وسیله هم زحمت طالبان این فن را كم كرد و هم روش آوازها را مطابق ذوق مردم زمان خود تغییر داد و چهار مضراب‌ها و قطعات ضربی به آن‌ها افزود تا بیش‌تر سبب جلب شنوندگان شود.
پس از مدتي به كلاس موسيقي "آقا حسين قلي "رفت و تار و سه تار آموخت و بعد از سالها تمرین در نواختن تار و بویژه سه تار مهارت یافت و بهترین شاگرد استاد خود شد استعداد و نبوغ او باعث شد تا دوستش کمال السلطنه ( پدر ابوالحسن صبا ) که از نزدیکان پسر مظفرالدین شاه بود در مجلسی که آقاحسینقلی در حضور شاهزادگان نوازندگی می کرد ، اجازه بخواهد تا شاگردِ استاد بقیه دستگاهی را که استاد در آن لحظه ناتمام گذاشته بود ادامه دهد . درویش خان در همان گام نخست توانایی خود را در اجرای تار به شیوه استاد نشان داد و مورد توجه قرار گرفت. كار«درويش»در آن سن و سالنوجواني چـنان مورد استـقـبال«ناصرالدين شاه»قـرار گرفـته بود كه او را«تارچـي»خطابمي‌كرد و به دستگاه
"شعاع السلطنه"(پسر مظفرالدين شاه و والي فارس)راه يافت و با او به "شيراز " رفت در سفر اول به شيراز به اصرار شعـاع السلطنه، بادخـتر«مستـشار نظام»كه در فارس اقامتداشت،ازدواج كرد.حاصل اين پـيوند دو دخـتربود، كه اولي در سن 16 سالگي ديده ازجهـان فـروبست و دخـتر دوم بانام«فـخـر»تـنهـا فرزند«درويش»شد.
"درويش خان "براي جبران كمبود مستمري و امرار معاش نا چار دعوت ساير بزرگان را براي اجراي موسيقي پذيرفت و به همين سبب مورد غضب "شعاع السلطنه "قرار گرفت او دستور داد تا انگشتان دست "درويش "را قطع كنند "كمال السلطنه "
(پدر ابوالحسن صبا و از دوستان درويش خان )نزد والي وساطت كرد و او را از اين سرنوشت وحشتناك نجات داد.
چندي بعد "درويش"در تهران "در منزل خود كلاس موسيقي داير كرد "شعاع السلطنه" فراشي را فرستاد تا "درويش"را مجبور به بازگشت به "شيراز " كند ولي "درويش"از چنگ او فرار كرد و به دوستش (كه سرايدار سفارت بريتانيا بود )پناه برد سرايدار در فرصت مقتضي او را به سفير بريتانيا معرفي كرد .
"درويش "با نواختن چند نغمه ی اروپايي با تار به همراهي پيانو خانم سفير موفق به جلب نظر آنها و اخذ نامه اي از سفارت به" شعاع السلطنه" شد كه تقاضاي آزادي او را كرده بودند و با آن نامه از شر مزاحمت "شعاع السلطنه"خلاص شد .
بعد ها "درويش"رئيس اركستر "اخوان صفا" شد ودر انجمن "اخوت"با ابتكاري جالب پيش درآمد(اورتور) را ابداع كرد.  البته قبلاً قطعاتی نظیر این قطعه و به شکل ناقص آن را پیش رو می گفتند.درویش در زمان تحصیل در مدرسهً موزیک نظام که تحت نظر «لومر» اداره می‌‌شد متوجه یکنواخت بودن موسیقی ایرانی شد، به این جهت آواز را که تا آن زمان بدونضرب و طولانی بود، خلاصه کرد و به صورت ضربی در آورد و علاوه بر «درآمد» که پیش از آواز نواخته می‌‌شد قطعهً ضربی دیگری به نام پیش درآمد به آن افزود.و از آن پس دیگران نیز همچون رکن الدین خان مختاری به ساختن پیش درآمد پر داختند پیش درآمدهای درویش خان و رکن الدین خان مختاری از اولین فرمهای پیش درآمد در آن زمان می باشد.
آثار او برخي تابع سنت و بخشي تحول يافته بود پيش درآمد هاي او ويژگي هايي داشت كه تا آن زمان بي سابقه بود .غلام حسین درویش در اوایل دوره ی مشروطه و اواخر دوره ی قاجار، شروع به ساختن تصنیف هایی کرد که بیشتر اشعار آنها را ملک الشعرای بهار و حاجب سروده است.  از میان پنج تصنیفی که بهار روی آهنگهای درویش خان سروده ، مشهورترین آنها را می توان "زمن نگارم خبر ندارد" در دستگاه ماهور دانست  که برای اولین بار طی کنسرتی در "گراند هتل" بوسیله "سید حسین طاهرزاده" در سال 1303 خورشیدی خوانده شد و بعد قمر الملوک وزیری هم آن را اجرا کرد. 
دقیقا نمی‌توانم افرادی که این ترانه را بازخوانی کرده‌اند ، لیست کنم ولی شجریان و افتخاری هم از جمله کسانی هستند که این ترانه را اجرای دوباره کرده‌اند.
داستان اجرای این ترانه به وسیله شجریان هم شنیدنی است :"شجريان به منظور آموختن گوشه ها و نغمه هاي بسيار قديمي به استاد دوامي مراجعه مي كند . اما استاد به دليل كهولت سن ، تدريس برايشان امكانپذير نبوده است . شجريان پيشنهاد مي كند كه همدم استاد باشد و در كارهاي خانه و خريد منزل و ... كمك كند ، تا بدين طريق هم نفس و همنشين ايشان شود ... كوتاه سخن اينكه قرار مي‌شود از طرف وزارت هنر آن زمان ، تصنيف هاي قديمي را كه استاد دوامي در حافظه داشتند ضبط كنند ، كه اين كار به عللي به مراحل اداري مي رسد و كند و غيرعملي مي شود . استاد شجريان اندوخته مالي خودشان را تقديم استاد مي كنند و مي گويند كه شما فرض كنيد از اول قرار بوده است من تصانيف را ضبط كنم ... و حدود 200 تصنيف قديمي بر روي كاست براي محمدرضا شجريان ضبط مي شود و بدين ترتيب گنجينه اي گرانبها به دست او مي رسد." تصنیف زمن نگارم یکی از همین تصانیف است.اما محتوای انتقادی تصنیف "ز من نگارم" هم قابل توجه است و برای فهم آن باید شرایط اجتماعی و سیاسی ایران را در زمان سرایش و اجرای این تصنیف در زمان نهضت مشروطیت مرور کرد."هنگامیکه نهضت مشروطیت آغاز میشود . درویش خان نیز همراه با مجاهدین آن دوران همگام شده و تصنیفهای میهنی می‌سازد و در اجتماعات مشروطه خواهان شرکت می‌جوید. سید حسین طاهر زاده خوانندۀ معروف آن دوران نیز به انجمن اخوت در منزل ظهیرالدوله به فیض دیدار درویش خان نائل میشود و پس از آن باهم هم‌سفر می شوند و به لندن می‌روند. این مسافرت در زمان استبداد صغیر دورۀ سلطنت محمد علی شاه قاجار بود.
متن کامل این ترانه فکر کنم به این صورت باشد:

زمن نگارم عزيزم خبر ندارد
به حال زارم عزيزم خبر ندارد
خبر ندارم من از دل خود
دل من از من عزيزم خبر ندارد
دل من از من عزيزم خبر ندارد
كجا رود دل عزيز من آخ كه دلبرش نيست
كجا رود دل عزيز من آخ كه دلبرش نيست
كجا پرد مرغ عزيزم كه پر ندارد
كجا پرد مرغ عزيزم كه پر ندارد
امان از اين عشق عزيز من آخ فغان از اين عشق
امان از اين عشق عزيز من آخ فغان از اين عشق
كه غير خونِ جگر ندارد
كه غير خونِ جگر ندارد
همه سياهی ، همه تباهی ، مگر شب ما سحر ندارد
بهار مضطر عزيز من ، آخ، منالُ ديگــــــر
كه آه و زاری اثر ندارد ، جز انتظار و جز استقامت
وطن علاج دگـــر ندارد
زهر هر دو سر بر سرش بكوبد
كسی كه تيغ دو سر ندارد

سه شنبه 15/3/1386 - 19:16
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته