ای مادرم به همه بگو که لالهی من هم عاشق بود؛ عاشق مهدی (عج) شهید امین احمدیتبار
دخترك 8 ساله بود، اهل كرمان. موقع بازی در كوچه بود كه با اتومبیلی تصادف كرد. ضربه آن قدر شدید بود كه به حالت كما و اغما رفت. حال زهرا هر روز بدتر از روز قبل میشد. مادرش دیگر ناامید شده بود. دكترها هم جوابش كرده بودند، دكتر معالجش – دكتر سعیدی، رزیندنت مغز و اعصاب – میگوید: زهرا وقتی به بیمارستان اعزام شد، ضربه شدیدی به مغزش وارد شده بود. برای همین هم نمیتوانستیم هیچ گونه عملی روی او انجام دهیم. احتمال خوبشدنش خیلی ضعیف بود. در بخش مراقبتهای ویژه، پیرزنی چند هفتهای است كه بر بالین نوهاش با نومیدی دست به دعا برداشته است.این ایام مصادف بود با سفر رهبر انقلاب به استان كرمان. ولی حیف كه زهرا با مادربزرگش نمیتوانستند به استقبال و زیارت آقا بروند. اگر این اتفاق نمیافتاد، حتماً زهرا و مادربزرگش هم به دیدار آقا میرفتند؛ اما حیف ...مادربزرگ مدتی بعد تعریف كرد: « وقتی آقا آمدند كرمان، خیلی دلم میخواست نزد ایشان بروم و بگویم: آقا جان ! یك حبه قند یا ... را بدهید تا به دختر بیمارم بدهم، شاید نور ولایت، معجزهای كند و فرزندم چشمانش را باز كند. »مثل كسی كه منتظر است دكتری از دیار دیگری بیاید و نسخه شفابخشی بپیچد، همهاش میگفتم: خدایا ! چرا این سعادت را ندارم كه از دست رهبر انقلاب- سید بزرگوار- چیزی را دریافت كنم كه شفای بیمارم را در پی داشته باشد. آن شب ساعت 11 بود. نزدیك درب اورژانس كه رسیدم، مأمور بیمارستان گفت: رهبر تشریف آوردهاند اینجا. گفتم: فكر نمیكنم، اگر خبری بود سر و صدایی، استقبالی یا عكسالعملی انجام میشد؛ اما ناگهان به دلم افتاد، نكند كه راست بگوید. به طرف اورژانس دویدم، نه پرواز كردم. وقتی رسیدم، دیدم راست است. آقا اینجاست و من در یك قدمی آقا هستم. با گریه به افرادی كه اطراف آقا بودند، گفتم: میخواهم آقا را ببینم. گفتند: صبر كن. وقتی آقا از این اتاق بیرون آمدند، میتوانی آقا را ببینی. وقتی رهبر بیرون آمدند، جلو رفتم. از هیجان میلرزیدم. اشك جلوی دیدگانم را گرفته بود و قدرت حرف زدن نداشتم. عاقبت زبان در دهانم چرخید و گفتم: آقا ! دختر هشت سالهام تصادف كرده و در كما است. نامش زهرا است. تو را به جان مادرت زهرا (س) یك چیزی به عنوان تبرّك بدهید كه به بچهام بدهم تا شفا پیدا كند.آقا بدون تأمل چفیهاش را از شانه برداشت و توی دستهای لرزان من گذاشت. داشتم بال درمیآوردم. سراسیمه برگشتم و بدون هیچ درنگ و صحبتی فوراً چفیه متبرك آقا را روی چشمان و دست و صورت زهرا مالیدم و ناگهان دیدم زهرا یكی از چشمانش را باز كرد. حال عجیبی داشتم. روحم در پرواز بود و جسمم در تلاش برای بهبودی فرزندم كه تا دقایقی پیش، از سلامت وی قطع امید كرده بودیم.ساعت 2 بعد از ظهر آن روز، زهرا هر دو چشمش را كاملاً باز كرد و روز بعد هم به بخش منتقل شد و فردایش هم مرخص گردید.زهرای كوچك حالا یك یادگاری دارد كه خود میگوید: « آن را با هیچ چیز عوض نمیكنم.»او میگوید: « این چفیه مال خودم است. آقا به من داده . »مادربزرگ نیز میگوید: « از آن روز تاكنون فقط یك آرزو دارم. آن هم این است كه با زهرا به ملاقات آقا بروم. »
صد بار اگر توبه شکستی باز آی ...
حدیث
إنَّ الحَرامَ لا یُنمى وإن نُمِىَ لا یُبارَكُ فیهِ مال حرام افزون نمىگردد و اگر هم افزون گردد بركت نمىیابد
امام کاظم (ع) فرمودند:
الكافى ، ج 5، 125
صداي گامهاي يار ميآيد رضاي آلمحمد(ص) يگانه گوهر دلدار ميآيد
دل مرا به ضريح شما گره زدهاند به آن هميشگي روشنا گره زدهاند
مَن زارَها عارِفاً بِحَقِّها فَلَهُ الجَنَّةُ هر كس او را با شناخت زيارت كند بهشت پاداش او خواهد بود
امام جواد(ع) فرمودند:
اِذا ظَهَرَتِ الجِناياتُ ارتَفَعَتِ البَرَكاتُ
هرگاه گناهان آشكار شوند، بركتها از ميان مىرود
امام على (ع) می فرمایند:
غررالحكم، ح 4030
نام او ذکر تپشهاي دلم در حريم قرب او پر ميزنم يا حسين(ع) ميگويم در ميزنم ذکر تسبيح ملک يا زينبم(س)