• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1361
تعداد نظرات : 278
زمان آخرین مطلب : 4165روز قبل
اهل بیت
یوسف رحیمی

ورود به ماه محرم

 

شب اشک و شب آه و شب غم

شب دلواپسی و حزن و ماتم

میان سینه قلبم بی قرار است

محرم آمده ای دل محرم

***

سر آمد دوره ی خاموشی من

ببین تاب و تب چاووشی من

رسیده روزهای غربت تو

رسیده وقت مشکی پوشیِ من

***

محرّم ماه ایثار است و غیرت

رسیده موسم تجدید بیعت

اگر تا کربلا رفتی دل من

مشو راضی به کمتر از شهادت

پنج شنبه 2/9/1391 - 1:6
اهل بیت
بسم رب الحسین(ع)
 
 
 
 
 
 
 

ورود به ماه محرم

 

عاشقان کم کم به شور و التهاب افتاده اند

بهر احیای محرم در شتاب افتاده اند

مجمر و اسپند و بیرق را فراهم کرده اند

فکر چای روضه و قند و گلاب افتاده اند

کودکان را در میان کوی و برزن دیده ای؟

در بنای تکیه ها از خورد و خواب افتاده اند

این فراخوان محرم مرزها را هم شکست

ارمنی ها در پی اجر و ثواب افتاده اند

روضه خوان ها را مگر زینب خودش یاری کند

از بیان ماجرا در اضطراب افتاده اند

مقدم هر ناشناسی را غنیمت بشمرید

چون شماری در مسیر انتخاب افتاده اند

میزبان زهرا که باشد نان به هر کس می رسد

دانه ها کم کم به زیر آسیاب افتاده اند

 

کاظم بهمنی

پنج شنبه 2/9/1391 - 1:6
اهل بیت
 
همیشه زبان، مترجم عقل بوده ولی ترجمان عشق، چشم است. آنجا که اشکی از روی احساس و درد و سوز می‎ریزد، عشق حضور دارد، ولی آنجا که زبان با گردش منظم خود جمله‎های منطقی می‎سازد عقل حاضر است.
به گزارش سرویس دین و اندیشه خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)، اجر و مزد گریه برای آن حضرت بسیار عظیم و بزرگ است و خداوند خود ضامن آن می‎باشد. گریه برای آن حضرت سختی‎های زمان احتضار را از بین می‎برد.
 
امام سجّاد(ع) می‌فرمایند: "هر مؤمنی که چشمانش برای کشته شدن حسین(ع) گریان شود به طوری که اشک بر گونه‏‌هایش سرازیر گردد، خداوند به سبب آن، او را در غرفه‏‌های بهشتی جای دهد که روزگاران درازی را در آن‌ها به سر برد1".
 
امام صادق علیه‌السّلام به مسمع بن عبدالملک فرمودند: "آیا مصائب آن جناب (امام حسین علیه‌السّلام) را یاد می‎کنی؟ عرض کرد: بلی والله مصائب ایشان را یاد کرده و گریه می‎کنم. حضرت فرمودند: آگاه باش که خواهی دید در وقت مردن پدران مرا که به ملک‌الموت وصیت تو را می‎کنند که سبب روشنی چشم تو باشد. همچنین فرمودند: ای مسمع گریه بر احوالات حسین (ع) سبب می‎شود که ملک الموت بر تو مهربان‎تر از مادر گردد.
 
گریه بر حضرت اباعبدالله الحسین (ع) باعث راحتی در قبر، فرحناک و شادان شدن مرده، شادان و پوشیده بودن او در هنگام خروج از قبر است در حالی که او مسرور است، فرشتگان الهی به او بشارت بهشت و ثواب الهی را می‎دهند. اجر و مزد هر قطره آن این است که شخص همیشه در بهشت منزل کند2".
 
امام رضا(ع): "بر کسی چون حسین باید که گریندگان بگریند؛ زیرا که گریستن بر او گناهان بزرگ را می‏‌زداید. حضرت سپس فرمود: چون ماه محرّم می‏‌رسید کسی پدرم را خندان نمی‏‌دید. غم و اندوه بر او چیره بود تا آن‌که 10 روز می‏‌گذشت. روز دهم روز سوگواری و اندوه و گریه او بود و می‏‌فرمود: این روزی است که حسین علیه‏‌السلام در آن کشته شد3".
 
منبع:
 
1- ثواب الأعمال: 108 / 1 منتخب میزان‌الحکمة: 380
 
2- بحارالانوار، ج44، ص289 و کامل الزیارات باب32، ص101
 
3- وسائل‌الشیعه: 10 / 394 / 8 منتخب میزان‌الحکمة: 382
 
پنج شنبه 2/9/1391 - 0:56
اهل بیت
 
قاسم اجازه میدان رفتن خواست، ولى امام حسین علیه‌السلام نپذیرفت، آنقدر دست و پاى امام را بوسه زد تا رضایت ایشان را جلب کرد و در حالى که اشک مى‌‏ریخت به میدان رفت.

به گزارش حسینیه 598 به نقل از فارس، بنا بر سنتی دیرینه، روز ششم محرم عزاداران و مداحان از حضرت قاسم بن الحسن علیه‌السلام یاد می‌کنند و برای آن شهید، نوحه می‌خوانند. در این یادداشت، کیفیت شهادت قاسم بیان می‌شود.

شهادت برای قاسم از عسل شیرین‌تر است

ابوحمزه ثمالى در روایتى از امام سجّاد علیه‌السلام ماجراى وفادارى یاران و خاندان حضرت را در شب عاشورا بازگو مى‏کند، تا آنجا که امام علیه‌السلام خبر شهادت همه یارانش‏ را داد. در آن هنگام قاسم بن حسن به امام علیه‌السلام عرض کرد: «أَنَا فِی مَنْ یُقْتَلْ؟؛ آیا من هم فردا در شمار شهیدان خواهم بود؟».

امام حسین علیه‌السلام با مهربانى و عطوفت فرمود: «یا بُنَىَّ کَیْفَ الْمَوْتُ عِنْدَکَ؟؛ فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟». عرض کرد: «یا عَمِّ أَحْلى‏ مِنَ الْعَسَلِ؛ عموجان! از عسل شیرین‏تر!».

امام فرمود: «إی وَاللَّهِ فِداکَ عَمُّکَ إِنَّکَ لَأَحَدُ مَنْ یُقْتَلُ مِنَ الرِّجالِ مَعِی بَعْدَ أَنْ تَبْلُوا بِبَلاءٍ عَظیمٍ وَابْنی عَبْدُاللَّهِ؛ آرى به خدا! عمویت به فداى تو باد! تو نیز از شهیدان خواهى بود آن هم پس از گرفتارى سخت و پسرم عبداللَّه (شیرخوار) نیز شهید خواهد شد!».

قاسم گفت: «اى عمو! آیا آنان به زنان هم حمله مى‏کنند که عبداللَّه شیرخوار نیز شهید مى‏شود؟!».

امام علیه السلام فرمود:«فِداکَ عَمُّکَ یُقْتَلُ عَبْدُاللَّهِ اذْ جَفَّتْ رُوحی عَطَشاً وَ صِرْتُ الى‏ خِیَمِنا فَطَلَبْتُ ماءً وَ لَبَنَاً فَلا أَجِدُ قَطُّ؛ فَأَقُولُ: ناوِلُونی ابْنِی لِأَشْرَبَ مِنْ فیهِ، فَیَأْتُونی بِهِ فَیَضَعُونَهُ عَلى‏ یَدی فَأَحْمِلُهُ لِأَدْنِیَهُ مِنْ فِیَّ فَیَرْمِیَهُ فاسِقٌ بِسَهْمٍ فَیَنْحِرَهُ وَ هُوَ یُناغی فَیَفیضُ دَمُهُ فی کَفّی، فَأَرْفَعُهُ إِلىَ السَّماءِ وَ أَقُولُ: اللَّهُمَّ صَبْراً وَ احْتِساباً فیکَ، فَتُعَجِّلُنِی الْأَسِنَّةُ فیهِمْ وَالنَّارُ تُسْتعِرُ فِى الْخَنْدَقِ الَّذی فِی ظَهْرِ الْخِیَمِ، فَأَکُرُّ عَلَیْهِمْ فِی أَمَرِّ أَوْقاتٍ فِی الدُّنْیا، فَیَکُونُ ما یُریدُ اللَّهُ».

«عمویت به فداى تو باد! عبداللَّه هنگامى کشته خواهد شد که من از تشنگى زیاد بى تابم و در خیمه‏‌ها دنبال آب یا شیر مى‏‌گردم ولى چیزى نمى‏یابم. پس فرزندم «عبداللَّه» را طلب کنم تا از لبانش سیراب شوم. چون او را به دستم دهند. پیش از آن‏که لبهایم را بر دهان او بگذارم، ناگاه فاسقى گلوى او را با تیر بشکافد و او دست و پا مى‌‏زند و خون او در دستانم جارى گردد! در آن حال او را به آسمان بلند کنم و مى‌‏گویم: خدایا! از تو صبر مى‌‏طلبم و این را براى تو و به حساب تو مى‏گذارم.

آنگاه نیزه‌‏هاى دشمن مرا به سوى خود بخواند و آتش از خندق پشت خیمه‏ها زبانه کشد و من بر آنان در آن تلخ‌‏ترین لحظات زندگیم حمله خواهم کرد و آنچه خدا خواهد، رخ خواهد داد».

امام سجّاد علیه‌السلام فرمود: آنگاه او گریست و ما نیز گریستیم و صداى گریه فرزندان پیامبر در خیمه‏‌ها پیچید.

زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر اشاره به من کردند و به امام علیه‌السلام عرضه داشتند: «سرنوشت سرور ما على (امام سجّاد علیه‌السلام) چه خواهد شد؟». امام علیه‌السلام در حالى که اشک مى‏ریخت، فرمود: «ما کانَ اللَّهُ لِیَقْطَعَ نَسْلی مِنَ الدُّنْیا فَکَیْفَ یَصِلُونَ إِلیهِ؟ وَ هُوَ ابُو ثَمانِیَةَ ائِمَّةٍ علیهم السلام؛ (نگران نباشید) خداوند نسل مرا در دنیا قطع نخواهد کرد. به او (امام سجّاد) چگونه دست مى‏یابند در حالى که او پدر هشت امام است؟». (مدینة المعاجز، سید هاشم بحرانی، ج 4 ص 214 ؛ نفس المهموم، ص 116 ؛ عاشورا ریشه‌ها، انگیزه‌ها، رویدادها، پیامدها ص 398)

کیفیت شهادت قاسم بن حسن علیه‌السلام

پس از شهادت حضرت على اکبر علیه‌السلام حضرت قاسم بن حسن آماده پیکار شد. او نوجوانى بود که هنوز به سنّ بلوغ نرسیده بود. هنگامى که نزد امام علیه‌السلام آمد و نگاه آن حضرت به او افتاد وى را در آغوش گرفت، با هم چنان گریستند که از حال رفتند.

قاسم اجازه میدان رفتن خواست، ولى امام حسین علیه‌السلام نپذیرفت، آنقدر دست و پاى امام را بوسه زد تا رضایت امام را جلب کرد و در حالى که اشک مى‌‏ریخت به میدان آمد و این رجز را مى‏‌خواند:

إِنْ تُنْکِرُونی فَأَنَا ابْنُ الْحَسَنِ / سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفى‏ وَ الْمُؤْتَمَنِ‏

هذا حُسَیْنٌ کَالْأَسِیرِ الْمُرْتَهَنِ / بَیْنَ اناسٍ لَاسُقُوا صَوْبَ الْمُزَنِ‏

«اگر مرا نمى‌‏شناسید بدانید من فرزند امام حسنم! که او فرزند پیامبر برگزیده و امین خداست!

این حسین علیه‌السلام است که همانند اسیرى است گروگان، میان گروهى که خداوند آنان را از باران رحمت خود سیراب نکند».

چهره مبارکش همانند پاره ماه مى‌‏درخشید، پیکار سختى کرد تا آنجا که با سنّ کمش سى و پنج نفر را بر زمین افکند.

حمید بن مسلم مى‏گوید: من در لشکر ابن سعد بودم به این نوجوان مى‏نگریستم که پیراهن و لباسى بلند به تن و نعلینى به پا داشت که بند یکى پاره بود. فراموش نمى‌‏کنم که بند نعلین چپش بود.

عمرو بن سعد أزْدى گفت: به خدا سوگند! من به او حمله مى‏کنم (تا وى را از پاى درآورم) گفتم: سبحان اللَّه، این چه تصمیمى است؟ به خدا سوگند! اگر این نوجوان بر من حمله کند من به سوى وى دست تعدّى دراز نخواهم کرد. همان گروهى که وى را احاطه کرده‏اند، او را بس است.

گفت: نه، هرگز! به خدا سوگند! من بر او یورش خواهم برد، پس حمله کرد و برنگشت تا آن که با شمشیرش فرق او را شکافت. قاسم علیه‌السلام با صورت به زمین افتاد و فریاد زد: عموجان! مرا دریاب.

امام علیه‌السلام چون باز شکارى صف‏ها را شکافت و مانند شیر ژیان حمله کرد و با شمشیر بر عمرو -قاتل قاسم- ضربتى زد که دستش را از بدن جدا کرد، عمرو در حالى که فریاد مى‌‏کشید گریخت، کوفیان خواستند وى را از دست امام علیه‌السلام نجات دهند، ولى بدنش زیر سم اسبان قرار گرفت و کشته شد.

هنگامى که گرد و غبار فرو نشست، دیدند امام علیه‌السلام بر بالین قاسم علیه‌السلام نشسته است و قاسم پاهایش را بر زمین مى‏ساید.

امام حسین علیه‌السلام فرمود: «عَزَّ وَاللَّهِ عَلى‏ عَمِّکَ أَنْ تَدْعوُهُ فَلا یُجیبُکَ، أَوْ یُجیبُکَ فَلا یُعینُکَ، أَوْ یُعینُکَ فَلا یُغْنی عَنْکَ، بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوکَ»

«به خدا سوگند! بر عمویت ناگوار است که وى را بخوانى ولى نتواند به تو پاسخى دهد، یا پاسخى دهد ولى نتواند تو را یارى کند و یا به کمکت بشتابد ولى تو را بى نیاز نکند. دور باد (از رحمت خدا) گروهى که تو را کشتند».

در روایت دیگرى آمده است که امام علیه‌السلام فرمود: «بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوکَ، وَ مَنْ خَصْمَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فیکَ جَدُّکَ. عَزَّ وَ اللَّهِ عَلى‏ عَمِّکَ أَنْ تَدْعُوهُ فَلا یُجیبُکَ، أَوْ یُجیبُکَ ثُمَّ لا یَنْفَعُکَ، یَوْمٌ وَاللَّهِ کَثُرَ واتِرُهُ وَ قَلَّ ناصِرُهُ»

«دور باد (از رحمت خدا) گروهى که تو را کشتند و خونخواه تو از اینان در قیامت جدّ تو خواهد بود. به خدا سوگند! بر عمویت دشوار است که وى را بخوانى ولى نتواند پاسخ دهد یا پاسخ دهد ولى به حال تو سودى نبخشد. به خدا سوگند! امروز روزى است که رنج و مظلومیّت عمویت فراوان و یاورش اندک است».

سپس امام علیه‌السلام پیکر خونین قاسم علیه‌السلام را برداشت و به سوى خیمه‏ها روانه شد.

راوى مى‏گوید: گویا هم اکنون مى‏‌بینم سینه‌‏اش به سینه امام چسبیده بود و پاهایش‏ به زمین کشیده مى‏شد، با خود گفتم: امام چه مى‏‌کند؟ دیدم او را آورده کنار شهداى اهل بیت علیه‌السلام قرار داد و آنگاه به خدا عرض کرد: «اللَّهُمَّ أَحِصَّهُمْ عَدَداً، وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً، وَ لا تُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً، وَ لا تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَداً؛ صَبْراً یا بَنی عُمُومَتی، صَبْراً یا أَهْلَ بَیْتی، لا رَأَیْتُمْ هَواناً بَعْدَ هذَا الْیَوْمِ أَبَدا»

خدایا! از تعدادشان بکاه و آنان را پراکنده ساز و به قتل برسان و هیچ کس از آنان را باقى مگذار و هرگز آنان را نیامرز! اى عموزادگانم! صبر پیشه سازید! اى اهل بیتم! صبر کنید! بعد از این روز هرگز خوارى نبینید!». (مقتل الحسین خوارزمی،‌ج 2 ص 27 ؛ بحارالانوار علامه مجلسی، ج 45 ص 34 ؛ عاشورا ریشه‌ها، انگیزه‌ها، رویدادها، پیامدها، ص 482)

داستان شهادت قاسم از زبان استاد شهید مرتضی مطهری

همین طفل سیزده ساله مى‏آید خدمت اباعبدالله در حالى که چون اندامش کوچک است و نابالغ و بچه است، اسلحه‏اى به تنش راست نمى‏آید. زره‏ها را براى مردان بزرگ ساخته‏‌اند نه براى بچه‌‏هاى کوچک.

کلاه‌خُودها براى سر افراد بزرگ مناسب است نه براى سر بچه کوچک. عرض کرد:

عمو جان! نوبت من است، اجازه بدهید به میدان بروم. (در روز عاشورا هیچ کس بدون اجازه اباعبدالله به میدان نمى‏رفت. هرکس وقتى مى‏آمد، اول سلامى عرض مى‏کرد: السّلام علیک یا اباعبداللَّه، به من اجازه بدهید.)

اباعبدالله به این زودی‌ها به او اجازه نداد. او شروع کرد به گریه کردن. قاسم و عمو در آغوش هم شروع کردند به گریه کردن. نوشته‏اند: «فَجَعَلَ یُقَبِّلُ یَدَیْهِ وَ رِجْلَیْهِ» یعنى قاسم شروع کرد دستها و پاهاى اباعبداللَّه را بوسیدن.

آیا این [صحنه‏] براى این نبوده که تاریخ بهتر قضاوت کند؟ او اصرار مى‌‏کند و اباعبداللَّه انکار. اباعبداللَّه مى‏خواهد به قاسم اجازه بدهد و بگوید اگر مى‏خواهى بروى برو، اما با لفظ به او اجازه نداد، بلکه یکدفعه دستها را گشود و گفت: بیا فرزند برادر، مى‏خواهم با تو خداحافظى کنم. قاسم دست به گردن اباعبداللَّه انداخت و اباعبداللَّه دست به گردن جناب قاسم. نوشته‏اند این عمو و برادرزاده آنقدر در این صحنه گریه کردند- اصحاب و اهل بیت اباعبداللَّه ناظر این صحنه جانگداز بودند- که هر دو بى‏حال و از یکدیگر جدا شدند.

این طفل فوراً سوار بر اسب خودش شد. راوى که در لشکر عمرسعد بود مى‏گوید:

یکمرتبه ما بچه‏اى را دیدیم که سوار اسب شده و به سر خودش به جاى کلاه خود یک عمامه بسته است و به پایش هم چکمه‏اى نیست، کفش معمولى است و بند یک کفشش هم باز بود و یادم نمى‏رود که پاى چپش بود، و تعبیرش این است: «کَانَّهُ فَلْقَةُ الْقَمَرِ» گویى این بچه پاره‏اى از ماه بود، اینقدر زیبا بود.

همان راوى مى‏گوید: قاسم که داشت مى‏آمد، هنوز دانه‏هاى اشکش مى‏ریخت. رسم بر این بود که افراد خودشان را معرفى مى‏کردند که من کى هستم. همه متحیّرند که این بچه کیست؟ همین که مقابل مردم ایستاد، فریادش بلند شد:

انْ تَنْکُرونى فَا نَا ابْنُ الْحَسَن / سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى الْمُؤْتَمَن‏

هذَا الْحُسَیْنُ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن / بَیْنَ اناسٍ لاسُقوا صوبَ الْمَزَن

جناب قاسم به میدان مى‏رود. اباعبداللَّه اسب خودشان را حاضر کرده و [افسار آن را] به دست گرفته‏اند و گویى منتظر فرصتى هستند که وظیفه خودشان را انجام بدهند.

من نمى‏دانم دیگر قلب اباعبداللَّه در آن وقت چه حالى داشت. منتظر است، منتظر صداى قاسم که ناگهان فریاد «یا عمّاه» قاسم بلند شد.

راوى مى‏گوید: ما نفهمیدیم که حسین با چه سرعتى سوار اسب شد و اسب را تاخت کرد. تعبیر او این است که مانند یک باز شکارى خودش را به صحنه جنگ رساند.

نوشته‏اند بعد از آنکه جناب قاسم از روى اسب به زمین افتاده بود در حدود دویست نفر دور بدن او بودند و یک نفر مى‏خواست سر قاسم را از بدن جدا کند ولى هنگامى که دیدند اباعبداللَّه آمد، همه فرار کردند و همان کسى که به قصد قتل قاسم آمده بود، زیر دست و پاى اسبان پایمال شد.

از بس که ترسیدند، رفیق خودشان را زیر سم اسبهاى خودشان پایمال کردند. جمعیتْ زیاد، اسبها حرکت کرده‏اند، چشم چشم را نمى‏بیند. به قول فردوسى:

ز سمّ ستوران در آن پهن دشت / زمین شد شش و آسمان گشت هشت‏

هیچ کس نمى‏داند که قضیه از چه قرار است. «وَ انْجَلَتِ الْغَبَرَةُ» همینکه غبارها نشست، حسین را دیدند که سر قاسم را به دامن گرفته است. (من این را فراموش نمى‏کنم؛ خدا رحمت کند مرحوم اشراقى واعظ معروف قم را، گفت: یک بار من در حضور مرحوم آیت اللَّه حائرى این روضه را- که متن تاریخ است، عین مقتل است و یک کلمه کم و زیاد در آن نیست- خواندم. به قدرى مرحوم حاج شیخ گریه کرد که بى تاب شد. بعد به من گفت: فلانى! خواهش مى‏کنم بعد از این در هر مجلسى که من هستم این قسمت را نخوان که من تاب شنیدنش را ندارم).

درحالى که جناب قاسم‏ آخرین لحظاتش را طى مى‏کند و از شدت درد پاهایش را به زمین مى‏کوبد (وَالْغُلامُ یَفْحَصُ بِرِجْلَیْهِ)

شنیدند که اباعبداللَّه چنین مى‏گوید: «یَعِزُّ وَاللَّهِ عَلى‏ عَمِّکَ انْ تَدْعُوَهُ فَلایَنْفَعُکَ صَوْتُهُ»

پسر برادرم! چقدر بر من ناگوار است که تو فریاد کنى یا عمّاه، ولى عموى تو نتواند به تو پاسخ درستى بدهد؛ چقدر بر من ناگوار است که به بالین تو برسم اما نتوانم کارى براى تو انجام بدهم.

و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلىّ العظیم و صلّى اللَّه على محمّد و اله الطاهرین. (مجموعه آثار استاد مطهری ج 17 ص376)

 

پنج شنبه 2/9/1391 - 0:56
اهل بیت

 


به تعبیر استاد شهید مطهرى: «حادثه عاشورا و تاریخچه كربلا دو صفحه دارد: یك صفحه سفید و نورانى، و یك صفحه تاریك، سیاه و ظلمانى كه هر دو صفحه‏اش یا بى‏نظیر است یا كم نظیر.»

 


فاجعه کربلا

قیام كربلا، قیامى بریده از گذشته و تمام‏شده در ظرف زمانى و مكانى خویش نبود و نیست بلكه حلقه وصل از گذشته تا آینده بیكرانه‏هاست و هر دو چهره زیبا و زشت آن (كه زیبایى از آن حسین علیه‏السلام و اصحابش و زشتى از آن یزید و انصارش است.) از دو فرهنگ، ایدئولوژى، باورها و از دو طرز تفكر درباره هست‏ها و بایدها حكایت مى‏كند در حقیقت، تقابل بین نماد اسلام ناب محمدى صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و علوى و اسلام ابوسفیانى و اموى است؛ یك چهره تربیت شده آداب الهى و نبوى و دیگرى فاقد ادب و آداب الهى ـ انسانى بلكه ظهور كمال بى‏ادبى است كه یكى مع الله و عندالله است و دیگرى مع الشیطان و عند الشیطان. امام یك چهره، امام نور و امام چهره دیگر، امام نار است؛ پس كربلا وارث حقیقى دو چهره توحید و شرك، اطاعت و عصیان است به تعبیر استاد شهید مطهرى:

«حادثه عاشورا و تاریخچه كربلا دو صفحه دارد: یك صفحه سفید و نورانى، و یك صفحه تاریك، سیاه و ظلمانى كه هر دو صفحه‏اش یا بى‏نظیر است یا كم نظیر.»

طبق فرمایش امام على علیه‏السلام : «تعرف الاشیاء باضدادها.» نور را از ظلمت، حیات را از ممات، عقل را از جهل، و ادب را از بى ادبى مى‏توان دریافت.

 

ویژگی های اخلاقی دو جبهه حق و باطل در کربلا

متّصف بودن انبیای گرامی و پیروان راستین آنان به صفات ارزشمند اخلاقی بیانگر این حقیقت است که بندگان مۆمن خدا همواره کوشیده‏اند که در پرتو اعتقادات صحیح و اعمال صالح، از ویژگیهای بارز اخلاقی نیز برخوردار باشند و درون و بیرون خویش را از آلوده شدن به رذایل اخلاقی منزه دارند.

امام حسین(علیه السلام) خود را این چنین معرفی می‌کند که «انا اهل بیت النّبوه و معدن الرّساله و مختلف الملائکه» و ویژگی‌های یزید را «رجلٌ فاسد» و «شاربُ الخمر» بیان می‌کند . این اختلاف تفکر اجازه بیعت نمی‌دهد و کسانی با امثال یزید بیعت می‌کنند که جبهه خود و دشمن را درست نمی‌نشناسند و این است که به دین آسیب می‌زند

ویژگی‏های حق ‏پویان

شهید مطهری (ره) ‏فرمود: «داستان کربلا... یک داستان دو صفحه‏ای است که از نظر آن صفحه دیگر بیشتر قابل مطالعه است. از نظر آن صفحه، جنبه مثبت دارد، صورت فعّالی دارد، نمایشگاهی است از عظمت و علوّ بشریت، از رفعت بشریت، نمایشگاه معالی و مکارم انسانیت است، سراسر حماسه است، عظمت و شجاعت و حق‏خواهی و حق‏پرستی در آن موج می‏زند. از این نظر، دیگر قهرمان داستان ما پسر معاویه و پسر زیاد و پسر سعد و دیگران نیستند. از این نظر قهرمان داستان، پسران علی (علیه السلام) هستند. حسین بن‏علی (علیه السلام) است، عباس بن‏علی است، دختر علی، زینب است، یک عده از مردان فداکار درجه اولی هستند که خود حسین (علیه السلام) که حاضر نیست یک کلمه مبالغه و گزاف در سخنش باشد، آنها را ستایش می‏کند.»

در این مقاله برآنیم تا قطره‏ای از دریا و نمونه‏ای از بی‏شمار فضایلی که‏در سرور شهیدان و یاران فداکار او تبلور یافته است را اندک تأملی کنیم،باشد که الگویی برای جهانیان باشد.

 

غیرت و حماسه

در دوران حکومت بنی‏امیه - که سایه شوم ارعاب و اختناق و ترور و وحشت بر همه سرزمینهای اسلامی سایه افکنده بود و نفس هر نفس‏کشی به راحتی قطع می‏شد، اظهار مخالفت و گفتن «نه» به حاکمان سنگدل و خونخوار اموی، زهره شیر می‏طلبید و تاریخ، چنین روحیه و شجاعت را جز در حسین بن‏علی (علیه السلام)، سراغ ندارد.

این حمیّت و غیرت حسینی بود که در برابر قدرت شیطانی بنی‏امیه به فریاد بدل شد و لرزه بر کاخ سبز دمشق انداخت و اسوه جاوید و حماسه‏سازی را رقم زد.

کربلا

اصحاب امام نیز، جملگی از چنین روحیه‏ای برخوردار بودند و یا آن را کسب کردند چنانکه وقتی امام در راه کوفه، با زهیر بن‏قین ملاقات می‏کند و او را به شرکت در نهضت‏ دعوت می‏نماید، دعوت امام را می‏پذیرد و تا آخرین قطره خون خود پای آن می‏ایستد.

در روز تاسوعا گفتگویی میان غررة بن‏قیس - از لشکر یزید - و زهیر اتفاق افتاد؛ غرره به زهیر گفت: «ای زهیر تا آنجا که من سراغ‏دارم، تو از شیعیان اهل بیت نبودی، تو فردی عثمانی‏بودی!» زهیر در پاسخ او گفت: «اینک نمی‏بینی که به آنان پیوسته‏ام؟ من با اینکه برای امام حسین (علیه السلام) نامه ننوشته‏ام و فرستاده‏ای را به سویش نفرستاده‏ام، ولی در راه که به چهره او نظر کردم، به یاد رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و مقام او افتادم و تشخیص دادم که باید در حزب او قرار گیرم و یاری‏اش نمایم و جانم را فدایش کنم چرا که شما حق خدا و پیامبرش را پایمال کرده‏اید.»

شب عاشورا اوج نمایش روحیه حماسی یاران امام است، آن‏چنان که به تعبیر شهید مطهری؛ چنین روحیه‏ای فرشتگان را از گفتن جمله «اَتَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ» شرمنده کردند!

در شب عاشورا امام اصحاب خود را آزاد گذاشت و فرمود: «هر کسی دوست دارد در تاریکی شب، راه خود را پیش گیرد و به شهر و دیار خویش باز گردد، چرا که این لشکر در طلب من گرد آمده‏اند و اگر به من دسترسی بیابند، با دیگرانشان کاری نیست.»

پس از ادای این سخنان، شور و ولوله‏ای در میان یاران امام برپا شد، به ناچار گروهی یا فردی برخاستند و به امام خویش چنین پاسخ دادند؛ بنی‏هاشم جملگی ابراز داشتند: آیا ما چنین کنیم تا پس از تو زنده بمانیم، خدا نیارد چنین روزی را.

 

مصلحت اندیشی سبب بی غیرتی دینی

مصلحت اندیشی در اسلام جایی ندارد و این کار باعث بی غیرتی دینی می شود.

حادثه عظیم کربلا از آنجا رقم خورد که حضرت کوچک ترین تعاملی با ظالم نداشت.

امام حسین(علیه السلام) خود را این چنین معرفی می‌کند که «انا اهل بیت النّبوه و معدن الرّساله و مختلف الملائکه» و ویژگی‌های یزید را «رجلٌ فاسد» و «شاربُ الخمر» بیان می‌کند . این اختلاف تفکر اجازه بیعت نمی‌دهد و کسانی با امثال یزید بیعت می‌کنند که جبهه خود و دشمن را درست نمی‌نشناسند و این است که به دین آسیب می‌زند.

 

دشمنی شناسی را باید از امام یاد گرفت

نتیجه فشار ظالمان این می‌شود که حضرت از مدینه خارج می شود، باز از مکه خارج می شود و در بیابان‌ها آواره می‌شود ولی زیر بار ذلت نمی‌رود.

برای افزایش بصیرت حداقل مقتل خوارزمی را بخوانید، خواهید دید که غربت امام حسین(علیه السلام) ناشی از عدم منفعت مادی برای مردم کوردل آن زمان بود.

ویژه نامه «خیمه دوم؛ ورود كاروان حسینی به كربلا»

کسانی که تفکر مادی دارند بدانند که امام دنیا را رها کرد و در کربلا خونش را فدای دین خدا کرد که این نشانه همراهی نکردن مردم دنیا پرست با امام است.

حر به ولایت ارادت نشان داد و خداوند او در دنیا و آخرت عاقبت به خیر کرد . حر را سر لوحه قرار دهید و عبرت بگیرید از کسانی که مانند زبیر بر اساس میل به دنیا و دوری از ولایت در مقابل ائمه ایستادند و آسیب دیدند.

مانند حر در اسلام مصلحت اندیشی نکنید و شفاف خط خود را مشخص کنید و به جبهه حق بپیوندید.

 

ژرف‏ اندیشی

بینش ژرف و گرایش صادقانه، خصلت دیگر حماسه‏آفرینان کربلا بود؛ آنان به نیکی می‏دانستند چه می‏خواهند، چه می‏کنند، در چه راهی گام نهاده‏اند و با چه کسانی سر ستیز دارند، ایشان بیشتر نسل دوم اسلام بودند که پیام خدا را در دل نشانده بودند و بسان مجاهدان زمان پیامبر (صلی الله علیه وآله) با توصیف امیر مۆمنان صلوات اللَّه علیه؛ «حَمَلُوا بَصائِرَهُمْ عَلی‏ اَسْیافِهِمْ؛

بینش ژرف خویش را بر تیغه شمشیرهایشان حمل می‏کردند.» آنان جملگی چنان بودند که سیدالشهدا (علیه السلام) فرمود: «اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لا یُعْمَلُ بِهِ وَ اَنَّ الْباطِلَ لا یُنْتَهی عَنْهُ لِیَرْغَبِ الْمُۆمِنُ فی‏ لِقاءِ اللَّهِ مُحِقّا فَاِنّی‏ لااَری الْمَوْتَ اِلاَّ سَعادَةً وَ لاَ الْحَیاةَ مَعَ الظَّالِمینَ اِلاَّ بَرَماً؛ آیا نمی‏بینید که به «حق» عمل نمی‏شود و کسی از «باطل» جلوگیری نمی‏کند؟ حقیقتاً مۆمن باید به دیدار خدا مشتاق باشد. من، مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمگران را جز خسران ‏نمی‏بینم

 

پستی و زبونی

تاریخ بر این نکته تأکید کرده است که امویان و هواداران آنها کسانی بودند که از پستی و دنائت، عقده حقارت و کمبود شخصیت رنج می‏برده‏اند. زید بن‏ارقم در مجلس عبیداللَّه بن‏زیاد حضور یافت، وقتی مشاهده کرد او با چوب بر لب و دندان امام حسین (علیه السلام) می‏کوبد، به حالت اعتراض آنجا را ترک کرد و گفت: «برده‏ای، به برده دیگر امارت بخشیده است، ای مسلمانان از این پس شما نیز چون بردگان خواهید بود. پسر فاطمه را کشتید و پسر مرجانه بدکاره را امیر خویش کرده‏اید، او خوبان رامی‏کشد و بدان را به بردگی می‏گیرد، شما به زبونی تن داده‏اید و نفرین بر هر کس که چنین‏باشد.»

شهید مطهری (ره) ‏فرمود: «داستان کربلا... یک داستان دو صفحه‏ای است که از نظر آن صفحه دیگر بیشتر قابل مطالعه است. از نظر آن صفحه، جنبه مثبت دارد، صورت فعّالی دارد، نمایشگاهی است از عظمت و علوّ بشریت، از رفعت بشریت، نمایشگاه معالی و مکارم انسانیت است، سراسر حماسه است، عظمت و شجاعت و حق‏خواهی و حق‏پرستی در آن موج می‏زند

پس از بازگشت عمر سعد از کربلا و درخواست حکم فرمانروایی ری، میان او و عبیداللَّه‏مشاجره لفظی رخ داد، عثمان - برادر عبیداللَّه - با ناراحتی اظهار داشت، به خدا سوگندمایل بودم تا قیامت بر سر و دهان فرزندان زیاد افسار می‏زدند ولی حسین بن‏علی (علیه السلام) کشته نمی‏شد!

عقّاد تصریح می‏کند کسانی چون شمر، عبیداللَّه، مسلم بن‏عقبه و عمر سعد علاوه بر منع سیرت انسانی، برخی از آنها از زشتی صورت و پستی نسب و شرافت ظاهری نیز محروم بودند و با احساس حقارت همه‏جانبه تلاش می‏کردند با قتل و غارت و جنایت، کیش شخصیت خود را جبران کنند و حاضر بودند ایمان خویش را فدای حقد و کینه و مال و منال دنیا نمایند، به همین دلیل مسلم بن‏عقبه وقتی به مدینه حمله کرد، حرم پیامبر (صلی الله علیه وآله) را در مدت سه روز برای هر کاری آزاد اعلام کرد، اهل مدینه را قصابی کرد و در آنجا حمام خون جاری ساخت، فرزندان مهاجران و انصار و بدریّون را قتل عام کرد و از همه اصحاب پیامبر و تابعان تعهد گرفت که برده حلقه به گوش یزید باشند!

طبری نیز می‏نویسد: اصحاب عمر سعد نوعاً افرادی فاسق، فاجر و با سوء سابقه بودند.

پس از شهادت سیدالشهدا (علیه السلام)، ده نفر داوطلب شدند بر بدن مطهرش اسب بتازند و استخوانهایش را خرد کنند، آنها نزد عبیداللَّه به این عمل ننگین خود افتخار کردند و جایزه ناچیزی دریافت کردند. ابوعمرو زاهر می‏گوید ما در باره این ده نفر «تحقیق کردیم، معلوم شد همگی فرزندان نامشروع هستند!»

چنانکه سرکرده آنان، عبیداللَّه بن‏زیاد، و پدرش نیز چنین بودند و حضرت اباعبداللَّه (علیه السلام) در باره او فرمود: «اَلا وَ اِنَّ الدَّعِیّ ابْنَ الدَعِیّ قَدْ تَرَکَنی‏ بَیْنَ السِلَّةِ وَ الذِلَّةِ وَ هَیْهاتَ لَهُ ذلِکَ؛

آگاه باشید که ناپاک فرزند ناپاک، مرا میان کشتن و خواری قرار داده و هرگز او به خواسته‏اش نخواهد رسید

پنج شنبه 2/9/1391 - 0:56
اهل بیت
آیت الله جوادی آملی
آیت الله جوادی آملی : چیزی که مایه وهن اسلام و پایه هتک حرمت عزاداری است جایز نیست، انتظار می‏رود از قمه زنی و مانند آن پرهیز شود.

مرحوم علامه امین عاملی قدس‏سره درباره‏ی قمه‏زنی و مراسم عزاداری حسینی می‏نویسد:

 

قمه‏زنی و اعمالی دیگر از این قبیل در مراسم عزاداری حسینی به حکم عقل و شرع حرام است و زخمی ساختن سر، که نه سود دنیوی دارد.

 

 و نه اجر اخروی، ایذاء نفس است که خود در شرع حرام است و در مقابل این عمل، شیعه‏ی اهل بیت را در انظار مردم مورد تمسخر قرار داده و آنها را وحشی قلمداد می‏کنند و شکی نیست که این اعمال ناشی از وساوس شیاطین بوده و موجب رضایت خدا و پیامبر و اهل بیت اطهار نیست و البته تغییر نام این اعمال در ماهیت و حکم شرعی آن که حرمت است، تغییری نمی‏دهد (اعیان الشیعه، ج 10، ص 363.1)

 

چند استفتاء از مقام معظم رهبری درباره قمه زنی و عزاداری

 

1ـ آیا قمه زدن در عزاداری امام حسین علیه‏السلام چه حکمی دارد؟

 

جواب: اگر موجب وهن مذهب در زمان حاضر و یا مستلزم خوف خطر جان یا ضرر معتنی به باشد جایز نیست.

 

2ـ پدر و مادری که نذر می‏کنند اگر خدا به آنان فرزند پسر داد روز عاشورا به سر او تیغ بزنند و آن پسر بعد از بلوغ روزهای عاشورا قمه بزند آیا این نذر صحیح است و آیا بر آن پسر عمل به نذر والدین واجب است؟

 

جواب: صحت چنین نذری محل اشکال است و در هر صورت وفا به آن بر فرزند واجب نیست.

 

3ـ اگر قمه زدن در عزاداریها موجب مرگ کسی شد آیا این عمل خودکشی و گناه محسوب می‏شود.

جواب: اگر با خوف خطر جان اقدام کرده باشد حکم انتحار دارد.

 

4ـ آیا سوراخ کردن گوشت بدن و قفل زدن و وزنه آویزان کردن به بهانه عزاداری بر امام حسین علیه‏السلام که اخیرا شایع شده است جایز است؟

 

جواب: چنین اعمالی که موجب وهن مذهب در انظار عموم است صورت شرعی ندارد.

 

5ـ عزادارانی که خودشان را در مقابل مزار مقدس ائمه علیهم‏السلام به خاک می‏اندازند و سینه و صورت خود را به خاک می‏مالند و خراشیده می‏کنند و خون جاری می‏شود و با همان حال به داخل حرم ائمه علیهم‏السلام وارد می‏شوند چه صورت دارد؟

 

جواب: اینگونه رفتارها که از شیوه اظهار تأثر و عزاداری سنتی به دور است صورت شرعی ندارد بلکه اگر موجب ضرر معتنی به بدنی و یا وهن مذهب در انظار عموم باشد جایز نیست.

 

نظر حضرت آیة اللّه‏ صالحی مازندرانی پیرامون قمه‏زنی

 

باسمه العلیم

 

از منابع فقه چه لُبیّه و چه لفظّیه بالخصوص او بالاطلاق او العموم جواز و اباحه قمه زنی = فضلاً از رجحان آن = در مراسم عزاداری سالار شهیدان امام حسین علیه‏السلام مستفاد نمی‏گردد، بلکه مقتضای ادلّه و عناوین ثانویّه حرمت و عدم جواز است لذا اجتناب از آن واجب و لازم است.

 

برادران ایمانی می‏دانند که قمه را باید بر فرق قمه کشان خائن و قدّاره بندان جانی زد. (قم المقدّسة، اسماعیل الصالحی المازندرانی محرم الحرام 1415 ـ خرداد 1373)

 

نظر حضرت آیة‏اللّه‏ جوادی آملی پیرامون قمه زنی:

 

چیزی که مایه وهن اسلام و پایه هتک حرمت عزاداری است جایز نیست، انتظار می‏رود از قمه زنی و مانند آن پرهیز شود. (4 محرم الحرام 1415 جوادی آملی)

 

نظر حضرت آیة‏اللّه‏ نوری همدانی پیرامون عزاداری و قمه‏زنی

 

از آنجا که مکتب سالار شهیدان حضرت ابی عبداللّه‏ علیه‏السلام مکتب امر به معروف و نهی از منکر و چشمه‏ی جوشان ارزشهای اسلامی است و تاریخ خونبار عاشورا همیشه با آفریدن حماسه‏ها و موجها و با به حرکت درآوردن احساسات و عواطف الهام بخش کلیّه‏ی نهضت‏ها و قیامهایی که علیه ظالمان و جبّاران روزگار صورت گرفته بوده است .

 

و همواره مجاهدین اسلام با قیامهایی علیه ظلم و ستم به جا آوردند ـ که نمونه‏ی آن را در زمان خود دیدیم ـ نام حسین بر لب و اشک حسینی در چشم و هوای کربلا و عاشورا در سر داشتند تا موفق شدند که پیروزی خون بر شمشیر را ثابت و بیان بلند حضرت رسول اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم «حسین منی و انا من حسین» را معنا کنند و ایام محرم و عاشورا همیشه زنده کننده‏ی آن خاطره و به جوش آورنده‏ی خونهایی است.

 

 که در دل علاقه‏مندان این مکتب موج می‏زند لذا لازم است مخصوصا در جهان کنونی که دشمنان اسلام از اسلام سیلی خورده و منافع نامشروع خود را از دست رفته می‏بینند و در فکر انتقام گرفتن از اسلام ناب محمّدی هستند مراسم عزاداری کار زینبی بکند یعنی با منطق اسلام توأم و از هر گونه حرکتی که این دین مقدّس را بی‏منطق قلمداد نماید منزّه باشد.

 

 و عزاداران محترم و متعهّد به جای اینکه قمه را بر فرق خود بکوبند در فکر آن باشند قمه را بر سر دشمنان اسلام که اراضی آنان را اشغال و در فکر تضعیف آنان می‏باشند و منابع آنان را غارت و بالاخره هر روزی با ترفند جدیدی حیات اسلامی آنها را به مخاطره می‏اندازند بکوبند. خداوند توفیق بیشتر برای پیمودن این راه به همه‏ی مسلمانان عنایت بفرماید. (7 محرم الحرام 1415 الاحقر حسین نوری همدانی)

 

نظر حضرت آیة‏اللّه‏ العظمی فاضل لنکرانی درباره قمه‏زنی

 

با توجه به گرایشی که نسبت به اسلام و تشیع بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در اکثر نقاط جهان پیدا شده و ایران اسلامی به عنوان ام القرای جهان اسلام شناخته می‏شود و اعمال و رفتار ملت ایران به عنوان الگو و بیانگر اسلام مطرح است .

 

لازم است در رابطه با مسائل سوگواری و عزاداری سالار شهیدان حضرت ابی عبداللّه‏ الحسین علیه‏السلام به گونه‏ای عمل شود که موجب گرایش بیشتر و علاقمندی شدیدتر به آن حضرت و هدف مقدس وی گردد پیدا است.

 

 در این شرایط مسئله قمه زدن نه تنها چنین نقشی ندارد و بلکه به علت عدم قابلیت پذیرش و نداشتن هیچ گونه توجیهی نتیجه سوء بر آن مترتب خواهد شد لذا لازم است شیعیان علاقمند به مکتب امام حسین علیه‏السلام از آن خودداری نمایند و چنانچه در این مورد نذر وجود داشته باشد نذر واجد شرایط صحت و انعقاد نیست. (محمد فاضل، 4 محرم الحرام، 1415)

 

نظر حضرت آیة‏اللّه‏ مشکینی در پاسخ به سۆال از قمه زنی

 

بعد التسلیم و التحیة امور مذکوره فوق بنفسه در شرع اسلام مورد اشکال و بلکه بعضی از آنها ذاتا محرم است مسلمین باید از وارد کردن آنها در مراسم تعزیه حضرت حسین علیه‏السلام که یکی از عبادات است.

 

 جدا خودداری نمایند علاوه آن که عزاداری آن حضرت عمل عبادی سیاسی است پس باید از مخلوط شدن کارهایی که جنبه سیاسی آن را مخدوش ویا به عنوان خرافیت و وهن اسلام می‏بخشد اجتناب نمود .

 

گذشته از اینها اعمال فوق مورد نهی مقام معظم ولایت امر مسلمین قرار گرفته و حکم معظم له واجب الاتباع است خداوند بر ملت معتقد و هوشیار و سیاست فهم ایران توفیق تبعیت از احکام الهی و عزاداری مورد رضایت حضرت بقیة‏الهی عنایت فرماید. (8 محرم الحرام 1415، هجری قمری، علی مشکینی)

پنج شنبه 2/9/1391 - 0:56
اهل بیت

سلام

فرارسیدن ایام محرم  رو به همه شما بزرگواران تسلیت می گم و التماس دعا دارم

توی این ایام سعی می کنم مطالبی رو متناسب با واقعه ی کربلا و چگونگی به وقوع پیوستنش بنویسم تا ان شاالله کمی با معرفت بیشتری بر مظلومیت حضرت اشک بریزیم مطالب رو از کتاب لهوف و یکسری منابع پراکنده ی دیگه می نویسم

در این روزها و شبهای سوگواری با اشکهاتون برای این حقیر هم دعا بفرمایید

__________________________________________________

 

سرانجام امام حسین (ع) در روز  پنجشنبه دوم محرم الحرام سال 61 هجری وارد سرزمین کربلا شدند پرسیدند نام این سرزمین چیست؟

گفتند : کربلا

حضرت فرمودند: « پیاده شوید که به خدا سوگند اینجا محل فرود و ریختن خونهای ماست، به خدا سوگند اینجا محل کندن قبرهای ماست، به خدا سوگند اینجا همان جایی است که ناموسمان به اسارت می رود (بدانید که) جدم این اخبار را به من داده است.»

سپس همگی پیاده شدند، حر و سربازانش نیز در گوشه ای مستقر شدند. سپس امام حسین(ع) در حالی که بر زمین نشسته بودند و شمشیر خود را اصلاح می کردند در ضمن اشعاری فرمودند:

اف بر تو ای روزگار چه صبحگاه و شامگاهی برتو گذشت

و تو در آن یاران و دوستانی را کشتی که روزگار کسی را به جای آنان نمی پذیرد

همانا پایان کار به دست خدای بزرگ است، و هر زنده ای این راه را خواهد رفت

چه نزدیک است زمان کوچ کردن به بهشت و محل آرامش...

 

راوی می گوید: زینب دختر فاطمه(س) این اشعار را شنید و عرض کرد:

ای برادر اینها سخنان کسی است که به مرگ یقین کرده باشد.

امام فرمود: آری خواهرم

در این هنگام زینب (س) فرمودند « وای چه مصیبتی ، حسین (ع) خبر مرگ خود را به من می دهد»

زنها همگی گریستند و گونه های خود را مجروح کردند و گریبانها را چاک زدند و ام کلثوم مدام فریاد می زد: ای وای یاعلی(ع) ای وای مادر، ای وای یا فاطمه(س)، ای وای ای حسن(ع) ، ای وای یا حسین(ع) ای وای از بیچارگی بعد از تو یا اباعبدالله...

راوی می گوید: امام حسین او را دلداری داده و فرمودند:

 «خواهرم ، دلت را به وعده ی الهی محکم ساز، زیرا اهل آسمان ها می میرند و اهل زمین هم باقی نمی مانند و تمام مخلوقات هلاک و نابود خواهند شد»

سپس فرمودند: « خواهرم، ام کلثوم و تو ای زینب و تو ای رقیه و تو ای فاطمه و تو ای رباب گوش کنید، هنگامی که من کشته شدم، برای من گریبان چاک نزنید و صورت مخراشید و سخن بیهوده نگویید»

حر نامه ای به ابن زیاد نوشت. ابن زیاد نیز در نامه ای برای امام حسین (ع) چنین نوشت: « از ورودت به سرزمین کربلا آگاه شدم. یزید به من دستور داده که سر بر بستر نگذارم و از شراب سیر نگردم ، مگر آنکه تو را به قتل رسانم یا آنکه به فرمان من و یزید درآیی. والسلام»

امام حسین (ع) پس از خواندن نامه آن را به زمین پرتاب کردند و فرمودند: « مردمی که خرسندی مخلوق را بر خشم خالق ترجیح دهند، هرگز روی رستگاری نمی بینند.»

ابن زیاد که از پاسخ ندادن امام حسین (ع) به نامه اش خشمگین شده بود مردم را به مسجد خواند و برای آنها سخنرانی کرد و به آنان وعده افزایش کمکهای مالی داد تا برای جنگ با امام حسین (ع) آماده خروج شوند. و  عمر ابن سعد پسر سعد ابن ابی وقاس را برای فرماندهی سپاه تعیین کرد و به او وعده حکومت ری را داد. عمر بن سعد ابتدا تقاضای انصراف کرد اما ابن زیاد نپذیرفت، بنابراین یک شب مهلت خواست و در آن شب با نزدیکان خود مشورت کرد، همه او را از این ماموریت بازداشتند اما او که انسانی جاه طلب و دنیا پرست بود سرانجام تن به رذالت داد و آمادگی خود را برای انجام این ماموریت به اطلاع ابن زیاد رساند ، سپس با چهار هزار نفر کوفه را ترک کرد و روز سوم محرم وارد کربلا شد و حر  و سوارانش که در حدود 1000 نفر بودند نیز به نیروی ابن سعد ملحق شدند...

ابن زیاد نامه ای به عمربن سعد نوشت که « ای عمر! با رسیدن این نامه بین حسین و شریعه ی فرات حائل شو و نگذار یک قطره آب بچشد ، چنانکه این عمل را با عثمان کردند و آنقدر سخت گیری کن تا با یزید بیعت کند»

نامه ی ابن زیاد در روز هفتم ماه محرم به دست فرمانده جبهه ی کربلا رسید و بلافاصله از جانب عمر بن سعد اجرا شد و عمر بن حجاج را با 500 اسب سوار مامور مراقبت از شریعه ی فرات کرد. آنگاه عبدالله بن حصین ازدی با صدای بلند فریاد زد:« ای حسین! آیا این آب را نمی نگری که همچون شکم آسمان با صفا و زلال است، به خدا قطره ای از این آب را نخواهی نوشید تا از تشنگی بمیری»

اما حسین(ع) فرمودند: « بارخدایا! او را تشنه کام بمیران و هرگز او را میامرز» حمید بن مسلم گوید « او را بعد از واقعه کربلا دیدم که در بستر بیماری بود و هرچه آب می نوشید باز صدای العطش او برمی خاست تا سرانجام جانش بدرآمد»

دیری نپایید که تشنگی بر خاندان و یاران امام حسین (ع) مستولی شد از این رو به دستور امام(ع) حضرت عباس(ع) به همراه بیست نفر که مشک در دست داشتند و سیاست‌گذاری نفر سوار که محافظ اینان بودند به سوی فرات حرکت کردند...

پنج شنبه 2/9/1391 - 0:55
اهل بیت

 

دیری نپایید که تشنگی بر خاندان و یاران امام حسین (ع) مستولی شد از این رو به دستور امام(ع) حضرت عباس(ع) به همراه بیست نفر که مشک در دست داشتند و سی نفر سوار که محافظ اینان بودند به سوی فرات حرکت کردند.  وقتی به نزدیک آب رسیدند لشکریان ابن سعد ممانعت کردند که با مقاومت حضرت عباس (ع) و یارانش روبرو شدند و کاری از پیش نبردند و به این ترتیب آب به خیمه گاه رسید که تا دو روز برای آنها کافی بود.

رفته رفته با پایان یافتن ذخیره آب کار بر امام حسین (ع) و یارانش سخت شد. در این میان بریربن خضیر همدانی اجازه خواست تا با مردم صحبت کند. بریر به سوی لشکر ابن سعد آمد و ندا داد:

«... اینک این آب فرات است که حتی خوکها و سگها از آن می آشامند، اما پسر پیامبر خدا را از آن محروم کرده اند.» مردم سر و صدا به راه انداختند و بریر را به سکوت خواندند و گفتند که :« این حسین بن علی تشنه خواهد ماند هممانگونه که کسان پیش از او تشنه ماندند.»

 امام به بریر اشاره فرمودند که بنشیند، آنگاه در حالی که بر قبضه شمشیر تکیه داده بود فرمود:

« ای گروه انبوه! شما را به خدا سوگند می دهم ، آیا مرا می شناسید؟ آیا باور دارید که جدم رسول خدا(ص) است؟ آیا باور دارید که مادر من فاطمه(س) دختر رسول الله (ص)است؟ آیا می دانید پدرم علی ابن ابیطالب(ع) است؟ آیا باور دارید که جده ی من خدیجه(س) ، نخستین بانوی مسلمان این امت است؟ آیا باور دارید حمزه سیدالشهدا عموی پدرم بود؟ آیا باور دارید جعفر طیار که در بهشت است عموی من است؟ آیا خبر دارید که این شمشیر رسول الله(ص) است که من به کمر بسته ام و این عمامه ی آن حضرت است که بر سر دارم؟ شما را به خدا سوگند آیا می دانید علی (ع) اولین نفری بود که اسلام آورد و برترین این امت از جهت علم و بردبارترین ایشان بود و ولی و امام هر مرد و زن مومنی است؟...»

مردم همگی تصدیق می کردند که آری به خدا قسم می دانیم آنگاه امام فرمود: « پس چرا خون مرا حلال می دانید؟ در حالی که فردای قیامت پدرم مراقب حوض کوثر است و مردمانی را مانند شترانی که از آب رانده می شوند از حوض کوثر خواهد راند و علم حمد در روز قیامت در دست اوست»

مردم پاسخ دادند: « ما همه ی این سخنان را قبول داریم اما دست از تو بر نخواهیم داشت تا آنکه با لب تشنه از دنیا بروی.» در این هنگام دختران و خواهران امام که سخنان امام (ع) و کوفیان را می شنیدند شروع به گریستن کردند به طوری که صدای ناله ی آنان به گوش حضرت رسید. امام (ع) حضرت عباس(برادرش) و علی(فرزندش) را خواست و فرمود: « آنها را ساکت به خدا سوگند که آنان گریه های زیادی در پیش دارند.»

امام حسین که با آمدن لشکریان اعزامی ابن زیاد برای کمک به عمربن سعد وقوع جنگ را قطعی دید پیکی نزد این سعد فرستاد تا با وی گفتگو کند. بنابراین شبانگاه در محلی بین دو لشکر این سعد با بیست نفر و امام(ع) با بیت نفر از یارانش یکدیگر را ملاقات کردند. امام (ع) از ابن سعد علت جنگ با حضرتش را سئوال کرد و او را از عذاب آخرت ترساند، او در جواب ترس خود را از ویرانی خانه ، مصادره ی اموالش اعلام کرد، امام (ع) به او وعده ی خانه و تامین مال و ثروت داد ، اما عمربن سعد که در سر هوای تصرف حکومت ری را داشت بهانه اورد امام پاسخی به او نداد و در حالی که بازمی گشتند فرمود: « چه می پنداری؟ دیری نخواهد گذشت که بر بسترت کشته خواهی شد و در روز رستاخیز خدا تو را نخواهد آمرزید امیدوارم که گندم عراق را جز مدت اندکی نخوری.» ابن سعد به تمسخر گفت:« به جای گندم از جو استفاده می کنم»

این ملاقاتها تا چهاربار انجام شد ، سرانجام ابن سعد برای عبیداللهنامه ای نوشت و در آن از ابن زیاد در خواست کرد که با بازگشت حسین به سرزمینی که قبلا بوده موافقت کرده و از بروز جنگ جلوگیری کند. وقتی عبیدالله ابن زیاد نامه را خواند آن را خیرخواهانه دید اما شمر بن ذی الجوشن نظر او را تغییر داد و گفت: « اینک او در قلمرو فرماندهی تو وارد شده چنانچه او را رها کنی قدرت او  افزونتر و تو ضعیف تر خواهی شد بهتر است که او را به تسلیم واداری»

ابن زیاد نامه ای به عمربن سعد نوشت و آن را به شمر داد در این نامه خطاب به عمربن سعد به تندی نوشته بود: « تو را نفرستادم که از مبارزه با حسین خودداری کنی و او را به زنده ماندن امیدوار سازی و از طرف وی عذرخواهی کنی و نزد من به شفاعت او برخیزی. اگر حسین و یارانش تسلیم فرمان شدند آنان را به خفت و خواری به نزدم بفرست و اگر نپذیرفتند جنگ را شروع کن تا کشته شوند. سپس گوش و بینی کشتگان انان را ببر که سزاوار این مجازات اند. و اگر حسین را به قتل رساندی سینه و پشت او را زیر سم اسبان لگدکوب کن که او انسانی رانده شده، سرکش، بدبخت و ستمکار است! می دانم این کار پس از مرگ او را رنج نمی دهد ولی این مطلبی است که گفته ام. اگر او را کشتم این کار را انجام می دهم. اگر فرمان مرا اجرا کردی پاداش مطیعان را خواهی داشت و اگر از انجام آن سرپیچی کردی از مقام خود کناره بگیر و فرماندهی سپاه را به شمربن ذی الجوشن واگذار نما که ما دستور خود را به وی داده ایم.»

وقتی عمربن سعد نامه را خواند به شمر گفت: « وای بر تو! امیدوارم خداوند تو را از خانه و کاشانه ات دور گرداند، به یقین تو نظر ابن زیاد را تغییر دادی. به خدا سوگند! حسین هرگز تسلیم نمی شود و مانند پدرش تن به ذلت نمی دهد.»

شمر گفت: «اکنون به من بگو آیا فرمان امیر را اجرا می کنی یا کار را به دست من می سپاری؟» عمربن سعد که دنیا او را فریفته بود پاسخ داد: « نه ، تو کرامتی نداری. من خود این کار را انجام می دهم و تو همچنان فرمانده پیادگان باش.» این نامه روز نهم به دست عمر بن سعد رسید و او پس از این دستور آماده ی جنگ با امام(ع) و یارانش شد...

 

پنج شنبه 2/9/1391 - 0:55
اهل بیت

ابن سعد بعد از دریافت نامه ی ابن زیاد آماده جنگ با امام (ع) و یارانش شد. شمر که از طرف مادری با حضرت عباس (ع) خویشاوندی داشت از ابن زیاد امان نامه ای برای آن حضرت و برادرش یعنی جعفر، عبدالله و عثمان گرفت و عصر روز پنجشنبه نهم محرم به سوی خیمه گاه امام (ع) آمد و آنان را صدا زد و امان نامه را برای آنان خواند که ای خواهر زاده های من شما در امانید، خودتان را با برادرتان حسین به کشتن ندهید و از امیر المومنین یزید بن معاویه اطاعت کنید. در این هنگام حضرت عباس(ع) فرمود: « دو دستت بریده باد، لعنت بر امانی که آوردی، ای دشمن خدا! آیا تو ما را امان می دهی تا برادر و سرور خود حسین بن فاطمه (ع) را تنها گذاریم و از نفرین شدگان و فرزندان نفرین شدگان فرمان بریم؟! » بعد از این سخنان  شمر خشمگین به میان سپاه خود بازگشت.

وقتی امام حسین(ع) اشتیاق و عجله ی دشمن را در شروع جنگ مشاهده کرد و فهمید که نصیحت و گفتگو فایده ی چندانی ندارد به برادرش عباس(ع) فرمود: « اگر می توانی ، امروز آنها را از جنگیدن با ما منصرف کن شاید امشب بتوانیم با خدایمان نیایش کرده و نماز بخوانیم، خداوند می داند که من چقدر نماز خواندن و تلاوت قرآن را دوست دارم.»

حضرت عباس(ع) از دشمن خواست که جنگ را به تاخیر بیاندازند، عمربن سعد سکوت کرد و پاسخی نداد، عمروبن حجاج زبیدی به او گفت: « به خدا سوگند اگر اهل دیلم یا ترک چنین درخواستی از ما می کردند می پذیرفتم و حال آنکه اینان اهل بیت محمد(ص) هستند. پس از این سخنان دشمن درخواست امام حسین(ع) را پذیرفت.

شب که فرارسید امام حسین (ع) یارانش را جمع کرد و پس از حمد و ثنای الهی رو به آنان کرده فرمودند: « اما بعد، همانا من یارانی بهتر از شما و خاندانی برتر و نیکوتر از اهل بیت خود سراغ ندارم، خداوند به شما جزای خیر دهد، سیاهی شب شما را در برگرفته، آن را غنیمت شمرده و هرکدام از شما دست یکی از خاندان مرا بگیرد و در تاریکی شب پراکنده شوید و مرا با این قوم (دشمن) تنها بگذارید زیرا آنان به غیر از من با دیگران کاری ندارند...»

برادران و فرزندان حسین(ع) و فرزندان عبدالله بن جعفر گفتند: چرا این کار را بکنیم، برای اینکه بعد از تو زنده بمانیم، خداوند هرگز چنین چیزی را برای ما نخواهد. این سخن را ابتدا عباس بن علی(ع) بر زبان آورد و دیگران نیز به تبعیت از او تکرار کردند. و سپس هر یک از یاران امام برخاسته و سخنانی را در حمایت از امام (ع) بیان کردند.

آن شب امام حسین(ع) ویارانش به شب زنده داری پرداختند و صدای مناجات و راز و نیاز آنان همانند صدای بال زنبوران عسل به گوش می رسید در حالی که در رکوع و سجود و برخی ایستاده  وبرخی نیز نشسته سرگرم عبادت بودند به همین دلیل در آن شب سی و دو نفر از سپاه عمربن سعد به یاران امام(ع) پیوستند.

صبح عاشورا که اصحاب عمر بن سعد برای جنگ سوار اسبهاشان شدند امام حسین (ع) بریر بن حصین را برای نصیحت به سوی آنان فرستاد بریر هم آنها را نصیحت کرد ولی گوش ندادند و هرچه تذکر داد بهره ای نبردند.

در این هنگام امام حسین(ع) بر مرکب خود سوار شد و از لشکر دشمن خواست که ساکت شوند، آنها هم ساکت شدند، سپس حضرت حمد و ثنای الهی را به جا آورد و با اوصافی که شایسته خداست او را یاد نمود. آنگاه بر حضرت محمد(ص) و ملائکه و انبیا و فرستادگان الهی درود فرستاد و به بهترین وجه خطبه خوانده و فرمودند: «ای مردم ننگ و ذلت و غم و اندوه بر شما باد که از شدت پریشانی و سرگردانی با اشتیاق فراوان ما را به یاری خود خواندید و آنگاه که ما با سرعت به یاریتان شتافتیم شمشیرهایتان را به جای اینکه مطابق سوگندتان برای ما باشد علیه ما به کار گرفتید و آتشی را که برای دشمنان خود و شما آماده کرده بودیم به روی ما برافروختید و به نفع دشمنان خود نیرویی شدید در مقابل پیشوایانتان بدون آنکه دشمنانتان قدم عدل و دادی به نفع شما بردارند و شما امیدی به آنان داشته باشید.

وای بر شما آیا ما را تنها گذاشته و رهایمان می کنید، در حالی که هنوز شمشیرهایتان در غلاف است و دلهایتان از ما نرنجیده و تصمیم محکم و درستی نگرفته اید؟ با این حال مانند ملخ به سرعت به سوی دشمن شتافتید و پروانه وار بر گرد آنها چرخیدید. رحمت خدا از شما دور باد ای کنیز پرستان و ای بدترین گروه ها و تارکان کتاب خدا و ای کسانی که سخنان حق را وارونه می کنید. ای گروه عصیانگر و دور ریختگان شیطان و ای خاموش گران سنتهای الهی... بدانید که این زنازاده فرزند زنازاده (عبیدالله بن زیاد)مرا میان دو کار مخیر کرده: یکی شهادت و دیگری ذلت، و دور باد از ما که زیر بار ذلت برویم، زیرا خداوند ما را از این کار باز داشته و پیامبرش و مومنان و مادران پاکدامن م مطهر و مردمان با غیرت و جانهای با عزت ابا دارند از اینکه ما اطاعت و پیروی از فرومایگان و افراد پست را بر قتلگاه بزرگواران و مردمان نیک قدم بداریم.

آگاه باشید که من با این گروه اندک و یاران کم تعداد با اینکه کمک دهندگان، به من پشت کردند آماده جهاد هستم.»

سپس ابن سعد فرمان آماده باش صادر کرد و آنان را به بهشت بشارت داد و خود تیری به طرف خیمه های امام حسین(ع) افکند و اطرافیانش را شاهد گرفت که در نزد امیر ابن زیاد بگویند که او اولین تیر را به سوی خیمه های اباعبدالله الحسین پرتاب کرده است. بعد از آن باران تیر از جانب دشمن بر لشکر امام(ع) باریدن گرفت...

 
پنج شنبه 2/9/1391 - 0:54
اهل بیت

پس از خطابه ی امام(ع) در صبح روز عاشورا زهیربن قین که مردی شریف و شجاع و از دلاوران نامی حضرت بود سوار بر اسب در مقابل کوفیان ایستاد و آنها را اندرز داد که شما راه ضلالت می پویید، از شفاعت پیغمبر دورید، زیرا ذریه ی او را به قتل می رسانید. ای اهل کوفه! شما را اغفال کرده و به کربلا آورده اند. امیر شما پسر مرجانه و فردی خونخوار و سفاک است او روسای شما را چون حجربن عدی و هانی بن عروه  را به قتل رسانده و سپس مثله کرده است. شمر چون دریافت که سخنان زهیر می تواند طغیانی در لشکر ایجاد کند با سخنان زشت و ناسزا بیانات زهیر را قطع کرد. امام (ع) زهیر را خواستند و فرمودند « این نصایح بر این قوم گمراه اثر نمی کند.»

حر بن یزید ریاحی با مشاهده ی این منظره دریافت که این گروه تصمیم قطعی بر کشتن امام (ع) دارند. پس نزد عمربن سعد آمد و از او پرسید: « آیا با این مرد خواهی جنگید؟» عمربن سعد گفت:« آری جنگی خواهم کرد که کمترین اثرش افتادن سرها و دستها باشد!»

حر گفت: « آیا نمی توانی درباره ی پیشنهاد امام راه مسالمت را پیش گیری؟» ابن سعد گفت:« اگر کار به دست من بود چنین می کردم اما امیر و فرمانروای تو ، عبیدالله از این کار سرباز زده است.» حر آزرده خاطر بازگشت و در دل گفت من باعث تمام گرفتاری امام (ع) شده ام، اگر من راه را بر امام حسین(ع) نمی بستم اینک ناظر چنین حوادث تلخی نمی شد...

حر با قلبی شکسته و چشمی اشکبار در حالی که زیر لب زمزمه می کرد : « بارالها به سوی تو باز می گردم و امیدوارم که توبه ام را بپذیری. خدایا! من دلهای دوستان تو و فرزندان پیامبرت را به هراس افکندم این گناه بزرگ را بر من ببخشای .» به بهانه ی آب دادن به اسب خود از لشکریان بنی امیه دور شد و در حالی که لرزه سراسر وجودش را گرفته بود رو به خیمه گاه امام حسین (ع) آورد و با چشم گریان و شرمندگی و زبان عجز به امام (ع) عرض کرد:

« ای پسر رسول خدا! فدایت شوم. من همان کسی هستم که از بازگشت شما جلوگیری کردم و راه را بر شما بستم و شما را در بیابانها گرداندم تا به این سرزمین رساندم. هرگز گمان نمی کردم که این قوم با شما اینگونه رفتار کنند و پیشنهادشما را رد نمایند و حرمت شما را نگه ندارند. به خدا سوگند اگر می دانستم که آنان کار را به این مرحله می رسانند هرگز مرتکب کاری که انجام داده ام نمی شدم. اینک از کرده ی خود پشیمانم و به درگاه خدا توبه می کنم و آماده ام تا در راه شما جانبازی کنم و در پیشگاهتان به فوز شهادت نائل آیم. آیا توبه ی من پذیرفته خواهد شد؟»

امام (ع) فرمودند:« آری خدای مهربان توبه پذیر است، از مرکب فرود آی.» حر گفت: « اگر من در راه شما سواره کارزار نمایم از جنگیدن پیاده بهتر است» امام (ع) پس از دعای خیر ، او را اجازه داد و حر در مقابل لشکریان عمربن سعد ظاهر شد و پس از وعظ و خطابه و اعتراف به گناه خود و عفو و کرم امام (ع) کوفیان را از راهی که در پیش گرفته اند بر حذر داشت. اما لشکریان عمربن سعد که تحمل شنیدن سخنان آتشین او را نداشتند به سوی او تیر افکندند ، حر نیز برآنان حمله ور شد و پس از اینکه گروه زیادی از آنان را به خاک افکند به سوی امام بازگشت تا اینکه در حمله عمومی پس از شهادت حبیب بن مظاهر به درجه رفیع شهادت نائل آمد و امام در حالی که گرد و خاک را از چهره ی او پاک می کرد فرمود:« تو آزادی! همان گونه که مادرت تو را حر نامید.»

ابن سعد که ادامه ی این وضع را خطرناک می دید و می ترسید تزلزلی در سپاهش ایجاد شود فرمان آماده باش صادر کرد و خود تیری به طرف خیمه های امام حسین(ع) افکند و اطرافیانش را شاهد گرفت که در نزد امیر ابن زیاد بگویند که او اولین تیر را به سوی خیمه های اباعبدالله الحسین پرتاب کرده است. بعد از آن باران تیر از جانب دشمن بر لشکر امام(ع) باریدن گرفت...

در این هنگام امام حسین(ع) به یاران خود فرمودند:« خداوند شما را رحمت کند، برخیزید و برای مرگی که گریزی از آن نیست آماده شوید که این تیرها پیامهای دشمن است که شما را به نبرد فرا می خواند.» عاشقان شهادت و دلباختگان لقای الهی به کارزاری سخت مشغول شدند و مدتی به نبرد ادامه دادند. پس از آنکه گرد و غبار حاکی از اولین حمله ی عمومی نشست پنجاه نفر از یاران امام (ع) به شهادت رسیده بودند.

باردیگر امام به دشمنان فرمود: « آیا هیچ فریاد رسی نیست که به خاطر خدا ما را یاری دهد؟ آیا هیچ انسان شرافتمندی نیست که از حریم مقدس رسول خدا پاسداری نماید؟» در این لحظه فردی به نام یزید بن زیاد بن مهاصر که جزء سپاه ابن سعد بود به خود آمد و به یاری امام شتافت و در حمایت از امام (ع) به سوی دشمن تیر اندازی کردو با هر تیری که پرتاب می کرد امام دست به دعا برمی داشت که :« بارالها تیرش را به هدف برسان و پاداش او را بهشت قرار ده» ، و سرانجام نیز ردای شهادت بر تن پوشید...

 

دشمنان یک به یک به میدان آمده مبارز می طلبیدند و یاران امام (ع) بی درنگ به سویشان می شتافتند. نخستین کسانی که از سپاه اموی به میدان آمدند ، یسار غلام زیاد و سالم غلام عبیدالله بودند. عبدالله بن عمیر کلبی از سپاه امام برخاست و برای نبرد اجاز ه خواست. او مردی بلند قامت و درشت هیکل بود که پیاده همراه همسرش برای یاری حضرت از کوفه گریخته بود.

عبدالله ابتدا بر یسار حمله کرد و با ضربه شمشیر او را از پای درآورد. در این هنگام سالم از پشت بر وی تاخت، عبدالله دست خود را سپر قرار داد و در نتیجه انگشتانش قطع شد. بلافاصله بر سالم ضربه ای کاری زد و او را به هلاکت رساند ام وهب همسر او بی درنگ میله ی بزرگی به دست گرفت و نزد شوهر آمد تا با او به نبرد با دشمنان بپردازد عبدالله از وی خواست که نزد زنان بازگردد اما چون نپذیرفت امام فرمود:« خداوند به شما پاداش نیکو دهد. ای بانوی محترم نزد زنان بازگرد. زیرا جهاد بر زنان واجب نیست.» ام وهب فرمان امام را پذیرفت و بازگشتعبدالله بار دیگر به میدان شتافت و کارزاری سخت کرد و دو نفر دیگر را نیز به هلاکت رساند انگاه هانی بن ثبیت حضرمی و بکیربن حی وی را به درجه شهادت رساندند. ام وهب بر بالین همسرش حاضر شد و گرد و خاک را از چهره اش پاک کرد در این هنگام شمر به یکی از غلامان خود به نام رستم گفت که ام وهب را بکشد و به این گونه ام وهب نیز در کنار همسر خود به فیض شهادت نایل شد...

پنج شنبه 2/9/1391 - 0:54
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته