• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 11098
تعداد نظرات : 597
زمان آخرین مطلب : 3499روز قبل
شعر و قطعات ادبی

 

 

یک روز سطری از این شعر
مثل سوت قطاری از کنار گوشَت عبور می کند
واژه ها برایت دست تکان می دهند
خاطره ها
مثل آشنایان دورت به تو نزدیک می شوند
و فکر می کنی
چرا نبض این شعر برای تو اینقدر تند می زند ؟
نگاهم می کنی
و چشم هایت چقدر خسته اند ! 

انگار از تماشای منظره ای دور برگشته اند - 

نگاه می کنی به من
برفی که بر موهایم باریده
راه تمام آشنایی ها را بسته است
انگشتانم استخوانی تر از آن شده اند
که نوازشی را یادت بیاورند
و تمام این سال ها
آنقدر میان خطوط موازی دفترم
دست به عصا راه رفته ام
که بردن نامت کمر واژه هایم را خواهد شکست
 نگاه می کنی به خودت
که پس از سال ها دوباره از دهان زنی بیرون آمده ای
و لرزش لب هایش را انکار می کنی
میان سطرهایش راه می روی
و پاهای بیست و چند سالگی ات را انکار می کنی
 واژه ها
 
دوباره برایت دست تکان می دهند
خاطره ها
مثل آشنایان نزدیکت از تو دور می شوند
و این شعر
برای همیشه حافظه اش را از دست می دهد 

 .
"      
لیلا کردبچه"

 

 

شنبه 11/8/1392 - 8:34
شعر و قطعات ادبی

 

 

 می شود بی تو از این شهر سفر کردن و رفتن            

  بی پــیامی به تو با قهــر گذر کــــردن و رفـتن 

می شــود صفحـه ی هر خاطـره را پاره نمـودن           

  می شود یاد تو را دست به سر کردن و رفتن 

مـی شـــــود دورتــر از ســـیطره تیــر نگـــاهــت      

  بــه بلــندای تـــو از دور نظـــر کـــردن و رفتــن 

می شود عهــد تو را مثل تو یکسویه شکستن         

  همه عمر به انــــدوه  تو ســـر کردن و رفتن 

می شــود به دریـــا زد و بیـــهوده شــــنا کـــــرد       

 بی هراس از شکم موج خــطر کردن و رفتـن 

ولی ای دوست به قرآن که حقـیقت به جز این است    

 کــی شــود یک نفس از عشق حــذر کردن و رفتن   

 

شنبه 11/8/1392 - 8:31
شعر و قطعات ادبی

 

 

در بوی نارنجی پیراهنت
تاب می‌خورم
بی‌تاب می‌شوم
و دنبال دست‌هایت می‌گردم
در جیب‌هایم
می‌ترسم گمت کرده باشم در خیابان
به پشت سر بر می‌گردم
و از تنهایی خودم وحشت می‌کنم بی تو زندگی کنم
یا بمیرم؟
نمی‌دانم تا کی دوستم داری
هرجا که باشد باشد هرجا تمام شد اسمش را می‌گذارم
آخر خط من باشد؟
بی تو زندگی کنم
یا بمیرم؟
همین که باشی
همین که نگاهت ‌کنم
مست می‌شوم
خودم را می‌آویزم به شانه‌ی تو
با تو بمیرم
یا بخندم؟

       "عباس معروفی"

 

شنبه 11/8/1392 - 8:29
شعر و قطعات ادبی

 

 

ای مهربانتر از من
با من
در دستهای تو
آیا کدام رمز بشارت نهفته بود ؟
کز من دریغ کردی
تنها
تویی
مثل پرنده های بهاری در آفتاب
مثل زلال قطره باران صبحدم
مثل نسیم سرد سحر
مثل سحر آب
آواز مهربانی تو با من
در کوچه باغهای محبت
مثل شکوفه های سپید سیب
ایثار سادگی است
افسوس آیا چه کس تو را
از مهربان شدن با من
مایوس می کند؟

"حمید مصدق"

شنبه 11/8/1392 - 8:27
شعر و قطعات ادبی

 

 

با شبی که در چشمهایت در گذر است

مرا به خوابی دیگر گونه بیداری بخش

چرا که من حقیقت هستی را

در حضور تو جسته ام

و در کنار تو صبحی است

که رنج شبان را

از یاد می برد

بگذار صبحم را به نام تو بیاغازم

تا پریشانی دوشینم

از یاد برده شود

"محمد شمس لنگرودی"

 

شنبه 11/8/1392 - 8:25
شعر و قطعات ادبی

 

 

 وقتی که تو نیستی 

دنیا چیزی کم دارد

مثل کم داشتن یک وزیدن.. 

یک واژه،یک ماه... 

من فکر می کنم در غیاب تو 

همه‌ی خانه‌های جهان خالیست 

همه‌ی پنجره‌ها بسته است
 

وقتی که تو نیستی  

من همتنهاترین اتفاق بی دلیل زمین‌ام! 

واقعا" وقتی که تو نیستی 

برای گم وگور شدن! 

به کدام جانب جهان بگریزم؟

  "سید علی صالحی

شنبه 11/8/1392 - 8:24
شعر و قطعات ادبی

 

 

یک روز سطری از این شعر
مثل سوت قطاری از کنار گوشَت عبور می کند
واژه ها برایت دست تکان می دهند
خاطره ها
مثل آشنایان دورت به تو نزدیک می شوند
و فکر می کنی
چرا نبض این شعر برای تو اینقدر تند می زند ؟
-
نگاهم می کنی
و چشم هایت چقدر خسته اند 

انگار از تماشای منظره ای دور برگشته اند 

نگاه می کنی به من
برفی که بر موهایم باریده
راه تمام آشنایی ها را بسته است
انگشتانم استخوانی تر از آن شده اند
که نوازشی را یادت بیاورند
و تمام این سال ها
آنقدر میان خطوط موازی دفترم
دست به عصا راه رفته ام
که بردن نامت کمر واژه هایم را خواهد شکست
نگاه می کنی به خودت
که پس از سال ها دوباره از دهان زنی بیرون آمده ای
و لرزش لب هایش را انکار می کنی
میان سطرهایش راه می روی
و پاهای بیست و چند سالگی ات را انکار می کنی
واژه ها
دوباره برایت دست تکان می دهند
خاطره ها
مثل آشنایان نزدیکت از تو دور می شوند
و این شعر
برای همیشه حافظه اش را از دست می دهد .
  

"     لیلا کردبچه

شنبه 11/8/1392 - 8:21
شعر و قطعات ادبی

 

 

 این شعرها دیگر برای هیچ‌کس نیسـت           

نه  !در دلــم انگار جای هیچ‌کس نیست

آن‌ قـــدر تنهایــم که حتـی دردهــــایــم            

 دیـگر شـبــیه دردهـای هیچ‌کـس نیست

حتـی نفـس‌هـــای مـرا از مـن گرفـــتند                 

من مرده‌ام درمن هوای هیچ‌کس نیست

دنیـای مرمـوزی ‌سـت مــا بایـد بدانیــم              

 که هیچ‌کس این‌جا برای هیچ‌کس نیست

باید خدا هـم با خودش روراست باشــد                

 وقتی که می‌داند خدای هیچ‌کس نیست

من می‌روم هرچنــد می‌دانــم که دیگــر              

 پشت سرم حتی دعای هیچ‌کس نیست  

"زنده یاد نجمه زارع"

 

شنبه 11/8/1392 - 8:18
شعر و قطعات ادبی

 

 

عاشق که شدم

دنیا یه بادکنک بزرگ قرمز شد و هوا رفت
انقدر بالا و بالاتر رفت

 که به خورشید چسبید و ترکید
حالا مواظبم دفعه بعد که عاشق شدم

یه نخ به سر دنیا ببندم

 که خیلی بالا نره ...

 آخه میترسم این بار هم یا گمش کنم یا بترکه !


  "شل سیلور استاین"

شنبه 11/8/1392 - 8:17
شعر و قطعات ادبی

 

 

بگذار من برایت چای بریزم

 آیا گفتم که تو را من دوست دارم ؟

 آیا گفتم که من خوشبخت هستم

 زیرا که تو آمده ای ...

 و حضورت مایه خوشبختی است 

  چون حضور شعر ، چون حضور قایق ها و خاطرات دور ...

  بگذار پاره‌ای از سخن صندلی‌ها را

 آن دم که به تو خوشامد می‌گویند ، برگردان کنم ...

 بگذار آنچه را که از ذهن فنجان‌ها می‌گذرد

  آنگاه که در فکر لبان تواند ...

 و آنچه را که از خاطر قاشق‌ها و شکردان می‌گذرد ، بازگو کنم ...

 بگذار تو را چون حرف تازه‌ای

  بر  "ا ب ج د"  بیافزایم ...

 خوشت آمد از چای ؟

کمی شیر نمی‌خواهی ؟

و چون همیشه به یک حبه قند اکتفا می‌کنی ؟

 

اما من

رخسار تو را بی هیچ قندی

 دوست دارم ...

 "نزار قبانی"

شنبه 11/8/1392 - 8:16
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته