• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 243
تعداد نظرات : 52
زمان آخرین مطلب : 2880روز قبل
داستان و حکایت
از وهب نقل شده که روزی شیطان برای حضرت یحیی (ع) آشکار شد ، اظهار داشت میخواهم تو را نصیحت کنم یحیی گفت من به نصیحت تو تمایل ندارم ، ولی از وضع و طبقات مردم مرا اطلاعی بده ، شیطان گفت بنی آدم از نظر ما به سه دسته تقسیم میشوند : 1. عده ایکه مانند شما معصومند ، چون از آنها مایوسیم از دستشان راحتیم میدانیم نیرنگ و حیله های ما در آنها تاثیر نمی کند 2. دسته ای هم برعکس در پیش ما شبیه توپی هستند که در دست بچه های شما است ، به هر طرف بخواهیم آنها را می بریم کاملا در اختیار ما هستند 3.طایفه سوم رنج و ناراحتی برای ما از هر دو دسته قبل بیشتر دارند یکی از ایشان را در نظر می گیریم جدیت زیاد می کنیم تا او را فریب دهیم ، همین که فریب خورد و قدمی به میل ما برداشت یک مرتبه متذکر میشود و از کرده خود پشیمان میگردد ، روی به توبه و استغفار می آورد ، هرچه رنج برای او کشیده ایم از بین می برد باز برای مرتبه دوم در صدد اغواء و گمراهیش بر میآییم این بار نیز پس از موفقیت که به گناه او را میکشیم فورا متوجه شده توبه میکند نه از او مایوسیم و نه می توانیم مراد خود را از چنین شخصی بگیریم پیوسته برای اغواء این دسته در رنجیم.   خزائن نراقی صفحه 368 ، پند تاریخ جلد 4 صفحه 230
دوشنبه 26/10/1390 - 23:52
داستان و حکایت
روزى جوانى به حضور امام صادق علیه السلام آمد و عرض كرد:
- سرمایه ندارم .
امام علیه السلام فرمود: درستكار باش ! خداوند روزى را مى رساند.
جوان بیرون آمد. در راه ، كیسه اى پیدا كرد. هفتصد دینار در آن بود. با خود گفت : باید سفارش امام علیه السلام را عمل نمایم ، لذا من به همه اعلام مى كنم كه اگر همیانى گم كرده اند نزد من آیند.
با صداى بلند گفت :
هر كس كیسه اى گم كرده ، بیاید نشانه اش را بگوید و آن را ببرد.
فردى آمد و نشانه هاى كیسه را گفت ، كیسه اش را گرفت و هفتاد دینار به رضایت خود به آن جوان داد.
جوان برگشت به حضور حضرت ، قضیه را گفت .
حضرت فرمود:
- این هفتاد دینار حلال بهتر است از آن هفتصد دینار حرام و آن را خدا به تو رساند. جوان با آن پول تجارت كرد و بسیار غنى شد.بحارالانوار جلد 47 صفحه 117.
دوشنبه 26/10/1390 - 23:51
سخنان ماندگار
 مولا علی (ع) : به بازار بصره آمد و مردم رادید آنچنان سرگرم خرید و فروشند که گویی خود را از یاد برده و از هدف انسانی به کلی غافل شده اند . با مشاهده این منظره طوری متاثر گردید که به شدت گریست . و سپس فرمود : ای بندگان دنیا و ای کار گذاران اهل دنیا : شما که روزها سر گرم معامله و سوگند خوردنید و شبها با بی خبری در بستر خواب آرمیده اید و بین شب و روز، از آخرت و حساب و کتاب آن غافلید پس چه وقت ، خود را برای سفری که در پیش دارید مجهز می کنید و برای آن توشه بر می دارید و در چه زمان به روز قیامت می اندیشید و به فکر معاد می افتید .

الحدیث جلد 2 صفحه 412

دوشنبه 26/10/1390 - 23:50
داستان و حکایت
امام صادق (ع) : سفیان ثوری گوید : به حضرت صادق (ع) عرض کردم : یابن رسول الله مرا نصیحت کنید : فرمود : سفیان ! دروغگو جوانمردی ندارد . زود رنج رفیق ندارد . حسود روی آسایش نبیند . بد اخلاق مجد و بزرگی نیابد.گفتم : یاابن رسول الله ! باز هم بفرمایید : فرمود : سفیان به خدا اعتماد کن که ایمان همین است . به داده او راضی باش که بی نیازی این است . با همسایه خوشرفتاری کن تا مسلمان باشی . با بی دین رفاقت نکن که فسق و فجورش را به تو می آموزد . و با مردم خداترس مشورت کن.

نصایح صفحه 197

دوشنبه 26/10/1390 - 23:49
سخنان ماندگار
حضرت صادق علیه السّلام  به جراح مدائنى فرمود : آیا تو را به خوبیهاى اخلاق حدیث نكنم؟ عرضكرد چرا اى پسر رسول خدا. حضرت فرمود:
بخشیدن مردم را در برابر خطاها و همكارى كردن مرد برادر مؤمنش را براى خدا و بسیار ذكر گفتن و به یاد خدا بودن از اخلاق پسندیده است. 

ارشاد القلوب جلد 1  صفحه 322

دوشنبه 26/10/1390 - 23:48
داستان و حکایت

یكى از مسلمانان ثروتمند با لباس تمیز و فاخر محضر رسول خدا صلى الله علیه و آله آمد و در كنار حضرت نشست ، سپس فقیرى ژنده پوش با لباس ‍ كهنه وارد شد و در كنار آن مرد ثروتمند قرار گرفت .
مرد ثروتمند یكباره لباس خود را جمع كرد و خویش را به كنارى كشید تا از فقیر فاصله بگیرد. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله از این رفتار متكبرانه سخت ناراحت شد و به او رو كرد و فرمود:
آیا ترسیدى چیزى از فقر او به تو سرایت كند؟
مرد ثروتمند گفت : خیر! یا رسول الله .
پیامبر صلى الله علیه و آله : آیا ترسیدى از ثروت تو چیزى به او برسد؟
ثروتمند: خیر! یا رسول الله .
پیامبر صلى الله علیه و آله : پس چرا از او فاصله گرفتى و خودت را كنار كشیدى ؟
ثروتمند: من همدمى (شیطان یا نفس اماره ) دارم كه فریبم مى دهد و نمى گذارد واقعیتها را ببینم ، هر كار زشتى را زیبا جلوه مى دهد و هر زیبایى را زشت نشان مى دهد. این عمل زشت كه از من سر زد، یكى از فریبهاى اوست . من اعتراف مى كنم كه اشتباه كردم . اكنون حاضرم براى جبران این رفتار ناپسندم نصف سرمایه خود را رایگان به این فقیر مسلمان بدهم .
پیامبر صلى الله علیه و آله به مرد فقیر فرمود: آیا این بخشش را مى پذیرى ؟
فقیر: نه ! یا رسول الله .
ثروتمند: چرا؟!
فقیر:((زیرا مى ترسم من نیز مانند تو متكبر و خودپسند باشم و رفتارم مانند تو نادرست و دور از عقل و منطق گردد
)).     
بحارالانوار جلد 22 صفحه 130 و جلد 72 صفحه 13

دوشنبه 26/10/1390 - 23:48
عقاید و احکام
حضرت رسول (ص) به سلمان فارسی (ره) فرمودند : ای سلمان هرگاه مریض شدی در هنگام مرض و کسالت خداوند سه نوع توجه به تو دارد : همواره در نظر خداوند هستی ، دعای تو در هنگام کسالت و مرض مستجاب میگردد و گناهانت آمرزیده میشود ، و تا هنگام مرگ خداوند تو را از عافیت برخوردار میکند ، سپس حضرت رسول (ص) متوجه ابوذر شد و فرمود : ای ابوذر تو به تنهایی زندگی میکنی و به تنهایی از جهان می روی ، و به تنهایی داخل بهشت میگردی ، گروهی از اهل عراق به خاطر غسل دادن و کفن کردن و دفن کردن تو خوشبخت خواهند شد ، سپس رسول الله (ص) روی خود را به طرف اصحاب کردند و فرمودند : از اشرار و بدهای شما به شما خبری ندهم ؟ عرض کردند : خبر دهید ، فرمود کسانیکه در جامعه رفت و آمد میکنند و سخن چینی مینمایند ، و بین دوستان را تفرقه می اندازند ، برای افراد پاک و بی آلایش عیب جویی میکنند.  

 کِتابُ المَواعِظ شیخ صدوق صفحه 49 الی 50   

دوشنبه 26/10/1390 - 23:47
عقاید و احکام
رسول خدا (ص) : روز قیامت در میان اعضای بدن زبان عذابی شود که هیچ کدام اعضاء نشوند پس زبان گوید پروردگارا مرا چنان عذابی نمودی که چیزی را چنان عذاب نکردی در پاسخ او گفته شود از تو یک سخن درآمد در مشارق و مغارب زمین رسید و به وسیله آن خونهای محترم ریخته شد و مال محترم غارت شد و آبروی مومن برباد رفت پس به عزت و جلالم سوگند که چنان عذابی را بر تو مقرر کنم که به هیچ عضوی مقرر نکرده باشم. 

اصول کافی جلد3 صفحه 180

دوشنبه 26/10/1390 - 23:47
داستان و حکایت
ابن بابویه به سند معتبر از حضرت امام حسن (ع) روایت کرده است که آنحضرت فرمود که در شب جمعه مادرم فاطمه (س) در محراب خود ایستاده و مشغول بندگی حقتعالی گردید و پیوسته در رکوع و سجود و قیام و دعا بود و تا صبح طالع شد شنیدم که پیوسته دعا میکرد از برای مومنین و مومنات و ایشان را نام میبرد و دعا برای ایشان بسیار میکرد و از برای خود دعایی نمیکرد ، پس گفتم ای مادر چرا از برای خود دعا نکردی چنانکه از برای دیگران دعا کردی ، فاطمه (س) فرمود : ای پسر من اول همسایه را باید رسید و آخر خود را. 

منتهی الآمال ( شیخ عباس قمی ره ) جلد 1 صفحه161

دوشنبه 26/10/1390 - 23:46
داستان و حکایت

احمد پسر حوارى مى گوید:
– آرزو داشتم سلیمان دارانى ، یکى از عرفا، را در خواب ببینم .
پس از یک سال ، او را در خواب دیدم .
به او گفتم :
– استاد! خداوند با تو چه کرد؟
گفت :
– اى احمد! از جایى مى آمدم ، قدرى هیزم در آنجا دیدم ، چوبى به اندازه چوب خلال از آنها برداشتم ، نمى دانم خلال کردم یا نه !
اکنون یک سال است که براى حساب همان چوب معطل هستم . 

بحارالانوار جلد ۷۷ صفحه ۱۶۹

دوشنبه 26/10/1390 - 23:45
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته