شهدا و دفاع مقدس
سردار شهید حاج ابراهیم همت
در اخرین لحظات هجوم دشمن به خط حاج همت دید که تلفات زیاد است و بچه ها روحیه شان را باخته اند همه
را جمع کرد و گفت:برادران ! امام گفته اند جزیره باید نگه داشته شود.حالا در مقابل این امر امام تکلیف ما
چیست؟ما دو راه بیشتر نداریم: یا باید پرچم سرخ در دست بگیریم و از جزیره دفاع کنیم و یا اینکه پرچم سفید
برداریم.انتخاب کنید.در این لحظه شوری غیر قابل وصف در بچه ها ایجاد شد و همه قلب ها یکی شد و همه با
هم قسم خوردند که برنگردند و تا اخرین قطره خونشان از جزیره دفاع کنند و حاجی اولین کسی بود که به
طرف دشمن حمله کرد و در همان لحظه اول ترکش را شکار کرد و به اسمان پرواز ...
سه شنبه 27/10/1390 - 9:35
شهدا و دفاع مقدس
سردار شهید موسی نامجو
مرتب روزه می گرفت و خیلی وقتها نماز شب می خواند.نماز شب او نماز معمولی نبود:
طوری گریه میکرد که اتاق به لرزه می افتاد.ما گاهی از صدای گریه او بیدار میشدیم .
او هیچ وقت دوست نداشت مرفه زندگی کنیم واز روز اول زندگیمان در منزل اجاره ای زندگی میکردیم.
در ان زمان ارتش به پرسنل خانه سازمانی میداد و وقتی من از اوخواستم که منزل سازمانی بگیرد گفت بگذار
کسانی که نیاز دارند بگیرند.
سه شنبه 27/10/1390 - 9:35
شهدا و دفاع مقدس
مثل حسین (ع) مثل عباس (ع)
اومده بود مرخصی , نصف شب بود که با صدای ناله ش از خواب پریدن. رفتم پشت در اتاقش . سر گذاشته بود به
سجده و بلند بلند گریه می کرد: می گفت : «خدایا اگر شهادت رو نصیبم کردی می خوام مثل مولایم امام حسین
(ع) سر نداشته باشم . مثل علمدار حسین (ع) بی دست شهید شم.»وقتی جنازه ش رو اوردند , سر نداشت.
یک دستش هم قطع شده بود ,همون طور که دوست داشت.
مثل حسین (ع), مثل عباس (ع)...
سه شنبه 27/10/1390 - 9:34
شهدا و دفاع مقدس
جاوید نشان حاج احمد متوسلیان
برای تهیه مهمات برای عملیات , حتما می بایست حاج احمد متوسلیان را میدیدم. به طرف
اتاق حاج احمد حرکت کردم. دراتاق باز بود. اما خودش نبود یکی از برادر ها گفت: گرچه مطمئن
نیستم , ولی فکر میکنم بدانم کجاست. به طرف دستشوئی رفتیم
درست حدس زده بود حاجی سطل به دست ,
دستشویی ها را نظافت می کرد. داغ شدم آن برادر , دوید جلو تا سطل با(را) بگیرد.
حاج احمد یک قدم عقب کشید و همینطور که مشغول کار بود ,
گفت:«یادت باشد , فرمانده در موقع جنگ , برادر بزرگ تر همه حساب می شود و در بقیه موانع (مواقع) , کوچکترین انها.
سه شنبه 27/10/1390 - 9:34
شهدا و دفاع مقدس
جهاد در خاكریز |
در مرحله سوم
عملیات، بایستی بین تنگه گوجار و الاغلو عمل میكردیم. صبح عملیات، ساعت 9
درگیری شدیدی بود و دشمن از اول صبح، هلیكوپترهایش را آورده بود و هر لحظه
كه نگاه میكردی، 3 الی 4 تا از آنها را در حال پرواز میدیدی. ما با یكی
از برادران لشكر 5 نصر، جهت شناسایی خاكریزها مقداری جلوتر از تنگه گوجار ـ
الاغلو رفته بودیم. بچههای ما بولدوزرها را آورده بودند. ابتدای تنگه كه
بایستی خاكریز آن جا میخورد، وقتی جلو بودیم، دیدیم بغل هلیكوپترها
چیزهایی شبیه به خمپاره زمانی منفجر میشود و به محض انفجار آنها،
هلیكوپترها به عقب بر میگشتند. در هر حال، مقداری از راه را شناسایی كردیم
و به عقب برگشتیم. در آن موقع، درگیری شدت بیشتری به خود گرفته بود. در
عقب، بچهها مشغول زدن خاكریز هلالی بودند. 3 تا از بولدوزرها و یكی از
مسئولین تیم مشغول كار بودند و هلیكوپترها شدید فشار میآوردند، چون وقت
خاكریز زدن گذشته بود و ساعت 9ـ30/9 صبح بود.
یكی از برادران راننده بولدوزر به نام برادر رضا ملكی كه مشغول خاكریز
زدن بود، به محض این كه هلیكوپترها میآمدند، به پشت خاكریز میرفت و با
آرپیجی به طرف آنها، كه خیلی نزدیك آمده بودند، شلیك میكرد و آرپیجی
نزدیك هلیكوپترها منفجر میشد. و ما تازه متوجه شدیم كه آن گلولهها
خمپارههای زمانی نیستند، بلكه این برادران جهاد هستند كه هم خاكریز
میزنند و هم با دشمن میجنگند. این امر باعث تعجب برادران مسئول لشكر 5
نصر شده بود كه جهادی را چه كار به جنگ با آرپیجی! |
حدیث جبهه/ حاج احمد پیری |
منبع:http://andisheqom.com/
سه شنبه 27/10/1390 - 9:33
شهدا و دفاع مقدس
بولدوزرها |
شب عملیات كه 700
متر خاكریز زده بودیم، باید یك تیغ دیگر هم میزدیم تا دستگاهها را بكشانیم
به عقب. یكی از برادران ما تركش خورده و تقریباً بیهوش شده بود. با توجه
به این كه عراق میخواست پاتك بزند، مجبور شدیم زیر دستگاه پنهان شویم تا
این كه عراقیها تا 15 متری دستگاه رسیدند. برادر مجروح را به هوش آوردیم و
توانستیم بكشانیمش عقب؛ اما این برادر، با اصرار میگفت، من عقب نمیروم؛
میخواهم خاكریز را تمام كنم. با این كه كار تمام شده بود، ولی او میگفت
باید پیش برادران رزمنده باشم.
بله، من خود شاهد این روحیه بالا و ایثارگرانه در یكی از عزیزان رزمنده بودم.
فرمانده گردان میگفت یكی از بولدوزرهای عراقی تركش خورده و بین خودمان
و عراقیها مانده است. یك دستگاه از بولدوزرهای خودمان هم چندین قطعهاش
تركش خورده بود و نیاز فوری به قطعات سالم داشت. شب رفتیم سراغ دستگاه
عراقی. برادران بسیجی میگفتند شاید تله گذاشته باشند! ولی وقتی رفتیم،
دیدیم كه تله نبوده است. با گروه نجات، وسایلی را كه لازم داشتیم، باز
كردیم و برگشتیم. در هنگام بازگشت، دشمن آتش شدیدی به روی ما گشود؛ چون
مواقعی كه كبریت روشن كرده بودیم تا ببینیم چه وسایلی را باید باز كنیم، ما
را دیده بودند. ولی آتش سنگینی كه روی ما ریخت، خوشبختانه بیاثر بود و ما
قطعات را باز كردیم و دستگاه را برای عملیات آماده ساختیم. |
حدیث جبهه/ برادر لیاقتی |
منبع:http://andisheqom.com
سه شنبه 27/10/1390 - 9:33
شهدا و دفاع مقدس
سردار شهید محمود كاوه
بعضی
مواقع كه در جبه ها ، رزمندگان را از زیر قرآن عبور می دادیم، برادر كاوه
صحبت از برگشت نمی كرد . صحبتش ، صحبت شهادت و از بین بردن دشمنان اسلام
بود .
ومی گفت:اگر بنا شد همه ما شهید بشویم و یك نفر زنده بماند ، همان
یك نفر باید دشمن را سركوب كند. وقتی من به حرف های او دقیق می شدم ،
میدیدم دارد شبیه امیر المومنین
(علیه السلام) صحبت می كند . این جوان
كه عزم و اراده اش به اندازه ی تمام لشگرش بود ، می گفت ، اصل و اساس
پیروزی ، ایمان به خداست. ما وقتی ایمان به خدا داشته باشیم ، چه زنده
باشیم ، چه نباشیم ، و چه به شهادت برسیم ، پیروز هستیم ، و او این معنا را
برای نیرو هایش به خوبی مجسم كرده بود .كاوه از نترسیدن از دشمن سر آمد
بود و همین طور در جلوداری ، در سركوبی دشمن ، چنان عمل كرده بود كه خواب
را از چشمهایشان گرفته بود و واقعا دشمن را تسلیم خود كرده بود.
سه شنبه 27/10/1390 - 9:32
شهدا و دفاع مقدس
قضای نماز شب
شب قبل از عملیات محرم ، برادر مهدى سامع تا بعد از نیمه شب به شناسائى رفته بود و دیر وقت خسته و كوفته برگشته و به خواب رفت . بچه ها كه براى نماز شب بیدار شده بودند او را بیدار نكردند و چون خسته بود و شب بعد هم باید در عملیات شركت مى كرد. صبح كه براى نماز بیدار شد گفت : مگر سفارش نكرده بودم مرا براى نماز شب بیدار كنید؟ آه سردى كشید و گفت : افسوس ! شب آخر عمرم نماز شب ام قضا شد! فردا شب ! عملیات آغاز شد و در حین عملیات مهدى به خیل عظیم شهدا اسلام پیوست.[1]
[1] . جا نماز معطّر، ص 20.
منبع:http://andisheqom.com
سه شنبه 27/10/1390 - 9:32
عقاید و احکام
خداوند در گذشته ، دو فرشته فرستاد تا اهل شهرى را
هلاك كنند، هنگامى كه دو ملك براى انجام ماءموریت به آن شهر رسیدند، به مرد
عابدى برخوردند كه در دل شب ایستاده و با گریه و زارى عبادت مى كند.
یكى از فرشته ها به دیگرى گفت :
این مرد را مى بینى ! كه چگونه گریه و زارى مى كند؟ آیا او را نیز هلاك
كنیم ؟
فرشته دیگرى گفت :
آرى ، من ماءموریت خویش را انجام مى دهم !
ملك گفت :
من درباره این مرد باید دوباره با خداوند مذاكره كنم . پس از بیان حال
عابد، خداوند به او وحى فرستاد، این عابد را نیز با دیگران هلاك كن كه
تاكنون به خاطر من ، خشم ، چهره او را در مقابل گناهكاران دگرگون نساخته
است .
بحارالانوار جلد 100، ص 83.
دوشنبه 26/10/1390 - 23:54
عقاید و احکام
در جنگ اُحُد مردم فرار کردند و علی
(ع) تنها با مشرکین جهاد میکرد تا آنگاه که همه آنان فرار نمودند ، جبرئیل به حضرت
رسول (ص) عرض کرد : این است فداکاری و مواساة ، پیغمبر فرمود : علی از من است و من
هم از وی ، جبرئیل گفت : و من هم از شما هستم ، و حضرت رسول در این روایت او را
مانند خود خوانده همانطور که در آیه مباهله خداوند امیرالمومنین (ع) را به منزله
نفس پیغمبر معرفی کرده است.
اعلام الوری با علام الهدی صفحه 234
دوشنبه 26/10/1390 - 23:53