• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2200
تعداد نظرات : 159
زمان آخرین مطلب : 3891روز قبل
قرآن


 می‌دانیم كه حروف، اجزاء سازنده كلمات، و كلمات در حكم آجر بنای عبارات و جملات هستند؛ و آنها به نوبه خود واحدهای سازنده فراز‌ها و مجموعه‌های ادبی می‌باشند. هر چه به سمت اجزاء اولیه بر‌گردیم، معنای حاصل از آن، از تفصیل به سوی اجمال می‌رود، تا آنجا كه برای حروف، معنا چنان اجمالی می‌شود كه مفهوم مستقلی از آن حاصل نمی‌شود. مثلا برای هر كدام از حروف «ع» و «ل» و «م» یك معنای بسیار اجمالی وجود دارد كه هیچ كاربرد مستقلی برای آن نمی‌توان یافت؛ اما هنگامی كه در تركیب با یكدیگر قرار گیرند، واژه «علم» را به دست می‌دهند كه مفهوم روشنی دارد. همین مفهوم روشن نیز در صورتی گویا و رساننده مطلب خواهد بود كه در تركیب با سایر كلمات، عبارت و یا جمله‌ای مفید معنا را بیان كند. مانند واژه «علم» در این آیه شریفه: «و لقد جئناهم بكتاب فصلناه علی علم». این عبارت روشن نیز، در مجموعه مباحث یك فراز، جایگاه ویژه‌ای داشته و مفهومی جدید ارائه می‌دهد. به همین ترتیب هر اندازه به پیش رویم، با توسعه در معنا و كاربرد بیشتر مواجه خواهیم شد. با این توضیح به نظر می‌رسد كه عوامل اولیه اجمالی كه حروف هستند هیچ معنای مستفادی را ندارند. این مطلب در محاورات و نوشتارهای بشری كاملاً روشن است؛ اما جای پرسش است كه آیا در قرآن كریم هم چنین است؟ آیا حروف در شكل اولیه خود هیچ معنا و مفهوم رسایی ندارند؟ و یا این كه در گرو هر حرفی معنایی است كه بر یك حقیقت علمی اشاراتی دارد؟ این احتمالی است كه بدون بررسی نمی‌توان آن را نفی نمود، در ضمن اینكه پس از غور و بررسی، وجود معانی نهفته در ظرف حروف، برای بسیاری از پژوهشگران مسلم شده است. در این‌باره نكات زیر قابل توجه است:

الف- ممكن است هر حرفی دارای معنایی ویژه باشد كه مراد خدای سبحان است، و در عین حال كلمه تركیب یافته از حروف، خود معنای مستقلی داشته باشد. مثالی كه می‌تواند روشنگر این بحث باشد فرمول‌های تركیبات شیمیایی است. در این تركیب‌ها هر حرف نماینده عنصری خاص است، ولی كه تركیب كه به صورت كلمه و یا عبارتی می‌تواند خوانده شود، معنایی مستقل از عناصر خود دارد. در عین حال هر دو معنا مورد توجه است. بدینسان كه معنای تركیبی مقصود اصلی است، ولی هر كدام از حروف معنای عنصری را در خود جای داده است كه از جهتی مورد توجه است. به عنوان مثال فرمول شیمیایی 3(4SO)2AL معانی زیر لحاظ شده است.

اولاً: هر حرف خود نمادی از یك عنصر می‌باشد و نشانگر آن است. پس دارای معنای مورد توجهی است و نشان می‌دهد كه آلومینیوم، گوگرد و اكسیژن در این مجموعه وجود دارد. همچنین اعداد 2 و 4 كاملاً معنادار بوده و نسبت تركیبی عناصر را نشان می‌دهد.

ثانیاً: از مجموعه فرمول 3(4SO)2AL، مفهوم اسید سولفات آلومینیوم فهمیده می‌شود كه نسبت به معانی اجزاء آن، معنایی كاملاً مستقل است و خود یك هویت شناخته شده است كه با هویت آلومینیوم و گوگرد و اكسیژن متفاوت است.

ثالثاً: با فرض صرف‌نظر از ارقام، واژه «Also» بر جا می‌ماند كه دارای یك مفهوم متعارف رایج در زبان و به معنای «نیز» و «همچنین» می‌باشد و اگر بنا بر فرض در نوشتاری مورد نظر باشد، معنای سومی برای فرمول 3(4SO)2AL به دست می‌دهد.

ملاحظه می‌شود كه در یك عبارت و یا فرمول تركیبی، چندین لایه از معناها ممكن است لحاظ شده باشد. نهایت این است كه هر كسی از دیدگاه خاص خویش و با نگرش علمی معینی بدان می‌نگرد و معنایی فراخور خود را از آن به دست می‌آورد. اما اگر كسی بخواهد بر همه معانی به طور كامل اشراف پیدا كند باید بر تمام رموز و علائم اختصاری مربوطه در علم شیمی احاطه پیدا كند و ظرائف ادبی كلام را هم بداند و… . هر چند مثال فوق برای روشن ساختن معانی حروف در قرآن، كوتاه است، اما می‌تواند نمایانگر وجود معانی متعدد در یك عبارت باشد. با توجه به مثال فوق این سؤال را درباره قرآن كریم مطرح می‌كنیم: آیا ممكن است حروف قرآن كریم خود دارای معنای روشن و مستقلی باشند؟

بنابر روایات اهل بیت علیهم‌السلام پاسخ سؤال فوق كاملاً مثبت است. زیرا هم اصل مسأله در روایات مطرح شده، و هم برای پاره‌ای از حروف معانی خاصی را ذكر نموده‌اند. نمونه‌ای از اینگونه احادیث چنین‌اند.[44]

1-عن ابی‌عبد الرحمن السلمی، ان علیاً مر علی قاض فقال: هل تعرف الناسخ و المنسوخ؟ فقال: لا. فقال: هلكت و اهلكت. تأویل كل حرف من القرآن علی وجوه.[45]

از عبدالرحمن سلمی نقل شده كه: حضرت علی علیه‌السلام با یك قاضی مواجه شدند؛ از او سؤال كردند كه: آیا تو ناسخ و منسوخ را می‌شناسی؟ گفت: خیر. حضرت فرمودند: تو هلاك می‌شوی و دیگران را نیز به هلاكت می‌اندازی، تأویل هر حرفی از قرآن كریم وجوه مختلفی دارد.

2-عن ابی عبدالله علیه‌السلام فی تفسیر «بسم‌الله الرحمن الرحیم» فقال: الباء بهاء الله و السین سناء الله و المیم مجدالله. و روی غیره عنه ملك الله و الله اله الخلق (كل شی‌ء خ.ل.) الرحمن بجمیع العالم (خلقه خ.ل.)، الرحیم بالمؤمنین خاصه، و روی غیره عنه: والله اله كل شیء.[46]

از امام صادق علیه‌السلام در تفسیر «بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم» نقل شده كه فرمودند: باء (اشاره به) «بهاء» خدا، سین «سناء» خدا و میم «مجد» خدا است (و در روایت دیگری منظور از میم ملك خدا دانسته شده). خداوند اله همه خلایق است؛ الرحمن (یعنی مهربان است) به تمام آفریده‌هایش؛ الرحیم (یعنی مهربان است) فقط بر مؤمنان.

این مسأله-نهان بودن معانی در حروف-درباره حروف مقطعه قرآن كریم نیز مطرح شده است. به عنوان نمونه می‌توان به روایت زیر اشاره كرد.

«…عن سفیان بن سعید الثوری قال: قلت لجعفر بن محمد… علیه‌السلام یابن رسول‌الله، ما معنی قول‌الله عزوجل الم؟ قال اما «الم» فی اول البقره، فمعناه «انا الله الملك و اما فی اول آل عمران فمعناه «فمعناه «انا الله المجید».[47]

…امام باقر علیه‌السلام در پاسخ این سؤال كه، معنای «الم» چیست؟ فرمود: «الم» در ابتدای سوره بقره یعنی: «من خدیا فرمانروا هستم»؛ و در آغاز سوره آل عمران یعنی: «من خدای مجید و بزرگ هستم».

- و نیز درباره حروف مقطعه آغاز سوره اعراف از امام باقر و امام صادق(ع) نقل شده است:

المص، معناه اناالله المقتدر الصادق.[48]

معنای المص این است: «من خدای توانای راستگو هستم».

و نیز درباره «الر» كه در آغاز سوره یونس آمده از امام باقر علیه السلام نقل شده كه به معنای «انا الله الرءوف»[49] می‌باشد؛ و همین معنا درباره «الر» ابتدای سوره هود از امام صادق علیه‌السلام آورده شده.[50] درباره «المر» كه در آغاز سوره رعد آمده از امام باقر علیه‌السلام چنین نقل شده است:

معناه، اناالله المحیی الممیت الرازق.[51]

من خدای زنده كننده، میراننده و روزی دهنده هستم.

و نیز درباره حروف مقطعه ابتدای سوره مریم فرمودند:

معناه: انا الكافی الهادی الولی العالم صادق الوعد.[52]

معنای كهیعص این است: منم خدای كفایت كننده و هدایتگر، ولی، عالم و صادق در وعده. بنابر برخی روایات این حروف نه تنها به طور پراكنده نمادی از پاره‌ای اسماء خدای سبحان هستند، بلكه بر روی هم نیز اسم اعظم الهی را فراهم می‌آورند.[53]

نظیر این تفسیر در پاره‌ای از حروف مقطعه برای پیامبر اكرم(ص) آمده است. مثلاً درباره حروف آغازین «طه» به نقل از امام باقر و صادق (ع) چنین آمده است:

«طه» اسم من اسماء النبی و معناه «یا طالب الحق الهادی الیه».[54]

«طه» نامی از نام‌های پیامبر اكرم صلی‌الله علیه و آله می‌باشد، و معنای آن این است كه ای طالب حق كه به سوی آن هدایت می‌كنی.

البته معانی فوق و امثال آن كه درباره حروف مقطعه در روایات آمده است، قطعاً تنها معنای این حروف نخواهد بود، كما این كه در پاره‌ای روایات معانی دیگری نیز برای همین حروف بیان شده است. به ویژه كه حروف مقطعه حالتی رمزگونه دارد كه كلید رمز آن در اختیار صاحبان علم قرآن كریم-معصومین علیهم‌السلام- می‌باشد؛ چنان‌كه درباره این حروف تعبیر «سرالقرآن» را آورده‌اند؛[55] و گاهی آنها را رمزی از اسماء و افعال حق تعالی دانسته‌اند.



دوم- معانی نهفته در واژه‌ها و عبارات

پیش‌تر متذكر شدیم كه در روایات اهل بیت(ع)، برای برخی واژه‌های قرآنی معانی دیگری بیان شده است، مانند آن‌چه برای واژه‌های «ماء»، «مشكوه»، «نور» و… آوردیم. توضیحی كه در اینجا می‌افزاییم آن است كه، برای كلمات و واژه‌ها، در گفتار و نوشتار، ممكن است چند گونه معنا در نظر گرفته شود.

الف- معنای اولیه و ظاهری لفظ؛ از این معنا در علوم بلاغی به معنای حقیقی تعبیر می‌شود.

ب-معنای كاربردی؛ كه معنا و یا معانی دیگری كه برای یك واژه در نظر گرفته می‌شود، زمانی است كه آنرا در قالب آرایه‌های ادبی به كار گیرند. مانند معنای مجازی لفظ یا معنای كنایی و استعاری و یا كاربردی لفظ در قالب مثال. مانند كلمه «ماء» كه در آیه شریفه «و ان لو استقاموا علی الطریقه لاسقیناهم ماء غدقا»،[56] به معنای علم به كار رفته است. همچنین واژه «مس» در عبارت «او لامستم النساء»[57] به صورت كنایه از مباشرت جنسی آمده؛ و یا واژه «زبد» و كف كه به صورت مثال برای باطل آمده است.[58] این نوع كاربردها نوعاً قانون‌مند بوده و با قرائن لفظی و گاه عقلی برای مطلعین اهل زبان قابل درك و فهم خواهد بود، و از این‌نظر در همین كتاب آن را در زمره معنای ظاهری قلمداد نمودیم، ولی با ظاهر اولیه این تفاوت را دارد كه برای فهم آن نیازمند به تأمل و دقت در قرائن است.

ج-معنای خارج از محدوده لفظ؛ سومین نوع معنا كه برای پاره‌ای از واژه‌های قرآنی در روایات اهل بیت علیهم‌السلام مطرح شده معناهایی است كه لفظ بر آن دلالت ندارد، نه دلالت ظاهری اولیه و نه دلالت از طریق آرایه‌های ادبی. به عبارتی دیگر گاه اهل بیت (ع) معنایی را مطرح كرده‌اند كه اهل زبان لفظ، را در آن معنا به كار نبرده‌اند، هر چند وجه شباهتی در میان باشد. به عنوان مثال: واژه «اعمی» در عربی و واژه «كور» در زبان فارسی دو گونه استعمال دارد،‌استعمال اولیه آن برای كسی است كه از چشم ظاهر محروم باشد (استعمال حقیقی) و استعمال دوم آن كه كاربرد زیادی دارد- برای كسی است كه از دریافت حقیقت محروم باشد و به اصطلاح كور باطن است (استعمال مجازی). ولی تأویل واژه‌های «ماء» و «غور» در آیه آخر سوره ملك درباره امام و غیبت او، امر دیگری است كه حكم استعمال مجازی را ندارد، بلكه معنای ویژه‌ای است كه در خصوص این آیه قرآن كریم، مطرح شده است؛ و چون این معنا از ظاهر لفظ- نه در معنای حقیقی و نه مجازی- به دست نمی‌آید، دریافت و فهم آن، علم ویژه‌ای می‌خواهد كه در نزد معصومین علیهم‌السلام است. به بیانی دیگر لفظ «ماه» در زبان عربی به صورت حقیقی برای «آب» به كار رفته است و می‌تواند استعمال مجازی متعارف در زبان هم داشته باشد، ولی در ام‌الكتاب حادثه غیبت امام، در حقیقت علمی قرآن مندرج است و به هنگام نزول از آن به فروكش كردن آب تعبیر می‌شود. این‌گونه كاربرد از زمره كاربردهای مجازی متعارف محسوب نمی‌شود، زیرا بدون اطلاع از ام‌الكتاب و اطلاع از این كه خدای سبحان از حادثه ویژه‌ای تعبیری چنین آورده است، نمی‌توان از عبارت «ماؤكم غوراً» غیبت امام را فهمید؛ بلكه اطلاع خاصی لازم است تا مراد دوم خدای سبحان-غیبت امام(ع)-از این عبارت حاصل گردد. پس درك این مطلب مستلزم ارتباط خاص با عالم غیب می‌باشد كه درباره اهل بیت علیهم‌السلام تحقق یافته، چرا كه آنان بر ام‌الكتاب و لوح محفوظ اشراف دارند. وجود چنین علمی حتی گاه برای كشف كنایات بعیده قرآن كریم، و یا مثال‌هایی كه ممثّل آنها بیان نشده و مواردی شبیه آنها، ضرورت دارد. به نمونه‌های زیر توجه فرمایید.

1-قرآن كریم درباره دشمنان خدا می‌فرماید: در روز قیامت گوش‌ها و چشم‌ها و پوست‌های آنها، علیه آنان شهادت می‌دهند كه آنها چه كردند؛ و در پایان می‌فرماید:

«و ما كنتم تستترون ان یشهد علیكم سمعكم و لا ابصاركم و لا جلودكم و لكن طننتم ان الله لا یعلم كثیراً مما تعملون».[59]

شما- اعمال زشت خود را به گونه‌ای- نهان نمی‌كردید كه گوش و چشم و پوست‌های شما علیه شما شهادت ندهند، شما- هنگامی در خفا به زشتكاری می‌پرداختید- تصور می‌كردید خداوند بسیاری از كارهایی را كه شما انجام می‌دهید نمی‌داند.

در حدیثی از امیرالمؤمنین علیه‌السلام آمده است كه:

«یعنی بالجلود هنا الفروج».[60]

خداوند از واژه «جلود» در اینجا عورت‌ها را قصد فرموده است.

هر چند این معنای كنایی از قواعد زبان بیرون نیست، ولی چون قرینه‌ای ظاهری ندارد، اطلاع از آن جز بر صاحبان علم قرآن روشن نخواهد بود. نمونه زیر نیز چنین است.

2- در سوره هود ماجرای فرشتگانی كه برای گزارش عذاب قوم لوط به نزد حضرت ابراهیم آمدند نقل شده است. آنان ابراهیم خلیل را به فرزندی به نام اسحاق و به نواده‌ای به نام یعقوب بشارت دادند، در حالی كه پیش از این بشارت، او و همسرش هر دو از فرط پیری نمی‌توانستند صاحب فرزند شوند. درباره حضور فرشتگان و گفتگوی آنها، قرآن كریم می‌فرماید:

«و امراته قائمه فضحكت فبشرناها باسحق و من وراء اسحق یعقوب».[61]

همسر ابراهیم ایستاده بود، پس خندید…
در روایات منقول از امام باقر و امام صادق(ع) آمده است كه منظور از عبارت «ضحكت» این است كه همسر حضرت ابراهیم(ع) حائض شد[62] ( و تحولی در وضعیت جسمانی او رخ داد).

برخی این گونه از معانی، برای پاره‌ای از كلمات و عبارت قرآن كریم، در روایات آمده است. حال احتمالی به صورت یك سؤال مطرح است كه آیا ممكن است همه واژه‌ها و عبارات قرآن چنین باشند؟ یعنی از یك سو معنای ظاهری خود را-اعم از حقیقی و مجازی- بر طبق لسان عربی مبین دارا بوده و معانی ظاهری قرآن را فراهم آورد كه خود معنایی است یقینی و قطعی و برای مسلمانان حجت است؛ و از سویی دیگر در ام‌الكتاب، برای هر واژه و یا عبارتی،‌معنا و یا معانی دیگری نیز منظور شده باشد، و هنگام نزول و جعل به زبان عربی، پاره‌ای از حقایق مكتوم در ام‌الكتاب، در قالب آن لفظ و عبارت درآمده باشد، كه در چنین صورتی این معانی به صورت نهفته خواهد بود و تنها برای صاحبان سر قرآن روشن می‌گردد؟ وجود چنین اندیشه‌ای درباره الفاظ قرآن كریم، مسأله باطن را به گونه‌ای نامحدود توسعه می‌بخشد، زیرا برای یك عبارت غیر از معنای ظاهر، معانی متعدد دیگری را متحمل می‌سازد. از همین جا وسعت و عدم محدودیت علم معصومین (ع) روشن می‌گردد، زیرا به دلالت كتاب و سنت آنها از همه دقایق و حقایق قرآن با خبر بوده و بر تمام رموز و باطن قرآن اشراف و اطلاع كامل دارند. چنان‌كه در روایات فراوانی از این مطلب سخن رفته است، و از جمله نقل شده است كه: هنگامی كه با امیرالمؤمنین علیه‌السلام برای خلافت بیعت شد، به مسجد رفتند و فرمودند:

«سلونی قبل ان تفقدونی… و الله انی اعلم بالقرآن و تأویله من كل مدع علمه»[63]

پیش از این كه مرا از دست بدهید از من بپرسید… به خدا قسم من قرآن و تأویل آن را می‌دانم و از هر مدعی علم آن، آگاه‌ترم.

همچنین فرمودند:

«لو شئت لاوقرت سبعین بعیراً فی تفسیر فاتحه الكتاب.»

«اگر بخواهم به اندازه بار هفتاد شتر در تفسیر سوره حمد بیان خواهم نمود».[64]

همچنین امام صادق علیه‌السلام فرمودند:

«انا اهل بیت لم یزل الله یبعث فینا من یعلم كتابه من اوله الی آخره.»

ما اهل بیتی هستیم كه دائماً خدای رحمان فردی را در بین ما برمی‌انگیزد كه (حقایق) كتاب خدا را از آغاز تا انجام آن می‌داند…».[65]



سوم: معانی نهفته در مثل‌ها

قرآن كریم بسیاری از حقایق را در قالب مثل‌ها بیان فرموده است. از این‌رو مخاطبان خود را به اندیشیدن در مثل‌ها فرا می‌خواند و می‌فرماید:

«و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم یتفكرون».[66]

ما این مثل‌ها را برای مردم بیان می‌داریم باشد كه آنان بیندیشیند.

« و تلك الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون».[67]

و این مثل‌ها را برای مردم می‌زنیم (ولی) جز دانشوران آنها را در نیابند.

همان‌گونه كه مشاهده می‌شود، قرآن كریم وجود امثال را با اندیشیدن در آنها قرین ساخته و هشدار می‌دهد كه جز دانشمندان این مثل‌ها را در نمی‌یابند. از این‌رو پی می‌بریم كه چنانچه دانایان و فرزانگان، در این مثل‌ها تأمل كرده و خرد‌ورزی نمایند، به حقایقی از امور نهفته در آنها واقف می‌گردند.

در مثل‌های قرآنی، حقایق بر دو گونه درج شده‌اند:

1-گونه‌ای از مثل‌های قرآن بر همان شیوه متعارف و متداول اهل زبان می‌باشد. بدین صورت كه حالت تشبیه و همانندی بین دو امر مدنظر قرار می‌گیرد و یكی از آن دو، مثال برای دومی می‌گردد. مانند مثال‌های زیر:

الف-خری با باری از كتاب‌های تورات: مثال برای عالمان یهود كه از علمشان بی‌بهره‌اند.[68]

ب- عنكبوت در خانه‌سازی، مثال برای آنان كه غیر خدا را ولی خود می‌گیرند.[69]

ج- دانه‌ای كه با كشت آن هفت خوشه و در هر كدام صد دانه محصول برآید، مثال برای كسی كه مال خود را در راه خدا انفاق می‌كند.[70]

مثال‌های فوق و نظایر آنها در ارائه تشبیهات، از جمله عناصر زیبایی قرآن كریم هستند. از این رو نكته‌سنجان سخن، از این مثل‌ها زیبایی‌های فراوانی را بركشیده و نشان داده‌اند.[71] و چون این مرحله بهره‌روی از مثل‌ها، در بحث باطن، مدار سخن نیست، به ذكر نمونه نمی‌پردازیم.

2- صورت دیگری از حقایق مكتوم در مثل‌ها، از قبیل همان اموری است كه در این نوشتار، عنوان باطن بر آن نهادیم، یعنی حقیقتی كه از ظاهر لفظ دریافت نمی‌شود، بلكه آگاهی دیگری می‌باید، تا مراد خدای سبحان از مثل حاصل آید. قرآن كریم در این طرز بیان حقیقت، در قالب مثل، افزون بر زیباسازی لفظ و ارائه تشبیهات نیكو، لطایف دیگری را مدنظر دارد و آن این كه از مثالی كه در قالبی كلی ارائه شده و مصادیق عام بسیاری را می‌تواند به خود اختصاص دهد؛‌ خدای سبحان مصداقی خاص، و منطبق بر مورد را قصد فرموده است. توجه به این مقصود است كه جلوه‌ای بس خارق‌العاده از مثل و از كلام به دست می‌آید.

نمونه‌های زیر روشنگر این بحث است.



الف- مثال شجره طیبه و شجره خبیثه

«الم تركیف ضرب الله مثلاً كلمه طیبه كشجره طیبه اصلها ثابت و فرعها فی السماء تؤتی اكلها كل حین باذن ربها و یضرب الله الامثال للناس لعلهم یتذكرون».[72]

آیا نمی‌نگری كه خداوند چگونه مثل می‌زند؟ كلمه‌ای پاكیزه همچون درختی پاكیزه است. ریشه آن در زمین برقرار است و شاخسار آن در آسمان. خوراكی خود را در هر برهه‌ای به اذن پروردگارش ارائه می‌دهد. و خداوند مثال‌ها را برای مردم بیان می‌كند، باشد كه متذكر شوند.

در مثال فوق دو گونه تشبیه و تطبیق مطرح است. یكی آن كه سخن پاكیزه به درخت پاكیزه (خرما) تشبیه شده كه در مقاطع پیاپی زمانی غذای مطلوبی را فراهم می‌آورد. ولی نوع دیگری از تطبیق و تشبیه وجود دارد كه از لطافت ویژه‌ای برخوردار است. با این توضیح كه:

«كلمه» در اصطلاح قرآن كریم، در مواردی به معنای انسان به كار رفته است مانند آیه زیر درباره حضرت عیسی:

«یا اهل الكتاب لاتغلوا فی دینكم و لا تقولوا علی الله الا الحق انما المسیح عیسی‌بن مریم رسول‌الله و كلمته القیها الی مریم و روح منه».[73]

ای اهل كتاب در دین خود غلو نكنید و درباره خدا جز سخن حق نگویید. به درستی كه مسیح، عیسی‌بن مریم پیامبر خدا و كلمه اوست كه وی را به سوی مریم افكنده است و روحی از جانب خدا می‌باشد.

حال با توجه به این نكته، اگر در آیه مورد بحث (شجره طیبه) منظور از كلمه طیبه انسان پاك باشد، باید دید كه منظور از این كلمه و انسان چه كسی است؟ آیا هر انسانی كه درجاتی از پاكی را دارا باشد مورد نظر است و یا خدای سبحان افراد بخصوصی را قصد فرموده است. و اگر ذكری از فرد یا افرادی ویژه باشد آیا جنبه مصداق دارد، یا این كه مقصود واقعی همان افرادند. پس در این مثل (و سایر مثل‌ها) چهار حالت مورد تصور است كه هر كدام ممكن است مقصود باشد.

یك- «كلمه طیبه» به معنای انسان پاك باشد ولی بدون در نظر بودن مصداقی خاص.

دو- «كلمه طیبه» به معنای انسان پاك باشد ولی بدون در نظر بودن مصداقی خاص.

سه- «كلمه طیبه» به معنای انسان پاك باشد ولی در مصادیق ویژه‌ای شاخص گشته باشد.

چهار- «كلمه طیبه» به معنای انسان پاك باشد ولی مصادیق مورد نظر آن كاملاً منحصر باشد.

روایاتی كه در ذیل آیه فوق در تفاسیر آمده، گویای حالت چهارم و یا حداقل سوم هستند، زیرا درباره این شجره طیبه چنین گفته شده:

عن ابی عبدالله علیه السلام: «ضرب الله مثلاً كلمه طیبه كشجره طیبه…».

قال: هذا مثل ضربه الله اهل بیت نبیه و لمن عاداهم هو «مثل كلمه خبیثه كشجره خبیثه اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار».[74]

امام صادق (ع) درباره آیه شریفه: «خداوند مثلی می‌زند كلمه‌ای پاك مانند درختی پاك است»، فرمودند: این مثلی است كه خدای رحمان برای اهل بیت پیامبرش مطرح فرموده و برای دشمنان آنها عبارت «مثل كلمه ناپاك چون درخت ناپاك است كه از روی زمین كنده شده و قرار ندارد» را آورده است.

روایت دیگری كه در پی خواهد آمد به صورت مشخص‌تری بیان می‌دارد كه:

- ریشه این درخت عبارت است از: رسول اكرم(ص)

- و ساقه آن عبارت است از: امیرالمؤمنین علیه‌السلام و یا ولایت آن حضرت

- و شاخسار آن عبارت است از: ائمه علیهم السلام و حضرت فاطمه زهرا(س)

- و میوه آن عبارت است از: علم ائمه هدی

- و برگ آن: شیعیان اهل البیت

همچنین در احادیث متعددی آمده است كه:

هرگاه فردی از شیعیان از دنیا برود، برگی از این درخت سقوط می‌كند و چون فرزندی از آنان متولد شود، برگی می‌روید.[75]

منبع: http://www.azha.ir

سه شنبه 15/5/1392 - 1:9
قرآن


قرآن كریم در بر دارنده، علوم و حقایقی است كه همه آنها در تجلی ظاهر نمودار نمی‌شوند. در این‌باره نكات زیر قابل توجه است.



الف) وجود حقایق رمزگونه در قرآن كریم

با توجه به آن‌چه در باب ظاهر قرآن گفته شد، ظاهر قرآن كریم دارای مراتبی است كه كسب برخی از آنها از طریق تدبر و دقت در سبك تنظیم قرآن ممكن است. آن‌چه به نظر صحیح می‌رسد این كه نكاتی از طریق دقت در ظواهر با توجه به قواعد لفظی و عقلی حاصل می‌آید كه همان محصول دقت در ظاهر است، و شمارش آنها در زمره ظاهر صحیح‌تر به نظر می‌رسد. با توسعه ظاهر و شمول آن نسبت به معانی حاصل از تدبر، این سؤال مطرح می‌شود كه: در این صورت باطن قرآن كریم چیست؟

آن چه بنظر نگارنده حق می‌نماید (والله العالم) این است كه:

باطن را باید مفهومی دانست كه در تقابل با ظاهر باشد و در ورای آن قرار گیرد و مفهومی جدا از ظاهر داشته باشد؛ و از طریق ظاهر الفاظ دستیابی بدان میسر نباشد، بلكه خود قانون‌مندی مستقلی داشته باشد.[1] در این‌باره می‌توان جملات رمزی اطلاعاتی- برای رزم و غیره- را مثال آورد. مثلاً چنانچه از جبهه نبرد جمله‌ای بدین گونه مخابره شود: «برای شام سربازان 5 تن شكر لازم است»، این جمله به خودی خود مفهوم روشنی دارد و می‌توانیم فرض كنیم كه همین مفهوم ظاهری عبارت نیز مورد قصد باشد؛ اما در عین حال یك پیام ویژه‌ای هم در آن نهفته باشد؛ ولی این پیام ویژه را تنها كسانی بتوانند بفهمند كه به كلمات رمز آشنا باشند. به عنوان مثال، عبارت فوق هنگامی كه در دست مسئول ترجمه و توضیح عبارات رمزی قرار می‌گیرد، ممكن است واژه «شام» به «حمله شبانه»، واژه «سرباز» به «سلاح‌های سنگین»، واژه «تن» به «كامیون» و واژه «شكر» به «مهمات» تفسیر گردد، در این صورت جمله جدید چنین خواهد شد: «برای حمله شبانه 5 كامیون مهمات لازم است».

حال دو جمله را با هم مقایسه كنیم. جمله اول معنای ظاهری عبارت است كه برای همه قابل فهم است؛ ولی جمله دوم را می‌توان معنای باطنی عبارت دانست كه فهم آن جز برای آشنایان با رموز مسیر نخواهد بود.

البته بین جملات رمزی اطلاعاتی بشری و عبارات قرآن كریم تفاوت عمده‌ای وجود دارد و آن این كه: در جملات اطلاعاتی، نوعاً معانی ظاهری مورد نظر نیست، بلكه صرفاً برای رد گم كردن است. در حالی كه در قرآن كریم درست خلاف این مطلب وجود دارد. به این معنا كه ظواهر قرآن كریم به طور قطع مورد نظر بوده و مراد خدای سبحان است و برای مؤمنان به قرآن حجت می‌باشد؛ و معنای باطنی دومی است كه آن هم مورد قصد و اراده خدا می‌باشد. نكته حائز اهمیت در اینجا این است كه آیا این تعریف از باطن، با قرآن كریم و روایات مربوطه سازگاری دارد، یا خیر؟

تصور نگارنده بر این است كه: این نظر را از قرآن كریم اخذ نموده و كاملاً آن را با روایات هماهنگ یافته است. جهت توضیح، نخست بحثی را از قرآن كریم مطرح می‌كنیم و آن‌گاه به سازگاری و تطبیق مطلب با روایات می‌پردازیم.



ب) بررسی از دیدگاه قرآن كریم

قرآن كریم می‌فرماید:

«حم، و الكتاب المبین، انا جعلناه قرآناً عربیاً لعلكم تعقلون، و انه فی ام‌الكتاب لدینا لعلی حكیم»[2]

سوگند به كتاب روشنگر؛ ما این كتاب را قرآنی عربی قرار دادیم، باشد كه شما تعقل نمایید (و آن را درك كنید)؛ در حالی كه این قرآن در ام‌الكتاب (همان كتاب و لوحی كه در نزد ما محفوظ می‌باشد) متعالی و با حكمت است.

از آیه فوق نكات زیر به روشنی استفاده می‌شود.



1-یك حقیقت واحد

كتاب مبین همان قرآن كریم بوده، و متقابلاً قرآن كتاب مبین است.

بر این مطلب در آیات دیگری نیز اشاره شده است؛ از جمله آیات زیر:

-قد جاءكم من الله نور و كتاب مبین.[3]

-الر، تلك آیات الكتاب المبین.[4]

-طسم، تلك آیات الكتاب المبین.[5]

-طس، تلك آیات القرآن و كتاب مبین.[6]

-حم، و الكتاب المبین، انا انزلناه فی لیله مباركه.[7]

ملاحظه می‌شود كه در آیات فوق، از قرآن كریم به نور و كتاب مبین تعبیر شده، كه از ناحیه خدای رحمان آمده و در یك شب مبارك نازل گردیده است. همچنین آیات قرآن همان آیات كتاب مبین تلقی شده است، چنان‌كه در دو آیه سوره شعرا و سوره نمل مطلب كاملاً روشن است: «تلك آیات الكتاب المبین» و «تلك آیات القرآن و كتاب مبین».



2-دو نمود قرآن

قرآن كریم و كتاب مبین دارای دو رتبه و یا به تعبیر مناسب‌تر دارای دو نمود و دو جایگاه است؛ نمودی در قالب كتاب خواندنی قرآن، به زبان عربی، و نمودی دیگر در ام‌الكتاب. از این رو می‌توان گفت: ام‌الكتاب ظرف قرآن و یا ظرف كتاب مبین است.

ام‌الكتاب به معنای اصل و ریشه كتاب تكوین و تشریع الهی است كه در نزد خدای سبحان محفوظ می‌باشد؛ چنان كه فرموده است:

«یمحوا الله مایشاء و یثبت و عنده ام‌الكتاب».[8]

خداوند هر چه را بخواهد محو می‌كند و هر چه را بخواهد تثبیت می‌نماید، و ام‌الكتاب فقط در نزد اوست.

برای ام‌الكتاب كه ظرف قرآن است، دو تعبیر دیگر در قرآن كریم به كار رفته:

اول تعبیر «لوح محفوظ» در آیه:

«بل هو قرآن مجید فی لوح محفوظ»؛[9]

و دوم تعبیر «كتاب مكنون» در آیه:

این قرآن قرآنی گرانمایه است، (كه نسخه اصل آن) در كتابی پنهان است.



3- در نزد خدا و در نزد مردم

نمود قرآن در زبان عربی، همین حقیقتی است كه به صورت مكتوب در اختیار همه افراد بشر قرار گرفته است و به راحتی می‌توانند بدان دست یابند؛ ولی قرآن و كتاب مبینی كه در ام‌الكتاب است، در نزد خدای رحمان و به دور از دسترس مردمان است و حقیقتی است متعالی و حكیمانه. البته قرآن نازل شده به زبان عربی، نسخه دیگری از همان حقیقت است كه به تمام و كمال نازل شده است. پس قرآن عربی و قرآن در ام‌الكتاب، هر دو یك حقیقتند لیكن در دو شكل و دو نمود. جالب است كه برای تبدیل آن حقیقت به صورت موجود، دو تعبیر در قرآن كریم به كار رفته است؛ تعبیر «جعل» و تعبیر «نزول» در دو آیه زیر:

«انا جعلناه قرآناً عربیاً لعلكم تعقلون»[10]

«انا انزلناه قرآناً عربیاً لعلكم تعقلون»[11]

مشاهده می‌شود كه دو آیه بالا تنها در یك كلمه تفاوت دارند و هر دو از تبدیل حقیقت موجود در ام‌الكتاب، به قرآن عربی سخن می‌گویند؛ ولی در یك آیه تعبیر جعل (قرار دادن) به كار رفته، و در آیه دوم تعبیر نازل ساختن. گویا حقیقت قرآن در ام‌الكتاب و یا لوح محفوظ نمودی متفاوت با شكل عبارت‌ها دارد كه با تبدیل و جعل آن به صورت عبارات عربی، قرآن مشهود پدیدار شده است.

مثالی كه برای این تبدیل می‌توان مورد توجه قرار داد، یك تابلوی زیبا و پیچیده نقاشی و یا یك فیلم مصور است. در این تابلو و یا فیلم حقایقی به نمایش گذارده شده؛ حال اگر فرض كنیم این حقایق در جایگاهی نمود دارند كه از دسترس عموم مردم خارج است، برای این كه همگان در معرض محتوای آن قرار گیرند، باید آن را شرح داد. این شرح و توضیح همان برگرداندن آن در قالب عبارات متداول زبان است. در مورد قرآن كریم، از این بازگردان، به «جعل» و یا «نزول» تعبیر شده است.



4-نسخه قابل فهم و نسخه به دور از دسترس

قرآن عربی برای عموم (غیر معصوم) قابل تعقل و درك است، ولی قرآن در ام‌الكتاب چنین نیست. توضیح این‌كه اصولا علت نزول و یا جعل قرآن به زبان عربی كه یكی از زبان‌های بشری است- بر طبق آیات گذشته- همین است كه افراد بشر بتوانند تعقل كنند و به محتوا و پیام‌های آن دست یابند؛ «انا جعلناه قزآنا عربیا لعلكم تعقلون». البته درك و فهم قرآن كریم و بهره‌وری از آن موكول به كسب مقدمات لازم است، همچنان‌كه هر كتاب علمی و هر حقیقت متعالی چنین است. ولی نكته حائز اهمیت این است، كه عبارات قرآن كریم با معیار «لسان عربی مبین» قابل ارزیابی است و فهم صحیح آن نیز در گرو همین معیار است؛ و اگر قرار بود پس از نزول نیز مفهوم روشن و قابل تمسكی به انسان ارائه ندهد، جنبه هدایتی قرآن مختل می‌گشت. [12]

نكته دیگری كه از این مطلب- بیان علت نزول- استفاده می‌شود، این است كه قرآن قبل از نزول برای عموم افراد بشر قابل تعقل نبوده است، زیرا بدان دسترسی نداشته‌اند. این نكته از عبارت «لعلكم تعقلون» به خوبی روشن می شود، زیرا مفهوم سخن خدای سبحان در این آیه چنین است: این كه ما قرآن در ام‌الكتاب را، نازل ساخته‌ و آن را به زبان عربی قرار دادیم، برای آن است كه امكان تعقل و فهم آن، برای شما- افراد بشر- فراهم گردد. مفهوم دیگر این سخن، آن است كه اگر چنین نكرده بودیم و قرآن را نازل نساخته بودیم و آن را در قالب عبارات به شما ارائه نداده بودیم، شما نمی‌توانستید آن را تعقل و درك كنید. البته جای شگفتی هم نیست، زیرا عموم انسان‌ها را مجالی برای دستیابی بدان نسخه اصلی نمی‌باشد، و راهی بر ام‌الكتاب و لوح محفوظ ندارند. قرآن كریم خود بر این نكته تصریح كرده است؛ آنجا كه می‌فرماید:

«فلا اقسم بمواقع النجوم/ و انه لقسم لو تعلمون عظیم/ انه لقرآن كریم/ فی كتاب مكنون/ لایمسه الا المطهرون/ تنزیل من رب العالمین/ افبهذا الحدیث انتم مدهنون».[13]

من به جایگاه ستارگان قسم نمی‌خورم، و این قسمی است كه اگر بدانید بس بزرگ است، به درستی كه آن قرآنی است گران‌مایه. در كتابی نهان؛ كه بدان دست نیابند جز مطهران و پاكان؛ تنزیلی است از ناحیه پروردگار جهانیان. آیا شما نسبت به چنین گفتاری مداهنه و سهل‌انگاری می‌كنید (و آن را دروغ می‌پندارید).

ملاحظه می‌شود كه از دو نسخه قرآن كریم سخن به میان آمده؛ یك نسخه در كتاب مكنون است، و نسخه دوم همین كتاب نزول یافته است. آن‌گاه در باره نسخه كتاب مكنون فرموده «لایمسه الا المطهرون»، و با این توضیح امكان دستیابی عموم را بدان نفی فرموده است. [14]



5- ارتباط مطهرون با ام‌الكتاب

نكته‌ای كه درباره قرآن در ام‌الكتاب باید مورد توجه قرار گیرد، این است: هر چند كه عموم مردمان و عالمان را بدان راهی نیست، اما چنین هم نیست كه هیچ انسانی را بدان دسترسی نباشد، بلكه قرآن خود با عبارت «الا المطهرون» پیشوایان معصوم را از این امر استثنا فرموده است. نتیجه این كه تنها یك دسته از مردم به نسخه در ام‌الكتاب دسترسی دارند، كه همانا مطهرون هستند. حال باید دید كه مطهرون چه كسانی هستند؟

عنوان «مطهرون» یك وصف عام است، ولی – مانند پاره‌ای موارد دیگر كه در قرآن كریم آمده است-[15] این وصف عام ناظر بر افراد خاصی است كه باید با قرائن قرآنی و روایات اسلامی مشخص گردند. قرینه روشن قرآن كریم بر بیان مطلب آیه تطهیر است كه فرموده:

«انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا».[16]

محققا جز این نیست كه خداوند اراده فرموده كه هرگونه رجسی را از شما خاندان (اهل بیت پیامبر) دور سازد و شما را به نهایت درجه پاك و مطهر گرداند.

بر اساس این آیه شریفه، اهل بیت پیامبر اكرم (ص) مصداق كامل مطهرون هستند. در زمان نزول این آیه، بنابر روایات فراوانی كه از طریق فریقین نقل شده، اهل بیت پیامبر اكرم (ص) چهار نفر بودند، كه عبارتند از: امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب و حضرت صدیقه كبری و امام حسن و امام حسین علیهم‌السلام. چنان كه جلال‌الدین سیوطی در تفسیر خود ذیل این آیه شریفه، 17 حدیث را ذكر نموده كه در آنها، منظور از اهل بیت، همین شخصیت‌های والا دانسته شده است.[17] نظیر این احادیث را در سایر تفاسیر و منابع اهل تسنن می‌توان یافت و ما در اینجا به ذكر یك حدیث از «تفسیر آلوسی» بسنده می‌كنیم.

«اخرج التزمذی و الحاكم و صحاه و ابن جریر و ابن المنذر و ابن مردویه و البیهقی فی سننه من طرق عن ام سلمه رضی الله تعالی عنها، قالت فی بیتی نزلت انما یریدالله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و فی البیت فاطمه و علی و الحسن و الحسین فجللهم رسول الله صلی الله تعالی علیه و سلم بكساء كان علیه ثم قال: هولاء اهل بیتی فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیراً».[18]

ام سلمه می‌گوید: این عبارت قرآنی «انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت» در خانه من نازل شد، در حالی كه در آن خانه فاطمه و علی و حسن و حسین (علیهم السلام) بودند. پس پیامبر اكرم(ص) آنها را با عبایی كه بر روی خود داشت، پوشانید.

آن‌گاه گفت: بار الها اینان اهل بیت من هستند، رجس را از آنان دور بدار و آنها را پاكیزه گردان. پس آلوسی اضافه می‌كند كه:

«و جاء فی بعض الروایات انه علیه الصلوه و السلام اخرج یده من الكساء و اومی بها الی السماء و قال: اللهم هولاء اهل بیتی و خاصتی فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیراً ثلاث مرات.»[19]

در پاره‌ای روایات آمده است پیامبر اكرم(ص) دست خویش را از عبا در آورده و با آن به سوی آسمان اشاره كرد و چنین گفت: خدایا اینان اهل بیت من و خاصان من هستند. خدایا رجس را از آنان دور دار و آنها را به نهایت پاكیزه‌گردان. سه بار رسول اكرم (ص) این دعا را بر زبان آوردند.

در احادیث شیعه نیز در این زمینه به تفصیل سخن رفته است، به ویژه كه بعدها عنوان «اهل البیت» بر همه امامان دوازده‌گانه تطبیق شده و عصمت آنها مورد تأكید قرار گرفته است. چنان‌كه در حدیث زیر مشاهده می‌شود:

«عن علی علیه‌السلام قال: دخلت علی رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله فی بیت ام سلمه و قد نزلت علیه هذه الایه: انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیراً. فقال رسول‌الله(ص) یا علی هذه الایه فیك و فی سبطی و الائمه من ولدك. فقلت یا رسول‌الله و كم الائمه بعدك؟ قال: انت یا علی ثم ابناك الحسن و الحسین و بعد الحسین علی ابنه و بعد علی محمد ابنه و بعد محمد جعفر ابنه و بعد جعفر موسی ابنه و بعد موسی علی ابنه و بعد علی محمد ابنه و بعد محمد علی ابنه و بعد علی الحسن ابنه و الحجه من ولد الحسین علیهم السلام هكذا اسماؤهم مكتوبه علی ساق العرش. فسألت الله تعالی عن ذلك فقال یا محمد هذه الائمه بعدك مطهرون معصومون و اعدائهم ملعونون.»[20]

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمودند: به محضر پیامبر اكرم(ص) در خانه ام‌سلمه وارد شدم و آیه تطهیر بر آن حضرت نازل شده بود. پیامبر اكرم(ص) فرمود: یا علی این آیه درباره تو و دو فرزندت و امامان از نسل تو است. گفتم: یا رسول‌الله امامان پس از شما چند نفرند؟ فرمود: تو یا علی و سپس پسرانت حسن و حسین، و پس از حسین فرزندش علی، و پس از او فرزندش محمد، و سپس فرزندش جعفر، و سپس فرزند جعفر موسی، و پس از وی فرزندش علی(رضا)، و سپس فرزندش محمد، و پس از او فرزندش علی (هادی)، و پس از او فرزندش حسن، و آن‌گاه حجت آخرین كه از نسل حسین است. اسامی امامان به همین ترتیب بر ساق عرش نوشته شده است. از خدای سبحان درباره آنها سؤال كردم؛ فرمود: ای محمد(ص) اینان امامان پس از تو هستند، مطهرند و معصوم و دشمنان آنها ملعونند.

بدین ترتیب در قرآن كریم یك خاندان شناخته شده معرفی گشته كه در بالاترین درجه طهارت قرار دارند و آنها اهل بیت گرانقدر رسول گرامی اسلام هستند؛ پس آنانند كه با نسخه اصلی قرآن كریم كه در ام‌الكتاب است در تماس می‌باشند.[21] ام‌الكتاب همان لوح محفوظ است كه همه حقایق در آنجا ثبت است؛‌اما مكنون و پوشیده از اغیار می‌باشد. البته ثبت در آنجا شكل و شمایل خاص خود را دارد و صرفاً به صورت نوشتار نیست، بلكه همچون ماكت یك بنای عظیم، نموداری از حقایق است. از این‌رو برای محرمان اسرار، حالت عیان و مشهود دارد و آنها حقیقت را در ام‌الكتاب شهود می‌كنند. بدین جهت است كه ایشان به صورتی از مسائل شریعت سخن می‌گویند كه گویا آنرا شهود كرده‌اند؛ و چنان از تقدیرات الهی در آینده خبر می‌دهند كه پیداست آنها را در برابر چشمان خود می‌بینند. چنان‌كه امیرالمؤمنین علیه‌السلام قاتل خویش را در هنگام بیعت معرفی فرمودند.[22]

از این‌رو هنگامی كه قرآن فرمان «اقیموا الصلوه» را صادر می‌فرماید، با آن كه معنای عبارت بر همگان روشن است و همه وجوب نماز را از آن نتیجه می‌گیرند، در عین حال كیفیت نماز و نحوه كامل ادای آن از عبارت فوق- و به طور كلی از كلیه عبارات قرآنی كه درباره نماز آمده- به دست نمی‌آید. ولی برای رسول اكرم(ص) و ائمه هدی (علیهم‌السلام) كه با ام‌الكتاب در تماس هستند، كاملاً روشن است؛ زیرا آنها حقیقت نماز و خصوصیات آن را شهود می‌كنند. همین امر در مورد زكات، حج، روزه و به طور كلی درباره همه احكام جاری است. مباحث عقیدتی نیز چنین‌اند؛ به عنوان مثال آیات مربوط به حوادث قیامت برای معصومان(ع) از روشنی خاصی برخودار می‌باشند؛ چرا كه آنان حقایق مربوط به آخرت را در «ام‌الكتاب» و یا «لوح محفوظ» مشاهده كرده‌اند. در سایر امور نیز مطلب به همین‌گونه است.

نكته‌ای كه در اینجا مورد سؤال است این كه: آیا ممكن است جز حجت‌های الهی و پیامبر اكرم(ص) و ائمه هدی علیهم‌السلام، كسانی دیگر بتوانند با ام‌الكتاب ارتباطی داشته باشند، و در نتیجه به درك حقایقی از كتاب مكنون و فهم مسائل پشت پرده قرآن كریم دست یابند؟ می‌كوشیم پاسخ این سؤال را، بنابر آن‌چه در روایات تصریح شده و از متن قرآن كریم استفاده می‌شود، به دست آوریم.



اولاً: ادراك كامل و تمام قرآن: ادراك تمام علوم و حقایق قرآن و معرفت كامل از مباحث آن، تنها و تنها از آن پیامبر اكرم (ص) و معصومین(ع) است. این مطلب، گذشته از حقایق باطنی قرآن درباره ظاهر قرآن و ارتباط پیچیده‌ آیات و مباحث آن نیز صادق است. زیرا ظاهر قرآن نیز دریایی است بی‌پایان كه پژوهنده هر چه پیش می‌رود و در آن به شناوری و غواصی بپردازد، چون به عقب بنگرد خود را در ساحل می‌یابد و دریای با عظمت قرآن را كماكان در پیش روی خود می‌بیند؛ كما این كه اهل پژوهش در قرآن بر این نكته اعتراف دارند.[23] از این‌رو احاطه بر همه لطائف و اشارات قرآن كه در عبارات آن مندرج است، برای كسی میسر نخواهد بود، جز آن پاكانی كه خداوند از عالم غیب، وجود و قلبشان را با حقیقت قرآن قرین و دمساز ساخته و آنها را بر همه حقیقت قرآن كریم واقف گردانیده است. احادیث زیر گویای آن است كه بسیاری از علوم و حقایق قرآن فقط به اهل بیت ایشان ارزانی گشته است.

- «عن ابی جعفر علیه‌السلام انه قال: ما یستطیع احد ان یدعی ان عنده جمیع القرآن كله ظاهره و باطنه الا الاوصیاء»[24]

امام باقر علیه‌السلام فرمود: هیچ كس جز اوصیاء پیامبر اكرم (ص) نمی‌تواند ادعا كند كه علم همه قرآن، بتمامه، چه ظاهر و چه باطن نزد اوست.

-«عن ابراهیم بن عمر عن‌ابی عبدالله (ع) قال: ان فی القرآن ما مضی و ما یحدث و ما هو كائن و كانت فیه اسماء الرجال فالقیت، و انما الاسم الواحد فی وجوه لا تخصی؛ تعرف ذلك الوصاه»[25]

امام صادق علیه‌السلام فرمود: آن چه گذشته و آن چه كه خواهد آمد و آن‌چه در حال حاضر هست، در قرآن كریم موجود است. در آن نام‌های اشخاصی نهفته است، هر كدام از آن نام‌ها وجوهی بی شمار دارند، این را (تنها) اوصیاء (پیامبر) می‌دانند.

-«عن زراره، عن ابی جعفر علیه‌السلام قال: تفسیر القرآن علی سبعه احرف، منه ماكان و منه مایكون بعد ذلك تعرفه الائمه»[26]

امام باقر علیه‌السلام فرمود: تفسیر قرآن بر هفت حرف است كه برخی از آنها مربوط به گذشته است و بخشی از آنها هنوز زمانش فرا نرسیده، اینها را امامان می‌دانند.

گویا به دلیل همین انحصار در فهم قرآن است كه قرآن كریم پیامبر اكرم را،‌معلم این كتاب معرفی می‌كند[27] و تبیین آن را برای مؤمنین بر عهده آن حضرت می‌گذارد و می‌فرماید:

«… وانزلنا الیك الذكر لتبین للناس ما نزل الیهم و لعلهم یتفكرون».[28]

ما این ذكر و قرآن را به سوی تو فرو فرستادیم، تا برای مردم آن‌چه را كه برای آنها نازل شده است، تبیین كنی و[29] باشد كه به اندیشه بپردازند.



ثانیاً: در مرحله درك بخشی از حقایق قرآنی؛ آن چه كه در اینجا قابل انكار نیست آن است كه گذشته از معصومین علیهم‌السلام، كه بر تمامی پهنه و ژرفای دریای بیكران قرآن احاطه دارند، برای دیگران نیز در محدوده ظرف وجودیشان این امكان هست كه خدای سبحان چشم دلشان را بر پرتوی از انوار نورانی قرآن بگشاید و قلبشان را با القاء حقایقی از رحمت قرآن آكنده از نور و سرور گرداند. اما این كه آیا این باز شدن چشم، و فراگیری قلب، مربوط به مراتب فهم ظاهر است یا حقایق باطن، مطلبی است كه در جای خود مورد بحث قرار خواهد گرفت. روایت زیر گویای آن است كه برخی از انسان‌های پاك و منزه بر گوشه‌ای از لطائف و حقائق قرآن راه می‌یابند.

عن علی علیه‌السلام: ان الله جل ذكره لسعه رحمته و رأفته بخلقه و علمه بما یحدثه المبطلون من تغییر قسم كلامه ثلاثه اقسام، فجعل قسماً منه یعرفه العالم و الجاهل و قسماً لایعرفه الامن صفی ذهنه و لطف حسه و صح تمیزه ممن شرح الله صدره للاسلام، و قسما لا یعرفه الا الله و انبیاءه و الراسخون فی العلم، و انما فعل ذلك لئلا یدعی اهل الباطل من اسمستولین علی میراث رسول‌الله (ص) من علم الكتاب ما لم یجعله الله لهم، و لیقودهم الاضطرار الی الایتمار لمن و لاه امرهم»[30]

خداوند از آنجا كه دارای رحمت‌ گسترده و مهربانی به خلق است و می‌دانسته كه در طول زمان اهل باطل در صدد تغییر كلام او بر می‌آیند، كلام خویش را به دسته تقسیم نموده است.

الف- بخشی از آن را به گونه‌ای قرار داده است كه عالم و عامی آن را می‌فهمند.

ب- قسمتی دیگر را به گونه‌ای بیان كرده است كه آن را در نمی‌یابند مگر صاحبان ذهن‌های صاف و احساس‌های لطیف و نكته‌ سنجان دقیق، آنها كه خداوند سینه‌هایشان را برای فهم اسلام فراخ كرده است.

ج- بخش دیگری از معارف قرآن كریم به گونه‌ای است كه آن را جز خدا، پیامبران و راسخان در علم نمی‌فهمند. این كار را برای آن كرده است كه اهل باطل به میراث پیامبر اكرم (ص) دست نیابند تا از راه علم به كتاب، آن‌چه را كه خداوند برای آنها قرار نداده ادعا نكنند، و از سر اضطرار و ناچاری در كار، به مشورت و كسب نظر از ولی امرشان وادار شوند.



نتیجه بحث

از آیات ابتدای سوره زخرف پنج نكته را استنباط نمودیم؛ نكته‌ای كه در این بحث مورد توجه می‌باشد این است كه قرآن كریم نسخه‌ای در عالم بالا نزد خدای سبحان در ام‌الكتاب دارد. این نسخه نازل شده و در قالب عبارات عربی جهت درك مردم به آن ابلاغ گردیده است؛ در حالی كه نسخة در ام‌الكتاب، از دسترس عموم به دور بوده و فقط اهل بیت مطهر پیامبر اكرم(ص) با آن در ارتباط هستند.

عبارات نازل شده، بازگو كننده حقایق ام‌الكتاب‌اند كه تحقق و عینیت آنها در عالم خارج خواهد بود. این حقایق بر دو دسته‌اند: دسته‌ای كاملاً هماهنگ با ظاهر لفظ، و دسته دوم به صورت معانی نهفته‌ای كه برای درك آنها كلیدی رمزگشا لازم است، و این كلید را جز در دست صاحبان سر الهی نمی‌توان یافت. این صاحبان سر، همان مطهرانی هستند كه پیش‌تر از آنان یاد نمودیم. به نظر نگارنده معنای دوم باید معنای باطنی تلقی شود، اعم از این كه باطن را منحصر در این معنا بدانیم، و یا این كه مرحله اعلای باطن باشد. البته ممكن است یك لفظ كه معمولاً دارای یك معنای ظاهری است، دارای معانی متعدد باطنی نیز باشد.

برای روشن شدن معانی وراء ظاهر مثالی ذكر می‌كنیم. در قرآن كریم می‌خوانیم:

«قل ارایتم إن اصبح ماؤكم غوراً فمن یأتیكم بماء معین».[31]

بگو: آیا توجه دارید، اگر زمانی آب شما (در محیط زندگی، به زمین) فرو رود، چه كسی برایتان آبی گوارا خواهد آورد؟

در ذیل این آیه شریفه تفسیر و تأویلی در روایات آمده، كه معنای دومی را به دست می‌دهد. متن روایت به نقل از امام ششم و امام هفتم (علیهماالسلام) چنین است:

«فی قول الله عزوجل «قل ارایتم ان اصبح ماؤكم غوراً فمن یاتیكم بماء معین»

قال: اذا غاب عنكم امامكم فمن یاتیكم بامام جدید»[32]

امام هفتم(ع) درباره آیه «قل ارایتم ان اصبح ماؤكم غوراً…» می‌فرماید: اگر زمانی امام شما از میان شما غائب گردد، چه كسی است كه برایتان مجدداً امام ظاهری بیاورد.

در برخی روایات درباره آیه مذكور آمده است:

و الله ما جاء تأویل هذه الایه و لابد ان یجیء تاویلها.[33]

به خدا قسم كه تأویل این آیه هنوز نیامده است و به ناچار تأویل آن خواهد آمد.

البته در زمان صدور روایت، تأویل هیچ قسمت از آیه نیامده بود، ولی در زمان ما تأویل قسمت اول آن-كه غیبت امام زمان علیه‌السلام است- پدیدار شده، و منتظر تأویل قسمت دوم، یعنی ظهور آن حضرت هستیم.

ملاحظه می‌شود كه آیه شریفه فوق یك معنای اولیه ظاهری دارد، و آن فروكش كردن آب در زمین است، اما امام هفتم(ع)- كه صاحب علم قرآن و در ارتباط با ام‌الكتاب است- معنای دومی از آیة مذكور را ارائه می‌دهد كه این معنای دوم به تنهایی از الفاظ آیه حاصل نمی‌شود، و نام این معنای دوم را تأویل می‌گذارد. پس لفظ «ماء» یك معنای ظاهری دارد كه «آب» است، ولی خدای سبحان از این واژه معنای دومی را هم قصد كرده كه «امام» است. به بیانی دیگر دو مطلب در ام‌الكتاب می‌باشد كه هر دو مطلب در قالب این عبارت نازل گشته است: «قل ارایتم ان اصبح ماؤكم غوراً». این دو مطلب عبارتند از: فروكش كردن آب در زمین و غیبت امام زمان علیه‌السلام. خدای سبحان از این عبارت هر دو مسأله را قصد كرده است، ولی معنای اول- فروكش كردن آب- را همگان از الفاظ عبارت می‌فهمند، در حالی كه معنای دوم، از لفظ به خودی خود به دست نمی‌آید و فقط صاحب علمی مكنون را سزد تا منظور و مراد خدای سبحان را از آن یافته و ابلاغ فرماید. این معنای دوم همان است كه در این كتاب به عنوان معنای باطنی تلقی شده است.



ج) معانی فرالفظی از دیدگاه روایات

نظری كه عنوان شد این بود كه باطن قرآن كریم، - حداقل در مرحله‌ای از آن-قسیم ظاهر است و باید بر چیزی اطلاق شود كه به دلالت اولیه از لفظ حاصل نمی‌شود، مگر به صورت بیان رمز، گفته شد كه درك و فهم دقیق‌تری كه از تدبر در عبارات حاصل می‌شود، مراتب بالاتری از فهم ظاهر است و نه باطن. در بررسی این موضوع نكاتی را از آیات سوره زخرف در صفحات گذشته بیان داشتیم. اكنون این نظر را با توجه به روایات ارزیابی می‌كنیم.



1-معانی باطن در روایات

چنان‌كه در آغاز این بخش ذكر شده معانی مطرح شده، در روایات اهل بیت علیهم‌السلام، برای باطن قرآن كریم، عمدتاً در دو معنای زیر گرد می‌آیند.



-باطن به معنای تأویل:

«ظهره تنزیله و بطنه تاویله».[34]

این معنا در روایات متعددی آمده است كه برخی از آنها را پیش‌تر نقل نمودیم.



-باطن به معنای جری و انطباق:

از امام باقر(ع) درباره ظاهر و باطن قرآن سؤال شد، ایشان فرمودند:

«ظهره الذین نزل فیهم القرآن، و بطنه الذین عملوا باعمالهم یجری فیهم ما نزل فی اولئك».[35]

معانی مطرح شده در روایات یا همین دو مورد هستند و یا معانی دیگری كه به این دو بازگشت داده می‌شود. روایات زیر نمونه‌هایی از این موارد است.

از امام باقر(ع) درباره این آیه شریفه سؤال شد:

«الذین اخرجوا من دیارهم بغیر حق الا ان یقولوا ربنا الله».[36]

آنها كه از شهر و دیار خود به ناحق اخراج می‌گردند، تنها به این خاطر كه می‌گویند:

پروردگار ما الله است.

امام فرمودند:

«نزلت فی المهاجرین و جرت فی آل محمد الذین اخروجوا من دیارهم و اخیفوا».

این آیه درباره مهاجرین نازل شده است ولی درباره خاندان پیامبر اكرم(ص) جریان یافته، آنان كه از دیارشان اخراج گشته و ترسانده شدند.

عن محمد بن منصور قال سألت عبداً صالحاً عن قول‌الله عزوجل «قل انما حرم ربی الفواحش ما ظهر منها و ما بطن»[37] قال فقال ان القرآن له ظهر و بطن، فجمیع ما حرم‌الله فی القرآن هو الظاهر و الباطن من ذلك ائمه الجور، و جمیع ما احل الله تعالی فی‌الكتاب هو الظاهر و الباطن من ذلك ائمه الحق.[38]

درباره آیه‌ای كه می‌فرماید: بگو خداوند تنها اعمال زشت را حرام كرده است… از امام موسی كاظم علیه‌السلام روایت شده است: قرآن ظهر و بطن دارد، همه آن‌چه را كه خداوند در قرآن حرام كرده است ظاهر قرآن است و در باطن قرآن مراد از آنها پیشوایان ناحق و ستمگرند، و تمام آن‌چه در قرآن حلال شمرده شده است، ظاهر آن می‌باشد، ولی مقصود باطنی آن پیشوایان حق است.

بیانی كه در روایت فوق از باطن گفته شده همان تأویل و یا جری و تطبیق است، و از این دو مقوله خارج نیست.

نكته قابل توجه این است كه جری و تطبیق را می‌توان از مصادیق تأویل و تحت شمول آن به حساب آورد، چنان‌كه از حدیث زیر این مطلب به روشنی استفاده می‌شود.

«عن فضیل بن یسار قال: سالت ابا جعفر (ع) عن هذه الروایه: «ما من القرآن آیه الا و لها ظهر و بطن»، فقال ظهره تنزیله و بطنه تأویله، منه ما قد مضی و منه مالم یكن یجری كما یجری الشمس. كلما جاء شنیء منه یجری علی‌الاموات كما یكون علی الاحیاء…»[39]

از فضیل بن یسار نقل شده كه گفت: از امام باقر علیه‌السلام درباره این روایت پرسیدم كه می‌گوید: هیچ آیه‌ای در قرآن نیست مگر این‌كه ظهر و بطن دارد. حضرت فرمود: ظهر آن همان تنزیل آن و بطن آن تأویل آن است. برخی از آیات درباره اموری است كه گذشته است و برخی درباره چیز‌هایی است كه هنوز وقت آن فرا نرسیده؛ این حقایق مانند جریان خورشید در بستر حركتش، جریان می‌یابد. هرگاه كه تأویل برخی از این بطون فرا رسد، درباره مردگان جاری می‌گردد، همان‌گونه در مورد زندگان جاری است.

در روایت فوق تأویل در جریان یافتن آیه نشان داده شده و متقابلا جریان یافتن آن مصداق تأویل گرفته شده است.

توجه به این نكته این نتیجه را به دست می‌دهد كه معنایی كه در روایات برای باطن قرآن كریم آمده است، عمدتا به یك معنا بر می‌گردد و آن تأویل است. هنگامی‌كه به مصادیق معنای تأویل در روایات توجه می‌كنیم نوعی خروج از معنای ظاهر لفظ است، مانند این كه در روایات راجع به آیه آخر سوره ملك، لفظ «ماء» به «امام» و واژه «غور» به «غیبت» و آوردن «ماء معین» به «ظاهر شدن وی» تاویل شده است.[40]

همچنین درباره عبارت «قد جائكم من الله نور و كتاب مبین»[41] آمده است: «یعنی بالنور امیر‌المؤمنین الائمه علیهم‌السلام».[42]

تأویل دیگری در آیه سی‌و پنجم سوره نور به چشم می‌خورد. واژه «مشكوه» (چراغ ‌دان) به حضرت زهرا (س)، و دو مصباح به امام حسن و امام حسین (ع) تأویل شده است.[43] همچنین واژه‌های دیگری كه در این آیه است به پیامبر اكرم (ص) یا اهل بیت او تفسیر و تأویل شده‌اند.

اینگونه تأویل و بیان معنای دوم برای اصطلاحات و واژه های قرآن كریم، در روایات بسیار است. نكته‌ای كه از مجموع مطالب فوق روشن می‌شود اینكه برای عبارات قرآن كریم دو نوع معنا وجود دارد: یك معنای آن، همان مفهومی است كه لفظ طبق معنای متداول و مستعمل در زبان عرب بر آن دلالت دارد و این معنای ظاهری لفظ است، هر چند كه بر اثر تدبر و تأمل و دقت در لفظ به دست آید. و صورت دوم از معنا، آن است كه لفظ طبق معنای متعارف زبان بر آن دلالت ندارد، بلكه با تأویل لفظ به معنای نهان حاصل می‌شود؛ و به نظر نگارنده منظور از باطن باید چنین معنایی باشد.

و اینك- در جهت دقتی بیشتر، در معنای باطن قرآن- موارد و گونه‌های مطرح شده در روایات را، در ارتباط با معانی باطنی و ورای ظاهر قرآن كریم، مورد توجه قرار می‌دهیم.

شكل‌های زیر معانی گوناگونی است كه علاوه بر معنای ظاهر اولیه الفاظ قرآن كریم، در روایات اسلامی آمده است؛ كه می‌توان آن را به معنای باطنی تلقی نمود. به تعبیری دیگر، قرآن كریم به گونه‌ای نازل شده است كه همگان از آن بهره‌مند می‌شوند، ولی همگان تمام آن را در نمی‌یابند. یك جهت آن این‌‌ است كه در ورای معانی ظاهری الفاظ، معانی دیگری نهفته است كه درك آن ویژه خاصان است، و عموم را بدان راهی نیست، مگر به دلالت خاصان. این معنی در حروف قرآن، در واژه‌ها، در اصطلاحات و عبارات نهفته است. موارد زیر نمونه‌هایی از این مجموعه است.

منبع: http://www.azha.ir

 

سه شنبه 15/5/1392 - 1:9
قرآن

طرح بحث

در این نوشتار بر آن بودمی كه با استمداد از عنایات ربوبی، نكاتی چند را در باب ظاهر قرآن كریم و باطن آن مورد بحث و بررسی قرار دهیم، بدان امید كه از یك سو ظاهر از باطن بازشناخته شود و مرز بین آن دو به دست آید و از سویی دیگر در هر یك از دو عنوان، امكان دستیابی و حدود و ثغور آن و راهكار مناسب و شیوه دست یافتن به حقایق قرآن و بهره‌وری از آن مورد توجه قرار گیرد.

در مبحث اول، از امكان فهم و بهره‌وری پیرامون ظاهر قرآن كریم سخن گفتیم و شگفتی‌های هنری و نظم خارق‌العاده و آرایه‌های ادبی قرآن را مورد توجه قرار دادیم. این مبحث یادآور نكاتی بود كه توجه به آنها موجب درك بهتر و صحیح‌تر قرآن كریم می‌شد. در انتهای بحث، ارتباط و پیوند ناگسستنی بین ظاهر قرآن و عترت بیان گردید و خاطر نشان كردیم كه ظاهر قرآن دریایی است بی‌كران، كه هرگز به پایان آن نتوان رسید. تا آنجا كه پژوهشگران ژرفای اقیانوس ظاهر، در اندیشه دسترسی بر خوان گسترده قرآن، حیران و سرگردان بر جای مانده‌اند و پس از تلاش بسیار تنها دانه‌هایی اندك از گوهرهای بحر مواج قرآن را در كف خود یافته و دریافته‌اند كه دریا در كف هیچ‌كس جا نگیرد مگر آن پاكیزگانی كه خدایشان قلبی گسترده‌تر از دریا عطا فرموده است. زمانی كه این شگفتی‌ها بی انتها، به تمامی در قرآن جلوه‌گر است، به ناچار باید گفت كه باطن را جولان‌گاهی شگرف‌تر است كه سیر در آن شیوه‌ای در خور را می‌سزد. از این‌رو باید دانست كه منظور از باطن چیست و راه وصول بدان چگونه است؟ پس در پژوهش پیرامون باطن قرآن نكات زیرین باید مدنظر قرار گیرد:

- نظرات مختلف پیرامون باطن قرآن

- حقایق مكتوم قرآن در ام‌الكتاب و لوح محفوظ

- ارتباط معنای ظاهر و باطن

- آگاهان از باطن قرآن كریم





بخش 1

نظرات مختلف درباره باطن قرآن

از همان زمانی كه تفسیر و مباحث علوم قرآنی مطرح بوده، مسأله ظاهر و باطن قرآن كریم نیز مورد بحث قرار گرفته است؛ از این‌رو مشاهده می‌كنیم كه از این مسأله، در تفسیرهای اولیه قرآنی، همچون «تبیان» شیخ طوسی و «تفسیر طبری» در شمار مقدمات مسائل تفسیری سخن رفته است.[1] بنابراین در بررسی مسأله ظاهر و باطن، پیش از هر چیز دقت در آراء صاحب‌نظران ضروری می‌نماید. در این زمینه آراء مختلفی بیان شده، كه هر چند پاره‌ای از آنها شبیه یكدیگرند، ولی در مجموع با هم برابر نبوده بلكه گاه در تباین با یكدیگر به نظر می‌رسند؛ اینك آراء و نظرات مختلف را در چند قسمت زیر دسته‌بندی می‌نماییم.



1-باطن به معنای تأویل

این معنا شاید با سابقه‌ترین معنایی باشد كه درباره باطن قرآن ارائه شده است؛ به ویژه كه چنین دیدگاهی در متن روایات نیز به صراحت آمده است، چنان‌كه در حدیث زیر مشاهده می‌شود:

«عن فضیل بن یسار قال سألت ابا جعفر علیه‌السلام عن هذه الروایه: «ما من القرآن آیته الا و لها ظهر و بطن»، فقال: ظهره تنزیله و بطنه تأویله. منه ما قد مضی و منه مالم یكن یجری كما یجری الشمس و القمر كلما جاء تأویل شیء منه یكون علی الاموات كما یكون علی الاحیاء قال الله تبارك و تعالی: «و مایعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم نحن نعلمه».[2]

از فضیل بن یسار نقل شده كه گفت: از امام باقر (ع) درباره این روایت پرسیدم كه می‌گوید: هیچ آیه‌ای در قرآن نیست مگر این كه ظهر و بطن دارد. حضرت فرمود: ظهر آن تنزیل آن و بطن آن تأویل آن می‌باشد. برخی از آیات قرآن درباره امور گذشته است و برخی درباره چیزهایی می‌باشد كه هنوز پدید نیامده است. این حقایق، همچون جریان خورشید در بسترش جریان دارد. چون تأویل برخی از این بطون فرا رسد، درباره مردگان جاری خواهد بود، همان‌گونه درباره زندگان جریان دارد. خدای تعالی فرموده است:

«تأویل آن را نمی‌داند مگر خدا و راسخان در علم». ما آن را می‌دانیم.

مرحوم شیخ طوسی (ره) این نظر را از «طبری» و «بلخی» نقل می‌نماید. وی در مقدمه تفسیر خود در خلال ذكر چند وجه برای باطن قرآن كریم می‌نویسد:

«و الثالث- معناها أن ظاهرها لفظها و باطنها تأویلها». ذكره الطبری و اختاره البلخی.[3]

همین معنا را نیز آلوسی از ابن عباس نقل كرده است.[4] متن عبارت وی چنین است:

«مما یؤید أن للقرآن ظاهراً و باطناً ما اخرجه ابن ابی حاتم من طریق الضحاك عن ابن عباس قال: القرآن ذو شجون و ظهور و بطون لاتفنی عجائبه، و لایبلغ غایته. من أوغل فیه برفق نجا و من اوغل فیه بعنف هوی، اخبار و امثال و حلال و حرام و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و ظهر و بطن، فظهره التلاوه و بطنه التاویل فجالسوا به العلماء و جانبوا به السفهاء»

از زمره دلایلی كه تأیید می‌كند كه قرآن دارای ظاهر و باطن است آن است كه ابن ابی‌حاتم از طریق ضحاك از ابن عباس نقل نموده است وی می‌گوید: قرآن دارای ظاهر و باطن است، شگفتی‌های آن را پایان نمی‌پذیرد و نهایت آن فرا نمی‌رسد هر كس با مدارا بدان پردازد نجات یابد و آن‌كس كه از روی شدت بدان پردازد سقوط خواهد نمود. قرآن عبارت از خبرها، مثل‌ها و حلال و حرام و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و ظاهر و باطن. پس ظاهر آن تلاوت است و باطن آن تأویل. پس به وسیله قرآن با دانشمندان نشست و برخاست كنید و بوسیله آن از سفیهان فاصله بگیرید.

با توجه به تكیه روایات، این معنا-كه باطن همان تأویل است- بهترین نظر می‌نماید؛‌ولی نكته قابل توجه این است كه خود تأویل اصطلاحی است كه باید مورد بحث قرار گیرد و تبیین شود. به سخن دیگر مسأله تأویل قرآن كریم چیزی نیست كه از باطن آن روشن‌تر باشد. كما این كه در زمینه تأویل نیز نظرات متفاوتی بیان شده است. پس برای روشن شدن بحث می‌بایست به مسأله باطن و تأویل قرآن یكجا پرداخته شود.



2- باطن به معنای «جری و انطباق»

بر این معنا در روایات اشاراتی رفته است، چنان كه در روایت زیر این معنا به روشنی مشاهده می‌شود.

عن حمران بن اعین قال: سألت ابا جعفر علیه‌السلام عن ظهر القرآن و بطنه، فقال: ظهره الذین نزل فیهم القرآن، و بطنه الذین عملوا باعمالهم، یجری فیهم مانزل فی اولئك».[5]

از حمران پسر اعین نقل شده كه گفت: از حضرت امام باقر(ع) درباره ظهر و بطن قرآن پرسیدم، حضرت فرمود: ظهر قرآن، كسانی هستند كه درباره آنان نازل شده است، و بطن قرآن كسانی هستند كه به شیوه آنان رفتار كرده‌اند، آن‌چه درباره آنان بوده در مورد اینان نیز صدق می‌كند.

شیخ طوسی(ره) این معنا را از ابن مسعود نقل می‌كند. عبارت ایشان چنین است:

«فأما روی عن النبی صلی‌الله علیه و آله انه قال: ما نزل من القرآن من آیه الا و لها ظهر و بطن» و قد رواه ایضاً اصحابنا عن الائمه علیهم السلام فانه یحتمل ذلك وجوهاً…
والثانی- ما حكی عن ابن مسعود انه قال: ما من آیه الا و قد عمل بها قوم و لها قوم یعملون بها.»[6]

دومین معنای مطرح شده برای باطن، از ابن مسعود نقل گردیده. وی می‌گوید: هیچ آیه‌ای نیست مگر این كه قومی بدان عمل كردند و نیز قوم دیگری هستند كه بدان عمل می‌كنند. علامه طباطبایی (ره) در خلال بحث پیرامون مسأله محكم و متشابه (آیات 7 تا 9 آل عمران) در ذیل روایتی كه پیرامون ظاهر و باطن آمده، بدین نكته چنین اشاره می‌كند:

«فقوله: «یجری كما تجری الشمس و القمر» یجری فیهما معاً فینطبق فی التنزیل علی الجری الذی اصطلحت علیه الاخبار فی انطباق الكلام بمعناه علی المصداق كانطباق قوله: «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقین»[7] علی طائفه من المؤمنین الموجودین فی الاعصار المتأخره عن زمان نزول الایه و هذا نوع من الفاسقین من المؤمنین و هذا نوع آخر من الانطباق ادق من الاول.»[8]

این كه در روایت- درباره قرآن كریم- آمده است: «همچون خورشید و ماه، سیر و جریان دارد» می‌رساند كه: سیر و جریان قرآن در تنزیل و تأویل هر دو خواهد بود. سیر و جریانش در ناحیه «تنزیل» همانا انطباقی است كه كلام به مصادیق خود پیدا می‌كند؛ و به عبارت ساده‌تر سیر و جریانش در ناحیه تنزیل، همان مطالبی است كه در اصطلاح اخبار نامش را «جری» نهاده‌اند.

مثلاً آیه شریفه «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقین» به دلیل «جری» از مخاطبین اولیه تجاوز كرده و بر مؤمناتی هم كه در اعصار بعدی روی كار آمده‌اند منطبق می‌شود، و یا آیاتی كه در موضوع جهاد با كفار نازل شده در جریان و سیر خود از آن تجاوز نموده و به جهاد با نفس هم تطبیق می‌كند؛‌اینها یك نوع از انطباق‌اند. همچنین آیاتی كه راجع به مذمت منافقین نازل گشته از مصداق اولی گذشته و بر افراد فاسقی كه در زمره مؤمنین‌اند نیز منطبق می‌شود. و این یك نوع دیگر از انطباق است كه از نوع نخست دقیق‌تر است.



3- باطن به معنای روح و حقیقتی كه الفاظ مثالی برای آن است

این معنا، مضمون گفتار مرحوم فیض كاشانی است. وی برای قرآن كریم در ورای الفاظ ظاهر روح و حقایقی را در نظر می‌گیرد كه فقط اولوالالباب كه راسخون در علم هستند بدان دست می‌یابند. وی می‌نویسد:

«فما من شیء فی عالم الحس و الشهاده‌الا و هو مثال و صوره لامر روحانی‌فی عالم الملكوت و هو روحه المجرد …. قال الله سبحانه «انزل من السماء ماء فسالت اودیه بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا»[9] فمثل العلم بالماء و القلوب بالاودیه و الضلال بالزبد ثم نبه فی آخرها فقال «كذلك یضرب الله الامثال»[10]. [11]

چیزی در عالم حس و شهادت یافت نمی‌شود مگر این كه در حكم مثال و صورت برای امری روحانی از عالم ملكوت است… قرآن كریم فرموده است: «خداوند از آسمان آبی نازل می‌كند، در دره‌ها و رودها به قدر وسعتشان سیلاب جاری می‌شود، این سیلاب كف بر‌می‌آورد…».

در این آیه شریفه آب را برای علم، وادی را برای قلب و كف را برای ضلالت مثال آورده و نهایتا در پایان آیه فرموده است: «خداوند بدین صورت مثال‌ها را بیان می‌كند».

مرحوم فیض (ره) این‌گونه معانی را به عنوان روح و حقیقت صورت الفاظ به شمارش آورده است و به عنوان مثالی می‌گوید:

«واژه «قلم» برای وسیله‌ای وضع شده كه صورتی را در صفحه‌ای منقش سازد؛ چه این قلم از چوب باشد یا از آهن یا از چیزی دیگر باشد، یا غیر جسم؛ و چه آن نقش محسوس باشد یا معقول و …».

پس در آنجا كه خدای سبحان می‌فرماید: «الذی علم بالقلم علم الانسان ما لم یعلم»،[12] منظور از قلم چیزی است كه روح و حقیقت قلم در آن وجود داشته باشد.

واژه «میزان» نیز به عنوان یك معیار است كه مقدار‌ها با آن شناخته می‌شود، ولی مصادیق آن بسیار است؛ برخی از آنها برای اجرام است، برخی برای سنجش دقت، و برخی برای درجه حرارت، و نیز در برخی مواردی و برای سنجش علوم و اعمال به كار می‌رود، مانند موازین در روز قیامت».[13]

به نظر می‌رسد پاره‌ای از تعابیری كه برای باطن قرآن به كار رفته است؛ به این تعبیر- مرحوم فیض- نزدیك باشد. مانند این كه برخی افراد مجاز‌های قرآنی را باطن تلقی نموده‌اند. به عنوان مثال واژه «اعمی» برای كسی كه از نظر ظاهر نابیناست وضع شده است، ولی گاهی برای كسی كه قلب او از درك حقیقت عاجز است نیز به كار می‌رود؛ مانند:

«و من كان فی هذه اعمی فهو فی الاخره اعمی و اضل سبیلا».[14]

«هر كس در این دنیا كور باشد در آخرت نیز كور خواهد بود و گمراه‌تر».

همانطور كه گفتیم روشن است كه استعمال «اعمی» در آیه فوق بار اول به معنای كوردل، و بار دوم به معنای كور ظاهری می‌باشد.

مثال دیگری كه در این زمینه به چشم می‌خورد، آیه زیر است كه درباره مشركین زمان رسول اكرم (ص) می‌فرماید:

«انا جعلنا فی اعناقهم اغلالا فهی الی الاذقان فهم مقمحون».[15]

برگردان آنها غل‌هایی افكنده‌ایم كه تا زیر چانه‌هایشان می‌رسد، از این‌رو سر خویش را در آیه شریفه عبارت «انا جعلنا فی اعناقهم اغلالا» از باب استعاره تمثیلیه[16] آورده شده، یعنی گویا اینها همانند مبتلایان به غل هستند كه نمی‌توانند سر خود را برابر حق پایین آورند.

و نیز در آیه «و أن لو استقاموا علی الطریقه لاسقیناهم ماء غدقا»[17] واژه «ماء» برای «علم» به كار رفته است.

این‌گونه تعابیر گاه به باطن قرآن تلقی می‌شود، و گاه به استناد آنها چنین مطرح می‌شود كه همیشه به ظاهر قرآن نمی‌توان تكیه نمود. در حالی كه- با توجه به مباحث این نوشتار- این آرایه‌های ادبی- از قبیل مجاز، تشبیه، استعاره و …، هیچ كدام باطن نیستند، بلكه نموداری از ظاهر قرآن هستند، و به همین دلیل بر طبق موازین «لسان عربی مبین» كاملا قانون‌مند بوده و قابل تعلیم و تعلم می‌باشند.

تعابیر دیگری نیز، شبیه به تعبیر مرحوم فیض- باطن را به معنای روح و حقیقت معنای لفظ گرفته‌اند.



4-تعبیر از باطن به سر

این معنا را آلوسی در تفسیر خود آورده است. وی در بحث ظاهر و باطن چنین می‌گوید:

عن الحسن قال: قال رسول‌الرحمن«لكل آیه ظهر و بطن و لكل حرف حد و مطلع».

قال ابن النقیب: «ان ظاهرها ماظهر من معانیها لاهل العلم بالظاهر، و باطنها ماتضمنته من الاسرار التی اطلع الله تعالی علیها ارباب الحقائق».[18]

ابن نقیب می‌گوید: ظاهر قرآن همان مقدار از معانی است كه برای اهل علوم ظاهری روشن می‌شود، و باطن آن اسراری است كه قرآن كریم شامل آنهاست و خدای رحمان ارباب حقایق را بر آن مطلع می‌سازد.



5-تعبیر از باطن به «مرداد الله» و یا «مراد از خطاب»

شاطبی در این‌باره می‌گوید:

«… و حاصل هذا الكلام ان المراد بالظاهر هو المفهوم العربی و الباطن هو مراد الله تعالی من كلامه و خطابه».[19]

…نتیجه این سخن آن است كه: مراد به ظاهر همان مفهوم عربی است و باطن مراد خدای رحمان از كلام و خطاب خویش است.

سپس وی ادامه می‌دهد:

«و كون الباطن هو المراد من الخطاب قد ظهر ایضاً مما تقدم فی المسأله قبلها و لكن یشترط فیه شرطان: احدهما ان یصبح علی مقتضی الظاهر المقرر فی لسان العرب و یجری علی المقاصد الغربیه، و الثانی ان یكون له شاهد نصاً او ظاهراً فی محل آخر یشهد لححته من غیر معارض…».[20]

از آن چه پیش‌تر گذشت روشن شد كه باطن عبارت است از مراد از خطاب، ولی در آن دو شرط است: اول آن كه بر مقتضای ظاهری باشد كه در كلام عرب مقرر شده است… و دوم آن كه برای آن شاهید به صورت نص یا ظاهر در جای دیگری وجود داشته باشد كه بر صحت آن شهادت دهد و معارض هم نداشته باشد.

ملاحظه می‌شود كه پاره‌ای از نظرها در باب باطن به این سو رفته كه معنای باطنی،چیزی جز معنای ظاهری است كه از لفظ استفاده می‌شود. در این نوع تلقی‌گاه از باطن، برخوردهایی حساب شده دیده می‌شود، كه بدون این كه حجیت ظواهر نفی شود با استفاده از قرائن، مطلبی از باطن ارائه می‌گردد. ولی در مواردی دیگر در خلال برخوردهایی بی حساب و دور از حق، و بدون دلیلی معتبر، به ارائه نظرات باطنی پرداخته شده است. در صفحات بعد نمونه‌هایی از تفاسیر باطنیه را در این زمینه عرضه خواهیم داشت.



6-باطن به معنای لطایف و حقایق حاصله از تدبر در متن.

بسیاری از صاحب‌نظران درباره باطن قرآن كریم بر این باورند كه باطن قرآن مطالب ظریف و دقیقی است كه در نگاه اول دیده نمی شود؛ ولی پس از تدبر و دقت در آیات كشف خواهند شد. نمونه‌هایی از این دیدگاه را در عبارات زیر می‌توان مشاهده نمود.



الف- مرحوم شیخ الطائفه (ره) در تفسیر «تبیان» ضمن نقل نظرات پیرامون باطن قرآن آورده است:

«و الرابع: ما قاله الحسن البصری: انك اذا فتشت عن باطنها و قسته علی ظاهرها وقفت علی معناها و جمیع اقسام القرآن لایخلو من سنه،: محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ و خاص و عام.»[21]

یعنی: معنای چهارم برای باطن عبارت است از آن چه حسن بصری گفته است: چنانچه از باطن قرآن تفتیش كنی و با ظاهر آن مقایسه نمایی بر معنای آن واقف خواهی شد و تمامی احكام قرآن از شش وجه بیرون نیست: محكم، متشابه، ناسخ، منسوخ، خاص و عام.



ب- نهاوندی در «نفحات الرحمن» می گوید:

«والظاهر، ان المراد من ظهر القرآن ظواهر آیته التی یفهمها كل احد من مدلولاتها المطابقیه و الالتزامیه الظاهره، و من باطنه دلالاته الالتزامیه الخفیه و اشاراته الابهامیه و لطائفه و دقائقه.»[22]

گویا مراد از ظهر قرآن كریم ظواهر آیات آن است كه هر كس طبق مدلول‌های مطابقی و التزامی ظاهری آن را درك می‌كند، و مراد از باطن دلالت‌های التزامی پوشیده و اشاره‌های ابهام‌دار و مباحث لطیف و دقیق آن است.



ج- علامه طباطبایی(ره) در این زمینه می ‌نویسد:

«و علیهذا فالمتحصل من معانی الامور الاربعه: ان الظهر هو المعنی الظاهر البادی من الآیه و الباطن هو الذی تحت الظاهر سواء كان واحداً او كثیراً، قریباً منه او بعیداً بینهما واسطه[23]…»

…ظاهر همان معنای آشكاری است كه در ابتدای امر از آیه به دست می‌آید، و باطن آن معنایی است كه در زیر پوشش ظاهر قرار دارد؛ چه یك معنا باشد و چه معانی زیادی، چه معنای نزدیكی باشد یا معانی دوری كه نیازمند به واسطه باشد.



د-همین معنا را در تفسیرهای «الفرقان» و «من هدی القرآن» می ‌خوانیم:

در «الفرقان» آمده است:

«ظاهر القرآن هو اللائح من المعنی المطابقی حسب قانون الادب اللفظی نصاً او ظاهراً مستقراً، و الباطن هو الاشاره و اللطیفه و الحقیقه.»[24]

ظاهر قرآن چیزی است كه از معنای مطابقی طبق قانون ادبیات و قواعد لفظیه حاصل می‌شود، و باطن عبارت است از اشاره و لطیفه و حقیقت.

در تفسیر «من هدی القرآن» نیز آمده:

«و قد عبرت بعض الاحادیث عن علوم القرآن بالبطن، لانها تخفی علی‌الناس ثم تظهر بالتدبر.»[25]

برخی از احادیث از علوم قرآن به باطن تعبیر كرده‌اند، زیرا آنها بر مردم مخفی است و سپس بر اساس تدبر ظاهر می ‌گردد.


بررسی

این تلقی از باطن قرآن كریم- یعنی آن‌چه بر اثر تدبر حاصل می‌گردد- مطلبی است كه در زمان حاضر بیشتر نظرات به سوی آن معطوف می‌باشد، و بر همین اساس از نسبی بودن باطن قرآن سخن به میان می‌آید. به این معنا كه: یك مطلب ممكن است برای جمعی حكم باطن را داشته باشد، در حالی كه برای برخی ظاهر باشد؛ و بدین خاطر بطون قرآن متعدد می‌شود.[26]

ولی در این نظر جای تأمل و دقت است. باید دید كه آیا درك حقایق قرآن كریم پس از تدبر در عبارات، فهمی از ظاهر قرآن است یا از باطن؟ نظر نگارنده بدین سو می‌گراید كه: آن‌چه از طریق تدبر حاصل می‌شود چیزی جز ظاهر قرآن كریم نیست. با توجه به این نكته كه ظاهر قرآن دارای مراتبی است، مرتبة اول آن با تلاوت و مرور اولیه حاصل می‌شود، ولی پس از تدبر فهمی بالاتر و دقیق‌تر از درك به دست می‌آید.

این نظر را مرحوم مظفر (ره) در «اصول فقه» ارائه نموده است. وی در باب حجیت ظواهر كتاب می‌نویسد:

«و التحقیق ان فی الكتاب العزیز جهات كثیره من الظهور تختلف ظهوراً و خفاء و لیست ظواهره من هذه الناحیه علی نسق واحد بالنسبه الی اكثر الناس… و لنضرب لذلك مثلاً قوله تعالی: «انا اعطیناك الكوثر…».

حقیقت مطلب آن است كه در این كتاب عزیز- قرآن- جهات فراوانی از ظواهر است و از نظر ظهور و خفاء متفاوت می‌شوند؛ و ظواهر قرآن از این دیدگاه نسبت به بیشتر مردم بر یك گونه نخواهد بود.

برای روشن شدن مطلب به عنوان مثال به آیه شریفه زیر توجه می‌كنیم.

«انا اعطیناك الكوثر فصل لربك و انحر ان شانئك هو الابتر».

این آیه شریفه در این ظهور دارد كه خدای كریم بر پیامبرش انعام فرموده و به او كوثر عطا كرده است. البته در این مقدار از ظهور هیچ تردیدی، برای هیچ كس وجود ندارد؛ ولی چنین نیست كه بیشتر مردم مراد از كوثر یا خیر فراوان را بفهمند. به همین خاطر نظرات مختلفی در این باره بیان شده است. برخی گفته‌اند كه مراد از آن، نهری است در بهشت. همچنین گفته شده كه منظور، قرآن و نبوت است. برخی نیز گفته‌اند كه منظور از كوثر، دختر گرانقدر رسول اكرم، حضرت فاطمه زهرا علیها السلام است. نظرات دیگری نیز ابراز شده است، لیكن چنانچه كسی در این سوره دقت نماید، می‌یابد كه قرینه‌ای وجود دارد كه مراد خدای سبحان را از كوثر روشن می‌گرداند، و آن آیه سوم همین سوره است كه می‌فرماید: «ان شانئك هو الابتر». ابتر كسی است كه دنباله‌ای ندارد، پس به مقتضای مقابله فهمیده می‌شود كه منظور آن است كه خدای سبحان بر پیامبر اكرم به كثرت نسل و ذریه انعام فرموده است. از طرفی كلمه «كوثر» با این معنا ناسازگاری ندارد. زیرا منظور از آن مبالغه در كثرت است و كثرت فزودنی عدد است. پس معنای آیه چنین خواهد بود: «ما به تو ذریه و نسل فراوانی عطا كردیم». با این مقارنه معنای كوثر نمایان می‌شود و این آیه ظهوری خواهد یافت كه می‌توان بدان احتجاج نمود، ولی این ظهوری است پس از تأمل و دقت. در این‌جاست كه تفسیر صحیح كلمه كوثر، منطبق بر حضرت فاطمه زهرا (س) می‌شود.[27]

با اندكی تأمل معلوم می‌شود كه آن‌چه مرحوم مظفر در اینجا در باب ظواهر كتاب آورده و مثال می‌زند، همان‌چیزی است كه پیش‌تر آن را تحت عنوان باطن قرآن از صاحب نظرانی نقل نمودیم، و چنانچه گفته شد این‌گونه كشف مطلب از خلال آیات با تدبر و دقت، مناسب‌تر است به عنوان مراتب فهم ظاهر، قلمداد گردد نه باطن قرآن كریم. به بیانی دیگر این ظاهر قرآن است كه فهم آن نسبی است؛ ولی باطن قرآن حكم دیگری دارد و درجات فهم آن نیز به گونه‌ای دیگر است، وگرنه باطن در هر صورت باطن است؛ چه برای كسی كه نداند و چه برای آن‌كه می‌داند؛ و كسی كه بر باطن اشراف دارد، باطن برایش ظاهر نشده،‌بلكه بر باطن اطلاع یافته است.

شاطبی در این زمینه به نكته لطیفی اشاره می‌كند كه خلاصه آن چنین است:

«فكل ما كان من المعانی العربیه التی لا یبتنی فهم القرآن الا علیها فهو داخل تحت الظاهر فالمسائل البیانیه و المنازع البلاغیه، لا معدل بها عن ظاهر القران فاذا فهم الفرق بین ضیق فی قوله تعالی: «یجعل صدره ضیقاً حرجاً»[28] و بین ضائق فی قوله: «و ضائق به صدرك»[29] و الفرق بین النداء: « یا ایها الذین آمنوا»، و «یا ایها الذین كفروا» و… و اشباه ذلك عند متأخری اهل البیان. فاذا حصل فهم ذلك كله علی ترتیبه فی اللسان العربی فقد حصل فهم ظاهر القرآن…».[30]

تمامی آن‌چه كه از معانی در زبان عرب است و فهم قرآن بر آنها مبتنی است، تحت عنوان ظاهر قرار می‌گیرد، از این رو است كه مسائل علم بیان و نكات علوم بلاغت موجب خروج از ظاهر قرآن نمی‌شوند، مثلاً اگر تفاوت بین ضیق و تنگی در دو آیه «یجعل صدره ضیقاً» و «ضائق به صدرك» روشن گردد، و یا تفاوت در خطاب‌های «یا ایها الذین آمنوا» و «یا ایهاالذین كفروا» و «یا ایها الناس» و «یا بنی آدم» معلوم شود و… و بطور كلی اگر همه نكاتی كه مدنظر اهل علوم بلاغت است بر سیاق زبان عربی فهمیده شود، در این صورت ظاهر قرآن كریم فهمیده شده است.





--------------------------------------------------------------------------------

[1]- طوسی، محمدبن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 9؛ طبری، ابی جعفر محمدبن جریر، تفسیر طبری، مقدمه ج 1، ص 12

[2]- صفار قمی، محمدبن حسن، بصائر الدرجات الكبری، ص 196 و 203؛ بحارالانوار، ج 89، ص 97 (با اندكی تفاوت)

[3]- شیخ طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج 1 ص 9

[4]- آلوسی بغدادی، سید محمود، روح‌المعانی، ج 1، ص 7

[5]- شیخ صدوق، معانی الاخبار ص 259؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 89، ص 83.

[6]- شیخ طوسی، التبیان، ج 1، ص 9

[7]- توبه / 119

[8]- علامه طباطبایی، محمد حسین، المیزان، دارالكتب الاسلامیه، ج 3، ص 74

[9] - رعد / 17

[10] - همان

[11] - فیض كاشانی، تفسیر الصافی، ج 1، ص 32 و 33.

[12] - قلم / 4 و 5

[13] - فیض كاشانی، تفسیر الصافی، ج 1، ص 32 و 33

[14] - اسرا / 72

[15] - یس / 3

[16] - صافی، محمود، الجدول فی‌اعراب القرآن، ج 21 – 22، ص 293

[17] - جن / 16

[18]- روح المعانی، ج 1، ص 7-8

[19]- علوم‌القرآن عندالمفسرین، ج 3، ص 94.

[20]- همان، ص 98

[21]- شیخ طوسی، التبیان، ج 1، ص 9

[22]- نهاوندی، محمد، نفحات الرحمن، ج1، ص 28

[23]- طباطبایی، محمد حسین، المیزان، ج 3، ص 74

[24]- صادقی، محمد، الفرقان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 51-56

[25]- ر.ك: سید محمد تقی، من هدی القرآن، ج 1، ص 44

[26]- من هدی القرآن ج 1 ص 43-44

[27]- مظفر، محمد رضا، اصول الفقه، ج 2، ص 140-141

[28]- انعام / 125

[29]- هود / 12

[30]- علوم القرآن عندالمفسرین، ج 3،

منبع: http://www.azha.ir

سه شنبه 15/5/1392 - 1:8
قرآن


قرآن كریم به صراحت وجود آیاتی متشابه را در این كتاب آسمانی گزارش می‌نماید.

«هو الذی انزل علیك الكتاب منه آیات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تأویله و ما یعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم، یقولون آمنا به كل من عند ربنا و ما یذكر الا اولوا الالباب»[1]

اوست كه این كتاب (قرآن ) را بر تو فرو فرستاتد، پاره‌ای از آن آیات محكم است، آنها اساس كتابند؛ و (پاره‌ای) دیگر متشابهانند. اما كسانی كه در دل‌هایشان انحراف است در جستجوی فتنه و طلب تأویل آن، از متشابه پیروی می‌كنند، با آن كه تأویل آن را نمی‌داند جز خدا و ریشه‌داران در دانش می‌گویند: «ما بدان ایمان آوردیم، همه از جانب پروردگار ماست» و جز خردمندان كسی متذكر نمی‌شود.

موضوع محكم و متشابه از جهاتی متعدد، مورد گفتگو و اظهار نظر قرار گرفته است.

اما آن‌چه در اینجا مورد نظر است طرح آن مباحث نیست و حتی بحث از محكم و متشابه، به گونه مستقل مقصود نمی‌باشد؛ بلكه زوایایی از مسأله مورد توجه است كه با هدف این فصل – یعنی پیوند قرآن و عترت- ارتباط مستقیم دارد. از این دیدگاه، بحث پیرامون آیه «محكم و متشابه» را در خلال نكات زیر پی می‌گیریم.



1-فراگیر و یا عدم فراگیر بودن

اولین پرسشی كه نظر پژوهشگران علوم قرآنی را به خود جلب نموده، آن است كه آیا مسأله محكم و متشابه در قرآن كریم فراگیر است؟ به این معنی كه: آیا هر آیه‌ای از آیات قرآن، در پوشش یكی از این دو عنوان- كه داری نوعی تقابل با یكدیگرند- قرار می‌گیرد؛ و فراگیر نیست، بلكه این دو وصف، ویژه دو دسته از آیات قرآن كریم است، و در عین حال آیاتی دیگر وجود دارند كه هیچ‌كدام از این دو عنوان آنها را به قید نمی‌كشد.

هر چند سیاق آیه فوق موجب می‌شود كه در نگاه اول تصوری فراگیر از محكم و متشابه نسبت به همه آیات قرآن پدید آید ولی نظر برخی آن است كه:

آیه مذكور بر منحصر بودن قرآن در این دو قسم (محكم و متشابه) دلالت ندارد، زیرا در آن چیزی از عوامل حصر وجود ندارد. و از طرفی قرآن كریم خطاب به رسول اكرم (ص) فرموده است:

«تا تو برای مردم آن چه را برای آنها نازل شده بیان نمایی».[2]

در حالی كه محكم نیاز به بیان ندارد و متشابه هم امیدی بر بیانش نیست.[3]



2-متشابه در برابر «ام‌الكتاب»

پژوهشگران نوعا وصف متشابه را در برابر محكم آورده‌اند ولی این نكته قابل توجه است كه: «هن ام الكتاب». پس آیات محكم ام‌الكتاب نیز هستند، حال این‌كه متشابه در برابر كدام یك از این دو قرار دارد؟ در برابر «محكم» یا در برابر قید «ام‌الكتاب»؟ جای تأمل است.

این احتمال، مغایرت این آیه را با آیة «كتاب أحكمت آیاته»[4] منتفی می‌سازد؛ زیرا طبق این آیه شریفه همه آیات قرآن محكم می‌باشند؛ از این‌رو می‌توان گفت: متشابهات نیز آیات محكم قرآنند ولی ام‌الكتاب نیستند.



3- اقسام متشابه

متشابه را بر سه گونه دانسته‌اند؛ متشابه از جهت لفظ، از جهت معنی، و از جهت لفظ و معنی؛[5] و برای هر كدام اقسامی را ذكر نموده‌اند كه به‌طور خلاصه در جدول زیر مشاهده می‌شود.







مثال
موارد
متشابه

آب- یزفون
به خاطر غرابت
لفظ مفرد
از جهت لفظ

ید-یمین
به خاطر مشاركت

و ان خفتم الا تفسطوا فی‌الیتامی فانگحواماطات‌لكم.1
برای اختصار
لفظ مركب

لیس كمثله شی‌ء 2
برای بسط و گسترش

انزل علی‌عبده‌الكتاب‌و لم‌یجعل له‌عوجا فیما3
كه «قیما»باید بعد از «كتاب» قرار گیرد
برای نظم كلام

اوصاف خدای سبحان
چیزی كه حس نمی‌كنیم
از جهت معنی

قاتلوا المشركین 4
از جهت كمیت مانند عموم وخصوص
از جهت هر دو

فانكحواماطابلكم‌من‌النساء‌5
ازجهت كیفیت‌مانند وجوب‌و‌ استحباب

اتقواالله حق تقاته 6
از جهت زمان مانند ناسخ و منسوخ

و‌لیس‌البر‌بان تأتوا‌البیوت‌من ظهورها 7
از جهت‌زمان و مكان و امور مربوطه
(لفظ و معنی)

مانند شروط نماز و نكاح
از جهت‌شروط صحت و یا فساد







4-معنای متشابه[6]

در بیان محكم و متشابه تعریف‌ها چندان متفاوت ابراز شده كه به هفده نظر و بیشتر بالغ آمده است.[7]

در این میان تعریفی كه عمده نظرها را به خود معطوف داشته این است كه آیات محكم معنای روشنی دارند و آیات متشابه معنای روشنی ندارند، و یا معانی متعددی را می‌پذیرند كه معنای اصلی مورد اشتباه واقع می‌شود.

«ان المحكم ما علم المراد بظاهره من غیر قرینه تقترن الیه… و المتشابه مالا یعلم المراد بظاهره حتی یقترن به مایدل علی المراد منه.»[8]

محكم آیه‌ای است كه مقصود- خدای سبحان- از ظاهر آن فهمیده شود، بدون آن‌كه هیچ قرینه‌ای در كنار آن قرار گیرد…. ولی متشابه آن است كه از ظاهر آن مقصود- خداوند- فهمیده نمی‌شود، مگر آن كه قرینه‌ای بدان ضمیمه گردد كه گویای مقصود الهی باشد.

و نیز گفته‌اند: تشابه عبارت است از توافق اشیاء مختلف و همسانی آنها در برخی از صفات و كیفیت‌ها.[9] مطابق نظری دیگر آیات متشابه آیاتی دانسته شده‌اند كه با محكمات ام‌الكتاب شباهت دارند؛ كیفیت این تشابه ان‌شاءالله در مباحث بعدی روشن می‌شود.



5-مرجع آیات متشابه

نكته مهم این است كه با توجه به سیاق آیه شریفه، «محكمات‌ ام‌الكتاب»، مرجع «آیات متشابه» هستند. به ویژه تعبیر «ام‌الكتاب» این معنی را بیشتر تثبیت می‌نماید. زیرا كلمه «ام» به معنای مادر به این اعتبار به كار رفته كه كودكان به نزد مادر خود گرد می‌آیند.



ابن درید می ‌گوید:

«كل شیء انضمت الیه اشیاء فهو ام‌لها»[10]

هر چیزی كه اشیائی دیگر بدان ضمیمه شوند «ام» آن اشیا محسوب می‌شود.

و عبارت «ام القری» نیز از این باب است، بدین‌گونه كه هر گاه یك آبادی به خاطر اصالت و مركزیت محور آبادی‌های اطراف خود باشد به آن «ام‌القری» می‌گویند. قرآن مجید می‌فرماید:

«و ما كان ربك مهلك القری حتی یبعث فی امها رسولا»[11]

پروردگارت تا وقتی كه در «ام» آبادی‌ها رسولی را مبعوث نكند آنها را هلاك نمی‌سازد. و این بدان خاطر است كه اگر حجت‌الهی بر مردم «ام لقری» تمام باشد بر آبادی‌های اطراف آن نیز حجت تمام است، زیرا مردم آبادی‌های دیگر به «ام القری» آمد و شد دارند و از رسالت پیامبر الهی با خبر می‌شوند و مسؤولیت الهی متوجه آنان خواهد شد.

با توجه به توضیح فوق، «ام‌الكتاب» بخشی از آیات قرآن خواهد بود كه مرجع آیاتی دیگر بوده و آن آیات باید بدان‌‌ها باز گردانده شوند. قابل توجه است كه این مطلب به صراحت بر خامه قلم برخی صاحب‌نظران جاری گشته است.



نظر صاحب «المیزان» را بنگرید:

«و قد وصف المحكمات بانهم ام‌الكتاب، و الام بحسب اصل معناه ما یرجع الیه شی‌ء و لیس الا ان الایات المتشابهه ترجع الیها فالبعض من‌الكتاب و هی المتشابهات ترجع الی بعض اخر و هی المحكمات.»[12]

محكمات را بدین وصف آورده كه آنها ام‌الكتابند و «ام» به حسب اصل معنایش چیزی است كه سایر اشیاء به آن بازگشت می‌یابد، و این بازگشت جز با بازگشت آیات متشابه به آنها تحقق نمی‌یابد، پس برخی از آیات كتاب- كه متشابهات هستند- به بعضی دیگر از آیات باز می‌گردند كه همان محكمات هستند.



همین‌نظر را در «تفسیر نمونه» می‌بینیم:
این آیات (محكمات) در قرآن «ام‌الكتاب» نامیده شده، یعنی اصل و مرجع و مفسر و توضیح‌دهنده آیات دیگر هستند. [13]



6- لزوم تأویل آیات متشابه

در آیه شریفه می‌فرماید:

«فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تاویله و ما یعلم تأویله الا الله و … »

آنان كه در دل كج‌اندیشی دارند، آیات متشابه قرآن را پی می‌گیرند، در جستجوی فتنه و در جستجوی تأویل آن (بر می‌آیند) در حالی كه تأویل آن را هیچ كس نمی‌داند جز خدا و … از این كه فرموده بیماردلان در صدد تأویل بر می‌آیند در حالی كه تأویل آن انحصاری است روشن می‌شود كه:



اولا: آیات متشابه دارای تأویل هستند.



ثانیا: در تأویل است كه حقیقت مورد نظر آیه، خود را نمایان می‌سازد. زیرا اگر بدون تأویل مقصود آیه متشابه كاملا روشن باشد، دیگر با محكمات ام‌الكتاب تفاوتی نخواهد داشت و در حقیقت با تأویل متشابهات به آیات محكم ام‌الكتاب، منظور خدای سبحان از آن‌ها دریافت می‌شود. به تعبیری دیگر «ام‌الكتاب» دسته‌ای از آیات هستند كه مرجع آیات متشابه می‌باشند.[14]



5- انحصاری بودن علم به تأویل

برخی اعتقاد دارند كه جز ذات خداوند كسی بر تأویل متشابهات واقف نیست. و جمعی معتقدند كه تأویل متشابهات بر عهده مقام رسالت و خاندان عصمت است كه از راز و رمز متشابهات با خبرند. و برخی می‌گویند كه دانشمندان متبحر نیز می‌توانند به این مهم قرآنی دست یازند؛[15] جمعی از پژوهشگران نیز حد وسط را برگزیده‌اند و درباره آیات متشابه می‌گویند:

برخی از تأویل‌های قرآن كریم هست كه علماء بر آن آگاهی دارند و بعضی از آیات هست كه تأویل آن را جز خداوند نداند.[16]

برای روشن شدن این نكته- كه دانایان تأویل چه كسانی هستند- به متن آیه محكم و متشابه نظری می‌افكنیم.

در آیه مورد بحث تلاش كسانی را كه در جستجوی تأویل آیات متشابه بر می‌آیند مورد توبیخ قرار داده و می‌فرماید:

«و ما یعلم تأویله الا الله و الراسخون فی‌العلم یقولون آمنا به كل من عند ربنا و مایذكر الا اولوا الالباب»





و تأویل آن را نداند جز خداوند و آنها كه در دانش ریشه دارند می‌گویند: بدان ایمان داریم، همه از پیش پروردگارمان است و جز خردمندان متذكر نشوند.

عبارت قرآنی فوق از جهات زیر مورد گفتگو واقع گشته است.



الف- آیا «واو» بین لفظ «الله» و «الراسخون فی العلم» حرف عطف است؟ كه در صورت مثبت بودن جواب «راسخون در علم» در زمره دانایان تأویل متشابهات می‌باشند؛ و یا این كه حرف استیناف است؟[17] كه در این صورت علم به تأویل منحصرا در نزد خدای سبحان خواهد بود. [18]



ب- كسانی كه پذیرای نظر اولند، یا براساس روایات- كه راسخون در علم را ائمه اطهار (ع) دانسته‌اند- علم به تأویل را پس از خدای سبحان منحصرا در معصومین می‌دانند.[19] و یا این كه برای دیگران نیز درجه‌ای از رسوخ در علم قائلند.[20]



ج-از كسانی كه طرفدار نظر دوم- استیناف در كلام- هستند، برخی حصر را حصر حقیقی قلمداد نمی‌كنند كه در نتیجه جز خدای سبحان احدی تأویل متشابهات را نداند، بلكه آن را خودسرانه حصر در برابر تأویل كج‌اندیشان تلقی نموده‌اند و سخن را چنین معنا كرده‌اند كه: تأویل آیات متشابه به گونه‌ای نیست كه با تفحص و جستجو به دست آید، بلكه علم به تأویل در نزد خدای رحمان است و اگر قرار باشد كسی عالم بر تأویل گردد باید از ناحیه ربوبی به او عنایتی شود. از این‌رو می‌بینیم كه بلافاصله در آیات بعدی دسترسی راسخون در علم را به تأویل متشابهات ممكن می‌شمارد و علم و ایمان و ادب آنان را تقدیس می‌كند.



نتیجه

آن‌چه از این مجموعه سخن و گفتگو می‌توان نتیجه گرفت این است كه:

اولا: علم به تأویل انحصاری است.

ثانیا: علم به تأویل با پی‌گیری و جستجو حاصل نمی‌شود، بلكه خود علم دیگری- بر رموز و حقایق- را لازم دارد. زیرا اگر جستجو راهگشا می‌بود، تقبیح كردن جستجو‌گران مورد نمی‌داشت. از این‌رو باید گفت: این علم با اكتساب حاصل نمی‌شود و علمی است كه باید از ناحیه ربوبی افاضه گردد. و راهكار آن در اختیار عموم قرار ندارد و حتی از طریق عادی قابل حصول نیست؛ زیرا سیاق آیه بر نهی از جستجو و پی‌گیری برای دست یافتن بر تأویل آیات متشابه دلالت دارد، و اگر راهی عادی برای دست یافتن به تأویل وجود می‌داشت، قرآن كریم باید بر آن رهنمون می‌گشت و حتی مردم را در دست یافتن بدان تشویق می‌نمود. همچنان‌كه در تعقل و تدبر نسبت به قرآن به‌طور كلی تشویق و تحریض فرموده است:

«افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها»[21]

آیا در قرآن تدبر نمی‌كنند یا بر دلهایشان قفل خورده است؟



و نیز می ‌فرماید:

«افلا یتدبرون القرآن و لو كان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا كثیرا»[22]

آیا در قرآن نمی‌اندیشند كه اگر از ناحیه غیر خدا می‌بود هر آینه در آن اختلافی فراوان می‌یافتند.



و همچنین فرموده است:

«كتاب انزلناه الیك مبارك لیدبروا آیاته و لیتذكر اولوا الالباب»[23]

این قرآن كتابی است با بركت كه بر تو نازل كردیم تا در آیات آن تدبر كنند و تا خردمندان متذكر گردند.

اما در آیه مورد بحث هرگز ترغیبی بر تدبر در آیات متشابه‌ برای دست یافتن به تأویل آن دیده نمی‌شود؛ بلكه به عكس مورد ذم و پرهیز قرار گرفته است.

رابعا: یكی از حكمت‌های وجود آیات متشابه در قرآن كریم می‌تواند آن باشد كه امت اسلامی نیازمندی خود را به رسول اكرم (ص) و اهل بیت او به خوبی دریابند و بدانند كه پاره‌ای از آیات قرآن باید تأویل گردد و تأویل آن علم ویژه‌ای لازم دارد و این علم در اختیار ویژگان و خاصان بارگاه ربوبی است.

در این باره «استاد محمد باقر بهبودی» در پژوهش‌ قرآنی خود- پیرامون محكم و متشابه، با طرح نظری نوین در متشابهات، این نیازمندی امت به رسول اكرم (ص) و ائمه هدی (ع) را به روشنی نشان داده است.[24] ایشان در نوشتاری تفصیلی در این باره مطالبی بدیع آورده‌اند كه مباحث زیر برگرفته از آن است:



الف- از مصادیق بارز محكمات ام‌الكتاب و متشابهات، آیاتی هستند كه احكام الهی را طرح می‌نمایند و اصطلاحا به آنها آیات الاحكام گفته می‌شود؛ بدین ترتیب كه اگر در این دسته آیات قرآنی بنگریم دو گونه فرمان را مشاهده می‌كنیم: گونه‌ای از آیات به بیان ریشه‌ها و اصول احكام می‌پردازند كه ام‌الكتاب هستند، مانند فرمان «أقیموا الصلوه»[25]؛ ولی گونه ای دیگر از آیات، احكامی را بیان می‌كنند كه از آنها فرمانی مستقل دریافت نمی‌شود، بلكه باید به مرجعی برگردانده شوند تا موضع عمل آنها روشن گردد.

به عنوان مثال: فرمان «و اركعوا مع الراكعین»[26] با ركوع كنندگان ركوع نمایید. این فرمان نمی‌تواند فرمانی مستقل باشد، به این معنا كه هر كجا جمعی را در ركوع یافتیم موظف باشیم به همراه آنان به حال ركوع درآییم و چون سر برداشتند فرمان را اجرا شده بدانیم و به راه خود رویم. از این‌رو مؤمن به قرآن بدون مراجعه به راهنمای معلم آن در اجرای این فرمان متحیر می‌ماند. پیامبر اكرم (ص) و امامان بر حق (ع) بر رفع تحیر و تعیین موضع عمل، مكلف گشته‌اند و چنان‌كه مشهود است دقیقا به انجام این مهم اهتمام نموده‌اند. از این‌رو در حال حاضر ما در اجرای احكام قرآن كریم دچار مشكل و سرگردانی نمی‌شویم و مثلا: فرمان «و اركعوا مع الراكعین» را در نماز جماعت به اجرا می‌گذاریم.

براساس این تقسیم‌بندی، در آیات مربوط به احكام قرآن، «آیات ام‌الكتاب» آیاتی هستند كه اصول احكام الهی را تشكیل می‌دهند و فرمان‌هایی مستقل هستند.

دسته دیگر، آیاتی هستند كه با آیات «ام‌الكتاب» متشابهند؛ به این معنی كه در نگاه اول به نظر می‌رسد احكامی را به صورت مستقل بیان می‌كنند در حالی كه چنین نیست، بلكه فروع احكام را تشكیل می‌دهند و از این‌روست كه باید به اصول خود ارجاع داده شوند (همچون كودكانی كه در كنار مادر خویش قرار می‌گیرند). این آیات را می‌توانیم به شاخ و برگ‌های درخت تشبیه نماییم.



ب- مفهوم «كتاب» و كاربرد آن در قرآن كریم مویدی است بر بیان فوق؛ در آیاتی از قرآن كریم، كتاب به معنای فرمان قطعی و بدون چون و چرای خدای رحمان آمده است مانند موارد زیر:

- ان الصلوه كانت علی المؤمنین كتابا موقوتا[27]

به درستی كه نماز بر مؤمنان، در اوقات معین مقرر شده است.

كتب علكم الصیام كما كتب علی الذین من قبلكم[28]

روزه بر شما مقرر شده است، همان‌گونه كه بر كسانی كه پیش از شما بودند مقرر شده بود.

- كتب علیكم القتال و هو كره لكم[29]

كارزار بر شما واجب شده است، در حالی كه برای شما ناگوار است.

از سوی دیگر در آیه مورد بحث «ام‌الكتاب» در مقابل «متشابهات» قرار گرفته است و این خود قرینه‌ای است بر این‌كه آیات احكام قرآنی بر دو دسته هستند: ام‌الكتاب و متشابه آن.

أزهری در معنای ام‌الكتاب می‌نویسد:

كل آیه محكمه من آیات الشرایع و الاحكام و الفرائض[30]

ام‌الكتاب عبارت است از هر آیه محكمی از آیات فرامین و احكام و واجبات (الهی).



ج- جمله «فیتبعون ماتشابه منه» كه درباره كج اندیشان آمده است، اعلام می‌دارد كه آنها در صدد پیروی از این آیات هستند و آیات متشابه را ملاك عمل خویش قرار می‌دهند، در حالی كه آیات متشابه نباید مستقلا مورد عمل قرار گیرد.



د- جمله «ابتغاء تأویله» نشان می‌دهد كه بیماردلان گاه در صدد بر می‌آیند تا آیات متشابه را، از پیش خود تأویل كنند و مرجعی برای آن بیابند و این خود نشانگر آن است كه آنان توجه دارند كه برخی از آیات قرآن مستقلا قابل تمسك و تبعیت نیستند.



هـ –در عبارت «و ما یعلم تأویله الا الله»، به باطل ساختن این شیوه عمل پرداخته است، زیرا در صورتی كه خدای رحمان برای مباحث قرآنی و احكام آن، اصل و فرعی منظور كرده باشد، چه كسی می‌تواند از آن با خبر گردد و از رمز و راز آن سر در‌آورد و از پیش خود اصل و فرع را بشناسد و فروع را به اصول پیوند زند، جز كسی كه خدایش وی را بدین علم آراسته گرداند؟

از سوی دیگر اگر قرار باشد علم به تأویل را هیچ انسانی، حتی رسول اكرم (ص) نداند، وجود آیات متشابه در قرآن كریم، فاقد جنبه‌ هدایتی خواهد بود. پس معنای انحصار علم تأویل در نزد خدای سبحان این است كه منشأ این علم ذات احدیت است و از طریق تدبر و اكتساب حاصل نمی‌شود و او این علم را بر قلب مبین و معلم قرآن- رسول اكرم (ص)- و نیز بر قلب امامانی كه جانشین آن حضرتند، القاء می‌نماید.



و- آن‌چه در واقع امر تحقق یافته این است كه آن بزرگواران، در گفتار و كردار خویش اصول را معرفی كرده و آیات متشابه را به آنها باز گردانده‌اند.



نمونه‌ای روشن

به عنوان یك نمونه از بحث فوق، برخی آیات را كه درباره نماز است مورد توجه قرار می‌دهیم. حكم نماز ضمن فرمان «اقیموا الصلوه» در آیات فراوانی صادر شده است و سایر آیات مربوطه باید بر محور این عبارت معنا گردند؛ اعم از آیاتی كه در آنها لفظ «صلوه» به صراحت آمده و آیاتی كه بدون آوردن لفظ، حكمی را پیرامون نماز ارائه داده است. به موارد زیر توجه فرمایید:



الف- تكبیره الاحرام:

قرآن كریم در سوره مزمل كه نماز شب را مطرح نموده می‌فرماید:

«و اذكر اسم ربك و تبتل الیه تبتیلا»[31]

و نام پروردگار خود را یاد كن و تنها به او بپرداز.

در «المیزان» آمده است:

«ظاهرا این جمله می‌خواهد نماز شب را وصف كند و بنابراین به منزله عطف تفسیری برای جمله «و رتل القرآن ترتیلا» است. در این فرض مراد از ذكر «اسم رب» ذكر زبانی با رعایت مطابقت آن با قلب می‌باشد».[32]

این فرمان- ذكر نام پروردگار- به اول نماز ملحق گشته، زیرا قرآن مجید می‌فرماید:

«قد افلح من تزكی و ذكر اسم ربه فصلی»[33]

كسی رستگار می‌شود كه خود را پاك گرداند و نام پروردگارش را یاد كرده و نماز گزارد. نام پروردگار، با داشتن اطلاق، شامل همه اسامی خدای سبحان می‌شود ولی پیامبر اكرم (ص) عبارت «الله اكبر» را انتخاب نمودند، از آن‌رو كه قرآن مجید می‌فرماید:

«یا ایها المدثر قم فأنذر و ربك فكبر و ثیابك فطهر و الرجز فاهجر و لا تمنن تستكثر و لربك فاصبر»[34]

ای كشیده ردای شب بر سر، برخیز و انذار كن، و پروردگار خود را بزرگ دار، و لباس خویشتن را پاك كن، و از پلیدی دور شو، و قطع مكن و زیاد مشمار، و برای پروردگارت شكیبا باش.[35]

مخاطب آیات فوق رسول اكرم (ص) است، از این‌رو در همان حالتی كه داشته و جامعه خود را بر تن پیچیده مورد خطاب قرار گرفته است تا ملاطفت خطاب كننده را برساند.

اولین دستور پس از خطاب چنین صادر می‌شود: «برخیز و انذار كن». این دستور به منزله آن است كه دستور بر تلاوت قرآن داده باشد، از آن رو كه تلاوت قرآن بهترین وسیله انذار بوده است. چنان‌كه قرآن مجید می‌فرماید:

«و كذلك اوحینا الیك قرآنا عربیا لتنذر ام القری و من حولها و تنذر یوم الجمع لاریب فیه فریق فی‌الجنه و فریق فی السعیر»[36]

و بدین گونه قرآنی عربی به سوی تو وحی كردیم تا (مردم) مكه و كسانی را كه پیرامون آنند هشدار دهی و از روز گرد آمدن (خلق)- كه تردیدی در آن نیست- بیم دهی، گروهی در بهشتند و گروهی در آتش.

و نیز می‌فرماید:

«فانما یسرناه بلسانك لتبشر به المتقین و تنذر به قوما لدا»[37]

در حقیقت ما این قرآن را بر زبان تو آسان ساختیم تا تقواپیشگان را با آن نوید دهی و مردم ستیزه‌جو را با آن بترسانی.

در آیات فوق عربی بودن قرآن و آسان شدن بر زبان رسول اكرم (ص) به خاطر انذار دانسته شده است. بسیاری از آیات دیگر قرآن كریم نیز دلالت دارند بر این كه قرآن وسیله انذار آن حضرت بوده است.

بنابراین، كاملا طبیعی بوده كه پیامبر اكرم (ص) وظیفه انذار را با تلاوت قرآن به انجام رسانده باشد؛ زیرا در شرایط نامساعد شهر مكه، خصوصا در آغاز بعثت- كه زمان نزول سوره مدثر بوده است- انذار و دعوت مردم به صورت دیگری میسر نبوده و از این‌رو می‌بینیم كه پیامبر اكرم (ص) در ابتدای امر كسی را به صورت رسمی به اسلام دعوت نمی‌فرمود و دعوی رسالت خود را علنی نمی ساخت و گویا انذار حضرت به این‌گونه بوده كه رو به‌روی خانه كعبه می‌ایستاده و نماز می‌خوانده[38] و با تلاوت قرآن نازل شده كه متضمن مسائل توحید و رسالت و معاد بوده به انذار مردم می‌پرداخته است. بدین ترتیب زائران خانه و قبایل مختلف قریش كه در اطراف كعبه گرد می‌آمدند آیات قرآن را می‌شنیدند و اغلب آنها مجذوب آن می‌شدند؛ و به همین جهت بود كه سران عرب احساس خطر كردند و مانع نماز رسول خدا (ص) شدند تا آنجا كه ابی جهل قصد جسارت بزرگی كرد.[39]

بنابراین به نظر می‌رسد فرمان «قم‌فانذر» در حكم فرمان نماز است همراه با تلاوت قرآن و به همین قرینه فرمان «و ربك فكبر» جمله افتتاحیه نماز می‌باشد به این معنی كه با گفتن «الله اكبر» به نماز بپرداز و از غیر خدا اعراض كن. از این روست كه می‌بینیم برخی از مفسرین عبارت «و ربك فكبر» را دقیقاً مربوط به تكبیره‌الاحرام نماز می‌دانند.[40] و در باب آغاز نماز با تكبیره‌الاحرام، فرمانی از رسول‌اكرم(ص) نیز نقل شده است.[41] همین امر در آیه بعد نیز جاری است به این معنی كه جمله «و ثیابك فطهر» فرمان می‌دهد كه هنگام نماز باید جامه‌ات پاك باشد. چنان‌كه در «المیزان» آمده است:

بعضی گفته‌اند: منظور همان معنای ظاهری كلام، یعنی پاك كردن جامه از نجاسات برای نماز است و اگر این معنی منظور باشد مناسب‌تر آن است كه بگوییم؛ منظور از تكبیر برای پروردگار هم همان تكبیر نماز است، و در نتیجه دو آیه مورد بحث در صدد تشریع اصل نماز دوش به دوش و همزمان با فرمان دعوت خواهد بود.

ممكن است كسی ایراد كند-همچنان كه كرده‌اند- كه نزول آیات در زمانی اتفاق افتاده كه اصلاً نماز واجب نشده بود؟ در پاسخ می‌گوییم: هر چند تشریع نمازهای واجب یومیه با این خصوصیاتی كه امروز دارد در شب معراج اتفاق افتاده و جمعاً ده ركعت یعنی پنج دو ركعت بوده، و سپس هفت ركعت بر آن افزوده شده است؛ اما اصل نماز از همان اوائل بعثت تشریع شده بود، به شهادت این كه در سوره علق-اولین سوره‌آی كه نازل شده، و نیز در سوره مزمل درباره آن سخن رفته است و علاوه بر آن روایات هم بر این معنا دلالت دارند.[42]

به همین‌گونه آیه «والرجز فاهجر» فرمان می‌دهد كه بدنت را هم از آلودگی دور بدار. از این‌رو كسب طهارت، وضو و غسل- برای نماز امری واجب است.

در آیه بعد- و لا تمنن تستكثر- نیز سفارش می‌كند كه تلاوت قرآن را كه حاوی انذار و تبشیر است قطع مكن با این حساب كه آیات تلاوت شده را زیاد و كافی بشماری، بلكه تا آن حد كه توان داری به تلاوت آیات قرآن ادامه بده و در پایان با جمله «و لربك فاصبر» بر پایداری و صبر بر قیام طولانی و تلاوت قرآن، فرامین مربوط به نماز را به پایان می‌برد.



ب- استعاذه به هنگام قرائت:

قرآن كریم می‌فرماید:

«فاذا قرأت القرآن فاستعذ بالله من الشیطان الرجیم»[43]

پس آن‌گاه كه قرآن بخوانی از شیطان مطرود به خدا پناه بر.

با توجه به آن‌چه گفته شد، این استعاذه علاوه بر جهت عام آن، می‌تواند به طور خاص راجع به نماز و شروع قرائت باشد. از این‌رو، مبادرت به استعاذه پس از تكبیره‌الاحرام و قبل از قرائت مبادرت به استعاذه سنت است.[44]



ج- ذكر ركوع و سجده:

قرآن كریم در آخر سوره واقعه می‌فرماید:

«فسبح باسم ربك العظیم».[45]

پس به نام پروردگار بزرگ خود تسبیح گوی

همچنین قرآن كریم در سوره اعلی می‌فرماید:

«سبح اسم ربك الأعلی»[46]

نام پروردگار والای خود را تسبیح‌گوی.

در ارتباط با این دو آیه حدیث زیر قابل توجه است:

لما نزلت: «فسبح باسم ربك العظیم» قال رسول‌الله صلی الله علیه و آله:

اجعلوها فی ركوعكم؛ و لما نزل «سبح اسم ربك الاعلی» قال: اجعلوها فی سجودكم.[47]

از پیامبر اكرم(ص) نقل شده است: چون آیه «فسبح باسم ربك العظیم» نازل شد. آن حضرت فرمودند: آن را در ركوع خود قرار دهید؛ و چون آیه «سبح‌اسم ربك الاعلی» نازل گشت فرمود: آن را در سجده خود قرار دهید.

مشاهده می‌شود كه ذكر ركوع و سجود در قرآن كریم ریشه دارد ولی شیوه عمل وقتی روشن می‌گردد كه رسول اكرم(ص) آیات مربوط به آیه نماز را تأویل می‌كند.



د-سلام نماز:

قرآن مجید می‌فرماید:

«ان الله و ملائكته یصلون علی النبی یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیماً»[48]

خدا و فرشتگانش بر پیامبر درود می‌فرستند. ای كسانی كه ایمان آورده‌اید، بر او درود فرستید و سلام بگویید.

در آغاز آیه فوق، نام رسول خدا (ص) به میان آمده است و بلافاصله با خطاب به اهل ایمان فرمان صلوات[49] و سلام بر آن حضرت صادر می‌گردد. سیاق آیه نشانگر آن است كه هرگاه نام رسول خدا ذكر شود مؤمنان باید به او صلوات و سلام بفرستند. این فرمان به صورت واجب بعد از ادای شهادتین در پایان نماز (تشهد) باید انجام گیرد.[50] از این‌رو به نظر می‌رسد كه این آیه شریفه، فرمان مستقلی را صادر نمی‌كند، بلكه در حاشیه فرمان نماز است و باید در زمره آیات متشابه قلمداد شود كه به ام‌الكتاب خود بازگردانده می‌شود و در كنار آن معنا می‌گردد.

ناگفته نماند كه در روایتی آمده است كه از رسول خدا(ص) سؤال كردند: سلام گفتن بر شما را آموختیم، صلوات بر شما را چگونه ادا كنیم؟ پیامبر اكرم(ص) فرمودند: بگویید:

«اللهم صل علی محمد و آل محمد كما صلیت علی ابراهیم و آل ابراهیم انك حمید مجید و بارك علی محمد و آل محمد كما باركت علی ابراهیم و آل ابراهیم انك حمید مجید».[51]

خدایا بر محمد و آل محمد درود بفرست همان‌گونه كه بر ابراهیم و آل ابراهیم درود فرستاده‌ای و بر محمد و آل محمد بركت نازل فرما همچنان‌كه بر ابراهیم و آل ابراهیم نازل فرمودی.

ملاحظه می‌شود كه طبق دستور رسول اكرم(ص) صلوات بر او باید با صلوات بر آل او همراه باشد، اقتضای سخن این است كه سلام بر آن حضرت هم با سلام بر آل او توأم گردد و چون سلام خطاب به غیر خدای سبحان است موجب خروج از نماز نیز می‌باشد.

آن‌چه در نگاهی فراگیر، از مسأله محكم و متشابه نتیجه می‌شود در ضمن چند نكته قابل بیان است:

1-دسته‌ای از آیات قرآن كریم متشابهند.

2-این آیات برای به اجرا درآمدن باید تأویل گردند و به اصل خود بازگردانده شوند و در كنار آیات محوری-ام‌الكتاب- معنا گردند.

3-علم به تأویل متشابهات فقط در نزد خدای سبحان است و با تدبر و پی‌گیری قابل دستیابی نیست. خدای رحمان نیز این علم را به كسانی ارزانی داشته كه سمت راهبری امت اسلامی را بدان‌ها سپرده و آنان را معلم و مبین این كتاب آسمانی قلمداد نموده است.

4-خدای رحمان پیامبر اكرم (ص) را به عنوان معلم و مبین قرآن معرفی فرموده و آن حضرت لزوم تمسك امت را به عترت خویش، در كنار قرآن ابلاغ فرموده است.

از مجموع نكات فوق مشخص می‌شود كه بحث محكم و متشابه نشانگر ضرورت وجود معلم و مبین برای قرآن كریم است.





--------------------------------------------------------------------------------
[1] - آل عمران / 7

[2] - نحل / 44

[3] - سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن- ج 3، ص 3؛ زركشی، البرهان، ج 2، ص 79.

[4] - هود / 1

[5] - ر. ك: الاتقان، ج 3، ص 11 و 12؛ المیزان ج 3، ص 38

[6] - نساء / 3، 2- شوری / 11، 3-كهف / 1و 2، 4- توبه /5، 5- نساء / 3، 6- آل عمران / 102، 7- بقره / 189

[7] -ر. ك. سیوطی، الاتقان فی‌علوم القرآن، ج1، ص 4و 5؛ طباطبایی، المیزان فی تفسیرالقرآن، ج 3، ص31- 38؛ معرفت، محمد هادی، علوم قرآنی، التمهید، ص282؛ ایشان نظرات جدیدی (مانند نظر مرحوم طالقانی) را نیز افزوده‌اند.

[8] - طبرسی، مجمع‌البیان، ذیل آیه 7 سوره آل عمران و نیز ر. ك: المیزان، ج 3، ص 19؛ منهج‌الصادقین، ج 2، ص 175؛ تفسیر نمونه، ج 2، ص 320 و 321؛ شیبانی، محمد بن علی النقی، مختصر نهج‌البیان، ص 50 و …

[9] - طباطبایی، المیزان، ج 3، ص 18

[10] - ابن منظور، لسان العرب، ماده «ام»

[11] - قصص / 59

[12] -طباطبایی، المیزان، ج 3، ص 18

[13] - تفسیر نمونه، ج 2، ص321

[14] - لازم به ذكر است مفهوم «ام‌الكتاب» در این آیه با مفهوم «ام‌الكتاب» در آیات سوره زخرف زیر متفاوت است:

حم و الكتاب المبین، انا جعلناه فرانا عربیا لعلكم تعقلون و انه فی ام الكتاب لدینا لعلی حكیم.

(زخرف / 1-3)

این آیات كتاب مبین است، ما آن را به صورت قرآنی عربی قرار دادیم، باشد كه بیندیشید، و آن در نزد ما بلند مرتبه و حكیمانه است.

روشن است كه «ام‌الكتاب» در سوره آل عمران به دسته‌ای از آیات قرآن توجه دارد و در سوره زخرف ظرف قرآن است یعنی «ام‌الكتاب چیزی است كه قرآن در آن قرار دارد.

[15] - ر. ك: الاتقان، ج ص، ص 5- 7؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 270؛ ترجمه حقایق التأویل، ص 113 – 115

[16] - فاضل، دكتر محمود، ترجمه حقایق التأویل فی متشابه التنزیل، از سیدرضی، ص 114

[17] - طباطبایی، المیزان، ج 3، ص 26. «فظاهر الكلام ان الو او للاستیناف……»

برخی دیگر از دانشمندان نیز «واو» را در آیه فوق برای استیناف دانسته‌اند و بر این نظر بدین‌گونه استدلال می‌كنند:

«فاما الذین فی قلوبهم زیغ» در صدد تفصیل یك اجمال است و «اما» در اینجا برای تفصیل یك مجمل به كار رفته است و در حقیقت تفصیل كلام چنین می‌شود:

«كسانی كه به كتاب تمسك می‌كنند بر دو گونه‌اند: دسته‌ای كه در قلوبشان زیغ است و دسته دیگری كه در ایمان و علم راسخند. پس كسانی كه در قلوبشان زیغ است… و كسانی كه در علم و ایمان ثابت قدمند…» و باین ترتیب استینافیه بودن «واو» مشخص می‌گردد.



[18] - ر. ك: فاضل، محمود، ترجمه حقایق التأویل فی متشابه التنزیل، ص 113

[19] - ر. ك: به كتاب‌های تفسیر روایی مانند نورالثقلین، البرهان، تفسیر قمی و نیز تفاسیری كه بر محوریت روایات پیش رفته‌اند مانند تفسیر صافی، منهج الصادقین و ……
[20] - ر. ك: فاضل، محمود، ترجمه حقایق‌التأویل فی متشابه التنزیل، ص 114.

[21] - محمد / 24

[22] - نساء / 83

[23] - ص / 29

[24] - بهبودی، محمد باقر، «مقاله محكم و متشابه» ایشان در این باره مقاله‌ای مفصل به رشته تحریر در آورده‌اند كه برای چاپ در مجله «حوزه» فراخوانده شده ولی هنوز به طبع نرسیده است. نگارنده دست نویس آن را مشاهده نموده و از این‌رو آن‌چه در اینجا آورده می‌شود؛ برگرفته از بیان نظر ایشان است. هر چند مرجعی منتشر شده برای استناد وجود ندارد.

[25] - بقره / 43

[26] - بقره / 43

[27] - نساء / 103

[28] - بقره / 183

[29] - بقره / 216

[30] - أزهری، تهذیب اللغه

[31] - مزمل / 8

[32] - طباطبایی، المیزان، ج 20، ص 142

[33] - اعلی / 14 و 15

[34] - مدثر / 1-7

[35] - اصل «من» به معنای قطع است، چنان‌كه مرحوم طبرسی در ذیل آیه 262 بقره و 164 آل عمران متذكر شده است و چنان‌كه در قاموس قرآن ج 6، ص 292 آمده است. از این‌رو آیه «لهم اجر غیر ممنون» (فصلت / 8) را به معنای پاداش غیر مقطوع دانسته‌اند.

واژه «تستكثر» نیز كثرت در باب استفعال است كه یك معنای آن «زیاد شمردن» می‌باشد (قاموس قرآن ج 6، ص 92). ترجمه متن مبتنی بر این معانی است.



[36] - شوری / 7

[37] - مریم / 97

[38] - درباره نماز خواندن رسول اكرم (ص) با حضرت علی (ع) و حضرت خدیجه (س) می‌توان به منابع زیر رجوع نمود:

بحار‌الانوار، ج 18، ص 207؛ اعلام الوری، ص 38؛ الارشاد، ج 1، ص 29؛ شرح نهج‌البلاغه، ج 13، ص 225؛ المناقب، ج 2، ص 18.

همچنین حدیث زیر انذار پیامبر اكرم را در قالب نماز مطرح می‌كند:

تفسیر القطان عن وكیع عن سفیان عن‌‌السدی عن ابی‌صالح عن ابن عباس فی قوله یا ایها المدثر یعنی محمدا ادثر بثیابه قم فانذر ای فصل و ادع علی بن ابی‌طالب الی الصلاه معك و ربك فكبر مما تقول عبده الاوثان. (بحار‌الانوار، ج 38، ص 202).

[39] - بحار الانوار، ج 9، ص 170 و ج 18، ص 60؛ المناقب، ج 1، ص 70.

طباطبایی، سید‌محمد حسین، المیزان، ج 20، ص 467؛ مجمع البیان ج 5، ص 515؛ در ذیل آیه «ارأیت الذی ینهی….» آمده است:

ابوجهل گفت: راستی محمد صورت خود را در حضور شما به خاك می‌گذارد؟ گفتند بله. گفت: به آن كسی سوگند كه باید به او سوگند خورد، اگر او را در این كار ببینم گردنش را لگد مال می‌كنم. شخصی از همان بین صدا زد این است كه دارد نماز می‌خواند. ابوجهل پیش رفت ولی چیزی نگذشت كه عقب عقب برگشت در حالی كه دست‌های خود را پیش رویش گرفته بود. از او پرسیدند ای ابا حكم تو را چه می‌شود؟ گفت بین من و او خندقی از آتش است، و موجوداتی صاحب بال پیش روی منند. رسول اكرم (ص) فرمود: به آن خدایی كه جانم در دست اوست اگر به من نزدیك می‌شد ملائكه ذره ذره بدنش را جدا می‌كردند. اینجا بود كه خدای تعالی این آیه را تا آخر سوره نازل كرد.



[40]- بحارالانوار، ج 80، ص 160؛ ر.ك. زمخشری، الكشاف، ج 4، ص 645؛ المیزان، ج 20، ص 160.

[41]- ر.ك: سیوطی، الدرالمنثور، ج 6، ص 281، المیزان ج20، ص 163

[42]- ر.ك: سیوطی، الدرالمنثور، ج 6، ص 281، المیزان ج 20، ص 163

[43]- نحل / 98

[44]- نهج‌الحق، ص 423.

[45]- واقعه / 96

[46]- اعلی / 1

[47]- بحارالانوار، ج 82، ص 105؛ من لایحضره‌الفقیه، ج 1، ص 315؛ تهذیب الاحكام، ج 2، ص 313؛ وسائل‌الشیعه، ج 6، ص 327؛ مستدرك الوسائل، ج 4، ص 437؛ علل‌الشرائع، ج 2، ص 333؛ عوالی اللآلی، ج 2، ص 35؛ فقه‌القرآن، ج1، ص 102؛ نهج‌الحق، ص 426؛ طباطبایی، المیزان، ج 20، ص 394.

[48]- احزاب / 56

[49]-واژه «صلوات» در صیغه‌های مختف آن در قرآن كریم كاربرد فراوانی دارد. با دقت در آیات قرآن استنباط می‌شود كه اگر «صلاه» به صورت مطلق و بدون متعدی شدن با حرف «علی» آورده شود به معنای نماز است و اگر با حرف «علی» متعدی گردد به معنای «الطاف خاصه و توجهات ویژه» منظور می‌گردد. مانند عبارت: «هو الذی یصلی علیكم و ملائكته». از این‌رو صلوات خدا بر پیامبر(ص) به معنای نثار رحمت ویژه الهی بر آن حضرت است و صلوات مؤمنین به این صورت محقق می‌شود كه آنها دست به درگاه ربوبی بردارند و صلوات خدا را بر پیامبر و آل او خواهان شوند.

[50]- ر.ك. بحارالانوار، ج 82، ص 279.

[51]- مستدرك الوسائل، ج 5، ص 250؛ تأویل الآیات الظاهره، ص 451؛ طبرسی، مجمع البیان، ج 4، ص 369؛ بحارالانوار، ج 91، ص 51؛ شیخ صدوق، عیون‌اخبار الرضا، ج 1، ص 485 با اندكی تفاوت.

منبع: http://www.azha.ir

سه شنبه 15/5/1392 - 1:8
قرآن


در قرآن وظیفه تبیین كلام خدا به عهده پیامبر اكرم (ص) گذاشته شده و می‌فرماید:

«و انزلنا الیك الذكر لتبین للناس ما نزل الیهم و لعلهم یتفكرون»[1]

و این قرآن را به سوی تو فرود آوردیم، تا برای مردم آنچه را به سوی ایشان نازل شده است توضیح دهی، و امید كه آنان بیندیشند.

از آیه فوق دو نكته به روشنی استفاده می‌شود بدین ‌صورت كه:



الف: ضروریست كه قرآن كریم كه به سوی مردم نزول یافته و در اختیار آنهاست، برایشان تبیین گردد و مورد شرح قرار گیرد و این امر خود نشانگر اینست كه در قرآن مجملاتی وجود دارد كه مسلمانان به تنهایی تفصیل آن را در نمی‌یابند.



ب- مبین این مجملات و روشنگر شرح و تفصیل‌های ضروری آنها، همانا پیامبر اكرم (ص) می‌باشد و البته این مقام تبیین پس از آن حضرت در امامان معصوم جاری (ع) بوده است. شأن رسول اكرم (ص) در تبیین قرآن كریم، در همه مباحث قرآنی روشن است ولی در آیات الاحكام به صورتی بارز جلوه‌گر می‌شود. موارد زیر نمونه‌هایی روشن می‌باشد:



1-كیفیت نماز

نماز اولین فرمان عملی قرآن كریم است. وجوب نماز از آیات قرآن به روشنی دریافت می‌شود، ولی كیفیت نماز حتی كلیت آن قابل دریافت نیست و حتی تعداد ركعات آن را مستقیما از قرآن نمی‌توان فهمید،[2] پس بیان كیفیت نماز با رسول خدا (ص) است. از این‌رو آن حضرت فرمودند:

«صلوا كما رأیتمونی اصلی»[3]

آن گونه كه می‌بینید من نماز می‌خوانم نماز بخوانید.



2-مناسك حج

با این‌كه حج در حد نسبتا گسترده‌تری نسبت به برخی موضوعات در قرآن كریم مطرح شده است، هرگز نمی‌توان از متن قرآن مناسك حج را به‌طور كامل دریافت نمود. زیرا قرآن كریم دستور به طواف می‌دهد ولی تعداد دورها و محل آغاز و انجام آن را بیان نمی‌كند؛ به سعی بین صفا و مروه اشاره می‌نماید ولی كم و كیف آن را بیان نمی‌دارد، و برخی از اعمال مانند «رمی جمرات» را به طور كلی مطرح نمی‌نماید. این است كه پیامبر اكرم فرمودند:

«خذوا عنی مناسككم». [4] مناسكتان را از من فرا بگیرید.



3-زكات

اصل وجوب زكات از آیات قرآن به روشنی استفاده می‌شود ولی نه مقدار و مال مورد زكات و نه هیچ حد و اندازه‌ای برای آن در قرآن كریم یافت نمی‌شود. قرآن به پیامبر اكرم (ص) خطاب می‌كند كه:

«خذ من اموالهم صدقه تطهرهم و تزكیهم بها و صل علیهم ان صلوتك سكن لهم»[5]

از اموال آنها صدقه بگیر تا بدین وسیله آنان را تطهیر نمایی و پاكیزه سازی و بر آنها درود بفرست كه درود تو آرامش‌بخش آنان خواهد بود.

از این‌رو باید گفت: چون پیامبر اكرم (ص) موظف به دریافت زكات است، چگونگی و میزان آن را باید تعیین نماید. پس تبیین زكات به عهده آن حضرت است و از گفتار و عمل پیامبر اكرم (ص) فرمان زكات مبین می‌شود.[6]

این ویژگی- وجود اجمال و كلیت- در تمام و یا نوع آیات الاحكام به وضوح دیده می‌شود. پس اهل ایمان بدون بهره‌وری از تبیین رسول اكرم (ص) نمی‌توانند احكام قرآن را مورد عمل قرار دهند.





--------------------------------------------------------------------------------

[1] - نحل / 44

[2] - به نظر می‌رسد كه در مباحث عقیدتی شاكله و چهارچوب بحث از قرآن كریم دریافت می‌شود و با آرایه‌های سنت تكمیل می‌گردد؛ ولی در احكام چنین نیست، زیرا حتی چهارچوبه آن را به روشنی نمی‌توان در قرآن یافت. نماز در این زمینه نمونه‌ای گویا است، زیرا حتی در مسأله ركوع و سجود و تشهد و سایر اركان و مقارنات آن بدون استعانت از سنت به تشخیص روشنی نمی‌توان رسید.

[3] - بحار الانوار، ج 82، ص 279؛ الصراط‌المستقیم، ج 3، ص 199؛ عوالی اللالی، ج 1، ص 197 و ج 3، ص 85؛ متشابه القرآن ج 2، ص 170؛ نهج‌الحق، ص 423، ص 426 و ص 447.



[4] - الصراط المستقیم، ج 3، ص 188؛عوالی اللالی، ج 1، ص 215

[5] - توبه / 103

[6] - نحوه تبیین زكات توسط رسول اكرم (ص) در مآخذ زیادی از جمله موارد ذیل آمده است:

الكافی، ج 3، ص 497؛ تهذیب الاحكام، ج 4؛ من لا یحضره‌الفقیه ج 2؛ وسائل الشیعه، ج9؛ ص 9؛ مستدرك

مستدرك الوسائل، ج 7، ص 12.

منبع: http://www.azha.ir

سه شنبه 15/5/1392 - 1:7
قرآن


(1)- وصف بركت در قرآن كریم؛ در موارد متعددی ماده «بركت» درباره آبادانی به كار رفته است:

«و جعلنا بینهم و بین القری التی باركنا فیها قری ظاهره»[48]

و میان آنان و میان آبادانی‌هایی كه در آنها بركت نهاده بودیم، شهرهای متصل به هم قرار دادیم. این آیه شریفه درباره قوم سبا می‌باشد كه به خاطر ستم‌كاری دچار عقوبت الهی شدند. از این‌رو مشخص می‌شود لفظ «بركت» درباره آنان در مصداق بركت ظاهری و آبادانی به كار رفته است.

و نیز در آیه:

«قل ءانكم لتكفرون بالذی خلق الارض فی یؤمین و تجعلون له انداداً ذلك رب العالمین و جعل فیها رواسی من فوقها و بارك‌ فیها و قدر فیها اقواتها فی اربعه ایام سواء للسائلین»[49]

بگو: «آیا این شمایید كه واقعاً به آن كسی كه زمین را در دو هنگام آفرید، كفر می‌ورزید و برای او همتایی قرار می‌دهید؟ این است پروردگار جهانیان. و در زمین از فراز آن (لنگرآسا) كوه‌ها نهاد و در آن خیر فراوان پدید آورد، و مواد خوراكی آن را در چهار برهه مقدر فرمود كه با نیاز‌های خواهندگان متناسب است».

كه لفظ «بركت» در آن درباره رویش گیاهان و آباد نمودن زمین مطرح شده است.

آیه مورد بحث در سوره اسراء نیز چنین است. خداوند اطراف مسجد‌الاقصی را آباد نموده، یعنی آن را منطقه‌ای پوشیده از گیاهان قرار داده،‌كه به حقیقت نیز چنین است. این وصف خصوصا در برابر مسجد‌الحرام قابل توجه است. زیرا مسجد‌الحرام سرزمینی بدون گیاه و به تعبیر حضرت ابراهیم «بواد غیر ذی زرع»[50] می‌باشد، اما در عین حال مایه بركت و هدایت برای همه عالم است «مباركا و هدی للعالمین»[51]

به هر جهت هر دو مسجد محترم و جایگاه عبادتند؛ ولی در مقام مقایسه، قبله‌گاه اسلامی با وصف حرم امن الهی آمده، در حالی كه برای مسجد‌الاقصی چنین امتیازی ذكر نشده است.

(2)- واژه «آیه» به معنای نشانه است و در قرآن كریم در مصادیق مختلفی به كار رفته است. یك مورد از این مصادیق نشانه و آیتی است كه از اولیاء الهی بر جای می‌ماند. نمونه بارز آن آیه زیر است.

«ان اول بیت وضع للناس للذی ببكه میاركا و هدی للعالمین فیه آیات بینات مقام ابراهیم و من دخله كان آمنا»[52]

در حقیقت نخستین خانه‌ای كه برای (عبادت) مردم، نهاده شده، همان است كه در مكه است و برای جهانیان مبارك است و مایه هدایت. در آن است آیت‌های تابناك از (جمله) مقام ابراهیم، و كسی كه بدانجا در آید در ایمن باشد.

در آیه فوق «مقام ابراهیم» بدل جزء از كل نسبت به «آیات بینات» است، به این معنا كه یكی از این آیات بینات الهی، سنگی است كه محل ایستادن حضرت ابراهیم در هنگام بالا بردن دیوار‌های خانه كعبه بوده است.

البته این امر نیز در قرآن كریم نكته‌ای قابل توجه است كه اثری از آثار پیامبری را آیت بیّنه ذكر نموده است. با توجه به قرینه فوق می‌توان گفت كه منظور از آیات در عبارت «لنریه من آیاتنا» می‌تواند آثار انبیاء بنی اسرائیل باشد؛ خصوصا كه بلافاصله می‌فرماید: «خداوند شنوا و بیناست». چه بسا ذكر شنوا بودن خدای سبحان اشارتی باشد به این كه پیامبر اكرم (ص) چنین درخواستی از محضر پروردگار نموده باشد كه آثار انبیاء گذشته را به وی بنمایاند.

(3)-عبارت «الا تتخذوا من دونی وكیلا» به معنای این كه: «جز من كسی را وكیل و تكیه‌گاه خود نگیرید»، به عنوان پیام كتاب آسمانی تورات مطرح شده است و شاید این پیام و درس تناسب ویژه‌ای با قوم بنی اسرائیل داشته باشد كه حضرت موسی (ع) موظف بودند آنها را از اسارت فرعونیان برهانند و سپس با اتكال بر خدای رحمان، در تشكیل اجتماعی سالم و اداره زندگی و معیشت به استقلال برسانند.

(4)- قرائنی در آیه شریفه نشان می‌دهد كه این فساد بنی‌اسرائیل در ارتباط با مسلمین صورت می‌پذیرد و از جمله آنها این است كه در آخر آیه می‌فرماید:

«فاذا جاء و غدالاخره لیسوء و اوجوهكم و لیدخلوا المسجد كما دخلوه اول مره و لیبروا ما غلوا تتبیرا»

و چون (زمان) وعده آخر فرا رسد، می‌بایست شما را اندوهگین كنند و همانند بار اول به مسجد‌الاقصی درآیند و بر هر چه دست یابند یكسره نابود كنند.

كه اگر لام در «لیسءوا» و «لیدخلوا» و «لیتبروا» لام امر لحاظ شود، به ناچار باید مأموران آن، كسانی در نظر گرفته شوند كه به فرمان قرآن گردن بنهند، یعنی باید مسلمان باشند.[53]

اینك اگر نگاهی مجدد به آیات سوره و موضوعات آن بیفكنیم، مشاهده می‌كنیم كه:

-برای پیامبر اكرم در مقایسه با انبیاء بنی‌اسرائیل به صورت تلویحی شأنی برتر نشان داده شده و به همین ترتیب برای قرآن نسبت به تورات، برای مسجد‌الحرام نسبت به مسجدالاقصی، برای شریعت اسلام نسبت به شریعت حضرت موسی منزلت بیشتری قائل شده است؛ و نهایتا در مورد درگیری مسلمانان با بنی اسرائیل، قرآن فرجام موفقیت‌آمیز را از آن مسلمان دانسته و برای بنی اسرائیل سرانجامی حسرت‌بار را پیش‌بینی فرموده است.

در ادامه آیات سوره، جای تأمل بسیار است. از درس‌های مكتب قرآن ورقی چند را می‌آموزد و راه بهره‌وری صحیح از نتایج دنیا و توشه اندوزی برای آخرت را نشان می‌دهد و در آیاتی چند تعالیم مشترك قرآن و تورات را متذكر می‌گردد و … و در آیه 101 بازگشتی به مسائل پیرامون بنی‌اسرائیل می‌نماید و در آیات پایانی سوره نیز ذكر دوباره‌ای از قرآن به میان می‌آورد.

در نگاهی فراگیر، موضوعات سوره را در یك مسأله با یكدیگر مرتبط می‌یابیم و آن سنجشی میان شریعت یهود و لوازم آن با شریعت اسلام، و نشان دادن تفوق و هیمنه اسلام و قرآن كریم است، چنان كه قرآن خود فرموده:‌

«و انزلنا الیك الكتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الكتاب و مهیمنا علیه»[54]

و ما كتاب (قرآن) را با معیار برتر نازل كردیم، تا كتاب‌های پیش از خود را تصدیق كند و خود بر آنها چیره و غالب باشد.





--------------------------------------------------------------------------------

[1] - السیوطی، جلال‌الدین، الاتقان فی علوم القرآن، ج 3، ص 370

[2]- زركشی، البرهان فی علوم القرآن، ج1، ص 35

[3]- سیوطی، الاتقان، ج 3، ص 369

[4]- همان؛ زركشی، البرهان فی علوم القرآن، ج 1 ص 35 و 36 با اندكی تفاوت در عبارت

[5]- زركشی، البرهان، ج 1 ص 35 و 37

[6]- زركشی، البرهان، ج 1 ص 35 و 37

[7]- زمر / 75

[8]- واقعه / 196

[9]- زركشی – البرهان، ج 1، ص 38

[10]- انفال / 5

[11]- انفال / 5

[12]- زركشی، البرهان، ج 1، ص 47-49؛ سیوطی، التقان، ج 3، ص 371 و 372، در اینجا برای پرهیز از اطاله، ترجمه مطالب با اندكی تصرف و اختصار آمده است.

[13]- بقره / 6

[14]- البرهان، ج 1، ص 49.

[15]- اعراف / 26

[16]- البرهان، ج 1، ص 49

[17]- بقره / 223

[18]- ر.ك: حجتی، محمدباقر، درآمدی به تحقیق در اهداف و مقاصد سوره‌های قرآن كریم، مقدمه مؤلف، ص 28 و 30.

[19]- تحریم / 1

[20]- تحریم / 4

[21]- ر.ك. بحارالانوار، ج 22، ص 241 و نیز تفسیر برعان ذیل آیة فوق

[22]- تحریم / 5

[23]- تحریم / 6

[24]- ر.ك: بحارالانوار، ج 22، صص 227 تا 246؛ در آنجا بیان روشنی آورده شده كه این سر با تغییر مسیر خلافت بعد از وفات پیامبر اكرم(ص) ارتباط داشته است.

[25]- بقره / 257

[26]- آل عمران / 97

[27]- تحریم / 8

[28]- ر.ك: لسان العرب؛ مجمع البحرین و نیز عمید، حسن، فرهنگ عمید: نصوح-ناصح، نصیحت‌كننده-پند دهنده، دوست بی ریا و صادق

[29]- توبه / 91

[30]- الكافی، ج1، ص 403؛ بحارالانوار، ج 21، ص 138 و ج 27، ص 67 و ج 27، ص 68؛ مستدرك الوسائل، ج 11، ص 45؛ الامالی‌للصدوق، ص 350؛ تحف العقول، ص 42؛ الخصال، ج1، ص 149.

[31]- اعراف / 157

[32]- حدید / 28

[33]- تحریم / 9

[34]- تحریم / 10 و 11

[35]- البته این مرحله از كفر خروج از اسلام نمی‌آورد ولی چون نشانه نقص ایمان است، اعمال را فاقد ارزش اخروی می‌گرداند، زیرا در معیار اخروی ایمان مقدم بر عمل می‌باشد. قرآن كریم می‌فرماید: من عمل صالحاً من ذكر او انثی و هو مؤمن فلنحبینه حیوه طیبه و لنجزینهم اجرهم باخسن ماكانوا یعملون (نحل / 97)

روایات اهل بیت (ع) نیز بر این مسأله صراحت دارند.

همچنین است تعبیر از كفر برای سایر «دعائم» اسلامی مانند «نماز» و «حج» چنان‌كه درباره ترك عمدی این دو تعبیر كفر به كار رفته است.

[36]- در كتاب «تاویل الآیات الظاهره» ص 676، در ذیل آیه مذكور حدیث زیر را نقل می‌نماید:

روی عن ابی عبدالله(ع) انه قال: قوله تعالی: «ضرب‌الله مثلاً للذین كفروا امرات نوح و امرات لوط» الایه مثل ضربه‌الله سبحانه لعائشه و حفصه اذ تظاهر تا علی‌ رسول‌الله(ص) و افشیا سره. نیز ر.ك: بحارالانوار، ج 22، ص 227 و ج 43، ص 32؛ المناقب ج 3، ص 320.

[37]- تحریم / 11 و 12

[38]- عن ابی‌عبدالله علیه السلام فی قوله تعالی و ضرب‌الله مثلاً للذین آمنوا امرات فرعون… الابه. فقال هذا مثل صربه الله لرقیه بنت رسول‌الله صلی الله علیه و آله التی تزوجها عثمان بن عفان. قال و قوله و نجنی من فرعون و عمله. یعنی من الثالث و عمله. و قوله و نجنی من القوم الظالمین. یعنی بنی امیه. (بحارالانوار، ج 30، ص 257؛ تاویل الآیات الظاهره، ص 676).

[39]- عن ابی عبدالله (ع) انه قال و مریم ابنت عمران التی احصنت فرجها هذا مثل ضربه الله لفاطمه (ع) و قال ان فاطمه احصنت فرجها فحرم الله ذریتها علی النار (تاویل الآیات الظاهر، ص 677).

[40]-لازم به ذكر است كه پاره‌ای نكات قابل توجه در كتاب‌های مربوطه ارائه شده است، به عنوان نمونه در ذیل همین سوره ر.ك: هاشم‌ زاده هریسی، هاشم، شناخت سوره‌های قرآن كریم، درباره آغاز و فرجام سوره تحریم؛ و نیز: محمدی، علی اصغر، گامی به سوی تفسیر موضوعی قرآن كریم، ترجمه «نحو تفسیر موضوعی لسور القرآن الكریم»،‌نوشته محمد غزالی.

[41]-بقاعی، ابراهیم بن‌عمر، نظم الدرر فی تناسب الآیات و السور، دارالكتب الاسلامی، 1992 م.

[42]- در قرآن كریم فلاح دقیقاً در مقابل خسران قرار گرفته است، چنان‌كه در آیه زیر مشاهده می‌شود: و الوزن بومئذ الحق فمن ثقلت موازینه فاولئك هم المفلحون، و من خفت موازینه فاولئك الذین خسروا انفسهم بما كانوا بآیاتنا یظلمون. (اعراف / 8)

[43]- عصر / 1 و 2

[44]- مؤمنون / 10 و 11

[45]- مؤمنون / 17

[46]-مؤمنون / 18-22

[47]- مؤمنون / 23

[48]- سبأ / 18

[49]- فصلت / 9 و 10

[50] - ابراهیم / 32

[51] - آل عمران / 96

[52] -آل عمران / 96 و 97

[53] -می‌توانید نظر فوق را با توضیح و تببین كامل قرائن آن، در كتاب «معجزه قرآن و مبارزه با فلسفه شرك»، نوشته محمد باقر بهبودی ملاحظه نمایید و نیز اشاراتی را بر درگیری بنی اسرائیل با مسلمانان در ذیل همین آیات در تفسیر نمونه بنگرید.

[54] - مائده / 48

منبع: http://www.azha.ir

سه شنبه 15/5/1392 - 1:6
قرآن


سوره‌های قرآن كریم نظم و سیاق ویژه‌ای دارد و با آن چه در نوشتارهای بشری ملاحظه می‌شود به كلی متفاوت است. تألیفات انسانی با دسته‌بندی مشخصی آغاز می‌شود و به پایان می‌رود و هر مطلبی در باب و قسمت مخصوص خویش جای می‌گیرد. به همین جهت هنگامی كه از مباحث فكری سخن رود، مطالب عملی در آن مشاهده نمی‌شود- مگر به صورت نادر و آن‌گاه كه از اخلاق و راهكارهای عملی گفتگو می‌شود، از مباحث كلامی سخنی به میان نمی‌آید؛ و به همین ترتیب در باب تعلیم و تربیت، از نجوم خبری دیده نمی‌شود و در باب ریاضیات از آداب زندگی حرفی به میان نمی‌آید، به نحوی كه گویی تمامی این علوم از یكدیگر بیگانه‌اند. لیكن در این میان قرآن كریم سبكی منحصر به فرد دارد، كه هیچ‌كس را یارای تقلید از آن نیست و قدرت همانندآوری برای آن را ندارد. درباره سبك قرآن می‌گویند كه: قرآن كریم «كل فی كل» است به گونه‌ای كه بسیاری از مطالب و مباحث را آمیخته با یكدیگر، ارائه می‌دهد و این در صورتی است كه اگر هر ادیب توان‌مندی بخواهد آن را تقلید نماید، هرگز نمی‌تواند نوشته‌ای دلنشین و زیبا ارائه دهد؛ بلكه نوشتار او، حالتی خنده‌آور خواهد یافت. اما قرآن با همه جمع‌گویی، از چنان درجه شیوایی و رسایی برخوردار است كه خواننده را مجذوب و مفتون جلوه‌های زیبای خویش می‌گرداند؛ به گونه‌ای كه فرصت نگرش بر یك جلوه را نمی‌یابد؛ و هنوز به جلوه‌ای از مفاهیم خیره نشده كه جلوه بعدی تمركز او را به هم می‌زند و بلافاصله جلوه سوم و چهارم او را اسیر خود می‌گرداند و چون بدین سان پیش رود عنان اندیشه را از كف می‌دهد و سر تسلیم در برابر عظمت قرآن فرود می‌آورد.



وجود تناسب و ارتباط بین آیات و مباحث

خواننده قرآن، با یك نگاه مباحث و مطالب متعددی را در برابر خویش می‌یابد بدان‌سان كه در بدو نظر می‌پندارد از هر دری سخنی در میان است و مطالبی بدون ارتباط با یكدیگر گرد آمده‌اند؛ ولی در همان حال چنان انسجام و ارتباط روشنی در آیات پیاپی احساس می‌كند كه قلب او گواهی می‌دهد تمامی‌ آنچه را می‌خواند جز بر یك محور نیستند و همة آنها در صددند تا یك حقیقت را برای او روشن سازند. براستی كه سبك قرآن شگفت‌ است و به حق كه یك جهت از اعجاز آن همین سبك و سیاق در تنظیم مطالب می‌باشد. این حقیقتی است كه اهل فن بدان اعتراف نموده‌اند، چنان‌كه سیوطی این مطالب را به نقل از فخر رازی چنین آورده است:

«و قال الامام ارازی فی سوره البقره: و من تأمل فی لطائف نظم هذه السوره و فی بدائع ترتیبها علم ان القرآن كما انه معجز بحسب فصاحه الفاظه و شرف معانیه فهو ایضا بسبب ترتیبه و نظم آیاته و لعل الذین قالوا انه معجز بسبب اسلوبه اراد وا ذلك…[1]

امام رازی در تفسیر سوره بقره می‌گوید: كسی كه در لطائف مربوط به نظم این سوره تأمل نماید و در بدایع ترتیب آن دقت كند می‌یابد كه قرآن كریم همچنان‌كه بر حسب فصاحت الفاظش معجزه است و از جهت شرافت و بلندی در معانی نیز اعجاز دارد، به همین‌گونه از جهت ترتیب و نظم آیاتش معجزه می‌باشد؛ و چه بسا كسانی كه گفته‌اند قرآن كریم از حیث اسلوبش معجزه می‌باشد، همین مسأله را اراده كرده باشند.

از این مقدمه كوتاه این نتیجه مورد نظر است: آن زمان كه سوره‌های قرآن را مرور می‌كنیم، بر ماست كه به وجود ارتباط آیات آن و انسجام مفاهیم و مطالب آن توجه نماییم و به تدبر بپردازیم تا جهت كشف ارتباط و رموز آن به پاره‌ای از نكات پی ببریم.

درباره تناسب و ارتباط در سوره‌های قرآن كریم نكاتی را مطرح كرده‌اند كه در آن میان بیشترین آن چه برخامه قلم رفته، نكات زیرین است:

-ارتباط آیات سوره با یكدیگر

-ارتباط آیات با سوره‌های قبل و بعد آن

در زمینه نكات فوق برخی صاحب‌نظران كه اهمیت مسأله را دریافته‌اند، دست به نوشتار و تألیف زده‌اند چنان‌كه: «بدرالدین زركشی» در كتاب «البرهان»، بابی مستقل درباره تناسب آیات گشوده است و درباره اولین تألیفی كه در ارتباط با این مطلب انجام شده چنین می‌گوید:

« وقد افرده بالتصنیف الاستاد ابوجعفر بن الزبیر شیخ ابی حیان و تفسیر الامام فخرالدین فیه شیء كثیر من ذلك»[2]

استاد ابوجعفر ابن زبیر شیخ ابی حیان تألیفی مستقل در این زمینه ارائه نموده است؛ و نیز در تفسیر امام فخر رازی موارد بسیاری از این موضوع آمده است.

همچنین سیوطی در كتاب «الاتقان فی‌ علوم القرآن» درباره تألیفاتی كه در تناسب سوره‌ها انجام شده می‌نویسد:

افرده بالتألیف العلامه، ابوجعفر بن الزبیر شیخ ابی حیان فی كتاب سماه «البرهان فی مناسبه ترتیب سوره القرآن» و من اهل العصر الشیخ برهان‌الدین البقاعی فی كتاب سماه «نظم الدرر فی تناسب الای و السور…»[3]

علامه، ابوجعفربن‌الزبیر، شیخ ابی‌حیان، تألیفی را در این‌باره آغاز نموده و آن را چنین نام‌گذاری نموده است «البرهان فی مناسبه ترتیب سوره‌القرآن». از اهل زمان ما نیز، شیخ برهان‌الدین بقاعی كتاب موسوم به «نظم الدرر فی تناسب الآی و السور» را تألیف نموده است…
پژوهشگران علوم قرآنی، نوعاً در اهمیت تناسب آیات سخن گفته‌اند و از عدم توجه مفسران به این نكته، شكوه دارند؛ چنان كه «زركشی» و «سیوطی» هر دو در این زمینه نظر واحدی را مطرح كرده و می‌نویسند:

بدان كه علم مناسبت بین آیات، علمی شریف است، ولی توجه مفسرین بدان كم است، زیرا دقت ویژه‌ای را می‌طلبد و كسی كه در این باره زیاد توجه نموده، امام فخرالدین است وی در تفسیر خود گوید «بیشترین لطائف قرآن كریم در گرو ترتیب و روابط آن است».[4]



شكل‌های مناسبت

قلم فرسایان در این‌باره به بیان جهات تناسب و ارائه نمونه در این زمینه برآمده‌اند. «بدرالدین زركشی» وجود این مناسبت‌ها را به نظر خویش و به نقل از مشایخ و اساتید خود در شكل‌های زیر محقق می‌داند:

-مناسبت در آغاز آیه‌ها با پایان آنها

-مناسبت آیات با یكدیگر

-مناسبت بین دو سوره كه پشت سر یكدیگر قرار دارند.[5]

و سپس درباره ارتباط بین سوره‌ها و وجه اتصال هر سوره به سوره قبل می‌نویسد:

و هو مبنی علی ان ترتیب السور توقیفی و هذا الراجح كما سیاتی و اذا اعتبرت
افتتاح كل سوره وجدته فی غایه المناسبه لما ختم به السوره قبلها، ثم هو یخفی تاره و یظهر اخری كافتتاح السوره الانعام بالحمد فانه مناسب لختام سوره المائده من فصل القضاء كما قال سبحانه: «وقضی بینهم بالحق و قیل الحمدلله رب‌العالمین».[6] …وكافتتاح سوره الحدید بالتسبیح فانه مناسب لختام سوره الواقعه من‌الامر به…[7]
ارتباط بین سوره‌ها، مبتنی بر آن است كه ترتیب سوره‌ها توقیفی باشد و البته نظر برتر نیز همین است، چنان‌كه خواهد آمد. اگر شما آغاز هر سوره را مورد دقت نظر قرار دهید، خواهید یافت كه در نهایت ارتباط با پایان سوره قبل از آن است ولی این ارتباط گاه ظاهر است و گاه پوشیده. به عنوان مثال به آغاز سوره انعام بنگرید؛ این سوره با «حمد» الهی شروع می‌شود و سوره مائده كه پیشتر از آن است با آیاتی كه مربوط به قضاء الهی در روز قیامت است پایان می‌پذیرد و بین این دو، یعنی قضاء و حمد ارتباط است چنان‌كه همین پیوستگی در آیه‌ای از قرآن كریم آمده است: «و بین آنها به حق قضاوت می‌شود و ستایش خدای راست پروردگار جهانیان». همچنین به آغاز سوره الحدید توجه فرمایید كه با تسبیح الهی شروع می‌شود، و چقدر با پایان سوره واقعه كه قبل از آن است تناسب دارد كه به تسبیح الهی فرمان داده و می‌فرماید «فسبح باسم ربك العظیم».[8]

زركشی حتی این مناسبت را در آغاز سوره‌هایی كه پشت سر یكدیگر آمده‌اند مورد توجه قرار داده است و درباره دو سوره «اسراء‌» و «كهف» می‌نویسد:

و كذلك مناسبه فاتحه سوره الاسراء بالتسبیح و سوره الكهف بالتحمید لان التسبیح حیث جاء مقدم علی التحمید یقال: سبحان الله و الحمدلله»[9]

و چنین است وجود تناسب در آغاز سوره اسراء كه با تسبیح است و آغاز سوره كهف كه با «تحمید» است، زیرا در هر جا تسبیح و حمد، هر دو آمده‌اند، تسبیح پیشتر از حمد آمده است، چنان كه گفته شود: سبحان الله و الحمدلله

زركشی و سیوطی درباره مناسبت‌های بین آیات به بیان نكاتی پرداخته‌اند و از جمله اسباب این مناسبت‌ها را در شكل‌های زیر مطرح كرده‌اند:



4-اسباب مناسبت:

الف) تنظیر

تنظیر یعنی متصل ساختن دو مسأله همانند.

مثال: عبارت «كما اخرجك ربك من بیتك بالحق»[10] به دنبال عبارت «اولئك هم المؤمنون حقاً».[11]

هر دو عبارت اشاره دارد بر این كه فرمانی از ناحیه خدای سبحان بر پیامبر اكرم(ص) صادر شده كه برای جمعی از مؤمنان ناخوشایند بوده است. در اولی فرمان بر اجرای تقسیم غنائم طبق نظر رسول اكرم(ص) و در دومی فرمان به خروج برای جنگ. اینك كه مؤمنین نتیجه خروج را در پیروزی غنائم دیده‌اند در حالی كه از آن كراهت داشته‌اند، باید توجه كنند كه در تقسیم غنائم نیز خیر آنها وجود دارد؛ پس باید تابع رسول اكرم(ص) باشند و هوای نفس خویش را وا نهند.[12]



ب) مضاده

مضاده عبارت است از برقراری ارتباط بین دو مسأله‌ای كه ضد یكدیگرند.

مثال: قرآن كریم در سوره بقره می‌فرماید:

«ان الذین كفروا سواء علیهم…»[13]

عبارت فوق كه درباره كفار آمده، پس از آن است كه در آیات قبل شرح حال مؤمنین را بطور مفصل بیان نموده است. پس در اینجا تناسب از جهت تضاد بین این دو است و اثر آن ثابت گردانیدن مؤمنین در امر ایمان است. زیرا گفته‌اند: «هر چیز با ضد خود به خوبی شناخته می‌شود».[14]



ج) استطراد

مثال: در سوره اعراف می‌خوانیم:

«یا بنی آدم قد انزلنا علیكم لباساً یواری سوء اتكم و ریشاً و لباس التقوی ذلك خیر»[15]

ای فرزندان آدم، لباسی بر شما نازل كردیم كه شرمگاهتان را بپوشاند و هم زیبایی و زینت باشد و جامه پرهیزگاری این بهتر است.

زخمشری می‌گوید: عبارت «لباس التقوی ذلك خیر» از باب «استطراد» در اینجا وارد شده؛ و به دنبال ذكر نعمت الهی بر آفرینش لباس و اشاره بر رسوایی كشف عورت اشاره بدین مواد كه پوشش باب عظیمی از ابواب تقوی است.[16]

توضیح این كه: زمانی سخن از پوشش بدنی انسان مطرح است كه موجب مستور شدن شرمگاه و زینت است و در اینجا شایسته است كه از عامل دیگری كه در مرتبه‌ای بالاتر موجب زینت و آراستگی انسان می‌شود سخن به میان آید و كه همانا تقواست.

مثالی كه به نظر نگارنده در باب استطراد مطرح است، این عبارت قرآنی می‌باشد:

«نساوكم حرث لكم فاتوا حرثكم شئتم و قدموا لانفسكم و اتقو الله و اعلموا انكم ملاقوه و بشر المؤمنین»[17]

زنان شما كشتزار شمایند به كشتزار خویش هر جا و هرگاه كه خواهید در آیید و برای خود كار نیك پیش فرستید و تقوای الهی پیشه كنید و بدانید كه او را ملاقات خواهید كرد و مؤمنان را مژده ده.

در این آیه شریفه، مؤمنان دعوت شده‌اند تا از همسران خود بهره گیرند. غریزه موجود در انسان و دعوت الهی به سوی این میل طبیعی، انسان را به سوی افراط متمایل می‌كند. این است كه به یك‌باره نكته دیگری همراه با هشدار به مؤمنان گوشزد می‌شود كه تنها این نباشد كه به سراغ همسران خود روید؛ در بیداری شب به فكر آخرت خویش نیز باشید و تقوای الهی را پیشه كنید، به یاد ملاقات خداوند،‌توشه‌ای برای خود بیندوزید.

پس در اینجا مناسبت باب؛ دعوت الهی است به سوی بهره‌وری از نعمت‌های او، به گونه‌ای كه پس از دعوت به بهره‌وری در امور دنیا بلافاصله به بهره‌وری معنوی دعوت می‌نماید.

چنین مناسبتی در قرآن كریم- كه جهت بحث را عوض می‌نماید، از شگفتی‌های پر جاذبه این كتاب الهی است.



بحث محوری در سوره‌ها

یك از نكات قابل توجه درباره سوره‌های قرآنی، یافتن محور بحث در هر سوره است. چنین مطالبی در قرآن كریم، سیاقی ویژه دارد. وقتی در موضوعی به سخن می‌پردازد، آنچنان جوانب را می‌نگرد و به موضوعاتی پیوسته با آن می‌پردازد، كه در نگاه آغازین، چه بسا خواننده بپندارد كه در یك فراز یا در یك سوره قرآنی، سخن‌هایی پراكنده گرد آمده و از هر دری سخنی رفته؛ سخن‌هایی كه مقصود واحدی ندارند. اما چون عبارات قرآن كریم معجزه‌اند، زیبایی و شیوایی سخن مانع نمود این پراكندگی است. این پندارگاه در چهره نسبتی ناروا به قرآن، بر قلم مستشرقین به واقع اسلام‌ناشناس جاری گشته است كه قرآن جمع متفرقات است، چنان كه «دكتر عبدالله محمد شحاته» از استاد خود «دكتر محمد عبدالله دراز» نقل می‌كند:

خاورشناسان به خاطر بی‌خبری و سطحی انگاری نسبت به قرآن كریم اظهار داشته‌اند:

«قرآن كریم جز پیام‌ها و نظرات پراكنده و پریشانی – كه از مطالب متنوع تشكل یافته است – چیز دیگری نیست و محتوای قرآن عبارت از مطالبی است كه با سبكی پریشان و گسیخته و بیگانه از یكدیگر فراهم آمده است.»

وی سپس می‌گوید:

هر یك از سوره‌های قرآن كریم دارای نشانه و رنگ خاص و مشخصه ویژه‌ای است و از جان و روحی برخوردار است كه در تمام زوایای آیات آن جریان دارد.[18]

در صفحات پیشین متذكر شدیم كه وجود ارتباط و تناسب بین آیات و عبارات و مطالب متنوع قرآن امری قطعی و مسلم است، تا آنجا كه اهل فن در این‌باره به نوشتارهایی گسترده دست یازیده‌اند. ولی در اینجا، برآنیم تا نكته‌ای دیگر را به گفتگو آوریم؛ و آن این كه: آیا آیات و عبارات هر سوره در قرآن كریم، در مجموع مطلب واحدی را دنبال می‌كنند و بر حول یك محور می‌گردند؟ و یا این كه هر كدام دارای مقصد و مقصودی بیگانه از یكدیگر هستند؟

این پرسشی است شایان توجه، آنچه این كتاب بر آن نظر دارد و پاسخی مثبت بر این پرسش است؛ به این معنا كه وجود بحث محوری در تمامی سوره‌های قرآن-‌‌حداقل تا آنجا كه پی گرفته شده- امری مسلم می‌باشد. پس دو مهم مطرح است.

الف: در یك سوره آیات و عبارات در ارتباط و تناسب با یكدیگرند.

ب: در یك سوره بحثی محوری وجود دارد كه موضوعات متنوع پیرامون آن فراهم آمده‌اند و مقصود مشتركی را دنبال می‌كنند.

از این ‌رو، برای دریافت بهتر حقایق یك سوره، در ابتدا باید نگاهی فراگیر به همه مباحث سوره بیفكنیم و این پرسش را همچنان به پژوهش بگذاریم كه در این سوره كدام حقیقت را پی گرفته‌اند كه برای نمایش آن، این همه سخن را از جولان‌گاه‌های گوناگون، در عرصه آن گرد آورده‌اند؟ و در این راستا به جاست كه هر سوره قرآن را به سان درختی بدانیم كه هر قسمت دنیایی زیبا و شگفت برای خود دارد. ریشه، تنه درخت، ساقه، برگ و شكوفه و میوه، هر كدام حكمی جدای از دیگری دارند ولی مجموعه آنها تعریف واحدی دارد و همه یك هدف را دنبال می‌كنند. همچنین مناسب است هر سوره قرآن را به دید صحنه‌ای زیبا كه بر خامه نقاشی سرآمد جاری گشته بنگریم. هر قسمت از تابلو برای خود سخن و پیامی جدا ارائه می‌دهد، اما مجموعه آن نیز پیامی مستقل دارد كه همان محور تنظیم در همه این پیام‌هاست و پیام‌های جداگانه بر گرد آن معنایی تازه می‌یابند و جلوه‌ای دوباره می‌گیرند و شگفتی‌ها افزایش تصاعدی می‌یابند.

آری، تا آنجا كه نگارنده پی گرفته است، سوره‌های قرآن چنین‌اند، البته مهم آن است كه-به هنگام پژوهش در قرآن-اندیشه خود را بدین سو معطوف داریم. باشد كه با عنایت ربوبی بر پیام كلی سوره و بحث محوری آن دست یابیم.

در حصول این توفیق- دست یافتن بر پیام محوری سوره-راهكارهای زیر، می‌تواند ابزاری در دست پژوهشگر باشد.

الف-استخراج و گردآوردن همه موضوعات مطرح شده در یك سوره.

ب-دسته‌بندی موضوعات گرد عناوین مشترك.

ج-نگاهی فراگیر به عناوین و موضوعات

د-توجه به آیه و یا آیات آغازین سوره كه معمولاً اشارت‌هایی به بحث كلی سوره می‌نمایند و به اصطلاح حالت «براعت استهلال» دارند.

هـ- توجه به شأن نزول سوره.

اینك به برخی از سوره‌ها نگاهی یك جا می‌افكنیم، تا پی‌گیری یك بحث را در تمام یا قسمتی از یك سوره مشاهده نماییم.



الف) نگاهی كلی به سوره تحریم

سوره تحریم در نگاه اول شامل موضوعاتی پراكنده به نظر می‌رسد؛ ولی با نگاهی یك‌جا و پر از تأمل، می‌یابیم كه همه این موضوعات بر حول یك محور گرد آمده‌اند و هدف اصلی سوره امری مشخص است. از این‌رو موضوعات مطرح شده را پی می‌گیریم.



1-طرح سخن درباره برخی همسران رسول خدا(ص)

«یا ایها النبی لم تحرم ما احل الله لك تبتغی مرصات ازواجك و الله غفور رحیم»[19]

ای پیامبر چرا آنچه را خداوند بر تو حلال كرده بود بر خود حرام ساختی كه خشنودی همسرانت را بجویی و خداوند آمرزنده و مهربان است.

در بیان شأن نزول این آیه، مفسران دو نفر از همسران رسول اكرم(ص) را دخیل دانسته‌اند كه آن حضرت برای جلب رضایت آنان قسم خوردند كه از امری حلال چشم بپوشند. ملاحظه می‌شود كه در آغاز سوره، درباره برخی از همسران پیامبر سخنی طرح می‌شود و لحن قرآن در خطاب رسول اكرم(ص) این است كه نباید به خشنودی آنها این اندازه اهمیت می‌دادی، خصوصاً كه در آیه از «حنث قسم» سخن به میان می‌آورد و در آیه سوم مسأله جدی‌تری مطرح می‌شود و از افشای سر رسول خدا(ص) توسط فردی از همین همسران سخن به میان می‌آید:



2-افشای سر پبامبر(ص) توسط برخی همسران

«و اذاسر النبی الی بعض ازواجه حدیثاً فلما نبات به و اظهره الله علیه…»

(آن زن) این خبر را (به دیگری) بازگو نمود و خداوند پیامبر را بر این امر مطلع ساخت،…


3-دعوت به توبه و تهدید

«ان تتوبا الی الله فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا علیه فان الله هو مولاه و جبریل و صالح المؤمنین و الملائكه بعد ذلك ظهیر»[20]

اگر شما دو تن به سوی خدا توبه كنید (كه او آمرزنده است) به تحقیق دل‌های شما منحرف گشته (و امیدی بر توبه شما نیست) و اگر بر علیه پیامبر اكرم(ص) یكدیگر را پشتیبانی نمایید، پس بدانید كه خداست كه او را یاری می‌كند و جبرئیل و (آن) شخص صالح از مؤمنان و پس از آن فرشتگان پشتیبان اویند.

ملاحظه می‌شود كه در آیه فوق دقیقاً پای دو تن از همسران در بین است، كه آن دو تن كه در تفاسیر و كتب مربوطه، به نام مشخص شده‌اند.[21]



4- تهدید همسران متخلف به طلاق

«عسی ربه ان طلقكن ان یبدله ازواجا خیراً منكن مسلمات مؤمنات قانتات تائبات عابدات سائحات ثیبات و ابكاراً»[22]

اگر پیامبر شما را طلاق دهد، امید است پروردگارش همسرانی بهتر از شما مسلمان، مؤمن، فرمانبر، توبه‌كار، عابد، روزه‌دار، بیوه و یا دوشیزه به او عوض دهد.



5-هشدار به مؤمنان

«یا ایها الذین امنوا قوا انفسكم و اهلیكم ناراً و قودها الناس و الحجازه علیها ملائكه غلاظ شداد لایعصون الله ما امرهم و یفعلون مایؤمرون»[23]

ای اهل ایمان، خویشتن را و اهلتان را از آتشی كه سوخت آن مردم و سنگ‌ها می‌باشند حفظ كنید. بر آن آتش فرشتگانی خشن و سخت‌گیر (گمارده شده)اند. خدا را در آنچه فرمانشان دهد، نافرمانی نكنند، و آنچه را بدان‌ها امر شود انجام می‌دهند.



نكته قابل توجه:

به نظر نگارنده در آیه فوق بحث عوض نشده است بلكه همان مسأله مرود بحث در سوره ادامه می‌یابد. بدین معنا كه در آیات قبل، از یك سو از افشای راز رسول خدا(ص) سخن به میان آمده، و از سوی دیگر با توجه به ِشأن نزول مطرح شده درباره این راز،[24] این سوره مباركه در صدد بیان پیدایش یك توطئه در جامعه اسلامی است، توطئه‌ای كه در خانه پیامبر اكرم(ص) ریشه دارد و به زودی در جامعه نیز بارز می‌گردد؛ پس جای آن دارد كه مؤمنان هشیار باشند تا در این گرداب هلاكت گرفتار نیایند. این توطئه چندان بزرگ است كه گرفتار آمدن در آن آتش جهنم را در پی خواهد داشت. پس در ارتباط با امری حیاتی از امور اسلام و مسلمین خواهد بود. چه بسا منظور از این توطئه همان امری است كه راه پیامبر اكرم(ص) را دگرگون ساخت و حیات اجتماعی و مسلمانان را به مخاطره انداخت؛‌همان امری كه بر خلاف فرمان خدا و ابلاغ رسول خدا(ص) به پیش رفت و دامن نوع مسلمانان را فرا گرفت؛ و این معنا همان امر ولایت است.



6-بی ‌فایده بودن عذرخواهی در قیامت

«یا ایها الذین كفروا لا تعتذروا الیوم انما تجزون ما كنتم تعملون»

ای آنان كه كفر ورزیدید، امروز عذر می‌آورید، شما جز برای آنچه خود كرده‌اید كیفر نمی‌شوید.

در آیه فوق دو نكته قابل تأمل است.

الف- عبارت «كفروا» در قرآن كریم گاه درباره انكار ولایت خدای سبحان به كار رفته است؛ چنانكه در «آیه الكرسی» می‌خوانیم:

«الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی‌النور و الذین كفروا اولیاؤهم الطاغوت»[25]

خدا ولی مؤمنین است؛ آنها را از ظلمت، به سوی نور خارج می‌سازد؛ و آنها كه (بر این امر) كافر شوند اولیائشان طاغوت است.

البته جای تعجب نیست زیرا تعبیر كفر حتی برای ترك عمدی حج (كه آن هم از دعائم اسلام است) آورده شده:

«ولله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلاً و من كفرفان الله غنی عن العالمین»[26]

و برای خدا بر عهده مردم است كه حج خانه او را به جای آورند، (البته بر) كسی كه بتواند به سوی آن راه یابد؛ و هر كس كه كفر ورزد، یقیناً خداوند از جهانیان بی‌نیاز است. منظور از كفر در آیه فوق این است كه انسان مستطیع عمداً حج را ترك نماید،‌چنان‌كه در شأن برخی احادیث، ترك حج به عنوان كفر تلقی شده است.

ب- خطاب «یا ایها‌الذین كفروا» جز همین یك بار در قرآن كریم نیامده است. البته خطاب قرآن به كفار موردی ندارد زیرا مخاطب كلام باید پذیرای سخن گوینده باشد؛ در حالی كه كفار قرآن را نپذیرفته‌اند. این نكته قرینه‌ای است بر این كه منظور «الذین كفروا» ممكن است كه كفار قرآن را نپذیرفته‌اند. این نكته قرینه‌ای است بر این كه منظور «الذین كفروا» ممكن است كسانی باشند كه در عین این كه به قرآن مؤمن بودند، به فرمان خدا در امر ولایت گردن ننهادند، یعنی این كفر هم درباره انكار فرمان خداست.

پس باز هم به نظر می‌رسد آیه فوق در خط بحث كلی و محوری سوره – یعنی طرح یك توطئه- آمده باشد.



7-فراخواندن مؤمنان به توبه

«یا ایها الذین امنوا توبوا الی الله توبه نصوحاً عسی ربكم ان یكفر عنكم سیئاتكم و یدخلكم جنات تجری من تحتها الانهار…»[27]

ای كسانی كه ایمان آوردید، به سوی خدا توبه كنید، توبه‌ای از سر نصح و خیرخواهی؛ امید است كه پروردگارتان بدی‌هایتان را از شما بزداید و شما را به بوستان‌هایی كه نهرها از زیر (درختان آن) روان است در آورد.

بسیار جالب و قابل تأمل است كه قرآن پس از هشدار به مؤمنان مبنی بر عدم گرفتاری در توطئه‌ای سهمگین، مجدداً با نظر رحمت باب دیگری را برای آنها گشوده و از آنان دعوت می‌نماید كه در صورت گرفتار آمدن در این گرداب،‌از رحمت خدا نومید نشوند و مجدداً به راه خدا بازگشته و به فرمان او- در امر ولایت-گردن نهند، كه در این صورت امید است كه خدایشان مورد مغفرت قرار دهد و خطایشان را بپوشاند و آنان را به بهشت جاوید وارد گرداند.

نكته قابل توجه این است كه در عبارت فوق قید «نصوح» برای توبه آورده شده است، و در تمام آیات توبه، تنها همین یك مورد با چنین قیدی همراه آمده است، و این مسأله جای تأمل ویژه‌ای دارد.

«نصوح»، صیغه مبالغه و یا صفت از «نصح» و نصح به معنای خیرخواهی و خلوص[28] می‌باشد. پس منظور این است كه:

ای اهل ایمان توبه كنید؛ توبه‌ای همراه با خیرخواهی و خیراندیشی.

خیرخواهی برای چه كسی؟ برای همان كس كه در این سوره مطرح است؛ برای خدا و رسول و ولی جامعه اسلامی. چنان‌كه این خیرخواهی برای خدا و رسول در آیه دیگری به صراحت آمده است.

«لیس علی الضعفاء و لا علی المرضی و لا علی الذین لا یجدون ما ینفقون حرج اذا نصحوا لله و رسوله…»[29]

بر ناتوانان و بر بیماران و بر كسانی كه چیزی نمی‌یابند (تا در راه جهاد) خرج كنند-در صورتی كه برای خدا و پیامبرش خیرخواهی كنند- هیچ گناهی نیست.

و همین تعبیر «خیرخواهی» برای امامان و پیشوایان مسلمین در حدیث زیر به چشم می‌خورد.

«ثلاث لایغل علیهن قلب امریء‌ مسلم، اخلاص العمل لله و النصیحه لائمه المسلمین و اللزوم لجماعتهم»[30]

سه چیز است كه در آن قلب انسان مؤمن دچار غل و مكر نمی‌شود: اخلاص عمل برای خدا، خیرخواهی برای امامان مسلمانان و همراهی با جماعت مسلمین.

نكته قابل طرح دیگری كه در آیه فوق – آیه هشتم – به چشم می‌خورد اینكه می‌فرماید:

«یوم لاخزی الله النبی و الذین آمنوا معه» كه معیت در ایمان نسبت به پیامبر اكرم(ص) مطرح شده و عبارت «آمنوا معه» به كار رفته است، در حالی كه در موارد دیگر ایمان به پیامبر(ص) با عبارت «آمنوا به» آمده است؛ مانند:

-فالذین آمنوا به و عزروه و نصروه و اتبعوا النور الذی انزل معه.[31]

پس كسانی كه به او ایمان آوردند و بزرگش داشتند و یاریش كردند و نوری را كه با او نازل شده است پیروی كردند.

-اتقوا الله و امنوا برسوله…[32]
تقوای الهی پیشه كنید و به پیامبر او ایمان آورید.

همچنین عبارت «آمنوا معه» تنها در آیه 8 سوره تحریم آمده است، بدینسان به نظر می‌رسد كه نكته‌ای در این معیت مكتوم باشد؛ نكته‌ای كه با بحث اصلی سوره در ارتباط است. چه بسا مراد كسانی باشند كه پس از ایمان، راه خود را- در امر امامت- از پیامبر جدا نكردند و به سویی دیگر نرفتند.



8-فرمان شدت عمل به پیامبر اكرم(ص)

«یا ایها النبی جاهد الكفار و المنافقین و اغلظ علیهم و مأویهم جهنم و بئس المصیر»[33]

ای پیامبر با كافران و منافقان جهاد كن و بر آنان سخت بگیر (كه) جای آنان در جهنم خواهد بود و چه بد سرانجامی است.

آیا ممكن است منظور از منافقین در این آیه، همان كسانی باشند كه دعوی همراهی با رسول خدا(ص) را دارند ولی در خفا در طرح توطئه علیه آن حضرت دست دارند؟ به بیان دیگر ممكن است مصداق منافقین در این آیه همان كسانی باشند كه در این سوره مورد بحث قرار گرفته‌اند. این احتمالی است كه دلیلی بر نفی آن نیست.



9-بازگشت به مطلب ابتدای سوره

«ضرب‌الله مثلاً للذین كفروا امرات نوح و امرات لوط كانتا تحت عبدین من عبادنا صالحین فخانتاهما فلم یغنیا عنهما من الله شیئاً و قیل ادخلا النار مع الداخلین»[34]

خداوند برای كسانی كه كفر ورزیده‌اند زن نوح و زن لوط را مثل آورده (كه) هر دو در نكاح دو بنده از بندگان شایسته ما بودند و به آنها خیانت كردند و كاری از دست آنها در برابر خدا ساخته نبود و گفته شد: «با داخل شوندگان داخل آتش شوید».

در نگاهی به آیه فوق این نكات جلب‌نظر می‌كند.

الف- منظور از كفر می‌تواند همان كفر به امامت باشد كه قبلاً مورد بحث واقع شد.[35]

ب- خدای سبحان دو مثل را مطرح فرموده، دو تن از همسران پیامبر(ص) به گونه‌ایكه آندو را مثالی برای دو نفر در امت اسلامی قرار داده است؛ و اینك این سؤال مطرح است كه این دو تن چه كسانی هستند؟ آیا همان دو نفر از همسران پیامبر اكرم(ص) كه در آغاز سوره مورد بحث بودند مورد نظر نیستند؟ باید گفت بنابر روایات اهل بیت(ع) پاسخ كاملاً مثبت است.[36]

10-دو مثل برای دو بانوی بزرگ اسلام

«و ضرب‌الله مثلاً للذین آمنوا امراه فرعون اذ قالت رب ابن لی عندك بیتاً فی الجنه و نجنی من فرعون و عمله و نجنی من القوم الظالمین، و مریم ابنت عمران التی احصنت فرجها فنفخنا فیه من روحنا و صدقت بكلمات ربها و كتبه و كانت من القانتین»[37]

و برای كسانی كه ایمان آورده‌اند، خدا مثل آورد همسر فرعون را: آن‌گاه كه گفت: «پروردگارا در نزد خود، در بهشت خانه‌ای برایم بساز، و مرا از فرعون و كردارش نجات ده و مرا از دست مردم ستمگر برهان».

و مریم دختر عمران را، كه دامن خویش نگاه داشت، پس از روح خویش در آن دمیدیم، و كلمات پروردگار خود و كتاب‌های او را تصدیق كرد و از فروتنان بود.

بر طبق روایات این دو مثال نیز به دو دخت بزرگوار رسول اكرم(ص) بازگشت دارد؛ اول حضرت رقیه (س)[38] و دوم فاطمه زهرا(س).[39]

این دیدگاه كلی نسبت به سوره تحریم همان نگاه به بحث مورد ادعای محوری سوره است. هر چند كه این بحث را تاكنون در تفاسیر و كتاب‌های مربوطه مشاهده نكردیم و در نوشتارهای مربوط به تناسب آیات و سور نیز نیافتیم.[40] بقاعی در كتاب خویش پیرامون سوره تحریم می‌نویسد:

«مقصودها الحث علی تقدیر التدبیر فی الادب مع الله و مع رسوله(ص) و مع سایر العباد و… لا یسما اقتداء بالنبی(ص) فی حسن عشرته و كریم صحبته»[41]

مقصود از بیان این سوره آن است كه مؤمنان را بر حسن تدبیر در آداب با خدا و پیامبر (ص) و با سایر بندگان برانگیزد… و به ویژه از نظر اقتداء به پیامبر اكرم(ص) در حسن معاشرت و برخورد و درس گرفتن از كرامت و بزرگواری آن حضرت در مصاحبت با دیگران، آنها را ترغیب نماید.

نكته‌ای كه بقاعی متذكر آن شده است، نمی‌تواند بحث اصلی سوره باشد، خصوصاً كه سیاق این سوره ارتباطی با حسن سلوك به معنای حسن معاشرت و گذشت ندارد؛ بلكه بحث از هشدارهای مكرر خدای سبحان و دستور شدت عمل به پیامبر اكرم(ص) است. از این رو باید در نظر داشت كه با نگرشی كلی بحث اصلی سوره را دریافت نمود.



ب-نگاهی كلی به سوره مؤمنون

در آیات آغازین این سوره مباركه موضوعات زیر مورد توجه قرار گرفته است.



1-آغاز سوره، طرح مسأله فلاح انسان

رستگاری و سعادت انسان موضوعی اساسی است كه همواره مورد توجه همه مكتب‌ها، اعم از الهی و مادی بوده است و به سخنی دیگر موضوعی است همیشه زنده كه همواره مسأله روز بوده است. قرآن، كه كتابی سعادت‌بخش برای انسان است، در این سوره سخن را از فلاح انسان آغاز می‌كند و راه آن را نشان می‌دهد.



2-عوامل فلاح

قرآن كریم عوامل فلاح انسان را دو چیز می‌داند: الف: ایمان؛ ب:اعمال صالحه.

اگر كسی فاقد این هر دو یا یكی از آنها باشد، فلاح و رستگاری تضمین شده‌ای نخواهد داشت چنان كه در سوره «العصر»، عدم خسران و زیان‌مندی انسان[42] را وجود این هر دو می‌داند:

«و العصر ان الانسان، لفی خسر الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات…»[43]

قسم به زمان، همانا كه انسان در زیانی (پیوسته) است، مگر آنان كه ایمان آورده و به اعمال صالح بپردازند و…
در سوره مؤمنون نیز اولاً فلاح انسان را در گرو ایمان می‌داند، و ثانیاً اصولی از اعمال صالحه را بر می‌شمارد و این مجموعه را موجب فلاح انسان معرفی می ‌كند.



3-منظور از فلاح

پس از تذكر به ایمان و بیان نقش اعمال صالحه در دست یافتن به فلاح، در آیه دهم مقصود از فلاح را روشن ساخته و می‌فرماید:

«اولئك هم الوارثون الذین یرثون الفردوس هم فیها خالدون»[44]

آنان همان وارثانند. همان‌ها كه فردوس را به میراث می‌برند و در آن جاودانند.



4-آفرینش انسان و ورود به زندگی دنیا

به تحقیق انسان را از عصاره‌ای از گل آفریدیم آن‌گاه او را به صورت نطفه‌ای در جایگاهی استوار قرار دادیم.

در خلال آیات دوازدهم تا چهاردهم پیرامون چگونگی آفرینش انسان و مقدمات ورود او به زندگی دنیا سخن رفته است.



5-مرگ و بعث انسان

در آیات پانزدهم و شانزدهم با اشارتی مرگ انسان- پس از گذران زندگی دنیا- و برانگیخته شدن او برای حیات مجدد آخرت را یادآور می‌گردد.

ثم انكم بعد ذلك لمیتون، ثم انكم یوم القیامه تبعثون»

سپس شما پس از آن (زندگی دنیا) مردگانی خواهید بود و سپس شما در روز قیامت مبعوث خواهید شد.



6-اشاره‌ای به آفرینش هفت آسمان و توجه به آفریده‌ها

«و لقد خلقنا فوقكم سبع طرائق و ما كنا عن الخلق غافلین»[45]

به یقین بر فراز شما هفت راه (و مدار) آسمانی آفریدیم و ما از آفرینش (و آفریده‌های خود) غافل نیستیم.

در آیه فوق، وجود آسمان‌ها با عدم غفلت خدای سبحان از خلق مربوط دانسته شده؛ گویا اشاره‌وار طراحی امور مربوط به خلق در آسمان‌ها و نزول از آنجا را متذكر شده و نیز صعود اعمال انسان‌ها به آسمان‌ها را نیز بیان می‌فرماید. با این نتیجه كه امور زمین دقیقاً تحت كنترل آسمان و آسمانیان است.



7-برشمردن برخی از امكانات حیات در زمین

«و انزلنا من السماء ماء بقدر…»[46]

در آیات 18 تا 22 به پدیدار نمودن امكانات زندگی انسان در زمین پرداخته و شمه‌ای از آنها را بازگو می‌نماید و در این ارتباط از رویاندن نخلستان‌ها و تاكستان‌ها و زیتون و پدیدار ساختن میوه‌های گوناگون برای انسان سخن می‌گوید و وجود چهارپایان را از امكانات رفاهی انسان برمی‌شمارد و چهارپا و كشتی را، مركب سواری انسان در خشكی و دریا به حساب می‌آورد.



8- ارسال حضرت نوح

و لقد ارسلنا نوحاً الی قومه فقال یا قوم اعبدوا الله…»[47]

و به تحقیق ما نوح را به سوی قومش فرستادیم، نوح گفت: ای قوم من خدای را بپرستید…


9-برخورد خصمانه قوم نوح و سرانجام آنها

سپس قرآن كریم در ادامه، درباره ناسپاسی قوم نوح و پافشاری آنها بر كفر و باطل سخن می‌گوید و سرانجام كیفر الهی را درباره آنها متذكر می‌شود.



10-ادامه راه رسالت

«ثم انشانا من بعدهم قرناً آخرین فارسلنا فیهم رسولاً ان عبدوا الله…»

سپس، بعد از قوم نوح، گروهی دیگر را پدیدار ساختیم. باز هم در میان آنها پیامبری را گسیل داشتیم كه خدای را بپرستید.

از این جا به بعد- در سوره مؤمنون – در فصلی نسبتاً طولانی، شیوه الهی را بر ارسال پیاپی پیامبران و هدایت خلق و پاداش و كیفر خدای رحمان مطرح می‌فرماید.

حال به مجموعه این موضوعات نگاهی یكجا بیفكنیم تا دریابیم كه چه مطلبی دنبال می‌شود. آیا می‌توان عنوان زیر را سرفصل بیان همه این مسائل دانست؟



تشریح مدرسه و كلاس درس

موضوعات فوق، گویی تماماً بر حول یك محور قرار گرفته‌اند و آن را تشریح می‌كنند كه همانا بیان وضعیت انسان در زندگی دنیا و هدف از آمدن او به این زندگی است. به عنوان مثال، آن‌گاه كه یك مؤسسه آموزشی- مانند یك دبیرستان- تشكیل می‌شود، مسئول آموزشگاه، خود را موظف می‌داند كه دانش‌آموزان را با وضعیت و شرایط محیط درسی آشنا سازد. از این‌رو برای آنان به سخن می‌پردازد.

-ابتدا هشدار می‌دهد كه سعادت و موفقیت شما در گرو آن است كه: مدرسه را به رسمیت بشناسید (ایمان آورید)، و به مقررات آن پایبند باشید و سپس در انجام تكالیف خود كوشا باشید (اعمال صالحه بجای آورید).

-آن‌گاه برخی از اصول درس‌ها را برای آنان متذكر می‌شود- و اهم آن‌ها را برمی‌شمارد.

-در مرحله بعد، از شیوه و تشریفات ورود آنها به مدرسه سخن می‌گوید.

-آن‌گاه تذكر می‌دهد كه در آموزشگاه نظارت كاملی برقرار است، دفتری است كه حكم مركز كنترل را دارد، امكانات شما در آنجا رقم می‌خورد و شیوه عملكرد شما در آنجا منعكس و ثبت می‌گردد.

-در قسمتی دیگر از سخن، فراهم ساختن زمینه‌های فعالیت و امكاناتی برای رفاه نسبی دانش‌آموزان را به آنها متذكر می‌گردد.

-و در نهایت یادآور می‌شود كه ما شایسته‌ترین معلمان را برای تأمین سعادت شما تدارك دیده‌ایم و ضمناً هشدار می‌دهد كه تخلف از برنامه‌های كلاسی فرجامی ناخوش‌آیند دارد.

با نگاهی مجدد به آیات سوره مؤمنون همه موارد فوق را مشاهده می‌كنیم. از این روست كه بحث محوری سوره را-حداقل در پنجاه آیه نخست- چنین می‌یابیم:

«تشریح و تبیین زندگی دنیا به عنوان مدرسه و كلاس درس انسان و موقعیت وی در آن»

در نوشتارهای پیرامون تناسب آیات، درباره تناسب آیات و حتی تناسب دو سوره پیاپی نكات ظریفی بیان شده لیكن یك نگرش كلی بدین صورت مشاهده نمی ‌شود.



ج) نگاهی كلی به سوره اسراء

1-اشاره به سیر شبانه رسول اكرم(ص)

آیه اول این سوره مباركه به سیر شبانه رسول اكرم (ص) می‌پردازد، و علت این سیر را ارائه پاره‌ای از آیات الهی بدان حضرت بیان می‌دارد.

«سبحان الذی اسری بعبده لیلاً من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی الذی باركنا حوله لنریه من آیاتنا انه هو السمیع البصیر»

منزه است آن (خدایی) كه بنده‌اش را شبانگاه از مسجدالحرام به سوی مسجدالاقصی سیر داد (همان‌جا)- كه پیرامون آن را بركت داده‌ایم- تا از نشانه‌های خود به او بنمایانیم، كه او همان شنوای بینا است.



2-سخن از نزول تورات و محدوده رسالت آن

«و آتینا موسی الكتاب و جعلناه هدی لبنی اسرائیل الا تتخذوا من دونی وكیلاً»

و كتاب (آسمانی) را به موسی دادیم و آن را برای فرزندان اسرائیل رهنمودی گردانیدیم كه: زنهار غیر از من كارسازی نگیرید.



3- ذكر امتیازی برای بنی اسرائیل

در آیه سوم شاخص بودن نسبت بنی‌اسرائیل را با وصف زیر بیان می‌دارد.

«ذریه من حملنا مع نوح انه كان عبداً شكوراً»

(ای) فرزندان كسانی كه (آنان را در كشتی) با نوح برداشتیم، به درستی كه او بنده‌ای سپاسگزار بود.



4-پیشگویی در مورد فساد بنی اسرائیل

در آیه چهارم از دو فساد بنی‌اسرائیل سخن به میان آورده است.

«و قضینا الی بنی‌اسرائیل فی الكتاب لتفسدن فی‌الارض مرتین و لتعلن علوا كبیراً»

و در كتاب آسمانی (حكم قضا را) به فرزندان اسرائیل خبر دادیم كه: «قطعاً دوبار در زمین فساد خواهیم كرد» و قطعاً به سركشی بسیار بزرگی برخواهید خاست.



5-نتایج فساد آنها

در آیه پنجم تا هشتم شرح و تفصیلی پیرامون دو فساد و نتایج حاصل از آن بیان می‌دارد.

«فاذا جاء و عد اولیهما بعثنا علیكم عباداً لنا اولی باس شدید فجاسوا خلال الدیار و كان وعداً مفعولاً…»

پس آن‌گاه كه وعده نخستین آن دو فرا رسد، بندگانی از خود را كه سخت نیرومندند بر شما می‌گماریم تا میان خانه‌ها (ی شما) به جستجو درآیند،‌و این تهدید تحقق یافتنی است…


6-وصف قرآن در برترین رتبه

در آیه نهم به وصف قرآن كریم می‌پردازد و آن را حاوی شریعت اقوم معرفی می‌كند.

«ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم»

قطعاً این قرآن به آیینی كه پایدارتر است راه می‌نماید.



7-پیام و رسالت قرآن كریم

در همین آیه و آیه بعد به توضیح پیام و رسالت قرآن كریم می‌پردازد.

«و یبشر المؤمنین الذین یعملون الصالحات ان لهم اجراً كبیراً، و ان الذین لایؤمنون بالاخره اعتدنا لهم عذاباً الیماً.

به مؤمنانی كه كارهای شایسته می‌كنند مژده می‌دهد كه پاداشی بزرگ برایشان خواهد بود؛ و این كه برای كسانی كه به آخرت ایمان نمی‌آورند عذابی پردرد آماده كرده‌ایم.

در آیات بعد تا فصلی طولانی (آیات 11-21) به بیان تكمیلی در باب درس‌ها و پیام‌های قرآن كریم پرداخته و برخی ویژگی‌های زندگی دنیا و هدف تشكیل آن را مورد توجه قرار می‌دهد.

در مباحث فوق، افزون بر همه نكات ظریفی كه در آیات آمده، یك مسأله به صورت هماهنگ در تمامی آیات به چشم می‌خورد و آن نوعی مقایسه بین دو شریعت و لوازم آنها است. به بیانی دیگر در آیات آغازین سوره اسراء بین اسلام و یهودیت به صورت تلویحی مقایسه‌ای صورت گرفته و این مقایسه همچنان تا آخر سوره در مقاطعی خود را نشان می‌دهد. برای بهتر نمایاندن مقایسه انجام یافته، نكات مربوطه را از آیات برگرفته و در جدول آتی در دو سو قرار می‌دهیم.




سوره اسراء: مقایسه‌ای بین دو شریعت




1-سبحان الذی اسری بعبده لیلاً


2-من المسجدالحرام

ذكر قبله‌گاه یا وصف حرام= حرم امن الهی.

به برتری وصف حرام (حرم امن) نسبت به «باركنا حوله» توجه فرمایید.


3- الی المسجد الاقصی الذی باركنا حوله

ذكر عبادت‌گاه یهود، یا وصف آبادان بودن اطراف آن (1)

4- لنریه من آیاتنا انه هو السمیع البصیر

علت این سیر شبانه، ارائه پاره‌ای از آیات الهی به رسول اكرم (ص) و مشاهده آثار انبیاء بنی اسرائیل بیان شده است.(2)

حال اگر در نظر گرفته شود كه پیامبر اكرم(ص) در معراج آسمانی بزرگ‌ترین آیت الهی را مشاهده كردند عظمت شأن آن سرور بهتر روشن می‌شود.

لقد رای من آیات ربه الكبری (نجم / 18)
5- و آتینا موسی الكتاب

-ذكری از حضرت موسی به عنوان پیامبر صاحب كتاب

-ذكری از تورات به عنوان كتاب آسمانی

6-وجعلناه هدی لبنی اسرائیل

-بیان حوزه رسالت تورات

-ذكری از قوم بنی‌اسرائیل

7-الا تتخذوا من دونی وكیلاً (3)

اشاره‌ای به پیام محوری تورات

8-ذریه من حملنا مع نوح انه كان عبداً شكوراً

بیان امتیازی از قوم بنی اسرائیل




9- و قضینا الی بنی‌اسرائیل فی الكتاب لتفسدن فی الارض مرتین و لتعلن علواً كبیراً…
بحث از دو فساد بنی اسرائیل و توضیح نكاتی از درگیری آنها با مسلمانان و جنایت آنان در این درگیری، و فرجام نكبت‌بار آنان (4)



10- ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم

-مطرح نمودن قرآن

-بیان این كه قرآن كرین به پابرجاترین شریعت هدایت می‌كند. این وصف در مقایسه با وصفی كه از تورات آمده قابل توجه است.



11- و یبشر المؤمنین الذین یعلمون الصالحات ان لهم اجراً كبیراً و ان‌الذین لایؤمنون بالاخره اعتدنا لهم عذاباً الیماً

اشاره به تبشیر و تنذیر قرآن كریم در افقی بس وسیع و طرح ایمان و اعمال صالحه و تكیه بر آخرت و نكات فراوان دیگری در پیام‌های هدایت‌آمیز قرآن كریم




با توضیحات فوق می‌توان گفت از بحث‌های محوری این سوره نشان دادن تفوق اسلام بر یهود- و سایر شرایع- به صورت مقایسه‌ای می‌باشد.

منبع: http://www.azha.ir

سه شنبه 15/5/1392 - 1:6
قرآن


از عواملی كه در فهم بهتر آیات قرآن كریم، می‌تواند كمك كار پژوهشگر باشد، این است كه به كیفیت تنظیم مطالب و سبك و سیاق آنها توجه نماید و با دقت، جهت پی بردن به ظرافت‌های آن، تلاش نماید. در این بخش به ذكر چند نكته در مورد نحوه تنظیم عبارات قرآن می‌پردازیم.

1-كل به جای جزء (و ارائه قانون عام به جای حكم جزئی):

در قرآن كریم سبك ویژه ای در بسیاری از موارد به هنگام ارائه مطالب دیده می‌شود. و آن این كه در بیان مقاصد قرآنی، قوانین كلی در كنار یكدیگر چیده می‌شوند، در حالی كه ممكن است زمینه بحث مطلبی جزئی و درباره مصداقی خاص باشد. یك نوع از این شیوه بیان، در ارائه حكمی برای یك مورد جزئی،‌به صورت یك قانون عام و كلی می‌باشد، بدین‌گونه كه قرآن مطلبی را مطرح می کند و چون بخواهد حكمی درباره آن ارائه دهد آن حكم را در قالب قانون عام ارائه می‌دهد، تا در مصادیق متعددی كاربرد داشته باشد. توجه به این نكته ذهن را به مصداق مورد نظر آیه هدایت می‌نماید. در توضیح مطلب، مثال‌های زیر عرضه می‌گردد.

«و قال ربكم ادعوین استجب لكم ان الذین یستكبرون عن عبادتی سید خلون جهنم داخرین»[1]

و پروردگارتان فرمود: «مرا بخوانید تا شما را اجابت كنم، در حقیقت كسانی كه نسبت به عبادت من كبر می‌ورزند بزودی با خواری در دوزخ در می‌آیند.»

با دقت در این آیه شریفه روشن می‌شود كه در جمله دوم، واژه «عبادت» به جای واژه «دعا» قرار گرفت است؛ زیرا ابتدای آیه متضمن دعوت به دعا است و درباره آن می‌گوید: اگر دعا كنید پروردگار آن را برآورده می‌كند. و سپس به بیان نكته دیگری پرداخته و می‌فرماید اگر كسی، از عرض دعا به پیشگاه خدا استكبار بورزد، به ذلت در جهنم دچار خواهد شد؛ ولی در بیان این نكته، مطلب را از خصوص دعا خارج می‌سازد و به صورت قانونی عام برای هر عبادت-دعا یا غیر آن- مطرح می‌فرماید. و عبارت «عن عبادتی» را به جای «عن دعائی» می‌آورد و با این تغییر و جایگذاری، دو نكته ملاحظه می‌گردد: اول این كه دعا را در زمره عبادات به حساب می‌آورد، و دوم این كه استكبار از بندگی خدای رحمان- اعم از دعا و سایر عبادات- را، عامل ذلت در آخرت معرفی می‌كند. اما در هر حال آیه شریفه در باب دعاست و لفظ «عبادت» هم در اینجا به مصداق خاص آن، یعنی «دعا» ناظر است.

جالب توجه است كه مطلب فوق عیناً در روایت زیر مورد توجه قرار گرفته و به صراحت بیان شده است كه: منظور از «عبادت» در اینجا نیز همان «دعا» است.

علی‌بن‌ابراهیم، عن ابیه، عن حمادبن عیسی، عن حریز، عن زراره، عن ابی جعفر(ع) قال: ان الله عز و جل یقول: ان الذین یستكبرون عن عبادتی سیدخلون جهنم داخرین»[2] قال: هو الدعاء و افضل العباده الدعاء، قلت: «ان ابراهیم لاواه حلیم»[3]؟ قال «الاواه هو الدعاء»[4]

زراره از امام باقر(ع) نقل می‌كند كه فرمود: خدای عزوجل می‌فرماید: همانا آنان كه، از عبادت من تكبر ورزند، به زودی با حالتی سرافكنده و خوار به دوزخ در آیند. حضرت فرمود: در اینجا مقصود از عبادت دعاست، و برترین عبادات دعا می‌باشد. عرض كردم: مقصود از «اواه» در این آیه چیست كه خداوند می‌فرماید: «همانا ابراهیم اواه و شكیبا بود». فرمود: «اواه» یعنی «بسیار دعا كننده».



مثال 2: «ظلم» به جای «شرك»

قرآن كریم در سوره مباركه انعام در آیه 74 هشدار حضرت ابراهیم خلیل را درباره ضلالت افراد در پرستش بت‌ها به «آزر» بازگو می‌كند و در آیات 75 تا 81 ملكوت به آن حضرت و ستیزه‌جویی قومش با وی را متذكر می‌شود و اشاره می‌كند كه: آنها حضرت ابراهیم را از خشم خدایان خود می‌ترساندند و ابراهیم(ع) به آنها هشدار می‌دهد كه: شما هستید كه باید بدلیل شریك قائل شدن برای خداوند از خشم او بترسید؛ تا آنجا كه می‌فرماید:

«…فای الفریقین احق بالامن ان كنتم تعلمون.»[5]

پس اگر شما می‌دانید، كدام یك از (ما) دو دسته به ایمنی سزاوارتر است؟

آن‌گاه قرآن از زبان ابراهیم(ع) معیاری برای امنیت بیان می‌دارد:

«الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون»[6]

كسانی كه ایمان آورده و ایمان خود را به ظلم نیالوده‌اند، ایمنی تنها از آن آنهاست، و ایشان راه یافتگانند.

قابل توجه است كه، زمینه بحث مربوط به شرك و گفتگوی با مشركین است. پس باید سخن از اخلاص و عدم آلودگی به شرك باشد؛ لیكن ملاحظه می‌گردد كه در آیه فوق واژه «ظلم» به كار رفته، یعنی به جای «و لم یلبسوا ایمانهم بشرك» آمده است: «و لم یلبسوا ایمانهم بظلم».

در اینجا نیز از طرفی نشان داده می‌وشد كه شرك مصداق ظلم است (و بلكه ظلم عظیم) و از طرف دیگر قانونی عام ارائه می‌گردد كه ایمانی كارساز و امنیت‌آور است، به گونه‌ای كه به هیچ ظلمی- اعم از شرك و كفر و گناه و سیه‌كاری- آلوده نگردد. البته در اینجا، واژه «ظلم» ناظر به شركت است و منظور از ظلم اعتقادات باطل مشركین می‌باشد.

مشابه مطلب فوق امری است كه در آیه زیر به چشم می‌خورد؛ آنجا كه به حضرت موسی(ع) در وادی طور وحی می‌شود.

«یا موسی لاتخف انی لایخاف لدی المرسلون، الا من ظلم ثم بدل حسناً بعد سوء فانی غفور رحیم».[7]

ای موسی نترس كه پیامبران در نزد من نمی‌ترسند. لیكن كسی كه مرتكب (چنین) خطایی شود سپس- بعد از بدی- نیكی را جایگزین (آن) گرداند،‌ (بداند) كه من آمرزنده مهربانم.

ظاهراً در این آیه شریفه، «ظلم» به جای «خوف» قرار گرفته است و به جای عبارت «الا من خاف» آمده است: «الا من ظلم».[8] و اگر چنین باشد، معلوم می‌شود كه در محضر ربوبی، خائف بودن از غیر او، خصوصاً برای اولیاء الهی، مرحله‌ای از ظلم، ولو در حد ترك اولایی كوچك، می‌باشد.

غیر او، خصوصاً برای اولیاء الهی، مرحله‌ای از ظلم، ولو در حد ترك اولایی كوچك، می‌باشد.



مثال 3: واژه «شیء» به جای «اولی ‌الامر»

قرآن كریم می‌فرماید:

«یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منكم، فان تنازعتم فی شیء فردوه الی الله و الرسول ان كنتم تؤمنون بالله و الیوم الآخر ذلك خیر و احسن تاویلاً».[9]

ای مؤمنان! خدا را اطاعت كنید، و پیامبر را اطاعت كنید و از اولی‌الامر خود نیز اطاعت كنید. پس اگر در چیزی اختلاف كردید، اگر به خدا و روز باز پسین ایمان دارید، آن را به خدا و پیامبر عرضه نمایید كه این (عرضه) بهترین (شیوه) است و نیكوترین بازگرداندن.

این آیه شریفه اطاعت كنید، و پیامبر را اطاعت كنید و از اولی‌الامر خود نیز اطاعت كنید. پس اگر در چیزی اختلاف كردید، اگر به خدا و روز باز پسین ایمان دارید، آن را به خدا و پیامبر عرضه نمایید كه این (عرضه) بهترین (شیوه) است و نیكوترین بازگردان.

این آیه شریفه اطاعت از سه كس را واجب دانسته است: خدا، رسول خدا و «اولی‌الامر».

«اولی‌الامر» به معنای صاحبان فرمان است و عنوانی عام می‌باشد. پیش‌بینی آیه شریفه این است كه مسلمانان در مصداق «اولی‌الامر» دچار تنازع و اختلاف می‌شوند؛ و سپس راهی برای رفع اختلاف ارائه می‌دهد و این راهكار را به صورت قانونی عام و كلی بیان می‌دارد و گویا چنین می‌فرماید:

«پس هرگاه در مسأله اولی الامر و یا به طور كلی هر مسأله‌ای دچار تنازع شدید، آن را (برای حل و فصل) به خدا و رسول برگردانید (و از اشارات قرآن كریم و صراحت بیان پیامبر، اولی‌الامر را تشخیص دهید)، این شیوه عمل بهترین راهكار برای شما و این بازگرداندن بهترین بازگرداندن است؛ و خدا و رسول، بهترین مرجع حل اختلاف هستند.»

با این بیان روشن می‌شود علت این كه در رد تنازع فقط خدا و رسول را مطرح فرموده و سخنی از اولی‌الامر به میان نیامده، چیست؟ گویا علت آن است كه مسأله مورد نزاع-كه آیه فوق بدان توجه دارد- همانا مسأله «اولی‌الامر» است. البته حكم مندرج در آیه كلی است و شامل همه موارد نزاع می‌شود؛ ولی ناظر به بحث مورد نظر آیه یعنی «اولی‌الامر» می‌باشد.



2-نیابت «ال» ضمیر مضاف‌الیه

یك قاعده ادبی، كه در قرآن كریم كاربرد زیادی دارد این است كه درپاره‌ای از عبارات حرف تعریف «ال» به جای ضمیر مضاف‌الیه قرار می‌گیرد. توجه به این نكته، در مواردی راهگشا بوده و رفع ابهام می‌نماید.

در اینجا ما ابتدا به بیان ادبی مطلب اشاره می‌نماییم و سپس مواردی از آیات قرآن را در این ارتباط مورد بحث قرار می‌دهیم. در كتاب «مغنی» در این‌باره آمده است؛

«اجاز الكوفیون و بعض البصریین و كثیر من المتأخرین، نیابه «ال» عن ضمیر المضاف الیه و خرجوا علی ذلك «و اما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فان الجنه هی الماوی»[10]

« هر كس كه از وقوف در پیشگاه پروردگارش خائف باشد، و نفس خود را از هوی باز دارد، به یقین بهشت جایگاه او خواهد بود».

(كه در آیه شریفه «المأوی» به جای «مأویه» آمده است)

-شاهد دیگر: «مررت برجل حسن الوجه» كه «ال» به جای ضمیر مضاف‌الیه «ه» می‌باشد. و نیز «و ضرب الظهر و البطن» كه «الظهر» به جای «ظهره» و «البطن» به جای «بطنه» آمده است.

(در دو مثال اخیر نیابت «ال» از ضمیر مضاف‌الیه ) در صورتی است كه واژه‌های «وجه» و «ظهر» و «بطن» به رفع خوانده شوند.

یك نمونه از این نكته ادبی در قرآن كریم، مناجات حضرت زكریا(ع) می‌باشد:

پروردگارا، استخوانم سست شده و سرم از شدت پیری (و سپیدی مو، چون شعله آتش) زبانه كشیده.

روشن است كه در عبارت فوق «الرأس» به جای «رأسی» آمده است.



مورد استفاده در قرآن كریم

در برخی آیات قرآن كریم، توجه به این نكته موجب رفع ابهام خواهد بود. مثال‌های ذیل از این قبیل می‌باشد.



الف- در آیه «اولی‌الامر»

قرآن كریم می‌فرماید: «أطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منكم»[11]

در این آیه شریفه از مسلمانان خواسته شده كه از سه كس اطاعت كنند: از «خدا»، از «رسول‌ خدا» و از «اولی‌الامر»؛ و اطاعت از «اولی‌الامر»، در ردیف اطاعت خدا و رسول قرار گرفته است. در اینجا سؤال زیر مطرح است: آیا منظور از «اولی‌الامر» و صاحب فرمان، هر فرمانروایی می‌تواند باشد و یا فرمانروایان خاصی مورد نظرند؟

پاسخ روشن است؛ قطعاً قرآن كریم همه فرمانروایان را واجب الاطاعه ندانسته و اطاعت هر امیر و زمامداری را- بدون قید و شرط- بر مسلمانان واجب نكرده است. زیرا قرآن فرموده: «و لاتطیعوا امر المسرفین»؛[12] در حالی كه می‌دانیم بسیاری از فرمانروایان تاریخ مسرف و ظالم بوده‌اند.

اگر نكته فوق را در اینجا مطرح بدانیم و «ال» را در عبارت «اولی الامر» به جای مضاف‌الیه تلقی كنیم، تقدیر به صورت «اطیعوا… اولی امره» خواهد بود. به این معنا كه: از كسانی اطاعت كنید كه صاحب فرمان اویند و به عبارتی دیگر فرمان او را دارند یا فرمان ولایت را از طرف خدا، یا از طرف رسول خدا دارا شده‌اند.

با این ترتیب این فرمان اطلاق نخواهد داشت، بلكه وجوب اطاعت از «اولی الامر» مقید به تعیین شدن او از طرف خدای سبحان، بر این سمت خواهد بود؛ اعم از تعیین بدون واسطه و یا به واسطه رسول اكرم (ص) و امامان اهل بیت (ع) باشد.



ب- در آیه مودت

«قل لا اسئلكم علیه اجرا الا الموده فی القربی»[13]

«بگو من در امر رسالت مزدی از شما نمی‌خواهم، جز مودت و محبت شما درباره نزدیكانم.» در این آیة شریفه، نزدیكان رسول اكرم (ص) با عبارت «القربی» یاد شده‌اند، پس در اصل «قربای » بوده كه «ی» حذف شده و «ال» به جای آن اضافه شده است.

با توجه به این نكته از آیه فوق، ابهام مرتفع می‌گردد؛ زیرا روشن می‌شود كه: منظور این نیست كه: برای اجر رسالت پیامبر اكرم(ص)، هر كس به ارحام و ذوی‌القربای خود مودت نماید، بلكه ذوی القربای رسول خدا مورد نظر آیه هستند.



3-عطف به محذوف

در آیاتی از قرآن كریم مشاهده می‌كنیم كه در حالی واو عطف به كار رفته كه هیچ معطوف علیهی برای آن در عبارت دیده نمی‌شود. در این موارد نوعاً حرف عطف «و» و حرف لام علت، با هم آورده می‌شوند و باید معطوف علیه تقدیری در نظر گرفته شود.



مثال 1: درباره حضرت ابراهیم(ع)

«وكذلك نری ابراهیم ملكوت السموات و الارض و لیكون من الموقنین»[14]

و به این صورت، ملكوت آسمان‌ها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم و برای آن كه در شمار صاحبان یقین قرار گیرد.

در آیه شریفه فوق ملاحظه می‌شود كه: حرف «و» در نظر اول زائد به نظر می ‌رسد لذا در اغلب ترجمه‌ها نیز حذف شده است.[15] در حالی كه چنین نیست،‌بلكه باید گفت عبارت «لیكون من الموقنین» عطف به محذوف شده است و در حقیقت معطوف علیه مربوط به آن در تقدیر است و تقدیر آن چنین خواهد بود:

«ملكوت آسمان‌ها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم، این كار به جهاتی انجام شد یكی از جهات این بود كه ابراهیم در شمار صاحبان یقین قرار گیرد».

در «المیزان» به این نكته اشاره شده و آمده است:

جمله مورد بحث- «و لیكون من الموقنین»- عطف است به جمله دیگری كه حذف شده و تقدیر آن چنین است: «لیكون كذا و كذا و لیكون من الموقنین»[16]

همچنین در «تفسیر احسن الحدیث» این مطلب مورد توجه قرار گرفته و در این‌باره آمده است:

لفظ «و لیكون» عطف است بر علتی محذوف كه ذكرش لازم نبود.[17]



مثال 2: درباره حضرت یوسف (ع)

«و قال الذی اشتریه من مصر لامرأته اكرمی مثواه عسی ان ینفعنا او نتخذه و لذأ و كذلك مكنا لیوسف فی‌الارض و لنعلمه من تأویل الاحادیث و الله غالب علی امره و لكن اكثر الناس لایعلمون».[18]

كسی كه یوسف را در مصر خریداری كرد به همسرش گفت: مقدم او را گرامی‌دار، شاید برای ما فایده داشته باشد یا او را به عنوان فرزند بپذیریم. این چنین ما یوسف را در سرزمین مصر متمكن ساختیم و برای این كه تعبیر خواب را بدو بیاموزیم و خداوند بر كار خویش چیره است ولی اكثر مردم نمی‌دانند.

شاهد بحث در اینجا عبارت «و لنعلمه» می‌باشد. «ل» در «لنعلم» برای بیان علت تمكن دادن به حضرت یوسف آمده است و «و» زائد به نظر می‌رسد؛ در حالی كه زائد نیست و همان حالت عطف به محذوف در اینجا نیز وجود دارد؛ به این معنا كه این تمكن دادن به یوسف، جهاتی داشته و من جمله این كه خداوند به یوسف علیه‌السلام علم تعبیر خواب عنایت كند.



مثال 3: درباره حضرت عیسی(ع)

در سوره مریم در داستان حضرت عیسی(ع) آمده است كه:

روح‌القدس (كه از ناحیة ربوبی به سوی مریم آمده بود،) به وی گفت: من فرستاده پروردگار تو هستم تا پسری پاكیزه به تو ببخشایم. مریم گفت: «چگونه ممكن است فرزندی داشته باشم در حالی كه تاكنون انسانی با من تماس نداشته و من اشتباه كار نیستم».[19]

در اینجا بود كه روح‌القدس گفت:

«كذلك قال ربك هو علی هین و لنجعله آیه للناس و رحمه منا و كان امرا مقضیا»[20]

پروردگارت فرمود «این كار بر من آسان است و تا این كه او را آیتی برای مردم قرار دهیم و رحمتی از ناحیه ما باشد و این امری است انجام یافته».

برای «و» در «ولنجعله» معطوف علیه در عبارت دیده نمی‌شود، پس باید در اینجا قاعده عطف به محذوف را مورد توجه قرار دهیم؛ كه در این صورت معنای آیه چنین می‌شود:

پروردگار تو گفت: این خلقت (بدون وجود پدر) بر من آسان است و این كه چنین فرزندی به تو عطا می‌كنم علت‌هایی دارد و از جمله آنها این كه: فرزندت را آیت و نشانه‌ای برای مردم قرار دهیم.



مثال 4: درباره مؤمنین

«و ما اصابكم یوم التقی الجمعان فباذن الله و لیعلم المؤمنین»[21]

و آن مصیبتی كه در روز برخورد دو لشكر بر شما وارد گشت، با اذن الهی بود و برای این‌كه مؤمنین را بشناسد.

در آیه فوق نیز واو عطف در «و لیعلم» در حقیقت گویای عطف به محذوف است.

این قاعده در قرآن كریم كاربرد زیادی دارد كه با تأملی درخور می‌توان آنها را گردآوری نمود.










--------------------------------------------------------------------------------

[1]- غافر / 60

[2]- غافر / 60

[3]- توبه / 114

[4]- الكافی ج 2، ص 466؛ وسائل‌الشیعه، ص 23؛ عده‌الداعی؛ ص 39.

[5]- انعام / 81

[6]- انعام / 82

[7]- نمل 10 و 11

[8]- البته به صورت عام و خاص نه این كه ظلم از نظر لغوی معنای خوف بدهد

[9]- نساء / 59

[10]- نازعات / 40 و 41

[11]- نساء / 59

[12]- شعراء / 151

[13] - شوری / 23

[14]- انعام / 75

[15]- ر.ك: ترجمه‌های پورجوادی، فولادوند، مكارم شیرازی و…
[16]- طباطبایی، المیزان، ج 7

[17]- قرشی، سید علی‌اكبر، احسن الحدیث، ج 3، ص 252

[18]- یوسف / 21

[19]- مریم / 19 و 20

[20]- مریم / 21

[21]- آل عمران / 166

 

منبع: http://www.azha.ir

سه شنبه 15/5/1392 - 1:5
قرآن

طرح بحث

قرآن كریم از ناحیه پروردگار عالمیان، نازل شده است. روح الامین آن را بر قلب پیامبر اكرم فرود آورده تا آن حضرت از رهگذر آن مردمان را متذكر ساخته و آنان را بیدار و هشیار سازد. نزول قرآن به زبان عربی روشن و فصیح است.[1] قرآن به زبان عربی نازل شده تا افراد بشر بتوانند آن را تعقل و درك كنند. [2] این نزول به صورت تبدیل حقایق و معارف «ام الكتاب» [3] به عبارات مفهوم برای انسان، درقالب زبان عربی آن هم با بیان الهی است. «ام‌الكتاب» همان «كتاب مكنون»[4] و یا «لوح محفوظ» [5] الهی است كه گنجینه حقایق قرآنی می‌باشد. حقایق قرآنی در ام‌الكتاب، در نزد خدای سبحان، مكنون و پوشیده است و تنها خاصان بارگاه قرب، كه از مقام شامخ طهارت و عصمت برخوردارند، با آن در تماس می‌باشند. [6]

قرآن كریم از آن جایگاه برین، از نزد پروردگار عزیز، در قالب كتاب عربی مبین، به سوی مردم فرو آمده است، كه تمام راه‌های امن و سلامت را به مشتاقان رضوان ربوبی بنمایاند و آنان را از تاریكی‌های جهل و هوی برهاند و به مردم سر منزل سعادت برساند تا سرانجام گام در صراط مستقیم بگذارند.[7]

این كتاب سترگ و فرخنده را، خدای رحمان فرو فرستاده، تا در آیات آن تدبر كنند و – در نتیجه- صاحبان عقل و خرد پند گیرند و حقایق را دریابند.[8]

این همه تعریف، وصف ظاهر قرآن است؛ و این دعوت الهی به تدبر، مربوط به ظاهر است. پس ظاهر قرآن، جلوه‌گاه حق برای صاحبدلان و جولان‌گاه خردمندان است. زیرا نه ظاهر قرآن را پایانی است و نه جلوه‌های آن را حد و حصری. از این‌رو جا دارد در عرصه سخن پیرامون ظاهر، از درك و فهم عبارات آن گفتگو كنیم؛ و نیز مسأله حجیت ظاهر آن را در جولان‌گاه بحث قرار دهیم، از مراتب فهم و درك قرآن سخن بگوییم، و عوامل مؤثر در فهم بهتر قرآن را مورد ارزیابی قرار دهیم؛ و از آرایه‌های شگفت ادبی كه در آن به كار رفته، شمه‌ای را بازگوییم، و نهایتا پیوند ناگسستنی قرآن را- حتی در بعد ظاهر- با عترت (ع)، به بحث گذاریم. اینك به بررسی نكاتی در زمینه‌های فوق می‌پردازیم.



آغاز فصل

چه بسا طرح عنوان «قابل فهم بودن قرآن كریم» خود مورد سؤال باشد؛ به این معنا كه: مگر ممكن است كه قرآن كریم، حتی در جلوه عبارات و ظاهر آن قابل فهم نباشد؟ پس چه نیازی به فراهم نمودن مجال برای این سخن است؟

در حقیقت این سؤال و شگفت‌زدگی كاملا به جا می‌باشد و سخن از قابل فهم بودن قرآن، خود تعجب‌برانگیز است. ولی به رغم این شگفتی، گاه و بی‌گاه عدم امكان دستیابی به معنای واقعی عبارات قرآن مطرح می‌شود. گویا، در یك مسأله همگان آرایی موافق دارند؛ و آن این كه: اهل ایمان به هنگام تلاوت یا مطالعه قرآن مطالبی را از آن دریافت می‌كنند. ولی درباره این دریافت و ادراك چند نكته مورد بحث و گفتگوست.

الف) آیا همه عبارات قرآن كریم قابل است؛ یا این كه باید از این جهت بین آیات مختلف، قائل به تفكیك شویم؟

ب) آیا آن چه از عبارات فهمیده می‌شود فهم واقعی است؛ یا صرفا دریافتی است، كه از نظر بازگو كردن حقیقت، بدان اطمینانی نیست؟

ج) آیا فهم عبارات قرآنی در گرو توضیح و تبیین روایت یا روایاتی است كه در ذیل آن نقل شده‌ است (با توجه به این كه پیامبر اكرم (ص) و ائمه هدی (ع) آموزندگان وحی و مبین قرآن معرفی شده‌اند)؛ یا این كه درك و فهم قرآن كریم مستقل است ولی روایات اسلامی در توضیح و تكمیل مطلب حاصل از فهم قرآن به انسان كمك می‌رساند؟

پیش از پرداختن به هر توضیحی، ابتدا سخن را در یك كلام خلاصه می‌كنیم و آن این كه عبارات قرآن كریم برای كسانی كه به زبان و ادب عربی آشنا باشند قابل درك و فهم است، و برای دیگران این فهم تا حدودی از مسیر ترجمه، قابل حصول و دستیابی است. البته شكی نیست كه این فهم و ادراك، مراتب و درجات بسیار متفاوتی دارد. به هر مقدار تلاش و دقت بیشتری صورت پذیرد، و هر اندازه این تلاش با طهارت قلبی بیشتری همراه باشد، و از روایات صحیح استمداد شود، توفیق درك حقایق رو به فزونی نهاده و بهره بالاتری عاید انسان می‌شود.



بخش 1

دلایل قابل فهم بودن قرآن كریم

بدون شك قرآن كریم برای همگان-حداقل به طور اجمال-قابل فهم می‌باشد و در این امر اختلافی نیست. از این‌رو در علم اصول بحث گسترده‌ای به «حجیت ظواهر قرآن كریم» اختصاص یافته است. اما پیش از بحث حجیت، این پرسش مطرح است كه: آیا مؤمنان با مراجعه به قرآن به معرفتی روشن دست می‌یابند یا خیر؟

دلایل زیر در صدد بیان این نكته است كه قرآن كریم در عین اعجاز عبارات، همچون سایر متون قابل فهم بوده و می‌توان بدان استناد جست. البته این بدان معنی نیست كه در ورای ادراك ظاهر، حقیقتی نهفته نمی‌باشد؛ بلكه منظور آن است كه آن چه الفاظ قرآن بدان دلالت دارند مفهوم بوده و آن‌چه به فهم آید مورد اعتماد است، هر چند لایه‌های ژرف دیگری در پس پرده عبارات لحاظ شده باشد. با چنین دیدگاهی به دلایل زیر نظر می‌افكنیم.



1-نزول به لسان عربی مبین

قرآن كریم، به زبان عربی آشكار و آشكار كننده نازل شده است، علت این نزول را قرآن خود چنین بیان می‌دارد:

«انا انزلناه قوآنا عربیا لعلكم تعقلون».[9]

ما قرآن را به زبان عربی (روشن) فرو فرستادیم، باشد كه شما تعقل كنید.

پس علت چنین نزولی، تعقل نمودن مردم بوده است. این نكته دلالت دارد بر این كه عبارات قرآنی قابل فهم و تعقل می‌باشد، و مردم نیز توان درك آن را دارا هستند. البته كسب مقدمات لازم برای فهم هر متنی ضروری است و فهم قرآن نیز مقدماتی دارد كه باید فراهم گردد.



2-خطاب‌های قرآن كریم

قرآن كریم حاوی خطاب‌های مختلفی است. انتظار از خطاب این است كه مخاطب به كلام گوینده گوش فرا داده، و مقصود آن را بازیابد، و مضامین آن را به كار بندد. در این صورت چگونه می‌توان پذیرفت كه كلام حكیم برای مخاطب او قابل فهم نباشد. مثلاً زمانی كه قرآن به مؤمنان خطاب می‌كند: «یا ایها‌الذین آمنوا»، چنانچه پس از خطاب مطالبی را به گونه‌ای اعلام كند كه آنها درك نكنند، و یا به آن چه درك می‌كنند نتوانند اعتماد نمایند، این خطاب به چه كار می‌آید؟

اینك موارد خطاب‌های قرآن كریم را بررسی می‌كنیم.

-خطاب «یا ایها‌الذین امنوا» حدود 90 بار

-خطاب «یا ایها‌الانسان»20 بار

-خطاب «یا بنی‌آدم» 5 بار

-خطاب «یا اهل الكتاب» 12 بار

-خطاب «یا ایهاالذین اوتواالكتاب» 1 بار

-خطاب «یا بنی‌اسرائیل» 6 بار



3-تحدی قرآن

قرآن كریم سند نبوت پیامبر اكرم (ص) است؛ سندی كه در رسالت آن حضرت و در حقانیت خود به تحدی پرداخته و جمله افراد بشر را به عجز از ارائه همانندی برای خود متهم می‌سازد، و آنان را كه با دیدی تردیدآمیز بدان می‌نگرند، به ارائه نظیری برای حتی یك سوره قرآن فرا می‌خواند:

«و ان كنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا، فاتوا بسوره من مثله، و ادعوا شهداء كم من دون الله ان كنتم صادقین».[10]

و اگر در (صحت) این كتاب آسمانی كه به (قلب) بنده خود نازل كرده‌ایم، تردید دارید،‌(تلاش كنید و) یك سوره مانند قرآن ارائه دهید. شما می‌توانید (برای این كار) از همه افراد و صاحب‌نظران خود دعوت كنید، (تا در این همانندآوری بر كار شما نظارت كنند و با كمك آنها به بهترین نوشتارتان دست یابید). فقط شما از خدا كمك نگیرید (كه مثلاً بخواهید جمله‌های قرآن را به صورتی دیگر تركیب كنید و آن را ساخته خود معرفی نمایید). اگر شما راست می‌گویید (و تردید شما از سر بهانه‌جویی نیست، راه روشن شدن حقیقت را به شما ارائه دادیم، آن را دنبال كنید).

از تحدی قرآن، این نتیجه حاصل می‌شود كه: متن قرآن كریم و معجزه بودن آن برای عموم مردم و حتی برای منكران باید قابل فهم و درك باشد. زیرا از مردم خواسته شده كه: دست نوشته‌های بشر را با آیات قرآن مقایسه كنند تا برتری خارق‌العاده كتاب خدا را بیابند.

چنانكه قرآن كریم، در جایی، در بیان عدم برابری، مسأله هدایت را ملاك قرار داده و می‌فرماید:

«قل فاتوا بكتاب من عندالله هو اهدی منهما اتبعه ان كنتم صادقین».[11]

بگو، اگر شما راست می‌گویید، كتابی هدایت بخش‌تر از این دو (قرآن و تورات) از نزد خدا بیاورید، تا من از آن پیروی كنم.

با این بیان روشن می‌شود كه، حتی جهت نوربخشی و هدایت قرآن نیز، باید برای مردم، از دوست و دشمن روشن باشد؛ كه چنین نیز هست و این امر جز با قابل فهم بودن آن میسر نیست. اعجاز قرآن را در فصاحت و بلاغت، و سرآمد بودنش را در هدایت، حتی مخالفان دریافته و بر زبان و قلم خویش جاری ساخته‌اند؛ تا آنجا كه بسیاری از غیر مسلمانان، بر این حقیقت اعتراف نموده‌اند. این اعتراف از سخن‌پردازان و سرایندگان بلیغ عرب، در عصر نزول قرآن آغاز شده و تا عصر حاضر، همچنان در میان صاحب‌نظران تداوم یافته است. در زمان نزول قرآن فردی همچون «ولیدبن مغیره مخزومی» كه وی را «حكیم‌العرب» و «ریحانه العرب» می‌خواندند درباره چنین قرآن اعتراف می‌كند كه:

«یا عجبا لمن یقول ابن ابی كبشه[12] فوالله ما هو بشغر و لا بسخر و لا بهذی جنون و ان قوله لمن كلام‌الله…»

چه شگفت‌ است آن چه فرزند ابن ابی‌كبشه می‌گوید، به خدا سوگند نه شعر است و نه سحر و نه گزافه‌گویی بی‌خردان؛ بی‌گمان گفته او سخن خداست.

و همو زمانی كه از كنار رسول اكرم (ص) در حال تلاوت آیاتی چند از سوره مؤمنون در نماز می‌گذشت، چنین گفت:

«به خدا سوگند سخنانی از محمد(ص) شنیدم، كه نه مانند گفتار آدمیان، و نه از سنخ كلام پریان است. به خدا سوگند آن قدر شیوا و زیباست، كه كلام بلند آن پر ثمر و پایه آن پر بركت است، و این سخن فراتر رفته و اوج خواهد گرفت، و هیچ چیزی بر او برتری و علو نخواهد یافت».[13]

و نیز فردی همچون «طفیل بن عمرو دوسی»، شاعر شیرین‌زبان و خردمند عرب، كه از اشراف قریش به شمار می‌آمد، پس از شنیدن آیاتی از زبان رسول اكرم(ص) می‌گوید:

«فلا والله ما سمعت قولاً قط احسن منه و الا امرا اعدل منه…».[14]

به خدا سوگند، هرگز سخنی شیواتر از قرآن كریم نشنیده و آئینی عادلانه‌تر از اسلام نیافته‌ام…
كه در پی این استماع آیات قرآن، طفیل اسلام آورده و ماجرا را برای قوم خود بازگو می‌كند و آنها همگی اسلام می‌آورند.

در زمان كنونی نیز این‌گونه اعتراف‌ها، به عظمت قرآن و اوج معارف آن از گذشته كمتر نیست. به عنوان مثال: دكتر «شبلی شمیل» كه با ماوراء الطبیعه اعتقادی ندارد، در قصیده مشهورش درباره قرآن می‌گوید:





انی و ان اك قد كفرت بدینه



هل اكفرن بمحكم الایات[15]






من اگر چه به دین محمد(ص) كافر هستم، ولی مگر می‌توانم به آیات محكم قرآن او كافر شوم؟

نظیر این اعتراف‌ها در سخنان دانشمندان غربی نیز مشاهده می‌شود.

«كرنیكو» دانشمند انگلیسی و استاد ادبیات دانشكده «علیگره» هند در حضور اساتید سخن و ادبیات، در پاسخ پرسشی كه در مورد اعجاز بلاغتی قرآن كریم، مطرح شده بود گفت:

«قرآن را برادر كوچكی است به نام نهج‌البلاغه. آیا برای كسی امكان دارد مانند این برادر كوچك را بیاورد، تا ما را مجال گفتگو درباره امكان آوردن بلاغتی نظیر بلاغت قرآن كریم باشد؟[16]

دعوت قرآن كریم، بر تحدی و توجه مردم به این كه كتابی همانند قرآن نخواهد بود و هرگز نوشتاری مقام و نقش هدایت‌گری قرآن كریم را نتواند داشت، نشانگر آن است كه مردم و حتی مخالفین می‌توانند قرآن را درك كنند، و روشنگری آن را بیابند. اعتراف‌های غیر مسلمانان و اندیشمندان غیر مؤمن دربارة قرآن، مبنی بر عظمت و تعالی معارف قرآن، كاملاً نشان می‌دهد كه دعوت به نظریه‌آوری از جانب قرآن كریم، نقش خود را ایفا نموده، در ضمن این كه قرآن برای آنها قابل فهم بوده است.



4-دستور بر تدبر

پیرامون تدبر در قرآن كریم در چهار آیه سخن به میان آمده است. در جایی می‌فرماید:

«كتاب انزلناه الیك مبارك لیدبروا آیته و لیتذكر اولوا الالباب».[17] ما این كتاب مبارك را بر تو نازل ساختیم، تا در آیات آن تدبر كنند، و خردمندان (بر اثر تدبر مطلب را دریابند و) متذكر شوند.

با توجه به نكات فوق روشن می‌شود كه، قرآن كریم در قالب عباراتی بشری، به زبان عربی روشن نازل شده تا برای درك و فهم مردم آسان بوده؛ و در آن تدبر كنند و حقانیت آن را بیابند و با تعلیم رسول‌ اكرم(ص) و امامان و اهل بیت او (علیهم‌السلام) معیارهای عمل را در اختیار داشته باشند.

مرحوم علامه طباطبایی (ره) همین نظر را در خلال مباحث تفسیری خود كراراً بیان داشته است. از جمله در تفسیر آیه شریفه «و لقد یسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر»[18] «ما قرآن را برای یادآوری و توجه آسان ساختیم آیا كسی هست كه متذكر شود؟» می‌نویسد:

«التیسیر، التسهیل، و تیسیر القرآن للذكر هو القاوه علی نحو یسهل فهم مقاصد للعامی و الخاصی و الافهام البسیطه و المتعمقه؛ كل علی مقدار فهمه».[19]
آسان ساختن همان تسهیل كار است. آسان‌سازی قرآن كریم، القاء آن است به گونه‌ای كه فهم مقصودهای آن برای عموم و برای خواص آسان و میسر گردد و به نحو آسان در اختیار فهم‌های ابتدایی و بسیط و ادراك‌های عمیق قرار گیرد. به گونه‌ای كه هر كدام به میزان فهم خود بهره برند.







--------------------------------------------------------------------------------

[1] - شعرا / 192- 195: و انه لتنزیل رب العالمین، نزل به الروح الامین، علی قلبك لتكون من المنذرین، بلسان عربی مبین.

[2] - یوسف / 2: انا انرلناه قرِآنا عربیا لعلكم تعقلون.

[3] - زخرف / 3 و 4: انا جعلناه قرانا عربیا لعلكم تعقلون، و انه فی ام الكتاب لدینا لعلی حكیم.

[4] - واقعه / 77 و 78: انه لقرآن كریم، فی كتاب مكنون.

[5] - بروج / 21 و 22: بل هو قرآن مجید، فی‌ لوح محفوظ.

[6] -واقع / 79: لایمسه الا المطهرون.

[7] - مانده / 15 و 16: قد جاء‌كم من الله نور، و كتاب مبین بهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم من‌الظلمات الی النوره باذنه و بهدیهم الی صراط مستقیم.

[8] - ص / 29: كتاب انزلناه الیك مبارك لیدبروا آیاته و لینذكر اولوا الالباب.

[9]- یوسف / 2

[10]- بقره / 23

[11]- قصص / 49

[12]- مشركان، پیامبر اكرم(ص) را با این عنوان یاد می‌كردند و او را به «ابوكبشه» نسبت می‌دادند. او مردی از قبیله «خزاعه» بود كه در دیانت با قریش مخالفت می‌ورزید، می‌گویند او جد مادری پیامبر اكرم(ص) بود كه او را به وی نسبت می‌دادند (ر.ك.معرفت، محمد هادی، علوم قرآنی، ص 352)

[13]- ر.ك: تفسیر طبری؛ ج 29، ص 98؛ سیره ابن هشام، ج 1، ص 288؛ غزالی، احیاء‌العلوم، ج 1، ص 281؛‌سیوطی، در المنثور، ج 6، ص 283؛ شهرستانی، سید هبه‌الدین، المعجزه‌الخالده، ص 69.

[14]- ابن هشام، عبدالملك، السیره النبوبه، ج 1، ص 383؛ اسدالغابه، ج 3، ص 54.

[15]- شهرستانی، سید هبه‌الدین، المعجزه الخالده، ص 11.

[16]- دفتر برنامه‌ریزی و تألیف كتب درسی، آشنایی با قرآن، ص30؛ به نقل از شهرستانی، سید هبه‌الدین، تنزیه التنزیل؛ و مجتهد زنجانی، تاریخ قرآن

[17]- ص/ 29

[18]- قمر / 33

[19]- طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی‌ تفسیر القرآن، ج 19، ص 77

 منبع: http://www.azha.ir
سه شنبه 15/5/1392 - 1:3
قرآن

ر فصول پیشین، قابل فهم بودن ظاهر قرآن كریم و حجیت آن، مورد بحث قرار گرفت. در اینجا این مسأله از دیدگاهی دیگر مورد بررسی است و آن این‌كه: اولاً فهم ظاهر قرآن دارای مراتب است؛ و ثانیاً رسیدن به مراتب بالاتر از فهم و درك قرآن، دارای معیار و شرایط خاص خود می‌باشد.

درباره نكته اول، این مطلب بسیار قابل تأمل و توجه است كه، مراتب فهم قرآن كریم با مراتب فهم سایر متون، مانند: متون ادبی و یا فلسفی و امثال آنها متفاوت است. توجه به این تفاوت از این جهت حائز اهمیت است كه ممكن است گفته شود: این مسأله اختصاص به قرآن كریم ندارد، بلكه پژوهشگر هر نوشتار دیگری را مورد دقت قرار دهد، با مرور و دقت در آن، بهتر و عمیق‌تر به رموز آن پی می‌برد و به درك روشن‌تر مطلب دست می‌یابد؛ پس این امر اختصاصی به قرآن كریم ندارد.

ولی واقعیت مطلب غیر از این است. زیرا یك تفاوت اساسی بین قرآن كریم و نوشتارهای بشری، هر چند در مراتب پیچیده علمی وجود دارد و آن این كه: نوشتارهای انسانی را پایانی است كه خواننده بدان دست خواهد یافت. این پایان در برخی متون كه ساده و ابتدایی هستند بسیار آسان و سریع در دسترس قرار می‌گیرد به گونه‌ای كه پایان با آغاز فاصله چندانی ندارد؛ ولی در برخی متون كه با دقتی ویژه تنظیم شده و بار علمی آن فزون‌تر است، كمی دیرتر حاصل می‌شود، ولی بالاخره قابل حصول است. این امر در كلیه دست‌آوردهای بشری، از قبیل رایانه و بانك‌های اطلاعاتی مربوط به آن صادق است. اما قرآن كریم چنین نیست و فهم ظاهر قرآن پایانی ندارد. این اعترافی است كه از زبان عام و خاص، فراوان شنیده می‌شود كه، هر چه بیشتر در قرآن غور و تأمل نماییم، با آن كه حقایق بسیاری را می‌بینیم، اما عجز و ناتوانی خود را بیشتر درك می‌كنیم و پرسش‌های فراوان‌تری را فرا روی خود می‌یابیم؛ چنان كه گویی خود را در برابر اقیانوس عظیم و ژرفی مشاهده می‌كنیم كه حلاوت و گوارایی آن، قابل وصف نیست و ما تنها جرعه‌ای از آن را نوشیده‌ایم و هر چند تلاش كنیم باز هم جرعه‌ای دیگر و نهایتاً چند جرعه‌ای در محدوده گنجایش و تشنه كامی خویش، بنوشیم و نیرو و نشاط برگیریم، اما هیهات كه، دریا را بتوان نوشید و تمامی آن را در خویشتن جا داد. تلاشگر در فهم قرآن كریم همچون غواصی است كه در دل دریایی بی‌پایان پیش می‌رود و با نشاط و شیفته دل در آب غوطه می‌خورد و از مشاهده شگفتی‌ها و آیات[1] پیاپی و تازه آن به وجد می‌آید و می‌پندارد كه تا كجای دریا راه پوییده است، اما هنگامی كه از آب سر برآرد و پیرامون خود را بنگرد و نظری به گستره بی‌كران دریا افكند، خود را می‌بیند كه هنوز در ساحل دریا، آن هم در ابتدای آن است، و دریا همچنان وصف‌ناشدنی، بر جای خود باقی است. در این حالت تنها سر خضوع در پیشگاه قرآن فرو آورده و حالت تسلیم در برابر پروردگار آن به خود می‌گیرد؛ و اگر یادآور رهنمود رسول اكرم(ص) گردد، به جستجوی كشتی‌ای بر می‌آید كه بتواند با قرارگرفتن در آن، گشت و گذاری بیشتر، در این دریای پهناور داشته باشد، و از خطرات در امان بماند. این كشتی اهل بیت مطهر رسول‌الله می‌باشد.[2] كه آن حضرت تمسك به آنان را در كنار قرآن توصیه فرموده است.[3]

مثال فوق درباره قرآن و پژوهش در آن، گویای حقیقتی است به دور از گزافه‌گویی، و به راستی قرآن كریم همچون دریایی است بی‌پایان. البته در اینجا سخن از ظاهر قرآن است كه برای افراد بشر امكان غور در آن مطرح است، نه باطن آن كه احیاناً باید از صاحبان علوم غیبی قرآن دریافت نمود. می‌گویند: قرآن كریم سهل ممتنع است، به گونه‌ای كه با نگاه و برخورد اول فهمیده می‌شود، اما همین كه پژوهشگر گام‌هایی به جلو بردارد، با خود می‌اندیشد كه: من كجا و فهم قرآن كجا؟ هر چند كه او درس‌های بسیاری را می‌تواند بیاموزد كه آن چه هنوز بدان دست نیافته، بس فراتر و گسترده‌تر است.



نمونه‌هایی از مراتب فهم در قرآن

در اینجا مواردی را با ارائه نكات لازم جهت دستیابی به مراحل بالاتر درك قرآن متذكر می‌شویم و نمونه‌های دیگری را در خلال آن عرضه خواهیم داشت:

1-سوره كوثر: در آیة آغازین این سورة مباركه ابهامی وجود دارد كه با تدبر و تأمل در دیگر آیات سوره خصوصاً آیه آخر مرتفع می‌شود. این بحث را مرحوم استاد مظفر در كتاب «اصول فقه» بیان داشته[4] و ما تفصیل آن را ان‌شاء‌الله در مبحث مربوط به باطن قرآن كریم، خواهیم آورد.

2-مرحوم علامه طباطبایی در این زمینه مثالی درباره شرك آورده‌اند كه ماحصل آن با اندكی تصرف چنین است (هر چند ایشان این مثال را در باب ظاهر و باطن آورده‌اند، ولی به نظر می‌رسد صحیح‌تر آن است كه این مثال و مثال‌هایی از این قبیل از مراتب فهم ظاهر حكایت داشته باشند).

درباره دوری از شرك در قرآن كریم مراحل زیر به چشم می‌خورد.



الف: اجتناب از پرستش بت‌ها در آیه‌های ذیل:

-«و اعبدواالله و لا تشركوا به شیئاً…»[5]

خدای را بپرستید و هیچ چیز را شریك او قرار ندهید؛

-«فاجتنبوا الرجس من الاوثان»[6]

دوری گزینید از پلیدی‌ها كه بت‌ها باشند.



ب: اجتناب از هر نوع محور قرار دادن غیر خدا؛ مانند این كه كسی وسوسه‌ها و القائات فكری شیطان را محور تصمیم‌های خویش قرار دهد.

«الم اعهد الیكم یا بنی آدم ان تعبدوا الشیطان»[7]

ای فرزندان آدم، آیا عهد ما با شما این نبود كه شیطان را نپرستید؟

روشن است كه پرستش شیطان، همان پیروی بی چون و چرا از القائات و وسوسه‌های اوست.

ج: اجتناب از محور قرار دادن نفس. چنان‌كه در آیه زیر مشاهده می‌شود.



«افرایت من اتخذ الله هواه…».[8]

آیا دیدی آن كسی را كه هوای نفس خود را خدای خویش قرار داده است.

با توجه به آیات فوق و آیات بسیار دیگری در قرآن كریم، نفی شرك از پرستش‌ بت‌ها (شرك جلی) شروع می‌وشد و سپس در قالب نفی شرك حفی در مراحل مختلف مطرح می‌گردد، تا آنجا كه حتی غفلت از خدای سبحان هم مورد نهی واقع می‌شود. گویی قطع ارتباط قلب از خداوند، به خاطر سرگرمی به اموری دیگر مرحله‌ای از شرك خفی تلقی می‌گردد.[9]

حال با توجه به این مراحل شرك می‌توان معنای روشنی از این آیه شریفه به دست آورد:

«و ما یؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون».[10]

و بیشتر مردم به خدای ایمان نمی‌آورند مگر این كه با وجود ایمان، در كار خدا و پرستش او شریك می‌گیرند.

با توجه به مراتب مطرح شده برای شرك، كه تا پیروی از هواهای نفسانی و وساوس شیطانی و حتی غفلت‌ از خدا را فرا می‌گیرد، طبیعی است كه بیشتر مؤمنان به خدا، به درجات متفاوت، در اموری به غیر او وابستگی داشته باشند و از همین‌جا مقام و جایگاه مقربان درگاه الهی روشن می‌شود، و علت این قرب و نزدیكی آنها به خدای رحمان معلوم می‌گردد. زیرا با وصفی كه قرآن كریم از آنها ارائه داده است، در وجود آنان، در اندیشه‌شان، در وابستگی‌های قلبی، در اهداف و در عملكردهای آنان هیچ شركی راه ندارد. یعنی غیر خدا به هیچ عنوان در عرصه زندگی آنان وارد نمی‌شود (مگر از دریچه توحید و برای خدا و به تبع محبت خدا). قرآن كریم در وصف پیشتازان به سوی خیرات، كه همن مقربان بارگاه قدس الهی هستند،[11] می‌فرماید:

«ان الذین هم من خشیه ربهم مشفقون، و الذین هم بآیات ربهم یؤمنون، و الذین هم بربهم لایشركون، و الذین یؤتون ما آتوا و قلوبهم وجله انهم الی ربهم راجعون، اولئك یسارعون فی الخیرات و هم لها سابقون».[12]

بی شك كسانی كه از خشیت پروردگارشان در هراسند، و آن كسانی كه به آیات پروردگارشان ایمان می‌آورند، و كسانی كه به پروردگارشان شرك نمی‌ورزند، و كسانی كه هر چه در راه خدا انجام دهند باز هم هراسناكند كه باید به حضور پروردگارشان بازگردند (و از اطاعت خود شرمسار نباشد)؛ اینان هستند كه در كارهای خیر شتاب می‌كنند و از دیگران سبقت می‌گیرند.

در آیات فوق، چهار ویژگی پیشتازان و مقربان بارگاه قدس الهی مطرح شده است، كه به نظر می‌رسد برترین این چهار، همانا تطهیر وجود آنان از شرك نسبت به پروردگار متعال باشد.

با توجه به مجموعه مباحث فوق عظمت‌گستر، اخلاص نسبت به خدای سبحان مشخص می‌گردد و بی‌پایان بودن راه سلوك مخلصین، از مباحث قرآنی به خوبی به اثبات می‌رسد. البته این مسأله خود سرفصل پژوهش جدیدی در قرآن كریم است.

مثال‌های فوق نشانگر این است كه تدبر و تأمل در آیات و مباحث قرآن كریم، به ویژه اگر با رهنمود روایات اهل بیت(ع) همراه باشد، موجب دست یافتن اهل ایمان به مراحل جدیدی از درك حقایق قرآنی خواهد شد.

در راستای تدبر در قرآن كریم نكات و راهكارهای فراوانی باید مورد توجه قرار بگیرد تا بهره‌وری از این نور الهی را هر چه بیشتر ممكن سازد.

این نكات شامل مباحث ادبی، دقت در لغت، توجه به اعتقادات و احكام قطعی و فقهی، نكات تاریخی صدر اسلام، سیره و سنت معصومین(ع) و… می‌باشد. اما هدف ما در اینجا پرداختن به همه آنها نیست، بلكه مقصود این نوشتار تنها بیان پاره‌ای نكات در چند مرحله زیر می‌باشد:

-نكاتی درباره واژه‌های قرآن كریم

-نكاتی درباره اصطلاحات قرآنی

-نكاتی درباره عبارات قرآنی

-نكاتی درباره كیفیت بیان و تنظیم مطالب در قرآن

-نكاتی درباره سوره‌های قرآن كریم

كه در بخش آینده به بررسی نكات فوق می‌پردازیم.




بخش 1

نكاتی درباره واژه‌های قرآن كریم

قرآن كریم، به لسان عربی مبین نازل شده است. از این‌رو، واژه‌های به كار رفته در آن واژه‌های كاربردی در زبان عرب است، و كاملاً حساب شده و قانون‌مند می‌باشد. بنابراین درباره واژه‌های قرآن نكات زیر باید مورد توجه قرار گیرد.



1)استعمال لفظ، بر طبق زبان عربی فصیح

سخن ما بر این است كه هر واژه‌ای دقیقاً معنای لغوی و ریشه‌ای خود را دارد. و قرآن كریم از طرز استعمال لغت در عرب عدول نمی‌كند. البته می‌دانیم كه استفاده از یك واژه و مشتقات آن در زبان عرب-و به طور كلی در هر زبانی-بر سه گونه است:



اول: استعمال در معنای اصلی و ریشه‌ای؛ مانند استعمال لفظ «شهود» در دیدن و نظاره نمودن.



دوم: استعمال در معانی كاربردی (متداول)، كه به خاطر تناسب معنا، در مصداقی از آن معنا به كار می‌رود. مانند: استعمال لفظ «شاهد» درباره كسی كه ماجرایی را دیده است و سپس آن را گزارش می‌كند و در نتیجه «شاهد» به معنای «گواه» به كار می‌رود.[13]

این استعمال كاربردی، نوعاً به صورت تعینی می‌باشد. مانند مثال فوق و نیز مثل لفظ «صلوه» كه برای مصداق معینی از دعا و نیایش، یعنی نماز، استعمال می‌شود و به صورت حقیقت شرعیه در آمده؛[14] و یا لفظ «حج» كه برای قصد نمودن خانه خدا و انجام مناسك ویژه آن به كار رفته است.



سوم: استعمال به صورت مجازی، و یا در شكل سایر آرایه‌های ادبی؛ مانند: استعمال واژه «اسد» برای مرد شجاع؛ و یا واژه «اعمی» برای فرد گمراه و كور باطن؛ و یا به كار بردن واژه «میت»[15] برای كسی كه از حیات قلب تهی است و از ایمان بهره‌ای ندارد.

حال با توجه به توضیح فوق بدین نتیجه می‌رسیم كه استعمال واژه‌های قرآن كریم كه بر طبق لسان عربی مبین است، از شیوه استعمال عرب-كه شامل تمام موارد فوق می‌شود-خارج نخواهد بود. البته در مسأله باطن تصور معنای دیگری نیز ممكن است، كه ان‌شاء‌الله در فصل مربوط بدان مورد بحث قرار خواهد گرفت. ولی ظاهر قرآن كه برای همگان حجت است، می‌باید طبق لسان عربی مبین بر اساس استعمال حقیقی، مجازی و یا كاربردی معنا گردد.



2)اصالت معنا در ریشه و قالب

معانی كاربردی بسیاری از واژه‌ها در طول زمان تحول می‌پذیرد، خاصه آنكه در مواردی لفظ در یك معنای كاربردی، كثرت استعمال پیدا می‌كند، به گونه‌ای كه گاه معنای ریشه‌ای آن تحت‌الشعاع واقع می‌شود و در نگاه اول مورد توجه قرار نمی‌گیرد. بدین لحاظ، همیشه باید معنای ریشه‌ای و قالب به كار گرفته شده (از نظر صیغه صرفی آن) مورد توجه پژوهشگر قرار بگیرد، تا با توجه به قرائن موجود، معنای كاربردی زمان نزول قرآن را بیابد و به اشتباه نرود و استعمال واژه موردنظر را طبق زبان عربی فصیح، و بدون تقید به لهجه‌ای خاص به دست آورد.



3)بازگشت به ریشه لغت (در موارد شبهه)

در مواردی بازگشت به معنای ریشه‌ای، روشنگر معنای صحیح عبارت قرآنی است، و آن هنگامی است كه، استعمال واژه‌ای در معنای كاربردی در یكی از مصادیق ریشه، به قدری زیاد شده باشد كه معنای ریشه‌ای را به طور كامل تحت‌الشعاع خود قرار داده باشد، به حدی كه به فراموشی سپرده شده باشد. در چنین مواردی، اگر در عبارتی معنای اولیه لفظ، مورد نظر گوینده باشد، فهم عبارت دچار مشكل خواهد شد و چه بسا كه اشتباه و یا انحرافی در فهم آن پدیدار گردد، همانطور كه گاه چنین نیز شده است.

در این گونه موارد است كه صرف توجه به معنای ریشه‌ای واژه، مشكل را مرتفع می‌سازد.

این نكته یكی از عوامل درك بهتر و صحیح‌تر آیات قرآن كریم است. نمونه‌های ذیل روشنگر بحث خواهد بود.



الف- واژه «ضلالت»

وازه «ضلالت» از ریشه «ضلل» در اصل و ریشه لغت به معنای گم شدن است،[16]‌حال این گم شدن در هر مصداقی از آن باشد، صدق می‌كند. مانند گم شدن از مسیر در راه سفر یا منزل، و یا سردرگم شدن در امری. همه این مصادیق در لغت و حتی در قرآن كریم نیز به كار رفته است.

نكته مورد بحث این است كه مفهوم «ضلالت» در یك مصداق خود استعمال اغلب یافته است و آن ضلالت از مسیر حق و حقیقت و گمراه شدن در وادی بی ایمانی است و بدین سبب تداعی ذهنی كه از شنیدن این واژه و مشتقات آن حاصل می‌شود، به همین معنا است. یعنی هر كجا واژه «ضلالت» به كار می‌رود، ولو درباره یك پیامبر عظیم‌الشأن، تصور گمراهی از حق در ذهن پدیدار شده و سؤال یا اشكال ایجاد می‌شود. در حالی كه چنین نیست و ضلالت، در همه موارد مصداق گمراهی از حقیقت نیست، و گاه به معنای گم گشتگی در راه و یا گمگشتگی در امور زندگی است.

حال برای دقت در این امر، به استعمال این واژه در مصادیق مختلف در قرآن كریم نظری بیفكنیم. واژه «ضلالت» و مشتقات آن یكصد و نود بار در قرآن كریم به كار رفته است. نزدیك یكصد و هفتاد مرتبه آن در مورد ضلالت از مسیر حق و ایمان است؛ و حدود پانزده مورد آن قطعاً به معنای فوق نیست،‌بلكه در مصادیق دیگری جلوه‌گر است؛ مانند: محو شدن از خاطر، گم شدن و بی اثر شدن، ناپدید شدن، سردرگم ماندن، فراموش كردن مطلب، گم كردن راه، گیج و گم شدن در طرح و نقشه. البته تمام معانی فوق مصادیق یك معنا هستند و آن گم شدن است، نه این كه واژه «ضلالت» معانی مختلفی داشته باشد، بلكه یك معنا است، در مصادیق متعدد كه تسامحاً معانی متعدد تلقی می‌شود.

به عنوان نمونه به مصادیق زیر توجه فرمایید.

1-ضلالت به معنای ناپدید شدن و محو شدن.

«وقالوا ا اذا ضللنا فی‌الارض ا انا لفی خلق جدید».[17]

می‌گویند: هنگامی كه (بمیریم و در دل خاك) در زمین گم شویم، آیا ما در آفرینشی نو به سر خواهیم برد؟

روشن است كه منظور از «ضللنا» كه قرآن كریم از زبان منكران معاد نقل می‌كند این نیست كه آنها بخواهند بگویند ما از مسیر حق منحرف می‌شویم،‌بلكه مرادشان این است كه: بدن می‌پوسد و متلاشی می‌شود و هیچ اثری از ما در دل خاك باقی نخواهد ماند. و همین معنا را مرحوم طریحی در «مجمع‌البحرین» متذكر شده و می‌نویسد:

قوله: «اذا ضللنا فی‌الارض» ای اخفینا.[18]

2-ضلالت به معنای فراموش كردن و گم كردن مطلب از ذهن در آیه زیر:

«…و استشهدوا شهیدین من رجالكم فان لم یكونا رجلین فرجل و امراتان ممن ترضون من الشهداء ان تضل احدیهما فتذكر احدیهما الاخری».[19]

…شما باید دو تن از مردان مؤمن را، به عنوان شاهد دعوت كنید، و اگر دو (شاهد) مرد نباشد، یك (شاهد) مرد با دو تن (شاهد) زن، از كسانی كه مورد رضایت و اطمینان شما هستند (انتخاب كنید. و این دو زن باید با هم شاهد قرار گیرند) تا اگر یكی از آن دو دچار فراموشی شود و (متن شهادت را در ذهن خود گم كند)، آن دیگر به او یادآوری كند.

در آیه فوق «ضلالت» به معنی فراموش كردن در برابر «تذكر» به معنی یادآوری قرار گرفته است. در «مجمع‌البحرین» آمده است:

قوله: «ان تضل احدیهما» ای تغفل و تسهوا[20]:

این كه یكی از آن دو گم شود، به معنای آن است كه غافل گردد و سهو كند.

3-ضلالت به معنای بی‌اثر شدن و باطل گشتن چنانكه در آیه زیر آمده است:

«و لقد جئتمونا فرادی كما خلقناكم اول مره و تركتم ما خولناكم وراء ظهوركم و مانری معكم شفعاء‌كم الذین زعمتم انهم فیكم شركاء لقد تقطع بینكم و ضل عنكم ما كنتم تزعمون».[21]

(در روز قیامت به مشركین گفته می‌شود) شما امروز هر كدامتان تك و تنها به حضور ما آمده‌اید، همان‌گونه كه روز اول شما را آفریدیم؛ و آن‌ چه را به شما بخشیده بودیم، پشت سر گذاردید؛ و آن شفیعانی را كه در كارتان شریك (خدا) می‌پنداشتید، با شما نمی‌بینیم. پیوندهای شما بریده شده است، و بافته‌ها و تصورات شما، از شما دور و گم شده است.

در «مجمع‌البحرین» چنین آمده است:

قوله: «و ضل عنكم ما كنتم تزعمون» ای ضاع و بطل.[22]

این كه فرموده است آن‌چه را می‌پنداشتید از شما گم شد به معنای آن است كه ضایع شد و باطل گشت.

4-ضلالت به معنای سردرگمی (در قیامت) چنانكه در آیه زیر آمده است:

«و من كان فی هذه اعمی فهو فی الاخره و اضل سبیلاً».[23]

و آن كس كه در این جهان (از دیدن حق) كور باشد، در آخرت نیز كور خواهد بود و گمراه‌تر. روشن است كه گمراهی در آخرت به معنای گمراهی از حق و عدم ایمان نیست، زیرا در آن صحنه، حقیقت بر همگان روشن است و كفر معنایی ندارد؛ ولی ایمان سودی نخواهد بخشید.

چنان‌كه قرآن كریم می‌فرماید:

«یوم یاتی بغض آیات ربك لاینفع نفساً ایمانها لم تكن امنت من قبل او كسبت فی ایمانها خیراً».[24]

در آن روز كه پاره‌ای از آیات پروردگارت تحقق یابد، ایمان كسانی كه تا آن روز ایمان نیاورده‌اند، و یا در مسیر ایمانشان كسب خیری نكرده‌اند، سودی نخواهد بخشید.

از این رو ضلالت در صحنه قیامت به معنای بی ایمانی نیست، بلكه كسی كه در آن صحنه و انفسا كور باشد، پیداست كه بسیار سردرگم خواهد بود و راه به جایی نخواهد برد، و حتی نسبت به مجرمان دیگری كه از چشم برخوردار باشند، «اضل سبیلاً» خواهد بود.

این توضیح و ارائه نمونه‌های فوق، بدین خاطر بود كه برخی آیات مورد سؤال،‌روشن شود، مانند برخی آیاتی كه در باب عصمت مورد بحث قرار گرفته است. برای تكمیل بحث به بررسی برخی از این آیات می‌پردازیم.



واژه ضال در گفتگوی موسی(ع) و فرعون

بحث در گفتگوی مذكور از این جهت است كه حضرت موسی (ع) در مناظره با فرعون خود را از «ضالین» معرفی می‌كند:

«قال فعلتها اذا و انا من الضالین».[25]

در بیان اشكال می‌گویند: وقتی خود پیامبری، ضلالت را به خود نسبت می‌دهد،‌دیگر سخن از عصمت گفتن، جایی ندارد، حداقل عصمت قبل از نبوت منتفی می‌شود، به ویژه ضلالتی كه منجر به قتل شده باشد.

برخی پاسخ‌ها كه برای این اشكال مطرح شده، نارسا و گاه همراه با تكلف به نظر می‌رسد. اینك با توجه به نكته‌ای كه درباره معنای ریشه‌ای واژه‌ها مطرح شد، پاسخ روشنی به دست می‌آید:

ابتدا بنگرید به نظراتی كه در این‌باره مطرح شده است:

-منظور از ضلالت جهل است، یعنی من از جاهلان بودم.

-منظور از ضلالت نسیان است، یعنی من از فراموشكاران بودم.

-منظور از ضلالت عدم تعهد است، یعنی من اشتباه و خطا كردم.

-منظور از ضلالت رد دست نداشتن حكم نبوت بود، یعنی من نسبت به حكم خدا بی‌خبر بودم.[26]

نظرات فوق هیچ‌كدام، با قرائن و سیاق آیه تطبیق روشنی ندارد، زیرا قبل از این ماجرا خدای سبحان به حضرت موسی حكم و علم داده است، چنان‌كه فرموده:

«و لما بلغ اشده و استوی اتیناه حكماً و علماً و كذلك نجزی المحسنین، و دخل المدینه علی حین غفله من اهلها فوجد فیها رجلین یقتتلان…»[27]

و چون موسی به رشد و كمال خویش رسید، ما فرمانی و علمی به او دادیم،‌و این‌گونه نیكوكاران را جزا می‌دهیم. او بی آن كه اهل شهر متوجه باشند وارد شهر شد؛ ناگهان دو مرد را با هم در حال زد و خورد یافت.

پس با دارا بودن علم و حكمتی الهی چگونه ممكن است كه حضرت موسی كاری جاهلانه انجام دهد؟ ضمناً كار حضرت موسی از روی خطا و نسیان هم نبوده،‌بلكه از روی عمد به كمك فرد بنی‌اسرائیلی شتافت و شمتی بر مرد فرعونی زد.

و اما این كه بگوییم نسبت به حكم نبوت و شریعت در ضلالت بود آن هم صحیح نیست، زیرا حضرت موسی قبل از نبوت هم بر آیین حضرت ابراهیم بوده است، پس نمی‌توانسته از این جهت در ضلالت باشد، افزون بر این كه ایشان خود نیز از ناحیه خداوند به حكم و علم مفتخر شده بود.

همجنان‌كه متذكر شدیم، در معنای واژه «ضال» در اینجا، باید به اصل معنای لغوی توجه نماییم، و مصداق آن را از قرائن آیات بیابیم.

گفتیم كه در لغت، «ضال» به معنای گم شده است؛ و تنها یكی از مصادیق آن گمراه از مسیر حق است (هر چند در این مصداق استعمال اغلب دارد).

با توجه به این معنا در گفتگوی فرعون و حضرت موسی (ع) دقت نماییم.

فرعون می‌پرسد:

«الم نربك فینا ولیداً و لبثت فینا من عمرك سنین؟ و فعلت فعلتك التی فعلت و انت من الكافرین».[28]

آیا ما تو را در كودكی در میان خود پرورش ندادیم؟ تو سال‌هایی از زندگیت را در خاندان ما به سر بردی؛ و سرانجام، آن كارت را (كه نمی‌بایست انجام دهی) انجام دادی (و یك نفر از ما را كشتی)، و تو از ناسپاسان هستی.

ملاحظه می‌شود كه فرعون بر روی نكته‌ای خاص انگشت نهاده و گویا می‌خواهد بگوید، تو كه امروز ادعای رسالت الهی داری، انسان ناسپاسی هستی،‌تو نمك خوردی و نمكدان شكستی، و چنین كسی شایستگی رسالت ندارد.

عمده پاسخ حضرت موسی(ع) به فرعون بر این مدار است كه عدم ناسپاسی خود را به اثبات رساند. از این‌رو سخن خود را به سه قسمت تنظیم می‌نماید.

در قسمت اول می‌فرماید: «من در زمانی كه این عمل را انجام دادم از ضالین بودم»؛[29] یعنی از گم‌گشتگان. نكته مهم سخن همین است. فرعون اتهام ناسپاسی می‌زند، زیرا مدعی است بر موسی(ع) لطف فراوانی كرده است. حضرت موسی(ع) جواب می‌دهد: نه، من مشمول لطف تو نبودم، بلكه من «ضال» بودم. بله، موسی واقعاً در دربار فرعون حكم گم‌شده‌ای را داشت كه خانه و كاشانه خود را گم كرده بود و آغوش گرم مادر و خانواده را از دست داده و با حیرانی و سردرگمی در دربار فرعون و فرعونیان كه هیچ‌گونه سنخیتی با وی نداشتند به سر می‌برده و از این حالت احساس گم‌گشتگی می‌كرده است. گم‌گشته‌ای كه برای برگشتن به خانه و كاشانة خویش لحظه‌شماری می‌كند. با توجه به این كه علت این گم‌گشتگی موسی(ع) ظلم و جنایت خود فرعون بوده است، حال فرعون همین ابتلا و مصیبت حضرت موسی را به عنوان نعمتی بزرگ بدو خاطرنشان می‌كند و از این طریق بر او منت می‌گذارد. به حق جواب موسی(ع) جوابی پیامبرگونه است كه می‌فرماید: من رهین منت تو نبودم، بلكه در دربار تو سرگشته و گم شده بودم. ای كاش به جای آوارگی در آن دربار عریض و طویل و پر از ظلم و جنایت، می‌توانستم از گرمی كانون خانواده خویش برخوردار شوم. پس به هیچ وجه سخن موسی(ع) به معنای ضلالت از مسیر حق و یا گرفتار شدن در جهل و امثال آن نبوده است.

قسمت دوم كلام حضرت موسی این است كه گذر عمر من در دربار فرعون عاقبت بسیار سخت و ناگواری را در پی داشت. عاقبتی كه به ترس از مرگ منجر شد. ترسی كه باعث فرار من از شهر و دیار مصر و سرگردانی در بیابان و گرسنگی و سختی بود. البته این فرار نتیجه‌ای والا داشت؛ و آن این بود كه پس از فاصله گرفتن از دربار تو، به حضور در نزد شعیب، پیامبر الهی نایل گشتم و یا گذراندن دورانی تربیتی، پروردگارم حكمی را به من موهبت فرمود و مرا از رسولان خویش قرار داد.

«ففررت منكم لما خفتكم فوهب لی ربی حكماً و بجعلنی من المرسلین.»[30]

پس چون از (تصمیم) شما ترسیدم فرار كردم؛ و پروردگارم به من حكمت و دانش بخشید و مرا از پیامبران قرار داد.

گویی در سخن حضرت موسی(ع) این نكته جلوه‌گر است كه، اگر عمل من ناسپاسی بود باید مورد توبیخ پروردگارم واقع شوم در حالی كه چنین نشده بلكه برعكس، مورد عنایت ویژه‌ای قرار گرفته‌ام. البته قابل توجه است كه قرآن كریم، هرگز این عمل حضرت موسی(ع) را تقبیح نكرده است و هنگامی كه در مراسم تشرف به مقام رسالت، موسی(ع) بدینسان اظهار خوف می‌كند كه: ممكن است قبطیان مرا بكشند، چون فردی از آنها را كشته‌ام، خدای سبحان می‌فرماید:

«قال كلاً فاذهبا بآیاتنا انا معكم مستمعون.[31]

«چنین نیست (آنان نمی‌توانند تو را بكشند). شما هر دو با در دست داشتن آیات و نشانه‌های ما بروید؛ ما با شما هستیم و (گفتگویتان را) می‌شنویم».

ملاحظه می‌شود كه نه موسی(ع) در این جایگاه اظهار ندامت و طلب استغفار می‌كند و نه خدیا سبحان عمل او را زشت می‌انگارد. به واقع هم قتل قبطی عملی زشت نبوده، زیرا موسی(ع) در دفاع از مظلوم برآمده و ظالم در درگیری جانش را از دست داده است.

قسمت سوم سخن موسی(ع) بسیار قابل توجه و از جهاتی روشنگر بحث است.

«و تلك نعمته تمنها علی ان عبدت بنی اسرائیل».[32]

آیا این كه تو بنی‌اسرائیل را به بردگی گرفته‌ای، نعمتی است كه از بابت آن بر من منت می‌گذاری؟

از این جمله حضرت موسی(ع) به خوبی روشن می‌شود كه آن حضرت از كلام فرعون احساس منت‌گذاری نموده است. فرعون بر چه امری منت گذارد؟ بر این كه موسی را در خاندان خود بزرگ كرد و سال‌هایی از عمر موسی(ع) در دربار او گذشت.

متقابلاً حضرت موسی این منت‌گذاری را رد می‌كند و در نتیجه اتهام ناسپاسی را نمی‌پذیرد. گویا حضرت موسی می‌گوید: چه امری باعث شد كه من به دربار تو وارد شدم؟ آیا جز به خاطر بلایی بود كه بر سر خاندان من و بنی اسرائیل وارد ساختی؟ تو بنی‌اسرائیل را به بردگی گرفتی، و بعد هم فرمان قتل پسران آنها را صادر كردی. كار به جایی رسید كه مادر من، از ترس جان من به فرمان الهی- مرا به رودخانه نیل انداخت. تا این كه دست تقدیر پروردگار مرا به دربار تو كشانید. در این صورت باز هم تو فكر می‌كنی تو بر من نعمت بخشیدی و احسان كردی؟! در حالی كه اگر تو چنان ستم‌های بزرگی را بر بنی‌اسرائیل و بر خاندان من روا نمی‌داشتی من با دربار تو كاری نداشتم.

پس دو نكته در كلام حضرت موسی(ع) جالب توجه است. اول این‌كه اظهار می‌كند كه من در دربار تو احساس گم‌گشتگی و سردرگمی داشتم و از خانه و كاشانه‌ام ضال و گمشده بودم؛ و این برای من نعمت تلقی نمی‌شود؛ دوم این كه:همین گذران ناخوشایند عمر من در دربار تو به خاطر نقشه‌های شوم تو درباره خاندان من بوده است. پس چه جای منت نهادن بر من است؟



واژه «ضال» در سوره ضحی

سوره ضحی، درباره وجود مطهر رسول اكرم(ص) نازل شده است و در آن به ایشان خطاب شده است كه:

«الم یجدك یتیما فاوی، و وجدك ضالافهدی، و وجدك عائلاً فاغنی»[33]

مگر نه این است كه خدا تو را یتیم یافت و پناه داد و تو را گم شده یافت و هدایت كرد، و تو را فقیر یافت و بی‌نیاز نمود؟

نكته مورد بحث در این آیه واژه «ضال» می‌باشد كه درباره رسول اكرم(ص) به كار رفته است. با توجه به نكته‌ای كه درباره معنای ریشه‌ای این واژه مطرح شد، هیچ اشكالی درباره عصمت وجود مقدس رسول اكرم(ص) پدید نخواهد آمد. زیرا اشكال در مورد عصمت، از آیه فوق در صورتی استنباط می‌شود كه ضلالت از حق و ایمان مطرح باشد؛ در حالی كه منظور آیه شریفه می‌تواند گم شدن آن حضرت در كودكی، در مسیر راه، و یا گم شدن از حضور خانواده خویش باشد؛ و یا به معنای متحیر بودنش در امر معاش باشد، كه خدای سبحان او را به راهی كه معیشت او تأمین شود هدایت فرموده است. در این‌باره نكات زیر قابل توجه است.

-سه آیه پیاپی درباره یادآوری نعمت‌های الهی به آن حضرت آمده است كه آیات اول و آخر آنها درباره امور معیشت و زندگی دنیاست و ارتباطی با مسأله ایمان و امور معنوی ندارد. این قرینه‌ای است بر این كه آیه وسط آن دو نیز باید درباره امور زندگی باشد نه امور معنوی و ایمانی. قرآن می‌فرماید:

آیا تو را یتیم نیافت و پناه داد؟! و تو را گم شده یافت و هدایت كرد، و تو را فقیر یافت و بی‌نیاز نمود؟

تناسب «ضال» با یتیم بودن و فقیر بودن، به همان معنای گم شدن و یا تحیر در امور زندگی است؛ نه گمراه از درك حقیقت.

در تفسیر «مجمع‌البیان»، هفت معنا درباره آیه مورد بحث- و وجدك ضالاً فهدی-آورده شده كه عمده آنها دقیقاً توضیحی است از چگونگی گم شدن رسول اكرم (ص) در سنین كودكی و امثال آن، و در یك مورد هم به معنای تحیر در امر معیشت اشاره شده است؛[34] و البته چیزی غیر از این گونه معانی نمی‌تواند باشد.



ب-واژه «هدایت»

واژه «هدایت» معنایی كاملاً مقابل «ضلالت» دارد. از ‌این‌رو، همچنان كه برای ضلالت مصادیق متعددی وجود دارد، برای هدایت نیز چنین است و تنها یك مصداق آن، هدایت به سوی خدا و مسیر حق و ایمان است. مصادیق دیگری نیز از قبیل هدایت فرد گم شده به خانه و كاشانه، راهنمایی به امور زندگی و راه نجات و امثال آنها برای هدایت قابل ذكر می‌باشد. در قرآن كریم نیز واژه «هدایت» و مشتقات آن، علاوه بر مسأله حق و ایمان در امور دیگری نیز به كار رفته است. به عنوان مثال به موارد زیر توجه فرمایید.



1-هدایت به معنای راه پیدا كردن (در بیابان و در سفر و…)

-«و جعلنا فی‌الارض رواسی ان تمید بهم و جعلنا فیها فجاجا سبلاً لعلهم یهتدون».[35]

و در زمین كوه‌های ثابت و پابرجایی قرار دادیم، مبادا آنها را بلرزاند؛ و در آن دره‌ها و راه‌هایی قرار دادیم تا هدایت شوند.

-«و القی فی‌ الارض رواسی ان تمید بكم و انهاراً و سبلاً لعلكم تهتدون».[36]

و در زمین كوه‌های ثابت و پابرجایی قرار دادیم، مبادا آنها را بلرزاند؛ و در آن دره‌ها و راه‌هایی قرار دادیم تا هدایت شوند.

-«و القی فی‌الارض رواسی ان تمید بكم و انهارا و سبلا لعلكم تهتدون».[37]

و در زمین كوه‌های ثابت و محكمی افكند تا شما را نلرزاند و نهر‌ها و راه‌هایی ایجاد كرد، تا هدایت شوید.

-«أمن یهدیكم فی ظلمات البر و البحر و من یرسل الریاح بشرا بین یدی رخمته».[38]

یا كیست كه شما را در تاریكی‌های صحرا و دریا هدایت می‌كند و چه كسی بادها را به عنوان بشارت، پیش از نزول (یاران) رحمتش می‌فرستد؟ آیا معبودی با خدا هست؟ خداوند برتر است از آن‌چه برای او شریك قرار می‌دهند.

ملاحظه می‌شود كه در هر سه آیه فوق هدایت در مصداق امور زندگی دنیا مطرح شده است.



2-هدایت به معنای راهنمایی برای نجات از مشكلات:

«فلما تراء الجمعان قال اصحاب موسی إنا لمدركون، قال كلا إن معی ربی سیهدین»[39]

هنگامی كه دو گروه (قوم فرعون و قوم موسی) یكدیگر را دیدند، یاران موسی گفتند: ما در چنگال فرعونیان گرفتار شدیم. موسی گفت: هرگز، یقینا پروردگارم با من است، به زودی مرا هدایت خواهد كرد.

روشن است كه هدایت مورد نظر حضرت موسی، هدایت به مسیر ایمان نبوده است؛ زیرا آن هدایت برای وی حاصل بوده؛ بلكه هدایت به راه نجات از مهلكه فرعونیان، مد نظر آن حضرت قرار داشته است.



3-هدایت در مناظره و نشان دادن جواب

عكس آن‌چه در آیه قبل درباره حضرت موسی آمده، و در قرآن كریم درباره نمرود مطرح شده است، آنجا كه در بحث و مناظره با حضرت ابراهیم درمانده می‌شود. خداوند می‌فرماید:

«فبهت‌ الذی كفر و الله لایهدی القوم الظالمین».[40]

(وقتی ابراهیم گفت، خداوند خورشید را از افق مشرق می‌آورد، (اگر راست می‌گویی كه حاكم بر جهان هستی تویی) خورشید را از مغرب بیاور! در اینجا) آن مرد كافر مبهوت و وامانده شد، و خداوند قوم ستمگر را هدایت نمی‌كند.[41]

در اینجا؛ به نظر می‌رسد كه مراد این نیست كه خدای رحمان نمرود را به راه ایمان هدایت نمی‌كند، بلكه یك مسأله كلی مطرح است و آن این كه در چنین مواردی خدای رحمان به كمك ظالمین نمی‌پردازد كه آنها را از معركه بحث و مناظره سربلند بیرون آورد. در حالی كه برای مؤمنین چنین می‌كند و پاسخ حق و بایسته را به قلب آنها الهام می‌نماید و این از هدایت‌های ویژه الهی برای اهل تقوی است.



4-مصادیقی دیگر

در قرآن كریم، مصادیق دیگری از واژه «هدایت» و مشتقات آن به كار رفته است كه به معنای عام هدایت است و نه هدایت در ایمان. در سوره اعلی می‌خوانیم:

«سبح اسم ربك الاعلی، الذی خلق فسوی، والذی قدر فهدی».[42]

نام پروردگار والای خود را به پاكی بستای، همان كه آفرید و هماهنگی بخشید و آن‌كه تقدیر كرد و راه نمود.

و در سوره نمل درباره شناختن تخت توسط ملكه سبا واژه «هدایت» را آورده است:

«قال نكروالها عرشها ننظر اتهتدی ام تكون من‌الذین لایهتدون».[43]

گفت: تخت او را برایش ناشناس گردانید تا ببینیم آیا پی می‌برد یا از كسانی است كه پی نمی‌برد.

و نیز در آیه زیر نشان دادن راه جهنم را با واژه «هدایت» مطرح فرموده است:

«فاهدوهم الی صراط الجحیم».[44]

پس به سوی راه جهنم راهنمایی‌شان كنید.

با توجه به آن‌چه گفته شد، مفهوم «ضال» و معنای «هدی» در آیه شریفه «و وجدك ضالا فهدی» ارتباطی با مسأله ضلالت در امر شریعت و ایمان ندارد، بلكه مفهوم «گم‌شده» در اینجا به امور زندگی مربوط است؛ آن هم نه به معنای اشتباه در كارها، بلكه معنایی در سطح یتیم بودن و فقیر بودن است، كه هیچ‌گونه كاهشی در شأن والای آن حضرت حتی در سنین كودكی پدیدار نخواهد كرد.

بحث فوق تأمل و دقتی بود كه درباره واژه‌های «هدایت» و «ضلالت» به انجام رسید و از این منظر شبهه‌ای كه در باره عصمت انبیای عظام قابل طرح بود، پاسخ داده شد. همین امر دقیقا درباره واژه‌های دیگری، از قبیل مفاهیم ذنب، غفران، استغفار و … قابل دقت و تأمل است و در این ارتباط در برخی تفاسیر، به ویژه در «المیزان» مباحث قابل توجهی مطرح شده است. این مباحث را می‌توانید در ذیل آیاتی كه از نظر عصمت مورد بحث هستند ملاحظه نمایید.[45]







--------------------------------------------------------------------------------

[1]-لقمان / 31؛ الم تر ان الفلك تجری فی البحر بنعمت الله لیریكم من آیته ان فی ذلك لآیات لكل صبار شكور.

[2]-حدیث مشهور بین فریقین، از رسول اكرم (ص): «مثل اهل بیتی فی امتی مثل سفینه نوح من ركبها نجی و من رغب عنها هلك». بحارالانوار، ج 27، ص 112؛ كنزالفوائد، ج 2، ص67.

این حدیث كه شهرت فراوانی بین محدثین دارد بنابر تحقیق مؤلف «عبقات الانوار» توسط نود نفر از دانشمندان اسلامی كه همگی از مشاهیر علمای اهل سنت هستند نقل شده است و در كتاب «احقاق الحق» نیز بر آن افزوده شده است.

[3]-و شنوی، قوام‌الدین، تحقیق فی حدیث الثقلین، «انی تارك فیكم الثقلین، كتاب‌الله و عترتی، اهل بیتی…».

[4]- مظفر، محمدرضا، اصول الفقه ج 2 ص 140-پ4پ

[5]- نساء / 36

[6]- حج / 30

[7]- یس / 60

[8]- جائیه / 23

[9]- ر.ك: طباطبایی، محمدحسین، قرآن در اسلام، ص 28

[10]- یوسف / 106

[11]- واقعه / 10 و 11: والسابقون السابقون، اولئك المقربون.

[12]- مؤمنون / 57-61

[13]-لفظ «شاهد»، به هر دو معنا استعمال شده است؛ در معنای كاربردی، كه «شهد» به معنای گواهی داد باشد، مانند آیه 26 سوره یوسف «و شهد شاهد من اهلها…» كه منظور كسی است كه ماجرا را دیده و اكنون گواهی می دهد؛ و نیز در معنای ریشه‌ای به معنای بیننده، مانند: آیه شریفه «ام خلقنا الملائكه اناثاً و هم شاهدون» كه در اینجا منظور این است كه آیا آنها موقع خلقت ملائكه نظارت داشتند كه ما آنها را مؤنث آفریده‌ایم؟

[14]- ر.ك: مظفر، محمدرضا، اصول الفقه، ج1، ص 32 و 33.

[15]- مانند استعمال آن در آیه شریفه 22 سوره انعام «او من كان میتاً فاحبیناه و جعلنا له نوراً…»

[16]- الطریحی، فخرالدین، مجمع‌البحرین، ج 5، ص410،… بقال ضللت الشیء‌؛ اذا جعلته فی مكان و لم تدر این هو؛ و الضاله: ما ضل من البهیمه للذكر و الانثی.

و نیز جوهری، اسماعیل بن‌حماد، الصحاح، ج 5، ص 1748: ضل الشیء، یضل ضلالاً، ای ضاع و هلك و الاسم الضل بالضم و منه قولهم ضل بن ضل اذاكان لا یعرف و لا یعرف ابوه…. و الضاله ما ضل من البهیمه…
و ارض مضله بالفتح: یضل فیها الطریق و كذلك ارض مضله بفتح المیم و كسر الضاد.

- در كتاب بغت المنجد نیز نظیر همین معنا آمده است. مثلاً «ضل الطریق» به معنای «راه را گم كرد» مطرح شده است.

[17]- سجده / 10

[18]- طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، ماده ضلل

[19]- بقره / 282

[20]- طریحی، فخرالدین، مجمع‌البحرین، ماده ضلل

[21]- انعام / 94

[22]- طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، ماده ضلل

[23]- اسراء / 72

[24]- انعام / 158

[25]- شعراء / 20

[26]- ر.ك: مجمع‌البیان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 187

«فعلتها اذا و انا من الضالین» ای فعلت هذه الفعله و انا من الجاهلین… و قبل معناه من الناسین… و قبل من الضالین» عن العلم بان ذلك یؤدی الی قتله عن الجبائی، و قیل… لانی ما تعهدته و انما وقع منی خطا» ضمناً معانی مطرح شده در تفاسیر دیگر و در «مجمع البحرین»، از همین موارد خارج نیست.

[27]- قصص / 14 و 15

[28]- شعرا/ 18 و 19

[29]- شعرا / 20

[30]- شعرا / 21

[31]- شعرا / 15

[32]- شعرا / 22

[33]- ضحی / 6-8

[34]- مجمع‌البیان، فی‌تفسیرالقرآن، ج 5، ص 505…. فان الرجل اذا لم یهتد طریق مكسبه و وجه معیشته، یقال انه ضال لا یدری الی این یذهب و من ای وجه یكتسب.

[35]- انبیاء / 31

[36]- انبیاء / 31

[37] - نحل / 15

[38] - نمل / 63

[39] - شعرا / 61 و 62

[40] - بقره / 258

[41] - تفصیل این مناظره را در ذیل آیات فوق، می‌توانید در تفاسیر ملاحظه فرمایید.

[42] - اعلی / 1-3

[43] - نمل / 41

[44] - صافات / 23

[45] - ر. ك: المیزان فی تفسیر القرآن، ج 17، ص 395، در ذیل آیه «فاصبر ان و عدالله حق و استغفرلذنبك» (غافر / 55)؛ و ج 18، ص 273 ذیل آیه «لیغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تأخر» (فتح / 2)؛ و نیز سایر آیاتی كه در رمینه غفران و امثال آن است.

لازم به ذكر است كه غفران در اصل به معنای «پوشاندن» و «مستور كردن» است، چنان‌كه در «مجمع البیان» در ذیل آیه 58 سوره بقره چنین آمده است.

 منبع: http://www.azha.ir
سه شنبه 15/5/1392 - 1:2
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته