• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2200
تعداد نظرات : 159
زمان آخرین مطلب : 3891روز قبل
عقاید و احکام

مسایل خوراكى ها، پوشاكى ها ووسایل حفظ نفس

246 - واجب است حفظ نفس از هر ضرر قابل توجه و از هر خوردنى و آشامیدنى و حركت بدن كه موجب ضرر محسوس یا مرض سخت شود.

247 - واجب است دفاع از نفس به هر وسیله ممكن ، در مقابل هجوم خطر و اسباب مرگ ، چه مهاجم انسان باشد یا حیوان یا حوادث دیگر، هر چند دفاع منجر به ضرر و جرح و هلاكت حمله كننده شود.

248 - حرام است خوردن گوشت ، تخم و دیگر اجزاى بدن حیوانات دریایى ، غیر از ماهى هاى فلس دار، پس هر حیوان حرام گوشت ، اجزاء و تخم آن نیز حرام است .

249 - واجب است تذكیه حیوانات حلال گوشت به منظور خوردن گوشت و استفاده هاى دیگر و تذكیه حیوانات حرام گوشت به منظور سایر استعمالات و انتفاعات . و تذكیه هر حیوان باید به طرزى باشد كه در شرع مقدس اسلام ثابت شده است . یعنى : تذكیه شتر به نحو كردن ، اغلب حیوانات به ذبح و سر بریدن ، حیوانات وحشى به صید كردن ، حیوانات دریایى به زنده از آب بیرون آوردن ، ملخ به حیازت در ظرف یا مكان مخصوص یا تذكیه ، اضطرارى ، نظیر آنكه مثلا گاوى در چاهى بیفتد و در حال مرگ باشد جایز است با آهن پاره اى با گفتن بسم الله جایى از بدن او را زخم كنند كه خون جارى شود و تذكیه حاصل گردد.

250 - حرام است خوردن میته یعنى گوشت حیوانى كه تذكیه شرعى نشده است ، چه اهلى باشد یا وحشى ، و چه صحرایى باشد یا دریایى ، مانند حیوانى كه خفه شده یا به ضرب و جرح گشته شده ، یا از محلى سقوط كرده ، یا به وسیله شاخ زدن حیوان دیگر مرده ، یا از چنگال درندگان گرفته شده ، یا به نام بت ها سربریده شده باشد، مگر در جایى كه بتوان قبل از مرگ به تذكیه آنها دست یافت ، مگر در مورد اضطرار، و فرقى نیست در حرام بودن میته ، میان آنكه نجس باشد یا پاك ، مانند میته حیوانات دریایى ، و در حرمت استفاده هاى دیگر از میته نجس ، نظیر استفاده از پوست اختلاف است .

251 - حرام است خوردن گوشتى كه از بازار و بلاد كفر، یا از دست كافر در غیر بازار مسلمین گرفته شده باشد. همچنین از دست مسلمانى كه او از كافر گرفته باشد. پوستت حیوان هم كه از این راه ها بدست آید، محكوم به نجاست است و تصرفش اشكال دارد.

252 - حرام است خوردن گوشت انواع حیوانات كوچك زمینى و هوایى ، خواه داراى خون جهنده باشند مانند موش و خارپشت ، و یا نباشند مانند قورباغه و مار و...، غیر از ملخ كه حلال است .

253 - حرام است خوردن گوشت انواع سگ و گربه از حیوانات اهلى .

254 - حرام است خوردن گوشت درندگان مانند شیر، پلنگ ، گرگ ، روباه ، كفتار، شغال و...

255 - حرام است خوردن گوشت انواع مسوخ ، یعنى حیواناتى كه طغیانگران امم سابقه ، در نتیجه نزول عذاب خداى قهار، به شكل آنها در آمدند، مانند: فیل ، میمون ، خوك ، خرس ، خرگوش و...

256 - حرام است خوردن گوشت پرندگان داراى چنگال ، مانند: باز، عقاب ، شاهین ، باز، قرقى ، بغات و كركس .

257 - حرام است خوردن گوشت انواع كلاغ ها، چه سیاه باشند یا ابلق یا غیر اینها، این مساله محل اختلاف است .

258 - حرام است خوردن گوشت پرندگانى كه همیشه یا بیشتر وقت ها با بالهاى باز و بدون پر زدن پرواز مى كنند، و پرندگانى كه چینه دان و سنگ دان و مهمیز ندارند، جز آنها كه دلیل خاص بر حلیت آنها وارد شده است .

259 - حرام است خوردن تخم پرندگان حرام گوشت .

260 - حرام است خوردن گوشت حیوان جلال ، یعنى حیوان حلال گوشتى كه عادت به خوردن مدفوع انسان كرده ، این حرمت تا وقتى كه حیوان بسته نشده و پاكیزگى عادى خود را نیافته باشد، باقى است .

261 - حرام است خوردن گوشت حیوان حلال گوشتى كه انسانى با وى عملى زشت انجام داده باشد، و همچنین گوشت نسل ، شیر یا تخم آن ، اگر پرنده باشد.

262 - حرام است خوردن چند عضو از اعضاى ذبیحه محلال ، یعنى حیوانى كه به طریق شرعى تذكیه شده باشد، و آنها عبارتند از:
آلت نرى ، فرج ماده ، بچه دان ، غده هاى بدن ، تخم حیوان نر دنبلان ، نخودهاى مغزى ، مغز حرام كه در میان تیره پشت است ، پى كه در دو طرف فقره هاى كمر است ، زهره دان ، اسپرز، مثانه بول دان ، حدقه چشم ، وسط سم پاها، البته برخى از اینها مورد اختلاف است .

263 - حرام است خوردن و آشامیدن نجاسات ، مانند: میته ، خون ، گوشت سگ ، خوك ، شراب ، و هر مایع مست كننده دیگر.

264 - حرام است خوردن و آشامیدن چیزهاى پاكى كه به وسیله برخورد با عین نجاست ، نجس شده باشند.

265 - حرام است استعمال هر چیزى كه معمولا مست كننده ، باشد، گر چه استثناثا براى كسى مستى نیاورد، خواه استعمال به صورت خوردن و آشامیدن باشد یا تزریق ، یا دود كردن ، یا مالیدن بر بدن ، یا استنشاق از راه بینى یا حتى پوشیدن لباسى كه سبب مستى شود.

266 - حرام است حضور در مجالسى كه در آنها مشروبات الكلى و مواد مست كننده مصرف مى شود.

267 - حرام است آشامیدن فقاع ، یعنى آبجو، گرچه مستى نیاورد.

268 - حرام است آشامیدن آب انگورى كه به وسیله آتش جوشیده و هنوز دو سوم آن بخار نشده باشد، هم چنین به وسیله آفتاب یا به خودى خود حالت غلیان و جوشش پیدا كرده باشد.

269 - حرام است خوردن و آشامیدن هر چیزى كه ضرر محسوس به بدن دارد، و هر گونه استعمال و استفاده از چیزى كه موجب ضرر محسوس ‍ باشد، خواه آن ضرر مرگ باشد یا فلج اعضاء، یا فاسد كردن قواى بدن و از كار انداختن هر نیرویى از نیروهاى بدنى مانند قوه توالد و تناسل و غیر آن و همچنین قطع كردن عضوى از اعضا بدن بدون عذر موجه ، و نیز حرام است استعمال هر چیزى كه به عقل و روان انسان ضرر محسوس دارد.

270 - حرام است خوردن هر نوع خاك و گل ، كم باشد یا زیاد.

271 - حرام است انسان طیبات الهى را بر خود حرام كند. طیبات یعنى هر گونه عمل مباح ، هر نوع خوراك و پوشاك حلال و پاكیزه و هر كدام از مواهب طبیعى و نعم الهى كه اسلام حرام نكرده باشد، معنى حرام كردن ، آن است كه از این امور پرهیز كند به قصد آنكه شرعا ممنوع است مثل نخوردن گوشت حیوانى یا هر غذاى پختنى .

 

منبع: http://www.azha.ir
سه شنبه 15/5/1392 - 19:41
عقاید و احکام


221 - واجب است بر هر مرد و زنى ، اشتغال به كسب و كار و سایر طرق در آمد، براى تاءمین هزینه زندگى خود و عائله خود و براى پرداخت بدهى ها، نسبت به كسى كه قدرت كار و كسب دارد و امور فوق از راه دیگرى تامین نمى شود. و حرام است بر هر انسانى ، ترك كسب و كار مقدور و متناسب با هویت او به منظور تامین اهداف مذكور.

222 - حرام است استفاده از زمین هاى موات و آب ها و مباحات اصلیه ، به مقدار بیش از نیاز كه سبب محروم شدن دیگران شود، هر چند اصل استفاده مجاز باشد.

223 - حرام است بر انسان اسراف در مال ؛ یعنى اینكه مال خود را بیش از حد مصرف كند به صورتى كه اتلاف حساب شود، یا آن را رها كند تا تلف شود، یا اجازه دهد دیگران تلفش كنند.

224 - حرام است تبذیر؛ یعنى مصرف كردن مال در راه حرام .

225 - واجب است تامین خرج حیوانات توسط صاحب آنها نظیر: شتر، گاو، گوسفند، اسب ، استر، مرغ ، زنبور عسل و غیره ، به نحو تهیه علف یا چرانیدن در مرتع ؛ وگرنه فروختن و از ملك خارج كردن .

226 - حرام است سر بریدن حیوان و تذكیه آن ، به ذكر نام غیر خداوند، از چیزهایى كه براى آنها قداست قائل شوند و به عنوان تقرب به او ذبح كنند، مانند بت ، آفتاب ، گوساله ، سنگ ، درخت پیر و... و این عمل علاوه بر حرمت تكلیفى ، سبب مردار شدن حیوان و تلف مال است .

227 - واجب است برگرداندن فورى مال غصبى به صاحبش ، چه خود غصب كرده باشد یا از غاصب دیگر گرفته باشد. واجب است رد خود مال ، اولا؛ و رد كردن اجرت المثل زمان غصب ، ثانیا؛ و جبران هر عیب و نقصى كه در دست او وارد شده ، ثالثا؛ و رد كردن منافع حاصله آن ؛ مانند: شیر، پشم ، بچه و سایر عایدات ، رابعا؛ و رد كردن قیمت منافع اگر تلف شده باشد، خامسا.

228 - واجب است رد اموال دیگران گرچه از غیر طریق غصب به دست آمده باشد، در صورت نبودن حق حفظ، و امكان رد؛ كه در صورت نگهداشتن ، آثار فوق مرتب مى شود.

229 - واجب است رد كردن بذل و قیمت عادله مال مغصوب اگر عین مال موجود باشد، ولى قابل رد نباشد مانند سكه و انگشترى كه در چاه یا رودخانه و مانند آن افتاده باشد، یا ظالمى از دست غاصب گرفته باشد كه پس گرفتنش ممكن نباشد. این خسارت را بدل خیلوله گویند.

230 - واجب است راضى كردن مالك ، بر همه كسانى كه مالش به دست آنها افتاده ، چون مالك حق مطالبه مال خود را از هر كدام از آنها دارد؛ یعنى اگر مالى مثلا به وسیله ده نفر دست به دست شده و در نزد شخص دهم تلف شود، مالك از هر یك از ده نفر حق مطالبه دارد؛ و چون مطالبه كند، واجب است او قیمت را بپردازد و به كسى كه مال را به او داده رجوع نماید. و بالاخره خسارت به كسى منتهى مى شود كه مال در نزد او تلف شده است ؛ و اگر در فرض مزبور، مال در نزد شخص دهم موجود باشد، باز مالك حق مطالبه دارد و از هر یك از آنها مطالبه كند، واجب است مال را تهیه كند و بدهد و اگر قادر نباشد، باید قیمت مال را به عنوان بدل حیلوله بپردازد.

231 - واجب است تعریفق لقطه 9 یعنى جار زدن كسى كه مال پیدا شده در دست اوست ، خواه خودش یافته یا از یابنده اى به او رسیده باشد. حال اگر مال در دست یك نفر باشد، تعریف بر او واجب عینى است و اگر در دست چند نفر باشد، تعریف میان آنان واجب كفایى است .

232 - واجب است گرفتن و حفظ لقیط یعنى كودكى كه صاحبش او را هر علتى رها كرده و در معرض تلف قرار گرفته باشد چه شیر خوار باشد و چه غیر ممیز و چه ممیز.

233 - حرام است ربا گرفتن و ربا دادن ، چه رباى قرضى باشد یا رباى معاملى ، و چه گیرنده و دهنده از خویشان باشند یا بیگانه ، مگر در موارد زیر:
1 - گیرنده مضطر باشد.
2 - گیرنده مسلمان باشد و ربا دهنده كافر، در این دو صورت براى گیرنده جایز است .
3 - ربا میان پدر و پسر، هر یك بگیرد یا بدهد.
4 - ربا میان زن و شوهر، هر یك بگیرد یا بدهد.

234 - حرام است غش در معامله ، یعنى دادن جنسى به نام جنس دیگر، یا جنس مخلوط به نام جنس خالص ، بدون اعلام به طرف ، یا پوشاكى ، یا وسایط نقلیه ، یا مسكن و غیره ، و همچنین اعمال غش در اجاره و مضاربه و مزارعه و معاملات دیگر، و دریافت سودى از آن ناحیه .

235 - حرام است داخل شدن در ملك دیگرى بدون رضایت او، خواه خانه باشد، یا باغ ، یا ملك دیگر، مگر آنكه قرینه اى بر رضایت وى به نحو عموم یا خصوص باشد.

236 - حرام است هر نوع تصرف در اموال مردم بدون رضایت صاحب مال ، یا با شك و تردید در رضایت او، خواه متصرف فقیر باشد یا غنى ، قصد دادن عوض داشته باشد یا نه ، از ارحام باشد یا از اغیار، مگر در مواردى كه استثنا شده است مانند:
1 - صورت اضطرار
2 - تصرف به عنوان حق مرور یعنى اگر شخصى اتفاقا بر باغ یا درخت میوه دارى عبور كند، مى تواند مقدارى از آن میوه ها را بخورد، گرچه رضایت مالك را نداند، خواه به چیدن از درخت باشد یا برداشتن از آنچه زیر درخت ریخته است .
3 - تصرف در خانه ها و لوازم خانه هایى كه خداوند اجازه تصرف داده است و آنها عبارتند از: خانه هاى فرزندان ، پدران ، مادران ، برادران ، خواهران ، عموها، عمه ها، دایى ها، خاله ها، خانه هایى كه كلیدش در دست اشخاص است و خانه هاى دوستان ، زیرا بر طبق دستور شرع ، انسان مى تواند در این خانه ها بدون احراز رضایت ، تصرفات متعارف انجام دهد، نظیر: شستن ، خوابیدن ، نماز خواندن ، خوردن و آشامیدن از اغذیه موجود در آنها.

237 - حرام است غصب ، یعنى تسلط بر اموال مردم ، چه تصرفات دیگرى هم انجام دهد یا نه ، خواه مالى كه بر آن مسلط شده عین باشد، یا منفعت ، نظیر تسلط مالك بر ملكى كه اجاره داده ، یا حق باشد نظیر غصب كردن زمین موات از تحجیر كننده ، و تسلط راهن بر مالى كه نزد كسى گرو گذاشته است بدون رضایت گیرنده ، یا عمل باشد، نظیر به كار گرفتن دیگران به نحو اجبار.
حرام است تصرف در زمین موات ، در صورتى كه حریم ملك دیگران باشد و یا مزاحم حق ، یا ملك سابق بر او باشد، نظیر حفر چاه در حریم چاه دیگر كه مضر به حال او باشد.

239 - حرام است تصرف شخص در ملك خود، در صورتى كه سبب ضرر همسایه و غیره باشد، و ترك تصرف ، سبب ضرر یا حرج خود او نباشد.

240 - حرام است تصرف كردن در راه ها و جاده ها و كوچه هاى عمومى ، نه نحو تملك یا تصرفات دیگر، در صورتى كه مزاحم عبور و مرور مردم باشد.

241 - حرام است احداث بالكن ، نصب ناودان ، نقب زیرزمین ، كندن چاه و احداث نهر، در راه عمومى در صورتى كه مضر به حال عابرین باشند.

242 - حرام است اخذ و تسلط بر لقطه حیوانى ، مانند: گاو، گوسفند، مرغ و غیره كه در آبادانى مثل شهر و روستا باشد، و درندگان به وسیله فرار یا دفاع حفظ كند، نظیر: اسب ، شتر، گاو و گاومیش ، اگر اخذ كند ضامن مى شود.

243 - حرام است اخذ و تصرف در مال مجهول المالك غیر لقطه ، چه در دست خود شخص باشد و چه در نزد شخص دیگر.

244 - حرام است تقاص ، یعنى اینكه طلبكار به مقدار طلب ، مخفیانه از مال بدهكار بردارد، در صورتى كه بدهكار امتناع از اداء نداشته باشد.

245 - حرام است تقاص فقیر به مقدار زكات ، و سید به مقدار خمس ، از اموال كسانى كه بدهكار این وجوه شرعیه اند و نمى پردازند، مگر آنكه ولى امر مسلمین اجازه دهد.

منبع: http://www.azha.ir
سه شنبه 15/5/1392 - 19:41
عقاید و احکام

134 - واجب است ازدواج كردن مرد یا زن بالغ بى همسر با وجود تمكن از مقدمات ولو در حداقل ، در صورتى كه ترك ازدواج سبب وقوع در معصیت گردد.

135 - واجب است دفاع از حریم ناموس و اولاد و خویشان در مقابل هر خطرى ، تا آنجا كه سبب قتل و مرگ خود نباشد؛ و اگر چنین شد گاهى جایز مى شود و گاهى حرام .

136 - واجب است صله رحم ، یعنى حسن معاشرت با والدین ، در سلام ، كلام ، دیدار، مكاتبه و سایر آداب متعارفى كه ترك آنها قطع رحم حساب شود و همچنین معاشرت با سایر ارحام با اختلاف مراتب ؛ و این در والدین و اولاد علاوه بر انفاق ، واجب است .

137 - حرام است عقوق والدین یعنى آزار و اذیت پدر و مادر و همچنین مخالفت با خواسته هاى آنها در صورتى كه موجب ناراحتى قلبى و آزار و اذیت آنها باشد؛ مگر در موردى كه به كار غیر شرعى تكلف كنند.

138 - حرام است قطع رحم ، یعنى بریدن بدون جهت از خویشان ، كه از آن جمله است ترك انفاق بر پدر و مادر و اجداد هر چه بالاتر روند؛ و ترك انفاق بر اولاد و نوه ها هر چه پایین تر روند، در صورتى كه آنها فقیر باشند و شخص قادر بر اداره آنها باشد. و از آن جمله است قطع رابطه متعارف و بریدن از هر یك از اقوام و ارحام پدرى و مادرى بدون عذر شرعى .

139 - واجب است بر پدر و جد پدرى سرپرستى و اعمال ولایت بر اولاد غیر بالغ و غیر عاقل گرچه بزرگ باشند در صورتى كه از بچگى فاقد عقل باشند؛ و نیز ولایت بر اموال آنها را ابتداى ولادت تا زمان بلوغ و رشدشان . و واجب است تربیت جسمى و روانى و تعلیم و تاءدیب آنها و تكفل نفقه و هزینه زندگى آنها، از اموال خود اولاد؛ و اگر نداشته باشند از اموال خود ولى ، به طرز متعارف و مقر در شرع اسلام .

140 - حرام است كشتن فرزند با هر هدف و غرضى باشد، نظیر عدم تمكن از اداره زندگى وى ، یا عدم قدرت بر تربیتش ، یا مورد ننگ و اتهام قرار گرفتن صاحب فرزند یا غیر آنها، هر چند فرزند متولد از زنا باشد كه كشتن او با كشتن مسلمان دیگر فرقى ندارد.

141 - واجب است بر وصى پدر و جد، سرپرستى و ولایت بر اولاد غیر بالغ و غیر عاقل و اموال آنها در صورت فوت ولى و توصیه این امور بر وصى .

142 - واجب است واجب است بر هر مؤ من عادل و اگر او نبود بر مؤ منین دیگر رسیدگى و سرپرستى ایتام و مجانین و صرف اموال آنان در اداره زندگى خودشان ، در صورت عدم وجود پدر و جد و وصى و عدم دسترسى به ولى امر امت ، البته ارحام در این مرحله اولویت دارند.

143 - واجب است بر پدر و جد پدرى ، تهیه مقدمات ازدواج فرزند پسر و دختر، در صورت تمكن آنان و عاجز بودن فرزند و در معرض گناه قرار گرفتن وى و بلكه در فرض نیاز مبرم فرزند، چه در معرض گناه باشد یا نباشد.
نیز واجب است بر فرزند تهیه مقدمات ازدواج پدر و مادر، یا شروط فوق ، از باب وجوب انفاق ؛ و مساله محل اختلاف است .

144 - واجب است بذل نفقه دائم بر زوجه افضا شده ، گرچه او را طلاق دهد. و معنى افضا آن است كه عقد دختر غیر بالغى بر مردى به دست ولى شرعى طبق اقتضاء مصلحت ملزمه اى خوانده شده باشد و اتفاقا زوج مزبور قبل از سن بلوغ با وى آمیزش كند و در نتیجه مجراى بول و حیض یا مجراى حیض و غائط او را یكى نماید، بر این مرد واجب مى شود نفقه و خرج زندگى او را تا آخر عمر خود بپردازد گرچه او را طلاق دهد و او با دیگرى ازدواج كند.

145 - هم بستر شدن مرد فوق با زن مذكور كه زوجه مفضاة نامیده مى شود حرام ابدى است گرچه فعلا هم زن او باشد و طلاق نداده باشد.

146 - واجب است جدا شدن از شوهر و عده وفات نگه داشتن ، براى زنى كه شوهرش ، مرتد فطرى شود؛ خواه بعد از ارتداد توبه كند یا نكند، مبداء عده ، اول ارتداد است .

147 - واجب است اعلام و اظهار كردن مرد عیوب چهارگانه خود را، به هنگام عقد نكاح و آنها عبارتند از:
1) دیوانگى ، هر چند ادوارى .
2) نداشتن بیضتین و یا فاسد بودن آنها.
3) مقطوع الالة بودن .
4) عنین بودن یعنى قدرت آمیزش نداشتن .

148 - واجب است اعلام و اظهار كردن زن هر یك از عیوب هفت گانه زیر را، به هنگام عقد نكاح .
1) دیوانگى .
2) غده فرجى مانع از جماع .
3) جذام .
4) گنگى .
5) برص .
6) نابینایى .
7) افضا.

149 - واجب است عمل كردن هر یك از مرد و زن به شرط یا شروطى كه در ضمن عقد نكاح یا عقد لازم دیگر نسبت به یكدیگر، بر عهده گرفته اند نظیر: تعلیم قرآن ، به حج بردن ، از وطن بیرون نبردن و غیره ، چه شرط را مرد بر عهده زن قرار داده باشد یا زن بر عهده مرد.

150 - واجب است تمكین زن و عدم امتناع او از هر گونه امتناع و التذاذ مرد، چه جماع باشد یا غیر آن ، مگر با عذر شرعى . و حرام امتناع از هر التذاذ او مگر در صورت عذر.

151 - واجب است بر مرد تاءمین هزینه زندگى زن دائمى خود از قبیل : خوراك ، پوشاك ، مسكن و... به نحو متعارف زمان و محیط و همچنین تكفل به نفقه ایام عده زجعیه .

152 - واجب است حسن معاشرت مرد با همسر، و زن با شوهر خود، در كلام و آداب و اخلاق فردى و اجتماعى و رفتار خانوادگى به طور متعارف كه ترك آن را سوءالعشرة (بدرفتارى ) نامند.

153 - واجب است بر هر كس تاءمین نفقه پدر، مادر، پدربزرگ ، مادربزرگ ، هر چه بالاتر بروند، در صورتى كه شخص غنى باشد و آنها فقیر.

154 - واجب است پرداخت مهریه زن ، در صورت مطالبه او و قدرت شوهر، گرچه قصد طلاق هم نداشته باشد؛ یعنى اگر مهریه در متن عقد تعیین شده و آمیزش هم حاصل شده باشد، باید تمام آن پرداخت شود؛ و اگر تعیین شده ولى آمیزش حاصل نشده باشد، باید نصف آن پرداخت شود. و اگر در متن عقد مهریه تعیین نشده و آمیزش حاصل شده باشد، باید تمام آن پرداخت شود، و اگر تعیین شده ولى آمیزش حاصل نشده باشد، باید نصف آن پرداخت شود. و اگر در متن عقد مهریه تعیین نشده و آمیزش ‍ حاصل شده باشد، باید مهر المثل پرداخت شود، و اگر مهریه تعیین نشده و آمیزش هم حاصل نشده باشد، فعلا چیزى بر او نیست ، مگر آنكه در همین فرض طلاق دهد كه باید چیزى بر حسب حال خودش به او بدهد. و آن را متعه گویند. و حرام موكد است امتناع از پرداخت مهریه زن یا كم دادن آن یا مجبور كردن وى به بخشیدن همه یا بعض آن .

155 - واجب است عدالت در همخوابگى (نه مجامعت ) با همسر دائمى كسى كه یك زن دائمى دارد آزاد است . و كسى كه دو تا دارد، اگر در شبى همخوابى یكى شد باید شب دیگر با دیگرى باشد و باقى شب ها آزاد است و همچنین اگر سه یا چهار زن دائمى داشته باشد، اگر شروع به همخوابگى كند باید دور را تمام كند و سپس آزاد است . مساله مورد اختلاف است .

156 - واجب است عده نگهداشتن زن از شوهرى كه با وى همبستر شده و سپس جدا شده ، باشد، خواه زن دائمى باشد یا غیر دائمى خواه سبب جدایى ، طلاق در عقد موقت یا فسخ اختیارى در عقد دائم ، در تمام این صورت ها باید زن عده نگه دارد، گرچه مدت عده ها مختلف است ، همچنین در صورتى كه عقد قهرا فسخ شود، چنانچه در موارد زیر تصور مى شود:
اول ) اگر شوهر زنى مرتد فطرى شود، عقدشان قهرا منفسخ مى گردد.
دوم ) در صورتى كه هر دو كافر بوده اند، اگر زن مسلمان شود و شوهر در كفر باقى بماند، عقدشان قهرا به هم مى خورد.
سوم ) به وسیله شیر دادن زن به بچه اى بر مرد خود حرام شود عقد فسخ گردد، نظیر آنكه مادر زن شخصى به فرزند او شیر دهد كه زنش بر او حرام مى شود. در این صورت ها نیز باید عده نگه دارد.

157 - واجب است عده نگهداشتن زن پس از مرگ شوهر، گرچه با او همبستر نشده باشد، چه زن دائم باشد یا موقت .

158 - واجب است ترك كردن زن زینت و آرایش خود را، در عده وفات شوهر، چه آرایش بدنى باشد مانند سرمه و عطر، یا غیر آن مانند پوشیدن لباس هاى زینتى ، و چه در ایام عید باشد یا اوقات دیگر.

159 - واجب است عده نگهداشتن زنى كه با غیر شوهر خود اشتباها همبستر شده است ، كه باید از زمان آمیزش عده نگه دارد، و شوهرش نیز از وى دورى گزیند، بدین جهت كه معلوم شود از تماس اشتباهى ، باردار شده است یا نه .

160 - واجب است پایبندى زن به تمام آثار زوجیت در زمان عده طلاق رجعى ، از قبیل خارج نشدن از خانه بدون اذن شوهر، و عدم امتناع از رجوع عملى شوهر، و نیز واجب است پایبندى شوهر به آثار زوجیت ، نظیر بذل نفه و عدم اخراج از منزل .

161 - واجب است شكستن قسم ایذایى ، بدین معنى كه اگر مردى به منظور ایذا و آزار دائمى خود، قسم یاد كند كه بیش از چهار ماه یا براى همیشه با وى همبستر نشود، بر او واجب مى شود قسم خود را شكسته ،آمیزش كند، و كفاره شكستن قسم را هم بپردازد و این قسم را ایلا گویند.

162 - حرام است اعمال تعصب ناروا درباره خویشان و منسوبان و دوستان مانند: معرفى باطل آنها، دادن حق دیگران به آنان ، سكوت در مقابل تعدى و ظلم آنان ، و كمك به ستم و زورگویى آنان

163 - حرام است ناشزه شدن زن و سرباز زدن او از وظایف شرعى و اخلاقى زندگى با شوهر، بدون عذر موجه .

164 - حرام است نشوز مرد، به معناى تخلف او از انجام وظایف شرعى و اخلاقى نسبت به حقوق زن و ترك حسن معاشرت با وى

165 - حرام است بر مرد جماع و همبستر شدن با زوجه دائمى یا انقطاعى خود، قبل از رسیدن به سن بلوغ ، چه وى راضى باشد یا نه

166 - حرام است بر مرد و زن عمل زناشویى در ایام حیض و نفاس ، خواه زن دائم باشد یا موقت و این حرمت براى طرفین شدید و موكد است

167 - حرام است پنهان كردن زن وجود بچه را در شكم خود، یا اطلاع ندادن از حالت حیض و پاكى یا بر خلاف واقع خبر دادن از این امور، در موردى كه نیاز به اطلاع است ، نظیر حاجت به آنكه عده تمام شده یا نه ، و زوج حق رجوع دارد یا نه

168 - حرام است آزار و اذیت كردن زن ، بدین طرز كه او را طلاق دهد و در آخر عده به قصد اضرار رجوع كند و باز طلاق دهد و از این راه جلو رها شدن و ازدواج مجدد او را بگیرد، یا اینكه پس از عده مانع از ازدواج وى شود.

169 - حرام است تدلیس ، یعنى تعریف و توصیف دروغین زن در مقابل خواستگار به صفت صحت مزاج عقل ، بدن ، عدم وجود عیب و نقص ، یا تعریف كردن به صفات كمال به طورى كه خواستگار گول بخورد، خواه این كار از طرف خود زن باشد، یا از طرف اولیاى شرعى و عرفى او، و خواه نقص مورد اخفا عیب هاى فسخ آور باشد، یا غیر آنها. و این عمل علاوه بر حرمت ، در مورد عیب هایى كه در شرع آمده است سبب اختیار فسخ از سوى مرد مى شود، یعنى مرد مى تواند عقد را بدون طلاق باطل كند.

170 - حرام است جماع كردن هر مكلفى كه طواف نسا حج یا عمره مفرده را انجام نداده یا باطل انجام داده باشد با همسر حلال خود زیرا این شخص ‍ تا طواف را، خودش یا نایب او قضا نكند، در حال احرام است ، خواه مرد باشد، یا زن بالغ باشد یا كودك خردسال

171 - حرام است ازدواج و انتخاب همسر براى شخص فوق ، تا آنگاه كه طوافش انجام یابد، مگر در جایى كه محرم معتقد به طواف نسا نباشد، مانند اهل سنت كه همسر قبلى یا انتخاب همسر جدید براى او حرام نیست ، بنابراین ازدواج مرد یا زن شیعه با زن یا مرد سنى كه طواف نسا بجا نیاورده باشد، حرام نیست .

172 - حرام است ازدواج مرد با محارم نسبى خود یعنى هفت گروه زیر:
الف ) مادر، مادر، مادر پدر هر چه بالاتر روند
ب ) دختر، دختر، دختر و دختر پسر، هر چه پایین تر روند.
ج ) خواهر، چه پدرى و مادرى باشد یا پدرى تنها یا مادرى تنها.
د) دختر برادر، چه برادر پدرى و مادرى باشد، یا پدرى تنها، یا مادرى تنها؛ نوه هاى برادر، هر چه پایین تر روند.
ه‍) دختر خواهر، چه خواهر پدرى و مادرى باشد، یا پدرى تنها یا مادرى تنها، و نوه هاى خواهر، هر چه پایین تر روند.
و) عمه خود و عمه پدر و عمه مادر، هر چه بالاتر روند.
ز) خاله خود، خاله پدر و خاله مادر، هر چه بالاتر روند.

173 - حرام است ازدواج مرد با طوایف هفت گانه فوق در صورتى كه از زنا باشند، مانند مادر زنایى و دختر زنایى و هكذا

174 - حرام است ازدواج مرد با طوایف هفت گانه فوق كه از جهت رضاع و خوردن شیر محرم شده اند، مانند مادر رضاعى ، دختر رضاعى .

175 - حرام است ازدواج زن با هفت قسم از محارم نسبى خود نظیر آنچه نسبت به مرد گفته شد و آنان عبارتند از:
الف ) پسر، پسر، پسر و پسر دختر هر چه پایین تر روند.
ب ) پدر، پدر، پدر و پدر مادر، هر چه بالاتر روند.
ج ) برادر، خواه پدر و مادرى باشد، یا پدرى تنها یا مادرى تنها.
پسر برادر و نوه هاى برادر
ه‍) پسر خواهر و نوه هاى خواهر
و) عموى خود، عموى پدر، و عموى مادر، هر چه بالاتر روند
ز) دایى خود، دایى پدر، و دایى مادر، هر چه بالاتر روند

176 - حرام است ازدواج زن با هفت گروه فوق كه از راه زنا محقق باشد، مثل ازدواج او با پدر خود از زنا و پسر خود از زنا و...

177 - حرام است ازدواج زن با هفت گروه فوق از رضاع ، مانند پدر ضاعى ، پسر رضاعى ، برادر، پسر برادر، پسر خواهر، عمو و دایى كه از رضاع باشند.

178 - حرام است ازدواج مرد با ربیبه ، یعنى دختر زن خود از شوهر قبلى ، یا از شوهر بعدى و نوه هاى او، به شرطى كه با خود زن همبستر شده باشد.

179 - حرام است ازدواج مرد با مادر زن خود و مادر پدر زن و مادر زن ، هر چه بالاتر روند، به مجرد خوانده شدن عقد بر دختر.

180 - حرام است ازدواج مرد با عروس خود، یعنى عیال پسرش

181 - حرام است ازدواج زن با پدر شوهر، هر چه بالاتر رود.

182 - حرام است ازدواج مرد با زن پدر خود و به عبارت دیگر ازدواج زن با پسر شوهر و نوه هاى او، هر چه پایین تر روند.

183 - حرام است ازدواج مرد با دو خواهر در یك زمان ، چه همزمان عقد كند یا با فاصله كه در این صورت عقد دومى حرام است .

184 - حرام است ازدواج مرد با دختر برادر زن و دختر خواهر زن ، بدون اجازه زن

185 - حرام است ازدواج مرد، با مادر و خواهر و دختر پسرى كه با او لواط كرده است ، چه لواط در حال طفولیت او باشد یا بعد از بلوغش . عكس ‍ فرض ، حرمت آور نیست یعنى مادر و خواهر و دختر فاعل بر مفعول حرام نیستند.

186 - حرام است ازدواج مرد، با زن پنجم و ششم و بیشتر به عقد دائم ، در جایى كه چهار زن دائمى داشته باشد.

187 - حرام است ازدواج با زن دوم و سوم و بیشتر در صورتى كه مى داند قدرت رفتار عادلانه با آنان را ندارد، على الاحوط.

188 - حرام است ازدواج مرد مسلمان با زن كافر غیر اهل كتاب ، هر قسم از كفار باشد، همچنین ازدواج او با زنان اهل كتاب اگر به عقد دائم باشد، مساله مورد اختلاف است .

189 - حرام است ازدواج زن مسلمان با مرد غیر مسلمان ، خواه اهل كتاب باشد یا غیر آن ، خواه به عقد دائم باشد یا موقت .

190 - حرام است بیرون رفتن زن دائمى از منزل و سفر كردن وى بدون اذن شوهر، مگر در موارد استثنایى ، نظیر: سفر حج و عمره واجب ، یا مداواى ضرورى ، یا جهاد دفاعى ، یا كمك در جهاد ابتدایى ، در صورت یقین به وجوب عینى آن ، یا به دستور ولى امر.

191 - حرام است نفس ولد، یعنى انكار كردن مرد فرزندى را كه از او متولد شده و شرعا متعلق به اوست ، مگر در صورت یقین و به حكم قاضى شرع .

192 - حرام است ممانعت مرد از حق حضانت زن یعنى حق نگهدارى و سر پرستى اولاد خودش ، و نیز منع زن از شیردادن اولاد در صورتى كه حاضر به شیر دادن بدون اجرت ، یا اجرت مساوى یا كمتر از دیگران باشد و همچنین حرام است تحمیل شیر دادن بر زن در صورت عدم رضایتش ، چه با اجرت باشد یا بدون اجرت ، و همچنین تحمیل انفاق بر پدر به بیش از مقدار وظیفه شرعى .

193 - حرام است سه طلاقه كردن زن در یك مجلس و مرتب كردن آثار طلاق صحیح بر آن ، و زن با این طلاق از همسرى او بیرون نمى رود.

194 - حرام است ازدواج مرد با زن سه طلاقه خود، بدون فاصله شدن محلل ، اگر مردى زن خود را سه طلاق صحیح داد، آن زن بر وى حرام موقت مى شود تا آنگاه كه با مرد دیگرى ازدواج دائم كند و همبستر شود و سپس از او به واسطه طلاق با مرگ جدا شود و عده بگیرد تا بتواند با همسر اول ازدواج كند.

195 - حرام است ازدواج كردن زنى كه شوهرش مفقود الاثر است ، مگر در صورتى كه علم به مرگ شوهر پیدا كند یا آنكه به حاكم شرعى مراجعه كند و او چهار سال مشغول فحص شود، و چون پیدا نشد ولى امر زن ، به امر حاكم یا خود حاكم او را طلاق دهد وعده ، منقضى گردد تا جواز ازدواج حاصل شود.

196 - حرام است ایلاء یعنى قسم خوردن مرد به قسم شرعى بر ترك آمیزش با زن دائمى خود، در مدت بیش از چهار ماه و یا براى همیشه ، به منظور ایذاء و آزار زن ، این قسم ، خوردنش حرام ، انعقادش مسلم ، به هم زدنش واجب و كفاره اش لازم است ، و كفاره در مساله 71 بیان شده است .

197 - حرام است قذف زوجه ، یعنى نسبت زنا دادن مرد به زن خود، به مجرد احتمال یا ظن یا قول دیگران ، گرچه موثق باشند، مادامى كه یقین حاصل نشود، بلكه نباید نسبت دهد هر چند یقین حاصل شود، چه آنكه خودش حد قذف مى خورد، مگر آنكه بتواند در نزد حاكم به وسیله اقامه چهار شاهد یا به وسیله لعان ثابت كند.

198 - حرام است ازدواج مرد با زنى كه با او لعان انجام داده باشد. معنى لعان آن است كه كسى به زن خود نسبت زنا دهد، یا فرزند شرعى او را از خود نفى كند و سپس نزاع را پیش حاكم برد و هر دو در نزد وى بر صدق گفتار خود و كذب طرف مقابل قسم هاى چهارگانه قرآنى بخورند، كه در این صورت عقدشان باطل و هر دو به یكدیگر حرام ابدى مى شوند.

199 - حرام است ازدواج مرد با زنى كه نه بار او را طلاق عدى گفته و در هر سه بار اول و دوم ، زن مطلقه با مردى دیگر ازدواج كرده باشد. آن زن پس از طلاق نهم ، بر آن مرد حرام ابدى مى شود. طلاق عدى در رساله هاى عملیه ذكر شده است .

200 - حرام است اجراى عقد زوجیت با زن شوهردار یا زنى كه در عده دیگران است ، و در صورت عالم بودن هر دو به مساله ، نسبت به یكدیگر حرام ابدى مى شوند، گرچه شوهر زن بمیرد یا او را طلاق دهد.

201 - حرام است بر مرد ازدواج با زنى كه در حال حیات شوهرش ، یا در حال عده رجعیه وى با او زنا كرده باشد، زیرا آن زن به مجرد زنا، بر او حرام ابدى مى شود، حتى بعد از مرگ یا طلاق شوهر.

202 - حرام است ازدواج با زن قذف شده كر و لال ، یعنى اگر شخصى به زن خودش كه گوشش كر یا زبانش گنگ است ، نسبت زنا بدهد و نتواند با بینه شرعى آن را اثبات كند، عقدشان باطل و آن زن بر وى حرام ابدى مى شود و بعدا هم حق ازدواج با وى ندارد.

203 - حرام است ازدواج با دختر خاله و دختر عمه ، براى شخصى كه با خود آنها زنا كرده و مساله مورد اختلاف است .

204 - در شرع اسلام حجاب بر زن واجب موكد است و بر او حرام است آرایش ، مواضع زینت و سایر اعضا بدن خود را در مقابل مردان ظاهر كند، به جز آنچه طبعا و به اقتضا ضرورت عادى ظاهر مى شود، مانند صورت ، دست ها و ظاهر لباس هاى بدن ، مگر كسانى كه شرعا استثنا شده اند كه عبارتند از:
1 - همسران
2 - محارم نسبى
3 - محارم رضاعى
4 - محارم سببى
5 - مجانین و دیوانگان
6 - در جایى كه خود زن به علت پیرى ، فاقد جاذبه جنسى باشد، به شرط آنكه خود را آرایش نكند.
7 - پسر بچه هاى غیربالغ

205 - حرام است نگاه كردن مرد به بدن زن اجنبى غیر از صورت و دست ها، چه به قصد شهوت و لذت باشد یا بدون آن ، مگر نظر بدون شهوت به مقدارى از بدن شان كه به گشودن و نشان دادن آن عادت كرده اند و اعتنا به نهى كسى ندارند، مانند زن هاى كفار و مسلمان هاى مقلد آنها: هم چنین حرام است نظر به صورت و دست زنان نامحرم به قصد لذت و شهوت .

207 - حرام است نگاه كردن زن بر مرد اجنبى در غیر مقدارى كه به طور متعارف باز است ، چه به قصد شهوت باشد یا بدون آن . حرام است نظر به مقدار متعارف به قصد لذت .

208 - حرام است زنا و آمیزش غیر شرعى مرد و زن و همچنین تمام مقدمات آن ، از قبیل : صحبت شفاهى ، تلفنى ، نامه نگارى ، قرارداد وقتى و مكانى ، حركت به سوى هدف نامشروع ، نظر شهوت آلود، دست دادن ، بوسیله و امثال آن .

209 - حرام است عمل لواط و همجنس بازى مردان و نیز مقدمات آن مانند: بوسیدن ، تمامى بدن به قصد شهوت و همچنین نظر آلوده به شهوت مرد، به پسر یا به مرد دیگر.

210 - حرام است مساحقه یا همجنس بازى زنان ، چه طرفین از ارحام یكدیگر باشند یا اجنبى ، چه شوهردار باشند یا بى شوهر، چه هر دو بالغ باشند یا یكى از آنها بالغ باشد كه در این فرض ، حكم حرمت متعلق به بالغ است ، و هم چنین مقدمات این عمل ، همان گونه كه در زنا گفته شد.

211 - حرام است خوابیدن دو مرد عریان در زیر یك پوشش یا دو زن عریان در زیر یك پوشش ، در صورتى كه قوم و خویش نباشند، مانند پدر و پسر یا مادر و دختر و ضرورتى هم در كار نباشد. و همچنین خوابیدن مرد و زن نامحرم در زیر یك پوشش ، و لو هر دو با لباس باشند. و این گناهان ، كیفر خاص دارند.

212 - حرام است قیادت یا واسطه گرى میان دو نفر، براى زنا یا لواط یا مساحقه .

213 - و بالجمله در شرع اسلام التذاذ و عمل شهوانى مرد (جز با همسر و برده زن )، و التذاذ و عمل شهوانى زن (جز با همسر و مولاى مرد خود) حرام است ، خواه التذاذ به وسیله استمناء و التذاذ انسان با خودش باشد، یا با غیر خودش ، و خواه آن غیر، حیوان باشد یا انسان ، و خواه آن انسان ، جنس موافق باشد یا مخالف ، و خواه التذاذ به وسیله نگاه باشد یا بوسیدن یا انواع تماس جسمى دیگر، یا آمیزش .

214 - واجب است بر مرد عورتین خود را غیر از همسر خود، از هر انسانى كه به حد تشخیص خوب و بد رسیده باشد بپوشاند، چه مرد باشد چه زن . اگر در حال نماز نپوشاند، نماز هم باطل مى شود.

215 - حرام است نگاه كردن هر انسانى به عورت انسان دیگر، چه مرد باشند یا زن یا مختلف ، و چه محرم باشند یا نامحرم ، غیر از كودك غیر ممیز، و غیر از همسر، و غیر از موارد اضطرار.

216 - حرام است قابله شدن مرد براى زن در وقت ولادت غیر از شوهرش ‍ چه ، از ارحام و محارم باشد یا از اجانب ، مگر در حال ضرورت

217 - حرام است بستن راه مرد از آمیزش با زن با ایجاد بى میلى یا تضعیف یا از بین بردن نیروى جنسى او، نسبت به زن فعلى با آینده ، از هر طریق كه باشد، به طلسم و دارو و غیره . و همچنین ایجاد مشكل در زن به طورى كه همسرش نتواند با او نزدیكى كند.

218 - حرام است اسقاط جنین و از بین بردن بچه در رحم پس از انعقاد نطفه ، چه در اوایل انعقاد باشد، یا در مراحل بعدى تا زمان ولادت ، چه اسقاط كننده پدر باشد، یا مادر، یا شخص ثالث ، با اذن آنها یا بدون اذن آنها. در همه مراحل ، هم گناه است و هم سبب دیه و هم سبب كفاره فى الجمله . مگر در موارد اضطرار و به خطر افتادن جان مادر.

219 - واجب است معاینه ، معالجه ، عمل جراحى ، زایمان و دیگر اقدامات پزشكى زن كه نیاز به نظر و لمس دارد به دست زن انجام گیرد، مگر در حال ضرورت .

220 - واجب است همه امور فوق ، درباره مرد كه مستلزم نظر و لمس است به دست مرد انجام یابد، مگر در حال ضرورت .

 

 

سه شنبه 15/5/1392 - 19:40
عقاید و احکام

51 - واجب است بر كسى كه محدث یعنى بى طهارت است ، تحصیل طهارت و وضو براى چهار عمل زیر:
1) نماز، 2) طواف واجب ، 3) تماس با خط قرآن مجید، 4) نماز زن مستحاضه ، روزى پنج بار براى پنج نماز روزانه ، خواه غسل هم واجب باشد یا نه .

52 - واجب است بر جنب ، انجام غسل جنابت براى بجا آوردن شش ‍ عمل زیر:
1) نماز 2) طواف خانه خدا 3) تماس با خط قرآن كریم ، 4) خواندن آیات سجده 5) توقف در مساجد 6) عبور از مسجدالحرام و مسجدالنبى

53 - واجب است شستن مخرج بول با آب ؛ و پاك كردن مخرج غائط با آب سه قطعه تمیز كننده ، براى اقامه نماز و طواف واجب .

54 - واجب است غسل حیض بر زنى كه از حیض پاك شده باشد، براى انجام دادن شش عمل گذشته .

55 - واجب است غسل نفاس بر زنى كه بچه زاییده و خون نفاس دیده براى انجام شش عمل مذكور.

56 - واجب است غسل استحاضه بر زنى كه خون غیر حیض و نفاس دیده براى انجام اعمال گذشته .

57 - واجب است غسل مس میت بر كسى كه دست یا اعضاء بدن او به میت انسان خورده ، به شرط آنكه بعد از سرد شدن و قبل از غسل هاى سه گانه او باشد و در غیر این صورت غسل ندارد و قطعه هاى استخوان دار بدن انسان هم حكم تمام بدن را دارد.

58 - واجب است تیمم بدل از وضو و تیمم بدل از غسل ، براى هر عمل مشروط به وضو و غسل در صورت عدم تمكن از وضو و غسل .

59 - واجب كفایى است رو به قبله كردن هر مسلمان در حال احتضار، مرد باشد یا زن ، بزرگ باشد یا كودك ، حتى بچه ولدالزناى مسلمین ، و رو به قبله كردن یعنى به پشت خوابانیدن به نحوى كه پاها رو به قبله باشد، و این مساءله مورد اختلاف است .

60 - واجب كفایى است بر هر مكلفى كه آگاهى از مرگ مسلمانى پیدا كند، ابتدا پاك كردن نجاست بدن او و سپس غسل دادن او به سه غسل ، اول با آب سدر یعنى آبى كه اندكى سدر در آن مخلوط باشد، دوم با آب كافور، و سوم با آب خالص .

62 - واجب است كفن كردن هر مسلمان ، با سه پارچه پاك و حلال : اول لنگ ، دوم پیراهن و سوم سرتاسرى . سه امر فوق یعنى غسل و حنوط و كفن از شهید در معركه جنگ ساقط است .

63 - واجب است خواند نماز میت بر مرده هر مسلمانى كه سنش از شش ‍ سال بالاتر باشد، هر چند زنازاده مسلمان باشد، و وقت آن پس از غسل و كفن و حنوط است .

64 - واجب است دفن كردن هر میت مسلمان در زیر خاك ، به طرف قبله . بدین طریق كه بر پهلوى راست بخوابانند و رویش را به طرف قبله قرار دهند، و انجام امور پنج گانه فوق : غسل ، حنوط، نماز، دفن ، بر همه واجب كفایى و حرام است انجام دادن امور فوق درباره كافر و دفن كردن وى در قبرستان مسلمین .

65 - واجب است اجازه گرفتن از اولیاى میت در تجهیزات پنج گانه ، و در صورت نبودن ولى شرعى ، این كار بدون قید و شرط بر همه مردم واجب كفایى است . منظور از اولیاء، وارثان میتند مانند پدر و پسر و برادر و شوهر بر حسب طبقه بندى مخصوص این مساءله .

66 - واجب است شكافتن قبر مؤ منى كه در مكان غصبى ، یا با كفن حرام و یا بدون یكى از غسل ها و یا حنوط یا كفن دفن شده باشد، یا در قبرستان كفار و یا در محل هتك حرمت یا در غیر محل وصیت دفن شده باشد، در همه این صورت ها واجب است نبش كنند و نواقص را تكمیل كنند و در محل مناسب دفن نمایند.

67 - واجب است نیت و قصد قربت در همه عبادات . بدین معنى كه باید یگانه محرك انسان به سوى عمل عبادى ، قصد خدا باشد نه غیر خدا ولو ضمنا و تبعا. و در حصول قصد قربت تحقق یكى از امور زیر كافى است ، گرچه مراتبشان مختلف است :
1) بجا آوردن عمل براى امتثال امر خداوند.
2) براى قربت معنوى و روحى به خدا.
3) براى اینكه خداوند شایسته عبادت ، و سزاوار پرستش است .
4) براى شكرانه نعمت هاى او.
5) براى محبت و دوستى او.
6) براى درك مصالحى كه در نفس عمل است .
7) براى استحقاق بهشت در آخرت .
8)براى نجات از جهنم در آخرت .
9) براى جلب نعم دنیوى خداوند.
10) براى فرار از مصیبت هاى دنیوى .
افضل از همه ، پنج و سپس سوم است ؛ و كمتر از همه قصد اخیر است .

68 - واجب مؤ كد است بجا آوردن نمازهاى روزانه ، صبح ، ظهر، عصر، مغرب و عشاء در اوقات خود، با شرایط معین . و حرام است ترك هر یك از نمازهاى مزبور و همچنین تاءخیر انداختن آنها كه موجب قضا شود.

69 - واجب مؤ كد است بر ولى امر مسلمین یا امام جمعه منصوب از طرف او، اقامه نماز جمعه و ندا و دعوت مردم به آن ، در صورت فراهم آمدن شرایط. وجوب بین نماز جمعه و نماز ظهر تخییرى است .

70 - واجب است حضور در نماز جمعه به مجرد شنیدن ندا و دعوت ، با اجتماع شرایط؛ و این وجوب ، وجوب تخییرى است ، یعنى مكلف مخیر است بین جمعه دو ركعتى ، و ظهر چهار ركعتى ، لكن جمعه افضل است . و در مساله اختلاف است .

71 - واجب است خواندن نماز خوف ؛ یعنى نمازى كه در جبهه جنگ ، در ساعات ترس از حمله دشمن انجام مى گیرد و دشمن در خلاف جهت قبله است ، و این نماز در چهار ركعتى ها در صورتى كه با جماعت خوانده شود شكسته است ، گرچه رزمندگان مسافر نباشند. نماز خوف بدین صورت است كه : مثلا امام شروع به نماز ظهر مى كند، عده اى از رزمندگان ركعت اول ظهرشان را با ركعت اول امام خوانده و ركعت دوم را خود مى خوانند و به جبهه مى روند تا عده دیگر بیایند و ركعت اول ظهرشان را با ركعت دوم امام بخوانند و باقى را تنها خوانده تمام كنند.

72 - واجب است خواند نماز مطارده ؛ یعنى نماز در شدت حمله دشمن در جبه جنگ ، كه توان ایستادن نباشد. در این نماز پس از تكبیر، هر اندازه از اجزاء و شرایط ممكن باشد گرچه به نحو اشاره چشم و ابرو براى ركوع و سجود، همان مقدار واجب و كافى است ، و شرطیت استقرار و قبله و ركوع و سجود متعارف و طهارت لباس و غیره ، همه ساقط است .

73 - واجب است فحص و جستجو از قبله در محلى كه قبله را نشناسد، براى نماز و سایر امورى كه مشروط به قبله ، یا مربوط به قبله است ؛ نظیر: رو به قبله كردن محتضر، دفن میت به سوى قبله ، و سر بریدن یا نحر حیوانات به طرف قبله و اجتناب از تخلى به سوى قبله .

74 - واجب است شكسته خواندن نمازهاى چهار ركعتى براى مسافر، یعنى هر یك از نمازهاى ظهر و عصر و عشاء را باید دو ركعت بخواند.

75 - واجب است اداء نماز آیات ؛ یعنى نماز مخصوص كه به هنگام كسوف ، خسوف ، زلزله ، هر علامت وحشت زاى زمینى یا جوى دیگر، باید بجا آورد.

76 - واجب است اداء نماز طواف پس از انجام طواف خانه كعبه . و آن دو ركعت است مانند نماز صبح كه باید نزد مقام ابراهیم علیه السلام خوانده شود.

77 - واجب است بر پسر بزرگ بجا آوردن نمازهایى كه از پدرش فوت شده و تا دم مرگ قضا نكرده باشد؛ یا خود نیابتا بجا آورد یا اجیر بگیرد. همچنین واجب است قضاى روزه پدر و نماز مادر بر پسر بزرگ ، و این مساله دوم ، مورد اختلاف است .

78 - واجب است بر هر مكلفى ، قضا كردن هر نماز واجب و موقتى كه در وقت خود انجام نداده ، و هر نمازى كه به نحو باطل انجام داده ، و نمازهایى كه در حال اردتدادش فوت شده باشد، چه روزانه باشد یا آیات یا غیر آنها، مگر در مورد استثناء، حرام است ترك هر نماز واجب و یا تاءخیر آن از وقت معین .

79 - واجب است بجا آوردن هر نمازى كه انسان به واسطه نذر و عهد و قسم یا اجیر شدن براى دیگران ، بر عهده گرفته ، هر چند اصل آن نماز مستحب باشد؛ و همچنین نمازى كه به واسطه شرط و ضمن عقد بر انسان لازم شده باشد.

80 - واجب است به جا آوردن هر نماز یا كار خیر دیگرى كه پدر و مادر آن را از فرزند بطلبند، به طورى كه از مخالفت او، ناراحت و رنجیده شوند؛ زیرا مخالفتشان در این صورت ، موجب عاق والدین شدن است .

81 - واجب است سجده كردن براى كسى كه یكى از چهار آیه سجده را بخواند و یا گوش دهد، یعنى : آیه 15 از سوره سجده ، آیه 37 از سوره فصلت ، آیه آخر سوره نجم و آیه آخر سوره علق .

82 - واجب است روزه گرفتن در ماه مبارك رمضان براى هر مكلفى كه عذر شرعى نداشته باشد. و روزه ، عبارت است از قصد خوددارى از امور زیر در تمام روز، قربة الى الله :
1 و 2) خوردن و آشامیدن .
3) آمیزش مرد با زن .
4) استمناء یعنى انزال منى به وسیله دست و نحو آن .
5) بقا را حدث اكبر یعنى صبح كردن عمدى بدون غسل در حالى كه غسل جنابت یا حیض یا نفاس بر عهده دارد.
6) دروغ بستن عمدى به خداوند و پیامبران (ع ) و امامان (ع ).
7) فرو بردن سر در آب عمدا.
8) فرو بردن غبار غلیظ یا دود غلیظ عمدا.
9) احتقان با مایعات ، یعنى استعمال آنها از راه مخرج غائط.
10) استفراغ عمدى و اختیارى .
همه این امور علاوه بر حرمت ، سبب بطلان روزه و برخى هم سبب كفاره است . و حرام مؤ كد است ترك روزه ماه رمضان و همچنین حرام است ترك هر روزه واجب .

83 - واجب است قضا كردن روزه ماه مبارك رمضان براى كسى كه از او فوت شده و قدرت قضا دارد، و همچنین سایر روزه هاى واجب معین .

84 - واجب است ادامه اعتكاف از روز سوم ؛ یعنى اگر كسى دو روز در مسجد اعتكاف نمود و تا صبح روز سوم آن را باطل نكرد، از اذان روز سوم ، روزه آن روز و ادامه اعتكاف تا اول شب چهارم واجب مى شود.

85 - واجب است اخراج زكات مال با شرایط مقرر، از نه قسم از اموال : دو رقم از نقود، سه نوع از حیوانات و چهار قسم از غلات ، به تفضیل زیر:
طلا، نقره ، شتر، گاو، گوسفند، گندم ، جو، خرما و كشمش .
و مصرف كردن آن در هشت مورد زیر:
فقرا، مساكین ، عاملین زكات ، مؤ لفة القلوب ، برده ها، بدهكارها، در راه خدا، و در راه مانده ها.

86 - واجب است بیرون كردن زكات فطره از خوراك رایج ، از اول شب عید فطر تا نماز روز عید، و یا ظهر روز عید، اگر نماز عید را نخواند.

87 - حرام مؤ كد است منع زكات مال و زكات فطره ؛ یعنى بیرون نكردن این دو حق مالى یا تاءخیر انداختن از وقت وجوب .

88 - واجب است اخراج و پرداختن خمس آل محمد علیهم السلام كه ملك حضرت بقیة الله (عج ) است به عنوان امامت و ولایت ؛ و در زمان غیبت ، باید به نواب آن حضرت برسد. خمس ، واجب مى شود از هفت رقم اموال زیر، با لحاظ شرایط مقرر:
1) غنیمت هاى جنگى .
2) معادن و كان ها.
3) كنوز (یعنى گنج هاى پیدا شده )
4) غوص (یعنى لؤ لؤ و جواهرات دریایى .)
5) زمینى كه ذمى از مسلمان بخرد.
6) مال مخلوط به حرام كه صاحب و مقدارش معلوم نباشد.
7) هر نوع فواید و عایدات كسبى و غیر كسبى كه از مخارج زندگى سالیانه شخص اضافه باشد.
و حرام مؤ كد است ترك خمس یا تاخیر آن با وجود امكان اداء.

89 - واجب است بجا آوردن حجة الاسلام ، یعنى حجى كه طبق اقتضاى شرع اسلام ، از هر مكلف واجد شرایط یك بار در تمام عمر خواسته شده است ، كه باید در ماه ذى الحجة ، در مكه مكرمه و مشاعر عظام انجام دهد. این حج بر سه نوع است : تمتع ، افراد، و قران . و این سه نوع در كیفیت و صورت قریب به یكدیگرند، و تفاوتشان در نیت و برخى از اعمال است ؛ مقدمات و شرایط وجوب این فریضه ده تا، و اجزاى آن سیزده تا و فهرست همه به قرار زیر است :
اما مقدمات :
1) بلوغ .
2) عقل .
3) استطاعت و قدرت مالى .
4) استطاعت بدنى .
5) استطاعت وقتى .
6) آزادى راه .
7) نداشتن ضرر بدنى .
8) حرج و مشقت شدید نداشتن آن .
9) مستلزم ترك واجب اهم نباشد.
10) مستلزم فعل حرام نباشد.
و اما اجزاى آن به قرار زیر است :
1) احرام .
2) وقوف عرفات .
3) وقوف مشعر.
4) رمى جمره .
5) قربانى كردن .
6) تراشیدن سر یا چیدن قدرى از مو یا ناخن در منى .
7) طواف حج .
8) نماز طواف .
9) سعى .
10) دو یا سه شب در منى بودن .
11) رمى جمرات در روزهاى منى .
12) طواف نساء.
13) دو ركعت نماز طواف .
حرام مؤ كد است ترك حج و یا تاخیر آن از وقت وجوب ؛ و همچنین حرام است ترك كردن هر حج یا عمره واجب كه از هر طریق به عهده انسان ثابت شده باشد.

90 - واجب است بجا آوردن عمره تمتع ؛ یعنى فریضه اى كه طبق اقتضاى اسلام یك بار در عمر واجب است ، وجوبش ملازم با وجوب حج تمتع ، و عملش توام با عمل آن ، و شروطش شروط آن است ؛ و شامل پنج عمل زیر است :
1) احرام .
2) طواف .
3) دو ركعت نماز طواف .
4) سعى .
5) تقصیر.

91 - واجب است بجا آوردن عمره مفرده ، یعنى عبادت مخصوصى كه براى ساكنان مكه و اطراف آن در محدوده خاصى ، یك بار در تمام عمر با شرایط مقرر واجب مى شود؛ این عمره شامل هفت جزء است ؛ یعنى اجزاء عمره تمتع به علاوه طواف نساء و دو ركعت آن .

92 - واجب است بجا آوردن هر حج و عمره اى كه بر عهده مكلف ثابت شده است ، از ناحیه استیجار یا فاسد شدن حجة الاسلام یا نذر یا شرط و یا غیر اینها.

93 - واجب است پذیرفتن حج بذلى ، بدین معنى كه اگر به كسى گفته شود: تو عازم حج شو هزینه آن بر عهده من ؛ در صورتى كه گوینده مورد اطمینان باشد، قبول آن بر مكلف واجب مى شود، و باید در زمان مقرر حركت كند.

94 - واجب است بر هر مكلفى در صورت ارتكاب برخى از گناهان و تخلفات ، كفاره آور و مقدار كفاره آنها در شرع اسلام تعیین شده است ، و چون كفاره ها از قبیل عبادات است ، باید همه را بقصد قربت انجام داد. لازم است در اینجا اسباب كفارات و مقدار آنها را بیان كنیم .

95 - واجب است بر كسى كه مسلمانى را به خطا و اشتباه بكشد، علاوه بر دیه او، كفاره مرتبه بدهد؛ یعنى اول باید برده آزاد كند و اگر نتواند دو ماه مرتب روزه بگیرد و اگر نتواند به شصت نفر فقیر، نفرى یك چارك طعام بدهد.

96 - واجب است بر كسى كه یك روز از روزه ماه رمضان را عمدا و بدون عذر افطار كند، كفاره مخیر بپردازد؛ یعنى یكى از سه كار یاد شده را به دلخواه اختیار كند و انجام دهد.

97 - واجب است بر كسى كه روزه قضاى ماه رمضان را بعد از ظهر بدون عذر افطار كند، به ده نفر فقیر طعام دهد و اگر نتواند، سه روز روزه بگیرد؛ و این را نیز كفاره مرتبه گویند.

98 - واجب است كفاره ظهار و معنى ظهار آن است كه كسى به زنش بگوید جماع با تو، براى من مانند جماع با مادر است ، به این قصد كه او بر خود حرام كند. خود این سخن حرام است و طلاق حساب نمى شود، ولى باید كفاره بدهد؛ یعنى ابتدا برده آزاد كند و اگر میسر نشد، به شصت فقیر طعام دهد و اگر نتوانست ، دو ماه متوالى روزه بگیرد.

99 - واجب است بر كسى كه نذر شرعى یا عهد شرعى خود را بشكند، كفاره ماه رمضان را بپردازد، آزاد كردن برده ، روزه دو ماه مرتب ، اطعام 60 نفر فقیر، به نحو تخییر.

100 - واجب است بر زنى كه در مصیبت ارحام و خویشانش از موى سر خود به وسیله قیچى یا چیز دیگر ببرد، كفاره ماه رمضان بدهد.

101 - واجب است بر كسى كه قسم شرعى خود را بشكند، كفاره بدهد؛ یعنى یا برده آزاد كند، یا به ده فقیر طعام دهد، یا به ده فقیر لباس دهد؛ و اگر از همه عاجز شد، سه روز روزه بگیرد.

102 - واجب است بر زنى كه موى سر خود را در مصیبت شوهر و خویشان خود بكند، كفاره شكستن قسم بدهد؛ چون حرام است بر وى كندن مو و خراشیدن و خون آلود كردن صورت در مصیبت شوهر و اقوام .

103 - واجب است بر مردى كه لباس خود را در مرگ فرزند یا همسرش ‍ پاره كند كفاره تخلف قسم بپردازد؛ چنانچه حرام است بر وى انجام این كارها.

104 - واجب است بر كسى كه مسلمانى را عمدا و به ظلم كشته باشد، كفاره جمع بدهد؛ یعنى هم برده آزاد كند و هم دو ماه مرتب روزه بگیرد و هم به شصت فقیر طعام دهد، و اگر برده پیدا نشد باقى را عمل كند.

105 - واجب است بر كسى كه یك روز از ماه رمضان را عمدا و بدون عذر به حرام افطار كرده باشد، مانند خوردن غذاى حرام و یا نوشیدن شراب و یا عمل زنا، كفاره جمع بدهد.

106 - واجب است بر پیرمرد و پیرزن ، و كسى كه مرض تشنگى دارد، اگر روزه ماه رمضان را به جهت عدم قدرت یا مشقت زیاد دارد، افطار كنند، كفاره بدهند. و واجب است بر زن آبستن و زن شیرده در جایى كه روزه ماه رمضان را به جهت ترس از مرض خود یا آسیب رسیدن به بچه بخورند، كفاره بدهند. و كفاره همه ، یك مد طعام یعنى یك چارك براى هر روز، و بیست و دو كیلو و نیم براى یك ماه است .
تذكر: مرتكب شدن اغلب محرمات احرام حج یا عمره ، یعنى كارهایى كه پرهیز از آنها بر محرم واجب است ، كفاره دارد؛ لكن همه آنها مخصوص ‍ زائران خانه خداوند است و در كتاب جداگانه به نام مناسك حج نوشته شده است ؛ لذا آنها را در اینجا ذكر نكردیم .

107 - واجب است امر به معروف (یعنى وادار كردن مردم تا حد توان به انجام فرایض و واجبات الهى ) طبق مراتب مقرر و شرایط معین ؛ یعنى :
اول ؛ به وسیله گفتار نرم و سپس غیر نرم ،
دوم ؛ به وسیله اجبار عملى ملایم و بعد غیر ملایم ،
سوم ؛ به وسیله اعمال شدید، گرچه منجر به جرح و قتل شود.
مرتبه اول واجب مطلق است براى همه ؛ و دوم واجب است براى همه با اذن امر؛ و سوم وظیفه خود حاكم اسلامى است .

108 - واجب است نهى از منكر؛ یعنى بازداشتن مردم از ارتكاب محرمات اسلامى ، بر حسب طبقه بندى مذكور در امر به معروف . و ترك امر به معروف و نهى از منكر با وجود قدرت و عدم مانع ، حرام مؤ كد است .

109 - واجب است جلوگیرى از هر نوع بدعت در دین الهى كه در شرف تكوین است ، در صورت اطلاع و قدرت ؛ و سعى در ازاله آن اگر تحقق یافته باشد.

110 - واجب است مقابله كردن با تهاجم فرهنگى و سیاسى و اقتصادى دشمنان اسلام ، خواه كفار باشند یا كسانى كه به نام اسلام ، با حقیقت اسلام در مبارزه اند.

111 - حرام است سكوت مؤ منان ، خاصه علماء، در برابر محو شدن احكام دین ، حدوث بدعت در دین ، رواج قوانین ضد اسلام ، اهانت به مقدسات ، رواج منكرات ، هر چند اقدام و حركت ، ضررهاى جانبى و مالى داشته باشد؛ مگر آنكه مفسده بزرگترى در میان باشد.

112 - حرام است بر هر مكلفى رو به قبله یا پشت به قبله نشستن در حال تخلى ، چه در آبادانى باشد یا صحرا.

113 - حرام است دست زدن و تماس بدنى جنب و حائض و زن نفاس دار و شخص بى وضو، به خط قرآن مجید و اسم مبارك الله و صفات مختص ‍ خداوند؛ نظیر: مقلب القلوب و الابصار، خالق السموات و الارض و بارى النسمات ؛ و همچنین دست زدن به اسم مبارك پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و اسماء شریفه ائمه اطهار علیهم السلام ، و این مساءله مورد اختلاف است .

114 - حرام است نشستن و هر نوع توقف شخص جنب در مسجد و همچنین زن حائض و نفاس دار؛ و همه مساجد در این حكم یكسانند، ولكن عبور از میان مساجد عیب ندارد.

115 - حرام است حرام است حتى عبور كردن گروهاى یاد شده فوق ، از دو مسجد عظیم الشاءن یعنى مسجدالحرام در مكه مكرمه و مسجدالنبى صلى الله علیه و آله در مدینه منوره .

116 - حرام است خواندن آیات چهارگانه سجده (آیه 15 از سوره حم تنزیل ، و آیه 37 سوره سجده ، و آیه آخر سوره النجم و آیه آخر سوره علق ) و بر جنب و حائض و نفاس دار، و اما حرمت خواندن خود این سوره ها مورد اختلاف است .

117 - حرام است نماز خواندن و روزه گرفتن و به اعتكاف نشستن زن حائض و نفاس دار.

118 - حرام است روزه گرفتن در روز عید فطر و عید قربان .

119 - حرام است روزه گرفتن ایام تشویق ، یعنى روز 11 و 12 و 13 ذى حجه در منى براى حج كننده و غیر آن .

120 - حرام است روزه روزى كه معلوم نیست آخر شعبان است یا اول رمضان ، به قصد روز اول رمضان .

121 - حرام است روزه مستحبى زن ، در صورتى كه مزاحم حق شوهر باشد.

122 - حرام است روزه اولاد در موردى كه سبب آزار و عقوق والدین باشد.

123 - حرام است روزه واجب یا مستحب ، در حال سفر؛ مگر آنكه نذر كند كه فلان روزه را در سفر بگیرد. و نیز حرام است روزه در حال مرض كه ضرر قابل توجه به مزاج داشته باشد. و در هر مورد كه روزه حرام باشد، باطل هم خواهد بود.

124 - حرام است تكتف در نماز، یعنى دو تا دست را روى هم بر سینه نهادن ، در صورتى كه به قصد تشریع و جزء آداب نماز انجام دهد؛ و فرقى نیست بین نماز یومیه و غیر یومیه و نماز واجب و مستحب ، و آیا با این عمل نماز باطل مى شود یا نه ، مورد اختلاف است .

125 - حرام است آمین گفتن ماءمومین بعد از قرائت حمد امام ، اگر به قصد تشریع و تعبد باشد؛ و همچنین آمین گفتن خود امام یا منفرد پس از حمد در نماز فرادى . و بطلان نماز با این كلام ، مورد اختلاف است .

126 - حرام است باطل كردن نمازهاى یومیه عمدا و بدون عذر شرعى ، گرچه بعدا اعاده نماید. خواه باطل كردن با حدث اصغر یا اكبر باشد، یا به وسیله انحراف از قبله ، یا حرف غیر نماز زدن ، یا قهقهه عمدى ، یا گریه صدادار براى دنیا، یا عملى كه صورت نماز را بر هم زند، یا خوردن و آشامیدن ، یا امثال اینها، مگر در موارد ضرورت .

127 - حرام است اجرت گرفتن براى انجام عملى كه بر خود عامل واجب عینى یا كفایى است ؛ مانند غسل دادن و نماز خواندن و انجام سایر تجهیزات واجب میت ، چه از ولى او بگیرد یا از دیگران ؛ و مساءله مورد اختلاف است .

128 - حرام است ریا در عبادات واجب و مستحب ، بدین معنى كه عمل عبادى را به قصد جلب توجه مردم بجا آورد، خواه فقط بدان قصد باشد، یا به دو انگیزه خدا و مخلوق باشد. و خواه ریا در اصل عمل باشد یا در اجزاى آن ، مثل شستن دست یا مسح سر در وضو و مثل قرائت یا سجده در نماز؛ و یا در صفات آن ، مانند خواندن نماز با جماعت یا در مسجد. و خواه از اول عمل باشد یا در وسط عمل ؛ ریا در تمام این صور حرام است و نماز را هم باطل مى كند.

129 - حرام است شكستن و باطل كردن اعتكاف پس از دو روز، یعنى از اول طلوع صبح روز سوم تا اول شب چهارم ، چه آنكه اعتكاف در هر سوم واجب مى شود مثل روز ششم و نهم و همین طور.

130 - حرام است انجام هر یك از محرمات بیست و چهارگانه ، در حال احرام و حج و عمره ، كه محرمات احرام نامیده مى شوند؛ و آنها عبارتند از:
1) صید حیوان وحشى غیر دریایى ، زمینى باشد یا هوایى .
2) تماس از روى شهوت یا زن ، حتى نگاه شهوت آمیز.
3) اجراى عقد ازدواج دائم یا موقت ، براى خود یا دیگران ، و نیز شاهد شدن براى اجراى عقد.
4) استمناء كه مستقیما هم ذكر شده است .
5) استعمال عطر.
6) پوشیدن لباس دوخته شده ، براى مرد.
7) سرمه سیاه به چشم كشیدن .
8) در آینه نگاه كردن .
9) پوشیدن جوراب و كفش هایى كه روى پا را مى پوشاند، براى مردان .
10) دروغ گفتن ، فحش دادن و مفاخره كردن .
11) مجادله یعنى قسم خوردن به كلمه لا و الله و بلى و الله یعنى نفیا و اثباتا، چه قسم راست باشد یا دروغ .
12) كشتن حیوانات بدن ، گرچه شپش و كك باشد.
13) انگشترى به دست كردن براى زینت .
14) آرایش كردن زن .
15) استعمال جنس روغنى براى بدن ، مثل كرم و مانند آن .
16) زایل كردن موهاى بدن ، به وسیله تراشیدن و غیر آن ، هر چند كم باشد.
17) پوشاندن مرد سر خود را، توسط لباس و مانند آن .
18) پوشاندن زن صورت خود را، توسط لباس و مانند آن .
19) زیر سایه قرار گرفتن مرد، در حال حركت و پیمودن مسیر سفر، چه كجاوه باشد یا ماشین یا هواپیما.
20) بیرون آوردن خون از بدن ، گرچه به وسیله مسواك یا كشیدن دندان .
21) گرفتن تمام یا برخى از ناخن دست یا پا.
22) كشیدن دندان ، گرچه خون هم نیاید.
23) كندن علف ها و درخت هاى حرم .
24) مسلح بودن به سلاح گرم یا سرد در حال احرام . و اغلب امور مذكور، علاوه بر حرمت ، كفاره هم دارد كه در فقه اسلامى ذكر شده است .

131 - حرام است نجس كردن عمدى مساجد به هر قسم از نجاسات ؛ و نیز حرمهاى مطهر معصومین علیهم السلام ، جلد یا ورق قرآن مجید و نیز تربت گرفته شده از قبور ائمه معصومین علیهم السلام ، در صورتى كه هتك حرمت محسوب شود. و واجب فورى است پاك كردن نجاست از موارد بالا به هر طریقى نجس شده باشد.

132 - حرام است تخریب مساجد و تعطیل آنها و منع مردم از استفاده از آنها؛ مگر در مورد تبدیل به احسن یا نحو آن .

133 - حرام است راه دادن كافر مشرك و غیر مشرك به مساجد مسلمین ، اگر برداشت اهانت شود یا آنكه آنان جنب باشند.

 

منبع: http://www.azha.ir
سه شنبه 15/5/1392 - 19:39
عقاید و احکام


31 - بر هر انسان بالغ و عاقلى واجب است پس از اقرار به اصول دین و تحصیل اعتقادى قلبى به اصول مذهب ، برنامه هاى عملى اسلام و واجبات و محرمات فرعى دین را فرا بگیرد.

32 - كسى كه به اصول دین معتقد شود طبعا یقین اجمالى پیدا مى كند كه از ناحیه دین ، واجباتى در مرحله عمل بر عهده اوست كه باید بجا آورد، و محرماتى بر عهده اوست كه باید ترك كند؛ این احكام را فروع الزامى دین نامند، و برنامه جوارحى نیز نامیده مى شود.

33 - به محض عالم شدن مكلف به وجود احكام فوق ، یعنى احكام عملى واقعى و توجه به اینكه خداوند امتثال آنها را مى خواهد، حجت عقلى بر وى تمام مى شود و واجب مى شود بكوشد تا آنها را از هر راهى باشد تحصیل كند و عمل نماید، وگرنه در آخرت مسئول بوده مجازات خواهد شد.

34 -بنابر مساءله فوق واجب است بر هر مكلف ، تحصیل اجتهاد و فقاهت در مسائل عملى ، بدین معنى كه باید همه را از كتاب الهى و احادیث و سنت پیامبر و اهل بیت معصومین علیهم السلام استنباط و استخراج كند و در ذهن خود یا در كتابى براى عمل خویش و احیانا رجوع دیگران ضبط نماید، این عمل را اجتهاد و فقاهت نامند و چون پیمودن این راه طولانى ، شرایط زیاد و زحمات طاقت فرسایى لازم دارد، جز براى افراد نادرى فراهم نیست .

35 - كسى كه راه اجتهاد را نرود یا نتواند، واجب است تقلید كند؛ بدین معنى كه به مجتهد و فقیه واجد شرایطى كه راه فوق را پیموده و در احكام شرعى فرعى متخصص شده ، مراجعه نماید، و احكام واقعى خود را از طریق فتواى او بدست آورد. بنابراین اجتهاد و تقلید دو راه مستقل در رسیدن مكلف به احكام عملى است ، و او بین دو راه مخیر است .

36 - گفته مى شود براى مكلفى كه خود مجتهد نیست و نمى خواهد تقلید كند واجب است راه سومى درباره رسیدن به احكام دینى انتخاب كند و احتیاط در عمل است ، یعنى هر عملى كه حكمش را نمى داند، اگر احتمال دهد واجب است بجا آورد و اگر احتمال دهد حرام است ترك كند؛ لكن پیدا كردن راه احتیاط در مسائل ، خود نیاز به اجتهاد دارد، بنابراین راه رسیدن به احكام دین منحصر به اجتهاد و تقلید است .

37 - محل تقلید و مورد آن ، هر عملى محل ابتلایى است كه مكلف حكم شرعى آن را نداند خواه گفتار باشد یا كردار، عبادت یا معامله یا غیر اینها؛ پس باید قبل از عمل ، مراجعه به فقیه كرده تكلیف خود را روشن سازد؛ چون اگر بدون تقلید عمل كند، ممكن است در واقع واجب باشد و او ترك كند یا حرام باشد و او مرتكب شود و به گناه افتد.

38 - اگر در یك زمان فقهاى متعددى وجود داشته باشند، بر كسى كه مى خواهد تقلید كند واجب است درباره آنها تحقیق كند؛ اگر همگى از نظر علمى برابر یا نزدیك به هم بودند، از هر كدام كه بخواهد تقلید كند و اگر یكى از بقیه عالم تر بود باید از او تقلید نماید.

39 - واجب است عدول كردن مقلد از شخص غیر واجد شرایط تقلید به شخص واجد شرایط، چه عمدا از او تقلید كرده بوده یا اشتباها، و چه از اول واجد شرایط نبوده یا بعدا فاقد شرایط شده باشد، حتى اگر كسى بعدا بر او برترى یافته باشد.

40 - واجب است رجوع كردن مقلد به مجتهد زنده در صورت فوت مجتهد اولى ، در همه مسائل ؛ در صورتى كه زنده عالم از میت باشد. و در خصوص ‍ مساءله بقا بر تقلید میت در صورتى كه مجتهد میت اعلم از زنده و اگر مرده و زنده هر دو مساوى باشند، مقلد در غیر مساءله بقا مى تواند بر تقلید اول خود باقى بماند یا به مجتهد زنده عدول كند و یا در بعضى از مسائل از اولى و در بعضى دیگر از دومى تقلید نماید.

41 - واجب كفایى است حركت كردن و كوچ نمودن گروهى از هر منطقه ، كه داراى استعداد فكرى و تمكن مالى باشند، به سوى مراكز علمى براى اشتغال به تحصیل و تفقه در احكام اصولى و فروعى دین و علوم و معارف اسلام ، به منظور انجام وظایف مذهبى خویش ، تعلیم و تربیت دیگران ، هدایت و انذار ملت ها.

42 - واجب مؤ كد است اقدام مردم به تشكیل مجامع دینى و حوزه هاى علمى ، به تعیین گروهى وامتى ، كه آنها اهداف سه گانه زیر تحقق بخشند:
الف ) دعوت جاهلان به سوى خیر یعنى دین ، اصول و فروع و اخلاق فاضله آن و علوم معارفى كه وسیله تكامل معنوى انسان و سبب رفاه مادى اوست .
ب ) امر به معروف و دعوت به هر كار نیك .
ج ) نهى از منكر و دور كردن از هر عمل زشت .
این وجوب وجوب كفایى است ، و مخاطب ،همه مسلمین یا همه مكلفینند، و مراد از گروه و امت ، شاغلین حوزه هاى علوم و معارف دینى هستند. پس براى مجتمع مسلمین ، واجب كفایى است اعضاى حوزه ها را از خودشان و هزینه آنها را از اموالشان تهیه كنند؛ لكن چون جامعه ، طبعا و عقلا نیازمند ولى و سرپرست است قهرا وجوب مزبور متوجه ولى امر مخاطبین خواهد بود، مانند تسلط ولى امر ملت بر اموال عمومى آنها.

43 - واجب است ارشاد جاهل ، یعنى هدایت مردم و تعلیم احكام دینى به آنها، در حد امكان ، چه احكام اعتقادى باشد و چه فروع عملى و چه مقدمات آنها؛ و این واجب از اهم آثار تشكیل حوزه هاست .

44 - واجب است فحص و بررسى از خبرى كه فاسق آورده ، خواه اخبار از احكام دینى باشد، نظیر آن كه حكمى یا حكمتى را از معصوم یا فتوایى را از فقیه نقل نماید، و یا از موضوعات خارجى ، نظیر آن كه وصیتى را از میت نقل كند. و این وجوب را وجوب شرطى گویند. یعنى شرط، عمل جستجو و اطمینان است وگرنه حجت نیست .

45 - چنانچه واجب است تعلم خود احكام شرعى ، واجب است تعلم موضوعات آن یعنى عبادت هاى كه از طرف شرع اختراع شده است ، مانند نماز، روزه ، زكات ، حج ، كفارات و غیره ، همچنین واجب است یاد گرفتن اجزاء، شرائط و موانع عبادت ها، اجزاء نماز مانند تكبیره الاحرام ، ركوع ، سجود، شرایط آن مانند پاكى بدن و لباس و داشتن وضو و رو به قبله بودن ، موانع آن مانند حرف زدن ، غذا خوردن و غیره در وسط نماز. و اجزاء حج مانند احرام ، وقوف ، طواف و سعى ، همچنین اجزاء و شرایط واجبات دیگر. نیز واجب است یاد گرفتن موضوعات غیر عادى ، یعنى اشیاء خارجى كه حكم شرعى بر آن بار شده مانند آب قلیل ، آب كر، معدن ، انفال مسافرت ، قصر، اتمام ، اقامه ، وطن ، صعید و غیره ، كه هر یك از این عناوین داراى حكم شرعى است .

46 - واجب است بر هر مكلفى فراگرفتن مسائل واجب و حرام عملى كه محل ابتلاء در زندگى اوست ، خواه مربوط به امور شخصى باشد یا مربوط به خویشان و اجتماع ، و خواه مربوط به عبادت باشد یا معاملة و غیره ؛ چنانچه واجب است فراگرفتن مسائل اصولى و اعتقادى ، لكن یاد گرفتن مسائل فروع دین ، واجب شرعى و عقلى ؛ و تعلم مسائل اصول دین ، غالبا واجب عقلى محض است .

47 - حرام است احداث بدعت در دین ، یعنى انجام دادن عملى كه جزء دین نیست یا از دین بودن آن ثابت نیست ، به نام دین یا آموختن آن به دیگران ، خواه از اعتقادات باشد، یا از عبادات یا غیر آنها، نظیر اعتقاد به قداست درختى یا مكان خاصى یا پختن آشى مثلا در فلان روز یا فلان مكان ، یا به اسم فلان شخص ، یا گرفتن روزه وصال ، یا روزه سكوت .

48 - حرام است دادن فتوا و بیان حكم شرعى بدون علم ، چه شخص اهل فتوا باشد یا نه . همچنین حرام است دادن پاسخ خلاف به سؤ ال شرعى .

49 - حرام است بر عالم دینى كتمان علم خود، خواه متكلم در اصول عقاید باشد، یا فقیه در احكام فرعى ، یا عارف در فنون اخلاق ، مفسر در علوم قرآن ، محدث در نقل سنت و حدیث . به عبارت دیگر واجب است اظهار نظر و بیان معلومات به وسیله زبان و قلم بر هر صاحب فنى از فنون اسلامى ، در صورت قدرت وى و نیاز جامعه و نبود غیر او، و در این مساءله اگر صاحب علم منحصر به فرد باشد اظهار و بیان براى او واجب عینى و اگر متعدد باشد واجب كفایى خواهد بود.

50 - حرام است بر هر متخصص فنى از فنون مختلف امور دنیوى ، كتمان كردن دانش خود در صورت نیاز مبرم جامعه ، مانند پزشكى ، مهندسى در رشته هاى مختلف ، تخصص در صنایع گوناگون ، بلكه بر همه اینان واجب كفایى است اشتغال به فن خود به مقدار رفع نیاز مردم ؛ چنانچه بر همه مردم واجب كفایى است اشتغال به حرفه هایى كه نیاز به تخصص زیادى ندارد مانند بقالى ، عطارى ، تجارت ، نانوایى ، كشاورزى ، دامدارى و غیره در صورت احتیاج مردم . و بلكه در كشور اسلامى هر نیازى كه عمومى و ضرورى است و ترك آن سبب خلل در نظام اجتماعى است ، از كارگرى و كارمندى گرفته تا تصدى پست هاى بالاى كشور، واجب كفایى و گاهى واجب عینى است . لكن مراد این نیست كه مجانا مشغول شوند، بلكه اصل اشتغال واجب است خواه مزد بگیرد یا نه .

 

منبع: http://www.azha.ir
سه شنبه 15/5/1392 - 19:38
عقاید و احکام
بخش اول : واجبات و محرمات اعتقادى باورهاى روا و ناروا

احكام اعتقادى
احكام اعتقادى دو گونه اند: (كه همه را تحت عنوان ما معتقدیم ذكر مى كنیم .)
گروه اول : احكامى كه به محض توجه ذهن و ایجاد سؤ ال ، بر هر كسى واجب است اقدام به یافتن حقیقت كند و باقى ماندن در حال شك و تردید حرام است ؛

این احكام عبارتند از مسائل زیر:

1 - ما معتقدیم به وجود الله و خداوند واجب الوجود، مبداء آفرینش و سرچشمه هستى و معتقدیم به وحدانیت و یگانگى ذات اقدس او و نداشتن شریك در ذات و صفات جمال و جلال ؛ یعنى : لا اله الا الله .

2 - ما معتقدیم به صفات جلال و جمال خداوند متعال .
صفات جلال یعنى ؛ ذات اقدسش ، از هر نقص و عیبى مبراست . صفات جمال یعنى ؛ ذات پاكش ، آراسته به همه كمال و صفت هاى نیكو و حسنه است .

3 - ما معتقدیم به نبوت و رسالت عامه ؛ بدین معنى كه خداوند تعالى پیامبرانى براى بشر از جنس خود آنها مبعوث فرموده است و به وسیله آنها كتابى از آسمان فرو فرستاده ، و دینى به منظور هدایت و تعلیم و تربیت جامعه بشرى ابلاغ نموده است . به پیامبرانى كه نامشان در قرآن مجید آمده است ، اعتقاد تفصیلى و به آنان كه نامشان ذكر نشده است اعتقاد اجمالى دارم .

4 - ما معتقدیم به نبوت و رسالت حضرت محمد بن عبدالله صلى الله علیه و آله ، پیامبر عربى قرشى مكى مدنى ، و نیز معتقدیم به خاتم نبوت و رسالت و دین و كتاب او؛ بدین معنى كه جامعه بشرى پس از بعثت او نیاز به پیامبر و دینى دیگر ندارد؛ زیرا دین او شامل و واجد تمام احكام و وظایف فردى و اجتماعى است كه بشر از نظر امور معنوى و مادى خود در طول حیات این جهان بدان نیازمند خواهد شد. اگر هم فرضا این مساءله در نظر دیگران اشكال عقلى داشته باشد، از نظر مذهب تشیع بى اشكال است ؛ زیرا حضرت مهدى علیه السلام پس از ظهورش همه شؤ ون پیامبر خاتم را غیر از منصب نبوت خواهد داشت ؛ از آن جمله ولایت وى بر احكام الهى است ، كه مى تواند مقتضیات زمان و جامعه آنها را تغییر دهد.

5 - ما معتقدیم به عالم آخرت و معاد جسمانى ؛ بدین معنى كه همه انسان هایى كه به دنیا آمده و مرده اند، پس از انقراض این جهان مادى ، دوباره در جهان ماوراى طبیعت زنده شده ، در محیطى به نام محشر و در زمانى به نام روز قیامت ؛ در محضر حضرت حق حضور مى یابند. در این حادثه عظیم بى سابقه و بى لاحقه ، فرشتگان و اجنه و همه حیوانات نیز محشور خواهند شد.

6 - ما معتقدیم به خلافت و امامت تشریعى و انتصابى پس از پیامبر اسلام ؛ یعنى اینكه حضرت محمد صلى الله علیه و آله قبل از ارتحال به عالم بقا، اشخاصى را به نحو ترتیب براى خلافت و جانشینى خود و تصدى امامت امت و ولایت جامعه به امر پروردگار منصوب فرموده است . همچنین بى تردید معتقدیم كه آن حضرت بدون انجام دادن این وظیفه خطیر خلقى و خالقى رحلت نكرده است .

7 - ما معتقدیم كه پیامبر اسلام دوازده نفر معین از خاندان خویش را به امر اكید پروردگار، به ترتیب خاصى به عنوان جانشینى و خلافت براى دوران پس از ارتحال خود تعیین فرموده است كه اول آنها على بن ابى طالب پسر عمو و داماد خود او است و یازده نفر دیگر از اولاد على و دخترش فاطمه ، به ترتیب زیر: حسن بن على ، حسین بن على ، على بن حسین ، محمد بن على ، جعفر بن محمد، موسی بن جعفر ، علی بن موسی ، محمد بن علی ، علی بن محمد ، حسن بن على ، و محمد بن حسن مهدى قائم مى باشند. دوران خلافت یازده امام تا سال 260 هجرى بود و خلافت امام دوازدهم كه فعلا در پس پرده غیبت است . تا حال ادامه دارد و آنگاه كه خداوند منان اراده كند، ظهور كرده ، جهان را پر از عدل و داد خواهد نمود.

8 - ما معتقدیم كه قرآن مجید، این كتاب عظیم الهى ، كه فعلا در دست مسلمین است ، از طرف خداوند متعال به عنوان یگانه معجزه جاویدان بر قلب شریف پیامبر اسلام نازل شده و از زبان مبارك او به جامعه مسلمین ابلاغ گردیده است ؛ نه كلامى از غیر خداوند به عنوان آیه یا سوره اى بر آن اضافه شده ؛ و نه آیه یا سوره اى از آن كم شده است و از هیچ راهى ، دست تحریف بدان راه نیافته است .
گروه دوم : احكامى كه جستجو و تحقیق درباره آنها واجب نیست ؛ بلكه مى توان در حال تردید هم باقى ماند؛ اما اگر كسى تحقیق كرد و بر واقعیت آنها آگاه شد، واجب است باورهاى درونى خود را طبق آنها شكل دهد و انكار آنها دلیل و فقط به خاطر شبهات جایز نیست ؛ این احكام عبارتند از مسائل زیر:
9 - ما معتقدیم خداوند متعال جسم نیست ، مركب از اجزا نیست ، تغییر و تحول در او راه ندارد، صفات او زائد بر ذاتش نیستند، به زمان و مكان تعلق ندارد، از چیزى زاده نشده و چیزى هم از او زاده نشده است و او واجب الوجود است . درك حقیقت ذات او از قلمروى درك هر عاقلى خارج است ؛ خواه پیامبران و خواه فرشتگان دانشمندان جهان .

10 - ما معتقدیم به وجود ملائكه و فرشتگان و عصمت آنها، و تصرفات وسیع و گسترده آنان در جهان ، تحت اراده خداوند متعال . كتاب الهى پر از یاد، تسلط و ماءموریت آنها در تصرفات گوناگون ، در سراسر هستى است و معتقدیم كه انكار آنان ، به ویژه آنهایى كه نامشان در قرآن مجید برده شده است موجب كفر مى گردد. همچنین عقیده داریم به وجود اجنه و شیاطین ، خواه هر دو یك جنس باشند و خواه دو جنس مختلف .

11 - ما معتقدیم به همه كتاب هایى آسمانى كه از جانب پروردگار به پیامبران قبل از پیغمبر خاتم ، محمد بن عبدالله صلى الله علیه و آله ، نازل شده است . به كتاب هایى كه نامشان در قرآن ذكر شده است ، اعتقاد تفصیلى و به آنهایى كه نامشان ذكر نشده است ، اعتقاد اجمالى داریم .

12 - ما معتقدیم به وحى ؛ یعنى ارتباط معنوى و سرى پیامبران الهى با خداوند متعال و اینكه همه ادیان الهى و كتابهاى آسمانى به وسیله آنها از سوى خدا به جامعه بشرى ابلاغ شده است . آنها احكام و علوم دیگرى را نیز از حضرت حق دریافت كرده و ابلاغ نموده اند. كیفیت وحى آنها سه گونه بوده است :
یك ) القا شده كلام الهى به قلب پیامبر، از راهى غیر از حواس ظاهرى .
دو) القا شدن كلام خداوند از راه قوه سامعه ، بدون رؤ یت چیزى .
سه ) نازل شدن فرشته وحى بر پیامبر و القاى كلام خداوند به او به صورت رویاروى .
ممكن است هر سه قسم در باره همه پیامبران تحقق یافته باشد، با اختلاف درجات آنها و تفاوت زمان ها و مكان ها و قضایاى وحى شده .

13 - ما معتقدیم به عصمت و مصونیت همه پیامبران الهى از گناه ، خطا و اشتباه در امور دینى ؛ بدین معنى كه هیچ گاه از آنان گناه و معصیت سر نمى زند، نه در خردسالى و نه پس از بلوغ ، نه گناه صغیره و نه كبیره ، نه قبل از مبعوث شدن و نه بعد از آن . همچنین از آنها خطا و اشتباه هم سر نمى زند؛ نه در مرحله فراگیرى احكام از ناحیه حضرت حق و نه در مرحله ابلاغ آنها به مردم به وسیله گفتار یا نوشتار؛ و نه در مرحله اجرا و پیاده كردن آنها در متن جامعه ، و نه در مرحله اعمال شخصى و تقواى فردى خود آنها.

14 - ما معتقدیم به قبح عقلى و حرمت شرعى مؤ كد غلو كردن درباره پیامبر اسلام ، هر یك از ائمه معصومین ، اصحاب و نزدیكان آنها، فرشتگان و دیگر مقدسات .
غلو یعنى تجاوز كردن از حد واقعى آنها در اعتقاد؛
الف - مانند اعتقاد به خدا بودن آنها همراه با نفى وجود خداوند متعال ،
ب - یا خدا بودن آنها و خداوند تعالى هر كدام به طور مستقل ،
ج - یا به نحو شركت به صورتى كه مسیحیان درباره عیسى علیه السلام گفته اند؛
د - یا قائل شده به اتصاف آنها به یكى از صفات ویژه پروردگار؛ مانند خالقیت آسمان ها و زمین ، خالقیت انسان ها و حیوانات ، رازقیت همه زنده ها، زنده كردن و میراندن جاندارها و غیره . غلو در بیشتر موارد، موجب كفر مى شود.

15 - ما معتقدیم به عدم تحریف قرآن مجید و مجموعه این كتاب مقدس ‍ آسمانى كه فعلا در دست مسلمین جهان است ؛ یعنى این كلام موجود، درست همان است كه فرشته وحى از سوى خداوند متعال به قلب مبارك پیامبر اسلام علیه السلام نازل كرده است و از زبان آن حضرت به مسلمانان ابلاغ شده و به وسیله نویسندگان وحى و سپس سایر نویسندگان در اختیار مردم قرار گرفته و دست به دست به وسیله مجامع اسلامى ، به دور از هرگونه تحریف به ما رسیده است ؛ نه یك آیه یا سوره بدان اضافه شده و نه یك آیه یا سوره از آن كسر گردیده است .
آرى ! این مصحف نور، همان است كه در قلب نورانى پیامبر اسلام نقش ‍ بسته بود و آن نقش اقدس همان است كه در لوح محفوظ مكتوب است و آن مكتوب انور همان است كه در علم ازلى حضرت حق ، محقق و موجود است .

16 - ما معتقدیم امام دوازدهم محمد بن الحسن الحجة علیه السلام مهدى موعود، در عصر امامت امام حسن عسكرى از صلب شریف آن حضرت متولد شده ، و قبل از ارتحال ایشان از طرف حضرت حق ، به دستور پیامبر اسلام ، به امامت و رهبرى و حاكمیت بر همه مكلفان روى زمین منصوب گردیده است و از آن زمان تا حال در پس پرده غیبت ، عهده دار مقام ولایت و امامت و متكفل شؤ ون غیبى حاكمیت الهى جامعه مى باشد و آنگاه كه مشیت حضرت حق حتمى گردد، ظهور كند و جهان پر از فساد را مبدل به مدینه فاضله فرماید.

17 - ما معتقدیم پیامبر گرامى اسلام به وسیله تعلیم الهى ، به همه احكام دین و اصول و فروع آن ، عالم بود؛ همه علوم و معارف و اسرار قرآن كریم ، همه كتاب هاى آسمانى پیامبران گذشته ، همه علوم مختلفى كه جامعه بشرى در عصر نبوتش واجد بودند و پیامبر در معرض سؤ ال بود و سایر علوم الهى و اسرار غیبى كه حدود و ثغور آنها از قلمرو تصور ما بیرون است . درباره خلفاى معصوم او نیز همین عقیده را داریم .

18 - ما معتقدیم به حجیت كتاب خداوند و قرآن مجید. یعنى پذیرفتن هر حكم دینى اصلى و فرعى و هر علم و حكمتى كه صریح یا ظاهر قرآن بر آن دلالت كند، با شرایط مقرر، لازم ؛ و رد آن حرام است .

19 - ما معتقدیم به سنت پیامبر اسلام و حجیت آن . سنت عبارت است از كلمات پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله غیر از قرآن مجید، كه به عنوان احكام دین و معارف الهى بیان فرموده است . همچنین معتقدیم كه امامان معصوم ، حاكى و ناقل سنتند و اصل سنت و تمام و كمال آن ، از پیامبر اكرم به دست آنها رسیده است و هر چه به وسیله آنها به دیگران رسیده باشد، از همه خطاها، شبهات و تحریفات مصون است . خداوند در روز جزا همه جهانیان را به وسیله دو مدرك كتاب و سنت ، مورد محاكمه و بازپرسى قرار خواهد داد و انسان ها نیز در آن روز براى اثبات ادعاها یا تبرئه خود از خطاها به این دو حجت تمسك خواهند نمود.

20 - ما معتقدیم به حجیت عقل سلیم و ادراك قطعى خرد؛ بدین معنى كه ادراك قطعى هر انسانى نسبت به حسن و قبح اعتقادى و عملى او همانند كتاب كریم و سنت پیامبر، حجت بالغه و برهان قاطع است و فرداى قیامت ، در محكمه عدل الهى ، قضاوت عقل درباره همه حسنات انسان ، مدرك استحقاق ثواب و درباره همه گناهان او، سند محكومیت و مجازات خواهد بود.

21 - ما معتقدیم به حدوث زمانى جهان هستى ؛ یعنى خداى توانا همه موجودات عالم را با اراده و مشیت بالغه خویش از كتم عدم و نیستى مطلق به وجود آورده و هستى بخشیده است ؛ پس ذات اقدس الهى ، واجب الوجود ازلى است و ماسواى او ممكن الوجود حادث است ؛ یعنى وقتى بوده كه او بوده و غیر او نبوده است .

22 - ما درباره افعال اختیارى انسان معتقدیم به امر بین الامرین ؛ یعنى هر عملى كه از او سر مى زند، هم خود او در آن دخالت دارد و هم خداوند متعال ؛ از او اراده و حركت و از خدا یارى در مقدمات و عمل ؛ نه او مستقل است ، به طورى كه اراده اش علت تامه فعل باشد و خدا هیچ دخالت تكوینى نداشته باشد، كه این را تفویض مى نامند؛ نه اراده خداوند علت تامه صدور فعل اوست ، به طورى كه اراده خود او دخالت تكوینى نداشته باشد، همانند حركت نقش پرده و پرچم به وسیله باد باشد كه این را جبر مى نامند.
بنابراین امر بین الامرین ، یعنى شركت تكوینى انسان و خدا در كارهاى اختیارى او؛ در این جهت بین كارهاى خیر و شر، حلال و حرام فرقى نیست ؛ گرچه این دو از جهات دیگر فرق دارند؛ چه آنكه خداوند به كار حلال ، راضى و از كار حرام ناراضى است ؛ به كار خیر و حلال ، پاداش و به كار حرام ، كیفر خواهد داد. این امتیازها مربوط به جنبه تشریعى افعال اختیارى انسان است .
23 - ما معتقدیم به عالم برزخ ؛ یعنى جهان خاصى در فاصله بین دنیا و عالم قیامت ، كه اقامتگاه موقت ارواح همه انسانهایى است كه در دنیا از قالب تن بیرون شده اند و جایگاه فرشتگانى است كه متصدى اداره امور آنجا هستند. عالم برزخ داراى بهشت و جهنم و ثواب و عقاب موقت است و ارواح كسانى كه به آنجا وارد مى شوند، سه دسته اند:
الف : ارواح مؤ منین محض و خالص كه بیدار و در نعمت اند.
ب : ارواح كفار و فساق محض كه بیدار و در عذابند.
ج : ارواح انسانهاى متوسطالحال و مستضعفان عقلى و اعتقادى كه پس از مرگ در حالتى شبیه به خوابند كه سُبات نامیده مى شود، تا آنگاه كه روز قیامت بر پا شود.

24 - ما معتقدیم كه در روز قیامت درباره عقاید و اعمالى یكایك مكلفین سؤ ال ، محاكمه و قضاوت خواهد شد؛ یعنى خداوند قادر همه مكلفین را در آن روز مورد حساب و محاكمه قرار خواهد داد و از عقاید و اعمال شخصى هر فردى پرس و جو خواهد نمود و نیز همه اختلافات اعتقادى و عملى آنها را از مساءله توحید و اصول عقاید گرفته تا كوچكترین اختلاف مالى و حقى مورد بررسى قرار داده ، قضاوت عادلانه خواهد فرمود.

25 - ما معتقدیم به تحقق شهادت در روز قیامت و قیام شهود، در مقام سؤ ال و محاكمه ؛ یعنى تبهكاران و كسانى كه فساد عقیدتى و عملى دارند، اگر از هول محشر و ترس رستاخیز، منكر بعثت پیامبران یا ابلاغ دین از سوى آنان شوند یا مدعى نرسیدن دعوت یا تمام نشدن حجت نزد خود شوند، یا منكر صدور گناه یا تعدى به حقوق دیگران شوند، شاهدانى از طرف پروردگار یا از ناحیه پیامبران یا از طرف مدعیان خصوصى اقامه گردیده و طبق آنها قضاوت خواهد شد.
از جمله شهود آن روز، خود حضرت حق تعالى است و نیز پیامبران هر ملت ، اوصیاى پیامبران ، فرشتگان موظف اعمال ، نویسندگان خیرات و شرور، علما، صالحان ، شهدایى كه از حال منكر مطلع باشند، زمان ها و مكان هایى كه گناه در آنها واقع شده است و بالاخره اعضاء و جوارح خود شخصى .

26 - ما معتقدیم به سنجش اعمال در آخرت ، یعنى عملاهاى خیر و شر هر كسى ، چه اعتقادات باطنى و درونى و چه عمل هاى ظاهرى و بدنى و چه اخلاقى و صفت هاى روانى ، در معرض سنجش و ارزیابى معنوى و عقلانى قرار مى گیرد و طبق تشخیص متخصصین آن جهان ، پاداش یا كیفر داده مى شود. در این سنجش ، عمل هاى نیك و پر ارج را، سنگین و عمل هاى زشت و كم ارج را، سبك مى نامند.

27 - ما معتقدیم كه همه كارهاى خیر و شر انسان در دنیا، از هنگامى كه قدرت تمییز و ادراك پیدا مى كند، تا آخرین لحظه عمرش ، به وسیله فرشتگان ماءمور این امر، نوشته مى شود و در عالم آخرت به صورت كتابى تدوین شده به دست راست یا چپ وى داده مى شود؛ خواه عقاید و اعمال باطنى باشد و خواه افعال بدنى ، خواه صغیره باشد و خواه كبیره . خود انسان در آن روز با مندرجات آن كتاب آشنا شده از حساب اعمال و چگونگى آن قبل از محاكمه علنى ، مطلع خواهد بود.

28 - ما معتقدیم به تحقق شفاعت در عالم آخرت ؛ یعنى چون برخى از گناهكاران محكوم به عذاب و جهنم شوند، خداوند به عده اى اجازه وساطت و شفاعت خواهد داد و بدین وسیله مجرمان را خواهد بخشید.
شفاعت ، به اذن حضرت حق و به در خواست شفاعت كنندگان یا مجرمین است و شفاعت كنندگان ، از انبیاى عظام ، فرشتگان ، علما، شهدا و صالحان خواهند بود.
مورد شفاعت ، گناهان فرعى و عملى است ، نه كفر و شرك .
ثمره شفاعت ، نجات مطلق یا تخفیف عذاب است . احیانا شفاعت درباره اهل بهشت هم خواهد بود؛ یعنى آن دسته از اهل بهشت كه اعمالشان نارسا و ثوابشان كم و رتبه شان پایین است ، به وسیله شفاعت ، مقام بالاتر یا پاداش بیشتر به دست خواهند آورد.

29 - ما معتقدیم به بهشت ابدى ، پس از انقضاى روز قیامت ؛ یعنى چون محاسبه خلق در روز جزا خاتمه یافت و عده اى به خاطر عمل یا به وسیله شفاعت ، مستحق پاداش نیك و عده اى مستحق مجازات شدند، خداوند نیكان و رستگاران را در مسكن و محلى به نام جنت و بهشت كه در حسن و زیبایى ، وصف ناپذیر و در شكوه و جلال ، بغایت دلپذیر است ساكن خواهد فرمود؛ بهشت مزبور ابدى و دائمى است و غرفه ها، طبقات ، باغ ها، درختان و میوه هاى بى پایان ، و همسران ، كنیزان و خدمه فوق تصور دارد؛ كسى كه در این محیط وارد شود، دیگر خارج نخواهد شد. پیرى ، فرسودگى ، مرض ، ناراحتى ، غصه و نیز هیچ گونه موجود مضر و هیچ نوع شر و ضرر و آفت در آنجا وجود ندارد. بهشت ، هم اكنون آفریده شده است .

30 - ما معتقدیم به جهنم ابدى ، پس از تمام شدن روز قیامت ، یعنى كسانى كه در محكمه قیامت ، محكوم به عذاب و كیفر شدید شدند، در محلى مملو از آتش و عذاب هاى گوناگون فوق تصور انسان ، به نام جهنم و دوزخ ، محبوس خواهند شد، جهنم براى كفار و كسانى كه فساد اعتقادى و اصولى دارند ابدى و دائمى است و وارد شدنشان ، بیرون آمدن ندارد؛ و براى كسانى كه گناهان فرعى و عملى دارند، موقت است .
منبع: http://www.azha.ir
سه شنبه 15/5/1392 - 19:38
قرآن



در فصل قبل، مباحثی پیرامون واژه‌های قرآن كریم مطرح شد. در این قسمت، درباره «اصطلاحات» در این كتاب آسمانی، نكاتی را مورد ارزیابی قرار می‌دهیم. در این زمینه عمدتا سه مسأله باید مورد بحث و بررسی قرار گیرد كه عبارتند از:

-عدم حاكم كردن اصطلاحات علوم مختلف بر قرآن كریم

-كشف معانی اصطلاحی در قرآن (كه قرآن خود آنها را اصطلاح می‌كند)

-دقت در «سبك‌های اصطلاحی» در زبان عربی و فارسی

اینكه به بیان و شرح هر یك از موارد فوق می‌پردازیم.



1-پرهیز از حاكم ساختن اصطلاحات سایر علوم بر قرآن كریم

می‌دانیم كه هر علمی، در حوزه پژوهش خود، اصطلاحاتی را جعل می‌كند و سپس براساس آنها سخن می‌گوید. گاه در یك واژه معنای خاص را مد نظر قرار می‌دهد، كه در عین تناسب با معنای لغوی با آن تفاوت دارد.

آن چه توجه به آن ضرورت دارد این است كه اصطلاح هر علمی خاص آن علم است، و اگر واژه‌ای و یا اصطلاحی- با مفهوم خاص خود- از علمی اخذ گردد و در حوزه علمی دیگر به كار رود، نوعا موجب اشتباه و انحراف می‌گردد. مثال زیر روشنگر مقصود است.



واژه «بی ‌نهایت»

«بی ‌نهایت» از نظر لغت معنای روشنی دارد؛ ولی مصداق آن، در علم مختلف، متفاوت تعیین می‌شود. به تعبیری دیگر اصطلاح‌های متفاوتی برای آن در دانش‌های گوناگون، مطرح می‌گردد. در علم فیزیك در مسائل نوری- به دلایل ویژه در این علم- فاصله زمین تا خورشید را بی‌نهایت قلمداد می‌كنند؛ ولی در علم كیهان‌شناسی، این فاصله را دقیقا محاسبه می‌كنند و فاصله متوسط مدار گردش زمین، به دور خورشید را با رقم 900، 597، 149 كیلومتر (كه به آن یك واحد نجومی می‌گویند) نشان می‌دهند.[1] در ریاضیات نیز چنین است: هرگز فاصله زمین تا خورشید، بی‌نهایت منظور نمی‌گردد؛ ولی در آنجا نیز اصطلاح ویژه‌ای برای بی‌نهایت مطرح است كه در دیدگاه فلسفه هرگز آن را بی‌نهایت نمی‌دانند. در فلسفه، فقط آن حقیقتی بی‌نهایت دانسته می‌شود، كه به معنای واقع هیچ حد و مرز و كم و كیفی برای آن نیست؛ در حالی كه در ریاضیات اصطلاحا می‌گویند اعداد طبیعی به سمت بی‌نهایت میل می‌كنند و آن را چنین نمایش می ‌دهند: … , 3 , 2 , 1

این تفاوت در اصطلاحات، در علوم انسانی و در معارف دینی نیز مطرح است؛ به ویژه در قرآن كریم كه سبك و سیاق مخصوص خود را دارا می‌باشد.

پس واژه‌های قرآن را یا باید به صرف معنای لغوی و لسان عربی مبین معنا نمود، و یا در مواردی كه خود قرآن كریم اصطلاحی را جعل نماید، باید آن را مد نظر قرار داد؛ ولی لازم است كه از معنا كردن بر مبنای اصطلاحاتی كه در فلسفه و یا علومی دیگر مطرح می‌شود، و یا حتی اصطلاحات خاص فقهی، پرهیز نماییم.

درباره تفاوت پاره‌ای اصطلاح‌ها در قرآن با اصطلاحات در برخی علوم، مثال‌های ذیل قابل توجه است.



مثال 1- اصطلاح «زكات»

«زكات» در فقه معنای اصطلاحی ویژه‌ای یافته است، و آن نوعی از انفاق واجب در راه خدا، كه قسیم خمس است، می‌باشد. در حالی كه «زكات» در قرآن كریم معنای عام‌تری دارد و ظاهر این است كه برای همه موارد انفاق مالی اعم از واجب و مستحب به كار رفته است. به عنوان نمونه، به «آیه ولایت» اشاره می‌رود كه در شأن امیرالمؤمنین (ع) نازل شده است.

«انما ولیكم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوه و یؤتون الزكوه و هم راكعون».[2]

سرپرست و ولی شما تنها خداست و پیامبر او و آنها كه ایمان آورده‌اند؛ همان‌ها كه نماز را بر پا می‌دارند، و در حال ركوع زكات می‌دهند.

در این آیه شریفه از انفاق آن حضرت با عنوان «زكات» یاد شده است؛ با آن كه ایشان در ركوع نماز با بخشش انگشتر خویش به سائل، انفاقی مستحب انجام داده‌اند.

مثالی دیگر در این زمینه، آیه شریفه «والذین هم للزكوه فاعلون»[3] می‌باشد كه ظاهر آن این است كه همه انواع انفاق‌ها را در بر می‌گیرد.

ملاحظه می‌شود كه استعمال واژه «زكات» در قرآن كریم با اصطلاح فقهی آن متفاوت است.



مثال 2- واژه «جهاد»

جهاد در اصطلاح فقه، تنها به جنگ در راه خدا گفته می‌شود، آن هم جنگ ابتدایی، نه دفاعی. در حالی كه در قرآن كریم، جهاد به هرگونه تلاش و فداكاری در راه خدا اطلاق شده؛ چه فداكاری جانی و چه مالی. آیه زیر نمونه‌ای از این نحوه كاربرد را در بر دارد.

یا ایها الذین آمنوا هل أدلكم علی تجاره تنجیكم من عذاب الیم، تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون فی سبیل‌الله باموالكم و انفسكم ذلكم خیرلكم ان كنتم تعلمون».[4]

ای مؤمنان: آیا شما را به تجارتی راهنمایی كنم كه شما را از عذاب دردناك رهایی می‌بخشد؟ به خدا و رسولش ایمان بیاورید، و با اموال و جان‌هایتان در راه خدا جهاد كنید. این (كار از هر چیز) برای شما بهتر است، اگر بدانید.

تفاوت‌های فوق تنها از نظر عام و خاص است، ولی گاه تفاوت‌ها به تباین و تغایر می‌انجامد. نمونه زیر گویای این مطلب است.

مثال 3-«ابداع»، «انشاء»، «اختراع» و «تكوین»

در حوزه فلسفه هر یك از چهار واژه زیر همراه با مفهوم اصطلاحی خاصی قلمداد شده است. بدین صورت كه درباره واژه‌های «ابداع»، «اختراع»، «تكوین» و «انشاء‌» تعریف‌های زیر را مطرح كرده‌اند.

الابداع: هو ایجاد الشیء‌ غیر مسبوق بالماده و المده.

الاختراع: هو ایجاده غیر مسبوق بالمده، كالافلاك.

التكوین: هو ایجاد مسبوق بالماده و المده كالمركبات من العناصر.

الانشاء: هو ایجاد الصور المثالیه القائمه بذاتها بلا ماده.[5]

مطلب فوق را می‌توانید در جدول آتی مشاهده نمایید:

مثال
اصطلاح
مسبوق به مدت
مسبوق به ماده
ردیف

عناصر و مركبات
تكوین
هست
هست
1

افلاك
اختراع
نیست
هست
2

صور مثالیه قائم به ذات
انشاء
هست
نیست
3

عقول و نفوس مجرده
ابداع
نیست
نیست
4



ملاحظه می ‌فرمایید كه واژه‌های فوق، در علم فلسفه، بار اصطلاحی خاصی پیدا نموده‌اند.

حال اگر آیات قرآن كریم، بر اساس این اصطلاحات معنا شوند، چه بسا اشتباهی بزرگ رخ دهد. زیرا انطباق آنها مورد تردید بوده و گاه عدم انطباق مسلم است. به عنوان مثال، واژه «بدیع» در قرآن كریم دوباره درباره خلقت الهی به كار رفته است و هر دو بار درباره خلقت آسمان‌ها و زمین است كه مسبوق به ماده و مده هر دو می‌باشند.[6]

«بدیع السموات و الارض و اذا قضی امراً فانما یقول له كن فیكون».[7]

(خدا) پدید آورنده آسمان‌ها و زمین است، و چون به كاری اراده فرماید، تنها می‌گوید:

«باش»؛ آن هم موجود خواهد شد.

روشن است كه تعریف مذكور برای واژه «ابداع» با این آیه شریفه تطبیق ندارد و آفرینش آسمان و زمین را نمی‌توان غیر مسبوق به ماده و مدت دانست. زیرا قرآن درباره آسمان‌ها می‌فرماید:

«ثم استوی الی السماء و هی دخان، فقال لها و للارض ائتیا طوعاً اوكرها قالتاً اتینا طائعین، فقضاهن سبع سموات فی یومین…».[8]

سپس به آفرینش آسمان پرداخت در حالی كه آن به صورت دود بود. به آن و به زمین فرمود: «خواه یا ناخواه بیایید». آن دو گفت: «سر سپرده می‌آییم». سپس آنها را در دو روز به صورت هفت آسمان مقرر داشت.

پس آسمان‌های هفت‌گانه قبل از شكل‌گیری توده‌ای از دود و گاز بوده است و مسبوق به ماده می‌باشد. نظیر این مغایرات را بین «انشاء» در اصطلاح فلسفه و استعمال قرآنی آن می‌توان یافت. مانند كاربرد «انشاء» در خصوص «سحاب»[9]،‌«شجره»[10]، «جنات»[11] و غیره.

نتیجه این كه برای پژوهش هر مسأله‌ای در قرآن، ابتدا باید درباره اصطلاح قرآنی آن كاوش كنیم.



مثال 4- مسأله «روح»

«روح» در اصطلاح عرف و فلسفه به معنای حقیقت وجودی انسان به كار می‌رود و این اصطلاح در روایات نیز مورد استفاده قرار گرفته است؛ در حالی كه در قرآن كریم، از حقیقت وجودی انسان در همه موارد با عنوان «نفس» یاد می‌كند، و واژه «روح» را برای «روح‌القدس» و یا نفحه قدسی از عالم غیب به كار برده است. پس اصطلاح «روح» برای انسان به كار نرفته است.[12] درست به همین دلیل است كه در اصطلاح عرف تعبیر قبض روح كاربرد فراوانی دارد، در حالی كه چنین تعبیری در این ‌باره در قرآن به چشم نمی‌خورد، بلكه در این‌باره، بدون استثناء، در همه موارد قرآن كریم اصطلاح «تو فی نفس» را به كار می‌گیرد، و فرشتگان مرگ را توفی كننده نفس انسان، قلمداد می‌نماید.[13]

و از همین‌جا نكته دیگری، درباره روح روشن می‌شود؛ همان روحی كه خدای رحمان به خود نسبت می‌دهد، و می‌فرماید كه از آن در انسان دمیدم.

«فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعواله ساجدین».[14]

هنگامی كه او را نظام بخشیدم و از روح خود در او دمیدم، برای او به سجده افتید. درباره روح الهی كه بر انسان دمیده شده، اینگونه گمان می‌رفته است كه «روح» از وجود خدای سبحان تلقی گردیده است و این اشتباهی است كه در افواه گویندگان و عموم مردم، مكرراً دیده می‌شود. در حالی كه چنین نیست، و اگر قرار باشد روح خدا از وجود او یا عین آن وجود مقدس باشد، در این صورت در ذات احدیت تركیب راه خواهد یافت؛ و این امر با توحید سازگاری ندارد.

حقیقت این است كه: هر چیزی به خدای سبحان نسبت داده می‌شود، از مملوكیت آن حكایت می‌كند و به اصطلاح، تركیب اضافی در اینجا «اضافه ملكی» می‌باشد. قرآن كریم می‌فرماید:

«ولله ما فی‌السموات و ما فی‌الارض».[15]

آن چه در آسمان‌ها و آن‌چه در زمین است از آن خداست.

«وله من فی السموات و الارض كل له قانتون».[16]

و هر كس كه در آسمان‌ها و زمین می‌باشد از آن خداست؛ همگان او را گردن نهاده‌اند. بر اساس آیات فوق هر چه در آسمان‌ها و زمین است و همه كسانی كه در آسمان‌ها و زمین هستند از آن خدای رحمان می‌باشند و از جمله این موجودات، روح قدسی است كه آن هم ملك خدای سبحان است. در این باره روایت زراره و حمران، از امام باقر و امام صادق (ع) قابل توجه است. در این روایات آمده است:

«…فانما الروح خلق من خلقه له بصر و قوه و تایید یجعله فی قلوب الرسل و المؤمنین».[17]

جز این نیست كه روح خلقی است از مخلوقات خداوند، برای او چشمی و قوتی و تأییدی است، كه خداوند آن را در قلوب پیامبران و مؤمنین قرار می‌دهد.

در داستان حضرت مریم، به خوبی روشن می‌گردد كه، روح خدا مخلوقی از مخلوقات اوست و به ذات احدیت ارتباطی ندارد (جز ارتباط خالق و مخلوق و مالك و مملوك)، آنجا كه می‌فرماید:

«و اذكر فی الكتاب مریم اذ انتبذت من اهلها مكاناً شرقیاً، فاتخذت من دونهم حجاباً فارسلنا الیها روحنا فتمثل لها بشراً سویاً، قالت انی اعوذ بالرحمن منك ان كنت تقیاً، قال انما انا رسول ربك لاهب لك غلاماص زكیا.»[18]

و در این كتاب (آسمانی) مریم را یاد‌ كن، آن هنگام كه از نزد كسان خود، در مكانی شرقی به كناری رفت. سپس در میان خود و آنان حجابی برگرفت، پس ما روح خود را به سوی مریم فرستادیم، و او در شكل انسانی بی‌عیب و نقص بر مریم ظاهر شد. مریم (سخت ترسید و ) گفت: من از تو به خدای رحمان پناه می‌برم، اگر پرهیزگاری! روح گفت: «من فرستاده پروردگار توام، برای این كه پسری پاكیزه به تو ببخشم».

از آیات فوق چند نكته روشن می‌شود.

1-واژه «روح» بر ضمیر «نا» اضافه شده و به خدا نسبت داده شده است و حكم همان عبارت «روحی» را دارد كه در شریفة «نفخت فیه من روحی» آمده است. پس منظور از «روحنا» همان روح الهی است.

2-روح الهی ارسال شده است، در حالی كه درباره ذات احدیت، ارسال شدن معنایی ندارد.

3-روح به صورت انسانی ممثل شده است، پس نمی‌تواند منظور از آن ذات احدیت باشد.

4-روح به مریم (س) می‌گوید: من رسول پروردگار تو هستم، پس روح، خود «رب» نیست.

5-از همین روح در مریم (س) دمیده شده است؛ چنان‌كه قرآن می‌فرماید:

«و مریم ابنت عمران التی احصنت فرجها فنفحنا فیه من روحنا و صدقت بكلمات ربها و كتبه و كانت من القانتین».[19]

« و مریم دختر عمران كه دامان خود را پاك نگه داشت (و بخاطر وقف معبد بودن شوهر اختیار نكرد)[20] پس ما از روح خود در آن دمیدیم؛ او كلمات پروردگار و كتاب‌هایش را تصدیق كرد و از مطیعان فرمان خداوند بود».

با توجه به نكات فوق روشن می‌شود روحی كه از آن بر مریم (س) و همچنین بر آدم (ع) دمیده شده، موجودی است كه مملوك و مخلوق ذات احدیت بوده است و اضافه شدن آن به لفظ «الله» (روح‌الله) و یا ضمیر مربوط به آن (روحی)، ‌نشانگر اضافة ملكی است كه برای شرافت بخشیدن به آن می‌باشد؛ مانند «ارض‌الله»[21] و «بیتی»[22] و «ارضی»[23] كه در آیات قرآن كریم آمده است.

كوتاه سخن این كه برای درك حقایق قرآن كریم، باید از به كارگیری و حاكم ساختن اصطلاحات غیر قرآنی به شدت پرهیز نماییم و مفهوم هر اصطلاح قرآن را از خود آن كشف كنیم. اینك پیرامون مطلب دوم نكاتی را یادآور می‌شویم.



2-سنجش و به كارگیری اصطلاحات قرآنی

قرآن كریم، گاه واژه و یا عبارتی را در مصداق و یا موردی معین به صورت یك اصطلاح به كار می‌برد و سپس همان معنای اصطلاحی را در جای دیگری مورد استفاده قرار می‌دهد؛ توجه به این معانی اصطلاحی به درك معنای آیات، كمك شایانی خواهد نمود. در این‌باره نمونه‌های زیر قابل توجه است.



مثال 1: اصطلاح «مقتصد»

«قصد» در لغت به معنای «میانه‌روی» است و مقتصد كسی است كه حالت اعتدال و میانه روی داشته باشد.

قرآن كریم، در جایی این واژه را به گونه‌ای طرح فرموده كه بار اصطلاحی خاصی پیدا می‌كند و سپس همان اصطلاح را در جای دیگری به كار می‌گیرد. در سوره فاطر می‌فرماید:

«ثم اورثنا الكتاب الذین اصطفینا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات باذن الله ذلك هو الفضل الكبیر»[24]

سپس میراث كتاب آسمانی را به گروهی از بندگان خود سپردیم، از میان آنها عده‌ای ظالم بر نفس خویشند، و جمعی میانه‌رو بوده، و گروهی به اذن خدا، ‌پیشتاز در خیراتند و این همان فضیلت بزرگ است.

در آیه فوق مردم بر سه دسته تقسیم شده‌اند: ستمكار بر نفس، میانه‌رو و پیشتاز در خیرات. از تقابل سه دسته فوق، «مقتصد» معنای ویژه‌ای پیدا می‌كند و آن كسانی هستند كه نه به راه باطل می‌روند و نه اهل سبقت در ایمان و عمل صالح هستند، بلكه بین آن دو راهی را اتخاذ می‌كنند. بنابراین در آیه شریفه فوق، واژه «مقتصد» به معنایی كه در برخی عبارات دیگر آمده نیست به گونه‌ای كه جنبه مدح و ستایش داشته باشد؛[25] بلكه به نظر می‌رسد واژه «مقتصد» معادل «اصحاب یمین» می‌باشد و به طور كلی سه دسته: «ظالم»، «مقتصد» و «سابق» معادل سه دسته اصحاب شمال، اصحاب یمین و سابقون هستند كه قرآن كریم درباره قیامت مطرح فرموده است. این نكته در برخی تفاسیر وارد شده است.[26]

«و كنتم ازواجاً ثلاثه، فاصحاب المیمنه ما اصحاب المیمنه، واصحاب المشئمه ما اصحاب المشئمه، و السابقون السابقون، اولئك المقربون»[27]

و شما (در قیامت) سه گروه خواهید بود: نخست سعادت‌مندان و خجستگان، چه سعادت‌مندان و خجستگانی! گروه دیگر شقاوت‌مندان و شومان، چه شقاوت‌مندان و شومانی! و پیش‌گامان پیش‌گام، آنان همان مقربان خدایند.

در حدیثی از امام صادق(ع) نیز دربارة سه دسته مذكور، وصف زیبایی آمده است:

«الظالم یحوم حوم نفسه، و المقتصد یحوم حوم قلبه، و السابق بالخیرات یحوم حوم ربه»[28]

ظالم كسی است كه بر گرد نفس خویش می‌گردد؛ و مقتصد بر گرد قلب خویش؛‌و پیشتاز در خیرات بر گرد پروردگار خود.

با توضیح فوق جایگاه مقتصدین را می‌توان در جدول زیر مشاهده نمود.



وضعیت در قیامت
ویژگی در حدیث
ویژگی در قرآن

سابقون=مقربون
یحوم حوم ربه
سابق‌ بالخیرات

اصحاب یمین
یحوم حوم قلبه
مقتصد

اصحاب شمال
یحوم حوم نفسه
ظالم لنفسه



كاربرد «اصطلاح» مقتصد

قرآن كریم می‌فرماید:

«و اذا غشیهم موج كالظلل دعوا الله مخلصین له الدین فلما نجیهم الی البر فمنهم مقتصد و ما یجحد بآیاتنا الاكل ختار كفور.[29]

و هنگامی كه (در سفر دریا) موجی همچون توده‌ای ابر آنان را فرا گیرد، خدا را با اخلاص می‌خوانند؛ اما چون (خدای رحمان) آنان را نجات دهد و به خشكی رساند، برخی از آنان «مقتصد» خواهند بود؛ و (برخی دیگر این آیت‌الهی را در نجات از دریا، نادیده می‌گیرند، و البته) جز پیمان شكنان ناسپاس، هیچ كس آیات ما را انكار نمی‌كند. اگر به اصطلاح «مقتصد» كه از آیه قبل روشن شد توجه نشود، چه بسا ظرافت مطلب در آیه فوق نیز روشن نگردد. كسانی كه از دریا نجات می‌یابند (خصوصاً آنها كه سابقه‌ای در شرك و توجه به دنیا دارند) بر دو دسته خواهند بود: «ظالم بر نفس» و «مقتصد»؛ و از دسته سوم یعنی «سابق‌بالخیرات» كسی در میان آنها نیست. به عبارت دیگر، مردم در دریا به هنگام بلا دگرگون شده و در دعا و توجه به خدا حالتی خالصانه پیدا می‌كنند،‌و همین حالت خلوص و دعای با اخلاص ولو در یك لحظه، موجب جلب رحمت‌الهی و نجات آنها می‌گردد. اگر آنها می‌توانستند آن خلوص را حفظ كنند، در سلك پیشتازان قرار می‌گرفتند، اما متأسفانه چنین نیست، بلكه تنها گروهی از آنها، در حد متقصدین و اصحاب یمین، در راه خدا باقی می‌مانند (نه در حد سابقین) و گروه دیگر نیز، دوباره به راه كفر و انكار و عناد باز می‌گردند.

نظیر همین مطلب، در آیه دیگری آمده است:

«و لو ان اهل الكتاب آمنوا و اتقوا لكفرنا عنهم سیئاتهم و لادخلنا هم جنات النعیم.، ولو انهم اقاموا التوریه و الانجیل و ما انزل الیهم من ربهم لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم منهم امه مقتصده و كثیر منهم ساء ما یعملون»[30]

و اگر اهل كتاب ایمان آورده و تقوا پیشه كرده بودند قطعاً گناهانشان را می‌زدودیم و آنان را به بوستان‌های پر نعمت در می‌آوردیم. و اگر آنان به تورات و انجیل و آن چه از جانب پروردگارشان به سویشان نازل شده است،‌عمل می‌كردند، قطعاً از بركات آسمان و زمین برخوردار می‌شدند. از میان آنان گروهی میانه‌رو (مقتصد) هستند، و بسیاری از ایشان رفتاری ناپسند دارند.

در آیه فوق، درباره اهل كتاب، وجود دو دسته افراد مطرح شده است: یك دسته مقتصدین، كه گروهی از اهل كتاب را تشكیل می‌دهند؛ و دسته دیگر بدكاران آنها كه بیشترین آنهایند؛ ولی سخنی از دسته «سابقین بالخیرات» نرفته است؛‌كه این مطلب در آیة شریفه بسیار شایان توجه و تأمل است.



مثال 2: اصطلاح «زوجین اثنین»

قرآن كریم، در سوره زمر، از نزول هشت جفت از چهار پایان برای انسان خبر داده، می‌فرماید:

«… و انزل لكم من الانعام ثمانیه ازواج»[31]

سپس در سوره انعام، این هشت جفت را معرفی می‌فرماید، آنجا كه از آفرینش بوستان‌ها و گیاهان خوراكی-نخل و زرع و زیتون- سخن می‌گوید و خلقت چهارپایان را، جهت باركشی و خوراك انسان بیان داشته و آنگاه می‌فرماید:

«ثمانیه ازواج من‌الضان اثنین و من المعر اثنین قل الذكرین حرم ام الانثیین، اما اشتملت علیه ارحام الانثیین. نبئونی بعلم ان كنتم صادقین. و من الابل اثنین و من البقر اثنین قل الذكرین حرك ام الانثیین…»[32]

هشت جفت (از چهار پایان برای شما آفرید): از گوسفند، دو جفت و از بز دو جفت. بگو:

«آیا (خداوند) نرهای آنها را حرام كرده یا ماده‌ها را؟ یا آن‌چه را كه رحم آن دو ماده (گوسفند و بز) در برگرفته است؟ اگر راست می‌گویید، از روی علم به من خبر دهید. و از شتر دو جفت و از گاو دو جفت. بگو آیا (خدا) نرهای آنها را حرام كرده یا ماده‌ها را؟…
پس چهار نوع از چهارپایان مورد بحث هستند (گوسفند، بز، شتر و گاو)؛ از هر كدام دو جفت (یك جفت اهلی و یك جفت وحشی) و این هشت جفت برای انسان تدارك دیده شده‌اند و از این هشت جفت حیوان به «زوجین اثنین»؛ یعنی زوج‌های دوگانه، تعبیر شده است.

با توجه به این مطلب، درباره حمل ازواج در كشتی نوح نكته‌ای روشن می‌شود. قرآن كریم می‌فرماید:

«حتی اذا جاء امرنا و فار التنور فاسلك فیها من كل زوجین اثنین و اهلك الامن سبق علیه القول منهم و لا تخاطبنی فی الذین ظلموا انهم مغرقون»[33]

پس به نوح وحی كردیم كه: زیر نظر ما و به وحی ما كشتی را بساز، و چون فرمان ما در رسید و تنور به فوران آمد، پس در آن از همه زوج‌های دوتایی،‌با خانواده‌ات – بجز كسی كه حكم عذاب بر او پیشی گرفته است – وارد كن و درباره كسانی كه ظلم كرده‌اند با من سخن مگوی، زیرا آنها غرق خواهند شد.

در آیه شریفة فوق عبارت «من كل ذوجین اثنین» مورد بحث است كه «كل» شامل چه موجوداتی می‌شود، خصوصاً كه تمام قاریان واژة «كل» را با تنوین جر خوانده‌اند،[34] از این‌رو بر «زوجین» اضافه نمی‌شود. پس باید تنوین آن را بدل از مضاف‌الیه گرفت، به گونه‌ای به عنوان مثال تقدیر چنین باشد: «من كل نوع»،‌ولی باز هم معلوم نمی‌شود كه منظور از نوع چیست؟

عبارت فوق از جهت دیگری نیز مورد سؤال است و آن اینكه كه چرا از هر زوج،‌دو تا قرار داده شود؟ اگر می‌فرمود طمن كل ذوجین» مطلب روشن بود،‌ و به این معنا می‌شد كه از هر حیوانی یك زوج نر و ماده در كشتی قرار ده؛ ولی دو زوج از هر حیوان چه خصوصیتی دارد؟

نكته‌ای كه درباره ازواج دوگانه گذشت، از مطلب رفع ابهام می‌كند؛ آیات 143 و 144 سوره انعام، چهار زوج دوتا دوتا را نام می‌برد (گوسفند و بز و شتر و گاو)؛ و به این ترتیب، عبارت «زوجین اثنین» را تفسیر می‌نماید.

پس باید بگوییم: به حضرت نوح وحی شده است كه ازواج هشت‌گانه را كه چهار زوج دو تا دو تا هستند، در كشتی قرار دهد؛ و بدین ترتیب نمی‌شود كه همه حیوانات، موردنظر باشند. خصوصاً كه پیش‌تر اشارات روایات را متذكر شدیم كه: این هشت جفت حیوان، به خاطر استفاده انسان، با حضرت آدم از بهشت خارج شده و به زمین آمده‌اند.[35]

نكته فوق در برخی احادیث مورد تصریح قرار گرفته است. به عنوان نمونه آمده است:

…عن ابی‌عبیدالله (ع) قال: حمل نوح فی السفینه الازواج التی قال الله عزوجل «ثمانیه ازواج من الضان اثنین و من المعر اثنین و من الابل اثنین و من البقر اثنین» فكان من الضان اثنین زوج داجنه یربیها الناس و الزوج الاخر الضان التی تكون فی الجبال الوحشیه، احل لهم صدیها و من المعر اثنین؛ داجنه یربیها الناس و الزوج الآخر الظبا الوحشیه التی تكون فی المفاوز، و من البقر اثنین، داجنه یربیها الناس و من الابل اثنین، النجاتی و العراب و الزوج الآخر البقره الوحشیه…»[36]

از امام صادق (ع) نقل شده كه حضرت نوح در كشتی آن ازواجی را حمل كرد كه خدای سبحان آنها را چنین بیان فرموده «هشت جفت، از گوسفند دوتا، و از بز دو تا، و از شتر دو تا و از گاو دو تا»؛ پس از گوسفند دو جفت بوده است، ‌یك جفت اهلی كه مردم آن را تربیت می‌كنند؛ و جفت دوم آن‌كه در كوه‌ها به صورت وحشی به سر می‌برد و خداوند صید آنها را خداوند حلال فرموده است؛ و از بز نیز دو جفت، یك زوج اهلی كه مردم تربیتش می‌كنند؛ و جفت دیگر، آهوی وحشی است كه در بیابان است؛ و از گاو نیز دو جفت، یك جفت اهلی كه در معرض تربیت انسان است؛ و از شتر نیز دو جفت، یك جفت وحشی و رها و یك جفت شتر اصیل و آخرین زوج گاو وحشی است….



مثال 3- «اوتاد»

قرآن كریم در جایی «كوه‌ها» را به مثابه میخ‌های زمین قلمداد كرده و می‌فرماید:

«الم نجعل الارض مهاداً، و الجبال اوتاداً»[37]

آیا زمین را گاهواره‌ای قرار ندادیم؟ و كوه‌ها را میخ‌هایی (قرار ندادیم)؟

در آیاتی دیگر، قرآن كریم دوبار واژه «اوتاد» را برای فرعون به كار می‌برد و وی را صاحب میخ‌ها می‌خواند؛ یك بار در آیه 12 سوره «ص» و یك‌بار در آیه زیر:

«الم تر كیف فعل ربك بعاد، ارم ذات العماد، التی لم یخلق مثلها فی البلاد، و ثمود الذین جابوا الصخر بالواد، و فرعون ذی الاوتاد، الذین طغوا فی البلاد، فاكثروا فیها الفساد، فصب علیهم ربك سوط عذاب، ان ربك لبالمرصاد»[38]

آیا ندیدی پروردگارت با قوم عاد چه كرد؟ صاحب (بناهایی چون) تیرك‌های بلند، كه مانندش در شهرها ساخته نشده بود؟ و با ثمود، همانان كه در دره،‌تخته سنگ‌ها را می‌بریدند؟ و با فرعون صاحب میخ‌ها همانان كه در شهرها سر به طغیان برداشتند و در آن‌ها بسیار تبهكاری كردند تا آن كه پروردگارت بر سر آنان تازیانه عذاب را فرو نواخت، زیرا پروردگار تو سخت در كمین است.

در توضیح عبارت «و فرعون دی الاوتاد» آمده است كه: فرعون دشمنان خود را چهار میخ بر زمین و یا بر درخت می‌كوبید.[39] كه البته به گونه قابل توجه دیگری نیز معنا شده است:

در ترجمه آقای محمد مهدی فولادوند آمده: صاحب (بناهایی چون) تیرك های بلند»؛ و در ترجمه‌ای دیگر عبارت ظریفی آمده كه گویا به یك معنای اصطلاحی توجه شده؛ و آن چنین است: «و با فرعون، بانی اهرام كه همچون سه كوه بلند،‌درجیزه‌ جا دارند».[40]
این ترجمه، به ویژه در تناسب با آیات قبل قابل توجه است، زیرا از دو قوم قبل «عاد و ثمود» به گونه‌ای یاد می‌كند كه آنها را صاحب علم و صنعت و تكنولوژی معرفی می‌نماید. قوم عاد شهری با ستون‌های برافراشته، بنا كرده بودند كه تا آن زمان، همانندی نداشت و قوم ثمود با شكافتن تخته‌ سنگ‌ها و دامنه كوه‌ها بنا می‌ساختند و اینها نشانه پیشرفت آنها در صنعت و تكنولوژی در آن زمان می‌باشد. از این رو متناسب آن است كه درباره فرعون هم از پیشرفت در بناسازی و شكوه ظاهری سخن گفته شود، كه اگر منظور اهرام ثلاثه باشد این تناسب كاملاً رعایت شده است. البته، در صورت صحت این نظر، هم قرآن كریم به اهرام ثلاثه اشاره نموده و هم از نام بردن آنها صرف‌نظر كرده است؛ كه این خود نكته جالبی است.



3-كاربردهای زبانی ویژه

در هر زبانی، در كاربردهای واژه‌ها و افعال، شیوه‌های ویژه‌ای وجود دارد كه می‌توان از آنها به «سبك اصطلاحی» برای آن زبان تعبیر نمود.

از جمله این سبك‌های ویژه، شیوه به كارگیری افعال در یك زبان است. مطلب زیر نمونه‌ای از این نوع كاربردها می‌باشد.



تفاوت افعال فرازمانی در فارسی و عربی

در هر زبانی فعل‌ها بر دو گونه به كار می‌روند: 1-مقید به زمان و 2- منسلخ از زمان. توضیح این كه: در مواردی كاری در گذشته انجام شده و در قالب فعل ماضی بیان می‌شود؛ مانند وقایع تاریخی. همچنین برای واقعه‌ای كه قرار است در آینده رخ دهد فعل مضارع به كار می‌رود. در این نحوه كاربرد، بین زبان‌ها و از جمله در عربی و فارسی تا حدود زیادی هماهنگی وجود دارد.

اما در بسیاری موارد در كاربرد افعال قصد زمان نمی‌شود؛ و آن هنگامی است كه قاعده و قانونی در قالب فعل مطرح گردد.

قانون و قاعده كلی است ولی به هر حال در قالب فعل ماضی یا مضارع می‌آید. در این‌گونه موارد معنای زمانی از فعل برداشته می‌شود؛ و به تعبیری دیگر فعل منسلخ از زمان به كار می‌رود.

در این نوع كاربرد بین فارسی و عربی تفاوت روشنی دیده می‌شود، بدین‌گونه كه این دسته از افعال در فارسی با فعل مضارع، ولی در عربی با فعل ماضی آورده می‌شود. پس باید در ترجمه و معنا كردن به این نكته كاملاً توجه شود. در این‌باره ذكر دو مثال زیر روشنگر است.

1-در عربی می‌گویند: «من جد وجد»؛ در حالی كه در فارسی گفته می‌شود: «هر كسی جدیت كند موفق می‌شود». از این رو در شعر مولانا از فعل مضارع استفاده شده است.


عاقبت زان در برون آید سری



گفت پیغمبر كه چون كوبی دری

2- در عربی می‌گویند: «عز من قنع و ذل من طمع»؛[41] ولی در فارسی می‌گوییم: «هر كس قناعت پیشه كند عزیز می‌گردد و هر كس طمع بورزد ذلیل می‌شود»؛هر چند به هنگام ترجمه معمولاً از این نكته غفلت می‌شود.



مثال‌های قرآنی

در قرآن كریم نیز همین نكته به روشنی و به وفور دیده می‌شود در حالیكه نوعاً مورد توجه واقع نشده و از این رو در ترجمه‌ها نیز كمتر مراعات می‌گردد. مانند اینكه می‌فرماید:

1-«قد افلح المؤمنون»[42]

آیه فوق یك بحث كلی را مطرح می‌كند كه به زمان خاصی تعلق ندارد؛ پس ترجمه صحیح آن، چنین است كه:

«به تحقیق مؤمنان رستگار می‌شوند» و یا: «به تحقیق مؤمنان رستگارند».

2- «فاما من طغی، و آثر الحیوه الدنیا، فإن الجحیم هی آلماوی، و اما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن‌الهوی، فإن الجنه هی الماوی»[43]

با توجه به نكته مذكور افعال «طغی»، «آثر»، «خاف» و «نهی» كه در آیه فوق ماضی هستند، باید به صورت مضارع ترجمه شوند. از این‌رو ترجمه آیه فوق چنین می‌شود:

«پس هر كس (بر خدای خود) سركشی و طغیان كند، و زندگی دنیا را (بر آخرت) بر گزیند، بدون تردید جایگاه او دوزخ خواهد بود. و اما كسی كه از مقام پروردگارش بترسد و نفس را از هوی (و هوس) باز دارد، به یقین، بهشت برین جایگاه او خواهد بود».

با در نظر گرفتن مطالب فوق باید گفت كه فهم دقیق و صحیح بسیاری از مواردی از این قبیل در گرو ترجمة ماضی به مضارع می‌باشد.



حل مشكل "ظلوما جهولا" در «آیه امانت»

در «آیه امانت» توجه به نكته‌ای كه عرض شد، كمك شایانی به مسأله مورد بحث می‌نماید. قرآن كریم:‌

«إنا عرضنا الامانه علی السموات و الارض و الجبال فابین أن یحملنها و أشفقن منها و حملها الإنسان إنه كان ظلوما جهولا»[44]

ما امانت را بر آسمان‌ها و زمین و كوه‌ها عرضه كردیم، پس آنها از حمل آن سر باز زدند و از آن هراسناك شدند و [لی] انسان آن را بر دوش گرفت كه همانا او ظلوم و جهول است. درباره این آیه سؤالات فراوانی قابل طرح است، مثل این كه: امانت چیست؟ چگونه و چرا عرضه شده؟ عرضه بر آسمان‌ها و زمین به چه كیفیت بوده؟ و غیره. ولی قسمت آخر آیه شریفه سؤالی جدی را پدید می‌آورد، و آن این كه چرا درباره انسان كه امانت الهی را بر دوش گرفته وصف ظلوم و جهول آمده است؟ به عبارت دیگر این پرسش به جاست كه آیا خدای رحمان در صدد مذمت انسان است یا مدح او؟ و اگر قصد مذمت داشته در اینجا چه جای مذمت است؟ مگر انسان به خاطر قبول امانت، خطا كار شناخته می‌شود؟ در حالی كه خداوند خود آن را عرضه داشته است. اگر هم منظور خدای سبحان مدح انسان است این چگونه مدحی است؟

در تفاسیر برای حل این مشكل و پاسخ به پرسش‌های فوق تلاش‌هایی صورت گرفته است؛ تا آنجا كه نظراتی بدین‌سو معطوف شده كه عبارت فوق را مدحی برای انسان به حساب آورند.

از دیدگاه این نوشتار، مشكل در صورتی وجود دارد كه مسأله ظلوم و جهول بودن انسان را علت قبول امانت بدانیم و آن را در زمان پذیرش امانت، جاری بدانیم؛ در حالی كه چنین به نظر نمی‌رسد. با توجه به نكته‌ای كه درباره فرازمانی بودن برخی افعال ذكر شده توضیح مطلب فوق بدین صورت طرح می‌گردد كه: در بسیاری از عبارات فعل «كان» از زمان منسلخ می‌شود و معنای زمانی را در بر ندارد، مانند:

-«كان الله بماتعملون بصیرا»[45]

خداوند به آن‌چه شما انجام دهید بیناست.

«ان‌ الشیطان كان للانسان عدوا مبیناً»[46]

شیطان نسبت به انسان دشمنی آشكار است.

عبارت فوق در پی رهنمودی برای بندگان خدا است، كه قرآن كریم برای نیك سخن گفتن با یكدیگر بیان داشته، وسپس متذكر می‌گردد كه شیطان در كمین است كه بین شما كینه و دشمنی ایجاد كند، و سخنان ناروای شما به یكدیگر ابزاری برای این هدف شوم شیطان خواهد بود. آن‌گاه قرآن كریم جمله فوق را بیان می‌فرماید. پس این جمله باید چنین ترجمه شود:

مسلماً شیطان نسبت به انسان دشمنی آشكار است.

ملاحظه می‌شود كه «كان» در موارد فوق نقش تعیین زمان ندارد. حال با توجه به این نكته به آیه مورد بحث باز می‌گردیم:

«و حملها الانسان انه كان ظلوماً جهولاً»

این عبارت با توجه به شواهد فوق باید چنین ترجمه شود:

انسان امانت را حمل كرد (و بر دوش گرفت) راستی انسان ظلوم و جهول است.

اینك لازم به ذكر است كه انسان با این كه بار امانت را خود بر دوش گرفته،‌‌اكنون- در زندگی دنیا- به راه ستم می‌رود و امانت الهی را ضایع می‌كند و رفتاری جاهلانه از خود نشان می‌دهد.

پس ظلوم و جهول بودن انسان ربطی به زمان قبول امانت ندارد تا علت حمل امانت تلقی شود؛ به ویژه كه آیه شریفه نفرموده «لانه كان…» و لام علت نیاورده است.

در جای دیگری از قرآن كریم نیز، بر ظلوم بودن انسان در زندگی دنیا، تصریح شده است:

« و آتاكم من كل ما سالتموه و ان تعدوا نعمت الله لا تحصوها ان الانسان لظلوم كفار».[47]

و از هر چه از او خواستید به شما عطا كرد؛ و اگر نعمت خدا را شماره كنید،‌نمی‌توانید آن را به شماره در آورید. قطعاً انسان ستم پیشه ناسپاس است.

در آیه فوق نیز ظلوم بودن انسان در ارتباط با نعمت‌های الهی خاصه در زندگی دنیا مطرح شده است و ارتباطی با علام ذر و هنگام پذیرش امانت ندارد.





--------------------------------------------------------------------------------
[1] - پاتریك مور- گری هانت، ترجمه عباس جعفری، اطلس منظومه خورشیدی، ص 78

[2] - مائده / 55

[3] - مؤمنون / 4

[4]- صف / 10 و 11

[5]- سبزواری، شرح منظومه حكمت، تعلیقات و حواشی، ص 202

[6]- بقره / 117؛ انعام / 101

[7]- بقره / 117

[8]- فصلت / 11 و 12

[9]- رعد / 12

[10]- واقعه / 72

[11]- مؤمنون / 19

[12]- تنها در یك آیه است كه در آن برخی تفاسیر، واژه «روح» را به روح انسان تعبیر نموده‌اند و آن آیه 85 سوره اسراء می‌باشد.

«و یسالونك عن الروح قل الروح من امر ربی و ما توتیتم من العلم الا قلیلاً».

از تو درباره روح سوال می‌كنند؛ بگو: «روح از امر پروردگار من است؛ و جز اندكی از دانش، به شما داده نشده است».

ولی در این آیه هم احتمال قوی‌تر آن است كه روح همان نفخه عالم غیب است، كه بر پیامبران الهی القاء می‌شده است. موارد زیر قرینه بر صحت این نظر می‌باشد,

الف: در آیاتی دیگر، روحی كه از «عالم امر» است را، همان نفخه قدسی به شمار می‌آورد. مانند آیه زیر: -«رفیع الدرجات ذو العرش یلقی الروح من امره علی من یشاء‌ من عباده لینذر یوم التلاق». (غافر / 15) او درجات را بالا می‌برد، او صاحب عرش است، روح را از امرش به هر یك از بندگانش كه بخواهد القاء می‌كند تا (مردم را) به روز ملاقات هشدار دهد.

و نیز آیه:

- «و كذلك اوحینا الیك روحاً من امرنا ماكنت تدری ما الكتاب و لا الایمان و لكن جعلناه نوراً نهدی به من نشاء من عبادنا و انك لتهدی الی صراط مستقیم». (شوری / 52)

و به همین صورت، روحی از امر خود را به سویت وحی كردیم؛ تو پیش از این نمی‌دانستی كه كتاب و ایمان خویش را بخواهیم هدایت كنیم؛ و تو یقیناً به سوی صراط مستقیم هدایت می‌كنی.

ب- موضوع كلام در آیه مورد بحث (85: / اسراء) بیشتر در ارتباط با وحی و قرآن است. در آیه 82 از نزول قرآن سخن رفته است ( و تنزل من القرآن ما هو شفاء و رحمته للمؤمنین…»؛ و در آیه 85 از روح بحث می‌شود؛ و در آیه 86 می‌فرماید: «و لئن شئنا لنذهبن بالذی اوحینا الیك»؛ اگر بخواهیم، آن چه را به تو وحی كرده‌ایم؛ از لوح دلت محو می‌كنیم… . با توجه به این سیر بحث و خصوصاً آیه 86 كه از وحی بر پیامبر اكرم(ص) سخن می‌گوید، به نظر می‌رسد كه آیه 85 در سیاق همان آیه 52 سوره شوری است؛ كه در آنجا فرموده: «اوحینا الیك روحاص من امرنا» و در اینجا می‌فرماید «قل الروح من امر ربی».



[13]- آیات زیر درباره توفی نفس، روشنگر این اصطلاح قرآنی هستند.

الف- زمره / 42 «الله یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها»

ب- سجده / 10 «قل یتوفاكم ملك الموت الذی و كل بكم ثم الی ربكم ترجعون»

ج- نحل / 28 «الذین تتوفاهم الملائكه ظالمی انفسهم فالقوا السلم….»

د- نحل / 32 «الذین تتوفاهم الملائكه طیبین یقولون سلام علیكم»

[14]- حجر / 29 و ص / 72

[15]- آل عمران / 129

[16]- روم / 26

[17]- بحارالانوار، ج 3، ص 228، و ج 4، ص 13، و ج 25، ص 70؛ بصائرالدرجات، ص 462: التوحید، ص 171 (در پاره‌ای از مآخذ فوق به جای «له‌بصر»، «نصر» آمده است.)

[18]- مریم / 16019

[19] - تحریم / 12

[20]- عبارت داخل كروشه، در حقیقت تفسیری است بر «حفظ دامن» كه درباره حضرت مریم آمده است. توضیح این كه: منظور از پاك‌دامنی حضرت مریم، نمی‌شود چنین باشد كه: «او به عمل زشت مبادرت نكرد». زیرا ذكر چنین مطلبی، برای آن مقام قدسی خود جای سؤال است. بلكه منظور آن است كه حضرت مریم وقف معبد بود؛ از این‌رو تصمیم گرفت هرگز ازدواج نكند و به تعبیری دیگر دامن خویش را به طور كلی از مردان اگر چه به صورت ازدواج حفظ نموده و یكسره خویشتن را وقف عبادت نمود. از این‌رو خدای سبحان به گونه‌ای غیر متعارف، فرزندی بدو عنایت نمود. (ر.ك: بهبودی، معانی القرآن، ذیل آیه فوق)

[21]- نساء / 97

[22]- بقره / 125

[23]- عنكبوت / 56

[24]- فاطر / 32

[25]- چنان‌كه در نهج‌البلاغه، خطبه متقین، ملاحظه می‌شود امیرالمؤمنین (ع) در مدح اهل تقوا می‌فرماید: «ملبسهم الاقتصاد». همچنین در روایاتی دیگر «قصد» و میانه‌روی در غنا و فقر، مورد ستایش قرار گرفته است.

[26]- ر.ك: تفسیر مجمع‌البیان، ذیل آیه 32 فاطر

[27]- واقعه / 7-11

[28]- بحارالانوار، ج 23، ص 214؛ معانی‌الاخبار، ص 104؛ البرهان فی‌تفسیرالقرآن، ج 3، ص 363.

[29]- لقمان / 32

[30]- مائده / 65 و 66

[31]- زمر / 6

[32]- انعام / 143 و 144

[33]- مؤمنون / 27

[34]- ر.ك: طباطبایی، المیزان، ج 15، ذیل آیه 27 سوره مؤمنون

[35]- مجلسی، بحارالانوار، ج 11 ص، 336

[36]- الكافی، ج 8، ص 283؛ بحارالانوار، ج 61، ص 138؛ البرهان، ج 2، ص 218.

[37]- نبأ / 6 و 7

[38]- فجر / 6-14

[39]- بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 457.

[40]- بهبودی، محمدباقر، معانی القرآن (ترجمه و تفسیر قرآن)، ص 601

[41]- ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج 19، ص 51

[42] - مؤمنون / 1

[43] - نازعات / 37 –41

[44] - احزاب / 72

[45] - احزاب / 9

[46]- اسراء / 53

[47]- ابراهیم / 34

منبع: http://www.azha.ir

سه شنبه 15/5/1392 - 2:59
قرآن
[((عشق به عبادت وقرائت قرآن ودعاواهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام))
عبادت كلید بندگى است و قرآن راهنماى عابدان است و چگونگى عبادت را مى آموزد.

مرحوم حضرت آیت الله قاضى(ره) خود را مقید به انجام امور زیر نموده بودند:
1. قرائت تسبیحات اربعه در هر شبانه روز؛
2.قرائت سوره مباركه یس هر روز صبح .
3. خواندن دعاى كمیل در شبهاى جمعه .
4. قـرائت دعـاى سـمـات در سـاعـت آخـر عـصـر روز .
5. قرائت زیارت جامعه در روز جمعه در كنار مرقد منور امیرالمؤ منین على علیه السلام ؛
6.خـواندن این ذكر در سجده آخر نمازهاى واجب در هر روز:
((عبیدك بفنائك یا لا اله الا انت سـبـحـانك انى كنت من الظالمین ؛))
بنده بى مقدارت بر درگاه توست ؛ اى كه معبودى جز تو نیست ! منزهى تو! همانا من از ستمكاران هستم !
7. خواندن این دعا در سجده آخر نمازهاى مستحبى :
((یـا عـدتـى فـى كـربـتـى و یـا ولیى فى نعمتى و یا غایتى فى رغبتى انت الساتر عـورتـى و الآمـن روعـتـى و المـقـیـل عـثـرتـى فـاغفر لى خطیئتى یا ارحم الراحمین.))
تو پوشاننده زشتى هایم و ایمنى بخش ترسهایم و درگذرنده از لغزشهایم هستى ، پس از خطاهایم درگذر اى بخشنده ترین بخشندگان !
8. هـنـگـامـى كـه صـلوات مى فرستادند، این الفاظ را به كار مى بردند: ((صلى الله عـلى مـحـمـد و آل مـحـمـد و یـا مـى فـرمـودنـد: صـلى الله مـن خـیـر قائل علیه و الاطهار من آل غالب.))
9. هـر روز صـبـح ، هنگام خروج از منزل ، پنج بار آیة الكرسى و نیز تسبیحات حضرت زهرا (س ) و سوره هاى ناس و فلق را قرائت مى فرمودند.(41)
امیر مؤ منان ، على علیه السلام مـى فـرمـایـنـد: ((التـفـكـر فـى ملكوت السماوات و الارض عبادة مخلصین.)) اندیشه در ملكوت آسمانها و زمین ، عبادت بندگان خالص خداوند است.
منبع:دریای عرفان
تنظیم کننده:کاظمی

منبع: http://www.azha.ir

سه شنبه 15/5/1392 - 1:16
قرآن
کاروان "شناختنامه" قرآن، اینک در آستانه ی بلند سوره "حدید" ایستاده ‏است، منزلگاهی دیگر از پنجاه و ششمین وادی نور.
"حدید" به معنای آهن، مظهر استواری و منفعت رسانی به تمدنهای بشری است: َأَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ.
مفسران برای آن تاویلهای گوناگونی بر شمرده اند؛ سلاح، امام، مصلح آخر الزمان و..... (1)
شاید از این رو که "حدید" را در کنارقرآن، کتب آسمانی و میزان به عنوان سه نماد برجسته قانون، فرهنگ وعدالت یاد کرده است چه آنکه لازمه قانونمداری، فرهنگ محوری و عدالت گستری، مبارزه و جهاد است و مبارزه بدون سلاح استوار ممکن نیست.
سپهر دانش، حضرت باقر علیه السلام درباره فضیلت تلاوت این سوره فرمود: کسى که مسبحات را سوره هایی که با تسبیح خداوند آغاز می شود تلاوت کند، جهان را بدرود نخواهد گفت تا اینکه فیض محضرحضرت مهدى (ع) را درک کند، و اگر درک نکرد در سراى آخرت همسایه نیاى ارجمندش، پیامبر خدا خواهد بود.
فرودگاه این سوره مبارکه، مدینه منوره بوده است و سنگ بنای آن از 28 آیه، 534 واژه و 2376 حرف ساخته شده است.
در اهمیت تلاوت این سوره همین بس که پیامبر رحمت گستر، هر شب پیش از آن که سر بر بالین خواب نهد، سور "مسبحات"(2) را تلاوت مى‏کرد و مى‏فرمود: انّ فیهن آیة افضل من الف آیة.(3) در این سوره، آیه‏اى است که از هزار آیه برتر است.
سپهر دانش، حضرت باقر علیه السلام نیز در باره اش فرمود: من قرأ المسبحات کلّها قبل اَنْ ینام لم یمت حتى یُدرک القائم (ع)، و ان مات کان فى جوار رسول الله صل الله علیه وآله (4) کسى که مسبحات را(سوره هایی که با تسبیح خداوند آغاز می شود) تلاوت کند، جهان را بدرود نخواهد گفت تا اینکه فیض محضرحضرت مهدى (ع) را درک کند، و اگر درک نکرد در سراى آخرت همسایه نیاى ارجمندش، پیامبر خدا خواهد بود.
سپرده گذاری با سود سرشار
غرض سوره، تحریک و تشویق مؤمنان به انفاق در راه خداوند تعالی است. این انفاق را قرض دادن به خداوند نام گذاری کرده است . خداوندی که بهترین مطلوب است و هرگز خلف وعده نمی کند ، وعده داده آن را برایشان چند برابر می کند به آنها اجر کریم و کثیر عطا می کند. این انفاق علامت تقوا و ایمان به رسول خدا- صلی الله علیه وآله - ، و به دنبال آن مغفرت گناهان و آمدن رحمتی عظیم و نورانیتی ویژه است و ملحق شدن به صدیقین و شهدا در نزد پروردگار سبحان. در خلال آیات، معارف مربوط به مبدأ و معاد ، دعوت به تقوی ، اخلاص در ایمان و زهد و موعظه مطرح می گردد.
سوره ی مبارکه، با تسبیح خداوند سبحان و ذکر اسماء حسنای او شروع می شود زیرا موضوع سوره ، انفاق است و این مقدمه، پروردگار را از هرگونه شائبه نقص و نیاز، مبّرا می سازد.) 5)
در روایتی دیگر آمده که:
چون خداوند مى‏دانست که در آخر الزمان افرادى عمیق و ژرف اندیش پدید خواهند آمد سوره قل هو الله احد و آیاتى از این سوره را (از اول تا آیه 6) نازل کرد. (6)
توصیف دنیا از زبان سوره ی مبارکه حدید
« اعلموا أنّما الحیوة الدنیا لعب و لهو و زینة و تفاخر بینکم و تکاثر فی الاموال الاولاد»(2) لعب، کاری منظم برای دستیابی به یک هدف خیالی مانند بازی کودکان است. لهو، چیزی است که انسان را از کار اصلی اش باز می دارد. زینت، اضافه کردن یک شیی مرغوب و زیبا به دیگری است تا آن دیگری را زیبا جلوه دهد. تفاخر، مباهات به حسب و نسب و تکاثر، کثرت طلبی در مال و فرزند است. حیات دنیا یک زندگی زودگذر ناپایدار و سرابی است باطل، که از این پنج خصلت خالی نیست لعب، لهو، زینت، تفاخر و تکاثر . این امور که همگی یا برخی مورد تمایل و علاقه انسانند، اموری هستند وهمی و سرابی و ناپایدار که برای انسان باقی نخواهند ماند و هیچ یک موجب کمال نفسانی یا خیر حقیقتی برای انسان نمی شوند.از شیخ بهایی -رحمه الله- نقل شده است : این پنج خصلت برحسب مراتب پنج گانه عمر انسان و مراحل زندگانی او ترتیب یافته اند. انسان در ابتدای عمر به بازی حرص دارد. در سنین نوجوانی به لهو و در جوانی به زینتها از جمله لباس فاخر ، مرکب سواری ارزشمند ، خانه های مجلل و حسن و جمال . در میانسالی مشغول به فخر فروشی به حسب و نسب و در کهنسالی به مال و ولد.
در روایتی دیگر آمده که: چون خداوند مى‏دانست که در آخر الزمان افرادى عمیق و ژرف اندیش پدید خواهند آمد سوره قل هو الله احد و آیاتى از این سوره را (از اول تا آیه 6) نازل کرد.
«کمثل غیثٍ اعجب الکفار نباته ثم یهیج فتراه مصفرّاً ثم یکون حطاماً » مثل حیات دنیا در شادیهای نشاط آورش مانند بارانی است که کشاورز را شگفت زده کرده و زمین را سرسبز می کند. کشت او رشد کرده، به زما ن درو نزدیک می شود اما خشک شده و باد آن را با خود می برد و هیچ محصولی به جای نمی ماند. درخت دنیا برای احدی میوه نمی دهد.«و ماالحیوة الدنیا إلاّ متاع الغرور» دنیا فقط کالای غرور و فریب است.
پی نوشتها__________
1. مرآة الانوار، ص 124.
2. مسبحات سوره‏هایى است که با "سبح" یا "یسبّح" آغاز می شود و آن 6 سوره است:1- سوره حدید 2- سوره حشر 3- سوره صف 4- سوره جمعه 5- سوره تغابن 6- سوره سبّح باسم ربّک الاعلى.
3. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏24، ص: 195
4. همان
5. المیزان، ج 19 ص ص150-151
6. همان،ص 168
7. حدید:57/20
8. المیزان ج 19ص170-171

منبع: http://www.azha.ir

سه شنبه 15/5/1392 - 1:14
قرآن

از موارد دیگر مثل‌های قرآن كریم، كه با تأویل اهل بیت (ع) از محدوده لفظ خارج شده، مثل‌هایی است كه در آیه نور مطرح گشته‌اند. این آیه قرآنی در آغاز مثلی را بیان می‌فرماید و سپس آن را گسترانده و مثال‌های دیگری را از آن برمی‌گیرد تا آن‌گاه كه در آخرین عبارت از «امثال» سخن می‌گوید و می‌فرماید: خدا مثل‌ها را برای مردم بیان می‌دارد.

اینك با این نگرش، آیه نور و برخی اشارات مطرح شده در روایات را بررسی می‌كنیم.

«الله نور السموات و الارض/ مثل نوره كمشكوه فیها مصباح / المصباح فی زجاجه الزجاجه كانها كوكب دری یوقد من شجره مباركه زیتونه / لا شرقیه و لا غربیه/ یكاد زیتها یضی‌ء و لو لم تمسسه نار / نور علی نور/ یهدی الله لنوره من یشاء / و یضرب الله الامثال للناس / و الله بكل شیء علیم»[77]

خدا نور آسمان‌ها و زمین است، مثل نور او چراغدانی است كه در آن چراغی بوده باشد، آن چراغ در شیشه است، آن شیشه گویی اختری درخشان است كه از درخت خجستة زیتونی كه نه شرقی است و نه غربی، افروخته می‌شود. نزدیك است كه روغنش روشنی بخشد، هر چند آتشی بدان نرسیده باشد، نوری بر فراز نوری است. خدا هر كه را بخواهد به (سوی) نور خویش هدایت می‌كند، و خداوند برای مردم مثل‌ها می‌زند (و بیان می‌دارد) و خدا به هر چیزی دانا است.

این آیت قرآنی، پس از آن كه از ذات احدیت به نور آسمان‌ها و زمین تعبیر نموده به معرفی مثل و یا مثل‌های نور الهی می‌پردازد. در اینجا پیش از ذكر رهنمودهای روایات در تطبیق مثل‌ها، نكات زیر لازم به یادآوری می‌باشد.

1- از دیدگاه قرآن كریم خدای سبحان «مثل» ندارد، زیرا فرموده:

«لیس كمثله شیء»[78]

هیچ چیزی مثل او نیست.

در عین حال خدا «مثل» دارد و از «مثل خداوند» در دو آیت زیر سخن رفته است:

«و له المثل الاعلی فی السموات و الارض»[79]

و برای او مثال برتر در آسمان و زمین است.

«و لله المثل الاعلی»[80]

و برای خداست مثل برتر.

از این‌رو درباره نور خدا نیز باید چنین باشد، یعنی آن نور مقدس دارای مثل است.

2-با توجه به این كه برای خدای سبحان تعبیر «نور» آمده است، باید دید كه مثل نور الهی چیست؟ مثل یك حقیقت، چیزی است كه جلوه‌ای از آن باشد و اثر آن را دارا باشد، خدای سبحان نور است، از این‌روست كه بندگان مؤمن خویش را از ظلمت‌ها می‌رهاند و به سوی نور فرا می‌خواند.

«الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی‌النور»[81]

خدا ولی مؤمنان است، آنها را از تاریكی‌ها به سوی نور خارج می‌سازد.

پس مثل نور خدا نیز باید چنین باشد، یعنی انسان‌ها را از ظلمت‌ها به سوی نور ببرد. جالب توجه است كه قرآن كریم همین شأن را برای پیامبر اكرم(ص) مطرح می‌فرماید:

«كتاب انزلناه الیك لتخرج الناس من الظلمات الی النور»[82]

این قرآن كتابی است كه به سوی تو نازل كردیم تا تو مردم را به اذن پروردگارشان از ظلمت‌ها به سوی نور خارج نمایی.

با توجه به این نكته، آیا برای نور خدا مثلی برتر از رسول او می‌توان یافت؟ پس می‌گوییم: پیامبر خدا(ص) اولین مثل برای نور خداست، و پس از او كسانی كه هادیان امت بوده و آنها را به سوی نور می‌برده‌اند و می‌برند، مثل‌های نور خدایند.

3-در آیه مورد بحث، مثل نور الهی را معرفی می‌كند:

مثل نور خدا چونان چراغدانی است كه در آن چراغی باشد.[83]

بار دیگر در معرفی مثل الهی از مثال و تشبیه استفاده كرده و از ذكر نام – به دلایلی- خودداری می‌نماید. جالب توجه است كه نور خدا ابتدا در چهره یك مثل طرح می‌شود (چراغدان)، ولی به زودی مثلی دیگر در درون آن ارائه می‌گردد (چراغ درون همان چراغداران):



فیها مصباح.

آن گاه از مثل سوم- زجاجه و آبگینه- سخن به میان می‌آید و به همین ترتیب ارائه مثل‌ها فزونی می‌یابد تا آنجا كه فرد فرد امامان دوازده‌گانه اهل بیت و هادیان به سوی نور را، كه مثل‌های نور الهی در امت اسلامی هستند، در چهره مثال و تشبیه مورد اشاره قرار می‌دهد. اینك برخی اشارات روایات را در این زمینه مورد دقت قرار می‌دهیم.

1-در روایاتی از امام رضا علیه‌السلام آمده است:

«نحن المشكوه فیها و المصباح محمد(ص) یهدی الله لولایتنا من احب»[84]

چراغدان ما هستیم و چراغ پیامبر اكرم (ص) است. خداوند هر كس را دوست بدارد به ولایت ما هدایتش می‌كند.

در روایت فوق طرح كلی آیه در ارتباط با ولایت اهل بیت پیامبر اكرم(ص) تلقی گشته است. در روایاتی دیگر، تطبیق را جزئی‌تر نموده و «مشكوه» را دقیقاً بر وجود گرانقدر حضرت زهرا سلام‌الله علیها تأویل نموده‌اند:

«قال ابوعبدالله علیه‌السلام فی قول‌الله تعالی: «الله نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوه» فاطمه علیها السلام، «فیها مصباح» الحسن، و الحسین علیه‌السلام.[85]

…امام صادق علیه‌السلام درباره عبارت قرآنی «خدا نور آسمان و زمین است. مثل نور او چون چراغ‌دانی است» فرمودند: مشكات یعنی فاطمه (س) و منظور از «فیها مصباح»، حسن (ع) و منظور از «المصباح فی زجاجه» حسین(ع) می‌باشد و… .

ملاحظه می‌شود كه در این روایت «مشكوه» را تمثیلی برای حضرت زهرا(س) آورده و «مصباح» اول را تمثیلی برای امام حسن (ع) و «مصباح» دوم را برای امام حسین (ع) دانسته است و نظیر این تعابیر در احادیث دیگری نیز آمده است.[86]

این تطبیق‌ها كه در احادیث آمده هر چند تا حدودی متفاوت است لیكن همگی، در یك امر هم‌داستان هستند و آن این‌كه این آیه شریفه در باب ولایت بوده و معرف اهل بیت پیامبر اكرم (ص) و امامان معصوم است، به گونه‌ای كه نور و هدایت را در این خاندان نشان می‌دهد. جالب است كه در حدیثی كه جابرین عبدالله انصاری از امیرالمؤمنین (ع) نقل نموده، آمده است كه حضرت فرمودند:

عجبت لمن یقرأ هذه الایه و لم یعرفها حق معرفتها. فقلت ای آیه یا امیرالمؤمنین؟ فقال: «الله نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوه…».

شگفتم از كسی كه این آیه را می‌خواند ولی آن‌را به حق شناخت نمی‌شناسد. گفتم: ای امیر مؤمنان كدام آیه منظور شما است؟ فرمودند: آیه «خدا نور آسمان‌ها و زمین است.مثل نور او چون چراغدانی است…».

آن‌گاه حضرت قسمت‌های مختلف آیه را با یكایك چهارده نور مقدس تطبیق فرموده و سرانجام آخرین تعبیر را بدین سان تفسیر فرمودند:

«یهدی الله لنوره من یشاءالقائم المهدی علیه‌السلام.»[87]

خداوند هر كس را بخواهد به نورش هدایت می‌كند- منظور از «نور او»- همان حضرت مهدی قائم علیه السلام است.

پس از تأمل در روایاتی كه پیرامون آیه نور آمده است یك امر برای پژوهشگر مسلم می‌شود و آن این‌كه این آیت قرآنی در مقام معرفی پیشوایان معصوم اسلام- كه مثل‌های نور خدایند- در قالب تمثیل و تشبیه می‌باشد، هر چند كه از نظر تطبیق با مورد، تفاوت‌هایی در آنها دیده می‌شود. پس دقتی تام می‌باید تا روایات گرد‌آوری شود و تعابیر مثل گونه آیه با یكایك امامان تطبیق گردد. در این صورت نكاتی نهفته و اسراری جالب توجه از این‌ آیه روشن خواهد شد.

به عنوان یك تطبیق: چنانچه براساس رهنمود و روایت مذكور، حضرت زهرا (س) مشكات و چراغ‌دان این مجموعه- اهل بیت- دانسته شود و امام حسن و امام حسین (ع) در مصباح و چراغی باشند كه در این آیه آمده و در پایان آخرین امام- حضرت بقیه‌الله (عج)- با تعبیر «نوره» مورد اشاره واقع شده باشد بقیه امامان را می‌توان با مثال‌های موجود درآید منطبق دانست و به احتمال صحت چنین تطبیق نمود. (البته چون این تعبیر محتمل است به اشارات از آن می‌گذریم و از شرح و تبیین آن چشم می‌پوشیم).

مشكوه، مصباح، زجاجه، كوكب دری، شجره مباركه زیتونه، زیت (روغن چراغ و مخزن انرژی آن)، نار (آتشی كه چراغ ولایت اهل بیت بدان روشن می‌گردد)، نور، نور، نوره.



خانه‌های مثل‌های نور خدا

در پایان آیه نور آمده است:

«و یضرب‌الله الامثال للناس و الله بكل شیء علیم»

خدا مثل‌ها را برای مردم بیان می‌كند و خدا بر هر چیزی آگاه است.



سپس در آیه بعد می ‌فرماید:

«فی بیوت اذن‌الله ان ترفع و یذكر فیها اسمه»[88]

در خانه‌هایی كه خدا رخصت داده تا رفعت یابند و نام او در آنها ذكر گردد.

«فی بیوت» ظرف است، باید دید مظروف آن چیست؟ و چه چیزی در این خانه‌ها است؟

مرحوم «طبرسی» متعلق «فی بیوت» را «مشكوه» دانسته است.[89] ولی به نظر می‌رسد كه اگر آن را حقیقتی بدانیم كه به مشكوه تشبیه شده، تطبیقی روشن‌تر خواهد بود؛ به این معنی كه انسان پاكی كه مثل نور خداست و از آن به «مشكوه» تعبیر شده، در این خانه‌ها حضور دارد؛ و چون «بیوت» جمع است، مناسب‌تر است كه متعلق آن هم جمع باشد. پس تمام اولیای الهی كه در این آیه به «مشكوه»، «مصباح»، «زجاجه»، «كوكب دری» و … تشبیه شده‌اند، متعلق «فی بیوت» می‌باشند. پیوستگی عبارت «و یضرب الله الامثال للناس و الله بكل شیء علیم» و عبارت «فی‌بیوت اذن الله» نیز خود قرینه‌ای بر تعلق «امثال» به «بیوت» است؛ یعنی این مثل‌های نور الهی- همان چهارده نور معصوم- در خانه‌هایی هستند كه خداوند برای آنها اذن رفعت صادر فرموده:

در این خانه‌هاست كه در هر بامداد و شامگاه، مردانی خدایی كه نه تجارت و نه دادوستدی آنان را از یاد خدا و اقامه نماز و پرداخت زكات باز نمی دارد و سرگرمشان نمی‌سازد خدا را نیایش می‌كنند، و از آن روز كه دل‌ها و دیده‌ها دگرگون می‌شود می‌هراسند؛ تا خدایشان بهترین آنچه را بجای آوردند پاداششان دهد و از فضل خود برایشان بیفزاید، البته خداوند به هر كس كه بخواهد فراتر از محاسبه روزی می‌بخشد.! پس از توضیح فوق پیرامون آیه نور، این نكته را یادآور می‌شویم كه چه بسا، بسیاری حقایق نهفته، در پاره‌ای مثل‌های قرآن كریم از زمره حقایق باطنی باشند بدان‌گونه كه از طریق دلالت لفظ به تنهایی، راهی یقینی برای فهم آنها وجود ندارد، هر چند لفظ به تنهایی ظرافت‌های بسیاری را به نمایش می‌گذارد.



مسأله حد و مطلع

در پاره‌ای از روایات پیرامون ظاهر و باطن، از وجود حد نو مطلع نیز سخن رفته است. روایات زیر نمونه‌ای از آنهاست.

1-عن الفضیل بن یسار قال سالت ابا جعفر (ع) عن هذه الورایه «ما فی القرآن آیه الا و لها ظهر و بطن، و ما فیه حرف الا و له حد و لك حد مطلع»… قال: ظهره (تنزیله) و بطنه تأویله… [90]
فضیل بن یسار می‌گوید از امام باقر (ع) درباره این روایت سؤال كردم «در قرآن آیه‌ای نیست مگر این‌كه دارای ظاهر و باطن می‌باشد و هیچ حرفی در آن نیست مگر این‌كه حدی دارد و برای هر حدی مطلعی است»… فرمود: ظاهرش (تنزیل) و باطنش تأویل آن است…
2-عن امیر‌المؤمنین علیه السلام قال: »ما من آیه الا و لها اربعه معان ظاهر و باطن و حد و مطلع فالظاهر التلاوه و الباطن الفهم و الحد هو احكام الحلال و الحرام و المطلع هو مراد الله من العبد بها».[91]

امیرالمؤمنین علیه‌السلام: هیچ آیه‌ای نیست مگر این‌كه چهار معنا برای آن وجود دارد: ظاهر، باطن، حد و مطلع. ظاهر آن تلاوت، باطنش فهم، حد آن عبارت است از احكام حلال و حرام، و مطلع آن خواسته خدای سبحان از بنده در مورد آن است.

3-و من ذلك قوله علیه‌السلام: مانزل من القرآن ایه الا و لها ظهر و بطن و لكل حرف حد و لكل حد مطلع. [92]

هیچ آیه‌ای از قرآن كریم نازل نشده است مگر این كه ظاهری دارد و باطنی و برای هر حرفی حدی است و برای هر حدی مطلعی.

درباره این كه حد و مطلع چیست و این كه كدام یك از اینها درباره ظاهر است و كدام یك به باطن مربوط می‌شود و سؤال‌های دیگری در این زمینه، نظراتی چند مطرح شده است كه با توجه به عدم قطعیت آنها، و نیز به لحاظ عدم كاربردشان، در این مقال از بیان آنها صرف‌نظر می‌كنیم و تنها به ذكر نكات زیر بسنده می‌كنیم.

اول، آن كه در روایت اخیر كه مرحوم سید رضی در «المجازات النبویه» آورده، این عبارت آمده است: «و لكل حرف حد و لك حد مطلع».

عبارت «ولكل حرف حد» بعد از این مطلب آمده است كه «هیچ آیه‌ای از قرآن نیست مگر این‌كه ظهری و بطنی دارد» و سپس می‌گوید: «برای هر حرفی حدی است». با توجه به این‌كه طرح بحث مربوط به ظاهر و باطن است، عبارت: «هر حرفی حدی دارد»، باید در ارتباط با معنای باطنی باشد. چه بسا این روایت سرنخی باشد از این‌كه معنای باطنی از طریق حروف و در ارتباط با حروف می‌باشد. [93] نكته دیگر این است كه برای هر حرف«مطلعی» قائل شده است، پس اگر حروف كنایه از یك راه رمزی برای طرح معانی باطنی باشد، هر بطنی مطلع و كلید رمزی خواهد داشت. به ویژه كه اگر- چنان‌كه در احادیث آمده- برای قرآن هفت بطن قائل شویم. از حدیث فوق استنباط می‌شود كه برای هر معنای باطنی، باید حد و مطلعی را در نظر گرفت، و هر مرحله‌ای از بطن مطلع جداگانه‌ای خواهد داشت. این خود نكته‌ای است كه رمزی بودن و انحصاری بودن باطن قرآن را تأیید می‌كند. درباره حد و مطلع نظر علامه طباطبایی چنین است:

واژه «مطلع» یا با ضم میم و تشدید طاء و فتح لام است (مطلع) كه در این صورت اسم مكان از اطلاع می‌باشد، و یا به فتح میم و لام و سكون‌ طاء می‌باشد (مطلع) كه اسم مكان از طلوع خواهد بود؛ و آن مراد و منظور الهی از بنده نسبت بدان است، همان‌گونه كه در روایت امیرالمؤمنین علیه السلام آمده است… بنابر توضیح فوق: آن‌چه درباره چهار عنوان فوق به دست می‌آید این است كه:

ظهر: همان معنای ظاهری است كه در ابتدا از آیه مستفاد می‌شود.

بطن: معنا یا معناهایی است که در پوشش ظاهر است؛ چه یك معنا و یا بیشتر، و اعم از این‌ که آن معنا نزدیك به معنای ظاهر یا از آن دور باشد كه نیازمند واسطه گردد.

حد: عبارت است از نفس معنا چه ظاهر باشد و چه باطن.

مطلع: معنایی است كه حد از آن سرچشمه می ‌گیرد و آن بطن متصل به حد است.[94]





--------------------------------------------------------------------------------

[1]- البته ممكن است بتوان بین دو نظر فوق را جمع نمود و «فهم دقایق بر اثر تدبر» و نیز «مطالب رمزگونه» هر دو را باطن تلقی كرد؛ در این صورت باطن دارای مراتبی خواهد بود كه مرتبه رمزی آن از دسترس عموم خارج خواهد بود.

[2]- زخرف / 1-3

[3]- مائده / 15

[4]- یوسف / 1

[5]- شعرا / 1 و 2؛ قصص / 1 و 2

[6]- نمل / 1

[7]- دخان / 2

[8]- رعد / 39

[9]- بروج – 21 و 22

[10]- زخرف / 2

[11]- یوسف / 2

[12] - البته این مسأله به معنای خودآموز بودن و عدم نیاز مسلمین به معلم و مبین برای قرآن نیست، بلكه در عین قابل فهم بودن، نیاز به معلم قطعی است. این نكته در جای خود به تفصیل مورد بحث قرار گرفته است.

[13] - واقعه / 75- 81

[14] - به این نكته برخی از مفسران عنایت نموده‌اند؛ از جمله: ر. ك: المیزان، ج 18، ص 87؛ فمحصل معنی الایتین ان الكتاب عندنا فی اللوح المحفوظ ذو مقام رفیع و احكام لا تناله العقول لذینك الوصفین و انما انزلناه بجعله مقروا عربیا رجاء ان یعقله الناس.

[15] - مانند عنوان «الذین آمنوا» در آیه ولایت (مائده / 55)؛ و عنوان مؤمنون در آیه «و قل اعلموا فسیری الله عملكم و رسوله و آلمؤمنون» (توبه / 105)؛ و آیاتی از این قبیل كه بنا بر روایات مصادیق آن كاملا خاص است.



[16] - احزاب / 33

[17]- سیوطی، جلال‌الدین، در المنثور فی التفسیر بالمأثور، ج 5، ص 198-199

[18]- آلوسی بغدادی، محمود، روح‌المعانی، ج 22، ص 14

[19]- همان.

[20]- بحارالانوار، ج 36، ص336؛ كفایه‌الاثر، ص 155؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 310.

[21]- مفسرین بزرگ درباره عبارت «لایمسه الا المطهرون» بحث دارند كه این جمله حالت خبری دارد نه حالت امری (كه از آن استفاده حكم فقهی شود) از این‌رو ارتباط عموم را با ام‌الكتاب نفی و ارتباط عده خاصی را اثبات می‌كند (برای توضیح بیشتر به تفسیرالمیزان ذیل آیه فوق مراجعه فرمایید).

[22]- شیخ مفید، ابوعبدالله، ارشاد مفید، ج 1، ص 12؛ در حدیث مذكور از اصبغ بن نباته نقل شده كه وقتی ابن ملجم برای بیعت آمد حضرت تا سه بار او را فراخواند كه مجدداً بیعت كند و عهد نماید كه بیعت خود را نشكند، آن شقی گفت: با احدی شما این كار را نكردید. حضرت فرمودند: من عطای به او را در نظرم دارم و او قتل من را.

[23]- نمونه‌هایی از این اعتراف‌ها در فصول قبلی این كتاب آمده است.

[24]- فیض كاشانی، تفسیر صافی، 1/20؛ فتونی عاملی، مرآه الانوار، ص 16؛ كلینی، محمدبن یعقوب، الاصول من‌الكافی، 1/228؛ بصائر الدرجات، ص 193؛ البرهان فی تفسیر القرآن، 1/15 با اندكی تفاوت در احادیث

[25]- عیاشی، محمدبن مسعود، تفسیر عیاشی، 1/12؛ صفار قمی، بصائر الدرجات، ص 195؛ بحارالانوار، ج 89، ص 97.

[26]- صفار قمی، محمدبن حسن، بصائر الدرجات، ص 196؛ بحارالانوار، ج 889، ص 98.

[27]- جمعه / 2

[28]- نحل / 44

[29]- حرف «واو» در اینجا از قبیل عطف به محذوف است كه در فصل چهارم مورد بحث قرار گرفت؛ از این‌رو در ترجمه حذف ننمودیم.

[30]- طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص 253؛ صادقی، محمد، الفرقان، ج 1، ص 53؛ به نقل ز تفسیرهای برهان و نورالثقلین.

[31]- ملك / 30

[32]- الكافی، ج 1، ص 339؛ بحارالانوار، ج 24، ص 100؛ تاویل الآیات الظاهره، ص 683؛ الغیبه للنعمانی، ص 176؛ كمال‌الدین، ج2، ص 351؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج 4 ص 367؛ فیض كاشانی، تفسیر الصافی، ج 5، ص 206؛ حویزی، نورالثقلین، ج 5، ص 387

[33]- بحارالانوار، ج 51، ص 52؛ الغیبه‌للطوسی، ص 158؛ كمال‌الدین، ج 1، ص 325.

[34]- وسائل‌الشیعه، ج 27، ص 196؛ بحارالانوار، ج 89، ص 97؛ صفار قمی، بصائر الدرجات الكبری، ص 196

[35]- شیخ صدوق، محمدبن‌علی بن‌بابویه، معانی الاخبار، ج 1، ص 259؛ بحارالانوار، ج 89، ص 83.

[36]- حج / 40

[37]- اعراف / 33

[38]- الكافی، ج 1، ص 374؛ وسائل‌الشیعه، ج 25، ص 10؛ بحارالانوار ج 24، ص 189 و ج 24، ص 301؛ بصائرالدرجات، ص 33؛ تأویل الآیات الظاهره ص 177؛ تفسیر العیاشی، ج 2، ص 16؛ الغیبه للنعمانی، ص 131؛ فتونی عاملی، مرآه الانوار، ص 6.

[39] - وسائل الشیعه، ج 27، ص 196؛ بحارالانوار، ج 89، ص 97؛ بصائرالدرجات، ص 196.

[40] - اصل روایت در صفحات قبل آورده شد.

[41] - مائده / 15

[42] - بحار الانوار، ج 9، ص 197؛ تفسیر القمی، ج 1، ص164؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 455

[43] - همان، ج 3، ص 135، حدیث

[44]- لازم به ذكر است كه احادیث مطرح شده درباره حروف، لازم است از نظر سند مورد ارزیابی قرار گیرند. لكن در اینجا صرفاً درصدد نشان دادن شواهدی در جهت امكان صدق یك نظر هستیم. از این‌رو مورد استشهاد قرار می‌دهیم.

[45]- وسائل الشیعه، ج 27، ص 202؛ بحارالانوار، ج 89، ص 95 و 110 و ج 101، ص 265؛ تفسیرالعیاشی، ج1، ص 12؛ البرهان فی تفسیرالقرآن، ج 1، ص 20.

[46]- الكافی، ج 1، ص 114؛ بحارالانوار، ج 82، ص 51 و ج 89، ص 228 و ج 89، ص 231؛ تفسیرالقمی، ج1، ص 28؛ التوحید، ص 230؛ المحاسن، ج1، ص 238؛ معانی الاخبار، ص 3؛ البرهان فی تفسیرالقرآن، ج1، ص 45؛ عیاشی، محمدبن مسعود، تفسیر عیاشی، ج 1، ص 22؛ قمی، علی‌بن‌ابراهیم، تفسیرالقمی، ج 1 ص 28؛ فیض كاشانی، محمدبن مرتضی، تفسیرالصافی، ج1، ص 88 (با اندكی تفاوت در عبارت احادیث)

[47]- معانی الاخبار، ص 22؛ بحرانی، سید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، ج1، ص 269

[48]- بحارالانوار، ج 89، ص 373؛ البرهانی فی تفسیرالقرآن، ج2، ص2

[49]- بحارالانوار، ج 89، ص 231؛ معانی‌الاخبار، ص 3

[50]-البرهان فی تفسیر القرآن، ص 206

[51]- بحارالانوار، ج 89، ص 373؛ معانی‌الاخبار، ص 22؛ البرهان فی تفسیرالقرآن، ج 1، ص 277.

[52]- بحارالانوار، ج 89، ص 373؛ معانی‌الاخبار، ص22.

[53]- شیخ طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 47-57

[54]- بحارالانوار، ج 89، ص 373؛ معانی‌الاخبار، ص 22؛ التبیان فی تفسیرالقرآن، ج 3، ص 29

[55]- طبری، جامع‌البیان، ج 1، ص 87؛ شیخ طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ص 47-57 (سرالقرآن فی فواتحه).

[56]- جن / 16

[57]- مائده / 6

[58]- رعد / 16

[59]- فصلت / 22

[60]- مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 66، ص 76؛ مستدرك، ج 11، ص 146

[61]- هود / 71

[62]- بحارالانوار، ج 12، ص 103 و 170؛ تفسیرالعیاشی، ج 2، ص 152؛ قصص الانبیاء للراوندی، ص 109؛ معانی‌الاخبار، ص 224.

[63]- بحارالانوار، ج 40، ص 144؛ الارشاد، ج 1، ص 34؛ البرهان فی تفسیر القرآن، مقدمه، ص 16.

[64]- بحارالانوار، ج 40، ص 157 و ج 89، ص 93 و ج 89، ص 103؛ المناقب، ج 2، ص 43؛ البرهان فی تفسیرالقرآن، مقدمه، ص 16.

[65]- مستدرك الوسائل، ج 17، ص 334؛ بحارالانوار، ج 89، ص 96؛ تفسیرالعیاشی، ج 1، ص 16؛ البرهان فی تفسیرالقرآن، مقدمه، ص 16.

[66]- حشر / 21

[67]- عنكبوت / 43

[68]- جمعه/ 5. مثل الذین حملوا التوریه ثم لم یحملوها كمثل الحمار یحمل اسفاراً.

[69]- عنكبوت / 41: مثل‌الذین اتخذوا من دون الله اولیاء كمثل العنكبوت اتخذت بیتا و ان اوهن البیوت لبیت العنكبوت لوكانوا یعلمون.

[70]- بقره / 261: مثل الذین ینفقون اموالهم فی سبیل الله كمثل حبه انبتت سبع سنابل فی كل سنبله ماه حبه و الله یضاعف لمن یشاء والله واسع علیم.

[71]- رك. به كتاب‌های مربوطه مانند «الاتقان» در باب امثال

[72]- ابراهیم / 24 و 25

[73]- نساء / 171

[74]- بحارالانوار، ج 24، ص 142؛ تفسیرالعیاشی، ج 2، ص 225؛ البرهان فی تفسیرالقرآن، ج 2، ص 311.

[75]- بحارالانوار، ج 9، ص 112 و ج 9، ص 217 و ج 16، ص 363 و ج 24، ص 137 و ج 24، ص 138 و ج 65، ص 26؛ تاویل الآیات الظاهره، ص 246؛ تفسیر القمی، ج 1، ص 369؛ شواهدالتنزیل، ج 1، ص 406؛ معانی‌الاخبار، ص 400؛ البرهان فی تفسیرالقرآن، ج 2، ص 310 و 311 در طی چند حدیث.

[76]- بحارالانوار، ج 24، ص 138، تفسیرالقمی، ج 1، ص 369؛ مجمع‌البیان، ج 3، ص 312 با كمی تفاوت در عبارت.

[77]- الكافی، ج 1، ص 195.

قال ابو عبدالله(ع) فی قول الله تعالی الله نور السماوات و الارض مثل نوره كمشكاه فاطمه (ع) فیها مصباح الحسن المصباح فی زجاجه الحسین

نور / 35

[78]- شوری / 11

[79]- روم / 27

[80]- نحل / 60

[81]- بقره / 257

[82]- ابراهیم / 1

[83]- نور / 35

[84]- طبرسی، فضل‌بن الحسن، مجمع البیان، ج 4 ص 143.

[85]- بحارالانوار، ج 23، ص 304 و ج 23، ص 316 و ج 36، ص 363؛ تفسیرالقمی، ج 2، ص 102؛ الطرائف، ج 1، ص 135؛ العمده، ص 356؛ نهج‌الحق، ص 207؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 133.

[86]-بحارالانوار، ج 23، ص 304 و ج 23، ص 316 و ج 36، ص 363؛ تفسیرالقمی، ج 2، ص 102؛ الطرائف، ج 1، ص 135؛ العمده، ص 356؛ نهج‌الحق، ص 207؛ البرهان فی تفسیرالقرآن، ج 3، ص 135.

[87] - بحرانی، سید هاشم، البرهان، ج 3، ص 137، ح 16.

[88] - نور / 36

[89] - ر. ك: مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 144.

[90] - بحار الانوار، ج 89، ص 94؛ تفسیر العیاشی، ج 1، ص 11؛ البرهان فی تفسیر القرآن، مقدمه، ص 4.

[91] - فیض كاشانی، محمدبن مرتضی، تفسیرالصافی، ج 1، ص 32؛ المیزان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 73.

[92] - سید رضی، المجازات النبویه، مطبعه الادب، ص 61؛ آلوسی، روح‌المعانی، ج 1، ص 7.

[93] - پیش‌تر درباره معنای حروف نكاتی را عرضه داشتیم

[94] - طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر‌القرآن، ج 3، ص 75 و 76

 

منبع: http://www.azha.ir

سه شنبه 15/5/1392 - 1:14
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته