در پایان سال ۱۳۰۷ هجری شمسی در خانه ایمان و تقوی از پدری الهی، بزرگوار و اهل یقین و مادری جدّاً با ایمان، پاک و راستگو متولد شده ام...
سپس در دامن او که دامن ولایت و درایت و طهارت بود پرورش یافتم و از پستان او که پستان معرفت و اخلاص و صداقت بود شیر نوشیدم و همانا یقین دارم هر برکتی که از پروردگارم – سبحانه- به من افاضه شده است، از اینجا ناشی شده که خدای تعالی مرا در چنان دامن عفیفی پرورش داده و از چنان پستان شریفی روزی ام فرمود.
... در حالی که شش ساله بودم به مکتبخانه خدمت یک معلّم روحانی شرفیاب شدم و پیش او خواندن و نوشتن یاد گرفتم و تعدادی از جزوات متداول در مکتبخانه های آن زمان را خواندم تا این که در خردسالی تمام قرآن را به خوبی فرا گرفتم.
پس از آن وارد دوره ابتدایی مدارس جدید شدم. بیش از دو سال از ورودم به مدرسه نگذشته بود که مادرم (علیها الرضوان) در سنّ جوانی، مخاطب به خطاب «یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه» گشته، وفات نمود...
عکس هایی از مزار والده بزرگوار حضرت علامه را (در سال ۱۳۷۹ و ۱۳۸۹) در زیر ببینید؛
حضرت علامه بر مزار والده بزرگوار/ آذر ماه ۱۳۸۹ شمسی
...و در سنّ چهارده سالگی به فضل پروردگارم بارقه مشرقیه الهیه و شهاب قبسی به من رسید که به اقتضای عین ثابته ام مطلوب من بود...
حضرت علامه حسن زاده آملی(حفظه الله) در سن ۱۴ سالگی
...پس، سرّ من به آنچه که زبان وحی به آن ناطق است مترنّم شد که «انّی انست ناراً لعلّی اتیکم منها بقبس أو أجد علی النّار هدی» و این بارقه همانند نوری در پیش رویم شتافته، مرا در کسب معارف الهی راهنمایی کرده و کرّهً بعد کرّهً به تخلّق به اخلاق ربوبی ترغیب و مرّهً بعد مرّهً به تأدّب به آداب انسانی تحریص می کرد و برهه بعد برهه مرا به فرار و انزجار از مردم آن زمان و آیین های تباه و پستشان تحریص می نمود.
و قد اضرمت نار الصّبابه فی الصّبی ............................ هدایا الجنون قوی و صبّتی
(و به تحقیق، آتش عشق در کودکی، ارمغان های دیوانگی را در میان قومم شعله ور نمود).
فقد قادنی لطف الاله الی الحمی ............................ علی صغری حمداً له من عطیّه
(پس همانا لطف خدا مرا در کودکی ام به قرقگاه، راهبری کرد- سپاس بر عطایایش).
و قد نوّر الروح أنین لیالیاً ............................ و قد طهّر السّرّ دموعُ کریمتی
(به درستی که ناله شبهایم، روحم را منوّر و اشک های چشمانم، باطنم را مطهر نموده است).
ورود به مدارس دینی
باری، آن بارقه مرا از تاریکی به روشنی در آورد به این جهت که محبت تحصیل معارف قرآنی را در قلبم برافروخت. پس، از پدرم (رضوان الله تعالی علیه) برای ورود به مدرسه دینیّه (حوزه علمیه) اجازه خواستم و او بی درنگ همراه با شعفی شدید و گریه ای بلند که از سر شوق و خوشحالی و سرور بود اجازه داد. پس از برهه ای شروع کرد به نصیحت کردن و پند دادنم در مورد کاری که در پیش گرفته ام و مرا به صبر و استقامت و اتکال بر خدای متعال و کوشش در تحصیل کمال وصیت نمود.
چون شب روی آورد هنگام سحر برخاستم به گونه ای که احدی از افراد خانه متوجه حال من نبود. دیوان خواجه حافظ شیرازی را برداشته از باطن خویش ندایش کردم و گفتم تفأل به دیوان تو در اصقاع مشتهر شده، به اسماع رسیده است و من قرائت فاتحه به روح تو نثار می کنم به این امید که حُسن خاتمه کارم را به من بنمایانی. پس از قرائت فاتحه دیوان را گشودم، غزلی به این مطلع آمد:
کنون که در کف گل، جام باده ی صافست ............................ به صد هزار زبان بلبلش در اوصافست
بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر ............................ چه وقت مدرسه و بحث کشف کشافست
به دُرد صاف تو را حکم نیست، دم در کش ............................ که هر چه ساقی ما ریخت عین الطافست
ببر زخلق و زعنقا قیاس کار بگیر ............................ که صِیت گوشه نشینان زقاف تا قافست
این ابیات بر شوق وافرم افزود و مرا به شتاب در طلب مراد تهییج نمود.
آن بارقه ار دوحه شجره طیبه و نفَسِ نفسی زکیه و اشاره عالمی ربانی دارای محاسنی فراوان تابیدن گرفت و او میرزا ابوالقاسم مشتهر به فرسیو پسر ملا باشی ابراهیم (رحمه الله علیهما) بود که اعلم و اتقی و ازکای علمای شهرمان آمل و حقّاً از اعلام علمای دین و از افاخم مجتهدین بوده است. او اساتید تهران و عالمان اصفهان روزگار خویش را ادراک نموده، سپس به حوزه نجف کوچ کرده از مشایخ و اعلام آن حوزه؛ سید ابوالحسن اصفهانی، آخوند خراسانی، میرزا حسین نائینی و غیرهم حظّی وافر بلکه أوفر برده بود.
مرحوم آیت الله میرزا ابوالقاسم فرسیو (رحمه الله علیه)
خلاصه، فضایل آن روحانی بطل و محاسنش در علم و عمل و سیره اش در تقوی و کمالش در حسن خطّ و آنچه از سختی های روزگار و دهر خیانتکار از سوی طاغوت پهلوی خیانتکار بر او گذشت، بسیار گسترده است.
من پیش او شاگردی نکردم چون ایشان در ابتدای اشتغالم به دروس روحانی به جوار رحمت الهی پیوست ولی در ایماض آن بارقه، او را بر من حقی عظیم است.
شهرمان آمل در آن وقت حافل عده ای از علماء بود که نمونه های فضل و تقوی بودند همانگونه که از دیرباز جایگاه علم بود و بر این مطلب تاریخ و آملی های مذکور در کتب تراجم و نیز مصنفات علمی و مدرسه ها و مکتب های دینی شان گواهی می دهند.
نخستین اساتید و اولین کتب درسی
و این حُججِ باهره جهت جلوگیری از اندراس اعلام هدایت در لُجَجِ غامره در تأدیب و تعلیم ما کوششی تامّ نمودند. شایسته است به ذکر نامهای نامی شان تبرّک بجویم؛ آیات و حجج: محمد غروی، عزیزالله طبرسی، ابوالقاسم رجایی، حاج شیخ احمد اعتمادی و عبدالله اشراقی (رضی الله تعالی عنهم و رضوا عنّا).
مرحوم آیت الله طبرسی(رحمه الله علیه) از اساتید حضرت علامه در آمل
اوّلین کتاب هایی که به ما تعلیم دادند اینهایند:۱- رساله منظومی در لغت به نام «نصاب الصبیان» تصنیف ابو نصر فراهی ۲- رساله امثله از کتاب «جامع المقدمات» در طیّ چند هفته نصاب را یاد گرفتیم و کاملاً حفظ کردیم و درس جامع المقدمات هم به «عوامل ملا محسن» رسیدیم.
روزی که درس در مورد «کانَ» از حروف مشبهه بالافعال و الغاء آن از عمل و شاهد بر الغاء، قول شاعر «کان ثدیاه حُقّان» بود، مخبر مرگ به مدرسه آمد و خبر وفات پدرم آورد (رحمه الله علیه).
مزار مرحوم عبدالله حسن زاده (رحمه الله علیه) والد بزرگوار حضرت علامه که در جوار بقعه مبارکه امامزاده ابراهیم (علیه السلام) در آمل واقع شده است.
پس از آن خاله ام (رحمه الله علیها) سرپرستی مرا به عهده گرفت و نسبت به من از والدینم نیکوکارتر و مهربانتر بود.
مهاجرت به تهران
پس از گذشت شش سال از اشتغالم به تحصیل در شهر آمل در روز چهارشنبه اوّل شهریور ماه ۱۳۲۹ هجری شمسی مطابق با نهم ذی القعده الحرام ۱۳۶۹ از هجرت نبوی(علی مهاجرها آلاف التحیه و الصلاه و السلام) به تهرا ن مهاجرت کردم.
تصویر حضرت علامه حسن زاده آملی( حفظه الله) / ۱۹ خرداد ماه ۱۳۲۷ شمسی
پس از سختی های زیاد پروردگارم مرا در مدرسه حاج ابوالفتح (علیه الرحمه) واقع در آخر خیابان ریِ تهران مأوی داد...
نمایی از مدرسه حاج ابوالفتح(علیه الرحمه) در تهران/ اوّلین مدرسه حضرت علامه پس از مهاجرت به تهران در سال ۱۳۲۹ شمسی
نمایی از مدرسه مروی تهران
مدرس حضرت علامه در مدرسه مروی تهران
...به اسم فتح تفأل به خیر زدم. گویا به اسم آرزوی فتوحات ربّ فاتحم (عزّ اسمه) داشتم.
راهیابی به محضر درس آیت الله قمشه ای
به دلم گذشت به کسی مراجعه کنم که به علماء بینا و داناست. به محضر آیت الله حاج شیخ محمد تقی آملی که از بزرگان علماء در تهران بود مشرّف شده، جریان شرکتم در بعضی از محافل درسی و ناخشنودیم را از درس های رایج معمولی برایش حکایت کردم...
ادامه دارد ......................