• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2200
تعداد نظرات : 159
زمان آخرین مطلب : 3891روز قبل
اهل بیت

محمّد صحتی سردرودی‌1

مقدمه

کتابهایی که پیرامون عاشورا و زندگانی امام حسین(ع)نوشته‌اند،بسیار است؛امّا بیشتر آنها اگر نگوییم بی‌بار،بی‌گمان کم‌بار و بی‌مقدارند.راقم این مقال در کتابخانه‌ام بیش از پانصد جلد کتاب در این‌باره دارم.فراتر از اینکه آنها را تورّق کنم با تعمّق و تحقیق در آنها نگریسته‌ام،و عصاره و چکیده‌ هریک را نوشته‌ام و پاره‌ای از نتیجه‌هایی که از این سفر دور و دراز گرفته‌ام،اینک در این نوشتار می‌نویسم تا چه قبول افتد و چه در نظر آید:

1.کتابها غالبا تکرار مکرّرات و نقل منقولات است و به سختی در میان آنها،سخن تازه‌ای یا حرف متقنی می‌توان یافت.

2.بسیاری از کتابها نخست سروده یا گفته شده‌اند و سپس به‌صورت کتاب منتشر شده‌اند که‌ این شاخصه بیشتر در کتابهایی که با عناوین مجالس یا مقاتل نوشته شده به چشم می‌خورد.

3.بسیاری را نیز واعظان و روضه‌خوانان،فقط برای خود گردآوری و نوشته بودند تا برای‌ سخنرانی و مقتل‌خوانی همیشه دستشان باز باشد،امّا پس از درگذشت گردآورنده،دیگران آنها را در قالب کتاب منتشر ساخته‌اند؛مانند کتاب فخری یا منتخب طریحی.

(1)محمد صحتی سردرودی(1343)دانش‌آموختهء حوزهء علمیهء قم است.وی از پژوهشگران عرصهء علوم اسلامی به‌ویژه در تاریخ‌نگاری عاشورا مدتی قلم زده است.تاکنون علاوه بر چندین مقالات که در نشریات علمی کشور به چاپ رسیده چندین عنوان‌ کتاب نیز،دربارهء عاشورا و تاریخ اسلام از ایشان چاپ و منتشر شده است.وی هم‌اکنون در کتابخانهء بزرگ آیت الله مرعشی نجفی‌ به تحقیق اشتغال دارد..کتابها را بدون مشورت با دیگران و بی‌آنکه پیش از انتشار،بازخوانی و بررسی کنند،منتشر ساخته‌اند.

5.اغلب بدون ویرایش چاپ شده‌اند.

6.بااصول علمی و منطقی نوشته نشده‌اند.

7.«پیش‌شرطهای پژوهش»در آنها لحاظ نشده است.

8.بعضی از نثر ساده و روان نیز محروم‌اند و با تکلّف و سختی نوشته شده‌اند؛مثل دو جلد زندگانی امام حسین(ع)از عمادزاده.

9.بسیاری از آنها با دو زبان عربی-فارسی نوشته شده‌اند که نه می‌توان گفت به فارسی و نه‌ می‌توان گفت به عربی نوشته شده‌اند

10.در بیشتر کتابها از تحلیل مبتنی بر عقل و اندیشه،چندان خبری نیست و مشکل می‌توان‌ کتابی یافت که نویسنده‌اش با بازخوانی و بازاندیشی به عاشورا وامام حسین(ع)نگریسته باشد.

11.برخی از کتابها را نویسندگان آنها در دوران جوانی،هنگامی که چندان تجربت نیاموخته‌ بودند و در علم و فرهنگ،فرهیخته و ورزیده نبودند،نوشته‌اند که اینک با مراچعه به کتابهای آنان که‌ در دوران پیری نوشته‌اند،ناسازگاری و ناسخته بودن کتابهای پیشین معلوم می‌شود.

12.بسیاری نیز با اعتقاد به اینکه«تسامح در ادلهء سنن روا و جایز است»به مقتل‌نویسی پرداخته‌اند. 13.بسیاری هم با این باور که«الغایات تبرر المبادی»(هدف وسیله را توجیه می‌کند)به این‌ کار پرداخته‌اند و به هدف گریستن و گریانیدن مردم،آوردن هر سخن ناروایی را روا شمرده‌اند؛غافل از اینکه صورت صحیح آن سخن باید چنان باشد که گفته می‌شود:«الضرورات تبیح المحظورات».

14.بسیاری از کتابها نیز با تأثیرپذیری از زیدیّه نوشته شده‌اند که شاخصه‌های چشم‌گیر این‌گونه‌ کتابها بیش از هر چیز از خون و شمشیر و خشونت،سخن گفتن است و بیشتر به محور آن سخن‌ ساختگی می‌چرخد که می‌گویند:«کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا».

15.در این نوع کتابهاست که غلوّ و افراطی‌گری بیداد می‌کند و به همین علّت از یک طرف‌ سخنان اغراق‌آمیز،مدّاحی و تملّق و چاپلوسی،و از طرفی لعن و نفرین و دشنام نیز به وفور دیده‌ می‌شود که همگی حاکی از ساده‌انگاری و کمبود ادب علمی است.

برای بازاندیشی و بازنگری و یا برای هر اقدام اصلاحی دربارهء این‌گونه آثار،همین پانزده مرود بسنده است که با ژرف‌اندیشی در برخی از آنها می‌توان به برخی کاستیهای دیگر نیز پی برد و برای‌ عاشوراپژوهانی که بخواهند در تحریف‌شناسی عاشورا و یا در آسیب‌شناسی متون مذهبی کاری بکنند، همینها که گفته شد،کفایت می‌کند.امّا در شناخت کتابهایی که پیرامون تحریف‌شناسی عاشورا و زندگینامهء امام حسین(ع)مطمح نظرند،کارآیی و تأثیرگذاری آنها-چه مثبت و چه منفی-لحاظ می‌شود و بر همین اساس،کتابشناسی تحریفهای عاشورا تنظیم می‌گردد.در بخش نخست مقاله، کتابهایی شناسانده می‌شود که در تولید و ترویج تحریفها نقش چشم‌گیر و گسترده‌ای داشته‌اند و ازآنجا که برخی از آنها مقبولیّت عام یافته و کتاب منبع و مرجع انگاشته شده‌اند،هم‌اینک نیز همان‌ نقش را در ترویج و تثبیت تحریفها ایفا می‌کنند.در بخش دوم نیز کتابهای اندکی که در تحریف‌شناسی و تا حدود اندک‌تری در تحریف‌زدایی و تحریف‌ستیزی نوشته شده‌اند،شناسایی می‌شود.به امید اینکه این‌ کار کوچک،مقدمه‌ای باشد برای کاری بزرگ و گروهی،تا غبار قرنها غربت از سیمای امام حسین(ع) و عاشورا زدوده شود؛زیرا این کار بسیار لازم و ضروری است،تا سقف این خانهء بلند بر سرمان،آوار نشده است،باید خانه‌تکانی کرد که گفته‌اند:

ادامه دارد .... 

 

علاج واقعه،قبل از وقوع باید کرد بلا ندیده دعا را شروع باید کرد
چهارشنبه 27/10/1391 - 19:48
اهل بیت


پیروان فرقهء رفاعیه از مشهورترین فرق اهل‌ تصوف در بالکان که مرکزیتشان در شهرهار پریزرن و اوراخوواتس در ایالت‌ کوزوو می‌باشد،هر سال از اول تا دهم ماه‌ محرم با نصب پارچه‌های سیاه رنگ در تکیه‌های ویژهء خود،مراسم سوگواری و عزاداری بر پا می‌کنند.پیروان فرقهء مذکور در طول دههء اول ماه محرم علاوه بر روزه‌داری شب‌ها نماز را به جماعت اقامه‌ می‌کنند و سپس تا پاسی از شب رفته به‌ نوحه‌خوانی و ماتم‌سرایی و بیان روایت‌ واقعهء کربلا می‌پردازند.

در روز عاشورا،با قربانی کردن‌ گوسفند،سوگواران با آدابی خاص اطعمام‌ می‌شوند و مراسم ماتم و سوگواری برای‌ سرور شهیدان حسین بن علی(ع)بدین‌سان‌ پایان می‌یابد.اقامهء مراسم عزاداری دههء اول‌ ماه محرم که نزد طریقت رفاعیه به مراسم‌ «ماتم»مشهور است،بر پیروان این طریقت‌ واجب می‌باشد،گرچه مراسم«ماتم»چیزی‌ جز نوحه خوانی و مرثیه سرایی و سوگواری‌ برای حضرت امام حسین(ع)نیست اما گفته می‌شود اهمیت خاصّی که پیروان انی‌ فرقه به برپایی مراسم«ماتم»و عزاداری‌ می‌دهند از آن جهت است که شجره‌نامهء سید احمد رفاعی مؤسس این فرقه که از حکیمان و عالمان قرن دوازدهم هجری‌ قمری بوده است به حضرت امام حسین(ع) می‌رسد.

اعتقاد به مراسم«ماتم»و اقامهء آن برای‌ دراویش اهل طریقت رفاعیه که در سال‌ 1821 هجری قمری به کوزوو آمده‌اند، رکنی از ارکان دین به شمار می‌آید و از این‌ (به تصویر صفحه مراجعه شود) رو هر ساله این مراسم را با جدّیتی خاص‌ برگزار می‌کنند.

در حال حاضر شیخ«باقی شهو»به‌ عنوان چهارمین خلیفهء فرقهء رفاعیه در شهر اوراخوواتس که در سی کیلومتری شهر پریزرن واقع است رهبری و هدایت پیروان‌ این فرقه را بر عهده دارد.وی بر این نکته‌ تأکید دارد که«رفاعیه‌ای»ها جزء مذهب‌ جعفری به شماری می‌آیند و ضمن اعتقاد به‌ الله،رسول الله(ص)و قرآن،به اهل بیت‌ عصمت و طهارت(ع)و چهارده معصور و امامت دوازده ستارهء پر فروغ خاندان‌ پیامبر(ص)اعتقاد راسخ دارند.

گفتنی است فرقهء رفاعیه از قرن‌ دوازدهم تاکنون به شاخه‌های متعددی‌ تقسیم شده ا ست که شاخهء سعدیه که در واقع گروه فوق الذکر می‌باشد و بیشترین‌ پیروانش در پریزرن و اوراخوواتس متمرکز می‌باشند،به عنوان یکی از مهم‌ترین‌ شاخه‌های فرقهء رفاعیه از طریقت‌های‌ مختلف اهل تصوف است.

 

 نشریه: علوم انسانی » نامه فرهنگ » بهار 1376 - شماره 25

چهارشنبه 27/10/1391 - 19:40
اهل بیت


پیروان فرقهء رفاعیه از مشهورترین فرق اهل‌ تصوف در بالکان که مرکزیتشان در شهرهار پریزرن و اوراخوواتس در ایالت‌ کوزوو می‌باشد،هر سال از اول تا دهم ماه‌ محرم با نصب پارچه‌های سیاه رنگ در تکیه‌های ویژهء خود،مراسم سوگواری و عزاداری بر پا می‌کنند.پیروان فرقهء مذکور در طول دههء اول ماه محرم علاوه بر روزه‌داری شب‌ها نماز را به جماعت اقامه‌ می‌کنند و سپس تا پاسی از شب رفته به‌ نوحه‌خوانی و ماتم‌سرایی و بیان روایت‌ واقعهء کربلا می‌پردازند.

در روز عاشورا،با قربانی کردن‌ گوسفند،سوگواران با آدابی خاص اطعمام‌ می‌شوند و مراسم ماتم و سوگواری برای‌ سرور شهیدان حسین بن علی(ع)بدین‌سان‌ پایان می‌یابد.اقامهء مراسم عزاداری دههء اول‌ ماه محرم که نزد طریقت رفاعیه به مراسم‌ «ماتم»مشهور است،بر پیروان این طریقت‌ واجب می‌باشد،گرچه مراسم«ماتم»چیزی‌ جز نوحه خوانی و مرثیه سرایی و سوگواری‌ برای حضرت امام حسین(ع)نیست اما گفته می‌شود اهمیت خاصّی که پیروان انی‌ فرقه به برپایی مراسم«ماتم»و عزاداری‌ می‌دهند از آن جهت است که شجره‌نامهء سید احمد رفاعی مؤسس این فرقه که از حکیمان و عالمان قرن دوازدهم هجری‌ قمری بوده است به حضرت امام حسین(ع) می‌رسد.

اعتقاد به مراسم«ماتم»و اقامهء آن برای‌ دراویش اهل طریقت رفاعیه که در سال‌ 1821 هجری قمری به کوزوو آمده‌اند، رکنی از ارکان دین به شمار می‌آید و از این‌ (به تصویر صفحه مراجعه شود) رو هر ساله این مراسم را با جدّیتی خاص‌ برگزار می‌کنند.

در حال حاضر شیخ«باقی شهو»به‌ عنوان چهارمین خلیفهء فرقهء رفاعیه در شهر اوراخوواتس که در سی کیلومتری شهر پریزرن واقع است رهبری و هدایت پیروان‌ این فرقه را بر عهده دارد.وی بر این نکته‌ تأکید دارد که«رفاعیه‌ای»ها جزء مذهب‌ جعفری به شماری می‌آیند و ضمن اعتقاد به‌ الله،رسول الله(ص)و قرآن،به اهل بیت‌ عصمت و طهارت(ع)و چهارده معصور و امامت دوازده ستارهء پر فروغ خاندان‌ پیامبر(ص)اعتقاد راسخ دارند.

گفتنی است فرقهء رفاعیه از قرن‌ دوازدهم تاکنون به شاخه‌های متعددی‌ تقسیم شده ا ست که شاخهء سعدیه که در واقع گروه فوق الذکر می‌باشد و بیشترین‌ پیروانش در پریزرن و اوراخوواتس متمرکز می‌باشند،به عنوان یکی از مهم‌ترین‌ شاخه‌های فرقهء رفاعیه از طریقت‌های‌ مختلف اهل تصوف است.

چهارشنبه 27/10/1391 - 19:40
اهل بیت
آنه ماری شیمل

هنگامی که برای اولین بار سروده‌ای به زبان‌ فارسی در زمینه حوادث تأثرانگیز کربلا خواندم، تأثیری عمیق بر من جا گذارد که هنوز آن را به‌ یاد دارم.آن سروده،مرثیه‌ای از قاآنی با این مطلع‌ بود:

بارد چه؟خون،که؟دیده،چسان؟روز و شب، چرا؟

از غم،کدام غم؟غم سلطان اولیا

این شعر به شیوه پرسش و پاسخ و به نحوی‌ حیرت‌انگیز بیانگر بسیاری از حوادث پرشور کربلاست و در عین حال،بازتاب حالت عاطفی‌ و احساس مؤمن مسلمانی است که به شهادت نوه‌ محبوب پیامبر(ص)به دست بنی امیه می‌اندیشد.

مضمون درد و رنج و قربان شدن،از روزگاران‌ دور در تاریخ دین نقشی اساسی داشته است. هنوز هم در اسطوره‌های کهن خاورمیانه،نام‌ قهرمانانی به گوش می‌رسد که کشته می‌شوند اما مرگ‌شان عهده‌دار تولد دوباره زندگی است؛ نام‌های آتیس Attis و اسیریس Osiris به‌ ترتیب در روایت‌های بابلی و مصری از بهترین‌ نمونه‌هایی است که از باور مردم دوران باستان‌ در این زمینه خبر می‌دهد؛مردمانی که اعتقاد داشتند بدون مرگ تداوم حیات امکان ندارد و خونی که در راهی مقدس ریخته می‌شود،از هر چیز دیگر گرانبهاتر است.قربانی شدن راهی برای‌ رسیدن به مراتب بالاتر و متعالی‌تر حیات است و ایثار و گذشت و کشته شدن اعضای یک خانواده، تعالی بخش منزلت دینی اوست.داستان‌هایی‌ که درباره ابراهیم(ع)که تا آنجا به پروردگار ایمان‌ داشت که بی‌هیچ پرسشی در باب چرایی قربان‌ کردن فرزندش،بدان امر رضا داد و در عهد عتیق و قرآن آمده است.به اهمیت چنین قربان‌ شدن‌هایی اشاره دارد.اقبال،آنجا که در چکامه‌ای‌ معروف در بال جبرئیل(1936)،قربان شدن‌ اسماعیل(ع)و شهادت حسین(ع)را-که به نوعی‌ آغاز و انجام داستان کعبه است-به هم می‌آمیزد، بسیار بجا و درست سروده است.

با در نظر گرفتن اهمیت قربان شدن و تحمل‌ درد و رنج برای تعالی انسان،جای تعجب نیست‌ که مرگ نوه محبوب پیامبر(ص)در میدان جنگ، جایگاهی بلند در تاریخ اسلامی داشته باشد و ماجرای مرگ زهرآلود برادر بزرگ،امام حسن(ع) را نیز بدان آمیخته باشند.در ادبیات عامیانه اغلب‌ می‌بینیم که امام حسن(ع)و امام حسین(ع)،هر دو در شمار سپاهیان کربلا آمده‌اند؛این مطلب از نظر تاریخی نادرست است اما از نظر روان‌شناختی‌ صحیح است.

اکنون مجال آن نیست که در باب رشد و شکوفایی نوع ادبی مرثیه و تعزیه در پهنای شعر فارسی،هندی یا در سنت شعری رایج ترکی،از همه جهات سخن بگوییم اما خالی از لطف نیست‌ اگر نیم‌نگاهی به پاره‌ای از اشعار سروده شده در سنت ادبی خاونر دور بیفکنیم.این اشعار غالبا بیانگر علاقه‌مندی شاعران سنی به سرنوشت‌ حسین(ع)است و در عین حال،از نگاه تأسی‌آمیز صوفیان به امام حسین(ع)در مقام الگویی برای‌ تحمل رنج و بلا حکایت دارد؛رنج و دردی که به‌ اعتقاد آنان در مسیر کمال روح نقشی بنیادین‌ دارد.

نام حسین(ع)چندین بار در دیوان‌ سنایی(12 میلادی/6 هجری قمری)-که‌ نخستین شاعر عارف برجسته ایرانی است- آمده است.این نام در مواردی برای افاده معنای‌ شجاعت و از خودگذشتگی به کار برده شده است. حکیم سنایی،امام حسین(ع)را الگو و مظهر شهید می‌داند؛شهیدی که والاتر و ارجمندتر از همه‌ دیگر شهیدان است:

دین،حسین توست،آز و آرزو،خوک و سگت‌ تشنه این را می‌کشی و آن هر دو را می‌پروری‌1

مفهوم بیت یاد شده آن است که انسان به‌ چنان مرتبه نازلی سقوط کرده است که تنها به‌ امیال و آرزوهای خودخواهانه خویش می‌اندیشد و در راستای برآوردن نیازهای مادی خود همه کار می‌کند؛درحالی‌که دین او-ساحت‌ معنوی زندگانی‌اش-محروم و بی‌نصیب مانده و می‌خشکده و می‌افسرد؛همچنان‌که امام حسین(ع) و شهیدان کربلا در حال تشنگی و بی‌آنکه‌ هیچ‌کس آبی به کام آنان بریزد،کشته شدند.این‌ اعتقاد راسخ در اشعار دیگری نیز در«دیوان»و «حدیقه الحقیقه»سنایی آمده است.لازم است‌ در باب چکامه بلندی که در ستایش حسین(ع) و توصیف کربلا در حدیقه الحقیقه آمده،بدین‌ نکته توجه داشته باشیم که ظاهرا این بخش از حدیقه الحقیقه در نسخ خطی کهن،افتادگی دارد و ممکن است بعدها بدان افزوده شده باشد.این‌ مطلب،به‌هرحال برای ما قابل ملاحظه نیست‌ چرا که نام حسین در یکی از اشعار مهم دیوان‌ سنایی آمده است؛سروده‌ای که شاعر در آن با بهره‌گیری از تصاویر شعری بی‌نظیر به توصیف‌ تعالی انسان و درد و رنجی می‌پردازد که برای‌ مشتاقان رسیدن به کمال،گریزی از آن نیست. در همین سروده است که او شهیدان کشته شده‌ «کوی دین».شهدایی که همچون امام حسین(ع) با شمشیر جان باخته بودند یا چون امام حسن(ع)با زهر به شهادت رسیده بودند-را زنده می‌بیند:

 

سر بر آراز گلشن تحقیق نادر کوی دین. کشتگان زنده‌بینی انجمن در انجمن

 

در یکی صف کشتگان بینی به تیغی چون حسین‌ دردگر صف خستگان بینی به زهری چون حسن‌2

این نگاه به حسین(ع)به عنوان الگوی شهادت‌ و شجاعت،پس از سنایی نیز در عرفان ایرانی و ترکی دنبال شد در بیتی از دیوان عطار نیشابوری، وی با علاقه‌ای خاص،سالک تازه‌کار را به در پیش‌ گرفتن راه حسین(ع)می‌خواند و چنین خطاب‌ می‌کند:-

-یا حسینی باش یا منصور باش‌3

منظور شاعر از منصور،حسین بن منصور حلاج-شهید بزرگ عرفان اسلامی-است که‌ بی‌رحمانه در 922 میلادی/309 هجری قمری‌ در بغداد به دار آویخته شد.او نیز همچون همنام‌ خود-حسین بن علی(ع)-سرمشق صوفیان است؛او عاشق رنج و مرارت‌[در راه عشق الهی است‌]است و نامش در بسیاری از اشعار«صوفیانه ملازم نام امامحسین(ع)است هر دو ایشان عاشق و شیفته‌ پروردگار بودند و خود را قربان عشق الهی خویش‌ کردند و پرهیزگاران باید بکوشند در این راه به این‌ دو عاشق آرمانی پروردگار تأسی جویند غالب‌ دهلوی در قصیده توحید خود با چیره‌دستی‌ بدین مطلب اشاره می‌کند.

این سنت شعری در جهان ترک نیز از استحکام‌ خاصی برخوردار است و هر دوی این اسامی اغلب‌ در اشعار عرفانی آن سرزمین به چشم می‌خورد.

سنت ادبی ترک زبان به‌ویژه در اواخر دوران‌ فرقه بکتاشی به شدت وامدار اسلام شیعی است‌ اما به نظر می‌رسد که نواده پیامبر(ص)در برخی از نخستین اشعار عرفانی-که یونس عمره در اواخر قرن 13 و 14 میلادی/7 و 8 هجری قمری در ترکیه سروده بود-جایگاهی ویژه داشته است. سروده‌ای عاشقانه از او که در آن از حسین(ع)با تعابیری همچون«سرچشمه شهدا»،«اشک‌ اولیا»و«طفل معصوم فاطمه(س)،یاد کرده،مؤید این سخن است در تصویر شعری دیگری،امام‌ حسن(ع)و امام حسین(ع)در مقام«امیران هشت‌ بهشت»یاری رسانانی هستند که بر سر حوض‌ کوثر می‌ایستند و به تشنگان آب می‌دهند؛تصویر متقابلی که از رنج حسین(ع)در صحرای بی‌آب‌ کربلا ترسیم شده است.4

این افسانه مشهور که جبرئیل به حضور پیامبر(ع)رسید،درحالی‌که 2 دست جامه‌ به رنگ قرمز و سبز برای 2 نوه‌اش(حسن(ع)و حسین(ع)به همراه داشت و چنین خبر داد که این‌ لباس‌ها به چگونگی مرگ ایشان در آینده اشاره‌ دارد که توسط شمشیر و زهر است،در اشعار کهن‌ ترکی آمده است.برخی از مناقب معروف سندی‌ نیز-که بر این مضمون استوار است-هنوز در مناطقی از دره سند خوانده می‌شود،داستان‌های‌ مشابهی در این دو سنت ادبی درباره امام حسن(ع) و امام حسین(ص)و نوادگان پیامبر(ص)وجود دارد؛حکایت‌هایی از سوار شدن ایشان بر پشت‌ پیامبر در کودکی و نوازش‌ها و مهروزی‌هایی که‌ پیامبر(ص)در حق آنان روا می‌داشت.

بدین ترتیب در قالب‌های معروف و متنوعی از اشعار کهن ترکی از امام حسن(ع)و امام حسین(ع) یاد شده است.یونس عمره برای تأکید ورزیدن به‌ نقش و جایگاه خاص آنان،ایشان را«گوشوارگان‌ سلطنت الهی»می‌خواند5

این تصویرپردازی‌ها در قرون بعد-همزمان با گسترش رفتارهای شیعی مآبانه فرقه بکتاشی- رنگارنگ‌تر و متنوع‌تر و در اصطلاحات ادبی و آیینی ملموس‌تر شد؛تعابیری همچون حسین بن‌ علی«سر خداست»،«نور چشم مصطفاست»در اشعار یکی از شاعران ترک دیده می‌شود.شاعری‌ دیگر در مرثیه‌ای زیبا،امام حسین(ع)را«قربانی‌ جشنواره جهاد اصغر»می‌خواند.

آیا گلوی حسین-که همواره بوسه‌گاه پیامبر بود-همان است که اکنون بریده خنجر است؟

عرشیان و فرشیان اکنون اشک سیاه از دیدگان‌ می‌افشانند

وای حسین چونان زلف تو پریشان و سرگشته‌اند از اندوه حسین،سپیده‌دمان،خون خود برون‌ می‌افکند

لاله‌های سرخ در خون غلتان‌اند و بار اندوه تو را بر دل‌هاشان می‌کشند6

این سنت ادبی در ترکیه با آنچه در زبان‌های‌ منطقه‌ای شبه قاره هند آمده،شباهت بسیار دارد.اکنون نگاهی به رشد مرثیه در این شبه قاره‌ می‌اندازیم اما نه در زبان‌های اصلی بلکه در آنچه در مناطق دورافتاده‌تر آن وجود دارد چرا که توسعه‌ مرثیه به زبان اردو در آغاز(در اواخر 16 میلادی/ 10 هجری قمری)تا دوران شکوفایی آن در آثار ساودا Sauda و به ویژه انیس (Anis) و دبیر (Dabir) مشهور و معروف است.تا جایی که‌ می‌دانیم مرثیه فارسی از حوالی 1700 میلادی به‌ این طرف در استان سند-که درصد قابل توجهی‌ سکنه شیعی دارد،به وجود آمد تذکره‌نویسان‌ 2 تن را به نام‌های علامه (Allama) (1782- 1682)و محمد معین ثارو Muhammad) (Muin Tharo از نخستین مرثیه سرایان ذکر می‌کنند اما محمد محسن Muhammad (Muhsin که در پایتخت کهن و درخشان سند، تته (Thatta) زندگی می‌کرد،است که به‌ طور خاص نامش در سند با مرثیه فارسی به هم‌ آمیخته است.وی در دوران کوتاه زندگی‌اش‌ (1750-1709)ترجیع‌بندهای بسیاری با این‌ مضمون سرود که«سلام»از جمله آنهاست که‌ در بردارنده صور خیال زیبا و قوی است:

کشتی خاندان مصطفی به خون نشسته است‌ ابر سیاه کفر در کمین خورشید است‌ تندباد کوفیان شمع پیامبر را خاموش کرده است‌ اما جالب‌تر از این سنت شعری که به زبان فارسی‌ در آنجا شکل گرفت،توسعه مرثیه در خود سند و به همین زبان‌ها بود با توجه به اینکه کریستوفر شکل (Christopher Shackle) مقاله‌ای‌ مبسوط و روشنگر در باب مرثیه در این نواحی به‌ رشته تحریر درآورده است،من در این محال تنها در زمینه ابعادی از مرثیه در سند سخن می‌گویم. همچون بسیاری از دیگر شاخه‌های شعر سندی‌ در این عرصه نیز شاه عبد اللطیف بتایی نخستین‌ فردی است که آرای او از سوی دیگران شاعران نیز پذیرفته و به کار گرفته شده است.وی بخشی از یکی از آثار خود را به شهادت نوه‌ پیامبر(ص)،امام حسین(ع)اختصاص‌ داده و بر آن است که حادثه کربلا، واقعه‌ای است که در سرتاسر سنت عرفانی اسلام نفوذ کرده و تأثیرگذار بوده است.وی در یکی‌ از این دسته اشعار بنا به رسم خود، در آغاز سخن،ذهن مخاطبان خود را به لحظه‌ای معطوف می‌کند که‌ خبری از قهرمانان کربلا به گوش‌ نرسیده است.

ماه محرم رؤیت شده بود و تشویش‌ و نگرانی درباره امیران کربلا رخ‌ نموده بود.

چه شده است؟

محرم بازگشته است اما امامان‌ نیامده‌اند.

آه ای شاه مدینه!آیا بار دیگر دیداری میسر می‌شود؟

وی سپس در اندیشه علت سکوت‌ آنان فرو می‌رود و ماجرای غم‌انگیز آن را احساس می‌کند:

امیران از مدینه بیرون رفته‌اند و دیگر باز نخواهند گشت.

شاعر،بعد از این درمی‌یابد که اساسا دلیلی برای‌ ناله و مویه نیست،چرا که:

گوش کن،شهادت،روز سرور و شادمانی است

یزید ذره‌ای از این عشق بهره نداشته است

مرگ برای فرزندان علی به لطافت باران است

با توجه به اینکه باران در نگاه شاعران‌ مشرق زمین-عموما-و از منظر شاه عبد اللطیف‌ -خصوصا-نشان رحمت الهی است و با توجه به‌ نیازمندی بسیار آن سرزمین به باران،به کار بستن‌ این صورت خیالی از سوی شاعر،معنایی کامل در شعر افاده می‌کند:

 

رنج شهادت،شادمانی فرا گیر فصل باران است‌ یزید اندک بهره‌ای هم از این عشق نداشته است

امامان از ازل عزم شهادت داشته‌اند.

مفهوم بیت آن است که امام حسن(ع)و امامحسین(ع)از ازل مصمم بودند که زندگی خود را فدای آرمان‌شان کنند؛آنجا که به خطاب‌ الهی«...آیا من پروردگار شما نیستم.».پاسخ‌ آری دادند و پذیرنده هر رنج و بلایی در این راه‌ شدند.همان‌طور که شاه عبد اللطیف این نکته را به مخاطبان خود یادآوری می‌کند،ایشان از روز ازل بر آن بودند تا سرمشق کسانی باشند که با رنج‌ و شهادت به حیات ابدی نایل می‌شوند.

یکی از کسانی که با عشق و علاقه‌مندی به‌ بسط و توسعه سبک سوواری پرداخت،سانگی‌ (Sangi) -شاهزاده تالپور Talpur -است.

سندیان به واسطه اشعار لطیف و تأثیرگذاری‌ که وی در منقبت امیر شهیدان-امام حسین(ع)- سروده است،وامدار اویند سانجی تأکید بسیاری‌ بر وجوه عرفانی حادثه کربلا داشته است. حسین(ع)در بیتی که در پی می‌آید،با پیامبر(ص) قیاس شده است:

 

معراج امیر از سرزمین کربلا بود اسب شاه به مرتبه براق نایل شد

امام حسین(ص)سوار بر ذو الجناح شهید می‌شود و عروج می‌کند و به حضور پروردگار می‌رسد و تا بدان‌جا که براق بال‌دار،پیامبر را در سفری شبانه‌ نزد پروردگار برد و به ملکوت رساند،پیش می‌رود.

امام حسین(ع)در مقام سرمشقی عرفانی برای‌ همه آنان که در پی طی طریق عشقند،در شعر سرزمین هند و در میان مسلمانان هندی-که‌ افکارشان برگرفته از آموزه‌های عرفانی است- ظهور و جلوه بسیار داشته است.رنج امام حسین(ع) و حسین بن منصور از منظر عارفان ترک و عطار (و بسیاری دیگر)و مسلمانان هندی الگویی از حیات عرفانی بنا نهاده است.

با وجود همه آنچه گفته شد،راه‌ دیگری نیز برای درک نقش امامحسین(ع)در تاریخ مسلمانان وجود دارد و مهم اینکه محمد اقبال-که‌ فیلسوف و شاعری سنی است- روشنگر این راه است.در ابتدای‌ سخن گفتیم که وی تاریخ کعبه‌ را با 2 قربانی آن-اسماعیل(ع)در ابتدا و حسین(ع)در انتها-مشخص‌ کرد(7)اما وی قریب 2 دهه پیش‌ از سرودن آن ابیات،فصلی بلند را در رموز بی‌خودی به حسین(ع) اختصاص داد.در این سروده نیز امامحسین(ع)با عباراتی عرفانی مانند «امام عاشقان»،«پور بتول»و«سرو آزادی ز بستان رسول»ستایش شده‌ است.درحالی‌که پدرش-حضرت‌ علی-در تعابیر عرفانی،بای بسم اللّه‌ خوانده شده،پسر،«ذبح عظیم» لقب گرفته است؛آمیزه‌ای زیبا از تفاسیر عرفانی و قرآنی که اقبال در سخن خویش بدان اشاره کرده است:

 

آن امام عاشقان،پور بتول‌ سرو آزادی ز بستان رسول‌ اللّه اللّه بای بسم اللّه پدر معنی ذبح عظیم آمد پسر

اقبال نیز همچون اسلاف خود به این مطلب‌ که امام حسین(ع)،امیر بهترین مردم در کودکی‌ بر پشت آخرین پیامبر خدا(ص)سوار شده،اشاره‌ داشته است.از زیباترین توصیفات اقبال در این‌ سروده،سخن او در باب عشق غیوری است که با خون حسین(ع)تکریم شده است:

سرخ رو عشق غیور از خون او8

اقبال در اینجا به شهادت منصور حلاج نیز نظر داشته است؛آنجا که انگشتان قطع شده و خونینش را بر چهره خود می‌مالد تا به‌رغم رنج و درد بسیارش،سرخ‌رو و استوار بماند.از نظر اقبال‌ جایگاه امام حسین(ع)در جوامع مسلمان همچون‌ مقام سوره اخلاص در قرآن بنیادین است:

 

در میان امت کیوان جناب‌ همچو حرف قل هو اللّه در کتاب

وی در ادامه به موضوع مورد علاقه خویش‌ -جدال دائم نیروهای حق و باطل،میان پیامبر و اولیا از یک‌سو و ستمگران و کفار از سوی دیگر- می‌پردازد امام حسین(ع)و یزید همان نسبتی را دارند که موسی و فرعون:

 

موسی و فرعون و شبیر و یزید این دو قوت از حیات آید پدید زنده حق از قوت شبیری است‌ باطل آخر داغ حسرت میری است

اقبال پس از این در پی بیان این مطلب است‌ که چگونه در آن دوران،خلافت از احکام قرآنی‌ فاصله گرفته و با ظهور بنی امیه،حکومت،دنیوی‌ و مادی شده است.در این اوضاع است که امامحسین(ع)همچو ابری باران‌زا پدیدار می‌شود؛بار دیگر حسین(ع)تجسمی از باران رحمت است که‌ همواره با تشنگی و خشکی صحنه واقعی کربلا در تقابل کامل است این خون امام حسین(ع)بود که بر صحرای کربلا بارید و لاله‌های سرخ در آن‌ رویاند:

 

چون خلافت رشته از قرآن گسیخت‌ حریت را زهر اندر کام ریخت‌ خاست آن سر جلوه خیر الامم‌ چون سحاب قبله باران در قدم‌ بر زمین کربلا بارید و رفت‌ لاله در ویرانه‌ها کارید و رفت

ارتباط میان لاله‌های سرخ‌پوش و جامه‌های‌ خونین شهیدان کربلا،از قرن 15 میلادی‌ (9 هجری قمری)تصویری محبوب در شعر فارسی بوده است.با اندیشه در جایگاه گل لاله در شعر اقبال-که نماد تجلی آتش عشق الهی و نشان‌ آزادگی و تعالی روح انسان در شرایط صعب و... است-سخن شاعر را آنجا که می‌گوید حسین(ع) در کربلا لاله رویاند،بهتر درمی‌یابیم.

ممکن است شباهت شنیداری«لاله»و «لاله»،همراه با یکسان بودن ارزش عددی واژه‌ «لاله»و«اللّه»،اقبال را بر آن داشته باشد که از این تصویر برای امام حسین(ع)بهره برد و چنین‌ بسرآید:

 

تا قیامت قطع استبداد کرد موج خون او چمن ایجاد کرد بهر حق در خاک و خون گردیده است‌ پس بنای لااله گردیده است

بنابراین امام حسین(ع)همچنان‌که اقبال چنین‌ تصویری از او ترسیم کرده است،صاحب همه‌ خصایلی است که مسلمانی راستین باید بدان‌ متصف باشد؛شجاعت و مردانگی و برتر از هر چیز اینکه خود را فدای تصدیق یگانگی مطلق خداوند کرده است؛نه در حالت فنا-آن‌چنان‌که شاعران‌ عارف سروده‌اند-بلکه در مقام طلایه‌داری که با اقامه لا اله الا اللّه و شهادت خود نه تنها یک شهید بلکه شاهدی بر یکتایی پروردگار و سرمشقی برای‌ همه نسل‌های مسلمان است.سخن اقبال آنجا که‌ می‌گوید تار دستگاه مسلمان هنوز هم از نام امامحسین(ع)به گوش می‌رسد،سخنی کاملا درست‌ و بجاست ما نیز بحث را با ذکر آخرین بیت از شعر رموز بی‌خودی اقبال به پایان می‌بریم که می‌گوید:

 

ای صبا ای پیک دورافتادگان‌ اشک ما برخاک پاک اورسان
 
 نویسنده: آنه ماری شیمل مترجم: آقایانی چاوشی،لیلا
نشریه: فلسفه، کلام و عرفان » خردنامه همشهری » بهمن 1386 - شماره 23
چهارشنبه 27/10/1391 - 19:33
اهل بیت

 ـ شورش مردم مدینه:

قیام مردم مدینه یا جنگ حرّه یکی از مهمترین مظاهر انقلاب روحی مسلمانان و آمادگی برای قیام علیه امویان بود. این قیام به سال 62 هجری به وقوع پیوست. ماجرا از این قرار بود که وقتی والی یزید در مدینه (عثمان بن محمد بن ابی سفیان) خواست طبق سنوات گذشته صوافی (مالیات ویژه خلیفه) گندم و خرما را از مردم مدینه بگیرد و برای دارالخلافه یزید بفرستد، آنها ممانعت کردند.

قبل یا بعد از این ماجرا عدّه‌ای از نمایندگان مردم مدینه به شام رفتند و بی‌مبالاتی یزید را نسبت به دین از نزدیک دیدند. این موضوع موجب تحریک احساسات دینی آنان شد به گونه‌ای که هنگام بازگشت به مردم گفتند: یزید دین ندارد، شرب خمر می‌کند، طنبور می‌زند و کنیزان نزدش می‌نوازند و با سگها بازی می‌کند.

در پی این وقایع، مردم به خشم آمده، امویان را سنگسار نموده از شهر بیرون کردند.

این حرکت از مردم مدینه بسیار حیرت‌انگیز بود، چرا که آنها بر خلاف مردم کوفه گرایش شیعی چندانی نداشتند. آنها همان کسانی بودند که هنگام حرکت امام حسین علیه‌السلام از مدینه به خاطر ترس از بنی‌امیه از همراهی با آن بزرگوار خودداری کرده بودند. ولیدو سال پس از شهادت آن حضرت خود در برخورد با بنی‌امیه پیش قدم شدند.

2 ـ قیام توّابین:

شیعیان کوفه پنج سال پس از شهادت امام حسین علیه‌السلام به سال 65 هجری به فرماندهی «سلیمان بن صرد خزاعی» و همکاری بزرگانی چون مسیب بن‌نجبه، عبداللّه بن سعد بن نفیل، رفاعة بن شداد و عبداللّه بن وال، «نهضت توّابین» را بر پا نمودند. آنها از کاهلی خویش در یاری سیدالشهداء علیه‌السلام در جنگ با بنی‌امیه سخت پشیمان گردیده و توبه خود را جنگ با آنان تا سر حدّ کشته شدن قرار دادند. آنها تقریبا با چهار هزار نیروی جنگی از کوفه حرکت کردند، ابتدا به زیارت قبر سیدالشهداء علیه‌السلام در کربلا رفتند و از سستی خویش در مبارزه با بنی‌امیه و یاری أبی عبداللّه علیه‌السلام با اشک و آه توبه کردند، سپس یکایک با آن حضرت وداع کرده به سوی شام به راه افتادند.

وقتی با سپاه اموی روبرو گردیدند، در مقابل پیشنهاد شامیان که از آنها خواستند با عبدالملک مروان بیعت کنند، بدون هیچگونه نرمشی گفتند: باید عبیداللّه بن زیاد را تسلیم و عبدالملک را عزل کنید و حکومت را به اهل بیت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بسپارید.

توّابین پس از چند روز جنگ شجاعانه ـ که در مراحل اولیه با پیروزی آنان همراه بود ـ سرانجام به علت ملحق شدن نیروهای تازه نفس به سپاه اموی شکست خوردند و اکثریت قاطعِ آنها به شهادت رسیدند.

توابین همانهایی بودند که از ترس بنی‌امیّه و ابن زیاد از یاری سید الشهداء علیه‌السلام سرباز زدند، ولی پساز شهادت ابی‌عبداللّه علیه‌السلام جبّه‌های ذلّت را از تن بیرون کرده مردم را به احیای قرآن و ارزشهای ناب عصر نبوی و خونخواهی اهل بیت علیهم‌السلام دعوت کردند. همانها که با یزید دست بیعت داده و از ترس بنی‌امیّه مهمان خویش را بدست گرگهای درنده کوفه سپردند، حال چنان شهامتی یافتند که امویها را بی دین و لامذهب می‌خواندند و تا پای جان در مساف با آنها ایستادگی کردند.

»(1)

جملات فوق برانگیخته شدن غیرت مذهبی و عزت اسلامی توابین را به روشنی نشان می‌دهد و این نتیجه تأثیر خون سیدالشهداء علیه‌السلام بود که روح خروش دینی را در کالبد مرده و بی‌جان شیعیان کوفه دمید، به طوری که هنگام ترک کوفه برای نبرد با سپاه ابن زیاد فریاد می‌زدند: «إِنّا لا نَطْلُبُ الدُّنْیا وَ لَیْسَ لَهَا خُرُوجُنا؛(2) ما طالب دنیا نیستیم و قیام ما برای دنیا نیست.»

توابین به خاطر یاری نکردن سیدالشهداء علیه‌السلام به شِدّت احساس شرم و ذلّت می‌کردند و تنها راه پاک شدن خود را شرکت در حماسه‌ای خونین و آزاد مردانه در مقابل بنی‌امیه می‌دیدند، از این رو در میدان نبرد چنین رجز می‌خواندند:

یا رَبِّ إِنّی تائِبٌ إِلَیْک قَدْ اِتَّکَلْتُ شِدَّتی عَلَیْکا

پروردگارا! به بنده تائب خویش رحم کن و او را بازخواست مفرما که [از گناهان خویش نادم است و] زاری می‌کند.

ای پروردگار من! به سوی تو توبه می‌کنم و در گرفتاریم بر تو توکل می‌نمایم.

3 ـ قیام مختار:

پس از قیام توابین به سال 65 هجری قیام مختار با حمایت خیل کثیری از مردم کوفه به خصوص موالی و غلامان تهی دست کوفه آغاز گردید که تا سال 67 هجری استمرار یافت. این قیام در ماهیت خود اهدافی چون احیای قرآن و سنت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و تقاص از قاتلان سیدالشهداء علیه‌السلام را تعقیب می‌کرد.

مختار اشراف کوفه را که در خلال نهضت عاشورا به عبیداللّه بن زیاد پیوسته، زمینه شهادت امام حسین علیه‌السلام را فراهم آوردند، سرکوب کرد و به سال 67 هجری لشکری به فرماندهی ابراهیم بن مالک اشتر به جنگ با امویان به طرف شام فرستاد. ابراهیم در موصل پس از نبرد سختی سپاه دوازده هزار نفری عبیداللّه بن زیاد را شکست داد و او را به هلاکت رساند.

آنها با شعارهایی چون «یا لثارات الحسین؛ ای قوم بیایید برای انتقام خون حسین»؛ سنّت اهل بیت علیهم‌السلام را زنده نمودند و شاید از همین‌رو شیعیان از هر سوی به مختار پیوستند.این موضوع نشانگر آنست که در جامعه آمادگی فراوانی برای ظلم ستیزی و احیای اصالتهای عصر نبوی ایجاد شده بود و مختار از این فرصت استفاده کرد و بر پا کنندگان فاجعه عاشورا را یکی پس از دیگری تعقیب و به قتل رساند. از این رو اهل بیت علیهم‌السلام در کلماتشان از وی تعریف کرده‌اند. وقتی سر عبیداللّه بن زیاد معلون رابرای امام سجاد علیه‌السلام فرستادند، بنا به نقلی، حضرت فرمودند: جَزَی اللّهُ الْمُخْتارَ خَیْرا؛خدا به مختار جزای خیر بدهد.

و یا امام باقر علیه‌السلام در موردش فرمود: فَإنَّهُ قَتَلَ قَتَلَتَنا وَ طَلَبَ بِثارِنا؛ او قاتلان ما را کشت و انتقام خون ما را گرفت.

حرکت مختار نماد روشنی از خودآگاهی و بیداری کوفیان در قبال ظلم و فساد بنی امیه است. در حقیقت قیام امام حسین علیه‌السلام از یک سو برای همه ثابت کرد که خلافت بنی امیه خلافت جور و حکومت کفر است و از سوی دیگر روح شهادت‌طلبی و شجاعت و پایمردی را در مسلمانان زنده نمود. از این رو به آسانی از قیامهای ضداموی که در حقیقت قیام علیه کفر و نفاق بود استقبال کرده و ترس از دست رفتن جان و مال و زندگی، جلودارشان نبود.

ابی‌عبداللّه علیه‌السلام با حماسه خویش مرز حق و باطل را جدا کرد و در پی شفاف شدن مرزها در جامعه دو دسته نمایان شدند، عدّه‌ای به جبهه حق و عده‌ای دیگر به جبهه باطل ملحق گردیدند. آنان در جریان قیام مختار و توابین و زید بن علی و غیره روبروی هم ایستادند در حالیکه قبل از شهادت سیدالشهداء علیه‌السلام چنین قیامهایی را مشاهده نمی‌کنیم، مگر قیام حجر بن عدی که بسیار محدود بود.

گرچه قیامهایی چون قیام توابین و مختار و زید بن علی برخی دیررس یا زودرس بودند و بعضی از رنگ و لعاب قیامهای اصیل شیعی برخوردار نبوده‌اند، ولی غالبا ماهیت آنها ماهیت ظلم ستیزانه و حق‌طلبانه‌ای بود که برای مبارزه با مفاسد حکومت شکل گرفت و به همین دلیل موجب عزّت مسلمانان گردید.

آنچه بدان اشاره شد نمونه‌هایی از قیامهای متأثر از قیام امام حسین علیه‌السلام بود و الاّ در طول تاریخ اسلام، قیامهای زیادی صورت گرفته است که نشأت گرفته از قیام و عزت خواهی امام حسین علیه‌السلام است. نمونه بارز این قیامها و انقلابها، انقلاب شکوهمند اسلامی ایران به رهبری امام خمینی رحمه‌الله است که نه تنهاموجب عزت مردم ایران بلکه زمینه عزت و افتخار جهان اسلام را فراهم آورد.

حاصل سخن

سیدالشهداء علیه‌السلام با شهادت خویش چند هدف بسیار گرانسنگ را محقق نمود.

نخست آنکه: اساس دین را از خطر اضمحلال و نابودی نجات داد و مرز میان اسلام حقیقی را با آنچه در آن روزگار به نام اسلام معروف و موصوف بود جدا کرد.

دوم آنکه: زمینه بیداری امّت اسلامی را فراهم ساخت، چرا که تا قبل از این تاریخ مردم در حیرت ضلالت و گمراهی به سر می‌بردند و فرهنگ جاهلی در تار و پود رفتار و گفتارشان تنیده بود و گمان می‌کردند که اسلام با سکوت در مقابل ظلم و فساد همخوانی، و با بی‌تفاوتی نسبت به منکرات سازگاری دارد.

سوم آنکه: با بیدار کردن وجدان مسلمانان، زمینه تبیین مبانی و فروعات اسلام اصیل را در مقابل اسلام بدیل فراهم نمود، بطوری که پس از شهادت آن بزرگوار دلها متوجه وجود نورانی امام سجاد علیه‌السلام گردید و مختار برای مشروعیت بخشیدن و استحکام پایه قیام خویش به امام سجاد علیه‌السلام متوسل شد.

چهارم آنکه: خون سیدالشهداء علیه‌السلام روحیه شهادت‌طلبی و شهامت مبارزه با بنی‌امیه را زنده کرد و این امر خود زمینه‌ساز قیامهای متعدد ضد اموی گردید و قیامهای بزرگی در طول تاریخ اسلام به پیروی از قیام امام حسین علیه‌السلام برای رهایی، آزادی و استقلال مسلمانان از دست حاکمان مستبد و فریبکاران جهانی صورت گرفت.

 

 نویسنده: سلیمانی،جواد

نشریه: فقه و اصول » مبلغان » فروردین 1382 - شماره39 
اِرْحَمْ اِلهی عَبْدَکَ التَّوّابا وَلاتُؤاخِذْهُ فَقَدْ اَنابا    
چهارشنبه 27/10/1391 - 19:29
اهل بیت


در چنین وضعی سیدالشهداء علیه‌السلام به مبارزه برخاست و به امویان و دشمنان اسلام فهماند که قدرت غیرت اسلامی به حدّی است که اگر در کالبدیک جمع کوچک دمیده شود می‌تواند بنیان یک حکومت جبّار و قدرتمند را به لرزه درآورد. اسلام می‌تواند مایه عزّت مسلمانان در برابر ظلم ظالمان و ملامت ملامتگران و تحقیر و تمسخر کفّار باشد.

قیام سیدالشهداء علیه‌السلام و یارانش احساس ضعف و وحشت مسلمانان را نسبت به بنی‌امیه تا حد زیادی از بین برد؛ بطوری که پس از شهادت آن حضرت شاهد چندین قیام در حجاز و عراق بر علیه امویان هستیم. قیامهایی که هر یک نشانگر رشد غیرت دینی جامعه اسلامی و پیام‌آور عزت مسلمانان می‌باشد.

ناگفته پیداست مهمترین کار کرد قیام امام حسین علیه‌السلام حفظ و بقای اسلام بود. بنی‌امیه در زمان خلافت یزید در پی ویران کردن بنیادهای دین پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله یعنی توحید و نبوت و نماز و روزه و ... بودند، ولی امام علیه‌السلام با حماسه خونین خویش چهره کریه بنی‌امیه را فاش کرد و با از بین بردن مشروعیت و مقبولیت بنی‌امیه، بقای اصول اعتقادات و مسلّمات دین را تضمین نمود. از این رو وقتی ابراهیم پسر طلحة بن‌عبیداللّه در شام از امام سجاد علیه‌السلام پرسید [اگر در جنگ جمل جدّت پیروز شد[ حالا چه کسی پیروز شده است؟ امام علیه‌السلام در پاسخ او فرمودند: اِذا اَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ، وَ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلاةِ، فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِمْ؛ اگر می‌خواهی بدانی چه کسی پیروز شده است، هنگام فرا رسیدن وقت نماز ابتدا أذان بگو و سپس نماز را اقامه کن.

این سخن نشانگر آن است که هدف نهضت سیدالشهداء علیه‌السلام در درجه نخست حفظ اسلام و استمرار شهادت به توحید و نبوت بر مأذنه‌های جامعه بود، چرا که اگر این مؤلفه‌های مهم از صفحه جامعه محو می‌شد دیگر چیزی از اسلام باقی نمی‌ماند.

البته کارکرد نهضت عاشورا تنها در این مقوله خلاصه نمی‌شود. نهضت أبی عبداللّه در احیای فرهنگ شهادت‌طلبی و ایثار و ظلم‌ستیزی و نفرت انگیزی نسبت به سلاطین امویو بازگشت به سوی اصالتهای عصر نبوی نقش مهمی ایفا نمود و همه اینها موجب بازگشت عزّتِ از دست رفته مسلمانان گردید.

به دیگر سخن، نهضت عاشورا روح مقاومت اسلامی را در جامعه زنده کرد و بر کالبد نیمه جان و بی‌رمق مسلمانان روح حق‌طلبی دمید. اکنون برای روشن شدن این حقیقت به برخی از قیامهای حق طلبانه شهرهای مدینه و کوفه به عنوان دو مرکز اصلی حجاز و عراق در حد این مقال کوتاه اشاره می‌کنیم.

 

بخشی از مقاله ای در  نشریه: فقه و اصول مبلغان فروردین 1382 - شماره 39

چهارشنبه 27/10/1391 - 19:25
اهل بیت

 ه ) یزید و عزم نابود کردن اساس دین:

معاویه تا زمان مرگ به هدف خویش نرسید ولی یزید سیاست پنهان پدر را آشکارا دنبال کرد و با عزم نابود کردن اساس دین و انکار رسالت و وحی و نبوت و معاد و قیامت و گرفتن انتقام کشته‌های کفار قریش در جنگ بدر به میدان آمد. بهترین گواه بر این مدعا سخنی است که هنگام ملاقات با سر مطهّرحسین بن علی علیهماالسلام بر زبان جاری کرده و در حقیقت با گفته خویش کفر خود را علنی نمود. او این شعر را در آن هنگام قرائت کرد:

لَیْتَ اَشْیاخی بِبَدْرٍ شَهِدُوا جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الأَْسَلِ
لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلا خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْیٌ نَزَلَ
لَسْتُ مِنْ خَنْدَفٍ إنْ لَمْ اَنْتَقِمْ مِنْ بَنی اَحْمَدَ ماکانَ فَعَلَ

«ای کاش بزرگانم که در جنگ بدر کشته شدند حضور داشتند و جزع و ناله قبیله خزرج را از ضرب نیزه می‌شنیدند.

بنی هاشم با پادشاهی بازی کردند، نه خبری [از آسمان] آمده بود و نه وحی ای نازل گردید. من از قبیله خندف نباشم اگر از فرزندان احمد به خاطر آنچه انجام داده انتقام نگیرم.»

بیت نخست از این ابیات، شعری بود که ابن زِبعری یکی از کفار مکه هنگام پیروزی کفار در جنگ اُحد سروده بود.(2)

تمسک به این اشعار نشانگر آن بود که اساسا یزید می‌خواهد تیر خلاص را به پیکره نیمه جان دین بزند.

بنابراین تا قبل از یزید، بنی امیه موفق گردیدند حکومت دینی را فرو ریخته، ارزشهای اصیل اسلامی جامعه را به ارزشهای بدیل جاهلی تغییر دهند، ولی از این پس بنای نابودی و مسخ اساس دین و ارکان و اصول آن را در سر می‌پروراندند. از این رو وقتی یزید روی کار آمد، سیدالشهداء علیه‌السلام به این راز پنهان و هدف شوم اشاره نمودهفرمودند: «وَ عَلَی الاِْسْلامِ السَّلامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الاُْمَّةُ بِراعٍ مِثْلِ یَزید؛ دیگر باید فاتحه اسلام را خواند که امت [اسلامی] به حاکمی مانند یزید مبتلا شده باشد.

فرایند تضعیف عزّت مسلمانان از رحلت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله تا عصر عاشورا

الف) احیاء تعصبات قومی و قبیلگی:

پس از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بار دیگر تعصبات قومی و قبیلگی در میان مردم زنده شد و دقیقا به خاطر همین عصبیتها در بیعت با امیرمؤمنان علیه‌السلام سستی به خرج داده، افسار جامعه را بدست کسانی سپردند که خود بارها به ضعف و ناتوانی خویش برای اداره جامعه در زبان و عمل اعتراف کردند. عمر در مورد تأثیر تعصبات قومی در کنار گزاردن امیرمؤمنان علیه‌السلام به ابن عباس گفت: قریش خوش نداشتند تا رسالت و خلافت هر دو در میان بنی‌هاشم باشد و در نتیجه شما به قوم خودتان فخر بورزید و مغرور شوید.

ب) تجمل گرایی:

وقتی دست جامعه اسلامی از دامن ولایت کوتاه شد، دچار مشکلات متعددی گردید؛ مشکلاتی چون، تبعیض در تقسیم بیت‌المال، بی‌مبالاتی نسبت به مسائل فرهنگی و حفظ دستاوردهای عصر بعثت، بی‌توجهی به پاسداری از ارزشها، روی کار آمدن شخصیتهای فرو مایه و مسئله‌دار، حذف چهره‌های شایسته، گسترش روحیه نفاق، شیوع بی‌اعتمادی، پیدایش بدعتهای ناروا، و سرانجام مهمترین آنها رواج تجمل‌گرایی و دنیاطلبی که مادر بسیاری از مصائب شد. یاران نزدیک پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و بزرگان اصحاب به مال و منال و خرید خانه‌های متعدد و زمین و املاک فراوان مبتلا شدند و مجاهدان نامدار، به ثروتمندان بی درد مبدل گردیدند. مسعودی آمار ثروت برخی از آنها را به شرح ذیل نقل کرده است.

طلحه: روزانه هزار دینار از غلاّت زمینهای عراق، و بیش از این مقدار از زمینهای شرات، درآمد داشت.زبیر: خانه‌ای وسیع در بصره داشت که پایگاه تجّار و ثروتمندان بوده و خانه‌هایی در مصر و کوفه و اسکندریه، و نیز پنجاه هزار دینار نقد، هزار اسب، هزار کنیز و [غلام] داشت.

عبدالرحمان بن عوف: صد اسب، صد شتر و ده هزار گوسفند داشت، به علاوه سهم هر یک از چهار زنش پس از مرگش از یک هشتم ارث، هشتاد و چهار هزار گردید.

زید بن ثابت: یکصد هزار دینار اموال منقول و غیرمنقول داشت و طلاهایش را با تبر بین ورّاث تقسیم کردند.

عثمان بن عفان: یکصد و پنجاه هزار دینار و یک میلیون درهم و زمینهای کشاورزی در وادی القُرَی و حنین و غیره به ارزش یکصد هزار دینار و تعداد زیادی اسب و شتر داشت.

ج) انحراف خواص و عوام:

وقتی خواص اصحاب پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به دنیا چسبیدند و ارزشهای دینی را فراموش کردند، رفته رفته سنّت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله جای خود را به سنّتهای جاهلی داد و بسیاری از اصحاب در زبان از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله یاد می‌کردند و در عمل بر خلافت سیره آن حضرت عمل کرده از روشهای دوران جاهلیت پیروی می‌نمودند. در چنین شرایطی زمینه رشد مجدّد امثال معاویه فراهم آمد. چرا که آنها بیش از سایران در اشرافیت سابقه داشته و زندگانی شاهانه‌ای در شام برای خود رقم زده بودند.

وقتی ارزشها تغییر کرد و سوابق دینی و افتخارات جهادی رزمندگان و ایثارگران صدر اسلام قیمت خود را از دست داد و روحیه أمر به معروف و نهی از منکر از بین رفت، شوکت و عظمت خواص اهل حق فرو پاشید؛ چرا که امتیاز آنها به اموری بود که امروز رنگ باخته بود.

از سوی دیگر انحراف خواص موجب انحراف عوام گردید. آنها نیز براساس معیارهای دوران جاهلیت نو به صورت ناخودآگاه در قبال صاحبان زر و زور کرنش می‌کردند و در مقابلِ اشراف احساس کمبود نموده، سلطهاشراف ضعیف الایمان را می‌پذیرفتند.

د) سلطه بنی امیّه و تحقیر مسلمانان:

حاصل این فرایند این بود که بنی‌امیّه به آسانی بر مردم مسلط گشتند؛ به طوری که اگر در زمان پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به عنوان یک حزب شکست خورده سیاسی در حاشیه مجالس حل و عقد جامعه اسلامی می‌نشستند، پس از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله رفته رفته صدر نشین مجالس شدند و حتی اصحاب با سابقه مهاجر و انصار را تحقیر و تهدید می‌کردند.

ابن‌ابی‌الحدید می‌نویسد: در اواخر خلافت عثمان، معاویه در جمع بزرگان اصحاب حاضر شد و به بهانه دفاع از عثمان با کمال جسارت آنها را تحقیر کرد و خود و پدران بت‌پرستش را به نیکی و بزرگی ستود. او گفت: ای مهاجران، شما می‌دانید هر یک از شما پیش از اسلام در میان قومتان فردی ورشکسته و گم نام بودید و امور اجتماع بدون نظرخواهی از شما رتق و فتق می‌شد، تا اینکه خداوند رسولش را مبعوث کرد و شما سبقت جسته، زودتر به او پیوستید. پس شما تنها به واسطه سبقتتان سیادت یافته‌اید، بطوری که امروز می‌گویند: رهط فلان، آل فلان، وگرنه پیشتر شما قابل ذکر نبودید. طبق گزارش تاریخ، همه اصحاب حاضر در مجلس سخنان تحقیرآمیز معاویه را تحمل کردند. تنها کسی که در مقابلش ایستاد، امیرمؤمنان علیه‌السلام بود. آن حضرت فرمودند: ای پسر زن کثیف، تو را چه به این حرفها....» سپس برخاستند و از مجلس خارج شدند.

ه ) ضعف و ذلت خواص و عوام:

این ماجرا از یک سو میزان سلطه بنی‌امیّه و از سوی دیگر احساس وحشت و حقارت بزرگانِ اصحاب را نسبت به آنان نشان می‌دهد. وضع به گونه‌ای شده بود که اگر کسی از بنی‌امیه مرتکب جنایتی می‌شد و طبق دستورات شرع مستوجب حدّ شرعی می‌گردید، مسلمانان جرأت نمی‌کردند حدّ الهی را بر او جاری کنند.

طبق نقل مسعودی، وقتی ولید به جرم شرابخواری محکوم به شلاقشد، کسی از اصحاب جرأت نکرد حد را بر او جاری کند، تا اینکه امیرمؤمنان علیه‌السلام شلاق را برداشت و او را به سزایش رساند.

این ذلّت و خواری در برابر بنی‌امیّه و احساس وحشت و خود باختگی در برابر امویان، محصول سیاست تساهل خلیفه اول و دوم در برابر بنی‌امیه و سیاستهای غلط آنان در زمینه امور اقتصادی و فرهنگی جامعه بود که با ضعفهای شخصیتی و تعصبات قومی و بی‌مبالاتی مضاعف عثمان افزایش یافت و پس از عدم موفقیت مسلمانان در جنگ صفین و تحمیل صلح بر امام حسن علیه‌السلام و سلطه معاویه بر کل جهان اسلام به اوج خود رسید. بطوری که معاویه در دوران خلافت خود به آسانی می‌توانست قیام متنفذترین شخصیتهای شیعه را در کانون مخالفان خود یعنی کوفه در نطفه خفه کند، کما اینکه به آسانی قیام حجربن عدی کندی را کنترل و خود حجر و فرزند و یارانش را به شهادت رساند.

در سایر شهرهای حجاز و مصر و ایران و غیره نیز وضع به همین منوال بود. ترس از بنی‌امیّه در کانون دلهای مسلمانان نشسته بود. یا از آنها می‌ترسیدند و یا از پیروزی بر آنها نومید گردیده، نسبت به عملکردشان بی‌تفاوت شده بودند و یا مجذوب قدرت و اموالشان شده به آنها پیوستند.

از این رو وقتی سیدالشهداء علیه‌السلام قیام خویش را آغاز کرد، برخی مانند عبداللّه بن جعفر و عبداللّه بن مطیع تلاش می‌کردند حضرت را از تصمیم خویش منصرف نمایند.

و برخی دیگر همچون أحنف بن قیس چون پست و مقام و مال و منالی نزد سیدالشهداء علیه‌السلام نمی‌دیدند، از یاری آن حضرت سرباز زدند.

عبداللّه بن جعفر به حضرت گفت: از راهی که برگزیده‌اید برایتان نگرانم که مبادا به هلاکت شما و نابودی اهل بیتتان بیانجامد.

عبداللّه بن مطیع گفت: و اللّه اگر آنچه را که [امروز] در دست بنی امیه است [یعنی حکومتشان را] بطلبی،شما را می‌کشند و اگر شما را بکشند بعد از شما هرگز از کسی نمی‌هراسند.

این جملات حاکی از آن است که ترس از بنی امیه در دلهای برخی لانه کرده، از پیروزی بر آنها مأیوس شده بودند و برخی دیگر تحت نفوذ فرهنگی بنی امیه، عقاید دنیا مدارانه و مال‌پرستانه و جاه‌طلبانه پیدا کردند. و شاید از همین رو عوام مردم به پیروی از خواص روحیه شهادت‌طلبی و ظلم ستیزی را از کف داده و از امر به معروف و نهی از منکر دست شستند و در عین علاقه به سیدالشهداء علیه‌السلام به خاطر ترس از امویان و یا طمع به دنیا از شرکت در نهضت امام حسین علیه‌السلام دوری جستند.

بنابراین در جمع‌بندی از اوضاع سیاسی و اجتماعی عصر امامت امام حسین علیه‌السلام باید گفت: در جامعه آن روز حکومت دینی از بین رفت، خلافت به سلطنت مبدّل گردید، ارزشهای دینی مسخ شده، جامعه از فرهنگ دینی تهی شد و مردم در اثر مرعوب شدن در برابر امویان، با حقارت، تسلیم وضع موجود گردیده از اصلاح امور نومید شدند.

زیرا امویان با در دست گرفتن حکومت و تبدیل حاکمیت دینی به سلطنت و پادشاهی، عزّت و اقتدار مسلمانان را از بین بردند و با اهانت به ارزشها و هتک مقدسات، عزّت اسلامی مسلمانان را پایمال ساختند. اکنون یزید می‌خواست با مسخ اصول و فروع و فروپاشی ستونها و شالوده‌های اساسی اسلام چون وحی و نبوت و نماز و روزه و حجّ، آخرین ضربه را بر پیکر جامعه اسلاشمی بزند و به مسلمانان اعلان کند که اسلام هیچ خیری برای آنان نداشته، دین آنان نه قدرت اداره جامعه را دارد و نه مایه عزّت افراد است.

 

 نشریه: فقه و اصول » مبلغان » فروردین 1382 - شماره 39

چهارشنبه 27/10/1391 - 19:17
اهل بیت

 گرچه در نگاه نخست پس از نهضت سیدالشهداء علیه‌السلام جز تعداد انگشت شماری از شیعیان بر باورهای شیعه باقی نماندند و اکثر یاران راستین ابی عبدالله علیه‌السلام در روز عاشورا به فوز شهادت نائل گردیدند، ولی سکوت خفت بار برخی از مسلمانان نسبت به سلاطین جور شکست و جرأت امر به معروف و نهی از منکر در میان امّت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله رشد یافت و این همان عزّتی بود که امام حسین علیه‌السلام با قیام خونین خویش برای جامعه اسلامی به ارمغان آورد.

نوشتار حاضر در صدد است با بهره‌گیری از حوادث تاریخی نخستین سالهای پس از عاشورا، حقیقت مزبور را برای خوانندگان تبیین نماید.

برای درک میزان تأثیر نهضت سیدالشهداء علیه‌السلام بر عزّت جامعه اسلامی ابتدا باید در مورد ماهیت بنی امیّه و وضعیت جامعه اسلامی قبل از نهضت سیدالشهداء علیه‌السلام مطالعه کرد تا از این رهگذر تحوّل جامعه اسلامی پس از نهضت امام حسین علیه‌السلام مورد بررسی قرار گیرد.

ماهیت، سیاستها و اهداف امویان تا سال 61 هجری

الف) مبارزه رو در رو با اسلام:بنی امیه، پیش از پیروزی اسلام قدرت برتر مکه و حتی جزیرة العرب به حساب می‌آمدند؛ یعنی، هم از حیث نظامی و هم از حیث سیاسی و اقتصادی قدرت درجه اول شمرده می‌شدند. آنان پس از بعثت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله ، به شدت با دعوت آن حضرت مخالفت کردند، چرا که حاکمیت ارزشهای اسلامی را با منافع دنیوی خویش در تضاد می‌دیدند. از این رو علی‌رغم تساهل با سایر ادیان مکه، با اسلام به سختی به مبارزه پرداختند. آنان پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و مسلمانان را تحت سخت‌ترین فشارها قرار دادند؛ بطوری که مسلمانان برای حفظ دین و انجام مناسک خویش دست از مال و منال و خاندان خود کشیدند و به ناچار به حبشه و مدینه هجرت کردند، ولی کفّار قریش به سرکردگی بنی امیه همچنان به تعقیب آنها ادامه داده افرادی را به حبشه فرستادند تا پادشاه حبشه را به اخراج مسلمانان وادار نمایند.

آنان سه جنگ سنگین، خونین و خسارت بار را بر حکومت نوپای پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در مدینه تحمیل کردند و در برخی از این جنگها ضربه‌های سختی به مسلمانان وارد نمودند. هدف اصلی آنان در این جنگها قبل از هر چیز نابودی اسلام و کشتن پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بود، ولی در پرتو مجاهدتهای پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و امیرمؤمنان علیه‌السلام و اصحاب راستین آن حضرت و در سایه امدادهای غیبی خداوند متعال، سرانجام مسلمانان پیروز شدند و مکه را فتح کردند.

روز فتح مکه نیز ابوسفیان و فرزندانش تنها از روی ترس اسلام آوردند و سیاست دشمنی علنی و حمله از بیرون را به ستیز پنهان و نفوذ از درون تغییر دادند.

ب) نفوذ در حکومت اسلامی:

آنان که از نابودی اسلام از طریق جنگ مسلحانه کاملاً نومید شده بودند این بار تصمیم گرفتند با نفوذ در ارکان جامعه اسلامی و اشغال مَفْصَلهای حساس دستگاههای تصمیم‌گیری جامعه، بار دیگر بر مسلمانان سیطره یابند. از این رو ابتدا مناطق مفتوحه شامات را بدست گرفتند. اول یزید بن ابی‌سفیان و بعد از مرگ او برادرشمعاویه فرمانده نیروهای نظامی و حاکم شام شدند. آنها در زمان عثمان قلمرو نفوذ خود را گسترش داده ریاست دفتر عثمان و فرمانداری کوفه و مصر را نیز تصاحب کردند و از آنجا که فرمانداری کوفه بر تمام مناطق ایران نیز نظارت داشت، می‌توان گفت ایران هم تحت نفوذ بنی‌امیه قرار گرفت.

ج) عملیات استحاله:

آنان پس از نفوذ در دستگاههای اجرایی و اقتصادی و سیاسی جهان اسلام، عملیات استحاله را آغاز کردند. یکی از مهمترین روشهای استحاله آنها شکستن حرمت احکام اسلام از طریق رواج فساد اخلاقی و اقتصادی و اداری و تحریک احساسات مسلمانان بود. برای روشن شدن بحث به نمونه‌های زیر توجه کنید:

1 ـ ولید بن عقبة بن ابی معیط رسما در کوفه شراب خورد و در محراب عبادت هنگام نماز صبح از فرط شرابخواری استفراغ کرد. این عمل، سخت مسلمانان کوفه را خشمگین ساخت، بطوری که یکی از نمازگزاران (عتاب بن غیلان) گفت: وَ اللّهِ لا أَعْجَبُ إلاّ مِمَّنْ بَعَثَکَ إِلَیْنا والِیا وَ عَلَیْنا اَمیرا؛ قسم به خدا جز از کسی که تو را والی و امیر ما قرار داده تعجب نمی‌کنم.

2 ـ سعید بن عاص رسما به مردم کوفه گفت: اِنَّما هذَا السَّوادُ فَطیرٌ لِقُرَیْش؛ سرزمینهای سرسبز عراق، کالای بی مقدار قریش است.

این سخن بیانگر به یغما بردن حقوق فاتحینی بود که با جانبازیهای خود این مناطق را فتح کرده و اکنون براساس حق اسلامی خویش می‌بایست از محصولات آن استفاده کنند. از این رو اعتراض مردم را برانگیخت؛ مالک اشتر فرمود: «أَتَجْعَلُ ما أَفاءَ اللّهُ عَلَیْنا بِظِلالِ سُیُوفِنا وَ مَراکِزِ رِماحِنابُسْتانا لَکَ وَ لِقَوْمِکَ؟؛ آیا این[زمینهای سرسبزی را] که خداوند در إزای شمشیر زدنها و فرود آمدن نیزه‌هایمان به عنوان غنیمت به ما عطا فرموده، مال خود و قومت می‌خوانی؟

3 ـ عبداللّه بن سعد بن ابی سرح با ظلم و ستم خود، مردم مصر را به تنگ آورد به گونه‌ای که عدّه زیادی از مسلمانان از مصر به مدینه آمده و از او شکایت کردند ولی شکایت آنان موجب به خطر افتادن جان خودشان گردید، زیرا هنگام بازگشت در میان راه غلام عثمان را در حالی که حامل نامه‌ای برای عبداللّه بن سعد بود دیدند، مشکوک شده نامه را گشودند، معلوم گردید حاوی دستوری از طرف عثمان به عبداللّه بن سعد مبنی بر دستگیری و به دار کشیدن برخی از معترضان است. این امر آتش خشم آنان را بر افروخت و از همان جا راهی مدینه شدند و علیه عثمان انقلاب کردند.

این برخوردها مردم شهرهای مختلف را به تنگ آورد تا آنجا که خواهان عزل عثمان شده، او را کشتند.

د) قدرت‌طلبی معاویه و فروپاشی حکومت دینی:

معاویه گمان می‌کرد با کارشکنیهای بنی‌امیه و عزل عثمان حکومت به دست او خواهد افتاد، روی همین جهت به زبان از عثمان حمایت می‌کرد ولی در عمل زمینه انتقال قدرت از عثمان به خود را فراهم می‌ساخت. وی دوازده هزار نیرو در شام به عنوان حمایت از عثمان بسیج کرده بود، ولی کمی بیرون از شهر شام آنها را متوقف نمود و از ادامه حرکت آنان به سوی مدینه ممانعت کرد. سپس خود به مدینه آمد و به عثمان گفت: آمده‌ام تا از نظر شما مطلع گردم، آنگاه برگردم و نیروها را بیاورم. عثمان کید او را فهمید و گفت: «لا وَ اللّهِ، وَ لکِنَّکَ أَرَدْتَ أَنْ أُقْتَلَ فَتَقُولَ: أَنَا وَلِیُّ الثّارِ؛ قسم به خدا! چنین نیست. تو می‌خواهی من کشته شوم و تو بگویی من صاحب خون [عثمان] هستم.

 معاویه دنبال فرو افکندن حکومت عثمان و تحکیم قدرت خویش بود، ولی با تلاش بزرگانی چون مالک اشتر و عمّار یاسر و محمد بن ابی بکر، مردم بعد از قتل عثمان با علی علیه‌السلام بیعت کردند و بنی امیه به هدف خود یعنی بنیانگذاری سلطنت اموی نرسیدند. البته آنان آرام ننشستند و عملیات تضعیف حکومت دینی را با تغییر شیوه ادامه دادند.

امام علی علیه‌السلام ماهیت ضد اسلامی آنان را می‌شناخت بطوری که می‌فرمود: وَ الَّذی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ ما اَسْلَمُوا وَلکِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ أَسَرُّوا الْکُفْرَ؛ قسم به آنکه دانه را شکافت و انسان را آفرید، آنها اسلام نیاوردند لکن به ظاهر تسلیم شده‌اند و کفر خود را پنهان کرده‌اند.

و شاید به همین جهت در همان روزهای نخست خلافت، همه کارگزاران اموی را عزل کرد.

امویان این بار علاوه بر ادامه استحاله درونی جامعه اسلامی از طریق ایجاد اختلاف بین گروهها و دسته‌جات بیعت کننده با امیرمؤمنان علیه‌السلام ، بطور همزمان مبارزه علنی و بیرونی را مانند صدر اسلام آغاز کردند. ابتدا طلحه و زبیر را به جنگ با امیرمؤمنان علیه‌السلام تحریک کردند. مروان بن حکم بطور علنی در جنگ جمل شرکت نمود و اوضاع را به دقت زیر نظر داشت به گونه‌ای که وقتی علائم پشیمانی را در طلحه مشاهده کرد در همان میدان نبرد از پشت به سویش تیر افکند و او را از پای در آورد.

معاویه نیز به محض اطلاع از بیعت مردم با علی علیه‌السلام طی نامه‌ای بیعت خود را با طلحه و زبیر اعلان کرد و از آنها خواست به خونخواهی عثمان برخیزند.

سپس در جنگ صفین خود مستقیما روبروی امیرمؤمنان علیه‌السلام قرارگرفت و وقتی از پیروزی نظامی در میدان نبرد نومید شد از طریق تزویر و تطمیع عناصر فرصت طلب، سپاه کوفه را فریفت و بدین وسیله مقاومت سپاه حضرت را شکست و دست به غارت شهرهای تحت نظارت و حکومت علی علیه‌السلام زد. و سرانجام با بهره‌گیری از زر و زور و تزویر اقتدار حکومت امام علی علیه‌السلام و فرزند گرانقدرش امام حسن علیه‌السلام را متلاشی کرد.

در نهایت به سال 41 هجری با شهادت امام علی علیه‌السلام زمینه فروپاشی حکومت دینی و تبدیل خلافت اسلامی به سلطنت طاغوتی فراهم آمد و معاویه رسما در سخنرانی خویش در میان جمعیت کوفه پس از صلح امام حسن علیه‌السلام گفت: إِنّی ما قاتَلْتُکُمْ لِتُصَلُّوا وَ لالِتَصُومُوا وَ لالِتَحِجُّوا وَ لا لِتُزَکُّوا اِنَّکُمْ لَتَفْعَلُونَ ذلِکَ اِنَّما قاتَلْتُکُمْ لأَِتَأَمَّرَ عَلَیْکُمْ؛(1) من با شما نجنگیده‌ام تا نمازگزارده و روزه گرفته و حج به جا آورید و زکات بپردازید. شما اینها را انجام می‌دهید. من با شما جنگیده‌ام تا بر شما حکومت کنم.

بنی امیه با همه تلاشهایی که کردند، به هدف نهایی خویش که هدم و مسخ اساس دین بود نایل نیامدند و معاویه تحت فشار افکار عمومی شعائر اسلامی را رعایت می‌کرد و به حریم اعتقادات و اصول و فروع دین تجاوز علنی و رسمی نمی‌کرد، ولی از استمرار حیات شالوده‌های دین غمگین و ملول بود. این حقیقتی است که وی در ملاقات با مغیرة بن شعبه ابراز داشته است.

مغیره از او درخواست کرد: حال که به قدرت رسیده‌ای قدری با بنی هاشم ملایمتر رفتار کن تا نام نیکی از خویش باقی گذاری. اما معاویه محو شدن نام خلیفه اول و دوم را شاهد آورده، با اشاره به شهادت به رسالت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در أذانهای پنجگانه گفت: وَ أَیُّ ذِکْرٍ یَدُومُ بَعْدَ هذا؛ پس از این دیگر چه نامی باقی خواهد ماند؟

معاویه از زنده بودن نام پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در جامعه سخت ناراحت بود و اگرفرصت مناسبی می‌یافت، یاد پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را از خاطره‌ها محو می‌کرد.


 

چهارشنبه 27/10/1391 - 19:14
اهل بیت

مترجم:،امیر سلمانی‌رحیمی

 پیش روی شما،ترجمه‌ی سخن‌رانی شاعر معاصر و مسیحی‌ لبنان،استاد جوزف حرب درباره‌ی امام حسین(ع)قرار دارد.1 مترجم امیدوار است،با انتشار این ترجمه،قدمی در راه نزدیک‌ بودن  دل‌های موحدان به یکدیگر برداشته و تداعی‌گر این آیت‌ عظیم قرآن باشد که:بگو ای اهل کتاب،بیایید بر سر سخنی که‌ میان ما و شما یکسان است،بایستیم که جز خدا را نپرستیم و چیزی‌ شریک او نگردانیم...[آل عمران/64].

بی‌جا نیست به این نکته نیز اشاره رود که مترجم بر آن است، مجموعه‌ای در معرفی نویسندگان و شاعران مسیحی-لبنانی‌ معاصر که توفیق خدمت به ترویج و نشر فرهنگ شیعی داشته‌اند، عرضه دارد.اما از آن‌جا که آن‌چه پیش روست،زودتر و آسان‌تر دست داد،دریغم آمد تا جامه‌ی عمل پوشاندن آن آرزو،فرو نهاده‌ شود.

*** امسال یاد عاشورا چنان بر خاطر گذشت که گویی سال شصت‌ و یکم هجری بازگشته است.نسیم،بوی خونی چونان گلابی سرخ‌ فام را به مشام رساند و اشکی که اگر بر شمع می‌ریخت، می‌افروخت؛بویی خوش نه از روییدنی‌های زمین و نه از خرده‌ای‌ مشک.شبنم و رایحه‌ی بهشت است از راهی دور.

مسجدی دیگر مسجد را گفت:آن‌چه مرا به مشام رسد،تو نیز می‌بویی؟

-به خدا سوگند،بوی خون و اشک است،اما نه چون هر خون و اشکی.

:به بوی خوش سوگند!به خدا سوگند که بویی بهشتی است؛ خون و اشک و نسیمی دل‌انگیز.گویی رایحه‌ای از پیکر بی‌جان‌ پیامبر.هان مسجد!مرگی آن‌جاست.

-مرگ در بستر نیست.در این خون بوی‌[رگ‌های‌]گردن‌ است.گویی کسی،گردن دیگری را از بن بریده است.گردنی که‌ بوی خونش بوی آیتی‌[از قرآن‌]و رایحه‌ی اشکش نیز به کسی ماند که دو شمع زیر چشم دارد.هیچ بوی دل‌انگیزی به آن نمی‌رسد.

[نگاه کن‌]بال‌هایی از بویی خوش فرود آمده تا صاحب آن دو چشم‌ را به بهشت برآورد.

:به گمان تو،کیست؟حسین پسر علی نیست؟!

-مدینه را ترک گفت.

:از چه رو؟

-خواستند تا با یزید بیعت کند.

 :به مکه که پسر زبیر در آن است.حسین،سنگین‌ترین مردم‌ بر پسر زبیر است.

-و پس از آن...

:به نظر می‌رسید آماده‌ی گزاردن حج است.یزیدیان بر آن‌اند که حتی اگر به پرده‌ی کعبه آویخته باشد،او را به قتل رسانند. بزرگانی از کوفیان نیز نزدش آمده،دو خورجین پر،دوازده‌ هزارنامه،به او رسانده‌اند.

-کوفیان در نامه‌ها چه نوشته‌اند؟

:در بند بیعت توایم،سوی ما بیا؛با تو بیعت می‌کنیم و به‌ یاری‌ات برمی‌خیزیم.

-و از مکه راهی کوفه شد.

:آری.

-کاش راه یمن پیش می‌گرفت.

:چرا؟

-حسین به کوفه نرسید.ای مسجد!نه رایتی برای او سرکشید و نه شمشیری آخته شد.کسی با او بیعت نکرد.کوفه خیانت کرد، وفایی نورزید.به خدا سوگند که بوی خون حسین است،بوی‌ اشک او.رایحه‌ی بال فرشتگانی که او را به همسایگی پروردگارش‌ بردند.هان مسجد!یکی از دو سرور جوانان بهشت به شهادت‌ رسید؛حسین بن علی!...

و هر دو مسجد گریستند و درهای خود را برای عزا گشودند. هر مسجدی،حسینیه‌ای شده است.[حقیقت‌]دین زمینیان، پاکی،داد و صفاست.سزد بندگی کنی،دو بال باشی،پاکدامن. و چون باران برکت از بهار سخا فرو ریزد،باید که خاک آن باشی. نازک‌برگ نگاهبان گندم،گویی از جنس نانی.اگر«بد»خواندی. به نیکی پاکش کن.عیب و کاستی را پوشیده دار.پاسخ سلام‌ تشنه را،به زلالی جان‌بخش ده.چون گرسنه‌ای درت کوبید،با خوانی از غذا پذیرایش باش.داد ستمدیده را بستان.آتش شهوت‌ را[به آب یاد]خاکستر کن.در دشواری و ناکامی،شکیب‌دار؛ چونان مسافری که می‌داند در راهی هموار و به سوی بهشت گام‌ نهاده است.

وطن زمینی آن‌جاست که از حقیقت بهره‌بری،حق تو در آن‌ داده شود،تکلیف به‌جا آوری،و دریایی که بزرگ،آزاد و متکی‌ بر خویشتن.آن‌جا که دولتی خردورز و داوری دادگر و دانشی‌ روشنگر بر روزگارت حکم رانند و دستانت،زندگی پاکیزه را برایت‌ فراهم می‌آورند.جسمت،نیازهای خویش می‌یابد و روانت، شوق خویش می‌بیند.میراثت را پاس می‌داری و آینده‌ات را می‌سازی و با همه‌ی ملت‌ها و پیروان ادیان در پیوندی استواری.

به کوتاهی می‌توان گفت،انسان زمینی،آزاد،زیبا و خردمند است.

در حسین بسیار اندیشیده‌ام.او ستاره‌ای رخشان میان دو هلال است؛علی و فاطمه.فرزند پیامبری پاک و آسمانی است‌ و نزد او،یکی از دو سرور جوانان بهشت.حضرتش از دو لب‌ او که یزید و عبید اللّه دندان‌های پیش او را با خیزران شکستند، بوی خوش گل‌های بهشت را می‌جست.پاکیزه و بی‌غش،چون‌ گوهری سپید که هیچ سیاهی با آن نیامیخت،و قرآن،یاد و(به تصویر صفحه مراجعه شود) مناجات و آرایه‌ی او بود.دستانش دو سفارش،رخشارش،بلندای مناره‌ی مسجد، پیشانی‌اش،سجاده‌ی نماز گنجشکان،و خونش،جویباری از آبی بهشتی که سرچشمه از دل می‌گرفت.ایستاد تا کتاب خدا را از دهان‌ همه‌ی آنان که کوشیدند،آن را ستایش پادشاهان‌ کنند،بازستاند؛تا دعوت آسمانی را از فتنه‌ها، کشتارها،دورویی‌ها،رشوه‌خواری‌ها،یغمای بیت المال، و دزدان امان‌یافته بر ثروت مسلمانان،بپیراید؛درد شما داشت‌ که نابکاران و حرامیان،و خونریزان و زراندوزان،حکومت زمین‌ یافته بودند.

برای شما بود که نیش واعظان بی‌دین و رهزنان جسته بر منبرها، آزارش داد.خانه‌ی او برترین خانه‌ها پس از خانه‌ی خدا و خانه‌ی‌ پیامبر است.برای شما بود که کشته‌ای پاره‌پاره در میان فرزندان‌ یاران پیامبر دیده شد؛فرزندانی که یا به جهاد برخاستند یا در راه‌ خدا به شهادت رسیدند.برای شما به دست کسانی کشته شد که‌ صدای برهم خوردن دینارها را بر آوای حق ترجیح داده بودند؛آنان‌ که دنیادوستی،ایشان را به ویران کردن بنیان دین واداشت،و بریدن‌ درخت داد،و در سایه‌ی ستم آرمیدند.هم آنان که پس از ابراز وفاداری،به راه خیانت گرویدند و چشم بر اصلاح بستند تا به‌ تماشای فساد بنشینند.

ناباورانه می‌شنوم که حسین می‌گوید:خدایا!این عمر بن‌ سعد است که به پاره‌ای از نان ولایت ابن زیاد رضا داده،سپاه یزیدرا فرمان می‌راند تا مرا به تقل رساند.کجا؟در سرزمین قادسیه!تا با شمشیرها و نیزه‌هایش،میان من و آن راه ایستد...راه کوفه.

این یزید کاخ سفید است که دست وزیر جنگ خود، عبید اللّه زیاد را باز می‌گذارد تا اهل بیت این امت را از میان برد و توابین سازمان ملل و شورای امنیت را به بازی و سخره می‌گیرد.

ما مردمی هستیم که فرمان شبه مردان‌2برده‌ایم.ما،زمینی‌ هستیم که تبر حاکمان برآنمان داشته تا در تندبادها،به جای پناه‌ درختی بزرگ،تنها سایه‌ای بیش نباشیم.

اندوه از تلخ‌کامی‌های این امت،حسرت بر این روح...ولی‌ باید حسین باشیم.بسیار در حسین اندیشیده‌ایم.من مسیحی به‌ این رسیده‌ام که مسیحیت من،بدون حسین ناقص است. نمی‌توانم بی‌حسین،مسیحی واقعی باشم.به این رسیده‌ام که‌ شهروندی من شهروند بی‌حسین،در کاستی است و بی‌حسین‌ نخواهم توانست شهروند باشم.به این رسیده‌ام که انسانیت من‌ انسان بی‌حسین،رو به نیستی دارد و هرگز نخواهم توانست‌ بی‌حسین انسان باشم.اما چرا حسین؟زیرا او برتر از آن است‌ که در همه‌ی تاریخ به من معرفی شده است.من ناقصم.او ژرف‌تر از خواهش من برای کمال روحی است و نزدیک‌تر.که‌ چون بخواهم پر شوم،باید از از او سرشار شوم.

او پیامبر نیست،خدا نیست،انسانی برگزیده‌ی خدا و حجت‌ او بر ذات خویش است؛حجتی برای همه‌ی آنان که آزاد،خردمند و زیبایشان آفرید.و چرا حسین؟که او نماد است.هیچ انسانی‌ در رؤیا نمی‌بیند که پیامبر یا خداست،اما رؤیای حسین بودن را دارد؛چه انسان می‌داند ناممکن،ناممکن است،ولی در رؤیا آن‌چه را که ممکن است،می‌بیند.غایت ایمان به ناممکن آن است‌ که او،یعنی خدا باشم،و نهایت رؤیای ممکنی که می‌توانم بود، آن است که او،همان حسین باشم.و چرا حسین؟که پدیده‌ است.

 

منبع:  http://www.noormags.com

چهارشنبه 27/10/1391 - 19:4
اهل بیت

 1 ـ بیدار کردن غافلان

قال الامام الحسین علیه‌السلام :

وُجِدَ لَوْحٌ تَحْتَ حائِطِ مَدینَةٍ مِنَ الْمَدائِنِ مَکْتُوبٌ فیهِ: أَنَا اللّهُ لا اِلهَ اِلاّ أَنَا، وَ مُحَمَّدٌ نَبِیّی، عَجِبْتُ لِمَنْ أَیْقَنَ بِالْمَوْتِ کَیْفَ یَفْرَحُ؟ وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَیْقَنَ بِالْقَدَرِ کَیْفَ یَحْزَنُ؟ وَ عَجِبْتُ لِمَنْ اِخْتَبَرَ الدُّنْیا کَیْفَ یَطْمَئِنُّ اِلَیْها؟ وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَیْقَنَ بِالْحِسابِ کَیْفَ یُذْنِبُ؛ تخته‌ای زیر دیوار یکی از شهرها یافته شد که در آن نوشته شده بود: من خدا هستم که خدائیجز من نیست و محمّد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله پیامبر من است، در شگفتم از کسی که به مرگ یقین دارد پس چگونه شادمانی می‌کند؟ در شگفتم از کسی که یقین به قضا و قدر دارد پس چگونه اندوهناک می‌شود؟

در شگفتم از کسی که دنیا را آزموده است پس چگونه به دنیا اطمینان پیدا می‌کند؟ و در شگفتم از کسی که یقین به حساب روز قیامت دارد پس چگونه گناه می‌کند؟

2 ـ ارزش‌های اخلاقی پسندیده

قال الامام الحسین علیه‌السلام :

أَلْعِلْمُ لِقاحُ المَعْرِفَةِ، وَ طوُلُ التَّجارُبِ زِیادَةٌ فی الْعَقْلِ، وَالشَّرَفُ التَّقْوی، وَ الْقُنُوعُ راحَةُ الأَْبْدانِ، وَ مَنْ أَحَبَّکَ نَهاکَ، وَ مَنْ أَبَغَضَکَ أغْراکَ؛ علم ریشه شناخت و آگاهی است، و تداوم تجربه‌ها عامل فراوانی عقل است، و شرافت و بزرگواری در تقوای الهی است، و قناعت عامل آسایش تن‌هاست، و کسی که تو را دوست دارد از زشتی‌ها تو را باز می‌دارد، و کسی که دشمن تو است، تو را مغرور می‌سازد.

3 ـ عوامل بهره‌مندی

قال الامام الحسین علیه‌السلام :

خَمْسٌ مَنْ لَمْ تَکُنْ فیهِ لَمْ یَکُنْ فیهِ کَثیرُ مُسْتَمْتِعٍ: اَلْعَقْلُ، وَالدّینُ، وَالأَْدَبُ، وَالْحَیاءُ، وَ حُسْنُ الْخُلْقِ؛ پنج چیز است که هرکس [این پنج چیز] در او نباشد، بهره‌مندی فراوانی در او نیست: عقل و دین و ادب و حیاء و اخلاق خوش.

4 ـ تعریف مؤمن

قال الامام الحسین علیه‌السلام :

اِنَّ الْمُؤْمِنَ اِتّخَذَ اللّهَ عِصْمَتَهُ، وَ قَوْلَهُ مِرْآتَهُ، فَمَرَّةً یَنْظُرُ فی نَعْتِ الْمُؤمِنینَ، وَ تارَةً یَنْظُرُ فی وَصْفِ الْمُتَجَبِّرینَ، فَهُوَ مِنْهُ فی لَطائِفَ، وَ مِنْ نَفْسِهِ فی تَعارُفٍ، وَ مِنْ فَطِنَتِهِ فی یَقینٍ،وَ مِنْ قُدْسِهِ عَلی تَمْکینٍ(3)؛ همانا مؤمن خدا را [موجب] مصونیت خود قرار داده، و سخن خدا را آینه خود قرار داده است، زمانی در صفات مؤمنان نظر می‌کند، و زمانی در صفات زورگویان می‌نگرد و از این گونه توجّه، نکته‌های زیبامی‌آموزد و نفس خویش را می‌شناسد، و به زیرکی نفس خود یقین دارد، و بر طهارت نفس خود قدرت دارد.

5 ـ ارزش کار فکری، عقیدتی برای شیعیان

امام حسین علیه‌السلام ، از کسی پرسید:

أَیُّهُما أَحَبُّ اِلَیْکَ: رَجُلٌ یَرومُ قَتْلَ مِسْکینٍ قَدْ ضَعُفَ، تُنْقِذُهُ مِنْ یَدِهِ؟ أَوْ ناصِبٌ یُریدُ اِضْلالَ مِسْکینٍ مُؤْمِنٍ مِنْ ضُعَفاءِ شیعَتِنا تَفْتَحُ عَلَیْهِ ما یَمْتَنِعُ الْمِسْکینُ بِهِ مِنْهُ وَ یُفْحِمُهُ وَ یُکْسِرُهُ بِحُجَجِ اللّهِ تَعالی؟؛ کدامیک از این دو کار نزد تو محبوب‌تر است: مردی می‌خواهد بیچاره ناتوانی را بکشد، تو او را از دستش نجات می‌دهی، یا فردی ناصبی می‌خواهد مؤمن درمانده ضعیفی از شیعیان ما را به گمراهی بکشاند، تو راهی را بر او می‌گشایی که این مسکین با آن [راه] از او (ناصبی) دوری کرده و او را با براهین الهی خاموش کرده و شکست دهد؟

سپس خود حضرت فرمودند: آری، اگر این فرد را از دست آن دشمن ناصبی نجات دهی ارزشمندتر است که خدای بزرگ می‌فرماید: وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النّاسَ جَمیعا؛ أَیْ وَ مَنْ أَحْیاها وَ أَرْشَدَهامِنْ کُفْرٍ اِلی ایمانٍ فَکَأَنَّما أَحْیاالنّاسَ جَمیعا مِنْ قَبْلِ أَنْ یَقْتُلَهُمُ بِسُیُوفِ الْحَدیدِ؛ یعنی و هرکه آن [نفس [را زنده نماید و از کفر به ایمان ارشاد کند، گویی همه مردم را از کشتار با شمشیرهای آهنین زنده نگهداشته است.

و در ادامه همین مطلب فرمود:

فَضْلُ کافِلِ یَتیمِ الِ مُحَمَّدٍ ـ أَلْمُنْقَطِعِ عَنْ مَوالیهِ، النّاشِبِ فی رُتْبَةِ الْجَهْلِ، یُخْرِجُهُ مِنْ جَهْلِهِ، وَ یُوَضِّحُ لَهُ ما اِشْتَبَهَ عَلَیْهِ ـ عَلی فَضْلِ کافِلِ یَتیمٍ یُطْعِمُهُ وَ یَسْقیهِ، کَفَضْلِ الشَّمْسِ عَلَی السَّهاءِ؛ برتری کسی که یتیم خاندان محمّد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را ـ که از رهبران خود جدا شده و در جهل و نادانی سقوط کرده است ـ از نظر فکری اداره می‌کند و او را از نادانی می‌رهاند، و آنچه را که برای او مشتبه شده برایش توضیح می‌دهد بر کسی که به یتیمی غذا و آشامیدنی می‌خوراند، همانند برتری خورشید نسبت به [ستاره کم رنگ] سهاء است.

 

 نشریه: فقه و اصول  مبلغان  اردیبهشت 1381 - شماره 28

چهارشنبه 27/10/1391 - 18:57
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته